۲۰ صفر ۱۴۱۵ قمری – ۷ مرداد ۱۳۷۳ شمسی – اولی الامر

 

@ متن سخنراني شب 20 صفر 1415 مصادف با 7 مرداد 1373 و 29 جولاي 1994

 

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةَ اللهِ فِي الْاَرَضِينَ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.

 

«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»([1])

 

در دستورات قرآن به اين كلمه زياد برخورد ميكنيم كه اطاعت خدا را بكنيد، اطاعت پيغمبر و آن كسي كه از جانب خدا قوانين را آورده بكنيد. ولي در يك آيه ميفرمايد: «وَ أُوْلِي الْأَمْرِ»، صاحبان امر؛ كساني كه از جانب پروردگار ميتوانند امر كنند، صاحب امرند آن‌ها را هم اطاعت كنيد.

اين‌جا يك بحث علمي هست كه اگر توجه كنيد، متوجه ميشويد كه از خود قرآن ميشود «أُوْلُوا الْأَمْرِ» را تفسير كرد.

در قرآن مجيد امتياز را خداي تعالي به دو چيز داده: يكي به تقوا و ديگري به علم. در خصوص تقوا ميفرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»([2]) در خصوص علم ميفرمايد: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»([3])، «يَرْفَعْ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»([4]) بنابر اين در قرآن فقط امتياز به دو چيز است، يكي تقوا و ديگري علم. حتي اگر دربارة جهاد كه «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا»([5]) كه خداي تعالي مجاهدين را بر آن‌هايي كه خانه نشيناند و تنبل‌اند و جهاد در راه خدا نميكنند فضيلت داده، پارهاي از تقوا است در حقيقت. پس امتياز انسان به تقوا و علم است. ساير امتيازات در اسلام ملغا شده. سياهي، سفيدي، عرب، عجم، فرض كنيد شاه، گدا، ثروتمند، كم ثروت، اين‌ها امتيازي از نظر قرآن و اسلام نيست. اين يك مطلب، اين مطلب را داشته باشيد.

مطلب دوّم اين‌كه هميشه يك كسي كه بالاتر است، مقام بالاتري را دارد، ميتواند به كسي كه زير دست است امر بكند. در عرب هيچگاه شخصي كه پايين تر است به بالاتر امر نميكند. يعني اگر فرزندي به پدرش چيزي گفت،. گفت: فلان كار را بكن، اين را عرب اسمش را امر نميگذارد بلكه اسمش را «سؤال» ميگذارد امّا اگر خداي تعالي به ما فرمود: «بايد فلان كار را بكنيم» اين‌جا امر كرده يا اگر پدر به فرزند گفت: بايد فلان كار را بكني يا فلان كار را بكن آن امر كرده، اين دو مطلب. اين دو مطلب را داشته باشيد تا بتوانم «أُوْلُوا الْأَمْرِ» را برايتان معنا كنم.

خدا در اين آيه ميفرمايد شما از سه كس اطاعت كنيد: «خدا» كه معلوم است، «پيغمبر» چون واسطة وحي است اين هم معلوم و كساني كه در هر زمان صاحب امرند يعني برتري بر تمام مردم دنيا و مؤمنين دارند و اين‌ها برتريشان هم طبق خود آيه شريفه قرآن از «علم و عصمت» بر سايرين امتياز دارند.

هر كس در زمان شما از همه بيشتر داراي علم و عصمت و پاكي و تقوا بود او «أُوْلُوا الْأَمْرِ» شما است. ببينيد خيلي مسأله روشن ميشود. در زماني كه عليبن ابيطالب بعد از پيغمبر اكرم بود تمام مردم دنيا را اگر ميگشتيد، تحقيق ميكرديد عالم‌تر از علي، پاك‌تر از علي كسي نبود. او صاحب امر بود يعني اين اختيار را داشت كه به همه امر كند و عرب به يك چنين فردي صاحب امر مطلق اطلاق ميكند. يك مطلب علمي است. لذا ما براي تفسير و تأويل اين آيهي شريفه احتياج به روايات نداريم. وقتي به ما گفتند: «أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» يعني شما بگرديد در بين خودتان هر كدام علمش بيشتر، هر كدام تقوايش بيشتر او «أُوْلِي الْأَمْرِ» شما است، صاحب امر شماست. در زمان ما «أُوْلِي الْأَمْرِ»كي هست؟ حضرت بقيةاللهارواحنا فداه. ما نميتوانيم بگوييم كه يك نفر ديگر ممكن است يك گوشهي دنيا باشد كه او علمش يا تقوايش از حجة ابن الحسن بيشتر باشد.

در زمان امام عسكري كي بود؟ خود حضرت عسكري.

در زمان هر يك از ائمه اگر ميگشتيد و تحقيق ميكرديد تنها يك نفر عالمتر و با تقواتر و بلكه معصوم و پاك‌تر از همه بود لذا او صاحب امر بود.

خوب همان‌طوري كه براي ما اين معنا مجهول است و بايد يك مقداري رويش كار بكنيم تا معناي «أُوْلُوا الْأَمْرِ» را بفهميم در زمان پيغمبر اكرم هم همينطور بود. مكرّر خدمت رسول اكرم رسيدند، گفتند: آقا، «أُوْلُوا الْأَمْرِ» كي هست؟ پيغمبر چيز اضافهاي نفرمود. هماني كه عقلتان، تحقيقتان، فكرتان به شما ميگويد همان را فرمود. منتها تعيين موضوع كرد. زحمت شما را كم كرد.

اگر شما آمديد توي اين مجلس ميخواهيد داناترين و پاك‌ترين افراد را پيدا كنيد خوب خيلي برايتان مشكل است كه يك يك اين مردم را بررسي كنيد تا عالم‌ترين و پاك‌ترين را پيدا كنيد امّا اگر به يك كسي كه اعتقاد به صداقتش داريد از او سؤال كرديد، او به شما معرّفي كرد زحمت شما را كم كرده. لذا پيغمبر اكرم فقط زحمت ما را كم كرد و حال آنكه حتي زحمتي هم نداشت يعني از نظر سنّي و شيعه از نظر تمام مسلمان‌ها بلكه از نظر غير مسلمان‌ها در زماني كه پيغمبر اكرم از دار دنيا رفت از علي پاكتر و داناتر نبود – كه چند شب قبل اشاره كردم و ديگر نميخواهم تكرار كنم – و همچنين بعد از علي بن ابي طالب از حضرت مجتبي كسي پاك‌تر و عالم‌تر نبود. اين را شما فكر نكنيد كه ما يك مشت شيعه دور هم در عاصمة شيعه، در تهران، نشستيم و ميگوييم و صحبت ميكنيم نه. هر مسلماني كه در عالم وجود دارد و حتي غير مسلمان‌هايي كه علي بن ابي طالب را سخنانش را شنيدهاند، ميگويند: از او عالم‌تر و پاك‌تر نبوده. بنابر اين «أُوْلِي الْأَمْرِ» او است.

اين‌جا يك جمله و يك نكتهاي نميدانم چون مجلسمان باصطلاح يك عدّه ممكن است درست مطلب را نتوانند هضمش كنند و بفهمند البته چون اكثريت بحمدالله افراد با استعداد و خوش درك در اين مدّت من شناختهام از قيافهها پيدا است، از طرز توجّه به مطالب پيدا است كه بحمدالله مطالب علمي را ميتوانم در اين‌جا عرض كنم.

چرا گفتند اميرالمؤمنين فقط بايد به علي بن ابي طالب گفت حتي به امام حسن مجتبي جايز نيست ما بگوييم اميرالمؤمنين؟ اين يك مطلب عقلي است، علمي است. – دقت كنيد – امير يعني امر كننده. كسي ميتواند بر تمام مردم امر كند كه بر همه مزيّت داشته باشد. بعد از رسول گرامي اسلام تنها كسي كه حتّي ميتواند بر امام حسن هم امر كند، بر امام حسين هم امر كند، بر حجة ابن الحسن هم امر كند چون پدر است علي بن ابيطالب است. امّا امام حسن نميتواند به همه مسلمانها كه من جمله اميرالمؤمنين است، علي بن ابيطالب است، امر كند. لذا هيچكس غير از علي بن ابيطالب اميرالمؤنين [نيست] چون كلمة مؤمنين شامل حتي حضرت مجتبي و حضرت سيد الشهداء و ائمه معصومين هم ميشود. حتي شامل خود پيغمبر هم ميشود ولي انصراف دارد چون پيغمبر اين نام را روي اميرالمؤمنين گذاشته و بنابر اين اميرالمؤمنينِ مطلق فقط علي بن ابيطالب است امّا امام حسن بر همه مؤمنين ميتواند امر كند اما اين‌جا يك نفر باقي ميماند كه علي بن ابيطالب باشد و لذا به او نميشود گفت اميرالمؤمنين. به حضرت سيدالشهداء نميشود گفت اميرالمؤمنين. اين را هم يك نكتهاي بود به مناسبت مطلبم خدمتتان تقديم كردم.

بنابر اين يك عدّه بودند در زمان رسول اكرم خدمت پيغمبر اكرم ميرسيدند بعضي نكات مجهول را كه نميخواستند رويش فكر زياد بكنند و الا با فكر هم ميتوانستند مطلب را درك كنند، از پيغمبر اكرم سؤال ميكردند من جمله جابر بن عبدالله انصاري است كه «اربعين» به نام او ثبت شده – خوشا به حالش! – ايشان آمدند خدمت رسول اكرم عرض كرد: يا رسول الله! ما خدا را شناختيم «أَطِيعُوا اللَّهَ» خدا را ميشناسيم شما را هم كه شناختيم «أَطِيعُوا الرَّسُولَ». «أُوْلِي الْأَمْرِ» كيست؟ شما نگوييد: با اين مطلبي كه تو گفتي «أُوْلِي الْأَمْرِ» روشن شد الآن حدود شايد نزديك يك ميليارد مسلمان فكر ميكنند شاه مملكتشان «أُوْلُوا الْأَمْرِ» است. فكر ميكنند هر كس قدرت در دستش بود «أُوْلُوا الْأَمْرِ» است. و حال اينكه از نظر لغت حتي او «أُوْلِي الْأَمْرِ» نيست. او صاحب امر نيست. چه مزيّتي دارد بر مسلمان‌ها كه او بتواند بر مسلمان‌ها و بر مؤمنين امر بكند و مردم نتوانند امر بكنند؟! ما گفتيم امتياز با تقوا و علم است. الآن اگر شما يك قدم بگذاريد توي ممالك اسلامي غير ايران مثلاً در روز جمعه در مسجدالحرام، وقتي ميگويد: «اَللَّهُمَّ احْفَظْ اُولِي الْاَمْرِ مِنَّا» منظورشان «فهد» است كه خدايا! «أُوْلِي الْأَمْرِ» را حفظش كن. منظورشان فهد معلوم الحال است يا مثلاً در سوريه آن يكي، در آن مملكت ديگر آن يكي ديگر كه اكثراً اين‌ها يا فاسق و فاجر و خوب مثل شاهي كه ما در گذشته داشتيم و آن همه كثافت‌كاري‌ها داشت، آنهمه ظلم داشت. «أُوْلِي الْأَمْرِ» بايد كسي باشد كه بر همه امتياز داشته باشد. شما ميگوييد: چرا مردم آن زمان فكر نكردند؟

جابر بن عبدالله انصاري آمد گفت كه يا رسول الله! «أُوْلِي الْأَمْرِ» را براي ما معرّفي كن. رسول اكرم هم فرمود: اوّل اين‌ها علي بن ابيطالب است، بعد حسن بن علي است، بعد حسين بن علي است، بعد علي بن الحسين السجاد، آن كسي كه لقبش سجاد است، آنقدر سجده ميكند، آنقدر بندگي در راه خدا ميكند كه خداي تعالي او را سجّاد ناميده و بعد از او محمد بن علي بن الحسين الباقرالعلوم. اين روايت را شيعه و سنّي نقل كردهاند مخصوصاً كه يك معجزهاي هم در آن گذاشته شده؛ پيغمبر اكرم فرمود: جابر! تو اين فرزندم را ميبيني. سلام من را به او برسان. در ميان اصحاب پيغمبر احدي تا زمان امام باقر نماند جز جابر. و بعد فرمود: بعد از آن جعفر بن محمد و بعد موسي بن جعفر يك يك را اسم برد تا رسيد به حضرت بقيةاللهارواحنا لتراب مقدمه الفداء. اين يك روايت، اهل سنت هم نقل كردهاند. يك كتابي است به نام منتخب الاثر – كه مجموعة مطالبي است كه مرحوم آيت الله العظماي بروجردي اين‌ها را بيان كرده و در زمان ما هم يكي از علماي بزرگ چاپش كردهاند – اين كتاب از اين‌جا شروع ميكند مطلبش را سنّي و شيعه نقل كردهاند پيغمبر اكرم فرمودند: «خُلَفَائِي مِنْ بَعْدِي اِثْنَا عَشَرَ». خلفاي من بعد از من دوازده نفرند روايات زيادي هست كه اين معنا را ميگويد، «كُلُّهُمْ مِنْ قُرِيش» اوّل ميفرمايد: همةشان از طايفه قريش است. بعد ميفرمايد روايات زيادي هست اين‌هايي كه ميگويم مضمون يك كتاب است، كتاب قطور، بعد ميفرمايد كه «كُلُّهُمْ مِنْ بَنِي هَاشِم» همهشان از بني هاشماند. دستة سوّم از روايات ميگويد: «اَوَّلُهُمْ عَلِيِّبْنِ اَبِيطَالِبِ ثُمَّ الْحَسَنِ ثُمَّ الْحُسَيْنِ» بعد نه نفر – ديگر اسم نميبرد – نه نفر از اولاد حسين بن علي. در دستة چهارم از روايات ميفرمايد كه «خُلَفَائِي مِنْ بَعْدِي اِثْنَا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشَ كُلُّهُمْ مِنْ بَنِي هَاشِمِ اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ اَبِيطَالِبِ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ» يكي يكي اسم ميبرد تا به حضرت وليعصر صلوات الله عليهميرسد. در دستة پنجم از روايات اين باب، پيغمبر اكرم خصوصيات و حالات و طاغوت‌هاي زمان آن‌ها را شرح ميدهد و بيان ميكند. در دستة ششم روايات اين كتاب خصوصيات وجود مقدس حضرت بقيةاللهرا شرح ميدهد و جميع علائم ظهور را بيان ميكند.

من در اين مسأله يك جرياني دارم. يك كتابي نوشتهام به نام «شبهاي مكّه» كه اين كتاب مكرر چاپ شده. دو سفر من به قصد زيارت مكه با ماشين شخصي رفتم. از همين راه تركيه به سوريه و اردن و بعد هم به عربستان سعودي و در ضمن راه بحث‌ها و تحقيقاتي در بارة مذاهبي كه در راهمان بود ميكردم من جمله در تركيه احساس كردم چهارده ميليون علي اللهي داريم، چهارده ميليون. كه مركز اين‌ها يك شهري است به نام ارزنجان، نزديك ارض روم است، و خوب من ميخواستم يك تحقيقاتي در بارة علي اللهيها بكنم، اين‌هايي كه علي را خدا ميدانند.

يك مطلبي را به شما بگويم، بني اميه اسراي خاندان عصمت و طهارت را از هر كجا عبور دادند، آن مردم آن‌جا يا به قدري خباثت دارند كه حاضر نيستند نام علي را ببرند يا آن‌هايي كه پاك بودند شيعه هستند و يا غالي يعني غلو كننده دربارة علي بن ابيطالب. حالا اين فلسفهاي دارد نميخواهم بحثش را بكنم. در اين شهرهاي تركيه و سوريه و اردن و بعد هم عربستان سعودي من عوض اين‌كه بروم دنبال جاهاي ديدني آن‌جا، تحقيق ميكردم دربارة مسايل علمي. ما در تركيه چون زبان بلد نبوديم، زبان تركي من بلد نبودم، مجبور بودم يك عربي را يك كسي را كه هم تركي بلد باشد هم عربي دست و پا كنيم و بعد او مترجم ما واقع بشود تا ما بتوانيم مطالب را با ديگران صحبت كنيم.

غالباً اين ائمه جماعت مساجد تركيه اگر چه سنّي بودند اين‌ها مترجمين خوبي براي ما بودند و لذا در ارزنجان يك شهري است – آن‌هايي كه تركيه رفتهاند ميدانند – يك شهر نسبتاً بزرگي هم هست، من نزديك غروبي بود رسيدم آن‌جا يك نفر به من برخورد كرد چون من با همين لباس بودم و لباس روحانيت در تركيه ممنوع است جز براي كساني كه از خارج آمدهاند. اين لباس ما جلب توجه آن‌ها را ميكرد به خصوص كه قبل از انقلاب هم بود و هنوز روحانيت اين‌طور در تلويزيونها و مثلاً انظار ديده نشده بودند. خيلي مردم جمع ميشدند بعضيهايشان ميآمدند با من عربي صحبت ميكردند؛ من ميفهميدم اين‌ها عالم ديني هستند چون حتي علمايشان داراي كت و شلوار و محاسن تراشيده و اين‌جوري بودند.

يك نفر آمد در مقابل من سلامي كرد و گفت: از كجا هستي به عربي؟ گفتم: من از ايرانم. گفتش كه شما چه مذهب داريد؟ من از باب اين‌كه دين مقدس اسلام دين حنيف است و ميدانستم مردم تركيه سنيهايشان حنفي هستند گفتم: حنفي هستم. گفت: من هم حنفي هستم. گفت: شغل شما چه است؟ گفتم: امام جماعتم گفت: من هم امام جاعتم. گفت: اسم شما چيست؟ گفتم: حسن. گفت: اسم من هم حسن است. خيلي تطبيق كرديم با هم. گفت: پس بيا برويم مسجد دم غروب است براي نماز و ما رفتيم به مسجد و اصرار زيادي داشت كه ما را امام جماعت قرار بدهد ولي خوب من قبول نكردم و نماز را كه خوانديم بين نماز مغرب و عشاء كه آن‌ها تقريباً يكساعت و نيم فاصله مياندازند ايشان نشست با ما صحبت كردن خوب شما با مردم ايران كه علوي هستند – نميفهميد، خيال ميكرد مثل آن علي اللهيهاي اين‌جا آن‌ها علوي هستند – گفتم آن‌ها علوي نيستند آن‌ها شيعه هستند؛ شيعههم معنايش اين است كه بعد از پيغمبر اكرم علي بن ابيطالب را خليفه ميدانند. گفت: خوب با اين‌ها چه كار ميكني؟ گفتم: هميشه ما بحث ميكنيم. راست هم گفتم به جهت اين‌كه ما قبل از آن در سال چهلويك، كانون بحث و انتقاد ديني را درست كرده بوديم و بحث ميكرديم گفتم: بحث ميكنم. گفت: اين‌ها كه آن‌قدر سواد ندارند كه شما با آن‌ها بحث كنيد، ارزشي ندارند.- حالا هي مقايسه ميكرد با همان علي اللهيهاي محل خودش – گفتم: اتفاقاً يك مطلب مشكلي را اين‌ها سؤال كردهاند كه من نميتوانم جوابشان را بدهم و اين‌ها را من يادداشت كردهام ببرم از علماي بزرگ مكه سؤال كنم و لذا اين‌جور هم نيست كه تو فكر ميكني. افراد با سواد عميقي هم هستند گفت: حالا آن سؤالات را من بگو. گفتم: تو به تزلزل ميافتي اگر من آن‌ها را بگويم چون جوابش را هم من نميگويم آن‌وقت تو به تزلزل بيفتي. گفت: نه من پنج سال در الازهر مصر درس خواندهام، ليسانس «معقول و منقول» گرفتهام. گفتم: در عين حال اگر متزلزل شدي به گردن خودت. گفت: باشد. ما مسايل شيعه را برايش مطرح كرديم، مطالبي كه جواب ندارد يعني مثلاً گفتيم در بارة علي بن ابيطالب اين‌ها ميگويند: سيصد آيه نازل شده دربارة ابوبكر يك آيه بيشتر نازل نشده آن يك آيه هم آن‌ها ميگويند كه دليل بر ضعف ايمان ابيبكر است و او از اولياي خدا نبوده است چون دربارة ابيبكر اين آيه است كه «ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»([6]) گفتم به او كه اين‌ها ميگويند: اگر ابوبكر از اولياي خدا ميبود، نميخواست كنار پيغمبر محزون بشود و بترسد كه خدا ميگويد از قول پيغمبر كه به او فرمود: «لَا تَحْزَنْ» ولي آياتي كه دربارة علي بن ابيطالب، گفتم: تو آن‌ها را ميگويي يا من بگويم. گفت: نه، من ميگويم: سورة «هل اتي» را گفت، سورة آن آيه شريفهاي كه در همان شب كه پيغمبر در غار با ابيبكر است و دربارة علي بن ابيطالب «وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ»([7]) اين‌ها را تا سيصد آيه. درتمام كتب اهل سنت سيصد آيه را نوشتهاند كه در باره علي بن ابيطالب نازل شده. گفتم: حالا با وجود كسي كه سيصد آيه دربارهاش نازل شده و يك عده ميگويند او خدا است و در مقابل كسي كه يك آيه نازل شده آن هم در تازه اين‌طور آيهاي شما چه است جوابت؟ يك قدري صبر كرد گفت: خوب مطلب ديگري بگو. گفتم: متزلزل ميشوي، خلاصه نميخواهم برايتان [بگويم] خوب وقت زيادي ميخواهد من آنچه كه به او گفتم براي شما بگويم. آيات مختلف و مطالب مختلف آنچه كه اعتقاد داشتم و بحمدالله آن‌وقت من خيلي قويتر از او بودم يعني او يك دانشكدهاي در علوم اسلامي رفته بود اطلاعات زيادي نداشت و من هم خب، زياد تحقيق كرده بودم همچنين مسلط يك دانه از شايد هيجده سؤال كه از قول شيعه من نقل كردم، يك دانه را نتوانست جواب بدهد.

به من گفت: خيلي پس مشكل است شما چطور زندگي ميكنيدايشان صبح كه آمد پيش من گفت ديشب تا صبح نخوابيدم، اين كتاب‌ها را به هم ريختم، كتب علمي مطالبي مربوط به اين‌ها ديدم هيچ جوابي ندارد حالا چه كار كنيم؟ گفتم: من هم همين‌طور ماندهام چه كار بكنيم. گفت: پس شما اگر رفتيد در مكّه علماي مكّه شنيدهام خيلي با شخصيتند مخصوصاً او اسم برد گفت: «ابن باز» كه الان هم هست يك مرد وهابي است. گفت: او خيلي با سواد است از او شما سؤالات را بپرسيد و براي من هم جواب را بياوريد. گفتم: در مراجعت طبعاً چون با ماشين رفتم از همينجا بر ميگردم. خلاصه ما حالا نسبت به اين شخص مطالب را بعد نوشتيم كه نه آن آقايان هم جواب نداند و من خلاصه شيعه شدم و معتقد به علي بن ابيطالبم تو خودت ميداني هر كاري ميخواهي بكني بكن.

وقتي كه رسيديم به مكه، در مكه خوب همين برنامه بود واقعاً ايام عمره بود ديدم كه در مسجد الحرام دسته دسته در مسايل معنوي مختلف اسلامي تدريس ميشود. يكجا را نگاه كردم ديدم دربارة اعتقادات دارد صحبت ميشود نشستم. بعد از جلسة درس به آن عالم سنّي گفتم كه من سؤالاتي دربارة اعتقادات دارم از كي بپرسم؟ او حالا يا حوصلهاش سر آمده بود و خسته شده بود يا واقعاً شكسته نفسي كرد يا واقعيت گفت به هر حال گفت: از من عالم‌تر هست در مكه من برايت وقت ميگيرم تو از او سؤالاتت را بكن كه موضوع شبهاي مكه در اين كتاب موضوع مطالبي است كه من با او صحبت كردم و بحمد الله موفق شدم كه ايشان را يا متمايل به تشيع و يا شيعه، طبق اقرار خودش گفت: شيعه شدم، و حتي شايد الآن به چشمم نميخورد بعضي از رفقا همين سفر اخير كه با من بودند رفتيم به نزد ايشان، ايشان خوابي را براي دوستان ما نقل كرد؛ كه من در خواب ديدم حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام، حضرت سيد الشهداء و حضرت امام مجتبي آمدند و امير المؤمنين رو كرد به حضرت مجتبي و فرمود: «طَهِّرْ وَلَدِي» اشاره به من كرد كه من آن‌جا سؤال كردم شما از سادات هستيد؟ گفت: بله. «طَهِّرْ وَلَدِي» فرزند من را طاهرش كن. حضرت مجتبي هم سر يك شيشه عطري را زدند و عطر را روي من ريختند و من صبح بلند شدم آن‌جا به من گفت: من شيعه ديدم هستم، حالا بحث مفصلي دارد و اين‌كه چون كتاب هست، البته اين كتاب تصادفاً كمياب است و چاپ و تجديد طبع نشده. اگر دوستان بخواهند تهيه كنند مشكل است توي كتابخانهها طبعاً خواهد بود.

منظورم اين بود كه من در مدينه رفتم نزد همان ابنباز آنموقع ساكن در مدينه بود الآن ساكن در رياض است. يك مردي است نابينا و نشسته بود؛ همين مردمي كه ضريح پيغمبر را نميبوسند دست و پاي ايشان را مخصوصاً پاهايش را دراز كرده بود پاي ايشان را ميبوسيدندو احترام براي ايشان قايل بودند. حتي گفتند: ملك وقتي كه يك ماشيني ميخرد و مي‌خواهد بهترين ماشين را طبعاً ملك دارد يك چند روزي ميگذرد در زير پاي ايشان كه ايشان تبركش كند بعد ميبرند براي او. الآن هم هست مردي است كه در خرابي قبرستان بقيع وجود داشته و آخرين كسي است الآن حدوداً بيشتر از نود سال عمرش است، چشم‌هايش نابينا است، من نشسته بودم سؤال كردم كه «شَيْخُنَا مَسْأَلَةٌ؟» گفت: «تَفَضَّلْ». چون نميديد كه من در اين لباسم و شيعه هستم با احترام با من برخورد كرد. گفتم كه روايتي هست كه «اَلْاَئِمَةُ مِنْ بَعْدِي اِثْنَا عَشَرَ»([8])،  اين روايت را خواندم كه ائمه بعد از من دوازده نفرند. از نظر شما چطور است اين روايت؟ گفت: صحيح، منظورم اين جمله بود. «رِوَايَةٌ صَحِيحَةٌ» كه الآن تُن صدايش توي گوشم هست «رِوَايَةٌ صَحِيحَةٌ» روايت صحيحه است. و خود اين شخص يك كتاب دربارة حضرت وليعصر صلوات الله عليهنوشته و اعتقاد به وجود مقدس حضرت ولي الله الاعظم دارد. شما اين را بدانيد يك نفر مسلمان يعني از ضروريات دين است ها طبق آنچه كه من ميخواهم عرض كنم يك نفر مسلمان وجود ندارد كه اهل تحقيق باشد «ها» شايد توي شيعيان هم كسي باشد كه به امام زمان ايمان نداشته باشد اما دانشمندانشان، علمايشان مگر آن‌كه به حضرت مهدي صلوات الله عليهايمان و اعتقاد دارند و روايات «اَلْمَهْدِي» در بين آن‌ها معروف است حتي مرحوم آية اللهصدر پدر بزرگوار اين آقاي آسيد موسي صدر كه در لبنان بود و باصطلاح مفقود شد ايشان يك كتاب به نام «اَلْمَهْدِي» نوشتهاند كه تمامش روايات اهل سنت است دربارة امام زمان صلوات الله عليه. كتاب‌ها نوشته شده، موسوعهي «امام المهدي» چاپ شده؛ يك كتابي است كه كتبي كه دربارة امام زمان اعم از شيعه يا اهل سنت نوشتهاند در آن‌جا درج شده و متجاوز از هزار كتاب دربارة امام عصر ارواحنا فداهشيعه و سني نوشتهاند. بنابر اين از مسايل مبهم نيست اين دوازده امام.

من با بعضي از علماي اهل كه وقتي اين روايت را ميخواندم و بحث ميكردم ميگفتم: پس چرا شما ميگوييد: اوّل ابي بكر است؟ آن‌ها يك توجيهي داشتند كه اين توجيه درست نبود و مورد اعتراض بود ولي توجيه ميكردند. آن‌ها معتقد بودند كه يعني آن علماي درشت و بزرگشان كه به روايات معتقد بودند و نميتوانستند اين روايات را صرف‌نظر كنند ميگفتند كه دين از سياست جدا است آنچه كه ما به آن عقيده نداريم و نبايد هم عقيده داشته باشيم. ابيبكر و عمر و عثمان و بعد معاويه و بعد يزيد و همين‌طور ميرود بالا اين‌ها خلفاي ‎‎پيغمبرند در امور سياست ولي علي و حسن و حسين و ائمه اطهار اين دوازده نفر اين‌ها خلفاي پيغمبرند در مسايل معنوي و امور ديني، يك همچنين توجيهي داشتند كه البته اين توجيه عرض كردم با دلايل مختلف غلط است، توجيهشان درست نيست يعني غير از اين بوده. علي را توي خانه نشاندند. امام حسن را معاويه شهيد كرد اگر اين‌جوري بود خوب تقسيم شده ديگر دربارة مسايل سياسي مردم به آن‌ها طبعاً مجبور بودند مراجعه كنند در مسايل حكومتي خوب يعني در مسايل معنوي و احكام و حكومت حكم عبادات خوب بر ائمه اطهار عليهم الصلوة و السلاممراجعه ميكردند ديگر بحثي نبود؛ اين‌طور نبوده تمام خلفا با ائمه هميشه در جدال بودند، هميشه در جنگ بودند و اكثر ائمه عليهم الصلوة و السلامرا خلفاي زمانشان كشتند و شهيد كردند. يك همچنين مطلبي را ميگفتند. به هر حال اين مطلب را شما بدانيد كه از مسلّميات است اين روايت كه من امشب از جابر بن عبدالله انصاري به مناسبت اربعين نقل كردم نه فكر كنيد فقط يك روايت است شايد متجاوز از دو هزار روايت از قول پيغمبر دربارة دوازده امام عليهم الصلوة و السلامدر كتب شيعه و سنّي نقل شده.

روز اربعين چه روزي است؟ آيا بايد همين اندازه كه شيعه احترام برايش قائل است احترام قائل بود؟ چه روزي است؟ به عقيده من روز اربعين بعد از عاشورا روز بسيار بزرگي است. روزي است كه زيارت سيد الشهداء آغاز شده، روزي است كه جابربن عبدالله انصاري همين شخصي كه به او بشارت دادند كه تو امام باقر را ميبيني.

ايني كه معروف است جابر چشمش نابينا بود فكر ميكنم درست نباشد. به جهت اين‌كه روزي كه خانه امام سجاد عليهم الصلوة و السلامبود، توي خانه نشسته بود ديد جواني جلويش دارد راه ميرود. از او سؤال كرد آقاجان اسمت چيه؟ گفت: اسمم محمد. لقبت چيه؟ باقر. پسر كي هستي؟ پسر علي بن الحسين امام سجاد. گفت كه جدت به تو سلام رساند اين ديد و گفت. يا «صحيفة فاطمه» را همين جابر – چون ناقلش جابر است – با امام سجاد مينشينند دو تايي تطبيق ميكنند. حالا چرا به عطيه گفت كه دست من را بگير و بگذار روي قبر ابي عبد الله الحسين؟ اين را شما بدانيد گاهي انسان در اثر گريه چشم‌هايش براي موقت نابينا ميشود.

جابر آن همه فضائل، آن معرفت كاملي كه نسبت به خاندان عصمت و طهارت داشت ايشان از كوفه كه پياده حركت كرد آمد براي زيارت ابي عبد الله الحسين نه خوابش برده بود و يكسره هم گريه ميكرد، بعيد نيست موقتاً در اثر اشك چشم چشم‌هايش نابينا شده بود.اين حالت براي انسان پيش ميآيد «وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ»([9]) درباره حضرت يعقوب در فراق يوسف آن‌قدر گريه كرد تا چشم‌هايش سفيد شد و نابينا شد وقتي كه پيراهن يوسف را روي سرش انداختند چشم‌هايش بينا شد. گاهي ميشود موقتاً چشم انسان در اثر حزن زياد و اندوه زياد نابينا ميشود. جابر مرد بسيار با معرفتي است چون هم در دامن پيغمبر اكرم تربيت شده هم در دامن علي بن ابيطالب هم زير نظر امام مجتبي هم زير نظر سيد الشهداء هم امام سجاد و حتي دارد كه تحت تربيت امام باقر هم بوده و زير نظر آن حضرت هم بوده.

يك روز حضرت باقر عليه الصلوة و السلامبه عيادت جابر تشريف بردند، جابر مريض است، حضرت وقتي نشستند فرمودند: «كَيْفَ اَصْبَحْتَ» چگونه صبح كردي، چطور است حالت؟ جابر گفت كه من اين‌طوري هست حالم كه فقر را بهتر از ثروت ميخواهم، مرض را بهتر از سلامتي ميخواهم. حضرت فرمود: ما خاندان اين‌طور نيستيم. درس آخر كه «تسليم در مقابل پروردگار» است و «راضي به رضاي حق» هست و «بندگي كامل» را امام باقر به جابر تعليم ميدهد. ما خاندان اين‌طور نيستيم. شما چطوريد قربانتان گردم؟ فرمود كه ما هر چه محبوبمان بخواهد همان را ميخواهيم.

يكي وصل و يكي هجران پسندد

يكي درد و يكي درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد.

تشكر كرد از امام باقر. درس آخرش را گرفت و از دار دنيا رفت، به كمالات معنوي رسيد و از دار دنيا رفت. اين جابر خيلي با شخصيت است، خيلي محبوب ائمه اطهار عليهم الصلوة و السلاماست او هم حسين بن علي عليه الصلوة و السلامرا زيارت كرد و دوست داشت.

علامت مؤمن در همين كتاب مفاتيح هست سه چيز است: يكي «بسم الله» سوره حمد را بلند گفتن. شما يك جا رفتيد من خودم در مكه يك مسجد فرعياي بود رفتم ديدم امام جماعت بسم الله را بلند گفت. خيلي تعجب كردم. آن‌ها كه مكه رفتهاند ميدانند. اين‌ها چون خدا را نميخواهند به آن‌ها رحم بكند و مهربان باشد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»جزء سوره است در حمد، نميخوانند. بعضيها خيال ميكنند اين‌ها آهسته ميگويند. بعضي از مذاهب ميگويند آهسته بگوييد، بعضي از مذاهبشان ميگويند اصلاً نگوييد. سورة حمد را از اوّل از «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ »([10]) شروع ميكنند آن‌هايي كه مكه رفتهاند و پشت سر امام جماعت مسجد الحرام يا مسجد النبي نماز خواندهاند خوب ديدهاند ديگر چه سورة حمد را چه سورة بعد را بسم الله را نميگويند. اما اگر يكي را ديديد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ» را بلند گفت اين معلوم است كه مؤمن است شيعه است. دوم انگشتر را به دست راستتان بكنيد مستحب است. اين علامت مسلمانِ و شيعه است. انگشتر را به انگشت كوچك دست راستتان بكنيد. مخصوصاً جنبه زينت داشته باشد. مسلمان‌ها نبايد داري يك حالاتي باشند كه مردم بگويند: چقدر اين‌ها بيحساب، بيترتيب، نه زينتي دارند نه خوش تيپاند، نه بسيار … يك انسان مسلمان بايد خوش لباس باشد و حتي از مستحبات مؤكد است كه وقتي كه به مسجد ميرويد با لباس خوبتان برويد، «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»([11])، زينت‌هايتان را برداريد وقتي كه ميخواهيد برويد توي مسجد، با لباس خوبتان برويد با زينت و وسايل تزئينيتان برويد با ساعتي كه پشت دستتان هست و زيبا است برويد، با انگشتر برويد حالا مردها يك زينتي بالاخره دارند با آن زينت برويد. پس دوّم انگشتر به دست راست كردن و سوم زيارت اربعين. آرزو نميكنيد كه اي كاش راه كربلا باز بود! ميرفتيد امشب كنار قبر ابي عبد الله الحسين و از نزديك آن آقا را زيارت ميكرديد و اين علامت مؤمن و اين علامت ايمان و اين سومين علامت را هم در خودتان به وجود ميآوريد. خدا لعنت كند آن‌هايي را كه راه كربلا را، راه رحمت خدا را، راه اين همه فيض را به روي ما بستند. خدايا، امشب شب اربعين است به آبروي خاندان عصمت صدام و كساني كه مثل صدامند – چون ممكن است او را خدا از بين ببرد بعد يك صدام ديگر بيايد – هر كس كه مثل متوكل و صدام مانع زيارت ابي عبد الله الحسين است خدايا! با ظهور امام زمان ريشهاش را بكن. امشب ميرفتيم كنار آن قبر شش گوشه، من مكرر مشرف شدهام چون يك مدتي در نجف مشغول تحصيل بوديم شب‌هاي جمعه ميآمديم كربلا خدا ميداند يك معنويتي دارد. انسان احساس ميكند كه وقتي وارد حرم ابي عبد الله الحسين ميشود آن‌جا انسان خودش را از همه چيز پاك احساس ميكند. من يك وقتي در خدمت استادم مرحوم حاج ملا آقا جان رفته بوديم كربلا به ايشان گفتم كه شما من ميدانم خدمت امام عصر زياد رسيدهايد – دو سال چون در كربلا ساكن شده بود – و حتمًا در آن سفر ديديد امام عصركجا مينشينيد در حرم ابي عبد الله الحسين. گفت: اين چه سؤالاتي است تو ميكني؟ كم از ايشان شنيده شد كه ايشان گفته باشند من مشرف شدم خدمت حضرت بقيةالله. گفتم: حالا سئوالي كردم نسبت به سادات خيلي احترام قائل بود و كوشش ميكرد دل سيدي را نشكند و احساس كرد با جواب نفي دادن ممكن است من دلم بشكند، دست من را گرفت آورد يك محراب مانندي بود كه وقتي انسان پشت به آن محراب ميكرد در مقابل رويش قبله بود و قبر ابي عبد الله الحسين بود و قبر حضرت علي اكبر هم در همانجا جلوي انسان بود خيلي ان شاء الله دعا كنيد در خدمتتان باشيم آن‌جا را به شما نشان بدهم كه من بعد از آن كه ايشان گفتند حساب كردم ديدم بهترين جايي است كه بايد انسان بنشيند و بعد از آن مكرر حتي بعد از وفات ايشان من ميرفتم آن‌جا را ميبوسيدم آن‌جا مينشستم شايد ما هم اين لياقت را پيدا كنيم يك دفعه ببينيم آقامان حضرت بقيةاللهآن‌جا نشستهاند. نميدانم ميتوانيد تصور يك همچنين محلّي را بكنيد، طبعاً كرديد. بياييم با هم برويم امشب آن‌جا، همه پشت كنيم به باصطلاح آن طرف ديوار طرف جنوبي حرم مطهر رو به قبله در مقابلمان ضريح مطهر حضرت ابي عبد الله الحسين طرف چپمان قبور هفتاد و دو نفر شهيد، به خدا قسم! يك حالي دارد. همهتان با همين حال اگر از يكديگر خجالت ميكشيد، شب اربعين است چراغ‌ها را خاموش كنند ولي تقاضاي من اين است همهتان دل‌هايتان را بفرستيد در حرم ابي عبد الله الحسين. بياييم امشب با جابربن عبدالله انصاري ما آن لياقت را نداريم كه آن‌قدر گريه كنيم كه چشم‌هاي ما در اثر گريه كم نور بشود، چون معرفت جابر را به ما ندادهاند اما شماها ديشب من احساس ميكردم، ديشب چه حالي داشتيد چه گريهاي، چه حسين جاني ميگفتيد، چقدر نام «حسين» را به نظر من اسم اعظم پروردگار است به زبان جاري ميكرديد. الآن وارد شديم در حرم ابي عبد الله. من يك وقت اين‌طور مصيبت را ميخواندم اين‌طور وارد ميشدم، چند نفر به من گفتند كه فلاني همان‌طوري كه تو ميگفتي ما هم احساس ميكرديم مكاشفهاي برايشان دست داده بود خودشان را در همانجا ميديدند. من امشب دوست دارم همهتان در همان حال باشيد. كفش‌ها را بدهيد به كفشداري. آقايان عجله كنيد ميخواهيم برويم براي زيارت ابي عبد الله الحسين. كفش‌ها را به كفشداري بدهيد، وارد ايوان طلاي حضرت سيد الشهداء بشويد. وقتي توي ايوان ايستاديد براي آن‌هايي كه نرفتهاند ميگويم، يكدفعه آن قبر شش گوشه از توي حرم نمايان ميشود. روي قبر نوشته شده «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ثَارَاللهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ» همهتان بياييد اين‌طرف جمع بشويد من هم افتخار زيارت نامه خواني شما را داشته باشم. همه با توجه چشم دلتان را باز كنيد حسين بن علي سر علي اكبر را به دامن گرفته، هفتاد و دو نفر شهيد پايين پاي علي اكبر ولي علي اصغرش را روي سينهاش گذاشته «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا عَبْدِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فَاطِمَةَ وَ خَديجَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَالْوِتْرَ الْمُوتُورَ»

شما هم لابد مثل جابر توقع داريد وقتي جابر دستش رسيد روي قبر ابي عبد الله سلام عرض كرد، سه دفعه صدا زد: «حَبيبِي يَا حُسَينُ، حَبيبِي يَا حُسَينُ، حَبيبِي يَا حُسَينُ». بعد به ابي عبد الله الحسين عرض كرد: «اَ حَبيبٌ لا يُجِيبُ حَبيبَهُ» آيا دوستي پيدا شده كه جواب دوستش را ندهد. بعد خودش گفت: جابر، چه توقع داري از ابي عبد الله الحسين و حال اين‌كه بدنش اين‌جا است سرش در سفر كوفه و شام است. خدايا! به آبروي آقامان حجةبن‌الحسنهمين امسال زيارت قبرش را با اين جمع نصيب همهمان بفرما. فرج امام زمان ما را برسان. همة ما را از اصحاب آن حضرت قرار بده.



[1]نساء/59

[2]حجرات/13

[3]زمر/9

[4]مجادله/11

[5]نساء/95

[6]توبه/40

[7]بقره/207

[8]الامامهوالتبصره، صحيح مسلم: 9/101، صحيح بخاري: 3/1452، الغيبه: 104، نهج الحق و كشف الصدق: 167، الزام الناصب: 1/172

[9]يوسف/84

[10]حمد/2

[11]أعراف/31

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *