۲۳ جمادی الثانی۱۴۱۵ قمری – محبت الهي و راه رسيدن به.. اخلاق ۹۰
محبت الهي و راه رسيدن به.. اخلاق 90
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
بسم الله الرحمن الرحيم. انا انزلنا القرآن لتشقي. الا تذكرة من اليخشي.
اين سورة مباركه از همان ابتدا شروع ميكند دربارة اينكه قضية حضرت موسي را بعد از چند جمله كه خطاب به پيغمبر اكرم براي اينكه خودش را به زحمت نيندازد و زياد ناراحت نباشد، براي اينكه فايدة قرآن را براي مردم بيان كند، بعد شروع ميكند براي پيغمبر اكرم قصة حضرت موسي را نقل كردن. اينجا يك عنايتي هست. وقتي كه به پيغمبر اكرم ميفرمايد كه ما انزلنا عليك القرآن لتشقي، ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه بر تو مشقت وارد كنيم. اين اينجوريست، يك نوازشيست، يك اظهار محبتيست به پيغمبر اكرم. در حقيقت اين سوره روي محبت شروع ميشه. محبت هم از (نامفهوم) به مشقت بيندازي. من تو را دوست دارم. ما انزلنا القرآن لتشقي. من نازل نكردم قرآن را بر تو كه خودت را به زحمت بيندازي. الا تذكرة او يخشي. اين قرآن نازل شده براي اينكه اينهايي كه خشيت دارند، آنهايي كه فهم دارند، آنهايي كه شعور دارند، آنها يادآوري براشون بشه. بعد، حالا محبت ايجاب ميكنه كه يك قضيهاي در محبت براي طرف بيان كنه. شما وقتي كه يكنفر ميبينيد زحمت كشيده، كاري براتون كرده، روي عشق و محبت به شما، ميگيد حالا بيا توي خونه بنشين تا من برات صحبت كنم. ببينيد ما با دوستانمون چه رفتاري ميكنيم؟ آنهايي كه به ما عشق دارند، محبت دارند، چه جور ما باهاشون برخورد ميكنيم؟
ميفرمايد و هل اتاك حديث الموسي، قصة موسي را ميدوني؟ موسي توي پيغمبرها بيشتر از همه در مرحلة محبت اظهار وجود كرده. محبت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام نسبت به ذات مقدس پروردگار خيلي زياد بوده. در هفتة گذشته عرض كردم، در هفتههاي گذشته عرض كردم كه حضرت آدم مظهر، يعني ايجاب ميكرده كه در توبه اظهار وجود بكنه. حضرت نوح در استقامت، حضرت ابراهيم در صراط مستقيم و حضرت موسي در محبت. هل اتاك حديث الموسي. ببينيد محبت حضرت موسي را داره بيان ميكنه و بعد هم اظهار محبت خودش را خداي تعالي ميفرمايد. از اينجا شروع ميكنه، حضرت موسي قبل از اين قضيه زياد داره، در خود قرآن هم بيان شده، اما از اينجا شروع ميكنه. براي اينكه از اينجا محبتش ظاهر ميشه. قبل از اينها همهاش خداي تعالي بهش محبت ميكرد. وقتي كه از مادر متولد شد، خدا او را حفظش كرد. اين اظهار محبت خداست. وقتي كه خطر بهش متوجه شد خدا بهش محبت كرد كه به حضرت، مادرش فرمود كه او را در يك جعبهاي بگذارش بيندازش توي دريا تا محفوظ بمانه. وقتي كه فرعون گرفتش و بزرگش كرد، خدا اظهار محبت كرد قلب فرعون را پر از محبت كرد كه او را پرستاري كنه. وقتي كه در ميان شهر برخورد كرد به دو نفر، هذا من شيعته و هذا من عدوه. يكي از پيروانش بود يكي هم از دشمنانش، اينها با هم دعوا ميكردند. حضرت موسي آمد به طرفداري پيرو خودش، چون مظلوم بود، مستضعف بود، يك سيلي زد به آن دشمن، به آن قبطي. فقضي. اونهم مرد، خيلي آسون مرد. فردا آمد ديد همين آدمه، ايني كه از بني اسرائيل بود ديد داره با يكي ديگه دعوا ميكنه. اين دوباره آمد جلو، ديروز كسي نفهميده بود كه آن شخص را كشته؟، اين آمد جلو خيال كرد كه امروز ديگه نوبت اينه. گفت كه ميخواهي من را بكشي همانطور كه ديروز يكنفر را كشتي؟ مردم فهميدند كه حضرت موسي ديروزي را كشت. خدا نجاتش داد. اينجا اظهار محبت پروردگاره. خدا نجاتش داد و شخصي را وادار كرد كه آمد به حضرت موسي گفت ان الملأ يعتمرون ليقتلك. اينها دارند با هم توطئه ميكنند كه تو را بكشند، فرار كن. اينهم فرار كرد.
آمد در مدين. دم دروازة مدين، قصه براتون نقل نميكنمها، نتيجهگيري تمام آياته. ميخوام يك نتيجهاي بگيرم. در مدين دم دروازه نشسته بود. ديد كه مردم آمدند آب بكشند از چاه. يك چاه بود در آنجا و دو تا دختر آن كنار وايستادند. اينها نوبتشون شده اما نميآيند جلو. ايستادند تا همه آب را برداشتند، يعني اينطوري معلومه كه ايستادند، تا آخر ايستادند. حضرت موسي آمد گفت چرا شماها نوبتتون نميريد جلو؟ گفت بايد منتظر بشيم كه همه كارهايشون را بكنند تا خلوت بشه، بعد ميريم. آب كشيد داد دستشون و روي نوبتشون انجام شد. و نشست، تكيه داد به ديوار و دخترها رفتند. گفت رب انظرت الي ما خيرا فقير. خدايا به ما از اين نعمتهايي كه تو براي بندگانت قرار دادي، ما نيازمندي داريم خلاصه! ميگن اگر كسي ميخواد ازدواج كنه و موفق نميشه، اين آيه را بخونه زود موفق ميشه. اين آيه را خوند. بعد يكي از دخترها برگشت گفت كه پدرم گفته بيا. عفت و پاكي حضرت موسي، اينجا همهاش داريد ميبينيد كه خدا داره محبت ميكنه. اينجا هنوز نوبت حضرت موسي نرسيده. خدا داره محبت ميكنه. دوباره اين دو تا دختر آمدند حضرت موسي را برداشتند بردند. توي راه كه ميرفتند حضرت موسي ديد بالاخره چشمش ميافته به همون حجاب اونها. اين را بدونيد كه گاهي ميشه انسان، ميگن زن اگر پوشيده باشه اشكالي نداره. نه. گاهي حجم بدن زن باعث گناه براي مرد ميشه. و اين به گناه كه افتاد، ولو تو تقصيري نداري ولي تو سبب گناه او شدي. يعني زن سبب گناه او شده. اولا كه بايد مرد خودش را جمع و جور كنه. تو نگاه نكن. توي كوچه داري راه ميري، يك زن هم داره جلوت راه ميره. يك خورده تندتر برو، از اون جلوتر برو. او كه داره معمولي ميره، ما هم داريم معمولي ميريم. اشكالي نداره ما پشت سر او بريم. نه. آدم با تقوا، آدم حسابي، آدم درست، اوني كه ميخواد خودش را از شر شيطان حفظ كنه، يك خورده تندتر ميره، جلوتر از او راه بره. حالا بعدش ميگه موسي. حضرت موسي، خوب اينها راهنماي حضرت موسي بودند. حضرت موسي اونها جلوش ميرفتند، اين پشت سر ميرفت، مجبور بود بره. اين كوچه پس كوچهها را، ممكنه آنها از آنور بخوان برن، اين از اينور بره. گفت كه بيائيد شما عقب بريد من جلو ميرم. شما حرف نزنيد. چون جوانه، صداي زن در روحش ممكنه تأثير بگذاره. اينها دقتهايي است كه بايد يك سالك الي الله داشته باشه. و الاّ نميتونه پيشرفت كنه. بي بند و باري نكنه. ما ياد نميديدم شما رياضت بكنيد، رياضت بكشيد، زحمت بكشيد. اما بي بند و باري هم نبايد بكنيد. درهاي وسوسههاي شيطاني را بايد به روي خودتون ببنديد. وسوسههاي، كاري نكنيد كه شيطان بتونه وارد بشه. حضرت موسي ميتونست بگه آقا دست چپ برو. طرف دست راست برو. اينكه اشكالي نداره. به اندازة ضرورت. نه. گفت شما با پرتاب سنگ به من بگيد من طرف راست برم يا طرف چپ. رسيدند نزد شعيب. دخترها تعريف كردند. اين را بدونيد پاكي، شما ميگيد اين دختري كه ما دوستش داريم شايد به ما اظهار علاقه بكنه، با ما ازدواج بكنه. براي ازدواج هم كه باشه يك لباس بهتري بپوشم، ميخوام برم براي خواستگاري، يك قدري خودم را عطر بزنم، يك قدري خودم را اصلاح كنم مثلا. يك نمايشي بدم. نه نمايش تو عفت توست، پاكي توست. تو پاك باش، تو عفت از خودت نشان بده، تو ايمانت را اظهار بكن، خدا خودش درست ميكنه بقيهاش را. آمدند دخترها گفتند كه استأجره اين را نگرش دار اينجا. يك كار بهش بده. انه خير من استجرت القوي الامين. اين دو تا صفت خوب داره. هم باقدرته. انسان گاهي ميشه قدرت نداره. نميتونه كاري بكنه كاري هم نميكنه. و الاّ قدرت داره، جوانه، سرحاله. اما در عين حال امين هم هست. اين دخترها، پدراشون نيست. پدرشون نيستش. اين در واقع، تو بگو حالا باباش نيست كه نگاه بكنه، تو يك نگاهي بهش بكن. صاحبخانه كه متوجه نيست. بگذار ببينم توي پستوي خونهاش چيه؟ دقت ميكنيد؟ نه. امين باشيد. امين يعني صاحبخانه كه از در اطاق رفت بيرون، تمام اين در و ديوار امانت در دست توست. نگاه هم حتي اشكال داره. تجسسش هم حتي اشكال. اين حالتي كه در حضور صاحبخانه داري بايد همين حالت را در غيبتش هم داشته باشي. وقتي صاحبخانه نيست اين پرده را عقب نزن كه ببيني پشت پرده چيه. بلند نشو از پشت شيشه توي حياط را نگاه بكن ببيني توي حياط كي راه ميره. اينها خيلي مهمه. اينها ريزهكاري هايست كه انسان بايد انجام بده. و الاّ يك وقت ميبينه همين نگاهي كه انداختي توي حياط، ببينم حياط بزرگه، كوچكه؟ همين شما را فرسخها از سيرت عقب انداخت. چرا فلاني اينقدر كند ميره، طول ميده، ديگه خودت ميدوني. ما كه قرار نيست كه، صفت الهي را نداشته باشيم، ستار العيوب نباشيم. ما كه بنا نيست كه بگيم همه چيز را. خودت بايد بررسي كني، خودت بايد قوي باشي. كلي عقبت مياندازه. شما هر چيزي كه صاحبش نيست و شما بالاي سر او هستيد، چه به شما بسپرند كه اين امانته، چه نسپرند، امانت پيش شما. امانته بايد حفظش كني. اين بدن شما امانته از ناحية پرودگار نزد شما، مال شما نيست. امانته. اين دستي كه خدا به شما داده، ميگيد لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. اينها امانته. ان خيرا من استأجرته. ببينيد اين را دخترها گفتند. بهترين فردي است كه تو بهش كار بدي، اجيرش كني؛ هم قويه، هم امينه. ما داشتيم توي راه ميآمديم، اينقدر مواظب ما بود كه، به تعبير من البته، تو اينقدر معلوم نيست مواظب ما باشي. خيلي حرفه. جوانها بدونند كه پاكي از هر چيزي براي آنها با ارزشتره. پاكي چشم، پاكي گوش، پاكي زبان، پاكي قلب، ارزش داره. بدترين چيزها براي هر انساني ناپاكيه. چشمت ناپاك نباشه، اينهايي كه ميگم انشاء الله در شماها نيست ولي اگر هست از همين الان بايد تصميم بگيريم و بايد بشه. و الا همچين پرتتون ميكنه كه خودتون بدتون ميياد. از اين جلسات بدشون ميياد. فرسخها از اون جلسه دورند آرزوش اينه كه تمام زندگيشون را بفروشند و پاشن بيان اينجا و از اين جلسات استفاده كنند.
نه البته اين جلسات مربوط به اينهاست، نه. اصلا به طوري كلي ميتونند از پيشرفتهاي روحي ميتوند. دوما ما كه مثل الاغ توي چاه گير ميكنه و ديگه نميتونه خدمت شما عرض شود پيشرفت بكنه. دقت كرديد. تا اينجا همش محبتهاي خداست بهش. يك كاري ميكنه كه دختران جلب توجهشون بشه. حضرت شيعب هم گفت كه من اراده كردم كه يكي از اين دو تا دخترم را، يكي از اين دو تا دختر را، دو تا خواهر را نميشه يك جا گرفت. يكي از اينها را به عقد تو دربيارم. به شرط اينكه هشت سال براي من كار كني. مهرش هشت سال كاره. شيربهاش هشت سال كاره. گفت باشه. حضرت موسي هم كه از اونجا فرار كرده جايي نداره شب بخوابه. مسافرخانهاي چيزي نيست گفت: باشه.
تا اينجا همش محبت خداست تمام اينها روي محبت انجام ميده خدا. اينها قدمهايي است كه خدا به طرف او برداشته. او هم پاك بوده، او هم اهل دشمن بوده. بعد خوب زن هم بهش ميدن مهرش هم گوسفند و بعدش هم اون هم توي بيابان. تا اينجا ميبينيد اظهار محبت از ناحية خداست همش اظهار محبته. اين قدر به انسان اظهار محبت ميكنه كه انسان را، ماها منتهي خواب ميمونيم. شعور هم نداريم. عقل نداريم. بنشينيم فكر كنيم از تولدتون تا به حال كي بيشتر اظهار محبت به شما كرده، شما يا خدا. همه همين طورند، همه. همة ماها. هر وقت يك چيز غصهاي براتون پيش آمد من خودم ميدونم وقتي مثلا دلم ميگيره، غصهاي برام پيش ميياد ميشينم نعمتهاي الهي رابه ياد مييارم. خدا چه محبتهايي به ماكرده، چه كرده، چه كرده، چه كرده. يك دفعه يك نشاطي براي انسان به وجود ميياد كه حساب نداره.
زن دادنش، گوسفند دادنش، گوسفند زياده، حالا نميخوام، ماها ميگيم برسم به اينجا، داماد شعيب شده. شيعب در اين مدت اين را تربيتش كرده. چيزهايي بهش ياد داده. خادم شعيب بوده يكي از استاتيد مهم حضرت موسي شعيب بوده. كه با در جان خدمت ميكرد. نه تنها براي اين كه علي تحتنجرني فامانييت حجج. ميفرمايد كه تو اجير مني و شب و روز اجير هر كاري من ميگم بايد بكني. نوكر من باش. تو نوكر من باش. هشت سال. كارهاي فوق العاده سختي را حضرت موسي انجام ميداد. چوپاني ميكرد براي حضرت. من آخه كسي هستم براي خودم. من شخصيتي هستم، من پسر خوندة فرعون، پسر خونده، شاه مثلا ميياد چوپوني ميكنه.
نه. در مقابل صاحب امر، اولي الامر حضرت بقية الله شخصيت و شاهيت و بالا و پايين و اينها ارزشي نداره. شعيب اولي الامر بود در اون موقع. براي حضرت موسي، حضرت موسي هنوز مبعوث نشده بود. بعد آمد از اينجا سورة طاها كه ميخواد خداي تعالي محبت كنه، محبتهايي كه به حضرت ميده خيلي خدا دوست داشتني است . ميگن آدم خوب اون كسي است كه محبتهاي خودش را نگه محبتهاي طرف را بگه. چند روز تو آمدي خونة ما خوردي ما هيچي بهت نگفتيم. نه اينها يادت بره، همة اين خوبيهايي كه ميكني يادت بره. اينهايي كه ميگي يادت بمونه. محبتهايي كه ديگران بهت ميكنند يادت بمونه. نه محبتهايي كه تو به ديگران كردي. اينها همه را فراموش كن. ميبينيد از مولا امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام ياد بگيريد، امير المؤمنين ميگه كه انما يظلمهم لوجه الله. از همين الان ما فراموش كرديم. از همين الان فراموش كرديم.
ديگه يادمون نميمونه. آقا يادته افطار خودمون را بهت داديم، نه. نه، يادت هست فراموش كن. طرف شرمندهات نباشه.مخصوصا اگر وسع نداشته باشه كه جبران بكنه. مديون محبت هات نباشه. دربارة حضرت موسي اين همه از روي فهرست من گفتم، حضرت موسي اين همه خدا بهش محبت كرده. براي پيغمبر. از اينجا شروع ميكنه كه هل عطا حديث موسي. حديث موسي را، غصة موسي را ميدوني؟ يك لحظة اظهار محبت به حضرت موسي البته اگر يك محبوبي بخواد دوستش را به طرف خودش بكشه. با سر بهش نشون ميده يك علامتي بهش ميده. علامتي بود كه خدا بهش داد. اذ جاء نارا. از دور خدا يك آتشي گرفته. فقال الامر توي بياباني زنش ميخواد وضع حمل كنه، هوا سرده. از دور ميبينه آتشي هست ميگه شايد من براي شما جرقه آتشي بيارم. يا اقلا اونجا كه آتش هست. اونجا يك آدرسي يك جايي پيدا بكنم كه خلاصه به ما برسند توي اين بيابان.
فلما عطاها وقتي كه به اون آتش رسيد به خيال خودش، نودي يا موسي، از اينجا شروع ميشه گفت كه اي موسي از اينجا ديگه موسي زن و بچه و همه را ول كرد. ديگه افتاد توي وادية عشق. و خدا عشق حضرت موسي را داره تعريف ميكنه. يا موسي اني انا ربك. من رب، بعد كلمة رب خداي تعالي ميگه. مربي تو هستم من تو را دوستت دارم. من از خيلي اون به اصطلاح مرباش را اون مربيش را خيلي دوست داره. اگر دوستش نداشته باشه تربييتش نميكنه. كفشهات را بكن، انك بالوادي المقدس الطوبي. اين كفشهات را بكن، احترام كن در وادي مقدسي هستي كه و اناالخترتك يوحي. من اختيارت كردم. باز هم اظهار محبت از جانب پروردگاره. اما همين كه حضرت موسي اونچه كه داشت ول كرده حالا داره گوش ميده. آقا ببخشيد اين زنه من اينجا گرفتاره. الان ميشه يك وقت ديگهاي نيم ساعت ديگهاي تلفن بزني مثلا، يك وقت ديگهاي. هيچ، به به. طولش هم ميده حضرت موسي. استعبدني. اين دوران را گذرونده، رسوندتش به مرحلة كمال و اون بندگي و هدف واقعي خدمتتون عرض شود كه خلقت انسان. و اقم الصلاه لذكري. شما بدونيد اينجا نماز خوندن براي ياده. براي اين كه فراموش نكنيد. و اقم الصلاة لذكري. ان الصلاة اكثر مفسيرين نوشتهاند كه ان الصلاة آتيت ذكري به قيامت صغري. كه ظهور حضرت بقية الله است. اون لحظه اون ساعتي كه همه منتظرشيم. اون ساعتي كه خدا خلقت بشر را براي اون درست كرده. اكاد اخفيها طوبي لكل نفس بما تحصيها. اون جا ظاهر ميشه كه هر كسي، هر سعيي كه كرده كه انشاءالله سعيهاي شما ارزشش در موقع ظهور حضرت واضح ميشه. اين زحماتتون. اگر بدونيد چقدر مؤثره هر دو ركعت نمازي كه بخونيد. هر ذكري كه ميگيد. هر آيهاي كه از قرآن ميخونيد. و اونجا ارزش پيدا ميكنه. بعد شروع ميكنه حضرت باريتعالي دوستانه صحبت كردن. چي تو دستته آقا. وقتي دو تا دوست به ميرسن بايد يك همچين چيزي بگن. يا موسي چيه تو دستت. خدا نميدونه چيه تو دستش. محبت ايجاب ميكنه كه با هم حرف بزنن. محبت ايجاد ميكنه كه با هم تكلم كنند. ميگه كه هي عصاي. خوب تمام شد ديگه جواب تموم شد. ولي حضرت موسي ميخواد حرف بزنه با خدا. اگر در نصف شب بلند شدي ديدي كه نماز شبت را خوندي و خيلي هم وقت هست بين نماز صبح و نماز شب بگيرم بخوابم اون خوبه ولي اهل محبت نيستي. بايد، به به چقدر خوب شد، امشب زودتر پا شدم بيشتر با محبوبم صحبت كنم، بيشتر اظهار ارادت بكنم.
انسان با خدا هر چه بيشتر بتونه صحبت بكنه و هر چه كمتر با مردم صحبت بكنه معلومه كه نزديكتر شده به كمال. به مقام بندگي نزديكتر شده. عصبتك عليها. من به اين عصا تكيه ميكنم. خوب و اهش بها غنمي. من اين چوبم با اين چوب دستيم با اين عصام براي گوسفندهام برگ درختها را ميريزم. ديگه نطق زبانش باز شد و با خدا گرم صحبت. يك دفعه متوجه شد كه خلاصه در محضر بزرگان داره پر حرفي ميكنه. يعني معلوم باشه. و هي معارم اخري يك كارهاي ديگهام با اين داريم اگر بخوام بگم بالاخره تا صبح شب طول ميكشه خلاصه بله يك كارهاي ديگه هم ميكنم. قال القها يا موسي. بياندازش اين چوب را. حضرت موسي اونجا خيال كرد كه همين جور كه گفتن كفشهات را در آر عصات را هم گفتن بيانداز. فالقاها. حضرت موسي اون را انداخت. چشم، بنده است. عصاي دستمونه. عصايي كه بهش تكيه ميكنه. مياندازه. بهت گفتن آقا فلان چيز را بده، فلان كار را بكن، آقا ما خودمون نياز داريم، احتياج داريم ما خودمون هم آدميم. بله ببخشيد.
القها فالقها ببينيد هيچ معطلي نداره. بيانداز، انداخت. كفشت را درآر درآورد. هيچ نداره كه چشم كي بياندازم. پس فردا خوبه، نه. نگفت. تعرفها فورا انداخت. اگر ميخواييد اون تكيه گاه شما وسيلهاي باشد براي اين كه شما را از مهالك نجات بده، هر چي گفتن عمل كن. اگر ميخواييد اندوختة بانكت برات مفيد باشد طبق دستور پروردگار اين پس انداز بانكت را داشته باش. هر دو جا هم پوله اين را بگذار اينجاحرام، حلال نميدونم خمس داده، خمس نداده اونجا جمعش كن اين به دردت نخواهد خورد. القها فالقاها يك چوبي، حضرت موسي به اصطلاح عصاش از عصاهاي آبنوس و منبتكاري و اينجوري نبود يك چوب بود، چوب چوپونها. از درخت كنده سر و تهش را هم مرتب كرده، شاخههاي پايينش را هم زده. چوب دستي. خوب با اين ميخواست برگ درختها را بزنه، يك خرده هم بلندتر بوده خوب من به قد خودم ميسازم. كمان چوب را ميگرفت. خوب القها فالقها. هميني كه بهش تكيه ميكنهها، هميني كه وسيلة سير كردن شكم عائلهاشه. عائلة حضرت موسي همين گوسفندها بودند. همين وسيلة كفوت، همين وسيلة شغلت، همين وسيلة روزيت، گفتند القها بگو چشم. فالقها. آقا از اين ساعت ديگه اداره نرو. اداره نرم پس از كجا زندگي كنم. از اين ساعت ديگه در مغازه نرو. نميگه كسي اين كارها را نكن ولي اگر يك دفعه پيش آمد. از اين ساعت پولهاي جيبت را درآر. من يك جا رفته بودم در هندوستان من خودم مسافر بودم، يك زن تو شيعيان اون قسمت بود كه من ديدم وجدانم هيچ قبول نميتونه بكنه كه يك قرون توي جيبم بمونه، هر چي پول داشتيم داديم، ماشين هم براي برگشتن باز نبود. تميتونستم. واقعا چند نفر آمدند همه همين طور بودند. خوب من خودم چكار كنم. ولي ميشهها. خدا ميگه القها. خدا ميگه بيانداز. خدا ميگه صرف نظر كن.
اينجا فورا بايد فالقها. فورا بايد بياندازد. اون وقت همين چوب كه بي ارزشه. چيزهايي كه شماها داريد با ارزشه. همين ماية همه چي ميشه براي شماها. فاياهي حيتا طفعا. اين چوب را انداخت. يعمل الهي ان الكعف. يك دفعه يك اژدهايي شد، حضرت موسي را اون لحظة اول ميكشتن اگر اين اژدها در دستش نبود. اذا هي حيت تسقها. بعد اژدها يك مار بزرگي كه هيكل هم داره. نه اينكه فقط شكل مار را پيدا بكنه. خوب حالا اين مال تو. ميفرمايد كه خوفا و لا تفر. خوب من با مار چه جور زندگي كنم. من رفته بودم در، به اصطلاح درياي بندري يك مار بزرگي را يك نفر دندنهاش را كشيده بود اون وقت ميخواست به ما بفروشه. گفتم نه آقا. بچهها ميگفتن بخريم، حالا ما خريديم كجا بگذاريمش. ديدم دندونهاش را كشيدن خوب بالاخره حالا دندون هم نداشته باشه. چكارش كنيم آخه. مار را حضرت موسي، نه ميتونه برگهاي درخت را بكنه با اين نه ميتونه بهش تكيه بكنه، اين مار را من ميخوام چكار كنم. فنريدها سيرتها الاولي اين را چوبش ميكنيم. باز به همين صورت اول. اين در اختيار تو هر وقت خواستي مار ميكنيم هر وقت خواستي چوب بشه، چوب ميشه. اين طوري كه خوبه. اين جوريش ديگه خيلي عاليه. اين جوري ميشه. هميشه در اختيار خودت. مالت ميشه در اختيار خودت. هر جور ميخواي ميتوني ازش استفاده كني. هر جوري ميخواي ازش بهره برداري ميكني. خوب اين يكي. خدا خيلي ممنون، اظهار محبت خداست داره خدا ميگه الان محبتش را ميكنه باز حضرت موسي همة محبتها را يك كار كرد ول كرد زن و بچه را. ول كرد عصاش را، اظهار محبت كرد به پروردگار. خوب بعد ميفرمايد كه وضع الي جناحك اين دست تو بكن توي بغلت. در آر ببينيم چطور ميشه. در آورد. فخرج آقا يك نوري. اين بيابان را روشن كرد. من يك روايت نميدونم حالا الان من گشتم پيدا نكردم تازگي. يك روايت داشت كه از همان دور زن و بچهاش را ديد اونجا. تمام بيابان روشن شد. حالا گاهي ميشه، اين نور خوب باطري ميخواد تشكيلات ميخواد اصلا گرفتاري همچين نوري كه تمام بيابان را روشن بكنه. من سوء هيچ ناراحتي نداره. اين چيه اين شب پر را ديديد. ما زياد ديديم در قسمتهايي از مازندران خيلي زياده. ماها شب ميگن نور سبز را كشف نكردن هنوز اين نور، بالاخره هر چيزي يك حرارتي داره. تنها در وجود حيوانات، در وجود اين حيوان كشف شده. كه نور سبز، نور سبز ديگهاي نيست. اين نور دست حضرت موسي هم زرد بود خوب اين دوتا براي چي خدايا اين كارها را كردي. اين محبتها را، ميخوام چكار كنم.
اين يك آيت ديگهاي ميشه. دو تا نشونه داشته باش كه از ناحية ما آمدي. هر وقتي خواستي كسي از طرف خودت اينجا بفرستي اين دو تا نشوني بين شما و اون شخص باشه داشته باشي. همان جوري نفرستيدش من بهش جواب رد ميدم. آقا به اين نشوني، به اين نشوني من آمدم فلان چيز را ميخوام. دو تا نشاني خدا گذاشته. همة بندگانش بدونن كه اگر اين حضرت موسي از طرف خدا آمده، اين دو تا نشاني را بهش نميده. كار خداست. چشم بندي، حقه بازي، طلسم، جادو كار بشره. اوني كه كار خداست ما بايد بشناسيم يكي از بدبختيهامون اينه كه ما كار خدا را از غير خدا نميشناسيم و همشه گرفتارش هستيم. چرا، خيال ميكنيد كه خدمتون عرض شود مثلا بدبختيها از جانب خداست. نيكويي از بالاست. مريضيها از جانب خداست. گرفتاريها از جانب خداست نخير هيچ كدوم از جانب خدا نيست. صريح قرآنه كه از جانب ما نيست. ما اصابك من صيئة، مختلفه يكي دو تا آيه هست. يا نامفهوم، دسترنج خودت را بگير و از جانب خدا نيست. هر چه از جانب خداست خوبي است. خوب ميگيد كه پس مريض من چي. خدا بله خدا ممكنه، ميفرمايد كل من الله همش از جانب خداست. منتهي خدا گاهي به خاطر گناه تو، تو را مبتلا كرده گاهي نه، خدمتون عرض شود كه خودتون، خودتون را مبتلا كرديد. اينجوريه. دادگستري، تو دادگاه، بخاطر يك بدي كه كردي شما را محكوم ميكنند به يا جريمه يا زندان يا هر چي. حالا شما ميگيد دادگاه من را تو زندان انداخته، بله دادگاه انداخته اما چرا انداخته. براي كار بدي كه كردي. خوب اين دو تا آيت را لنوريك من آيات الكبري. نشانههاي بزرگ خودمون را به شما نشون بديم. بدون ما هستيم، ما تو را دوست داريم تو را تنها دوست نداريم اذهب العسرء انه تقي. ميياييم طرف شما كه طغيان كرده. گفت سه تا چهار تا چيزي كه اينجا هست خوب يادتون بمونه يكي خدايا شرح صدر به ما بده. آقا اخلاقت تنگ نظر باش هيچ كاري نميتونن بكنن. افرادي كه زود عصباني ميشن، زود از كوره در ميرن، زود حواسشون پرت ميشه، زود نميتونن خودشون را كنترل كنند شرح صدر ندارند خلاصه، تنگ نظرها هيچ وقت موفق نميشن. اي بابا ما به اين رفيقمون محبت كرديم اصلا بي چشم و رويي كرد. تنگ نظري، شرح صدر داشته باش. شرح صدر نداريد.
شرح صدر از اون چيزهايي است، از اون نعمتهايي است كه خدا در اون مراحل بالا به انسان ميده. منتهي خوب از حالا ميتونه انسان تمرينش را بكنه. رب الشرحلي صدري و يسرلي امري. خدايا كارم را آسون كن. يك كار بسيار مهم و ايجاد يك كار بسيار مهمه. خوب اين هم ديگه وحلل عقدت (قطع نوار) من بتونم حرف بزنم. وحلل عقدت من لساني عقدة زبان برداشته بشه. از كلمة بعدش معلوم ميشه كه چه جور عقدة زبان برداشته بشه. بعضيها گفتن كه حضرت موسي لكنت زبان داشت، دروغه. نزد پيغمبر هم ناقص نميتونه باشه بالاخره اينها كه نقصي تو زبانشون هست مثل عقب افتادهها كه نميتونن حرف بزنن. ميگن از تلقينه. روي منبر كه ميره خيلي خوب بلبلي ميكنه. ولي وقتي پايين نشسته زبونش ميگيره. اين تلقينه. و اگر زبون يك كسالتي داره بايد خدمت شما عرض شود بايد هميشه داشته باشه. نه. اين تلقينه. تلقين اين مربوطه به ضعفه روح يا مربوط به ضعفه جسده. كسي كه تحت تأثير تلقين ابهت اينها واقع ميشه و زبانش ميگيره، اون روحش ضعيفه ديگه. كسي هم كه زبانش بخاطر به اصطلاح نقصي كه در زبانش هست ميگيره اون هم طبعا باز ناقصه از نظر بدني ناقصه. پيغمبر نقص نداشت. من تعجب ميكنم چرا مفسرين اين (نامفهوم.). من يك جوري حرف ميزنم كه همه حرفهام را بفهمند. با اصطلاحات فلسفي صحبت نكنم كه، ميگن يك فيلسوفي گذاشتن توي قبر كه البته اين يك مثاله، براي اين فيلسوف كه، گفتن من ربك، گفت استقص فوق السقصاك. با همة مذمتهايي كه نداشتن بلاغت هست در عين حال طبع مردم اين طوره پاي يك منبري بنشينند هيچ حرفهاي او را نفهمن ميگم به به منبر علمي خوبي بود ما هيچي نفهميديم. يا اگر يك كتابي را هيچي نفهمم يك كتابي را يك كسي نوشته بود از افراد منحرف، به من نشون داد گفت آقا اين صفحه فارسيه اما من نميفهمم سه دفعه هم خوندم. گفتم من خودم نويسندهام خودم نفهميدم، شما غصه نخور زياد. يك كتابي را باز كنم ببينم ميفهمم ميگم به به عجب كتاب علمي از فهم بالاتره، نخير از فهم شما پايين تره. چون اگر اين استادي ميداشت همين كلمات را اين گونه كلمات فلسفي سطح بالا را تنزلش ميداد تا شما بفهميد. اين وحلل عقدتا در زبان اين دانشمندان و فلاسفه و نويسندگاني كه شما حرفهاشون را نميفهميد اينها زبانشون عقده داره، يعني گره داره. اين گره زبان را بايد باز كرد.
گره خورده به اصطلاحات فلسفي. گره خورده به اونچه كه در مغز خودشون هست. مغز طرف را در نظر نميگيرند مغز خودشون را در نظر ميگيرند و حرف ميزنند. چند تا از دانشمندان از رفقاي ما هم هستند اينها خيلي سخنگوهاي معروفي هم هستند من به يكيشون گفتم كه شما ميخواييد بنويسيد ماست سفيده چه جور ميگيد؟ يك مطلب علمي را مطرح ميكنند يا يك مقدمة محكم، مطلب روشن ميشه. ما هم نفهميديم كه آخرش، بعد ميافته تو دندة اين كه آيا بالاخره ماست سفيده يا سياه. اين مقدمه كه ملاك نيست چون ماها تحت تأثير ممكنه خدمت شما، نه بابا مثل مردم حرف بزن بفهمند. عقدتا من لساني يفقهو قولي نتيجة برداشتن عقده از زبان اينه كه مردم حرفهاش را بفهمند. يفقهوا قولي. و حلل عقدتا من لساني چرا؟ چه جوري؟ يفقهوا قولي. كه مردم حرفهاي اون را بفهمند. ساده بتونن حرف بزنن و لقد من قرآن لذكر. ما قرآن را آسونش كرديم براي اين كه همه بفهمند، همه متوجه بشن، همه يادآوري بشن. متأسفانه فرهنگ ما اينجوري نيستشها. همين الان اگر من بنشينم اينجا براي شما يك مطالبي بگم شما نصفش را ميفهميد نصفش را نميفهميد يا همش را نفهميد ميريد بيشتر تعريف من را ميكنيد. فلاني خيلي پره، پر از اصطلاحاته مغزش. اين حرفها، نه. ميگن يك استادي شاگردش را درس منطق ميداد، درس منطق داد يك دوره تمام كرد گفت برو ببين مردم طبق منطق صحبت ميكنند يا نه .آمد توي مردم ديد مردم منطق ندارند هيچ كس طبق منطق صحبت نميكنه. منطق يك علم مشكلي هم هستها. گفت بيا بنشين يك دورة ديگه درست بدم. يك دورة ديگه درش داد گفت. آمد توي بعضيها جملات منطقي ميگن توي وقتي قصد داره كه هر نخودي مثلافرض كنيد كه هر اين نخود مثلا اينجوريه اين نخود ما هم اينجوريه. نتيجه مساوي بعضيهاشون گفت هنوز هم جا داري يك دورة ديگه درسش داد گفت اصلا مردم همش طبق منطق صحبت ميكنند فقط اصطلاحش. مردم همه عقل دارند. خدا رحمت كنه مرحوم آقاي حائري استاد حوضة عليمة قم هم هستند ميگفتن فلسفه نخونده بود ايشون. شاگردان خيلي مقربش، عقل داده خوب ما هم عقلداريم بالاخره ، يفقهوا قولي اين عقده را از زبان من بردار تا مردم حرفهاي من را بفهمند. نرم اونجا برم بگم كه نظرات و فلاسفه و فلاسفة نميدونم فلان بگن اين مرده ديونه است اصلا. يفقهوا قولي. يك خواهش ديگه هم دارم وجعلني وزيرا اهلي يك وزيري هم ما داشته باشيم و يك كسي كه وزل و وبال ما را يك خردهاي هم تحمل كنه. غريبه هم نباشه چون به غريبهها اعتماد نيست. اون وقتهايي كه مردم با اقوامشون بيشتر رابطه داشتند برادر بهترين پشتيبان انسان بود اون وقتها كه حالا كه برادرهاو غير برادرها فرقي نميكند من اهلي از اهل خودم يك رفيقي برام قرار بده. خدايا پشت من را محكم كن واشركلي في امري، شريكي در كارهام كن مسلما كثيرا يك تسبحي هم بگيم، ذكري هم داشته باشيم آخه آدم گاهي اون قدر كار تبليغاتي داره كه اصلا به عبادت خودش نميرسه. به برنامههاي خودش نميرسه. ونذكرك كثيرا انك كنت بما بصيرا خدايا تو ما را ميبيني، خدا هم با كمال قال اوتيك يا موسي هر چي خواستي بهت دادم. دعا وقتي روي حساب شدها. ما گاها حساب را سؤال ميكنيم، دعا ميكنيم حساب نكرده. حسابش را ميكنم هفتة بعد كه ميخواييم آيا. از اين نشاني خدا اظهار محبتهايي كه قبلا كرده بهش تذكر ميده. اين مطالبي را كه الان گفتم كه اكثرش مكارم اخلاق بود انشاءالله در راه عشق و محبت پروردگار عمل كنيد. اگر ميخواييد پيشرفت بكنيد. و اگر ميخواييد لايق به اين باشيد كه به محضر حضرت بقية الله ارواحنا فدا قرار بگيريد. عشق به خدا، محبت به خدا. در راه خدا همه چيز از دست دادن، آماده بودن براي اين كه هر چي خدا ميگه فورا عمل بكنيد، عرض كردم همة مطالب را گفتم. والا اين را بدونيد اگر تو يكي از اينهايي كه عرض شد كوتاهي بكنيد توفيقاتتون كم ميشه. قوي باشيد. مثل حضرت موسي از هيچي نترسيد. شما فكر نكنيد حضرت موسي از عصاش ترسيد چون نصف شب ناگهان چوبتون را بياندازيد هيچ هم متوجه نباشيد كه داريد چكار داريد ميكنيد، عصايت را بينداز ميگي چشم. تعبدا ميگه چشم. يكدفعه ميبينه اژدها شد، حركت هم بكنه، حمله هم بكنه و. خدا فرمود لا تخف، بگيرش، چيزي نيست. اينهم گرفت. خاندان عصمت عليهم الصلاة و السلام براي ما الگو هستند. حضرت موسي الگو براي ما نيست. نه اينكه خداي تعالي قصهاش را نقل ميكنه براي پيغمبر براي اينكه ميخواد يك خوردهاي اعصابش را آرام كنه، يك خوردهاي خستگيش را رفع كنه. اين خودش را به مشقت انداخته ميخواد آرامش كنه. يك قصه را براش نقل ميكنه و بعد هم از اول شروع ميكنه كه موضوع بحث هفتة آينده است و خداي تعالي از مجموع اين آياتي كه امشب خونديم ميخواد به من، شما، حتي به پيغمبر اكرم بفرمايد كه محبت، محبت ميآره. در راه خدا بايد انسان همه چيزش را ول كنه. در راه خدا بايد انسان خيلي كار بكنه. كه انشاء الله اميدواريم همهاتون موفق بشيد.
خدايا خودت ميدوني كه ما آرزوي ما اين است كه ما در اين مسائل موفق بشيم. به جائي انشاء الله همهاتون برسيد كه جز محبت خدا هيچي در دلتون نباشه و هر كي را دوست داريد فقط براي خدا دوست داشته باشيد. انشاء الله به جايي برسيد كه اخلاصتون، به جايي برسيد كه انشاء الله خلوصتون و توحيدتون، فاني بشه در راه خدا و هيچ چيز از خودتون نداشته باشيد.
خوب به همين مناسبت قرار بود كه مناجاتي را بخونيم. عرض كردم ترتيب برنامهامون اين بود كه خدا يك قدري با ما صحبت ميكنه، ما هم با خدا صحبت كنيم. اين وسطش هم ما حرفهاي خدا را توضيحاتي قابل درك و فهم خودم براي شماها.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.