۱۸ رجب ۱۴۱۵ قمری – ۱ دی ۱۳۷۳ شمسی – انسان و حیوان در بنده بودن

 انسان‌ و حيوان‌ در بنده‌ بودن‌ 1/10/73

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. الحمد لله‌ رب‌ العالمين‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ اشرف‌ الانبياء و المرسلين‌. سيدنا و نبينا ابو القاسم‌ محمد. (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌) و علي‌ آله‌ الطيبين‌ الطاهرين‌ لا سیما علي‌ بقية‌ الله‌ في‌ العالمين‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. انا فتحنا لك‌ فتحا مبينا. ليغفر الله‌ ما تقدم‌ من‌ ذنبك‌ و ما تأخر.

 اين‌ سورة‌ مباركه‌ را تلاوت‌ كردند. شروع‌ اين‌ سورة‌ مباركه‌ اشاره‌ است‌ به‌ يك‌ قضية‌ بسيار مهم‌. روزي‌ كه‌ پيغمبر اكرم‌ را از مكه‌، كفار بيرون‌ كردند، با كمال‌ غربت‌ آن‌ حضرت‌ شبانه‌ فرار كرد و با زحمت‌ زياد خودش‌ را به‌ مدينه‌ رسوند. و باصطلاح‌ هجرت‌ از آن‌ روز و از آن‌ شب‌ آغاز شد و تاريخ‌ اسلامي‌ از همان‌ وقت‌ برپا شد. يك‌ روز هم‌ پيغمبر اكرم‌ صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌ وارد مكه‌ شد با يك‌ عظمتي‌، با يك‌ حالتي‌ كه‌ كمتر در عالم‌ سابقه‌ دارد. يك‌ محبوبيت‌ ذاتي‌، يك‌ عشق‌ و علاقة‌ واقعي‌، وقتي‌ كه‌ در فتح‌ مكه‌ پيغمبر اكرم‌ وارد مكه‌ شدند تمام‌ مردم‌ مكه‌ بخصوص‌ كفار قريش‌ فكر مي‌كردند كه‌ آن‌ حضرت‌ وقتي‌ بيايد تمام‌ آنها را از لب‌ تيغ‌ شمشير خواهد گذراند. به‌ جهت‌ اينكه‌ آنچه‌ با پيغمبر اكرم‌ كرده‌ بودند، اين‌ غير قابل‌ صرفنظر شدن‌ و نديده‌ گرفتن‌ بود. شخص‌ ابي‌ سفيان‌ كه‌ از بزرگان‌ مكه‌ است‌، چند مرتبه‌ براي‌ جان‌ پيغمبر حمله‌ كرده‌ بود. ابو سفيان‌ فكر مي‌كرد رسول‌ اكرم‌ وقتي‌ وارد مكه‌ شد حتما مورد حملة‌ اصحاب‌ پيغمبر واقع‌ خواهد شد و روي‌ طبع‌ عادي‌ همينطور هم‌ بود. يعني‌ وقتي‌ وارد مكه‌ شدند اصحاب‌ رسول‌ اكرم‌، يكي‌ از آنها صدا زد اليوم‌ يوم‌ الملهمه‌. يعني‌ امروز روز تقاصه‌، امروز روز انتقامه‌. آن‌ روز ما را با آن‌ وضع‌ از مكه‌ بيرون‌ كرديد و افراد ما را كشتيد، امروز هم‌ ما شما را از مكه‌ بيرون‌ خواهيم‌ كرد و افرادتون‌ را مي‌كشيم‌. پيغمبر اكرم‌ فورا دستور فرمود كه‌ فرياد بزنند اليوم‌ يوم‌ المرحمه‌. امروز روز مهرباني‌ است‌. روز محبته‌، چون‌ معدن‌ محبت‌ وارد مكه‌ شده‌. از معدن‌ محبت‌ غير از محبت‌ چيزي‌ ظاهر نميشه‌. پيغمبر اكرم‌ كه‌ معدن‌ كينه‌ توزي‌ و معدن‌ انتقام‌ جويي‌ نيست‌ كه‌ اگر امروز وارد مكه‌ شد، انتقامجويي‌ كند و كينه‌اش‌ را اظهار كند. آن‌ كسي‌ وارد مكه‌ شده‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ درباره‌اش‌ فرموده‌ است‌ و ما ارسلناك‌ الا رحمة‌ للعالمين‌. اي‌ پيغمبر ما تو را جز براي‌ رحمت‌ بر همة‌ مردم‌، بر تمام‌ مردم‌، حتي‌ بر كفار و كساني‌ كه‌ با تو دشمنند، براي‌ آنها هم‌ تو رحمتي‌، مهرباني‌ هستي‌، محبت‌ هستي‌. ما تو را براي‌ اين‌ جهت‌ فرستاده‌ايم‌ و ما ارسلناك‌، خوب‌ دقت‌ به‌ جملة‌ اين‌ آية‌ شريفه‌ بكنيد، و ما ارسلناك‌ و ما نفرستاديم‌ تو را الا رحمة‌ للعالمين‌. مگر بخاطر رحمت‌ براي‌ همة‌ عوالم‌ وجود. براي‌ همة‌ مردم‌، حتي‌ همين‌ الان‌ كه‌ ما اينجا نشسته‌ايم‌، رحمت‌ رسول‌ اكرم‌ و خاندان‌ عصمت‌ بر ما شامل‌ شده‌ تا اينكه‌ خداي‌ تعالي‌ ما را هدايت‌ فرموده‌ است‌ كه‌ الحمد لله‌ الذي‌ هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي‌ لولا ان‌ هدانا الله‌. وسيلة‌ هدايت‌، وسيلة‌ رحمت‌، وسيلة‌ همه‌ چيز وجود مقدس‌ پيغمبر اكرم‌ است‌. و آن‌ حضرت‌ واسطة‌ بين‌ خدا و ائمة‌ اطهار عليهم‌ الصلاة‌ و السلامند و همة‌ آنها واسطة‌ بين‌ خدا و خلقند.

 بنابراين‌ خداي‌ تعالي‌ رحمتش‌ را بر ما نازل‌ كرده‌ و وجود رسول‌ اكرم‌ را براي‌ ما فرستاده‌ كه‌ در اين‌ ماه‌ رجب‌ يكي‌ از افتخارات‌ ماه‌ رجب‌، يكي‌ از امتيازات‌ ماه‌ رجب‌، بعثت‌ رسول‌ اكرم‌ است‌ كه‌ در اين‌ ماه‌ قرار دارد. پيغمبر را كه‌ مبعوث‌ فرمود به‌ اين‌ جهت‌ مبعوث‌ كرده‌ كه‌ مردم‌ مهرباني‌ بشوند، از جانب‌ پروردگار عطوفت‌ و رحمت‌ نازل‌ بشود. نه‌ اينكه‌ غضب‌، نه‌ اينكه‌ عذاب‌، اگر انسان‌ به‌ راه‌ و روش‌ خودش‌، به‌ راه‌ و روش‌ صحيح‌ زندگيش‌، به‌ حيات‌ طيبه‌اي‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ او را براي‌ آن‌ خلق‌ كرده‌، اگر انسان‌ ادامه‌ بدهد، خداي‌ تعالي‌، لحظه‌ به‌ لحظه‌، آن‌ به‌ آن‌، بر او رحمتش‌ را نازل‌ ميكند كه‌ و برحمتك‌ التي‌ وسعت‌ كل‌ شي‌ء. رحمت‌ خدا، وسعتش‌، گيرندگيش‌، احاطه‌اش‌ بر همه‌ چيز است‌. چيزي‌ نميشه‌ كه‌ از زير رحمت‌ پروردگار خارج‌ باشه‌. خداي‌ تعالي‌ حتي‌ از غضبش‌ هم‌، يك‌ وقتي‌ كه‌ غضب‌ بكند، و غضبي‌ داشته‌ باشد، در حقيقت‌ بخاطر رحمته‌، بخاطر تنبيهه‌. اگر پدري‌ فرزندش‌ را گوشمالي‌ مي‌دهد كه‌ تنبيهش‌ كند، اين‌ در حقيقت‌ به‌ او محبت‌ كرده‌. روايت‌ دارد بعضي‌ از مردم‌ به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ نمي‌شوند جز با فقر. خدا فقيرشون‌ ميكنه‌، بعضي‌ از مردم‌ جز با مرض‌ متوجه‌ خدا نمي‌شوند، خداي‌ تعالي‌ آنها را مريض‌ ميكنه‌. چون‌ هدف‌ اصلي‌ آن‌ است‌ كه‌ انسان‌ با خدا مأنوس‌ بشه‌. انس‌ با پروردگار پيدا كنه‌، بندة‌ واقعي‌ خدا بشود. خدا هم‌ اصراري‌ نداره‌ كه‌ بشر صددرصد بندگي‌ او را بكند. يعني‌ اصرار ندارد، فايده‌اي‌ براي‌ خدا ندارد. خداي‌ تعالي‌ خلق‌ نكرده‌ است‌ كه‌ از مردم‌ استفاده‌ كند. مثل‌ ما نيست‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار كه‌ تا دوستي‌ پيدا ميكند، اول‌ به‌ فكر اين‌ باشد كه‌ ببيند آيا از اين‌ دوست‌ چه‌ استفاده‌اي‌ مي‌تواند بكند تا با او گرمتر باشد؟ اگر استفاده‌اي‌ ندارد با او حرف‌ نزند، به‌ او محبت‌ نكند. خداي‌ تعالي‌ نكرده‌ است‌ تا سودي‌ كند. من‌ نكردم‌ خلق‌ تا سودي‌ كنم‌، بلكه‌ خلق‌ كرده‌ تا اينكه‌ بشر از آن‌ درجة‌ نهائي‌ پستي‌، ما در درجة‌ نهائي‌ پستي‌ هستيم‌، اگر به‌ فكر هدفمون‌ نباشيم‌، اگر هدف‌ از خلقت‌ را تعقيب‌ نكنيم‌. اگر به‌ فكر اين‌ نباشيم‌ كه‌ ولو آخر عمرمون‌ يك‌ روز هم‌ كه‌ شده‌، خليفة‌ الله‌ باشيم‌. يك‌ روز هم‌ كه‌ شده‌، آن‌ ملكة‌ بندگي‌ را در خودمون‌ ايجاد كنيم‌. آن‌ كمال‌ واقعي‌ را در خودمون‌ بوجود بياريم‌. اگر به‌ فكر اين‌ معنا نباشيم‌، پست‌تر از هر حيوانيم‌. ايني‌ كه‌ ميگم‌ پست‌تر از هر حيوان‌ اولئك‌ كالانعام‌ بل‌ هم‌ اضل‌، اين‌ كلمة‌ قرآن‌ مجيد فكر نكنيد مال‌ يك‌ عده‌ افراد خيلي‌ بد و فوق‌ العاده‌ معصيتكار جامعه‌ است‌. نه‌. همين‌ اندازه‌ كه‌ ما بندة‌ خالص‌ خدا نبوديم‌، از حيوانات‌ پست‌ تريم‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ همة‌ حيوانات‌ اعم‌ از حشرات‌ و پرنده‌ها و درنده‌ها و حيوانات‌ اهلي‌ و حيوانات‌ غير اهلي‌، اينها صددرصد بندة‌ خدا هستند. يعني‌ خدا بهشون‌ دستور ميده‌، آنها عمل‌ ميكنند. من‌ نمي‌دونم‌ در يك‌ جلسه‌ گفتم‌ كه‌ مرغ‌، يك‌ مشت‌ گندم‌ چوبي‌ درست‌ كردند شبيه‌ به‌ همين‌ گندمهاي‌ معمولي‌، شبيه‌ گندم‌ طبيعي‌. اينها را با گندم‌ طبيعي‌ قاطي‌ كردند ريختند پيش‌ مرغ‌. مرغ‌ اينجا گندمهاي‌ طبيعي‌ را خورد، گندمهاي‌ چوبي‌ را گذاشت‌. من‌ فكر مي‌كنم‌ يك‌ وقتي‌ روي‌ اين‌ مسئله‌ و تمام‌ مسائلي‌ كه‌ در حيوانات‌ هست‌. خداي‌ تعالي‌ همانطوري‌ كه‌ دربارة‌ زنبور عسل‌ مي‌فرمايد و اوحينا الي‌ النحل‌ ان‌ اتخذي‌ من‌ الجبال‌ بيوتا. ما وحي‌ كرديم‌ كه‌ زنبور كه‌ چه‌ بكن‌ و بالاخره‌ چگونه‌ عسل‌ بساز، همينطور اين‌ حيوانات‌، اين‌ مرغي‌ كه‌ از ميان‌ ماشين‌ جوجه‌ كشي‌ بيرون‌ آمده‌، خوب‌ دقت‌ كنيد، خدا ميدونه‌ بزرگترين‌ نعمت‌ خدا فكره‌ كه‌ ما ازش‌ كم‌ استفاده‌ مي‌كنيم‌. يك‌ قدري‌ فكر بكنيم‌. اين‌ مرغ‌ را كي‌ بهش‌ ياد داده‌؟ كي‌ بهش‌ ميگه‌ كه‌ اين‌ گندم‌، گندم‌ واقعيه‌ اين‌ گندم‌ گندم‌ چوبي‌؟ خوب‌ فكر بكنيد. اين‌ حيوانات‌ چگونه‌ همه‌اشون‌ روي‌ يك‌ برنامة‌ خاصي‌ تمام‌ مصالحشون‌ را مي‌فهمند، تمام‌ بديهاشون‌ را مي‌فهمند. اينها از كجا ياد گرفتند؟ اين‌ مرغ‌ كه‌ از ماشين‌ بيرون‌ آمده‌، نه‌ پدر ديده‌ نه‌ مادر، اين‌ مرغي‌ كه‌ نه‌ معلم‌ داشته‌، نه‌ استاد، اين‌ از كجا مي‌فهمد كه‌ اين‌ دانه‌، دانة‌ چوبيست‌ و اين‌ دانه‌، دانة‌ واقعي‌. به‌ فكر من‌ اينجوري‌ رسيد. من‌ يك‌ روز مخصوصا در يك‌ جرياني‌ شبيه‌ به‌ اين‌ جريان‌، مطالعه‌ مي‌كردم‌، فكر مي‌كردم‌، اي‌ كاش‌ هميشه‌ اين‌ فكر توي‌ اين‌ مغز كم‌ فكر من‌ مي‌آمد. گاهي‌ در مقابل‌ باغچه‌اي‌ پر از گل‌ انسان‌ مي‌نشينه‌. گاهي‌ در مقابل‌ يك‌ حيوان‌ انسان‌ مي‌نشينه‌. گاهي‌ هيچ‌ يك‌ از اينها نيست‌. به‌ يك‌ گياه‌ نگاه‌ ميكنه‌. هر ورقش‌، برگ‌ درختان‌ سبز هر ورقش‌ دفتريست‌ معرفت‌ كردگار. من‌ نگاه‌ مي‌كردم‌. به‌ خدا قسم‌ يك‌ مقدار چون‌ فكر مي‌كردم‌ به‌ اين‌ حالت‌ افتادم‌، مثل‌ اينكه‌ مي‌ديدم‌ كه‌ خدا داره‌ به‌ اين‌ مرغ‌ مثلا ميگه‌ اين‌ گندم‌ را بخور اون‌ را نخور، اين‌ را بخور اون‌ را نخور. و الا هيچ‌ راه‌ ديگري‌ نداره‌ كه‌ مرغي‌ اينطور دقيق‌ يك‌ دانة‌ گندم‌ چوبي‌ را نخوره‌ و تمام‌ گندمهاي‌ طبيعي‌ را بخوره‌. نه‌ بو داره‌، نه‌ شكلش‌ با هم‌ فرق‌ داره‌. به‌ ما بدهند همه‌ را مشت‌ مي‌كنيم‌ اگر تفتيده‌ هم‌ باشه‌، مي‌ريزيم‌ دهنمون‌. بعضي‌ هاش‌ چوبي‌ است‌ مجبوريم‌ بيرون‌ بياريم‌. آنوقت‌ تازه‌ مي‌فهميم‌. اما اين‌ تند تند ميخوره‌. اين‌ خدا بهش‌ ميگه‌ اين‌ را بخور اون‌ را نخور. اينهم‌ داره‌ بندگي‌ ميكنه‌، اين‌ را ميخوره‌، آن‌ را نميخوره‌. آقاجون‌ اينطور باشيد. اينطور بندة‌ خدا هر وقت‌ شديد، ارزش‌ داريد. تازه‌ در رديف‌ حيوانات‌ خدا قرارتون‌ ميده‌. نه‌ فكر كنيد اِ! اينهمه‌ كار بكنيم‌ تازه‌ در رديف‌ حيوانات‌! نه‌ يك‌ فرقي‌، اگر اينجور بندة‌ خدا شديد روي‌ اختيار خودت‌ و يك‌ مقدار راههاي‌ شيطاني‌ هم‌ كنار راه‌ الهي‌ هست‌، و شما اين‌ را انتخاب‌ كرديد، ارزشتون‌ بيشتره‌ و چون‌ تنها در خوردن‌ و آشاميدن‌ و مثلا كارهاي‌ مادي‌،… كردن‌ بندگي‌ خدا را نمي‌كنيد و مي‌افتيد توي‌ وادي‌ عشق‌ و محبت‌ و اظهار ارادت‌ به‌ پروردگار و كم‌ كم‌ انس‌ با خدا، چون‌ توي‌ آن‌ مرحله‌ مي‌افتيد، آنوقت‌ شما مي‌شويد افضل‌ مخلوق‌ خدا. و لقد كرمنا بني‌ آدم‌. ما بني‌ آدم‌ را گرامي‌ داشتيم‌. بني‌ آدم‌ مثل‌ حيوانات‌ نيستند كه‌ اگر مثلا فرض‌ بفرمائيد بندگي‌ خدا را كردند، در يك‌ حد بمانند. نه‌. رشد مي‌كنند. انسان‌ را اگر روي‌ مقياسهاي‌، مقياسهايي‌ كه‌ مي‌كشند باشه‌ من‌ براتون‌ روي‌ تخته‌ سياه‌ مي‌كشم‌. حيوانات‌ مثلا فرض‌ كنيد دو سانتيمتر قد دارند، قد معنوي‌ و روحي‌. خداي‌ تعالي‌ بهشون‌ داده‌. انسان‌ نيم‌ سانتيمتر هم‌ قد نداره‌. قد معنوي‌. ملائكه‌ هم‌ مثلا فرض‌ كنيد ده‌ سانت‌ روي‌ مقياسها، قد باصطلاح‌ معنوي‌ دارند. چون‌ انسان‌ از آن‌ نيم‌ سانت‌ مي‌آد بالا. ميرسه‌ به‌ حيوانات‌. وقتي‌ رسيد به‌ حيوانات‌، از حيوانات‌ رد ميشه‌. ميرسه‌ به‌ ملائكه‌، از ملائكه‌ هم‌ عبور ميكنه‌. من‌ نمي‌خوام‌ بگم‌ آنچه‌ اندر وهم‌ نايد آن‌ شوم‌، اين‌ جمله‌ آن‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ كسي‌ كه‌ گفته‌ منظور ديگري‌ داشته‌ ولي‌ از نظر رياضي‌ به‌ جائي‌ مي‌رسد كه‌ بايد گفت‌ بينهايته‌. يعني‌ اين‌ خط‌ ميره‌ بالا تا جائي‌ كه‌ به‌ مرحلة‌ بي‌ نهايت‌ مي‌رسه‌. يعني‌ شما ديگه‌ آخرش‌ را نمي‌تونيد ببيند. چرا؟ به‌ جهت‌ اينكه‌ انسان‌ هميشه‌ چيز ياد ميگيره‌. حيوانات‌ همين‌ سه‌ سانت‌ را بيشتر بلد نيستند. يك‌ مختصري‌ تربيتشون‌ بكنند، بعضي‌ از حيوانات‌ يك‌ چيزي‌ ياد مي‌گيرند. خودشون‌ هم‌ نمي‌دونند ايني‌ كه‌ ياد گرفتند چه‌ فايده‌ داره‌. حيواناتي‌ هستند فراستشون‌ خوبه‌ مثل‌ طوطي‌. طوطي‌ يك‌ حرفي‌ را ياد گرفته‌ ميگه‌، ولي‌ نميدانه‌ اين‌ چه‌ معنا داره‌؟ چه‌ فايده‌ داره‌. يا بعضي‌ از ميمونها مثلا يك‌ حركاتي‌ مي‌كنند، نمي‌دونند چه‌ فايده‌اي‌ داره‌. اين‌ ممكنه‌ يك‌ مقداري‌ از آن‌ سه‌ سانت‌ بالا بره‌ اما بيفايده‌ است‌. اما انسان‌. انسان‌ وقتي‌ كه‌ از مادر متولد ميشه‌ هيچي‌ نميدونه‌. جدا از حيوانات‌ خيلي‌ پائينتره‌ يعني‌ همان‌ نيم‌ سانت‌ هم‌ زياد گفتم‌. خيلي‌ پائينتره‌. نيم‌ سانت‌ را براي‌ اين‌ گفتم‌ كه‌ وقتي‌ مادر سينه‌ را مي‌گذاره‌ توي‌ دهنش‌، اين‌ ميمكه‌. نيم‌ سانت‌ را براي‌ اين‌ گفتم‌ كه‌ وقتي‌ جائيش‌ درد مي‌آد، گريه‌ ميكنه‌. وقتي‌ كه‌ خوابش‌ مي‌آد مي‌خوابه‌. و الا همان‌ نيم‌ سانت‌ هم‌ نيست‌. اين‌ رشد ميكنه‌ ميره‌ بالا ميرسه‌ به‌ مرحلة‌ حيوانات‌. و اكثر ما مردم‌ به‌ اين‌ مرحله‌ رسيديم‌. يعني‌ كوشش‌ ميكنيم‌ چه‌ غذائي‌ بخوريم‌ كه‌ مفيد برامون‌ باشه‌، چه‌ جور زندگي‌ كنيم‌ كه‌ راحت‌ باشيم‌، چه‌ جور خانه‌ تشكيل‌ بديم‌ كه‌ وضعش‌ مرتب‌ باشه‌ و مسائل‌ تحصيلاتي‌ كه‌ خداي‌ نكرده‌ اگر تحصيلات‌ براي‌ ماديات‌ باشه‌، كسب‌ و كار براي‌ دنيا باشه‌. تحصيلات‌ و كسب‌ و كار و زندگي‌ و زن‌داري‌ و بچه‌ داري‌ و بازنشستگي‌ و مردن‌. اين‌ تازه‌ رسيديم‌ به‌ مرحلة‌ حيوانات‌. حيوانات‌ هم‌ از اين‌ برنامه‌ دارند مراجعه‌ كنيد بهتر از ماها. تولد و فعاليت‌، آنقدري‌ كه‌ مورچه‌ها فعاليت‌ مي‌كنند، هيچكدام‌ از ماها فعاليت‌ نمي‌كنيم‌. اينجا چراغ‌ روشنه‌، مثلا يك‌ مقداري‌ هم‌ خاك‌ قند ريخته‌، يك‌ وقت‌ مي‌بيني‌ دورش‌ مورچه‌ جمع‌ شد. يك‌ كاسة‌ مثلا شكر را گذاشتي‌ توي‌ طاقچه‌. نمي‌داني‌ مورچه‌ از كجا رفته‌ آنجا را پيدا كرده‌، هر كدام‌ يك‌ دانة‌ شكر گرفته‌ به‌ دهنش‌ به‌ طرف‌ لانه‌. زمستان‌، هواي‌ سرد. ولي‌ اينجا چون‌ گرمه‌ فعاليت‌ را شروع‌ كرده‌. و همينطور. خوب‌ الحمد لله‌ ما هم‌ همينطوريم‌. سابقها زمستانها ماها فعاليت‌ نمي‌كرديم‌. من‌ ديده‌ بودم‌. برفي‌ مي‌آمد مردم‌ در تابستانها آذوقة‌ زمستانشون‌ را تهيه‌ مي‌كردند، يك‌ كرسي‌ هم‌ مي‌گذاشتند، شب‌ يلدا، ديشب‌ و امشب‌ چندان‌ از نظر وقت‌ و زمان‌ فرقي‌ نميكنه‌، بلند. مي‌نشستند يك‌ مقداري‌ قصه‌ مي‌گفتند، اين‌ قصه‌ها از زمان‌ مثل‌ شاهنامة‌ فردوسي‌ و اسكندر نامه‌ و نمي‌دونم‌ كتابهاي‌ مثلا جامع‌ التمثيل‌، خوبهاش‌ جامع‌ التمثيل‌ و اينها، اكثرا براي‌ همان‌ پله‌هاي‌ كرسي‌، چون‌ برق‌ نبود، نماز مغرب‌ و عشا را كه‌ مي‌خوندند، نمي‌تونستند كاري‌ انجام‌ بدهند. يك‌ چراغ‌ بود جمعي‌ هم‌ دورش‌. من‌ خوب‌ يادمه‌. شماها شايد بعضي‌ هاتون‌ يادتون‌ نباشه‌. يك‌ كرسي‌ بود، يك‌ چراغ‌ لامپا بود و همه‌ هم‌ بايد همانجا مي‌نشستند، چون‌ بيرون‌ تاريك‌ بود. مي‌نشستند بزرگتري‌، خوب‌ چيكار كنند. مثلا چهارده‌ ساعت‌ را چيكار كنند؟ همه‌اش‌ را كه‌ نمي‌تونند بخوابند. چيكار كنند؟ مي‌نشستند يك‌ مقدار هم‌ تخمه‌ مي‌ريختند بعد يكي‌ كتاب‌ مي‌خوند براشون‌، بقيه‌ هم‌ گوش‌ مي‌كردند. يا اگر قوة‌ تخيلش‌ شديد بود خودش‌ قصه‌ جعل‌ مي‌كرد و براي‌ اينها مي‌گفت‌ و وقت‌ اينها را مي‌گذراند. اين‌ وضع‌ آنها بود. اما الان‌ گرمي‌ كه‌ مي‌تونيم‌ ايجاد كنيم‌، برق‌ هم‌ كه‌ داريم‌ شب‌ الان‌ بريد، شب‌ جمعه‌، شب‌ عبادت‌ بريد ببينيد تمام‌ مغازه‌ها الان‌ بازه‌. و همين‌ حالت‌ در حيوانات‌، در مورچه‌ هست‌. يك‌ وقت‌ نريد بگيد فلاني‌ گفته‌ همة‌ اين‌ مغازه‌دارها حيوانند. يك‌ كسي‌ چند روز قبل‌ به‌ من‌ مي‌گفت‌ تو گفتي‌، سؤال‌ مي‌كرد نظر خاصي‌ نداشت‌ كه‌ تو شما مثلا عين‌ اين‌ عبارت‌ را نگفت‌ به‌ من‌. گفت‌ شما مثلا اينجوري‌ گفتي‌ هر كس‌ اينجا هست‌ آدمه‌ بقيه‌ حيوانند. گفتم‌ نستيجر بالله‌ كه‌ من‌ همچين‌ حرفي‌ زده‌ باشم‌. آخه‌ يا اگر هم‌ بوده‌ لابد همچين‌ حرفي‌ بوده‌. نه‌. واقعا وظيفه‌ هم‌ شايد باشه‌. مخصوصا براي‌ رفاه‌ حال‌ مسلمين‌  شايد واجب‌ هم‌ باشه‌. اما انسان‌ گاهي‌ ميرسه‌ به‌ جائي‌ كه‌ تازه‌ رسيده‌ به‌ مرحلة‌ حيوانات‌. شما بيائيد تطبيق‌ بديد وضع‌ زندگيمون‌ را منهاي‌ معنويات‌ و منهاي‌ روحياتمون‌، چه‌ آنهائي‌ كه‌ در خيلي‌ سطح‌ بالاي‌ زندگي‌ باشند و چه‌ آنهائي‌ كه‌ در سطح‌ پائين‌ زندگي‌ باشند، اينها در رديف‌ حيوانات‌ و بلكه‌ يك‌ مقداري‌ هم‌ اينطرف‌ مي‌لنگه‌. يعني‌ آنها ديگه‌ حيوانات‌ آنچنان‌ به‌ وظايفشون‌ عمل‌ مي‌كنند كه‌ شهرداري‌ نمي‌آد جريمه‌ اشون‌ كنه‌، ساختمانشون‌ را خراب‌ كنه‌، امثال‌ اينها. جلبشون‌ كنه‌ ببره‌. امثال‌ اينها. نه‌. همه‌ وظايف‌ خودشون‌ را عمل‌ مي‌كنند. صد تا كندوي‌ زنبور عسل‌ كنار يكديگر گذاشته‌ شده‌. اين‌ زنبور بعد از چند كيلومتر راه‌ كه‌ رفته‌ عسلي‌ تهيه‌ كرده‌، مستقيم‌ مي‌آد ميره‌ توي‌ لونة‌ خودش‌. هوس‌ كرده‌ باشه‌ كه‌ امروز بره‌ توي‌ لونة‌ آن‌ يكي‌. يا مثلا تجاوز كنه‌ به‌ حريم‌ او و بگه‌ اين‌ اراضي‌ مال‌ منه‌ شما بيخود مدتهاست‌ داريد زندگي‌ ميكنيد. اصلا. آنچنان‌ وظيفه‌ شناس‌ كه‌ ابدا احتياجي‌ حتي‌ به‌ آنكه‌ يك‌ دادگستري‌ داشته‌ باشند، قاضي‌ داشته‌ باشند، اگر ندرتا يك‌ حيواني‌ روي‌ مثلا يك‌ پيشامد خاصي‌ كه‌ در بعضي‌ از كتابهاي‌ شرح‌ حال‌ مورچگان‌ يا زنبور عسل‌ يا مثلا عنكبوت‌ و امثال‌ اينها چيزهايي‌ نوشتند، اگر روي‌ يك‌ جريان‌ طبيعي‌ يك‌ كار خلافي‌ بكنند ديگه‌ از جامعة‌ خودشون‌ طردش‌ مي‌كنند و خيلي‌ برخورد جدي‌ باهاش‌ مي‌كنند. مثلا اگر زنبور عسل‌ روي‌ يك‌ گياه‌ بدبو بنشينه‌ كه‌ بخواد بالاخره‌ عسل‌ را خراب‌ كنه‌، اين‌ را ديگه‌ راهش‌ نمي‌دهند. يا اعدامش‌ مي‌كنند يا آنقدر بيرون‌ نگرش‌ مي‌دارند تا اين‌ تعفن‌ از او خارج‌ بشه‌ تا بعد وارد بشه‌. اينها را يك‌ قدري‌ در شرح‌ حال‌ حيوانات‌ نگاه‌ كنيد. بعد ما غبطه‌ مي‌خوريم‌ كه‌ چرا آنها اينچنين‌ بندة‌ خدا هستند و ماها چرا…

 حالا اگر ما بنده‌ شديم‌ در امور دنياييمون‌ با حيوانات‌ مساوي‌ هستيم‌. بل‌ هم‌ اضل‌ بالاخره‌ كاري‌ كرديم‌، فعاليت‌ كرديم‌ از آن‌ بل‌ هم‌ اضل‌ بالا آمديم‌. و الا خدا ميدونه‌ آقايون‌، يك‌ دونه‌ گناه‌ كوچك‌، يك‌ دونه‌ گناه‌ كوچك‌ انسان‌ را از حيوانات‌ مي‌اندازه‌ پائين‌تر. واي‌ بر اينكه‌ گناه‌ بزرگ‌ باشد و واي‌ بر آنكه‌ گناه‌ كوچك‌ دائمي‌ باشد. اين‌ انسان‌ نيست‌. اين‌ حيوان‌ هم‌ نيست‌. بل‌ هم‌ اضل‌. بشينيد حساب‌ بكنيد. بررسي‌ بكنيد ببينيد كدام‌ حيوانه‌ كه‌ با خداي‌ خودش‌ مخالفت‌ ميكنه‌. اگر آمديم‌ و كاري‌ كرديم‌ كه‌ بندگي‌ در روحمون‌ آنچنان‌ اثر گذاشت‌ كه‌ ما را به‌ خدا نزديك‌ كرد، هيچ‌ حيواني‌ لياقت‌ نداره‌ با خدا هم‌ صحبت‌ بشه‌، انس‌ بگيره‌ و مورد خطاب‌ پروردگار از راه‌ كتاب‌ و از راه‌ علم‌ بشه‌، بشره‌. بشر مي‌تونه‌ انس‌ بگيره‌ با پروردگار. مأنوس‌ بشه‌ با خدا. اگر از اين‌ مرحله‌ رفتيم‌ بالا، از آن‌ سه‌ سانتي‌ كه‌ گفتم‌ آمديم‌ بالا. حالا قدم‌ به‌ قدم‌. قدم‌ اول‌ توبه‌، قدم‌ دوم‌ يك‌ حالت‌ مقاوم‌ بودن‌ و قوي‌ بودن‌ و استوار بودن‌ و همينطور قدم‌ به‌ قدم‌ تا جائي‌ انسان‌ مي‌رسد كه‌ عبدي‌ اطعني‌ حتي‌ عليك‌ مثلي‌. مثل‌ خدا بشه‌، و لله‌ الامثال‌ العليا. براي‌ خدا مثلهايي‌ است‌، يعني‌ خود اين‌ حديث‌ قدسي‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌ وقتي‌ من‌ به‌ چيزي‌ ميگم‌ باش‌، هست‌. وقتي‌ تو هم‌ ميگي‌ باش‌، هست‌. خدا بشر را براي‌ مهرباني‌ كردن‌ به‌ او خلق‌ كرده‌. مي‌خواد اظهار محبتش‌ را بكنه‌. چون‌ خداي‌ تعالي‌ وقتي‌ انسان‌ را ايجاد كرد و مخلوق‌ را بوجود آورد، براي‌ اين‌ جهت‌ بود كه‌ خودش‌ مي‌فرمايد در آن‌ حديث‌ قدسي‌ كنت‌ كنز مخفيا فاحببت‌ ان‌ اعرف‌ و خلقت‌ خلق‌ كيف‌ اعرف‌. من‌ يك‌ كنز مخفي‌ بودم‌، يك‌ گنج‌ مخفي‌ بودم‌. حالا معناي‌ زيادي‌ داره‌ اين‌ جمله‌ بمانه‌. دوست‌ داشتم‌ شناخته‌ بشوم‌. كي‌ مي‌تونه‌ خدا را خوب‌ بشناسه‌؟ حيوانات‌؟! امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌فرمايد كه‌ مورچه‌ فكر ميكنه‌ خداي‌ او و خالق‌ او يك‌ مورچة‌ بزرگيست‌ كه‌ خيلي‌ مثلا بزرگه‌. يا اگر تحت‌ تربيت‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ ما نبوديم‌، مثل‌ مردم‌ دنيا، شما الان‌ يك‌ ميليارد و خورده‌اي‌ مسيحي‌ داريد كه‌ همة‌ اينها خدا را اينطوري‌ مي‌دونند. بگم‌ شايد تعجب‌ كنيد، باور نكنيد. ولي‌ در كتابها نوشته‌ شده‌. يك‌ كتاب‌ بسيار مستدل‌ علمي‌ از يك‌ مسيحي‌ كه‌ فكر مي‌كنم‌ مطالبش‌ را در كتاب‌ پاسخ‌ ما نوشته‌ام‌. نوشته‌ كه‌ فرقي‌ هست‌ بين‌ خداي‌ اسلام‌ و خداي‌ مسيحيت‌. خداي‌ مسيحيت‌ آمده‌ توي‌ مردم‌ و معناي‌ گرسنه‌ شدن‌ را فهميده‌، معناي‌ متهم‌ واقع‌ شدن‌ را فهميده‌. معني‌ شكنجه‌ شدن‌ را فهميده‌، معني‌ تشنه‌ شدن‌ را فهميده‌ و بالاخره‌ معني‌ به‌ دار آويخته‌ شدن‌ و روي‌ دار ماندن‌ را فهميده‌. اما خداي‌ مسلمانها نيامده‌ كه‌ درك‌ بكنه‌. احساس‌ بكنه‌ كه‌ انسان‌ وقتي‌ مي‌خواد بميره‌ چقدر سختشه‌، گرسنه‌ بودن‌ چقدر مشكله‌. ببينيد. اين‌ در حقيقت‌ خدا را، علم‌ خدا را، مقتبس‌ و گرفته‌ شدة‌ از تجربة‌ خودش‌ مي‌دونه‌. اين‌ كتاب‌، باور كنيد، يكي‌ از كتب‌ بسيار پر ارزش‌ مسيحي‌ها است‌ كه‌ يك‌ مسيحي‌ اين‌ را به‌ من‌ هديه‌ داد. كشيشي‌ بود بعنوان‌ اينكه‌ كه‌ شايد بتونه‌ ما را هدايت‌ كنه‌، اين‌ كتاب‌ را به‌ ما محبت‌ كرد. اين‌ وضع‌ خداشناسي‌ مسيحيته‌. عنوانش‌ اب‌ و ابن‌ و روح‌ القدس‌. خداي‌ پدر، آنها در تمام‌ اعلاميه‌ها مي‌بينيد وقتي‌ مي‌خواهند خداي‌ واحد را اسم‌ ببرند ميگويند خداي‌ پدر، حضرت‌ عيسي‌ را وقتي‌ مي‌خواهند اسم‌ ببرند، خداي‌ پسر. اينجوري‌ دارند بحث‌ مي‌كنند. الله‌ اكبر. قل‌ هو الله‌ احد. بگو اي‌ پيغمبر خدا يكيست‌.

 يا مثلا حركت‌ بكنيد بريد در هندوستان‌. خيلي‌ راه‌ دوري‌ نمي‌خواهيد بريد. يك‌ ساعت‌ راهه‌ با هواپيما. هر جاي‌ هندوستان‌ هم‌ خواستيد پياده‌ بشيد مانعي‌ نداره‌. چون‌ همه‌ جا هست‌. چهارصد ميليون‌ بت‌ پرست‌. تنها در يك‌ مملكت‌. يك‌ سري‌ بزنيد به‌، من‌ رفتم‌ كه‌ عرض‌ مي‌كنم‌. يك‌ سري‌ بزنيد به‌ اين‌ بت‌ خانه‌ها. توي‌ يك‌ بياباني‌ ماشين‌ ما خراب‌ شد اتفاقا كنار جاده‌ يك‌ بت‌ خانه‌ بود. ما تا ماشين‌ را درست‌ كنند گفتيم‌ بريم‌ توي‌ اين‌ بت‌ خانه‌ ببينيم‌ چه‌ خبره‌. ديديم‌ يك‌ نفر نشسته‌ با خدا داره‌، با آن‌ بتش‌ داره‌ راز و نياز ميكنه‌. داشت‌ عبادت‌ مي‌كرد. ما هم‌ نشستيم‌ گاهي‌ هم‌ به‌ من‌ نگاه‌ مي‌كرد كه‌ من‌ چرا بيكارم‌. فكر هم‌ نمي‌كرد كه‌ من‌ شايد مذهب‌ ديگري‌ داشته‌ باشم‌. يك‌ خورده‌اي‌ حالا به‌ زبان‌ هندي‌ صحبتي‌ كرد. يك‌ بت‌ نتراشيدة‌ عجيبي‌ هم‌ بود كه‌ اگر انسان‌ شب‌ در خواب‌ ببينه‌، يقينا مي‌ترسه‌. باور كنيد. نه‌ اينكه‌ در آنجا چون‌ ده‌ بود آنجور بتي‌ بود. نه‌. اكثرا بتي‌ هست‌ مثلا كه‌ اسامي‌ مختلفي‌ داره‌. يكي‌ خداي‌ غضبه‌، يكي‌ خداي‌ محبته‌، يكي‌ خداي‌ پوله‌، هر كدام‌ خدايي‌. در يك‌ محلي‌ بنام‌، در يك‌ شهري‌ بنام‌ بنارس‌، شهر بزرگي‌ است‌. آنجا يك‌ بتخانه‌ بود بيست‌ و دو تا گنبد طلا داشت‌ اين‌ بتخانه‌. زير هر گنبد سه‌ تا بت‌ بود. من‌ از متصدي‌ بتها پرسيدم‌ كه‌ چرا اين‌ بتها هر كدام‌ به‌ يك‌ شكلي‌ هستند. آخه‌ خدا بالاخره‌ يك‌ شكل‌، اگر هم‌ شكلي‌ داره‌، يك‌ شكل‌ بيشتر نداره‌. گفت‌ كه‌ اين‌ پولدارهاي‌ مملكت‌ در مكاشفاتشون‌ هر كدام‌ خدا را به‌ يك‌ شكل‌ ديدند. آمدند با پولي‌ كه‌ داشتند همان‌ خدا را به‌ همان‌ شكل‌، مثل‌ اين‌ عكسهايي‌ كه‌ بلا تشبيه‌ از خاندان‌ عصمت‌ مي‌كشند، هر جوري‌ كه‌ به‌ فكرشون‌ ميرسه‌، در واقع‌ آن‌ فكر خودشون‌ را پياده‌ مي‌كنند، به‌ فكرشون‌ ميرسه‌ آن‌ بت‌ را مي‌سازند و اينجا گذاشتند. بالاش‌ هم‌ يك‌ گنبدي‌ درست‌ كردند و زير اين‌ گنبد چند تا بت‌. در آن‌ ده‌ كه‌ عرض‌ مي‌كنم‌ در آن‌ كنار بيابان‌، اين‌ آقا شروع‌ كرد به‌ عبادت‌ و بعد از عبادت‌ هم‌ رسمشون‌ اينه‌ كه‌ يك‌ آب‌ يك‌ چيز زردي‌ مي‌ريزند به‌ اصطلاح‌ توي‌ يك‌ پياله‌اي‌ و خدمتتون‌ عرض‌ شود يك‌ قدري‌ پيشانيشون‌ را علامت‌ مي‌زنند. اصرار مي‌كرد يك‌ قدري‌ بماله‌ به‌ پيشاني‌ ما چون‌ خيال‌ مي‌كرد ما عبادت‌ كرديم‌. بعد هم‌ يك‌ نقطة‌ قرمزي‌ را مي‌گذارند وسط‌ آن‌. بعد تا چند روز كه‌ اين‌ رنگ‌ هست‌، ديگه‌ آنها وضو و اينها هم‌ ندارند، تا چند روز كه‌ اين‌ رنگ‌ هست‌ مردم‌ مي‌دانند كه‌ اين‌ آقا عبادت‌ كرده‌. ما زير ساية‌ خاندان‌ عصمت‌ حتي‌ اگر بگم‌ بعضي‌ از فرق‌ مسلمين‌، اينها هنوز خدا را خوب‌ نشناختند، شايد باور نكنيد. من‌ كتابي‌ الان‌ دارم‌ بنام‌ فتح‌ المجيد كه‌ در دانشگاه‌ مدينه‌ تدريس‌ ميشه‌. اين‌ خدا را مجسم‌ ميدونه‌. ميگه‌ خدا روي‌ عرش‌ نشسته‌. خدا ظاهرا يك‌ خورده‌ چاق‌ شده‌ اخيرا. چون‌ عرش‌ كوچكتر از خداست‌. با وجب‌ خدائي‌ يك‌ وجب‌ دورش‌ بزرگتر از عرشه‌. اين‌ آية‌ چيز را مي‌خواد معنا بكنه‌. الرحمن‌ علي‌ الاستوي‌ و چشماش‌ چه‌ شكليه‌، گردنش‌ چه‌ شكليه‌، دستش‌ چه‌ شكليه‌. در كليساي‌ واتيكان‌ كه‌ بزرگترين‌ كليساي‌ دنياست‌ و همه‌اش‌ پر از عكسه‌، يك‌ مقدار از عكسها مربوط‌ به‌ خداست‌. يك‌ جا خدا داره‌ حضرت‌ آدم‌ را خلق‌ مي‌كنه‌. يك‌ دستش‌ اينجوري‌، يك‌ خانمي‌ روي‌ دستش‌ خوابيده‌ با يك‌ دستش‌ هم‌ داره‌ حضرت‌ آدم‌ را خلق‌ ميكنه‌. شما ببينيد شما را به‌ خدا در اين‌ شب‌ جمعه‌، حق‌ داريد سرتون‌ را بگذاريد به‌ سجده‌ بگيد خدايا شكرت‌ ما را شيعة‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ خلق‌ كردي‌. رحمت‌ خاصة‌ پروردگار بوسيلة‌ پيغمبر كه‌ يك‌ كانال‌ بيشتر اين‌ رحمت‌ بر سر مردم‌ از يك‌ كانال‌ بيشتر ريزش‌ نكرده‌ و آن‌ از ناحية‌ كوثر است‌. اين‌ نهر كوثر، اين‌ فاطمة‌ زهرا كه‌ حوض‌ كوثره‌ و از اين‌ كوثر نهرهايي‌ جاري‌ شده‌ كه‌ يك‌ نهر بسيار پر ارزش‌ و پر بركتش‌ نصيب‌ ما مردم‌ شده‌ و آن‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ ارواحنا فداهه‌ كه‌ خدا ميدونه‌ لحظه‌ به‌ لحظه‌، اگر دشمني‌ با حضرتش‌ نكنيم‌، آقايان‌. ماها دشمني‌ مي‌كنيم‌. بخدا قسم‌ دلم‌ از دشمني‌ شيعيان‌ نسبت‌ به‌ امامشون‌ خونه‌. نمي‌دونيد همة‌ كارها، تمام‌ اعمال‌ بد و خوب‌، آزاده‌. مرده‌ برداشته‌ مثلا چه‌ عرض‌ كنم‌، كتابها، مسائل‌، مطالب‌، دربارة‌ طلسم‌، بعضي‌ از چيزهايي‌ كه‌ حرامه‌ قطعا از نظر شرع‌، سحر، جادو، امثال‌ اينها نوشته‌. هيچكس‌ به‌ اينها اعتراضي‌ نداره‌. اما يك‌ جلسه‌، بعضي‌ به‌ جلسات‌ ما اعتراض‌ دارند كه‌ چرا كم‌ نام‌ امام‌ زمان‌ را مي‌بريد. چون‌ بعضي‌ها كه‌ اولين‌ دفعه‌ است‌ مي‌آيند اينجا خيال‌ مي‌كنند ما حالا سه‌ چهار تا قصه‌ از متشرفين‌ مي‌گيم‌. بعضي‌ از دوستان‌ به‌ من‌ كه‌ مي‌رسند مي‌گويند كه‌ خبر تازه‌ از تشرفات‌، بعضي‌ از روحانيون‌ خوب‌، اين‌ سؤالات‌ را از من‌ مي‌كنند. خبر تازه‌ از تشرفات‌ چي‌ داري‌؟ در عين‌ حال‌ ما كم‌ در اين‌ جلسات‌ نام‌ امام‌ زمان‌ را مي‌بريم‌. همين‌ در اول‌ منبر كه‌ من‌ ميگم‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء يه‌ آخر منبر هم‌ كه‌ دعا مي‌خونم‌، همين‌ بيشتر نيست‌. در جلسات‌ كانون‌ هم‌ كه‌ من‌ خودم‌ مي‌ترسم‌ عاق‌ امام‌ زمان‌ بدونم‌ با اين‌ كم‌ اظهار ارادتي‌ توي‌ مجالس‌. در عين‌ حال‌ اين‌ مجلس‌، مجلس‌ فلاني‌، اينقدر حرف‌، چه‌ عرض‌ كنم‌. خدا انشاء الله‌ امام‌ زمانمون‌ را برسانه‌. ما را از اين‌ بدبختي‌ واقعا، نجات‌ بده‌. الهي‌ آمين‌. اين‌ امام‌ بزرگواري‌ كه‌ در بين‌ ماست‌، اصلا در بين‌ ماست‌ معناش‌ اين‌ نيست‌ كه‌ الان‌ آنجا نشسته‌. نه‌. توي‌ اين‌ كرة‌ زمينه‌. توي‌ اين‌ كرة‌ زمين‌. كرة‌ زمين‌ از نظر، من‌ سابق‌ بچه‌ بودم‌ خيال‌ مي‌كردم‌ كه‌ تمام‌ دنيا همين‌ چهار ديواري‌ مشهده‌، طاق‌ آسمان‌ را هم‌ روي‌ اين‌ كوههاي‌ مشهد ضربي‌ زده‌اند. بچه‌ انسان‌ اينجوري‌ فكر ميكنه‌. حالا بر فرض‌ هر چه‌ انسان‌ بچه‌تر باشه‌ شايد بيشتر، محدودتر فكر ميكنه‌. يك‌ وقت‌ فكر نكنيم‌ اين‌ كرة‌ زمين‌ ما يك‌ جايي‌ است‌. يك‌ جاي‌ كوچكه‌ در مقابل‌ كهكشانها، كرات‌ بالا، مخلوق‌ پروردگار. اصلا ما مثل‌ يك‌ ذره‌اي‌ بيشتر نيستيم‌. حالا اين‌ امام‌ عزيز، اين‌ بزرگوار را، اين‌ كه‌ تمام‌ عالم‌ خلقت‌ با ارادة‌ او طبق‌ روايات‌ و آيات‌ قرآن‌ در بقا و موجوديت‌ هستند اين‌ را آورده‌ در اين‌ جمع‌ كم‌، كوچك‌ قرارش‌ داده‌، در اين‌ كرة‌ زمين‌.

 من‌ يك‌ وقتي‌ در عرفات‌ رفته‌ بودم‌ در دامنة‌ كوه‌ جبل‌ الرحمه‌. نگاه‌ مي‌كردم‌ مي‌گفتم‌ امام‌ زمان‌ ممكنه‌ در اين‌ صحرا باشه‌ و من‌ اينجا وايستاده‌ باشم‌. مي‌خواستم‌ ديوانه‌ بشم‌. آخه‌ توي‌ اين‌ محدوده‌ آخه‌ يك‌ جائي‌ است‌ محدود و ديده‌ ميشه‌ تمام‌ خيمه‌ها. در عرفات‌ اينطوريه‌. امام‌ زمان‌ در همين‌ محيط‌ باشه‌ و ما اينجا بيكار نشسته‌ باشيم‌. آنوقت‌ اين‌ امامي‌ كه‌ يكصد و بيست‌ و چهار هزار پيغمبر، خود رسول‌ اكرم‌، ائمة‌ اطهار، امام‌ صادق‌ ميگه‌ كه‌ اگر من‌ او را درك‌ مي‌كردم‌ خدمتگزارش‌ بودم‌. تمام‌ انتظار آمدن‌ او را دارند. مي‌گن‌ او تمام‌ اهداف‌ ما را به‌ كرسي‌ مي‌نشونه‌، ميگن‌ او تمام‌ اهداف‌ ما را عملي‌ ميكنه‌. آنوقت‌ اين‌ امام‌ نصيب‌ ما شده‌ ما حرفش‌ را نزنيم‌. توي‌ مجالسمون‌ از او نتونيم‌. حالا يك‌ وقت‌ هست‌ توي‌ مدينه‌ و توي‌ وهابيها كه‌ خدا ميدونه‌ آنجا، خيال‌ نكنيد امام‌ زمان‌ مال‌ ماست‌ تنها. در حساسترين‌ جاهاي‌ مسجد مدينه‌، مسجد پيغمبر اكرم‌ نام‌ مقدس‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ زده‌ شده‌. كه‌ من‌ يك‌ وقتي‌ به‌ بعضي‌ از شيعه‌ها نشان‌ ميدادم‌ تعجب‌ مي‌كردند مي‌گفتند مگر اينها هم‌ معتقدند. بعله‌. كتابهايي‌ دربارة‌ حضرت‌ وليعصر عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ نوشته‌اند.

 خدا رحمت‌ كنه‌ مرحوم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ كه‌ در زنجان‌ ما امشب‌ دعوت‌ داشتيم‌ براي‌ سالگرد ايشان‌. ايشان‌ مي‌گفت‌ من‌ دلم‌ يك‌ پارچه‌ مملو از محبت‌ امام‌ زمانه‌. ما هم‌ مي‌فهميديم‌ اما جرأت‌ نمي‌كرديم‌ روي‌ منبر اسم‌ امام‌ زمان‌ را ببريم‌. زمان‌ او بدتر از زمان‌ ما بود. من‌ حكايتي‌ يا قضيه‌اي‌ از او نشنيدم‌. با اينكه‌ در هر لحظه‌ در محضر امام‌ زمان‌ بود. يك‌ قضيه‌اي‌ براي‌ ما نقل‌ كنه‌، قضاياي‌ خيلي‌ فوق‌ العاده‌. در تقية‌ محض‌ بود. نام‌ ايشان‌ به‌ ميان‌ آمد. امشب‌، البته‌ امشب‌ شب‌ هيجدهمه‌ يا نوزدهمه‌؟ نوزدهم‌ ماه‌ رجبه‌. ايشان‌ روز بيست‌ و يك‌ ماه‌ رجب‌ از دار دنيا رفتند و اتفاقا يكي‌ از دوستان‌ ايشان‌ توي‌ مجلسند كه‌ از رفقاي‌ آن‌ وقت‌ ما بودند و خدا انشاء الله‌ كه‌ تربيت‌ شده‌هاي‌ ايشان‌ را حفظ‌ كند. دقيقا امسال‌ چهل‌ ساله‌ كه‌ از فوت‌ ايشان‌ مي‌گذره‌. اين‌ مرد، امشب‌ هم‌ مجلسي‌ گرفتند در زنجان‌، از رفقا هم‌ دعوت‌ كرده‌ بودند. منتهي‌ من‌ ديدم‌ كه‌ هفتة‌ گذشته‌ هم‌ اين‌ مجلس‌ نبودم‌ و روز ميلاد مسعود حضرت‌ امير المؤمنين‌ هم‌ نبودم‌ و رفقا را خودم‌ دلم‌ براشون‌ تنگ‌ شده‌ بود و گفتم‌ ما ترجيح‌ داديم‌ كه‌ مشهد باشيم‌ و اينجا هم‌ به‌ ياد آن‌ مرحوم‌ باشيم‌. جناب‌ آقاي‌ نعمتي‌ بنا بود تشريف‌ ببرند و ايشان‌ هم‌ نتونستند بروند خلاصه‌ آنجا هم‌ يك‌ مجلسي‌ هست‌ امشب‌ و ما هم‌ انشاء الله‌ امشب‌ به‌ ياد آن‌ مرحوم‌ باشيم‌. من‌ يك‌ چيزهايي‌ از ايشان‌ اطلاع‌ دارم‌ كه‌ متأسفانه‌ نميشه‌ نقل‌ كرد. اين‌ مقدار هست‌. شما فكر نكنيد آن‌ كتاب‌ پرواز روح‌ كه‌ به‌ زبانهاي‌ مختلف‌ چاپ‌ شده‌ و مكرر هم‌ چاپ‌ شده‌، همين‌ سفر كه‌ من‌ به‌ قم‌ رفته‌ بودم‌ ديدم‌ چاپ‌ بيست‌ و سومش‌ را به‌ من‌ دادند و حال‌ اينكه‌ يك‌ مشت‌ چاپها را وسط‌ از دست‌ انداخته‌اند اگر بخواهيم‌ حساب‌ كنيم‌ شايد چاپ‌ سي‌امش‌ باشه‌. اين‌ كتاب‌ اينطور مورد توجه‌ واقع‌ شده‌ و يا مثلا فرض‌ كنيد قبر مطهر ايشان‌ در زنجان‌، جمعيت‌ بيان‌ ازش‌ حاجت‌ مي‌گيرند، زيارتگاه‌ شده‌، با اينكه‌ نه‌ امامزاده‌ است‌، هيچي‌ نيست‌. اين‌ همان‌ روح‌ قوي‌ متصل‌ به‌ امام‌ هست‌ ارواحنا فداه‌. باور كنيد اگر انسان‌ عرض‌ كردم‌ بعضي‌ از آقايون‌ تشريف‌ دارند در زمان‌ حياتش‌ غريبتر از او من‌ سراغ‌ نداشتم‌. يك‌ آدمي‌ بود سه‌ چهار تا، پنج‌ شش‌ تا، هفت‌ هشت‌ تا از اينها داشت‌ كه‌ باهاش‌ مرتبط‌ بودند. آنهم‌ يك‌ چند روزي‌ كه‌ باهاش‌ بودند، چون‌ نه‌ باصطلاح‌ آنچه‌ كه‌ ماية‌ جذب‌ بود جز مهرباني‌ و محبت‌ و معنويت‌ در ايشان‌ چيز ديگري‌ نبود. اين‌ مرد ميگه‌ تو نيكي‌ ميكن‌ و در دجله‌ انداز كه‌ ايزد در بيابانت‌ دهد باز، اين‌ مرد امروز عظمتش‌، معنويتش‌، كمالاتش‌، باور كنيد من‌ در مسجد الحرام‌ نشسته‌ بودم‌ مي‌ديدم‌ بعضي‌ از اهل‌ مكه‌ و مدينه‌ يا اهل‌ قطيف‌ مي‌گفتند فلاني‌ مؤلف‌ معراج‌ الروح‌، اين‌ مؤلف‌ آن‌ كتاب‌ پرواز روحه‌. و همه‌ اشون‌ كتاب‌ پرواز روح‌ را خوندند. در پاكستان‌ اين‌ كتاب‌ به‌ زبان‌ اردو چاپ‌ شده‌، آنچنان‌ مورد توجه‌ واقع‌ شده‌. شما شب‌ جمعه‌ بريد در زنجان‌ سر قبرش‌، دوستان‌ بعضي‌ها رفتند ديدند، هيچكس‌ هم‌ نگفته‌، حالا شما فكر كنيد من‌ دارم‌ تعريف‌ مي‌كنم‌، نه‌ خدا ميدونه‌، نه‌ پولش‌ را ما ديدم‌ و نه‌ حتي‌ با خواست‌ ما بود. براش‌ محلي‌ را درست‌ كردند كه‌ اگر جمعيت‌ مي‌آد، باران‌ مي‌آد روي‌ سرشون‌ نريزه‌ و يك‌ گنبدي‌ داره‌، تشكيلاتي‌ و انشاء الله‌ بهتر از اين‌ خواهد شد و حتي‌ كنترل‌ هم‌ ميشه‌ كه‌ خيلي‌ پيشرفت‌ نكنند. خداي‌ تعالي‌، آقايون‌، اينها همه‌اش‌ عبرته‌. شما توي‌ خونه‌ اتون‌ ارتباطتون‌ را با خدا برقرار كنيد. اولا دنيا اينقدر ارزش‌ نداره‌. اينقدر اولياء خدا بوده‌اند توي‌ اين‌ دنيا الان‌ كسي‌ يادشون‌ نيست‌. مهم‌ نيست‌. چه‌ ارزشي‌ داره‌ اين‌ دنيا كه‌ مثلا زير جنازه‌ يك‌ ميليون‌ جمعيت‌ باشه‌ يا دو نفر باشه‌. همين‌ موسي‌ بن‌ جعفر صلواة‌ الله‌ عليه‌ كه‌ ظاهرا پنجشنبة‌ آينده‌ شهادت‌ آن‌ حضرته‌، چهار نفر، چهار نفر حالا چيزهايي‌ نوشتند، بعضي‌ها نوشتند غلام‌ سياه‌، بعضي‌ها نوشته‌اند، البته‌ كلمة‌ حمال‌ كه‌ تعبير بديست‌. چون‌ حمل‌ كننده‌ را، چهار نفر را بالاخره‌ از توي‌ همان‌ زندان‌ پيدا كرده‌اند جنازة‌ موسي‌ بن‌ جعفر را برداشتند. براي‌ آن‌ كسي‌ كه‌ از دنيا رفته‌ چه‌ فرق‌ ميكنه‌. تمام‌ مردم‌ دنيا زير جنازه‌اش‌ باشند يا اصلا كسي‌ نباشه‌. آني‌ كه‌ به‌ دردش‌ ميخوره‌ ارتباطشه‌ با خدا. ارتباطشه‌ با ذات‌ مقدس‌ پروردگار. خدا ميدونه‌ آقايون‌، حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ الصلاة‌ و السلامي‌ كه‌ چهار نفر تشييع‌ جنازه‌اش‌ كردند و بردند در قبرستان‌ قريش‌ دفنش‌ كردند الان‌ خدا قسمتتون‌ كنه‌ بريد بغداد قبر موسي‌ بن‌ جعفر هم‌ هست‌، قبر امام‌ اعظم‌ اهل‌ سنت‌ هم‌ هست‌. جمعيت‌ شيعه‌ كمتر جمعيت‌ اهل‌ سنت‌ بيشتر. من‌ نميگم‌ چه‌ خصوصيت‌ داره‌، بريد ببينيد. ببينيد خدا به‌ كداميك‌ عنايت‌ دارد. به‌ دست‌ كداميك‌ از اين‌ دو بيشتر، ذات‌ مقدس‌ پروردگار حوائج‌ مردم‌ را حواله‌ ميده‌. من‌ ميگفتم‌ به‌ يكي‌ از دوستان‌ كه‌ همراه‌ من‌ بود و با هم‌ مي‌رفتيم‌ قبر ابو حنيفه‌ را ببينيم‌ مي‌گفتم‌ اگر به‌ حسب‌ تصادف‌ يك‌ كسي‌ مثلا مقروضه‌، قرضش‌ هم‌ طبيعتا مي‌خواسته‌ ادا بشه‌ روي‌ يك‌ حسابي‌، آمده‌ متوسل‌ به‌ ابو حنيفه‌ شده‌ و قرضش‌ ادا شده‌، اين‌ به‌ مردم‌ مي‌گفت‌ اقلا شب‌ جمعه‌ سه‌ چهار نفري‌ آنجا بودند، نه‌ اينكه‌ ما شب‌ جمعه‌ مي‌خواستيم‌ وارد بشيم‌، اينقدر گشتند تا كليددار را پيدا كردند در اين‌ اطاق‌ را باز كردند تا ما رفتيم‌ تو. اينها عبرت‌ نيست‌؟ قبر معاويه‌ با آن‌ عظمت‌ كه‌ در مقابل‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ واقع‌ شده‌، در شام‌ قبر حضرت‌ رقية‌ چهار ساله‌ هم‌ در كنار او. مردم‌ شام‌ آقايون‌، اقلا چه‌ عرض‌ كنم‌، چون‌ اگر بگم‌ يك‌ درصد نيست‌. باز كمتره‌. شايد يك‌ در هزار بيشتر محب‌ حضرت‌ رقيه‌ نباشند و بقيه‌اشون‌ ارادت‌ كاملي‌ به‌ معاويه‌ دارند كه‌ من‌ يك‌ شب‌ با دلايل‌ در مسافرخانه‌اي‌ بود كه‌ بنام‌ اموي‌ و بني‌ اميه‌ بود اتفاقا، فندق‌ الاموي‌ نوشته‌ بود با داشتم‌ صحبت‌ مي‌كردم‌ استدلال‌ كردم‌ كه‌ معاويه‌ اشتباه‌ كرده‌، مي‌خواستند آن‌ شب‌ ما را بكشند. يك‌ همچين‌ علاقمنداني‌. بريد نگاه‌ كنيد ببينيد. من‌ نميگم‌ اينها، اصلا اينها غير عاديه‌. آنوقت‌ يك‌ معاويه‌اي‌ است‌ پسر يزيد، اين‌ محب‌ خاندان‌ عصمت‌ بوده‌ در همان‌ شهر قبرش‌ روبه‌ راهه‌ نسبتا، مي‌روند مردم‌ نماز مي‌خونند. بالاي‌ قبر هم‌ نوشته‌ كه‌ هذا قبر معاوية‌ الصغيره‌ ان‌ محب‌ الاهل‌ البيت‌. اين‌ محب‌ اهل‌ بيت‌ بوده‌، اينجا او را استثناء كردند. اين‌ در آنجاست‌ها. در مشهد نيست‌ كه‌ بگيم‌ همه‌ دوستانند و هارون‌ الرشيد دشمن‌ بوده‌ و آن‌ را كنار زدند. نه‌. در آنجا. كنار هم‌ نزدند. و همينطور در جاهاي‌ ديگه‌. اينها يك‌ حقايقي‌ است‌ و رمز و كليد اين‌ حقايق‌ در يك‌ جمله‌ است‌. و آن‌ اينه‌ كه‌ انسان‌ ارتباط‌ با خدا داشته‌ باشه‌، با اهل‌ بيت‌ عصمت‌ و طهارت‌ داشته‌ باشه‌. خودش‌ را زير ساية‌ اين‌ كوثر كه‌ فاطمة‌ زهرا و اولاد او هستند قرار بده‌. همين‌ الان‌ امام‌ زمان‌ معز الاولياء و مذل‌ الاعدائه‌. اين‌ را آقايون‌ بدونيد. فكر نكنيد دشمني‌ كردن‌ با امام‌ زمان‌، انسان‌ ممكنه‌ عزيز بشه‌. نخير. خداي‌ تعالي‌ انسان‌ را ذليل‌ ميكنه‌ اگر يك‌ وقت‌ خداي‌ نكرده‌ دشمني‌ با امام‌ زمان‌ بكنه‌. اين‌ المعز الاولياء و مذل‌ الاعداء.

 خوب‌ من‌ زياد صحبت‌ كردم‌. چون‌ امشب‌ جناب‌ آقاي‌ رفيعي‌ نبودند و ما گفتيم‌ هفتة‌ قبل‌ هم‌ حرف‌ نزديم‌ و امشب‌ زياد حرف‌ بزنيم‌. خدا رحمت‌ كنه‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ را. همه‌ اتون‌ بگيد خدا رحمتش‌ كنه‌. يك‌ وقتي‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ من‌ از خدا خواسته‌ام‌ پاي‌ سفرة‌ من‌ زياد بنشينند و از سفرة‌ من‌ مردم‌ زياد استفاده‌ بكنند. من‌ يك‌ نگاهي‌ به‌ ايشان‌ كردم‌ و گفتم‌ ما يك‌ نفر را ايشان‌ نميتونه‌ درست‌ پذيرائي‌ كنه‌ آنوقت‌ ماست‌ و اينها بهمون‌ ميده‌. فرمود كه‌ استفاده‌ از معنويات‌. اين‌ رزق‌ انسان‌، اينكه‌ رزق‌ حيواني‌ انسانه‌. يك‌ وقتي‌ در منزل‌ يكي‌ از متمولين‌ تهران‌ وارد شده‌ بوديم‌. صحبت‌ معنويات‌ نشد. ايشان‌ غذا خورد و آمد دم‌ در گفت‌ ميداني‌ چيكار كردي‌؟ گفت‌ چيكار كردم‌؟ گفت‌ مجلس‌ را طوري‌ تنظيم‌ كرده‌ بودي‌ مثل‌ اينكه‌ من‌ و اسبم‌ وارد اين‌ منزل‌ بشيم‌. اسب‌ را خوب‌ كاه‌ و جو بدي‌ ولي‌ خودم‌ را غذا ندي‌ و گرسنه‌ بيرون‌ بفرستي‌. اينجوري‌ بود. اين‌ غذا و اين‌ برنج‌ و اين‌ خورشت‌ و اين‌ تشكيلات‌ براي‌ بدن‌ منه‌، اسب‌ زير پا، اين‌ حيواني‌ كه‌ زير پاي‌ منه‌. روح‌ من‌ چه‌ استفاده‌اي‌ از اين‌ مجلس‌ كرد؟ و آن‌ صداي‌ جذابش‌ را كه‌ مجلسي‌ نبود مخصوصا در تهران‌ منزل‌ يكي‌ از دوستان‌ بنام‌ مرحوم‌ حاج‌ ميرزا ابو القاسم‌ عطار كه‌ مي‌آمد، توي‌ مجلسش‌ يكي‌ دو نفر از حرفهاش‌ حالت‌ ضعف‌ پيدا مي‌كردند، غش‌ مي‌كردند. يك‌ حالي‌، يك‌ شوري‌، خدا رحمتش‌ كنه‌. چهل‌ سال‌ از آنوقت‌ تابحال‌ گذشته‌. و ما حسرت‌ حتي‌ يك‌ لحظه‌ محضرش‌ را هنوز هم‌ داريم‌. ان‌ لله‌ علي‌ الناس‌ نفحات‌. خدا يك‌ نفحاتي‌ داره‌، يك‌ زمينه‌ هايي‌ داره‌ كه‌ انسان‌ بايد اينها را غنيمت‌ بشماره‌. از خداي‌ تعالي‌ بخواهيم‌ كه‌ انشاء الله‌، اماممون‌، بقية‌ الله‌ الاعظم‌ حجة‌ ابن‌ الحسن‌ را به‌ ما برسانه‌ تا از آن‌ كوثر، از آن‌ نهر كوثري‌ كه‌ از حوض‌ كوثري‌ كه‌، فاطمة‌ زهراست‌ آن‌ حوض‌، از اين‌ حوض‌ ما استفاده‌ بكنيم‌ تا بفهميم‌ كه‌ انسانيت‌ يعني‌ چه‌. لذت‌ انسانيت‌ يعني‌ چه‌؟ يك‌ وقتي‌ جوانهاي‌ ما زياد اين‌ سؤال‌ را مي‌كنند كه‌ چرا خدا ما را خلق‌ كرد. آخه‌ خدا تو را خلق‌ نكرده‌. تو خودت‌ اين‌ خلقت‌ را براي‌ خودت‌ انتخاب‌ كردي‌، تو خودت‌ اين‌ وجود را خلق‌ كردي‌. آخه‌ مي‌دونيد خدا چي‌ را خلق‌ كرد؟ خداي‌ تعالي‌ آدم‌ خلق‌ كرد. خداي‌ تعالي‌ فرمود اني‌ جاعل‌ في‌ الارض‌ خليفه‌. من‌ مي‌خوام‌ جانشين‌ خودم‌ را روي‌ زمين‌ خلق‌ كنم‌. خدا آن‌ حيات‌ طيبه‌، ذات‌ مقدس‌ پروردگار براي‌ ما خواسته‌. آنوقت‌ من‌ به‌ اين‌ جوانها ميگم‌ گاهي‌ كه‌ اگر شما يك‌ معشوقي‌ داشته‌ باشيد، يك‌ محبوبي‌ داشته‌ باشيد، اين‌ توي‌ يك‌ كاخ‌ پر از نعمتي‌ باشه‌، شما هم‌ بريد آنجا در آغوش‌ محبوبتون‌، ميگيد كه‌ چرا ما اينجا آمديم‌. بگيد. اما وقتي‌ كه‌ اومديد دلتون‌ به‌ هدف‌ برسه‌، تو چاله‌، چوله‌ افتاده‌، پاش‌ تو لجن‌ فرو رفته‌، از گرسنگي‌ و تشنگي‌ داره‌ مي‌ميره‌ ميگه‌ ما چرا اينجا افتاديم‌. علت‌ اينكه‌ ما اين‌ سؤال‌ را مي‌كنيم‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ حيات‌ طيبه‌، لذت‌ حيات‌ از زندگي‌ نرسيديم‌، خوب‌ مي‌كنيم‌ اين‌ چه‌ زندگيه‌. ما بيشتر وقتمون‌ را براي‌ مقدمات‌ زندگي‌ درست‌ مي‌كنيم‌ و از بين‌ مي‌بريم‌ و بعدش‌ هم‌ تازه‌ زندگي‌ درستي‌ نمي‌كنيم‌. يك‌ دانشجو، يك‌ محصل‌، سالها دور از وطن‌، توي‌ دانشكده‌، مشغول‌ تحصيل‌، اينها اينكه‌ يك‌ جا استخدامش‌ كنند. مدتي‌ هم‌ معطل‌ ميشه‌ براي‌ استخدام‌. آخر هم‌ كه‌ استخدام‌ ميشه‌ يك‌ نفر در تهران‌ براي‌ ما محاسبه‌ مي‌كرد. مي‌گفت‌ ماهي‌ بيست‌ هزار تومان‌ به‌ ما حقوق‌ مي‌دهند. ماهي‌ بيست‌ و دو هزار تومان‌ اجاره‌ خونه‌ مي‌دهيم‌. اينجوري‌ ميشه‌. اين‌ وضعشه‌. اما خداي‌ تعالي‌ براي‌ اين‌ شما را خلق‌ نكرده‌. بيائيد دستتون‌ را بديد به‌ دست‌ خدا. دست‌ ما و دامان‌ خدا. ببينيد خداي‌ تعالي‌ چطور وسائل‌ را براتون‌ فراهم‌ ميكنه‌. در همين‌ دنيا وسائل‌ را فراهم‌ ميكنه‌ به‌ خودش‌ قسم‌ كه‌ در اين‌ دنيا هم‌ حتي‌ انسان‌ بهتر از ديگران‌ زندگي‌ ميكنه‌ اگر با خدا باشه‌.

 خوب‌ خدا رحمت‌ كنه‌ آن‌ مرحوم‌ را. ما در يك‌ چنين‌ ايامي‌ در چهل‌ و يك‌ سال‌ قبل‌ با ايشان‌ بوديم‌ در كربلا. در كربلا بوديم‌. مثل‌ روز بيست‌ و يكم‌. معمول‌ ايشان‌ اين‌ بوده‌ كه‌ قبل‌ از اذان‌ صبح‌ من‌ را بيدار مي‌كرد مي‌گفت‌ بريم‌ حرم‌. ما را مي‌برد حرم‌ و بعدش‌ مي‌آمديم‌ صبحانه‌ مي‌خورديم‌. يك‌ روز صبحانه‌ آمديم‌ بخوريم‌، در كربلا من‌ ايشان‌ را هيچوقت‌ خوشحال‌ نديدم‌. آن‌ روز ديدم‌ خيلي‌ خوشحاله‌. به‌ ايشان‌ سلام‌ عرض‌ كرديم‌ حتي‌ يادمه‌، فكر كردم‌ امروز عيد است‌. خيلي‌ خوشحاله‌. گفتم‌ چيه‌؟ فرمود آقا به‌ من‌ اجازه‌ دادند اينجا بمانم‌. منهم‌ به‌ ايشان‌ گفتم‌ كه‌ نجف‌ را هم‌ من‌ درسهايش‌ را خوب‌ پسنديدم‌. منهم‌ نجف‌ مي‌مانم‌ و شما هم‌ اينجا نزديكيم‌ به‌ هم‌ رفت‌ و آمد مي‌كنيم‌. گفت‌ نه‌ من‌ امروز مي‌ميرم‌. با همين‌ صراحت‌. منهم‌ يك‌ علاقة‌ فوق‌ العاده‌اي‌ به‌ ايشان‌ داشتم‌. گريه‌ام‌ گرفت‌. الان‌ هم‌ داره‌ حالم‌ متغير ميشه‌. گفتم‌ منهم‌ اگر سيد باشم‌ نمي‌گذارم‌ تو بميري‌. گريه‌ام‌ گرفت‌ و حالم‌ منقلب‌ شد و پاشدم‌ رفتم‌. ايشان‌ ديگه‌ نتونست‌ جلوي‌ من‌ را بگيره‌. پاشدم‌ رفتم‌ حرم‌ حضرت‌ سيد الشهدا. آنوقت‌ ساعت‌ نه‌ صبح‌ بود. ماندم‌ آنجا. آنقدر گريه‌ كردم‌ يادمه‌ چشمهام‌ ديگه‌ تار شده‌ بود كه‌ بعد دلم‌ روشن‌ شد كه‌ ايشان‌ نمي‌ميره‌. براي‌ نهار كه‌ برگشتم‌ براي‌ مسافرخانه‌، ديدم‌ ايشان‌ غمگين‌ نشسته‌. گفت‌ اي‌ سيد كار خودت‌ را كردي‌. البته‌ كار من‌ نبودها. آن‌ عمر دست‌ خداست‌، فايده‌ هايي‌ در همين‌ يك‌ سال‌ وجود مقدس‌ ايشان‌ داشت‌ كه‌ من‌ حيف‌ روزهاي‌ آخر نبودم‌ به‌ ايشان‌ بگم‌ و الا به‌ ايشان‌ عرض‌ مي‌كردم‌ كه‌ ببينيد چقدر مفيد بود. شايد هم‌ خدا به‌ دل‌ ما نمي‌انداخت‌ كه‌ بريم‌ يك‌ همچين‌ تقاضايي‌ بكنيم‌ و اين‌ فرصت‌ را نمي‌داد. گفت‌ يك‌ سال‌ توي‌ اين‌ زندان‌، توي‌ اين‌ شكنجه‌ گاه‌، دور از محبوب‌. همينطور مي‌گفت‌ و گريه‌ مي‌كرد. ماهم‌ خوشحالي‌ مي‌كرديم‌ كه‌ حل‌ شد. گاهي‌ انسان‌ اينطوريه‌ها. اصلا درك‌ نمي‌كنه‌ كه‌ او چي‌ ميگه‌ حتي‌. من‌ آنموقع‌ اصلا درك‌ نمي‌كردم‌ كه‌ مرحوم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ چي‌ ميگه‌؟ يكسال‌ توي‌ اين‌ دنيا. تو زنداني‌ مرا تمديد كردي‌. تعبيرات‌ عجيبي‌ داشت‌. تعبيرات‌ عجيبي‌ كه‌ همانها آموزنده‌ بود كه‌ واقعا گاهي‌ من‌ خودم‌ فكر مي‌كنم‌ مي‌بينم‌ او براش‌ واقعا دنيا مثل‌ يك‌ زندان‌، يك‌ سلول‌، با اعمال‌ شاقه‌ بود. مسئله‌ تمام‌ شد و گذشت‌ و آمديم‌ ايران‌ و چون‌ من‌ خيلي‌ خوشم‌ آمده‌ بود از حوزة‌ نجف‌ و مشغول‌ درس‌ بوديم‌، سال‌ بعد رفتم‌ به‌ نجف‌ و يادمون‌ رفته‌ بود از قضيه‌. چون‌ ماها اين‌ مسائل‌ را با بي‌ توجهي‌ باهاش‌ برخورد مي‌كنيم‌. اولياء خدا را توجه‌ بهشون‌ نداريم‌ حرفهايي‌ كه‌ مي‌زنند. خدا ميدونه‌ آقايون‌ گاهي‌ من‌ رنجيدن‌ يك‌ نفر را به‌ احتمال‌ اينكه‌ شايد اين‌ ولي‌ خدا باشه‌، آنچنان‌ براش‌ نگرانم‌. يك‌ كسي‌ رنجش‌ مختصري‌ نسبت‌ به‌ من‌ پيدا بكنه‌، واقعا من‌ متأثر ميشم‌. يعني‌ مي‌ترسم‌ يك‌ وقتي‌ اين‌ ولي‌ خدا ناراحت‌ بشه‌. اهميت‌ نمي‌ديم‌ ما به‌ اين‌ مسائل‌. ايشان‌ گفته‌ بايد من‌ يكسال‌ ديگه‌ توي‌ اين‌ دنيا باشم‌. اصلا حالا شايد، خدا نكنه‌ من‌ اينطوري‌ بوده‌ باشم‌، يادم‌ نيست‌ اينطوري‌ باشم‌ ولي‌ طبق‌ معمول‌ شايد فكر مي‌كردم‌ يك‌ چيزي‌ توي‌ ذهنش‌ آمده‌ و بعدش‌ هم‌ يك‌ چيزي‌ به‌ ذهنش‌ آمده‌ و حالا يك‌ سالش‌ را هم‌ خودش‌ تعيين‌ و حالا ايشان‌ عمري‌ نداشت‌، هفتاد سال‌ عمرش‌ بيشتر نبود. يكسال‌ ديگه‌، دقيقا روز بيست‌ و يكم‌ ماه‌ رجب‌، سال‌ بعد ايشان‌، مريض‌ هم‌ نبود، توي‌ بازار داشت‌ مي‌رفت‌. به‌ يكي‌ از رفقا گفت‌ كه‌ حضرت‌ عزرائيل‌ داره‌ مي‌آد با من‌ كار داره‌. همانجا كنار يك‌ مغازه‌اي‌ نشسته‌ بود و همانجا تمام‌ شد. حالا شما ميگيد چرا نرفت‌ خانه‌. آنقدر اولياء خدا از اين‌ دنيا فراريند كه‌ ميگند همينجا خوبه‌. تا ما بريم‌ خونه‌ همين‌ اندازه‌ هم‌ توي‌ دنيا نباشيم‌، زودتر به‌ محبوب‌ برسيم‌. اينها يك‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ شايد همه‌ نتونند هضمش‌ كنند، همه‌ نتونند دركش‌ كنند. من‌ اطلاع‌ نداشتم‌، نجف‌ رفته‌ بودم‌ مشغول‌ تحصيل‌ باصطلاح‌ بودم‌ و من‌ اگر مي‌دانستم‌ ايشان‌ اينقدر كم‌ پيش‌ ما خواهد بود، تحصيل‌ و همه‌ را پشت‌ پا مي‌زدم‌ مي‌آمدم‌ كنار ايشان‌ لااقل‌ تا زماني‌ كه‌ حيات‌ داشتند. ديدم‌ كه‌، چون‌ به‌ من‌، من‌ به‌ ايشان‌ خيلي‌ نزديك‌ بودم‌، بعضي‌ از دوستان‌ تلگراف‌ تسليت‌ زدند به‌ همان‌ نجف‌ كه‌، ما هم‌ يك‌ فاتحه‌اي‌ گرفتيم‌ در منزل‌، چون‌ اين‌ مجلس‌ روضة‌ شبهاي‌ جمعه‌امون‌، يا روز پنجشنبه‌ بوده‌ يا شب‌ جمعه‌، هر هفته‌ ما داشتيم‌ از زمان‌ طلبگيمون‌، الان‌ شايد چهل‌ سال‌ بوده‌ اين‌ روضه‌. ما مجلس‌ داشتيم‌. آنوقت‌ صبح‌ پنجشنبه‌ بود در نجف‌ فاتحه‌ را تبديل‌ به‌ فاتحه‌ كرديم‌، قرآن‌ و اينها. يك‌ آقاي‌ آسيد مرتضي‌ سبزواري‌ بود خدا رحمتش‌ كنه‌. اين‌ بالاي‌ سر حضرت‌ رضا نماز مي‌خوند. غير از آسيد حسين‌ سبزواري‌ مسجد گوهرشاد نماز مي‌خوندند، اين‌ آقا آسيد مرتضي‌ سبزواري‌. بسيار مرد خوب‌، از اوتاد، از دوستان‌ بسيار صميمي‌ مرحوم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ بود. ايشان‌ آنوقت‌ در كربلا بود. آمد صبح‌ پنجشنبه‌ منزل‌ ما گفت‌ براي‌ كي‌ فاتحه‌ گذاشتيد؟ گفتم‌ براي‌ مرحوم‌ دوست‌ شما، حاج‌ ملا آقاجان‌. گفت‌ كه‌ من‌ ديشب‌ ايشان‌ را توي‌ صحن‌ حضرت‌ سيد الشهدا ديدم‌. گفتم‌ آقا تلگراف‌، تشييع‌ جنازه‌ در مسجد لر زاده‌ فاتحه‌اش‌. نه‌ آقا. من‌ خودم‌ ديدم‌. ما هم‌ كه‌ نمي‌توانستيم‌ ايشان‌ را تكذيب‌ كنيم‌. عالم‌، يك‌ مرد بزرگوار، گفت‌ من‌ مدتي‌ با ايشان‌ صحبت‌ مي‌كردم‌. از دور هم‌ نديدمش‌ كه‌ بگي‌. و ايشان‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ آمدم‌ يك‌ خانة‌ جديدي‌ جديدا تهيه‌ كرده‌ام‌. آمده‌ام‌ يك‌ دوره‌ زيارت‌ دوره‌اي‌ بكنم‌ و برگردم‌. ما همينطور توي‌ اين‌ فكر بوديم‌ كه‌ حالا ايشان‌ راست‌ ميگه‌، اين‌ آقا راست‌ مي‌گويند، چي‌ بوده‌ جريان‌. يكي‌ ديگه‌ از دوستان‌، چون‌ آن‌ سال‌ سالي‌ بود كه‌ با يك‌ ورقه‌هايي‌ اجازه‌ مي‌دادند كه‌ كسي‌ به‌ عراق‌ بره‌. خيلي‌ مناسبات‌ نزديك‌ شده‌ بود. يك‌ پانزده‌ تومان‌ مي‌گرفتند. معروف‌ شده‌ بود به‌ گذرنامة‌ پانزده‌ توماني‌، جمعيت‌ هم‌ زياد آمده‌ بود براي‌ عراق‌. يك‌ شب‌ يكي‌ از دوستان‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ آمد وارد مجلس‌ شد و به‌ من‌ تسليت‌ گفت‌ و گفتم‌ كه‌ شما چه‌ خبر داريد؟ گفت‌ تشييع‌ جنازه‌ هم‌ من‌ رفتم‌ براي‌ زنجان‌. در تهران‌ هم‌ فاتحه‌ گذاشتند (حالا ايشان‌ هيچ‌ اطلاعي‌ از حرفهاي‌ گذشتة‌ ما نداره‌) ولي‌ يك‌ چيزي‌ ديشب‌ ديدم‌ در فلان‌ ساعت‌، من‌ از در صحن‌ مي‌خواستم‌ برم‌ بيرون‌، چون‌ ديگه‌ جنازه‌ را ديده‌ بود، تشييع‌ هم‌ كرده‌ بود، مي‌خواستم‌ از در صحن‌ برم‌ بيرون‌ يك‌ وقت‌ ديدم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ داره‌ وارد صحن‌ ميشه‌. من‌ احساس‌ كردم‌ روح‌ ايشانه‌. به‌ من‌ رسيد مثل‌ يك‌ نسيمي‌ از من‌ عبور كرد. اينجا را آقاي‌ سبزواري‌ گفت‌ عجب‌، گفتم‌ همان‌ ساعتي‌ كه‌ ايشان‌ ديدند. ولي‌ چون‌ من‌ نمي‌دانستم‌ كه‌ ايشان‌ فوت‌ كرده‌، با من‌ وايستاد و حرف‌ زد. بعله‌. اولياء خدا اينطور هستند. در بيست‌ و يكم‌ ماه‌ رجب‌، ايشان‌ از دار دنيا رفت‌ و بعد هم‌ من‌ چند تا خواب‌ از ايشان‌ ديدم‌. در يكي‌ از خوابها از ايشان‌ پرسيدم‌ كه‌ شما در كجاي‌ بهشتيد؟ فرمود من‌ دربان‌ سيد الشهدا هستم‌. خيلي‌ جالب‌ بود. كسي‌ توي‌ آن‌ دنيا هم‌ بتونه‌ دربان‌ امام‌ حسين‌ باشه‌. اي‌ خدا ما را دربان‌ دربانان‌ خاندان‌ طهارت‌ هم‌ قرار بدي‌، خدمتگزار دوستان‌ خاندان‌ عصمت‌ هم‌ قرار بدي‌ ممنونتيم‌.

 خدايا ما را در اين‌ دنيا، در آن‌ دنيا، در آن‌ عالم‌، در عالم‌ برزخ‌، لحظه‌اي‌ و كمتر از لحظه‌اي‌ دستمون‌ را از دامن‌ امام‌ زمانمون‌ كوتاه‌ نكن‌. الهي‌ آمين‌. با خاندان‌ عصمت‌ محشورمون‌ كن‌. الهي‌ آمين‌.

 السلام‌ علي‌ المعذب‌ في‌ قعر السجون‌ و ظلم‌ المطامير. چراغها را خاموش‌ كنيد ايام‌ عزاي‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ بخاطر موسي‌ بن‌ جعفره‌. السلام‌ علي‌ المعذب‌ في‌ قعر السجون‌ و ظلم‌ المطامير و دهشت‌ البيوت‌ و بيات‌ المنادا بظل‌ (نامفهوم‌). سلام‌ ما بر آن‌ آقايي‌ كه‌ در ميان‌ زندان‌ او را معذبش‌ كردند. غل‌ جامعه‌ به‌ گردنش‌ انداختند، يك‌ عده‌ خراسانيها رفته‌ بودند براي‌ ديدن‌ امامشون‌، با زحمت‌ در زندان‌ را پيدا كردند. زندانبان‌ گفت‌ امامتون‌ همينجا زندانيست‌. همين‌ حالا آزاد ميشود. خوشحال‌ شدند. اي‌ خدا اي‌ خدا. يك‌ وقت‌ ديدند يك‌ جنازه‌اي‌ را روي‌ دست‌ چهار نفر برداشتند، يك‌ نفر هم‌ جلو صدا مي‌زند هذا امام‌ الرفضه‌، اين‌ امام‌ رافضي‌هاست‌. جنازة‌ موسي‌ بن‌ جعفر را به‌ سوي‌ قبرستان‌ قريش‌ مي‌بردند. سليماني‌ پيدا شد و از بدن‌ امام‌ را تجليل‌ كرد و جنازه‌ را گرفت‌ و با احترام‌ دفن‌ كرد. اما دلها بسوزد براي‌ آن‌ بدني‌ كه‌… يا ابا عبد الله‌. در ماه‌ رجب‌ هم‌ اول‌ ماه‌، هم‌ نيمة‌ ماه‌ زيارتي‌ مخصوص‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ است‌. شب‌ جمعه‌ است‌. همه‌ دلها را متوجه‌ به‌ كنار قبر شش‌ گوشه‌اش‌. اگر يك‌ قدم‌ بلندتري‌ برداريد، بريم‌ كنار گودي‌ قتلگاه‌ بهتره‌. السلام‌ عليك‌ يا ابي‌ عبد الله‌ التي‌ حلت‌ بفنائك‌ السلام‌ عليك‌ يا مولاي‌ السلام‌ عليك‌ و رحمة‌ الله‌ و بركاته‌.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *