۲۱ رمضان ۱۴۱۳ قمری ـ فضائل امیرالمومنین (علیه السلام)

فضائل امیرالمومنین (علیه السلام) ۲۱ رمضان ۱۴۱۳ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[1]

شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان است، شب شهادت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است، شبي است كه احتمال بسيار قويي دارد كه شب قدر باشد. آن شبي كه بهتر از هزار ماه و ارزش آن بيشتر از هزار ماه است. خيلي قدر بدانيد و كوشش كنيد كه إن‌شاءالله امشب مورد توجهات خاصه حضرت بقيةالله قرار بگيريد و بتوانيد چند دقيقه‌اي يا چند ساعتي تا طلوع فجر با خداي تعالي مناجات كنيد و يا لااقل كارهايي كه خداي تعالي دوست دارد انجام بدهيد، كه مِن‌جمله از آن كارها همين اجتماع و همين دور يكديگر نشستن و إحياي امر خاندان عصمت و طهارت و مسئله تبليغ و تذكر ولايت خاندان عصمت و طهارت است.

در اين آيه‌اي كه تلاوت كردم پروردگار متعال راه محبوب شدن در ميان مردم را –البته هر كسي به اندازه ظرفيت خود او- به مردم نشان مي‌دهد. همه دوست داريم محبوب باشيم، همه دوست داريم كه خدا ما را دوست داشته باشد، همه دوست داريم كه اولياء خدا ما را دوست داشته باشند، همه مايل هستيم كه مردم به ما محبت كنند و ما را دوست داشته باشند، اين يك راه دارد، آن يك راه اين است كه اگر بخواهيد خدا محبت شما را در دل‌ها، در ملكوت خود، حتي خودِ او قرار بدهد بايد دو تا كار بكنيد: يكي ايمان و ديگري عمل صالح. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ايمان داشته باشيد، عمل صالح كنيد. «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» خداي تعالي محبوبيت شما را در دل‌ها قرار مي‌دهد، براي شما محبوبيت قرار مي‌دهد، شما محبوب مي‌شويد. حالا در دل‌ها هم توضيحي است كه ما مي‌گوييم، وإلّا «وُد» و محبت و دوستي براي شما قرار مي‌دهد. همه شما را دوست دارند، خدا هم شما را دوست دارد، پيغمبر خدا هم شما را دوست دارد، امام زمان هم شما را دوست دارند و ساير مردم. معناي «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اين است كه شما محبوب مي‌شويد، محبوب همه. نمونه آن علي بن ابيطالب است، حتي در تفسير دارد كه در رأس معناي اين آيه علي واقع شده است. يك نفر كه ظاهراً از مورخين است مي‌نويسد كه دشمن‌هاي علي به خاطر بغض خود فضائل علي بن ابيطالب را اظهار نكردند، دوستان علي به خاطر تقيه فضائل علي بن ابيطالب را نگفتند، در عين حال خداي تعالي كاري كرده است كه تمام تفاسير –تفاسير شيعه و سني- در تمام كتاب‌هاي تاريخ، در تمام كتب حديث، فضائل علي بن ابيطالب گفته شده است و شايد آنقدر كه در فضائل علي حرف زده شده است، درباره خودِ پيغمبر اكرم اين اندازه از فضائل گفته نشده است. آنقدر شعري كه در فضائل علي (عليه السلام) گفته شده است شايد درباره هيچ نابغه ای، هيچ امامي، هيچ پيغمبري گفته نشده است، تا جايي كه امام شافعي‌ها –محمد بن ادريس شافعي- كه يك مذهب بسيار بزرگ اهل سنت از او پيروي مي‌كنند در ديوان خود –كه من ديوان او را يك وقتي از مدينه خريدم، اتفاقاً در همان كتاب‌فروشي كه باز كردم اين شعر در صفحه اول بود، به ياد دارم كه همان‌جا به فال نيك گرفتم و اين شعر را حفظ كردم-

«لَو اَنَّ المُرتَضَي اَبدَي مَحَلَّهُ» اگر مرتضي –علي بن ابيطالب- مقام و محل و ارزش خود را ظاهر كند

«لَو اَنَّ المُرتَضَي اَبدَي مَحَلَّهُ                                      لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ»

همه مردم بدون استثناء مي‌افتند و علي را سجده مي‌كنند، خيلي عجيب است. شافعي دارد مي‌گويد، امام شافعي: اگر علي بن ابيطالب شأن و مقام خود را ظاهر كند همه مردم «لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ».

يك روايتي هم در اين زمينه هست، رسول اكرم مي‌فرمايد: يا علي،‌ اي علي بن ابيطالب اگر درباره تو آنچه را كه مسيحي‌ها درباره عيسي گفتند نمي‌گفتند، من فضائلي از تو نقل مي‌كردم و مي‌گفتم، منتها مي‌ترسم كه درباره تو هم همان را بگويند كه درباره عيسي گفتند. گفتند عيسي خدا است، يا پسر خدا است.

«لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ،

«كفى في فضل مولانا عليّ             وقوع الشكّ فيه أنّه اللّه‏»

 مي‌گويد: كفايت مي‌كند در فضايل مولاي ما، علي، كه مردم به شك افتادند كه آيا او خدا است يا علي بن ابيطالب است.

ديشب يا پريشب بود نقل كردم: تنها در همين تركيه چهارده ميليون علي‌اللهي داريم و در جاهاي ديگر.

«وقوع الشكّ فيه أنّه اللّه‏»

«وَمَاتَ الشَّافِعيُّ لَيْسَ يَدْرِي                    عَلِيٌّ رَبُّهُ أَمْ رَبُّهُ اللَهُ»

خيلي عجيب است، شافعي مُرد -اواخر عمر او بوده است- و ندانست كه خدا پروردگار او است يا علي پروردگار او است، خيلي عجيب است. اين‌طور شعر را حتي شيعه هم مي‌ترسد بگويد.

 محبوبيت خاندان عصمت و طهارت در تمام دنيا با اينكه معاويه تبليغات كرد كه بايد علي را سبّ و لعن كنيد، مسلمان‌ها را هفتاد سال مجبور كرد كه علي بن ابيطالب را سبّ و لعن كنند، اما امروز تمام مردم دنيا اعم از مسلمان و مسيحي و حتي بت‌پرست‌ها و هندوها و بودايي‌ها و تمام فِرَقي كه در دنيا هستند در مقابل علي بن ابيطالب سر تواضع فرود آورده‌اند.

«طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ»[2] «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ» هر انسان شريفي در مقابل شما سر تعظيم فرود آورده است و هر متكبري در مقابل شما خاكسار شده است و هر ظالم و ستمگري در مقابل شما كوچك شده است، اي خاندان عصمت «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ» چقدر اين اسم شما شيرين است. خدا كند ذائقه معرفتي روحاني خدا به ما عنايت كند. وقتي ماها اسم علي، زهرا، حسن، حسين را نام مي‌بريم و به زبان خود جاري مي‌كنيم يك لذتي مي‌بريم «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ» كه هريك از اين جملات خيلي بحث دارد. در مقابل خاندان عصمت بالأخص علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) همه تعظيم كردند. من يك وقتي يك كتابي در كتابخانه آستان قدس رضوي ديدم -كه حالا اسم آن تقريباً اين‌طورها بود- علي از نظر ديگران، غير مسلمان‌ها در مورد علي چه گفتند و مطالبي در آن‌جا نوشته شده بود. يك جمله آن را به ياد دارم و آن اين بود كه يك دانشمند غير مسلمان و از مخترعين و مكتشفين و اين‌هايي كه اهل دنيا هستند تأسف مي‌خورد و مي‌گويد: علي در مسجد كوفه صدا زد: «فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[3] قبل از اينكه من را نبينيد از من سؤال كنيد، من به طُرُق آسمان‌ها آشنا هستم. او مي‌گويد: اي كاش ما آن‌جا بوديم.

سعد وقاص نشسته است وقتي اين جمله را مي‌شنود، مي‌گويد: يا علي موهاي سر و صورت من چندتا است؟ اي كاش در مقابل اين سؤال ما مشكلات فضايي خود را از علي بن ابيطالب مي‌پرسيديم. جرج جرداق مسيحي پنج جلد كتاب نوشته است، علي را با تمام فلاسفه و تمام شخصيت‌هاي معروف عالم مقايسه كرده است و بعد مي‌گويد: علي كجا و اين‌ها كجا. ابن ابي‌الحديد معتزليِ سنّي اشعاري دارد كه من اولين دفعه‌اي كه اشعار او را ديدم اطراف ضريح علي بن ابيطالب در نجف ديدم –خدا قسمت شما بكند، اين اشعار را دور ضريح علي (عليه السلام) نوشته‌اند- مي‌گويد:

«والله لولا حيدر ما كانت                           الدنيا ولا جمع البرية مجمع»

مي‌گويد: به خدا قسم اگر علي نبود خوبي در عالم نبود و خوبان دور هم جمع نمي‌شدند. پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: يا علي اگر تو نبودي «لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي»[4] «يَا عَلِيُّ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ بَعْدِي» علي اگر نبود، اگر اين محك الهي نبود…، حتي به وسيله خود رسول اكرم اين كار انجام نشد. منافقين خود را به صورت مؤمنين نشان مي‌دادند. در زمان امام مجتبي نبود، در زمان هيچ يك از ائمه نبوده است، فقط علي است كه محك خوبي و بدي است. «يَا عَلِيُّ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ بَعْدِي» «وَ كَانَ بَعْدَهُ هُدًى مِنَ الضَّلَالِ وَ نُوراً مِنَ الْعَمَى»[5] علي بن ابيطالب بعد از پيغمبر هدايت بود از گمراهي‌ها و نور بود از ناديدن‌ها و كوري‌هايي كه مردم داشتند. شما مي‌بينيد وقتي ريسمان به گردن مبارك علي بن ابيطالب انداخته بودند و به طرف مسجد مي‌كشيدند، آن‌جا يك يهودي مسلمان شد. يهودي‌ها گفتند: تو در زمان عزت اسلام كه پيغمبر بود مسلمان نشدي، حالا مسلمان شدي؟ گفت: من الآن فهميدم اسلام حق است. گفتند: چرا؟ گفت: من فكر مي‌كنم اين مرد همان مردي كه در خيبر را جدا كرده است، قدرت و شجاعت او هم طوري نشده است، هيچ ضعفي در او پيدا نشده است،‌ چرا الآن هيچ نمي‌گويد؟ چرا در مقابل چشم او دختر پيغمبر را اين‌طور مجروح كردند و هيچ عكس‌العمل نشان نمي‌دهد؟ حالا مي‌فهمم كه در مغز اين مرد، در فكر اين مرد جز خدا چيز ديگري نيست، ‌چون او معتقد به خدا است، او معتقد به پيغمبر است، من هم اعتقاد دارم. چون محال است كه انسان قدرت بازو داشته باشد…، لذا گرفت يقه دومي را، به زمين زد و فرمود: فكر نكني كه من –به زبان حال و به زبان ما- ضعفي پيدا كرده‌ام، نه، همان علي هستم، همان هستم.

در جنگ نهروان از لشكر علي بن ابيطالب ده نفر كشته شدند، از لشكر مقابل چهار هزار نفر. يك شجاعتي علي دارد كه احدي نمي‌تواند به مقام شجاعت علي بن ابيطالب برسد، اما اينجا فاطمه زهرا را مي‌شناسد، مي‌داند كه فاطمه چه ارزشي، چه عظمتي نزد خدا دارد، چقدر علي عاشق فاطمه است، چقدر فاطمه زهرا را دوست دارد، در عين حال چون پيغمبر اكرم فرموده است: يا علي مبادا شكاف در بين مسلمان‌ها به وجود بياوري، دشمنان اسلام تا دروازه‌هاي مدينه آمده‌اند، پيغمبر در آن دَم مرگ فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[6] لشكر را مي‌خواست حركت بدهد كه دشمن را دفع كند، حالا پيغمبر از دار دنيا رفته است -شما مي‌دانيد وقتي يك رهبري، يك زمامداري از يك مملكتي از دنيا مي‌رود، دشمن هجوم مي‌كند، مي‌خواهد از اين ضعف استفاده كند و اين جمعيت را از بين ببرد- پيغمبر از دار دنيا رفته است، اگر علي و سايرين با يكديگر در جنگ مي‌شدند يقين بدانيد كه اسلام از بين رفته بود. براي حفظ اسلام. به ماها اگر گفتند: آقا به خاطر اسلام بيا از اين كار غلط خود دست بكش،‌ به خاطر دين بيا اين كار را نكن، ما حاضر نيستيم دست بكشيم. كارهاي معموليِ جزئي. غيرت من قبول نمي‌كند كه زن خود را، آن هم نه زن معمولي، فاطمه زهرا…، به خدا قسم شجاعت علي بن ابيطالب در آن روزي كه ريسمان به گردن او انداختند معلوم شد كه چقدر شجاع است، چقدر علي باعظمت است. اين مرد يهودي مي‌گويد: امروز من فهميدم كه دين حق است. خدا تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏»[7] علي بن ابيطالب امروز يك محبوبيتي در عالم دارد كه همه او را دوست دارند، همه، عرض كردم حتي مخالفين. ببينيد ابن ابي‌الحديد مي‌گويد:

«والله لولا حيدر ما كانت                           الدنيا ولا جمع البرية مجمع»

مي‌گويد:

«لولا حدوثک قلت: انک جاعل ال                         ارواح فی الاشباح و المستنزع»

 

اگر تو از دنيا نمي‌رفتي من مي‌گفتم: تو روح به مردم مي‌دهي و تو جان مردم را مي‌گيري، همان معنايي كه براي خدا در قرآن بيان شده است.

ابن ابي‌الحديد اشعار زيادي دارد كه حالا بعضي از آن‌ را درست حفظ نيستم و بعضي از آن را هم كه مقتضي نيست مجلس به خاطر اين اشعار طول بكشد. روايات عجيبي است، سني‌ها و شيعيان همه نقل كردند. يكي از روايات متواتره اين است «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ [وَ مُؤْمِنَةٍ]»[8] اي علي تو وليّ هر مؤمن و مؤمنه هستي. وليّ به چه معنا است؟ يعني صاحب اختيار، صاحب اختيارِ محبوب، فرمانده محبوب. اگر فرمانده باشد ولي محبوبيت نداشته باشد اين آمر مي‌شود. اگر محبوبيت داشته باشد ولي فرماندهي نداشته باشد اين مي‌شود محبوب، اما وليّ مي‌دانيد كيست؟ آن كسي است كه هم فرمانده باشد، هم مردمي كه تحت فرمان او هستند با جان و دل فرمان او را اطاعت كنند. «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ [وَ مُؤْمِنَةٍ]».

ولايت براي علي است، تشيع در پرتو وجود علي بن ابيطالب است، شناخت مؤمن و فاسق، مؤمن و منافق به واسطه محبت و بغض علي بن ابيطالب است. روايات زياد از سني و شيعه نقل شده است، به سندهاي مختلف كه فرمود: «يا عَلي أَنْتَ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ»[9] «حُبُّكَ تَقْوَى وَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ كُفْرٌ وَ نِفَاقٌ»[10] محبت تو ايمان است و بغض تو كفر است. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) به مأمون فرمود: چون حبّ علي ايمان است و بغض او كفر است، علي «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ» است. هر كسي علي را دوست دارد در بهشت مي‌رود و هر كسي علي را دشمن دارد به طرف جهنم مي‌رود.

محبت علي بن ابيطالب هم در هر دلي جا نمي‌گيرد، ‌اين را بدانيد، ‌در دل افراد پاك. يك شخصي خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا من شما را خيلي دوست دارم. حضرت فرمود: به اول نعمتي كه خدا به تو داده است شكر كن. گفت: اول نعمت چه بوده است؟ فرمود: « طیب الولاده» پاكي ولادت. تو حلال‌زاده هستي، اين را شكر كن. علامت حلال‌زاده بودن همين است كه انسان خاندان عصمت و طهارت را دوست داشته باشد. شما امشب اين‌جا جمع شديد، شب إحياء است، خودِ همين كه به خاطر شب إحياء و احتمال شب قدر دست از خواب و استراحت كشيده‌ايد، خودِ اين چون به خواسته خاندان عصمت است…، و إلّا اگر شما پيرو اهل بيت عصمت نبوديد شب بيست و هفتم را شب قدر مي‌دانستيد، چون اين مخصوص شيعيان است، ائمه ما به ما معرفي كردند كه شب قدر اين شب‌ها است. يك نفر از غير شيعه موفق به درك شب قدر نمي‌شود،‌ به جهتي كه آن‌ها امشب رفتند خوابيدند كه شب بيست و هفتم را إحياء نگه بدارند، كه من گفتم: اگر احتمال شب قدر در شب بيست و هفتم هم مي‌بود خدا آن را به غير شيعه نمي‌داد، احتمال آن هم نيست. شخصي خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا شب قدر را تعيين كنيد. راه من دور است، از راه دور مي‌آيم، يا شب بيست و يكم و يا شب بيست و سوم، حضرت مي‌فرمايند: اين همه ثواب،‌ اين همه فضيلت، حالا دو شب بيا، دو شب بيدار بنشين، چون هزار ماه است، نه اينكه تنها هزار ماه است بلكه از هزار ماه هم بهتر است. «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[11] تو مي‌خواهي اجر بيشتر از هزار ماه را ببري و مي‌خواهي اجر بهتر از هزار ماه را ببري، آن‌وقت حاضر نباشي دو شب از دهات خود هر چقدر هم كه دور باشد بيايي و سر شب تا صبح بنشيني و بگويي «يا الله». به خدا قسم ماها قدر دين خود را و سهل و ساده بودن دين خود را نمي‌توانيم بفهميم. همين امشب من به يك مناسبتي داشتم سوره «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»[12] را مي‌خواندم، به يك مناسبتي، اين جمله مدام در اين سوره تكرار مي‌شود «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[13] اين چهار، پنج دفعه در اين سوره تكرار مي‌شود، سوره كوچك است، به اين آياتي كه تكرار مي‌شود بايد بيشتر دقت كرد. ما قرآن را به زبان ساده…، شما بعضي از كتاب‌هاي فلسفي را برداريد نگاه كنيد، مي‌بينيد آنقدر مشكل است كه اصلاً هيچي نمي‌فهميد، فارسي هم نوشته است ولي نمي‌فهميد. يك وقتي يك كتاب در اثبات وحدت وجود يك حاج شيخي نوشته بود، اين را يك نفر داشت مي‌خواند، فارسي هم بود، گفت: آقا من اين صفحه را هر چه مي‌خوانم نمي‌فهمم، سه چهار دفعه است خواندم نفهميدم. گفتم: خودِ نويسنده آن هم نفهميده است، شما خيلي غصه نخور. حالا گاهي مي‌شود بعضي از كتاب‌ها را خود نويسنده هم نمي‌فهمد چه نوشته است. قرآنِ با اين همه عظمت، اين همه عظمت، كه افتخار علي، آن كسي كه داراي علم كتاب است، كه به قدر يك بال مگس آن به آصف بن برخيا داده شده است، ‌آصف بن برخيا تخت بلقيس را از شش ماه راه خدمت حضرت سليمان منتقل مي‌كند، افتخار اين شخص اين است كه علوم قرآن را خدا به من داده است. اين قرآن با زبان ساده بيان شده است، براي چه؟ براي اينكه شماها بفهميد. اين كمال مهرباني ذات مقدس پروردگار است.

 «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» اين قرآن را ما آسان كرديم و سهل و ساده آن را بيان كرديم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[14] ببينيد چقدر ساده است، حتي فارسي‌زبان‌ها مي‌توانند بفهمند يعني چه. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» خيلي ساده، خيلي ساده. «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» چرا خدا اين را آسان و سهل و ساده قرار داده است كه همه استفاده كنند؟ «لِلذِّكْرِ» به خاطر يك تكان تو، تكان بخور، از خواب غفلت بيدار بشو. تا چه موقع مي‌خواهي مقهور زرق و برق دنيا باشي؟ «لِلذِّكْرِ». «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ»[15] قرآن ذكر است. به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ»[16] تو بيداركننده مردم از خواب غفلت هستي. هر چه هست در بيدار شدن از خواب غفلت است و در يقظه است. تا چه موقع مي‌خواهيم خواب باشيم؟ تا چه موقع؟ تا چه موقع اسماً شيعه باشيم و حقيقتاً شيعه نباشيم. تا چه موقع مي‌خواهيم با اين صفات رذيله زندگي كنيم؟ تا چه موقع مي‌خواهيم تكاني در وضع ما پيدا نشود؟ و هيچ، همين‌طور خواب،‌ امروز من با ديروز من…، جواني‌هاي من بهتر از پيري من بود. سابقاً من اهل نماز شب بودم ولي حالا نيستم. روايت دارد كسي كه روز قبل او بهتر از روز بعد او باشد اين ملعون است. در رديف ابن ملجم و تمام دشمنان خاندان عصمت هست، آن‌ها هم ملعون هستند، اين شخص هم ملعون است. حالا تازه اين در سنين بالا به فكر معصيت افتاده است،‌ به فكر گناه افتاده است. تا چه موقع ما مي‌خواهيم بيدار نشويم. اگر دو روز شما مساوي هم باشد مغبون هستي. من به يك جايي رسيدم نماز خود را اول وقت مي‌خوانم، نماز شب خود را هم مي‌خوانم، روزه‌هاي خود را هم مي‌گيرم، تمام اعمال عبادي خود را هم صحيح انجام مي‌دهم، فردا هم همين‌طور، پس‌فردا هم همين طور، هيچ تكان هم نمي‌خورم، اين درست است؟ نه تومغبون هستي. بايد چه كار كنم؟ به فكر رشد روحي باش، به فكر كمالات باش. ببين كجا را اشتباه مي‌كني آن اشتباه خود را رفع كن. يك مردي بود كه يك معصيتي را مي‌كرد، مسن هم بود، به او مي‌گفتم: آقا اين معصيت را نكن. مي‌گفت:‌ مرحوم پدر من بود اين كار را مي‌كردم و او هيچ چيزي نمي‌گفت، من حالا باز هم مي‌كنم، من از آن‌وقت‌ها فرقي نكردم. بدبختي همين است، يك تكاني بخوريم، روز به روز بايد بهتر از روز قبل باشيم، هر روز ما بهتر از روز قبل باشد. تا ديروز تو حسود بودي امروز حسود نباش. بخيل بودي امروز بخيل نباش. وقتي انسان پير مي‌شود دو چيز در او جوان مي‌شود: يكي طمع است و ديگري حبّ دنيا است. محبت دنيا زياد شده است و طمع او هم زياد شده است. خدا مي‌داند اين‌ها بدبختي است. تكرار اين كلام كه در اين سوره مباركه هست «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» ما قرآن را براي ذكر، براي جمع شدن حواس تو، براي تكان خوردن تو، اين‌طور ساده نوشتيم، ساده نازل كرديم، ساده فرستاديم. يك مقدار اين روزهاي ماه مبارك رمضان…، اكثر شما ديگر لااقل يك دوره مي‌خوانيد، ببينيد قرآن چه مي‌گويد؟ قرآن چه بيان مي‌كند؟ روز به روز اخلاق ما بدتر،‌ افكار ما خراب‌تر، وضع ما بدتر، و خوشحال باشيم كه سالي يك دفعه مي‌رويم، شب إحياء مي‌نشينيم علي بن ابيطالب…، حالا ما اين حرف‌ها را مي‌زنيم ولي اگر اين مسئله بخواهد تكرار بشود معلوم نيست علي بن ابيطالب هم شفيع ما بشود. هر سال شب شهادت علي بن ابيطالب، علي شفيع ما بشود گناهان سال گذشته ما بخشيده شود. يك سال خيلي خوب، دو سال خيلي خوب، ولي اگر بنا باشد برنامه بشود علي اين كار را نمي‌كند، يقين بدانيد. اگر اين بخواهد برنامه تو باشد كه تو يك سال گناه روي دوش خود انباشته بكني و بيايي اين‌جا آن را پياده كني، نه، ديگر نمي‌شود. يك سال گناه كردي خيلي خوب، از اول تكليف خود تا يك سال بعد از تكليف خود بسيار خوب، جوان است، نمي‌فهميده است، سال دوم باشد، سال سوم هم باشد، ديگر خودِ تو خجالت نمي‌كشي بيايي سال چهارم باز بگويي كه من را…، هر سال كه نمي‌شود، هر روز كه نمي شود، هر شب جمعه كه نمي‌شود، به خدا قسم اين شعر غلط است كه صد بار اگر توبه شكستي بازآي، نخير باز نيا، اين شعر غلط است، توبه يك دفعه. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» آن استغفار است كه مدام بايد انسان…، آن هم تازه تكرار آن هم استهزاء مي‌آورد. ديشب گفتم كه اگر ما مثلاً يك پسربچه ده، پانزده ساله داشته باشيم، اين مدام كار بد بكند و شما او را دعوا كنيد، او بگويد: ببخشيد. باز برود همان كار را بكند، باز بيايد بگويد ببخشيد، باز برود همان كار را بكند، باز بيايد بگويد ببخشيد، تو مي‌گويي: من را مسخره كردي؟ ببخشيد چيست؟ استغفار هم حسابي دارد. حضرت امير المؤمنين (عليه الصلاة و السلام) فرمودند: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ»[17] استغفار مي‌كرد، نه توبه، توبه يك دفعه. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» استغفار با توبه فرق مي‌كند. استغفار مي‌كرد، حضرت فرمودند: تو داري خدا را استهزاء مي‌كني؟ اين‌طور پشت سر هم مدام گناه بكني، مدام استغفار بكني. «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» خدا رحمت كند استاد ما را، يك روزي ما يك مقداري سست حركت كرده بوديم در سير و سلوك خود به اصطلاح و كمالاتي كه در آن اوايل مي‌خواستيم بپيماييم، كه ايشان بالاي سر ما بود و مربي داشتيم، بعد كه ديگر چه عرض كنم، يك روز ديد من سست حركت مي‌كنم گفت: برو بهايي بشو. گفتم: من؟ گفت: بله، خيلي هم به تو احترام مي‌كنند، خيلي هم تو را پذيرايي مي‌كنند. گفتم: شما چه مي‌گوييد؟ گفت: اين‌طور كه تو مسلمان هستي بهتر هم هست كه بهايي بشوي، به منِ طلبه مي‌گفت. اين‌طور كه ماها مسلمان هستيم…، مسلماني كه دروغ مي‌گويد، مسلماني كه مال مردم را مثل آب مي‌خورد. آقا الآن چك‌ها در بازار مسلمان‌ها اعتبار ندارد، باور مي‌كنيد؟‌ به شما چك بدهند نمي‌دانيد كه اين بالأخره وصول مي‌شود يا نمي‌شود. پنجاه درصد، نود درصد آن وصول نمي شود. شماها بهتر از من اين‌ها را مي‌دانيد، چون ما نه چكي مي‌دهيم و نه چكي مي‌گيريم. اگر چك هم بگيريم از همان لحظه‌هاي اول آقا مي‌آيد سهم امام خود را مي‌دهد، من احساس مي‌كنم…، مي‌گويد كه صد هزار تومان در بانك دارم، بيست هزار تومان مي‌خواهد سهم امام بدهد، اين را برمي‌دارد ماهي هزار تومان چك مي‌دهد. تو اگر مي‌خواستي بدهي از اين صدهزار تومان بيست هزار تومان برمي‌داشتي مي‌دادي ديگر اين كارها يعني چه؟ و از همان اول ما مي‌دانيم كه اين نخواهد داد، باشد ولي خوب نمي‌شود به روي او آورد. مي‌خواهيد من يك مُشت چك براي شما بياورم كه اين‌ها براي…، من سي سال قبل از يك نفر چهل هزار تومان چك دارم كه از سهم امام خود داده است و همين‌طور اين‌جا مانده است، سي سال قبل. كجا اين‌ حرف‌ها است؟ ماها اصلاً چه مي‌گوييم؟ مسلمان هستيم و حقه‌بازي، مسلمان هستيم و اين بي‌اعتباري، آخر اين بي‌اعتباري خود را جبران كنيم، كلام يك مسلمان بايد ارزش داشته باشد، مرد باشد «أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً»[18] عهد، زباناً، آقا من فردا اين پول شما را مي‌پردازم، مي‌بينيد فردا صبح زود سوار هواپيما شده است و به يك شهر ديگر رفته است. تا چه برسد به امضاء شما،‌ تا چه برسد به اينكه چك داده باشيد،‌ فكر نكنيد حالا من از كسي طلب دارم، من از هيچ كسي طلبي ندارم، اصلاً در اين حرف‌ها هم نيستم، ولي شماها اين مسائل را بهتر مي‌دانيد. مرد است و تعهد او، مرد است و امضاء‌ او، اگر بنا بود كه انسان نامرد باشد و خدمت شما عرض شود كه معصيت خدا را بكند و نه با خدا عهدي داشته باشد و نه با بنده خدا و نه با…، شيطان هم به شما اعتمادي نمي‌كند، صددرصد بنده شيطان هم نيستيم، چون شيطان هم به انسان‌هاي قُرص بيشتر اعتماد دارد.

در قم يك جرياني داشتيم، در يك كتابي هم من يك جرياني شبيه به اين را ديدم كه شيطان مرتب هر شب مي‌آمد و با يك نفر در تماس بود، حتي صداي او را اين شخص مي‌شنيد، مي‌گفت: فلان كار خوب را برو بكن، اين مي‌رفت، بسيار كار خوب، به موقع، مثلاً فلان كس گرفتار است برو گفتاري او را رفع كن، خيلي خوب، اين نمي‌دانست شيطان است، يك صدايي مي‌آمد، دارند، در افراد هستند، در كتاب‌ها هم نوشتند كه يك سروشي مي‌رسد، صدايي مي‌رسد، حتي گاهي مي‌گويند شبيه به صداي تلفن هست. اين را من مي‌شناخت، مرتب صدا مي‌آمد كه فلان كار را بكن، فلان كار را بكن، خوب كه اين شخص را مطمئن كرد كه اين صدا لااقل از ناحيه يك فرد خيّري است، نه از ناحيه خداوند، ولي اين فكر مي‌كرد كه از ناحيه خدا و ملائكه است، بعد يك كار بدي از او خواست و اين نكرد. گفت: تو به درد من نمي‌خوري،‌ شيطان هم هر كسي را قبول نمي‌كند، اين را شما بدانيد، به هر كسي زياد گير نمي‌دهد. يك كسي شيطان را خواب ديده بود، ديده بود ريسمان‌هاي زيادي روي دوش او هست و يك ريسمان ضخيمي هم روي دوش او هست و آن را روي همه ريسمان‌ها انداخته است. گفت: اين ريسمان‌ها براي چيست؟ گفت: مي‌خواهم مردم را به طرف كارهاي خطا بكشم اين ريسمان را گردن آن‌ها مي‌اندازم و مي‌كشم، گفت: آن ريسمان ضخيم چيست؟ گفت: اين براي شيخ انصاري است، ديشب يك ريسمان نازك‌تر بود و شيخ انصاري آن را پاره كرد، امشب مي‌خواهم ضخيم‌تر آن را ببرم. گفته بود: پس ريسمان من كجا است؟ گفت: تو ريسمان نمي‌خواهي، خود تو عقب سر من مي‌دوي. حالا واقعاً اين‌طور است،‌ ماها گاهي شيطان را درس مي‌دهيم، طبق بعضي از احاديث ماه رمضان شيطان در بند است، چه كسي است كه كار شيطاني نكند؟ مي‌گويد: خدمت شيخ انصاري رفتم گفتم: ديشب چنين خوابي ديدم، گفت: راست مي‌گويد، ديشب من يك ريسمان را پاره كردم. دختري دارم، نان او خالي بود، گاوصندوق هم گوشه اتاق پر از سهم امام، دختر من مي‌گفت: يك مقدار ماست بخر ما با ماست نان خود را بخوريم و نان خالي نخوريم. چند دفعه در ذهن من آمد از همين پول‌هاي سهم امام ماست بخرم و به دختر خود بدهم، بعد گفتم: نه، اين ريسمان را پاره كردم. حالا ماها چه‌كاره هستيم؟ چه مي‌كنيم؟ واقعاً اگر شب قدر باشد بايد به همين حرف‌ها پرداخت، يك تكاني بخوريم. من خوشحال هستم كه بعضي از آقايان و بعضي از خانم‌ها اظهار مي‌كنند كه ما اين كتاب را خوانديم و يك تكاني خورديم. تمام انبياء و تمام اولياء آمده‌اند براي اينكه مردم را يك تكاني بدهند. به خدا قسم امام زمان هست، بيهوده سخن به اين درازي نمي‌شود كه اين همه خدمت ايشان رسيده باشند و تو هنوز شك داشته باشي كه آيا…، اگر مثل من باشد كه يك مقدار هم تشكيك مي‌كنيم كه اصلاً مي‌شود ديد يا نمي‌شود ديد، و نمي‌شود ديد چون من نديدم، من آخوند خدمت شما عرض شود پنجاه ساله، پنجاه و چند ساله، با همه خوبي‌هايي كه دارم، چطور من خدمت امام زمان نرسيده باشم ولي تو رسيده باشي،‌ پس نمي‌شود ديد، خدايي نكرده اگر اين‌طور باشد.‌ يك عده هم به فكر آن نيستند، شما فكر نكنيد امام زمان را نمي‌توانيد ببينيد،‌ به فكر آن باشيد مي‌توانيد. شما الآن در اين مجلس آمديد، در همين مجلس، يك دوستي از تهران داريد كه او هم اين‌جا آمده است، چون در فكر او نبوديد ممكن است كه دقيق نگاه نكنيد كه اين دوست خود را ببينيد يا نبينيد، ممكن هم هست بيايد و حتي نزديك همديگر هم نشسته باشيد، او هم به فكر شما نباشد،‌ شما هم در فكر او نباشيد، يا او بخواهد خود را مخفي بكند شما او را نبينيد. اما اگر شما وارد يك مجلس شديد مي‌دانيد فلان اينجا آمده است و هست، نگاه مي‌كنيد، از در كه وارد مي‌شويد اول يك نگاه سطحي مي‌كنيد، بعد مي‌نشينيد يك مقدار عميق‌تر نگاه مي‌كنيد، يك مقدار دقت‌ بيشتري مي‌كنيد، بالأخره او را مي‌بينيد، بالأخره او را پيدا مي‌كنيد. به خدا قسم من فردي را در ديدم، با او در مكه مشرف شده بوديم، در طواف…، در طواف همه ديگر به فكر دو چيز هستند: يكي اينكه طواف خود را درست انجام بدهند، شانه‌ آن‌ها از خانه كعبه نچرخد، ديگري اينكه جان خود را حفظ كنند، چون خيلي در فشار هستند. يك سرسوزن به فكر هيچ يك از اين دوتا نبود، به فكر امام زمان بود، و در آن سفر به من نقل كرد: نُه مرتبه خدمت حضرت رسيدم. مي‌فهميد؟ ماها در فكر نيستيم. حضرت را هم ببينيم چند تا نشانه روي ايشان مي‌گذاريم، حالا به ما الهام هم شده است و همه چيز هم گفته شده است،‌ كاملاً…، آخر يك فردي كه در بين ماها هست «بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[19] از بين ما خالي نيست،‌ بيرون نيست ، در بين ما است. چرا چهل سال از عمر تو مي‌گذرد و او را نديدي؟ به فكر او نبودي، به فكر نبودي وإلّا مي‌ديدي. تو اگر هر كسي را كه ديدي يك بررسي مي‌كردي كه شايد اين امام زمان باشد…، من يك وقتي…، شب قدر است إن‌شاءالله، وقت شما را ضايع نمي‌خواهم بكنم. آقايان اين را به شما بگويم من وقتي روي منبر مي‌نشينم از خاندان عصمت تقاضا مي‌كنم كه هرچه براي اين مردم مفيد است، اين مردم به اصطلاح لازم دارند به زبان من جاري كنند كه بگويم، همين. گاهي مي‌نشينم فكر مي‌كنم، مطالعه مي‌كنم، مي‌بينيم همان چيزهايي كه من مطالعه كردم نگفتم، و آن‌هايي كه به زبان آمده است گفتم. الآن هم اين قضيه را نمي‌دانم بگويم يا نگويم، ولي به ياد آوردم كه يك وقتي با يكي از علما در مدينه –شايد هم در كتاب‌ها خوانده باشيد ولي نقل آن بد نيست، براي يك منظور عرض مي‌كنم- نشسته بوديم، ساعت دوازده شب، آن‌هايي كه مكه مشرف شدند مي‌دانند كه مدينه دوازده شب ديگر احدي در خيابان‌ها نيست، درِ مسجد‌النبي را هم بستند و رفت‌ و آمدي نيست،‌ همه مي‌روند مي‌خوابند. ما دوتايي پشت ديوارهاي مسجد نشسته بوديم، اين دوست ما به من گفت: مي‌شود امام زمان در اين شهر –مدينه مركز آن‌ها هست ديگر- خانه نداشته باشد. من گفتم: چرا، مگر بنا است حضرت در همه جا خانه داشته باشد؟ گفت: من كه يقين دارم حضرت در اين شهر خانه دارد. من به او گفتم: اگر اين يقين تو را من داشتم مي‌دانستي چه كار مي‌كردم؟‌ -اتقافاً شب آخر ما هم بود و مي‌خواستيم فردا صبح بروم- گفت: چه كار مي‌كردي؟ گفتم: ده روز هست كه ما الآن در اين شهر هستيم، از روز اول از يك طرف شروع مي‌كردم، يكي‌يكي درهاي خانه‌ها را مي‌زدم، چون يقين داشتم كه اين‌جا خانه حضرت هست، در مي‌زدم،‌ مي‌پرسيدم كه اين خانه براي كيست؟ اسم صاحبخانه چيست؟ و مي‌گشتم تا پيدا كنم،‌ ده روز هم وقت خوبي است -منظور من اين جمله هست- و اين را هم اضافه كردم كه به خدا قسم لطف و بزرگواري حضرت وليعصر (عليه السلام) ايجاب مي‌كند كه من درِ خانه اول را كه زدم همان درِ خانه، درِ خانه آقا باشد‌ كه من در مقابل مردم مدينه خجالت نكشم كه مثلاً بگويند مرد حسابي تو آمدي ما را از داخل خانه بيرون كشيدي كه اين خانه براي كيست؟ درِ اول يا درِ دوم، ‌ديگر خانه حضرت را پيدا كنم. اين را به او گفتم، يك حرف‌هايي آن‌جا زديم،‌ البته اين‌ها به زبان ما جاري شد، كه اين آقا از آن‌جا بلند شد كه يعني مثل اينكه همين الآن برويم دنبال در زدن، تا ايستاديم از سيصد متر آن‌طرف‌تر ديديم يك نفر صدا مي‌زند -البته فاصله زياد بود و فقط صداي او به گوش ما مي‌رسيد- از اين طرف،‌ به فارسي، در ذهن من آمد كه لابد اين از همين ايراني‌ها است،‌ خيال مي‌كند ما راه را گم كرديم، آخر شب هم هست، نمي‌داند كه هتل ما كدام طرف‌تر است، البته خانه ما آن طرف نبود اين طرف بود، ولي خيال مي‌كند ما از رفقاي او هستيم مي‌گويد از اين طرف بيايد، راه را گم نكنيد . تا ما به آن‌جا رسيديم او رفت داخل كوچه‌ها، تمام شد، ديگر او را نديديم. اما اين دومي تا رسيديم در مقابل همان محلي كه او گفته بود از اين طرف و راه مي‌پيچيد،‌ يك موتوري –مي‌دانيد ايراني در مدينه نمي‌تواند موتورسوار باشد- از اين موتوري‌هاي دنده‌اي، تَق و توق هم مي‌كرد، در آن آخر شب، در خيابان‌ها، رسيد و ترمز كرد و فاصله ما دو نفر با آن موتوري حدوداً دو متر بود. گفت: از اين طرف. اين ديگر من را خيلي به ترديد انداخت كه اين چه مي‌شود. او با ما فارسي صحبت كرد، ما را هم ديد،‌ اشتباه هم نكرد. از همان طرف گشتيم، از همان طرف كه پيچيديم معلوم بود كه آن آخر شب يك جلسه‌اي بوده است و تمام شده است، يك چند نفر دارند بيرون مي‌آيند، يك عده جوان‌ها هستند، دور يك آقاي مسني تقريباً وسط‌سالي را گرفتند و دارند سؤالات خود را از او مي‌پرسند، حرف مي‌زنند و ايشان هم دارد جواب مي‌دهد، ما دوتايي كنار ايستاده بوديم، داشتيم تماشا مي‌كرديم، آن آقا به ما رسيدند گفتند: سلام عليكم، ما رد شديم. معلوم بود كه اين جمع از داخل خانه‌اي بيرون آمدند. شما آخر شب در همين مشهد هم كه برويد ببينيد يك جمعي دارند مي‌روند معلوم است از يك خانه‌اي تازه بيرون آمدند. يك چند قدمي كه رفتيم ديديم يك تابلويي روي يك خانه‌اي زده شده است -كه اين مهم است- روي آن يك چراغ بود، تابلو هم دوطرفي بود، هر دو طرف نوشته شده بود، با خط برجسته طلايي هم بود، آن بالا نوشته بود منزل، اين‌جا نوشته بود المهدي،‌ يك خط تيره، بعد الغوث. منزل‌المهدي – الغوث. پشت در خانه هم، يك در چوبي بود، از اين ميلگردها به جاي شيشه گذاشته بودند، آن طرف در داخل منزل، در هال، يك چراغ روشن بود، يك شخصي هم آن‌جا ايستاده بود، آن دوست ما از همان جا كه آن آقا به او سلام كرد و اين تابلو را ديد كنار خيابان از گريه افتاد و بي‌حال شد، ولي چون من از ابتدا با ترديد و با تحقيق جلو رفته بودم حالي داشتم. رفتم از آن كسي كه پشت آن در ايستاده بود گفتم: «صاحب البيت فيه؟» صاحب خانه در خانه هست؟ گفت: «لا، الآن راح » همين الآن رفت. فرداي آن روز ما قصد رفتن ازمدينه داشتيم، چون من شش ماه بعد براي عمره رفته بودم، روز رفتم، شش هفت تا خانه شبيه به هم بود، همه درها را زدم، چنين نامي اصلاً نبود، چنين تابلويي هم نبود، ولي خانه‌ها همان شكلي بود. ولي آن دوست ما مي‌گفت: من سال بعد كه رفتم باز همان وضع را ديدم. حالا منظور من اين است كه من با اين نيت به ايشان گفتم: شما اگر يكي دو تا در را بزني خانه آقا را پيدا مي‌كني و ما در نزده –منظور من از نقل اين قضيه بود- فقط از جاي خود بلند شديم به فكر اينكه دنبال آن برويم، صدا زدند از اين طرف، راهنمايي كردند، همان لحظه خود ايشان بيرون بيايند…،‌ كه ديگر مي‌دانيد اين جريان از بهترين قضايايي است كه من شخصاً به آن معتقد هستم كه آقا وليعصر (صلوات الله عليه) بوده است. حالا يك خصوصياتي داشت كه چون پاي خود من در ميان هست نمي‌خواهم عرض كنم كه اين راهي كه ما رفتيم چه عطري در اين راه، در اين فضا پيچيده بود، چه حالي بود، چه قيافه‌اي آن آقا داشت، چه نورانيتي داشت، اين‌ها حالا مسائلي است كه گفت شايد به انسان تلقين شده باشد،‌ واقعيت اين بود، تا بلند شديم صدا زدند. تا شما از جاي خود بلند شويد، اول كارهاي خود را اصلاح كنيد. اگر همين امشب شب قدر باشد مي‌دانيد چه مي‌شود؟ همه روايات اين را مي‌گويد كه امام زمانِ هر زماني، در زمان امام صادق، امام صادق، در هر زماني امام زمان مي‌نشيند و تمام پرونده‌هاي مردم را خدمت ايشان مي‌برند و حضرت در آن پرونده‌ها نگاه مي‌كند. آقايان اقل كاري كه ما نبايد بكنيم گناه است ديگر، گناه. گناه نكنيم، واجبات خود را خوب انجام بدهيم، اين قدم اول، بعد هم به فكر آقا باشيد. شما همين الآن اين تصميم را بگيريد، تا سال ديگر اگر خدا به من عمري داد و شما هم إن‌شاءالله تشريف آورديد من قول ميدم كه يكي دو دفعه خدمت امام زمان رسيده باشيد. همين تصميم را، تمام گناهان خود را ترك كنيد، واجبات خود را انجام بدهيد و مثل عاشقي كه معشوق خود را گم كرده است در كوچه و بازار راه برويد، اگر او را نديديد سال ديگر اين‌جا بياييد در صورت من تُف بيندازيد. ما به فكر آقا نيستيم،‌ اگر يك وقتي هم خدمت حضرت مي‌رسيم با شك و ترديد، معلوم نيست اين سيد..، كه آقا از اين سيدها زياد هستند، و حضرت هم هيچ وقت خود را به شما نشان نمي‌دهند. شب قدر است، انسان بايد روي يقين كار بكند. لطفي كه خداي تعالي به من كرده است اين است كه به خود امام زمان قسم آنچنان به وجود ايشان يقين دارم كه مثل اعتقاد من به خدا است. امام زمان هست، يك تكاني بخوريم «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ». آياتي كه درباره امام زمان هست شما مطالعه كنيد، 133 آيه در قرآن درباره امام زمان هست، آسان هم هست، همه مي‌توانند اين قرآن را بفهمند، همه مي‌توانند اين آياتي را كه مربوط به امام زمان است درك كنند. خود من در اين سمپوزيوم بين‌المللي اسلام و مسيحيت يونان، اثبات کردم سي مسأله مهم است كه درباره امام زمان از قرآن و انجيل به طور مشترک در هردو وجود دارد ، نه اينكه فكر كنيد فقط سي موضوع در مورد امام زمان در قرآن هست، منتها مطالبي كه با انجيل هم تطبيق بكند، من جمع كردم و ارائه دادم، مردم مسيحي يونان در يونان بدانيد آقايان شايد ده نفر مسلمان نباشد، در آتن،‌ در پايتخت آن، و يك دانه مسجد نيست، آن‌ها قبول كردند و به آن اعتقاد پيدا كردند. در اين كتاب مُصلِح آخرالزمان من مشروح آن را نوشتم. امام زمان هست، من چطور به شما بگويم؟ چطور ما بتوانيم از خواب بيدار بشويم؟ مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني (رضوان الله تعالي عليه) در زمان ايشان يك سيد بحرالعلومي بود كه غير از آن سيد مهدي بحرالعلوم بود، لقب اين بحرالعلوم بود، شش امامي بود، از اهل يمن بود، ظاهراً نامه‌اي براي سيد مي‌نويسد كه دلايل خود را در اثبات وجود امام زمان براي من بگوييد. ايشان مي‌گويد: اينجا بيا من امام زمان را به تو نشان مي‌دهم، امام زمان را به تو نشان مي‌دهم. بهترين دليل همين است كه انسان ببيند. اين‌هايي كه مي‌گويند امام زمان را نمي‌شود ديد، كسي نمي‌بيند، اين‌ها چه آخوند باشد و چه غير آخوند كمك به بهايي‌ها مي‌كنند، هركسي مي‌خواهد باشد. اگر روي فهم و درك اين‌طور حرف‌ها را مي‌زنند خدا آن‌ها را لعنت كند و اگر روي فهم و درك نمي‌زنند خدا آن‌ها را هدايت كند. امام زمان را نمي‌شود ديد يعني چه؟‌ همه دروغ گفتند ولي تو يك نفر چون خود تو نديدي بدبخت مي‌گويي كه نمي‌شود ديد. علامه حلّي ديده است، سيد بحرالعلوم كه مكرر، اصلاً حضرت را مي‌شناخت، سيد بن طاووس، مرحوم مجلسي،‌ مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني، مرحوم آقاي بروجردي، تمام اين مراجع تقليد از اول تا به آخر همه ديدند،‌ تو يكي چون نديدي مي‌گويي نيست. آخر چطور مي‌شود من اين‌طوري باشم و نديده باشم. گفت: بيا، من به تو نشان مي‌دهم. سيد بحرالعلوم شش‌امامي با جمعي حركت مي‌كنند، يكي از آن‌ها پسر او هست، نجف مي‌آيند، شب مرحوم آسيد ابوالحسن به نوكر خود مي‌گويد: چراغ فانوس را روشن كن مي‌خواهيم برويم. در وادي‌السلام مي‌روند. خدا قسمت شما بكند، وادي‌السلام قبرستاني است ولي وسط وادي‌السلام يك گنبدي هست كه مقام مقدس امام زمان در آن‌جا است. همراهان بيرون مي‌ايستند، حتي يكي از علماي اصفهان –خدا او را رحمت كند- ايشان هم مي‌گويند: من هم بودم، و ما بيرون ايستاده بوديم. يا حالا ايشان-الآن ترديد از من است- هم داخل آن جمع بودند يا فردا براي ايشان نقل كردند، به هرحال يك عده بيرون مي‌ايستند. مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني دست آن آقاي شش‌امامي را مي‌گيرد و مي‌برد داخل مقام امام زمان. يك دفعه اين جمعي كه بيرون هستند مي‌بينند اين آقا داد زد، گريه كرد و غش كرد. وقتي مي‌آيند داخل مي‌بينند بله آسيد ابوالحسن نشسته است، ايشان هم غش كرده است و افتاده است، وقتي او را به هوش مي‌آورند مي‌گويد: بله آقا تشريف آوردند، من امام زمان را ديدم. برمي‌گردد جمع زيادي كه به حرف او گوش مي‌دادند اين‌ها را به مذهب شيعه اثني عشري برمي‌گرداند. ما يك وقتي از اين توريست‌هايي كه قبل از انقلاب به ايران مي‌آمدند دعوت مي‌كرديم به كانون بيايند براي مسلمان شدن و اين‌ها، بحمدالله 250 نفر مسلمان شدند كه اسامي و عكس‌هاي اين‌ها هست. يك نفر جوان خيلي خوبي بود، اهل كانادا بود، اسم او هم داود بود كه به او ديويد مي‌گفتند كه ما اسم او را عوض كرديم و محمد گذاشتيم، به هر حال وقتي جريان امام زمان را براي اين گفتم و خوب براي او شرح دادم ديدم گفت: اين آقا در بين شما است و شما همين‌طور راحت نشستيد؟ گفتم: چه كار كنيم؟ گفت: بلند شويد، ديدم يك حالتي به خود گرفت، مثل اينكه ماها ديوانه هستيم و نمي‌رويم دنبال معشوق خود بگرديم. به ياد دارم آن‌وقت من براي تبليغ چناران و صيدآباد مي‌رفتم، يعني دويست سيصد نفري از طلاب را ما مي‌فرستاديم، گاهي هم خود من براي سركشي مي‌رفتم، آن شب با هم تا چناران و صيدآباد رفتيم تا صبح گريه كرد يا صاحب‌الزمان و خدمت حضرت هم رسيد. ماها يك قدري امشب بياييم به فكر امام زمان خود باشيم. شما اين‌طور كه من گفتم انجام بدهيد…، خدا رحمت كند شيخ بهايي به بعضي چيزها كه خيلي اعتقاد داشت مي‌گفت: اگر نشد من را لعنت كنيد، حالا هم من مي‌گويم: شما واجبات خود را انجام بدهيد، محرمات…، چون اين‌ها نمي‌شود، مثلاً حجاب است، واجبات خود را انجام بدهيد، محرمات خود را ترك كنيد، روي عشق دنبال امام زمان يك سال بگرديد اگر در اين سال چند دفعه خدمت حضرت نرسيديد من را لعنت كنيد، ديگر از اين بهتر مي‌شود؟

«يَا بَقِيَّةَ اللَّهِِ آجَرَكَ اللَّهُ فِي مُصيبَةِ جَدِّكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» ساعات آخر عمر علي (عليه السلام) است، چراغ‌ها را خاموش حال عزايي پيدا كنيم.‌ آقا يا بقية‌الله شما مي‌دانيد، اگر اين جمع ندانند، شما مي‌دانيد كه اين حرف‌هايي كه من امشب درباره شما زدم حتي قبل از منبر، وسط منبر هم فكر آن را نكرده بودم و شما به زبان من داديد. يا بقية‌الله شب عزاي پدر شما، علي بن ابيطالب است، ممكن است در اين مجلس تشريف بياوريد، قلب ما را روشن كنيد، مجلس ما را منوّر كنيد، در محضر شما ما امشب عزاداري كنيم. يا بقية‌الله، آقاجان ما منتظر شما هستيم، اگر مي‌خواستم بي‌ادبي كنم، عرض مي‌كردم تا تشريف نياوريد من ذكر مصيبت عرض نمي‌كنم ولي اين بي‌ادبي را نمي‌كنم، ما بنده تو هستيم، ما تحت فرمان شما هستيم، اراده شما اراده خدا است، ولي تقاضا داريم كرم نما و فرود آي خانه، خانه توست. يا بقيةالله، يا صاحب‌الزمان، اگر ما لياقت محضر شما را نمي‌داشتيم، اين حرف‌ها را امشب به زبان ما نمي‌آورديد، لياقت كه نداريم اما اگر شما امشب نمي‌خواستيد اين لطف را به ما بكنيد..، گاه‌گاهي وقتي مادر يا پدر يك چيزي را مي‌خواهد به بچه ندهد، به آن اطرافيان مي‌گويد حرف آن را نزنيد، به ياد اين مي‌افتد، ممكن است بخواهد و مهرباني پدر يا مادر اجازه نمي‌دهد كه او بخواهد و اين ندهد، حالا آقاجان ما را به ياد خود انداختي، اگر مي‌خواستي خود را امشب به ما نشان ندهي، چرا ما را به ياد خود انداختي مولاي؟ اگر اين لطف را نمي‌خواستي بكني آقا چرا ما را به اين حرف‌ها وادار كردي مولاي؟ جنازه علي بن ابيطالب را بلند كردند، فرزندان علي اطراف جنازه بودند، منتها خود علي بن ابيطالب فرموده بود: جز امام حسن و امام حسين با جنازه حركت نكنند، عقب جنازه را يك طرف حضرت مجتبي گرفته بود، يك طرف سيدالشهداء گرفته بود، جلوي جنازه روي دوش جبرائيل به طرف نامعلومي حركت كردند، در و ديوار در مقابل قلب عالم امكان تعظيم مي‌كردند، ديوار مسجد حنانه تعظيم كرد، جنازه را آوردند در محل فعلي كه هنوز شهر نجف آن‌جا بنا نشده بود، جنازه را آوردند، روي زمين گذاشتند، يك قبري آن‌جا ساخته و پرداخته بود. من از يكي از اولياء ‌خدا كه در مكاشفه خيلي مسائل را ديده بود و در كتاب محضر استاد جلد دوم من اين را نوشتم، گفتم: چطور شد كه حضرت آدم و نوح آن‌جا براي خود قبر ساختند و آن‌جا دفن شدند و كنار قبر خود قبري براي علي بن ابيطالب ساختند؟ ايشان به من گفت: چون اين‌ها پيغمبرهاي اوليه بودند…، همه پيغمبرها مي‌دانستند كه علي بن ابيطالب را در اينجا دفن مي‌كنند، آن‌ها چون جلوتر بودند آمدند نوبت را گرفتند، اين افتخار را گرفتند. جنازه علي بن ابيطالب را آن‌جا گذاشتند، قبري آن‌جا بود، نوشته شده بود: اين قبر را نوح براي وصي پيغمبر آخرالزمان ساخته است. بدن علي بن ابيطالب را وارد قبر كردند، امام حسن است، امام حسين است، لَحَد را كه گذاشتند طبق وصيت علي بن ابيطالب از پايين پا وقتي كه يكي از سنگ‌ها را برداشتند ديدند بدن علي بن ابيطالب در قبر نيست، تو به تاريكي علي را ديده‌اي، علي بن ابيطالب در حشر بايد با رسول اكرم باشد، اما نمي‌دانم چرا در روز عاشورا زينب كبري وقتي كنار گودي قتلگاه آمد…، بدن سيدالشهداء هم مدفون شده بود اما زير سنگ‌ها و شمشير شكسته‌ها، اين‌ها را عقب زد، بدن سيدالشهداء را نگاه كرد، ديد به رو به روي زمين افتاده است، بدن قطعه قطعه، سر در بدن ندارد، لاإله إلا الله، دست‌ها را برد زير بدن، با خداي تعالي مناجات كرد، خدايا اين قرباني از آل محمد قبول فرما، بعد رو كرد به طرف مدينه كه «یا أیها الرسول هَذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ»[20] اين كشته فتاده به هامون حسين توست. يكي شب عاشورا و يكي هم امشب دل من مي‌خواهد من به سينه بزنم، شما هم بزنيد، إن‌شاءالله آقاي ما حجةبن‌الحسن هم با ما به سينه مي‌زنند.

عَليَاً وا، عَليَاً وا، عَليا

عَليَاً وا، عَليَاً وا، عَليا

مظلوماً وا، مظلوماً وا، مظلوما                

خدايا به آبروي اميرالمؤمنين،‌ به آبروي اين مولاي مظلوم ما كه «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَوَّلَ مَظْلُومٍ»[21] به آبروي اين آقاي مظلوم، دست ما را به دامن امام زمان برسان. اين محبوب ما را، اين عزيز ما را، خدايا همين امشب به ما برسان. خدايا اين جان ناقابل ما را فداي قدم‌هاي مبارك او بفرما. خدايا به آبروي خود او تو را قسم مي‌دهيم قلب مقدس او را از ما راضي بفرما.

 

 



[1]. مريم، آيه 96.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 132.

[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 137.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏37، ص 273.

[5]. همان، ج ‏99، ص 106.

[6]. همان، ج ‏30، ص 432.

[7]. رعد، آيه 43.

[8]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج ‏2، ص 791.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏7، ص 187.

[10]. همان، ج ‏39، ص 263.

[11]. قدر، آيه 3.

[12]. قمر، آيه 1.

[13]. همان، آيه 17.

[14]. تحريم، آيه 8.

[15]. حجر، آيه 9.

[16]. غاشيه، آيه 21.

[17]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 549. 

[18]. اسراء، آيه 34.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏45 ص 58.

[21]. همان، ج 98، ص 237. 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *