شب ۱۳ رجب ۱۴۱۵ قمری – ۲۶ آذر ۱۳۷۳ شمسی – ولايت امير المؤمنين عليه السلام
ولايت امير المؤمنين عليه السلام 13 رجب 1415
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
و جعلنا من الماء كل شيء حي. در ضمن آياتي كه تلاوت شد اين آية شريفه بود. در احاديث متعددهاي هست كه منظور و تأويل و باطن اين كلمه كه از آب هر چيزي زنده است، ولايت علي بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام است. مسئلة ولايت از مسائل بسيار پر اهميت عالم انسانيت و بلكه عالم خلقت است. در آيات متعددهاي ذات مقدس پروردگار موضوع ولايت را مطرح فرموده كه مهمترينش اين آيه است. ان ما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون. كلمة انما از نظر ادبيات، ادبيات عرب معروفه كه كلمة حصره. بحثي است دربارهاش كه آيا اين كلمه معناي حصر ميدهد يا نميدهد، اجمالا اكثر آقايان، اكثر مفسرين و اهل ادب گفتهاند كه انما كلمة حصره. حصر يعني چه؟ يعني اگر انما بر سر كلمهاي بود در فارسي اين معنا را ميده: اين است و جز اين نيست. اين حقيقت است و غير از اين حقيقت نيست. سخن همين است و غير از اين سخن نيست. حق همين است و غير از اين باطل است. انما وليكم، حرف حق اين است، اين است و جز اين نيست كه ولي شما خداست. ولي به چه معناست؟ تحقيقات زيادي دربارة اين كلمه در يك مدت زماني كرده بودم از نظر لغت و روايات و آيات قرآن، به اين نتيجه رسيدم كه شايد در كتب اين خلاصه گفته نشده باشد كه ولي به معناي فرماندهي است كه روي محبت فرمان ميدهد. گاهي هست فرمانده فرمانده ميده براي محبت به خودش كاري را ميخواد از پيش ببره. گاهي هست كه فرمان ميده براي اينكه كاري انجام بشه، هيچ محبتي به طرف نداره. اين را ميگويند آمر. امر كننده. اما گاهي هست كه پدر، فرزندش را يك دستوري ميده. ميگه به خطر نزديك ميشوي، نشو. ميگويد اين كار را بكن برات مفيده. چون محبت به فرزند دارد دستور ميده كه فرزندش اين كار را بكند. به نفع فرزند حرف ميزند. اين را ميگويند ولي. ولي كسي است كه منافع خودش را به هيچ وجه در نظر نگيرد و تنها منافع آن مأمور را، آن كسي كه بهش امر ميكند در نظر بگيرد.
از همينجاست كه خداي تعالي ميفرمايد و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض. مؤمنين و مؤمنات بعضيشون ولي بعضي هستند. چرا؟ به جهت اينكه يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر. امر به معروف ميكنند و نهي از منكر ميكنند. امر به معروف كه انسان ديگري را ميكنه هيچ منافع خودش را در نظر نميگيره. منافع خودش را در نظر نميگيره، فقط و فقط منافع طرف را در نظر ميگيره. من اگر به شما گفتم نمازت را اول وقت بخوان، اگر گفتم نمازت را با آداب صحيحش بخوان، اگر گفتم حمد و سورهات را درست كن، اگر گفتم مثلا فلان واجب را انجام بده، منافع تو را در نظر گرفتم، نه منافع خودم را. اما اگر گفتم براي من يك مثلا فرض كنيد مقداري آب بيار. خوب اينجا امر كردم و منفعت تو را در نظر نگرفتم، منفعت خودم را در نظر گرفتم. اينجا نميگويند ولايت اعمال شد، ميگند امر كرد. مؤمنين و مؤمنات بعضهم اولياء بعض. بعضيشون اولياء بعضي ديگرند به جهت اينكه امر به معروف ميكنند و نهي از منكر ميكنند. مؤمن آينة مؤمنه. در اين تشبيهي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم) فرموده بسيار مورد بايد توجه واقع بشود كه مؤمن آينة مؤمنه. مؤمن وقتي كه در مقابل مؤمن قرار ميگيره همانطوري كه آينه وقتي كه در مقابل صورتتون قرار ميگيرد، عيبهاي شما را در مقابل خودتون ميگه. بدترين مردم آن كسي است كه عيب او را پشت سر او بگه. يعني يقينا ايمان به خدا و پيغمبر نداره و اينقدر ارزش نداشته باشد، آنقدر اهميت نداشته باشد، شخصيت نداشته باشه كه جرأت كند بياد عيب طرف را به خودش بگه كه او خودش را اصلاح كنه.
اول اينكه مؤمن از خصوصياتش اينه كه عيب طرف را در مقابل خود او ميگه، به خودش ميگه. دوم اينكه اين تشبيه پيغمبر اكرم منظور اين بوده كه اگر كسي عيب شما را به شما تذكر داد، شما از او خوشت بياد كه بحمد الله يك دوستي پيدا شد عيب من را بهم تذكر داد. همانطوري كه وقتي آينه را در مقابل صورتتون ميگيريد و در آينه نگاه ميكنيد، يك لكة سياهي در صورتتون مشاهده كرديد، اين آينه را تميز ميكنيد و ميگذاريدش كنار و فردا باز دو مرتبه ميآييد در اين آينه نگاه ميكنيد و از آينه متشكريد كه شما را نگذاشت با اين لكهاي كه توي صورتتون هست توي جامعه بريد.
به خدا قسم آقايان يكي از بدبختيهاي ما و گرفتاريهاي ما اين است كه ما براي خودمون يك آينه نداريم كه هر وقت ميخواهيم توي اجتماع بيائيم يا از توي اجتماع توي منزل برويم، در او نگاه بكنيم، خودمون را در مقابل او عرضه بكنيم تا ببينيم عيبي، نقصي، چيزي داريم وارد آن اجتماع، يا از اجتماع وارد منزل نشيم. مستحبه هر روز صبح شما توي آينه نگاه كنيد. همينطور مستحب است كه انسان خودش را در مقابل يك آينة شفافي نشان بده و مؤمني باشد كه به او تذكر بدهد. مؤمني باشد كه او را آينه باشد و هر وقت ميخواد به مقام عبادت برود، در ميان مردم برود، با جامعهاي برخورد بكند، با زن و فرزندش همنشين باشد، خودش را در آن آينه نگاه كند كه مبادا لكهاي در روحش وجود داشته باشد كه ماية فساد بشود.
لذا خداي تعالي مؤمنين را بعضيشون را ولي بعضي قرار داده كه امر به معروف و نهي از منكر يكديگر را بكنند. ولي به معناي محبت شديد ولي است نسبت به آن كسي كه تحت ولايت اوست و فرمان هم بده، اگر شخصي شخصي را دوست داشت، ولي او را امر و نهي نكرد، محب ميشه. اگر امر و نهي كرد، آمر ميشه. اگر محبت و امر و نهي با يكديگر توأم شد يعني روي محبت امر كرد، روي محبت نهي كرد، اين ميشه ولي.
اول كسي كه هيچ منافع شخصي خودش را در نظر نگرفته و تنها و تنها منافع بندگانش را در نظر گرفته است، ذات مقدس پروردگاره، انما وليكم الله. ولي شما خداست. خداست كه اگر جملة كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد. خداست كه هرچه فرموده بايد اطاعت بشود و هر چه دستور داده بايد انجام بشود و هيچ منافع خودش را خداي تعالي در نظر نگرفته. من نكردم خلق تا سودي كنم بلكه تا بر بندگان جودي كنم. انما وليكم وليكم، جز اين نيست ولي شما. انما وليكم كه الله. الله. بعد كه؟ انما وليكم اله و رسوله. بعد هم پيغمبر در مقابل زحمات پيغمبر چه اجري پيغمبر در نظر گرفت؟ هيچ. مكرر آمدند خدمت رسول اكرم كه آقا براي خودت يك چيزي از ما بخواه. فرمود ان اجري الا علي الله. من روي محبت به شما، براي شما دارم كار ميكنم تا آنجا كه وقتي از دار دنيا ميخواد بره، جبرئيل آمده كه چي ميخواي؟ بهشت را براي تو تزئيين كردهاند، چه كردهاند، چه كردهاند كه مفصله. رسول اكرم فرمود امتي. امتم، شفاعت امتم. امام عليه الصلاة و السلام ميفرمايد جبرئيل نازل شد اين آيه را تلاوت كرد و لسوف يعطيك ربك و ترضي. روز قيامت آنقدر خدا بهت ميده تا راضيت كنه و امام عليه الصلاة و السلام فرمود بخدا قسم پيغمبر روز قيامت سرش را به سجده ميگذارد تا تمام امتش شفاعت نشود سرش را بلند نميكند و راضي نميشه. ببينيد اينهم پيغمبر. منافع خودش را در نظر نميگيره. اگر در يك آيه هم هست كه قل لا اسئلكم اجرا الا مودة في القربي من محبت ذوي القربايم را در مقابل زحماتم از شما ميخوام، در يكي دو آية ديگر اين را تفسير كرده كه ميفرمايد قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم. بگو اي پيغمبر آنچه را كه من از اجر از شما سؤال كردم، براي خودتونه. شما وقتي كه ذوي القربي من مثل علي بن ابيطالب و فاطمة زهرا و ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام و حضرت بقية الله ارواحنا لتراب مقدمه الفداء را دوست داشتيد، پشت سر اينها راه ميافتيد. وقتي كه پشت سر اينها راه افتاديد وارد بهشت ميشيد. قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم. اين مال شماست، به نفع شماست، بخاطر خود شماست. پس انما وليكم الله و رسوله. و قربان اين سومي كه خداي تعالي با كنايه نامش را برده و با عظمت بيشتر يادش كرده و فرموده و الذين آمنوا. الكنايه ميگويند ابلق من التصدير. كنايه بليغتر از تصريحه. اگر الان از در يك نفر وارد بشه شما بگيد مثلا حسن آمد، حسين آمد. خوب يك شخصي آمد اسمش حسنه يا حسينه. اما اگر همان شخص وارد بشه بگيم هنرمند فلاني آمد، يا عالم جليل آمد، يا مؤمن واقعي آمد، يا تزكية نفس كردة واقعي وارد شد، اين علاوة بر اينكه همه بهش برمي گردند نگاه ميكنند و ميشناسند مخصوصا با نشاني باشه، ميبينيد كه يك توجه ديگري هم بهش ميشه كه اين ايمانش را خدا تصديق كرده. ميفرمايد و الذين آمنوا. كساني كه ايمان آوردهاند. چرا با لفظ جمع بيان كرده؟ به جهت اينكه تنها علي بن ابيطالب نيست. اين نمونه است كه الان است ولي يازده فرزندش هم هستند، كساني كه ايمان آوردهاند، كساني كه مؤمنند، شما فكر نكنيد ايمان يك صفت خيلي معموليست. نه. آن ايمان واقعي، ايماني كه حضرت امير المؤمنين را وقتي كه صعصعه ميآيد در موقع وفاتش خدمتش و عرض ميكنه آقا شما بالاتريد يا انبياء، حضرت يك يك از انبياء را ميشماره و بالاترين انبياء حضرت ابراهيم خليله، بعد از پيغمبر اكرم وقتي كه به ابراهيم خليل ميرسد ميفرمايد من بالاترم به جهت اينكه حضرت ابراهيم گفت رب ارني كيف تحي الموتي، خدايا به من نشان بده كه چگونه مرده زنده ميكني؟ قال اولم تؤمن. آيا ايمان نداري؟ قال بلي. ابراهيمه بلي. ايمان را داره اما آن آرامشي كه بايد داشته باشه، نداره. آن آرامشي كه علي داشت، آن آرامشي كه پيغمبر اكرم دارد كه آمنوا الرسول بما انزل اليه من ربه. آن آرامش را ابراهيم نداره. ميگه بلي و لكن ليطمئن قلبي. حضرت امير ميفرمايد كه من مقامم بالاتر از ابراهيم خليله. به جهت اينكه او اينطور گفت من گفتم لو كشف الغطاء مزدت يقينا. اگر تمام اين پردهها از بين برود، تمام پردهها بالا زده شود، همة حقايق در مقابل چشمم ظاهر شود و تمام حكمت به من تعليم داده شود و كسي بياد بگه براي من فرقي نميكنه، به جهت اينكه من همه را دارا هستم، وقتي كه مثل فردا صبح قنداقة امير المؤمنين علي بن ابيطالب كه جانمون به قربانش به دست رسول اكرم دادند، چشمش را باز كرد به جمال پيغمبر نگاهي كرد. مثل دو تا آشنا كه يك چند روزي همديگر را نديدند، يك تبسمي به صورت رسول اكرم كرد. عرض كرد اجازه ميديد بخونم؟ بايد دو تا مؤمن كه با يكديگر روبرو ميشوند، كلامشون كلام حق باشد، سخنشون سخن حق باشد. ارتباطشون ارتباط خدائي و رحماني باشد. فرمود بخوان. ببينيد چه آيهاي را انتخاب كرده. قد افلح المؤمنون. اي رسول ما، اي رسول اكرم، اي كسي كه واسطة وحيي، اي امت پيغمبر، اي جهان انسانيت، قد افلح المؤمنون. مؤمنين رستگارند. من بعضي از كتابهاي دانشمندان حتي غير مسلمان را در اين ارتباط ديدهام. شايد يك وقتي يادمه متجاوز از سي جلد كتاب دربارة ايمان ديده بودم. يكي از اين كتابها را يك نفري كه ملحد بود يعني اعتقاد به خدا نداشت نوشته بود. دربارة ايمان به خدا. نوشته بود خوشا به حال كساني كه ايمان به خدا دارند. آنها در زندگي آرامش دارند. آنها ميگويند گر نگهدار من آن است كه من ميدانم شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد
پيدا نميكند. ولو اينكه تمام اطباء او را جواب گفته باشند. ميبيني يك روزنة ايمان، يك روزنة اميد در او هست. مؤمن اينطوره. آقايون من از باب و المؤمنين و المؤمنات بعضهم اولياء بعض عرض ميكنم. اگر ميلياردها ثروت داريد. اگر وقت داريد، اگر فرصت داريد، تمام نيروتون را، تمام مالتون را صرف كنيد، يك مختصر هم كه شده ايمان در قلبتون به وجود بياريد تا زندگي راحتي داشته باشيد. آنهائي كه ايمان ندارند، آنهائي كه مؤمن نيستند، آنها آرامش ندارند. زندگي ندارند. حالا ولو كنار گنجها خوابيده باشند. خداي تعالي با اين وصف علي بن ابيطالب را معرفي ميكنه. و المؤمنون، مؤمنين، آنهائي كه يك نمونهاش را ميخواهيد بهتون نشون بدم. خداي تعالي ميفرمايد يك نمونهاش الذين يقيمون الصلوة نماز ميخونند و يؤتون الزكاه و هم راكعون. اين نشانيشه. نماز خوندن زياد دليل نميشه. در يك تاريخي ديدم صحت و سقمش را زياد نميتونم مطمئن باشم ولي ديدم كه دهها مرتبه بعضي از منافقين در زمان پيغمبر اكرم در حال ركوع رفتند انگشتر خريدند به سائل دادند يك آيه در شأنشون نازل نشد چون انگشتر دادن، ركوع كردن، نماز خوندن، اينها نيست. آني كه مهمه ايمانه. ايمان به خداست. اين نشانيه. اين نشانيه آن مؤمن به خداست. الذين آمنوا و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون. شما ميدونيد ميخوام چي بگم؟ بعضي از افراد خيال ميكنند كه تزكية نفس يعني واجباتش را انسان انجام بده و محرمات را ترك بكنه. گاهي هم نزد بعضي از علما و بزرگان و محترمين كه انسان مشرف ميشه و از محضرشون سؤال ميكنه كه آقا توي قرآن اينهمه تأكيد شده كه تزكية نفس بكنيد، ميگند خوب واجباتت را انجام بده، محرماتت را هم ترك بكن. اينها نشانة تزكية نفسه، نشانة ايمانه. نه خودش ايمان باشه. بعضي از افراد بودند در زمان امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام جزء خوارج بودند. اينها آنقدر سجده كرده بودند كه پيشانيها پينه بسته بود، با مقراض اين پينهها را، اينطوري كه نوشتند، حالا تصورش يك مقداري براي من سخته، ميبريدند كه اين پينهها زياد نشه. سجده ميكردند. يك شب را شب سجده اسم گذاري كرده بودند. يك شب را شب ركوع، يك شب را شب قيام، يك شب را شب باصطلاح تشهد و ركوع مثلا. هر شبي را يك كار. زهاد ثمانيه بودند. اما بعضي از اينها وقتي كه علي بن ابيطالب به اينها اعلام كرد كه بيائيد در ركاب امام زمانتون، گفتند نه ما اهل دنيا نيستيم. دنيا مال تو. عرض كردم الذين آمنوا يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون. اين آية شريفه بزرگترين و مهمترين آياتي است در فضيلت علي بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام و ائمة اطهار. چرا؟ به جهت اينكه در رديف خدا، ولايت خدا را عينا منتقل كرده به رسول اكرم. ولايت رسول اكرم را عينا منتقل كرده به امير المؤمنين و ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام. يعني هر ولايتي را كه خدا داره، علي هم داره. يعني اگر خداي تعالي اينطوره كه دربارة خودش فرموده است كه النبي يا دربارة پيغمبرش، النبي اولا بالمؤمنين بانفسهم. پيغمبر، خداي پيغمبر، اولاست از مؤمنين به انفسشون و اموالشون. جان و مالشون در اختيار خداست، در اختيار پيغمبره. دربارة علي بن ابيطالب هم همينطور. حالا در وصف علي بن ابيطالب من نميخوام امشب بيشتر از اين صحبت بكنم. چون روايات زيادي هست كه او وجه اللهه، هر يك از اين روايات كه او يد اللهه، عين اللهه، اذن اللههه، هر يكي از اين روايات كلي بحث داره. اما يك شخصي در وقتي كه ما در نجف بوديم. در وقتي كه ما در نجف بوديم يك شخصي آنجا خوابي ديده بود از اولياء خدا بود و چون اكثر شما افرادي هستيد كه با اين مسائل آشنا هستيد عرض ميكنم. ميگفت در عالم رؤيا ديدم كه تشريفاتي كه خداي تعالي براي قبر مطهر علي بن ابيطالب قائل شده براي هيچ يك از ائمة اطهار و حتي پيغمبر اكرم قائل نشده. تنها خواب نيست. بعد توضيح ميدهم كه حقيقت هم داره. شما در مفاتيح وقتي كه مراجعه كنيد ميبينيد وقتي كه به خندق كوفه ميرسيد، خندق كوفه يك راه آبي است كه كندهاند براي دور شهر كوفه و بين كوفه و نجفه. يك دعا داره. آنجا دعا بخوانيد. چون از آنجا بايد شروع كني به تزكية نفس و پاكي تا برسي به علي بن ابيطالب. علي مظهر پروردگاره. كسي كه علي را بشناسه، خدا را شناخته. كسي كه علي را دوست داشته باشه، خدا را دوست داشته. بعد ميگفت كه آنجا انسان بايد بايسته حالا از اين مطلبي كه اينجا ميگفت من بگذرم چون همة افراد نميتونند هضمش كنند. ميگفت رسيدم به دروازة نجف. معمولا نجف از دو طريق وارد ميشوند. يكي از طريق باصطلاح كوفه، يكي هم از راه وادي السلام. خدا لعنت كنه صدام را آنقدر مزاحم شده كه اكثر دوستان علي بن ابيطالب اصلا نجف را نديدهاند. يكي از راه وادي وارد ميشوند يكي هم از راه كوفه. در دو طرف اين دروازه، يك طرف، يعني وقتي ميخواهيد وارد كوفه بشيد، دست راست كميل بن زياد نخعي دربانه و طرف دست چپ ميثم تمار دربانه. اين را ديده بود. ما بعد رفتيم ديدم همهاش درسته. از طريق وادي وقتي ميخواهيد وارد بشيد، يك طرف هود پيغمبر خدا دربانه يك طرف هم حضرت صالح دربانه. انشاء الله وقتي مشرف شديد هود و صالح را هم زيارت ميكنيد. ميگه آمدم در صحن امير المؤمنين، ديدم آنجا اين ملائكه ايستادهاند به من ميگويند اينجا خانة خداست. شما هيچمي دونيد در همين مفاتيح در ضمن دستوراتي كه براي زيارت امير المؤمنين هست، ميگه وقتي رسيدي به در صحن، هيچ يك از ائمه را اينطور نگفتند. حتي در حرم پيغمبر اكرم را اينطور نگفتند. وقتي رسيدي در صحن بگو اللهم لبابك وقفت. خدايا در خانة تو ايستادهام. زيارت داره اصلا، يعني دعا داره. اللهم لبابك وقفت. خدايا در خانة تو ايستادهام. صحن علي بن ابيطالب درش در خانة خداست. ميگه از هر دري كه خواستم وارد بشم، دو تا از مراجع تقليد آنهم در رتبة بالا مثل شيخ انصاري مثلا كه دويستمين سالگردش همين روزها بود كه مرديست وقتي كه مرجعيت به ايشان بعد از صاحب جواهر منتهي شد، هرچه كردند گفت من خودم را اعلم يا اتقي از سيد العلمائي كه الان در بابله نميدانم. از ايشان تقليد كنيد. گفتند آقا پس خودتون يك نامهاي به ايشان بنويسيد. ايشان برداشت يك نامهاي به سيد العلماء كه در بابل، البته آنوقتها اسم بابل بارفروش بود، گفت آقا شما مرجعيد و رسالهاتون را بفرستيد تا همه از شما تقليد كنند. ايشان در جواب نوشت من آن وقتي كه در نجف بودم راسته از شما بهتر بودم. اما الان توي بابل ديگه تدريسي نداشتهام و حالا تاركم باصطلاح. حالا شما اعلميد. باز هم ايشان رسالهاش را نداد.
طلبهها نشسته بودند. يك روز ديدند يك عربي وارد شد و ايشان هم احترام كرد و از اين احترامش استفاده ميشه كه ايشان خودش شناخته. يك عربي وارد شد يك مسئلهاي را سؤال كرد، يك مسئلة مشكلي را. وقتي كه جواب را صحيح داد شيخ انصاري، امام زمان عليه الصلاة و السلام اين عرب بودند، بلند شدند فرمودند انت المجتهد، انت المجتهد، انت المجتهد. يك همچين فردي، شيخ انصاري، يك طرف دره آنطرفش مثل مرحوم آسيد ابو الحسن اصفهاني كه حاضر نبود مرجع بشه، نامهاي به وسيلة شيخ محمد كوفي برايش آوردند كه من مرحوم شيخ محمد كوفي را ديده بودم، بيست و پنج مرتبه خدمت امام زمان رسيده بود. پيرمردي بود. اين نامه را آورد خدمت آسيد ابو الحسن اصفهاني داد. ايشان نامه را نشان داده بودند به بعضي از علما. حضرت نوشته بودند كه ارخص نفسك. خودت را آسان كن، در اختيار مردم قرار بده. و اجعل مجلسك في الدهليز. آن دم در خانه يك اطاقي درست كن، داشته باش، كه آنجا بشيني با مردم ارتباط داشته باشي. و اقض حوائج الناس. حوائج مردم را برآور، هر كس بهت مراجعه ميكنه، كاري داره، حوائج مردم را برآور، نحن ننصرك. ما تو را ياري ميكنيم. اينهم يكي.
در هر دري از درهاي صحن دو مرجع تقليد مثل دو تا خادم ايستادهاند. در آن عالم رؤيا ديده. بعد كه ما رفتيم تحقيق كرديم ديدم دو طرف در همينطوره. يك رواق بيشتر، يعني رواق امير المؤمنين يك در بيشتر نداره. دو طرف اين در، يك طرف علامة حليه، يكي مقدس اردبيليه. اين دو قبر دو طرف دره. اينها ميگفت من ديدم اينها دو طرف در ايستادهاند بعنوان دو خادم. مقدس اردبيلي ميدونيد كيه؟ آن كسي است كه آمد سؤالاتش را از امير المؤمنين بپرسه، درها باز شد به رويش، حضرت فرمودند در اين زمان، حجت خدا، آن كسي كه بايد تو مراجعاتت به او باشه، امام زمانته و الان در مسجد كوفه است. رفت در مسجد كوفه از ايشان سؤال كرد. و يك طرف علامة حليه كه ميگه داشتم ميآمدم طرف نجف ديدم يك عربي پياده داره ميآيد. باهاش صحبت كردم، منهم سواره بودم. بحثهاي علمي شروع شد. به يك مطلب علمي رسيد كه من با همة علما اختلاف نظر داشتم. ديدم آن عرب طرف مخالف مرا گرفته. گفتم نه اين روايت نداره. فرمود كه اين روايت در كتاب تو توي حاشيهاش نوشته شده، يعني از قلم افتاده در حاشيهاش نوشته شده. در كتابهاي ديگه، آخه آن وقتها چاپ كه نبود، هر كسي يك كتاب خطي، در كتابهاي ديگه در متن نوشته شده و تو نديدي. ميگه من با خودم فكر كردم كه اين كيه كه از حاشية كتاب من خبر داره و خودم اطلاع ندارم. توي ذهنم آمد كه نكنه اين مولايم، آقايم حجة ابن الحسن باشه. عرض كردم كه آقا در زمان غيبت كبري ميشه خدمت امام زمان رسيد؟ در همين بين هم يك شلاقي، چوبي دستم بود افتاد. ايشان دولا شده بود برداشته بود داشت به من ميداد فرمود كه چطور نميشه خدمت امام زمان رسيد كه الان داره چوبت را مثلا به دستت ميده. اينهم علامة حلي.
ميگه وارد حرم شدم ديدم دو پيغمبر بزرگ، يكي حضرت آدم يكي حضرت نوح آنجا در مقابل امير المؤمنين مثل دو خدمتگزار ايستادهاند. من يك وقتي از، اين قضيه را كه شنيده بودم، از يكي از اهل معنا سؤال كردم كه چرا حضرت نوح و حضرت آدم. گفت اينها جلوتر بودند رفتند آنجا جا گرفتند نوبت به انبياء بعدي ندادند. و علي زجيعك آدم و نوح عليهم السلام. در زيارت حضرت امير المؤمنين هست كه بر اين دو نفري كه در كنار تو دفن شدهاند سلام ما باد كه آدم و نوحه. همهاشون نوشتهاند و قبول دارند، سيصد آيه در شأن علي بن ابيطالب نازل شده.
مرحوم علامه حلي رضوان الله تعالي عليه يك كتابي نوشت بنام احقاق الحق. قاضي روزبهان سني برداشت اين كتاب را رد كرد. مرحوم قاضي نور الله شوشتري باز رد او را رد كرد. يك كتاب قطوري شده كه اخيرا هم در قم چاپ شد كه تابحال فكر ميكنم بيست جلدش چاپ شده. كتاب قطور كه حالا خودش قضيهاي دارد. در اين كتاب متفق عليه اهل سنته كه سيصد آيه در شأن علي بن ابيطالب نازل شده كه يكيش سورة هل اتي است. هل اتي من الانسان طين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا. كه من يك وقت با يك عالم سني صحبت ميكردم. من شش موضوع در عصمت علي بن ابيطالب و خاندان علي عليه السلام، فاطمة زهرا و امام حسن و امام حسين، شش موضوع در عصمت اينها از سورة هل اتي گفتم او هم شش موضوع اضافه كرد كه دوازده موضوع شد. اين سورة هل اتيست. سورة، سورههاي، آياتي كه خوب شمردنشون باصطلاح، بيان كردنش خيلي وقت لازم داره. دربارة علي بن ابيطالب. آنقدر شعر دربارة علي گفتهاند كه شايد آنقدري كه دربارة علي بن ابيطالب شعرا شعر گفتهاند، دربارة پيغمبر اكرم نگفتهاند. دربارة علي بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام كتابها نوشته شده كه لابد شنيدهايد تنها يك جرج جرداق مسيحي كه هنوز هم شايد زنده باشد، در لبنان اين پنج جلد كتاب دربارة علي بن ابيطالب نوشته.
خدا رحمت كنه مرحوم آقاي كوهستاني يك جملهاي داشت. البته جملهاش حالا اون با آن عشق و محبتي كه ايشون ميگفت ما خيلي لذت ميبرديم و بعد از فوتش ديدم كه در اطاقشون به عنوان بهترين كلامشون تابلو كردند. ميگفتند كه خدا يك علي داشت آنهم الحمد لله نصيب ما شد. الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله. ما چطور، آنوقت يك وقتي هم مرحوم آية الله كوهستاني به ما ميگفت كه من براي آن پدري كه تشيع را او اقدام كرده و شيعه شده، من هميشه در شبانهروز نميدونم ترديد از منه يا بعد از هر نماز، يك فاتحه ميخونم. زحمت ما را كم كرد. ما اگر سني بوديم چطور ميخواست به شيعه گري برسيم. البته انشاء الله اميدواريم كه يك روزي بشود و يك روزي برامون بياد كه همة مردم دنيا اين نور مقدس را، اين نور پاك را مشاهده كنند و نور ولايت را بپذيرند و چشمهاي نابينايشون روشن بشه و به تاريكي علي بن ابيطالب را نبينند. تو به تاريكي علي را ديدهاي. زين سبب غيري بر او بگزيدهاي. خوب .
من اين چند كلمه را گفتم بخاطر اينكه انشاء الله اميدوارم شب تولد امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام، شب سرور خاندان عصمت و طهارت و شب بسيار پر عظمت، يادمه يك شب تولد امير المؤمنين من زنجان بودم. چون جمعي از دوستان زنجان اينجا تشريف آوردند و فرزند استاد عزيزمون كه نور چشم ما هستند، تشريف اوردند، خدمتشون هستيم كه در احاديث وارد شده كه اگر خواستيد شخصي را اكرام كنيد، در ولدش، در فرزندانش اكرام كنيد. من يك شب سيزدة ماه رجب در زنجان بودم. اين را در كتاب پرواز روح هم نوشتم ولي بازهم براتون ميگم كه امشب را خيلي اهميت بديد. صبح بعد از نماز صبح ديدم كه حاج آقا آمد پيش من كه سلام عليكم، اسعد الله ايامكم، با هم معانقه كرديم. خيلي خوب. گفتم كه حاج آقا امروز بايد عيدي به من بديد. گفت عيديهاي من لايق تو نيست. حالا تعبيرات خودشون. گفتم من نميدونم از هر جا هست بايد از اجدادم هم كه شده بايد عيدي برام بگيريد. ديدم داره تعارف ميكنه. خوبيش اينه كه شماها نميتونيد اين را به من بگيد. ديدم داره تعارف ميكنه. من نوكر شمام، من خدمتگزار شمام، شما سيديد فلان. گفتم اينطوره، گفت بله. من كه خلاصه حالا تعبير تند نكردم، بي ادبي نكردم، گفتم من بهتون ميگم برو عيدي مرا بگير. ايشان هم گفت چشم. يك كلمة قربان هميشه پشت كلامش بود. توي نامههايش هم هست كه مثلا قربان كي، همچين كلمه را زياد، با محبت صحبت ميكرد، خدا رحمتش كنه، بسيار پر محبت بود. گفت چشم قربان. نشست رو به قبله. نشست رو به قبله، خدا ميدونه. آخه گاهي انسان حال را ميخواد در خودش ايجاد كنه. نهايتش اينه يك اشكي ميريزه، يك توجهي ميكنه، يك تمركزي ميكنه. اما گاهي نه. حال ميآد براش، رنگ پريد خدا ميدونه، چشمها رفت، يعني آخر رنگ پريدگي ديگه مربوط به خدمتتون عرض شود تمركز و توجه نيست. شما اگر راست ميگوئيد رنگتون را بپرونيد. ميشه؟ نميشه تصنعي نيست. رنگ پريد، توجه عجيب، هيچي نميبينه. فقط ميگفت چشم. زيارت امين الله را اول خوند و ميگفت چشم. سه چهار مرتبه گفت چشم و حالش عادي شد. ما هم نشسته بوديم نگاه ميكرديم. گفتيم چي شد؟ فرمود كه بهت پنج عيدي دارم. حتي به من گفت خوشا به حالت. منتهي چون تو اهل مشهدي از قم آمدي اينجا، چون قم من تحصيل ميكردم آنوقت و حضرت رضا و حضرت معصومه جسارته كه اينجا بهت اينجا بدهند. يكيش را در قم بهت ميدهند چهارتايش را در مشهد. ماه رجب هم بود ديگه. در بيست و يكم ماه رجب، انشاء الله بعضي از رفقا چون سالگرد اين مرحومه، حتي ميخواستند مجلس مفصلي داشته باشند، بعضي از آقايون به من تلفن هم كردند ولي حالا مجلس كوچكي هم داشته بانشد خوبه. هر كدومتون هم آنطرفها گذارتون افتاد سر قبر ايشان كه ديگه واقعا حالا حاجت ميده. آخر مسئله مربوط به من ديگه نيست. يك روزي رفته بوديم آنجا آقايون هستند دوستان زنجانيمون، كه آنجا رفته بوديم. آقا جمعيتي آمده بود، خيلي شلوغ، و حوائجي حتي نقل كردند كه گرفتند. بهرحال به من گفتند كه اينجوريه. گفتم خيلي خوب، من همين امروز ميروم. چون ايشان فرمودند كه تا ده روز، يعني البته من اشتباه كردم، خيال كردم كه گفتند تا ده روز، حالا اين زياد مهم نبود. من گفتم خوب من همين امروز ميروم. ميخواستم آن ده روز را زودتر تامش كنم. ايشان فرمودند كه تا روز، آن روزي كه من ميخواستم برم روز دوشنبه بود، گفتند تا روز شنبه نميتوني بري. آنوقتها من بچه بودم من شانزده هيفده ساله بيشتر نبودم، بچه بودم، لج كردم. گفتم كه خوب حالا اينهم اگر نشد بريم كه يكي از كرامات ايشانه اگر هم شد كه ميريم زودتر ميرسيم. آقا آنجا هم قطار هست هم اتوبوس. من هر روز ميرفتم نميشد. من يادم نيست كه چطور نميشد، نميشد ديگه. يا بليط نبود يا ماشين گيرمون نميآمد، آخه ماشينها هم انوقت خيلي كم بود. نميشد. آقا روز شنبه خود ايشان پاشدند من را بدرقه كردند آمدند ايستگاه راه آهن و بليط گرفتند و ما آمديم. كم كم برخورد كرده بود به، به ما ده روز شد ديديم كه خبري نشد. يك نامه نوشتم كه هزار وعدة خوبان يكي وفا نكنند كه البته اين شعر هم درست نيست،. مثلا حالا ما را از زنجان بيرون كنيد گفتيد برو و از اين حرفها. نامة من رفت و برگشت. ايشان در نامه نوشته بودند حالا كه، اين نامهاشون عجيب بود براي من، الان كه اين نامه به دست تو ميرسه، تو به آن حاجت رسيدي و من گفته بودم بعد از ده روز. تو اشتباه كرده بودي خيال كردي گفتم تا ده روز. و همينطور هم بود. بعد هم در ماه رمضان كه من به مشهد رفته بودم آن چهار عيدي را در مشهد بهم عنايت كردند كه بحمد الله مفيد بود براي من در آنموقع و هميشة زندگي من مفيد بوده و اين مربوط به سيزدهم ماه رجب بود. خوب انشاء الله دوستاني كه اهل برنامة تزكية نفس هستند، اگر حالش را داشتند، وقتش را داشتند، نماز حضرت امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام را بخوانند. چون ساعت اول روز متعلق به امير المؤمنين عليه الصلاة و السلامه. خود ايشان در آن دفتري كه توي باز پرواز روح نوشتم، ايشان نوشته بود.
خدا رحمت كنه حاج آقا يك صندوقچهاي داشت، اين صندوقچه را هميشه درش را قفل ميكرد ميگذاشت آنجا. الانسان حريص علي ما منع. انسان دلش ميخواد بدونه آن تو چيه كه اينجور درش را قفل كرده. حاج آقا پول هم نداشت كه بگيم پولهايش را آن تو گذاشته. چند دفعه ما گفتيم آقا آن تو چيه گفتش نه. يكي دو دفعه ما وارد اطاق شديم، ايشان درش را فوري بست و قفلش كرد. اينها بيشتر ما را تهييج كرده بود كه اين تو چيه؟ يك روز وارد اطاق شدم من، ايشون هم رفته بود بيرون. در اين جعبه باز بود. يك دفترچهاي هم روش بود و باز. ما هم نشستيم مطالعه كردن. ديديم نوشته كه صبح روز سيزدهم ماه رجب من نماز امير المؤمنين را ميخواندم. در قنوت نماز امير المؤمنين آقا امير المؤمنين را زيارت كردم. فرمودند دوازده تا عيدي بهت ميديم بعد از نماز شرحش را بهت خواهيم گفت. تا اينجا را من خوانده بودم كه ايشان آمد و يك خورده هم اوقاتش تلخ شد و در صندوقچه را باز قفل كرد گذاشت آنجا. خيلي ناراحت شدم گفتم لااقل اين قضيه را بگذار تمامش كنيم. گفت نه. خيلي اصرار كردم چون به سادات احترام ميگذاشت، گفت بعد از مرگ من اين دفترچه به دست تو ميافته. من ديدم صحبت از مرگ، من چون ايشان را خيلي دوست داشتم نميتونستم صحبت مرگ ايشان را بشنوم. گفتم ولش كن. بعد از فوت ايشان چهارده سال من موفق نشدم برم زنجان. رفتيم بعدش كه وارد زنجان شديم، منزل يكي از علماي آنجا وارد شدم و به ايشان گفتم كه من يك وقتي آمده بودم زنجان، اينجا را ميشناسم. ايشان فرمودند كه به چه مناسبت؟ گفتم به مناسبت مرحوم حاج ملا آقاجان. الان هم كه آمدهام براي همان آمدم. ايشان هم فرمودند كه ايشان را يك چيزهايي دربارهاش ميگند. همين حرفهايي كه براي شما دوستان هم بعضي وقتها ميگويند كه اينها امام زمانيند، اينها فلانند. مثل اينكه امام زمان، خداي نكرده، ماية نستجير بالله، خدا لعنتشون كنه آنهايي كه اينجور تعبيرات دارند، كه ماية ننگه حالا اينها ميخوان ما را خراب كنند ميگويند امام زماني و انشاء الله خدا نيامرزدشون. معز الاولياء و مذل الاعداء اينها را جزا بده. البته ايشان يك مقداري همينطور با ما صحبت كردند و من خيلي كدر شدم. بعد از نهار خوابيديم. قبلا هم رفته بودم به زيارت قبر ايشان ديدم سنگ ايشان (قطع صداي نوار)
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.