۸ جمادی الثانی۱۴۱۳ قمری – ۱۲ آذر ۱۳۷۱ شمسی – توضیح سوره توحید
اعوذ بالله من الشیطانالرجیم
بسم الله الرحمنالرحیم
الحمدلله ربالعالمین، و الصلاه و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین، سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لاسیما علی سیدنا و مولانا حجه بن الحسن روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنهالدائمه علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یومالدین.
اعوذ بالله من الشیطانالرجیم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ» (توحید/۱-۴)
اهمیت سورهی مبارکهی توحید
سورهی توحید از سورههای بسیار پر اهمیت قرآن است که در روایات آمده است کسی که سورهی توحید را سهمرتبه بخواند مثل این است که یک ختم قرآن خوانده، و یک روز پیغمبر اکرم فرمودند: در میان اصحاب من کیست که هر شب تا صبح عبادت کند، دورهی سال را روزه بگیرد و هر شب یک ختم قرآن بخواند؟ سلمان گفت: من! بعضی از منافقین گفتند: یا رسولالله! ما زیاد دیدیم این شبها میخوابد، و زیاد در بین سال دیدهایم که روزهاش را میخورد و این فرد فارسی، ایرانی، میخواهد اینجا بر ما فخر کند. پیغمبر اکرم به سلمان فرمودند: خودت توضیح بده. عرض کرد: یا رسولالله! من از خودتان شنیدم که فرمودید: هر کس سهمرتبه سورهی «قل هو الله» را بخواند یک ختم قرآن خوانده و من هر شب میخوانم، – بهخصوص در موقع خوابیدن، دست و صورت تمیز باشد و حتی در حفظ سلامتی انسان موثر است- اگر انسان با وضو بخوابد مثل این است که تا صبح عبادت کرده، و اگر کسی روز اول ماه و وسط ماه و آخر ماه را روزه بگیرد مثل این است که تمام ماه را روزه گرفته (بحارالانوار/ جلد ۲۲، صفحه ۳۱۷)؛ حالا منظورم این جمله بود که اگر کسی سهمرتبه سورهی «قل هو الله» را بخواند، مثل کسی است که تمام قرآن را خوانده باشد، البته طبعا قرآنی که انسان سورهی «قل هو الله»اش را نخواند، در بعضی از تعبیرات اینطوری است دیگر، مثلا «لیله القدر خیر من الف شهر» (قدر/۳)، از هزار ماهی که شب قدر در آن نباشد بهتر است، و الا اگر انسان هزار ماه عبادت کند حتما هر دوازده ماهی یک شب قدر دارد، اینکه فرمودند: «لیله القدر خیر من الف شهر»، هزار ماهی منظور است که شب قدر نداشته باشد. این هم که در اینجا فرمودند: مِثل یک ختم قرآن است، ختم قرآنی که سورهی «قل هو الله» مثلا در آن نباشد، به هر حال زیاد نمیخواهم دربارهی این موضوع بحث کنم، سورهی «قل هو الله» خیلی پرفایده است، در میان نمازهای ائمه علیهم السلام، نماز علی بن ابیطالب علیه الصلاه والسلام بهخاطر دویست مرتبه «قل هو الله» که در آن خوانده میشود خیلی نورانیت به انسان میبخشد. خدا رحمت کند استاد ما را، ایشان در اکثر حوائج معنویاش بالاخص، این نماز امیرالمؤمنین علیه الصلاه والسلام را میخواند، هر روز مخصوصا صبح، چون ساعت اول روز تعلق به امیرالمؤمنین دارد، یعنی روز اگر به دوازده بخش و ساعت تقسیم بشود، ساعت قبل از آفتاب، تعلق به امیرالمؤمنین دارد، ساعت دوم به امام حسن مجتبی، ساعت سوم به حضرت سیدالشهداء و ساعت آخر روز متعلق است به حضرت بقیهالله و لذا نماز امامزمان علیهالصلاه والسلام را انسان اگر در آن ساعت آخر روز بخواند، مخصوصا روز جمعه که تمام روز به حضرت ولیعصر علیهالصلاه والسلام تعلق دارد، بسیار پرفایدهتر و موثرتر است. سورهی «قل هو الله»، سورهی توحید است، کوشش بکنید که در نمازهایتان حتما سورهی «قل هو الله» را بخوانید. فکر میکنم بعضی از دانشمندان فرمودهاند که سورهی «قل هو الله»، شناسنامهی پروردگار است (الکافی، ج ۱، ص ۹۱/ من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۴۷۰)، هر کسی یک شناسنامهای دارد، خدایتعالی هم شناسنامهاش که هم تولدش را در آنجا نوشته، چون «لم یلد»، متولد نشده، نمیشود، به هرحال یا نشده یا شده آنجا نوشتهشده، و فرزند دارد یا ندارد آنجا هست، همسر دارد یا ندارد در سورهی «قل هو الله» است، ببینید تمام خصوصیات شناسنامه در اینجا هست، و اینکه اسمش چیست؟ لقبش چیست؟ و اینکه خصوصیات خدایتعالی به طور خلاصه چه هست؟ در این سورهی مبارکه گفته شده، و انسان باید وقتی «قل هو الله» را میخواند، این کلمهی «قل» – این را من از یکی از بزرگان از علماء شنیدم، و لازم نیست که روایتی هم داشته باشد، چون از ظاهرش استفاده میشود، انسان وقتی میگوید «قل»، حالا در نماز نخواستید این کار را بکنید، چون دستور این است که در نماز، حمد و سوره را به قصد قرآنی بخوانید، در غیر نماز وقتی میگویید: «قل»- یعنی بگو! باید تمام وجود انسان، تمام سلولهای انسان، تمام اعمال انسان، تمام خصوصیات انسان، رفتار انسان، بگوید، اینطوری باشد، بگو! که او «اللهِ احد» است، یکی است. حالا من این جملات را، «هو» و «الله» و «احد» را برایتان یککلمه یککلمه معنا میکنم و توضیح میدهم، به بقیهی مطالب امشب فکر نمیکنم برسیم. بگو! باید انسان بگوید، زبانش بگوید، تمام بدنش بگوید، تمام زندگیاش بگوید، تمام حرکات و افعال و اعمالش این را بگوید، که چه؟
معنای کلمهی «هو»
او! نگویید «هو» مال دراویش است! نه، «هو» خودش یکی از اسماء پروردگار است، یعنی «او»، او اشاره است؟ ضمیر است؟ نه، اسم مستقلی است. حالا اینجا یک بحث علمی دارد که من فکر میکنم نتوانم طوری بگویم که همهتان متوجه بشوید، ولی از این میگذریم، بگو: «او»، آن خدا، که یک روزی علی بن ابیطالب علیه الصلاه والسلام – این روایت در کتاب توحید صدوق است، روایتش هم صحیحه است- در یکی از جنگها، – ظاهرا جنگ بدر است فکر میکنم- همینطور که مشغول جنگ بود، پیغمبر اکرم دید میگوید: «یا هو، یا من لا هو الا هو»، به ذهنم میآید که این مال دراویش است، ولی نه، این روایتش هم صحیحه است و در کتاب توحید صدوق است (اسرار توحید/ ترجمه التوحید للصدوق؛ ص۷۸)، ای او، ای کسی که نیست اویی جز او، یعنی ما به هر کس بگوییم: «او»، او نیست، نه اینکه ظاهرا او نیست، شخصیتی، ارزش وجودی، استقلالی، هیچ چیز که او باشد ندارد جز او، جز خدا، ماها خیال میکنیم که کسی هستیم، «اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها»، ما هر لحظه بهوسیلهی او هستیم، هستی ما به هستی او وابسته است، وابستهی به تمام معنا، در هر لحظه دارد ما را نگهداری میکند، حفظ میکند، دائما ما را دارد خلق میکند، دائما ذات مقدس پرودگار همهی موجودات را دارد ایجاد میکند، منتها ما از او غافلیم، «یا هو»، ای او، ای کسی که اویی نیست، واقعا اویی نیست، وقتی که هیچ چیز شخصیت ندارد، موجودیت ندارد، انسانیت ندارد، هیچ چیز ندارد، هیچ چیز ندارد، فقیر مطلق، نیازمند واقعی، «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ» (فاطر/۱۵)، همهی شما فقیرید، فقیر یعنی چه؟ یعنی نیازمند؛ نیازمند به حیات، نیازمند به بقاء، نیازمند به نگهداری، خدایتعالی بهوسیلهی رحمانیتش تمام موجودات را، حتی کفار را، حتی آنهایی را که با خدا معاندند، همه را نگه میدارد، رحمان است، یعنی با مهربانی عمومیاش همه را نگهداری میکند. ای «او»، ای کسی که نیست «او»یی، خیلی این جمله عجیب است، نیست «او»یی مگر او. ماها بیخود معطلیم. شخصی آمد خدمت امام صادق، حضرت صادق دربارهی روح انسان در عالم بالا، قبل از اینکه در این عالم بیاید، مطالبی را برای این راوی بیان فرمودند، آنها در عرش بودند، چه، چه، عرض کرد که خب، روح با این عظمت که در عرش بوده و این همه صفات الهی داشته و خدایتعالی دربارهاش میفرماید: «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (ص/۷۲)، روح خودم، روحی که منتسب به من است، من در انسان دمیدم، چرا با این فلاکت در این دنیا آورده؟ خیلی ما مفلوکیم، شاید از هر حیوانی هم مفلوکتریم! از ضعف به وجود آمدیم، در ضعف هم از بین خواهیم رفت. «ما لابن آدم و العجب، اوّله نطفه مذره، و آخره جیفه قذره، و هو بین ذلک یحمل العذره» (غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۲، ح ۶۰۴۷)، اگر به بدن ما باشد که همهی ارزش را ما برای بدن قائلیم و برای روح هیچ ارزشی قائل نیستیم، حضرت امیر این بدن را اینطوری میگوید: اولش آب گندیدهی نطفه بوده، آخرش لاشهی مردهی بودار، این وسط چه هست؟ حیوان نجاستکش، «و بین ذلک یحمل العذره»، حالا من این کلمهی «عذره» را بخواهم در مجلسترجمه کنم اصلا بد است. «کیف یتکبر؟» (علل الشرائع، ج ۱، ص ۲۱۶)، تو چه میگویی؟ من این حکم اسلام را قبول ندارم! این حرفها مال سابقها بوده! نمیدانم نماز فلان، امامزمان، حالا ببینیم! و صدها حرف دیگر، که واقعا گاهی انسان میگوید: آخر تو که هستی؟ تو چه هستی؟ آیینه را بردار، قیافهات را نگاه کن، ببین این حرفهای درشت و بزرگ به تو میآید؟ گاهی انسان به خودش فکر بکند؛ من که قبول ندارم! تو که هستی که قبول نداری؟ تو که تحصیلی نکردی، مراجع تقلید نود سال تحصیل میکردند، مرحوم آیت الله بروجردی میفرمود که من نود سال از عمرم میگذرد، از سن چهاردهسالگی مشغول تحصیلم، دیروز فکر کردم، – چون درس طهارت را دو مرتبه میخواستند شروع کنند- فکر کردم حالا دیگر بدون مطالعه درس بدهم، دیدم نه! «روایاتنا صعب مستصعب» (بحارالانوار/جلد۲، باب۲۶)، روایات ما خیلی مشکل است، هر کسی نمیتواند روایات را بفهمد، «لا یحتمله الا ملک مقرب» ملک مقرب؛ جبرئیل، میکائیل، ممکن است روایات را بفهمند، «او نبی مرسل» پیغمبران اولوالعزم و رسلِ خدایتعالی، «أو مؤمن امتحن الله قلبه للایمان». یا مؤمنی که دلش برای ایمانش امتحان شده؛ ایمان، مراحلی دارد، هر مرحلهای که انسان میگذراند، از همان مرحلهی توبه تا مرحلهی توحید، اینها یکیک امتحان داده باشد، امتحانش هم خوب باشد، رفوزه نشده باشد، نمره بیستِ بیستِ بیست، رفته بالا، بارک الله، حالا تو بیا روایات را بفهم، آنوقت «جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه» (البحار/ ج ۴۱، ص ۲۴۲-۲۴۳)، منبعهای حکمت از قلبش به زبانش جاری میشود، همینطور مفت و مجانی. من طلبه بودم درس عربی خواندم! خب درس عربی خوانده باش، او هم درس فارسی خوانده! این یکی هم درس انگلیسی خوانده! چه مربوط! من آخر زیر بار هر حرفی نمیروم! خب نرو، کسی نگفته برو، من تا فلسفهی حکمی را نفهمم عمل نمیکنم! خیلی نادانی، پیش طبیب که رفتی به تو ده تا قرص داده گفته روزی شش ساعت به شش ساعت یک دانه بخور، به او بگو این حرفها را، که تا من فلسفهی این ششساعت به ششساعت را ندانم نمیخورم! چرا آنجا نمیگویی؟ روایات به این آسانیها نیست، دربارهی سورهی «قل هو الله» روایاتی داریم که امام سجاد میفرماید: اینها را شما نمیفهمید، یک عدهای در آخرالزمان میآیند، آنها سورهی «قل هو الله» را میفهمند (کتاب التوحید, ص۲۸۳) ؛ پیغمبر اکرم فرمود: مَثَل «قل هو الله» در امت پیغمبر، مَثَل علی بن ابیطالب است، کسی که علی را به دل و زبان و عمل دوست داشته باشد، مثل این است که تمام قرآن را قبول دارد (بحارالانوار/ جلد ۲۲، صفحه ۳۱۷) .
معنای رفع و دفع امراض
بنابراین ماها فکر کردیم کسی هستیم؟ حضرت فرمود: بله، اینکه خدای تعالی ما را، بشر را از دو مجرای بول آورده وارد دنیا کرده، اینطور ضعیف، این علت دارد؛ بچهی هر حیوانی یکی دو ساعتی یکخوردهای دست و پایش شل است، بعدش راه میافتد، فرزند انسان را ببینید که در چه وضعی است، آنقدری که ما مریض میشویم، آنقدری که ما ضعف داریم، آنقدری که ما گرفتاری داریم، حیوانات ندارند؛ من یک روزی به یک دندانپزشکی میگفتم: چرا هیچوقت این حیوانات با اینکه مسواک نمیکنند، با اینکه خلال نمیکنند، دندانهایشان تا آخر عمرشان هست؟ ماها چرا با اینهمه خلال و مسواک و جرمگیری و اینها، تا وسطهای عمرمان بیشتر دندانهایمان عمر نمیکند؟ یکنفر صدساله حتما از پنجاهسالگی دیگر دندانهایش خراب شده، علتشچیست؟ چرا ماها اینقدر بیمارستانها، دکترها، روی ما کار میکنند، در عین حال همین الان اگر بگوییم یکنفر که هیچ کسالتی در وجودش نباشد دستش را بلند کند، شاید سه چهار نفرتان دستتان را بلند کنید، بقیه بالاخره، یکی چشمش ضعیف است، یکی گوشش درد میکند، همه، آخر چرا باید اینطوری باشد؟ آن زندگی که حیوانات میکنند اگر ماها داشته باشیم، به خدا قسم شاید در ظرف یکی دو شبانهروز اصلا از بین میرویم، درون آن طویله، داخل آن کثافتها، با آن خوراک، یکی دو روز اگر زنده بمانیم! آنهم معلوم نیست! این آدم چرا اینقدر «یتکبر»، چرا اینقدر تکبر میکند؟ بعد فرمود: اگر اینها در عرش میبودند، – این ارواح در عرش میبودند، همان جائی که هستند، بین ملائکه، در کنار ملائکه میبودند- اینها ادعای خدائی میکردند. به حضرت صادق عرض شد که آقا! اینها را با اینکه اینهمه آوردند، لجنمالشان کردند، در عین حال ادعای خدائی میکنند؟ آن شخص میگوید: «طوفوا حولی فمکه بیتالله و انا الله»، بیائید دور من طواف کنید، دور بدنم، این بدنم مکه است، روحم هم خود خداست! «سبحانی ما اعظم شأنی» میگوید: «لیس فی جُبّتی سوی الله»، در لباس من جز خدا چیز دیگری نیست! حالا کسی که اینها را میگوید نمیخواهم اسمش را ببرم (الفوائد العشره/ص۱۸۷) . هیچکس جز او وجود ندارد، «یا هو یا من هو الا هو»، این معنای «هو» است، یعنی همهچیز «او» است. شما وسط آن نقطهی حساس اتم اگر بروید، مثلا اینجا بزرگ شد یا شما کوچک شدید، رفتید در آن هستهی اتم قرار گرفتید، آنجا بخواهید اشاره کنید، همهجا خداست! «دل هر ذرهای که بشکافی، آفتابیش در میان بینی»، اینطور باید ما خدا را بشناسیم، «ما رَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ» (فیض کاشانی، عین الیقین، ج ۱، ص ۴۹)، شیشه را در مقابل آفتاب نگه دارید، – شیشهی روشن، نه مشجر- آفتاب وارد شده، از آن طرف رد شده، این یک مثل خیلی پایین است که گفت: «خاک بر فرق من و تمثیل من»، ببینید جائی از این وجود هست که آفتاب به آنجا نتابیده باشد؟! مرحوم فیض کاشانی درکتابش مینویسد، مثل میزند، که ماهیها یک روز گفتند که این آب کجاست که میگویند حیات ماهی به آب است؟ کجاست که ندیدیم؟ یکی از ماهیها گفت که در فلان اقیانوس، یک ماهی بزرگی هست، او آب را دیده، برویم پیش او، همه رفتند پیش او، او گفت که شما غیر از آب را به من نشان بدهید تا من آب را نشانتان بدهم. موجودیت خدا را همه باید بفهمیم، در همه جا. یک پنکه دارد کار میکند، شما موجودیت برق را در آن احساس میکنید، میگویید: برق در آن هست، تا برق قطع شد، دیگر این کار نمیکند. همهی عالم خلقت، همهی موجودات، همهی هستی، حتی اتم که الکترونها دارد دور هسته با آن سرعت میچرخد، تمام خداست، نه اینکه خودش خداست! مثل فرقهی متصوفه، نه، آن را نمیگویم، یعنی موجودیت خدا، قدرت خدا، احاطهی وجودی پروردگار در همهی اینها را انسان باید ببیند، «ما رَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ». از علی بن ابیطالب سؤال کردند: « هل رأیت ربّک؟» آیا پروردگارت را دیدی؟ فرمود: «لم اعبد ربا لم اره» (الکافی/ ج۱، ص۹۸; توحید الصدوق/باب ما جاء فی الرؤیه، ص۱۰۹، ح۶; البحار/ ج۴، ص۴۴; جامع السعادات/ ج۳، ص۱۶۷; الفصول المهمه: ۴۹)، من خدائی را که نبینم عبادت نمیکنم. ماها خیال میکنیم دیدن به این چشمِ بدنی و حیوانی و اینهاست، این دیدن نیست، این دیدنِ محدودی است، برای این است که جلوی پایمان را ببینیم، انشاءالله وقتی که، «انا انشاءالله بکم لاحقون» (من لا یحضره الفقیه، جلد ۱، صفحه ۱۷۹)، وقتی از دنیا رفتیم آنوقت میفهمیم دیدن یعنی چه؟ آنجا دیدن معنایش خوب معلوم میشود، و در عالم ارواح هم همانطور بوده، حالا فراموش کردیم، «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود؛ آدم آورد در این دیر خراب آبادم»، ما را در یک قفسی کردند، اگر حقیقتش را بخواهید، یک قفسی که پنجره ندارد، سیاه و تاریک، آوردند اینجا، «چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم». «هو»، «او»؛ هر روز هم میخوانید؛ «قل هو»، بگو او، همهچیز، همهی حرکات، «لاحول و لاقوه الا بالله العلیالعظیم» هیچ حول و قوهای نیست مگر مال خداست. یک وقتی ما استادی داشتیم، این را به من گفته بود بخوانم، زیاد هم میخواندم، یکوقت احساس کردم که خب، این دستم را که حالا میخواهم حرکت بدهم این قوهاش مال خداست دیگر، بی اذن خدا من حق ندارم در مال خدا تصرف کنم! یک چند لحظهای مانده بودم، بعد متوجه این معنا شدم که خدایتعالی اجازه داده که نه، حالا ما به تو دادیم، اختیارش دست تو، این حول و قوهای که ما داریم، این حرکات، اختیارش را دست ما دادهاند، ولی آیا اجازه هست که در راهی که خدا دوست ندارد، انسان از این حول و قوه استفاده بکند؟ انسان بدون اذن یا نهی در مِلک دیگری تصرف کرده باشد، جواب خدا را روز قیامت چه میدهد؟ «لا حول و لا قوهی الا بالله العلی العظیم»، در یک روایت دیدم که هفت مرتبه بعد از هر نماز: «بسمالله الرحمنالرحیم، لاحول و لاقوه الا بالله العلیالعظیم» بگویید و بعد از نماز مغرب و نماز صبح اگر انسان این را روی اخلاص بگوید، هفتاد نوع مرض از او دفع میشود (مفاتیح الجنان/ رساله باقیات الصالحات، باب اول: اعمال شب و روز، فضیلت بسمله و حوقله) که کمتریناش مثلا همین مرضهای درشتی است که از نظر ما هست، شما میگویید که اینقدر مرض! بله، شما اینجا نشستید، اینقدر میکروب، اینقدر مرض، امراض مختلفی متوجه شماست، شما متوجه نیستید، خدا دفع میکند، یکمشت امراض دفع میشود، یکمشت رفع میشود. فرق رفع و دفع این است: دفع را اصلا نمیگذارد بفهمی مرض متوجهات شده؛ بچه را شما دستش را گرفتید، دارید از خیابان عبور میدهید، بچه حواسش دنبال بازیاش هست، ماشین میخواهد به این بزند، میکشیدش اینطرف، میخواهد بیفتد، در بغلتان میگیرید نگهش داشتید؛ اینها معنایشدفع است، نمیگذارد مرض بیاید، مثلا فرض کنید در وقتی که خردسال است، آمپولهای مختلف به او میزنید که این امراض مثل آبله و امراضی که الان هست، آنها را نگیرد، اینها اسمشدفع است، دفع میکند، خدایتعالی بیشتر امراض را از ما دفع میکند، ما را حفظ میکند، ماها حواسمان نیست، میگوییم مائیم که اینطوری هستیم! من تا به امروز طبیب نرفتم! خدا خواسته که تو نروی، و الا تو چه خصوصیت داری؟ خدایتعالی دفع میکند، آنوقت در اثر بیبند و باری و نامرتبی کارهایت، یک امراضی واردت میشود، آنجا از تو رفع میکند، برمیدارد. بگو: اوست! بیائیم و یکخوردهای واقعا خداشناس بشویم، بیائیم بدانیم کارها دست کیست، حول و قوت دست کیست؟ خدا میداند اگر این کلمه را ما معتقد بشویم، این معنا را خوب درک بکنیم، همهی کارهایمان کنترل میشود. عرض میکنم؛ من فکر میکردم این دستم را چرا حرکت میدهم؟ خب مالکش کس دیگری است، به من اجازه داده من دستم را اینطوری بکنم؟ خب اجازه داده، روی مهربانی اجازه داده، اما آن را که اجازه نداده چطور؟ آن را که به شما گفته نکن چطور؟ آن حرکتی که در بدنت هست، آن اعمال زشتی که تو میکنی، آن گناهانی که تو میکنی، اینها را میتوانی جوابش را بدهی؟ این وجودت مال من است، شما که حق نداری یک سوزن به دستت بزنی؛ شما نمیتوانی یک سوزن به دست خودت بزنی خون بیاید، حرام است، مگر من صاحب خودم نیستم؟! اختیار خودم را ندارم؟ نهخیر! تو اختیار خودت را از کجا داری؟ تو که هستی که اختیار خودت را داشته باشی؟
معنای کلمهی «الله» و محبت به متعلقات محبوب
«قل هو»، «خدا»، «الله»، این کلمهی «الله» یعنی همهی صفات الهی، چه بگویید: «الله»، چه بگویید: «رحمن»؛ چه بگویید: «الله»، چه بگویید: «رحیم»، سابق این را میگفتند: اسمی است که مستجمع جمیع صفات کمالیه است، تمام صفات الهی، این را از سابق به ما میگفتند، خب، «قل هو الله» اوست «الله»، یعنی محبوبی نیست مگر او، «لا اله الا هو» که زیاد هم در قرآن هست، اگر بخواهیم تقسیمش کنیم، روی اسماء پروردگار پخش کنیم معنایش این است که محبوبی نیست مگر او، معبودی نیست مگر او، خالقی نیست مگر او، رحمانی نیست مگر او، رحیمی نیست مگر او، حتی موجودی نیست – که گاهی از این سوء استفاده میشود- موجودی نیست، «یا موجودا فی کل مکان» (دعای حزین/ حاشیه مفاتیح الجنان، تعقیبات نماز شب)، یکی از اسماء پروردگار «موجود» است، موجودی نیست، هستی نیست مگر او، – از نظر اهل بیت عصمت و طهارت این به معنای استقلالیاش منظور است البته، نه از نظر فلاسفه، فلاسفه چیز دیگری میگویند، حالا ما میگوییم که- موجودی نیست مگر او، موجود مستقل؛ یعنی خودش بر خودش اعتماد داشته باشد؛ نیست مگر او، تمام صفات الهی زیر کلمهی «الله» است، وقتی شما گفتید: «لا اله الا هو»، «لا اله الا الله»، یعنی من محبوبی ندارم، – اینها را راست میگوییم؟!- من محبوبی ندارم جز خدا، معبودی ندارم جز خدا، این است معنایش دیگر، خب شما هیچ چیزی را دوست ندارید جز خدا؟ باید بگوییم: جز خدا همه چیز را دوست داریم! چون واقعا محبتمان به همه چیز هست. یکنفر میگفت: من چرا اینقدر محبتم به خدا کم است؟ آمده بود پیش من؛ گفتم: علتش این است که تو یک کیلو محبت داشتی، اینها را تقسیم کردی، یکمقدار دادی به خانهات، یکمقدار دادی به زنت، یکمقدار دادی به بچههایت، یکمقدار دادی به کسبت، یکمقدار دادی به شغلت، یکمقدار چه و چه، آن آخرش که یکذره میماند، میخواهی بدهی به خدا! اینطوری است دیگر. انسان یکوقت حرم حضرت رضا صلوات الله علیه مشرف میشود، یک زرگر، طلاشناس، بهبه! عجب طلاهائی است! این طلاها را میبوسد و احترام میکند، بهخاطر اینکه طلایش تمام عیار است! یکوقت میرود حرم حضرت رضا صلواتاللهعلیه، اگر هر چه باشد که متعلق به علیبنموسیالرضا است میبوسد، حتی خاکها را، حالا اگر کسی اینجا بگوید که این ضریح مقدس را که مردم اینقدر میبوسند، از هرکسی یک میکروبی به این ضریح میچسبد و فلان و اینها، تو چرا میبوسی؟ دعوا میکند، اوقاتش تلخ میشود، میگوید: هر چیزی که متعلق به حضرت رضا باشد من میبوسم. شما یک وقتی تمام زندگیات، زنت و بچهات و اینها را بهخاطر خدا دوست داری، این خوب است، مثل ضریحی که بهخاطر حضرت رضا دوست داری، اما یکوقت هست نه، مستقلا دوست داری، زنم فاسد باشد دوستش دارم، زنم بیدین باشد دوستش دارم، زنم مثلا فرض کنید در راه خدا نباشد دوستش دارم، بچههایم، بچهام هست آقا! چهکارش کنم؟ بچهام است، ولو بد باشد بچهی من است. مکرر من گفتم که حضرت نوح یک کلمه، – خیلی آدم دلش برای حضرت نوح میسوزد، یک کلمه- گفت: «إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی» (هود/۴۵)، خدایا! این بچهی من از اهل من است، تو هم وعده کردی که اهل مرا نجات بدهی؛ خدا با تندی فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ، إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ، فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ، إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» (هود/۴۶)، تو نباید جاهل باشی، این حرفها چه هست که تو میزنی؟ تقریبا اینطور است، آخر بچهام هست، همین حرفهایی که ماها میزنیم، بچهام! بچهی نکبتش را که هزار کار بد کرده بود گرفته بودند در زندان انداخته بودند، میگفت: شب تا صبح خوابم نبرده، بچهام را آنجا غذا دادند یا ندادند… این بچه را تو میخواهی چهکار کنی؟ ولی یک بچهای مثل یوسف باشد، حضرت یعقوب چهلسال برایش گریه میکند، چشمانش سفید میشود، خدا نمیگوید: چرا اینکار را می کنی؟ برای اینکه پسرش در راه خداست، یوسف، یوسفی است که گناه آمده کنارش، جوان است، شهوت دارد، «وَهَمَّ بِهَا» (یوسف/۲۴)، همهطور آماده است، اما فرار میکند، اینطور بچه را هر چه میخواهی در فراقش گریه کن! حتی «ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ» (یوسف/۸۴)، چشمانش سفید شده، بارک الله، گریه کن، نه برای او، برای همهی اولیاء خدا گریه کن، شما برای امام حسین گریه میکنید، کسی نمیگوید چرا. ببینید این راه را باید ما در پیش بگیریم، اینطوری باید باشیم. خدایتعالی رحمان است، اما دومی هم دارد، پیغمبر اکرم هم «ارحمالراحمین» مطلق نیست، بگو که «او» در ذاتش «احد» است، هیچ همردیفی، همکُفوی ندارد، که البته بقیهی سوره، تفسیر همین «احد» خواهد بود.
اهمیت کلمهی انشاءالله و معنای حقیقی آن
دربارهی پیغمبر اکرم در دعای ندبه میگوییم: «و اودعته علم ما کان و مایکون» (مفاتیح الجنان/دعای ندبه)، «علم ما کان و مایکون» را پیغمبر اکرم میداند تا «انقضاء خلقک»، اما در قرآن میگوید: «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ» (کهف/۲۳-۲۴)، ای پیغمبر! تو با همهی اینهایی که میدانی، با همهی عظمتت، با همهی شخصیتت، بدان که تمام اختیارت در دست پروردگار است! تو از خودت هیچ ارادهای که از خدا جدا باشد نداری، و حتما نگویی من فردا فلان کار را میکنم، مگر اینکه خدا بخواهد، اگر خدا بخواهد تو میتوانی فلان کار را قول بدهی که فردا بکنی، اگر خدا نخواهد نمیتوانی، «وَلَا تَقُولَنَّ» با نون تاکید ثقیله، «إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ»، ماها اصلا «انشاءالله» را لفظی هم حتی نمیگوییم، «انشاءالله» لفظی هیچارزشی ندارد، بعضی وقتها من به بعضیها میگویم: انشاءالله فردا میآیم، میگوید: آقا نه، قطعی بگو، انشاءالله نگو، بگو میآیم، اصلا نمیخواهند بفهمند که «انشاءالله» باید در هر کلامی پشت سرش باشد؛ من به یک خلبانی در هواپیما گفتم: وقتی میگویید ما ساعت فلان، در فرودگاه مشهد مینشینیم، بگو: «انشاءالله»، گفت: مگر خطری هست؟ گفتم: نه، یکخورده هم به من به قول خودش عقیده داشت، گفت: مگر خطری را احساس میکنید؟ گفتم: نه، گفت: پس نمیشود، اگر بگویم که انشاءالله ما وارد مشهد میشویم مردم میترسند، راست هم میگوید، اگر الان یک خلبانی وقتی که دارد پرواز میکند، بگوید: انشاءالله تا ساعت فلان، همه میگویند: انشاءالله گفت؟ بله! پس حتما یک خطری هست! ببینید؛ از همینجا احساس کنید که فرهنگ ما با فرهنگ قرآن و اسلام اساسا عوض شده. حضرت بقیهالله ارواحنافداه، ایشان را خدایتعالی وعده کرده و «إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ» (آل عمران/۹)، «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» (نور/۵۵)، پروردگار وعدهای کرده و اینهایی هم که وقت تعیین میکنند خیلی غلط میکنند، هیچکس نباید وقت تعیین بکند، چرا؟ به جهت اینکه این از آن مسائلی است که در آن خیلی بداء حاصل میشود، با دعا جلو میافتد، با بدی مردم عقب میافتد، و تا به حال شاید صدها مرتبه بداء حاصل شده، و چون معنای بداء هم این است که «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» (رعد/۳۹)، خدا عقب جلویش میکند.
جریان بنیاسرائیل و ظهور حضرت موسی و تشابه با ظهور امام عصر علیهالسلام
در قضیهی بنیاسرائیل دارد که حضرت یوسف به بنیاسرائیل وعده فرموده بود که بعد از مدتی، شما که در فشار فرعون و فرعونیان قرار گرفتید و ظلم خیلی به شما فشار آورد، حضرت موسایی خواهد آمد و شما را از زیر بار ظلم نجات میدهد، بنیاسرائیل در فشار قرار گرفتند، یکشب در وسط بیابان – که این وضع را هم از ما گرفتند که برویم در بیابان، گاهی با دوستان بنشینیم، برای فراق امام زمانمان گریه بکنیم، یکوقتی یکچنین برنامههایی بین دوستان بود- بنیاسرائیل در وسط بیابان رفته بودند و گریه میکردند، اشک میریختند، عالمشان هم برای آنها علائم ظهور را میگفت و خصوصیات حضرت موسی را میگفت، یکشب از این شبها، شبِ مهتابشبی هم بوده، دیدند که یک جوانی دارد میآید، نزدیک شد، تمام علائم موسی در این هست، آن عالم پرسید: آقا اسمتان چیست؟ گفت: من اسمم موسی است. پسر که هستی؟ پسر عمران! شما هستید که باید بیایید ما را از این گرفتاری نجات بدهید؟ گفت: بله. انشاءالله ما هم یکوقتی ببینیم آقایمان، ولی عصر را، بگوییم: آقا شما پسر که هستید؟ -هر احمقی که نباید ادعای این بکند که من امام زمانم، یک آقایی اخیرا در آلمان گفتند این امامزمان است! خصوصیات حضرت ولی عصر صلوات الله علیه را آنچنان برای ما بیان کردند که اگر پنج میلیارد جمعیت کرهی زمین را، همه را صف کنند، ما دستمان را میگذاریم روی وجود مقدس حجهابنالحسن، همهی خصوصیات، حتی خال صورتش را گفتند- آقا جان! شما که هستید؟ اسمتان؟ پسر که هستید؟ پسر حضرت امام حسن عسکری، آقاجان کی میآیید؟ به ما بفرماید که حالا مثلا یک مدتی تاخیر دارد؛ حضرت موسی فرمود: چهل سال دیگر من میآیم، چهل سال! برای کسی که بفهمد درد است، فشار را درک بکند… ماها نمیفهمیم، ماها تخدیر شدیم، عادت کردیم، اگر فشار را انسان درک بکند، احساس بکند، و بداند که بعد از ظهور، – این را من مکرر گفتهام و تحقیقی عرض میکنم که- جاهلترین مردم بعد از ظهور از اعلمِ علمای قبل از ظهور عالمتر است، ببینید چقدر ما در ظلمیم، در جهلیم، در تاریکی هستیم، حضرت موسی فرمود: چهل سال دیگر!. آنها گریه کردند، آیا میتوانی مدت را کم کنی؟ حضرت موسی برای اینها خبر آورد که دهسال تخفیف داده شد، دعاهای شما اثر کرد، اینکه فرمودند: «افضل الاعمال انتظار الفرج» (بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۱۰)، دعا کنید برای فرج امام زمانتان، برای این است، دعا جلو میاندازد، ده سال جلو افتاد، اینها شکر کردند، تشکر کردند، «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» (ابراهیم/۷)، شکر کردند، حضرت موسی خبر آورد که دهسال هم برای خاطر شکرتان تخفیف داده شد، راه را بلد شده بودند، باز دعا کردند، ده سال دیگر تخفیف داده شد، حضرت موسی هم در این مدت رفت برای مدین، مدتی خدمت شعیب را کرد و برگشت و آمد اینها را نجات داد، و امام صادق میفرماید: – قابل توجه است که- همین جریان عینا در امت پیغمبر، نسبت به حضرت ولی عصر صلوات الله علیه خواهد بود، طابق النعل بالنعل (ترجمه کمالالدین و تمامالنعمه/الشیخ الصدوق؛ مترجم منصور پهلوان، جلد : ۲، صفحه : ۴۰۰)، و اگر مردم دعا کنند جلو میافتد، دعا کنید، به یاد امامزمانتان باشید، اگر دعا کردید جلو میافتد، و بدانید هر دعایی اثر دارد، همین امشب، همین مجلس، اگر شما جدی دعا کنید بالاخره یکمقداری، به اندازهای که خدا به ما لطف داشته باشد ظهور حضرت را جلو میاندازد، و بعدش هم شکر کنید، ممنونیم خدا که یک تفضلی به ما کردی، باز شکرش هم مزد دارد، دعا کنید، شکر کنید، دعا کنید، شکر کنید تا انشاءالله حضرت بقیهالله ارواحنافداه تشریف بیاورند و واقعا از این گرفتاریها ما را نجات بدهند.
تعلق ماههای جمادی به حضرت زهرا سلام الله علیها
ایام تعلق دارد به حضرت فاطمهی زهرا سلام الله علیها، بیستم این ماه روز تولد حضرت زهرا خواهد بود. دو ماه جمادیالاول و جمادیالثانی بیشتر مربوط به حضرت زهرا سلام الله علیها است. فاطمهی زهرا بهقدری عزیز است، به قدری باعظمت است، من هفتهی گذشته چند کلمه راجع به معنای «محدثه» عرض کردم، محدثه یعنی از مسائلی که مربوطه به علم مکنون خداست از جانب پروردگار برای فاطمهی زهرا خبر میآوردند، خبرهای تازه، خبرهای کلی را که همهی ائمهی معصومین میدانستند، خبرهای جدید بود، حضرت را حدیث میکردند، و اطلاعاتی داشت (علل الشرائع، جلد ۱، صفحه ۱۸۳)، امیرالمؤمنین وارد منزل میشود، حضرت زهرا میفرماید که میخواهی خبر بدهم از آنچه خواهد آمد واز آنچه گذشته؟ «ما کان و ما یکون»، فاطمهی زهرا این است، روایات زیادی هم دربارهی حضرت زهرا از شیعه و سنی وارد شده، بهقدری با عظمت است، بهقدری بزرگ است، بهقدری محبوبهی خداست که هر کجا «ذیالقربی» در قرآن آمده اول مربوط به حضرت زهراست، «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَىٰ» (شوری/۲۳)، اول حضرت زهراء است، «وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ» (اسراء/۲۶)، اول حضرت زهراء، «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَىٰ» (انفال/۴۱)، اول فاطمهی زهراست، بقیه همه زیر سایهی فاطمهی زهرا هستند. در همین حدیث کساء است دیگر؛ «هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها»، فاطمه است و پدر فاطمه، فاطمه است و فرزندان فاطمه، فاطمه است و شوهر فاطمه، اینقدر اهمیت دارد، روایات زیادی داریم که چرا فاطمه را فاطمه گفتند؛ در روایات مختلف است، یک روایت که انشاءالله برای شماها بشارتی است: «لان الله فطمها و شیعتها و محبیها»، اینهایی که میگویم اینها هر کدام در یک روایت است (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، جلد ۳، صفحه ۳۳۰ – ۳۲۹ / عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد۲، صفحه ۷۳- ۷۲ / عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد ۲، صفحه ۴۶ / الأمالی (للطوسی)، صفحه ۵۷۰ – بحار الأنوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۸) ، «و ذریتها من النار» ، «فطم» یعنی جدا کردن، خدایتعالی حضرت زهراء را، شیعیانش، دوستانش، ذریهاش را از آتش جهنم جدا کرده، هیچوقت به آتش جهنم مبتلا نمیشوند، و در روایت دارد: روز قیامت که تشریف بیاورد، میخواهد وارد بهشت که بشود، عرض میکند: پروردگارا! در دنیا که قدر من را ندانستند، در اینجا هم که مردم چشمانشان را بستند، «غضوا ابصارکم حتی تجوز فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و اله وسلم» (عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۱۱، صفحه ۱۱۸۰)، چشمها را ببندید تا فاطمه بگذرد، که از امام سوال میشود: سادات هم چشمهایشان را ببندند؟ حضرت میفرماید که برای محرم و نا محرمی نیست، آنجا فاطمه یک جلال و عظمتی دارد که هیچ چشمی نمیتواند آن جلال و عظمت را ببیند؛ خب حالا وارد بهشت میخواهند بشوند، خدایتعالی میفرماید: برگرد به قیامت، هر کس تو را و ذریهی تو را دوست دارد شفاعتش کن، در این حدیث دارد مثل مرغی که دانهی خوب را از میان دانههای بد جمع میکند، تمام دوستانش و محبینش و شیعیانش را از میان مردم قیامت جمع میکند، تا جاییکه یکنفر میگوید: فاطمه! من هم به تو حق دارم! تو چه حقی داری؟ میگوید: من در یک شهری خانه داشتم، دیوار خانهام بلند بود، یکروز یکی از فرزندان تو آمد زیر سایهی دیوار من نشست و استراحت کرد، حضرت او را هم شفاعت میکند.
روضه و توسل و دعای ختم مجلس
خدایا! به آبروی فاطمهی زهرا ما را مشمول شفاعت آن حضرت بفرما، ما را از محبین این خاندان قرار بده، خدایا! این چشمهایمان را به جمال امامزمانمان روشن کن. فاطمهی زهراء پشت در ایستاده، ناگهان درِ نیمسوخته به پهلوی مبارکش میخورد، صدا میزند: «یا فضه خذینی» (عوالم العلوم؛ ج ۱۱، ص ۹۴۱/ بحارالانوار؛ ج ۸، ص ۲۳۰)، – چراغها را خاموش کنید حال عزاداری پیدا کنیم، یک چند لحظهای برای شادی دل امام زمانمان برای فاطمهی زهراء اشک بریزیم- فضه آمد، سر فاطمهی زهرا را به زانو گرفت، مردم ریختند در خانهی علی بن ابیطالب، علی بن ابیطالب را دستگیر کردند، به طرف مسجد میبرند، فاطمهی زهرا سلام الله علیها چشمها را باز کرد، صدا زد: فضه! پسر عمم را کجا بردند؟ فضه گفت: به طرف مسجد، از جا برخاست، آمد دامن علی بن ابیطالب را گرفت، در تاریخ دارد وقتی فاطمهی زهرا دامن علی را به طرف خانه میکشید، – و فکر هم نکنید که راه زیادی بین خانه و مسجد بوده، نه، یک در فاصله بوده- به طرف خانه کشید، چهلنفر که علی را به طرف مسجد میبردند همه روی زمین افتادند، معلوم است در اینجا ارادهی ولایتی کرده، دومی دید که نمیتواند به این وسیله علی بن ابیطالب را به طرف مسجد ببرد، صدا زد: قنفذ! دست زهراء را کوتاه کن! در تاریخ دارد، جمعی ریختند فاطمهی زهرا را کتک زدند، که امام صادق علیهالسلام وقتی از ایشان سوال میشود: سبب شهادت مادرتان زهراء چه بود؟ فرمود: «و کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنَّ قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ السَّیْفِ بِاَمْرِهِ» (بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۰)، قنفذ با غلاف شمشیر آنچنان به بازوی مادر ما زهراء زد… همه با توجه؛ زنها هم چراغشان را خاموش کنند، همه رو به قبله بنشینید، «اعوذ بالله من الشیطانالرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الهی عظم البلاء، الهی عظم البلاء»، خدایا بلای فراق امامزمانمان بر ما سخت شده، «الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء و ضاقت الارض و منعت السماء و انت المستعان و الیک المشتکی و علیک المعول فی الشده و الرخاء، اللهم صل علی محمد و آل محمد، اولی الامر الذین فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم، ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا قریبا کلمح البصر او هو اقرب من ذلک، یا محمد یا علی، یا علی یا محمد، اکفیانی فانکما کافیان، و انصرانی»، به خدا قسم، ما جز خاندان عصمت و طهارت کس دیگری را نداریم، اگر آنها ما را کفایت نکنند ما هیچ چیز نداریم، اگر آنها ما را یاری نکنند، ما هیچ چیز نداریم، «وانصرانی فانکما ناصران، یا مولانا یا صاحبالزمان، یا مولانا یا صاحبالزمان، یا مولانا یا صاحبالزمان، الغوث الغوث الغوث، ادرکنی ادرکنی ادرکنی، الساعه الساعه الساعه، العجل العجل العجل». حالا که با آقایمان حجهابنالحسن حرف زدیم، از ایشان سؤالی کردیم، خواهشی کردیم که به فریادمان برسد، با توجه بیشتر؛ دهمرتبه: «یا مولای یا صاحبالزمان، یا مولای یا صاحبالزمان، یا مولای یا صاحبالزمان یا مولای یا صاحبالزمان یا مولای یا صاحبالزمان یا مولای یا صاحبالزمان یا مولای یا صاحبالزمان یا مولای یا صاحبالزمان یا مولای یا صاحبالزمان یا مولای یا صاحبالزمان»، آقاجان! ما میدانیم تو ما را میبینی، اگر ما شما را نمیبینیم، به جان مادرتان زهراء، که آن شخص در خواب دیده بود، میگفت: در عالم رؤیا به استقبال آقا رفتیم، دیدم حضرت زهرا دارند میآیند، امامزمان دست به سینه پشت سر فاطمهی زهراء بودند، به جان مادر عزیزتان قسمتان میدهیم، خودتان فرج ما و فرج خودتان را از خدایتعالی درخواست کنید، از خدایتعالی بخواهید همین امشب، شب آخر غیبت شما باشد انشاءالله،. صبح جمعهی فردا که از خواب برمیخیزید ببینید آقا فریاد بزند: «الا یا اهلالعالم انا امامکم المنتظر، الا یا اهلالعالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا» (الزام الناصب فی اثبات الحجه الغایب، یزدی حائری، ج۲، ص۲۸۲).
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.