۲ ذی القعده ۱۴۱۳ قمری – ملكوت اشياء ۱ اخلاق ۴۵
ملكوت اشياء 1 اخلاق 45
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. و به يدهي ملكوت كل شي. يكي از چيزهايي كه بايد انسان در دنيا تحصيل كند شناخت حقايق اشياء است. در دعاها هست كه خدايا ارن الاشياء كما هي. خدايا اشياء را همان طوري كه هست به من نشان بده. ما يك چشم ظاهر بيني داريم كه اشياء را در بعد مادي ميبينيم. سنخيت بين چشمهاي ما و جهان ماده خيلي واضحه. يعني چون بين چشم ما و ديد ما و جهان ماده و چيزهايي كه از ماده خلق شده يك سنخيتي هست روي اين اصل يك سنخيت ديگر را با هم مرتبط ميكنه و هر چه ما ميبينيم مادياته.
حتي توقع داريم اگر ارواح يا ملائكه، يا حتي بعضيها گستاخي را اون قدر بالا بردهاند كه خدا را مايلند به همين چشم ظاهر ببينند و خدا را يا ملائكه را يا ارواح را با قيافة مادي مشاهده كنند. يعني ما بسيار دوست داريم كه اونها را با خودمون تطبيق كنيم حاضر نيستيم كه خودمون را با اونها تطبيق بديم. يعني ما از عالم ماده بيرون بياييم و به عالم معنا و يا با عالم معنا سنخيت پيدا بكنيم. خوب طبيعي است كه اين كار انجام نميشه و بعضي از افراد هستند كه از اول عمرشون تا آخر عمرشون در همين ماديات قوطه ورند. ماديات را ميبينند، ماديات را مشاهده ميكنند، همين هايي كه در عالم هست اگر بخواهيم براش اسمي بگذاريم همان طوري كه در آيات و قرآن هست، عالم ملك را مشاهده ميكنند. اينها عالم ملكه. و اين عالم ملك يك پشت پردهاي دارد كه او با اين چشمها ديده نميشه با اين حواس ظاهري احساس نميشه. يك چشم ديگري بايد انسان داشته باشه، يك حواس ديگري بايد انسان داشته باشه تا اون بعد دوم عالم كه اسمش ملكوته اون را مشاهده بكنه. و اين مسئله هست. فكر نكنيد كه مسله هر چه را كه ما ميبينيم هست. نه. هر چه را كه ميبينيم يك جزئي از اونچه كه هست، هست. ما خيلي چيزها را حتي با حواس ديگر حسش ميكنيم اما با چشم نميبينيم. سرما، گرما خود هوا اينها را با چشم نميبينيم ولي با حواس با حس لامسهمون حسش ميكنيم. بعضي از چيزها هست كه با هيچ يك از حواس حس نميشه. يقين داريم كه هست . اثرات وجوديش را حتي ماديين نميتونن منكر بشن. مثل نيروي جاذبه مثلا كه با هيچ يك از حواس حس نميشه ولي خوب هست نميشه منكرش هم شد. اينها هيچ كدوم جزء ملكوت عالم نيست. ملكوت عالم چيزهايي است كه با هيچ يك از حواس حس نميشه، ولي اثرات وجودي عجيبي دور و بر ما داره كه من جمله بلكه در رأس همة اينها وجود مقدس پروردگاره. كه با هيچ يك از حواس حس نميشه و خداي تعالي از آفتاب روشنتر و از هر چيزي واضحتره براي كساني كه معرفت دارند، براي كساني كه درك دارند، براي كساني كه دلايل اثبات وجود خدا كاملا روشنه. اونها خدا را از هر چيزي بينتر و ظاهرتر ميبينند. حالا از همين جا ما چشم باطن را براتون شرح ميديم.
چرا خداي تعالي ميفرمايد و لهم اعين لا يبصرون بها. يك عده هستند كه اينها چشم دارند ولي به اون چشمشون حقايق را نميبينند و لهم آذان لا يسمعون بها. يك عده گوش دارند حقايق را نميشنوند. اينها را خداي تعالي كالانعام مثل حيوانات مثال زده. اولئك كالانعام بل هم عزل. معلومه كه در واقع يك چشم ديگري هم هست. يعني انسان بايد بصيرتي هم داشته باشه. روز قيامت در آيات قرآن هست كه يك عده را خداي تعالي كور محشور ميكنه. ميگن كه رب لمحشر تني اعما و لقد كنت بصيرا. خدايا ما چرا اين جا كور محشور شديم؟ ما در دنيا چشم داشتيم بايد اوني را كه در دنيا اقلا داشتيم اون را بهمون بدي. ميفرمايد كه: و كذالك آتدنا آياتنا ما در دنيا آياتمون وقتي آمد تو اونها را نديده گرفتي امروز هم ما تو نديده گرفتيم و ما تو را نديديم. ببينيد در دنيا، منظورم اينه كه آيات الهي را اگر انسان نديده بگيره، نبينه، توجه بهش نداشته باشه، اين شخص از حيوانات بدتره. در دنيا انسان بايد يك چشم ديگهاي هم داشته باشه. فعتبروا يا اولي الاباب يا اولي ابصار عبرت بگيريد. گاهي انسان توي اين اطاق وارد شده چيزي كه ديده در است و ديوار است و كتاب است و چند نفري نشستهاند. يك وقت يك نفر وارد اين اطاق ميشه در و ديوار را نميبينه نگاه به افراد ميكنه ميبينه عجب افراد ملكوتي خوبي هستند. در يك جايي وارد ميشه ميبينه يك مشت افراد به اصطلاح تاريك سياهي هستند. افرادي بودند در اجتماع در ميان اولياء خدا در گذشته ماديديم اينها را، كه اينها به بعضي ميرسيدند مثل اين كه سالها با هم رفيق بودند جذب ميشدند چون سنخيت روحي با هم داشتند. چشمي داشتند ميديدند كه اين شخص با خودشون سنخيت روحي داره. پس با بعضيها اون چنان تنفر پيدا ميكردند نسبت به اونها كه انسان فكر ميكرده اينها با هم مثلا پدر كشتگي دارند برخورد تند، اصلا نميتونستند طرف را تحملش كنند. اين همان چشم، چشم باطني است، چشم ملكوتي است. ببينيد شما چشم داريد و همه را ميبينيد. علي بن ابيطالب هم چشم داره و همة اشياء را ميبينه. علي ميفرمايد كه ما رأيت شي و رأيت الله قبله و بعده و معه. من هيچي را نديدم جز اين كه خدا را قبلش ديدم با او ديدم، بعدش ديدم، ببينيد دو چيز علي عليه الصلاة و السلام ميبينه يكي اين كه خدا را ميبينه، يكي را هم همان چيزي كه جلوي چشمشه. اما ما يك چيز فقط ميبينيم همان فردي كه در مقابلمون هست. اگر يك وقت هم اگر متوجه خدا بشيم باز او را نميبينيم. نميتونيم دوتايي را با هم ببينيم. ما دو تا چشم نداريم ولي اولياء خدا دو تا چشم دارند. مؤمنين را خداي تعالي در قرآن وصف ميفرمايد كه يك عده از مؤمنين هستند كه اسمشون را رجال گذاشته خداي پروردگار، مرد، مردان. حالا در بين اين مردان زنها هم ممكنه باشند. منظور جنسييت نيست، منظور شخصيته. ميفرمايد كه رجال لا تنهيهم مرداني هستند كه اينها را الحاه نميكنه. لا تلهيهم. يعني باز نميداره. تجارت، مشغول به كسب و كارند، مشغول معاشرت با مردمند. دارن حرف با مردم ميزنند. لا تلهيهم تجارت و لا بيع از چي اينها را باز نميداره، از ديدن خدا. از ياد خدا. از ذكر الله. اينها را باز نميداره. صاحب به اصطلاح به اين مرحله رسيدهاند كه لا يشغله شأن ان شأن. خدا از خصوصياتش اين است كه اون را شأني از شأني مشغولش نميكنه. يعني وقتي با شما، شما با خدا صحبت داريد ميكنيد، خدا با شما صحبت ميكنه اين نيستش كه ديگه متوجه اون يكي نشه. يك كاره او، او را از كار ديگه باز نميداره.
لازم نيست وقتي كه شما ميخواييد با خدا مناجات كنيد بگن اول تو بيا صحبت كن بعد بعدي، بعد بعدي تو صف بايستيد. همه را در يك لحظه تمام آسمانها و زمينها را هر يك از اتمهاش انساني بشن و بخوان با خدا حرف بزنن، همه را خدا ميشنوه. يك راه گوش مخصوص نداره كه فقط يك صدا باي واردش بشه. يك مغز و يك حس مشترك نداره كه تنها از همين راه گيرندگي بخواد مطالب را بگيره. خداي تعالي وجودش، تمام وجودش شنوايي است. تمام وجودش به اصطلاح علمه. تمام وجود خداي تعالي دانايي است. اين كه دربارة خداي تعالي حرفي نيست و دربارة بحث خداشناسي اين بحثها را يا خودمون اينجا انجام داديم يا ميدونيم. ولي اولياء خدا هم در مرتبة بعد همين طور ميشن. يعني در خصوص ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام اين را ماكملا درك ميكنيم يعني اين طوري هستيم. هزار نفر ميرن توي حرم مطهر همه حاجت دارن، اصلا به خودمون اجازه نميديم كه همچين فكري بكنيم كه تو صف بايستيم و يكي يكي بخواهيم بريم حوائجمون را بخواهيم. شايد امام رضا اين طور سرش شلوغ بشه متوجه حاجت ما نشه. يعني در كارهاي عاديمون اين طوري هستيم. اگر در كارهاي عاديمون اگر يك مجتهدي يك آيت اللهي يك شخصيت بالايي هر چي هم عالم باشه، دانشمند باشه هر چي هم بخواد در يك لحظه صحبت كنه نميشه. بايد يكي يكي باهاش صحبت كنند. ولي اين فكر را ما دربارة ائمه عليه الصلاة و السلام نميكنيم. همان فكري را داريم درباة امام عليه السلام كه دربارة خدا داريم. يعني ميگيم اينها هم لا يشغلهم شأن ان شأن يعني اينها هم اون گوشي كه ما فكر ميكنيم حتي امام زمان صلوات الله عليه هم كه در همين بدن ظاهري هستند اون گوشي كه ما فكر ميكنيم كه بايد از يك راه مخصوص وارد بشه و بعد متوجه مطلب بشن اين را دربارة ائمه فكر نميكنيم به همين دليل صدها بلكه هزارها نفر در يك لحظه همه سلام به حضرت بقية الله ميكنيم. و هممون حاجت از امام زمان صلوات الله عليه ميخواييم و به خودمون اجازه نميديم بگيم كه حالا مثلا نوبت فلان شخص بوده آقا صحبت بكنه تو عقب بايست حالا صبر كن صحبتش تمام بشه يا يكي يكي وارد اطاقش بشيم يا مثلا فرض كنيد كه يكي يكي حوائجمون را بگيم، يكي يكي خدمتون عرض شود كه مطالبمون را عرض كنيم. نه اين را نميگيم. اين را معتقد نيستيم. دربارة اولياء خدا هم، ما دربارة ائمه به خصوص اين حالت را اصلا مثل اين كه حقيقت هم هست اين حالت جزء درسهايي است كه ما در عالم ارواح آموختيم. لذا فطرتا حالا معرفت كاملي به امام داشته باشيم يا نداشته باشيم. حالا مخصوصا افرادي كه وارد حرم ميشن يك گوشهاي مينشينند حوائجشون را ميگن. هيچ وقت با خودشون نميگن كه خوب امام شايد اونهايي كه جلوي ضريح هستند جواب اونها را بده تا من بعد جواب من را بده. نه اين يك مسئلة غريضة فطري است و اين يك مسئلهاي است از همان مسائلي كه يعني در عالم زر ، در عالم ارواح ياد گرفتيم و اين فطريمون هست دربارة ائمه عليهم السلام.
دربارة ارواح هم باز همين را فكر ميكنيم. يعني باز فطريمونه. شما مثلا فرض كنيد كه سر قبر يك امامزاده يكي از اولياء خدا ميريد. باز از اونها براي اونها حريم قائل نميشيد كه يكي، يكي. ميبينيد حضرت معصومه سلام الله عليها كه خوب امام زاده هستند ديگه. در مقام معصومين عليه الصلاة و السلام نيستند. باز هم همان برنامه را انجام ميديم فطرتا. و اگر كسي بگه كه آقا، خوب حضرت معصومه بالاخره يك نفر آدمه يكي يكي وارد بشيد ميگيد آقا اين حرفها نيست. ببينيد اينهايك مسائلي است كه همين طور ميخوام بيام جلو تا انسان به جايي ميرسه. يعني اگر همين طور بياد جلو ميبينه كه يك حقيقتي هست يك چشم ديگري، يك گوش ديگري. مربوط به ملكوته عالمه كه ما نداريم ولي يك عده هستند كه دارند. يك عده از اولياء خدا هستند كه دارند. و بايد داشته باشند كه در اون لحظهاي كه دارن با شما صحبت ميكنند دارن با خدا هم صحبت ميكنند. همان وقتي كه امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام داره انگشتر به سائل ميده، غرق و محو جمال ذات مقدس پروردگاره مثل همان وقتي است كه تير را از پاش ميكشن. اونجا منتهي تمركز نكرده و در درد تير پا. اون جايي كه به اصطلاح پول به سائل ميده يا انگشتر به سائل ميده اونجا در از اون شأن ديگهاش از اون بعد ديگهاش هم استفاده كرده. و ما در اين دنيا بايد در الان اكثر ماها شايد در بين شماها افرادي باشند كه مقهور اين جهتي كه ميخوام عرض كنم ولي حالا كليتا مردمي كه تزكية نفس نكردند لااقل اينها مقهور حواس ظاهريشون هستند. ببينيد دو حس و دو بعد در ما هست. يكي همان بعد ملكوتيه، يك همان بعد ظاهريه. گاهي بعد ملكوتي غلبه پيدا ميكنه بر بعد ظاهري، گاهي بعد ظاهري غلبه پيدا ميكنه بر بعد ملكوتي.
گاهي ميشود كه اين تحت تأثير اون واقع ميشه، گاهي اون تحت تأثير اين واقع ميشه. و اگر ما بتوانيم اين بعد ظاهريمون را تحت تأثير بعد ملكوتيمون قرار بديم كه البته با تزكية نفس اين كار عمليه و ميشه و هستند عدهاي كه به اين مقام رسيدند. شايد در بين خود شماها باشند كساني كه اين مرحله را رسيده باشه ولي اگر توانست تحت تأثير بعد ملكوتي خودش را قرار بده. اونجا همين مسائلي كه دربارة ائمه عليهم الصلاة و السلام داريم، دربارة رجال لا تلهيهم تجارت و لا بيعنن ذكر الله داريم. دربارة اولياء خدا خودمون معتقديم، در او پيدا ميشه، در او پيدا ميشه. اون وقت وقتي كه اين طوري شد حقايق اشياء را درك ميكنيم. يعني ملكوت اشياء را درك ميكنيم. يعني به اين معنا كه فرض كنيد يكي در و ديوار را ميبينه اگر تحت تأثير، تحت نفوذ بعد ملكوتيش قرار بگيره در و ديوار را كه ميبينه هيچ خداي خالق در و ديوار را هم با او ميبينه. تسبيح اشياء را با او ميشنوه. باز اين با اين گوش ظاهريش لازم نيست بشنوهها. با اون گوش باطنش ميشنوه چون همش مطابق خودش. اونجا ديگه لا يشغله شأن ان شأن.
يعني يك كاري او از كار ديگر باز نميداره. در عين اين كه دارد كارهاي معمولي ظاهري ميكنه در عين حال دارد كارهاي عبادت پرودگار را ميكنه. ماها غالبا تحت نفوذ ملكمون هستيم، عالم ملكمون هستيم. ولي اولياء خدا تحت نفوذ عالم ملكوت هستند. و ملكوت عالم در دست خداست و بيده ملكوت كل شي. در دست خدا ملكوت هر چيزي هست و ذات مقدس پروردگار ملكوت هر چيزي را به ما نشان ميده. يعني حقيقت هر چيزي را انسان درك ميكنه. بديها و خوبيهاي هر چيزي را انسان ميفهمه. اگر انسان خودش را در اون مقام قرار بده. يك خردهاي مطلب ممكنه سنگين باشه من توضيح ميدم خيلي واضح ميخوام عرض كنم كه خوب متوجه بشيد.
اگر انسان خودش را در اون مرحله قرار بده كه تحت تأثير و تحت نفوذ ملكوت وجودي خودش قرار بگيره و ملكش به اصطلاح تحت تأثير باشد اين شخص از آينده اطلاع داره، از گذشته اطلاع داره. از حقايق اشياء اطلاع داره چون به اصطلاح چشم ديگري پيدا كرده. حتي اجعلك مثلي تا من تو را مثل خودم قرار بدم. چشمت چشم من باشه، گوشت گوش من باشه، زبانت زبان من باشه. ارادهات ارادة من باشه. من وقتي اراده ميكنم ميگم چيزي باش، باشه. تو هم وقتي اراده ميكني كه چيزي باشه هست. شيطان ديگه دور و بر انسان اصلا نميياد. هواي نفس را كه خودش از بين برده. چون اگر هواي نفس را از بين نبره كه به اين مراحل نميرسه. و همان حالتي كه ما از اولياء خدا توقع داريم در وجود اين انسان پيدا ميشه. يعني لا يشغله شأن ان شأن. دقت كرديد. و اون حالتي كه ملائكه دارند البته ملائكه همشون به اون مرحله نرسيدند كه لايشغلهم شأن ان شأن اين را بدونيد به جهت اين كه خداي تعالي گاهي انسان، ملائكهاي كه موكل ما هستند، ديده بودند اون ملائكهاي كه موكل انسان هستند كه دو تاشون فقط مربوطه به اعمال هستند بقيهشون محافظ شايد در هر انساني دائما باهاش هستند يكي دو تا نيستند و اينها با اين كه موكل اعمال ما هستند، خداكارهاي بد ما را از اينها مخفي ميكنه. يعني حتي جلوي چشم اينها را ميگيره. كه تا هفت ساعت به اونها اجازه نميده كه اينها اون را ضبطش كنند. كه اگر تا هفت ساعت انسان استغفار كرد، خدا بخشيدش ديگه لازم نباشه كه اونهاتوي پروندة انسان درج كرده باشند. ولي انسان به جايي ميرسه كه همة چيزهايي را كه بخواد بفهمه ميفهمه. و حقايق اشياء را درك ميكنه و شناخت حقايق اشياء همان حكمتي است كه يك وقتي براتون بحث كردم. حكمت، كه شما ميگيد كه حكمت چيه؟ اصلا معناي حكمت چيه؟ حكمت شناخت حقايق اشياء است. به اتكاي وحي. وحيي كه از جانب خدا آمده. و شما فكر نكنيد كه اين مرحلة از كمال را مخصوصا مثلا يك عدة خاصي است نه. انبياء آمدهاند براي اين كه حكمت را به انسان تعليم بدن. انبياء آمدند.
ببينيد قرآن ميفرمايد كه هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يذكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه. يعني پيغمبران براي سه چيز، براي سه تا كار آمدهاند. يكي براي تزكية نفس كه خيلي اهمييت داره دوم براي تعليم كتاب و قرآن سوم براي تعليم حكمت يعني براي باز كردن اين بعد ملكوتي انسان را به طرف حقايق و شناخت حقايق اين حكمته. يعني همه دربارة حكمت همين را گفتند. فلسفه البته شناخت حقايق اشيائه. همان طوري كه گفتم متكيا به افكار بشري و با همين بعد ملكي. ايني كه ميگيم متكيا به افكار بشري، متكيا به بعد ملكي. شما ملاحظه بكنيد در منطق، در كه مقدمة فلسفه است ميگن كه بايد انسان از معلومات پي به مجهولات ببره. معلومات چيه؟ مثلا فرض كنيد كه آتش داغه و آتش هر چيزي را ميسوزانه واين علت است براي او. اين آتش است و اين چيز هم غير آتش است، پس اين چيز را آتش ميسوزانه. يك همچين چيزهايي. همة چيزهايي كه در فلسفه بحث ميشه مربوط به حواس ملكي انسانه. ولي در حكمت مربوط به جنبههاي ملكي نيست مربوط به جنبههاي ملكوتيه. چون متكي به وحيه. ببينيد قرآن ميگه و لقد آتينا لقمان الحكمه. ما به لقمان حكمت داديم. لقمان حكمت را از خدا تعليم گرفت. آتيناه حكمت السبيا، آتيناه حكما و علما، زياد داريم مكرر داريم كه خداي تعالي حكمت را نسبت داده به خودش. ولي تمام فلاسفه فلسفه را نسبت دادند به افكار بشري، هيچكس نگفته كه فلسفه را خدا نازل كرده از آسمان. فرق حكمت و فلسفه اينه كه اين را يك وقتهاي ديگه هم شرح دادم براتون.
پس اگر انسان از بعد مُلكي آمد بيرون، نه اينكه صددرصد بياد بيرون، البته بعد از مرگ طبيعتا ميآد بيرون، اجبارا ميآد بيرون، حقايق را درك ميكنه؛ لذا مرگ را خداي تعالي اسمش را يقين گذاشته. فاعبد ربك حتي يأتيك اليقين. فاعبد ربك حتي يأتيك اليقين. عبادت كن پروردگارت را تا يقين بهت برسه. يقين را همة مفسرين به مرگ تفسير كردند. چرا گفتند به مردن يقين؟ بخاطر اينكه انسان خودبخود از عالم ملك ديگه بيرون افتاده ميشه، بيرون مياندازندش. آنجا چه كافر باشه، چه مسلمان، چه شيعه، چه فاسق، چه فاجر، يك دفعه درهاي ملكوت به رويش باز ميشه. منتهي وقتي آنجا انسان درهاي ملكوت به روش باز ميشه و حقيقت اشياء را درك ميكنه اگر آدم بد عملي باشه بيشتر در فشار واقع ميشه. بيشتر عذاب را احساس ميكنه، بيشتر متأسف ميشه. بلكه بعضي از دانشمندان و شايد هم روايت زيادي هم در بحار و اينها هست كه دربارة سكرات موت يك مقدار از جلوتر، يعني همينقدر كه انسان به سكرات ميافته، چشمش به حقايق باز ميشه. يعني ارتباط، هر چي انسان بتونه خودش را قطع بكنه از دنيا، ارتباطش با عالم ملك، با عالم ملكوت زياد ميشه. و بعد از مرگ لازم نيست، همون قبل از مرگ، سكرات باشه، در حال سكرات، ميبينيد كه ملائكه را ميبينه، ائمه را ميبينه. يكي از بزرگان، ايشان نقل ميكرد يكنفر كه من بالاي سرش بودم. ديدم كه هي در همان حال نيمخيز ميشه سلام ميكنه به يك يك از ائمه عليهم السلام. از سادات بود، از بزرگان بود. ميگه من ازشون سؤال كردم كه حضرت زهرا سلام الله عليها هم تشريف آوردهاند؟ ايشون گفتند كه حضرت زهرا ميروند اين ائمه را يكييكي ميآورند، با هم ميآيند. و زياد ديده شده كه آن چشم ملكوتي انسان در حال سكرات باز شده، انقطاع انسان وقتي پيدا كرد، جلوتر. حالا چند ساعت زودتر؟ بعضيها چند روز زودتر. مرحوم آية الله العظمي خوانساري را نقل كردند، آقا زادهاشون براي من نقل ميكرد كه يك سفيد پوشي آمده بود قبل از يك هفته. ايشان پرسيده بودند شما كي هستي؟ ايشان گفته بود مثلا من ملك الموتم. آمدي براي قبض روح من؟ نه. يك هفتة ديگه ميآيم. بعد از يك هفته، در همان حال، حالشون هم بهتر بوده، ديده بودند كه ايشان گفتند بعله ايشان آمد و در همانجا از دار دنيا ميروند. گاهي ميشه يك هفته جلوتر.
اگر يك مقدار انسان تكاني به خودش بدها، انقطاع پيدا بكنه، لازم نيست انسان نزديك به مرگش اين طوري بشه. در دوران عمرش، از اول جوانيش، بعد از تزكية نفس بالاخره، بعد از مراحل در مراحل اوليه موفق ميشه كه ملائكه را ببيننه و آنها را احساس كنه كه الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا، اول آنهايي كه ميگند پروردگار ما خداست بعد استقامت ميكنند. فقط يك استقامت. ببينيد اين نتيجة يك استقامته. استقامت واقعيها. ثم استقاموا تنزل عليهم الملائكه. ملائكه بر آنها نازل ميشوند. ببينيد حتي ثم تتنزل عليهم الملائكه هم نيست كه بگيم حالا يك فاصلهاي داره. آخه ثم تتنزل براي فاصله است. نه. قالوا ربنا الله ثم استقاموا. اينجا ثم داره. ولي بعد از استقاموا، تتنزل عليهم الملائكه. نميگه ثم تتنزل عليهم الملائكه. ملائكه نازل ميشوند. حالا افراد فرق ميكنند. بعضيها ملائكه را از اثرشون احساس ميكنند. ميبينند يك توفيقات فوق العادهاي. اكثر دوستان كه توي مجلس هم هستيد و اينها، اين را ديگه خودتون همهاتون به من گفتيد، اكثرتون حالا، كه ما فكر نميكرديم اينقدر موفق بشيم. يك توفيقات فوق العادهاي، وضعمون روبراه شده، زندگيمون روبراه بشه، خوب اينجا، ساعت هم ميگذاشتيم نميتونستيم نماز شب بخونيم. حالا ميبينيم نه، خودمون بيدار ميشيم، يكي مثل اينكه بيدارمون ميكنه. اينها همهاش همون نزول ملائكه است. كمكهاي فوق العادهاي ميشه. كسي دقيق، صحيح، حركت بكنه توي برنامه بياد، در مرحلة استقامت ملائكه به كمكش ميآيند. حتي ترس و خوف را از او بر ميدارند. ان لا تخافوا ميگند، همينجوري نميآن نصيحتش بكنند بگن نترس. همانطوري كه شما وجودش را مشاهده نميكنيد، همينطور صدايش را هم نميشنويد. هر دويش عمليه. ان لا تخافوا. نترس. نترس اين با اراده. يعني از حالا ديگه نميترسي هم حتي. و لاتحزنوا. حزن هم نداشته باش. غصه براي هيچي نخور. حزن نداشته باش. شما فكر نكنيد كه حزن يكي از چيزهاي ضرورتي است براي هر فردي از افراد. من همين دو سه روز قبل ميگفتم. ميگفتم به ما تعليم دادند كه همهاش بايد گريه بكنيم، همهاش بايد محزون باشيم. خيال ميكنيم يك آدمي كه يك خوردهاي متبسمه اين آدم خوبي نيست. اوني كه هميشه گريه ميكنه اون آدم خوبيه. و حال اينكه پيغمبر اكرم دائما متبسم بود. مجالسي كه تشكيل ميديم خيال ميكنيم همهاش بايد گريه كنيم. نه اينطور نيست. فرحين بما آتاهم الله من فضله. بايد خوشحال بشيد كه خداي تعالي اين توفيق را بهتون داده كه توي اين راه حق قرار گرفتيد. فرحين، اصلا فرح دارند، خوشحالند، علي ان اولياء الله لا خوف، اصلا نفي خوف ميكنه، و لا هم يحزنون. حالا بعضيها كه خوب اين مسائل را متوجه نيستند، ميگند اينها مربوط به آخرته. آخرت با دنيا چه فرقي ميكنه. آنجا كه بيشتر آدم بايد محزون باشه، بيشتر بايد بترسه، بيشتر بايد خدمت شما عرض شود گريه بكنه. آنجا كه نزديكتر به خداست. اگر قرب به خدا گريه داره، قرب به خدا حزن داره، قرب به خدا ترس داره، كه آنجا بايد بيشتر باشه. نه. توي همين دنياست، آرامش پيدا ميكنه انسان. يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضية مرضيه. راضيه يعني خوشنود. خوشنود. اصلا خوشحال. ما رضا را بمعناي خوشنود بودن، خوشحال بودن، بايد اينجوري معنا بكنيم. راضية مرضيه، فادخلي في عبادي. يك سر سوزن توي بهشتي كه خداي تعالي بر آن بهشت قاهر است و غالب است و احاطه دارد و اهل بهشت خدا را با چشم دل محيط بر خودشون ميبينند، يك سر سوزن انسان حزن نداره. هيچ حزن نداره. اگر بهشت شما توي اين دنيا مقرر شد كه باشه، شما اينجا هم نبايد حزن داشته باشي. اينجا بايد، فيها تشتهي الانفس و لاز الاعين. هر چي كه بخواهيد بهتون داده ميشه.
من در معناي اين حديث كه العبد يدبر و الله يقدر، عبد تدبير ميكنه و خدا تقدير ميكنه، اين را معمولا اينجوري برداشتشونه كه خداي تعالي تدبير ميكنه، ما تدبير ميكنيم، يعني يك چيزهايي ميخواهيم، فكر ميكنيم. خدا بعكس آن تقدير ميكنه. اين، غالبا اينجور برداشت ميكنند. يعني مثلا من ميخوام بلند شوم بروم فلانجا، حرم، خدا سر راه من يك مانعي پيش ميآره و نميگذاره بريم حرم. اينجوري معنا ميكنند. و حال اينكه نه. خدا رحمت كنه يك استادي داشتيم ايشان خوب معنا ميكرد. العبد چون داره، عبد، آني كه بندة واقعي خداست. او تدبير ميكنه، خدا هم طبق تدبير او تقدير ميكنه. يعني تو تدبير ميكني كه اين كار بشه، خدا هم تقدير ميكنه اين كار بشه. چرا اينجوري معنا نميكنيد؟ چرا همهاش با خدا با سوء ظن برخورد ميكنيد؟ شما تدبير ميكنيد، نشستيد با خودتون فكر ميكنيد، چون بندهايد، بنده هيچوقت كاري را بر خلاف خواست پروردگار نميكنه و نميخواهد. منتهي تدبير كرده كه امروز مثلا فلان اعمال را انجام بده. خدا هم مقدر ميكنه كه تو اين كار را انجام بدي. كمكت ميكنه. خدا معين توست. اياك نعبد و اياك نستعين. ما از خدا كمك ميگيريم، اعانت ميگيريم. آنوقت خدا همة كارهاي ما را، كارهاي بندگانش را برداره بعكسش كنه! مگه خدا با انسان لج بازي داره؟ مگه خدا ما را ميخواهد اذيت بي جهت بكنه؟!
بنابراين چيزي كه ميخواستم از مجموع عرايضم عرض كنم اينه كه اگر انسان به مقام شامخ تزكية نفس و در نتيجه از اولياء خدا بشه، بايد يك ارتباطي با ملكوت عالم پيدا بكنه و حقايق اشياء را از اين راه درك كنه. و حقيقت كل شيء هم در دست خداست و ارتباطش وقتي با خدا برقرار شد، از اين طريق ملكوت كل شيء را در اختيار بگيره. اين يك بحثي مربوط به امشب.
و اما ايام ذيقعده است و ذيقعدة الحرام از ماههاي بسيار محترم و جزء اشهر حج هست و دعا كنيد كه انشاء الله خداي تعالي اگر به ما توفيق خانهاش را، حج خانهاش را عنايت ميكنه كه چه بهتر. و الاّ ما را در ثواب حاجيها كه از حالا به فكر حج هستند و رفتن به مكه هستند، خداي تعالي قرار بده.
ايام ايام سرور خاندان عصمت و طهارت است. يكي دو روز گذشته تولد حضرت معصومه بوده است و هفتة آينده هم ولادت حضرت علي بن موسي الرضا است كه آقايون، رفقا بعد از ختم جلسه بنشينند دربارة روز تولد انشاء الله تصميم بگيرند كه در كانون انشاء الله يك جلسة خوبي داشته باشيم. من ديگه روضه نميخونم. ذكر مصيبتي عرض نميكنم. فقط يك قدري دعا بخونيم و يك حال توجهي پيدا بكنيم. و حاجتتون امشب اين باشه كه اين انقطاعي كه خداي تعالي به بندگان خوبش عنايت ميكنه و ملكوت عالم را احساس ميكنند و حقايق را درك ميكنند، و خلاصة اين مضمون كه اللهم ارن الاشياء كما هي، اين مضمون در حقشون مستجاب بشه امشب و اين را انشاء الله از خداي تعالي امشب تقاضا بكنند.
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. خدايا در خانهات آمدهايم. از تو ميخواهيم كه ما را جزء اولياء خودت قرار بدهي. پروردگارا ما تا جائي كه برايمون ميسر باشد از تزكية نفس و كمالات روحي و راهنمائيهايي كه انبيائت به ما كردند در ضمن روايات و آيات قرآن انشاء الله انجام ميدهيم. ولي از تو ميخواهيم كه خدايا خودت دست ما را بگيري. نظر لطفي به ما داشته باشي. حضرت امام هشتم عليه السلام امر فرمودند كه از براي حضرت صاحب الزمان عليه السلام اينطور دعا كنيم كه امشب اين دعا را به مناسبت اينكه آقامون و مولايمون حجة ابن الحسن دعايش كرده باشيم، او شايد ما را دعا كند و ما به اون كمال برسيم، آنهم به امر علي بن موسي الرضا. چون روايت مال يونس بن عبد الرحمانه كه او گفت حضرت امام هشتم فرمودند كه براي امام زمانتون، صاحب الامر، اين دعا را بكنيد. ببينيد حضرت امام هشتم آنزمان كه هنوز حجة ابن الحسن متولد نشدهاند، اين دستور را داده است.
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم ادفع عن وليك و خليفتك و حجتك علي خلقك و لسانك معبر عنك ان ناطق بحكمتك و اين ناظرتك باذنك و شاهدك علي عبادك. اين عباراتي كه تا همين الان، همين چند سطر و چند كلمهاي كه خوندنم، خلاصة همان عرايضي بود كه عرض كردم دربارة امام. لسانك المعبر عنك. معبر عنك. الناطق بحكمتك. امام زمان را اينطوري توصيف ميكنند كه زباني كه زبان تو اي خدا، كه از تو سخن ميگويد. نطق به حكمت تو ميكند. حكمتي كه از ناحية توست ميكند. و عينك ناظرة باذنك. چشم توست كه به بندگان تو نگاه ميكند و شاهدك علي عبادك المجاهد العائذ بك العابد عندك و اعزه من شر جميع ما خلقته و برئته و انشئت و صبرت و احفظه من بين يده و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته بحفظك الذي لا يضيع من حفظته. من حفظته به. و احفظ فيه رسولك و آبائه ائمتك و دعائم دينك و جعله في وديعتك التي لا تضييع و في جوارك التي لا يغفر. و في منعك و عزك التي لا يظهر. و آمنه بأمانك ان وفيد. الذي لا يخذل منها منته به و اجعله في كنفك لا يري. من كان فيه و انصره بنصرك العزيز و ايده بجندك الغالب و قوه بقوتك و ارجفه بملائتك و واله من والاه و عاده من عاداه. و البسه زرعك الحصينة و حبه بالملائكته حبا. اللهم اشهد به صدق و ارتق به الفتق و اعن به الجور و اظهر به العبد و زين بطول بقائه العبد و ايده بالنصر و انصره بالرعب و قونا سريه و اخذل خاذليه و دنده من نطق عليه و دمر من غشه و اقتل به جواهرة الكفر و اعمده و دعائمه و اقسم به رؤوس الضلاله و شارعت البدعه و منيبة السنه و مقوية الباطل و زلل به الجبابره و ابر به الغافلين و جميع الملحدين في مشارق الارض و مغاربها و برها و بحرها و سهلها و جبلها حتي لا تدع منهم ديانها و لا تبقي لهم آثارا. اللهم طهر بهم من آدائك و اشف منهم عبادك و عز به المؤمنين و احيي به سنن المرسلين و دارس حكم النبيين و جدد به من تهام دينك و بدل من حكمك حتي لا تعيد دينك بك و علي يديه جديدا مفزا معزا صحيحا لا وجد فيه و لا بدعة معه و حتي تنير بعدله الظلم الجور و تصبح به نيران الكفر و توزع بكي معالم الحق و طول العدل فانه عبدك الذي استخلصته لنفسك و اصطفيته علي بيتك و اصمته من الذنوب و برئته من العيوب و طهرته من الرجس و سلمته من الدنه. اللهم فانه نشهد له يوم القيامه و يوم حلول التامه. انه لا يسقر الذنب و لا تا حبا و لا يرتكب المعصيه و لا يزين لك الطاعه و لا يهدك لك العرزه و لم يبدل لك الفريضه و لم يغير لك الشريعه و ان الهادي المهتدي الطاهر التقي النقي الرضي الزكي. اللهم اعته في نفسه و اهله و ولده و ذريته و امته و جميع رعيته ما تقر به عينه و تضر به نفسه و تجمع له ملك المملكات كلها قريبها و بعيدها و عزيزها و ذليلها حتي تجري حكمه علي كل حكم و يغلب بحقه علي كل باطل. اللهم اسئلك بنا يديه من حاج الهدي و محجة الحسني و الطريقة الوسعي. حتي التي يرجع اليه الغالي و يلحق به التالي و قونا علي طاعتك. خدايا به ما قوت بده كه طاعت و بندگي او را بكنيم و ثبتنا مشايعته. خدايا در پيروي از اين وجود مقدس، حجة ابن الحسن ما را ثابت بدار و امنن علينا بمتابعته. خدايا منت بگذار بر ما كه متابعت و پيروي آن حضرت را بكنيم. و اجعلنا في حزبه القوامين و امر الصابرين معه الطالبين رضاك بمناصحته حتي تحشرنا حتي يوم القيامه في انصاره و اعوانه و مغذيته سلطانه. خدايا روز قيامت ما را در ميان انصار و اعوان آن حضرت و كساني كه سلطنت آن حضرت را تقويت كردند قرارمون بده.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.