۱۰ صفر ۱۴۱۵ قمری – شب جمعه
متن سخنراني حضرت استاد
10 صفر 1415
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي اَشْرَفِ الْاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا اَبِي الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ لَا سِيَّمَا عَلَي سَيِّدِنَا وَ مَوْلَانَا حُجَّةِبْنِالْحَسَنِ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْانِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ»([1])
مجالس حضرت استاد
(شب جمعه شب عبادت و بندگي است، منبر جاي بزرگان دين است، شناخت اراده خدا و انسان، مجالسي كه اهل كمال و محبت در آن شركت ميكنند با ساير مجالس متفاوت است، آداب استماع قرآن، در اين مجالس همنشينان حضرت ولي عصر ارواحنا فداه تربيت ميشوند)
من قبل از عرايض مختصري كه امشب تقديم دوستان و برادران عزيزم بكنم يك معذرت خواهي كه راه دوري را ما از مشهد با ماشين آمديم و امشب اگر شب جمعه نبود، شب اول اين محفل نبود، شب عبادت و بندگي و راز و نياز با پروردگار نبود، هيچ آمادگي براي صحبت كردن نداشتم. ولي با يك صفا و صميميتي، با يك محبتي، جناب آقاي دكتر ظهوري از مدتها قبل با اينكه هيچ سابقه ندارد من اينطور مجلسي را حتي در مشهد پذيرفته باشم، نه بخاطر اينكه مثلا مجالس خداي نكرده اهميت نداشته باشد، بلكه بخاطر اينكه خودم هيچ ارزشي ندارم و هيچ لياقت نشستن در جائي كه بزرگان دين مينشستند و مينشينند، و بخصوص كه يك عده اهل كمال و اهل علم و اهل دانش در مجلس حاضر شده باشند، واقعا در خودم احساس نميكنم. در مشهد هم كه هستم يكي دو محل كه ارتباط با خودم دارد كه خير و شرش مربوط به خودم هست، باصطلاح باني مجلس خودم هستم، در آن دو مجلس يكي منزلمان يكي هم در مركز كانون بحث و انتقاد ديني، يك عرايضي را تقديم دوستان ميكنيم. من نميدانم چه شد؟ اجمالا ميدانم كه ارادة انسان دست خدا است. و خواست خدا در همة كارها نفوذ دارد. هر چه بحمد الله تا اينجاش بسيار خوب بوده. شماها اهل تزكيه نفسيد، خيلي از شما را من ميشناسم اهل حاليد، اهل دليد. شايد هم افرادي را كه من نميشناسم و اينجا جمع شده باشند، چه بخاطر دوستي با صاحبخانه باشد و چه بخاطر اينكه نامي از من شنيده باشند، با نيت پاك و با دلي پر از محبت خدا و حجةابن الحسن روحي فداه در اين محفل جمع شدهاند. و لذا اين مجلس از همان بدايتش كاملا محسوس بود كه با مجالس ديگر فرق ميكند. اين طرز تأدب شما در كلام خدا. كه من در وسط يك دقتي كردم و ديدم كه همه متوجه آيات الهي هستند. كلام الهي را كه ميشنوند. چون زبان خالقش خدا است. اين تن صدا و اين صداي زيبا، باز از خدا است. كلام هم كه مال خدا است. پس بايد در مقابل سخن الهي همين ادب را داشت كه شما داشتيد. بخصوص كه در قرآن سفارش شده «وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنصِتُوا»([2]). هم گوش بدهيد هم ساكت باشيد، و هم سخني نگوئيد و به اين دستور شما عمل ميكرديد. و بعد از شايد سي سال كه من در تهران منبر نرفتم. چون قبل كه جوان بوديم و در قم مشغول تحصيل بوديم. در تهران زياد منبر ميرفتم. ولي از زماني كه خداي تعالي لطفي كرد و مرا در وطن اصليم، شهر مقدس مشهد، كنار مرقد مطهر علي بن موسي الرضا عليه آلاف التحية و الثناء، اقامه پيدا كردم و برگشتم. ديگر در تهران به اينصورت عمومي منبر نرفته بودم. و لذا من اين مطلب را ميتوانم امشب به شما برادران عزيز نويد بدهم كه شايد با آن نيت پاكي كه اين مجلس ترتيب داده شده و با آن اخلاصي كه مستمعين، آنهايي را كه ميشناسم، از راههاي بسيار دور به اين مجلس آمدهاند، اين نويد را ميتوانم به شما بدهم به خاطر نيت پاك خودتان و برگزار كنندة مجلس كه انشاء الله منهم در زمرة شماها قرار بگيرم و انشاء الله همهمان جزء ياران خوب حضرت بقية الله ارواحنا فداه باشيم.
و مطلبي كه من بعد ديدم، شايد هم بي اشاره و بي توجه نبوده، كه در روزنامه يا در بعضي از اعلاميهها ديده بودم، موضوع سخن من را تزكية نفس و كمالات روحي تعيين كرده بودند. و اشاره كرده بودند به دو كتابي كه از من تأليف شده و پخش شده و منتشر شده. يكي كتاب پرواز روح و يكي هم كتاب ملاقات با امام زمان. و حال اينكه خداي تعالي توفيق داده هم قبل از اين دو كتاب من كتابهاي ديگري كه از نظر بعضي از افراد، آن كتابها جنبههاي علمي دارد و بيشتر جنبة علمي دارد و بعد از اين دو كتاب هم كتابهايي نوشتم كه اكثر شما مطلع هستيد. ولي اشارة به اين دو كتاب كه خود من هم يك برداشتي از اشارة به اين دو كتاب كردم. يكي اينكه دوستاني كه اينجا جمع ميشوند و خود صاحب مجلس، حالت روحي مرحوم مغفور استادمان آقاي حاج ملا آقاجان را دارند و آن راه را طالبند و از ذكر كتاب ملاقات با امام عصر ارواحنا فداه انشاء الله همه طالبند كه از ياران آن حضرت، از خدمتگزاران آن حضرت، و از ملاقات كنندگان با آن حضرت باشند.
ولذا من در اين چند شبي كه اينجا انشاء الله مصدع هستم. خيلي از دوستان ميدانند، همين الان در مشهد منزل ما بيشتر از اين جمعيت آنجا نشسته و من آنجا را تعطيل كردم و آمدم اينجا. و فردا صبح هم يك سالن بسيار بزرگ، جمعيت جمع ميشوند براي پاسخ به سؤالاتي كه هفتة گذشته از من پرسيدند. ولي در عين حال اميدوارم كه در اين شبي كه مصدق اوقاتتان هستم، يك برنامهاي را ارائه بدهم كه انشاء الله همة برادراني كه از خواب غفلت بيدار شدند، اگر در خواب بودند اينجا نبودند. اگر دنياشان را بر عقباشان ميخواستند ترجيح بدهند، به فكر اينكه حاج ملا آقاجان يك آدم خوبي است و راه خوبي را رفته، آنها به اين فكر نميافتادند. و اگر طالب وصول به مقام آنكه خدا در قرآن وصفشان را كرده كه «الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ فَقُلْتَ صَفّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ»([3]) در دعاي عهد ميخوانيم كه خدايا من را جزء آن جمعي قرار بده كه در كتابت، در قرآنت، آنها را وصف كردهاي و فرمودهاي «كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ»([4]). مانند يك بنيان و ديوار بتوني، قوي، كه هم به خود آنها آسيب نميرسد و هم مدافع ديگران هستند، من را جزء آنها قرار بده. لذا از كتابها و از انتخاب اعلامية و مطلب اعلاميه من اينطور برداشت داشتم در مشهد ديدم و شنيدم كه انشاء الله هم شما راه كمالات روحي را ميخواهيد بپيماييد و هم مايليد در كنار خليفة الله، حضرت بقية الله حجة ابن الحسن روحي فداه قرار بگيريد.
هدف از خلقت انسان رسيدن او به مقام خليفه اللهي بوده كه اين مقام به اندازه خلوص شخص در بندگي و عبوديت برايش منظور ميگردد
(قرآن با تمام عظمتش در بيان مطالب علمي و فهماندن آنها از مثال استفاده ميكند و ما نيز بايد به قرآن تمسك بجوئيم، در توجه پيدا كردن به يك مطلب علمي و ارزش قائل شدن براي آن تنها محتوا بايد اهميت داشته باشد نه گوينده يا نويسنده، كسي كه هم به بيان مطالب علمي ميپردازد و هم با قلم يا گفتاري ساده آنها را بيان ميكند داراي دو هنر است، مطالب علمي نبايد فقط كنيده شود بلكه بايد به آنها عمل گردد، چهارده معصوم عليهم السلام به خاطر مقام خاص الخاصي كه در عبوديت دارند خلفاي اعظم الهي ميباشند و از آنچه از قدرت كه بايد در مخلوق اعمال شود را خدا در اختيار آنها گذاشته است لذا آنها الگوي عبوديت ميباشند، مقام علي و فاطمه عليهم السلام و جريانات شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها و ذكر مصيبت ايشان)
لذا اين چند شب، حالا من نميدانم چند شب موفق باشم؟ اجمالا از اينكه امشب خودم را رساندم با همة گرفتاريها، انشاء الله از خدا كمك ميخواهم كه هر شب بتوانم در خدمتتان باشم. انشاء الله يك دوره از برنامة تزكية نفس و كمالات روحي كه بدون اين به هيچ وجه انسان موفق به رسيدن به هدفي كه خدا از خلقت انسان داشته، يعني روزي كه خداي تعالي ميخواست انسان را خلق كند، رو كرد به ملائكه و فرمود «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً». من در زمين ميخواهم خليفة خودم را قرار بدهم. بعضي گفتهاند منظور حضرت آدم بوده. ولي از خود آيه و از رواياتش استفاده ميشود كه خود حضرت آدم تنها نبوده. از آيه اينطور استفاده ميشود كه ملائكه گفتند «أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ»([5]). در زمين ميخواهي بشري را خلق كني كه اين سفك دماء كند و فساد كند؟ ملائكه يا غيب ميدانستند يا نميدانستند. اگر ميدانستند كه حضرت آدم اهل فساد و خونريزي نبود كه منظور تنها حضرت آدم باشد. و اگر نميدانستند بايد يك گذشتهاي را در نظر گرفته باشند كه اين جمله را گفته باشند. و آن گذشته اين بوده كه خدا بشرهايي خلق كرده، طبق احاديث و روايات قبل از عالم و آدم، آنها از نظر فكري و كشفيات و صنايع، به همين مرحلهاي كه امروز بشر رسيده، رسيده بودند و خودشان، خودشان را از بين بردند. فساد كردند، و سفك دماء عمومي كردند و حيات را از روي كرة زمين برچيدند. و لذا ملائكه با اين سابقه اين سؤال را از پروردگار كردند كه «أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ». خداي تعالي در جواب آنها موقتا چيزي نفرمود. بلكه طوري حضرت آدم را با يك شناختي خلق كرد كه ملائكه متوجه شدند كه اين دور از آن دورهاي گذشته نيست. اين دور منتهي به عدل و داد ميشود. اگر دنيا پر از ظلم و جور شد، «يملأ الارض قسطا و عدلا بعد ان ملئت ظلما و جورا»([6]). يك نفر ميآيد دنيا را نميگذارد به فساد و خونريزي منتهي بگردد. ميآيد دنيا را پر از عدل و داد ميكند و تا آخر دنيا هم اين عدل و داد انشاء الله برقرار خواهد بود.
لذا از اين آيه استفاده ميشود كه خليفةالله تنها حضرت آدم و انبياء عظام و ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام منظور نبوده. بلكه فرد فرد از من و شما منظور ذات مقدس پروردگار بوده و راه خليفة خدا شدن چيست؟ راه خليفه شدن انسان براي پروردگار اين است كه انسان آن هدف ديگري كه پروردگار باز در قرآن فرموده كه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»([7]). من خلق نكردم جن و انس را مگر براي عبادت. از راه عبادت و بندگي انسان به مقام خليفة اللهي ميرسد. و همة مردم دنيا بايد اين راه را بپيمايند. هر كس بندگيش در مقابل پروردگار بيشتر باشد، زودتر به مقام خليفةاللهي ميرسد. بندة خدا آن كسي است كه صددرصد تحت فرمان پرودرگار باشد. بندة خدا آن كسي است كه حتي ارادهاي جز ارادة پروردگار، خواستي جز خواست پروردگار، «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»([8]). انسان به جايي برسد در بندگي و عبوديت كه حتي اگر تمام قدرت ما سوي الله در اختيارش بگذارند، كوچكترين كاري بر خلاف خواست پروردگار نكند.
من يك وقت مثلي زدم. چون با مثل مطلب كاملا روشن ميشود. خداي تعالي در قرآن ميفرمايد كه «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»([9]). خداي تعالي اينكه مثل بعوضة را بزند، يك پشه را بزند، بالاتر، پائينتر خدا از اينها هيچ ابائي ندارد، ميخواهد مطلب را به شما بفهماند. خداي تعالي ميخواهد مطلب را به شما بگويد. كتاب خدا كه قرآن باشد، در خود قرآن ميفرمايد «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ»([10]). ما قرآن را خيلي آسان بيان كرديم. خيلي قرآن را سهل نوشتيم. قرآن را ساده، با همة عمقي كه دارد كه بعضي از روايات دارد كه براي هر حرفي از قرآن هفتاد هزار معنا است. «ان للقرآن ظهرا و بطنا»([11]). براي قرآن يك ظاهري است، يك باطني است و براي بطن قرآن، تا هفتاد بطن بعضي از روايات دارد. و بعضي از روايات تا هفت بطن كه بيشتر هفت بطن را گفتند. يعني هفت باطن دارد. و با همة عظمتش، خداي تعالي ميفرمايد قرآن ساده نوشته شده، ساده گفته شده، ساده قرارش داديم، «للذكر». براي اينكه شما بوسيلة خواندن قرآن، بوسيلة مطالعه و تدبر در قرآن، شما از خواب غفلت بيرون بيائيد. اسم قرآن ذكر است. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ»([12]). پيغمبر اكرم مذكر است. «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ»([13]). يعني قرآن آمده ما را از خواب غفلت بيدار كند. پيغمبر اكرم تشريف آورده تا ما از خواب غفلت بيدار بشويم. كه اين قرآن با همة عظمتش، بسيار آسان بيان شده و هر كجا كه يك مقداري مطلب علمي ميشود در قرآن يعني در ظاهر قرآن، ميبينيم پروردگار متعال فورا ميپردازد به يك قصه، يك قضيه، يك مثل تا كاملا مطلب روشن بشود.
لذا مردم بي فرهنگ ممكن است اينطور باشند بعكس آنچه كه در خود قرآن آمده يا در روايت گفته شده يا حتي در ضمن اشعار بيان كردهاند كه تو سخن را نگر كه حالش چيست بر گذارندة سخن منگر. در روايت آمده كه «انظر علي ما قال و لا تنظر علي من قال»([14]). نگاه كن به خود كلام نه بر گويندة كلام. قرآن هم ميفرمايد دربارة اولوالالباب «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»([15]).
پس بنابراين مثل زدن هر چه هم ساده باشد، ماها اينطور هستيم كه اگر يك كتابي ساده نوشته شده باشد، ميگوييم اين كتاب زياد اهميت ندارد. اگر يك بياني طوري باشد همه بفهمند. ميگويند اين گوينده جنبة علمي ندارد. اما اگر ما پاي يك منبري، يك سخني كه متأسفانه در زمان ما هم زياد شده، يك ساعت نشستيم و سخني در عرفان يا در تصوف يا در فلسفه برايمان گفتند و هيچي نفهميديم، بگوييم اين مطالب بسيار علمي بود. يا اگر كتابي را باز كرديم ديديدم مطالبش را متوجه نميشويم، ميگوييم كتاب علمي است و بيشتر براش اهميت قائليم. و حال اينكه بعضي از نويسندهها اينطوريند كه دو هنر به خرج ميدهند. يك هنر اينكه مطالب علمي را در كتابشان بيان ميكنند و هنر دومشان اينكه مطالب علمي را ساده براي مردم بيان ميكنند تا مردم بفهمند. و لذا اگر من اين شبها مطالب سادهاي كه همهتان ميدانيد، يا ميفهميد يا برايتان خيلي روشن است، بيان كردم شما فكر نكنيد كه باصطلاح اين مطالب ارزش واقعي ندارد البته چون منتسب به من است نه ارزشي ندارد. ولي از نظر اينكه به آن عمل نكنيد، نه اينجور نباشد كه گمان كنيد ارزش ندارد. انشاء الله از ذات مقدس پروردگار ميخواهم دوستاني در مجلس داريم كه از، بعضيهايشان از شهرهاي دور آمدند، ميبينمشان، و بعضي از رفقاي تهرانمان هستند اينها با روحيات من آشنا هستند. من سخن را يا منبر را يا جلسات را هيچوقت تا اين ساعت، براي اينكه مجلسي گرم كرده باشيم، خودنمايي كرده باشم، حرفي گفته باشم كه ديگران خوششان آمده باشد، به ياري پروردگار نرفتم و نگفتم. ولي چيزي كه زياد برايم اهميت دارد اين است كه مجلس كه تمام شد آنهائي كه ميخواهند به من لطفي داشته باشند، بايد، بايد، عرض ميكنم اين حرفهايي است كه من در خانة خودم هر جوري حرف ميزنم كسي نميگويد كه چرا اينجوري حرف زدي. بايد به آن عمل كنند. اين مجلس انشاء الله ولو در منزل جناب آقاي دكتر ظهوري تشكيل شده، ولو اينكه جنبة عمومي دارد، ولي در عين حال من برنامهام اين است 000 اقل اگر ده تا گناه داريد، يكي دوتايش را بخاطر امشب و اين مجلس امشب ترك كنيد تا به بقيهاش برسيم، غير از اين نبوده و اينجا هم انشاء الله همينطور بايد باشد. بايد مرد عمل باشيم. از سخن كار برآيد به سخنداني نيست. نشستيم و گفتيم و برخاستيم. هيچگاه خاندان عصمت عليهم الصلاة و السلام راضي نميشوند كه بخاطر عزاي آنها و نام آنها، ما مجلس تشكيل بدهيم ولي در مجموع از آن استفادهاي نشود و يا خداي نكرده اگر يك مجلسي باشد كه بعدش يا قبلش غيبت و اظهار كينه نسبت به يكديگر و خلاصه تشريفاتي مجلسي برگزار بشود، اين را خاندان عصمت راضي نيستند و لذا من اين مطلب را از همين شب اول ميگويم. هيچ احتياجي به اينكه مجلس پر جمعيت باشد از نظر من نيست. از نظر شخص من گاهي شده خدا ميداند، دوستان اطلاع دارند، گاهي شده يك ساعت دو ساعت براي يك نفر سخنراني كردم. اهميتش را بيشتر از هر چيزي بدهم.
مطلبم يادم نرفته. ميخواستم يك مثال برايتان دربارة بندگي و شناخت بنده كه چطور خداي تعالي اگر بندة خوبي ديد، او را خليفة خودش قرارش ميدهد. يك مثال بسيار ساده. اين مثال را من زياد گفتم. يكي از مشكلات ما اينجا اين است كه بعضي از رفقا همة حرفهاي ما را شنيدند و براي بعضي از اينها تكراري است حرفها. ولي در عين حال. در عين حال عرض ميكنم. شما ببينيد دولت يك باصطلاح مركزي دارد كه تمام قواي جنگي در آنجا هست. اين را به كي ميسپارند؟ آيا ميشود به من بسپرند؟ نه. يا يك اسلحه. آقا اين اسلحه را به دست كي ميدهند؟ به دست آن كسي اسلحه را ميدهند، كسي را در آن انبار مهمات براي حفظ انبار مهمات قرار ميدهد كه بندگيش و اطاعتش نسبت به دولت زيادتر باشد. حتي در دلش خطور نكند كه حالا كه اسلحه در دست من هست، از آن بر خلاف نظر دولت استفاده بكنم. به يك چنين فردي، به يك مثلا پاسبان، به يك افسر، به يك سرباز، اسلحه ميدهد. اين اسلحه در اختيارش هست. ميگوييم آقا چطور شد به او دادي دائما در اختيارش است، حتي توي خانهاش هم ميبرد. ولي حالا كه اسلحه را در دست من ديدي، ميگويي از يكسال تا سه سال زندان و چرا در دست تو هست؟ ميگويد كه او مطيع من است، او بندة من است. البته تعبير بندگي اينطوري اشكال ندارد. او حتي در دلش هم خطور نميكند حالا روي هر جهت، كه يك گلوله از اين اسلحهاي كه در دستش هست بدون اجازه خارج كند. اما تو اعتماد به تو نيست. تو بنده نيستي. اين مثال ساده است. خيلي ساده است. شما بندگي و قدرتمند شدن و خليفة اللهي را با همين مثال بسنجيد. خداي تعالي كي شما را مستجاب الدعوه ميكند؟ خداي تعالي كي ارادة شما را ارادة خودش قرار ميدهد كه خدا ميگويد لشيء «أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»([16])، باش پس هست. شما هم وقتي بگوييد به چيزي باش، هست. كي چشم شما چشم خدا ميشود؟ كي گوش شما گوش خدايي ميشود؟ كي سرتاپاي وجود شما همهاش الهي ميشود؟ آنوقتي كه شما حتي در دل هم خطور نكند كه من يك معصيت پروردگار را بكنم. اگر يك دانه معصيت ولو كوچك فقط فكرش را كرديد كه من انجام بدهم، شما آن امانتداري، آن قدرت را ديگر در اختيارتان نميگذارند. حالا اگر انجام بدهيد، اگر معصيت بكنيد كه سابقهتان خراب ميشود.
علي بن ابي، اين يك جملهاي بود. حالا هر كس هر مقدار برداشت داشت داشته باشد و انشاء الله ما بايد يك چنين بندهاي باشيم و علي بن ابي طالب عليه الصلاة و السلام الگو است براي ما كه او است بندة خدا. علي را ما معتقديم. نه اينكه فكر كنيد اعتقاد فرض كنيد كترهاي داشته باشيم. نه. با استدلال از آيات مختلفة قرآن و با روايات متواترة سني و شيعه. اين جملهاي كه ميخوام عرض كنم چون فرصت كم است، انشاء الله اگر فرصتي شد شايد اثبات كنم، با فكر و عقل، اينكه علي بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام و يازده فرزندش و پيغمبر اكرم كه سر سلسلة معصومين عليهم الصلاة و السلام هست و فاطمة اطهر كه جان همهمان به قربانش، اين چهارده نفر، اين را بدانيد تمام قدرتي كه خدا ميخواد توي مخلوقش اعمال كند، به اينها داده. يعني بر ماسوي الله اينها قادرند كه بگويند باش باشد و بگويند نباش، نباشد.
علي بن ابيطالب كسي است كه در خيبر را ميكند، معجزات زيادي از ايشان شنيديد، و حتي بعد از از دنيا رفتنشان معجزات زيادي ما از علي بن ابيطالب ديديم و در نظر داريم و در كتابها نوشته شده، و كه وقت شرحش الان نيست، اين علي بن ابيطالب است. با همين قدرت، با همين قدرتش روزي كه در خانهاش جمع شدند، شما فكر ميكنيد علي ديگر قدرت نداشت؟ به جان خودش قسم اگر اراده ميكرد تمام دشمنانش از بين ميرفتند، نابود ميشدند. ولي بندة خدا است. اينجا معناي بندگي معلوم ميشود. يك وقت هست من مثلا با همة ضعفم در مقابل دشمن سر فرود ميآورم. يك وقت هست يك قدرتمندي كه «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ»([17]). ارادة خدا اول ميآيد در قلب شما اي خاندان عصمت و بعد از قلب شما خارج ميشود. خدا هر چه را بخواهد ايجاد بكند اول به شما ميگويد. شما اراده ميكنيد كه آن چيز ايجاد بشود. اين در زيارت حضرت سيد الشهدا عليه الصلاة و السلام است. از زيارتهاي بسيار معتبر در همين مفاتيح هست. يك چنين موجودي اين در طبق دستور پيغمبر، پيغمبر هم طبق دستور خدا، توي خانه نشسته صداي فاطمة اطهر بلند ميشود. من روضهام اينطوري پيش آمد. من يك جملهاي را به آقايان عرض كنم. من قبل از منبر هيچ فكري دربارة اينكه چي بگويم زياد نميكنم، كلياتش را شايد. ولي از خاندان عصمت ميخواهم كه هر چه مناسب مجلس است خودشان به زبان من جاري كنند و شب اول اين مجلس است. نام مقدس فاطمه زهرا پيش آمد. آن مظلومة عالم. شما ببينيد خود فاطمه قدرت دارد. وقتي آمد در مسجد ديد شمشير را روي سر علي بن ابيطالب نگه داشتند. فرمود «خلوا ابن عمي أو لأكشف في الدعا رأسي وأشكو للإله شجوني»([18]). اين جمله را وقتي گفت همه ديدند ستونهاي مسجد به لرزه افتاد. هنوز فاطمه نفرين نكرده. علي بن ابيطالب فورا سلمان را فرستاد به فاطمه بگو اگر ميخواهي نام پدرت باقي بمانده، اسلام باقي بماند نفرين نكن. اينها اراده بكنند. ولي همين بيبي با همة قدرت الهي كه دارد، با همة اينكه ارادة او ارادة خدا است. چون بندة خدا است. در دلش حتي اين بوجود نميآيد كه من حتي نفرين كنم. دارد ميگويد «او لاكشف بداء رأسي». يا ولش كنيد يا من شروع به نفرين ميكنم. ستونهاي مسجد ميلرزد. آنوقت يك چنين خانمي بندة خدا است. بندة خدا. آنچنان مردي مثل علي بن ابيطالب بندة خدا است. خداي تعالي به او اجازه نداده كه اين اراده را بكند. لذا آمدند پشت در كه امروز دوستان فاطمة زهرا شناخته بشوند. آمدند پشت در خانه. من معمولا شبهاي جمعه ميگويم چراغها را خاموش كنند. اگر مناسب است، اگر مقتضي هست يك حالي پيدا كنيم. فاطمة اطهر آمده پشت در. شخصي آنجا بود به دومي گفت پشت در خانه فاطمة زهرا است، تو دري را كه آتش ميدهي. گفت باشد. خودش هم نامه براي معاويه نوشت كه من وقتي احساس كردم فاطمه پشت در است، چنان با لگد به در كوبيد كه صداي فاطمة زهرا را بين در و ديوار 000 علي بن ابيطالب متوجه شد فاطمة زهرا روي زمين افتاده. محسنش سقط شده، پهلويش شكسته شده، آمد يقة آن مرد خبيث را گرفت. به زمين زد و آنجا بندگيش را مشخص كرد. فرمود اگر وصيت پيغمبر اكرم نبود من ميدانستم با تو چه كنم.
«السلام عليك يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ»([19]).
چند نفر التماس دعا گفتند. يك مريضهاي هم داريم. خدايا به آبروي فاطمة زهرا حوائج اين جمع كه در رأس حوائج همهمان ظهور حجة ابن الحسن فرزند عزيزش است و حوائج امام زمانمان را الساعه برآور.
[1]– واقعه / 1 – 2
[2]– اعراف / 204
[3]– مفاتيحالجنان: 1 / 539
[4]– «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ» صف / 4
[5]– «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ» بقره / 30
[6]– «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً» مستدركالوسائل: 12 / 283، بحار: 12 / 194و 26 / 262
[7]– ذاريات / 56
[8]– دهر / 30
[9]– بقره / 26
[10]– «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» قمر / 17 –22 –32 – 40
[11]– «إن للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن إلى سبعة أبطن» عوالياللآلي: 4 / 107، بحار: 89 / 78
[12]– «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» حجر / 9
[13]– «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ» غاشيه / 21
[14]– «خذ الحكمة ممن أتاك بها و انظر إلى ما قال و لا تنظر إلى من قال» غررالحكم: 58، «في حديث أهل الكمال انظر إلى ما قال و لا تنظر إلى من قال» فرجالمهموم: 220
[15]– زمر / 18
[16]– «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» نحل / 40، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» يس / 82
[17]– كافي: 4 / 577، تهذيب: 6 / 54، وسائل: 14 / 490، بحار: 98 / 153
[18]– بيت الأحزان / الشيخ عباس القمي / ص 129، مجمع النورين / الشيخ أبو الحسن المرندي / ص 83، «أبو جعفر الطوسي في اختيار الرجال عن أبي عبد الله ع و عن سلمان الفارسي أنه لما استخرج أمير المؤمنين ع من منزله خرجت فاطمة حتى انتهت إلى القبر فقالت خلوا عن ابن عمي فو الذي بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا لأنشرن شعري و لأضعن قميص رسول الله على رأسي و لأصرخن إلى الله تعالى فما ناقة صالح بأكرم على الله من ولدي قال سلمان فرأيت و الله أساس حيطان المسجد تقلعت من أسفلها حتى لو أراد رجل أن ينفذ من تحتها نفذ فدنوت منها و قلت يا سيدتي و مولاتي إن الله تبارك و تعالى بعث أباك رحمة فلا تكوني نقمة فرجعت الحيطان حتى سطعت الغبرة من أسفلها فدخلت في خياشيمنا» مناقب: 3 / 339، احتجاج: 1 / 86
[19]– مفاتيحالجنان: 108
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.