۲۱ صفر ۱۴۱۵ قمری – ۸ مرداد ۱۳۷۳ شمسی – اولی الامر

 

@ متن سخنراني شب 21 صفر 1415 مصادف با 8 مرداد 1373 و 30 جولاي 1994

 

1-خطبه

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةَ اللهِ فِي الْاَرَضِينَ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.

 

2- عبارت قرآني آغازين(نساء/59)

«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»([1])

 

3- زحمت‌هاي محبت آميز استاد

من در اين ده شب خيلي مطالب را ناقص گذاشتم به خاطر اين‌كه فرصت‌ها خيلي كم بود ومن هم يك حرصي داشتم كه تا جايي كه برايم ميسّر است بعضي از مطالب را به دوستان عزيزم كه در اين مجلس شركت كردهاند، تذكر دهم. و نتوانستيم كه مسائلي را كه مطرح ميكنيم اين‌طوري كه بايست و شايست توضيح داده بشود و نتيجه گيري گردد.

 

Cگفتني‌هاي شب آخر مجلس

امشب هم كه شب آخر اين مجلس است و شب مزد است و شبي است كه طبعاً بايد آقا ولي عصر ارواحنا فداهدر مجلسمان شركت كنند و طبق خواب‌هاي مختلفي كه از اول تشكيل اين مجلس ديده شده كه من نميخواهم آن‌ها را عرض كنم انشاءالله اين مجلس مورد توجهات حضرت بقيةاللهاست. و حتي اگر صاحبان خواب‌ها موظف نميكردند من را كه معرفيشان نكنم، بعضيهايشان را دوست داشتم بلند شوند و مطالبشان را، خواب‌هايشان را، مكاشفاتشان را حتي براي شما نقل كنند؛ ولي خوب اجمالاً يك مطلب و آن اين‌كه انشاءالله اميدواريم، رجاء واصب داريم كه اين مجلس مورد عنايت حضرتش واقع شده باشد و با اين محبتي كه شما در اين مجلس به آن وجود مقدس اظهار ميكنيد، آن حضرت هم در پاسخ محبتِ شما محبتشان را در اين جهت قرار بدهند كه همة شماها را از ياران خوبشان، از نزديكانشان ،از ارادتمندان واقعي‎‎شان قرار بدهند.

 

4- صاحب امر كيست؟

يكي از مطالبي كه در شب گذشته تقريباً ناقص ماند و اشارهاي به آن بكنم همين تفسير اين آيه شريفه بود: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »([2]) اولي الامر از جملاتي است در اين آيه شريفه كه مبهم است كه ديشب با آن بحث مختصري كه كردم فكر ميكنم واضح شد كه اولو الامر كيست. در هر زماني، يك نفر اولو الامر است. او كسي است كه از همه پاكتر و از همه داناتر باشد. او است كه ميتواند بر همه امر كند و او است كه اولو الامر است. يعني ذات مقدس پروردگار اجازه فرموده كه او امر كند. در ميان شيعه بحثي نيست كه اولوالامر عليهم السلامهمان چهارده معصومند و چون نام پيغمبر اكرم در اين آيه برده شده دوازده اماماند كه نام آن‌ها را رسول اكرم در صدها حديث طبق شرحي كه ديشب دادم بيان فرمودهاند. ولي غير شيعه به همان ظاهر مطلب توجه دارد كه هر كس صاحب امر شد، هر كس بر اريكة قدرت سوار شد، هر كس قدرت را در اختيار گرفت او اولوالامر است. اشكال اين مطلب در اين‌جا است كه اگر خدا فردي را اولوالامر بداند، اين نميتواند آن كسي باشد كه از نظر ذات اقدس متعال صاحب امتياز علم و تقوا نباشد، چون خودش در قرآن فرموده: تقوا و علم است كه ماية امتياز است آن وقت خود خدا آن هم در قرآن محال است كه چيز ديگري را ماية امتياز قرار بدهد و قدرت ظاهري را، قدرت‌هاي مسلح، اسلحه را مثلاً از قبيل اسلحه، از قبيل سلطنت، از قبيل مثلاً رياست جمهوري، از قبيل نظارت و امثال اين‌ها را خداي تعالي ملاك براي اولوالامر قرار بدهد، اين محال است. از نظر علمي هم ديشب بحث كردم به اندازهاي كه برايم ميسر بود، توضيح دادم و احساس ميكنم اكثر و بيشتر شما مطلب را خوب به دست آوردهايد و گرفتيد.

 

Cمراتب اولي الامر

مطلبي كه اين اين‌جا باقي ميماند اين است كه آيا مراجع تقليد چون در اسلام مسألة حكومت مطرح است و ما شيعه دين را از سياست جدا نميدانيم و اين تعبير هم درست نيست كه دين از سياست جدا است بايد بگوييم كه

 

cدين يعني سياست و عبادت

دين دو بخش دارد: يك بخش سياسي و اجتماعي و حكومتي. و يك بخش عبادي و مسايل فردي. در هر دو بخش و هر دو بخش دين را دين ميگويند. لذا اگر دقت كنيد اين جمله جملة صحيحِ درستي نيست كه بگوييم: دين از سياست جدا است. چون دين را ما يك چيز ديگري فرض كردهايم سياست را يك چيز ديگر و اين دو تا را ميگوييم دين با هم‌اند، نه؛ اصلاً دين سياست است و عبادت. دين سياست است و حكومت. دين مقدس اسلام حكومت است و كارهاي عبادي و فردي.

 

cحكومت مال خدا است

بنابر اين «إِنْ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ»([3]). در مرحله اول، حكومت مال خدا است. اين آيه شريفه ميفرمايد: اصلاً حكومتي نيست جز مال خدا است. علتش هم خيلي روشن است به خاطر اين كه پروردگار ما را خلق كرده و مالك ما است و بايد ما را راهنمايي كند به مصالحمان و مفاسدي كه ممكن است سر راهمان قرار بگيرد.

 

cحكومت از طرف خدا به پيغمبر سپرده شده است

خداي تعالي به پيغمبر اكرم حكومت را سپرده، يعني مجري و رسانندة احكام و قوانين حكومت اسلامي پيغمبر اكرم است. از جانب پروردگار قوانين و احكام را ميگيرد و به مردم ميگويد و تا حدي هم موظف است كه اجرا بشود و مجري وجود مقدسش خواهد بود.

 

cحكومت از طرف خداي تعالي به ائمه عليهم السلامسپرده شده‌است

بعد از وفات پيغمبر اكرم، يك يك از ائمه عليهم السلامدر زماني كه حضور داشتند مجري حكومت و همان‌طوري كه شب گذشته عرض كردم اولوالامرند و مستقيماً از طرف پروردگار امر به اطاعت از آن‌ها شده و در هر زمان يك نفر اولوالامر است و اوامر را بايد صادر كند

 

cفرق اطاعت از خدا و اولي الامر (بيان امر ارشادي و مولوي)

در اين آيه ميگوييم: «أَطِيعُوا اللَّهَ »: از خدا اطاعت كنيد. اين فرمان عقل است. در اصطلاح علمي ميگويند اين امر را، امر ارشادي يعني امر شده به آنچه كه عقلت ميگويد. خدا مالك تو است و صاحب اختيار تو است، عقل تو ميگويد: بايد از او اطاعت كني. و لذا در«أَطِيعُوا الرَّسُولَ »كه اطاعت پيغمبر اكرم باشد كلمهي امر را تكرار كرده و فرموده: «وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ »والّا اگر اطاعت خدا و اطاعت پيغمبر از يك سنخ امر بود، تكرار نميشد. كلمة «أَطِيعُوا»؛ و كلمه «أَمْرِ» از دو سنخ امر است. اولي ارشادي است به اصطلاح، يعني عقل انسان ميگويد: بايد از خدا اطاعت كرد. دومي امر مولوي است يعني خدا ميگويد: حالا كه عقلت ميگويد: از من اطاعت كن، من ميگويم: از پيغمبر اطاعت كن. اين ميشود امر الهي، نه امر عقل نسبت به اطاعت.

 

cاطاعت از پيغمبر اكرم و ائمه عليهم السلاميكسان است

و لذا «وَ أُوْلِي الْأَمْرِ » را با واو عاطفه به «أَطِيعُوا الرَّسُولَ » متصل كردهاند. يعني همان‌طور كه خدا امر ميكند كه بايد از پيغمبر اطاعت كني به همان امر دستور ميدهد كه از اولوالامر اطاعت كنيد. لذا باز با همين دليل و همين مطلبي كه امشب دارم عرض ميكنم «وَأُوْلِي الْأَمْرِ » جز معصومين عليهم الصلوة و السلامنميتواند غير از آن‌ها باشد، به جهتي كه هيچ وقت خدا به يك امر به اين‌كه از يك شخص اشتباه كار، يك شخص غير معصوم صد در صد ما اطاعت كنيم، در قرآن مجيد دستور نميفرمايد و لذا كسي را كه خدا امر ميكند اطاعتش كنيد، بايد حتماً معصوم باشد. و لذا ميفرمايد: «أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» اين يك مطلب. حالا بعد روي اين حساب شما از من ممكن است بپرسيد: پس ما اطاعت از مراجع تقليد و علما به چه صورت است؟

 

cاطاعت از مراجع تقليد غير از اطاعت از خدا و اولي الامر است

اطاعت از مراجع تقليد و اطاعت از علماء و افراد با تقوا، اين تحت اين آيه شريفه واقع نميشود بلكه از فروع اين آيه است يعني ـ خوب دقت كنيد ـ من نميخواستم زياد اين‌طور مطلبي را با اين سنگيني وارد بشوم يكي از دوستان كه آمدند به من گفتند: «بقيه مطلب ديشب را بگو» لذا مجبور شدم اين مطلب را بگويم

 

5- در عصر غيبت اولي الامر، تكليف چيست؟

خدا حاكم مطلق، پيغمبر واسطه خدا و خلق، و ائمه اطهار هم مثل پيغمبر. منتها فرقش اين است كه او از خدا ميگيرد ولي ائمه از پيغمبر ميگيرند و به ما دستور ميدهند. اين مطلب مسلم است. در زمان غيبت كه مشكل زمان ما است كه امام‌مان در جاي معيني كه ما به محضرش مشرف بشويم و احكام‌مان را از او بگيريم، از سر چشمه زلال هدايت مستقيمًا سيراب بشويم نيست، اين‌جا بايد چه كار كرد؟

 

Cخورشيد پشت ابر

وقتي كه حضرت بقيةاللهغائب شدند ايشان – ببينيد – پيغمبر اكرم، حضرت بقيةاللهرا به خورشيد تشبيهكرده و غيبتش را به خورشيد پشت ابر. خورشيد وقتي ميخواهد غروب بكند، يك ساعتي تقريباً يا يك مقداري هم بيشتر هوا روشن است، كم كم تاريك ميشود. علتش هم اين است كه اگر يك دفعه ظلمت بيايد جاي نور را بگيرد، روي اعصاب، روي تمام مسايل اثر ميگذارد و انساني كه توي نور بوده آمادگي آن ظلمت شديد را ندارد. بنابر اين به تدريج هوا تاريك ميشود و كمكم تاريك ميشود. انسان در بيابان باشد خوب كاملاً اين مسأله برايش محسوس است. و چون پيغمبر اكرم تشبيه كردهحضرت بقيةاللهرا به خورشيد، لذا شصت سال تقريباً طول كشيد كه غيبت كبري يعني ظلمت محض كه به هيچ عنوان راهي براي تشرف به محضر امام نباشد وجود پيدا كرد. يعني چهار نائب حضرت داشت كه اين نواب در حقيقت رابط بين مردم و امام زمان بودند و اسمشان نواب اربعه بود و غيبت هم غيبت صغري بود. يعني؛ خورشيد وجود مقدس حضرت بقيةاللهارواحنا فداهديده نميشد اما نورش به وسيله اين افراد منعكس ميشد و مردم صددرصد بي ارتباط با امام زمان عليه الصلوة و السلامنبودند و لذا نامههايي رد و بدل ميشد مسايلشان سؤال ميشد و اين‌ها واسطه بودند، ميرفتند سؤالات را ميكردند و جواب ميآوردند تا وقتي كه غيبت كبري شروع شد يعني در اين مدت ـ اين را هم بدانيم ـ

 

Cعلماء در غيبت صغري چاره انديشي كردند

علماء به فكر چاره افتادند كه اگر بنا بشود امام در بين ما نباشد، آن‌طوري كه پيغمبر اكرم خبر داده، ما بايد يك كاري بكنيم كه مردم سرگردان نباشند. لذا در زمان غيبت صغري اين كتاب شريف «كافي» نوشته شد كه تمام عقايد و احكام مردم در اين كتاب مرحوم شيخ كليني رضوان الله تعالي عليهنوشت و در اختيار مردم گذاشت. مرحوم شيخ صدوق، همين ابن بابويه، خودش و پدرش اين‌ها در زمان غيبت صغري واقع شده بودند. اين‌ها كتاب‌هايي نوشتهاند من جمله از كتاب‌هايي كه نوشتهاند: كتاب «مَنْ لا يَحْضُرُهُ الْفَقِيهُ» بود. يعني كسي كه فقيه آل محمد البته منظور امام است در اين‌جا فقيه، چون زمان تقيه بود، كسي كه فقيه مطلق و امام، حاضر نيست برايش اين كتاب جبران ميكند و احكام را بيان ميكند. لذا در اول اين كتاب هم شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليهنوشته كه من اين مطالبي كه در اين كتاب نقل ميكنم، اين‌ها احكامي است كه بين من و خداي تعالي حجت است و باصطلاح ما، شما بايد عمل بكنيد، گناهش گردن من و اين‌ها همهاش درست است. اين مطلب را نوشت و كتاب «مَنْ لا يَحْضُرُهُ الْفَقِيهُ» هم همان وقت به وجود آمد و بعد هم علماي ديگر كتب اربعه را نوشتند كتاب‌هاي زيادي نوشته شد و خلاصه اين پراكندگي شيعه را با نبود امام، عيناً مثل گله گوسفندي كه وقتي كه چوپان ميرود، يك نفر ميآيد اين‌ها را جمع و جور ميكند، اين‌ها متفرق نشوند، از دين خدا بر نگردند؛ و علماء و بزرگان دين يك چنين عملي را انجام دادند.

 

Cامر امام معصوم بر اطاعت از مراجع تقليد

لذا امام فرمود: بعد از غيبت امامتان مراجعه كنيد به كسي كه «مَن كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءُ»، اول فقيه باشد. در اصطلاحاتِ روايات فقيه در مرحلة اول به ائمه ميگفتند.

 

cمعناي «فقيه» در روايت «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ»

و لذا اين‌جا ميگويند: كسي كه از فقها باشد يعني از خاندان عصمت و طهارت باشد. نه از نظر نسَب، از نظر اعتقاد و دين. فقيه باشد يعني بفهمد.

 

 cفرق عالم و فقيه

ما علمايي در اسلام داريم كه اين‌ها عالمند، خيلي عالمند اما فقيه نيستند. از اين جمله مثلاً يكي از دانشمندان بسيار بزرگ كه نامش در تمام تاريخ اسلام به علم و دانش معروف است، فخر رازي است. اين مرد بسيار دانشمند است، تفسير كبير را او نوشته، تفسيري بر قرآن دارد. امام المشككين ميگويندش؛ اما فقيه نيست. چطور فقيه نيست؟ يعني آنقدر فهم و درك نداشته كه فرق بين علي و ابيبكر را بگذارد. يعني واقعاً خيلي عجيب است. حتي گاهي خودش مينويسد، ميگويد: «من با آن علم و دانشم بايد تقليد از ابوحنيفه بكنم!» و راست هم ميگويد. خيلي از ابوحنيفه، فخر رازي دانشمندتر است اما رسم اين‌طوري شده كه ايشان بايد تقليد از ابوحنيفه بكند.

 

#بدبختي و ذلت اهل سنت براي راه‌يابي به حقايق در عصر غيبت

باب اجتهاد باز نيست براي آن‌ها؛ يعني خودشان باب اجتهاد را نگذاشتند باز بشود كه بحث مفصلي دارد كه يكي از خوشبختيهاي شيعه اين است كه باب اجتهاد برايش باز است. من با يك عالم سني درمكه صحبت كردم گفتم: «ابوحنيفه و محمدبن ادريس شافعي و مالكبن انس و احمدبن حنبل اين‌ها چه خصوصيتي داشتند كه ما نداريم كه آن‌ها بتوانند تفقه بكنند و فقيه بشوند و ما نتوانيم؟» اين ماند، چون اگر بگوييم جزو معصومين است، كه نيست. از پيغمبراناند، كه نيستند. بنابر اين مردم سني مذهب الان بقاء بر تقليد ميت را جايز ميدانند، آن هم ميتي كه استخوان‌هايش هم صد بار پوسيده و از بين رفته يعني هزار و دويست سال قبل اين‌ها آمدند و رفتند. و لذا الان حوادثي كه برايشان پيش ميآيد يا بايد بيبند و باري بكنند و تقليد نكنند و يا بايد به اصطلاح همان كاري كه ما مي‎‎كنيم بكنند؛ به جهت اين‌كه راه سومي ندارد و لذا بيبند و باري ميكنند و در دين خدا بي توجهي ميكنند. به جهت اين‌كه مثلاً الان هواپيما اختراع شده سوار بشويم يا نشويم؟ ابوحنيفه كه نگفته كه سوار بشويد يا نشويد. ما ميخواهيم ارتباطي با آمريكا مثلاً پيدا كنيم ارتباط پيدا كنيم يا نه؟ ندارد. ما ميخواهيم با فلان مملكت روابطي داشته باشيم، داشته باشيم يا نه؟ يا روابطمان را قطع كنيم. قطع كنيم يا نه؟ و حوادث واقعة زيادي هست كه براي حكومت اسلامي پيش ميآيد كه آن‌ها نميتوانند تصميم بگيرند. در نتيجه كارها را ميسپارند به دست يك قلدر، يك بي دين، يك رييس جمهور يا يك شاه بي توجه به حقايق و بدبختي از همين‌جا شروع شده كه قرآن ميگويد: «لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ»([4]): اي مردم مسلمان! يهود و نصاري را اولياء و ولي خودتان قرار ندهيد. اين‌ها به خاطر نداشتن فقيه، نداشتن يك رهبر، نداشتن يك انسجامي، همهشان تقريباً يهود و نصاري را ولي خودشان قرار دادهاند، همه ثروتشان را در اختيار آن‌ها گذاشتهاند و مثل گدايي شدهاند كه روي گنج نشسته باشد و دستش را به طرف بيگانگان دراز كند و يهودِ با آن جمعيت كم وقتي با مسلمان‌ها در جنگ ميشود، آن‌ها را شكست ميدهد و اراضيشان را هم ميگيرد و ديگر هم پس نميدهد.

 

#مزيت و خوشبختي شيعه براي راه‌يابي به حقايق در عصر غيبت

اما اسلام واقعي، اسلام ناب محمدي كه همين تشيع است چه ميگويد؟ ميگويد: هميشه بايد رهبر و مجتهد، آن كسي كه ائمه تعيينش كردهاند و شعاعي از نور اولوالامر است اين شخص بايد در رأس كارها باشد. حتي اگر قبل از ظهر اين رهبر از دنيا رفت، براي نماز ظهر و عصرشان بايد يك رهبري را انتخاب كنيد. به شما مهلت نميدهند چند دقيقهاي بدون مرجع تقليد، بدون رهبر بمانيد. اين دين مقدس اسلام و اسلام واقعياست. چرا اين را فرموده به خاطر اين‌كه هميشه اولي الامر بالاي سر انسان باشد. چون ما سياستمان عين ديانتمان است. چون ما حكومتمان عين ديانتمان است. ديانتمان همان حكومتمان است. لذا مرجع تقليدْ آقايان! بايد هميشه باشد مخصوصاً در امور حكومتي و سياسي كه حتي يك لحظه نبايد غافل باشند مردم مسلمان از تعيين مرجع تقليد يا رهبر حكومتي كه شعاع وجود مقدس اولوالامر است. اين را اسلام گفته.

 

cمشخصات مرجع تقليد

اين با يكي دو جمله از روايات و بيان امام عليه الصلوة و السلامتعيين شده. فرمود: «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ» از فقها باشد يعني دينش از دين اهل بيت عصمت و طهارت باشد. شما نميتوانيد از فقيهي كه دوازده امامي نيست تقليد كنيد. از فقها باشد، اهل تزكيه نفس باشد. اين مطلب را توي خود همين روايت بيان كرده و مراحل تزكيه نفس را كه من ميخواستم در اين شب‌ها برايتان بگويم، اين روايت بيان كرده و از نظر احكام هم بايد فقيه و مجتهد باشد. يك چنين كسي را، فقيه اينچنيني را پيدا كنيد ولي چون مسأله تزكيه نفس از هر دو مسأله مهمتر است يعني هم از مسأله استنباط احكام از ادله اربعه، هم از اين مهمتر است و هم از عقايد پاك مهمتر است با اين‌كه هر دوشرط است در عين حال مسأله تزكيه نفس را توي خود روايت بيان كرده. يعني اگر ميگفت كه شما يك فقيهي را انتخاب كنيد… گاهي ميشود يك مرجع تقليد يك عمل شيطاني را رضايت ميدهد. يك عمل شيطاني، يك شهوتراني، يك مسأله مهمِ معصيت اجتماعي را توي هر جهتي. جنبههاي بين المللي ايجاب ميكند ما اين فتوا را بدهيم مثلاً آمريكا اين‌جوري رضايت دارد، اسرائيل آن‌طور رضايت دارد. لذا تنها چيزي كه ممكن است جلوي اين افراد را بگيرد، جلوي اين مرجع تقليد را بگيرد، تزكيه نفس است. يعني وقتي او پاك شد، پاك از تمام رذايل شد مثل خود پيغمبر اكرم. ابوطالب را فرستادند خدمت رسول اكرم كه به پيغمبر بگو: هر چه بخواهي به تو ميدهيم، دست از اين حرف‌ها بكش. فرمود: اگر خورشيد را كف دست راستم بگذاريد و ماه را كف دست چپم بگذاريد يعني هر چه در اختيارم قرار بدهيد من دست از دينم نميكشم. لذا در اين روايت به مسأله تزكيه نفس با توضيح كامل كه اگر من در اين ده شب ميخواستم شرحي براي اين مراحل عرض كنم ولي موفق نشدم دو مرحلهاش يا سه

 

#استقامت در مرجع تقليد

اين‌جا ميفرمايد: «مَنْ كَانَ  مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِنًا لِنَفْسِهِ»: اول خود نگهدار باشد، استقامت داشته باشد، قوي باشد، در مقابل هر بادي نلغزد. آنچنان قوي باشد، كه اگر تمام مردم در صف مخالف او قرار بگيرند و او در يك طرف قرار بگيرد مثل كوه ايستاده باشد كه «اَلْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ»([5]) مؤمن مثل كوه محكم است. نه اين‌كه بيايند درِ گوشش يك چند كلمه حرف بزنند تغيير كند رأيش. ما ديديم. بنده از سن چهارده سالگي طلبه بودم تا حالا و يك حالتي داشتم كه با اكثر مراجع نجف و قم و مشهد خصوصي با آن‌ها در ارتباط بودم. بعضي از مراجع حتي مراجع قابل توجه ها، اين سر شب به ما يك تعهداتي، يك قول‌هايي در مسايل مختلف حكومتي ميدادند. صبح ميرفتيم ميديديم كه همهاش به هم ريخته؛ چرا؟ به جهت اين‌كه يك آقايي آن‌جا هست ايشان مثلاً فرض كنيد البته شماها ذهنتان به هيچ‌كس نرود و هيچ‌كس را هم من منظور نكردم، مَثَل ميزنم، اين از طرف ساواك مأمور توي داخل خانة اين آقا باشد و ببيند كي ميآيد، كي چي ميگويد؟ و اگرمخالف منافع دولت است اين را از يك طريقي به هم بريزد. اين‌قدر ضعيف است انسان. به يكي از علماء ما رفتيم گفتيم: آقا فلاني اين توي دستگاه شما هست البته اين‌ها صحبت علمايي است كه از دار دنيا رفتهاند و نميخواهم واقعاً عرض ميكنم من نسبت به مراجع تقليد خيلي كوچكي ميكنم، خيلي كرنش ميكنم و هميشه خودم را خادم و خاك پاي آن‌ها ميدانستم اين‌ها كه عرض ميكنم از باب مثال عرض ميكنم كه مثلاً فرض كنيد من به يكي از مراجع گفتم آقا فلاني كه خدمت شما هست اين اين‌طور است اين‌طور است، من تحقيق كردهام، كوشش كنيد كه اين را يك خردهاي كمتر اطراف خودتان راهش بدهيد. ايشان صراحتاً به من گفت: تو الان غيبت او را كردي، فاسقي ولي در اين‌كه او آدم بدي باشد من شك دارم و هيچ وقت حرف فاسقي را بر يك آدمي كه شك دارم آيا فاسق است يا فاسق نيست ترجيح نميدهم. حرف هم استدلالي و علمي و خوب هم بود. گفتيم: آقا! خداحافظ شما و همان آدم در يك مجلس خدا مي‎‎داند رفت روي منبر، مجلسي كه ما هم بوديم، آن آقا هم بود، همه هم بودند، در قبل از انقلاب يك جملهاي را به اين عالم، به اين مرجع نسبت داد كه همه تعجب كردند. وقتي ايشان از منبر آمد پايين من رفتم خدمتشان گفتم: آقا! شما اين فرمايش را فرموديد؟ گفتند: نه. گفتم اين روي منبر در حضور شما پس چرا هيچي نگفتي؟ گفتند من رويم نشد بگويم. گفتم: آقا! اين مردم خيال ميكنند شما اين فتوايتان است، اين نظرتان است. فرمودند: شما اعلام بكنيد كه اين نظر من نيست و ما نتوانستيم، مردم رفته بودند. گاهي ميشود «صَائِنًا لِنَفْسِهِ» نيست انسان. «صَائِنًا لِنَفْسِهِ» يعني خودش را نگه دارد، قوي باشد، قاطع باشد، بايد اعتماد به هيچي نكند. نگويد كه من اگر يك مطلبي را بر خلاف ميل مردم گفتم ديگر سهم امام نميآورند به من بدهند، پول به من نميدهند، حوزه وضعش خراب ميشود، اين حرف‌ها نيست. بايد «صَائِنًا لِنَفْسِهِ» باشد، صابر باشد مثل حضرت سيد الشهدا عليه الصلوة و السلامكه ميگويد: «اِنْ كَانَ دِيْنُ مُحَمَّدٍصَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لَمْ يَسْتَقِمْ اِلَّا بِقَتْلِي فَيَاسُيُوفُ خُذِينِي»([6]). اگر دين پيغمبر اكرم اين سرپا نميايستد مگر به كشته شدن من پس شمشيرها بياييد من را بگيريد. يك چنين «صَائِنًا لِنَفْسِهِ». اين استقامت را برايتان صحبت كردم و حرف زدم و چند شب حتي دربارة استقامت گفتم كه يكي از مراحل مهم تزكيه نفس است و حالا اين را چگونه بايد در خودش انسان به وجود بياورد اين بحث ديگري دارد.

 

 #صراط مستقيم در مرجع تقليد

«حَافِظًا لِدِينِهِ» آقا بايد انسان حافظ دينش باشد يعني مرجع تقليد بايد تمام فكرش، حفظ دينش باشد. شما پشت فرمان همهتان نشستيد – يك مثال ساده – همهتان، طبعاً زماني است كه همه رانندگي را بلديد. معني «حَافِظًا لِدِينِهِ» را بگويم؛ وقتي پشت فرمان نشستيد مواظبيد كه كوچكترين انحرافي از جاده پيدا نكنيد. اين حافظ راه و روش است. دين يعني راه و روش. حافظ دينش باشد، حافظ راه و روشش باشد، راه مستقيم، صراط مستقيم «وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ»([7]) اين‌طوري باشد كه دربارة صراط مستقيم هم همچنين باصطلاح يك مختصري در واقع صحبت كردم.

 

#جهاد با نفس در مرجع تقليد

اما بعدش، «مُخَالِفًا لِهَوَاءِ». يكي از بزرگان ميگفت: «مُخَالِفًا لِهَوَاءِ» يعني انسان بايد طوري زندگي بكند كه همه‌ي كارهايش مثل يك مريضي باشد در مقابل خوردن دوا. هيچ وقت شده شما دوا را براي خوش مزه‌گياش بخوريد؟ بگوييد: حالا اين دوا خوشمزه است من زيادتر بخورم آن دوا بد مزه است من نخورم. ببينيد، يك كسي كه مريض است ميخواهد دوا بخورد چه جور دوا ميخورد؟ چه جور دارو استفاده ميكند؟ دقيقاً طبق نظر دكتر و طبيب و نه براي هواي نفس، خواستههاي نفساني خودش. «مُخَالِفًا لِهَوَاءِ» اين نفس انسان اقل تشبيهي كه كردهاند

 

 $تشبيه نفس انسان به اسب وحشي

دانشمندان سير و سلوك، كمالات روحي اقل تشبيهي كه از نفس انسان كردهاند، اين است كه يك اسب وحشي؛ شما ديديد اسب‌هاي وحشي را چه جوري رام ميكنند؟ اسب وحشي را يك ريسماني به گردنش ميبندند يك دايره‌ي وسيعي را هم در نظر برايش ميگيرند سر ريسمان را هم ميگيرند. اين ميخواهد فرار كند؛ يك دايره تشكيل ميدهد اين ريسمان را هي كم‌كم نزديكش ميكنند، نزديكش ميكنند تا ديگر ميرسد به خود حيوان، حيوان هم خوب كم‌كم انسي گرفته.

همين اسب وحشي كه يك لحظه حاضر نيست به شما سواري بدهد، شما سوارش ميشويد، آن‌قدر مطيع شما ميشود، آن‌قدر تحت فرمانتان قرار ميگيرد، باز من ديدهام، شما هم ديدهايد لااقل اين است كه توي تلويزيون ديدهايد كه اين اسب ميآيد، اين‌جا مانع است يك متر، دومتر ديوار است اين طرف هم راه صافي است. اين حيوان به هيچ وجه نميگويد: «آقا اين طرف راه صاف است، از اين طرف برويم.» از روي مانع ميپرد كه شما جايزهاش را بگيريد. عجيب است ها. نفس انسان تا اين‌طور مطيع خدا نشود، «مُخَالِفًا لِهَوَاءِ» نيست؛ يعني هواي نفس خودت را بگذارد كنار، مصالح را در نظر بگير. اي كاشما به اندازة اين اسب‌ها اقلاً تحت فرمان الهي بوديم! اين سواركار اين‌قدر مصلحت انديش نيست كه خدا هست و ما هم آن‌قدر مطيع نيستيم كه اسب هست، نيست اين‌طور؟ آقا ده تا مانع را كنارهايش ـ من اين‌جوري ديدم شما ها هم ديديد ديگر ـ اين اطرافش راه‌هاي صافي هست از روي مانع يك متري دو متري نميدانم حالا چقدر چند متر چون خوب دقت نكردم از روي موانع مرتفع به هر حال ميپرد اين حيوان وقتي هم يك وقتي پايش گير ميكند يا سوار كار ميافتد همچين متأثر مي‌ايستد كه چرا اينجوري شد؟ اي كاش ما هم همين‌طور بوديم!

اين سوار كار صد تا اشتباه دارد، اصل كارش اشتباه است؛ آخر چه فايدهاي دارد اين كارها؟! تو ميخواهي جايزه بگيري، اين بيچاره حيوان را چرا اين‌جوري ميدواني؟ صد تا اشتباه ميكند امّا خداي بزرگ كه اشتباه نميكند، كه ميگويد: «از اين راه بيا برو». ميگويد: «نفست را بگذار زير پايت و هواي نفست را مخالفت كن و با خدا در ارتباط باش». ما نيستيم و حتي به اندازه همان اسب هم تزكيه نفس نكرديم. يعني هواي نفسمان بيشتر از اين حيوان است.

«مُخَالِفًا لِهَوَاءِ» هوا دور و برت نيايد، فكر مخالفت هم نكني، تحت فرمان پروردگار باش، اينچنين مرجعي.

 

 #بندگي در مرجع تقليد

از همه مهمتر «مُطِيعًا لِاَمْرِ مَوْلاهُ»([8]). درباره‌ي ائمه اطهار عليهم الصلوة و السلامكه ماها بايد از آن‌ها پيروي كنيم و اگر ميخواهيم اشعة وجودي اين اولوالامر باشيم، بايد اين‌طوري باشيم. ميفرمايند: «لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»([9]) اين كلمه «لَا يَسْبِقُونَهُ» خيلي مهم است. شما گاهي با يك فرد بزرگي ممكن است همسفر بشويد گاهي يك چيزي به نظرتان ميآيد ميرويد ميگوييد،پيشنهادي مي‌كنيد، تحت فرمان هم هستيد، پيشنهادي داريد. آن كسي كه «لَا يَسْبِقُونَهُ» حتي پيشنهاد هم نميدهد، حتي دعا هم ـ حالا اين‌جا باز مطلب طوري ميشود كه براي همه كس ممكن است قابل هضم نباشد ـ

 

 $دعا كردن بنده‌ي خدا

حتي بندة خدا دعا كه ميكند، به خاطر بندگياش ميكند. شما ميگوييد: «چه طور ميشود؟» چون خدا گفته: «اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»([10]) دعا ميكند. چون امرش كرده كه دعا كن، دعا ميكند، نه اين‌كه از خودش چيزي بخواهد. «عِلْمُكَ بِحَالِي كَفَي عَنْ مَقَالِي»، خدايا! علمت به حال من اصلاً از گفتن من را كفايت ميكند. شخصي كه ميخواهد با خدا در ارتباط باشد و بندة خدا باشد ببينيد حساب دو دو تا چهارتا، خدا مصالح تو را بهتر از تو ميداند يا نميداند؟ بله ميداند. خداي تعالي نيازمنديهاي تو را بهتر از تو متوجه هست يا نه؟ خداي تعالي تو را از خودت. ـ خودت خودت را دوست داري ـ خداي تعالي تو را از تو بيشتر دوست دارد يا نه؟ بله. خوب، ديگر مسأله حل است. نيازمنديهايت را فوراً به تو ميدهد و اگر هم نميدهد مصلحت است. پس ما دعا نكنيم؟ نه، دعا بكنيد چون يكي از مسايل بندگي همان دعا كردن است. «مُخَالِفًا لِهَوَاءِمُطِيعًا لِاَمْرِ مَوْلاهُ» آن‌وقت وقتي انسان به اين‌جا رسيد، بندة واقعي شد، مانند عليبن ابيطالب عليه الصلوة و السلامكه با همه‌ي قدرتي كه دارد در مقابل چشمش ميبيند فاطمه‌ي اطهر را سيلي ميزنند، فاطمه‌ي اطهر را پهلويش را ميشكنند، فاطمه‌ي اطهر را بازويش را آن‌طور ميشكنند كه امام عليه الصلوة و السلامفرمود: «سبب وفات مادر ما زهرا، شكستگي بازويش بود». يك كلمه چون اجازه ندارد از طرف پروردگار حرف نميزند، حتي دعا هم نميكند، نفرين هم نميكند. وقتي فاطمه‌ي زهرا ميآيد در دفاع از علي بن ابيطالب توي مسجد ميفرمايد: «خَلُّوا ابْنَ عَمِّي اَوْ لَاَكْشِفُ بِالدُّعَا رَأْسِي»([11]) پسر عمم را رها كنيد و الّا من سرم را براي دعا، پشت پرده باز ميكنم. پايههاي مسجد بنا ميكند لرزيدن، علي بن ابيطالب ميفرمايد به سلمان كه برو به فاطمه بگو: اگر نفرين كني ديگر نامي از اسلام باقي نميماند. خيلي عجيب است. و فاطمه زهرا نميخواست نفرين كند، يك تهديدي كرد، يك تهديد و الّا فاطمه‌ي زهرا هم مثل علي بن ابيطالب عمل ميكند و هر دويشان طبق فرمان پروردگار عمل ميكنند.

اگر يك چنين مرجع تقليدي داشته باشيد، اگر يك چنين مرجعي باشد، تمام مردم تحت فرمان او كه انشاءالله هستند و بودند – من خدا ميداند با بعضي از مراجع تقليد مثل مرحوم آية اللهبروجردي كه عمدة تحصيلاتم در قم در محضر ايشان بود خدا ميداند من ميديدم كه چقدر اين مرد بزرگوار است. و همين‌طور مراجع ديگر كه بعضيها را نميخواهم من اسم ببرم، ممكن است بعضي فكر كنند به يك جهاتي من اين‌ها را تعريف ميكنم؛ ولي مرحوم آية اللهبروجردي حالا خيلي زمانش گذشته ايشان را به عنوان نمونه اسم بردم. عجيب است، علماي بزرگي داشتيم. شيخ انصاري رضوان الله تعالي عليهيك مرجع تقليد بود.

 

cقضيه مرجع تقليد شدن شيخ انصاري رضوان الله تعالي عليه

الان تمام مراجع تقليد، شاگردان شيخ انصاري هستند. ايشان در نجف بود، مرحوم صاحب جواهر از دار دنيا رفت، بعد از صاحب جواهر، ايشان اعلم وقت بود. آمدند، آقا! رساله بنويسيد. همه‌ي مردم، شيعيان، از شما تقليد كنند. ايشان فرمودند كه سيد العلماء در بابل او وقتي كه نجف بود، از من بهتر مسايل را درك ميكرد، او را شما بخواهيد، تقوايش هم خيلي خوب بودشما به او نامه بنويسيد، او را حاضرش كنيد كه فتوا بدهد. نامه نوشتند، خود ايشان هم نامهنوشت، ايشان جواب دادند كه من در نجف بودم مشغول تحصيل بودم با طلبهها زياد سروكار داشتم مسايل در ذهنم آماده بود امّا از وقتي آمدم بابل خوب ارتباطم كم شده لذا تو اعلمي. شيخ انصاري گفت: من آخر نايب بايد ا ز منوب عنه اجازهاي داشته باشد، يك اجازه داشته باشد از كسي كه ميخواهد نيابت كند. گفت: تا به من اجازه ندهند من فتوا نميدهم.

 

#امام زمان ارواحنا فداهشيخ انصاري را به مرجعيت بر‌مي‌گزيند

يك روز در مجلس درس ايشان همه‌ي طلبهها ديدند يك عربي آمده نشسته دستش را بلند كرد: «شَيْخُنَا مَسْأَلَةٌ» ايشان هم گفت: بفرماييد. گفت كه اگر يك مردي مسخ بشود، مسخ بشود، زنش بايد عدة طلاق بگيرد يا عدة وفات و از او جدا بشود؟ شيخ انصاري گفت كه اگر مسخ بشود به جمادات بايد عدة وفات بگيرد، اگر مسخ بشود به حيوانات بايد عدة طلاق بگيرد. خيلي جواب از جهاتي علمي است. آن عرب بلند شد گفت: «اَنْتَ الْمُجْتَهِدُ اَنْتَ الْمُجْتَهِدُ اَنْتَ الْمُجْتَهِدُ»([12]) و همه هم بعد فهميدند كه حضرت بقيةاللهارواحنا فداهبوده و اجازة اجتهاد ايشان را صادر كرده. اين‌طوري بودند.

 

cقضيه مرجع تقليد شدن آ سيد ابوالحسن اصفهاني رضوان الله تعالي عليه

مرحوم آ سيد ابوالحسن اصفهاني رضوان الله تعالي عليهدر همين كتاب ملاقات من قضيهاي از ايشان نقل كردهام. من اين شيخ محمد كوفي را خودم ديده بودم ولي در سنين مثلاً شانزده هفده سالگي بودم در كوفه اين بيست و پنج مرتبه ميگفت خدمت امام زمان من رسيدهام. يكي از تشرفاتش در خصوص مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني بود. آ سيد ابو الحسن اصفهاني ميگفت: من حاضر نبودم كه اين بار سنگين مرجعيت را به دوش بكشم.

 

#آ سيد ابوالحسن اصفهاني مامور به مرجعيت از سوي امام زمان ارواحنا فداهمي‌گردد

يك نامهاي شيخ محمد كوفي آورد براي من به امضاي حضرت بقيةاللهارواحنا فداهكه خطاب به مرحوم آسيد ابو الحسن اصفهاني ـ بعضي از علماء اين نامه را ديده بودند ـ كه «اَرْخِصْ نَفْسَكَ» خودت را ساده در اختيار مردم بگذار، يك جوري نباشد كه كسي كه ميخواهد تو را ببيند نتواند ببيندت، براي خودت حريم زياد قايل نشو، خيلي براي خودت شخصيت قايل نشو، «اَرْخِصْ نَفْسَكَ» خودت را «رخيص»، ارزان كن، ارزان در اختيار بگذار، «وَ اجْعَلْ مَجْلِسَكَ فِي الدِّهْلِيزِ» دمِ درِ خانه يك اتاق بگذار كه زن و بچهات هم خيلي مزاحم نشوند، هر كس آمد، مسألهاي خواست بپرسد و برود، زياد معطل نشود، «وَ اقْضِ حَوَائِجَ النَّاسِ» ـ امام استها ببينيند چقدر قشنگ حرف ميزند! ـ حوائج مردم را برآور، حاجتي به تو دارند گوش بده حوائجشان را بر آور، «نَحْنُ نَنْصُرُكَ» ـ قربانت برويم آقا حجة بن الحسن ـ ما ياريات ميكنيم. اين نامه سبب شد كه مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني آن شخصيت عظيم را پيدا كرد و آنچنان نفوذ كلمه داشت كه من چند تا جريان ـ حيف كه وقت گذشته، امشب هم شب آخر است زياد نميخواهم وقتتان را بگيرم ـ كه من چند قضيه از مرحوم سيد آسيد ابوالحسن اصفهاني در نظر دارم كه آنچنان تزكيه نفس اين مرد كرده بود كه هچ چيز جز مولايش حجة بن الحسنبراي او مطرح نبود.

 

6- روضه‌ي مجلس آخر

خوب امروز اربعين ابي عبدالله الحسين بوده، امشب هم شب آخر اين مجلس است. در مشهد ـ من اين‌جا را رسمش را نميدانم ـ شب آخر ميروند در خانه‌ي فاطمه‌ي زهرا. شما هم از اين احساساتتان احساس ميشود كه باز هم بايد رفت در خانه‌ي فاطمه‌ي زهرا.

 

Cاشارات حديث شريف كساء

من يك جملهاي را به شما بگويم، اين حديث كساء از احاديث معتبره است و من خودم شخصاً به آن اهميت ميدهم. سندش هم بسيار سند خوبي است. در اين حديث كساء يك اشارهاي دارد كه من آن اشاره را امشب برايتان توضيح ميدهم تا بتوانيد از آن استفاده بكنيد. خودم در تمام عمر از اين اشاره استفاده كردهام و بحمد الله خيلي بهره برده‌ام. آن اشاره اين است: پيغمبر اكرم «رُوِيَ عَنْ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَلامُ اللهِ عَلَيْهَا اَنَّهَا قَالَتْ دَخَلَ عَلَيَّ اَبِي رَسُولُ اللهِ فِي بَعْضِ الْاَيَّامِ» يك روزي پيغمبر آمد خانة ما ـ نميخواهم حديث كساء برايتان بخوانم ـ «فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ اِنِّي لَاَجِدُ فِي بَدَنِي ضُعْفًا»

 

cمعرفت به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله

پيغمبر در بعد بشري ـ اين را آقايان بدانيد ـ مثل ما است. «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» در بعد روحي آن‌همه عظمت دارد كه بعد ميفرمايد: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ»([13]) من با خدا در ارتباطم ولي در بعد بشري مثل ما است. خُب، خسته شده و فشار كار رويش فشار آورده، ضعفي در او پيدا شده، بعضي نوشتهاند حتي كسالت داشت حضرت. «اِنِّي لَاَجِدُ فِي بَدَنِي ضُعْفًا» اين صريح روايت است، ببينيد، حضرت زهرا يك جمله ميگويد بعدش، ميگويد: «وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ وَ اِذَا وَجْهُهُ يَتَلَأْلُؤْكَأَنَّهُ الْبَدْرُ فِي لَيْلِةِ تَمَامِهِ وَ كَمَالِهِ»، دلم ميخواهد اين مطلب را بگيريد. ميگويد: بعد از آنكه من ـ حالا اين جمله رامن مي‌خواهم با توجه بيشتر به شما بگويم ـ صورت همان پيغمبري كه ضعف در آن پيدا شده، مثل ماه نگاه كردم، ديدم دارد مي‌درخشد، مثل ماه شب چهارده، حال پيغمبر آنچنان خوب شد كه عليبن ابيطالب آمد امام حسن آمد، امام حسين آمد، همه را توي بغل گرفت و بهترين روزهاي دوران عمر پيغمبر اكرم بود.

 

cرمز كار فاطمه‌ي زهرا سلام الله عليها

چه گفت فاطمه‌ي زهرا و چه كرد؟ ـ و ان شاء الله براي همهمان اين كار را خواهد كرد ـ عرض كرد به پدر «اِنِّي اُعِيُذَكَ يَا اَبَتَا مِنَ الضُّعْفِ». خوشابه حالتان! اگر فهميديد اين يعني چه؟ من تو را پناه ميدهم به خدا از ضعف؛ يعني با يك نگاه، با همين كه آمدي توي خانه‌ي من، با همين كه به من گفتي: من ضعف دارم، من توي پيغمبر را پناهت ميدهم به خدا «يَا اَبَتَا مِنَ الضُّعْفِ». بعدش هم ميگويد: «وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ وَ اِذَا وَجْهُهُ يَتَلَأْلُؤْكَأَنَّهُ الْبَدْرُ فِي لَيْلِةِ تَمَامِهِ وَ كَمَالِهِ».

 

cشفاي مريض‌هاي صعب العلاج

به خدا قسم بيشتر از صد مورد ـ اين را من به همه كس نميگويم مجلس ديگر حالا با شما ده شب است خودماني شديم و اكثرتان را ديديم و ميشناسيم ـ صد مورد بيشتر افراد مريضِ صعب العلاج را گفتيم كه بگوييد: «يَا فَاطِمَةُ اَغِيثِينِي،يَا مَوْلاتِي يَا فَاطِمَةُ اَغِيثِينِي» خدا ميداند، اين را مكرر گفتهاند با همين توجه كه تو پيغمبر اكرم كه نيازي به فاطمه‌ي زهرا ندارد و درس است براي ما. اين كار پيغمبر به او اين محبت را كرده خوب به ما هم،

 

cاظهار محبت شيعيان به فاطمه‌ي زهرا سلام الله عليها

ما هم تو را دوست داريم. يا فاطمة الزهرا، ديدي در عزايت چقدر گريه ميكنيم؟ تو يك روز از دار دنيا رفتي، ما دو ماه برايت عزاداري ميكنيم، ماه جمادي الاول و جمادي الثاني. يا فاطمه، ديدي وقتي كه نام تو را برده ميشود، دوستانت چه جور اظهار محبت ميكنند؟ چرا فاطمه اين‌قدر عزيز است؟ چرا وقتي كه پيغمبر در همين حديث كساء خدا ميخواهد معرفي كند كه اين‌ها كي هستند توي اين – زير اين كسا – به ملائكه. ميگويد: «هُمْ فَاطِمَةُ وَ اَبُوهَا» فاطمه است و پدر فاطمه «وَ بَعْلِهَا وَ بَنُوهَا»([14]) اين‌ها فاطمه، يك شخصيتي وقتي در بين جمع هست ميگويند: كي هست اين‌جا؟ فلاني هست و مثلاً فلان برادرش، فلاني هست و پسرش. فاطمه الگو است، فاطمه آنقدر عزيز است كه من اگر بخواهم در فضايل فاطمه چيزي عرض كنم به خدا قسم! گفت كه «يك دهان خواهم به پهناي فلك»،

كتابِ وصف تو را آب بحر كافي نيست

كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

اما آقايان اين دنياي دني، اين مردم بي محبت و بي وفا كاري كردند كه فاطمه بيشتر از هيجده سال توي دنيا زنده نباشد اما عايشه هشتاد سال توي مردم زندگي بكند. حالا ميخواهيد چراغ‌ها را خاموش كنيد شب آخر مجلس است، شب عزاداري.



[1]– نساء/59

[2]– نساء/59

[3]– أنعام/57

[4]– مائده/51

[5]«وَ لَمْ تَجْبُنْ نَفْسُكَ وَ لَمْ تَخِرَّ كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ» كافي: 1/ 454، كمال‏الدين: 2/ 387، «وَ لَمْ تَجْبُنْ نَفْسُكَ وَ لَمْ تَهِنْ كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ» فقيه: 2/ 592، «و أدركت أوتار ما ظلموا كنت على الكافرين عذابا واصبا و للمؤمنين كهفا و حصنا كنت كالجبل الراسخ لا تحركك العواصف و لا تزيلك القواصف» مناقب: 2/ 347، بحار: 97/ 379، «كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ» نهج‏البلاغه: 80

[6]– المجالس الفاخره: 94، روائع المختاره: 6، مناظرات في العقائد:2/ 147، إمام الحسن عليه السلام: 206

[7]– يس/61

[8]«فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ» وسائل‏الشيعه: 27/ 131، بحار: 2/ 88، احتجاج: 2/ 458، «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً لِهَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ» تفسيرالإمام‏العسكري: 299

[9]– أنبياء/27

[10]– غافر/60

[11]«خلوا ابن عمي أو لأكشف في الدعا * رأسي وأشكو للإله شجوني» بيت الأحزان: 129، شرح إحقاق الحق:2/ 368، انتصار: 7/ 66

[12]كتاب ملاقات با امام زمان ارواحنا فداه، ملاقات چهل و چهارم

[13]– كهف/110

[14]– شرح احقاق الحق: 2/555، اسرار الفاطميه: 183، مفاتيح الجنان: 1017

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *