۲۸ جمادی الاول ۱۴۱۵ قمری – فضائل حضرت زهرا (س)
فضائل حضرت زهرا (س) 28 ج 1 1415
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
بسم الله الرحمن الرحيم. انا اعطيناك الكوثر. فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر.
انشاء الله تا شب دوشنبه به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اين مجلس هست و ما هم به ياري پروردگار دربارة فضائل اين بيبي، اين بزرگوار، كسي كه تمام خاندان عصمت به وجودش افتخار ميكنند، كسي كه حضرت بقية الله ارواحنا فداه از افتخاراتش اين است كه من فرزند فاطمة زهرا هستم. انشاء الله صحبت ميكنيم و از فاطمة اطهر ميخواهيم كه از خدا بخواهد كه خداي تعالي فرج فرزندش را برساند. شايد ما از اينهمه گرفتاريها و تاريكيها نجات پيدا كنيم.
آيات زيادي دربارة حضرت زهرا تأويل و تفسير شده كه از همه مهمتر، همين سورة مباركه است. انا اعطيناك الكوثر. ما به تو كوثر عنايت كرديم. به طور كلي اگر يك بزرگي بخواد به يك فردي چيزي بدهد، اگر آن چيز كوچك باشد، اهميت زيادي نداشته باشد، خيلي به عنوان اين كه ما به تو عطا كرديم و منت گذاشتن و اينها بيان نميكند. يا حرفي نميزند مثلا شما هديهاي برديد منزل يك نفر، خيلي جزئيه. ميبريد ميگذاريد گوشة طاقچه ميگيد بعد كه من رفتم نگاه كنه. و الا اين مطابق شأنش نيست. اما اگر مثلا يك جواهر پر قيمتي را كه ممكنه او قيمتش را هم ندونه برديد براي براي يك كسي. ميديد دستش ميبينيد يك نگاهي كرد خوب متوجه نشد كه اين چيه. يك جوري ميخوايد بفهمونيد كه اين را خيلي پول دادم، خيلي قيمتيه. يا مثلا فوايدش را ميخواهيد بهش تذكر بديد. اين خيلي فايده داره.
يك وقتي يادمه يك انگشتري را يك نفر به من داد من زياد متوجهاش نبود. هنوز اين انگشترها زياد پخش نشده بود. حرز جواد عليه الصلاة و السلام. ايشان ديدم هي اين پا آن پا ميكنه اين انگشتر خيلي مهمه. خوب انگشتر نقرة معمولي است نگيني هم كه نداره. بهرحال به هر جوري بود به من فهموند كه اين حرز جواد اصله و خيلي هم خاصيت داره و شما بايد قدرش را بدونيد. بهرحال حالا حرفهاي او را من نميخوام عرض كنم.
گاهي طرف قدر آن را نميدونه. يا اينكه نميتونه بفهمه كه اين چقدر مهمه و يا اينكه بالاخره ميخواد هديه دهنده اين هديه را خوب معرفي بكنه. ميآد ميگه آقا اين خصوصياتش اينه، اين قيمتش اينه. يك وقت فكر نكني اين تسبيحي كه من به تو دادم تسبيح معموليه. اين تسبيح شاه مقصود اصله و قيمتش هم اينه توي بازار. نميخواد به رختون بكشه كه من چقدر بهتون محبت كردم ميخواد شما اين را به ارزوني از دست ندي. يك وقت رسيده ميگه خوب من كه مجاني گيرم آمده پس بدم به اين. نه. مواظب باش درسته مجاني گيرت آمده اما نه اين شرائطي داره.
گاهي طرف ميدونه عظمتش را، ميخواد اين شخص هديه آورنده به اينهايي كه اينجا نشستهاند بفهمونه كه من يك هدية بزرگي براي اين آقا آوردم. از در وارد ميشه، يك چيز كوچكي گذاشته توي كادوئي، دور و برش را گل گذاشته بعد ميگه ما براي شما اين هديه را آورديم. اگر چيز كم قيمتي باشه اون شخص هم بزرگه، جلوي مردم يك همچين حرفي نميزنه كه مردم بفهمند اين هديه خيلي مهمه و براي اين آقا ما خيلي احترام قائل شديم كه اين هديه را براش آورديم.
گاهي ميشه توي كتاب ميآد. مثلا فرض كنيد بنده رفتم پيش استادم براش يك چيزي بردم. خيلي مهم بوده. ميخوام محبتم را نسبت به استادم، يا استادم چيزي براي من آورده، ميخوام محبت استاد را نسبت به خودم معرفي بكنم. توي كتاب مثلا پرواز روح مينويسم كه بعله استاد آمد به مشهد براي ما يك همچين چيزي آورد. يا خود استاد توي كتابش مينويسه كه من رفتم براي او يك همچين چيزي بردم.
گاهي ميشه با منت. خيلي بزرگه ديگه. اين مثل بسيار بزرگ و با عظمتي است كه ميگه ما به تو اين هديه را داديم. بايد در مقابل اين تو شكر كني. سر فرود بياري. وقتي كه اين هديه به دستت رسيد بيفتي سجده كني. احترام قائل بشي. و اين را هم بدانيد ان الهدايا علي مقدار مهديها. هديه به اندازة هديه كننده است. يعني هر كسي به اندازة خودش. از مورچه گرفته تا شخصيتهاي بزرگ اينها بايد شخصيت خودشون را رعايت كنند، آن چيزي كه براشون بيشتر موفقيت داره و بيشتر ميتوانند به آن وسيله اظهار محبتشون را بكنند هديه بيارند. مورچه براي حضرت سليمان، همه هديه ميبردند. وقتي حضرت سليمان بر اريكة سلطنت و عظمت نشسته بود، همة افراد يك هدايايي ميبردند به مناسب خودشون. مورچه فكر كرد كه اين ران ملخ سنگين هم هست، از آن ملخهاي گرمسيري هم بوده ظاهرا كه درشت بوده. با اينكه سنگينه و خوب ما خودمون با رفقا ممكنه هفت هشت روزي از اين ران ملخ استفاده بكنيم. چه بهتره همين را ما برداريم ببريم براي سليمان. ديگه از اين بالاتر نميشه. برداشت كشان كشان آورد براي سليمان. به اندازه خودش. هيچوقت به مورچه نميگن كه تو ميخواستي يك جواهر قيمتي برداري بياري. جواهر قيمتي را اصلا او نميفهمه خيال ميكنه سنگه. يك چيزي گكه ماها اكثرا اينطوري هستيمها. مطابق افكار خودمون كار ميكنيم.
مثلا يك كسي از دار دنيا ميره. يك كسي كه اهل معرفته، اهل فهمه، دركه، آن شب اول ميگه گرفتاريهايش را رفع كنم، ببرم رد مظالمش را بدم، مثلا فرض كنيد اگر سفارشي كرده، اون را انجام بدم. اما آنهايي كه خودخواهند، ميرن سر قبر مفصل ميوه ميچينند. يك دونه از اين ميوهها به آن بندة خدائي كه آن زير خوابيده نميرسه. خرما ميگذارند، خدمتتون عرض شود گلدون ميگذارند. ميگيم آقا چرا اين كارها را ميكني؟ ميگه ما آبرو داريم. براي آبروي خودش. ولي بهش بگن آقا اين بندة خداي بقال سر كوچه، اين گاهي ميرفت آنجا چونه ميزد، چونههاي بيخود، يك خورده بيشتر بده و الا ميرم شكايت ميكنم، تو را بعنوان گرانفروش معرفي ميكنم، حالا بخاطر اينكه اين شخص ممكنه يك چيزي از اين آقا طلب داشته باشه، حالا برو راضيش كن. اون زير اينها به دردش ميخوره نه اصلا توي فكرش نيستند ورثه. نمازش، نيستند. بدهيهايش، به فكرش نيستند. ولي يك اطعامي ميكنند كه لااقل صد هزار تومان خرجشه و به هيچ وجه به فكر بدهكاري اين آقا كه ده هزار تومان به فلاني بدهكاره، اونهم از كثرت ناداري و فقر الان به اين ده هزار تومان خيلي احتياج داره. خود اين مرحوم تا وقتي كه زنده بود نداد حالا تو برو بهش بده شايد رفع گرفتاري بشه. ابدا. صد هزار تومان را ميده اين ده هزار تومان را نميده. خيلي ماها فكرهامون روي همين جنبههاي خودمونه. به قول يك كسي ميگفت كه بچة كوچيك توي بغل باباش كه نشسته خيلي ميخواد اظهار محبت به پدرش بكنه، پستانكش را ميكنه توي دهن باباش ميگه شايد چون من پستانك دوست دارم، اوهم لابد دوست داره. بعله. تعارف به او ميكنه. ماها اينجوريم. خدا ميدونه اكثر كارهامون همينطوره. چون توي صراط مستقيم نيستيم. چون حساب دستمون نيست. مورچه حساب دستش نبود. خوب چيكار ميتونه بكنه. حساب خودش را كرد. پيش خودش نشست حساب كرد كه ما از يك ران ملخ خيلي استفاده ميكنيم. بهترين چيزها ران ملخه. خوب ما اين را ببريم براي سليمان. جاء سليمان يوم العيد، روز عيد نملة. يك مورچهاي آمد. به نصف، حالا اين شعر ميگه به نصف رجل جراد كان في فيها. نصف يك ران ملخي كه در دهان گرفته بود. كه ان الهدايا علي مقدار مهديها. هدايا به اندازة هديه كننده است. خوب.
اين مقدمه را من گفتم براي اينكه شما مطلب دستتون بياد. خداي با آن عظمت، هديه كننده خداست. خداي با اون عظمت ميخواد يك هديه به پيغمبرش بده كه هم از پيغمبر دلجويي كرده باشه، هم پيغمبر را وادار كرده باشه كه تعظيم بكنه در مقابل خدا و هم اين هديه مطابق شأن پيغمبر باشه و مطابق شأن هديه كننده باشه. ببينيد چقدر عظمت پيدا ميكنه. اصلا اونچنان اين هديه اين عطيه، اين اعطاء، آنقدر عظمت پيدا ميكنه كه از حساب خارجه. يعني علي مقدار مهديها ديگه. خدا چقدر عظمت داره؟ بايد به عظمت خودش نگاه كنه. مقدار اينجا نميشه گفت. چون خداي تعالي مقدار نداره. بينهايته. پس بايد هديهاش هم بينهايت پر اهميت باشه. اين آية قرآنهها. ما هنوز نميخوايم بگيم هديه چيه؟
هديه در مقابل چه مسئلهاي اين هديه آمد؟ در مقابل اينكه پيغمبر را گفتند جاء ابتر. پيغمبر اكرم وارد مسجد شد. عاص و يك عده از بني اميه نشسته بودند هميشه بني اميه با بني هاشم درگير بودند، بد بودند. علتش هم آن بود كه آنها شجرة خبيثه بودند، اينها هم شجرة طيبه، دو تا درخت. يكي درخت علف خرس، يكي هم درخت چي بگم. چه ميوهاي را بيشتر دوست داريد كه اون را بگم. انجير؟ درخت انجير. حالا ايشون انجير معلومه خيلي دوست داره. يك درخت پر ثمري كه اكلها دائم. اين ميوة رسيدهاش هميشگي باشه كه نميشه تصور كرد. چون هر كسي هر چيزي دوست داره باز همون حرفها پيش ميآد. هر كي هر چي را دوست داره همان را ميگه. اين دو تا درخت نميتونند با هم مناسبتي داشته باشند. اصلا توي يك باغ نبايد اين دو تا درخت باشند. شما توي يك باغ رفتيد، يك باغ پر از گل، مثلا فرض كنيد رفتيد در يك گلخانه، همه گله. يك علف پر خار بد رنگ بيابوني هم آن گوشه گذاشته باشن. ميگيد اين را چرا ديگه اينجا آورديد؟ اصلا مناسبت نداره. شجرة بني اميه، صريح قرآنه ميفرمايد كه مثل كلمة خبيثة كمثل الشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار. درخت خبيث اين خارهاي بي ارزش.
من درختهايي ديدم شماها نديديد، در مناطق گرمسيري يك درختي هست بنام خار مغيلان. درختي ميشه. تقريبا سايهاي هم داره تمام اين درخت پاي هر برگ، برگهاش كوچكه، پاي هر برگ يك خار شش پهلو هست. يعني هر طرفش كه بيفته روي زمين، سه چهار پهلوهاش بالا واي ميايسته. پاتون را بگذاريد روش كبابتون ميكنه. حتي من ديدم پام سوخت. با كفش بودم. از كفش رده شده بود آمده بود به پا رسيده بود. ايني كه ميگن خار مغيلان دربارة اهل بيت عصمت كه اينها توي بيابان، اين فوق العاده عجيب بوده. درخته. نه سايهاش به درد ميخوره. چون دائما زيرش اين خارها ريخته و سايهاش هم خوب نيست و بد رنگ هم هست. علاوة بر اين ريشههاش روي زمينه. نه اين درخت. اين درخت ريشههاش به اعماق زمينه. ولي بعضي درختها هست باصطلاح، فرض كنيد يك سنگي هست اين رويش يك شاخة درختي سبز شده. يك باران تند بياد و يك باد بياد اصلا ريشه را ميكنه مياندازه آنطرف سنگ را ميشويه در معرض ديد قرار ميده. اصلا درخت رفت توي سيل برداشته شد و رفت. واقعا اينطوري بود. مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار. علاوه اينكه هيچ فايدهاي نداره، هيچ ارزشي نداره، هيچ براي بشر ضرر هم داره، قراري هم نداره، باقي هم نميمونه، باطل يك چند روز جولاني داره للباطل جوله، اما للحق دوله. شما امروز، امشب جمع شديد، همهاتون دوست داريد دربارة عظمت فاطمة زهرا صحبت بشه. اين معناش اينه كه ريشة اين درخت در دلهاتون بحمد الله فرو رفته.
اينها، هميشه اين دو تا درخت با هم هيچ تناسبي نداشتند. اين جاش توي مزبلهها بود و اين درخت طيبه جاش توي گلخونهها بود. گاهي كه بهم ميرسيدند خوب اون طبعا اذيت ميكرد. جاء ابتر. نق ميزدند. پيغمبر را اذيت ميكردند. پيغمبر يك شب خواب ديد كه در روي منبرش بوزينهها رفتند بالا. منبر حالا با اينكه دو پله بيشتر نبوده ولي خوب بهرحال رفتند بالا. صبح خيلي محزون شد پيغمبر. تعبيرش هم ميدونست. خداي تعالي فرمود كه اين خوابي را كه ديشب بهت نشون داديم، اين براي آزمايش مردمه. مردم خودشون را نشون بدن. و لولا انت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدي. ابابكر و عمر مقدمة حكومت بني اميه بودند. مقدمه بودند. اول او بود، بعد او، بعد هم عثمان و معاويه و يزيد و همينطور ديگه. اينها همهاشون عثمان از بني اميه است، آمدند روي كار.
بهرحال ميخواستم اين را عرض كنم كه با اينكه پيغمبر مورد تحقير واقع شد، چون گفتند جاء ابتر، كسي كه فرزندي نداره، تحقيرش كردند. آنهم آن مردم آنوقت كه همة چشمشون به آن فرزندان آن شخص بود. ببينند بعد آيا كسي هست كه علم اين باصطلاح برنامههايي را كه پيغمبر آورده بلند كنه يا نه؟ پيغمبر پسر نداره. كسي را نداره براي دختر هم كه ارزش قائل نبودند اينها. گفتند جاء ابتر. حالا خدا ميخواد پيغمبرش كه محزون شده، نه اينكه فكر كنيد محزون شده آينده را خبر نداشت. نه. اساسا سرزنش كردن و حرف مفت گفتن و ناراحتي ايجاد كردن بهرحال يك اثراتي در انسان داره. و پيغمبر اكرم هم در اينجا در بعد انساني بود. حالا خدا ميخواد دل او را شاد كنه. به همة مردم، ببينيد به همة مردم عالم تا روز قيامت ميخواد اين هديهاش را معرفي كنه. اينقدر اين هديه بايد عظمت داشته باشه من فكر ميكنم با اين مقدمهاي كه عرض كردم فضيلتي دربارة فاطمة زهرا سلام الله عليها بالاتر از اين نميشه. ميگه انا مثل اينكه مثلا فرض كنيد يك نفر هديه آورده، يك عده هم اطرافش بودند، همه را قاطي ميكنه ميگه ما دسته جمعي، انا اعطينا از اين افتخار ملائكه هم برخوردار باشند، از اين افتخار تمام اسبابهايي كه وسيلة رساندن اين هديه به پيغمبر بوده خداي تعالي اينها را همه را در جريان گذاشته يا اينه معناش. انا. يا ميخواد عظمت خودش را معرفي كنه. يعني ما. اين كي عظمت خودش را معرفي بايد بكنه؟ وقتي كه يك هدية بسيار بزرگي آورده باشه. از در وارد شده يك شخصي ميگه كه مائيم كه اين گلدان پر از جواهر را برات آورديم. اين بايد خيلي اين گلدان مهم باشه، اين جواهر مهم باشه. و الا معمولا مثلا يك فرض كنيد مثلا رفته آقا حالا آمده خواسته دست خالي نباشه يك جعبة شيريني كوچك گرفته ميگذاره آهسته روي طاقچه ميگذاره ميشينه. دست خالي نيامده باشه. ديگه نميگه آقا ما، اين را كي آقا اين را كي آورده؟ هيچي نميگه. به جهت اينكه نه شأن اينه نه شأن او كه اين هديه رد و بدل بشه. اگر بعد هم اگر خوب ديگه بايد صاحبش معلوم بشه. جعبة شيريني را كي آورده. ميگه هل پوچي است آورديم براي شما. اما اگر گفت كه آقا من، من بودم كه اين جعبة شيريني را، اين يا خودش خيلي كوچكه يا طرف را كوچك ميدونه. خيلي نديد بديدش ميدونه كه آخه تو نيم كيلو شيريني گرفتي آوردي اينجا ميگي كه مائيم كه شيريني براي شما، يعني تو توي عمرت شيرني نخوردي حالا ما يك جعبه شيريني برات ورداشتيم آورديم. يا يك دانه شيريني. ما به شما خيلي محبت داريم. اين شيريني را بگيريد. يك چيز پر قيمت. تمام ثروتش را مثلا بايد اينجور اگر يك شخصي ميخواد يك كسي براي يك كسي اينجوري بگه انا اعطيناك الكوثر يك چيزي كه ميخواد بياره بايد تمام ثروتش را فروخته باشه يك جواهر پر قيمتي خريده باشه، يك الماسي پر قيمتي خريده باشه تا بتونه بگه انا اعطيناك الكوثر.
ببينيد هم انا ميگه يعني ما ماي با عظمت اين كار را كرديم. هم از كلمة عطيه عظمت مسئله معلوم ميشه. عطيه. اعطائي. هم باز ناي اعطينا باز دو مرتبه اين را تكرار ميكنه و از همه مهمتر به هر جوري هست خداي تعالي ميخواد به مردم دنيا بفهمونه كه به پيغمبر اكرم كه ميدونه، به مردم دنيا بفهمونه كه خيلي مسئلهاي كه اينجا رد و بدل شد، آن عطيه خيلي مهمه اون عطيه خيلي مهمه اسمش را گذاشته كوثر. كوثر را به روايات اگر، روايات و اگر نگاه كنيد ميبينيد كه كوثر را به خير كثير، خير كثير ميدونيد يعني چي؟ يعني چيز بسيار پر قيمت. بسيار پر قيمت كوثر. خير كثير. خير كثير بر هيچي اطلاق نشده توي آيات و روايات جز بر حكمت كه باصطلاح اقيانوسي از علم پروردگاره. شناخت حقايق اشياء كه و من يعطي الحكمه فقد اوتي خيرا كثيرا. خيلي عجيبه. اگر فهميده باشيد كه با اين مقدمات كه من خيلي كم توضيح دادم. اگر فهميده باشيد خدا چقدر براي اين كوثر ارزش قائل شده و اهميت قائل شده، اينجا ميفهميد كه فضيلت فاطمة زهرا سلام الله عليها چقدره. بعد هم ولش نميكنه پيغمبر را. حالا انسان هديهاي آورده خيلي هم بعله، با منت و معرفي و آقا اين خيلي پر قيمته، خيلي قيمتيه. خوب ممنون. نه ممنون نميشه. فصل لربك. تعظيم كن، نماز بخون، ركوع كن، سجود كن، چه خبره مگه؟ خوب لطف كرديد. نه. تشكر كن. آنهم نه تشكر معمولي فصل لربك. و انحر. يك شتر قرباني بكن كه چشمت نكنند يك همچين لطفي خدا بهت كرده. حالا به تعبير منه البته اين تكهاش. آخه گاهي انسان يك كار مهمي براش شده، يك خونهاي خريده، خونه خيلي عاليه، خيلي قشنگ، بالاش مينويسه هذا من فضل ربي، يا يك ماشاء الله، لا حول و لا قوة الا بالله، اينها خيلي هم خوبه ولي ميگه يك گوسفندي هم بريم بكشيم كه خطري نداشته باشه، چشم مردم خطري نداشته باشه. اما اگر بهش گفتند شتر و انهر. نحر كن. چون در بعضي از تفاسير داره كه اي پيغمبر يك شتر بكش. خيلي مهمه. اين بايد يك خونة ده هزار متري اقلا هزار متر زير بنا داشته باشه به يك آدم مستحق معمولي بدهند تا بگند يك شتر بكش چشمت نكنند. اينجوريه ديگه. فصل لربك و انحر. و بعد مهمتر از همه ايني كه ميگند سورة كوثر با همة كوچكيش خيلي بزرگه، هر كلمهاش، هر جملهاش انشاء الله در اين چهار شب شايد براتون بيشتر شرح بدم. بعد ميفرمايد ان شانئك هو الابتر. تو اي پيغمبر با اين كوثري كه ما بهت داديم ابتر ديگه نيستي. ابتر يعني چي؟ از بترا و مبتوره كه ميگد پيغمبر اكرم فرمود لا تصلي علي صلاة بترا، صلاة ابتر، صلاة مبتوره مثلا اينها معناش اينه كه كوتاه. پيغمبر مرد تموم ميشه. از پس علي بن ابيطالب كه بر ميآئيم و او حق دخالت نداره، پسر عموه فاصله است. اينها را بني اميه ميگفتند. وقتي كه بچهاي نداره، دختر را هم كه اصلا به حساب نميآوردند. دختر خودشون را زير خاك ميكردند دختر ديگري را اينها براش احترامي قائل باشند.
خدا فرمود با اين كوثري كه ما بهت داديم، اين حرفهايي كه امشب ميزنم تا شب دوشنبه انشاء الله بايد همهاش توي ذهنتون باشه آنوقت بفهميد فاطمة زهرا يعني چي؟ ان شانئك هو الابتر. اين دشمنهاي تو كه توي مسجد سرزنشت كردند، اينها ابترند. بوسيلة اين دختر آنها ابتر ميشوند ولي تو نسل دار خواهي شد.
ما در هفتة گذشته رفتيم يكي از شهرهاي مرزي ايران از آنجا ديدن شد، آنجا هستند، حالا مقدماتي داشتش. صلاح الدين شجره هست آنجا مقبرهاي داره بنام سيد صلاح الدين تمام اهل محل اينها سيدهايي هستند از فرزندان اين سيد صلاح الدين كه ما رفتيم آنها را ببينيمشون. خوب خيلي محبت كردند، استقبال كردند باصطلاح ما را خيلي محبت، حالا ديگه. واقعا سادات پاك و بزرگواري. يك شبي آنجا مانديم. فردا هم كه ميآمديم بدرقه كردند تمام باصطلاح هم ارگانهاي مختلف و هم سادات و هم اهل شهر و همه، همه محبت كردند. خيلي گرم. آنجا شب سه شنبه بود آنجا بودم. همين آيه را آنجا براي آنها مطرح كردم. گفتم آقايون اينجا خودش گفتند پانصد خانوار سادات هستند. حالا البته شهر قابل توجهي بود. پانصد خانوار همه از فرزندان اين آقاي سيد صلاح الدين كه قبرش آنجا بود بودند، خيلي هم سادات پاك و خوب. همه اشون هم با داشتن علامت سيادت. يعني شال سياه و اينها داشتند. خوب ما آنجا گفتيم كه اين را شما بدونيد، هشتاد، هشتصد ميليون آمار ساداتي است كه تنها از طرف پدر هستند. بعله؟ هشتاد ميليون. اشتباه كردم. هشتاد ميليون، خيليهها.
من شهر ديدم در هندوستان. شهري است بنام نوگاوان سادات، حالا به تعبير خود آنجا، اصلا كلمة سيد، تمام مردم سيدند. همه هم اولاد پيغمبر. شهر ديگري هست بنام امروها آنها هم هفتاد هزار گفتند سيد توش داره. در سراسر عالم. من در اين تركيه ميرفتم ديدم بعضيها كلاهشون سبزه. يكيشون را صدا زدم. گفتم شما چرا كلاهتون سبزه؟ گفت ما ميگن كه از اولاد پيغمبريم. اونجا آخه همه چيزشون ميگن شده متأسفانه. اين كلاه را بنا بود انگلستان سر ما هم با ايجاد خاندان پهلوي، ميخواست سر ما بگذاره. مردم مسلمان قدر مراجع تقليد، رهبرانتون را بدونيد. مرحوم آية الله العظمي قمي رحمة الله عليه ايشان كه قيام كرد نگذاشت. علما و مراجع كه اينها حاضر شدند كشته بشوند و چادر را از سر زنها بر ندارند. چون سه تا كار در تركيه شده كه اينجوري شده. من توي يك كتابخانهاي رفتم بالاش خطهاي فارسي نوشته شده بود. رئيس كتابخانه نميتونست اينها را بخونه. الله و محمد و همينها. پيشنماز خدمتتون عرض شود يك مسجدي، اسم خودش حسن بود. خيلي خوشحال بود كه خط عربي بلد شده. چون خط را برداشته بودند. حسن را از نون شروع ميكرد به ح ختم ميكرد و خيلي هم خوشحال بود كه خط عربي بلده بنويسه. آنهم اسم خودش. يكي حجاب را برداشتند در تركيه. يكي متحد الشكلشون كردند. همه بايد كت و شلوار و لباس، لباس روحانيت و اينها نبايد باشه. اينها همهاش حسابه. ماها يك كمرنگش را بهمون دادند. كمرنگش را. بايد همه متحد الشكل باشند، يكي هم خط را عوض كردند. خط لاتين. اين ميگيد چه اشكال داره؟ خوب ما خط لاتين جهانيه. اشكالش اينه كه همة كتابخانه هايي كه داريد ديگه به درد نميخوره، يك نسل بگذره ديگه اصلا كتابخانه كه، كتاب پر بود توي كتابخانة ارض روم. هيچيش را نه خود كتابدار ميفهميد يعني چه نه مردم. باشه ميپوسه از بين ميره. شما من خودم من احساس ميكنم، شما احساس نميكنيد. توي خيابان كه راه ميرويم. زنه موهاي سرش را ول كرده جوانها هم نگاه ميكنند خوششون ميآد. بيشتر هم عقب ميزنه يك آخوند كه از عقب ميبينه فورا چارقدش را ميكشه جلو، اين لباس اين فايده را داره. حالا بعد عرض ميكنم كمرنگش را چطور به ما دادند.
خط فارسي و خط عربي را بلد بودن نتيجهاش اينه كه كتابها، قرآن، اينها براي ما مفيده. ولي حالا كمرنگش. كمرنگش به ما دادند. براي لباس روحانيت خيلي اهميت قائل نيستيم. يك مدت زمان رضا شاه و بعدش، زمان رضا شاه كه خواست لباسها را درآره اصلا. تبليغات را هم شروع كردند. تبليغاتشون را پذيرفتيم. همان كمرنگ انجام دادن كار. احتراماتي را براي روحانيت قائل نبوديم. يك عدهاي را كه اينها با دستگاه ارتباط داشتند يا يك قدري اهميت توي مردم داشتند يك جوازي دادند كه اينها معمم باشند. همينهايي را كه جواز بهشون دادند توي ماشينها سوار نميكردند. ميگفتند ماشينمون پنچر ميشه. بعله. مرحوم آشيخ عباس قمي، صاحب مفاتيح را، ماشينهاي آن زمان، با جادههاي آن زمان، خود من يادمه كه از اينجا تا تهران ميرفتيم اگر ماشين يكي دو دفعه پنچر ميشد خيلي خوشحال بوديم. و الا قاعدهاش اين بود كه لاستيك از بين بره. ما از همينجا تا تهران تمامش سنگ و جادههاي خاكي معمولي. آنوقت توي آن جاده ماشين پنچر ميشه آشيخ عباس را ميگند تو برو پائين ماشين پنچر ديگه نشه. بعله.
اينجوري ما در همين ميدان صاحب الزمان اوائلي كه اينجا را باصطلاح فتح كرده بوديم، چون اينجا مركز بهائيها بود، هنوز بهائيها بودند توي محل. ما ميديديم بعضي معممها ميآيند در خانة بهائيها گدائي ميكنند. ما يكي از اينها را آورديمش توي كانون. گفتيم آقا تو كي هستي؟ گفت من طلبه هستم وضعم خوب نيست. گفتم من الان وضعت را درست ميكنم. گفتم چي ميخوني؟ گفت معالم. حالا نميدونم اين اسم را از كجا ياد گرفته بود. گفت من معالم ميخونم. گفتم من از معالم ده تا سؤال ميكنم ازت هر جوابي پنجاه تومان بهت ميدم. پنجاه تومان آنوقت خيلي زياد بود. يعني ما همانوقت يك خانهاي خريده بوديم كه دويست و پنجاه متر وسعتش بود و پنج شش تا اطاق به هيجده هزار تومان. پنجاه تومان بهت ميدم. ده تا سؤال ميشه خودش تقريبا پانصد تومان. پانصد تومان ميتونست يك قالي بخره. گفتش كه واقعش اينه كه من سيوطي ميخونم. گفتيم باشه. سؤالاتمون از سيوطي از شما. قرارداد همون سيوطي. گفت من جامع المقدمات تازه تموم كردم. مثل اين بچههايي كه هنوز امسال، ميگه سال ديگه ميرم كلاس سوم. هنوز توي كلاس دومه. ميگه سال ديگه نميخواد بگه من سال دومم. گفت ما تازه ميخواستيم شروع كنيم. گفتم باشه از صمديه ميپرسم. تمام كردم سيوطي و معالم را يك كسي، يك طلبهاي پيدا كرده بود ياد گرفته بود. گفتيم باشه از صمديه شروع ميكنيم. بايد بريم پائينتر. گفتيم كه اگر اسمت را تونستي بنويسي ما پنجاه تومان را ميدهيم. ديديم نخير ايشان اسمش را هم نميتونه بنويسه. بعد نشست گريه كرد. گفتم اينها بهائيند شما ميآئيد، نشست گريه كرد. گفت ما در فلان ده در اردبيل آنطرفها هستيم. زمستانها كه ميشه كار كشاورزي نيست. آنجا هم خيلي سرده. يك دست لباس بهمون كرايه ميدهند ما ور ميداريم ميآئيم. يك سوم درآمدمون مال آن كسي كه خدمت شما عرض شود كسي كه لباس را به ما ميدهد. گفتم خوب چه انگيزهاي؟ گفت ما را بردند ساواك آنجا بهمون پول هم دادند و تشويقمون هم كردند و گفتند بريد راه بيفتيد و من مواردي، حالا وقتتون ميگذره، مواردي را خدا ميدونه ديدم كه در آن زمان پول ميدادند كه بروند و خدمت شما عرض شود كه كاري بكنند كه لباس را خراب بكنند و همون هم توي ما هنوز مانده. يعني يك كمرنگي از آنچه در تركيه گذشت در ما بوجود آمد.
در حجاب، خوب تا قبل از انقلاب را كه حجاب را ملاحظه فرموديد چي بود. شما جوانها شايد بعضيهاتون نديده باشيد ولي بهرحال ميتونيد حدس بزنيد توي فيلمها، همانجوري كه توي فيلمها هست توي مشهد بود. من يك وقت ديدم بازار بزرگ سه چهار تا زن بي حجاب، بي حجابي كه ميگيم نه مثل الان. آخه الان اينها هم، اينها را ميگيم بي حجاب آن زني كه موهاي سرش را ميگذاره جلو. اصلا حالا اصلا بده من بگم. موهاي سر تا پشت همينهايي كه توي فيلمها از خارجيها ميبينيد. اينهاداشتند ميخواستند بروند توي صحن. من خيلي احساساتم تحريك شد. خيلي ناراحت شدم آمدم به آن خادم دم در، گفت به ما نگفتند كه جلوي اينها را بگيريم. گفتم حالا ما ميشيم خادم حضرت رضا، نگذاشتيم وارد بشوند. ردشون كرديم رفت. مرحوم آية الله حكيم پسرهاي بزرگي داشند، خدا رحمتشون كنه، اينها را دم در صحن حضرت امير من يادمه زنها ميگفتند كه بايد با حجاب وارد بشيد. توي حرم حضرت زينب در شام دم در يك عبائي مياندازند سر زنه، اين ور ميداره ميگذاره زير بغلش ميآد توي حرم. دور ضريح حضرت زينب سلام الله عليها زنها بي حجاب و جوراب بعضي هاشون دارند و بعضيهاشون جوراب نازك دارند و شلوار هم هيچي پاشون نيست. قدر مملكتون را بدانيد. ولي ما هنوز كمرنگي هست، كمرنگ بي حجابي هست، اينكه حجاب نشد. اين موهاي عقب سر زن پوشيده باشه بقيهاش همه بيرون ريخته شده باشه (قطع صداي نوار)
تغيير خط. تغيير خط. ما اكثر دانشجوهامون قرآن را بلد نيستند بخونند، عربي را نميدونند، اما انگليسي را خوب ميدونند. كم پيدا ميشه توي ما كه حروف لاتين را بلد نباشيم و كم هم توي ما پيدا ميشه كه حروف عربي را، حروف عربي چون با فارسي يكي است، يعني يك سطر عربي را بتونيم خوب بخونيم و معناش را خوب بفهميم. اقلا نمازمون را. اين كمرنگ همون سه موضوعي است كه در تركيه انجام شده. نتيجه اينه الان شما كاري نداره خيلي ساده است اتفاقا ويزا هم نميخواد. يك سري توي تركيه بزنيد ببينيد چه خبره. عصرهاي روز كه ميشه تمامشون مستند، عجيبهها، من خيال ميكردم، مگر اين چند تا پيرمردي كه ميروند توي مسجد، اصلا مشروب آنجا خيلي عجيب، مشروب. قمار. آتاتورك و رضاخان با هم مأموريت داشتند كه او ايران را خراب كنه و او هم تركيه را. اين علما بودند كه جلوش ايستادند. اين فداكاريهاي مراجع تقليد بود كه جلوي اين ايستادند و الان اسلام به دست ما رسيده. يعني همين خدمت شما عرض شود ولي كمرنگش عرض كردم، كمرنگ آن سه دستور هنوز هست. يكي بي حجابي، يكي اتحاد شكل. اتحاد شكل منظورم نيست كه خيلي خوششون آمده كه همهاتون كت و شلواري باشيد. نه ميخواستند روحانيت را از بين ببرند. يكي هم تغيير خط. عرض كردم اين آقا يك ما اسمش را گذاشته بوديم ملا حسن پيشنماز مسجد ارزنجان بود. وقتي ما را ديد يك دو سه روزي ما آنجا بوديم، ما باهاش مأنوس شده بوديم. اون خوشحال بود من در الازهر هم درس خوندم و چه كردم و چه كردم. اولا ما توي بازار كه برخورد كرديم ديديم كه با كت و شلوار و كراوات. و بعد كه ما را برد به مسجد ديدم آنجا يك اشكافي هست كنار محراب، رفت اون تو لباسش را عوض كرد. يك عمامه گذاشت سرش و يك قبا و اينها. از همانجا بيشتر حق نداشت تجاوز كنه. رفت توي محراب باز درآمد لباسش را گذاشت آنجا آمد بيرون. و الا ميگرفتندش.
آنوقت در همون شهر ما ديديم همه معمم يك مشت آخوند اينجا هست. حالا ببينيد چيكار ميكنه استعمار. گفتيم عجب اينجا همينجور كه عبور ميكرديم در آلازيق اسمش بود. ديدم اينجا غسالخانه است. مرده شورها قبا و عمامه دارند. باور كنيد. بعد هم يك كسي گفت كه حالا گوش بديد كه اين آقاي مرده شور يا خطبه خون چقدر دروغ ميگه. اين قوم و خويش ما مشروب خور بوده و در اثر كثرت استعمال الكل مرده. حالا ببينيد چي ميگه. ما چون آنجا نشستيم و حرف زديم و من چون آنوقتها خيلي حوصله داشتم. بعله جنت مكان، عليين، از اين آدم بهتر وجود نداشت، حالا هيچ هم نميشناختش چون يك همچين، ديديد يك خطبههايي كه بعضي وقتها ما هم ميخونيم باصطلاح گفته ميشه حالا ديگه، رديفي داره، بعله اينها را خوند خوند خوند. بعد هم آمد پيش اين صاحب مرده گفت پول بده. اونهم پولي بهش داد، خوشحالش كرد. حالا همة مردم ميدانستند اين نه جنت مكانه نه عليين. جايگاه نه خدمت آدم خوبي بود. اينجوريه.
كوشش كنيد اين چيزهايي كه استعمار توي ماها آوردند با هر قيمتي هست باهاش مبارزه كنيم. همين سه چيز هم هست. من فكر نكنيد، پير شدم در بارة همين مسائل. ما با ماشين چهار دفعه رفتم تركيه كه اين مسائل را تحقيق كنم و با يك چند جمله به شما بگم كه آن روزي كه انگلستان فهميد، آنوقت استعمار انگلستان بود، فرقي نميكنه چه انگلستان باشه چه آمريكا باشه چه نميدونم كس ديگري باشه، وقتي كه فهميدند آن چيزي كه در اين مملكت ممكنه يك وقتي به اصطلاح اين مملكت را از تحت استعمار آنها يا نجات بده يا نگذاره تحت استعمار واقع بشه اونها را ميزنند آن ريشهها را ميزنند. شما هم باشيد همين كار را ميكنيد. يعني يك درختي را بخواهيد خشكش كنيد ريشههاي اصليش را ميزنيد. ريشههاي اصلي. ريشههاي اصلي سه چيز بود در آن زمان و الان هم بعيد نيست همين باشه. يكي بي حجابي زنها چون ماية فحشا ميشه، ماية بي بند و باري ميشه. كه هر چه ديده بيند دل كند ياد. چشمت افتاد به هر چي خوب بالاخره دلت همونطرف ميره، كمكم زن و بچة تو هم همانطرف ميروند كمكم زندگي توأم با شهوت ميشوند. دوم روحانيت را از توي اينها جمع كنيد يا مبتذل نشون بديد يا پست نشون بديد. خاك بر سر آن آدمي كه، من يك جوان خوش استعداد متديني را ميبينم ميگم آقا تو خوبه كه بيائي نوكر امام زمان بشي، روحاني بشي. پدر احمق، چون مشخص نيست حالا هر چي دلم ميخواد ميتونم بد بهش بگم. چون الان هيچ كسي را نميشناسم اينطوري باشه. احمق، ضد امام زمان. من امام زماني هستم، نه تو نميفهمي. احمق ضد امام زمان ريشة از بهائيت گرفته ميگه كه اِ تو روحاني ميخواي بشي، من راضي نيستم. خاك بر سرت بكنم. امتيازي كه يك روحاني كه اگر روحاني خوب، روحانيهاي خوب هم حالا خيلي فوق العاده نميخوام بگم..يك روحاني كه واقعا متدين باشه، امتيازش بر حتي رئيس جمهور هر مملكتي بيشتره. بچههاتون را فرستاديد دانشگاه رفته، ما الان خدا ميدونه خود من، شخصي است مهندس شده، ليسانسش را گرفته مهندس شده خدمت شما عرض شود، بيكار بوده، من واسطه شدم كاري بهش دادند ماهي هفده هزار تومان بهش ميدهند، بيست هزار تومان اجارة خونه ميده. آخه تو چقدر، براي اين ميگه بره يك كارهاي بشه، يك چيزي بشه. بابا مگه ماها بيكاره شديم توي اين مملكت؟ مگر رهبر انقلاب بيكاره شد؟ مگر ان مرد بزرگي كه در مقابل دشمن اينطور وايستاد و سر دشمن را زير خاك كرد و الان هم در مقابل آمريكا شما حالا انشاء الله اميدواريم موفق نشوند و نتونند با آن نيروي ايماني كه شماها داريد كه خدمت شما، آمريكا همين الان، همين روزها دلش ميخواد بالاخره يك فشاري بر ما بياره كي در مقابلش ميتونه بايسته. از اول اسلام تا امروز شما مبارزات مهم را نگاه بكنيد در رأسش روحانيت و مراجع و همين عمامهبسرها بودند. تو چي ميخواي كه ميگي ميخوام بچهام آدم حسابي بشه. اون آدم حسابيه كه تو ميخواي بشه؟ اگر در سياست ميخواي پيشرفت بكنه كه پيشرفتهترين سياستمدارهاي دنيا امروز توي رو حانيونه، اگر ميخواي پولدار بشه، باز ممكنه در همينها بهتر، ميخواي زندگي راحتي داشته باشه، باز هم توي همينها. چيزي كه باقي ميمانه شيطانه، شيطان آمده اين پدر محترم را خدمت شما عرض شود كه خرش كرده. همين. هيچي ديگه نيست. من گاهي ميشينم فكر ميكنم اين چرا اينطوري ميگه. ما در قبل از انقلاب يك جواني را خيلي خوش استعداد بود. بهش گفتيم بيا روحاني بشو گفت چشم. حدود سيصد و چند نفر را معمم كردم. آنوقتها خيلي حوصله داشتم الان حوصلهاش را ندارم خيلي راحت باشند پدرها كه ما بچههاشون را كاري نداريم. بهش گفتم كه آقا بيا. اين پدره آدم مقدسي بود حالا شيطان هم اون باطنش داشت فعاليت ميكرد. گفتش كه آخر بچة من بهتر اينه كه بره قاضي بشه، درس بخونه بره قاضي بشه، چه بشه فلان. خوب قاضيهاي زمان شاه البته كه آنجا اگر يك مظلومي حالا خيال ميكرد بچهاش را قاضي بكنه، مظلومي بياد و اين ميتونه نجاتش بده. علي بن يقطين و از اين ميتونه نجاتش بده، علي بن يقطين و از اين حرفها. خلاصه ما زورمون چربيد و طلبهاش كرديم. باباش گفت من بيرونش ميكنم، ما آورديمش به خونهامون. خونه داشتيم آورديم اينجا ديدم نه اين حيفه. آقا اين بعد از انقلاب شد رئيس دادگستري يك استان. همان طلبهها، خيلي هم فعال و خوب و اينها. من به پدرش گفتم ديدي اينجوري بهتر ميشه قاضي شد و رئيس دادگستري خدا يك خوردهاي. آخه شما نوكر امام زمان ميخوايد تربيت كنيد. و اين كمرنگ آن چيزي است كه استعمار در تركيه پياده كرده. به اندازة بعضيهاشون بغير از بعضي كه من ديدم باسواد بودند، خدا بعضيهاشون را رحمت كنه فوت كردند. به اندازة گاوي نميفهميدند. خدا ميدونه. ايني كه ميگم عجيبهها. اين آقا آدم خوبي بود حسن را از نون شروع ميكرد به ح ختم ميكرد. بعد ميگفت آقا هيچكدوم از علماي اينجا عربي بلد نيستند. من عربي بلدم. ما هم بهش گفتيم، گفت حنفي هستم گفتم منهم حنفي هستم. اينقدر متزلزلش كرديم در دينش ميگفت ديشب تا صبح خوابم نبرده. راستي جواب آن مسائل و احكامي كه شيعه ميگه و تو گفتي من جوابش را بلد نيستم. گفتم من كه گفتم بلد نيستم. به من گفت شما ميگيد اينها مگر چقدر اطلاعات دارند شما ميگي من ميخوام اين سؤالات را ببرم به مكه از علماي مكه بپرسم. توي كتاب شبهاي مكه نوشتم مطالعه كنيد ميخوام ديگه نگم اونها را. يك چندتاش را به من بگو من جواب بدم. گفتم تو متزلزل ميشي توي دينت. حالا مثل دو تا عالم حنفي سني پيش هم نشستيم درددل ميكنيم. گفت نه بگو. من چقدر در الازهر درس خوندم.كجا درس خوندم. گفتم يكيش اينه ميگن سيصد آيه در شأن علي بن ابيطالب نازل شده آنهم آياتي مثل سورة هل اتي. و يك آية بدبخت كنندة طرف هم دربارة ابي بكر. ميگن چطور شد اين شخصي كه سيصد آيه دربارهاش نازل شده اين بياد چهارمي بشه، اين بياد ايني كه يك آيه هم نازل نشده، عرض كردم ثاني اثنين هما بالغار خيلي اصلا خراب ميكنه آن رفيق پيغمبر را هر كي هست. اين چطور ميشه كه اين اينجوري باشه. گفت واقعا چطور ميشه. گفتم خوب منهم كه گفتم من نميدونم. من ميخوام برم از علماي مكه بپرسم. گفت آخه. گفتم خوب شما برو امشب مطالعه كن. ميگفت ديشب تا صبح، صبح آمد ميگفت ديشب تا صبح نخوابيدم. خيلي از اين مسائل هفت هشت تا براش مطرح كردم. خوب جوابش را بده. بعله.
كوشش بكنيد كه اين سه چيزي را كه استعمار در بين ما ميخواسته ايجاد بكنه و ظريف، ظريف داره ايجاد ميكنه، ظريفها. و هر جوري باشه اين را بالاخره ميخواد پيادهاش كنه. منتهي در تركيه موفق، آتاتورك يك آدم قلدر نفهم بيشعوري بود. مردم هم روحانيين زيادي نداشتند چون متأسفانه اكثريتشون سني بودند موفق شد. شيعه با اون برنامههاي مبارزاتي كه خاندان عصمت عليهم الصلاة و السلام بهشون تعليم دادند مبارزه كردند و آنموقع يعني شصت سال قبل هفتاد سال قبل موفق نشدند. ولي آنجا موفق شدند. شما الان بريد در تركيه اصلا فكر نميكنيد، يكي هم مذهب را از بين بردند. مذهب لائيك. يعني لا مذهبي. الان توي تركيه قانونشون لامذهبيه. شما ميرويد توي تركيه ميگيد اينجا هم، فقط گلدستههايي كه از قبل مانده نشانة اينه كه اينها مسلمانند. استانبول. اين اسلامبول بوده اصلش. اسلامبول، بول به معناي پره در تركي آذري نهها. اينجا تركهاي آذري به ما اعتراض نكنند كه نه اينجوري نيست. در تركهاي تركيه. يعني پر از اسلام. سه هزار مسجد داره در اسلامبول. خيليها. در يك شهر سه هزار مسجد. الان هم هست. در تمام دهات مسجد هست. ولي مسجد.
ما يك مسجدي در ازمير رفتيم ديديم كه يك نفري داره پلهها را ميشوره. پا را بالا زده. پاش برهنه بود داره پلهها را ميشوره. خوب گفتيم لابد خادم مسجده. كم كم ايشان همه جا را شست و جارو كرد و تميز كرد و بعد رفت اذان گفت. خوب باز هم هنوز فكرمون معمولي بود. بعد عبا و عمامه را برداشت پوشيد رفت اون جلو وايستاد. ديگه اينش برامون خيلي غير مترقبه بود. يك قدري هم به ما بد نگاه ميكرد كه ما زود آمديم ديديم كه اين داره در و ديوار را ميشوره و اينها يك خورده براش سخت بود. ما تا اين وايستاد جلو رفتيم پشت سرش، يك چند نفري بوديم، رفتيم پشت سرش وايستاديم. برگشت طاقت نياورد، گفت خوب كرديد آمديد پشت سر من نماز بخونيد و الا من از تون ناراحت بودم. گفتيم نه ما هر جا نماز جماعت باشه ميريم. بعد شروع كرد درددل كردن كه اين دولت به من چقدر ماهي ميده و بايد مستراح را بشورم، نميدونم پلهها را بشورم، اذان بگم، نماز بخونم، مردهاي اگر گذاشتند توي مسجد شب تا صبح پاش بشينم قرآن بخونم، اينقدم به ما پول ميده. و بدتر از آن فرش را بردند، تركيه دزد هم زياده، فرش را بردند از حقوق ما دارند كم ميكنند. اينقدر گفت ما دلمون سوخت يك چيزي بهش داديم. بريد ببيند چه خبره، چه كردند. و نگذاريد اونطور بشه نگذاريد هدف استعمار در مملكتمون پياده بشه.
خدايابه آبروي خاندان عصمت و طهارت دست استعمار را از سر ما كوتاه كن. الهي آمين. خدايا ما را عامل اهداف استعمار قرار مده. الهي آمين. خدايا به دست ما به آبروي امام زمان، كارهايي كه امام عصر دوست داره انجام بشه، خدايا انجام بده. الهي آمين.
خوب شب جمعه است و شب آخر جمادي الاول است و فردا شب شب اول ماه جمادي الثاني كه احتمالا از فردا شب، شب وفات هم باشه حالا روي يك محاسبهاي نميخوام حالا بحثش را بكنم انشاء الله فردا شب دوستان كوشش بكنند مجلس عزايي داشته باشيم. اين سه چهار شب و شب دوشنبه كه طبق آنچه هم كه در تقويم نوشته و اينهم را بهتون بگم، نود و نه درصد، اين يكي راكه براش ميگذارم براي خاطر اينكه آن قول هفتاد و پنج روز احتمالش باشه و الا همة علما، بزرگان، روايات همة اينها ميگه كه اين سوم جمادي الثاني وفات فاطمة زهرا بوده. خيلي اهميت بديد. و يكي از مصائب همينه كه فاطمة زهرا سلام الله عليها نه قبرش بايد معلوم باشه نه وفاتش معلوم باشه. شما ميگيد آن زمانها تاريخ نبوده. چطور شد تولد حضرت زهرا معلومه چون پيغمبر به اصحابش فرمود و مشخص كرد و يك حافظي براي اين تاريخ بود. اما وفاتش. وفات مهمتره يا تولد؟ تولد كمتر ضبط ميشه تا وفات از شخصيتهاي بزرگ. چرا وفات معلوم نيست. چهل و پنج روز نوشتند، هفتاد و پنج روز نوشتند، نود و پنج روز نوشتند. چرا اينجوره؟ قبرش كجاست. من با يك عالم وهابي سني در مكه گفتم قبر فاطمة زهرا كجاست؟ گفت بعضي ميگن توي حرم پيغمبره بعضي ميگن توي قبرستان بقيعه. گفتم كه معلومه اصحاب پيغمبر به اين آيه شريفه توجه نكردند قل لا اسئلكم اجرا الا مودة ذي القربي. اظهار محبت به ذوي القرباي پيغمبر نكردند كه تنها كسي كه اين امر دربارة او در آن روز انجام ميشد فاطمة زهرا بود كس ديگري نبود. گفت چطور؟ گفتم اگر مردم اهميت ميدادند ميآمدند تشييع جنازه ميكردند ميرفتند. بعد هم سر قبرش هر روز، هر شب، شبهاي جمعه ميرفتند. ديگه قبر مشخص معلوم بود ديگه. معلوم بود. الان شما مثلا يك كسي پدرش، جدش فوت كرده باشه بس كه ميروند و ميآيند قبرش مشخصه. گفت آخه علي بن ابيطالب و فاطمة زهرا مجبور شد متوسل به همان مطلبي كه ما ميگيم بشه. اينها نخواستند اصحاب پيغمبر در تشييع جنازة فاطمة زهرا شركت كنند. گفتم چرا نخواستند؟ اگر بگيد آنها احساساتي داشتند و غضبي داشتند و ناراحت بودند برخلاف شرع و بر خلاف دين، اينها معصوم بودند. همهاشون معتقدند كه علي و فاطمه معصومه چون زير آية تطهير بودند. اگر معصوم بودند و دوست نداشتند اينها در تشييع جنازه كه يك كار مستحبي است، آنهم تشييع جنازة دختر پيغمبر، اگر اينها دوست نداشتند آنها بيايند براي تشييع جنازه لابد يك كاري كرده بودند. همينجور قدم به قدم با هم رفتيم جلو لابد يك كاري كرده بودند كه فاطمة زهرا ناراحت بود كه اين سفارش را كرد. يا علي بن ابيطالب ناراحت بود كه نميخواست اينها بيايند. گفت بعله ميگن در اوائل حكومت ابي بكر، در خانة علي بن ابيطالب را آتش زدند و تصادفا در به پهلوي فاطمة زهرا خورد. همه را قبول كرد. البته ميگفت تصادفا اينجور شد. خوب ميخواستند مثلا نميدونستند فاطمة زهرا پشت دره كه اينجاش ديگه. يك خورده هم اشكي ديدم توي چشمش گشت. خيلي مهمه اين مسئله.
تا روز قيامت هم بايد قبر فاطمة زهرا مخفي باشه. اين دليل بر بطلان اونهاست و حقانيت علي بن ابيطالب. يك دليل بسيار محكم. كسي كه به دستور پيغمبر عمل نميكنه، فاطمة زهرا را ميزنه، اينجور اذيتش ميكنه، اين نميتونه خليفة پيغمبر باشه. اگر بگيد كه نه اذيت نكردند، دوستش هم داشتند. آقا قبر فاطمه كو؟ اين قبر فاطمه كو خيلي مهمه. نميتونند هم منكر بشوند. شما الان بريد از هر عالم مدينه بپرسيد، هر كسي در مدينه، قبر فاطمه كجاست ميخوايم زيارت كنيم. ميگه بعضي ميگن اينجاست بعضي ميگن توي بقيعه بعضي ميگن بين محراب و منبره. همهاشون هم همين را ميگن. حتي ماها بهتر اطلاع داريم كه تا حدي مشخصش كنيم تا آنها. اين علامت چيه؟ بي محبتي.
آنها ميگن تصادفا فاطمة زهرا پشت در بود. تصادفا بود؟ خيلي خوب. وقتي كه در را شكستيد و وارد شديد، چرا در تاريختون ننوشته كه فاطمة اطهر را وقتي ديدند كه روي زمين افتاده اقلا يك كناري بروند، بروند فاطمه را ببرند در يك اطاقي پرستاري كنند معالجهاش كنند نگذارند در سن هيجده سالگي از دار دنيا بره. چرا اين حرفها را شما ميزنيد؟ همهاشون نوشتند كه اعتنا نكردند، اصلا نگاه نگردند ببيند فاطمه در چه حاليه؟ چراغها را خاموش كنيد. شب جمعه است. انشاء الله امشب حضرت بقية الله ارواحنا فداه در مجلسمون تشريف بياورند ما در محضرشون از مادرشون زهرا عرض كنيم. شايد دل آن بزرگوار كه شكسته است، كه محزون است از خدا بخواهد كه خدا فرجش را برساند. شما در را آتش زديد. فاطمه بر فرض تصادفا در پشت در بود. شما هم نفهميديد. ولي وقتي وارد خانه شديد ديديد فاطمه در پشت در افتاده، از بدنش خون ميريزه، كدام يك از شما بلند شد بره زنها را خبر كنه بيائيد فاطمه مريضه، پرستاريش كنيد. كدام يك از شماها گفت كه نميخواست ما اين كار را بكنيم. بلكه به عكس. اعتنا نكردند. وارد شدند. حتي نگذاشتند علي به فاطمه برسه و بياد علي فاطمه را محافظت كنه. فاطمة زهرا خودش بلند شده، ما ميگيم كه شما متوجه نشديد. اما آن غلاف شمشير كه به بازوي فاطمة زهرا خورد، اون را هم شما متوجه نشديد؟ دستور دادي همه ريختند به سر فاطمه فاطمه را كتك زدند كه امام حسن مجتبي در مجلس به مغيره ميگه و انت يا مغيره قد ضربت بامي فاطمه. تو يا مغيره يادته مادرم فاطمة زهرا را كتك زدي. اما سيلي زدن صورت فاطمة زهرا را هم نفهميدند. يا بقية الله آجرك الله.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.