۲۸ صفر ۱۴۱۵ قمری – اسلام‌ و تفاوت‌ اعتقاد با ايمان‌

 اسلام‌ و تفاوت‌ اعتقاد با ايمان‌ 28 صفر 1415

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌.

 الحمد لله‌ رب‌ العالمين‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ اشرف‌ الانبياء و المرسلين‌. سيدنا و نبينا ابو القاسم‌ محمد. (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌). و علي‌ آله‌ الطيبين‌ الطاهرين‌ لا سیما علي‌ سيدنا و مولانا حجة‌ ابن‌ الحسن‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. يا ايها الذين‌ آمنوا ادخلوا في‌ السلم‌ كافة‌.

 استفاده‌ و استعمال‌ در بين‌ ما هست‌ كلمة‌ اسلامه‌. ما همه‌ مسلمانيم‌ و اسلام‌ دين‌ ماست‌. اما معني‌ اسلام‌ چي‌ هست‌؟ و مسلمان‌ يعني‌ چه‌؟ و در قرآن‌ مجيد براي‌ معني‌ اسلام‌ خداي‌ تعالي‌ چه‌ فرموده‌ است‌؟ اين‌ يك‌ بحثي‌ است‌ كه‌ عنوان‌ بحث‌ امشب‌ ما را تشكيل‌ مي‌دهد. اسلام‌ از سلم‌ و تسليم‌ و اينكه‌ يك‌ انسان‌ در مقابل‌ ديگري‌ كه‌ از جهات‌ مختلف‌ قدرتش‌ مي‌چربد، در مقابل‌ او تسليم‌ ميشود. يا قدرت‌ ظاهريست‌. ظالمي‌ است‌، ضعيفي‌ را تحت‌ فشار قرار داده‌، مظلوم‌ و ضعيف‌ مجبور است‌ در مقابل‌ آن‌ ظالم‌ تسليم‌ باشد. يا از جهت‌ علمي‌ يك‌ نفر بر ديگري‌ مزيت‌ دارد و انسان‌ مجبور است‌ بخاطر پيشرفت‌ روحي‌ و تحصيل‌ علم‌ و دانش‌، در مقابل‌ او تسليم‌ باشد. يا يك‌ فردي‌ از نظر مالي‌ مزيتي‌ دارد بر يك‌ فقير و چون‌ اين‌ شخص‌ نيازمند به‌ اوست‌ بايد در مقابل‌ او تسليم‌ باشد. گاهي‌ هم‌ انسان‌ بخاطر يك‌ منافعي‌ بطور كلي‌ كه‌ در دست‌ ديگري‌ آن‌ منافع‌ قرار گرفته‌، براي‌ بدست‌ آوردن‌ آن‌ منافع‌، انسان‌ طبعا در مقابل‌ او تسليمه‌.

 اسلام‌ به‌ معناي‌ همون‌ تسليم‌ شدن‌ است‌. دين‌ مقدس‌ اسلام‌ ديني‌ است‌ كه‌ بخاطر اينكه‌ انسان‌ نياز به‌ دين‌ دارد، انسان‌ نياز به‌ راهنمايي‌هاي‌ مذهب‌ دارد، بايد حتما در مقابل‌ قوانين‌ دين‌ مقدس‌ اسلام‌، تسليم‌ باشد. بهترين‌ تسليمها و عاقلانه‌ترين‌ تسليمها و عقلائي‌ترين‌ تسليمها، تسليم‌ در مقابل‌ نيازمنديهاي‌ علمي‌ و روحي‌ است‌. شاگرد در مقابل‌ استاد علميش‌ بايد تسليم‌ باشد. بندگان‌ خدا در مقابل‌ راهنمائي‌هاي‌ الهي‌ بايد تسليم‌ باشند. دين‌ مقدس‌ اسلام‌ آنقدر به‌ اين‌ مسئله‌ اهميت‌ داده‌ كه‌ اسم‌ مذهب‌ را اسلام‌ گذاشته‌. يعني‌ تسليم‌ شدن‌. و در قرآن‌ مي‌فرمايد يا ايها الذين‌ آمنوا ادخلوا. اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد خطاب‌ مؤمنينند، مؤمنين‌ كساني‌ هستند كه‌ قلبشون‌ هم‌ حتي‌ آرام‌ است‌ كه‌ دين‌ مقدس‌ اسلام‌ دين‌ صحيحي‌ است‌. بخدا اعتماد كردند، بخدا اعتقاد كردند و به‌ آخرت‌ اعتقاد دارند. اما در عين‌ حال‌ خداي‌ تعالي‌ در اين‌ آية‌ شريفه‌ مي‌فرمايد يا ايها الذين‌ آمنوا، اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، ادخلوا في‌ السلم‌ كافّة‌. همه‌اتون‌ در تسليم‌، در اينكه‌ همه‌اتون‌ تسليم‌ باشيد، مسلمان‌ باشيد، وارد بشيد. ادخلوا في‌ السلم‌ كافة‌.

 انسان‌ در اسلام‌ از همون‌ قدم‌ اول‌ وقتي‌ نام‌ مقدس‌ اسلام‌ را مي‌شنود بايد به‌ خودش‌ يك‌ حالت‌ تسليمي‌ بگيرد. خودرأيي‌ها را بگذارد كنار، فرمان‌ نبردن‌ را ترك‌ كند، فرمانبردار باشد، فرمانبر باشد. يك‌ فردي‌ باشد كه‌ در تمام‌ چيزها در تمام‌ دستورات‌، هر وقت‌ چيزي‌ به‌ او مي‌گويند كه‌ يقين‌ كرد از ناحية‌ اسلامه‌، فورا بگويد تسليمم‌.

 يك‌ شخصي‌ در كوفه‌ بود بنام‌ كليب‌. با امام‌ صادق‌ فاصله‌اش‌ زياد بود. چون‌ اكثرا حضرت‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ در مدينه‌ بودند و راويان‌ خبر براي‌ مردم‌ كوفه‌ روايتها را مي‌آوردند. مردم‌ كوفه‌ هم‌ چون‌ شيعه‌ بودند و اين‌ بدنامي‌ كه‌ مردم‌ كوفه‌ دارند، اين‌ مال‌ يك‌ دوران‌ فشاري‌ كه‌ به‌ آنها وارد شد، اين‌ بدنامي‌ براي‌ آنها پيدا شد. و الا در روايات‌ از كوفه‌ و مردمان‌ كوفه‌ خيلي‌ مدح‌ شده‌. مردمان‌ بسيار خوبي‌ داشته‌ و شيعيان‌ خالص‌ در كوفه‌ بوده‌اند و كوفه‌ آنزمان‌، همين‌ نجف‌ فعلي‌، نجف‌ با كوفه‌ خدا قسمتتون‌ كند، فاصلة‌ زيادي‌ ندارد. شايد آن‌ وقتي‌ كه‌ اين‌ دو تا شهر بهم‌ وصل‌ نشده‌ بود، يكي‌ از علائم‌ آخر الزمان‌ هم‌ همين‌ است‌ شهر نجف‌ و شهر كوفه‌ با هم‌ وصل‌ ميشود كه‌ الان‌ وصل‌ شده‌، آنوقتي‌ كه‌ وصل‌ نشده‌ بود، ده‌ كيلومتر بيشتر بين‌ كوفه‌ و نجف‌ فاصله‌ نبود و مردم‌ خوب‌ كوفه‌ در نجف‌ بودند. يعني‌ بعنوان‌ نجف‌ مطرح‌ بودند. بنابراين‌ مردم‌ شهر كوفه‌ بسيار مردمان‌ خوب‌ منجمله‌ اين‌ شخص‌ است‌ كه‌ در زمان‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ واقع‌ است‌ و مردمي‌ بودند كه‌ به‌ مجرد اينكه‌ يك‌ راوي‌ حديث‌ كه‌ امام‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌فرمايد و اما الحوادث‌ الواقعه‌ فارجعوا فيها الي‌ رواة‌ احاديثنا. اگر يك‌ خبرهاي‌ تازه‌اي‌، يك‌ دستورات‌ تازه‌اي‌ را براتون‌ پيش‌ آمد و حكمش‌ را نمي‌دانستيد به‌ روات‌ احاديث‌ ما، يعني‌ آنهايي‌ كه‌ مورد وثوقند، عادلند، مورد اعتماد شما هستند، به‌ آنها مراجعه‌ كنيد و مسائلتون‌ را از آنها بپرسيد. اينها هم‌ مراجعه‌ مي‌كردند. هر چند وقت‌ يكدفعه‌ يك‌ نفر حركت‌ مي‌كرد با مخارج‌ زياد آنروز، از يك‌ طرف‌ پيامهاي‌ مردم‌ كوفه‌ را مي‌برد، و از يك‌ طرف‌ دستورات‌ امام‌ صادق‌ يا ساير ائمه‌ را مي‌آورد. اين‌ برنامة‌ شيعيان‌ بود، اين‌ برنامة‌ مسلمان‌ و مقيد به‌ انجام‌ وظائف‌ بود كه‌ اينكار را مي‌كردند.

 لذا وقتي‌ كه‌ يك‌ محدثي‌ از طرف‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌آمد براي‌ كوفه‌، اين‌ جناب‌ آقاي‌ كليب‌ مي‌رفت‌ دو زانو در محضر آن‌ راوي‌ حديث‌ مي‌نشست‌. هر چه‌ از احكام‌ از امام‌ صادق‌ نقل‌ ميشد، ايشان‌ فقط‌ دستش‌ را مي‌گذاشت‌ روي‌ چشمش‌. روي‌ چشم‌. چشم‌. تسليميم‌، قبول‌ داريم‌ و كم‌كم‌ اسم‌ ايشان‌ شد كليب‌ تسليم‌. اينقدر گفته‌ بود كه‌ چشم‌ و تسليمم‌ كه‌ اسمش‌ را گذاشته‌ بودند كليب‌ تسليم‌. بقيه‌ معلومه‌ اينطور نبودند. وقتي‌ كه‌ از ناحية‌ امام‌ خبري‌ مي‌آمد، فكر كنيم‌ ببينيم‌ ميشه‌ در شهر ما اين‌ مطلب‌ پياده‌ بشه‌، اين‌ درسته‌ يا درست‌ نيست‌.

 يك‌ قضيه‌اي‌ يادم‌ آمد كه‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ نسبت‌ به‌ مفضل‌ و نسبت‌ به‌ ابن‌ ابي‌ عمير هر دو محبت‌ داشتند. گاهگاهي‌ تعريف‌ از مفضل‌ هم‌ مي‌كرد. براي‌ اينكه‌ مفضل‌ با ابن‌ ابي‌ عمير معرفي‌ بشوند و دوستان‌ مفضل‌ و ابن‌ ابي‌ عمير معلوم‌ بشن‌، چون‌ ابن‌ ابي‌ عمير از علما بود. با افراد با شخصيت‌ بيشتر برخورد داشت‌. تجار محترم‌، افراد باصطلاح‌ داراي‌ شخصيت‌، با اينجور افراد بيشتر مي‌نشست‌. اما مفضل‌ بن‌ عمر چون‌ خودش‌ هم‌ مرد عوامي‌ است‌ تقريبا، مورد اعتماد ولي‌ در عين‌ حال‌ يك‌ حالتي‌ داره‌ كه‌ با اين‌ افرادي‌ كه‌ توي‌ قهوه‌خانه‌ها، سابقا توي‌ قهوه‌خانه‌ها معمولا افراد معمولي‌ مي‌نشستند، اين‌ داشها مي‌نشستند، با آنها بيشتر مأنوس‌ بود. به‌ امام‌ صادق‌ گفتند مفضل‌ رعايت‌ بعضي‌ از جهات‌ را نميكنه‌. با افراد نابابي‌ مأنوسه‌. حضرت‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ دو تا نامه‌ نوشتند يكي‌ براي‌ ابن‌ ابي‌ عمير و يكي‌ هم‌ براي‌ مفضل‌ بن‌ عمر كه‌ جوانهاي‌ شيعه‌ و سادات‌ اينها مي‌خوان‌ ازدواج‌ كنند. براي‌ اينها پول‌ جمع‌ كنيد. نامه‌ كه‌ به‌ ابن‌ ابي‌ عمير رسيد، ابن‌ ابي‌ عمير آمد در بين‌ دوستانش‌ مطرح‌ كرد. تجاري‌ بودند، يكي‌ گفت‌ انشاء الله‌ سر سال‌ حساب‌ مي‌كنيم‌، اگر خمسي‌، سهم‌ امامي‌ بدهكار شديم‌ تقديم‌ مي‌كنيم‌. يكي‌ ديگه‌ گفت‌ وضع‌ چك‌ و سفته‌، البته‌ آنوقتها چك‌ و سفته‌ نبود. من‌ از قول‌ دوستان‌ امروز ميگم‌ اين‌ حرفها را. چكهامون‌ چي‌ ميشه‌، سفته‌هامون‌ چي‌ ميشه‌. يك‌ مقداري‌ پشت‌ گردنشون‌، پشت‌ گوششون‌ را خاراندند و يك‌ مقداري‌ فكر كردند و خلاصه‌ گفتند چشم‌. ولي‌ چشمي‌ بود كه‌ معلوم‌ بود خبري‌ نخواهد شد. ولي‌ نامة‌ حضرت‌ صادق‌ وقتي‌ به‌ مفضل‌ بن‌ عمر رسيد، مطالعه‌ كرد. آمد در قهوه‌خانه‌ به‌ همان‌ داشها گفت‌ كه‌ امام‌ صادق‌ اينطوري‌ نوشتند. يكي‌ از بين‌ همه‌ بلند شد گفت‌ بيغيرته‌ مثلا هر كسي‌ جواب‌ امام‌ صادق‌ را همين‌ الان‌ نده‌. پولها را ريختند. يك‌ پول‌ قابل‌ توجهي‌ جمع‌ شد و فرستادند براي‌ امام‌ صادق‌. حضرت‌ فرمود ديديد. اگر مفضل‌ بن‌ عمر با اين‌ دسته‌ رفت‌ و آمد ميكنه‌، مربوط‌ به‌ آن‌ تسليم‌ و ايمانشونه‌. درسته‌ هواي‌ نفس‌ هست‌، شهوت‌ هست‌، افرادي‌ هستند كه‌ ساخته‌ نشدند آنجوري‌ كه‌ بايد ساخته‌ بشن‌. اما در عين‌ حال‌ عشق‌ و علاقه‌اشون‌، غيرتشون‌، ايجاب‌ نميكنه‌ كه‌ كلام‌ امامشون‌ را به‌ زمين‌ بزنند. يك‌ چنين‌ عملي‌ را انجام‌ ميدن‌. ولي‌ آنهائي‌ كه‌ باصطلاح‌ خيلي‌ ظاهر الصلاحند. بعضيها خيال‌ مي‌كنند توي‌ مسجد كه‌ ميرن‌، نماز اول‌ وقت‌ كه‌ مي‌خوانند. باصطلاح‌ ظاهر خوبي‌ هم‌ كه‌ دارند و شرشون‌ هم‌ كه‌ به‌ كسي‌ نميرسه‌. ديگه‌ اسلام‌ همين‌ اندازه‌ هم‌ بيشتر ازشون‌ نخواسته‌. ديگه‌ اگر گاهي‌ شده‌ها، ايني‌ كه‌ عرض‌ مي‌كنم‌. گاهي‌ به‌ افراد متوسط‌ انسان‌ وقتي‌ به‌ آنها در راه‌ خير يك‌ پيشنهادي‌ ميكنه‌، آنها خيلي‌ جديتر مي‌گيرند. تا يك‌ افراد مثلا ثروتمند كه‌ هميشه‌ هم‌ توي‌ مسجدند. به‌ اينها وقتي‌ ميگه‌ نه‌ اينكه‌ كار خير زياد كردند، ميگن‌ حالا اين‌ پيشنهاد را ما پشت‌ گوش‌ مي‌اندازيم‌. منظورم‌، نمي‌خواستم‌ اين‌ قضيه‌ را نقل‌ كنم‌ در عين‌ اينكه‌ ظاهر الصلاح‌ نيستند، خيلي‌ تسليمند و مسلمان‌ واقعي‌ هستند.

 خداي‌ تعالي‌ در قرآن‌ مي‌فرمايد اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد ادخلوا في‌ السلم‌ كافة‌. چون‌ من‌ برنامه‌هام‌ اين‌ بود كه‌ از اول‌ اين‌ سه‌ شب‌ كه‌ شب‌ اول‌ دربارة‌ نفاق‌، شب‌ دوم‌ دربارة‌ كفر كه‌ ديشب‌ بود و امشب‌ دربارة‌ اسلام‌ صحبت‌ كنم‌. اسلام‌ همانطوري‌ كه‌ كفر و نفاق‌ مراحل‌ داشت‌، و مرتبه‌هاي‌ مختلفي‌ داشت‌، اسلام‌ هم‌ داراي‌ مراتبيست‌. مرتبة‌ اول‌ اسلام‌ همين‌ است‌ كه‌ انسان‌ وقتي‌ كه‌ در مقابل‌ دين‌ واقع‌ شد، با كلمة‌ لا اله‌ الا الله‌، محمدا رسول‌ الله‌ (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌) با اين‌ دو كلمه‌ مسلمان‌ ميشه‌. يعني‌ وقتي‌ اين‌ دو كلمه‌ را گفت‌ اين‌ شخص‌ بدنش‌ پاك‌، جزء مسلمانهاست‌. و البته‌ از نظر من‌ چون‌ پياده‌ كردم‌، عمل‌ كردم‌، عرض‌ مي‌كنم‌، اشهد ان‌ علي‌ ولي‌ الله‌ هم‌ جزء اسلامه‌. چون‌ همة‌ بدبختيهايي‌ كه‌ تابحال‌ سر اسلام‌ آمده‌ بخاطر نگفتن‌ اين‌ كلمه‌ بوده‌. كلمة‌ شهادت‌ يكي‌ لا اله‌ الا الله‌. يكي‌ كلمة‌ بعديشه‌ يكي‌ هم‌ كلمة‌ اشهد ان‌ علي‌ ولي‌ الله‌. اين‌ شهادت‌ هم‌ جزء شهادتهاست‌. اين‌ را بهتون‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ متأسفانه‌ خود ما شيعيان‌ هم‌ به‌ كلمة‌ سوم‌ زياد اهميت‌ نميديم‌. روايات‌ متعددي‌ هست‌ كه‌ در زمان‌ پيغمبر خواص‌ از اصحاب‌ پيغمبر در اذان‌ و اقامه‌، اشهد ان‌ علي‌ ولي‌ الله‌ مي‌گفتند. منتهي‌ بخاطر اينكه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ علي‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ دشمني‌ نكنند، موقتا پيغمبر اكرم‌ به‌ عموم‌ نفرمود ولي‌ به‌ خواص‌ فرمود. سلمان‌ دارد درباره‌اش‌ كه‌ در اذان‌ مي‌گفت‌ اشهد ان‌ علي‌ ولي‌ الله‌. شهادت‌ بر ولايت‌ جزء اذانه‌. اين‌ را آقايون‌ بدونند. البته‌ فتواها فرق‌ ميكنه‌. ولي‌ روايت‌ دارد و شهادت‌ به‌ ولايت‌ جزء اذانه‌. و در احاديث‌ مختلف‌ هست‌ كه‌ هر كجا اين‌ دو كلمه‌ بوده‌، شهادت‌ به‌ ولايت‌ هم‌ بوده‌. بر در بهشت‌ نوشته‌ لا اله‌ الا الله‌. صلوات‌ اگر خواستيد بفرستيد، آهسته‌ بفرستيد تا اين‌ مطلبمون‌ بهم‌ نخوره‌. تا چند دقيقه‌اي‌ كه‌ من‌ اين‌ مسئله‌ را بگم‌. لا اله‌ الا الله‌. محمدا رسول‌ الله‌. علي‌ ولي‌ الله‌. همه‌ جا اين‌ مسئله‌ بوده‌. يعني‌ شما جائي‌ سراغ‌ نداريد كه‌ روايات‌ شيعه‌ بيان‌ كنندة‌ آن‌ باشد كه‌ شهادت‌ به‌ وحدانيت‌ و شهادت‌ به‌ رسالت‌ باشه‌ و شهادت‌ به‌ ولايت‌ نباشه‌. شما الان‌ ممكنه‌ فورا به‌ من‌ اعتراض‌ كنيد پس‌ در نماز، در تشهد چي‌ ميشه‌؟ تشهد جامعترش‌ بيان‌ شده‌ و آن‌ صلواته‌. يعني‌ همان‌ كه‌ بعد از دو شهادت‌ وصل‌ مي‌كنيد آل‌ پيغمبر را به‌ پيغمبر، و از خدا براي‌ آنها طلب‌ رحمت‌ مي‌كنيد و از خدا مي‌خواهيد كه‌ در رديف‌ پيغمبر اكرم‌ خداي‌ تعالي‌ آن‌ رحمت‌ خاصه‌اش‌ را بر آنها نازل‌ كنه‌، اين‌ بالاتر از اشهد ان‌ علي‌ ولي‌ الله‌ است‌.

 بهرحال‌ اين‌ يك‌ بحثي‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ اين‌ سه‌ كلمه‌ را گفت‌ مسلمانه‌. ولو اينكه‌ ما يقين‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ در قلبش‌ اعتقاد به‌ اين‌ سه‌ كلمه‌ نداره‌. حق‌ نداريم‌ باهاش‌ معاملة‌ غير مسلمان‌ بكنيم‌. اين‌ يك‌ مرحلة‌ از اسلامه‌. اين‌ را ميگن‌ مسلمان‌. آقا اسم‌ اين‌ شخص‌ چيه‌؟ مسلمان‌. در ميان‌ جرگة‌ مسلمانها وارد شده‌، در ميان‌ مردم‌ مسلمان‌ اين‌ واقع‌ شده‌. ديگه‌ خونش‌، مالش‌، عرضش‌، آبروش‌ محفوظه‌.

 مرحلة‌ دوم‌ همين‌ اعتقاد بياد توي‌ قلبش‌. يعني‌ واقعا معتقد باشه‌ كه‌ خدا يكيست‌. واقعا معتقد بشود كه‌ پيغمبر فرستادة‌ خداست‌ و واقعا معتقد بشود كه‌ علي‌ خليفة‌ بلا فصل‌ رسول‌ الله‌ است‌. و تمام‌ ائمه‌ خلفاي‌ پيغمبرند. اينها را معتقد بشه‌. اعتقاد پيدا كنه‌. يعني‌ در قلبش‌ هم‌ به‌ اين‌ مسائل‌ ايمان‌ داشته‌ باشه‌. اين‌ مرحلة‌ دوم‌ از اسلامه‌.

 مرحلة‌ سوم‌ از اسلام‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ اعتقاد سبب‌ ايماني‌ بشود كه‌ در قلبش‌ پيدا شده‌. گاهي‌ ميشه‌ انسان‌ اعتقاد داره‌، علم‌ هم‌ داره‌ اما ايمان‌ نداره‌. ميشه‌. از نظر استدلال‌ دلايل‌ محكم‌ داره‌ كه‌ خدا يكيست‌ و خدائي‌ هست‌. از نظر استدلال‌ دلايل‌ محكمي‌ بر رسالت‌ رسول‌ اكرم‌ داره‌. و حتي‌ ولايت‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌. اما ايمان‌ نداره‌. ايمان‌ يعني‌ بعد از اعتقاد، به‌ اضافة‌ اعتقاد يك‌ آرامشي‌ هم‌ انسان‌ داشته‌ باشد.

 يك‌ مثال‌ خوبي‌ يك‌ نفر مي‌زد. منهم‌ شايد در همين‌ مجلس‌ اين‌ مثل‌ را زده‌ باشم‌. بد نيست‌ براي‌ اينكه‌ فرق‌ بين‌ اعتقاد بي‌ ايمان‌ و اعتقاد با ايمان‌ را بدانيد. اعتقاد بي‌ ايمان‌ مثل‌ اعتقاد شماست‌ كه‌ مرده‌ نميتونه‌ حركتي‌ داشته‌ باشه‌، اذيتي‌ داشته‌ باشه‌. ولي‌ در عين‌ حال‌ آرامش‌ نداريد ازش‌ مي‌ترسيد. توي‌ يك‌ اطاق‌ حاضر نيستيد پهلوش‌ بخوابيد. اين‌ مرده‌ كاري‌ نميتونه‌ بكنه‌. مثل‌ فرش‌. بعد از مردن‌ بدن‌ انسان‌ مثل‌ گوشت‌ قصابي‌ ميمونه‌. شما يك‌ لش‌ گوسفند توي‌ فريزر داريد. شب‌ مي‌ترسيد كنار اين‌ يخچال‌ و فريزر مثلا بخوابيد؟ نه‌. ترسي‌ ندارم‌. خوب‌ چه‌ فرقي‌ ميكنه‌؟ آنهم‌ باصطلاح‌ گوشت‌ بي‌ جان‌ گوسفنده‌ اينهم‌ گوشت‌ بي‌ جان‌ انسان‌. نه‌ از اين‌ مي‌ترسم‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ اعتقاد داريد كه‌ اين‌ كاري‌ نميتونه‌ بكنه‌. تازه‌ بر فرض‌ روح‌ هم‌ برگرده‌ توي‌ بدنش‌. ميشه‌ مثل‌ آنوقتي‌ كه‌ زنده‌ بود. باز هم‌ نمي‌ترسيد بلكه‌ انس‌ داشتيد. چرا مي‌ترسيد؟ به‌ جهت‌ اينكه‌ ايمان‌ نداريد. اما آن‌ غسال‌ كه‌ صد تا مرده‌ را زير و رو كرده‌ و ديده‌ هيچ‌ كدومشون‌ حركتي‌ نداشتند، او ايمان‌ هم‌ داره‌ كه‌ اين‌ نميتونه‌ كاري‌ بكنه‌. لذا شب‌ هم‌ بريد توي‌ غسالخانه‌ مي‌بينيد سفره‌اش‌ را پهن‌ من‌ ديدم‌ اين‌ مثل‌، اين‌ چيز را كه‌ يك‌ جنازه‌اي‌ برده‌ بوديم‌ براي‌ غسل‌. گفت‌ من‌ شامم‌ را بخورم‌ بعد ايشان‌ را مي‌شورم‌. و بعله‌ نشست‌ حالا ما خيلي‌ يعني‌ متأثر و ناراحت‌ ولي‌ ايشان‌ شامش‌ را خورد بعد پا شد براي‌ غسل‌ دادن‌ اين‌ ميت‌. بعضي‌ وقتها هست‌ ميگن‌ شب‌ حرف‌ مرده‌ را نزنيد. آدمهاي‌ بزرگ‌ هم‌ ممكنه‌ بترسند. اين‌ عدم‌ ايمانه‌. ايمان‌ نداريد به‌ اينكه‌ اين‌ مرده‌ كاري‌ نميتونه‌ بكنه‌. يك‌ مثال‌ براي‌ اينكه‌ ايمان‌ از اعتقاد جدا ميشه‌.

 همة‌ ما اعتقاد داريم‌ خدائي‌ هست‌. همة‌ ما اعتقاد داريم‌ توي‌ قرآن‌ خدا گفته‌ كه‌ ما روزيتون‌ را ميديم‌. اما ايمان‌ نداريم‌. فردا ظهر آقا پول‌ نداري‌. چيكار ميكني‌؟ نمي‌دونم‌ از كي‌ قرض‌ كنم‌؟ من‌ خودم‌ يك‌ شب‌ در قم‌ سر شب‌ بود. هيچ‌ پول‌ ديدم‌ ندارم‌. شب‌ تولد حضرت‌ امير المؤمنين‌ هم‌ بود. فردا صبح‌ هم‌ ممكن‌ بود يك‌ عده‌ دوستان‌ بيان‌ منزل‌ ما. شيريني‌ بايد بخريم‌. رفتم‌ حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ سلام‌ الله‌ عليها. البته‌ هر چه‌ فكر كردم‌ از كي‌ قرض‌ كنم‌، ديدم‌ همة‌ جاهائي‌ كه‌ ممكنه‌ قرض‌ كنم‌ پره‌. يعني‌ قرض‌ كرده‌ بوديم‌. ديگه‌ خجالت‌ مي‌كشيديم‌ كه‌ دو مرتبه‌ بريم‌ بهش‌ بگيم‌ باز هم‌ قرض‌ بده‌. مثلا حالا. بعد توي‌ حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ سلام‌ الله‌ عليها به‌ حضرت‌ عرض‌ كرديم‌. حضرت‌ مثل‌ اينكه‌ همانطوري‌ كه‌ شماها زيادتون‌ بهتون‌ يك‌ القائي‌ ميشه‌، دلم‌ آرام‌ پيدا كرد. ايمان‌ پيدا كردم‌ كه‌ برم‌ خونه‌ براي‌ ما پول‌ مي‌فرستند. آنجا من‌ مزة‌ ايمان‌ را فهميدم‌. مزة‌ ايمان‌ خيلي‌ عجيبه‌. يعني‌ اگر انسان‌ ايمان‌ داشته‌ باشه‌ها، توي‌ بيمارستان‌، بهش‌ گفتند اين‌ عمل‌ خطرناكه‌ و نود درصد مي‌ميري‌، آرام‌ خوابيده‌. مثل‌ اينكه‌ روي‌ تشك‌ پر قو استراحت‌ كرده‌. خيلي‌ لذتبخشه‌ ايمان‌ و متأسفانه‌ كمترين‌ چيزي‌ كه‌ به‌ ما مردم‌ امروز عنايت‌ كردند ايمانه‌. و حال‌ اينكه‌ ما بايد ايمانمون‌ تقويت‌ بشه‌ و از همه‌ بيشتر بشه‌. ايمان‌ در دل‌ نيست‌. اما اعتقاد هست‌. من‌ مي‌خواستم‌ اين‌ را بگم‌. اين‌ يك‌ مرحلة‌ از اسلامه‌ كه‌ اعتقاد دارم‌. مي‌شينم‌ ده‌ تا دليل‌ براي‌ شاگردانم‌ اقامه‌ مي‌كنم‌ كه‌ خدائي‌ هست‌. صد تا دليل‌ اقامه‌ ميكنم‌ كه‌ اسلام‌ حقه‌. اما خودم‌ ايمان‌ ندارم‌. يعني‌ آرامش‌ ندارم‌. يعني‌ راحت‌ نيستم‌. در موقع‌ عمل‌ نميتونم‌ همانطوري‌ كه‌ از مرده‌ مي‌ترسم‌، همانطور در وقت‌ عمل‌ نمي‌تونم‌ به‌ اين‌ اعتقادم‌ پابند باشم‌. نمي‌تونم‌. اين‌ هم‌ يك‌ مرحلة‌ از اعتقاده‌. از اسلامه‌. يك‌ مرحلة‌ بالاتر اسلام‌ آن‌ است‌ كه‌ آن‌ ايمان‌ هم‌ پيدا بشه‌. يك‌ آرامشي‌، آقا فردا چيكار ميكني‌؟ خدا كريمه‌. تو با اين‌ همه‌ خطراتي‌ كه‌ در مقابلت‌ قرار گرفته‌ چه‌ تصميم‌ داري‌؟ خدا هم‌ هست‌. گر نگهدار من‌ آن‌ است‌ كه‌ من‌ مي‌دانم‌ شيشه‌ را در(قطع‌ صداي‌ نوار)

 مقابل‌ همة‌ بانكها پر از پول‌، همة‌ وسايل‌، ايمان‌ نداري‌ ناراحتي‌. اين‌ را حتي‌ كتابهاي‌ دانشمندان‌ غير مسلمان‌ هم‌ نوشته‌. من‌ ممكنه‌ پنج‌ شيش‌ تا از اين‌ كتابها توي‌ حافظه‌ام‌ هست‌. يك‌ وقتي‌ سي‌ تا كتاب‌، آنوقتي‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ اتحاد و دوستي‌ را مي‌نوشتم‌، سي‌ تا كتاب‌ در اين‌ موضوع‌ ديدم‌ همه‌ متفقا ميگن‌ ايمان‌ به‌ خدا. حتي‌ يك‌ دانشمند ميگه‌ من‌ اعتقاد به‌ خدا ندارم‌. خوشا به‌ حال‌ آنها كه‌ ايمان‌ به‌ خدا دارند، اعتقاد به‌ خدا دارند. آنها راحتند. ولي‌ من‌ كه‌ اعتقاد ندارم‌ ميگم‌ آيا بعد از من‌ چي‌ ميشه‌؟ آيا فردا چه‌ خواهد شد؟ آيا چه‌ بلائي‌ به‌ سرمون‌ خواهد آمد؟ هميشه‌ در اضطراب‌. اما كساني‌ كه‌ ايمان‌ دارند. كتابهاي‌ آئين‌ دوست‌ يابي‌ را برداريد نگاه‌ كنيد. يك‌ بخش‌ مهمش‌، يك‌ آمريكائي‌ نوشته‌، مربوط‌ به‌ ايمانه‌. كتاب‌ آئين‌ دوستي‌ را نگاه‌ كنيد باز مربوط‌ به‌ ايمان‌ يك‌ بخش‌ مهمشه‌. رمز خوشبختي‌ را نگاه‌ كنيد، اينها همه‌ مال‌ خارجيهاست‌، كه‌ ترجمه‌ شده‌ به‌ فارسي‌. رمز خوشبختي‌ را نگاه‌ كنيد، يك‌ بخشش‌ مربوط‌ به‌ ايمانه‌. كتاب‌ راز خوشبختي‌ را نگاه‌ كنيد. باز يك‌ بخشش‌ مربوط‌ به‌ ايمانه‌. ايمان‌ را بزرگترين‌ رمز خوشبختي‌ انسان‌ مي‌دونند كه‌ خدا هم‌ فرموده‌ قد افلح‌ المؤمنون‌. رستگاري‌ و خوشبختي‌ مال‌ اهل‌ ايمانه‌ و اگر انسان‌ ايمان‌ در قلبش‌ پيدا شد آن‌ آرامش‌ را خدا بهش‌ داد، راحت‌ شد. آنچنان‌ راحت‌ ميشه‌ كه‌ هيچ‌ اضطرابي‌ نداره‌. چون‌ تمام‌ ناراحتيهاي‌ انسان‌ در اثر اضطرابه‌. اضطراب‌. چي‌ ميشه‌؟ ايني‌ كه‌ ميگيد چه‌ خواهد شد؟ توي‌ جبهة‌ جنگ‌ در صف‌ مقدم‌ آني‌ كه‌ ايمان‌ داره‌ راحته‌. ولي‌ در همان‌ جبهة‌ جنگ‌ يكي‌ آن‌ آخر ايستاده‌، صف‌ آخر آخر. جاي‌ امن‌ ايستاده‌. چون‌ ايمان‌ نداره‌ مي‌لرزه‌. عجيبه‌ ايمان‌ به‌ خدا. من‌ اگر بخوام‌ دربارة‌ ايمان‌ صحبت‌ كنم‌ خيلي‌ حرف‌ دارم‌ و خيلي‌ انسان‌ تأسف‌ ميخوره‌ كه‌ چرا ما مردم‌ به‌ اين‌ رمز خوشبختي‌ توجه‌ نكرديم‌. توجه‌ نمي‌كنيم‌.

 يك‌ پيرزن‌ گاهي‌ ميشه‌ ايمان‌ داره‌، راحت‌. من‌ ديدم‌ كه‌ عرض‌ مي‌كنم‌. بهش‌ خبر دادند كه‌ مرض‌ تو ديگه‌ قابل‌ معالجه‌ نيست‌. حالا بچه‌ها نمي‌خواستن‌ خبر بهش‌ بدهند. خبر بهش‌ رسيد. خوشحال‌ پاش‌ را كرد طرف‌ قبله‌. راحت‌. خوشحال‌ بود كه‌ از اين‌ زندان‌ پر اوهام‌ و پر محن‌ دنيا داره‌ نجات‌ پيدا ميكنه‌. اما يك‌ آدم‌ قوي‌، يك‌ ورزشكار، چون‌ ايمان‌ نداره‌ بهش‌ بگن‌ اين‌ تبي‌ كه‌ تو داري‌، اين‌ تب‌ احتمال‌ داره‌ فلان‌ تب‌ باشه‌، اون‌ تب‌ بعد ممكنه‌ به‌ فلان‌ مرض‌ تو را مبتلا بكنه‌. بعد ممكنه‌ كه‌ آن‌ مرض‌ تو را مبتلا به‌ فلان‌ مرض‌ بكنه‌. آن‌ مرض‌ ممكنه‌ يك‌ وقتي‌ كشنده‌ باشه‌. آقا با همة‌ اينها دلشوره‌ ميكنه‌، تاب‌ تاب‌ زدن‌، اوضاع‌ بهم‌ ريخته‌ و اينهم‌ من‌ ديدم‌ كه‌ عصباني‌ ميشه‌ ديگه‌ كسي‌ جرأت‌ نداره‌ باهاش‌ حرف‌ بزنه‌ تا دكتر بگه‌ كه‌ آقا تبت‌ الحمد لله‌ به‌ سلامتي‌ بريد. آنوقت‌ راحت‌ ميشه‌.

 ايمان‌ به‌ خدا خيلي‌ اهميت‌ دارد كه‌ قد افلح‌ المؤمنون‌. و العصر ان‌ الانسان‌ لفي‌ خسر. الا الذين‌ آمنوا. همة‌ مردم‌ در خسرانند، در ضررند. قدر ايمانتون‌، آنهائي‌ كه‌ ايمان‌ دارند قدر ايمانشون‌ را بدانند راه‌ ايمان‌ را طي‌ كنيد برسيد به‌ جائي‌ كه‌ از اولياء خدا باشيد كه‌ ان‌ كنتم‌، آية‌ شريفة‌ قرآن‌ سورة‌ جمعه‌ مي‌فرمايد كه‌ يا ايها الذين‌ هادوا ان‌ زعمتم‌ انكم‌ اولياء لله‌ من‌ دون‌ الناس‌ فتمنوا المؤمنين‌. از علائم‌ اولياء خدا اين‌ است‌ كه‌ انتظار مردن‌ را مي‌كشند. تا چه‌ برسه‌ به‌ اينكه‌ از اسم‌ مرگ‌ وحشت‌ كنند. ايمان‌ به‌ خدا. اگر ايمان‌ آمد در دل‌،اعتقاد هم‌ بود، اين‌ يك‌ مرحلة‌ نسبتا خوبي‌ از اسلامه‌. گاهي‌ ميشه‌ كه‌ باز اينجا ايمان‌ هست‌، اعتقاد هم‌ هست‌، اما آنقدر ايمان‌ و اسلام‌ سرايت‌ نكرده‌ به‌ اعضاي‌ بدن‌ انسان‌ كه‌ دست‌ و زبان‌ و چشم‌ و گوش‌ را كنترل‌ كنه‌. اين‌ را نتونسته‌ هنوز. اينجاست‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ همون‌ مؤمنين‌، به‌ اينهايي‌ كه‌ به‌ رمز خوشبختي‌ رسيدند، مي‌فرمايد كه‌ ادخلوا في‌ السلم‌ كافه‌. بيائيد دست‌ و زبان‌ و گوش‌ و حلق‌ و بينيتون‌ را هم‌ تسليم‌ ايمانتون‌ كنيد. اين‌ ايمان‌ انسان‌، اين‌ اسلام‌ انسان‌، مثل‌ يك‌ خورشيدي‌ شعاع‌ مي‌اندازه‌، چشمت‌ را پر نور ميكنه‌، گوشت‌ را پر نور ميكنه‌، زبانت‌ را پر نور ميكنه‌. كه‌ در آن‌ زيارت‌ حضرت‌ وليعصر ارواحنا فداه‌، در دعاي‌ بعد از زيارت‌ مي‌گيم‌ كه‌ و سمعي‌ نور الحكمه‌. و بصري‌ نور الزياره‌. اين‌ چشم‌ پر از نور ميشه‌. اين‌ گوش‌ پر نور ميشه‌. قلب‌ انسان‌ داراي‌ نور ميشه‌. تمام‌ وجود انسان‌ داراي‌ نور ميشه‌. يك‌ پارچه‌ نور گرفته‌. ديگه‌ ظلمت‌ وجود نداره‌. بكشندش‌ حاضر نيست‌ كوچكترين‌ كار گناه‌ را بكنه‌. قطعه‌ قطعه‌اش‌ بكنند چشم‌ به‌ نامحرم‌ باز نميكنه‌. اين‌ هم‌ يك‌ مرحلة‌ از تسليمه‌ كه‌ ايمان‌ مي‌آد، تسليم‌ مي‌آد تمام‌ اعضاي‌ وجود انسان‌ را ميگيره‌. اين‌ اسمش‌ اسلام‌ واقعيست‌. اسلام‌ حقيقيست‌. و مرحلة‌ آخرش‌ كه‌ بعد از تزكية‌ نفس‌ كه‌ آن‌ ديگه‌ مال‌ كملينه‌ كه‌ من‌ توي‌ اين‌ مجلس‌ خيلي‌ نمي‌تونم‌ درباره‌اش‌ شرح‌ بدهم‌. كه‌ وقتي‌ انسان‌ مراحل‌ تزكية‌ نفس‌ را گذروند، مراحل‌ انس‌ و توكل‌ و اينها را گذروند، بعد ميرسه‌ به‌ مرحلة‌ تسليم‌. تسليم‌. اينجا آنچنان‌ اسلام‌ تسليمه‌

 ما ربهم‌ يك‌ حالتي‌ براي‌ انسان‌ پيدا ميشه‌. كالميت‌ تحت‌ يدي‌ الغسال‌. مثل‌ يك‌ مرده‌اي‌ است‌ در مقابل‌ خداي‌ تعالي‌. از خودش‌ هيچ‌ رأيي‌ نداره‌. خواهشي‌ نداره‌. هيچي‌ نداره‌. ميگه‌ يكي‌ وصل‌ و يكي‌ هجران‌ پسندد. يكي‌ درد و يكي‌ درمان‌ پسندد. من‌ از درمان‌ و درد و وصل‌ و هجران‌ پسندم‌ آنچه‌ را جانان‌ پسندد. چون‌ كه‌ تو خواسته‌اي‌ باد فداي‌ ره‌ تو سر من‌، پيكر من‌، اكبر من‌، اصغر من‌. انسان‌ اينجوري‌ باشه‌. انسان‌ تسليم‌ به‌ تمام‌ معنا. حتي‌ وقتي‌ مي‌خواد دعا بكنه‌ ميگه‌ چون‌ خدا گفته‌ دعا بكن‌، من‌ دعا مي‌كنم‌. وقتي‌ مي‌خواد از خدا چيز بخواد، چيزي‌ اصلا نمي‌خواد. تسليمه‌. يك‌ فردي‌ كه‌ تسليمه‌ به‌ آن‌ مرحلة‌ از كمال‌ رسيده‌، شما فكر نكنيد مي‌تونيد همين‌ الان‌ مي‌تونيد تصميم‌ بگيريد تسليم‌ بشيد به‌ آن‌ معنا در مقابل‌ پروردگار. نه‌ مقدماتي‌ داره‌. همين‌ مراحل‌ كمالات‌ كه‌ تقريبا شايد ده‌ دوازده‌ سال‌ طول‌ بكشه‌ تا شما برسيد به‌ آن‌ مقام‌، بايد انجام‌ بديد بعد بتونيد بگيد من‌ تسليمم‌.

 يك‌ وقتي‌ يك‌ شاگردي‌ در مقابل‌ استاد ما، خدا رحمتش‌ كنه‌ مرحوم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌، ايشان‌ آمد گفت‌ كه‌ من‌ در مرحلة‌ تسليم‌ ديگه‌ كاملم‌. گفت‌ نگو. گفت‌ نه‌ من‌ امتحان‌ هم‌ حاضرم‌ بدهم‌. واقعا فوق‌ العاده‌ بود. از اولياء خدا بود آن‌ شخصي‌ كه‌ مي‌گفت‌ من‌ اين‌ طوريم‌. حالتش‌ طوري‌ بود كه‌ خدا را مثل‌ اينكه‌ دائما مي‌ديد. با خدا عشقبازي‌ ميكرد، با خدا اظهار محبت‌ مي‌كرد و خيلي‌ سرحال‌، خيلي‌ بانشاط‌. ايشان‌ هم‌ چيزي‌ نگفت‌. ما ديديم‌ فردا گريه‌ كنان‌ آمد خدمت‌ استادمون‌. گفت‌ نه‌ آقا من‌ اشتباه‌ كردم‌. من‌ تسليم‌ نيستم‌. برش‌ گردوندند. گفت‌ چي‌ شده‌؟ از ديشب‌ يك‌ حالت‌ قبضي‌، آخه‌ قبضها فرق‌ ميكنه‌. يك‌ كسي‌ از توي‌ تاريكي‌ يك‌ خورده‌ تاريكتر ميشه‌ مهم‌ نيست‌. شب‌ شما چراغ‌ خواب‌ روشن‌ است‌، نصفه‌ شب‌ بلند ميشيد مي‌بينيد برقها رفته‌ چراعغ‌ خواب‌ شما خاموش‌ شده‌. اما يك‌ وقت‌ انسان‌ توي‌ نور نشسته‌. محبوبش‌ در مقابل‌ چشمشه‌. داره‌ باهاش‌ عشقبازي‌ ميكنه‌. هيچي‌ چراغها خاموش‌، اوهم‌ پاشد رفت‌ تا كي‌ پيداش‌ كني‌؟ آمد گفت‌ از ديشب‌ اينجوري‌ شدم‌. پس‌ چرا اينجوري‌ شدي‌. يكي‌ وصل‌ و يكي‌ هجران‌ پسندد. پسندم‌ آنچه‌ را جانان‌ پسندد. چرا نمي‌پسندي‌. يادمه‌ كه‌ به‌ ايشان‌ شش‌ ماه‌ ديگه‌ وقت‌ داد شايد يك‌ خبري‌ برات‌ بشه‌. مرحلة‌ تسليم‌ واقعي‌ خيلي‌ عجيبه‌ كه‌ آن‌ مرحلة‌ كامل‌ تسليمه‌.

 در عين‌ حال‌ از مرحلة‌ تسليم‌ هم‌ بالاتر داريم‌ كه‌ من‌ امشب‌ نمي‌خوام‌ دربارة‌ او حرف‌ بزنم‌. فقط‌ تا همين‌ حد كه‌ پيغمبر اكرم‌ تشريف‌ آورد. فرمود قولوا لا اله‌ الا الله‌ تفلحوا. همه‌اتون‌ مسلمان‌ بشيد. اي‌ مردم‌ كافر بگيد لا اله‌ الا الله‌. قولوا ميگه‌. از همان‌ مرحلة‌ اول‌ شروع‌ ميكنه‌. بگيد لا اله‌ الا الله‌ تا رستگار بشيد. مقدمه‌اش‌ از همانجاست‌. از همان‌ مرحلة‌ اول‌ تا مرحلة‌ ششم‌ و هفتم‌ بايد انسان‌ قدم‌ به‌ قدم‌ بره‌ جلو. يكي‌ از صفات‌ بد ماها اين‌ است‌ كه‌ ما وقتي‌ مي‌خوايم‌ به‌ يك‌ كمالاتي‌ برسيم‌، همون‌ آخريش‌ را فكر مي‌كنيم‌. الان‌ من‌ مي‌خوام‌ تسليم‌ باشم‌. خوب‌ بشو. چه‌ بهتر. خدا ميدونه‌ من‌ كه‌ در اين‌ جهت‌ بخلي‌ ندارم‌. من‌ دوست‌ دارم‌ همة‌ دوستانمون‌، مخصوصا كساني‌ كه‌ در سير الي‌ الله‌ حركت‌ مي‌كنند همه‌اشون‌ حتي‌ به‌ مرحلة‌ توحيد و فناء في‌ الله‌ برسند. همين‌ امشب‌. همين‌ امشب‌. اما چه‌ كنيم‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ اجازه‌ نداده‌ و اگر هم‌ بهتون‌ بدهند قدرش‌ را نمي‌دونيد. يعني‌ حتي‌ اگر يك‌ مرحله‌ را با زحمت‌ جلو نريم‌ قدرش‌ را نمي‌دانيم‌. مثل‌ بعضي‌ از افرادي‌ ميشيد كه‌ اينها يك‌ دفعه‌ سقوط‌ كردند. بايد اين‌ رشته‌ را پيش‌ رفت‌. به‌ همين‌ ترتيبي‌ كه‌ در روايات‌ و در آيات‌ قرآن‌ هست‌ و استنباط‌ شده‌ و خلاصه‌ شده‌ است‌ و در اختيار بعضي‌ از آقايون‌ قرار گرفته‌ كه‌ خوشا بحالشون‌ كه‌ راه‌ صحيحي‌ را انتخاب‌ كردند و دارند پيش‌ مي‌روند.

 اگر انسان‌ در مقابل‌ خدا و پيغمبر تسليم‌ نبود، در هر مرحله‌اي‌، سند بدبختي‌ و گرفتاري‌ را گرفته‌. ديشب‌ گفتم‌ عاقبت‌ كساني‌ كه‌ كار بد مي‌كنند، حتي‌ همون‌ ايمان‌ و اعتقاد اولي‌ را هم‌ ازشون‌ مي‌گيرند. ثم‌ كان‌ عاقبة‌ الذين‌ اساء سوئا ان‌ كذبوا باآيات‌. همان‌ را هم‌ ازش‌ مي‌گيرند.

 امشب‌ شب‌ شهادت‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ و امام‌ مجتبي‌ است‌. تمام‌ گرفتاريهايي‌ كه‌ امروز مردم‌ مسلمان‌ و غير مسلمان‌ دارند بخاطر عملي‌ است‌ كه‌ اينروزها انجام‌ شد. اينروزها انجام‌ شد. و آن‌ عمل‌ چي‌ بود؟ پيغمبر را اذيت‌ كردند. كه‌ بفرمايد ما اوذي‌ النبي‌ مثل‌ ما اوذيت‌. آنچنان‌ كه‌ من‌ اذيت‌ شدم‌ يكصد و بيست‌ و چهار هزار پيغمبر، هيچكدوم‌ مثل‌ من‌ اذيت‌ نشدند. حضرت‌ نوح‌ كه‌ نهصد و پنجاه‌ سال‌ توي‌ آن‌ مردم‌ زندگي‌ ميكرد مثل‌ پيغمبر اذيت‌ نشد. چرا؟ به‌ جهت‌ اينكه‌ تمام‌ عالم‌ علم‌ و دانش‌ و تقوي‌ در مقابل‌ تمام‌ جهل‌ و ناداني‌ و كفر مي‌خواد، بايد با آرامي‌ زندگي‌ كنه‌. در شرح‌ صدر پيغمبر اكرم‌ همين‌ بس‌ كه‌ توانست‌ تا روز آخر عمر را در كنار خودش‌ نگه‌ داره‌. خيلي‌ عجيبه‌. توانست‌ با عايشه‌اي‌، من‌ نمي‌خوام‌ بگم‌ عايشه‌ حالا چطور، چه‌ خصوصيات‌. ولي‌ بهرحال‌ كسي‌ بود كه‌ با علي‌ بن‌ ابيطالب‌ نتونست‌ كنار بياد. تونست‌ با اين‌ زندگي‌ كنه‌. شرح‌ صدري‌ فوق‌ العاده‌ عجيب‌. تمام‌ بديهاي‌ عالم‌ در يك‌ نقطه‌ جمع‌ شده‌ و تمام‌ خوبيهاي‌ عالم‌ در يك‌ نقطه‌. اينها پهلوي‌ هم‌. و اين‌ شرح‌ صدره‌ كه‌ پيغمبر اظهار كرد و از معجزات‌ بسيار بزرگ‌ رسول‌ اكرم‌ همين‌ شرح‌ صدرشه‌. شرح‌ صدر. شما يك‌ شبانه‌ روز بريد با يك‌ آدم‌ ناباب‌ كه‌ كارهاش‌ اكثرا خلاف‌ سليقة‌ شماست‌، زندگي‌ كنيد. ببيند چه‌ برتون‌ ميگذره‌. مي‌گند دربارة‌ هدهد كه‌ حضرت‌ سليمان‌ فرمود من‌ يك‌ عذاب‌ سختش‌ مي‌كنم‌ اگر بي‌ جهت‌ جاي‌ خودش‌ را ترك‌ كرده‌ باشه‌ و مأموريتش‌ را ول‌ كرده‌ باشه‌، در بعضي‌ از تفاسير دارد كه‌ منظورش‌ اين‌ بود كه‌ با يك‌ ناجنسي‌ ت‌ توي‌ يك‌ قفسش‌ مي‌كنم‌. يك‌ گربه‌ را مي‌اندازم‌ توي‌ يك‌ قفس‌. از همديگه‌ بترسند. خيلي‌ مشكله‌ انسان‌ با كسي‌ كه‌ هر كس‌ داراي‌ يك‌ كمالات‌ روحي‌ باشه‌ و مسلمان‌ واقعي‌ باشه‌، با يك‌ افراد، با يك‌ فرد ناجنس‌ اين‌ بخواد زندگي‌ بكنه‌. بقدري‌ مشكله‌، بقدري‌ مشكله‌ كه‌ حساب‌ نداره‌. آنوقت‌ تمام‌ جهل‌، جاهلتر از اين‌ آدم‌ ممكنه‌ پيدا بشه‌ كه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ ديشب‌ بود نمي‌دونم‌ گفتم‌ يا پريشب‌، علي‌ بن‌ ابيطالب‌ آمد بهش‌ گفت‌ كه‌ بيا يك‌ كلمه‌ بگو من‌ اشتباه‌ كردم‌. گفت‌ النار و لاالعار. ببينيد چقدر اين‌ جاهله‌. چقدر دور از حقيقته‌. آنوقت‌ پيغمبر اكرم‌ يك‌ همچين‌ موجودي‌ را در مدت‌ عمر در كنار خودش‌ داشت‌.

 حتي‌ وقتي‌ مي‌خواد وارد غار بشه‌، شبي‌ كه‌ همة‌ كفار دنبالش‌ هستند كه‌ مي‌خوان‌ بگيرن‌ و او را بكشند. مي‌بينه‌ حالا تفاسير در اينجا مختلفه‌. آنقدري‌ كه‌ مسلمه‌ و اهل‌ سنت‌ هم‌ قبول‌ دارند، پيغمبر آنها ميگن‌، كه‌ چون‌ ديد اين‌ شخص‌ ضعيفه‌، و جاي‌ پيغمبر مطلع‌ شده‌. اگر بيرون‌ باشه‌ كفار ميگيرن‌ تحت‌ شكنجه‌ قرارش‌ مي‌دهند و جاي‌ پيغمبر را معرفي‌ ميكنه‌. از اين‌ نظر پيغمبر او را همراه‌ خودش‌ برد كه‌ معرفي‌ نكنه‌. اين‌ را اهل‌ سنت‌ ميگن‌. ما كه‌ يك‌ چيز ديگري‌ مي‌گيم‌. حالا آنچه‌ كه‌ ما ميگيم‌ و حقيقت‌ هم‌ همانه‌ مال‌ خودمون‌ ولي‌ اين‌ حد بوده‌. مي‌آره‌ كنار خودش‌ مي‌نشونه‌، دلداري‌ هم‌ بهش‌ ميگه‌. اذ يقول‌ لصتاحبه‌ لا تحزن‌ ان‌ الله‌ معنا. ناراحت‌ نباش‌ خدا بالاخره‌ با ماست‌. خدا با اين‌ راه‌ و روشي‌ است‌ كه‌ ما داريم‌ ميريم‌. خدا پيغمبرش‌ را نگه‌ مي‌داره‌. در حديث‌ داره‌ كه‌ آنچنان‌ بدنش‌ مي‌لرزيد از ترس‌ كه‌ دندانهايش‌ بهم‌ مي‌خورد كه‌ احتمال‌ داشت‌ صداي‌ دندانهايش‌ را مثلا كفار بشنوند.

 آنوقت‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ الصلاة‌و السلام‌ در همان‌ شب‌ در بستر پيغمبر خوابيده‌، در مركز خطر. شما فكر كنيد يك‌ عده‌ مي‌خواهند بريزند در جاي‌ تاريك‌. جاي‌ تاريكه‌، چون‌ آدمي‌ كه‌ مي‌خواد كسي‌ را بكشه‌ خيلي‌ هول‌ هولكي‌ وارد ميشه‌. فورا مي‌خواد كار را انجام‌ بده‌ و فورا فرار كنه‌ كه‌ به‌ گردنش‌ نيفته‌. او طبعا حساب‌ نميكنه‌ اين‌ برق‌ و اين‌ حرفها هم‌ نبوده‌ كه‌ بلند شن‌ برق‌ را روشن‌ كنند معلوم‌ بشه‌ مسائل‌. خيلي‌ مركز خطر عجيبي‌ بوده‌ جائي‌ كه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ خوابيده‌. يعني‌ تمام‌ خطر متوجه‌ آنجا بوده‌. با آرامش‌، راحت‌ حضرت‌ آنجا خوابيده‌. منتهي‌ حالا وقتي‌ ريختند چشمشون‌ به‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ افتاد و قصد هم‌ نداشتند علي‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ را بكشند و من‌ الناس‌ يشري‌ نفسه‌ ابتغاء مرضاة‌ الله‌. آنوقت‌ حق‌ داره‌ كه‌ پيغمبر اكرم‌ بفرمايد ما اوذي‌ نبي‌ مثل‌ ما اوذيت‌. آنچنان‌ كه‌ من‌ اذيت‌ شدم‌ هيچ‌ پيغمبري‌ اذيت‌ نشد.

 اتفاقا امسال‌ روز وفات‌ پيغمبر اكرم‌، روز يكشنبه‌ است‌ و متعلق‌ به‌ امير المومنين‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلامه‌. در مرحلة‌ اول‌ به‌ امير المؤمنين‌ تسليت‌ عرض‌ مي‌كنيم‌. تنها كسي‌ كه‌ عزا و مصيبت‌ پيغمبر را آنروز خوب‌ درك‌ كرد علي‌ بن‌ ابيطالب‌ بود. بقيه‌ كه‌ اصلا به‌ فكر كارهاي‌ خودشون‌ بودند. اصبنا بك‌ يا حبيب‌ قلوبنا. فما اعظم‌ المصيبه‌ حيث‌ قطع‌ ان‌ الوحي‌ و حيث‌ فقدناك‌ و انا لله‌ و انا اليه‌ راجعون‌. مصيبت‌ تو اي‌ پيغمبر، اي‌ پدر امت‌، اي‌ رحمت‌ للعالمين‌. اي‌ كه‌ جان‌ همه‌امون‌ فداي‌ آن‌ محبتت‌، آن‌ رحمت‌، آن‌ عاطفه‌ات‌، مصيبت‌ تو بر ما بسيار سخته‌. اصبنا بك‌ يا حبيب‌ قلوبنا. كدام‌ مصيبت‌ بالاتر از آن‌ كه‌ وحي‌ از ما قطع‌ شد. اين‌ رابطة‌ بين‌ ما و خداي‌ تعالي‌ تا فردايي‌ بيشتر باقي‌ نباشه‌ و قطع‌ بشه‌. امشب‌ بايد عزاداري‌ كنيم‌ براي‌ رسول‌ الله‌ و فردا شب‌ انشاء الله‌ براي‌ امام‌ مجتبي‌ و شب‌ بعد هم‌ براي‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا. يا رسول‌ الله‌، يا نبي‌ الله‌، يا ابو القاسم‌. چراغها را خاموش‌ كنيد شب‌ شهادت‌ رسول‌ اكرمه‌. همه‌ مشغول‌ عزاداري‌ بشيم‌. انشاء الله‌ بايد امشب‌ سر و سينه‌هاتون‌ در راه‌ محبت‌ به‌ پيغمبر اكرم‌ اظهار ارادت‌ بكنه‌. فاطمة‌ زهرا نشسته‌، علي‌ بن‌ ابيطالب‌ نشسته‌ است‌، امام‌ حسن‌، امام‌ حسين‌ زينب‌ و ام‌ كلثوم‌ اينها بصورت‌ ظاهر خردسالند، پدر مهربانشون‌ را از دست‌ مي‌دهند. حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ وقتي‌ امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ را مي‌ديد مي‌فرمود ابناي‌ هذاي‌. اين‌ دو پسر من‌ كه‌ خيلي‌ من‌ اينها را دوست‌ دارم‌، اينها بعد از من‌ امامند. قاما او قعدا. چه‌ قيام‌ كنند چه‌ در خانه‌ بنشينند، امامند. امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ را خيلي‌ رسول‌ اكرم‌ دوست‌ داره‌. اطراف‌ بدن‌ رسول‌ اكرم‌ را اصحابش‌ گرفته‌اند. خواست‌ وصيت‌ كند كه‌ شنيده‌ايد نگذاشتند. جسارت‌ به‌ وجود مقدسش‌ كردند. فحش‌ بهش‌ دادند. پيغمبر فرمود از اطراف‌ من‌ بيرون‌ برويد. سزاوار نيست‌ كنار بستر من‌ در يك‌ چنين‌ روزي‌ نزاع‌ كنيد، دعوا كنيد، همه‌ را بيرون‌ كرد. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ مانده‌ و فاطمة‌ زهرا و فرزندان‌ رسول‌ اكرم‌. فرزندانش‌ هم‌ همين‌ چهار نفرند. امام‌ حسن‌ است‌، امام‌ حسين‌ است‌، زينب‌ و ام‌ كلثومه‌، اينها خردسالند. اطراف‌ بدن‌ پيغمبر، يكي‌ در مكاشفه‌ ديده‌ بود من‌ در روايت‌ نديدم‌ كه‌ امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ و زينب‌ و ام‌ كلثوم‌ پائين‌ پاي‌ رسول‌ اكرم‌ نشسته‌ بودند. اين‌ بچه‌ها را معمولا در اينجور وقتها از نظر ظاهر توي‌ حساب‌ نمي‌آورند. اينها فقط‌ به‌ اين‌ جهت‌ اكتفا مي‌كردند كه‌ كف‌ پاي‌ پيغمبر را ببوسند. پيغمبر با محبت‌، پيغمبر با محبت‌، اين‌ پيغمبر در دم‌ مرگ‌ عصبانيش‌ كردند، ناراحتيش‌ كردند، به‌ غضبش‌ آوردند. فاطمة‌ زهرا نشسته‌ زار زار گريه‌ ميكنه‌. رسول‌ اكرم‌ صداش‌ زد بيا دخترم‌. بيا جلو. او را در بغل‌ گرفت‌.

 يا رسول‌ الله‌. اينها همه‌ شيعيان‌ و دوستان‌ و مسلمانهايي‌ هستند كه‌ تو يك‌ روز نشسته‌ بودي‌. يا رسول‌ الله‌. شما يك‌ روز نشسته‌ بوديد. اصحابتون‌ ديدند گريه‌ مي‌كنيد و مي‌فرمائيد وا شوقا الي‌ اخواني‌؟ چقدر دوست‌ دارم‌ برادرانم‌ را ببينم‌. سلمان‌ گفت‌ مگر ما برادران‌ شما نيستيم‌؟ فرمود نه‌. شما اصحاب‌ منيد. برادران‌ من‌ آنهائي‌ هستند كه‌ مؤمن‌ به‌ غيبند. ايمان‌ به‌ امام‌ زمان‌ غايبشون‌ دارند. شما را پيغمبر در موقع‌ سلامتي‌ براي‌ فراق‌ شما و محبت‌ شما گريه‌ مي‌كرد. شما امشب‌ براي‌ اينهمه‌ مصيبت‌ نمي‌خواهيد براي‌ پيغمبرتون‌ گريه‌ كنيد؟ فاطمة‌ زهرا را جلو خواست‌، سر فاطمه‌ را توي‌ بغل‌ گرفت‌. پيغمبر گريه‌ كرد. فاطمه‌ گريه‌ كرد. ولي‌ در اين‌ بين‌ ديدند يك‌ جمله‌اي‌ رسول‌ اكرم‌ به‌ فاطمة‌ زهرا گفت‌ كه‌ فاطمه‌ يك‌ تبسمي‌ كرد، يك‌ خورده‌ خوشحال‌ شد. از فاطمة‌ زهرا سؤال‌ كردند رسول‌ اكرم‌ درباره‌ات‌ چه‌ گفت‌ كه‌ خوشحال‌ شدي‌؟ فرمود كه‌ به‌ من‌ رسول‌ اكرم‌ فرمود اول‌ كسي‌ كه‌ از اهل‌ بيت‌ من‌ به‌ من‌ ملحق‌ ميشود، تو هستي‌. همه‌ با صداي‌ بلند عرض‌ ارادت‌ كنيد به‌ رسول‌ اكرم‌. به‌ سر و سينه‌ بزنيد. يا رسول‌ الله‌. يا رسول‌ الله‌. يا رسول‌ الله‌ يا نبي‌ الله‌. يا رسول‌ الله‌. يا نبي‌ الله‌. يا رسول‌ الله‌ يا نبي‌ الله‌.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *