۲۲ رمضان ۱۴۱۳ قمری – معرفت امام (علیه السلام)

معرفت امام (علیه السلام) ۲۲ رمضان ۱۴۱۳ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ * الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ»[1]

موضوع سخن ما در شب‌هاي گذشته درباره معرفت مقام مقدس امام (عليه السلام) بود. خداي تعالي خالق ما است، مالك ما است، هر چه داريم از خدا است، همه موجودات تحت امر الهي هستند. خداي تعالي همه ما را خلقت كرده است و ما مملوك او هستيم. به طور كلي حيوانات مختلفي كه خدا در كره زمين خلق كرده است به دو بخش تقسيم مي‌شوند: يك بخش آن‌ها انفرادي زندگي مي‌كنند، يك بخش آن‌ها اجتماعي زندگي مي‌كنند. حيواناتي كه انفرادي زندگي مي‌كنند، كه اين هم از نظر دانشمندان جانورشناس مورد بحث است كه آيا هيچ حيواني انفرادي زندگي مي‌كند يا نه. بعضي مي‌گويند نه، همه حيوانات بالأخره بايد با هم‌نوع خود زندگي كنند. نهايتاً گاهي با جمع زيادي از هم‌نوع خود زندگي مي‌كنند و گاهي بعضي‌ از آن‌ها با جمع محدودي از قبيل همسر و فرزند و اين‌ها، بالأخره جمعي هستند، با هم زندگي مي‌كنند. به هر حال آن‌هايي كه مثل زنبورعسل، مورچه، مثلاً بعضي از حشرات كه اكثر حشرات را شامل مي‌شود، اين‌ها تا با هم زندگي نكنند نمي‌توانند سعادت خود را تأمين كنند، اين‌ها را حيوانات اجتماعي مي‌گويند. يك عده‌اي از اين حيوانات هستند كه احتياج به آن همه اجتماع ندارند، فرض كنيد مثل آهوها، شيرها، غالب درندگاني كه در بيابان‌ هستند، اين‌ها اجتماعي زندگي نمي‌كنند. آن‌هايي كه با هم زندگي مي‌كنند، اجتماعي زندگي مي‌كنند، چون همه آن‌ها مي‌خواهند جلب منافع بكنند و تضاد در بين آن‌ها به وجود مي‌آيد، يعني سر جلب منافع تنازع و تضادي به وجود خواهد آمد، خداي مهربان براي آن‌ها قوانيني تنظيم كرده است كه طبق آن قوانين بايد عمل بكنند تا عدالت در بين آن‌ها حكمفرما باشد. مثلاً شما اگر زندگي زنبورعسل را مطالعه كرده باشيد مي‌بينيد اين حشره تحت يك قوانين جامعي با هم زندگي مي‌كنند به طوريكه هيچ يك از آن‌ها بر ديگري هيچ‌گونه تجاوزي ندارند، از محدوده خود تجاوز نمي‌كنند، حالا اسم اين را قوانين تكويني مي‌گذارند. به هر حال هرچه هست در ميان حيواناتي كه اجتماعي زندگي مي‌كنند يك قوانين تكويني، يا تشريعي، يا الهامي، يا وحي‌اي -سر اين مسئله نمي‌خواهم بحث كنم- دارند كه هر كدام طبق حق مسلّم خود حركت مي‌كنند و حق ندارند تجاوزي هم به حقوق ديگران داشته باشند. شما صدتا كندوي عسل را كنار هم گذاشتيد و مثلاً پنجاه هزار زنبورعسل به طرف اين كندوها در حركت هستند، يك دانه از اين زنبورعسل‌ها به كندوي ديگري نمي‌رود و به حق ديگري تجاوز نمي‌كند، اين قانوني است كه خداي تعالي در بين آن‌ها مقرر كرده است و همه آن‌ها هم اطاعت مي‌كنند. در قرآن شريف مي‌فرمايد: «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً»[2] تا آخر آيه، كه ما به زنبورعسل وحي كرديم كه خانه‌ را مثلاً در كوه‌ها و كوهستان‌ها بساز و به چه نحوي بساز و بعد از عسل پاك و پاكيزه‌اي كه «شِفاءٌ لِلنَّاسِ»[3] است در اختيار مردم بگذار و خدمتگزار بشر باش.

در ميان حيوانات كه اگر انسان را هم از آن‌ها قرار بدهيم، اجتماعي‌ترين حيوانات انسان است كه يك انسان به تنهايي نمي‌تواند زنده باشد تا چه برسد كه زندگي كند. زنبورعسل به تنهايي مي‌تواند زنده باشد اما مفيد نيست. حيوانات ديگر اين‌ها تنها مي‌توانند زندگي كنند اما آن فايده‌اي كه بايد داشته باشند را ندارند، اما انسان نمي‌تواند به تنهايي زندگي كند. شما را در وضع فعلي در يك جنگلي بگذارند، بدون اينكه لباس شما را خياط دوخته باشد، نان شما را نانوا پخته باشد، به اصطلاح گوشت شما را قصاب به شما بدهد، هيچ چيز نداشته باشيد، خود شما تمام كارها را بخواهيد انجام بدهيد يك شبانه‌روز، دو شبانه‌روز، الي سه روز ديگر بيشتر زنده نيستيد. سرما شما را اذيت مي‌كند، بي‌غذايي شما را اذيت مي‌كند، بالأخره خود شما مي‌توانيد تصور كنيد كه نمي‌توانيد در ميان بياباني، جنگلي، تنها زندگي كنيد، يعني سرتاپاي ما را كه از اول مغرب تا حالا اين‌جا نشستيم شايد صدها نفر در كار بودند تا شما اين چند ساعت را راحت گذرانديد. نان شما را نانوان تهيه كرده است، يخچال‌ها كار كرده است، آشپزها كار كردند، بناها كار كردند، قاليباف‌ها كار كردند، خلاصه انسان همين‌طور دور و بر خود را نگاه بكند مي‌بيند كه بخواهد بشمرد شايد بيست، سي نفر در كار بودند تا شما اين چند ساعت را راحت گذارنديد. حالا ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند، آن‌ها بماند، نه دوستان شما، رفقاي شما، هم‌نوعان شما، مردم شما،‌ اين‌ها در كار هستند تا تو ناني به كف آري و راحت بخوري، حالا غفلت كه همه داريم، راحت بخوريم.

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار        شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري

نمي‌خواهم در آن موضوع صحبت كنم، ولي اين‌طوري است. اين‌جا سؤالي پيش مي‌آيد حالا كه ما اجتماعي‌ترين حيوانات هستيم آيا قوانيني براي ما تعيين شده است يا نشده است؟ قوانين تكويني كه نداريم، يعني همه ما مي‌دانيم كه شغل ما چيست، كار ما چيست، برنامه ما چيست، يكي مثل كندوي عسل…، اين را شما بدانيد اين زنبورهايي كه داخل كندو وارد مي‌شوند هر كدام از آن‌ها يك شغل خاصي دارند، يكي زنبور به اصطلاح محافظ است، يكي پليس است، عسلي نمي‌دهد ولي نگهبان كندو است، يكي ملكه است، خلاصه تشكيلات آن‌ها مرتب است، همه هم اصلاً از مادر همين‌طوري متولد شدند، يعني ملكه زنبورعسل مثل ما نيست كه مثلاً يك روزي فرض كنيد يك كارگري بوده است، زنبور كارگر باشد، بعد ترقي بكند بيايد مثلاً زنبور وزيري بشود و بعد شاه يا ملكه بشود،‌ نه اين از اول ملكه متولد شده است، اين معناي تكويني بودن قوانين است، تنظيم آن. در بين مردم، بشر، اين‌طور نيست، يعني نه كسي ملكه،‌ نه كسي مَلَك، نه كسي مَلِك، نه كسي شاه، نه كسي رئيس‌جمهور، نه كسي ولي فقيه، نه كسي…، هيچ كس، همه مساوي متولد شدند، سياه و سفيد هم ندارد، همه مساوي متولد شدند. بنابراين تكويناً ما قوانيني نداريم، يعني دست ما اساساً بالا نرود كه به صورت يك نفر بزنيم، يعني نتوانيم بالا كنيم، معناي تكويني اين است، نتوانيم ظلمي بكنيم، به ظلم عادت نكرديم، مجبور هستيم، همان‌طور كه مجبور هستيم سفيدپوست باشيم مجبور هستيم كه به حق خود هم قانع باشيم، اين نيست، اگر اين بود كه راحت بوديم،‌ ديگر نه دادگستري لازم بود، نه سپاهي لازم بود، نه شهرباني –مرحوم شهرباني بايد بگوييم چون مدت شهرباني تمام شد- حالا نيروهاي انتظامي، هيچ چيز لازم نبود، همه، همان‌طوري كه در كندوي عسل اين حرف‌ها نيست. ملكه راحت نشسته است، نه كسي او را ترور مي‌كند، نه علاقه كسي به ملكه كم مي‌شود، راحت در كندوي عسل نشسته است، مي‌خورد، مي‌خوابد، توليدمثل مي‌كند، فقط اين سه تا كار براي ايشان است. هيچ كس هم حرفي ندارد، نه حسادتي، نه اينكه چه كسي تو را اين‌جا نشانده است كه من را ننشانده است، اين حرف‌ها هم نيست، قوانين تكويني از جانب پروردگار به آن‌ها وحي شده است و آنچنان عمل مي‌كنند كه…، مثلاً شما مرد هستي، همان‌طور كه شما تكويناً مرد هستي، تمام برنامه‌هاي آن‌ها اين‌طوري است. ديگر نمي‌توانيد تغيير جنسيت بدهيد، آن‌ها هم نمي‌توانند تغيير شغل بدهند. خداي تعالي ما را كه اين‌طوري خلق نكرده است. آيا ما را به حال خود واگذاشته است؟ هر كاري بخواهيد بكنيد، اين هم كه بي‌انصافي است كه حيواناتي كه براي خاطر ما خلق شدند منظم باشند ولي ما نظامي نداشته باشيم. آن‌ها حق نداشته باشند يك قدرتمند آن‌ها بر ضعيف آن‌ها تسلط پيدا كند و خدا كَت قدرتمندان آن‌ها را بسته باشد و ضعفا را حفظ كرده باشد ولي ما را به حال خود گذاشته باشد. فرعون‌ها بيايند، نمرودها بيايند، جبارهاي زمان بيايند كه در تاريخ زياد هم بوده است با همه گرفتاري‌ها و زدوبندها و نمي‌دانم بزن بگير و ببند و اين‌ها، در عين حال هميشه اين‌طوري بوده است، الآن هم اگر در اين متجاوز از پنجاه يا صد مملكت دنيا بخواهيد فكر بكنيد همه همين‌طور هستند. قدرت دست قدرتمندانِ ظالمِ بي‌ارزشِ بدون مزيت ذاتي است. آقا تو چرا رئيس‌جمهور مثلاً آمريكا شدي؟ با يك زدوبندهايي، يك قدري فعاليت كرده است، يك مدتي هنرپيشه بوده است، مردم در تلويزيون‌ها و راديوها و اين‌ها صداي او را و خود او را ديدند و شناختند و اين هم شروع به تبليغات كرده است و مردم خواستند براي رئيس‌جمهور رأي بريزند، فكر كردند كه چه كسي؟ يك دفعه به ياد آوردند كه ديشب در تلويزيون اين هنرپيشه سينما را ديدند و نسبت به او هم حس بدي ندارند، رأي به اسم او مي‌اندازند. حالا ديگر هيج فضيلتي نيست،‌ و لذا دانشمندان در تمام ممالك هميشه تحت نفوذ قدرتمندان بودند، هميشه. از زمان پيغمبر اكرم تا به حال هميشه اين‌طور بوده است. دوازده تا امام داشتيم، افراد ظالم و ستمگر در رأس كار بودند و ائمه اطهار يا در زندان‌ها، يا در خانه، يا مسموم و مقتول شدند. بعد از آن‌ هم همين‌طور،‌ شما علماي بزرگي…، اسم‌هاي آن‌ها را هم شنيديد و كتاب‌هاي آن‌ها را هم ديديد، حالا يك وقتي يك شاهي مثل شاه عباس صفوي روي يك مصالحي، روي يك سياستي، يكي دو تا از علما را اطراف دربار خود راه بدهد و تحت كنترل و تحت نفوذ خاصي اين‌ها را نگه دارد، اين خيلي هم كم بوده است، وإلّا هميشه ظالمين، ستمگران، بيدادگران، اين‌ها در رأس كار بودند، حالا بگذريم از يك گوشه دنيا كه در جغرافي نگاه كنيد نسبت به ممالك دنيا خيلي هم كوچك است، يك مملكت اسلامي، آن هم نيم‌بند، صددرصد كه همه جاي آن اسلام حكومت نمي‌كند، خود آن‌هايي هم كه در رأس كار هستند در اين مملكت قبول دارند كه همه جاي مملكت اسلام فعال نيست، حالا اين يكي را استثناء كنيم، بقيه همه ظالمين و ستمگران و بي‌نمازها و خدمت شما عرض شود بي‌دين‌ها در رأس كار هستند. پس اگر بگوييم خدا آن‌ها را وا گذاشته است، اين خلاف عدل الهي است كه حشرات…، براي مورچه قانون تعيين كند، براي زنبورعسل براي يك عسل درست كردن قانون تعيين كند، آن هم آنقدر قوانين پيچيده پراهميت يا براي موريانه قانون تعيين كند ولي براي بشرِ اشرف مخلوقات قانون تعيين نكند. تكويناً كه تعيين نكرده است و واگذاشتن به حال خود آن‌ها هم كه زشت است، از عدل پروردگار خارج است، باقي مي‌ماند يك راه و آن اين است كه خداي تعالي قوانيني را به وسيله پيغمبر…، شما نگوييد چرا ما را تكويناً در راه خود ما قرار نداد؟ براي ما ارزش قائل شده است، احترام قائل شده است، مي‌گويد خود تو عقل خود را به كار بينداز. شما يك كارگري در مغازه خود يا در اداره خود يا هر جا مي‌آوريد، يكي هست كه هيچ چيز نمي‌فهمد، يك برنامه جلوي او مي‌گذاريد و مي‌گوييد طبق اين دقيق، بدون اينكه حرف بزني عمل كن، اما يكي هست كه نه، يك مقدار خود او متخصص است، يك مهندسي است كه اينجا آمده است، برنامه‌ها را به او مي‌گوييد، مي‌گوييد اين برنامه‌هاي اين اداره است، خود تو فكر كن يك طرح خوبي بريزكه طبق اين برنامه عمل كني، او را آزاد مي‌گذاريد،‌ اختيار هم به او مي‌دهيد. خداي تعالي در اين كره زمين براي اين حيوانات بي‌شعور و بي‌عقل برنامه گذاشته است، آن‌ها را مجبور هم كرده است كه كَت‌بسته بايد اين برنامه‌ها را انجام بدهيد و اين‌ها هم انجام مي‌دهند. هيچ وقت الاغ نمي‌گويد كه شما ديگر هواپيما داريد و ماشين داريد و اين‌ها ما را رها كنيد، باز هم بار را روي دوش او بگذاريد مي‌برد، تكويناً اين‌طور است. اسب‌ها هم همين‌طور، مثلاً فرض كنيد كه گاوها مي‌گويند شيرخشك داريد و خود شما مي‌توانيد شيميايي شير درست كنيد، ديگر حالا شير ما را رها كنيد، مي‌گوييم نه، هيچ برنامه‌ها تكان نخورده است، همان برنامه‌هايي كه در ده قرن قبل اين حيوانات داشتند همان‌ها را دارند، حالا تو از آن كم استفاده مي‌كني، به هر حال آن‌ها وظيفه خود را دارند انجام مي‌دهند، سر پُست خود هستند.

خداي تعالي به بشر گفته است كه به تو عقل دادم، تو محترم هستي، اين برنامه كتابي را جلوي تو مي‌گذارم، ما از تو اين‌ها را مي‌خواهيم، ببينيد عيناً يك كارمندي كه در اداره وارد مي‌شود، ما اين‌ها را از تو مي‌خواهيم، در اين اداره بايد اين‌ كارها انجام بشود، چطور انجام بشود با خود تو است، اختيار داري.

پس تا اين‌جا جلو آمديم، اين مقدمه بود. خداي تعالي اين قوانين را باز طوري به ما نداده است كه ما مجبور باشيم به آن حتي معتقد باشيم، اختيار كامل و آزادي كامل. يك پيغمبري را مبعوث كرده است، مي‌فرمايد: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏»[4] پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: من موعظه مي‌كنم شما را به يك چيز، شما را موعظه مي‌كنم، خود شما تصميم بگيريد «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» براي خدا قيام كنيد، تنهايي مي‌خواهيد بنشينيد فكر كنيد، دو نفري با هم حرف بزنيد بحث كنيد و فكر كنيد «مَثْنى‏ وَ فُرادى»، «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» بعد فكر كنيد درباره پيغمبر،‌ چهل سال در بين شما بوده است، يك مرد امينِ باهوشِ باعقلِ درستِ «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» اين كه تا حالا ديوانه نبوده است، سابقه ديوانگي نداشته است، حالا چطور شد به كوه حرا رفت و برگشت ديوانه شد؟ اين سابقه جنون نداشته است، و روي اين حرف‌هاي او هم شما فكر كني، من نمي‌گويم چون خدا هستم و اين‌ها هم چون حتماً از جانب خدا است حتماً بايد قبول كنيد، نه «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[5]‏ بنشينيد روي قرآن فكر كنيد «أَ فَلا تَتَفَكَّرُون‏»[6] «أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏»[7] بنشينيد به اين‌ها فكر كنيد، اگر براي شما ثابت شد كه اين قرآن معجزه است، از جانب خدا است، اين پيغمبر هم خواهي نخواهي از جانب خدا است ديگر، وقتي اعجاز قرآن ثابت شد و جن و انس پشت به پشت هم دادند و نتوانستند مثل قرآن را بياورند، قرآن كه از جانب خدا باشد چه كسي اين قرآن را آورده است؟‌ پيغمبر. هيچ جا ادعا نشده است كه قرآن را يك كس ديگري آورده است، پيغمبر آورده است، معناي رسول بودن همين است كه اين كتاب را اين شخص از جانب خدا آورده است، اصلاً معناي رسول چيز ديگري نيست، رسالت رسول اكرم هم ثابت مي‌شود. پس ترتيب جريان اين شد كه خدا قوانين خود را در يك كتابي قرار داده است، دست پيغمبر اكرم داده است، پيغمبر اكرم هم براي مردم آورده است. تا اينجا اين‌ها مقدمه بود براي يك مطلب در مسئله امامت. پيغمبر اكرم اين قرآن را آورده است، چقدر وقت داشت كه اين قرآن را براي مردم بيان كند؟ 23 سال. البته 23 سال تدريجاً اين قرآن نازل شده است. حالا فرض مي‌كنيم يك‌جا قبل از بعثت بر او نازل شده است ولي بيان آن بالأخره بايد تدريجي باشد. تدريجاً اين قرآن را در ظرف 23 سال مي‌خواهد تعليم بدهد. اين قرآن چيست؟ تعليم ظاهر قرآن مي‌شود، كار آساني است، يعني يك سال، دو سال انسان بخواهد قرآن را ياد بگيرد، حتي بيسوادي هم بخواهد قرآن را ياد بگيرد مي‌تواند، اما حقايق قرآن، شايد متجاوز از پانصد جلد كتاب كه از اول سوره بقره شروع كنند بخواهند تفسير كنند تا آخر سوره ناس، پانصد جلد كتاب بايد نوشته بشود. اين كتاب بحارالأنوار كه اين‌جا همين رديف سوم ملاحظه مي‌كنيد، اين‌ها 110 جلد است. هر جلدي از اين كتاب را اگر بخواهند روايات آن را توضيح بدهند كه به درد شما بخورد، يعني بخواهند توضيح بدهند -حالا طور ديگري نمي‌توانم بگويم- توضيح بدهند شايد هر كدام از آن 10 جلد كتاب مي‌شود، ده جلد، خود من اين‌طور فكر مي‌كنم. من بعضي از قسمت‌هاي همين كتاب را خواستم كتاب بنويسم، مثلاً فرض كنيد يك قسمت بيست صفحه‌اي از آن را سيصد چهارصد صفحه كتاب شده است. خود من يك نويسنده هستم ديگر، همه شما در اين جهت من را مي‌شناسيد، كه كتابي بشود كه شماها بخوانيد و ديگر مشكلي نداشته باشيد، وإلّا اين كتاب بحارالأنوار را غير از مجتهد كس ديگري حق ندارد بخواند. به جهت اينكه يك چيزهايي فكر مي‌كنند. مرحوم مجلسي اسم آن را بحار گذاشته است، يعني دريا، انساني كه نه شنا بلد است، نه دريانوردي بلد است اين بخواهد دريا برود يك دفعه بخواهد مرواريد دربياورد، اين به كجا مي‌رسد؟ هيچ،‌ اسم آن را بحار گذاشته است و غواص مي‌خواهد، غواص مجهز كه برود آن مرواريدهايي كه در اين بحار هست، در اين دريا هست دربياورد. بعضي از افرادي كه نمي‌گوييم بي‌سواد هستند، در رشته‌هاي ديگر تخصص دارند، چون حالا اگر يك مهندسي كه مي‌تواند يك سفينه فضانورد بسازد اين ممكن است شنا بلد نباشد، مي‌شود؟ ‌يعني حتماً لازم آن اين است كه حالا كه سفينه فضانورد مي‌سازد حتماً بايد غواص هم باشد، نه، شنا بلد نيست، از داخل قايق پايين بيفتد مي‌ميرد. يك دانشمند بزرگ فرض كنيد مكتشف، اين ممكن است كه قرآن و روايات را نفهمد و اين غرور بعضي‌ها را گرفته است، ما داريم، الآن هم در زمان خود داريم كه متأسفانه اشتباه ما مردم مسلمان همين است كه وقتي يك كسي مثل اديسون يا مثلاً انيشتين يا امثال اين‌ها كه يك اختراعي يك اكتشافي دارند فكر مي‌كنيم كه ديگر بايد ما دين خود را هم از آن‌ها ياد بگيريم، نه، او تخصصي در يك رشته پيدا كرده است، وقت نكرده است در اين جهت كار بكند و هيچ اطلاعي ندارد، فوراً او را پشت راديو يا تلويزيون مي‌آوريم، مي‌خواهيم دين خود را از اين انسان ياد بگيريم. اين‌ها متخصص ديني نيستند، و لذا مي‌آيند خراب مي‌كنند. در كاسه كوزه‌هاي همه مي‌زنند و آبرو مي‌برند و تفرقه بين جوان‌ها و مسلمان‌ها به وجود مي‌آورند و بعد هم مسئوليتي كه ندارند كنار مي‌روند، يك آدم عادي مي‌شوند، باز هم همان استاد دانشگاهي هست كه بوده.

 عرض كردم اين قرآن اين اندازه توضيح دارد و توضيح معقولي هم دارد، فكر نكنيد ما نشستيم همين‌طور براي خود بافديم، نه. يك كلمه «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[8] مي‌بينيد اين چقدر كوتاه است. خود من يك وقتي فكر كرده بودم كه اين را توضيح بدهم، ده صفحه درباره آن چيز نوشتم درعين حال ديدم مردم نمي‌فهمند، همه آن مطالب فلسفي است، درك درستي براي مردم نمي‌شود «لَوْ كانَ فيهِما» ترجمه آن هم خيلي راحت، مي‌خواهيد آن را ترجمه كنم ببينيد چيزي كه خيال كنيد نيست، چون بعضي‌ها مي‌روند ترجمه زير آيات را مي‌خوانند، خيال مي‌كنند ديگر قرآن را فهميدند، نه، ترجمه قرآن قرآني نيست، مي‌خواهيد آن را ترجمه بكنم. اگر در آسمان‌ها و زمين «لَوْ كانَ فيهِما» يعني در آسمان‌ها و زمين «آلِهَةٌ» خداياني مي‌بودند غير از خدا «لَفَسَدَتا» آسمان و زمين فاسد مي‌شد. گوش مي‌دهيد؟ اين خيلي ساده است چطور نمي‌فهميم؟ خدا مي‌داند خود من حدوداً چند ساعت روي «لَفَسَدَتا» فكر كردم و ده صفحه كتاب نوشتم بعد ديدم به درد مردم نمي‌خورد در كتاب‌هاي خود نياوردم. اگر شما چُرت نزنيد كه بعضي‌ها را مي‌بينم دارند مي‌بينند، اگر چُرت نزنيد ده شب وقت داشته باشيد من در ظرف ده شب اين آيه را براي شما توضيح مي‌دهم، اين‌طور است.

اين قرآن آمده است،‌ اين قرآن را پيغمبر فرصت نكرد كه به مردم جاهل زمان خود همه مطالب آن را بگويد، حالا تا چه برسد به مردم زمان بعد، كه «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ‏»[9] فرصت نكرد. صد و چند غزوه داشته است، سنگ‌هايي كه دشمنان سر راه او مي‌انداختند، جنگ‌هايي كه اكثراً مجبور بوده است به عنوان دفاع از حريم اسلام مشغول جنگ باشد. گرفتاري‌هاي ديگر، ما مي‌گوييم كه حقايق اين قرآن را به مردم كه نگفت،‌ درست، اگر بگوييم وقتي فوت كرد معاني قرآن را هم با خود برد، كسي ديگر هم معاني قرآن را نمي‌فهمد…، من مكرر مثال زدم، يك وقتي يك كتابي در…، شايد حالا هم باشد چون آن كتاب خيلي مرغوب بود، من همان جا به رئيس كتابخانه گفتم خيلي مواظب اين كتاب باش، يك كتاب قطوري در كتابخانه صاحب عبقات در لكهنو هندوستان ديدم، اين كتاب خيلي قطور بود ولي يك قصيده درباره علي بن ابيطالب شاعر اين شعر گفته است، اصل كتاب از اين‌جا شروع مي‌شود، وقتي اين شعر را گفته است، يك قصيده است، شما نگاه مي‌كنيد، خيلي هم شعر آن از نظر ادبي آل‌الآل نيست كه بگوييم حالا معجزه كرده است، نه،‌ البته با توضيحي كه خود او داده است خيلي آل‌الآل است، اما از نظر ظاهر ادبي خيلي آل‌الآل نيست. يك قصيده درباره علي بن ابيطالب گفته است، بعد خود او توضيح داده است. اگر شما حرف‌هاي اول اين قصيده را برداريد جمع كنيد، يك مدح حضرت امام حسن مي‌شود و خود او درست كرده است، حرف‌هاي دوم…، مثلاً فرض كنيد اول آن ب است بعد از آن ت است، حرف دوم آن يك شعري درباره امام حسين مي‌شود، مدحي درباره امام حسين، ديگر از آن گوشه بيا به اين گوشه، از اين گوشه برو به آن گوشه، آنقدر از داخل اين‌‌ها -اسم آن قصيده معجزيه‌ است- مطلب بيرون آورده است كه يك كتاب به قُطر مفاتيح شده است و حال اينكه اصل قصيده تقريباً شايد پنج صفحه، شش صفحه بيشتر نيست. آن‌جا يك دفعه به فكر من رسيد كه اگر خود اين شاعر اين‌ها را نگفته بود، بله، خيلي واضح است، اگر خود او اين توضيحات را نداده بود و شعر به دست ما مي‌رسيد كجا ما مي‌فهميديم كه اين مسائل داخل آن هست. ما كجا مي‌فهميديم. اين مسائل را چه موقع مي‌فهميم؟ وقتي كه خود او مي‌نشيند شرح مي‌دهد كه بابا حرف آن اين‌طور، حرف دوم آن اين‌طور، حرف سوم آن اين‌طور، اين‌ها را شرح مي‌دهند. قرآن هم همين‌طور است، حالا اين يك كار بشري است ولي آن معجزه است. قرآن را اگر خدا به پيغمبر نگويد كه من چطور در اين مطالب را گنجانده‌ام كه «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[10] است، هرچيزي را بيان كرده است و اگر پيغمبر اين‌ها را درك نكند، اين قرآن از جانب خدا با اين خصوصيات بي‌فايده است، مثل اينكه آن شعر را بدون اينكه اين توضيحات را براي آن بدهند، همان شعر را چاپ كنند و در كتابخانه بگذارند، هر كسي مي‌رسد مي‌گويد اين چيست؟ خيلي هم عالي نيست، شعرهاي مرحوم حافظ ما بهتر و ادبي‌تر از اين است، اين‌طوري‌ مي‌شود باشد. اين قرآن را خدا در اختيار پيغمبر گذاشته است و قطعاً همه حقايق آن را به پيغمبر اكرم فرموده است، وإلّا عبث مي‌شود، كار بي‌فايده‌اي مي‌شود، كار بي‌جهتي مي‌شود. باز پيغمبر اكرم به مردم زمان خود كه هم لياقت نداشتند، هم اقتضاء زماني نداشتند، يعني وقت نبود، پيغمبر اكرم به مردم نگفت -اين‌ها استدلالات علمي است، خوب دقت كنيد- پيغمبر اكرم به مردم نگفت، چه كار كرد؟ برداشت با خود برد؟ نه، قطعاً بايد يك نفر از اين جمعيت كه مي‌بيند خوش‌استعدادتر هستند، بادرك‌تر هستند،‌ مي‌توانند همه علوم را بگيرند و بعد از پيغمبر به مردم بدهند، اين را بايد انتخاب بكند، حالا ما مي‌گوييم خدا انتخاب كرده است، كه بايد هم خدا انتخاب كند، يك نفري بايد باشد كه اين علوم را ياد بگيرد، داشته باشد كه پيغمبر كه از دار دنيا رفت بعد او بقيه آنچه را كه پيغمبر از تفسير قرآن براي مردم بيان نكرده است بيان كند. اين‌طور نيست؟ باز زمان اين هم محدود است، چون خيلي وسيع است، بعد او باز بايد يك نفر ديگر باشد، بعد از او يك نفر ديگر باشد، بعد از او يك نفر ديگر باشد و اسم اين امام است، امام براي اين جهت است. امام يعني اين، چون همه آنچه كه از جانب خدا لازم بوده است بر پيغمبر ناز ل شده است و آورده است، توضيح آن با امام است. امام در چه حدي از علم و دانش بايد باشد؟ در چه حدي از علم و دانش بايد باشد؟ در حد پيغمبر. در حد پيغمبر؟ بله،‌ وإلّا نمي‌تواند جاي او بنشيند، چون آنچه را كه او نگفته است اين بايد بگويد. اگر يك فردي باشد كه بي‌سواد باشد، پايين‌تر از پيغمبر اكرم باشد، همان‌هايي كه پيغمبر گفته است، همان‌ها را هم بلد نيست بگويد، آن‌وقت مي‌آيد آنچه را كه او نگفته است و براي مردم بيان نكرده است براي مردم مي‌گويد. ببينيد شيعه وقتي مي‌گويد امام بايد هم‌دوش پيغمبر باشد، مساوي با پيغمبر در علم و عصمت باشد، علت آن اين است، وإلّا قرآن و دين بي‌فايده است، اين قرآن بي‌فايده است. يك آدمي كه…، مثلاً فرض كنيد، حالا از باب مثال جنابعالي استاد يك دانشگاهي هستيد، يك مُشت هم شاگرد داريد، يكي دو ترم را درس داديد، بقيه آن مانده است، مي‌خواهيد مسافرت برويد،‌ مي‌رويد فراش يا مستخدم دانشگاه را مي‌گوييد آقا بيا اين چند روز كه ما نيستيم تو درس بده؟‌ يا كار را به دست او مي‌سپاريد؟ يا مي‌رويد مي‌گرديد يك استادي كه يا بهتر از شما باشد يا مساوي شما باشد، به او كلاس را مي‌سپاريد؟ نه جداً «فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ‏»[11] خدا مي‌گويد: خود شما فكر كنيد چطور حكم مي‌كنيد؟ ما روي اين اصل مي‌گوييم كه علي بن ابيطالب (عليه السلام) بايد جاي پيغمبر بنشيند، اين‌ها اشتباهي كه در صدر اسلام داشتند اين بود كه خيال مي‌كردند يك نفر قُلدري كه بتواند – به اصطلاح ما كلاه او پشم داشته باشد- آن را سر جاي خود بنشاند، شمشير بكشد، آن يكي را…، بعضي از جوانان شيعه هم مي‌گويند كه ايشان خيلي خدمت به اسلام كرد، كشورگشايي كرد. راه كشورگشايي اين نيست، با شمشير كه كشورگشايي بشود بدانيد نتيجه آن همين مي‌شود كه ايشان ايران را فتح كرد. همين آقايي كه فتح كرده است در ايران بيشتر از همه دنيا مخالف دارد. پس ما بايد مطيع او باشيم ديگر، اين برنامه‌هاي شمشير و زور و بدون اينكه از طريق علم و دانش انسان وارد يك جرياني بشود عكس‌العمل دارد. هر شاهي، هر سلطاني، هر رئيس‌جمهوري كه با كودتا وارد يك مملكت شد عمر او خيلي كوتاه است، مگر تا آخر مثل يك قُلدر همين‌طور بايستد. همين عراق شما ملاحظه كنيد زمان فيصل،‌ من به ياد دارم، اكثر شما به ياد نداريد، چون در سال 33 و 34 تقريباً كودتا شد، از آن وقت تا به حال همين‌طور مرتب كودتا شده است تا به صدام رسيده است،‌ صدام قُلدر است، هيچ كس نمي‌تواند…، حالا روي چه حسابي هست نمي‌دانم، اجمالاً نمي‌توانند نفس بكشند، وإلّا طوري شده بود كه در روزنامه توفيق بود قبل از انقلاب، روزنامه فكاهي بود،‌ در آن‌جا عكس يك عربي را كشيده بود، دو تا كنار هم در آفتاب دراز كشيده بودند، يكي به آن ديگري مي‌گفت: چه كار كنيم؟ گفت: بيكار هستيم بريم كودتا كنيم، كم‌كم وضع عراق اين‌طوري شده بود، و واقعاً هم شده بود، هر دو سه ماه يك دفعه يك كودتا مي‌شد، به جهت اينكه با قُلدري مي‌آمدند. آن حكومتي از نظر علم و دانش باقي خواهد ماند كه مردم آن را قبول داشته باشند، مردم آن را دوست داشته باشند، مردمي باشد. خدا نكند اين انقلاب ما آن‌هايي كه در رأس كار هستند كم‌كم از داخل مردم بيرون بروند و كم‌كم علاقه مردم را از دست بدهند وإلّا تا وقتي مردم علاقمند هستند، تا وقتي كه…، مي‌گويند روز قدس بياييد، روز چه بياييد، روز چه بياييد، آن جمعيت حركت مي‌كند، تا اين‌ هست بدانيد اين نظام باقي است، مگر حالا خدايي نكرده يك ابرقدرتي كاري بكند وإلّا نه از طريق مردم فكر آن‌ها بايد راحت باشد، اما مردمي باشند، اين مسلّم است.

 لذا كسي كه مي‌خواهد جايي را به كسي بسپرد اگر بگويد كه…، مخصوصاً جنبه‌هاي علمي بايد به علم طرف…، شما اين را بدانيد يك دانشگاه، يك مدرسه، يك كلاس، اگر استادي كلاس را به يك آدم قُلدر تحويل داده است…، از اين داش‌‌هايي كه سابق در مشهد بودند، مي‌گفتند گردن‌كلفت، اين‌ها در هر محله‌اي بودند، بعضي از آن‌ها خيلي بي‌سواند هم بودند، كلاس را به اين بسپارد، بگويد هر كدام از اين شاگردها هم نيامدند آن‌ها را چوب بزن، و آن‌جا مثل استاد دانشگاه بايست، اگر چنين كاري بكند، دانشجوها يك روز صبر مي‌كنند، دو روز صبر مي‌كنند، يك دفعه هجوم مي‌كنند مرتيكه تو چه‌كاره هستي آمدي اين‌جا ايستادي، ما چرا بيخود بياييم سر كلاس بنشينيم. تنها به اينكه نمي‌دانم خليفه اول، خليفه دوم، خليفه سوم، اين‌ها يك مملكت‌هايي را اطراف فتح كردند، اين تنها فايده‌اي نداشت، فايده‌اي ندارد و به حقِ حق قسم، اين را من نمي‌گويم دانشمندان اروپايي حتي گفتند، برنارد شاو مي‌گويد: اگر ائمه اطهار با علم و دانش خود –او تنها علي بن ابيطالب را مي‌گويد- پيش مي‌آمدند الآن يك نفر غير مسلمان در عالم نبود، غير مسلمان در عالم نبود، به جهتي كه مردم رشد فكري پيدا مي‌كردند، ‌دقت كرديد،‌ اگر با علم و دانش جلو مي‌آمدند، با مهرباني، با محبت، با صميمت، مخصوصاً زمان ما…، يكي از برنامه‌ها و وظايف ما در اين زمان..، متأسفانه من اهل منبر را زياد نمي‌بينم اين مطلب را به آن‌ها بگويم، زمان ما ايجاب مي‌كند كه ما مردم را با خدا دوست كنيم، با محبت پيش برويم، به خدا قسم ديشب -نمي‌خواهم بعضي مطالب را عرض كنم- وقتي كه منبر رفتم، در مجلس اين شب‌ها مثل امشب نيست كه خواص بيشتر باشند، يك افرادي در مجلس آمده بودند، شايد بعضي از آن‌ها سالي يك دفعه هم بيشتر نيايند، بعضي چهره‌ها تبعاً تاريك است، بعد از اينكه چراغ‌ها را روشن كردند، خدا مي‌داند چهره‌ها آن‌چنان منور شده بود،‌ چيزهايي از ديشب براي من نقل كردند، همان كلمه خدا جانم آن‌چنان به انسان حال مي‌دهد، تا حالا هرچه توانستند اين افراد ناشي اجتماع…، به قول يكي مي‌گفت: خداي تعالي همه جا خود را رحمان و رحيم معرفي كرده است، شما يك جا در قرآن پيدا كنيد «بسم الله القاسم الجبارين» داشته باشد، ولي ما خدا را مي‌خواهيم يك خداي ميرغضبِ ظالمي كه يك عمر انسان عبادت كرده است، بندگي كرده است، معلوم نيست آخر آن چه مي‌شود، آخر معلوم نيست جهنمي است يا بهشتي است. اين‌طوري خدا را به ما معرفي كردند، غير از اين است. شما الآن ترسيمي كه از شب اول قبر داريد چيست آقايان؟ من هم إن‌شاءالله اين كتاب عالم عجيب ارواح يك مقداری و يك ترسيمي -از روايات استفاده كردم- اما الآن از همه شما مي‌پرسم شب اول قبر، اگر غير از اين مي‌دانيد بگوييد. مرده را كه در قبر مي‌خوابانند دو تا مَلك با گرز آتشين بالاي سر او مي‌آيند «مَن ربك؟» شما را به خدا يك آدم تازه‌واردي را چه ظالمي با اين برخورد تند با آن روبرو مي‌شود؟ من گاهي در كانون نشستم، يك جواني آمده است مي‌بينم حالا قيافه ما او را گرفته است، الآن يك مقدار قلب او مي‌زند، نمي‌تواند حرف خود را بزند، من سر خود را اين‌طرف و آن طرف بند مي‌كنم،‌ پاكت را نگاه مي‌كنم، يك چيزي، تا او يك مقدار آرام بگيرد بعد حرف بزند. خداي با اين مهرباني، خداي رحمان و رحيم، حالا اولين جايي كه در قبر وارد شده است، با گرز آتشين و اين حرف‌ها و سر تو به سنگ لحد مي‌خورد و نمي‌دانم چه،‌ واقعاً اين‌ها…، هر چه براي معاندين و دشمنان اهل‌بيت بوده است آمدند روي شيعه پياده كردند و اين براي ناشي‌گري اين مبلغين بي‌سواد ما است. مي‌گوييم آقا چرا اين‌طور تبليغ مي‌كنيد؟ چرا خدا را يك خداي ظالمِ بي‌حسابِ تند معرفي مي‌كنيد؟ مي‌‌گويد: مردم اطاعت نمي‌كنند. به تو چه اطاعت نمي‌كنند. اگر خدا مي‌خواست خود او اين كار‌ها را مي‌كرد. شما اين كتاب بحارالأنوار را برداريد نگاه كنيد، ده تا روايت براي مهرباني ملك الموت دارد، و چقدر مهرباني مي‌كند. شما تا حالا شنيديد كه مؤمن و شيعه –چند تا روايت دارد- وقتي مي‌آيند مي‌خواهند او را قبض روح كنند ملك‌الموت از طرف خدا مي‌آيد مي‌گويد: اي بنده خدا اگر بخواهي تا آخر دنيا هم بماني مي‌تواني بماني، الآن انتخاب با تو است،‌ او را مُخير مي‌كنند. حتي آن‌هايي كه محبت به دنيا دارند، او را هم مُخير مي‌كنند، شما اين را اصلاً شنيديد، براي شما نقل كردند، چند تا روايت دارد. شما اين را بدانيد اگر درست….، اين ضرري كه اين آقايان به مردم زدند، اين را هم بدانيد، و مردم را وادار به گناه كردند اين است، چون انسان از هر چه كه بترسد آن را به دست فراموشي مي‌‌سپارد، آن را فراموش مي‌كند، مي‌خواهد راحت باشد ديگر. وقتي انسان از مردن ترسيد…، به خدا قسم همه انبياء و اولياء هم مي‌ترسند اگر بنا باشد شب اول با گرز آتشين و اين مسائل و فشار قبر و اين حرف‌ها روبه‌روي انسان باشد، بله ترس دارد. حضرت ابراهيم هم بايد بترسد. ملك‌الموت آمد، حضرت ابراهيم گفت: به خدا بگو هيچ دوستي جان دوست خود را گرفته است؟ ملك‌الموت رفت و برگشت گفت: خداي تعالي مي‌گويد: هيچ دوستي بوده است كه ملاقات دوست خود را دوست نداشته باشد. ماها اشتباه مي‌كنيم، آن‌طوري كه در روايات ما وصف كردند…، به خدا قسم همين جمع كوچك و بزرگ، كم‌سن و پرسن، اگر ما آن‌ها را باور كنيم همين الآن از خدا مي‌خواهيم اين سقف پايين بيايد همه ما در جا از اين دنيا برويم، آن‌طوري كه وصف كردند، ولي نگذاشتند به گوش ما برسد، مدام ما را ترساندند، ترسيديم، مرگ را به دست فراموشي سپرديم، يك دفعه هم مي‌آيد، غافل، نه وصيتي، نه كاري، نه هيچ برنامه‌اي نداشتيم.

امام بايد باسواد باشد، امام بايد عالم به حقايق قرآن باشد، كاسه داغ‌تر از آش نباشد كه مردم را بترساند تا مطيع خدا باشند، اطاعت از روي ترس هيچ ارزشي ندارد. شما يك نوكري داشته باشيد تا او را چوب نزنيد…، اين‌ها براي گاو و خر است…، معروف است تا نباشد چوب تر فرمان نيارد گاو و خر. براي انسان كه نيست، با انسان بايد با محبت….، حتي كارگري هم كه مي‌آوريد، مي‌خواهيد مُزد او را بدهيد بايد به او محبت كنيد. اين را تو فهميدي، خداي با آن عظمت متوجه نبود؟ محبت، همان كلمه خداجان، كه فكر نكنيد اين الهي…، يكي از دوستان از من مي‌پرسيد: شما چرا وقتي الهي‌ها را ترجمه مي‌كنيد در بعضي از –چون بعضي از دعاها را من ترجمه كردم در اين كتاب‌هاي خود- آن‌جا چرا محبوبم مي‌گويي، عزيزم مي‌گويي- چون آن‌جا در عربي الهي دارد- معناي اين الهي اين است كه محبوب من، عزيز من، خداي مهربان، خداي رحمان و رحيم من، چون كلمه الله شامل همه اين‌ها مي‌شود. با محبت، تو ده دفعه بگو خداي عزيز، محبوب، ببين جواب چه مي‌شنوي؟ فكر نكنيد جواب هم حتماً بايد از اين گوش وارد بشود،‌ نه، يك دل شادي، يك نورانيتي،‌ خدا مي‌داند ديشب من هرچه مي‌خواستم جلوي شماها را بگيرم كه يا الله نگوييد، بس است ديگر، خسته مي‌شويد، مگر مي‌شد. علت آن چه بود؟ علت آن اين بود كه محبت شما گُل كرده بود. نه كسي بر شما واجب كرده بود كه آن موقع شب بياييد آن همه يا الله بگوييد، نه كسي هم…، حتي شايد هم مي‌شود گفت مستحب مشخصي هم نبود، به قصد رجاء و ترس از خدا و ثواب و اين حرف‌ها هم در شما نبود، اگر چندتايي حالا گوشه و كنار مقدسي باشد كه بگويد ثواب دارد يا الله بگوييم، نه روي عشق بود، روي محبت بود، اگر غير از اين بوده است بگوييد، اكثر شما ديشب بوديد ديگر، غير از اين بود؟‌ اين‌ كارها را براي ثواب مي‌كرديد؟ براي اينكه خدا شما را به جهنم نبرد؟ نه. گفت: عشق‌بازي مي‌كنم با نام او. مجنون را ديدند روي زمين، روي خاك‌ها نشسته است، تمام اين بيابان را نوشته است ليلي، ليلي، ليلي، ليلي. گفتند: چه كار مي‌كني؟ گفت:

گر ميسر نيست بر من كام او        عشق‌بازي مي‌كنم با نام او

محبوب من خدا است، با نام او…، همه جا مي‌گويم يا الله. هيچ كاري هم ندارم كه اين يا الله ثواب دارد يا ندارد. هيچ كاري هم ندارم كه به خاطر اين يا الله‌ها چند جفت درخت در بهشت مي‌خواهند به من بدهند يا ندهند، براي مزد كار نمي‌كنم، براي ترس كار نمي‌كنم. علي (عليه الصلاة و السلام) فرمود: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ»[12] اي خداي عزيز…، كاشكي ماها از علي چيز ياد مي‌گرفتيم، اي كاش امام خود را امام قرار مي‌داديم، البته قبول داريم كه اين امام است، اما او در ركوع است ما در سجود هستيم، او در سجود است ما در قيام هستيم، مثل دو نفر كه براي خود دارند كار مي‌كنند، اي كاش اين‌ها را از علي ياد مي‌گرفتيم. فقط به روي منبرها اكتفاء نمي‌كرديم، اين براي آن كُملين هست، تو هم كُملين باش. مگر تو انسان نيستي، تو هم مثل همه آن كُملين انسان هستي آن‌ها هم همين‌طور مثل شما جوان بودند و شهوت داشتند و خدمت شما عرض شود غضب داشتند و دوست داشتند گناه بكنند، همه اين‌هايي كه تو داري او هم داشته است، اگر بگويي من بي‌سواد هستم، آن‌ها هم بي‌سواد بودند، همان كُملين،‌ همان اولياء‌ خدا، هما اباذرها و سلمان‌ها و همه اين‌ها، آن‌ها هم مثل شما بودند، تو هم بشو، چرا نمي‌شوي؟ چرا بايد ماها هميشه عقب‌افتاده باشيم؟ با خدا مناجات مي‌كردند، علي بن ابيطالب مي‌فرمايد: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ» من از ترس جهنم تو خدا…، نه اينكه اهميت ندهم، خدا آنقدر مهربان است، من الآن اين‌جا دارم مي‌گويم يك نفر از شما در جهنم نمي‌رويد، در عالم برزخ خدا ممكن است عذاب بكند، چون يك سرسوزن محبت علي بن ابيطالب در دل كسي باشد آتش جرأت نمي‌كند آن‌ها را بسوزاند. آن دزد سر راه ‌بگير زوار سيدالشهداء…، محبت كه جنبه معنوي دارد، آمده است زوار سيدالشهداء را لخت بكند، كنار جاده به خواب رفت، زوار آمدند رد شدند. خاك اسب زوار روي بدن او نشست، حالا همان موقع دارد خواب مي‌بيند، صحراي محشر است و قيامت است و اين را بردند، معلوم است يك كسي كه سر راه زوار سيدالشهداء را بگيرد معلوم است جهنمي است، او را طرف جهنم بردند، شعله‌هاي آتش خود را عقب كشيدند، مدام ملائكه او را به طرف جهنم هُل مي‌دادند، جهنم خود را عقب مي‌كشيد، صدايي آمد كه من چطور اين را بسوزانم و حال اينكه خاك پاي اسب زوار سيدالشهداء روي اين نشسته است، و به خدا قسم اين حرف‌ها درست است،‌ نگوييد خواب بوده است، نه اين حرف‌ها درست است، خدا آنقدر امام حسين را دوست دارد كه به خاطر آن خاك پاي اسب زوار امام حسين اين را نمي‌سوزاند، بيدار شد، همين سبب نجات او شد، يكي از شعراي معروف اهل‌بيت عصمت و طهارت شد و واقعاً به جايي رسيد كه آتش او را نسوزاند. بله، ماها راه را گم كرديم. «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ» آتش جهنم را…، روز قيامت اگر خدا آمد گفت…، حالا چند تايي هستند كه ما هم راضي نمي‌شويم آن‌ها را به جهنم نبرند، ولي براي ماها، خداي تعالي آمد گفت:‌ جهنم را ما اصلاً حذف كرديم، كار خوبي كرده است يا كار بدي كرده است؟ يك عده مقدس‌ها باشند…، ما چون كتاب انوار زهرا را كه نوشتيم، من متوجه هستم، خيلي از خدا دوآتيشه‌تر و به اصطلاح پرحرارت‌تر، نه ما راضي نمي‌شويم كه خدا جهنم را حذف كند،‌ بايد حتماً سيدها هم در جهنم بروند،‌ نمي‌دانم چه موقع بايد بروند. حالا بروند، حالا اگر روز قيامت دست تو بود آن‌ها را جهنم بفرست. شيعه بايد برود، شيعه معصيت‌كار، فلان…، شيعه اگر خوب باشد كه معصيت نمي‌كند. شما را به خدا قسم در جلسات همين چند شب شما به اينكه گناه نكنيد بيشتر متوجه شديد يا جلساتي كه مدام از عذاب و اين‌ها براي شما مي‌گويند، من يقين دارم، چون اظهارات دوستان با من است، جوان‌ها پيش من مي‌آيند مي‌گويند آقا ما اين‌طور تغيير حال پيدا كرديم.

 «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ» خدايا من براي طمع به بهشت هم عبادت تو را نمي‌كنم، چون اين براي كارگرها هست. آقا چقدر مي‌دهي باغچه تو را بيل بزنيم؟ چقدر مي‌دهي اين كار تو را انجام بدهيم؟ او هم مي‌گويد اين‌قدر. شب هم اگر آن اندازه‌اي كه با او طي كرديد كار نكرده باشد با او دعوا مي‌كنيد. اين يك كار، اين است ديگر، ولي نه خدا اين‌طور نيست، خدا اكثر اولياء خود را بدون حساب وارد بهشت مي‌كند و من چيزي كه به شماها توصيه مي‌كنم اين است كه روز قيامت نخواسته باشيد با شفاعت وارد بهشت بشويد. شفاعت…، و حال اينكه همه شما مي‌گويد خدايا ما را به شفاعت برسان،‌ نه شما شفيع بشويد. شما يك عده را شفاعت كنيد. بينيد شفاعت مثل اين است كه اين‌جا يك سفره‌اي افتاده باشد، خدمت شما عرض شود كه يك عده‌اي را دعوت كردند، شما سر اين خيابان ايستاده باشيد، يك انسان حسابي را پيدا بكنيد بگوييد آقا من را هم ببر، اگر شما انسان محترمي باشيد آن سر سفره نشستن از زندان براي شما بدتر است، كه آن آدم شريف دست شما را گرفته باشد و آورده باشد. هرچه هم اين مجلس بيشتر طول بكشد بيشتر زجر مي‌كشيد. مخصوصاً اگر بخواهد ابدي باشد، شما آن‌جا ايستاده باشيد..، اولاً بدانيد اگر ماها معصيت‌كار باشيم و تزكيه نفس نكرده باشيم، خود ائمه مستقيماً شفاعت نمي‌كنند، باز انسان مي‌گويد ائمه، حضرت زهرا ما را شفاعت كرده است، نه مي‌بينيد يك قوم و خويش شما، در فاميل شما يك نفر انسان خوب از اولياء‌ خدا هست، او آمده است دست شما را گرفته است و به بهشت برده است. هميشه هم بايد در بهشت باشيد و هميشه هم مرهون محبت‌هاي ايشان و ملائكه هم برسند بگويند تو ديگر چرا به بهشت آمدي؟‌ خيلي خوب فلاني تو را آورده است؟ بيا باش، پس همان پايين بنشين. جداً، اين‌طور وارد بهشت نشويد. اين‌طور وارد مي‌شويد اگر خدايي نكرده تزكيه نفس نكنيد، هر چقدر هم مقدس باشيد بدون تزكيه نفس شما را وارد بهشت نمي‌كنند، مگر اين‌طوري با شفاعت. ما خود را به مرگ مي‌گيريم كه به تب راضي بشويم. مي‌گوييم شفاعت، چون خود را جهنمي مي‌دانيم مي‌گوييم شفاعت، وإلّا چرا خود شما شفيع نباشيد؟ در بين فاميل يك نفر كه معصيت خدا را نمي‌كند اين‌طوري باشيد، اين دنيا تمام مي‌شود. به خدا قسم من حالا مي‌فهمم كه چقدر اين مدت عمر ما تند گذشت و باقي آن هم چقدر تندتر خواهد گذشت. اين‌قدر سريع مي‌گذرد، من حالات سه سالگي و چهار سالگي خود را به ياد دارم، مثل اين است كه ديروز بوده است. تمام مي‌شود آن چيزي كه باقي مي‌ماند بعد از اين عالم است. اين كتاب عالم عجيب ارواح ما را، آن قسمت سوم آن را مطالعه كنيد، خود من امشب داشتم مطالعه مي‌كردم يك مقدار توجه پيدا كردم. اين خيلي عجيب است، آن‌جا انسان بايد دائماً بماند، آن‌وقت با شفاعت. حالا شفاعت پيغمبر باشد مي‌گوييم مي‌ارزد، شفاعت علي است…، همه اين‌ها شفاعت‌ها را به دوستان نزديك خود و اولياء خود واگذار مي‌كنند و اين‌ها وارد مي‌شوند، البته اصل شفاعت علي است، اصل شفاعت زهرا است، از آن‌جا است، ولي چنين مؤمنيني شفاعت مي‌كنند. شمايي كه در فاميل خود مي‌گفتيد فلاني خيلي مقدس است، جلوي او نمي‌شود غيبت كرد و هيچ وقت خانه او نمي‌رفتيد، حالا دم در بهشت آمده است و مجبوريد كه با طفیل او وارد بهشت بشويد، سخت است ديگر.

آن شخص از علماي محترمي بود مي‌گويد…، با اينكه بهشتي بود منتها مي‌خواست از در خلوت‌تري داخل برود، از در شلوغ نرود، ديديد بعضي ادارات است كه يك در آن خيلي شلوغ است، صف بستند، يك در از آن پشت هست كه خلوت است، ايشان در صحراي محشر ديد كه يك راهي است كه خيلي صيقلي و صاف بود -اين‌ها را مقدمتاً مي‌گويم كه إن‌شاءالله دل‌هاي شما آماده براي دعا بشود، امشب هم به هر حال بايد دعا بكنيم، و كم‌كم آماده براي فرداشب بشويد- يك جاده صيقلي كه حتي نمي‌شود انسان دست خود را هيچ جا بگيرد. همين‌طور بالا رفته است و بعد آن‌طوري و بعد سرازير و هيچ، اين راه بهشت است. متحير ماند، ديد يك سيدي هست روضه‌خوان است، چون روز قبل آن ايشان در مجلس روضه‌خوان‌ها رفته بود ديده بود اين‌ها روي يك اخلاصي روضه‌ مي‌خوانند، گريه مي‌كنند ولي –اين شخص عالم بود- گاهي اين‌ها با هم شوخي هم مي‌كنند، اين ديد به شأن اين نمي‌آيد كه بين اين‌ها بيايد بنشيند. پيرمرد بود، نرفته بود. از همان روضه‌خوان‌هايي كه آن‌جا بود از آن طرف پرواز مي كند، اين‌ طرف مي‌آيد، بعضي افراد را برمي دارد آن طرف صراط مي‌گذارد، اين هم خواهش مي‌كند آقا ما را هم ببر، اين هم زير بغل او را ‌گرفت آن طرف گذاشت. گفت: اين درهاي بهشت است، ملاحظه كن، آن در براي امام صادق است، آن در براي كيست، آن در براي كيست، يك در هم نشان داد براي امام حسين است. ما از اين در كه براي امام حسين است و خلوت است از همين‌جا مي‌رويم. گفتند: نمي‌شود، تو اگر در عزاي سيدالشهداء روضه‌خواني كردي و از مردم اشك گرفتي مي‌تواني از اين‌جا بروي. و من به شما توصيه مي‌كنم گاهي زن و بچه خود را دور خود جمع كنيد…، فكر نكنيد اين را من به شما مردها مي‌گويم، به خانم‌ها هم مي‌گويم، بچه‌هاي خود را، حتي شوهر خود را بنشانيد، از روي كتاب يك قدري براي آن‌ها روضه بخوانيد، در شبانه‌روز يك دفعه، مي‌گويد: به من گفت آن در براي امام حسين است،‌ فقط كساني كه روضه خواندن. آن در امام صادق يك صف طولاني داشت و همه علما هم هستند. گفت: تو بايد از آن‌جا بروي، تو از علما هستي. چون حساب اين‌ها زياد است، سنگين هست، معلوم است…، نمي‌دانم برخورد كرديد يك جايي كه خيلي بايد روي آن حساب بكنند، ما از خارج مي‌آمديم داخل در گمرك، يك دفعه صف معطل شده بود. گفتيم: چيست؟ گذرنامه‌ يك نفر اشكالي داشت، همه معطل او بودند. از آن در بايد بروي، هر چه خواهش كرديم گفت: نمي‌شود. يك قدري فكر كرد و گفت: يك چيزي به فكر من رسيد. آمد اين گوشه و كنارهاي صحراي محشر را گشت، يك سنگي پيدا كرد و گفت: من مي‌نشينم، تو روي اين سنگ بنشين يك روضه بخوان، من گوش بدهم بتوانم شهادت بدهم وإلّا نمي‌شود. اين عالم آن بالا نشسته و اين سيد هم پاي منبر او نشست و تباكي كرد، چون او روضه بلد نبود، يك چيزي خواند و اين هم به پيشاني خود ‌زد، بعد گفت: پاشو برويم، مُسّما به عمل آمد. مي‌گويد: در بهشت وارد شدم، ديدم دم در يك تختي گذاشتند، سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) يك دفتر بزرگي را در مقابل خود گذاشته است. حضرت سيدالشهداء به آن سيد گفت: ايشان كيست؟ سيد گفت: آقا يك روضه‌خوان است. در دفتر نگاه كرد و گفت: چنين روضه‌خواني ما نداشتيم. اين عالم مي‌گفت: آن سيد قسم ‌خورد به جان خود شما براي من روضه خوانده است و من گوش دادم. حضرت خنديدند و تبسمي كردند و فرمودند: وارد بشود. بله، در روز قيامت انسان بعد از اين همه علم و دانش و نمي‌دانم عبادت و همه اين‌ها بايد به يك نفري متوسل بشود كه آقا ما را به بهشت ببر، اين خوب نيست. من مرحله بالاتري از اين را به شما تعليم مي‌دهم، شما بايد شفيع مردم باشيد. يكي از اهل قم، ميرزاي قمي را كه از علماي قم است كه الآن هم در شيخان قم دفن است، مي‌گويد در خواب ديدم، از ايشان پرسيدم: حضرت معصومه ما قمي‌ها را روز قيامت شفاعت مي‌كند يا نه؟ ايشان گفت: شفاعت شما قمي‌ها با ما است،‌ ما بايد شما را شفاعت كنيم، وإلّا حضرت معصومه مي‌تواند عالم را شفاعت كند. بله،‌ آن‌‌ها بزرگان هستند، آن‌ها نمي‌آيند دم در بايستند دست من و افرادي مثل من را بگيرند به بهشت ببرند، آن‌ها به دوستان و نوكران خود مي‌گويند: اين تيپ افراد را شفاعت كنيد. «وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ» چرا پس تو عبادت مي‌كني يا علي؟ شبي هزار ركعت مي‌خواني، اين‌طور اشك مي‌ريزي، اين‌طور گريه مي‌كني، دستور خدا را انجام مي‌دهي، چرا؟‌ «وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ» چون تو را دوست دارم –تعبير من است- چون تو را دوست دارم، چون به تو عشق مي‌ورزم، چون خداي من هستي، چون بزرگ هستي، چون عظيم هستي، چون محبوب هستي، من تو را دوست دارم تو را عبادت مي‌كنم. لذا مي‌بينيد در دعاي كميل هم مي‌فرمايد: «وَ هَبْنِي‏ صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ»[13] از دوري تو چه كنم؟ از دوري از رحمت تو چه كنم؟ آن‌جا، آن را چه كار كنم؟ آن را كه نمي‌توانم صبرم كنم. در دعاي ابو حمزه ثمالي مي‌گوييم: خدايا اگر ما را به جهنم ببري من داد مي‌زنم، مي‌گويم: من خدا را دوست داشتم خدا من را در اينجا آورد. در همين دعاي كميل هم هست «بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتُ‏»[14] اي خدايي كه اين‌قدر كه به تو اميد داشتم تو كجا هستي؟ «يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ» بياييم امشب با خدا قرارداد محبت بريزيم. خدايا تو مي‌داني كه ما تو را دوست داريم، منتها محتاج هستيم، چشم انسان محتاج هميشه به دست كيل است، ‌اين طبيعي است. خدايا به آبروي آقاي ما علي بن ابيطالب كه امروز شهادت ايشان بوده است و امشب شام غريبان او هست ما را در آن صراط قرار بده كه علي را قرار دادي، در آن صراطي ما را قرار بده كه علي در آن راه بوده است. خدايا ما را از دوستان و اولياء خود قرار بده. محبت خود را در دل‌هاي ما زيادتر بفرما.

امروز جنازه علي بن ابيطالب را به طرف نجف حركت دادند. ببينيد دشمن چه مي‌كند كه گاهي انسان مي‌گويد: خدايا جهنم خود را براي اين‌ها نگه دار. آن‌قدر خوارج با علي بن ابيطالب دشمن بودند كه -خدا آن‌ها را لعنت كند- اگر قبر علي بن ابيطالب معلوم بود جنازه را درمي‌آوردند و مُثله مي‌كردند. چراغ‌ها را خاموش كنيد، حالِ عزاي امشب به خود بگيريم، امشب شام غريبان علي بن ابيطالب است. امام حسن و امام حسين جنازه را كه دفن كردند برگشتند. فرزندان علي بن ابيطالب آمده‌اند دور اين دو برادر نشسته‌اند. همين امروز صبح –طبق روايات صحيحه- براي تشفيِ خاطر فرزندان علي، امام حسن مجتبي طبق دستور پدر با يك ضربت ابن ملجم را به درك فرستاد، بعد حضرت مجتبي آمده و نشسته است، فرزندان علي بن ابيطالب، اصحاب دسته‌دسته مي‌آيند خدمت امام مجتبي، با امام مجتبي بيعت مي‌كنند. به صورت ظاهر برنامه‌ها صحيح دارد انجام مي‌شود، اما بي‌وفايي مردم كوفه و شيعيان ترسو و كم‌استقامت…، كه خدايا به آبروي علي بن ابيطالب ما را جزء آن شيعيان قرار نده، مصيبت امام مجتبي از امروز شروع شده است. از يك طرف مصيبت از دست دادن پدر و از يك طرف مصيبت روبه‌رو شدن با يك عده افراد منافق. لذا امروز مصيبت براي حضرت مجتبي فوق‌العاده است. يك عده از منافقين دور او آمده‌اند. در يك جلسه حضرت مجتبي يك‌يك از افرادي كه دور او بودند، همه را طبق يك اعمالي كه انجام داده بودند معرفي مي‌كرد، تا رسيد به اشعث بن القيس «وَ أنتَ» تو اي اشعث با تازيانه مادر من را زدي. در تاريخ دارد آن روزي كه فاطمه زهرا دامن علي بن ابيطالب را گرفته است و به طرف خانه مي‌كشد، حدود پنجاه نفر از اين افراد سر فاطمه ريختند، همه فاطمه را مي‌زدند، يكي از آن‌ها اشعث به قيس بوده است. زينب كبري اين ام‌المصائب امروز حالا چه حالتي داشته است؟ در عزاي پدر چگونه گريه مي‌كرده است؟ كه خود او به امام حسين روز عاشورا فرمود: وقتي جدّ من از دنيا رفت، گفتم مادر، پدر و برادر دارم. وقتي مادر من از دار دنيا رفت، گفتم پدر دارم. روزي كه علي بن ابيطالب، پدر من، با آن وضع دلخراش، با فَرقِ شكافته از دنيا رفت، گفتم برادر دارم. روزي كه پاره‌هاي جگر امام مجتبي در ميان تشت ريخت و من در كنار او بودم، گفتم برادري چون حسين دارم. حالا كه تو مي‌خواهي به طرف ميدان بروي، چه كنم؟ سيدالشهداء فرمود: شيطان صبر را از تو نگيرد. حسين بن علي به طرف لشكر رفت، شهيد شد، زينب كبري آن‌چنان صبر كرد، آن‌چنان استقامت كرد كه در شب يازدهم محرّم، شب شام غريبان ابي عبدالله الحسين، آن شب هشتاد نفر زن و بچه را محافظت مي‌كرد. گاهي هم كنار گودي قتلگاه مي‌آمد با بدن برادر حرف مي‌زد. آخر شب هم ملاحظه كردند،‌ ديدند…، حضرت سجاد فرمود: من ديدم عمه‌ من زينب نشسته نمازشب خود را مي‌خواند، ديگر طاقت نداشت ايستاده نماز شب بخواند. خدايا شاهد باش كه افتخار روضه‌خواني ابي‌عبدالله الحسين را ما داريم. آقا «بَقِيَّةَ اللَّهِ آجَرَكُمُ اللَّهُ فِي‏ مُصِيبةِ جَدّكَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» همه با توجه رو به قبله:

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءِ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى‏ وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ  يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ،‏ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»[15]

 

 

 



[1]. نبأ، آيات 1 تا 3.

[2]. نحل، آيه 68.

[3]. همان، آيه 69.

[4]. سبأ، آيه 46.

[5]. زمر، آيه 18.

[6]. انعام، آيه 50.

[7]. همان، آيه 32.

[8]. انبياء،‌ آيه 22.

[9]. همان، آيه 107.

[10]. نحل، آيه 89.

[11]. يونس، آيه 35.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 186.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 196.

[14]. إقبال الأعمال، ج ‏2، ص 708.

[15]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 176. 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *