۷ جمادی الاول ۱۴۱۵ قمری – اهميت‌ ايمان‌ به‌ غيبت‌ و شهود

 اهميت‌ ايمان‌ به‌ غيبت‌ و شهود 7 ج‌ 1 1415

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. الحمد لله‌ و السلام‌ و الصلاة‌ علي‌ رسول‌ الله‌ و علي‌ آله‌ آل‌ الله‌. لا سیما علي‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفدا. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الان‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. الم‌ ذلك‌ الكتاب‌ لا ريب‌ فيه‌. هدي‌ للمتقين‌. الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌ و يقيمون‌ الصلاة‌.

 آياتي‌ بود كه‌ تلاوت‌ كردند. چند نكته‌ در همين‌ مقدار از آية‌ شريفه‌ كه‌ تلاوت‌ شد وجود دارد كه‌ توجه‌ به‌ آن‌ انشاء الله‌ مفيد واقع‌ خواهد شد. كلمة‌ ذلك‌ الكتاب‌. اين‌ كتاب‌. طبيعي‌ است‌ كه‌ در مرحلة‌ اول‌ تبادر ميكند در ذهن‌ انسان‌ قرآن‌. چون‌ اگر در اول‌ يك‌ كتابي‌ نوشته‌ شده‌ باشد كه‌ اين‌ كتاب‌ اين‌ خصوصيت‌ را دارد، ذهن‌ انسان‌ به‌ كتاب‌ ديگري‌ يا چيز ديگري‌ متوجه‌ نميشود. خواهي‌ نخواهي‌ متوجه‌ به‌ همين‌ كتابي‌ كه‌ در دست‌ او اين‌ نوشته‌ در اولش‌ قرار گرفته‌ است‌ ميشود. ولي‌ از نظر روايات‌ ما كه‌ زياد هم‌ به‌ اين‌ روايات‌ و اينگونه‌ روايات‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ توجه‌ كردند، قرآن‌ يك‌ ظاهري‌ دارد و يك‌ باطن‌. ظاهرش‌ هميني‌ است‌ كه‌ شما در همان‌ وهلة‌ اول‌ متوجه‌ ميشويد. مثلا ذلك‌ الكتاب‌ را متوجه‌ ميشويد كه‌ منظور همين‌ كتابيست‌ كه‌ در دست‌ شماست‌. قرآن‌. اين‌ شكي‌ درش‌ نيست‌. هدايت‌ است‌ از براي‌ اهل‌ تقوي‌. ولي‌ در عين‌ اينكه‌ ظاهر قرآن‌ حجت‌ است‌، و منظور پروردگار متعال‌ بوده‌ است‌، در عين‌ حال‌ براي‌ قرآن‌ يك‌ باطني‌ هم‌ هست‌. يعني‌ يك‌ منظور ديگري‌ هم‌ خداي‌ تعالي‌ داشته‌ كه‌ شما از همان‌ الفاظ‌ در مرحلة‌ اول‌ متوجه‌ آن‌ باطن‌ نميشيد. بايد آن‌ باطن‌ را خود پيغمبر اكرم‌، خداي‌ تعالي‌، و يا كساني‌ كه‌ خدا و پيغمبر به‌ آنها تعليم‌ داده‌ متوجه‌ بشوند. لذا در بعضي‌ از روايات‌ هست‌ كه‌ انما يعرف‌ القرآن‌ من‌ خوطب‌ به‌. كسي‌ قرآن‌ را مي‌فهمد كه‌ بهش‌ خطاب‌ شده‌. قرآن‌ فقط‌ به‌ پيغمبر اكرم‌ خطاب‌ شده‌ است‌. ظاهر قرآن‌ در اين‌ روايت‌ منظور نيست‌. همون‌ باطن‌ قرآن‌ منظوره‌.

 معناي‌ باطني‌ قرآن‌ را كسي‌ مي‌فهمد كه‌ بهش‌ قرآن‌ خطاب‌ شده‌. در اينجا ما حديث‌ داريم‌ كه‌ منظور از كتاب‌ وجود مقدس‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، امام‌ هر زمان‌، كه‌ طبعا يكي‌ از اين‌ دوازده‌ امام‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ منظور از كتابند. حالا چطور شد كه‌ كلمة‌ كتاب‌ بر يك‌ انسان‌، بر يك‌ فرد، اطلاق‌ شد؟ علتش‌ اين‌ است‌ كه‌ كتاب‌ هميشه‌ اين‌ خصوصيت‌ را داشته‌ و دارد كه‌ آنچه‌ در دل‌ نويسندة‌ كتاب‌، در مغز نويسندة‌ كتاب‌، از علم‌ و دانش‌ يا اگر كتاب‌ رماني‌ از اين‌ قبيل‌ باشه‌، خوب‌ هر چه‌ كه‌ او فكر مي‌كند، او را منعكس‌ مي‌كند در كتاب‌. اگر آمد و يك‌ مطالبي‌ در فكر يك‌ شخصي‌ بود و او را به‌  يك‌ وسيلة‌ ديگري‌ منعكس‌ كرد، اينهم‌ كتاب‌ ميشه‌. يعني‌ اساسا كتاب‌ يعني‌ آنچه‌ كه‌ محتوي‌ و قلب‌ آن‌ كسي‌ كه‌ نوشته‌ است‌، اظهار ميكنه‌. گاهي‌ ميشه‌ اين‌ بوسيلة‌ يك‌ شخص‌، بوسيلة‌ يك‌ مخلوق‌، بوسيلة‌ يك‌ مصنوع‌، يك‌ نجار يك‌ دست‌ مبل‌ ساخته‌ خيلي‌ زيبا. يك‌ نقاش‌ يك‌ تابلو تهيه‌ كرده‌، خيلي‌ عالي‌. اين‌ كتاب‌ اوست‌ در حقيقت‌. يعني‌ نمايشگر سليقه‌ و ذوق‌ اوست‌. نمايشگر هنر اوست‌. كتاب‌ خدا دو كتابه‌. يكي‌ همين‌ الفاظ‌ است‌ و همين‌ كلمات‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ آمده‌. يكي‌ هم‌ خلقت‌ امام‌ در هر زمانه‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ اگر ما معرفتمون‌ به‌ مقام‌ امام‌ زياد بشود، متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ خدا چه‌ صفاتي‌ دارد. چه‌ خصوصياتي‌ دارد. معرفت‌ امام‌ معرفت‌ خدا ميشود. معرفت‌ اين‌ انسان‌ اگر ما خوب‌ او را بشناسيم‌ معرفت‌ پروردگار ميگردد. بنابراين‌ گفتن‌ كتاب‌ به‌ يك‌ چنين‌ موجودي‌ كه‌ همة‌ حقايق‌ و تمام‌ صفات‌ در وجود او خداي‌ تعالي‌ قرار داده‌، اين‌ بسيار درسته‌. بنابراين‌ اگر گفتند حتي‌ توي‌ بشر و انت‌ الكتاب‌ المبين‌ النبي‌ باحرفه‌ تظهر المضمره‌. كه‌ دربارة‌ انسان‌، علي‌ بن‌ ابيطالب‌ مي‌فرمايد كه‌ تو اي‌ بشر كتاب‌ خدا هستي‌. در تو همه‌ چيز خداي‌ تعالي‌ قرار داده‌. تو اگر يك‌ مقدار اين‌ صفحة‌ دلت‌ را، اين‌ لوح‌ دلت‌ را صاف‌ كني‌، پاك‌ كني‌ و در مقابل‌ آنچه‌ خدا وحي‌ كرده‌ و دستور داده‌، قرار بدهي‌ تو ميشي‌ كتاب‌ خدا. اگر دل‌ تو هر چه‌ خدا خواسته‌، همان‌ را بپذيرد. اگر روح‌ تو داراي‌ صفاتي‌ بشود كه‌ آن‌ صفات‌ متعلق‌ به‌ خداست‌، خدا ديده‌ نميشه‌، خدا اعمالش‌ و اراده‌اش‌ و خلقتش‌ از نظر اينكه‌ ما زياد ديديم‌ متوجه‌ نيستيم‌. اما يك‌ انسان‌ اگر شما امامتون‌ را، حضرت‌ بقية‌ الله‌ ارواحنا لتراب‌ مقدمه‌ الفداء را اگر چند روز باهاش‌ معاشرت‌ بكنيد مي‌بينيد كه‌ همة‌ صفات‌ الهي‌ در وجود اين‌ مخلوق‌ خدا هست‌. يعني‌ هر چه‌ خدا رحمان‌ و رحيم‌ است‌، هر چه‌ خدا كريم‌ و ودود است‌، هر چه‌ خدا رزاق‌ و خلاق‌ است‌، اين‌ مخلوقش‌ هم‌ همينطوره‌. متخلق‌ به‌ اخلاق‌ الله‌ شده‌. متصف‌ به‌ صفات‌ الله‌ شده‌. و داراي‌ تمام‌ صفات‌ الهي‌ است‌. آنهائي‌ كه‌ در محضر پيغمبر اكرم‌ و ائمة‌ اطهار عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ در زمان‌ حضورشون‌ بودند، اينها وقتي‌ كه‌ پيغمبر را با آن‌ چشم‌ واقعي‌ مي‌ديدند، احساس‌ مي‌كردند در محضر خدا نشستند. سلمان‌ و ابيذر وقتي‌ مي‌آيند در خدمت‌ رسول‌ اكرم‌، در خدمت‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ و ميگن‌ كه‌ ما مي‌خوايم‌ معرفت‌ شما را پيدا كنيم‌. حضرت‌ مي‌فرمايد معرفتي‌ بنوارنيته‌ معرفت‌ الله‌ عز و جل‌ و معرفت‌ الله‌ عز و جل‌ معرفتي‌ بالنورانيه‌. يعني‌ يك‌ نورانيتي‌ انسان‌ در دلش‌ بايد باشه‌. يك‌ حقيقت‌ و يك‌ معنويتي‌ بايد در دلش‌ وجود داشته‌ باشه‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ در دل‌ تاريك‌، در دل‌ سياه‌، در قلبي‌ كه‌ علي‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌فرمايد در نهج‌ البلاغه‌ كه‌ وقتي‌ انسان‌ يك‌ گناه‌ ميكنه‌، يك‌ نقطة‌ تاريك‌، يك‌ لكة‌ سياه‌ در دلش‌ پيدا ميشه‌. گناه‌ دومي‌ يك‌ نقطة‌ ديگر، گناه‌ سومي‌ يك‌ نقطة‌ ديگر تا كم‌كم‌ صفحة‌ دل‌ را سياه‌ ميكنه‌. ديگه‌ نورانيت‌ نداره‌. بايد نورانيت‌ انسان‌ پيدا بكنه‌. در همين‌ زيارت‌ آل‌ ياسين‌ كه‌ دعاي‌ بعديش‌ كه‌ بنظر من‌ اهميتش‌ از اصل‌ زيارت‌ بيشتره‌ و بعضي‌ توجه‌ ندارند، در اين‌ دعا ميگيم‌ كه‌ خدايا نور يقين‌ به‌ ما بده‌. قلبي‌ نور اليقين‌. صدري‌ نور الايمان‌. ببينيد همه‌اش‌ نور داره‌. نور هم‌ منظور اين‌ نورهاي‌ ظاهري‌ نيست‌. گاهي‌ انسان‌ واقعا احساس‌ يك‌ انبساطي‌ ميكنه‌، يك‌ حالت‌ نورانيتي‌ ميكنه‌، يك‌ حالت‌ گيرندگي‌ داره‌ كه‌ وقتي‌ پاي‌ سخن‌ خوب‌ مي‌نشينه‌، پاي‌ كلمات‌ پروردگار مي‌نشينه‌، يك‌ حالت‌ جذبه‌اي‌ در خودش‌ احساس‌ ميكنه‌. بعضي‌ها هستند مثلا فرض‌ كنيد اين‌ حالت‌ را دارند كه‌ پاي‌ يك‌ منبر با يك‌ كتاب‌ با يك‌ برخوردي‌ كه‌ با بعضي‌ دارند و آن‌ طرف‌ يا آن‌ كتاب‌ يا آن‌ منبر دربارة‌ خدا و حقايق‌ كه‌ صحبت‌ ميكنه‌، اينها كسل‌ ميشن‌. وقت‌ براشون‌ خيلي‌ مهم‌ ميشه‌، زمان‌ دير مي‌گذره‌.

 اما بعضي‌ هستند كه‌ طالب‌ علمند. لذا روايت‌ داره‌، الحكمة‌ ضالة‌ المؤمن‌. حكمت‌ گمشدة‌ مؤمنه‌. هر كجا ميره‌ دنبالش‌. شما اگر يك‌ چيز گرانقيمتي‌ را گم‌ كرده‌ باشيد مي‌بينيد كه‌ ده‌ دفعه‌ اين‌ پتو را برداشتيد تكان‌ داديد، باز هم‌ دفعة‌ يازدهم‌ تكان‌ ميديد. ميگيد شايد آن‌ دفعه‌ نيفتاده‌ باشه‌ اين‌ انگشتر قيمتي‌ من‌ مثلا. ضالة‌ المؤمن‌ يعني‌ گمشدة‌ مؤمنه‌. قلب‌ انسان‌ اگر نورانيت‌ داشته‌ باشه‌. شما كي‌ برايتون‌ حكمت‌ گمشدة‌ شماست‌؟ كي‌ شما دنبال‌ حكمت‌ و شناخت‌ حقايق‌ حركت‌ مي‌كنيد؟ وقتي‌ كه‌ مؤمن‌ باشيد، نور ايمان‌ در قلبتون‌ باشه‌. وقتي‌ كه‌ نور ايمان‌ در قلبتون‌ واقع‌ شد، اين‌ نورانيت‌ جذبه‌ داره‌، جذبة‌ حقايق‌ مي‌كنه‌. صفات‌ الهي‌ در شما بوجود مي‌آد. شما ميشي‌ كتاب‌ خدا. شما ميشيد آن‌ كتابي‌ كه‌ و انت‌ الكتاب‌ المبين‌ الذي‌ باحرفه‌ يظهر المضمر. يا تظهر المضمر. بوسيلة‌ حرف‌ شما، سخن‌ شما آنچه‌ كه‌ در باطن‌ شماست‌، ظاهر ميشه‌. جرت‌ ينابيع‌ الحكمة‌ من‌ قلبه‌ الي‌ لسانه‌. زبانش‌ حكمت‌، سخنش‌ حكمت‌، اعمالش‌ حكمت‌، اشاراتنش‌ حكمت‌، همة‌ اينها حكمت‌ ميشه‌ و شما ميشيد كتاب‌ خدا. كتاب‌ پر بركت‌ پروردگار. و ننزل‌ من‌ القرآن‌ ما هو شفاء و رحمة‌ للعالمين‌. قرآن‌ ميشه‌ شفاء ما في‌ الصدور. وقتي‌ كه‌ دستي‌ به‌ سر يك‌ مريض‌ روحي‌  بكشيد يا يك‌ چند دقيقه‌اي‌ با يك‌ مريض‌ روحي‌ روبرو بشيد، مي‌بينيد او را شفاش‌ داديد با كلماتتون‌، با سخنانتون‌، با مطالبي‌ كه‌ مثلا در نوشته‌هاتون‌ هست‌، اين‌ مريضهاي‌ روحي‌ نجات‌ پيدا ميكنند از كسالت‌.

 ولي‌ اگر خداي‌ نكرده‌ اهل‌ ارتباط‌ با پروردگار نبودي‌، كتاب‌ كتاب‌ شيطان‌ شد. يعني‌ خواسته‌هاي‌ شيطان‌ در شما ظهور و بروز كرد اين‌ كتاب‌ گمراه‌ كننده‌ ميشه‌. مثل‌ بعضي‌ از كتابهايي‌ كه‌ بعضي‌ از افراد گمراه‌ نوشته‌اند. كتابهايي‌ كه‌ مثل‌ علي‌ محمد باب‌ و امثال‌ اينها نوشته‌اند، كتب‌ ضاله‌ بطور كلي‌. مي‌بينيد كه‌ اينها انسان‌ وقتي‌ ميخونه‌ يا دچار سرگرداني‌ ميشه‌ يا گمراه‌ ميشه‌. با اينجور افراد وقتي‌ انسان‌ مي‌نشينه‌، گاهي‌ انسان‌ مؤمنه‌، مسلمانه‌ ولي‌ ناخودآگاه‌ طرفدار منكراته‌. پيغمبر اكرم‌ فرمود علي‌ امتي‌. يك‌ زماني‌ بر امت‌ من‌ خواهد رسيد كه‌ سلمان‌ نشسته‌ بود در محضرشون‌، كه‌ منكر معروف‌ ميشه‌، معروف‌ منكر ميشه‌. كه‌ تعجب‌ كرد سلمان‌ آن‌ روز. سلمان‌ بياد الان‌ ببينه‌ خيلي‌ از منكرات‌ در بين‌ ما معروف‌ شده‌. و خيلي‌ از كارهاي‌ خوب‌ منكر شده‌. انسان‌ نميتونه‌ كارهاي‌ خوب‌ را صددرصد انجام‌ بده‌ و كارهاي‌ بد را صددرصد ترك‌ كنه‌. سلمان‌ تعجب‌ كرد. حضرت‌ فرمود از اين‌ بالاتر بهت‌ بگم‌. امر به‌ منكر مي‌كنند و نهي‌ از معروف‌. افراد شيطان‌ سيرت‌ مردم‌ را به‌ طرف‌ منكرات‌ مي‌كشونند. به‌ طرف‌ بي‌ عفتي‌ زنها را مي‌كشانند. مرد بايد اينقدر بيغيرت‌ باشه‌ كه‌ ناراحت‌ بشه‌ كه‌ چذا زنش‌ حجاب‌ داره‌.  ببينيد و امر ميكنه‌ به‌ بي‌ حجابي‌ يا بد حجابي‌. سار المعروف‌ منكرا و المنكر المعروفا. بلكه‌ يأمرون‌ بالمنكر و ينهون‌ عن‌ المعروف‌. وقتي‌ كه‌ انسان‌ كتاب‌ شيطان‌ شد، وقتي‌ كه‌ در مقابل‌ افراد واقع‌ شد، اينها را گمراهشون‌ ميكنه‌. پس‌ هم‌ ممكنه‌ انسان‌ كتاب‌ خدا باشه‌ و آنچه‌ خدا خواسته‌ براي‌ مردم‌ بگويد يا عملش‌ مبيّن‌ خواست‌ پروردگار باشه‌، هم‌ هم‌ ممكنه‌ كتاب‌ شيطان‌ باشه‌ و مبيّن‌ خواسته‌هاي‌ شيطان‌، اين‌ وجود، اين‌ زبان‌، اين‌ حركات‌ قرار بگيره‌.

 اين‌ را دربارة‌ كتاب‌ كه‌ ذلك‌ الكتاب‌. شما بدونيد اين‌ كتاب‌ كه‌ قرآن‌ باشه‌، يا علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ باشد اين‌ كتاب‌ خداست‌. هدايت‌ براي‌ متقينه‌. هر كسي‌ لياقت‌ نداره‌ كه‌ از اين‌ قرآن‌ استفاده‌ كنه‌. از علي‌ استفاده‌ كنه‌. بايد تقوي‌ داشت‌. بايد مؤمن‌ بود. الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌. بعدش‌ مي‌فرمايد الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌. از قرآن‌ هر كسي‌ نميتونه‌ استفاده‌ كنه‌. چون‌ نمي‌تونست‌ استفاده‌ كنه‌ گفت‌ حسبنا كتاب‌ الله‌. كتاب‌ خدا براي‌ ما كافيست‌. كتاب‌ خدا را هم‌ نمي‌شناخت‌. اين‌ جمله‌ كه‌ مي‌خواستم‌ از اين‌ آياتي‌ كه‌ تلاوت‌ شد تذكر بدم‌.

 جملة‌ دوم‌ الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌. يك‌ جمعي‌ هستند كتاب‌ براشون‌ هدايته‌ كه‌ شكي‌ در آن‌ نيست‌، آنهائي‌ كه‌ ايمان‌ به‌ غيب‌ آوردند. ايمان‌ به‌ غيب‌ معناش‌ اينه‌ كه‌ ايمان‌ به‌ پنهاني‌. گاهي‌ انسان‌ ايمان‌ به‌ شهود پيدا ميكنه‌. ميگه‌ من‌ تا خدا را نبينم‌، عبادتش‌ را نمي‌كنم‌. آن‌ دانشمند ميگه‌ اگر ما خدا را روي‌ ميز تشريحمون‌ تونستيم‌ تشريحش‌ كنيم‌ آنوقت‌ قبولش‌ داريم‌. هر چيزي‌ را كه‌ ديديم‌ ما قبول‌ مي‌كنيم‌. و حال‌ اينكه‌ او خودش‌ هم‌ حتي‌ نديده‌. او خودش‌ هم‌ نمي‌شناسه‌. الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌. ايمان‌ به‌ غيب‌ با ايمان‌ به‌ شهود خيلي‌ فرق‌ ميكنه‌. حتي‌ سلمان‌، سلمان‌ پيغمبر را ديده‌، معجزات‌ پيغمبر را هم‌ ديده‌، مشاهده‌ كرده‌ و بعد ايمان‌ به‌ پيغمبر آورده‌. اين‌ ايمان‌ به‌ شهوده‌. اگر شما رفتيد حرم‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌، جلوي‌ چشمتون‌ يك‌ كور شفا پيدا كرد. شما ايمانتون‌ دو چندان‌ شد به‌ وجود مقدس‌ حضرت‌ رضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌. اين‌ ايمان‌ به‌ شهوده‌. اگر شما در محضر امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ بوديد. اماميست‌ با اين‌ عظمت‌، با اين‌ خوبي‌، با اين‌ مهرباني‌، بهش‌ گرايش‌ پيدا كرديد. اين‌ ايمان‌ به‌ شهوده‌.

 ايمان‌ به‌ غيب‌ آن‌ ايماني‌ است‌ كه‌ انسان‌ بشينه‌ فكر بكنه‌، عقلش‌ را بكار بيندازه‌ و اعتقاد پيدا كنه‌. به‌ فكرش‌، چون‌ عقل‌ و فكر و علم‌، اينها جزء چيزهاي‌ مشهود نيست‌. گاهي‌ يكنفر مثلا فرق‌ هم‌ نميكنه‌، در هر زماني‌. مثل‌ مثلا بعضي‌ از افراد مسلمان‌ شدند. در زمان‌ چندين‌ سال‌ قبل‌، قبل‌ از انقلاب‌ بود. يك‌ ارمني‌ در اين‌ گردنة‌ الله‌ اكبر مشهد راننده‌ بود. گردنة‌ بلندي‌ است‌ در بين‌ راه‌ قوچان‌ و درگز. اينجا ماشينش‌ سر ميخوره‌ مي‌آد طرف‌ دره‌. از زبانش‌ در مي‌آد ميگه‌ يا ابو الفضل‌. دو تا تاير جلوي‌ ماشين‌ معلق‌، بقيه‌ در روي‌ جاده‌ همانجا توقف‌ ميكنه‌. خوب‌ اينهم‌ بعد آمد مسلمان‌ شد. ما ديديمش‌. اين‌ ايمان‌ به‌ شهوده‌. ديده‌ و مسلمان‌ شده‌.

 ميگن‌ يك‌ روزي‌ بهلول‌ داشت‌ در كنار كوچه‌ خونه‌ مي‌ساخت‌. از اين‌ بچه‌ها ديديد خونه‌ مي‌سازند. آجرها را روي‌ هم‌ مي‌گذارند. يك‌ آجر سقف‌، دو تا آجر هم‌ بغل‌ ميشه‌ يك‌ خونه‌. داشت‌ از اين‌ كارها ميكرد. زبيده‌ آمد گفت‌ چيكار ميكني‌؟ گفت‌ خانة‌ آخرت‌ مي‌سازم‌. گفت‌ چند؟ مثلا يك‌ مبلغ‌ قابل‌ توجهي‌ را گفت‌. اينهم‌ داد. اونهم‌ داد به‌ فقرا و شب‌ هارون‌ الرشيد در خواب‌ ديد كه‌ زنش‌ توي‌ يك‌ كاخي‌ است‌. گفت‌ اين‌ را از كجا آوردي‌؟ گفت‌ ديروز از بهلول‌ خريدم‌. خوب‌. هارون‌ الرشيد پرسيد از زنش‌ كه‌ چي‌ بوده‌ جريان‌؟ گفت‌ بله‌ اينطوري‌ بوده‌ كه‌ ما ديروز ديديم‌ اين‌ توي‌ كوچه‌ خونه‌ مي‌سازه‌، پولي‌ به‌ مي‌دونم‌ اينها پول‌ آخرت‌ نيست‌، اين‌ آدم‌ خوبيه‌ پول‌ را به‌ مستمندان‌ ميده‌. فردا هارون‌ آمد ديد باز هم‌ داره‌ خونه‌ ميسازه‌. گفت‌ اين‌ خونه‌ چند؟ گفت‌ به‌ تو نمي‌فروشم‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ تو ديدي‌ و مي‌خواي‌ بخري‌ ولي‌ او نديده‌ خريد. تو ايمان‌ به‌ شهود ميخواي‌ داشته‌ باشي‌. اين‌ معناي‌ ايمان‌ به‌ شهوده‌. او ايمان‌ به‌ غيب‌ داشت‌. ارزش‌ ايمان‌ به‌ غيب‌ خيلي‌ بيشتر از ايمان‌ به‌ شهوده‌.

 در همان‌ زمان‌، در همين‌ بيمارستان‌ امام‌ رضاي‌ مشهد، همة‌ مشهديها هم‌ مي‌شناسند. يك‌ جوان‌ نجاري‌، غدة‌ سرطاني‌ توي‌ بيمارستان‌ در آنموقع‌ رئيس‌ بيمارستان‌ هم‌ يك‌ مسيحي‌، يك‌ ارمني‌ بود. در قبل‌ از انقلاب‌ بود. اين‌ توي‌ بيمارستان‌ بستري‌ بود. يك‌ جوان‌ نجاري‌ بودش‌. من‌ مي‌شناختمش‌ و تمام‌ زندگي‌ هم‌ وابسته‌ به‌ اين‌ بود. مادر، زن‌، فرزند، دست‌ راستش‌ هم‌ اتفاقا روي‌ دستش‌ يك‌ غده‌اي‌ بود. ميگه‌ من‌ روي‌ تخت‌ خوابيده‌ بودم‌. به‌ من‌ نگفته‌ بودند جريان‌ چيه‌؟ از پرستار پرسيدم‌ آخه‌ ما را چرا اينجا معطل‌ كردند. گفت‌ امروز عصري‌ انجام‌ ميدن‌. گفتم‌ چي‌ را انجام‌ ميدن‌؟ گفت‌ عمل‌ انجام‌ ميدهند از اين‌ بالا دستت‌ را قطع‌ ميكنند. ميگه‌ تا من‌ اين‌ را شنيدم‌ اين‌ ملافه‌ را كشيدم‌ روي‌ سرم‌، گريه‌ كردم‌. يا علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا. من‌ كنار قبر تو باشم‌ و دستم‌ را ببرند. آنهم‌ دست‌ راستم‌ را. نتونم‌ كاري‌ بكنم‌ بعد از اين‌. ميگه‌ همانطور كه‌ ملافه‌ را كشيده‌ بودم‌ روي‌ سرم‌ يك‌ آقائي‌ ديدم‌ آمد يك‌ نبات‌ توي‌ دستشه‌ به‌ من‌ گفت‌ اين‌ نبات‌ را بگير. من‌ با دست‌ چپم‌ طبق‌ مدتي‌ بود كه‌ از دست‌ چپ‌ استفاده‌ ميكردم‌. به‌ من‌ فرمود دست‌ راستت‌ را دراز كن‌. گفتم‌ آقا دستم‌ درد ميكنه‌. دست‌ مرا گرفت‌. يك‌ فشاري‌ روي‌ آن‌ غده‌ داد و بعد حركتي‌ داد و گفت‌ حالا با دست‌ راستت‌ بيا. من‌ با دست‌ راست‌ گرفتم‌ ملافه‌ را از سرم‌ برداشتم‌ ديدم‌ آقا داره‌ از در ميره‌ بيرون‌. نبات‌ هم‌ توي‌ دستمه‌. يك‌ سني‌ هم‌ اين‌ كنار من‌ آنطرف‌ روي‌ تخت‌ خوابيده‌ بود. گفتم‌ اين‌ آقا. گفت‌ بعله‌ ايشان‌ مثل‌ اينكه‌ عيادت‌ شما آمده‌ بود من‌ هم‌ ديدمش‌. گفتم‌ اين‌ حضرت‌ رضا بود. اين‌ دست‌ من‌ ببين‌ شفا پيدا كرد. خوب‌ بعد هم‌ از آن‌ نبات‌ يك‌ عده‌ استفاده‌ كردند. رئيس‌ بيمارستان‌ آمد نگاه‌ كرد ديد بعله‌. حتي‌ شك‌ كرد. گفت‌ شايد اين‌ دست‌ بوده‌. عينا جريان‌ اسماعيل‌ هرقلي‌ كه‌ روي‌ پاش‌ آن‌ غده‌ در آمده‌ بود و حضرت‌ بقية‌ الله‌ دست‌ را گذاشتند روي‌ پاش‌ و فشار دادند. وقتي‌ كه‌ فهميد حضرت‌ بقية‌ اللهه‌ عقب‌ حضرت‌ دويد. بعله‌. اين‌ را ميگن‌ ايمان‌ به‌ شهود. ديدي‌ و ايمان‌ آوردي‌. اين‌ مسيحي‌ رئيس‌ بيمارستان‌ كه‌ بعد هم‌ در همين‌ مشهد دفنش‌ كردند. بسيار هم‌ ازش‌ تجليل‌ كردند. ديد و ايمان‌ آورد. حالا باور شايد نكنيد. براتون‌ مشكل‌ باشه‌ اين‌ مسئله‌. اما شما كه‌ نديديد و ايمان‌ به‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا داريد ارزشتون‌ بيشتره‌.

 به‌ جهت‌ اينكه‌ الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌. غيب‌. شما نشستيد فكر كرديد اين‌ امامي‌ است‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ در روز الست‌، در روز ازل‌، در آن‌ اول‌ خلقت‌ اين‌ را خلق‌ كرده‌، مفترض‌ الطاعه‌ است‌، من‌ با دست‌ گدايي‌ به‌ در خانة‌ تو نيامدم‌ يا علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا. ديدم‌ در عالم‌ فكرم‌ تو را تحليل‌ كردم‌. ديدم‌ امام‌ مفترض‌ الطاعه‌ هستي‌. بهت‌ ايمان‌ آوردم‌. حالا چه‌ معجزه‌ ببينم‌ چه‌ معجزه‌ نبينم‌. قبولت‌ دارم‌. اينهائي‌ كه‌ امام‌ زمان‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ را همينجوري‌ قبولش‌ دارند و عشق‌ به‌ او مي‌ورزند و بهش‌ اعتقاد دارند (قطع‌ صداي‌ نوار)

 آقا تو از حضرت‌ بقية‌ الله‌ چي‌ ديدي‌؟ من‌ چيزي‌ هم‌ نديدم‌. اما خدا گفته‌، پيغمبر گفته‌، ائمه‌ وعده‌ كردند اين‌ وجود مقدس‌ الان‌ در بين‌ ما هست‌ و ما بايد ازش‌ استفاده‌ كنيم‌. اينجوري‌. خاندان‌ عصمت‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ آنقدر بايد (قطع‌ صداي‌ نوار)

 همينجور بهشون‌ ايمان‌ داشته‌ باشيم‌. ببينيد ايمان‌. يك‌ شخصي‌ در كوفه‌ بود. تاجر محترم‌، بسيار پولدار، هر نفري‌ از سادات‌، مخصوصا افراد مستمند مي‌آمدند ازش‌ پول‌ قرض‌ مي‌كردند، اين‌ اسم‌ اينها را سؤال‌ نميكرد. توي‌ دفترش‌ مي‌نوشت‌ كه‌ مثلا اينقدر پول‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ از من‌ گرفت‌. به‌ نام‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ مي‌نوشت‌. فردا پس‌ فردا، يك‌ آدم‌ اينطور سخي‌، كم‌كم‌ ورشكست‌ شد. يك‌ روز ورشكست‌ شده‌ بود. دنبال‌ طلبكارها فرستاد، بعضي‌ها آوردند، بعضي‌ها نياوردند. ولي‌ خوب‌ اينها كار او را انجام‌ نمي‌داد. يك‌ روز يك‌ سني‌ ناصبي‌ آمد گفت‌ كه‌ آن‌ بدهكار اصليت‌ چيكار كرده‌؟ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را گفت‌. گفت‌ او آيا پولت‌ را داد يا نداد؟ يك‌ قدري‌ دلش‌ شكست‌، چيزي‌ نگفت‌. رفت‌ توي‌ خونه‌. شب‌ در عالم‌ رؤيا ديد. پيغمبر اكرم‌ تشريف‌ آوردند. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ هستند و اين‌ دو نفر آمدند. حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ فرمودند اين‌ بدهيت‌ را چرا به‌ اين‌ تاجر نمي‌دي‌؟ گفت‌ آقا، به‌ رسول‌ اكرم‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، ما بدهي‌ دنياييم‌ را آوردم‌. يك‌ كيسة‌ پولي‌ بود. آخرتي‌ هم‌ كه‌ مي‌گذاريم‌ همانجا بهش‌ ميديم‌ و كيسة‌ پولي‌ را داد دست‌ ايشان‌. اين‌ هم‌ از خواب‌ كه‌ بيدار شد ديد كيسة‌ پول‌ دستشه‌. از هولش‌ زنش‌ را بيدار كرد. ميگفت‌ اينقدر من‌ پول‌، همچين‌ خوابي‌ ديدم‌. پول‌ توي‌ دستمه‌. زنش‌ شك‌ كرد بهش‌ كه‌ شايد نصف‌ شبي‌ رفتي‌ جائي‌ ما خواب‌ بوديم‌. و الا آدم‌ توي‌ خواب‌ كه‌ اينطور استفاده‌ نميتونه‌ بكنه‌. خوب‌ خواب‌ مي‌بينه‌. گاهي‌ بعضي‌ از خوابها نصفش‌ درسته‌، نصفش‌ راسته‌، نصفش‌ دروغ‌. گنج‌ پيدا كرده‌ بود ميگفت‌ نصفش‌ راست‌ بود نصفش‌ دروغ‌. حالا گفت‌ كه‌ حالا ما بدهيمون‌ را توي‌ دفترمون‌ نگاه‌ مي‌كنيم‌. طلبمون‌ را توي‌ دفترمون‌ نگاه‌ مي‌كنيم‌. ببينيم‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ چقدر به‌ ما بدهكاره‌؟ نشست‌ نصفه‌ شبي‌ حساب‌ كرد. اين‌ پولها را هم‌ شمرد ديد دقيقا مطابق‌ آن‌ پولي‌ است‌ كه‌ بعله‌، به‌ قرض‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ داده‌. ببينيد اون‌ وقتي‌ مي‌داد به‌ فكر اين‌ نبود كه‌ يك‌ روزي‌ خواب‌ خواهد ديد و علي‌ خواهد بهش‌ داد. ايمان‌ داره‌. كه‌ انفاق‌ در راه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، انفاق‌ در راه‌ امام‌ زمان‌ بالاخره‌ انسان‌ را از مهلكه‌ نجات‌ ميده‌. بخدا قسم‌ اين‌ يك‌ حقيقتي‌ است‌. ايمان‌ به‌ غيب‌ داشته‌ باشيد. ايمانتون‌ وابسته‌ به‌ ديدني‌هاتون‌ نباشه‌. ديدني‌ها يك‌ مدتي‌ كه‌ بگذره‌ فراموش‌ ميشه‌ ايمان‌ هم‌ با او ميره‌. نه‌. فكر كنيد. عقلتون‌ را بكار بيندازيد. با علم‌ و درك‌ و بينش‌ البته‌ در كنارش‌ هم‌ اگر شهود باشه‌ كه‌ باصطلاح‌ دو جنبه‌ پيدا بكنه‌ كه‌ خيلي‌ بهتر. اما اينطور نباشيد كه‌ وابستة‌ به‌ باصطلاح‌ ديدني‌هاتون‌ باشيد. امام‌ زمان‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ را شما خيلي‌ خوبه‌ انشاء الله‌ اگر ملاقات‌ كنيد. اما بالاتر از اين‌ معرفت‌ امام‌ زمانه‌، محبت‌ امام‌ زمانه‌، ارتباط‌ روحي‌ با آن‌ حضرته‌. الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌. آنهائي‌ كه‌ ايمان‌ به‌ غيب‌ دارند شما در همين‌ تفسير همين‌ آيه‌ اگر نگاه‌ كنيد مي‌بينيد فرمود كه‌ يك‌ روزي‌ پيغمبر اكرم‌ نشسته‌ بودند. مي‌فرمودند كه‌ وا شوقا الي‌ اخواني‌ و اشك‌ مي‌ريختند. قطرات‌ اشك‌ از چشمشون‌ مي‌آمد. مي‌فرمودند و اشوقا علي‌ اخواني‌. معناش‌ اينكه‌ من‌ چقدر دوست‌ دارم‌ برادرانم‌ را ببينم‌. شوق‌ دارم‌ به‌ اينها. سلمان‌ نشسته‌ بود، ابي‌ ذر نشسته‌ بود، اصحاب‌ خوب‌ پيغمبر اطرافش‌ نشسته‌ بودند. عرض‌ كردند يا رسول‌ الله‌ مگر ما برادران‌ شما نيستيم‌؟ فرمود شما اصحاب‌ منيد. شما را من‌ خيلي‌ هم‌ دوست‌ دارم‌. اما برادران‌ من‌ آنهائي‌ هستند كه‌ ايمان‌ به‌ غيب‌ مي‌آورند. آنوقت‌ خودش‌ فرمود فقط‌ از آنچه‌ كه‌ در اختيار آنها هست‌، يك‌ مركبي‌ است‌ روي‌ كاغذ. يك‌ نوشته‌ ديدند، يك‌ قرآن‌ ديدند، يك‌ سخنان‌ ارزنده‌اي‌ از روايات‌ و احاديث‌ ديدند. اينها ايمان‌ آوردند. شما مؤمن‌ به‌ شهوديد. الذين‌ يؤمنون‌ بالغيب‌. آنها ايمان‌ به‌ غيب‌ دارند و در روايت‌ داره‌ كه‌ غيبي‌ كه‌ از همه‌ اهميتش‌ بيشتره‌، بعد از ذات‌ مقدس‌ پروردگار، وجود مقدس‌ امام‌ زمانه‌.

 شيطان‌ در اينجا خيلي‌ كار ميكنه‌ آقايون‌. به‌ انحاء مختلف‌ شيطان‌ فعاليت‌ ميكنه‌ كه‌ اسم‌ امام‌ زمان‌ مطرح‌ نشه‌. سخن‌ از حضرت‌ حجة‌ ابن‌ الحسن‌ برده‌ نشه‌. و حال‌ آنكه‌ اهميت‌ فوق‌ العاده‌ با همين‌ مسئله‌ است‌. با اينكه‌ خداي‌ تعالي‌ او را از همه‌ ظاهرتر قرار داده‌، اسم‌ امام‌ زمان‌، امام‌ مبينه‌. امام‌ مبين‌ يعني‌ امام‌ آشكارا. حالا ميگيد چطور امام‌ آشكارايي‌ است‌ كه‌ ما او را نمي‌بينيمش‌؟ تو نخواستي‌ ببيني‌ او را. فرمود اگر به‌ اندازه‌اي‌ كه‌ مرغتون‌ را، خيلي‌ واقعا اين‌ كلام‌ را من‌ دلم‌ نمي‌خواهد كه‌ اصلا بگم‌. اين‌ ببينيد مظلوميت‌ و غربت‌ تا چه‌ حد؟! كه‌ اگر يك‌ چيزي‌ را گم‌ مي‌كنيد براتون‌ قيمت‌ داشته‌ باشه‌، چه‌ حالي‌ را داريد؟ آن‌ حال‌ را نسبت‌ به‌ من‌ داشته‌ باشي‌، من‌ را پيدا مي‌كنيد. من‌ همه‌ جا هستم‌. بنفسي‌ انت‌ من‌ مغيب‌ لم‌ يخلوا منها. جانم‌ به‌ قربانت‌. غايبي‌ كه‌ از بين‌ ما بيرون‌ نيست‌. در بين‌ ماست‌. تشريف‌ مي‌آورد، مي‌آيد. لذا روايت‌ داره‌ وقتي‌ كه‌ حضرتش‌ ظهور ميكند، اكثرا ميگن‌ اين‌ آقا را ما خيلي‌ ديده‌ بوديم‌. اِ فلان‌ جا توي‌ حرم‌ مدتي‌ پهلوي‌ ما نشسته‌ بود.

 اين‌ شخص‌، من‌ سنم‌ كم‌ بود. شايد در سن‌ پانزده‌ شانزده‌ سالگي‌ بودم‌. يك‌ تاجر محترمي‌ از اصفهان‌ آمده‌ بود مشهد يك‌ جلسه‌اي‌ بود. جلسه‌اي‌ كه‌ يكي‌ از علما بود خدا رحمت‌ كنه‌ مرحوم‌ كلباسي‌، آية‌ الله‌ كلباسي‌ در مشهد ساكن‌ بود. البته‌ دوتا كلباسي‌ بودند. يكيشون‌ در مسائل‌ سياسي‌ و اينها. يكي‌ بود از اولياء خدا بود و گوشه‌ گير بود. ايشان‌ بودند كه‌ بعله‌ در اين‌ محلة‌ تب‌ المحله‌ باصطلاح‌ آنجا خانه‌اشون‌ بود. چند نفر نشسته‌ بودند. ايشان‌ آمد اين‌ قضيه‌ را نقل‌ كرد. گفت‌ من‌ در خانه‌ام‌، يك‌ حسينيه‌اي‌، يك‌ اطاق‌ بزرگتري‌ درست‌ كردم‌ كه‌ آنجا روضه‌ خواني‌ مي‌كنم‌. يك‌ شب‌ در خواب‌ ديدم‌ كه‌ از خانه‌ آمدم‌ بيرون‌. يك‌ عده‌ از علما دارند به‌ طرف‌ خانة‌ من‌ مي‌روند. توي‌ راه‌ به‌ من‌ گفتند كه‌ خانه‌ات‌ روضه‌ است‌ كجا ميري‌؟ گفتم‌ نه‌. روضه‌ نبود. گفتند نه‌ روضه‌ است‌ تو خبر نداري‌. حضرت‌ وليعصر هم‌ تشريف‌ دارند. ميگه‌ من‌ خيلي‌ دستپاچه‌ شدم‌. دويدم‌ طرف‌ خانه‌. گفتند با ادب‌ وارد بشو. امام‌ زمان‌ آنجاست‌. من‌ وارد شدم‌ ديدم‌ آقا آن‌ بالا نشستند. رفتم‌ دو زانو در مقابلشون‌ نشستم‌. ديدم‌ خيلي‌ به‌ چشمم‌ آشنا هستند. گفتم‌ آقا شما خيلي‌ به‌ چشمم‌ آشنا هستيد. كجا ديدمتون‌؟ فرمود آن‌ شب‌ توي‌ مسجد الحرام‌ يادته‌ آمدي‌ لباسهايت‌ را پيش‌ من‌ گذاشت‌. گفتم‌ مفاتيحت‌ را بگذار زير لباسهايت‌ و رفتي‌ وضو گرفتي‌ و برگشتي‌ و با هم‌ بوديم‌ تا صبح‌. ميگه‌ يادم‌ آمد در بيداري‌ همين‌ جريان‌ واقع‌ شد. اگر اين‌ خواب‌ را نديده‌ بودم‌ براي‌ ابد فكر نمي‌كردم‌ كه‌ اين‌ آقا امام‌ زمان‌ صلواة‌ الله‌ عليه‌ باشه‌. ميگه‌ همين‌ سال‌ جاري‌ باصطلاح‌، همان‌ سالي‌ كه‌ اين‌ خواب‌ را ديده‌ بود ميگفت‌ كه‌ من‌ چند ماه‌ قبلش‌ مكه‌ بودم‌. در مقام‌ ابراهيم‌ آنجا يعني‌ توي‌ باصطلاح‌ مسافرخانه‌، فندق‌، هر چي‌ مي‌خواهيد اسمش‌ را بگذاريد، ميگه‌ ديدم‌ خوابم‌ نمي‌بره‌. گفتم‌ برم‌ مسجد الحرام‌ مشغول‌ عبادت‌ بشم‌. وارد مسجد الحرام‌ شدم‌. نگاهي‌ اطراف‌ كردم‌ كه‌ يك‌ آشنائي‌، يك‌ كسي‌ كه‌ چهره‌اش‌ مرا جذب‌ بكنه‌، مورد اعتماد باشه‌ پيدا مي‌كنم‌. ديدم‌ يك‌ آقائي‌ آنجا نشسته‌. رفتم‌ باهاش‌ صحبت‌ كردم‌ فارسي‌ هم‌ خوب‌ بلده‌. گفتم‌ يك‌ آقاي‌ ايراني‌. براي‌ وضو گرفتن‌. فرمود باشه‌. گفتم‌ كه‌ مي‌خواستم‌ مفاتيح‌ هم‌ دستم‌ بود بگذارم‌ روي‌ لباسهايم‌. گفتند بگذار زير لباسهايت‌. ما گذاشتيم‌ و رفتيم‌ و وضو گرفتيم‌ و آمديم‌ و پهلوي‌ اين‌ آقا تا صبح‌ مشغول‌ عبادت‌ بوديم‌. چيزي‌ را كه‌ احتمال‌ نمي‌دادم‌ ايشان‌ امام‌ زمان‌ باشه‌. به‌ ايشان‌ عرض‌ كردم‌ آقا فرج‌ شما كي‌ خواهد بود؟ فرمود نزديكه‌.

 يا بقية‌ الله‌. اقلا از آنوقت‌ تابحال‌ چهل‌ سال‌ گذشته‌. صبر شما زياده‌ ولي‌ ما كه‌ دنيا برمون‌ تنگ‌ شده‌. و ضاقت‌ الارض‌. ما كه‌ عظم‌ البلاء. سيدي‌. ما فرصت‌ نداريم‌ و اين‌ صبر شما كه‌ صبر الهي‌ است‌، ما نداريم‌. اللهم‌ عجّل‌ فرجه‌. فرمود كه‌ به‌ شيعيانم‌ بگو من‌ را فراموش‌ نكنند، دعاي‌ ندبه‌ را روزهاي‌ جمعه‌ بخوانند. اين‌ دعاهاي‌ ندبه‌ را خيلي‌ با توجه‌ بخوانيد. براي‌ محبتتون‌ به‌ امام‌ زمان‌ دعاي‌ ندبه‌ بخوانيد. كه‌ همانجا وقتي‌ آن‌ خواب‌ را ايشان‌ نقل‌ كرد، مجلس‌ دعاي‌ ندبه‌اي‌ تشكيل‌ شد كه‌ هنوز در مشهد در آنموقع‌، مجلس‌ دعاي‌ ندبه‌ نبود. پس‌ ممكنه‌ انسان‌ امام‌ زمان‌ را ببينه‌ منتهي‌ نشناسه‌. تا آخر هم‌ نشناسه‌. براي‌ هميشه‌ هم‌ نشناسه‌. چون‌ نه‌ معجزه‌اي‌ بوده‌ در كار، و امام‌ عصر ارواحنا فداه‌ هم‌ شما فكر نكنيد حالا يك‌ شكل‌ خاصي‌ داره‌، يك‌ قد و قامت‌ خاصي‌ داره‌. نه‌ مثل‌ خود پيغمبر اكرم‌. وقتي‌ پيغمبر مي‌نشست‌ دورش‌ عربها و اصحابش‌ مي‌نشستند يك‌ باصطلاح‌ فرد غريبي‌ كه‌ وارد ميشد، نميشناخت‌ كدوم‌ يكي‌ پيغمبر است‌؟ البته‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ ارواحنا فداه‌ عيبي‌ در صورتشون‌ يا مثلا فرض‌ كنيد يك‌ اشكالي‌ در قواي‌ بدنيشون‌ نيست‌. اين‌ مسلم‌. ولي‌ شكل‌ همة‌ مردمند، به‌ همين‌ شكلها. به‌ همة‌ شكلها غير از اشكال‌ خداي‌ نكرده‌ معصيت‌ و گناه‌ ممكنه‌ باشند. و شما نشناسيد.

 و انشاء الله‌ اميدواريم‌ كه‌ معرفت‌ به‌ مقام‌ مقدس‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ پيدا كنيد و هميشه‌ در شبانه‌روز، مخصوصا آنهائي‌ كه‌ حرم‌ مطهر حضرت‌ رضا مشرف‌ مي‌شوند، به‌ ياد حضرت‌ باشند، دنبال‌ حضرت‌ باشند. امام‌ زمان‌ را به‌ فكر باشند. از وجود مقدسش‌ بخوان‌ استفاد بكنند. تنها لازم‌ نيست‌ مريض‌ بشيد و بعد خدمت‌ شما عرض‌ شود حضرت‌ معجزه‌ بخواد بياد بكنه‌ و شما را شفا بده‌ و بعد حضرت‌ را ببينيد. نه‌. ماها اكثرمون‌ مريض‌ روحي‌ هستيم‌. روحمون‌ را حضرت‌ شفا بدهند كه‌ مهمتر از مريض‌ جسمي‌ است‌.

 اميدوارم‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ همة‌ ما كمك‌ كنه‌ ماها را به‌ دامن‌ محبوبمون‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ برسانه‌ الهي‌ آمين‌. دستمون‌ به‌ دامنشون‌ برسه‌ و آني‌ ما را غافل‌ از وجود مقدس‌ آن‌ حضرت‌ نفرمايد. چون‌ غفلت‌ ما خيلي‌ مهمه‌. اين‌ شياطيني‌ كه‌ در بين‌ ما واقع‌ شدند، تا مي‌آد انسان‌ اسم‌ امام‌ زمان‌ را ببره‌ فورا ميگن‌ شما زيادي‌ ديگه‌ اسم‌ مي‌بري‌، يك‌ كسي‌ به‌ من‌ مي‌گفت‌ كه‌ مثل‌ اينكه‌ تو يك‌ امامي‌ هستي‌. همه‌اش‌ اسم‌ امام‌ زمان‌. گفتم‌ اينجور هم‌ نيست‌. ولي‌ در واقع‌ ما يك‌ امام‌ زمان‌ داريم‌. آقا چند تا امام‌ زمان‌ داريم‌؟ يك‌ امام‌ زمان‌ داريم‌. يك‌ امام‌ عصر داريم‌. امامي‌ كه‌ توي‌ مردم‌ هست‌ و با مردم‌ هست‌ و مسئوليت‌ عالم‌ باصطلاح‌ خلقت‌ در دستش‌ الان‌ هست‌ و زمانش‌ نگذشته‌، حجة‌ ابن‌ الحسن‌ ارواحناه‌ فداهه‌. ما يك‌ امامي‌ نيستيم‌ اما يك‌ امام‌ زمان‌ بيشتر نداريم‌. حضرت‌ امير المؤمنين‌ به‌ اين‌ مسئله‌ سفارش‌ كرده‌ كه‌ شما اينجوري‌ باشيد. پيغمبر اكرم‌ مكرر سفارش‌ كرده‌. ائمة‌ اطهار سفارش‌ كردند. همه‌اشون‌ سفارش‌ كردند كه‌ شما به‌ امام‌ زمان‌ خودتون‌ توجه‌ داشته‌ باشيد. او را مقتداي‌ خودتون‌ بدانيد. ائمة‌ ديگر اينها امام‌ ما هستند، حجتند، امام‌ ما هستند. ما بايد از كلماتشون‌ استفاده‌ بكنيم‌، از معجزاتشون‌ بايد استفاده‌ بكنيم‌، حوائجمون‌ را از آنها بخوايم‌، همة‌ خصوصيات‌. اما تنها امامي‌ كه‌ با ماست‌ الان‌ و در اين‌ بدن‌ ظاهريست‌ و توي‌ ماست‌، حضرت‌ حجة‌ ابن‌ الحسنه‌. كسي‌ شك‌ نداره‌ به‌ اين‌ مسئله‌. ائمة‌ ديگر عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ اينها بدنشون‌ و خودشون‌ در عرشند، احاطة‌ علمي‌ بر ما دارند، و حوائجمون‌ را هم‌ مي‌دهند. حضرت‌ رضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ حوائجمون‌ را مي‌دهند حرفي‌ هم‌ درش‌ نيست‌ و با ما در ارتباط‌ هم‌ هستند. اما آني‌ كه‌ با بدنش‌، خوب‌ دقت‌ كنيد، با بدنش‌ در اين‌ كرة‌ زمين‌ هست‌، اين‌ امام‌ زمان‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ و حجة‌ ابن‌ الحسنه‌. لذا بيشتر از هر چيز، اقلا هشتاد نود درصد بايد ما متوجه‌ اين‌ وجود مقدس‌ باشيم‌.

 و روز قيامت‌ هم‌ بدونيد هر كسي‌ با امام‌ زمان‌ خودش‌ برانگيخته‌ ميشه‌. روايت‌ هم‌ داره‌ و در اشعار سيد هميري‌ هم‌ هست‌. سيد هميري‌ خيلي‌ محترمه‌. يك‌ سيد نيست‌، ولي‌ سيد الشعرا پيغمبر اسمش‌ را گذاشت‌. حضرت‌ رضا صلواة‌ الله‌ عليه‌ مي‌فرمايد كه‌ من‌ يك‌ شخصي‌ از اصحابشون‌ آمد خدمت‌ حضرت‌ رضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌. حضرت‌ فرمود خوب‌ شد تو آمدي‌. يك‌ خوابي‌ ديشب‌ ديدم‌ برات‌ بگم‌. اونهم‌ به‌ خودش‌ گرفت‌ بعله‌ ما آمادة‌ براي‌ تعبير هستيم‌. بعضي‌ها وقتي‌ انسان‌ احترامشون‌ ميكنه‌ خيال‌ ميكنند بله‌. حضرت‌ فرمود يك‌ نردباني‌ بود صد تا پله‌ داشت‌ من‌ اين‌ نردبان‌ را رفتم‌ بالا. نگذاشت‌ حضرت‌ حرفشون‌ تموم‌ بشه‌. عرض‌ كرد انشاء الله‌ صد سال‌ عمر مي‌كنيد. تعبير كه‌ خودش‌ دوست‌ داشت‌. حضرت‌ فرمود هر چه‌ خدا بخواد. يعني‌ اين‌ تعبير براي‌ تو خوبه‌ كه‌ تو صد سال‌ عمر را خيلي‌ خوب‌ مي‌دوني‌. براي‌ اولياء خدا، زندانه‌ دنيا. دنيا سجن‌ المؤمن‌. فرمود وقتي‌ بالا رفتم‌ يك‌ ساختماني‌ بود كه‌ داخلش‌ از بيرون‌ معلوم‌ ميشد. مثلا مثل‌ اين‌ ساختمانهاي‌ بلوري‌ مثلا. و قبه‌اي‌ از نور بود. وارد شدم‌. ديدم‌ پيغمبر اكرم‌ نشسته‌. سلام‌ كردم‌ خدمتشون‌. حضرت‌ فرمودند و عليك‌ السلام‌. بعد فرمودند كه‌ به‌ ايشان‌ هم‌ سلام‌ كن‌. پدرت‌ علي‌ بن‌ ابيطالبه‌. به‌ ايشون‌ هم‌ سلام‌ كردم‌. بعد فرمودند كه‌ به‌ اين‌ خانم‌ هم‌ سلام‌ كن‌. مادرت‌ فاطمة‌ زهراست‌ سلام‌ كن‌. سلام‌ كردم‌. فرمود به‌ اين‌ آقا سلام‌ كن‌ جدت‌ امام‌ حسنه‌. سلام‌ كردم‌. چون‌ حضرت‌ رضا هم‌ حسني‌ هست‌، از طرف‌ مادر فرزند امام‌ حسنه‌ چون‌ مادر امام‌ سجاد باصطلاح‌ بنت‌ الحسن‌ بود، مادر امام‌ باقر و به‌ پدر ديگرت‌ حضرت‌ امام‌ حسين‌ هم‌ سلام‌ كن‌. ما به‌ همة‌ اينها سلام‌ كرديم‌. يك‌ پيرمردي‌ آن‌ بالا وايستاده‌ بود. آنطرف‌ ايستاده‌ بود. مثل‌ اين‌ مداحها حالا براي‌ خاطر ورود ما توقف‌ كرده‌.

 سيد الشعراء هم‌ سلام‌ كن‌. من‌ سلام‌ كردم‌. خيلي‌ عظمته‌ها. بعد حضرت‌ فرمود كه‌ اشعارت‌ را بخوان‌. صاحب‌ الغدير در كتاب‌ الغدير اين‌ قضيه‌ را همينطور نقل‌ ميكنه‌. اون‌ اشعار، اشعار طولاني‌ است‌ كه‌ اولش‌ اينه‌ام‌ امر للقيام‌ مربئوا تا آخر. بعد ميرسه‌ به‌ اينجا. روز قيامت‌ كه‌ ميشه‌ اين‌ شاعر ميگه‌ها. اين‌ در زمان‌ امام‌ صادق‌ بوده‌ و حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ به‌ حضرت‌ رضا بعد كه‌ شعرهايش‌ را ميخونه‌ مي‌فرمايند كه‌ به‌ شيعيانت‌ امر كن‌ كه‌ اين‌ اشعار را حفظ‌ كنند. و لذا علما ميگن‌ مستحبه‌ اشعار سيد هميري‌ را حفظ‌ بكنيد. حالا حفظ‌ هم‌ دو جور. تنبلها گفتند توي‌ كتاب‌ بنويسيد. اين‌ هم‌ حفظه‌. و آدمهايي‌ كه‌ خوب‌ يك‌ خورده‌ بيشتر مي‌خوان‌ اهميت‌ بدهند، حفظش‌ ميكنند. ما هم‌ توي‌ اين‌ كتاب‌ محضر استاده‌. توي‌ اين‌ كتاب‌ حفظش‌ كرديم‌، نوشتيم‌ اشعار را. حالا بهرحال‌ توي‌ آن‌ اشعار سيد هميري‌ ميگه‌ كه‌ روز قيامت‌ كه‌ ميشه‌ تمام‌ ائمة‌ كفر و ائمة‌ باصطلاح‌ هدي‌ و ائمة‌ الهي‌ اينها روز قيامت‌ كه‌ ميشه‌ پرچم‌ بر ميدارند. آنجا آزادشون‌ مي‌گذارند كارشون‌ را مي‌كنند. ميگه‌ و راية‌ اليقدمها اولي‌. يك‌ تعبير تندي‌ آن‌ هم‌ در زمان‌ امام‌ صادق‌ كه‌ حقشه‌ كه‌ بگن‌ سيد الشعرا. يك‌ تعبير تندي‌ نسبت‌ به‌ اولي‌ داره‌. يك‌ تعبير تندي‌ نسبت‌ به‌ دومي‌ داره‌. و راة‌ يقدمها ثعلبوا. يعني‌ روباه‌. تعبير اينجوري‌ داره‌. آنها بر مي‌دارند و جمعيت‌ هم‌ عقب‌ سرشون‌. اينها همه‌ ميرن‌ وارد جهنم‌ ميشن‌. ميگه‌ها. و رايت‌ يقدمها حيدروا. يك‌ پرچمي‌ هم‌ حيدر برداشته‌. صورتش‌ مثل‌ خورشيد مي‌درخشه‌. و وجهه‌ كالشمس‌ اذ يشبه‌. ميبره‌ توي‌ بهشت‌ و هر يك‌ از ائمه‌ پشت‌ سرشون‌ همان‌ مأمومينشون‌ هستند. و در دعاي‌ ندبه‌ هم‌، منظورم‌ اينه‌، در دعاي‌ ندبه‌ ميگيم‌ كه‌ و اسقنا من‌ حوض‌ جده‌ صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌ بكأسه‌ ببينيد. حتي‌ آب‌ حوض‌ كوثر را بايد امام‌ زمان‌ بدست‌ شما بده‌. بكأسه‌ و بيده‌ ريا رويا هنيئا مريئا صائقا لازقا عليه‌. روز قيامت‌ هم‌ سرو كارمون‌ با همين‌ آقاست‌. يعني‌ آنهايي‌ كه‌ در زمان‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ بودند، شيعة‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ بودند پشت‌ سر علي‌ بن‌ ابيطالب‌ كه‌ طبعا خيلي‌ هم‌ كمند. هر يكي‌ از ائمه‌ همينطور. ولي‌ انشاء الله‌ نصف‌ جمعيت‌ كرة‌ زمين‌، نه‌ نصفش‌ در يك‌ زمانها، يعني‌ از حالا تا زمان‌ حضرت‌ آدم‌ يك‌ عده‌ عقب‌ سر امام‌ زمان‌ هستند و فردا كه‌ انشاء الله‌. نمي‌گم‌ فردا ظهر، حوصله‌ ندارم‌ بگم‌ پس‌ فردا. روز ظهور كه‌ انشاء الله‌ خواهد هست‌ تا روز قيامت‌ انشاء الله‌ همه‌ پشت‌ سر امام‌ زمان‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ و او رايه‌ را بر ميدارد. رايت‌ را بر ميداره‌ و انشاء الله‌ در خدمتش‌ وارد بهشت‌ ميشيم‌.

 همانطوري‌ كه‌ تذكر دادم‌ همين‌ روز تولد حضرت‌ زينب‌ سلام‌ الله‌ عليها بود. كه‌ واقعا اگر از پدري‌ چون‌ علي‌، مادري‌ چون‌ فاطمة‌ زهرا، اگر زينب‌ كبري‌ پسر بود، ايشان‌ هم‌ امام‌ بود. يعني‌ روح‌ ولايت‌ درش‌ هست‌. تصرف‌ در تكوينيات‌ ميكنه‌ زينب‌ كبري‌. در بازار كوفه‌ مي‌خواستن‌ نگذارند حضرت‌ زينب‌ حرف‌ بزنه‌. معلومه‌ بدون‌ بلندگو بدون‌، آنهمه‌ ناراحتيها را كشيده‌. اما صداي‌ زنگ‌ شترها هست‌، هلهلة‌ اينها هست‌، مردم‌ سروصدا توي‌ خيابان‌ مي‌كنند. نمي‌گذارند صداش‌ برسه‌. خطبه‌ را چطور خوند؟ اشاره‌ كرد. در جاهاي‌ بي‌ صدا نمي‌دونم‌ واقع‌ شديد كه‌ هيچ‌ صدايي‌ نمي‌آد. يك‌ اشاره‌ كرد هر چي‌ صدا بود از بين‌ رفت‌. خيلي‌ عجيبه‌ها. ما يك‌ چيزي‌ همينطور در مقام‌ روضه‌ خوندن‌ مي‌شنويم‌. روضه‌ خونها مي‌خونند و ما عبور مي‌كنيم‌ و مي‌رويم‌. روش‌ فكر بكنيم‌. صداي‌ جيرجيركها هم‌ حتي‌ قطع‌ شد. صداي‌ پاها كه‌ روي‌ زمين‌ مي‌خورد هم‌ قطع‌ شد. صداي‌ زنگ‌ شتر هم‌ قطع‌ شد. اصلا صدا نبود. در تكوين‌ اينطور. اين‌ ولايت‌ تكوينيه‌ است‌. ولايت‌ بر ماسوي‌ الله‌. اين‌ خيلي‌ عجيبه‌. اين‌ يك‌ نكته‌ دربارة‌ حضرت‌ زينب‌. لذا زينب‌ كبري‌ را در رديف‌ معصومين‌ مي‌دونند. جزء حجج‌ خدا هست‌ و كلامش‌ حجته‌. يعني‌ اگر اشتباه‌، خطا اصلا در وجود مقدس‌ زينب‌ سلام‌ الله‌ عليها نبود و حضرت‌ زينب‌ مثل‌ فاطمة‌ زهرا از علم‌ لدني‌ برخوردار بود. يعني‌ خدا تعليماتش‌ را داده‌ بود. و انت‌ بحمد الله‌ عالمة‌ غير معلمه‌. اين‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ سجاد فرمود. امام‌ فرموده‌. تو بحمدالله‌ يك‌ عالمه‌اي‌ هستي‌ كه‌ كسي‌ بهت‌ چيزي‌ ياد نداده‌. يعني‌ ذاتا اينطور. مثل‌ معصوم‌. مثل‌ امام‌ معصوم‌. اين‌ هم‌ يك‌ جمله‌. مطلب‌ سوم‌ در روز يازدهم‌ محرم‌، وقتي‌ ديد امام‌ سجاد داره‌ نگاه‌ ميكنه‌ به‌ بدن‌ پاره‌ پارة‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ عليه‌ السلام‌ كه‌ معلومه‌ از حال‌ رفته‌، چون‌ امام‌ سجاد آنطور كه‌ نوشتند، پاهاي‌ مباركش‌ را زير شكم‌ شتر، شما مي‌تونيد تصور كنيد اين‌ چه‌ وضعي‌ ميشه‌. چون‌ روي‌ شتر هيچي‌ نينداخته‌ بودند. هيچي‌. شتر لخت‌. خوب‌ طبعا انسان‌ نميتونه‌ آنجا، مخصوصا مريض‌ باشه‌. مي‌خوان‌ هم‌ ببرند بهرحال‌. و اينها بنا داشتند اهل‌ بيت‌ عصمت‌ را بكشند به‌ هر صورتي‌ كه‌ هست‌. اين‌ پاها را زير شكم‌ شتر بستند كه‌ نيفته‌ حضرت‌. خوب‌ ايشان‌ توجه‌ پيدا كرده‌ توي‌ گودي‌ قلتگاه‌. آخه‌ معرفت‌ امام‌ نسبت‌ به‌ امام‌ غير از معرفت‌ من‌ و شماست‌ نسبت‌ به‌ امام‌. حجت‌ خداست‌. خداي‌ مجسمه‌ روي‌ زمين‌ اينطور توي‌ گودي‌ قتلگاه‌. مي‌خواهيد چراغها را خاموش‌ كنيد. عيبي‌ نداره‌. توي‌ گودي‌ قتلگاه‌ افتاده‌. بدن‌ پاره‌ پاره‌. سر در بدن‌ نيست‌. دست‌ از بدن‌ قطع‌ شده‌. حتي‌ پيراهن‌ پاره‌اي‌ هم‌ كه‌ در بدن‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ بوده‌، آنهم‌ الان‌ نيست‌. اطرافش‌ سنگ‌، چوب‌، شمشير شكسته‌ ريخته‌. حجت‌ خدا محو اين‌ جريان‌ شده‌. يك‌ دفعه‌ اينجا زينب‌ كبري‌ امام‌ زمانش‌ را حفظ‌ ميكنه‌. صدا زد مالي‌ اراك‌ ابن‌ اخي‌. پسر برادر چي‌ شده‌ كه‌ من‌ مي‌بينم‌ تو داري‌ با جانت‌ بازي‌ مي‌كني‌؟ تو حجت‌ خدا هستي‌. بايد عالم‌ به‌ ارادة‌ تو حفظ‌ بشه‌. و الي‌

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *