۲۲ شوال ۱۴۱۳ قمری – ۲۶ فروردین ۱۳۷۲ شمسی – تفسير سورة كافرون
تفسير سورة كافرون 26 فروردينماه 1372
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. قل يا ايها الكافرون. لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد. لكم دينكم و لي دين.
هفتة گذشته و هفتههاي قبل از ماه مبارك رمضان دربارة اين سورة مباركه بحثي داشتيم. و يك جمله در اين سوره كه بيشتر از همة مطالبش بايد مورد توجه واقع شود باقي ماند. و آن جمله مسئلة عبوديت و بندگيست. معناي عبوديت و عبادت و بندگي كه فارسيش ميشه بندگي، اين به چه معناست؟ بحث اول اينكه آيا ما ميتوانيم غير خدا را عبادت كنيم يا خير؟ بحث دوم اينكه عبادت خدا در چيست؟ و بالاخره بحث سوم اينكه اگر ما ميتوانيم خدا را عبادت كنيم و مخلوق خدا را هم عبادت كنيم، آيا چه افرادي را ميتوانيم عبادت كنيم و چه چيزهايي را ميتوانيم عبادت كنيم.
از بعضي از آيات قرآن استفاده ميشود كه خداي تعالي نخواسته غير خودش را، بشر عبادت كنه. ميفرمايد و قضي ربك ان لا تعبدوا الا اياه. خدا اين مطلب را خواسته و قطعيش كرده كه عبادت نكنيد كسي را جز خدا. و همينطور هم معروفه در بين ما كه بندگي و عبادت مخصوص خداست. اگر اينطوره پس معني اينكه در صدر اسلام و بلكه قبل از اسلام در بين مسلمانها حتي اين مسئله معروف بود و اسلام هم رد نكرده كه يك عده را بعنوان برده و عبد، مخصوصا كلمة عبد هست. ميخريدند و اين عبد صددرصد، همه چيزش و حتي اختياراتش مال صاحبش بود. كه معروفه العبد و ما كان في يده لمولاه. عبد و هر چي دارد مال مولاشه. افرادي را اسير ميكردند در جنگها، قبل از اسلام بود به آن كاري نداريم. چون از مورد بحث ما خارجه. ولي بعد از اسلام وقتي كه لشگر اسلام هجوم ميكردند به يك جمعي از كفار و آنها را از بين ميبردند، عدهاي را اسير ميكردند. مردهاشون را بعنوان فارسيش، برده و عربيش بعنوان عبد، ميفروختند. يعني آنهائي كه رفته بودند براي جنگ، جزء غنائم جنگيشون اسلحه بود كه از دشمن ميگرفتند، اموال بود كه از دشمن ميگرفتند و خود افراد دشمن را بعنوان اسير و برده ميآوردند. اين را اسلام تجويز كرده بود. حالا شرحي داره كه چطور تجويز كرده و چرا تجويز كرده. من فكر ميكنم اين را در يكي از نوشتههام نوشتهام و علتش را بيان كردهام و الان مجال براي بحثش نيست. اگر مايل باشند دوستان بحثي دربارهاش بكنند، در جلسات كانون مناسب اين بحثها هست. ولي اين اندازه بوده، يقينيه، حرفي هم درش نيست كه اينها را بعنوان عبد ميآوردند و هر چه داشت، تمام اختياراتش مال مولاش بود. و تا اين اواخر هم و حتي بعضي از ممالك الان هم هست كه برده فروشي و بنده فروشي و افرادي بعنوان عبد بودند و خيلي از اين افراد در اسلام و صدر اسلام بعنوان برده بودند، بعنوان عبد بودند. عبد هم اينطوري بود كه تمام اختياراتش دست مولاش بود. حتي همة فرمان مولا را ميخواست اطاعت كنه. و فرار هم نميتونست بكنه و الا عبد عابق ميشد و جاش توي جهنم بود. و زنها را بعنوان عمه ميآوردند. عمه هم همان معناي عبد را داره. يعني عمه با عبد، به زن ميگن عمه به مرد ميگن عبد.
اگر عبد و عبوديت و عبادت فقط مال خداست، اين چه معنا داره؟ اين يك بحث، يك مطلب. ما رواياتي داريم كه حتي علي بن ابيطالب شايد در نهضت سواد آموزي چون خيلي معروف شده، ديديد روايتي نقل ميكنند، اين در نهج البلاغه است كه و من علمني حرفا فقد سيرني عبدا. علي بن ابيطالب فرمود هر كس به من حرفي را بياموزه و تعليم بدهد، مرا عبد خودش قرار داده. اگر بندگي فقط مال خدا بود، اينجا اصلا اين كلام درست نبود. و ما در ضمن رواياتمون زياد هست كه فلاني مولا فلان. البته يك فرقي بين عبد و مولا هست. مولا به معناي، مولا دو معنا داره. يكي فرمانده، يكي فرمانبردار. به هر دو ميگن مولا. اين كسي كه بندگي ميكنه اين را هم بهش ميگن مولا در عربي و به آني هم كه دستور ميده و آقاست به اونهم ميگن مولا. و لذا در زيارت حضرت بقية الله در روز جمعه عرض ميكنيم مولاي انا مولاك. اي مولاي من من مولاي تو هستم. و در جائي ميگيم كه اشهد ان علي ولي الله، علي ولي خداست. و در جائي ميگيم كه ما ولي خدا هستيم، اولياء خدا هستيم مثلا، و از آنطرف ميگيم كه الله مولانا. الله ولي الذين آمنوا. خدا ولي كساني است كه ايمان آوردهاند. چون اين كلمه هم به بنده اطلاق ميشه هم به مولا هم به آقا.
بنابراين در احاديث و روايات، اگر يك فردي مثلا غلام و نوكر ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام بود، به او ميگفتند مولا. علتش اينه كه چه دوست داشته باشه مولاش را چه دوست نداشته باشه بايد اطاعت كنه مولاش را، بخاطر كتك زدنش. ممكن بوده كه مثلا مولايي بندهاش را كتك ميزده كه بايد اطاعت كني. اينه كه عبد بوده، يا با كتك زدن، يا با پول دادن و تشويق، يا بدون هيچ. اين اطاعت ميكرده. اين ميشده عبد. اما اگر روي محبت اطاعت كرد آقاش را ميشه مولاي، ولي. روي اين اساس در روايات زياد داريم. حالا معناي بعضي از روايات را اينطوري بايد بفهميم كه فلاني مولا فلان. مثلا ميگن فلان صحابي، فلان راوي حديث مولاي فلان كس بوده، بندة فلان كس بوده. منتهي چون مسلمانها آن عملي كه غير مسلمانها با بردهها ميكردند، اينها نميكردند و با محبت با آنها روبرو ميشدند، و لذا كلمة عبد به آنها اطلاق نميشده، كلمة مولا اطلاق ميشده. و روي اين اصل در روايات زياد داريم كه فلاني مولا فلان. حالا آنهائي كه اهل تحقيق در روايات هستند خودشون ميدونند كه زياد داريم در روايات. يعني اين نوكر فلاني بوده، اين عبد فلاني بوده منتهي كلمة عبد در اينجا اطلاق نميشه. مثلا قنبر اين مولا علي بن ابيطالب، ولي علي بن ابيطالبه. چرا؟ به جهت اينكه حضرت امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام اينطور بودند كه او را گاهي هم بر خودشون ترجيح ميدادند. مثلا داره در احاديث كه يك روز علي بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام تشريف بردند براي خريدن لباس. يك لباس پر قيمت خريدند و يك لباس كم قيمت. بعد قنبر ديدند كه لباس پر قيمت را دادند او و لباس كم قيمت را براي خودشون برداشتند. عرض كرد يا امير المؤمنين، شما چرا لباس كم قيمت را براي خودتون برداشتين؟ فرمود كه من از رسول اكرم شنيدم كه البسوهم مما تلبسوا و اطعموهم مما تطعمون. از آنچه كه ميخوريد به بندههاتون، بردهاتون بدهيد، بخوران و از آنچه كه ميپوشيد به آنها بپوشانيد. در اسلام يك همچين برنامهاي بوده. ولذا كلمة عبد خيلي كم اطلاق شده.
ولي اين مسئله، اصل مسئله، معناي بندگي بهرحال اين بوده. ميرفتند كنيز ميخريدند، باصطلاح عبد ميخريدند. دربارة، تا زمان حضرت عسگري عليه السلام هست كه حضرت نرجس خاتون را پول فرستاد امام عسگري و ايشان را خريدند و آوردند. اكثر مادرهاي ائمه عليهم الصلاة و السلام كنيز هستند و اين مسئله مسلمه. حالا معناي اينكه و قضي ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا كه بعد از همين جمله است، اين چيه؟ اينجا يك مقدار دقت بشه. چون در اين آية شريفه هم ميفرمايد كه لا اعبد ما تعبدون. من عبادت نميكنم آنچه را شما عبادت ميكنيد. يك وقت هست عبادت و بندگي، اين ذاتيه. يعني بطور اطلاق، بدون هيچ قيد و شرطي بايد انسان خدا را عبادت كنه، خدا را بندگي كنه. يك وقت هست كه نه اينطور نيست. با يك قيديه، با يك شرطي، با يك خصوصيتي يكي را بايد عبادت كنه. عبادت مطلق مخصوص خداست. يعني شما اگر خواستيد بدون قيد و شرطي، هر چه خدا گفته، چه فلسفهاش را بفهميد چه فلسفهاش را نفهميد. فلسفة هفت شوط دور خانة خدا گشتن هيچ نميفهميد. فلسفة دويدن بين صفا و مروه را ما هيچ درك نميكنيم. مثلا. حالا چيزهايي كه كمتر درك ميكنيم فلسفهاش را، فلسفة اينكه توي آن شلوغي، سنگ به آن ديوار، به آن باصطلاح جمره زدن را ماها درك نميكنيم. مثلا حالا ميشه چون فلسفهاش را درك نميكنيم، نكنيم؟ نه. مطلقا تو بندة خدا هستي، بدون هيچ چيز. هيچ قيدي بهش نميخوره. خدا بگه زنده باش بايد باشي. بمير، بمير. بخور، بخور. نخور، نخور. هر چه ميگه بايد بندگي كني. اگر يك چنين بندگي را بخواي تصور كني براي غير خدا جايز نيست. يعني در مقابل غير خدا، هر كه باشه، هر چه قدرت داشته باشه. اينكه من مطلقا بندة او باشم و حتي ديگه اعتنايي به خدا نداشته باشم و خدا هم حق نداشته باشه كه به من امر و نهي بكنه، اين دربارة مردم، غير خدا جايز نيست. به اين معنا كه ما وقتي بندة خدا شديم، خداي تعالي تمام مسائل را، تمام كارهامون را، چه فلسفهاش را بدونيم چه فلسفهاش را ندونيم بايد ما اطاعت كنيم. اين معناي بندگيست. معناي عبوديت واقعي است. اين باصطلاح بندگي كه در اين آية شريفه ميفرمايد لااعبد ما تعبدون اينه.
اما در مسائل ديگر، در بندگيهاي ديگر. مثلا فرض فلان شخص رفته پول داده يك اسيري را خريده آورده. اينجا ايشان تا چه حد ميتونه به او امر و نهي بكنه؟ تا چه حد اين بندة اوست؟ تا جائي كه با بندگي خدا منافات نداشته باشه. تا جائي كه، مثلا مولا ميتواند به بندهاش هر كاري را بگه بكن، بايد بكنه. اما نميتونه بگه يك گناه بكن. نميتواند به او بگويد واجبت را ترك كن. نميتونه به او بگه كه تو مثلا فرض كنيد، بر جانش ديگه حق نداره. خدا ميتونه جان ما را بگيره اما مولاي معمولي نميتونه جان بندهاش را بگيره. مولاي معمولي مثلا حالا هوس كرده بره يك بردههايي را بخره بياره توي خانه اينها را بكشه و خوشش ميآد از آدمكشي. ميتونه؟ نه. ببينيد محدوده اين بندگي نسبت به آن بندگي. اما ذات مقدس پروردگار مطلقا بر ما معبوديت داره. يعني ما عابد بايد باشيم و او معبود و ما بنده باشيم و او آقا.
خوب روي اين اصل يك معنايي ضمنا براي ما روشن ميشه كه ما در بندگيمون نسبت به خدا حق اظهار نظر ديگه نداريم. اين چيز عقلم نميرسه، آن چيز را من كه نميفهمم، فلان مسئله را چون فلسفهاش را نميدونم، ترك بكنم. نه. اين خلاف عبوديته. بندگي واقعي آني است كه مطلقا انسان در تمام شئونات، در تمام شئونات، الان خداي تعالي خواسته كه من مريض باشم. باشم. خداي تعالي خواسته كه من فقير باشم. هستم. خداي تعالي خواسته كه من زنده باشم. خداي تعالي خواسته كه من بميرم. بايد، اگر ميخوايد به آن معناي واقعي بندگي برسم بايد اينطور باشم. دقت كرديد؟ و مسئلة فلسفة، البته كلمة فلسفه هم درست نيست، حكمت مثلا بعضي از احكام را ياد داشتن و ياد گرفتن، اين اگر مثلا بعضي از، حكمت بعضي از مطالب را، بعضي از احكام را تونستيد پيدا كنيد، ياد بگيريد، بلد باشيد اشكالي نداره. اما اگر نميدونستي بايد بندگي كني. بايد بندگي بكني. يعني عقل انسان ميگه چون او معبود مطلق است و من چون عبدم، آنهم عبد مطلق، بدون هيچ قيد و شرطي، هر چه ذات مقدس پروردگار فرموده و هر چه دستور داده، چه فلسفهاش را بدونم چه ندونم بايد انجام بدم.
و لذا در مراسم حج، اين را آقايون بدونيد، خيلي از مسائل حج هست كه فلسفهاش را انسان نميدونه. مثلا در حال احرام شما گاهي ميشه، اگر كسي از مسجد شجره احرام ببنده تا بره مكه، مخصوصا آن زماني كه مردم پياده اين راه را ميرفتند. حدود چهارصد كيلومتر راه را، خوب طبعا چند روزي طول ميكشيد. حالا ممكنه صبح حركت كنند ظهر برسند به مكه و تا عصري از احرام بيرون بيايند. اما آنوقتها شايد ده روزي طول ميكشيد اين چهارصد كيلومتر را بروند و در آنجا اعمال عمره را انجام بدهند و از احرام بيان بيرون. در اين مدت بيست و يك چيز يا دو چيز به اختلاف فتوا، بر انسان حرامه. از جمله اين است كه اگر بوي بدي اطرافتون بود نبايد بينيتون را بگيريد. خوب فلسفهاش چيه؟ چرا من نبايد بينيام را بگيرم؟ هيچ. هميني كه هست. فلسفهاش را هيچ نپرس. خدا، يعني واقعا فلسفهاي آخه، اگر نبايد بوي بد را انسان بيني اش را بگيره، و بايد استشمام بكنه خوب هميشه. اگر نبايد بكنه كه حالا هم همينطور. بوي عطر را شما نبايد استشمام بكنيد. بعكسه. كاملا جديد. پوشيدن صورت زن اگر واجب نباشه لااقل كار خوبيست. آنجا واجب است كه زن صورتش را باز بكنه. ببينيد. اينها با هيچ فلسفهاي جور در نميآد. ديگه نميشه گفت فلسفهاش اينه. آنجا بايد باز باشه. خدمتتون عرض شود كه همين هفت شوط دور خانة خدا گشتن، شما بشينيد، من در اين مسائل خيلي كار كردم. حالا كاري نداريم. شما بشينيد فكر بكنيد كه ما چرا بايد هفت دور مثلا دور اين خانة سنگي بگرديم. اينهم اگر يك قدم كمتر بگرديد باطله. توي آن شلوغي. چرا من بايد هفت مرتبه از صفا به مروه و از مروه به صفا، آنهم با آن حركات مخصوص كه اگر يك نفر از خارج بايسته و تماشا بكنه، شايد بگه اينها چيكار ميكنند كه يك چند قدميش، يك مقداري از آن را بايد انسان بدوه، هروله بكنه. آدم مسنه، شخصيتها، من مرجع تقليد را ديدم كه آنجا داشت ميدويد و چرا نبايد لباس انسان يك گره و يا يك مختصر دوخته باشه؟ اينقدر چرا داره كه حساب نداره. و اينها همهاش خدمتتون عرض شود كه بندگي انسانه. يك فلسفهاش را ميشه فهميد و آن اينكه تو را خدا ميخواست كه بندة واقعي خودش قرار بده. هر چي گفته بكن بگي چشم. هر چي گفته نكن بگي چشم. دقت كرديد؟ بنده بايد بشيد. يك وقتي از من سؤال ميكردند كه اين وضو خوب فلسفهاش اين است كه دست و صورت انسان معمولا از لباس خارجه و كثيف ميشه. روزي چند دفعهاي شستشوش خيلي خوبه. خيلي خوب. ما روز پنج دفعه صابون ميزنيم، حسابي سر و دستمون را ميشوريم و حمام هم حتي ميريم. ميشه ديگه وضو نگيريم؟ تميز شديم ديگه. گفتيم نه. به جهت اينكه نصف كار را انجام داديد، نصفش را نه. تميز شدن ضمن بندگيه. تو بندگي نكردي تميز شدي. صورتت اگر صورتت را اول نشوري، دستهات را اول بشوري، اول مسح پاهات را بكشي و بعد دستهات را بشوري و بعد صورتت را. چه فرقي ميكنه با اينكه من اول صورتم را بشورم، بعد دستهام را بعد مسح پاهام را بكشم. فرقش اينه. چه فرقي ميكنه از نظر شستشو؟ از نظر بندگي تو بنده نيستي. دقت كرديد؟ اينكه گفتند اول صورت بعد دستها بعد مسح سر بعد مسح پاها، اين اگر طبق اين برنامه انجام دادي، ميشي بنده. و خداي تعالي ميخواد مردم بندهاش بشوند. خلق كرده براي بندگي. ميگه و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. من خلق نكردم جن و انس را مگر براي عبادت. ببينيد هدف غائي خلقت، خلقت انسان لااقل، بندگي و عبوديته.
پس بنابراين معناي عبوديت معلوم شد. حالا بندگي محدود به غير خدا ميشه انسان داشته باشه. يعني عبد محدود. در بعضي از چيزها. من بندگي تو را ميكنم در آنچه كه خدا اجازه داده. زن بايد مطيع مردش باشه در بيرون رفتن از منزل و داخل شدن در منزل و اين مسائل. اين در واقع يك نوع بندگيست اما فقط همين. فقط همين. ميگه كه، در همين آية شريفه ميفرمايد كه و قضي ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا. تا اينكه ميفرمايد و ان جاحداك ان لا تشرك به فلا تطع. اگر اينها اصرارت كردند كه مثلا تو يك كاري بكن كه خدا، مثلا يك شريكي براي خدا درست كن. شيطان را شريك كن با خدا، يك عمل شيطاني انجام بده، يك گناه بكن، يك معصيت بكن، فلا تطعهما. ببينيد محدود كرده بندگي را. اين يك معنا. معناي بعدي ما در مقابل ائمه چه حالتي داريم. آيا بندگي ما محدوده يا مطلقه. اين هم يك بحثه. آيا ما در مقابل حضرت بقية الله يا حضرت رسول اكرم يا ساير ائمه آيا بندگيمون محدوده يا مطلقه؟ در جواب عرض ميكنيم كه در دو بعد ما از اينها بندگي ميكنيم. يكي از بعد من علمني حرفا فقد سيرني حرفا. خوب همه چي را آنها به ما تعليم دادند و ما را بندة خودشون كردند و آنها معلم بشرند و حضرت سجاد صلواة الله عليه فرمود اگر عرب فرزندان پيغمبر را روي دوشهايشون سوار كنند و اينطور احترامشون كنند، كاري نكردند. به جهت اينكه خداي تعالي در قرآن ميفرمايد و كنتم علي شفا حفرة من النار فانقذكم. خداي تعالي شما را ديد در لب گودي آتش، در زمان جاهليت بشريت در لب گودي آتش بودند. خداي تعالي بوسيلة پيغمبر و اهل بيت عصمت و طهارت اينها را نجات داد. پس بنابراين از باب من علمني حرفا فقد سيرني عبدا ما عبد، ما بندة محدود ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام هستيم.
و اما از جهت اينكه اينها معصومند، اينها مشيت اللهند. اينها ارادة ربي في مقادير تحبط اليكم و تصدر من بيوتكم. ارادة پروردگار از در خانة اينها خارج ميشه و خداي تعالي اطاعت آنها را اطاعت خودش قرار داده. اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم. و بالاخره آنها با ذات مقدس خدا در معبوديت وحدت دارند. يعني ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي. بخاطر اينكه خاندان عصمت عليهم الصلاة و السلام يك كلمه از خودشون حرف نميزنند. بخاطر آنكه آنها لسان اللههند. زبان خدا هستند. به خاطر اينكه آنها باصطلاح ارادة الله هستند، مشية الله هستند و وجه آنها وجه اللهه. در دعاي ندبه عرض ميكنيم كه اين وجه الله التي اليه يتوجه الاولياء. اولياء خدا وقتي ميخوان به خدا توجه كنند، به او متوجه ميشوند. از اين جهت بندگي آنها را ميشه بندگي مطلق دونست. به جهت اينكه مثلا فرض كنيد اگر هر چه من گفتم، عين كلامي باشه كه شما ميگيد، يكنفر ميخواد حرف من را يا حرف شما را گوش كنه، فرقي نميكنه چه حرف شما را گوش كنه، چه حرف مرا. اگر اينطور شد كه هر چه امام زمان عليه الصلاة و السلام فرموده، فرمايش ايشان فرمايش خداست. امر ايشان امر خداست، نهي ايشان نهي خداست. چه فرقي ميكنه كه ما اطاعت از امام زمان بكنيم يا اطاعت از خدا بكنيم؟
پس بنابراين بندگي خدا بطور مطلق بايد باشه و در رديف بندگي خدا، بندگي ائمة اطهار و خاندان عصمت. و لذا شما در آيات قرآن زياد به اين معنا برخورد ميكنيد كه اطاعت خاندان عصمت، اطاعت پيغمبر اكرم، ما آتاكم الرسول فخذوا، هر چه پيغمبر بهتون ميده، شأن نزول اين آيه اين بوده كه در غنائم جنگي پيغمبر اكرم آنها را بعد از جنگ ميخواست تقسيم بكند. يك چيزي به اين آقا ميده يك چيز به او. اين ميگه چرا به من اين را دادي به او اون را دادي. به آن يكي چرا بيشتر دادي، به آن يكي چرا كمتر دادي. و يك همچين مسائلي كه طبعا در بين هر جمعي هست كه در يك چيزي بخوان مشترك باشند. پيغمبر با همان ديد عميق خودش ميدوند كه اين شخص در جنگ كمتر زحمت كشيده، كمتر بهش داده و اين شخص كمتر، هيچ كس حاضر نيست بگه من كمتر كار كردم. سر تقسيم غنائم غالبا اينطوره كه نه، ما بيشتر از همه كار كرديم. پيغمبر تقسيم ميكرد. تقسيم مساوي نبود. يك مقدار كم و زياد داشت در بعضي از جاها. اعتراض ميكردند. اين آيه نازل شد ما آتاكم الرسول فخذوا و ما نهاكم عنه فنتهوا. هر چي هم بهتون كم داد شما اعتراض نداشته باشيد. چرا؟ تحميله؟ آيا ما بايد هميشه تحت نفوذ يك فردي باشيم؟ ما بايد، آنطوري كه اهل سنت نقل ميكنند اولي الامر را ميگويند سلاطين زمان هستند، يا رئيس جمهور زمان، يا حاكمين زمان كه اينها اولي الامرند و هرچه امر كردند ما بايد اطاعت كنيم در رديف اطاعت خدا و پيغمبر؟ نه. اطاعت پيغمبر اطاعت خداست. يعني هر چه پيغمبر بهتون داد خدا داده. هر چي پيغمبر بهتون نداد خدا نداده. هر چه پيغمبر فرمود بكنيد خدا فرموده. هر چه گفت نكنيد خدا فرموده. ما آتاكم الرسول فخذوا و ما نهاكم عنه فنتهوا. و حالا چرا اين دربارة پيغمبر اكرمه كه و ما ينطق من هوي الا وحي يوحي كه در آيات قرآن زياد هست و در روايات هم هست. دربارة ائمه ما چطور اين را بپذيريم؟ اين خودش يك بحثي است كه دربارة ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام ما چطور اين را بپذيريم؟ در جواب عرض ميكنيم كه پيغمبر اكرم اولا در آيات قرآن استفاده ميشه كه دربارة ائمه هم هست. ببينيد ميگه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول. اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر را. با همان جمله ميگه و اولي الامر منكم. و صاحبان امر را. ميترسم كسل بشيد. چون بعضيها را دارم ميبينم دارند كسل ميشوند، و الا اين بحث را عرض ميكردم كه از خود آيه استفاده ميشه كه اولي الامر فقط امام معصومه. فقط. و مرجع تقليد نايب امام معصومه. يعني اينكه، اولا روايات زيادي داريم كه اولي الامر چيه. منجمله روايتي كه سني و شيعه نقل كردهاند كه جابر آمد خدمت پيغمبر اكرم و از اين آيه سؤال كرد كه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم، ما خدا را شناختيم، پيغمبر را هم شناختيم، اولي الامر كي هستند؟ پيغمبر هم آنها را اسم برد. فرمود اول آنها علي بن ابيطالب، بعد حسن، بعد حسين، بعد علي بن الحسين، بعد هم محمد بن علي الباقر كه اي جابر تو او را خواهي ديد و سلام مرا به او برسان. يك معجزه هم توش قرار داد. و بعد هم يك يك اسامي اينها را گفت تا حضرت بقية الله ارواحنا فداه. كه ببينيد در رديف خدا و پيغمبر اولي الامر هم هستند. و عقل انسان هم همين را ميگه. چطور؟ عرض كردم آيات و روايات زياد داريم كه فرمان امام يكي از اين دوازده امام، عين فرمان خدا و پيغمبره. اين را ما داريم. و علاوه عقل هم همين را ميگه. خوب پيغمبر اكرم از دار دنيا رفت، ما بندگي كي را بكنيم؟ خدا. ميگيد خدا. چه جور؟ از چه راه؟ چطور ما بندگي خدا را بكنيم؟ پيغمبر كه نيست كه واسطة وحي باشه. يا بايد بگيم بندگي خدا ديگه تمام ميشه. يا بايد بگيم يك نماينده از جانب پروردگار كه كلامش كلام خداست، و از همينجا عصمت ائمه عليهم السلام تقيين ميشه، كلامش كلام خداست. اعمالش اعمالي است كه خدا روش صحه گذاشته و سكوتش هم حتي سكوتي است كه خدا روش صحه گذاشته كه قول امام و فعل امام و تقرير امام. اين چند چيز حجت است و ما بايد اطاعت و بندگي او را بكنيم. و يا بايد بگيم ارتباط قطع شد. به جهت اينكه ما، قرآن همة احكام و مسائل را داره اما در ضمن لفافه. ما تمام قرآن را زير و رو بكنيم، نميتوانيم ركعات نمازمون را كه هر روز مورد ابتلامونه پيدا بكنيم. خيلي از مسائل و احكام را نميتوانيم ياد بگيريم. شما سرتاسر قرآن را بگرديد بخوايد بدونيد مبطلات روزه چيه نميتونيد پيدا كنيد. سرتاسر قرآن را بچرخيد بخوايد ببينيد اعمال حجتون چي هست نميتونيد. يك چند جمله، يك چند تا مسئله را گفته بطور اجمال و رد شده. خوب كي ميخواد مفسر قرآن باشه؟ پيغمبر هم كه آنقدر زمانش زياد نبود، فرصت نبود كه همة احكام را براي همة مردم بگه. يا بايد بگيم كه ارتباط قطع شده، اينها را من ميگم براي جواب اين وهابيهاي نابكاري كه توي ما افتادند و يك حرف مزخرف كه نبايد توجهي به امام كرد، نبايد توسلي به امام كرد. امام را به هيچ حساب نميكنند و ميگن فقط پيغمبر اكرم معصوم بوده. و بقيه هيچ كدوم عصمت نداشتند، براي اينها ميگم. البته ميگيد ما كه هيچ كدوممون وهابي نيستيم ولي اينها واكسينه كردن شماهاست دفع ميكنيم از شماها كه يك وقتي مبتلا به اين افرادي كه شديد، خدا ميدونه از بدهيات اينها، يعني يك مسائل بديهي را منكرند. خيلي واضحه، پيغمبر اكرم مسلما قرآن را نازل كرده از جانب پروردگار و به دست ما داده. توي قرآن همة مسائل و احكام هست. ما اين را قبول داريم. تبيان كل شيء. اما از ظاهر قرآن و از باطني هم كه ما فكر ميكنيم هيچي از اين مسائل و احكام بدست نميآد. اگر بگيم پيغمبر اكرم قرآن را با همين اجمالش نازل كرد و آورد به ما داد و رفت. اين بايد بگيم اين قرآن را بايد با خودش ميبرد. چون مائي كه نتونيم اين قرآن را ازش استفاده كنيم، براي خودش نگه ميداشت. بگوئيم كه به تمام مردم احكامش را ياد داد، تفسيرش را ياد داد كه اصلا فرصت نشد. خيلي از اصحاب پيغمبر از نزديكان پيغمبر بودند كه معناهاي ظاهري قرآن را نميفهميدند. اين روايت را سني و شيعه نقل كردند. در كتاب الغدير متواترا از اهل سنت نقل شده كه وقتي اين آيه را ابي بكر، دربارة ابي بكر هم داره دربارة عمر هم داره. وقتي اين آيه را خوندند فواكهه و ابا، اب يعني چي؟ نميدونستند. كلمة عربي هستها. كتاب فارسي نبوده بگيم آنها اهل زبان نبودند. ماها ندونيم اب يعني چي مسئلهاي نيست. اما آنها نفهميدند. اينور بزن آنور بزن معناش را آمدند خدمت علي بن ابيطالب و از حضرت علي بن ابيطالب سؤال كردند. حضرت فرمود منظور علوفه است. علوفه. فواكه ميوه، اب يعني ميوه. خود آيه هم تقريبا تفسير كرده. متاعا لكم و لانعامكم. روي ترتيب هم اگر ميآمدند جلو معناش را شايد حدس ميزدند لااقل. خوب كسي كه معني ظاهري و لغوي يك آيه را نميدونه، آنهم نزديك بودند. اينها، اين دو نفر بالاخص خيلي از نظر ظاهر به پيغمبر نزديك بودند. يعني هر روز پيش پيغمبر بودند. ولي نگفته بود. حالا وقتي كه پيغمبر از دار دنيا رفت، به مردم كه نگفته، اگر بگيم به يكنفر حتي اينها را نگفته، اين قرآن براي ما عبث ميشه. بيفايده ميشه. پس حتما براي يك نفر گفته كه خود پيغمبر اكرم فرمود كه انا مدينة العلم و علي بابها. اين روايت را همة مسلمانها كه كتاب دربارة روايات نوشتهاند نقل كردهاند. سني و شيعه نداره. انا مدينة العلم و علي بابها. حتي من يك وقتي جشني گرفته بودند در آن رئيس وهابيها جشن را تحريم كرد. جشن براي تولد پيغمبر اكرم گرفته بودند در مدينه. ايشان گفت جشن اصلا حرامه. حالا از كجا ايشان گفته بود، همين ابن باز، و آنجا رفتم چون من عمره رفته بودم ديدم كه اين را نوشته. قال رسول الله انا مدينة العلم و علي بابها. اين را همه قبول دارند. همة اهل سنت، كسي نيست كه قبول نداشته باشه. من مدينة علمم، و علي در آن. يعني همانطوري كه هر چيزي توي شهري ميخواد وارد بشه از در وارد ميشه و هر چيزي كه بخواد خارج بشه از در خارج ميشه. يك كسي از آقايون روايتي جعل كرد كه انا مدينة العلم و ابي بكر سقفها. در زمان ما هم روي شهر هيچوقت سقف نميزنند. ميشه؟ اصلا نميشه. يا باز روايت ديگه. انا مدينة العلم و عمر جدارها. ديوارش. در را كه علي بن ابيطالب گرفته. ديگه نوبت اينها نميرسه. خوب يك سقف ميخواسته يك ديوار. يكي از شيعيان هم گفته بود كه، كنارش من ديدم حاشيه زده بود كه اگر كسي از ديوار بره بالا و وارد بشه دزده.
حالا ما نميخوايم اينها را، خداي تعالي، خدا ميدونه حق را ظاهر كرده. اما هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا. ديدند الحسن و الحسين شباب اهل الجنه. خوب پيرمردها چي؟ ابي بكر و عمر سيدا كهول اهل الجنه. آخه بنا شد پيرمرد توي بهشت نباشه. پيرمردها اين دو نفر سيدهاشون هستند. يك رواياتي خداي تعالي هم به دست خودشون، يك رواياتي را داده كه احتياج به اينكه ما بحثش را بكنيم نداره. به خدا قسم اگر كسي با چشم دقت نگاه بكنه توي كتب اهل سنت، ميبينه فضائل علي بن ابيطالب شايد بهتر از اونچه كه ما نوشتيم. و مطاعن دشمنان خاندان عصمت يك عده از اوني كه ما اعتراف داريم اونها نوشتهاند منتهي مخلوط شده. يك كتابي، شايد من در همنيجا داشته باشم، بله. يك سه جلد كتابي كه اينجا رديف سه جلد سياه اول، اين اسمش تشيد المطاعنه، مطاعن يعني طعنه زدن و خلاصه اعتراض كردن و اين حرفها. در كتب اهل سنت رواياتي هست كه ايشان در پنج جلد چاپ كرده، اين سه جلدش را وقتي چاپ كردند ممنوعه چون اين كتاب در تمام ممالك اسلامي ممنوعه چاپش. در دواران انقلاب كه ايران به اصطلاح به چاپ و اينها توجه نداشتند و مشغول سياسي و اينها بودند يك بنده خدايي اين كتاب را چاپش كرد. البته خطي بود اين را چاپ كرد. سه جلدش كه چاپ شد و ديگه اوضاع آرام شد و دو جلدش چاپ نشد. يعني همه جا ممنوعهها اين را بدونيد به طور كلي. ممنوعه در اين كتاب ايشان اين كار را كرد كه من پنجاه دوره همون موقع رفتم ازش خريدم و به علما اهدا كردم. خدا رحمت كنه مرحوم صدوقي كه امام جمعة يزد بودند ايشان قبل از انقلاب خيلي با من محبت داشتند حتي مشهد تشريف آوردند كانون ما ميآمدند و اين حرفها. ايشان رفتند در پاكستان، اونوقت در پاكستان يك خرده اوضاعش به اصطلاح در چاپ كتاب آزادتر بود. رفتند پاكستان يك چاپخانه خريدند كه اين كتاب را فقط چاپ كنند و بيارند. يك چاپخانه خريدند و كتاب را در اونجا چاپ كردند. وقتي كه خواستند بيارنش تو ايران، يعني در ايران ممنوع اعلام شد كه نبايد پخش بشه. كتاب خيلي مهمه، خيلي. و ايشان نگهش داشت من رفتم يك وقتي بله همان سالي كه ايشان در دهم ماه رمضان شهيد شدند در پانزده شعبان، همان اطراف پانزده شعبان بود در گيلان غرب در جبهه من با ايشان بودم گفتم حاجاقا اين كتابها را اجازه بديد پخش بشه گفتند نه. الان اول انقلاب است و سنيها اين را ميبينند و عليه ما حرف ميزنند و اين حرفها. گفتم من يك راهي يك پيشنهادي دارم كه پخش بشه و به اونها كاري نداشته باشه. ايشان ميفرمايد چيه؟ گفتم كه اين كتابها را بداريم يكي يكي به در خانة علما شما كه پولش را از سهم امام داديد ديگه لازم نيست بفروشيدش، به در خانة علماي شيعه ميريم ميديم بنده خودم ميبرم ميدم. هديه. و تو كتابخانهها لااقل بمونه. ايشان فرمود خوب پيشنهادي است، گفتم خرجش هم با خود من گفتند نه من خرجش را ميدم حالا سر خرجش بحث نيست.
گفتم من از همين الان حاضرم در راه مولا امير المومنين عليه الصلاة والسلام اين خدمت را بكنم. ايشان فرمودند كه خوب حالا نزديك ماه رمضان است و ماه رمضان بگذرد و بعد از ماه رمضان خوبه اين در اختيار تو. متاسفانه دهم ماه رمضان همون سال ايشان شهيد شدند و الان هم كتاب بايد باشه و من نامهاي براي آقازادهاش نوشتم ايشان براي من چند جلد از همان كتاب البته غير از چاپ يك، چاپ ديگر از آن براي من فرستادند. به هر حال اين كتاب چي ميخواد بگه؟ اين كتاب تشييد المطاعنه، راجع به هر كار بد يا ضعيفي كه بعضي از اصحاب پيغمبر مخصوصا اون اصحاب خاص كردند اين كتاب رفته از كتب اهل سنت جمع كرده و كاملا اين را مشخصش كرده. يك كتابي، آخه حالا ميترسم وقتمون خيلي بگذره، خيلي از آقايون عذر ميخوام گفت الكلام يجر الكلام، يك كتابي سنيها نوشتند به نام تحفة اثني عشري، اسمش ظاهرا آدم خيال ميكنه مال شيعه است، هر چه فحش و بد و بيراه در اون كتاب عليه شيعه دادن الان هم هست هي هم چاپ ميشه، توحفة اثني عشري. تهمتها مثلا وقتي كه اينها نمازشون را تمام ميكنند خان الامين ميگن يك حرفهايي كه شيعه اصلا نشنيده يك تهمتهاي عجيبي. خدا رحمت كنه پدر صاحب عبقات سيد حامد حسين ظاهرا بوده ايشان اين كتاب تشييد المطاعن را نوشته، و صاحب عبقات، عبقات را نوشته. هر دوشون البته در پاكستان بودن اونوقت پاكستان نبود، هندوستان بود. الان هم در هندوستان فرزندانشون و اين دوتا كه عبقات در رواياتي كه در مدح خاندان عصمته از كتب اهل سنت نوشته شده بسيار كتاب بزرگ قطوري است كه، به اصطلاح مييان اخيرا خلاصهاش ميكنند و چاپش ميكنند. و تشييد المطاعن، مطاعني كه اهل سنت نقل كردند عليه ائمة خودشون، اينها را اين توي كتاب تشييد المطاعن نوشته شده حالا منظور نميدونم از كجا به اين جا منتهي شديم.
كه ائمة اطهار عليهم الصلاة والسلام از نظر اهل سنت اگر به كتبشون مراجعه بشه اينها معصومند و هر چه كه پيغمبر اكرم داره بدون غير از نبوت بقيهاش را همة ائمه عليهم السلام دارند. بله و روي اين اصلي كه عرض كردم قرآن را اگر پيغمبر اكرم مفسري براش نگذاشته باشه، قرآن الف ميشه و حتما مفسري گذاشته و علي است كه انا مدينه العلم و علي بابه و همه هم نوشتن و بعد هم ائمة اطهار تا امروز رسيده به حضرت بقية لله كه هممون از او، غافليم. كه جانمون به قربانش باد. بنفسي عرش من مقيد لم يحل منها امام زمان عليه الصلاة والسلام اين را آقايون بدونند از نظر بدني غايب نيست يعني اگر يك جايي باشند همه ميبيننشون. از نظر شناخت غايبه شما الان اينجا جمعيتي را ميبينيد شايد يكي دونفر بشناسه كه ايشون كيند؟ ولي بقيه را نميشناسيد شناخت نداريد نسبت به او. اينجوري غايبند و شايد ما هر روز حضرت ببينيم. گاهي ميشه در يكجايي زندگي ميكنيم كه حضرت هم حالا براي يك مدتي اونجا زندگي ميكند، هر روز خدمت حضرت ميرسيم. خوب يك آقايي است ميياد و ميره مگر شما هر كي را هر روز ميبينيد ميپرسي كه تو پسر كي هستي؟ و اهل كجا هستي؟ چكاره هستي؟ مخصوصا در شهرهاي بزرگ، كه اصلا اين مسائل مطرح بشد.
حالا چرا حضرت در پردة غيبت است؟ چرا خودشون را معرفي نميكنند؟ چرا ظاهر نميشن؟ خداي تعالي، دوازده نفر را انتخاب كرده كه اين دوازده نفر تا روز قيامت رهبران اين يك مشت مردمي كه روي كره زمين هستند باشند. يازدهتاشون را فرستاده اينها را با بي مهري مردم روبرو شدند. مردم بيمهري كردند اونقدر بعضي از ائمه را نسبت به مردم بي مهري كردند كه مثل امام هادي را اصلا ضبط نكردند كه كي متولد شد؟ كي وفات كرد؟ خيلي عجيبه. اونقدر نسبت به خاندان عصمت اينها بي مهر بودند كه چه عرض كنم انسان واقعا دچار وحشت ميشه كه، نميدونن قبر فاطمة زهرا كجاست؟ من يك وقتي با يكي از اهل سنت كه نسبتا فاضل هم بود گفتم قبر فاطمة زهرا كجاست؟ به من گفت بعض يقول في البقيع و بعض في اليقول كجا و بعض اليقول كجا؟ گفتم چرا دربارة قبر پيغمبر اين بعض يقول و اين حرفها نيست؟ گفت اونجا همه بودند همه اجتماع كردند و خوب ديدند كه كجا پيغمبر را دفن كردند و بعد همينطور به همديگر گفتند هي ميرفتند سر قبر پيغمبر اكرم خوب باقي موند ديگر مثل ساير قبور. گفتم چرا دربارة فاطمة زهرا اين كار را نكردند؟ با اون همه سفارشي كه پيغمبر اكرم كرده بود. پيغمبر اكرم سفارش كرد، آخه اين جمله اون روز فقط دربارة حضرت زهرا صادق بود، كه قل لا اسئلكم اجرا الا مودت في القربا بگو اي پيغمبر من از شما اجري، دوستي سوال نميكنم مگر به ذي القرباي من نزديكتر از دختري كه از پيغمبر باقي مونده كسي ديگري بوده؟ اينها همنطوري كه تو ميگي، اون شخص گفت كه يا اينكه، اينها اينقدر بي مهر بودند و به اين دستور پيغمبر عمل نكردند كه وقتي جنازة فاطمة زهرا را علي بن ابيطالب و شايد امام حسن و امام حسين برداشتند آوردند اينجا دفن كردند هيچ كس نبود كه مثلا ببينه كجا دفنش كردند. يا اينكه همانطوري كه شيعه ميگويد به او گفتم، همانطوري كه شيعه ميگه كه شبانه فاطمة زهرا دستور داده بود كه او را غسلش بدهند، كفنش كنند، دفنش كنند. و لا تعلم احدا. به كسي خبر نده اي علي. گفت خوب حالا شايد اينطوري بوده. گفتم چرا اينكار را بكنه فاطمة زهرا. فاطمهاي كه پيغمبر دربارهاش ميگه سيدة نساء العالمين، چرا اين كار را كرد؟ موند. آيا فاطمة زهرا روي احساسات زنانگي خودش يك همچين حرفي را زد؟ آيا روي حقد و حسد و اين مسائل نستجير بالله بود كه پيغمبر اكرم دربارهاش شهادت داده، دربارة عصمتش شهادت داده. پس معلومه كه اينها بد بودند. اينها اذيت كردند فاطمة زهرا را و بعلاوه كه در روايات خود اهل سنت نقل كردند كه من در كتاب شبهاي مكه براي يكي از علماي اهل سنت در مكه همان چرا كه خود اهل سنت نقل كردند دربارة آتش زدن در خانة فاطمة زهرا از قول خودشون نقل كردم. آوردند در خانة فاطمه سلام الله عليها مقدراي، ظاهرا، چون چيز ديگري آنوقت نبوده. وسائل آتشزا، چون بعضي از رواياتشون اينطوري ميگه، ظاهرا همان هيزم بوده، هيزمهاي خشكي كه اينها وقتي سوخت آتش بزنه به در و در را بسوزانه. كسي سؤال كرد كه چه كار ميخواهي بكني؟ گفت ميخوام اين خونه را آتش بزنم. گفتند فيها فاطمه. بعضي از اينهايي كه يك خوردهاي باز مسلمان بودند، گفتند در او فاطمة زهراست! گفت ويل. باشه. باشه. آوردند آتش زدند، در خانه آتش گرفت. شما ميدونيد درهاي آنوقت با وسائل محكمي به ديوار بسته نبوده، درهاي سابق اينطوري بوده كه اين پاش روي يك چوبي ميچرخيده به جاي لولا. اينجا را كه آتش زدند، سوخت. كنده ميشه حالا در. احساس كرد كه فاطمة زهرا پشت دره. صداي فاطمه داره ميآد. بعضي از علماي اهل سنت نوشتهاند كه اين اشتباهي در به پهلوي فاطمة زهرا خورد. و حال اينكه حرف زدن فاطمة زهرا را با عمر بيان كردند در كتبشون.
داره با عمر از پشت در حرف ميزنه اين در نيمسوخته شده ميخوام با چراغ خاموش و با حال بهتري شماها عزاداري كنيد نام فاطمة زهرا، فردا شب شب وفات امام صادقه، من فكر ميكنم خود امام صادق هم دوست داره ما اينجا دربارة مادرش زهرا، آقا امام صادق سبب وفات مادرت زهرا چه بود؟ فرمود: ان قنفذ لعنة الله عليه من نميدونم اين ضربهاي كه قنفذ به بازوي فاطمة زهرا زد اين چقدر سخت بود كه سبب شهادت فاطمة زهرا را امام صادق، عليه السلام اين ضربه ميداند. پشت در و ديوار صداي فاطة زهرا بلند شد. يا فضة خضيني فضه مرا درياب. ريختند جمعي از اعراب در ميان خانة فاطمة زهرا، در بعضي از احاديث دارد كه چهل نفر علي بن ابيطالب را بطرف مسجد ميكشيدند. فاطمة زهرا سلام الله عليها دامن علي بن ابيطالب را گرفته. با اينكه پهلويش شكسته، با اينكه تمام وجودش در اثر فشار جمعيت در عين حال وقتي دامن علي را به طرف خانه ميكشيد، آن چهل نفر روي زمين ميريختند. يك عده ريختند فاطمة زهرا را زدند. السلام عليك يا فاطمة الزهرا. يا بنت محمد، يا قرة عين الرسول. يا سيدتنا و مولاتنا. انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا. يا وجيهة عند الله اشفعي لنا عند الله. يا بقية الله. عذر ميخوايم آقا. شما از نظر ظاهر نبوديد اما از نظر روحي قطعا ايستاده بوديد ميديديد آن شبي كه علي بن ابيطالب بدن فاطمه را غسل ميداد، اسماء آب ميريخت، يك وقت ديدند علي دست از غسل دادن كشيد. سر به ديوار گذاشت زار زار گريه ميكند. عن الفقد الزهرا تبكي. آيا از دوري فاطمة زهرا گريه ميكني؟ خير. آيا براي يتيم شدن حسنين گريه ميكني؟ نه. اسماء همينطور كه داشتم فاطمه را غسل ميدادم دستم به بازوي فاطمه رسيد. يا بقية الله، شما ميبينيد چه حالي علي بن ابيطالب داره. گرية بلند كرد علي بن ابيطالب. با اينكه خودش به فرزندان فاطمة زهرا دستور داده بود كه آهسته گريه بكنيد. وقتي هم كه جنازه را وارد قبر ميكنه صدا ميزند يا رسول الله لقد استرجعت الوديعه. يا رسول الله اين وديعهاي است كه به من سپرده بودي. به تو برگرداندم. از كلمات بعد كه علي بن ابيطالب فرموده به چند مطلب استفاده ميشه. يكي اينكه استخبره الحال. يا رسول الله از فاطمه بپرس كه امت با او چه كردند؟ چون خود فاطمه حرف نميزنه. به من هم نگفت كه بازويش را كه شكسته؟ استخبره الحال. و جاء امتك علي الحال. اين جمله هم عجيبه. ميگه امتت هجوم آوردند ما را كتك زدند و اذيت كردند. حضرت مجتبي به مغيره در آن مجلس فرمود و اما انت يا مغيره. اما تو اي مغيره مادرم زهرا را كشتي. بسم الله الرحمن الرحيم. همه با توجه. الهي عظم البلاء، الهي عظم البلاء و برح الخفاء و انكشف الغطاء و انقطع الرجاء ضاقت الارض و منعت السماء و انت المستعان و اليك المشتكي و عليك المعول في الشدة و الرخاء. اللهم صل علي محمد و آل محمد. اولي الامر الذين فرضت علينا طاعتهم و عرفتنا بذلك منزلتهم ففرج عنا بحق فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب من ذلك. يا محمد يا علي. يا علي و يا محمد اكفياني فانكما كافيان. فانصراني فانكما ناصران. يا مولا يا صاحب الزمان. يا مولا يا صاحب الزمان. يا مولا يا صاحب الزمان. الغوث الغوث الغوث ادركني ادركني ادركني الساعه الساعه الساعه العجل العجل العجل.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.