۱۴۲۶/۶/۱۷ قمری – ۱۳۸۴/۵/۳ شمسی – درباره خودم (مدرسه مرحوم آیة الله بروجردی)
درباره خودم
"مرحوم آيه الله اعتمادی کاشانی در مدرسه آیه الله بروجردی در نجف اشرف"
بسمه تعالي……..مدرسه مرحوم آيه اللّه بروجردي در نجف اشرف مهمترين حوزه علميه علوم اسلامي قبل از روي كار آمدن صدام بود كه من در آن مدرسه خاطرات خوبي در مدتي كه در نجف اشرف بودم داشتم. يكي از آنها دوست صميمي من مرحوم آيه اللّه اعتمادي كاشاني بودند كه بسيار با يكديگر مسافرتها و معاشرتهاي صميمانه اي داشتيم. ايشان فقيهي بزرگوار، شاعري كم نظير كه در قصيده اي عربي كه حدودا ۵۰ بيت شعر بدون الف و به همين تعداد شعر عربي بدون نقطه سروده بود و در زماني كه در نجف بود و ما هم در آنجا بوديم به تدريس سطوح عالي مشغول بود كه تصوير فوق متعلق به ايشان در مدرسه آيه اللّه بروجردي است.
خاطره ديگري كه در آن مدرسه دارم در عالم رؤيا ديدم كه اين مدرسه خانه حضرت علي بن ابيطالب علیه السلام است شرح جريان را در كتاب «شبهاي مكه» مفصلا نوشته ام ولي در اينجا مختصرا اصل خواب را بيان ميكنم: «پس از آن كه من حدود ده عنوان كتاب (۱۵۰۰جلد) در اثبات خلافت بلافصل حضرت علي بن ابي طالب علیه السلام در مكه و مدينه پخش كردم در فكر اين بودم كه آيا اين عمل من مرضيّ حضرت علي بن ابيطالب علیه السلام بوده يا خير؟ در شب عيد غدير كه به افق عربستان من در مكه بودم و به افق ايران كه يك شب تاخير داشت وسائل جور شده بود كه من در مشهد بودم در آن شب عيد غدير كه به افق ايران در مشهد بودم در عالم رؤيا ميديدم كه در شهري شبيه به شهر نجف اشرف راه ميروم و به هر كس ميرسم از آدرس خانه حضرت علي بن ابيطالب علیه السلام سؤال ميكنم اكثرا آدرس كامل را نميشناختند تا آن كه ديدم حضرت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله از مقابلم مي آيند. از ايشان پرسيدم آقا خانه علي بن ابيطالب علیه السلام كجاست؟ ايشان با روي باز و متبسم فرمودند بله من خوب ميدانم كه خانه ايشان كجاست دست راست مرا در دست چپ خود گرفتند و آوردند درب مدرسه آيه اللّه بروجردي كه من در خواب فكر ميكردم آنجا خانه حضرت علي بن ابيطالب علیه السلام است من از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله جدا شدم و وارد خانه علي بن ابيطالب علیه السلام گرديدم. در مرحله اول ديدم تمام كتابهايي كه در مكه و مدينه پخش كرده ام در كنار آن خانه موجود است (كه در بيداري متوجه شدم پخش كتابها مورد قبول است) ولي مثل اين كه كسي در خانه نبود چند دقيقه اي منتظر شدم كه شايد كسي پيدا شود و اطاق علي بن ابيطالب علیه السلام را به من نشان دهد ولي باز هم كسي نيامد. عشق و كم حوصلگي ام ايجاب كرد كه صدا بزنم «يا علي» ناگهان ديدم آقا حضرت علي بن ابيطالب علیه السلام از طبقه بالا پائين آمدند و با اظهار محبت خاصي جواب سلام مرا دادند و مانند پدري كه فرزندش اجازه ورود به اطاق پدرش را بخواهد و پدر بي توقعيش بشود به من فرمودند چرا اينجا ايستاده اي؟ من دست ايشان را گرفتم و ميبوسيدم و اشك ميريختم كه با صداي گريه من خانواده مرا از خواب بيدار كرد. ولي بعد از روي كار آمدن صدام كه آن مدرسه از طلاب ايراني خالي شده بود رونق قبلي را نداشت و بلكه تعطيل شد و اميد است كه بعد از سرنگون شدن صدام علماي بزرگ حوزه نجف اشرف اين مدرسه پر معنويت را دوباره مركز علم و دانش و تربيت طلاب و علماء اعلام قرار دهند و حوزه نجف اشرف دوباره مركز سربازان حضرت وليعصر علیه السلام به فعاليت گذشته اش برگردد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.