۱۴ صفر ۱۴۱۶ – معرفت‌ امام‌ عليه‌ السلام‌

 معرفت‌ امام‌ عليه‌ السلام‌ 14 صفر 1416

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. الحمد لله‌ و السلام‌ و الصلاة‌ علي‌ رسول‌ الله‌ و علي‌ آله‌ آل‌ الله‌. لا سیما علي‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفدا. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الان‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 بابي‌ انتم‌ و امي‌ و نفسي‌. كيف‌ اصبح‌ حسن‌ ثنائكم‌. بموالاتكم‌ علمن‌ الله‌ تعالي‌ معالم‌ ديننا و اصلح‌ ما كان‌ فسد من‌ دنيانا و بموالاتكم‌ تمت‌ الكلمه‌ و عظمت‌ النعمه‌ و اختلفت‌ الفرقه‌.

 عرايضمون‌ در شبهاي‌ قبل‌ در معرفت‌ امام‌ و اهميت‌ ولايت‌ به‌ اين‌ فراز از زيارت‌ جامعه‌ رسيد. اين‌ كلمة‌ بابي‌ انتم‌ و امي‌ كه‌، پدر و مادرم‌ به‌ قربان‌ شما و جانم‌ به‌ قربان‌ شما، اين‌ جان‌ و پدر و مادر اگر انسان‌ روي‌ محبت‌ اين‌ جمله‌ را بگويد خيلي‌ اهميت‌ دارد. در روايت‌ دارد كه‌ وقتي‌ پيغمبر از دار دنيا رفت‌، علي‌ بن‌ ابيطالب‌ بدن‌ رسول‌ اكرم‌ را غسل‌ ميداد تنها بود. اصحاب‌ رسول‌ اكرم‌ سرگرم‌ كارهاي‌ ديگري‌ بودند وقتي‌ كه‌ بدن‌ را غسل‌ داد رو كرد به‌ جسد پيغمبر اكرم‌ بابي‌ انت‌ و امي‌ و نفسي‌. پدرم‌ به‌ قربانت‌، مادرم‌ به‌ قربانت‌، جانم‌ به‌ قربانت‌ و كلمات‌ ديگري‌ فرمود. در زيارت‌ جامعه‌ ما پنج‌ مرتبه‌ به‌ خاندان‌ عصمت‌ كه‌ از السلام‌ عليكم‌ يا خاندان‌ نبوه‌ شروع‌ ميشود ميگيم‌ بابي‌ انتم‌ و امي‌ در يك‌ جا ميگه‌ و عسرتي‌ يعني‌ هر چه‌ داريم‌. در يك‌ جا ميگه‌ و مالي‌. در بعضي‌ از اين‌ فرازهاي‌ زيارت‌ جامعه‌ آنچنان‌ اظهار محبت‌ انسان‌ ميكنه‌ كه‌ محبت‌ انسان‌ اگر با توجه‌ اين‌ زيارت‌ خونده‌ شود، شكوفا ميشه‌. چون‌ يكي‌ از كارهايي‌ كه‌ ما بايد در دنيا بكنيم‌ محبتمون‌ را نسبت‌ به‌ خدا و آن‌ كساني‌ كه‌ مربوط‌ به‌ خدا هستند شكوفا كنيم‌. آنچنان‌ نسبت‌ به‌ آنها اظهار محبت‌ بكنيم‌ كه‌ لحظه‌اي‌ خودمون‌ را از آنها جدا ندانيم‌.

 يكي‌ از نعمتهاي‌ خداي‌ تعالي‌ كه‌ به‌ بشر عنايت‌ فرموده‌، ولايت‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارته‌. و يكي‌ از نعمتهاي‌ بسيار بزرگ‌ امامت‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارته‌ كه‌ در آية‌ شريفة‌ يوم‌ يتسائلون‌ عن‌ النعيم‌، امام‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌فرمايد خدا از نعمتهاي‌ معمولي‌ روز قيامت‌ سؤال‌ نميكنه‌. شما اگر مهماني‌ داشته‌ باشيد، وارد بر شما بشود، شما هر چي‌ هم‌ او بدي‌ بكند بعدها به‌ او نميگيد من‌ به‌ تو نان‌ دادم‌، غذا دادم‌، آب‌ به‌ دستت‌ دادم‌. مخصوصا اگر شما كريم‌ باشيد به‌ روش‌ نمي‌آريد. امام‌ اينطوري‌ مي‌فرمايد كه‌ اينكه‌ خداي‌ تعالي‌ در روز قيامت‌ از نعمتها سؤال‌ ميكنه‌ و ميگه‌ با نعمتها چه‌ كرديد، نعمت‌ ولايت‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ منظوره‌. چون‌ اين‌ نعمت‌ ولايت‌ و محبت‌ و فرمانبرداري‌ از خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ از نعمتهايي‌ است‌ كه‌ پروردگار متعال‌ به‌ ارزاني‌ و به‌ آساني‌ در اختيار ما گذاشته‌. ولي‌ بسيار پر عظمت‌ و پر قيمته‌. به‌ آنها خداي‌ تعالي‌ نعمت‌ ولايت‌ را عنايت‌ كرده‌.

 من‌ يك‌ معنايي‌ از ولايت‌ براتون‌ بكنم‌ كه‌ چطور ميشه‌ هم‌ خدا نعمت‌ ولايت‌ را به‌ ما داشته‌ باشه‌ هم‌ به‌ آنها. هم‌ آنها مولا باشند هم‌ ما مولا باشيم‌؟ كه‌ در زيارت‌ حضرت‌ وليعصر ارواحنا فداه‌ عرض‌ مي‌كنيم‌ كه‌ مولاي‌ انا مولاك‌. معناي‌ مولا در لغت‌ و در تحقيقات‌ علمي‌ كه‌ شده‌ يك‌ كتابي‌ است‌ بنام‌ مفردات‌ راغب‌، لغتنامه‌ است‌ در حقيقت‌. ولي‌ اصل‌ لغت‌ را بيان‌ ميكنه‌. آن‌ معناي‌ حقيقي‌ لغت‌ را. بقية‌ لغتنامه‌ها و كتابهاي‌ لغت‌ آنچه‌ كه‌ در بين‌ مردم‌ معروفه‌، آن‌ را ترجمه‌ ميكنه‌. اما اين‌ كتاب‌ لغت‌ واقعي‌ را، يعني‌ مثلا فرض‌ كنيد، خوب‌ ولايت‌ به‌ معناي‌ محبته‌ مثلا. خوب‌ محبت‌ هست‌ در كلام‌ عرب‌ چرا ولايت‌ را گفته‌اند؟ اين‌ مي‌آد شرح‌ ميده‌ كه‌ فرق‌ ولايت‌ و محبت‌ چيه‌؟ ولايت‌ به‌ معناي‌ اينه‌ كه‌ كسي‌ دستورات‌ ديگري‌ را عمل‌ بكنه‌ روي‌ محبت‌. خوب‌ دقت‌ كنيد. يك‌ وقت‌ هست‌ يك‌ فرماندهي‌ هست‌ توي‌ ارتش‌ مثلا. اين‌ فرمان‌ ميده‌ سربازها هم‌ اطاعت‌ ميكنند. اما محبتي‌ به‌ فرمانده‌ ندارند. چون‌ وظيفه‌اشونه‌ هرچه‌ دستور ميده‌ او آنها عمل‌ مي‌كنند. يك‌ وقت‌ هست‌ انسان‌ يكي‌ را دوست‌ داره‌ اما دستوراتش‌ را عمل‌ نميكنه‌. مثل‌ ما كه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را دوست‌ داريم‌ ولي‌ دستورات‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را عمل‌ نمي‌كنيم‌. يا دستورات‌ خدا را عمل‌ نمي‌كنيم‌. اما اگر كسي‌ آمد به‌ خاطر محبتي‌ كه‌ به‌ كسي‌ داره‌، دستوراتش‌ را عمل‌ كرد، اين‌ ولايت‌ او را پذيرفته‌. پدر روي‌ محبت‌ دستور به‌ فرزندش‌ ميده‌، پدر ولي‌ فرزنده‌. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ ولي‌ مؤمنينه‌. چرا بخاطر اينكه‌ فرماندهي‌ است‌ كه‌ دوست‌ داره‌ مردم‌ را و مؤمنين‌ را و به‌ اين‌ خاطر دستور ميده‌. و چون‌ كلمة‌ مولا هم‌ به‌ معناي‌ فاعلي‌ و هم‌ به‌ معناي‌ مفعولي‌ باصطلاح‌ مي‌آد، هم‌ كسي‌ كه‌ فرمان‌ برميداره‌ روي‌ محبت‌ و هم‌ كسي‌ كه‌ فرمان‌ ميدهد روي‌ محبت‌، كلمة‌ مولا بهش‌ گفته‌ ميشه‌.

 مثلا ما ميگيم‌ مولاي‌ اي‌ مولاي‌ من‌ يعني‌ اي‌ فرماندهي‌ كه‌ تنها روي‌ محبت‌ به‌ من‌ فرمان‌ ميدهي‌. انا مولاك‌. يعني‌ من‌ تو را دوست‌ دارم‌ و بخاطر محبتم‌ به‌ تو فرمانت‌ را اطاعت‌ مي‌كنم‌. بنابراين‌ اگر گفتند ولايت‌ معناش‌ اين‌ نيست‌ كه‌ همين‌ اندازه‌ كه‌ شما علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را دوست‌ داشته‌ باشيد، ولايت‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را داريد. نه‌ شما محب‌ علي‌ بن‌ ابيطالبيد. يا اگر كسي‌ به‌ شما اظهار محبت‌ كرد، ولي‌ شما نيست‌، محب‌ شماست‌. بنابراين‌ ولايت‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، يا اگر ما باز به‌ يك‌ معناي‌ ديگر اگر ميگيم‌ اشهد ان‌ عليا ولي‌ الله‌، ما شهادت‌ ميدهيم‌ كه‌ علي‌ ولي‌ خداست‌، معناش‌ اينه‌ كه‌ علي‌ فرمانبردار خداست‌ روي‌ عشق‌ به‌ خدا، روي‌ محبت‌ به‌ خدا. همان‌ جمله‌اي‌ كه‌ خودش‌ فرمود بل‌ وجدك‌ اهل‌ للعباده‌.

 يا اگر گفتيم‌ كه‌ الله‌ ولي‌ الذين‌ آمنوا، خدا ولي‌ كساني‌ است‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند، اين‌ معناش‌ اين‌ است‌ كه‌ خدا فرمانده‌ كساني‌ است‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند روي‌ محبت‌. اولياء خدا كساني‌ هستند كه‌ روي‌ محبت‌ به‌ خدا فرمانبرداري‌ مي‌كنند. اولياء خدا يك‌ كساني‌ هستند كه‌ از يك‌ راهي‌ رفتند به‌ مقام‌ بندگي‌ رسيده‌اند كه‌ در سر راهشون‌ محبت‌ به‌ خدا را در وجودشون‌ تكميل‌ كردند.

 بنابراين‌ معناي‌ ولايت‌ اين‌ است‌ كه‌ ما خدا را، پيغمبر را، امام‌ را دوست‌ داريم‌ و چون‌ دوستشون‌ داريم‌ نسبت‌ به‌ آنها فرمانبرداريم‌.

 در اواخر عمر رسول‌ اكرم‌ بود، اصحاب‌ پيغمبر اكرم‌ اطراف‌ رسول‌ اكرم‌ جمع‌ شدند. ديدند پيغمبر اكرم‌ مريضه‌. در اثر سمي‌ كه‌ به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ بودند. عرض‌ كردند يا رسول‌ الله‌ شما بيست‌ و سه‌ سال‌ براي‌ ما زحمت‌ كشيديد. خيلي‌ هم‌ زحمت‌ كشيد پيغمبر اكرم‌. واقعا گاهي‌ انسان‌ در حالات‌ رسول‌ اكرم‌ فكر ميكنه‌. اين‌ مردمي‌ كه‌ رسوماتشون‌ آنچنان‌ پست‌ و آنچنان‌ بي‌ جا بود كه‌ همين‌ رسومات‌ را از مغز اينها خارج‌ كردن‌ كار مشكلي‌ بود. اينها رسمشون‌ اين‌ بود كه‌ بچه‌هاي‌ زيادي‌ را زير خاك‌ مي‌كردند. چه‌ پسر چه‌ دختر. اگر يك‌ كسي‌ داراي‌ مثلا يك‌ درآمد خاصي‌ بود و عيالواريش‌ به‌ درآمدش‌ نميخورد، يكي‌  دو تا از بچه‌ها را زير خاك‌ مي‌كرد، زنده‌. يا مي‌كشت‌ و زير خاك‌ مي‌كرد كه‌ خداي‌ تعالي‌ در قرآن‌ مي‌فرمايد لا تقتلوا اولادكم‌ خشية‌ املاق‌. اولادتون‌ را بخاطر ترس‌ از گرسنگي‌ و فقر نكشيد. اين‌ يك‌ بخش‌ از اخلاقیات‌ و رسوماتشون‌.

 دوم‌ اينكه‌ بطور كلي‌ با دختر، مخصوصا ثروتمندها و متمكنين‌ از مردم‌ زمان‌ جاهليت‌، مخالف‌ بودند. لذا دخترشون‌ را چه‌ ثروتمند و چه‌ غير ثروتمند و مخصوصا ثروتمندها، مي‌بردند زير خاك‌ مي‌كردند. اذا بشر احدهم‌، چون‌ هر كس‌ قدرتمندتر باشه‌، ثروتمندتر باشه‌ و تزكية‌ نفس‌ نكرده‌ باشه‌، اين‌ غرورش‌ بيشتره‌. اين‌ ننگش‌ مي‌كرد كه‌ دختر داشته‌ باشه‌. خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد اذا بشر احدهم‌ بالانساء فظل‌ وجههم‌ مسود و هو كظيم‌. وقتي‌ كه‌ خبر بهش‌ مي‌دادند كه‌ دختر زنت‌ زائيده‌، اين‌ صورتش‌ سياه‌ ميشده‌. خيلي‌ عجيبه‌ اين‌ را قرآن‌ ميگه‌. حالا چه‌ حالتي‌ براي‌ او پيدا ميكرد. ظل‌ وجهه‌ يسود و هو كظيم‌ يتوارا من‌ القوم‌ من‌ سوء ما بشر به‌. از بدي‌ اين‌ خبر اي‌ شهر بيرون‌ مي‌رفت‌ متواري‌ ميشد، مدتي‌ كه‌ او و اين‌ دختر زنده‌ بود، او بين‌ مردم‌ نمي‌آمد. ننگش‌ ميكرد كه‌ چرا دختر دارد. مردمي‌ كه‌ اگر بخوام‌ از وضع‌ حالات‌ مردم‌ زمان‌ جاهليت‌ چيزي‌ عرض‌ كنم‌، فرصت‌ زيادي‌ مي‌خواد و خلاصه‌ مردمي‌ بودند كه‌ جاهل‌ به‌ تمام‌ معنا بودند. اسم‌ زمانشون‌ هم‌ زمان‌ جاهليت‌ بود و علي‌ بن‌ ابيطالب‌ در مكرر از خطبات‌ نهج‌ البلاغه‌ مي‌فرمايد پيغمبر اكرم‌ وقتي‌ مبعوث‌ شد كه‌ و لم‌ يكن‌ من‌ العرب‌ يقرأ كتابا. يك‌ نفر از كتابها كوچكترين‌ سطري‌ از كتاب‌ را نمي‌توانست‌ بخونه‌. بيسواد به‌ تمام‌ معنا. شما نگيد كه‌ به‌ خانة‌ كعبه‌ اشعاري‌ زده‌ بودند. اين‌ اشعار را از جاهاي‌ ديگه‌ مي‌آوردند مي‌زدند آنجا. و الا مردم‌ جزيرة‌ العرب‌ بسيار بيسواد، بسيار جاهل‌، بسيار متعصب‌. تازه‌ مسلمانهاش‌ كه‌ وقتي‌ با پيغمبر آشنا شده‌ بودند، اينها در تاريخ‌ دارد كه‌ مي‌آمدند مي‌خوابيدند كنار پيغمبر. پيغمبر براي‌ اينها قصص‌ انبياء گذشته‌ را مي‌فرمود و اينها خوابشون‌ مي‌برد. بعد باز يكي‌ ديگه‌ را اينطرف‌، عجيبه‌. خدا ميدونه‌ گاهي‌ انسان‌ گاهي‌ تعجب‌ ميكنه‌. يكي‌ از معجزات‌ رسول‌ اكرم‌ اين‌ هدايت‌ اين‌ مردمه‌ كه‌ چطور اينها را هدايت‌ كرد. كنار پيغمبر دراز مي‌كشيدند. پيغمبر اكرم‌ غالبا دو زانو مي‌نشست‌. دستها روي‌ زانو، خيلي‌ مؤدب‌. چون‌ عمل‌ پيغمبر باصطلاح‌ تعليم‌ دهنده‌ بود، امامت‌ داشت‌ و معلم‌ بود. اين‌ عرب‌ مي‌آمد سرش‌ را مي‌گذاشت‌ آنطرف‌، پايش‌ را مي‌گذاشت‌ روي‌ دوش‌ پيغمبر. گاهي‌ هم‌ با انگشت‌ پا با گوش‌ پيغمبر بازي‌ مي‌كرد و مي‌گفت‌ يا محمد حدثني‌. پيغمبر شرح‌ صدر داره‌. آقا يكي‌ از چيزهاي‌ پر ارزش‌ براي‌ انسان‌ شرح‌ صدره‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد الم‌ نشرح‌ لك‌ صدرك‌. اي‌ رسول‌ ما آيا ما به‌ تو شرح‌ صدر نداديم‌. خيلي‌ مهمه‌ اين‌ نعمت‌. انسان‌ تكان‌ نخوره‌. بگه‌ وقتش‌ ميشه‌ كه‌ تو هم‌ دو زانو بنشيني‌ هر چي‌ هم‌ بهت‌ بگيم‌ دو زانو ننشين‌ باز هم‌ مي‌شيني‌. وقتش‌ مي‌رسد، من‌ صبر مي‌كنم‌. وقتش‌ مي‌رسد كه‌ تو در مقابل‌ پروردگار آنچنان‌ خاضع‌ بشوي‌ كه‌ نتوانند تو را از خدا جدات‌ كنند و همينطور هم‌ شد.

 اين‌ مردم‌ اينطوري‌ را، يك‌ روز پيغمبر اكرم‌ جوري‌ ساختشون‌ كه‌ اينها جز پيغمبر و خدا هيچي‌ نمي‌دانستند. ابي‌ ذري‌ كه‌ اهل‌ ربذه‌ بود و در ربذه‌ مشرك‌ بود. ربذه‌ همين‌ الان‌ هم‌ كه‌ هست‌، من‌ رفتم‌ به‌ ربذه‌. خدا قسمتتون‌ كنه‌ اگر خواستيد برويد از طرف‌ مكه‌ به‌ مدينه‌، حدودا شصت‌ كيلومتر، البته‌ راههاي‌ قديم‌، حالا اتوبان‌ شده‌ و راه‌ جدا شده‌. شصت‌ كيلومتر كه‌ از راه‌ قديم‌ رفتيد، ربذه‌ آنجاست‌. يك‌ جاي‌ تقريبا چند تا درختي‌ داره‌ اما وسط‌ بيابان‌. قبر ابي‌ ذر هم‌ الان‌ همانجاست‌. آقا از آنجا آمده‌، هيچي‌ سرش‌ نميشه‌. اما اين‌ مرد را، اين‌ نمونه‌ها را متوجه‌ باشيد، اين‌ مرد را طوري‌ رسول‌ اكرم‌ ساختش‌ كه‌ در مقابل‌ باطل‌ آنچنان‌ مقاومه‌ كه‌ تا امروز نامش‌ به‌ عظمت‌ برده‌ ميشه‌. سلمان‌ را ساخته‌، مقداد را ساخته‌، عمار ياسر را ساخته‌ و جمع‌ زيادي‌ از اين‌ مسلمانها كه‌ جانشون‌ را گذاشتند كف‌ دستشون‌ و پروانه‌وار اطراف‌ رسول‌ اكرم‌ مي‌گردند. بخدا قسم‌ ماها هنوز به‌ مقام‌ آنها نرسيديم‌. يعني‌ شرح‌ صدر اصحاب‌ پيغمبر اكرم‌ را ما نداريم‌. كارهايي‌ كه‌ پيغمبر اكرم‌ در زندگي‌ خودش‌ انجام‌ مي‌داد اگر در زمان‌ ما پيغمبر بياد انجام‌ بده‌ ما آنقدر حاضر نيستيم‌ تحمل‌ كنيم‌. تحمل‌ كه‌ نمي‌خوام‌ شرحش‌ را بدم‌ براي‌ اينكه‌ تحمل‌ ممكنه‌ بعضي‌هاتون‌ نتونيد بكنيد. صراط‌ مستقيم‌. خدا نعمت‌ شرح‌ صدر به‌ پيغمبر اكرم‌ داده‌. الم‌ نشرح‌ لك‌ صدرك‌. و وضعنا عنك‌ وزرك‌. الذي‌ انقض‌ زهرك‌ و رفعنا لك‌ ذكرك‌. خداي‌ تعالي‌ اسم‌ رسول‌ اكرم‌ را در تمام‌ جاها رفعت‌ داده‌. الان‌ دنيا در مقابل‌ عظمت‌ پيغمبر اكرم‌ تعظيم‌ مي‌كنند.

 يك‌ كتابي‌ را من‌ ديدم‌ و آن‌ كتاب‌ شايد اسمش‌ هم‌ زياد برده‌ شده‌ ولي‌ اگر انسان‌ با دقت‌ اين‌ كتاب‌ را مطالعه‌ كنه‌ نظرات‌ ديگران‌ را دربارة‌ پيغمبر اكرم‌ متوجه‌ ميشه‌. يك‌ كتابي‌ است‌ بنام‌ محمد از نظر ديگران‌، ترجمه‌ هم‌ شده‌ و يا كتاب‌ عذر تقصير به‌ پيشگاه‌ محمد و قرآن‌ كه‌ من‌ بعضي‌ از آن‌ مطالب‌ را در بعضي‌ از نوشته‌هام‌، ظاهرا در كتاب‌ پاسخ‌ ما، آورده‌ام‌. آنچنان‌ مردم‌ دنيا در مقابل‌ عظمت‌ پيغمبر اكرم‌ و حتي‌ ائمة‌ اطهار كوچكي‌ مي‌كنند كه‌ حساب‌ نداره‌. تعط‌ كل‌ شريف‌ لشرفكم‌. عجيبه‌. سر فرود مي‌آورد هر شريفي‌ در مقابل‌ شرف‌ شما اي‌ خاندان‌ عصمت‌ و بخع‌ كل‌ متكبر لطاعتكم‌ و خضع‌ كل‌ جبار لفضلكم‌. بعضي‌ها شايد بعضي‌ از اين‌ فرازهاي‌ اين‌ زيارت‌ شايد عملي‌ نشده‌ باشه‌ هنوز، اما يك‌ روزي‌ خواهد آمد كه‌ انشاء الله‌ يكي‌ از فرزندان‌ فاطمة‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها ظاهر بشود، تمام‌ شريفهاي‌ دنيا، تمام‌ متكبرين‌ دنيا، تمام‌ مردم‌ با عظمت‌ دنيا، تمام‌ قدرتمندان‌ دنيا در مقابل‌ اين‌ فرزند عزيز زهرا كه‌ سلام‌ خدا بر او باد و جانمون‌ به‌ قربانش‌ باد، همه‌ خاضع‌ ميشوند، همه‌ تواضع‌ ميكنند، همه‌ تحت‌ فرمانش‌ قرار ميگيرند.

 خداي‌ تعالي‌ به‌ اين‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ و به‌ پيغمبر اكرم‌ و فرزندانش‌ نعمت‌ داده‌. آنقدر نعمت‌ داده‌ كه‌ نعمتش‌ همة‌ مردم‌ نعمت‌ او را كه‌ به‌ آنها عنايت‌ كرده‌ مي‌دانند. در نماز شما در سورة‌ حمد ميگيد اهدنا الصراط‌ المستقيم‌. خدايا ما را به‌ صراط‌ مستقيم‌ هدايت‌ كن‌. بعد ميگيم‌ صراط‌ الذين‌ انعمت‌ عليهم‌. راه‌ كساني‌ كه‌ نعمت‌ به‌ آنها دادي‌. نعمت‌ ارتباط‌ با خودت‌، نعمت‌ انس‌ با خودت‌، يكي‌ از نعمتهاي‌ بسيار پر عظمت‌ پروردگار اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ با خدا مأنوس‌ باشه‌. نعمت‌ واسطه‌ بودن‌ بين‌ خلق‌ و مخلوق‌ كه‌ اين‌ السبب‌ المتصل‌ بين‌ الارض‌ و السماء. آن‌ سبب‌ متصل‌، آن‌ واسطة‌ بين‌ زمين‌ و آسمان‌، بين‌ بلندي‌ و پاييني‌، بين‌ بالا و پائين‌، اون‌ كجاست‌؟ اهدنا الصراط‌ المستقيم‌. صراط‌ الذين‌ انعمت‌ عليهم‌ غير المغضوب‌ عليهم‌ يك‌ صراط‌ مستقيمي‌ كه‌ آنهايي‌ كه‌ نعمت‌ بهشون‌ داده‌ شده‌ خدايا ما را هدايت‌ كن‌. نه‌ آنهايي‌ كه‌ بهشون‌ غضب‌ شده‌، نه‌ به‌ آنهايي‌ كه‌ گمراهند كه‌ در تفسير دارد كه‌ منظور از غير المغضوب‌ عليهم‌ يهودند، و الضالين‌ نصاري‌ هستند. شايد اين‌ مطلب‌ از نظر انسان‌ مثلا فرض‌ كنيد حمل‌ بر اين‌ بشه‌ كه‌ ما چون‌ با يهود بديم‌ و با نصارا هم‌ بديم‌ اينطوري‌ ميگيم‌. نه‌. اگر شما به‌ كتب‌ اينها مراجعه‌ بكنيد مي‌بينيد كه‌ همينطوره‌ كه‌ اين‌ آيات‌ آنها را معرفي‌ كرده‌. آنها در اثر اينكه‌ توجهشون‌ زياد به‌ دنياست‌ يعني‌ يهوديها و دنياپرستند، و سرتاسر كتاب‌ تورات‌ حتي‌ يك‌ كلمه‌ از معنويات‌ و آخرت‌ خبري‌ نيست‌، اينها را خداي‌ تعالي‌ مغضوب‌ دونسته‌. چون‌ اگر كسي‌ در دنيا همش‌ فقط‌ دنيا باشه‌، مثل‌ حيوانات‌، در بياره‌، بخوره‌، بخوابه‌، و بعد هم‌ بميره‌. و به‌ هيچوجه‌ به‌ روحياتش‌، به‌ معنوياتش‌ توجه‌ نداشته‌ باشه‌. اين‌ شخص‌ مغضوب‌ پروردگاره‌. يعني‌ مورد غضب‌ پروردگاره‌. خيلي‌ بترسيد از اين‌ معني‌ كه‌ خداي‌ نكرده‌ از مغضوبين‌ واقع‌ بشيد. لااقل‌ به‌ اندازه‌اي‌ كه‌ براي‌ بدنتون‌، براي‌ زندگي‌ حيوانيتون‌ اهميت‌ قائليد، اهميت‌ قائل‌ باشيد. ما اگر يك‌ مرض‌ بدني‌ پيدا بكنيم‌، يك‌ كسالتي‌ ولو مختصر باشه‌ در اولين‌ فرصت‌ خودمون‌ را به‌ يك‌ طبيب‌ مي‌رسونيم‌ كه‌ اين‌ مرض‌، اين‌ سر درد، اين‌ دست‌ درد، اين‌ قلب‌ درد، اين‌ دردي‌ كه‌ در وجودمون‌ هست‌، اين‌ معالجه‌ بشه‌. اما اگر امراض‌ روحي‌ پيدا بكنيم‌ (قطع‌ صداي‌ نوار)

 داريم‌ يا نداريم‌. ثانيا اگر متوجه‌ هم‌ بشيم‌ خيال‌ مي‌كنيم‌ كه‌ بايد داشته‌ باشيم‌. يك‌ انسان‌ حسود مثلا اين‌ داره‌ در اثر حسادت‌ از بين‌ ميره‌ يك‌ وسواسي‌ در اثر وسواس‌ داره‌ از بين‌ ميره‌. به‌ فكر معالجة‌ خودش‌ نيست‌. گاهي‌ هم‌ ميگه‌ نه‌ اشكالي‌ نداره‌. اگر پاي‌ سخن‌ بعضي‌ از اين‌ معتادين‌ بنشينيد، بعضي‌هاشون‌ منصفند ميگن‌ بد كاريه‌. اما بعضي‌هاشون‌ اينقدر براي‌ اعتيادشون‌ و همين‌ مواد مخدره‌اي‌ كه‌ استعمال‌ ميكنند خاصيت‌ نقل‌ مي‌كنند كه‌ انسان‌ را به‌ هوس‌ مي‌اندازند كه‌ بعله‌ شايد راست‌ ميگه‌ اين‌ شخص‌. يا مشروب‌خورهايي‌ كه‌ سابق‌ بودند كه‌ انشاء الله‌ حالا نيستند. يا معتادين‌ ديگه‌. گاهش‌ انسان‌ كار بدش‌ را، مرضي‌ كه‌ در وجودش‌ از نظر روحي‌ هست‌، اصلا بد نمي‌دونند. ميگه‌ بايد اين‌ حسادت‌ را كرد، بايد غرور را داشت‌. عجيبه‌ها. غرور يعني‌ گول‌ خوردن‌، فريب‌ خوردن‌، اينه‌ ديگه‌ معناش‌. انسان‌ گاهي‌ يك‌ حرفي‌ در مقابل‌ مردم‌ مخصوصا به‌ يك‌ آدم‌ مغروري‌ كه‌ ميزنه‌ او ميگه‌ آقا شما جلوي‌ مردم‌ غرور مرا لكه‌دار كردي‌. اي‌ بابا تو نبايد غرور داشته‌ باشي‌ تا لكه‌دار بشه‌. نه‌ انسان‌ با غرورش‌ بايد محفوظ‌ بمونه‌، غرورش‌ را بايد حفظ‌ بكنه‌. غرور نبايد انسان‌ داشته‌ باشه‌ تا لكه‌دار بشه‌. صفات‌ رذيله‌ من‌ حالا اگر بخوام‌ شرح‌ بدم‌، خيلي‌ در ما زياده‌. اما به‌ فكر معالجه‌اش‌ هم‌ نيستيم‌. حتي‌ همانهايي‌ كه‌ مي‌دونند مريضند به‌ فكر معالجه‌اش‌ نيستند. اهميتي‌ براش‌ قائل‌ نيستيم‌. چند تا مريضخانة‌ مرض‌ روحي‌ داريم‌؟ يكي‌ از مشكلات‌ ما همينه‌ كه‌ ما خيال‌ مي‌كنيم‌ اين‌ بيمارستان‌، اين‌ بيمارستانهاي‌ روانپزشكي‌ اينها كاري‌ انجام‌ ميده‌.

 يك‌ بحثي‌ است‌ بين‌ باصطلاح‌ فلاسفه‌ و حكما. بد نيست‌ اين‌ جمله‌ را عرض‌ كنم‌ كه‌ حكمت‌ با فلسفه‌ فرق‌ ميكنه‌. اكثر ماها فكر مي‌كنيم‌، حتي‌ دانشمندان‌ حتي‌ در كتابها نوشته‌ شده‌ كه‌ حكمت‌ همان‌ فلسفه‌ است‌، فلسفه‌ همان‌ حكمته‌. اما نه‌. فلسفه‌ را همه‌ نوشته‌اند در كتب‌ باصطلاح‌ لغت‌ هم‌ هست‌ و در تاريخ‌ فلسفه‌ هم‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ فلسفه‌ آن‌ شناخت‌ حقايق‌ اشيائي‌ هست‌ كه‌ از فكر بشر سرچشمه‌ ميگيره‌. مثلا سقراط‌، افلاطون‌، ارسطو و همينطور آمده‌اند تا دانشمندان‌ و فلاسفه‌اي‌ كه‌ در زمان‌ ما هستند. هيچ‌ كاري‌ به‌ غير از آنچه‌ كه‌ بشر فكر كرده‌ ندارند. افكار بشري‌ و اين‌ را اسمش‌ را مي‌گذارند فلسفه‌. در كتب‌ فلسفه‌ هم‌ اين‌ مسئله‌ مطرحه‌. حرفي‌ درش‌ نيست‌. حكمت‌ در مقابل‌ شناخت‌ حقايق‌ اشياء هست‌ اما متكيا به‌ وحي‌ كه‌ از جانب‌ خدا باشه‌. خوب‌ دقت‌ كنيد. اينهم‌ شناخت‌ حقايق‌ اشيائه‌ اما از جانب‌ خدا. مثلا و لقد آتينا لقمان‌ الحكمه‌. ما به‌ لقمان‌ حكمت‌ داديم‌. پيغمبر اكرم‌ و پيغمبرها را كه‌ مبعوث‌ كرد براي‌ يزكيهم‌ و يعلمهم‌ الكتاب‌ و الحكمه‌. تعليم‌ كتاب‌ و حكمت‌ از جانب‌ خدا فوجدا عبدا من‌ عبادنا آتيناه‌ من‌ لدنا علما و من‌ يعط‌ الحكمه‌ فقد اوتي‌ خيرا كثيرا. ببينيد همه‌ جا حكمت‌ مربوط‌ به‌ خداست‌ و بوسيلة‌ پيغمبرها ميرسه‌. اين‌ را داشته‌ باشيد.

 اگر ما ميگيم‌ كه‌ يك‌ اختلافي‌ بين‌ حكما و فلاسفه‌ هست‌، در حقيقت‌ اين‌ را مي‌خوايم‌ بگيم‌ كه‌ فلاسفه‌ يعني‌ كساني‌ كه‌ علمشون‌ و شناختن‌ حقايق‌ اشيائشون‌ متكي‌ به‌ افراد بشر، بشرهاي‌ بسيار پر فكر و متفكر مثل‌ سقراط‌ و افلاطون‌ و حتي‌ بوعلي‌ سينا و اين‌ شخصيتها، اينها يك‌ جور دربارة‌ روح‌ حرف‌ مي‌زنند. ولي‌ حكمت‌ يك‌ جور ديگري‌ حرف‌ ميزنه‌. حكمت‌ كه‌ قرآن‌ باشه‌، روايات‌ باشه‌ سخنان‌ انبياء باشه‌، اينها ميگند كه‌ اثرات‌ روح‌ در بدن‌ بيشتر از اثرات‌ بدنه‌ در روح‌. خوب‌ دقت‌ كنيد. اصل‌ را روح‌ مي‌دونند. يعني‌ اگر روح‌ مريض‌ شد، بدن‌ مريض‌ ميشه‌. اگر روح‌ معالجه‌ شد، بدن‌ معالجه‌ ميشه‌ اين‌ اختلاف‌ را دقت‌ كنيد. اما فلاسفه‌ ميگند چون‌ روح‌ از بدن‌ منشعب‌ شده‌، از بدن‌ به‌ اصطلاح‌ منشأ گرفته‌، اگر بدن‌ مريض‌ شد، روح‌ هم‌ مريضه‌. اگر بدن‌ معالجه‌ شد روح‌ هم‌ معالجه‌ ميشه‌. لذا اين‌ دو تا فكر وقتي‌ مي‌آد به‌ سراغ‌ مرض‌ چه‌ در بدن‌ باشه‌ چه‌ در روح‌، دو جور معالجه‌ مي‌كنند. يعني‌ اگر شما حسود باشيد، يا وسواسي‌ باشيد، يا يك‌ صفت‌ زشتي‌ در وجودتون‌ باشه‌، مي‌آيند بدنتون‌ را معالجه‌ مي‌كنند. آنقدر قرص‌ بهتون‌ مي‌دهند تا اعصابتون‌ را آرام‌ كنند و روح‌ شما را درست‌ مي‌كنند تا بدنتون‌ درست‌ بشه‌. حالا شما البته‌ قضاوتش‌ با شماست‌. من‌ خودم‌ تجربة‌ زيادي‌ دارم‌ كه‌ روح‌ وقتي‌ سالم‌ باشه‌ بدن‌ هم‌ سالمه‌. بعضي‌ از اطباء نوشته‌اند كه‌ هشتاد درصد امراض‌ بدني‌ در اثر تلقين‌ روحي‌ بوجود مي‌آد و هشتاد درصد مرضها كه‌ در بدن‌ هست‌ بوسيلة‌ تقويت‌ روح‌ از بين‌ ميره‌. قضايا زياده‌ در اين‌ زمينه‌. چون‌ الحمد لله‌ مجلسمون‌ با افراد دانشمند و تا حدي‌ افراد متفكر تشكيل‌ ميشه‌، من‌ زياد نمي‌خوام‌ اين‌ بحثها را بازش‌ كنم‌. اما اين‌ را بدانيد كه‌ امروز اكثر دانشمندان‌ دنيا متوجه‌ به‌ اين‌ كلام‌ الهي‌ شدند كه‌ روحتون‌ را بسازيد تا بدنتون‌ هم‌ سالم‌ بشه‌. بدن‌ در وقتي‌، شما نگاه‌ كنيد يك‌ جاي‌ روحتون‌ ضعيفه‌ مي‌ترسيد. قلبتون‌ شروع‌ ميكنه‌ به‌ زدن‌. فشارتون‌ ممكنه‌ بره‌ بالا. من‌ با اطباي‌ زيادي‌ برخورد كردم‌ كه‌ مخالف‌ نظر من‌ نظر داشتند. باهاشون‌ بحث‌ كرديم‌ و بحمد الله‌ تا بحال‌ هركجا كه‌ بوده‌، الان‌ هم‌ كه‌ اينجا مطرح‌ مي‌كنم‌، يك‌ مجلس‌ عموميست‌. حاضرم‌ اين‌ را اثبات‌ كنم‌ كه‌ اگر كسي‌ روحش‌ تقويت‌ بشه‌، روحش‌ قوي‌ بشه‌ اكثر امراض‌ بدني‌، مخصوصا آنچه‌ كه‌ مربوط‌ به‌ باصطلاح‌ خون‌ و معده‌ و مغز و اينجور چيزهاست‌، اينها معالجه‌ بشه‌. افرادي‌ را معالجه‌ كرديم‌ با تلقين‌، با حرف‌، با يك‌ دست‌ كشيدن‌ كه‌ طرف‌ خيال‌ ميكرده‌ اين‌ دست‌ من‌ مثلا شفا دهنده‌ است‌. ولي‌ دو سه‌ تا كلمه‌ باهاش‌ صحبت‌ كردم‌.

 يك‌ نفري‌ سرطان‌ داشت‌ طبيب‌ هم‌ حالا چطور بود به‌ خودش‌ گفته‌ بود. اين‌ دراز كشيده‌ بود توي‌ منزل‌. آمادة‌ مرگ‌ بود. من‌ رفتم‌ بهش‌ گفتم‌ كه‌ تو هيچوقت‌ از من‌ دروغ‌ شنيدي‌. گفت‌ نه‌. گفتم‌ يك‌ كلمه‌اي‌ مي‌خوام‌ بهت‌ بگم‌ كه‌ اتفاقا اولين‌ دروغي‌ بود ما گفتيم‌. يك‌ كلمه‌اي‌ مي‌خوام‌ بهت‌ بگم‌ تو باور مي‌كني‌؟ گفت‌ بله‌. گفت‌ تو ميداني‌ من‌ چه‌ تحصيلاتي‌ دارم‌. من‌ را خوب‌ مي‌شناخت‌ چون‌ خيلي‌ نزديك‌ بود به‌ من‌. گفتم‌ كه‌ تو سرطان‌ نداري‌. هيچي‌. يك‌ دو تا توجيه‌ هم‌ براي‌ اين‌ دردش‌ و كسالتش‌ كردم‌، بلند شد. بلند شد چند سال‌ زنده‌ بود. كسي‌ بودش‌ كه‌ گفتند سه‌ ماه‌ ديگه‌ مي‌ميري‌. چند سال‌ زنده‌ بود. البته‌ مرتب‌ هم‌ بهش‌ مي‌رسيدم‌ و بعد هم‌ چون‌ خانمي‌ بود، سر زايمان‌ فوت‌ كرد و خوب‌ شده‌ بود. البته‌ نمي‌خوام‌ عرض‌ كنم‌ غده‌ها مثلا از بين‌ رفت‌، ولي‌ متوقف‌ شد.

 اگر از راهش‌ وارد بشوند و روح‌ را تقويت‌ بكنند اين‌ مطلبي‌ را كه‌ امشب‌ مي‌خوام‌ عرض‌ مي‌كنم‌، اين‌ خيلي‌ مهمه‌. مريض‌ را من‌ گاهي‌ به‌ اطبا يك‌ وقتي‌ حدود دويست‌ نفر از اطبايي‌ كه‌ نزديك‌ بود طبيب‌ بشوند جزء شاگردان‌ ما بودند در مشهد. من‌ به‌ اينها سفارش‌ مي‌كردم‌ كه‌ شما با تلقين‌ اينها را معالجه‌ كنيد. بعضي‌ از اطبا كه‌ مي‌ديدم‌ اينها اين‌ كار را نمي‌كنند، ازشون‌ سؤال‌ مي‌كردم‌ آخه‌ شما مگر اطلاع‌ نداريد از اينكه‌ اگر مريض‌ را تقويت‌ روحي‌ كرديد بهتر و زودتر معالجه‌ ميشه‌. مي‌گفتند كه‌ اگر ما بهش‌ بگيم‌ مرضت‌ چيزي‌ نيست‌، داروها را نميخوره‌ و اهميت‌ كار ما را متوجه‌ نميشه‌. غالبا اينطوري‌ مي‌گفتند. ولي‌ خدا ميدونه‌ اين‌ يعني‌ اين‌ فقط‌ در همان‌ اختلاف‌ مسئله‌ است‌ كه‌ من‌ فكر مي‌كنم‌ و نه‌ اينكه‌ من‌ فكر بكنم‌. بگم‌ يك‌ نفر هستم‌ يك‌ فكري‌ دارم‌، نه‌ دين‌ گفته‌، خدا گفته‌. و لذا زيادتر هم‌ روي‌ مسئلة‌ روح‌ و سلامت‌ روح‌ دين‌ مقدس‌ اسلام‌ فشار آورده‌ كه‌ اگر كسي‌ روحش‌ را بسازه‌، روحش‌ را تزكيه‌ بكنه‌ و به‌ كمالات‌ روحي‌ برسه‌، مريض‌ نميشه‌. مريض‌ نميشه‌. و مريضهايي‌ بودند كه‌ ما در اثر تقويت‌ روح‌ معالجه‌اشون‌ كرديم‌. حالا البته‌ من‌ اين‌ كاره‌ نيستم‌ يك‌ وقت‌ فردا باز اينجا بعضي‌ها رديف‌ نشند كه‌ تو بيا ما را معالجه‌ كن‌. خودتون‌ هم‌ اينجور معالجه‌اي‌ كه‌ من‌ ميگم‌ خودتون‌ هم‌ مي‌تونيد معالجه‌ كنيد. يعني‌ با تلقين‌. يك‌ قضيه‌اي‌ من‌ دارم‌. يك‌ وقتي‌ در مدرسة‌ حجتية‌ قم‌، زمان‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ بروجردي‌ ما آنجا توي‌ مدرسه‌ بوديم‌. يك‌ طلبه‌اي‌ بود روبروي‌ اطاق‌ ما. اين‌ مدتي‌ ديديم‌ نيست‌. بعد آمد رنگش‌ زرد شده‌ بود. من‌ گفتم‌ تو چته‌؟ كجا بودي‌؟ گفت‌ من‌ مريض‌ بودم‌ توي‌ بيمارستان‌. گفتم‌ كه‌ چت‌ بود. گفت‌ من‌ آپانديس‌ داشتم‌ عمل‌ كردم‌. پيراهنش‌ را بالا زد. جاي‌ عملش‌ را به‌ من‌ نشون‌ داد. تازه‌ هم‌ بود. ما از همان‌ لحظه‌ همينجاي‌ دلمون‌ درد گرفت‌. باور كنيد هست‌ اينها. هي‌ به‌ خودم‌ مي‌پيچيدم‌، چون‌ از لحظه‌اي‌ اين‌ درد شروع‌ شده‌ بود، هنوز هم‌ به‌ اين‌ مطالب‌ نرسيده‌ بودم‌، طلبه‌ بودم‌، سنم‌ كم‌ بود. با خودم‌ تصميم‌ گرفتم‌ بگم‌ طرف‌ چپم‌ درد ميكنه‌. چون‌ آپانديس‌ طرف‌ چپ‌ كه‌ نيست‌. كم‌كم‌ منتقل‌ كردم‌ درد را به‌ طرف‌ چپ‌. بعد هم‌ كه‌ آپانديس‌ نيست‌ و التماس‌ دعا. رفتم‌ به‌ دوستم‌ گفتم‌. گفتم‌ ما يك‌ همچين‌ جرياني‌ داشتيم‌. گفت‌ اِ شايد جريان‌ منهم‌ همينطوري‌ بوده‌. گفت‌ من‌ البته‌ نمي‌خوام‌ شماها را خامتون‌ كنم‌. يك‌ وقت‌ اگر خداي‌ نكرده‌ آپانديسي‌ داشتيد بمونيد و منفجر بشه‌. ميگن‌ منفجر ميشه‌ و بعد هم‌ كار دست‌ من‌ ميده‌. گفت‌ عين‌ اين‌ جريان‌. يك‌ نفر آمده‌ بود. گفت‌ من‌ آپانديس‌ داشتم‌، مرا عمل‌ كردند و من‌ را نشان‌ داد. از همانجا، من‌ منتهي‌ رفتم‌ بيمارستان‌. گفتم‌ نه‌ من‌ خوب‌ شدم‌. اينه‌.

 تقويت‌ روحي‌ كنيد خودتون‌ را. يعني‌ روحتون‌ را بسازيد. روحتون‌ را قوي‌ كنيد. استقامت‌ داشته‌ باشيد، در صراط‌ مستقيم‌ باشيد و مسئلة‌ تقويت‌ روح‌ خيلي‌ مهمه‌. حالا سخن‌ من‌ در اينجا برگشت‌ به‌ اين‌ مطلب‌ و عظمة‌ النعمه‌ و اتلفت‌ الفرقه‌. كه‌ در زيارت‌ جامعه‌ هست‌، من‌ مي‌خواستم‌ عظمة‌ النعمه‌ را براتون‌ توضيح‌ بدم‌. يكي‌ از نعمتهاي‌ الهي‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ روحش‌ سالم‌ باشه‌، تزكية‌ نفس‌ كرده‌ باشه‌ كه‌ هم‌ خير دنيا و هم‌ خير آخرت‌ نصيبش‌ بشه‌. اهل‌ بيت‌ عصمت‌ و طهارت‌ عليهم‌ السلام‌. انسان‌ گاهي‌ فكر ميكنه‌ خوب‌ ائمة‌ اطهار جاي‌ خود دارند. آنها روحشون‌ بسيار قويه‌ و بعد از ذات‌ مقدس‌ پروردگار در قدرت‌ روح‌ مثل‌ آنها پيدا نميشه‌. اما غير معصومين‌، اين‌ عجيبه‌. آنهايي‌ كه‌ تحت‌ تربيت‌ خاندان‌ عصمت‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ بودند.

 فرزندي‌ داره‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ بنام‌ قاسم‌ بن‌ الحسن‌. شب‌ عاشورا نشسته‌ خدمت‌ عمو. سيد الشهدا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ به‌ مردم‌ به‌ اصحابش‌ فرمود كه‌ فردا هر مردي‌ در اين‌ خيمه‌ها باشه‌، شهيد ميشه‌. قاسم‌ از نظر سني‌ يك‌ مقداري‌ فكر كرد شايد من‌ را به‌ شامل‌ نشه‌. چون‌ كلمة‌ رجال‌ و رجل‌ داره‌. آمد عرض‌ كرد كه‌ عمو من‌ هم‌ كشته‌ ميشم‌؟ منظور سيد الشهدا از مرد همة‌ غير زنها بود. فرمود غير از فرزندم‌ علي‌ بن‌ الحسين‌، حتي‌ اين‌ علي‌ اصغر هم‌ كشته‌ ميشه‌. بعله‌ تو هم‌ كشته‌ ميشي‌. اما يك‌ سؤال‌ كرد. مرگ‌ در ذائقه‌ات‌ چگونه‌ است‌. خيلي‌ عجيبه‌ دقت‌ كنيد. اينقدر اين‌ روح‌ قويه‌، گاهي‌ ممكنه‌ انسان‌ فكر كنه‌ كه‌ چون‌ قاسم‌ بن‌ الحسن‌ در فشار واقع‌ شده‌ از اين‌ جهت‌ اين‌ جمله‌ را عرض‌ ميكنه‌. ولي‌ نه‌. ولي‌ خدا اينطوريه‌. عرض‌ كرد احلي‌ من‌ العسل‌. از عسل‌ برام‌ شيرينتره‌. روز عاشورا شد. اصحاب‌ صبح‌ عاشورا اعلام‌ كردند كه‌ تا يك‌ نفر از اصحاب‌ هست‌، نبايد بني‌ هاشم‌ شهيد بشوند. بني‌ هاشم‌ اطراف‌ سيد الشهدا هستند، خصوصي‌تر هستند، آشناتر هستند، ماها اول‌ كشته‌ بشيم‌. اگر بنا باشه‌ كه‌ آنها هم‌ شهيد بشوند بعد از ما. اين‌ را هم‌ عمل‌ كردند. اصحاب‌ وفا بودند، عمل‌ كردند. اول‌ كسي‌ هم‌ كه‌ از بني‌ هاشم‌ رفت‌ شهيد شد، حضرت‌ علي‌ اكبر بود و بعد يك‌ يك‌ از بني‌ هاشم‌ رفتند. قاسم‌ بن‌ الحسن‌ آمد خدمت‌ عمو، اجازة‌ ميدان‌ ميديد به‌ من‌؟ فرمود نه‌. تو يادگار برادر مني‌. يك‌ مسئله‌اي‌ در بحثهاي‌ علمي‌ كه‌ حضرت‌ قاسم‌ متوجه‌ آن‌ بود. لذا دلش‌ خيلي‌ گرفت‌. و آن‌ مسئلة‌ بدا است‌. شايد ديشب‌ تا حالا بدايي‌ حاصل‌ شده‌. ديشب‌ عموم‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ تو هم‌ كشته‌ ميشي‌. حالا چرا اجازة‌ ميدان‌ به‌ من‌ نميده‌. رفت‌ زانوهاش‌ را در بغل‌ گرفت‌. چرا اصرار نكرد؟ به‌ خاطر اينكه‌ امامه‌ هر چه‌ ميگه‌ بايد اطاعت‌ بشه‌. چرا محزون‌ شد؟ بخاطر اينكه‌ ميگه‌ شايد من‌ كاري‌ كردم‌ كه‌ از اين‌ لياقت‌ باز ماندم‌. زانوها را در بغل‌ گرفته‌ محزون‌ نشسته‌، يادش‌ آمد كه‌ پدرش‌ وقتي‌ مي‌خواست‌ از دار دنيا بره‌ يك‌ چيزي‌ نوشت‌. يك‌ كاغذي‌ نوشت‌ اين‌ را بست‌ داد به‌ قاسم‌. فرمود كه‌ تا وقتي‌ كه‌ خيلي‌ حزن‌ به‌ قلبت‌ فشار نياورده‌ اين‌ را باز نكن‌. تا بحال‌ هم‌ كه‌ در دامن‌ حسين‌ بن‌ علي‌ رحمة‌ للعالمين‌ حزني‌ به‌ او فشار نياورده‌. اما اينجا يادش‌ از آن‌ ورقه‌ آمد. آن‌ را باز كرد. ديد حضرت‌ مجتبي‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ نوشته‌اند كه‌ فرزندم‌، قاسمم‌ اگر در كربلا بودي‌، مبادا دست‌ از ياري‌ عمويت‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ برداري‌. اين‌ نامه‌ را وقتي‌ ديد برداشت‌ آورد خدمت‌ عمو. عموجان‌ ببينيد پدرم‌ چه‌ وصيت‌ كرده‌؟ در روايت‌ دارد كه‌ اين‌ عمو و اين‌ پسر برادر آنچنان‌ يكديگر را در بغل‌ گرفتند و جعل‌ علي‌ يبكيان‌ حتي‌ وشي‌ عليها. اينقدر گريه‌ كردند تا حال‌ ضعف‌ به‌ آنها دست‌ داد. بعد سيد الشهدا او را روانة‌ ميدان‌ كرد. او قصد دارد علمدار لشگر كفر را به‌ زمين‌ بيندازد. لذا به‌ قلب‌ لشگر حمله‌ كرد. يك‌ وقت‌ هم‌ صدايش‌ بلند شد عموجان‌ منهم‌ رفتم‌ خداحافظ‌. ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ خودش‌ را با عجله‌ به‌ بالين‌ قاسم‌ بن‌ الحسن‌ رسوند. اما وقتي‌ رسيد كه‌ قاسم‌ مشغول‌ جان‌ دادن‌ بود. قاسم‌ را به‌ بغل‌ گرفت‌. يك‌ جوان‌ سيزده‌ ساله‌. در تاريخ‌ دارد كه‌ سينة‌ قاسم‌ را حضرت‌ سيد الشهدا به‌ سينة‌ خودش‌ گذاشت‌. سر قاسم‌ روي‌ شانة‌ ابا عبد الله‌ بود اما نمي‌دانم‌ با اين‌ بدن‌ چه‌ كرده‌ بودند كه‌ پاهاي‌ قاسم‌ روي‌ زمين‌ كشيده‌ ميشد. لا حول‌ و لا قوة‌ الا بالله‌ العلي‌ العظيم‌. خدايا به‌ آبروي‌ قاسم‌ بن‌ الحسن‌ فرج‌ مولا و آقاي‌ ما را برسان‌. الهي‌ آمين‌. همة‌ مارا از ياران‌ و اصحاب‌ خوب‌ آن‌ حضرت‌ قرار بده‌. الهي‌ آمين‌.

 به‌ تماشاي‌ دوست‌ رفته‌ به‌ صحراي‌ دوست‌. رفته‌ به‌ صحراي‌ دوست‌ دل‌ به‌ تماشاي‌ دوست‌. مونس‌ جانم‌ عمو روح‌ و روانم‌ عمو. مونس‌ جانم‌ عمو، روح‌ و روانم‌ عمو. عجب‌ جايي‌ دلاتون‌ را بردند امشب‌. دل‌ مهدي‌ فاطمه‌ را شاد كن‌. دل‌ پيغمبر را خوشحال‌ ميكني‌. دل‌ بي‌بي‌ دو عالم‌ را شاد ميكني‌. يتيم‌ نوازي‌ ميكني‌. دل‌ ابي‌ عبد الله‌ را شاد مي‌كني‌. هم‌ باباش‌ غريب‌، هم‌ فرزندانش‌ غريبند. امشب‌ يك‌ قطرة‌ اشكي‌ براي‌ يتيم‌ امام‌ مجتبي‌ بريزيم‌ و همة‌ گرفتاران‌، مريض‌ دارها را مد نظر بياريم‌.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *