۱۵ جمادی الثانی ۱۴۱۶ – شرح‌ آية‌ استعينوا بالصبر و الصلوة‌

اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌.

الحمد لله‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ رسول‌ الله‌ و علي‌ آله‌ آل‌ الله‌ لا سیما علي‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء‌ و اللعنة‌ الدائمة‌ علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الان‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. استعينوا بالصبر و الصلاة‌ و انها لكبيرة الا علي‌ الخاشعين‌.

انسان‌ بايد به‌ وسيلة‌ عبادت‌ و بندگي‌ خدا براي‌ همه‌ چيز كمك‌ بگيرد. بندگي‌ خدا فايده‌اش‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ را وصل‌ به‌ خدا مي‌كنه‌. انسان‌ را به‌ مقام‌ انس‌ با پروردگار مي‌رسانه‌. وقتي‌ انسان‌ وصل‌ به‌ خدا شد، وصل‌ به‌ قدرت‌ بي‌ نهايتي‌ شده‌ كه‌ بر همه‌ چيز فائق‌ مي‌ياد. در روايت‌ دارد اين‌ روايت‌ را حتي‌ اهل‌ سنت‌ هم‌ نقل‌ كرده‌اند كه‌ فاطمة‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها آمد خدمت‌ پدر، عرض‌ كرد يا رسول‌ الله‌ من‌ نيازي‌ به‌ كمك‌ دارم‌. او نظر بدني‌ و از نظر ظاهري‌ فاطمة‌ زهرا هم‌ بشر مثلكم‌. وقتي‌ كه‌ كار زياد بكنه‌، چهار تا فرزند داره‌، خودش‌ با نداشتن‌ امكانات‌ همة‌ كارها را انجام‌ مي‌دهد. ايني‌ كه‌ مي‌گم‌ با نداشتن‌ امكانات‌ ظاهري‌، مثل‌ زمان‌ ما نبوده‌ كه‌ اگر نان‌ بخواد انسان‌ صبح‌ زود بلند شه‌ بره‌ در مغازة‌ نانوايي‌ يكي‌ دو تا نان‌ بگيره‌ و برگرده‌ زحمتش‌ همين‌ باشه‌. اون‌ زمانها مي‌خواسته‌ گندم‌ بخرند، آرد كنند، خمير كنند، منتظر بشن‌ كه‌ اين‌ خمير به‌ اصطلاح‌ ما مشهديها ور بياد. بعد اين‌ را به‌ اصطلاح‌ كنند، نان‌ كنند. تنور را آتش‌ كنند. نان‌ را به‌ تنور بزنند يك‌ دونه‌ نان‌ به‌ دست‌ بيارند. اين‌ كه‌ عرض‌ مي‌كنم‌ با نداشتن‌ امكانات‌ در تمام‌ كارها يك‌ چنين‌ برنامه‌اي‌ بوده‌. يك‌ خانم‌ هيجده‌ ساله‌. اين‌ اواخر عمرشون‌ را عرض‌ مي‌كنم‌. با چهار تا بچه‌ با نداشتن‌ امكانات‌ امروز همة‌ كارها را هم‌ خودش‌ مي‌كرده‌. طبعا خسته‌ مي‌شه‌. آمد خدمت‌ پدر عرض‌ كرد يا رسول‌ الله‌ يك‌ كمكي‌، يك‌ خدمتگزاري‌ براي‌ من‌ منظور كنيد. پيغمبر اكرم‌ همين‌ تسبيح‌ حضرت‌ زهرا را به‌ او تعليم‌ فرمود. دخترهاي‌ ما باشند يك‌ همچين‌ تقاضايي‌ داشته‌ باشند اگر يك‌ هميچين‌ برنامه‌اي‌ بهشون‌ بديم‌ شما بهتر مي‌دونيد كه‌ چه‌ برخوردي‌ باهاتون‌ مي‌كنند. فاطمة‌ زهرا گفت‌ چشم‌ يا رسول‌ الله‌ فرمود بعد از هر نماز اين‌ روايت‌ تسبيح‌ حضرت‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها در روايات‌ مختلفي‌ وارد شده‌ و حتي‌ اهل‌ سنت‌ هم‌ بعد از هر نماز اين‌ تسبيح‌ را مي‌گن‌ و اين‌ جالب‌ اين‌ بود كه‌ يك‌ فيلمي‌ چندي‌ قبل‌ نشون‌ دادند در پرتغال‌ در اون‌ شهر فاطيما، در اونجا هم‌ فاطمة‌ زهرا بانوي‌ صاحب‌ تسبيح‌ معروفه‌. اين‌ همين‌ تسبيحه‌. سي‌ و چهار مرتبه‌ بگي‌ الله‌ اكبر، سي‌ و سه‌ مرتبه‌ بگي‌ سبحان‌ الله‌ در بعضي‌ از روايات‌ و در بعضي‌ از روايات‌ سي‌ و سه‌ مرتبه‌ بگو الحمد الله‌ و سي‌ و سه‌ مرتبه‌ بگو سبحان‌ الله‌ يا الحمد الله‌ هردوش‌ هم‌ جايزه‌ و در بعضي‌ از جاها مخصوصا تقدم‌ ذكر شده‌. بعد از هر نماز مستحب‌ مستحبه‌ كه‌ انسان‌ اين‌ تسبيح‌ را بگه‌. بعد از هر نماز واجب‌ مستحب‌ است‌ كه‌ انسان‌ اين‌ تسبيح‌ را بگه‌.

 يك‌ وقتي‌ خدا قسمتتون‌ بكنه‌ انشاء الله‌ اميدوارم‌ به‌ همين‌ زودي‌ مشرف‌ بشويد به‌ مسجد كوفه‌، مسجد كوفه‌ مقامات‌ زيادي‌ دارد. در هر مقام‌ توي‌ مفاتيح‌ اگر نگاه‌ كنيد دو ركعت‌ نماز دارد با بعضي‌ از اعمال‌ ولي‌ بعد از هر نماز كه‌ خونده‌ مي‌شود تسبيح‌ حضرت‌ زهرا هست‌. در مسجد جمكران‌ كه‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ ارواحنا فدا به‌ حسن‌ مصلح‌ فرمودند كه‌ كسي‌ كه‌ اين‌ مسجد بعدها  مي‌ياد دو ركعت‌ نماز تهييت‌ بخواند و بعد هم‌ دو ركعت‌ امام‌ عصر حجت‌ ابن‌ الحسن‌ را بخواند، و بعد از نماز تسبيح‌ حضرت‌ زهرا را بگه‌. اونجا يادمه‌ كه‌ الحمد الله‌، سبحان‌ الله‌ قبل‌ را الحمد اللهه‌. و امام‌ فرمود من‌ صلي‌ هما فكلما صلي‌ في‌ موت‌ كسي‌ كه‌ اين‌ دو ركعت‌ نماز را توي‌ اين‌ مسجد بخواند مثل‌ كسي‌ است‌ كه‌ در مسجد الحرام‌ يا در داخل‌ كعبه‌ چون‌ بيت‌ عتيق‌ را بعضيها مسجد الحرام‌ مي‌دونند بعضيها هم‌ خود كعبه‌ را مي‌دونند حالا در مسجد الحرام‌ مثل‌ اين‌ كه‌ نماز خونده‌. همه‌ جا اين‌ تسبيح‌ حضرت‌ زهرا هست‌. خوب‌ تسبيح‌ حضرت‌ زهرا كه‌ بيشتر آدم‌ را خسته‌ مي‌كنه‌. اين‌ چه‌ مربوط‌ به‌ يكي‌ از دوستان‌ بهش‌ گفتم‌ كه‌ بعد از نماز فوري‌ گفتي‌ السلام‌ عليكم‌ و رحمت‌ الله‌ و بركات‌ و برخاستي‌. گفت‌ كه‌ واقعش‌ من‌ حال‌ نداشتم‌. اين‌ تسبيح‌ حضرت‌ زهرا را ما نمي‌گيم‌ بعد از هر نماز. اين‌ اقل‌ تعقيبي‌ است‌ كه‌ ما بايد بخوانيم‌. تسبيح‌ حضرت‌ زهرا به‌ فاطمة‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها نيرو مي‌ده‌ به‌ شما نبايد نيرو بده‌؟ مگر پيرو فاطمة‌ زهرا نيستيد؟ تسبيح‌ حضرت‌ زهرا سلام‌ الله‌ يك‌ بانوي‌ محترمه‌اي‌ كه‌ قدرت‌ ما سوي‌ الله‌ اگر بخواد در اختيارش‌ كه‌ به‌ وسيلة‌ اين‌ تسبيح‌ نيرو مي‌گيره‌ و ديگه‌ احتياج‌ به‌ خدمتكار نداره‌. شماها چرا از اين‌ تسبيح‌ استفاده‌ نمي‌كنيد. تسبيح‌ حضرت‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها را بخاطر اين‌ كه‌ معناش‌ را نمي‌فهميد. معروفه‌ اين‌ قضيه‌ آمدند مسيحي‌ها گفتند كه‌ به‌ اصطلاح‌ نوساز و باعظمته‌ ولي‌ مساجد شما اينطور شكسته‌ و ترك‌ خورده‌ و اين‌ طوريه‌؟ ايشان‌ فرمود اين‌ الله‌ اكبرهايي‌ كه‌ ما در مساجد مي‌گيم‌ اگر يك‌ دونه‌اش‌ را در كليساي‌ شما بگند سقف‌ كليسا مي‌ياد پايين‌. گفتن‌ خوب‌ كار آسوني‌ است‌ بيا يك‌ الله‌ اكبر بگو توي‌ كليسا ببينيم‌ چطور مي‌شه‌؟ انسان‌ بايد ايمان‌ داشته‌ باشه‌. اين‌ دعاي‌ كه‌ توي‌ مفاتيح‌ هست‌ها مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ عباس‌ رحمت‌ الله‌ عليه‌ خواص‌ را ننوشته‌ تو مفاتيح‌ ولي‌ توي‌ نهج‌ الدعوي‌ من‌ خواصش‌ را خوندم‌. نوشته‌ كسي‌ كه‌ اين‌ دعا را بخونه‌ كنار كوه‌ وايستاده‌ باشه‌ لازم‌ باشه‌ كه‌ كوه‌ حركت‌ كنه‌، حركت‌ مي‌كنه‌. از قول‌ امام‌ سندش‌ هم‌ معتبره‌. اگر دوست‌ داشته‌ باشه‌ يك‌ مسافرتي‌ بخواد بكنه‌ كه‌ روي‌ سرش‌ يك‌ لكة‌ ابر بياد و سايه‌ بياندازه‌ و در سراسر اين‌ سفر اين‌ زير ساية‌ اين‌ باشه‌، اين‌ دعا را بخونه‌ اين‌ موفق‌ مي‌شه‌. شما باورتون‌ مي‌آيد. مي‌گيد كه‌ چه‌ كار كنيم‌ بايد باور كنيم‌. تجربه‌ كنيم‌ ببينيم‌ مي‌شه‌ مي‌گيم‌ نه‌ نمي‌شه‌.

 نمي‌شه‌، چرا؟ كدومتون‌ درسته‌. آمد با يك‌ ايمان‌ قوي‌ اينهايي‌ كه‌ مي‌گن‌ انسان‌ لازم‌ نيست‌ تزكية‌ نفس‌ بكنه‌، واجباتش‌ را انجام‌ بده‌، محرماتش‌ را ترك‌ كنه‌ تقويت‌ روح‌ لازم‌ نيست‌. اينجا مي‌يان‌ اين‌ دعاها و اين‌ جريانات‌ را يك‌ كاريش‌ بكنند، هضمش‌ كنند، قابل‌ هضمش‌ كنند براي‌ ما. آمد با اون‌ ايمان‌ قوي‌ در وسط‌ كليسا يك‌ الله‌ اكبر گفت‌ خودش‌ بيرون‌ دويد سقف‌ آمد پايين‌. گفت‌ ديديد. گفتند كه‌ عجب‌! به‌ خدا قسم‌ آقايون‌ من‌ دلم‌ نمي‌خواد قسم‌ بخورم‌ چكار كنم‌ گاهي‌ خدا هم‌ در قرآن‌ لازم‌ دانسته‌ قسم‌ بخوره‌. چون‌ شماها بد باوريد. به‌ خدا قسم‌ اگر كسي‌ با اون‌ ايمان‌ و روح‌ قوي‌ و اراده‌، اراده‌ كنه‌ ماه‌ را، خورشيد را جا به‌ جا كنه‌ مي‌تونه‌. با يك‌ الله‌ اكبر. تو همين‌ جريان‌ يادم‌ آمد حضرت‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها هفتاد هزار نفر نگاه‌ مي‌كردند خورشيد مي‌چرخيد مي‌خواست‌ بيافته‌ رو سر مردم‌. پيغمبر اكرم‌ آمد دستور داد كه‌ ماه‌ دو نيم‌ بشه‌، ماه‌ دو نيم‌ شد. شق‌ القمر اين‌ آية‌ قرآنه‌ و هر چه‌ انسان‌ اگر انسان‌ باشه‌ اراده‌ بكنه‌، اراده‌اش‌ تعلق‌ مي‌گيره‌ چون‌ وصل‌ به‌ خدا مي‌شه‌ و خدا هم‌ هر كاري‌ بخواد مي‌كنه‌. اذا اراد  الله‌ لشي‌  فقيل‌ لهم‌ كن‌ فيكون‌. منتهي‌ ما متأسفانه‌ وصل‌ نمي‌شيم‌ به‌ خدا. انس‌ با خدا برامون‌ معقول‌ نيست‌. حوصله‌ امون‌ سر مي‌ره‌. شما اگر امشب‌ تونستيد پنج‌ دقيقه‌ با تمركز با خدا حرف‌ بزنيد معلومه‌ آدم‌ خوبي‌. پنج‌ دقيقه‌، حوصله‌ ات‌ سر نيامد. پنج‌ دقيقه‌ با تمركزها نه‌ اين‌ كه‌ پنج‌ دقيقه‌ دعا بكين‌. با زبان‌ خودت‌ بگو خدا، دعا بكن‌، حرف‌ بزن‌ با خدا حاجاتت‌ را بگو تمركز هم‌ داشته‌ باشي‌ جايي‌ هم‌ فكرت‌ نره‌، اگر تونستي‌، حوصله‌ات‌ سر نيامد آدم‌ خوبي‌ هستي‌. اگر حوصله‌ ات‌ سر آمد هي‌ ساعت‌ نگاه‌ مي‌كني‌ فلاني‌ گفته‌ پنج‌ دقيقه‌، ما به‌ بعضيها گفتيم‌ پنج‌ دقيقه‌ فلان‌ كار را بكن‌ يك‌ عده‌اي‌ اين‌ ساعت‌ اصلا راه‌ نمي‌رفت‌. اين‌ از جاش‌ تكان‌ نمي‌خورد يك‌ دقيقه‌ با يك‌ ساعت‌ مساوي‌ بود. امشب‌ شب‌ جمعه‌ است‌ كاري‌ نداره‌ آزمايش‌ كنيد خودتون‌ را. پنج‌ دقيقه‌ با خدا حرف‌ بزنيد حواستون‌ هم‌ جايي‌ نره‌. مي‌گيد كه‌ خوب‌ چي‌ بگم‌ با خدا لازم‌ نيست‌ كه‌ يك‌ چيزي‌ كه‌ خدا نمي‌دونه‌ بهش‌ بگيد نه‌، خدا همه‌ چيز را مي‌دونه‌. حضرت‌ موسي‌ تا خدا بهش‌ گفت‌ كه‌ لا تلك‌ يا موسي‌، چيه‌ دستت‌، گفت‌ هي‌ عصاي‌ توكل‌ عليه‌، احش‌  بغنمي‌ خوب‌ اينها يعني‌ چي‌؟ اين‌ همش‌ توضيحات‌ واضحات‌. اين‌ عصاي‌ منه‌، براي‌ گوسفندان‌ برگ‌ را از درخت‌ مي‌ريزم‌ پايين‌ بهش‌ تكيه‌ مي‌دم‌. تمام‌ خصوصيات‌ خدا در قرآن‌ تمام‌ اينها را خلاصه‌ كرده‌ تمام‌ خصوصيات‌ عصا را گفت‌. و حالا شما مي‌دونيد كه‌ با عصا چكار مي‌كنند. در روايت‌ دارد بخاطر اين‌ كه‌ دوستش‌ با محبوبش‌ صحبت‌ كنه‌. من‌ به‌ يك‌ نفر گفتم‌ چي‌ بگم‌ با خدا؟ حوصله‌ام‌ سر مي‌ياد نمي‌دونم‌ چي‌ بگم‌؟ گفتم‌ پنج‌ دقيقه‌ بگو خدا جان‌، خدا جان‌. همين‌ را تكرار كن‌ ببين‌ چه‌ حالي‌ پيدا مي‌كني‌، انس‌ با خدا پيدا مي‌كني‌. اين‌ انس‌ با خدا انسان‌ را به‌ جايي‌ مي‌رسه‌ آقايون‌ يك‌ مقدماتي‌ داره‌، مقدماتش‌ تزكية‌ نفسه‌ بعد از مرحلة‌ تزكية‌ نفس‌ انس‌ با خدا انسان‌ را به‌ جايي‌ مي‌رسونه‌ كه‌ در را مي‌خواد ببوسه‌، ديوار را مي‌خواد ببوسه‌ همه‌ چيز را مي‌خواد دوست‌ داشته‌ باشه‌، عشق‌ به‌ همه‌ چيز مي‌ورزه‌ و با همه‌ چيز حرف‌ مي‌زنه‌ و همه‌ چيز را هم‌ مظهر به‌ اصطلاح‌ مجراي‌ پروردگار مي‌دونه‌ همه‌ چيز را. نمي‌خواييد برسيد به‌ اين‌ مقام‌؟ اگر مي‌خواييد برسيد به‌ اين‌ مقام‌ بله‌ اين‌ تسبيح‌ حضرت‌  زهرا را بگو. الله‌ اكبر، آقا يك‌ دفعه‌ الله‌ اكبر گفتن‌ اگر از دهن‌ بياد بيرون‌ سقف‌ كليسا را مي‌ياره‌ پايين‌. اما اگر از دهن‌ من‌ و شما هم‌ بياد بيرون‌ پشه‌اي‌ كه‌ روي‌ دماغمون‌ نشسته‌ داره‌ نيشش‌ را فرو مي‌كنه‌ پرواز نمي‌كنه‌. الله‌ اكبر، خدا رحمت‌ كنه‌ استادمون‌، مرحوم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ ايشان‌ ازش‌ يك‌ روز پرسيدم‌ اسم‌ اعظم‌ چيه‌؟ من‌ يك‌ وقت‌ مثل‌ شماها فكر مي‌كردم‌ اين‌ اسم‌ اعظم‌ يك‌ چيزي‌ است‌ كه‌ خدمتون‌ عرض‌ شود ولو شيطان‌ هم‌ بخونه‌ فورا هر كاري‌ بخواد انجام‌ مي‌شه‌. ايشان‌ فرمود كه‌ كمالات‌ روحي‌ پيدا بكن‌ به‌ خدا وصل‌ بشو، اينها تعبيرات‌ منه‌، فقط‌ يك‌ كلمه‌ گفت‌ كمالات‌ روحي‌ پيدا بكن‌ من‌ دارم‌ مي‌گم‌ به‌ خدا وصل‌ بشو از اين‌ سيم‌، اون‌ چراغ‌ دلت‌ را وصل‌ به‌ اون‌ مركز نيروي‌ به‌ اصطلاح‌ سراسري‌ بكن‌، ببين‌ چي‌ مي‌شه‌! اگر تو وصل‌ شدي‌ به‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار و به‌ اون‌ نيروي‌ قوي‌ همه‌ كار انجام‌ مي‌شه‌. مي‌گه‌ اجزي‌ اتعني‌ حتي‌ اجعلك‌ مثلي‌ بندة‌ من‌ اطاعت‌ من‌ را بكن‌ تا مثل‌ من‌ بشي‌. امري‌ لشي‌ ان‌ كن‌ فيكون‌. من‌ وقتي‌ به‌ يك‌ چيزي‌ مي‌گم‌ باش‌، هست‌ تو هم‌ وقتي‌ به‌ يك‌ چيزي‌ مي‌گي‌ باش‌، هست‌. يعني‌ تو مي‌شي‌، من‌، من‌ مي‌شم‌ تو. من‌ و تو، مولا كيست‌، من‌ هر دو يك‌ چيزيم‌. چون‌ هر دو يك‌ روحيم‌ اندر دو بدن‌ دربارة‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار درست‌ مي‌شه‌. يكي‌ مي‌شيم‌. بنده‌ يعني‌ با خدا يكي‌ شدن‌.

 الله‌ اكبر يعني‌ چه‌؟ يعني‌ خدا بزرگتر از اين‌ است‌ كه‌ وصل‌ بشه‌ من‌ وصل‌ كنم‌، نه‌. پيغمبر اكرم‌ وصل‌ كنه‌، حتي‌ پيغمبر اكرم‌ مي‌فرمايد ما عرفناك‌ حق‌ معرفتك‌. چون‌ محاله‌ كه‌ يك‌ محدود نامحدود را صد در صد درك‌ كنه‌! و لذا بگيد الله‌ اكبر. شما ببينيد در نماز چقدر الله‌ اكبر هست‌. از امام‌ سؤال‌ كردند الله‌ اكبر خدا بزرگتر است‌ از چي‌؟ از چي‌ بزرگتره‌ خدا؟ از كي‌ بزرگتره‌؟ فرمود خوب‌ دقت‌ كنيد يعني‌ خدا بزرگتر از اين‌ است‌ كه‌ وصل‌ بشه‌. وصل‌ خدا را شماها نمي‌تونيد بكنيد. نه‌ شما پيغمبران‌ هم‌ نمي‌تونند بكنه‌. سبحان‌ الله‌ اما يصفون‌. هر كس‌ خدا را وصل‌ كنه‌ خدا بالاتر از اونه‌، پاكتر از اونه‌. وسيع‌تر از اونه‌. البته‌ يك‌ عنوان‌ اينجا داره‌ كه‌ اگر انشاءالله‌ به‌ اين‌ مقام‌ رسيديد كه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌فرمايد انسان‌ بكثرت‌ التعلم‌. زياد چيز ياد گرفتن‌ علم‌ انسان‌ را زياد نمي‌كنه‌. رفتي‌ مدرسه‌ درس‌ خوندي‌ بسيار هم‌ موفق‌ بودي‌، من‌ خودم‌ را عرض‌ مي‌كنم‌ مثلا سالها توي‌ حوضه‌ درس‌ خونديم‌، چه‌، چه‌، چه‌ ولي‌ در واقع‌ سواد نداريم‌. من‌ يك‌ وقتي‌ در صحن‌ حضرت‌ رضا صلوات‌ الله‌ عليه‌ به‌ يك‌ پيرمردي‌ برخوردم‌، خيلي‌ خوشم‌ آمد از حركاتش‌، از قيافه‌اش‌. گفتم‌ آقا شما اهل‌ كجايي‌، گفت‌ اگر اهل‌ بودم‌ اين‌ قدر بد نبودم‌. گفتم‌ ببخشيد مال‌ كجا هستيد گفتم‌ شايد نمي‌فمه‌ معناي‌ اهل‌ بودن‌ را، گفت‌ من‌ مال‌ نيستم‌، گفتم‌ كه‌ شما سواد داريد؟ گفت‌ سالها رياضت‌ كشيدم‌ كه‌ سواد نداشته‌ باشم‌. ديدم‌ نه‌ اين‌ حرفهاش‌ غير از حرفهاي‌ معموله‌. گفت‌ سواد از سياهي‌ مي‌ياد. سياهي‌ دل‌. هر كلمه‌اي‌ اگر براي‌ خدا نباشه‌، چه‌ من‌ كه‌ درس‌ آخوندي‌ مي‌خونم‌ چه‌ شما كه‌ درس‌ مهندسي‌ مي‌خونيد چه‌ اوني‌ كه‌ درس‌ پزشكي‌ مي‌خونه‌ اگر براي‌ خدا و براي‌ خدمت‌ به‌ خلق‌ نباشه‌ و براي‌ دنيا باشه‌، دل‌ انسان‌ را سياه‌ مي‌كنه‌ مي‌شه‌ با سواد انسان‌. با سواد، سواد اصلا يعني‌ سياهي‌. شما سواد را بريد ترجمه‌اش‌ را تو كتابها پيدا كنيد، سواد يعني‌ سياهي‌. سياه‌ مي‌شه‌ دلتون‌.

 هيچ‌ وقت‌ يك‌ مهندس‌، يك‌ طبيب‌، يك‌ مجتهد كه‌ براي‌ خدا درس‌ نخونده‌ باشند اينها حاضر نيستند تزكية‌ نفس‌ بكنند. غرور مي‌گيردشون‌. اني‌ كه‌ فرمود العلم‌ انه‌ حجاب‌ الكبر يا حجاب‌ الاعظم‌ براي‌ همينه‌. غرور مي‌گيره‌. آقا من‌ بيام‌! پيش‌ آقاي‌ نعمتي‌، درس‌ تزكية‌ نفس‌ بگريم‌ آخه‌ يعني‌ چي‌؟ اون‌ آقا هم‌ سنش‌ از من‌ كمتره‌ هم‌ درسش‌ كمتره‌، هم‌ هم‌ قيافه‌اش‌ من‌ قيافه‌ام‌ بهتره‌. اينها، اينها همش‌ حجابه‌. من‌ درسم‌ بهتره‌، هيكلم‌ بهتره‌، پولم‌ بيشتره‌، شخصيت‌ و قدرتم‌ بيشتره‌. اينها همش‌ حجابه‌. ببينيد اينها نمي‌گذاره‌ شما بريد جلو. نداشته‌ باشيدها. من‌ آخر خودم‌ كسي‌ هستم‌. تا تو كسي‌ هستي‌، تا تو آدمي‌، تا تو با سواد تا تو قدرتمندي‌، تا تو داراي‌ پست‌ و مقامي‌ هستي‌ تا تو داراي‌ اين‌ صفات‌ هستي‌ مثل‌ سد اسكندر. آتوني‌ بالحديد اين‌ خلاصة‌ آهن‌ را آوردن‌ جلوت‌ كشيدن‌ نمي‌توني‌ قدم‌ از قدم‌ برداري‌. قدم‌ از قدم‌ برداري‌. علم‌ رسمي‌ سر به‌ سر قيل‌ است‌ و قال‌ نه‌ از آن‌ كيفيتي‌ حاصل‌ نه‌ حال‌. ببينيد اينها را. عالم‌ الهي‌، ببينيد خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد دربارة‌ خضر، خضر چرا اين‌ قدر اهميت‌ پيدا كرد كه‌ استاد حضرت‌ موسي‌ پيغمبر اولي‌ العظم‌ شد. چرا؟ هيچ‌ فكر كرديد. براي‌ اين‌ جهت‌، براي‌ اين‌ كه‌ آتيناه‌ من‌ لدنا علما، عبد من‌ عبادنا. اين‌ دو تا موسي‌ و اون‌ همراهش‌ اين‌ دو نفر رفتند فهميدند كه‌ بنده‌اي‌ از بندگان‌ ما اين‌ بوده‌ است‌. بندگي‌ كن‌ تا كه‌ سلطانت‌ كنند. بندگي‌ كن‌ تا آقا كنند، بندگي‌ كن‌ تا عزيزت‌ كنند. تعز من‌ تشاء و تزل‌ من‌ تشاء و بيدك‌ الخير. بندگي‌ كن‌ فزل‌ عبدا من‌ عبادنا آتيناهم‌ من‌ لدنا علما. منزل‌ يكي‌ از شخصيتهاي‌ محترم‌ تهران‌ رفتم‌ ايشان‌ مي‌خواست‌، خوب‌ حق‌ هم‌ داشت‌ مي‌خواست‌ خودش‌ را به‌ من‌ معرفي‌ بكنه‌. قبل‌ از اين‌ كه‌ من‌ بيام‌ اين‌ افتخاراتش‌ را زده‌ بود به‌ ديوار. دكتراش‌ را تشويقهايي‌ كه‌ كرده‌ بودند چيزهايي‌ كه‌ براش‌ نوشته‌ بودند اينها را زده‌ بود به‌ ديوار. خيلي‌ هم‌ اصرار داشت‌ كه‌ من‌ را كم‌ كم‌ به‌ اون‌ طرف‌ بفرسته‌. من‌ هم‌ خودم‌ فهميد اون‌ را رفتم‌ خوندم‌ به‌ به‌ شما از طرف‌ دانشگاه‌ نمي‌دونم‌ چيه‌ آلمان‌، از دانشگان‌ چي‌ لندن‌، از طرف‌ دانشگاه‌ آمريكايي‌، از طرف‌ نمي‌دونم‌ فلان‌ رئيس‌، فلان‌ شخصيت‌ فلان‌ كس‌ تشويق‌ نامه‌ داريد. يك‌ علمي‌ از همه‌ جا سرازير شده‌. شما باشيد مي‌بينيد ده‌ تا تابلو زدن‌ به‌ ديوار هر كدام‌ از يك‌ دانشگاهي‌ تشويقهاي‌ سطح‌ بالا. نوشتن‌ و امضا كردن‌ و به‌ اين‌ آقا دادن‌. عكسش‌ را هم‌ اين‌ گوشه‌اش‌ زده‌. شما براش‌ احترام‌ قائل‌ نيستيد.

 اما اگر اين‌ آتيناه‌ من‌ لدنا علما بود اون‌ ارزش‌ داره‌. اون‌قدر عظمت‌ پيدا مي‌كنه‌ كه‌ حضرت‌ موسي‌ درخواست‌ مي‌كنه‌ آقا من‌ قول‌ مي‌دم‌ كه‌ صبر كنم‌ با تو. تو نمي‌توني‌ با ما صبر كني‌. نه‌ انشاء الله‌ صابرا. انشاء الله‌ خواهيد ديد كه‌ من‌ صبر مي‌كنم‌. خيلي‌ خوب‌ بيا بريم‌. فانطلقا اينها راه‌ افتادند. و ديديد كه‌ نتونست‌ صبر كنه‌. چون‌ ظرفه‌. هر كسي‌ داراي‌ يك‌ ظرفيه‌. ظرفش‌ پر شد حضرت‌ موسي‌. من‌ نمي‌خوام‌ چون‌ حضرت‌ موسي‌ و چون‌ پاي‌ حضرت‌ موسي‌ در ميانه‌ والا يك‌ مطلبي‌ را بهتون‌ مي‌گفتم‌ مي‌ترسم‌ يك‌ وقتي‌ تو دينتون‌ خدايي‌ نكرده‌ نسبت‌ به‌ حضرت‌ موسي‌ نظرتون‌ بياد پايين‌. والا مي‌گفتم‌ و اون‌ اينه‌، حالا مي‌گم‌ ولي‌ عظمت‌ حضرت‌ موسي‌ سر جاي‌ خودش‌. حضرت‌ موسي‌ يك‌ چيز اون‌ را جدا كرد از خضر  و اون‌ همين‌ يوسف‌. ايشان‌ رئيس‌ شريعت‌ بود. خداي‌ تعالي‌ شريعت‌ را به‌ دستش‌ داده‌ بود. مثل‌ يك‌ مرجع‌ تقليدي‌ كه‌ تمام‌ احكام‌ شيعه‌ را او صادر مي‌كنه‌. حضرت‌ خضر هم‌ آمده‌ تو دست‌ و پاي‌ اين‌ جريان‌. آدم‌ كشتن‌ حكمش‌ حرامه‌، چرا كشتي‌؟ كشتي‌ سوراخ‌ كردن‌، آقا چرا كردي‌. نه‌، به‌ اين‌ تندي‌ نگفت‌. گفت‌ كه‌ اقطلت‌ نفسي‌ زكية‌ به‌ عنوان‌ سؤاله‌. آيا كشتي‌ يك‌ جواني‌ كه‌ اين‌ كه‌ كسي‌ را نكشته‌ بود. آيا مي‌خواي‌ اين‌، اينها همش‌ آيا داره‌ها. استاده‌، اين‌ ادب‌ در محضر استادش‌ را حفظ‌ مي‌كنه‌. ولي‌ گيج‌ شده‌، دنيا برش‌ تنگ‌ شده‌. اين‌ را مي‌خواد بفهمه‌ چرا  اينجور شد؟ شما را به‌ خدا اگر شما با يك‌ مجتهد درجة‌ يك‌، اعلم‌ روزگار راه‌ مي‌ريد اين‌ از جيبش‌ يك‌ چاقو در آورد بزنه‌ تو شكم‌ يك‌ جواني‌ كنار خيابان‌ ايستاده‌. حواسش‌ پرته‌ اين‌ را بزنه‌. اين‌ بيافته‌ بميره‌. مي‌گذاريد فرار مي‌كنيد. شما، بابا ولش‌ كن‌ اين‌ ديونه‌ است‌ اصلا.هر چي‌ هم‌ شرط‌ كرده‌ باشه‌، شرط‌ يعني‌ چي‌؟ رفته‌ باشه‌ يك‌ گوشة‌ كشتي‌ نشسته‌ باشه‌، چاقوي‌ زامن‌ دارش‌ را هي‌ كشتي‌ را سوراخ‌ مي‌كنه‌. كشتيها هم‌ سابق‌ اين‌ طور تشكيلات‌ نداشت‌. آب‌ يك‌ دفعه‌ مي‌زنه‌ تو كشتي‌. سنگيني‌ بار و مردمي‌ كه‌ تو كشتي‌ بودند فشار مي‌يارن‌ مي‌ره‌ پايين‌ وسطهاي‌ دريا. چكار مي‌كنيد؟ آخرش‌ لج‌ مي‌كنه‌، بچه‌اي‌ بازي‌ مي‌كني‌ با اين‌ چوب‌ كشتي‌ مردم‌؟ خيلي‌ با ادب‌ گفت‌ كه‌ مي‌خواي‌ اين‌ (قطع‌ صداي‌ نوار) نگفتم‌ تو حق‌ نداري‌ با من‌ حرف‌ بزني‌. انك‌ لم‌ تسطعين‌ ان‌ صبرا. ببخشيد فراموش‌ كردم‌. فراموش‌ كردم‌، ببخشيد. و اون‌ هم‌ فراموش‌ كرد.

 حالا بعد از همة‌ فرازها يك‌ نفر را كشتند فرار كردند، كشتي‌ را سوراخ‌ كردند در رفتند، همة‌ مسائل‌ آمدند گرسنه‌ و خسته‌ و تشنه‌. توي‌ يك‌ دهي‌، اينها درخواست‌ كردن‌ از اهل‌ ده‌ يك‌ چيزي‌ بهشون‌ بدن‌ اينها بخورند. اون‌ وقتها كه‌ قهوه‌ خانه‌ و اين‌ حرفها نبود. مردم‌ هم‌ هيچي‌ ندادند. يك‌ مردمان‌ بد، عجيب‌، خسيس‌. آمدند بيرون‌ يك‌ ديواري‌ كج‌ شده‌ داره‌ مي‌افته‌ حضرت‌ خضر گفت‌ من‌ مي‌شم‌ بنا تو بشو عمله‌، كارگر. اين‌ ديوار را درستش‌ كنيم‌. ديگه‌ حوصلة‌ حضرت‌ موسي‌ را سر آورد. بابا آخه‌ تو خيال‌ كردي‌ مي‌توني‌ از اينها مزد بگيري‌ بري‌ نون‌ بخري‌ مثلا بخوري‌. گفت‌، من‌ يقينك‌. اينجا ديگه‌ از هم‌ جدا مي‌شيم‌. از هم‌ جدا مي‌شيم‌. ديدي‌ تو نمي‌توني‌ با من‌ صبر بكني‌! ببينيد اين‌ امتحان‌ چرا نگفت‌ خدا قصه‌ براي‌ من‌ بگه‌  كه‌، آخه‌ سابقها اون‌ وقتهايي‌ كه‌ برق‌ نبود شبهاي‌ زمستان‌ بلند مثل‌ اين‌ شبها خوب‌ سر شب‌ مي‌آمدند خونه‌ مغازه‌ها را مي‌بستند. برق‌ نبود. مي‌آمدند خونه‌ نهايت‌ نماز مغرب‌ و عشاء را كه‌ مي‌خوندند، شامشون‌ را مي‌خوردند چقدر طول‌ مي‌كشيد يك‌ ساعت‌. تازه‌ مي‌شه‌ ساعت‌ شش‌. مي‌خوان‌ بخوابند تا ساعت‌ پنج‌ صبح‌ چند ساعت‌ مي‌شه‌. يازده‌ ساعت‌. خوب‌ نمي‌شه‌ خوابيد. چكار كنند؟ كرسي‌ بود و بله‌ بعضيها مي‌ترسم‌ بگم‌ من‌ را پير معرفي‌ كردي‌ ما يادمونه‌ حالا شماها اگر بعضيهاتون‌ يادتون‌ نيست‌ ما يادمونه‌. سابقها كرسي‌ بود و خدمت‌ شما عرض‌ شود يك‌ چراغ‌ لامپايي‌ هم‌ روش‌ و بزرگتر خانه‌ هم‌، بچه‌ها هم‌ كه‌، اين‌ را بدونيد دور چراغ‌ جمع‌ مي‌شدند. يعني‌ اون‌ وقتها اينطوري‌ بود كه‌ برق‌ همه‌ جا نبود. يك‌ چراغ‌ لمپا كه‌ روي‌ كرسي‌ بود هم‌ سرما جمع‌ مي‌كرد دور كرسي‌، هم‌ هم‌ چراغ‌. خوب‌ نمي‌شد به‌ همديگه‌ نگاه‌ كنند كه‌. اون‌ بزرگتر اگر آدم‌ عاقلي‌ بود يك‌ قصه‌ هايي‌ براي‌ اينها مي‌گفت‌. خدا رحمت‌ كنه‌ پدرم‌ قصه‌هاي‌ قرآن‌ را اكثرا حفظ‌ كرده‌ بود براي‌ ما قصه‌هاي‌ قرآن‌ را مي‌گفت‌.

 اين‌ قصه‌هاي‌ رستم‌ و افراسياب‌ و ديو سفيد و خدمت‌ شما عرض‌ شود اين‌ مسائلي‌ كه‌ تو شاهنامة‌ فردوسي‌ هست‌ و خدمتون‌ عرض‌ شود قصه‌هايي‌ كه‌ در كتاب‌ مثنوي‌ هست‌ و جامع‌ التمثيل‌. جامع‌ التمثيل‌ را ديديد. قصه‌ هايي‌ از حيوانات‌ هست‌. مثلا يا مرحوم‌ شيخ‌ بهايي‌ از همه‌ بالاتر يك‌ كتابي‌ به‌ نام‌ موش‌ و گربه‌ نوشته‌. موش‌ و گربه‌. موش‌ شده‌ سني‌ گربه‌ هم‌ شده‌ مسلمان‌ و بعكس‌. يكيشون‌ صوفي‌، يكيشون‌ مسلمان‌. بحثهاي‌ علمي‌ عجيبي‌ با هم‌ مي‌كنند. موش‌ و گربه‌. يا مثلا فرض‌ كنيد موش‌ و گربة‌ عبيد زاكاني‌. كه‌ معروفه‌. حالا اشعارش‌ را شب‌ جمعه‌ نخونيم‌ بعضيهاش‌ يادمه‌ حفظ‌ كرده‌ بوديم‌ اون‌ وقتها. اينها را مي‌خودن‌ به‌ هر حال‌. نه‌ سينما بود نه‌ تلويزيون‌ بود، نه‌ خدمت‌ شما عرض‌ شود ديد و بازديد، شب‌ نمي‌شد اين‌ طرف‌ و اون‌ طرف‌ رفت‌. سگها بودند تو كوچه‌ و بازار. مجبور بودند دور كرسي‌ لمپا دور خدمت‌ شما عرض‌ شود دور اين‌ چراغ‌ نفتيه‌ بنشينند. خوابشون‌ هم‌ نمي‌برد. اون‌ وقت‌ اين‌ قصه‌ها گفته‌ مي‌شد. قصه‌هاي‌ قرآن‌ اينطوري‌ نيست‌. اين‌ را شما بدونيد. يك‌ عده‌ جمع‌ كرده‌ باشند. شما بچة‌ سه‌ ساله‌ را خوابانديد يا نه‌؟ بچة‌ سه‌ ساله‌ اسمش‌ مثلا فرض‌ كنيد حسين‌، همين‌ كارهاي‌ خود بچه‌ را براي‌ خودش‌ قصه‌ بگيد اين‌ هم‌ خوابش‌ مي‌بره‌. همة‌ كارها را مي‌كنيد اين‌ هم‌ خوابش‌ مي‌بره‌. تا قصه‌هاي‌ نمي‌دونم‌ حسين‌ كرد و قصه‌هاي‌ خدمتون‌ عرض‌ شود رستم‌ و افراسياي‌ و اينها. ايجوري‌ مي‌شد. قصه‌هاي‌ قرآن‌ آقايون‌ خدادر قرآن‌ مي‌فرمايد ما كان‌ حديثا مضطرا. قصة‌ سرگرم‌ كننده‌ نيست‌. لقد كان‌ في‌ قصصهم‌ عبرت‌ اولي‌ الالباب‌. اين‌ همش‌ براي‌ اينه‌ كه‌ شماها ياد بگيريد و عبرت‌ بگيريد اگر صاحب‌ مغزيد. اولي‌ الالباب‌ يعني‌ صاحبان‌ مغز. صاحبان‌ فكر. اين‌ جوريه‌. و اين‌ قصه‌ از همان‌ قصه‌ هاست‌. قصة‌ دروغي‌ نيست‌. نمي‌دانم‌ چرا گفت‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار. براي‌ اين‌ كه‌ در مقابل‌ معصوم‌ ما زود تسليم‌ بشيم‌ لااقل‌.

 لا اقل‌ در مقابل‌ معصوم‌ در مقابل‌ اون‌ كسي‌ كه‌ خدا به‌ عصمتش‌ گواهي‌ داده‌ در مقابل‌ اون‌ كسي‌ كه‌ خدا مسئوليت‌ بهش‌ داده‌ شما بايد يك‌ هميچين‌ حالي‌ داشته‌ باشيد. من‌ اينها را مي‌گم‌ براي‌ اين‌ كه‌ اگر يك‌ روزي‌ حالا كاره‌ ديگه‌، كاره‌. اگر امام‌ عصر ارواحنا فدا در زمان‌ ما واقع‌ شدند يك‌ خرده‌ آماده‌ باشيم‌. روايت‌ داره‌ حضرت‌ ولي‌ عصر در عين‌ كه‌ ظهور مي‌كنند به‌ دوستان‌ نزديكشون‌ يك‌ مطلبي‌ را مي‌گن‌ كه‌ اينها تو مي‌خورند. يعني‌ با اون‌ مقايسهايي‌ كه‌ دارند تطبيق‌ نمي‌كنه‌. مي‌رن‌ تمام‌ عالم‌ را مي‌گردند الا يك‌ عدة‌ خاص‌ يعني‌ شماها انشاءالله‌ جزء اون‌ عدة‌ خاص‌ باشيد. عالم‌ را به‌ يك‌ چشم‌ به‌ هم‌ زدن‌ مي‌گردند اين‌ قدر  طي‌ الارض‌ دارند. ضمنا امام‌ زمانه‌ غير از همين‌ حضرت‌ كس‌ ديگه‌اي‌ نيست‌. بعد برمي‌ گردند قبول‌ مي‌كنند. يك‌ همچين‌ آمادگي‌ انسان‌ بايد داشته‌ باشه‌. بنده‌ باشه‌. اگر عصمت‌ امام‌ عصر ارواحنا فدا اگر تعييد شد از جانب‌ پروردگار و گفته‌ شد كه‌ ايشان‌ معصوم‌ است‌. معصوم‌ يعني‌ چه‌؟ يعني‌ هر چه‌ بگه‌، تو سر و صورتش‌ را ببيني‌ يا نبيني‌. بايد بگي‌ چشم‌. كارهاي‌ سخت‌، كارهاي‌ سخت‌ اين‌ كه‌ بعضي‌ها مثال‌ مي‌زنند كه‌ اگر گفت‌ زنت‌ را بكش‌، بچه‌ات‌ را بكش‌، مي‌گي‌ چشم‌. يك‌ نمونه‌ در تاريخ‌ قرآن‌ نقل‌ مي‌كنه‌ از يك‌ چنين‌ چشم‌ گفتنهايي‌. حضرت‌ ابراهيم‌. حضرت‌ ابراهيم‌ پسرش‌ يك‌ سر سوزن‌ بدي‌ نداشت‌. يك‌ نقطة‌ ضعف‌ هم‌ نداشت‌. اسماعيله‌! پيغمبر خداست‌ حضرت‌ اسماعيل‌. معصومه‌. گفت‌ بچه‌ات‌ را ببر فردا در منا بكش‌. گفت‌ چشم‌.

 به‌ بچه‌ هم‌ كه‌ گفت‌، گفت‌ چشم‌. بنده‌ يعني‌، بنده‌ يعني‌ اين‌ كه‌ انسان‌ هر چي‌ بهش‌ مي‌گن‌ بگه‌ چشم‌. خيلي‌ عجيبه‌. گفت‌ چشم‌. چه‌ جوري‌ گفت‌ چشم‌. گفت‌ يا اب‌ ان‌ لا تعمل‌ ستجد انشاء الله‌ من‌ الصابرين‌. اي‌ پدر انجام‌ بده‌ اونچه‌ كه‌ خدا بهت‌ امر كرده‌. او نگفت‌ كه‌ خدا امر كرده‌، گفت‌ اني‌ ارا في‌ منا ليضبحك‌. من‌ ديدم‌ در خواب‌ كه‌ بايد تو را بكشم‌. چرا ايشان‌ اينجوري‌ جواب‌ داد. اين‌ را دقت‌ كرديد؟ ايني‌ كه‌ حضرت‌ اسماعيل‌ گفت‌ يا اب‌ ان‌  تعمل‌، هر چي‌ خدا امر كنه‌، چون‌ مي‌دونست‌ يك‌ معصوم‌ خوابش‌، بيداريش‌، خواب‌ ديدنش‌، امر توي‌ خوابش‌، با امر توي‌ بيداريش‌ فرقي‌ نمي‌كنه‌. افعل‌ ما تؤمر ستجدني‌ انشاء الله‌. دست‌ بچه‌ را گرفته‌ داره‌ مي‌بره‌ بكشه‌. اصلا هم‌ دلش‌ تكان‌ نمي‌خوره‌. اصلا تكان‌ نمي‌خوره‌. لرزش‌ پيدا نمي‌كنه‌. حضرت‌ ابراهيم‌ چرا بهترين‌ پيغمبران‌ بعد از رسول‌ اكرم‌. بعد از پيغمبر اسلام‌ چرا بايد پيغمبر بهتر و بالاتر و وسيعتر و حتي‌ از به‌ پيغمبر اكرم‌ مي‌فرمايد خداي‌ تعالي‌ كه‌ لطبعني‌ ابراهيم‌ حنيفا. چرا؟ براي‌ اين‌ كه‌ در صراط‌ مستقيم‌ بود. براي‌ اين‌ كه‌ بنده‌ بود. صراط‌ مستقيم‌ نتيجه‌اش‌ بندگي‌ است‌. در ماشينهاي‌ تحت‌ تعليم‌ رانندگي‌ نشستيد تا حالا، همتون‌ اكثرا راننده‌ هستيد. اين‌ طرف‌ يك‌ نفر نشسته‌، اين‌ فرمان‌ را از دست‌ شما مي‌گيره‌. تا فرمان‌ بايد مي‌چرخونه‌ اين‌ يك‌ دستش‌ روي‌ فرمانه‌، يك‌ پاش‌ هم‌ روي‌ ترمز يك‌ پاش‌ هم‌ روي‌ خدمت‌ شما عرض‌ شود كلاجه‌. گاز نداره‌، و مي‌گه‌ گازش‌ با خودت‌. با احتياط‌ مي‌بردت‌. اين‌ قدر مي‌بردت‌ تا تو صراط‌ مستقيم‌ قرار بگيري‌ دست‌ فرمانت‌ خوب‌ بشه‌. اشتباهي‌ نپيچي‌ به‌ طرف‌ راست‌ يا چپ‌. حواست‌ اگر هم‌ پرته‌ باز هم‌ درست‌ راه‌ بري‌. علائم‌ راهنمايي‌ هم‌ همه‌ را بلد باشي‌. امتحانت‌ مي‌كنند عين‌ اين‌ مسائل‌ تو كمالات‌ انسان‌ هست‌. استاد پهلوت‌ نشسته‌، استاد انبياء خداي‌ تعالي‌ و به‌ يك‌ معنا علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ و حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ هم‌ پهلو دستت‌ نشسته‌اند.

 استاد كل‌ طبق‌ روايات‌ متعددي‌، اول‌ چيزي‌ بود كه‌ خداي‌ تعالي‌ خلق‌ كرد كه‌ نور پيغمبر و علي‌ ابن‌ ابيطالبه‌. نشسته‌ بود جبرئيل‌ خدمت‌ رسول‌ اكرم‌ علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ وارد شد، اين‌ خودش‌ را باخت‌، جبرئيل‌. خيلي‌ خودش‌ را كوچك‌ كرد. رسول‌ اكرم‌ گفت‌ چيه‌؟ عرض‌ كرد كه‌ اين‌ استاده‌ منه‌. اگر اين‌ نبود من‌ از بين‌ رفته‌ بودم‌ وقتي‌ كه‌ خدا من‌ را خلق‌ كرده‌ به‌ من‌ گفت‌ من‌ انت‌؟ گفتم‌ انا انا انت‌ انتم‌. من‌ منم‌، تو هم‌ تو. حضرت‌ علي‌ آمد گفت‌ اينجور نگو. ادب‌ داشته‌ باش‌، محضر خدا را بفهم‌. با كي‌ داري‌ صحبت‌ مي‌كني‌. اين‌ را به‌ شما مي‌گن‌ها. وقتي‌ تو نماز مي‌ايستيد هواستون‌ را جمع‌ باشه‌ با كي‌ داريد صحبت‌ مي‌كنيد! انت‌ رب‌ الجليل‌. تو پروردگار جليل‌ با جلالت‌، با عظمت‌، بزرگي‌. خالق‌ كل‌ و انا عبدك‌ جبرئيل‌. گفت‌ اين‌ را گفتم‌ و خدا من‌ را جبرئيل‌ نگه‌ داشت‌ والا از بين‌ مي‌برد. بله‌. انسان‌ بايد ادب‌ داشته‌ باشه‌. استاد پهلوي‌ انسان‌ بايد باشه‌. استاد همه‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ عليهم‌ السلامه‌. راه‌ اونها صراط‌ مستقيمه‌. و حضرت‌ ابراهيم‌ استادش‌ به‌ يك‌ معنا علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ عليه‌ السلام‌ بود. و به‌ يك‌ معنا هم‌ خود ذات‌ مقدس‌ پروردگار. در صراط‌ مستقيم‌. هيچ‌ چيز او را تكان‌ نمي‌ده‌، خيلي‌ عجيبه‌! يك‌ نفر نشسته‌ بود داشت‌ رانندگي‌ مي‌كرد يك‌ ترمزي‌ كرد ما سرمون‌ نزديك‌ بود بخوره‌، گفتيم‌ چي‌ شد؟ گفت‌ خيال‌ كردم‌ يك‌ آدمي‌ آمد جلوم‌. كسي‌ هم‌ نبود. اينجور چيزها ندارند انبياء. حضرت‌ ابراهيم‌ نمي‌گه‌ اين‌ بچه‌ را گفتند بكشم‌، اين‌ شيطون‌ باشه‌ شايد، خيالات‌ باشه‌، فكر باشه‌، نه‌ خدا. چرا؟ به‌ جهتي‌ كه‌ ان‌ عبادي‌ ليس‌ لك‌ عليهم‌ سلطان‌. تو بر بندگان‌ من‌ اي‌ شيطان‌ نمي‌توني‌ تسلط‌ داشته‌ باشي‌. انما سلطانه‌ علي‌ الذين‌ يتولونه‌. كسي‌ كه‌، اين‌ آدم‌ گفته‌ شيطان‌، من‌ مريد توأم‌ هر چي‌ بگي‌ مي‌گم‌ چشم‌. اين‌ از روز اول‌ دين‌ شيطان‌ را قبول‌ كرده‌. ولايت‌ يعني‌ دوستش‌ هم‌ داري‌. مي‌گي‌ ما نه‌، شيطان‌ را دوست‌ نداريم‌. شما را به‌ خدا حالا شماها انشاء الله‌ آدمهاي‌ خوبي‌ هستيد من‌ به‌ شماها عرضي‌ ندارم‌. بيشتر حرف‌ شيطان‌ را گوش‌ مي‌ديد يا بيشتر حرف‌ خدا را؟ نه‌. حرف‌ شيطان‌ را. هر چي‌ مي‌گه‌ آخه‌ چرا اين‌ كار را كردي‌؟ دلم‌ مي‌خواست‌ شما مگر چكاره‌ايد. هي‌ دلم‌ مي‌خواست‌، دلم‌ مي‌خواست‌، دلش‌ هم‌ هر چه‌ شيطان‌ مي‌خواد، مي‌خواد. اينجوريه‌. حضرت‌ ابراهيم‌ كه‌ جانمون‌ به‌ قربانش‌. حضرت‌ فرمود هر يك‌ از انبياء را كه‌ مي‌خواييد نام‌ ببريد بگيد كه‌ علي‌ نبينا و آله‌ عليه‌ السلام‌. يعين‌ مي‌گيد حضرت‌ موسي‌، بگيد علي‌ نبينا و آله‌ و عليه‌ السلام‌. يعني‌ اول‌ بر پيغمبر خودمون‌ سلام‌ بعد بر آلش‌ بعد بر اين‌ پيغمبر. حضرت‌ ابراهيم‌ را بگيد عليه‌ السلام‌. اول‌ خودش‌ را سلام‌ كنيد. چرا؟ به‌ جهتي‌ كه‌ شيعة‌ علي‌ بن‌ ابيطالبي‌، شيعة‌ علي‌ تو صراط‌ مستقيمه‌. شيعة‌ علي‌ پاش‌ را مي‌گذاره‌ جاي‌ پاي‌ پيغمبر و علي‌ ابن‌ ابيطالب‌.

 شما كه‌ تشييع‌ جنازه‌ مي‌كنيد پشت‌ سر جنازه‌ حركت‌ مي‌كنيد اگر شما از اين‌ خيابان‌ بريد، جنازه‌ از اون‌ خيابان‌ شما تشييع‌ جنازه‌ كرديد؟ تشييع‌ از همين‌ حركت‌ پشت‌ سر يك‌ كسي‌ است‌. اين‌ را مي‌گن‌ تشييع‌، تشيع‌، شيعه‌ اينهاست‌. شيعة‌ علي‌ است‌. چون‌ شيعة‌ علي‌ است‌ بگيد موسي‌ عليه‌ السلام‌ نگيد كه‌ علي‌ نبينا، اول‌ پيغمبر را نگيد بعد آلش‌ را. كجا شيعة‌ علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ حضرت‌ ابراهيم‌ تو قرآنه‌. اذ جاء ربه‌ بقلب‌ سليم‌ و ان‌ من‌ شيعة‌ لابراهيم‌ اذ جاء ربه‌ بقلب‌ سليم‌. وقتي‌ كه‌ با دل‌ سالم‌، بياييد دلهامون‌ را سالم‌ كنيم‌، قلبمون‌ را سالم‌ كنيم‌. آقا قلب‌ سالم‌ بودن‌ با عمل‌ سالم‌ بودن‌ فرق‌ مي‌كنه‌. هر چي‌ مي‌گيم‌ بعضيها نمي‌فهمند، نمي‌خوان‌ بفهمند. با اين‌ كه‌ اولي‌ الاباب‌ نيستند، صاحب‌ مغز نيستند. مي‌گن‌ واجبات‌ را انجام‌ بده‌،محرمات‌ را ترك‌ كن‌ تا تزكية‌ نفس‌ كردي‌. يك‌ كسي‌ همين‌ امروز به‌ من‌ تلفن‌ مي‌زد مي‌گفت‌ آقا چند ساله‌ من‌ تزكية‌ نفس‌ مي‌كنم‌ هيچي‌ نمي‌فهمم‌، هيچ‌ فرقي‌ نكردم‌. بهش‌ گفتم‌ شما بايد راه‌ را بلد باشي‌ كه‌، گفتش‌ كه‌ همة‌ واجبات‌ را انجام‌ مي‌دم‌ همة‌ محرمات‌ را هم‌ ترك‌  كردم‌. خوب‌ اين‌ كه‌ تزكية‌ نفس‌ نيست‌. اين‌ تزكية‌ عمله‌. عملت‌ را پاك‌ كردي‌، بارك‌ الله‌. مخلصين‌ له‌ الدين‌. اما همين‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌ مي‌ايستند تمام‌ مي‌شه‌. قلبت‌ را پاك‌ كن‌. اذ جاء ربه‌ بقلبه‌ سليم‌. وقتي‌ كه‌ آمد به‌ درگاه‌ پروردگارش‌ رفته‌ خودش‌ را آمادة‌ تزكية‌ نفس‌ كرده‌، رياضتها هم‌ كشيده‌، مبارزاتي‌ كرده‌ من‌ اگر بخوام‌ با شرح‌ حالات‌ حضرت‌ ابراهيم‌ براتون‌ شرح‌ كمالات‌ را عرض‌ كنم‌ و مراحل‌ تزكية‌ نفس‌ را عرض‌ كنم‌ شما تعجب‌ مي‌كنيد، عجب‌ تطبيق‌ كرده‌. يك‌ مدتي‌ در زير نظر اين‌ كفار حالت‌ استقامت‌ عجيبي‌. پدرش‌ يا عموش‌، طبق‌ روايات‌ عموش‌، آذره‌. اين‌ آقا بت‌ تراشه‌. اين‌ هم‌ بچه‌ است‌ هنوز در سنين‌ خردسالي‌ است‌. اما بايد در استقامت‌ كار بكنه‌. بچه‌ است‌ مي‌گه‌ اين‌ بتها را ببر سر بازار بفروشي‌. اينها را هم‌ بايد احترام‌ كني‌. بت‌ خداست‌. بايد احترام‌ كنه‌. اينها را نخ‌ مي‌بست‌، مي‌كشيد توي‌ كوچه‌. اين‌ خداهاي‌ بخريد. نه‌ عبرت‌ دارند، نه‌ غيرت‌ دارند نه‌ كاري‌ مي‌تونند بكنند بياييد از من‌ بخريد.

 آمدند به‌ آذر گفتند كه‌ آقا اين‌ بچه‌ احترام‌ و آبروي‌ خدا را برده‌. هي‌ متلك‌ مي‌گفت‌، هي‌ صحبت‌ مي‌كرد. يك‌ روز هم‌ كه‌ شهر خلوت‌ شد همه‌ رفتند، گفت‌ حالا روز منه‌. يك‌ تبري‌ برداشت‌ آورد توي‌ بت‌ خانه‌. شماها اكثرتون‌ بت‌ خونه‌ نديديد، نمي‌دونيد. من‌ يك‌ بت‌ خانه‌اي‌ رفتم‌ ديدم‌ در بنارس‌. بيست‌ و دو تا گنبد طلا را روي‌ اون‌ بت‌ خانه‌ها گذاشته‌ بودند. ما يك‌ گنبد طلا بلا تشبيه‌، چيز كرديم‌ بعضي‌ وهابيها مي‌گند آقا اين‌ طلاها را بدهيد به‌ فقرا بخورند. من‌ به‌ يك‌ وهابي‌ گفتم‌ كه‌ اگر اين‌ روح‌ مردم‌، روح‌ ما، روح‌ من‌ و شما، اگر به‌ اندازة‌ سر سوزنش‌، اينها را روي‌ هم‌ بگذارند بخواهند گنبد درست‌ كنند ماها همه‌امون‌ حاضريم‌ كه‌ با روحمون‌ يك‌ همچين‌ گنبدي‌ بسازيم‌. اينقدر دوست‌ داريم‌ حضرت‌ رضا صلواة‌ الله‌ عليه‌ را. ما گرسنگي‌ مي‌كشيم‌، از گرسنگي‌ حاضريم‌ بميريم‌، گنبد حضرت‌ رضا طلا باشه‌. واقع‌ هم‌ همينطوره‌. بيست‌ و دو تا گنبد طلا در يك‌ محل‌. زير هر گنبد چند تا بت‌ به‌ شكلهاي‌ مختلف‌. يك‌ همچين‌ جائي‌ بدهند به‌ دست‌ شما، يك‌ تبر هم‌ بدهند، كسي‌ هم‌ نباشه‌. حضرت‌ ابراهيم‌ هم‌ همه‌ را شكست‌. ببينيد مقاومت‌. اظهار قدرت‌، استقامت‌. يك‌ تنه‌ در مقابل‌ تمام‌ مردم‌. آمد اين‌ كار را كرد. اهلش‌ هم‌ مي‌دونند يعني‌ چي‌؟ من‌ چي‌ دارم‌ مي‌گويم‌. اين‌ كار را كرد و تبر را گذاشت‌ بر روي‌ دوش‌ بت‌ بزرگ‌. گفت‌ بگذار به‌ گردن‌ خودشون‌ بيندازيم‌. بعد آمدند ديدند همة‌ بتها شكسته‌ شده‌. گفتند يك‌ پسري‌ اينجاها بود شلوغ‌ ميكرد. آوردند حضرت‌ ابراهيم‌. گفتند اسمت‌ چيه‌؟ گفت‌ ابراهيم‌. گفتند تو شبيخون‌ زدي‌ به‌ بتخانه‌؟ گفت‌ كه‌ از اين‌ اربابتون‌ كه‌ سالمه‌، از اين‌ بپرسيد. كي‌ آمده‌ اين‌ كار را كرده‌. اگر حرف‌ ميتونه‌ بزنه‌ بپرسيد. اگر حرف‌ نميتونه‌ بزنه‌، چي‌ ميگيد شماها؟! از اين‌ بپرسيد. گفت‌ سألوه‌ كبيرهم‌. او كرده‌. اگر كسي‌ ميزد اول‌ او را بايد ميزد. فهميدند خوب‌ معلومه‌ كه‌ كي‌ كرده‌. اينها ميدونند بتشون‌ اينقدر غيرت‌ نداره‌ كه‌ مثلا بقيه‌ را بزنه‌ و بكشه‌ و اينها. محاكمه‌اش‌ كردند و محاكمة‌ صحرائي‌ و سخت‌. گفتند بسوزانيد ابراهيم‌ را و انصروا آلهتكم‌. خداهايتون‌ را ياري‌ كنيد. به‌ شما مي‌گويند امام‌ زمانتون‌. به‌ خدا قسم‌ آقايون‌ امروز روزيست‌ كه‌ بايد امام‌ زمانتون‌ را ياري‌ كنيد. اين‌ قلب‌ عالم‌ امكان‌ را. ولي‌ اينجا شيطان‌ نميگذاره‌ كه‌ ياريش‌ كنيم‌. اما آنها خداهايشون‌ را ياري‌ كردند. يك‌ آتشي‌ درست‌ كردند كه‌ از مهدان‌ دان‌، حالا خصوصياتش‌ بمونه‌، نميشه‌ انسان‌ جلو بره‌. چون‌ اگر ميشد حضرت‌ ابراهيم‌ را مي‌آوردند هولش‌ مي‌دادند مي‌انداختندش‌ توي‌ آتيش‌. نميشه‌ جلو رفت‌. آتش‌ خيلي‌ قويه‌. خيلي‌ قدرت‌ داره‌. چيكار كنيم‌؟ حالا چه‌ جوري‌ اين‌ را بيندازيم‌ وسط‌ آتشها. منجنيق‌ درست‌ كنيد. شيطان‌ گفت‌ منهم‌ يادتون‌ مي‌دهم‌. شيطان‌ گاهي‌ آقايون‌ مجسم‌ ميشه‌. شما همه‌اش‌ خيال‌ مي‌كنيد ملائكه‌ مجسم‌ ميشه‌، ارواح‌ مجسم‌ مي‌شوند. شيطان‌ خيلي‌ مجسم‌ ميشه‌، زيادتر از آنهايي‌ ديگه‌. و زياد هم‌ مي‌آيد خدمت‌ شما شيعيان‌ علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ بخصوص‌. خيلي‌ مزاحم‌ ميشه‌. يك‌ دفعه‌ ميبينيد يك‌ كسي‌ شيطان‌ شده‌ كه‌ گاهي‌ حلول‌ ميكنه‌ در بدن‌ افراد و آنها مي‌شوند مظهر شيطان‌. گاهي‌ خودش‌ اصلا مجسم‌ ميشه‌. قيافه‌اش‌ فرقي‌ با بقيه‌ رفقا نميكنه‌ها. شما فكر نكنيد ما شيطان‌ را مي‌دانيم‌. چشمهايش‌ سه‌ گوشه‌، خدمت‌ شما عرض‌ شود سم‌ داره‌، از اين‌ حرفها، نه‌. شكل‌ رفيقت‌. يا مي‌آيد توي‌ بدن‌ زنت‌، يا زنها بدونند، مي‌آيد توي‌ بدن‌ شوهرت‌ وارد ميشه‌. آن‌ وقتي‌ كه‌ شوهرت‌ بي‌ جهت‌ عصباني‌ شده‌ بدون‌ شيطان‌ توي‌ بدنشه‌. برو يك‌ خورده‌اي‌ كنار، وسط‌ را گرم‌ كن‌ تا ببينيم‌ چي‌ ميشه‌. يا اگر ديدي‌ زنت‌ زياد غيبت‌ ميكنه‌، حرف‌ بد ميزنه‌، ناراحتي‌ ايجاد ميكنه‌؛ بدون‌ شيطان‌ رفته‌ توي‌ بدنش‌. چون‌ اين‌ را قرآن‌ ميگه‌، از مجراي‌ بول‌ وارد ميشه‌ شيطان‌. كجاي‌ بدنتون‌ هست‌ كه‌ خون‌ نداشته‌ باشه‌؟ هر كجا خون‌ هست‌ شيطان‌ هم‌ همانجاها وارد ميشه‌. قلب‌ انسان‌ را تحت‌ تسخير خودش‌ قرار ميده‌. آدم‌ بعدش‌ پشيمون‌ ميشه‌، اين‌ كار من‌ نبود. من‌ چه‌ جور اين‌ كار را كردم‌! چرا با زنم‌ اينجور دعوا كردم‌؟ چرا بچه‌ها را ناراحت‌ كردم‌. اينها با ناراحتي‌ خوابيدند، شام‌ نخوردند. آخه‌ اين‌ چه‌ وضعشه‌. يك‌ دفعه‌ ميگي‌ بر شيطون‌ لعنت‌، خودت‌ هم‌ درست‌ ميگي‌. اما خواهشا ديگه‌ راهش‌ نديد توي‌ بدنت‌. راهش‌ نده‌.

 حضرت‌ ابراهيم‌ را كه‌ مي‌خواهند بيندازندش‌ توي‌ آتش‌. شيطان‌ آمد، رسما شد يك‌ پيرمردي‌. جريان‌ بعد از وفات‌ پيغمبر، در خلافت‌ ابي‌ بكر و عمر و عثمان‌، داره‌ كه‌ شيطان‌ بصورت‌ پيرمردي‌، اينها رواياته‌ها، بصورت‌ پيرمردي‌ آمد و تشويق‌ كرد مردم‌ را به‌ اين‌ كارها. شيطون‌، يك‌ پيرمردي‌ داره‌ از دور مي‌آيد. اونهم‌ بلده‌ اين‌ حقه‌بازيها را، اين‌ اشك‌ از چشمش‌ داره‌ مي‌آيد، عصا ميزنه‌، مردم‌ من‌ به‌ شما نصيحت‌ مي‌كنم‌، اين‌ پيرمرد خوبه‌ براي‌ خلافت‌. بيائيد من‌ با تو مصافحه‌ بكنم‌، شما نشوند جاي‌ پيغمبر. وقتي‌ هم‌ كه‌ (نامفهوم‌) كيه‌ كه‌ خوبه‌. مردم‌ هم‌ كه‌ قيافه‌ را ديدند. نه‌ قيافه‌ گولتون‌ بزنه‌، نه‌ اشك‌ چشم‌ گولتون‌ بزنه‌. عمل‌، رحمانيت‌، قلب‌ سليم‌، بايد شما تحت‌ تأثيرش‌ قرار بگيريد. شيطان‌ آمد منجنيق‌ را به‌ اينها ياد داد. خود اين‌ جرثقيل‌، خوب‌ آنوقتها آن‌ مسائل‌ نبود. توي‌ ريسمان‌ و اينها ميگذاشتند، با يك‌ چوبي‌، چيزي‌ پرتابش‌ مي‌كردند. پرتاب‌ كردند وسط‌، خدمتتون‌ عرض‌ شود كه‌ آتش‌. پرتاب‌ شده‌ از بالا داره‌ مي‌آيد توي‌ آتش‌! استقامت‌ را ببينيد. باور كنيد حضرت‌ ابراهيم‌ خودش‌ را نباخت‌. چون‌ انسان‌ وقتي‌ خودش‌ را مي‌بازه‌ها، نمي‌فهمه‌ چي‌ بگه‌. حواسش‌ پرت‌ ميشه‌. نباخت‌ خودش‌ را. من‌ كجا، آتشي‌ است‌ كه‌ هر لحظه‌ اين‌ را زيادش‌ ميكنه‌. نباخت‌. تا اين‌ آخر آخرها در مقام‌ توحيد داره‌ صحبت‌ ميكنه‌. اينها را خدا در قرآن‌ ميگه‌ كه‌ ما ياد بگيريم‌. خدا نمي‌خواهد قصه‌ بگه‌ سرمون‌ را گرم‌ بكنه‌. نباخت‌ خودش‌ را. چه‌ كرد؟ جبرئيل‌ آمده‌ ميگه‌ عزيزم‌ مي‌خواهي‌ كمكت‌ كنم‌؟ مي‌خواهي‌؟ نه‌. براي‌ اينكه‌ اگر محبوبم‌ بخواهد كه‌ من‌ بيفتم‌ توي‌ آتش‌، مي‌افتم‌. تو زخم‌ زني‌ به‌ كه‌ ديگري‌ مرحم‌، تو زهر دهي‌ به‌ كه‌ ديگري‌ ترياك‌. يكي‌ وصل‌ و يكي‌ هجران‌ پسندد، يكي‌ درد و يكي‌ درمان‌ پسندد. من‌ از درمان‌ و درد و وصل‌ و هجران‌، پسندم‌ آنچه‌ را جانان‌ پسندد. بعله‌. اينكه‌ مي‌تونه‌ كاري‌ بكنه‌ و اگر لازم‌ باشه‌ كاري‌ ميكنه‌، مي‌بينه‌ مرا. ماشاء الله‌. مي‌تونيد همچين‌ استقامتي‌ را تمرين‌ كنيد؟ آمد وارد آتش‌ شد. خداي‌ تعالي‌ فرمود يا نار كوني‌ بردا و سلاما علي‌ ابراهيم‌. اين‌ آتش‌، سلامت‌، سرد نه‌ سلامت‌. كه‌ امام‌ مي‌فرمايد اگر سرد بود، از سرما يخ‌ ميكرد. بردا و سلاما. حضرت‌ ابراهيم‌ نشست‌، دوروبرش‌ آتش‌ نيست‌، گله‌. آتش‌ كاري‌ نميكنه‌. خدا ميدونه‌ آقايون‌ من‌ ديدم‌ به‌ چشم‌ خودم‌ كه‌ با گفتن‌ يا حسين‌، شيعيان‌ پاشون‌ را گذاشتند توي‌ آتش‌. به‌ خود حسين‌ قسم‌ اگر شما اين‌ اندازه‌اي‌ كه‌ آنها توي‌ آتش‌ بودند، اگر آهن‌ را مي‌گذاشتيد سرخ‌ ميشد. و من‌ فردا پاي‌ آنها را ديدم‌. موهاي‌ پشت‌ پايشون‌ نسوخته‌ بود. يا نار، اينها براي‌ ما درس‌ است‌.

 در سامراء بوديم‌ با مرحوم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ خدا رحمتش‌ كنه‌. يكي‌ از اين‌ سيدهاي‌ سني‌، سيد نيستند، اينها عمامه‌ ندارند از آن‌ وقتي‌ كه‌ عمامه‌ ميگذاره‌ روي‌ سرش‌ ميشه‌ سيد. از اينها به‌ يكي‌ از اينها گفته‌ بود اي‌ ناصبي‌. گفته‌ بود من‌ ناصبيم‌؟! سماور اين‌ مغازة‌ باصطلاح‌ قهوه‌ خانه‌ را داشت‌ قل‌ قل‌ مي‌جوشيد. اين‌ دستش‌ را كرد توي‌ اين‌ سماور، هي‌ پيچاند. آورد هيچ‌ قرمز هم‌ نشده‌ بود. گفت‌ توبه‌ ميكنم‌. تو راست‌ ميگي‌. البته‌ اينها دليل‌ بر چيزي‌ نيست‌ها. اينها ضرورت‌ نباشه‌. اما آتش‌ بر ابراهيم‌ و شيعة‌ علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ حرامه‌. حرامه‌. ما شيعه‌، يك‌ چيزي‌ ببينيد حرام‌ هست‌ يا نيست‌. حضرت‌ ابراهيم‌ آمده‌ پائين‌. مردم‌ دارند نگاه‌ مي‌كنند. اصلا به‌ فكر اين‌ نيست‌ كه‌ اين‌ نسوخته‌ نيست‌. ديدند آن‌ وسط‌ نشسته‌، راحت‌. ابراهيم‌ جمال‌ مي‌آيد خدمت‌ امام‌ موسي‌ ابن‌ جعفر عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌. اين‌ همشهريمون‌ ميگه‌ كه‌، به‌ موسي‌ ابن‌ جعفر، كه‌ آقا شما بيخود اينجا مانده‌ايد. در ايران‌، خراسان‌ يك‌ شيعيان‌ خوبي‌ داريد، اينقدر دوستتون‌ دارند. اگر بيائيد همه‌ دوروبرتون‌ را مي‌گيرند و هارون‌ الرشيد بالاخره‌ سرنگون‌ مي‌كنند. در همين‌ بين‌ ابراهيم‌ جمال‌ داره‌ ميگه‌، حضرت‌ بهش‌ فرمود كه‌ اين‌ تنور، تنور هم‌ داره‌ ميسوزه‌ها، آتش‌ شما شايد بعضي‌هايتون‌ تنور نديده‌ باشيد. اول‌ هيزم‌ مي‌ريزند خوب‌ ميسوزه‌ كه‌ ديوارة‌ تنور سفيد بشه‌. داره‌ ميسوزه‌. فرمودند كه‌ اي‌ ابراهيم‌ برو توي‌ اين‌ تنور. اينهم‌ گفت‌ چشم‌ قربان‌. چيكار كردم‌ هم‌ نگفت‌. آخه‌ من‌ چيكار كردم‌، چرا من‌ بروم‌، من‌ چه‌ گناهي‌، چه‌ تقصيري‌… چشم‌. از خودش‌ مطمئنه‌. رفت‌. رفت‌ توي‌ تنور. حضرت‌ فرمودند كه‌ خوب‌ ديگه‌ چه‌ خبر؟!… (انتهاي‌ نوار نامفهوم‌ است‌)

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *