۳ جمادی الثانی ۱۴۲۲ – ۱۳۸۰/۰۶/۰۱ – عظمت حضرت زهرا سلام الله علیها
/۰ دیدگاه /در سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت۲۷ شوال ۱۴۲۳ قمری – ۱۱دی ۱۳۸۱ شمسی – دنیا، جلسه ی امتحان
/۰ دیدگاه /در سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت۲۶ شوال ۱۴۲۳ قمری – ۱۰ دی ۱۳۸۱ شمسی – وجوب یادگیری علوم حقیقی
/۰ دیدگاه /در سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت۲۳ رجب ۱۴۲۳ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاۀ و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیّۀ الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنۀ الدّائمۀ علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (75) قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ (78) (سوره ص)
قضیه شیطان بخصوص در بخش سجده نکردنش به حضرت آدم چند بار در قرآن مجید تکرار شده، نه آنکه تکرارش بی فایده یا تکرارش همان کلام قبلی را تکرار کرده باشد. در آیات مختلف به جنبه های مختلفِ قضیّه، ذات مقدس پروردگار اشاره کرده و در اینجا که بیان می فرماید، خدای تعالی به ابلیس میگوید چه چیز تو را منعت کرد اینکه سجده کنی به چیزی که من با دو دستم خلقش کردم؟ استکبرت ام کنت من العالین(ص/75) این کاری که تو انجام دادی یا از روی تکبر بوده یا اینکه تو خودت را جزء برترین ها تصور نموده ای. اگر خوب دقت در این آیه شریفه بشود یک مطلبی که ما همیشه تذکر داده ایم کاملا از آن روشن میشود و آن این است که اعمال انسان در اثر یک صفات باطنی بروز و ظهور می کند. گاهی انسان و حتی اجنّه و شیطان یک صفات باطنی دارند که تزکیه نکرده اند و آن صفت آنها را به اعمالی وادار می کند. در آن روزی که خدای تعالی حضرت آدم را خلق فرمود و به حضرت آدم همه چیز را تعلیم نمود، به ملائکه امر کرد که حضرت آدم را سجده کنند. همه سجده کردند مگر ابلیس. ابلیس از اجنه بود ولی در میان بندگان خدا که همه از ملائکه بودند وارد شده بود و دراثر عبادت، خودش را با آنها هماهنگ و بلکه خودش را جزء آنها قرار داده بود، امر الهی به سجده حضرت آدم که نازل شد، طبعا شامل همه ملائکه و هر کس با ملائکه هست میشود – از باب تغلیب- و شیطان که آن موقع اسمش عزازیل بود و در میان ملائکه قرار گرفته بود، مشغول عبادت بود، وقتی امر به سجده از طرف پروردگار آمد طبعاً شامل او هم میشود و لذا همه سجده کردند الّا ابلیس، ابلیس سجده نکرد، خدای تعالی علت سجده نکردن ابلیس به حضرت آدم در میان ملائکه را در اینجا مورد سؤال قرار میدهد، خوب دقت کنید آیه شریفه را، یا ابلیس ما منعک(ص/75) چه چیز منعت کرد؟ معلوم است یک چیزی در باطنش بوده که او ابلیس را منع کرده که ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) چه چیز تو را منعت کرد که سجده کنی بر آنچه من با قدرت خودم خلقش کرده ام؟ ببینید در اینجا اشاره است به اینکه، اگر انسان کار بد یا خوبی را کرد به خاطر یک مسائل باطنی اوست، یک چیزی او را منع میکند، یک چیزی او را امر می کند، چه به خوبی و چه به بدی، گاهی میشود انسان دروغ می گوید، چه چیز تو را وادار به دروغ کرد؟ انسان اخلاق نشان می دهد، چه چیز تو را وادار به حسن خلق کرد؟ انسان گاهی خیانت می کند، چه چیز تو را وادار به خیانت کرد؟ و بالاخره چه چیز تو را وادار به گناه کرد؟ چه چیز تو را وادار به اطاعت و عبادت و نماز شب کرد؟ منظورم از این مطالب این است که باطن انسان، صفات درونی انسان، صفات روحی انسان، انسان را به اعمال نیک و بد وادار می کند.
به همین جهت است که آنقدر اصرار شده تا میتوانید تزکیه نفس کنید، یک مثالی که مکرر زده ام باز هم بهترین مَثَلهاست، این است که اگر شما وارد بیمارستانی بشوید، بیماری ناله می کند، بخاطر نظم بیمارستان طبیب می آید می گوید آهسته، ناله نکن، امّا طبیبی که معالج است به او می گوید چرا ناله می کنی؟ چرا اینگونه صدایت را بلند کرده ای؟ کجایت درد می کند که ناله می کنی؟ مریض هم می گوید این محل از بدنم درد می کند، مرا وادار به ناله کردن نموده است. در مسائل روحی هم همینطور است. اگر می خواهید اساسی کار کنید. به یک جوان معصیتکار، یا غیر از جوانها بعضی ها در سن پیری هم مریضند، معصیت می کند، نباید به او بگوئید معصیت نکن، البته به همان مقداری که طبیب وقتی وارد اتاق مریض می شود به او می گوید ناله نکن، به همان مقدار باید یک طبیب به مریض، آن کسی که صفات رذیله دارد و معمولا بخاطر این صفات رذیله معصیت می کند، باید طبیب روحی از او سؤال کند چه چیز سبب شده که تو گناه می کنی؟ چرا گناه می کنی؟ وقتی که این مطلب را پرسید، همانطوری که ذات مقدس پروردگار میفرماید یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) چه چیز سبب شد که تو سجده نکردی؟ این همه مردم دارند نماز می خوانند، ملائکه همه به سجده افتاده اند کلّهم اجمعون(ص/73) تو چه علت داشت؟ چه کسالتی داشتی؟ چه مرضی داشتی که سجده نکردی؟ نمیدانم به این نکته خوب متوجه هستید؟ آنهائی که می گویند تزکیه نفس ترک محرمات و انجام واجبات است، همین جا اشتباهشان معلوم میشود، ترک محرمات یعنی مثل کسی است که به مریض می گوید ناله نکن، این ناله نکن علاج او را نمی کند، باید او را معاینه کرد، باید بهش رسید، بررسی کرد، اکثر جوانهای ما بخصوص در زمان ما اینها یک گناهانی دارند که اگر گناهشان شناخته نشود، بلکه آن مرض روحی شان شناخته نشود قابل معالجه نیستند، باید حتماً مرض را روحانیون تشخیص بدهند، آن کسانی که می خواهند مردم را معالجه کنند باید اوّل سؤال کنند آقا تو چرا اینقدر گناه می کنی؟
در مشهد همین جایی که امروز شهر مقدس مشهد است، یک طرفِ این بخش از زمین نوغان بود، یک طرف سناباد، در وسط این دو قریة بزرگ، باغی حمیدبن قحطبه داشت که هارون الرشید را در همان باغ و همان کاخ دفن کرده اند و علی بن موسی الرّضا علیه الصّلاۀ و السّلام را هم همانجا دفن کرده اند، حمیدبن قحطبه در روز ماه رمضان این شخص می گوید من وارد بر او شدم، دیدم دارد روزه اش را میخورد، گفتم امیر که مسافر نیست لابد کسالتی دارند که روزه برایشان جایز نیست، گفت نه کسالت هم ندارم، من یک عملی در زمان هارون الرشید کرده ام که مطمئن و یقین دارم خدای تعالی مرا نخواهد آمرزید و لذا روزه ام را میخورم، هر معصیتی را میکنم، آن عمل چه بوده؟ در همان محلی که فعلاً فردوسی دفن است، در طرف دست چپ یک گنبدی شما آنجا می بینید که آنجا زندان هارون بوده، حمیدبن قحطبه می گوید یک شب هارون الرشید فرستاد دنبال من که أجِبِ الامیر، امیر را اجابت کن، من هم فورا لباس پوشیدم، بسیار ترسیده بودم، نزد هارون الرشید رفتم، دین هارون خیلی غضبناک است، از من پرسید تا کجا حاضری در راه ما خدمت کنی؟ گفتم جان و مالم را در راه شما میدهم، گفت برو، ناراحت شد، من آمدم منزل، فاصله ای نشد باز دو مرتبه فرستاد دنبال من، تا کجا حاضری در راه ما کمک بکنی؟ گفتم جانم، مالم، ناموسم و تمام اموالم را میدهم، باز قبول نکرد من را برگرداند، دفعه سوّم فرستاد در یک شب دنبال من، من حاضر شدم، فهمیدم هارون الرشید بیشتر از اینها میخواهد من سرمایه بگذارم، به من گفت تا کجا حاضری در راه ما خدمت کنی؟ گفتم جانم، مالم، ناموسم، اموالم و دینم را حاضرم در راه تو بدهم، دیدم شکفته شد. وقتی گفتم دینم را می دهم خیلی باز شد، گفت پس هر چه این غلام می گوید امشب تو باید دستورات او را مثل دستورات من عمل کنی، من عقب غلام راه افتادم، یک استاندارِ بخشی از مملکت اسلامی عقب یک غلام سیاه راه افتاده و فرمان او فرمان هارون، با توجه به اینکه دینش را در راه هارون الرشید داده، می گوید من وارد این زندان شدم، درب یک اتاق را باز کرد، یک عده سادات در سنین قبل از تکلیف، اینها به غل و زنجیر بسته شده، به من گفت هارون الرشید دستور داده که همه اینها را باید سر بِبُری و در میان این چاه بیندازی، من گفتم چشم، همه را کشتم در میان چاه انداختم. درب اتاق دوّم را باز کرد، یک عده جوان مشغول تهجّد و نماز شب هستند، اینها را هم باید بکشی و در همان چاه بریزی، آنها را هم کشتم و در میان چاه ریختم. درب اتاق سوّم را باز کرد، پیرمردهایی محاسن سفید همه از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها نوزده نفر آنها را کشتم و در چاه ریختم نفر آخر پیرمردی بود، آثار سجده در صورتش بود، به من گفت: روز قیامت جواب فاطمه زهرا سلام الله علیها را چه خواهی داد؟ شصت نفر از فرزندانش را کشته ای در چاه ریخته ای! من دستم لرزید تکانی خوردم دیدم غلام به من نهیب زد تو مگر نگفتی دینم را در راه تو داده ام؟ او را هم کشتم و در میان چاه ریختم.
این عمل از کجا سرچشمه میگیرد؟ این کار حمیدبن قحطبه از کجا سرچشمه میگیرد؟ از بی ایمانی، از اینکه دینش را داده که حضرت رضا علیه الصّلاۀ و السّلام فرمود: آن یأسش از رحمت خدا که می گوید دیگر خدا مرا نخواهد آمرزید، گناهش بیشتر از شصت نفر از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها را در یک شب کشتن است، آنچه که برای خدا ارزش دارد ایمان انسان است، استقامت انسان است، بازگشت اوست بسوی خدا و در نتیجه صراط مستقیم دین است. افرادی که در صراط مستقیم نیستند، افرادی که استقامت در دینشان ندارند، افرادی که با صورت تُرُش کردن هارون دینشان را میدهند اینها همینگونه گرفتارند که می بینید. در تاریخ زیاد اینجور افراد داریم که بسیار متدین به صورت ظاهر مقدّس، امّا وقتی که پای امتحان پیش می آید بوسیله نداشتن استقامت، بوسیله داشتن امراض روحی، آنچنان خودشان را از دست می دهند، منتهی یکی حمیدبن قحطبه است آن کار بسیار بسیار زشت را انجام میدهد، یکی هم یک انسانی است برای مختصر جنایت، برای مختصر نفعی که ممکن است برایش پیش بیاید، دینش را از دست میدهد. آنچه که از این آیه من می خواهم امشب برای شما درسی باشد، مطلبی باشد و به آن توجه کنید این است که از شما سؤال میشود چرا بد اخلاقی کردی؟ چه چیز باعث شده که تو به زیر دستت بد اخلاقی بکنی؟ چه چیز باعث شد که دروغ بگویی؟ چه چیز باعث شد که غیبت بکنی؟ چه چیز باعث شد که گناهان مختلف بکنی؟ باید این سؤال را هر سالک الی الله اگر یک وقتی اشتباهی کرد از خودش بپرسد، به خودش خطاب بکند چرا من اینطوری شدم؟ چرا من این گناه را کردم؟ چرا من حتّی این غفلت را از یاد خدا پیدا کردم؟ ما منعک ان تسجد اذ امَرتُک(الاعراف/12)، ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) نمی فرماید تو گناه کردی، گناهکار نباید باشی، گناهکار انسان نباید باشد امّا برود ریشه اینکه گناهکار شده را پیدا بکند در وجود خودش تجسس کند که چرا من فلان گناه را انجام دادم؟ این را تجسس بکند، می بینید خدای تعالی برای شیطان دارد روشن میکند استکبرت اینی که انسان پروردگار را اطاعت نکند، اینی که انسان کاری را بهش گفته اند و بسیار خوبه و همه انجام می دهند او نمی کند یا در اثر تکبره و یا در اثر این است که خودش را از برترها میداند. فلانی من را دعوت کرده فلان فرد بی شخصیت هم دعوت کرده، حساب تقوی او را نمی کند.
عثمان خدمت پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود، هنوز مسلمان نشده بود، شخص پولداری است با لباس فاخر آمده سخنان رسول اکرم صل الله علیه و آله وسلم را میشنود، عبدالله بن ام مکتوم وارد شد، مؤذن پیغمبر صل الله علیه و آله وسلّم است اما چشمش نابیناست، آمد مستقیم کنار عثمان نشست، عثمان خودش را جمع کرد، رویش را برگرداند، مثل اینکه ناراحت شد از اینکه او پهلوی این نشسته، هم من بنشینم هم او! آیه شریفه نازل شد عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1) أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى (2) (سوره عبس) یک کور وارد شده صورت در هم کشید و صورتش را گرداند و ما یُدریکَ لعلّه یزّکّی(عبس/3) تو چه میفهمی؟ این لباس ظاهر، این ثروت ظاهری که ارزشی ندارد، اگر راست می گوئی همیشه برای خودت نگه بدار، تو چه می فهمی؟ لعلّه یتزکّی شاید او تزکیه کرده باشد، یعنی اگر تزکیه نفس کرده باشد بر تمام ثروتمندان دنیا، بر تمام شخصیت های ظاهری دنیا ارزش دارد. لعلّه یزکّی در اینجا می بینید خدای تعالی میفرماید که أم کنت من العالین(ص/75) او هم اظهار علوّش را با یک کلام بسیار پَستی به پروردگار عرض کرد أنا خیر منه(ص/76) من بر او و از او برترم، من بهتر از او هستم، چرا تو بهتری؟ بخاطر تقوایت؟ بخاطر علمت؟ علمی که حضرت آدم داشت که خدا بهش تعلیم داده بود و علّم آدم الاسماء کلّها(بقره/31) ملائکه را در مقابل خودش خاضع کرد تو که هستی؟ ما انشاءالله اینطور نباشیم. أنا خیر منه اگر در تقوا و علم بالاتری بگو ولی اگر در لباس، اگر در ثروت، اگر در قدرت ظاهری، اگر در سِمَتی که داری خیرٌ منه، در اسلام اینطور نیست که رئیس یک اداره ای وقتی وارد اداره می شود بر همه اظهار تفوّق کند و در مقابل او همه باید خاضع باشند، در اسلام این حرفها نیست. از نظر ظاهر هیچ ارزشی انسان ندارد هر چه داشته باشد. سِمَتش بالا باشد، ثروتش بالا باشد، وجهه ظاهری اش خوب باشد، لباسش ارزش داشته باشد ارزشی ندارد. آنقدر این کلام شیطان بد بود و بی ارزش که خدا اصلا جوابش را نداد، عرض میکند أنا خیر منه خلقتنی من نار(ص/76) یعنی این بدن من را تو از آتش خلق کردی و خلقته من طین(ص/76) او را از گِل خلق کرده ای. ببینید رفته روی بدن، روی روحیّات و صفات روحی و علم و دانش و عصمت نرفته، مبادا یک وقتی حتی در میان اجتماعات تان این حالت را داشته باشید که برای یک آدم بی تقوای بی سواد بخاطر اینکه چند روزی بهش سِمَتی داده اند تعظیم کنید، مگر خدای نکرده بترسید. مبادا اینطور باشید که اگر یک کسی لباسش خوب بود برایش احترام قائل باشید، خدای تعالی در قرآن میفرماید: انّ اکرمکم عندالله اتقیکم(الحجرات/13) آن کسی در نزد خدا گرامی تر است که تقوایش بیشتر باشد. یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات(المجادله/11) آن کس که علم الهی اش بیشتر است، آن کس که سواد الهی، اعتقادی، دینی اش بیشتر است، او ارزش دارد هل یستوی الاعمی و البصیر(الانعام/50- الرعد/16) آیا کور و بینا مساوی هستند؟ هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون(الزمر/9) و علم هم در نزد خاندان عصمت و طهارت علیهم الصّلاۀ و السّلام منحصراً علم دین است و آنچه که انسان را در دنیا اگر عمل کرد در آخرت از همه بلیّات نجات میدهد.
أنا خیر منه من برتر از او هستم، خلقتنی من نارٍ و خلقته من طین(ص/76) خدا نگفت، چون همه لیاقت(قطع صدا) و روح او یک فرمانبردار، روح او عالم به اسماء، روح تو جاهل به همه چیز، خدا می بیند این موجود به درد نمی خورد، بهتر از همه این است که او را پرتش کنند، دورش کنند، لذا می بینید می فرماید قال فاخرج منها فانّک رجیم و انّ علیک لعنتی الی یوم الدین(ص/77و78) تو رانده شده ای، تو گمشو(به تعبیر ما) لعنت من بر تو، دوری از رحمت من بر تو تا روز جزا.
ببینید انسان هم همینطور است، با یک تکبر، با یک ظاهر بینی، با یک کار خطا، اگر براساس ضعفی که در درونش هست باشد رانده میشود، کوشش بکنید ظرفیت تان را در مقابل حقایق و معارف دین و حقیقت هر چیزی زیاد کنید، این ظرفیت خیلی مهم است، شیطان اصلاً ظرفیت حرف شنیدن نداشت. خدای تعالی در همانجا بیشتر حرف او را شنیده تا او سخن خدا را، از خدا خواست که من را تا روز قیامت بهم مهلت بده، من کلّی عبادت تو را کرده ام، کلّی سجده کرده ام، خدای مهربان، خدای عزیز، خدائی که حتی حاضر نیست کوچکترین کاری را بی اجر و مزد بگذارد بهش فرمود بهت مهلت میدهم اما نه تا قیامت إلی یوم الوقت المعلوم(ص/81 – الحجر/38) روز وقت معلوم یعنی تو بعد از ظهور دیگر فعال نخواهی بود، امام عصر ارواحنافداه فعالیت تو را قطع میکند، تو نمیتوانی تا روز قیامت فعال باشی إلی یوم الوقت المعلوم(ص/81 – الحجر/38) چرا کلمه وقت معلوم را در اینجا خدای تعالی ذکر کرده؟ چون معلومه، مسلّمه که خدا این کره زمین و این افراد بشر را برای فساد و خونریزی و بداخلاقی و حیوانیّت خلق نکرده، همه ملائکه می دانند یک روزی باید حضرت ولیعصر ارواحنا فداه بیاید و دنیا را پر از عدل و داد کند، امروز همه ادیان جهان معتقد به این قسمت هستند حتی آنهایی که خداپرست نیستند یعنی هندوها و آنهایی که بت پرستند، همه اینها معتقدند که یک نفر می آید دنیا را پر از عدل و داد می کند، حکومت واحد جهانی بوجود می آورد و این از نظر همه معلوم است و همانجا وقتی که به شیطان این جمله را گفتند که إلی یوم الوقت المعلوم شیطان هم فهمید که یوم الوقت المعلوم آن ساعتی است که حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه که ای کاش ما این صدا را بشنویم، این زمان را ببینیم که ألا یا اهل العالم أنا امامکم المنتظر ای مردم دنیا امام منتظر شما، آنکه انتظارش را داشتید من هستم، شیطان چون از اجنّه بود همه جا می توانست برود آسمانها را سیر کند، در میان ملائکه رفته بود و عبادت کرده بود و جزء آنها شده بود امّا چون امر ظهور یک امر بسیار سرّی است و باید خدای تعالی با ملائکه مقرب، انبیاء اولوالعزم، اوّل با آنها مسئله را مطرح کند، شیاطین در این بین می خواستند بروند استراق سمع کنند، ببینند آنجاها چه خبر است، خدای تعالی دستور فرمود، دستور اکید فرمود که نباید اجنّه و شیاطین از آسمان دنیا بالاتر بروند، آسمان دنیا هم همین جوّ اطراف زمین است، نباید بالاتر بروند، چون اگر رفتند مطّلع شدند که خدا مقدّر فرموده فلان روز امام زمان ارواحنا فداه باید بیاید، می آیند کاری می کنند که بداء حاصل بشود، یعنی مشکلی ایجاد می کنند مردم را از آمادگی برای ظهور دور می کنند، خدای تعالی ظهور را عقب می اندازد، این را بدانید ظهور حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه می دانید کِی بوده؟ هزار و صد و شصت سال قبل، بلکه بیشتر یا کمتر، حالا درست الان نمی توانم دقت کنم، یعنی روز وفات امام حسن عسکری علیه السّلام ظهور امام زمان ارواحنا فداه بوده، تمام آنچه که تا بحال تأخیر شده فعالیت شیطان بوده، آمادگی مردم را از بین برده، مردم را به زخارف دنیا متوجه کرده و از امام زمان ارواحنا فداه فاصله گرفته اند و آمادگی پیدا نکرده اند که حضرت بیاید و رهبر اینها باشد و هر ساعت و هر لحظه حتی، هِی تأخیر می افتد، این را بدانید. فکر نکنید که خدا مقدّر کرده مثلاً هزار سال، دو هزار سال امام عصر ارواحنا فداه نیاید، معنا ندارد، از کار حکیمی مثل پروردگار معنا ندارد یک همچین چیزی، یک همچین کاری، روز وقت معلوم حضرت خواهد آمد، منتهی شیاطین نباید بروند خبردار بشوند، وقت خودش میرسد. انشاءالله بدون اطلاع احدی، حتی بدون اطلاع خودِ حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه تا یک حدّی ( یک مسائلی اینجا هست که بحثش طول میکشد) تا یک حدّی نباید اطلاع داشته باشد چون به مجردی که از دو لب بیرون رفت و به گوش یک فردی رسید همین سبب میشود که شیطان مطلع شود و نگذارد که این کار در آن موقع انجام بشود. لذا شاید 313 نفری که برای یاری حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه همیشه آماده هستند این313 نفر، تک تک ممکنه بهشون خبر داده شود که ده روز دیگر، یک ماه دیگر، یعنی همان زمان نزدیک به ظهور، به اینها تک تک گفته میشود، امّا اینها سرّ نگهدارند، اینها مثل ما نیستند که یک خبر جزئی که دیگران اطلاع ندارند فوراً بگیرند بیایند پخش کنند. سرّ نگهدارند، تمرین سرّ نگهداری یکی از دستورات مراحل تزکیه نفس است که اگر انسان به آن مراحل بالا برسد باید تمرین کند که سرّ نگهدار باشد و از همین که بهتان گفته اند غیبت نکنید مقدمات سرّ نگهداری است. به همدیگر نمی گویند، دو نفر هر دو از 313 نفر یا هر دو از اوتاد یا هر دو از ابدال به هم نمی گویند چرا؟ برای اینکه از لب بیرون آمد وسط راه شیطان میگیرد ولو در گوش دیگری وارد نشود، مسئله ای نیست، او می آید و فعالیتهای عجیبی می کند، برای اینکه مرگ شیطان در روز وقت معلوم است، اگر امام زمان ارواحنا فداه بیاید شیطان باید از بین برود. برای همین جهت خدای تعالی دستور داده که اگر اینها خواستند استراق سمع کنند فاَتبعه شهابٌ ثاقب (الصافات/10).
از نظر مُلکی و ظاهری شما در شب خوابیدید به آسمان نگاه میکنید سنگهایی پرتاب میشود به جوّ زمین برخورد میکند مشتعل میشود و پرت میشود امّا در باطن اینها تیرهایی است که به شیاطین زده میشود که آنها استراق سمع نکنند و به آن جهان دیگر، به آن عالم دیگر که خدای تعالی مسئله را با انبیاء و ملائکه و پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهم الصلاۀ و السلام مطرح کرده و فرموده چه روزی و چه خصوصیتی دارد ظهور حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه آنها نشنوند. انشاءالله الان مطرح شده برای نیمه شعبان امیدواریم که همه مان زیر سایه حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه و ظهور آن حضرت واقع بشویم و البته انشاءالله کوشش کنید آمادگی برای ظهور را دریافت کنید. من این مجله ای که دوست عزیزمان، واقعاً عزیزترین دوستانمان آقای نعمتی در این ماه پخش کردند، من نگاه میکردم اولاً ایّامی است که مرحوم استادمان حاج ملا آقا جان رحمۀالله علیه از دنیا رفته، چهل و هشت سال قبل یک چنین روزهایی ایشان از دار دنیا رفتند و در این مجله خوب از ایشان یادی کرده اند و مسئله ظهور صغری خیلی اهمیت دارد. حالا دارند همه می فهمند، همه می گویند، یک روزی از قول مرحوم حاج ملا آقاجان من گفتم، بعضی ها خیلی مسئله برایشان غیر قابل هضم بود، حالا الحمدلله داریم می بینیم. به قول یکی از علماء نوشته بود که، این مطلب را من هم قبلاً در کتاب مصلح غیبی نوشته بودم که یک روز بود مسجد جمکران حتّی شب جمعه خدا میداند مکرّر برای خودم اتفاق افتاده بود، شب جمعه جز من و یکی از دوستانم کسی دیگر تو این مسجد نبود. شب جمعه! الان اینطوری که نقل میکنند بیشتر از مسجدالحرام، مسجد جمکران زائر دارد. عجیب نیست؟! چه چیز ظاهر شده؟ نور مقدس حضرت بقیۀالله ارواحنافداه توی دلها تابیده، مثل لحظات قبل از طلوع آفتاب که همه جا روشن شده فقط جرم خورشید مانده که از افق بیرون بیاید، خیلی امیدوار باشید. امیدوارم همه مان پیر و جوان زنده باشیم و جمال مقدسش را زیارت کنیم. خودتان را ضایع نکنید، مکرر به شما گفته ام که کاری بکنید وقتی امام عصر ارواحنا فداه تشریف آورد، الان هم دارد می بیند، خانه شما مطابق میل آن حضرت باشد، فرزندانتان مطابق میل آن حضرت و نظر آن حضرت باشد و همة زندگی تان، شغلتان، پولتان، مالتان، هر چه دارید، حضرت در مقابل هر یک از آنها یک بارک الله بهت بگوید و دستت را بگیرد و بِبَرد، تو خوبی، لیاقت این را داری که از اصحاب من باشی. شما فکر کردید آنهایی که در عالم خوبند چه فرقی با شما دارند؟ جز با تزکیه نفس و عمل صالح و اینکه خودشان را برتر از دیگران ندانند. امیدوارم خدای تعالی به همه مان توفیق خدمت به امام زمانمان را عنایت بکند و انشاءالله امیدوارم همه مان از یاران نزدیک آن حضرت باشیم و توفیق تزکیه نفس کامل خدای تعالی به ما مرحمت بفرماید.
شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نزدیک است، من مکرّر از مردان راه، شخصیت های علمی و آنهایی که اهل تزکیه نفسند شنیده ام و گاهی هم خودم عمل کرده ام که در تزکیه نفس توسّل به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بسیار مؤثر است. توسّل به این آقا، ماه رجب، 25 این ماه شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام است. آن امامی که در زیارتش میخوانیم السلام علی المعذّب فی قعر السُجُون و ظُلَم المتامین. آنقدر آقا را اذیتش کردند که مثل روز25 ماه رجب یک عده اهل خراسان رفته بودند با زحمت زیاد زندان موسی بن جعفر علیه السّلام را پیدا کرده بودند، درب زندان ایستاده بودند، زندانبان گفت الان امام شما از زندان آزاد میشود، آنها منتظر بودند یک وقت دیدند یک جنازه از میان زندان آوردند و الجنازۀ المنادی بِذُلِّ الاستخفاف یک جنازه ای را چهار نفر زیر گرفته اند و دارند می آورند، یکی صدا میزند هذا امام الرفضه.
لا حول و لا قوۀ الّا بالله العلی العظیم. نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان و بسیّدنا موسی بن جعفر یاالله یاالله یاالله……….یا رحمن یا رحیم یا غیاث المستغیثین یا اله العالمین عجل لولیک الفرج. عجل لمولانا الفرج، خدایا آقای ما را به ما برسان. خدایا ما را از این هجران و فراق و دوری به تمام انبیائت قَسَمت میدهیم نجات مرحمت بفرما. خدایا ما را لایق محضر امام عصرمان بفرما. پروردگارا گرفتاری ها، صفات رذیله را از ما دور بفرما. امراض روحی مان بخاطر موسی بن جعفر علیه السّلام از ما دور بفرما. مریض های اسلام شفا مرحمت بفرما. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان غریق رحمت بفرما. عاقبت مان ختم بخیر بفرما.
و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.
جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۸ رجب ۱۴۲۳ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتبسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ با الله من الشیطان الرجیم
إِنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ (1)فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (2) اِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3) (کوثر)
شاید تعجب کنید که من در اکثر هفته های گذشته سوره ی کوثر را مطرح کردم و شاید فکر کنید همه ی مطالبم در اطراف همین سوره است. ولی اگر تمام عمر درباره ی سوره ی کوثر حرف بزنیم کم گفته ایم بخصوص در ارتباط با شما خانم های محترمه، بخاطر اینکه تنها کلمه ی کوثر همه ی خوبی ها را شامل می شود. اگر می خواهید به کمالات روحی برسید، اگر می خواهید ان شاء الله محبوبه ی خدا و پیغمبر و خاندان عصمت بالاخص امام زمان باشید باید همین کلمه ی کوثر را در زندگی تان پیاده کنید. پیاده کردن کلمه ی کوثر در زندگی، این است که انسان وجودش خیر محض باشد، خیر زیاد باشد، ارزش وجودی پیدا کند، آنقدر پر ارزش باشد که اگر یک روز در بین مردمی که اطرافش هستند نبود، آنها احساس کمبود کنند. بی ارزش ترین انسانها آن انسانی است که وقتی از بین مردم رفت، یا بگویند فرقی نمی کند باشد یا نباشد و یا بگویند خوب شد که رفت، یک مزاحم کمتر. کسی که کلمه ی کوثر شعار زندگی او باشد این شخص وجودش آنقدر پر ارزش می شود که لااقل اهل خانه اش، اقوامش، آشنایانش، کمبود او را در نبود او احساس می کنند وقتی که او نباشد خیراتی از دست مردم می رود. یک زنی که صفتش کوثر است، شوهر از او راضی، آنچنان که علی (علیه الصلاة والسلام) از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) راضی بود0 آنقدر نبودن فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در خانه مؤثر بود وجایش خالی بود که علی بن ابی طالب (علیه السلام) می فرمود: بعد از تو خیری دیگر در زندگی نیست. «لا خیر بعدک فی الحیاة» یعنی تو هر چه خیر بود همراه خودت بردی و چیزی جای تو را پر نمی کند0 درباره ی علماء ودانشمندان در حدیث است «اذا مات العالم ثَلُمَ فی الاسلام ثُلمَ لا یصُدُّها شیء» وقتی که یک عالم ربّانی، یک دانشمندی که مردم را به بهشت معرفی می کند، بمیرد، یک شکافی در اسلام وارد می شود که هیچ چیزی آن شکاف را نمی تواند پر کند. عالم ربّانی، عالم خدایی، عالمی که در علوم ثلاثه، یعنی سه علمی که در هفته های گذشته تذکر دادم، این عالم وجودش آنچنان پر قیمت و آنچنان خیر کثیر است که اگر از اسلام و از میان مردم مسلمان رفت، هیچ چیز جای او را پر نمی کند، حتی اگر یک عالم دیگری هم مثل او بیاید او جای خودش را پر می کند، جای این را پر نمی کند. یک زن مسلمانی که خدا محبوبه ی خودش قرار داده، یک زن مسلمانی که اهل تزکیه نفس است، یک زن مسلمان با عفتی که در این عصر و زمان که همه به سوی فساد می روند و مثل سیل همه ی مردم را فساد از جا کنده و به طرف نظراتی که شیطان دارد می برد دریک چنین زمانی، یک زن مسلمان، اقتدا به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کرده و وجودش خیر کثیر شده، در خانه نشسته، شاید کسی او را نشناسد، همان فامیل، همان فرزندان، همان شوهر، وقتی وارد خانه می شوند، می بینند اخلاق بسیار عالی، عبادت بسیار عالی، توجه به پروردگار بسیار عالی، وتمام چیزهایی که مربوط به خوبی هاست در او وجود دارد، این وجودش خیر کثیر است. این زن مسلمان آنچنان ارزش دارد که این در وضع خودش، و فاطمه اطهر (سلام الله علیها) در وضع خودش، خیر کثیرند. هر انسانی یک ظرفیتی و یک شخصیتی دارد، شما از صدر اسلام یا بلکه از صدر آمدن بشر روی کره ی زمین فکر کنید، زن هایی که در عالم بوده اند یک عده شان ارزش وجودی که نداشتند، بماند، وقتی که از بین می رفتند همه خوشحال بودند، این زن فاسق، این زنی که به هیچ وجه وجودش ارزشی ندارد از دنیا رفت راحت شدند. خدا دو نفر از این زنها را در قرآن معرفی فرموده، یکی زن لوط و یکی هم زن نوح، این ها را در قرآن می فرماید: تحت نظر بندگان ما و پیامبران ما بودند اما وجودشان بی ارزش بود، بی ارزش که بماند فاسد بود، فساد می کردند، زن لوط را خدای تعالی با اینکه همراه لوط حرکت می کرد و از شهر خارج شد و بنا بود یک محدوده ای از یک قریه زلزله ی شدیدی شود، «عالیها سافلها» یعنی کف زمین بیاید رو و روی زمین با همه ی مردم بروند زیر، خدای تعالی به لوط فرمود: که تو و اهلت را نجات خواهیم داد «الّاامراتک» مگر زنت را. زن با آنها حرکت کرد، جوری زمین را بلند کردند، که همان حاشیه ای که پای زن لوط روی آن حاشیه بود آن هم حرکت کرد و لوط و فرزندانش نجات پیدا کردند. یا مثلاً زن نوح، اینها مورد عذاب پروردگار واقع شدند، هم لوط راحت شد هم نوح. هم فساد این زن از بین رفت و هم مردم از شرارت این دو زن راحت شدند. اما از آن طرف، دو زن صالح، تحت نظارت دو مرد غیر صالح، آسیه زن فرعون زیر نظارت فرعون. این زن آنچنان به خاطر بندگیش وحی به او می رسید، خدا با او صحبت می کرد. چرا؟ به خاطر اینکه یک پسر تربیت کرده، آن هم نه از خودش. یک پسر را حمایت کرده آن هم نه از نسل خودش، از نسل دشمنانشان بلکه، آنهایی که در مقابل شوهرش، در مقابل کاخ فرعون، در مقابل کسانی که در آن کاخ زندگی می کردند که یکی از آنها آسیه بود، جبهه گرفتند، و به هر وقت و موقعیتی می خواستند آنها را از بین ببرند. یک پسر از آن طرف نصیب اینها شده به امر الهی، او را تربیت کرده، بزرگش کرده، شده آسیه زن فرعون. به خدا قسم خانمها، هم جایز است خودتان عمل کنید و هم به دیگران بگوئید. بزرگترین عبادت و بزرگترین خدمت حتی از صدها شب نماز شب خواندن بهتر، این است که فرزندانتان را طبق صراط مستقیم تربیت کنید. فرزند خودتان با فرزند غریبه خیلی فرق دارد، آسیه فرزند غریبه را تربیت کرد. مستحبی بود انجام داد. اما فرزند خودتان به امر پروردگار: « قو انفسکم و اهلیکم نارا » واجب است همانطوری که نفقه فرزند واجب است، همانطور تربیت فرزند واجب است0 باز از این واجب فکر نشود، دیروز یک خانم محترمه ای از من سوال می کرد که شما در یک جا گفته اید ولیّ فرزند پدر است و مسئول فرزند پدر است، و در جلسه خانمها فرموده ایدکه تربیت فرزند به عهده مادر است، من در جواب ایشان عرض کردم که مسئولیت و ولایت با پدر است یعنی اگر مثلا شیشه ای را زد بچه ای شکست اینجا پاسخگوی این ضرری که به دیگری وارد شده بر پدر است که جوابگو باشد. یا اگر صدمه ای به کسی زد یا اگر یک کاری که مسئولیتی دارد انجام داد یا اگر مخارجی داشت یا اگر مثلا کاری که لازم بود تدبیر بیشتری داشته باشد مثلاً دختر است می خواهد ازدواج کند ولیّ او پدرش هست و چون کار بسیار پر اهمیتی است، اسلام حالا یا به نحو استحباب یا به نحو وجوب، چون در بین وجوب، چون در بین مراجع تقلید در این جهت که دختر آیا می تواند بدون اذن پدر ازدواج کند یا نکند در بین مراجع اختلاف است ولی در این جهت که یا مستحب است و یا واجب که اذن پدر در کار باشد، مسلّم است0 بنابراین اینجاست که ولایت پدر موثر است و باید ولایت داشته باشد، پدر است تحت تاثیر غریزه جنسی در این ارتباط قرار نگرفته است، فکر صحیحی ممکن است بکند ولی دختر ممکن است تحت تاثیر قرار گرفته شده باشد. ممکن است، تجربه نداشته باشد ممکن است همه سرمایه عفتش را با یک تحت تاثیر غریزه ای از دست بدهد، لذا پدر را در اینجا ولیّ او قرار داده اند و الّا پدر در تربیت فرزند، تربیت عمومی فرزند که مثلاً در اخلاقیاتش، در اعتقاداتش، در عباداتش باید مؤثر باشد تا حدی مؤثر هست اما بیشتر مادر مؤثر است. یک فرزند، حضرت آسیه بزرگ کرده آن هم از دیگری، آن هم به نحو استحباب یا نهایت به نحو وجوب، این همه مقام نزد خدا پیدا کرده است. اگر شما با کم حوصلگی نه، اگر شما با تزکیه نکردن نفس خود نه، با تزکیه نفس، با حوصله، با اخلاق، توانستید فرزندتان را تربیت کنید طوری تربیتش کنید که لااقل وقتی که به حدّ بلوغ یا بالاتر از حدّ بلوغ رسید، خودش به طرف حقایق برود، خودش به طرف پاکیها برود، اصل تربیت را شما کرده اید این نزد خدا از صدها شب که نماز شب بخوانید پر ارزشتر است. وجودتان برای فرزندتان خیر باشد وجودتان برای کسانی که در راه خدا حرکت می کنند خیر باشد که شما ولیّ آنها هستید، نه ولیّ مسئول، ولیّی که خدای تعالی در قرآن شریف می فرماید: « والمؤمنون والمؤمنات » ممکن بود اینجا خدای تعالی بفرماید: «والمؤمنون » وتمام کند، اما مخصوصا نام خانمهای مومنه را برده است و فرموده « والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض » بعضی از این مؤمنات که در ارتباط با مجلس ما همین مؤمنات هستند، بعضی از این مؤمنات بر بعضی ولایت دارند، چرا؟ به خاطر اینکه امر به معروف و نهی از منکر است « والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر » کوشش کنید که حداقل ونهی از منکر فرزندانتان را بکنید؛ نگذارید فرزند بزرگ بشود و او را اصلاح نکرده باشید و بعد خودتان دچار صد نوع ناراحتی باشید. ما داریم توی خانمهائی که فرزندشان را طوری تربیت کرده اند که وجود این فرزند برای مادر حتی مفید است. مادر را هدایت می کند، مادر را به راه راست هدایت می کند، مادر را به طرف خوبیها راهنمائی می کند. اینطور باشید اینجور فرزندتان را تربیت کنید. خدا رحمت کند مرحوم استاد ما حاج ملا آقاجان که گاهی مرا نصیحت می کرد مطالبی به من می فرمود، بعد می فرمود: که ما امانت دار پدران شما هستیم تو سید هستی هر چه من دارم از اجداد توست، امانت نگه داشته ام امروز به تو هدیه بدهم، خوب طبعاً وقتی که منتصب می شد این هدیه ای که او داده به پدر من، به جدّ من، من آن را بهتر حفظ می کردم، حالا چه بهتر شما فرزندانتان را در خرد سالی بهشان هدیه بدهید، راست بگو، غیبت نکن، پر حرفی نکن، همیشه با خوبیها باش، وجودت منبع خیر باشد0 بزرگ شده هفده سال از سنش گذشته، از مادرش یک مسائلی را می بیند، به همین تربیتی که من عرض می کنم باید مادر را نصیحت کرد، به همین گونه که عرض می کنم، دخترها متوجه باشند. دید مادر غیبت می کند می رود جلوی او می نشیند دست مادرش را می بوسد، احترام برای مادرش قائل است، مادر جان من تو را خیلی دوست دارم، اما می ترسم با این غیبت خدا از تو ناراضی شود. دیگه غیبت نکن، به همین ترتیب. آن مادری که تو را تربیت کرده بعید است به تو بگوید دختر این حرفها به تو ارتباط ندارد. مگر خیلی این مادر خدای نکرده فاسد شده باشد، پوسیده شده باشد دیگه به درد هیچ کمالی نخورد این جور جواب تو را بدهد. کوشش کنید یکدیگر را نصیحت کنید وجودتان خیر باشد. خیر محض باشید برای یکدیگر کوثر باشید. حضرت حوّا (سلام الله علیها ) مادر بزرگ همه، همه ی نعمتها را خدا به او داده یک اشتباه کوچک کرد، شوهرش را دچار اشتباه کرد، دویست سال حضرت آدم و حوّا گریه کردند تا خدا آنها را بخشید، اما حضرت حوّا دیگر دور گناه نگشت، حضرت حوّا دیگر شیطان را که از دور می آمد ازش فرار می کرد، شیطان هم آن روز به صورت یک مار بعضی می گویند ( بعضی روایات ) وارد بهشت شد، به حضرت حوّا گفت که می خواهید من یک راهنمائیتان کنم؟ اینکه در این بهشت به این خوبی . ظاهرا بهشت، (بهشتی بوده که در همین کره زمین بوده ) می خواهید راهنمائیتان کنم که خدا از اینجا بیرونتان نکند؟ « هل ادلّکم علی شجرة الخلد و ملکاً لا یُذلا » آیا من دلالتتان بکنم بر درختی که از آن درخت اگر خوردید همیشه در بهشت خواهید ماند، و مُلکی گیرتان می آید که حتی این ملک کهنه نمی شود؟ اشاره کرد بر شجره و گیاه گندم « و قاسَمَهما » قسم خورد که « انّی لکما لمن النّاصحین » من شما را نصیحت می کنم، شما را خدا یک مدت کوتاهی نگه می دارد چون از اول هم قرار همین بود و بعد بیرونتان می کند، ولی اگر این کاری که من می گویم، کردید حتما خدا اینجا نگهتان خواهد داشت، حضرت حوّا رفت خورد، آمد به شوهرش گفت: که غذای خوشمزّه ای بود. یکوقت خدای نکرده شماها یک غذایی را که احساس کردید نجس شده، یک غذایی را از جهت دیگر احساس کردید حرام است، شوهر و فرزندانتان را تشویق نکنید به خوردنش که تاریک می شوید خود شما تاریک می شوید. شوهر هم رفت و خورد، خدای تعالی آنها را از بهشت بیرون کرد و به آنها فرمود که: « و قال هبتوا منها جمیعا » همه ی شما باید بروید بیرون آنجا فراموشی به شما دست خواهد داد. آنچه را که در عالم ارواح یاد گرفته اید، آنچه را که ای آدم یک جا به تو تعلیم دادیم، اینها همه فراموشتان می شود «و اِمّا یاتینّک منّی هدًی فمن اهتدی» اگر از طرف من برای شما هدایت کننده ای آمد، انبیایی آمدند، کسی که هدایت را گوش بدهد او از موفّقین است، از هدایت شدگان است. این کلمات هم گفته شد و حضرت آدم را بیرون کردند، آنچنان آدم تأسف خورد، آنچنان حوّا تأسف خورد که دویست سال گریه می کردند. حالا به شما می گویند چهل روز توبه بکنید، یا مثلاً یک اعمالی را انجام بدهید برای توبه تان، شما می گویید این همه که من گناه نکرده ام. گناه خدا خیلی عظمت واهمیت دارد، یک مورد اگر خدایی نکرده، این را ان شاء الله حواستان جمع باشد دیدید یک جوانی یک مردی دقیق شده تو صورت شما، شما یک خورده صورتتان را باز تر کردید، جهنمی هستید، اگر بیشتر گرفتید بهشتی هستید، خیلی مسئله ی روشن واضح. کوشش کنید عفتتان از همین راهها (قطع نوار). داشته باشید. اما از مال شوهر نه، بدون اجازه ی شوهر از مال شوهر هیچ گونه استفاده ای نکنید.
شما حق دارید هر نوع امر به معروف و نهی از منکر کنید، اینجا مطلقا اجازه ی شوهر لازم نیست مگر آنکه شوهرتان دلایلی بیاورد که نهی از منکر شما در یک چنین موردی اشکال دارد. وجود شما باید مبلغ برای دین باشد تا خیر کثیر باشید «و من احسن قولاً ممّن دعا الی الله» در این کره ی زمین اعم از انبیاء، شهداء، صالحین، صدیقین، مردم، دانشمندان، پرفسور، دکتر، هر چه که انسان در کره ی زمین هست، می دانید سخن چه کسی بهتر است؟ چرا می گویند این سخن بهتر است؟ سخن کسی که شما را به سوی خدا دعوت کند، آن بهتر است. یک طبیب بالای سرتان ایستاده یک مرض سخت کشنده ای هم خدایی نکرده شما دارید، و او دارد با چند جمله این مرض خطرناک شما را معالجه می کند، از آن طرف هم یک ناصحی شما دارید که مرض های خطرناکی که مانع از رسیدن شما به سوی خداست، آنها را دارد معالجه می کند، این دو نفر بالای سر شما ایستاده اند، کدام یکی کلامشان بهتر است؟ طبعاً الآن با این عرایضی که عرض کردم شما می گویید آن کسی که مرا به سوی خدا دعوت می کند. اما در موقع عمل، امتحان پیش می آید معلوم می کند، شما حالا بگذار من خوب بشوم بعد می روم به سوی خدا، بعد خوب بشو. که اکثرا نیستیم ها، من دارم درد می کشم قلبم گرفته دارد مرا می کشد من بروم بسوی خدا! بله. چرا؟ برای اینکه خدا می گوید این کلامش مفیدتر از برای توست، حالا می خواهید تشریح کنم چطور کلام این مفیدتر است؟ اگر شما آن کسی که دارد حرف پاکی شما را می زند و به سوی خدا شما را دعوت می کند و دست شما را گرفته و به سوی خدا می برد اگر او موفق بشود، شما یک مرضی دارید مثلاً فرض کنید می خواسته پنجاه سال دیگر بمیرید، الآن می میرید، نهایتش این است، ولی او شما را جایی می برد که دائما زنده هستید، آن هم شما زنده هستید نه مرکب زیر پایتان. کدام یک بهتر است؟ لذا در تمام علم هستی از عالی و دانی گرفته و همه ی مردم بهترین کلام مال آن کسی است که، دیگران را به سوی کمالات، به سوی خدا، به سوی ملاقات پروردگار دعوت می کند. حالا در زمان ما ارزش داشته باشد از نظر مردم یا نداشته باشد، اگر ارزش خدایی نکرده در یک جمعی نداشت، من که شخصا این طوری فکر می کنم، مثل این است که انسان توی باغ وحش برود تمام وحشی ها را بخواهد موعظه بکند، خوب برای آنها ارزشی ندارد چون عقل ندارند، اما اگر ارزش داشت، اگر زمانی ان شاء الله برایمان پیش بیاید که بیشتر منظورمان زمان ظهور است اگر پیش بیاد آنجا آنوقت ارزش دارد، چون همه عاقلند، چون همه می فهمند، همه انسان هستند، می فهمند که اگر یک راهی یک کسی باز کرد، بسوی خدای تعالی، به سوی پاکی، به سوی حقیقت، به سوی درستی و انسانیّت، این چقدر ارزش دارد. آنها عاقلند، ولی اینهایی که نمی فهمند حتی گاهی ایراد می گیرند، گاهی حرفهای بیهوده می زنند که نمی خواهم حالا گله ها یی که از حتی دوستان و شاگردان و افرادی که پای صحبتهای من سالها نشسته اند، حرف هایی می زنند که دل انسان را آتش می زند که بعد از این همه مدت هنوز داری می گویی، بله، دختر من می رود دانشگاه و بعد می آید خدمت به خلق می کند و وجودش پر ارزش می شود، این ارزش ها یک شاهی فایده ندارد. اگر اهل معنویت شد، اگر سوادی یاد گرفت که مایه ی سعادت آخرتش شد، اگر توانست مردم را بسوی خدا دعوت کند0آنجا«و من احسن قولاً ممّن دعا الی الله» و وجودش خیر است. نکنید کاری را که خودتان هم پشیمان شوید، خودتان هم نتوانید از عهده ی مسئولیت بر آیید. وجود شما خیر باشد خیری که خدا دوست دارد، خیری که خدای تعا لی را معرفی بکند، شما اگر رفتید منزل یکی از فامیل، چرا او هر چه که از حرفهای بیهوده ی مسخره ی غیبت بگوید خجالت نمی کشد، ولی اگر شما بخواهید یک کلمه درباره ی خدا حرف بزنید خجالت می کشید تا کی می خواهید اینجوری باشید، تا می رسید در یک خانه ای، من دیروز به یک آیه ای(راستی هم برخورد کرده باشید) به یک آیه ای برخورد کردم این آیه اینطور می گوید این جور صحبت می کند، این جور حرف می زند، این کتاب این جوری حرف می زند. من دیده ام افرادی وقتی می خواهند در مجالس فامیلی حتی بروند، یک کتاب می گیرند زیر بغلشان آنجا آن را می خوانند، یا یک روایتی را قبلا می خوانند و خوب بر آن مسلط می شوند، می روند آن را مطرح می کنند و نوبت به اینکه آن خانواده ای که حجاب ندارند، آن خانواده ای که ارزش وجودی در خارج ندارند، نوبت به اینکه آنها حرف های بی ارزششان را شروع کنند نمی دهند. چه می شود؟ چرا او خجالت نمی کشد غیبت می کند وتو برای اینکه حرف خدا را بزنی خجالت می کشی! جداً همین را فکر کنید، فکر همین مطلب را بکنید، جز این است که او را شیطان هل می دهد به طرف بدی وشما را از خوبی جلو گیری می کند و دست مستقیم شیطان در اینجا فعال است؟ شما اگر رفتید در یک مجلسی، برایتان پیش می آید یک عده خانم های غیر اهل تزکیه نفس نشسته اند وشما هم نشسته اید شما اگر با آنها هماهنگ شدید، بدانید نه خدا قبولتان دارد، نه پیغمبر، نه مکتب، نه هیچی. ولی اگر شما توانستید آن ها را ساکت کنید کم کم، خیلی با زبان خوش «و جادلهم بِالّتی فی احسن» به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله ) خدای تعالی می فر ماید: که با مردم وقتی می خواهی بحث کنی، به طور نیکو، با زبان خوش. خانم ببین این روایت را شما چه معنا می کنید؟ چه اشکال دارد، حالا هیچی سواد ندارد جهل مطلق او را گرفته طبعا می گوید من بلد نیستم، شما که بلدی بگو. می شود خدا می داند، اگر شیطان ولتان کند، آزادتان کند، اگر شیطان رهایتان کند، می توانید و بهترین خانم ها هم در جامعه خواهید بود. خانم هایی ما داریم بحمدالله از نظر کمالات خیلی عالی، آنچنان خودشان را معرفی کرده اند که تا یک مجلسی ترتیب داده می شود همه دورشان جمع می شوند واز آنها سوالاتشان را می کنند و مسائلشان را می پرسند، هیچ وقت پیش آنها دروغ نمی گویند، غیبت نمی کنند، این معنای خیر کثیر است.آن وقت یک سر سوزن هم که شده از آن اقیانوس خیر کثیر که حضرت زهرا (سلام الله علیها ) باشد نصیب شما بشود، شما می شوید یک قطره که یک قطره ی آب هم آب است دریا هم آب است و وصل به او می شوید و عین او می شوید0 اما اگر نه یک قطره ی مثلا نجاست بود، آدم صفات رذیله در وجودش فراوان ، خجالت می کشد که حرف خدا را بزند ای خاک برسر من که یک زن مسلمان متدین اهل تزکیه نفس در یک عده خانم های بی بندوبار، چکارت می کنند؟ تو را هُو می کنند؛ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وقتی وارد طائف شد ریختند دورش بچه ها چوبش می زدند آنها هم او را هُو می کردند پیغمبر دست کشید از کار همانجا گفت:«قولوا لااله الی الله تفلحوا»، لااله الی الله بگویید تا رستگار شوید0 چه می کنند؟ نه راستی! شما الآن رفتید توی خونه ی یکی از فامیلتان که خیلی بی بند و بار، حالا مجبور شده اید رفتید، هر چی بوده0 یک عده هم خانم های بی بندوبار فامیل اومدن دورتون نشستند (خش خش نوار) خوب از بین رفتی، تا شدی مثل اونها دیگه التماس دعا، به درد هیچ کاری نمی خوری. برو اما اگر نشستید(خش خش نوار) یک کتابی مثلاً، کم کم اینجور وارد شدید، بعد گفتی که این مطلب (خش خش نوار) کم کم جلسه شان را طوری ترتیب می دهند آماده برای شنیدن سخنان شما، می شوید یک خانم جلسه ای، نه جلسه ای که مثلاً مضحکه بکنید و حرف بیخود بزنید و روضه بخوانید و از این حرفها. نه. یک خانم استاد پرارزشی که همه به تو توجه دارند. کوشش کنید وجودتان خیر باشد. شوهرتان شب می آید پذیرائی کنید، احترم کنید، خیلی مواظبش باشید، حُسن تبعل داشته باشید. یک دو سه تا روایتی، جمله ای، حرفی، بروید تو کتابها صبح تا غروب که در خانه هستید در کتابها پیدا کنید بیائید برای شوهرتان بگوئید به خدا قسم اگر فولاد، فولاد را با چکش هر شبی ده تا چکش تو یک فولاد بزنید، در مدت چند ماه می بینید فولاد گود شد. می گویند یکی از دانشمندان این خیلی کم استعداد بود هر چه استاد برایش می گفت این یادش نمی ماند، فراموش می کرد این قدر حوصله اش سرآمد که از شهر بیرون رفت رسید به یک چشمه دید از آن بالا آب می چکد روی یک سنگ بزرگی، این قطره قطره که می چکد این سنگ را سوراخ کرده. با خودش گفت علم و دانش هر چه نرم باشد از این آب نرمتر نیست، دل من هر چه سخت باشد از این سنگ سختر نیست. هر روز این درس را تکرار می کرد اینقدر تکرار می کرد که از علما و شخصیت های علمی معروف شد. شما هم اگر هر شب یک حرفی را به شوهرتان بگوئید، حرفهای خوب را به شوهرتان بگوئید هر چه باشد قبول می کند. خانم هائی که می آیند می گویند ده سال، بیست سال است که با شوهرمان زندگی می کنیم هنوز دارد معصیت می کند، گناه می کند، چه می کند. من یک خورده بهش خوشبین نیستم می گویم(خش خش نوار) شب اول دعوایتان هم می شود خوب برای یک آبگوشت که شور شده دعوا می خواهید بکنید حالا برای این دعوا بکن، اولاً چرا دعوا؟ باید با زبان خوب و خوش با شوهرتان صحبت کنید و بعد از مدتی می فهمد که تو این هستی، هر وقت می رسی یک حرفی می زنی، من دیدم یک مردی آمده بود می گفت خدا الهی شما را حفظ کند این زن ما هر چی باهاش مبارزه کردیم حرفش را ول کند، ول نکرد اینقدر گفته است که ما دیگر حالا مجبوریم خوب بشویم.
خیر باشد وجودتان خیر که می گویم نه اینکه غذای مانده تان را بدهید فقیر سر کوچه، خوب ان شاء الله این هم خیر است ولی بهترین کلام که دعوت افراد را به خدا می کند شما برای اقلاً اهلتان، برای شوهرتان، برای فرزندتان بگوئید فرزند، حالا می گوئید او بچه است، همین امروز این بچه متولد شده است این ضبط صوت گذاشته و دائما دارد ضبط می کند، شما هم فکر می کنید نمی فهمد، گاهی هم خواب است ولی دارد ضبط می کند دلیلش هم این است دو ساله می شود همه حرفهائی که شما گفته اید یاد گرفته است. نگاه کرده دیده شما وقتی که به شوهرتان می گوئید قندان را بده یا آن قند را بده این نگاه کرده دیده دست شما روی این است می فهمد قند یه چیز سفیدی است، از نگاه کردن یاد گرفته، حالا اون هم دو ساله شده می گوید: قند، چیز دیگه ای هم بهش بگوئی قبول نمی کند. خوب، یاد گرفته، حتی زبان مادریش شده؛ بعد از شصت سال، پنجاه سال، آن لهجه آنوقت را هر چه یاد گرفته دارد، از کجا یاد گرفته؟ از نگاه کردن، این نگاه های بچه ی یک روزه، دو روزه، ده روزه، خیلی مهمه، ضبط صوتی است جلوی شما و شوهرتان گذاشتند، همه را یاد می گیرد. اینها را توجه داشته باشید، تعلیمش بدهید. گاهی بعضی وقتها هست خوب بچه ای اذیّت می کند، انسان می خواهد خوب مستقیم به خودش نگوید، گریه می کند، می رود رویش را به یک بچه ی دیگر یا کس دیگری می کند، می گوید دیگر از این کارها نکنی ها. اتفاقاً خدای تعالی در قرآن شریف خیلی این کار را کرده، همه روی صحبت با ماست، منتها یا ما ارزش نداریم که مستقیم به ما بگوید، یا خدای تعالی نمی خواهد تربیت هائی که می کند، قاطعیتی که خدای تعالی دارد این به هم بخورد، رو کرده به پیغمبر اکرم می گوید: ای پیغمبر اگر مشرک شوی اینطورت می کنم، اگر فلان گناه را بکنی اینطورت می کنم، « ایّاک (خش خش نوار) » این است که واقعا سیاست تربیت است.
ان شاء الله امیدوارم وجودتان برای راهنمائی خودتان برای راهنمائی نزدیکانتان، برای راهنمائی مردمی که به شما مراجعه می کنند یا شما در جلساتشان شرکت می کنید خیر محض باشد و قطره ای از آن کوثر پیغمبر اکرم باشید. ماه مبارک رجب است و در این ماه بسیار خدای تعالی به بندگانش توجه زیادی دارد اسم این ماه رَجَبُ الاَصَب، یعنی فرو در رحمت پروردگار به اکثر مردم، مقدمه ماه مبارک رمضان است این ماه را خدای تعالی مقدمه قرار داده چون باید با لباس تقوی وارد ضیافة الله بشوید، مهمانی خدا بشوید. لذا یک، در این دو ماه آنهائی که رنگ تقوی را بر انسان می ریزند لباس تقوی را برای انسان می دوزند در این ماه خدای تعالی قرارشان داده0 همانطور که دیدید در اول این ماه تولد امام باقر « علیه الصّلاة و السّلام » بود. امام باقری که یک لباسی برایتان تهیه می کند که تمامش علم و دانش، باقر به معنای کسی که می شکافد، می برد. ان شاء الله امیدواریم حضرت باقر(صلوات الله علیه )برای ما لباس تقوی بدوزد. روز دوم این ماه متعلق به امام هادی (علیه السلام) است که جان همه ما به قربانش. او هم هادی است راهنمای ماست، می گوید این لباس را حالا که بریدند، چگونه چه فرمی باشد؟ پرو می کنید، اندازه می گیرید، می روید خبر می گیرید. امام هادی (صلوات الله علیه) راهنمائیتان می کند، امام هادی (صلوات الله علیه)می گوید، چه لباسی باشد؟ زبان چه شکلی باشد؟ راستگو، کنترل شده ی صد در صد، چشم0 چشم این لباس یکپارچه تقوی.گوش، یک پارچه تقوی. ببینید با همین مسائل انسان چقدر پاک می شود0 امام هادی (صلوات الله )علیه راهنمائیتان می کند، توسل کردید ان شاءالله به امام هادی (صلوات الله علیه )که شما را هدایت کند در فرم لباس.این فرم لباس یک فرمی باشد، چه فرمی باشد بهتر است؟ یک وقت دیدید این رئیس جمهور ها وقتی می خواهند با هم ملاقات کنند، کوشش می کنند ( البته رئیس جمهور های طاغوتی بیشتر اینطورند ) ولی خوب سعی می کنند لباسشان شبیه به هم باشد.
ماه رمضان که شما مهمان خدا هستید، می دانید دیگر که مهمان خداست؟ امام هادی (صلوات الله علیه)، صالحین، صدیقین، یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر، شما می خواهید با آنها بنشینید باید فرم لباستان به فرم آنها باشد، آنها دروغ نمی گفتند، آنها غیبت نمی کردند، شما هم همینطور، آنها اخلاق حسنه داشتند شما هم داشته باشید. امام هادی( صلوات الله علیه) راهنمائیتان می کند.
در دهم این ماه ظاهرا شب جمعه است، تولد امام جواد (علیه الصّلاة و السّلام )0 حالا که شما لباستان را دوختید، راهنمائیتان کردند بهترین فرم هم انتخاب کردید حالا بذل و بخشش کنید به دیگران هم بدهید، برای خودتان اختصاصی نباشد، چون در مهمانی پروردگار بهتر از همه این است که به همان فرم لباس امام زمان (صلوات الله علیه) باشد. از امام جواد(صلوات الله علیه) یاد بگیرید، راهنمائیتان بکند جود داشته باشید، سخاوت داشته باشید و از همه این فرم لباستان، که شما یک روز نشستید با امام هادی (صلوات الله علیه) یاد گرفتید، داشته باشید. تولد علی بن ابی طالب (علیه الصلاة والسلام) است. علی که ولایت بر همه ی موجودات دارد. از اینجا چکار کنید؟ لباستان دوخته شده به همه این لباس را دادید، به هر کس این لباس را دادید، شما هم مثل علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه)، ولایت بر او پیدا کردید. «والمومنین والمومنات بعضهم اولیاء بعض» ولایت بر آنها پیدا کردید ولایت یعنی چه؟ یعنی دوستشان دارید، یعنی دستور می دهید، امر به معروف می کنید، نهی از منکر می کنید، اظهار محبت می کنید.
در بیست و پنجم این ماه وفات حضرت موسی بن جعفر (الصلاة والسلام) است. امام کاظم، حضرت موسی بن جعفری که اولیاء خدا در تزکیه نفس ودر زدودن صفات رذیله به او متوجه می شوند خیلی عجیب است! این نکته پیش آمد که بهتان عرض کنم اگر می خواهید در بر طرف کردن امراض روحیتان خیلی سریع پیش بروید به حضرت موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) توسل کنید. امام موسی بن جعفر(صلوات الله علیه) هم که وفاتشان است، به یادشان هستیم. وبالاخره روز بیست و هفتم این ماه بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله ) امضای بر تمام کارهایتان بگویید لااله الی الله تا رستگار شوید. روزی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از کوه حرا پایین آمد از جبل النور پایین آمد صدا زد« قولو لا اله الی الله تفلحوا» رستگاری کامل، هر کس گفت لا اله الی الله نزدیک شد، با پیغمبر قرار گرفت. حتی اول کسی که از خانم ها موفق به این معنا شد، که شما هم ان شاء الله امسال موفق شوید به این معنا. بگویید لااله الی الله به توحید برسید. کمال تمام مرحله ی تزکیه ی نفس به کلمه ی لااله الی الله بستگی دارد. خوب این ماه که کارمون همین هست وبهترین کارهاست.
در ماه شعبان، ماه پر عظمت«وهذا شهر نبیّک» ای خدا این ماه پیغمبر توست، که ان شاء الله وقت زیاد است شاید بتوانم در هفته های آینده درباره ی این مطلب باز برایتان صحبت کنم وان شاء الله من چیزی که از شما می خواهم وتوقع دارم ودلم می خواهد که ان شاء لله از همین لحظه عمل کنید این است که همه تان خودتان را به مقام کوثر برسانید یعنی وجودتان خیر کثیر باشد، من باز امروز خیلی صحبت کردم یکی از خانم ها که ناصح من است و واقعا نصیحت های ایشان را گاهی من گوش می دهم به من می گفتند که تو خودت را خیلی اذیّت می کنی، خسته می کنی زیاد صحبت می کنی، کمتر هم صحبت کنی مثلا اشکالی ندارد در عین حال باز هم نتوانستم بیشتر از یک ساعت شد، چند دقیقه ای بیشتر از یک ساعت شد. امیدوارم خدای تعالی همه ی شما را موفق بدارد، همه تان را در تمام خوبی ها موفقتان بدارد و ان شاء الله از این وسایلی که خدا در این دو ماه قرار داده به کمالات کامله ان شاء الله برسید.
درنیمه ی این ماه زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین (صلوات الله علیه) مستحب است من یادم است وقتی نجف بودم با بعضی از علما و مراجع پیاده حرکت می کردیم از نجف که نیمه ی ماه رجب خودمان را به کربلا برسانیم. السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یاابن رسول الله آقا جان یا ابا عبدالله قتلوک وما عرفوک آقا جان تو را کشتند وتو را نشناختند یا ابا عبدالله لقد عظمت الرّزیّه و جلّت المصبیه مصیبت بزرگ است آن مصیبتی که بر اهل آسمانها واهل زمین، اگر اهل زمین هم مثل اهل آسمانها شعور می داشتند این مصیبت بسیار بزرگ بود لقد عظمت الرّزیّه وجلّت المصیبه بک علینا و علی جمیع اهل السماوات یا ابا عبدالله0 یااباعبدالله ومن الماء منعوک، آب به لبهای تشنهی تو نرساندند آن وقتی که زینب کبری (سلام الله علیها )آمد کنار گودی قتلگاه و وجدته مکبوبا علی وجه.
جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۲۵ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتأعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
شهادت حضرت امام صادق علیهالسلام را به همه دوستان و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض میكنیم، امیدواریم كه زیر سایه حضرت بقیةالله ارواحنا فداه همه محفوظ، از جمیع خطرات باشید.
سؤال: لطفاً بفرمایید تفاوت حدیث قدسی با قرآن چیست؟
جواب: حدیث قدسی كلماتی است كه از جانب پروردگار به انبیاء گذشته یا به خود پیغمبر اكرم به وسیله وحی یا به وسایل دیگر گفته شده است، ولی كلمات آن، الفاظ آن، انسجام جملات، این از جانب خدا نیست، یعنی مثل كتاب تورات، انجیل، زبور كه الفاظ آن برای خدا نیست، الهام شده است یا وحی شده است، در قلوب انبیاء و آنها از جانب پروردگار فرمودهاند، مثلاً یكی از بارزترین أحادیث قدسی حدیث سلسلة الذهب است كه حضرت علیبنموسیالرضا در نیشابور بیان فرمودند، سند حدیث را رساندند به رسول اكرم، رسول اكرم هم فرمود: « قال الله تعالی: كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی » (بحارالأنوار/ج49-ص127) ولی قرآن ألفاظی كه الآن دارد مثلاً « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » (اخلاص/1) این قاف و لام و اینها را خدای تعالی سر هم كرده است و لذا احترام آن هم محفوظ است به خاطر خدا و ترجمهی آنها دیگر برای خدا نیست، یعنی كلمات، ألفاظ، این سر هم كردن ب و گاف و واو كه بگو میشود اینها دیگر از جانب خدا نیست، فرق حدیث قدسی با قرآن این است.
سؤال: از بعضی روایات استفاده میشود كه مدت معراج، در شب معراج، زمان كوتاهی بوده است، با توجه به وقایعی كه در آن شب اتفاق افتاد، مثلاً إقامه نماز و دیدن حالات افراد این مدت با زمان یادشده در روایات چطور توضیح داده میشود و به چه صورت میباشد؟
جواب: شب معراج، پیغمبر اكرم یك حركت أرضی داشته است كه قرآن صریحاً فرموده است: « سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى » (اسرا/1) از مسجد الحرام بوده است تا مسجد أقصی كه همین مسجد أقصی است كه الآن اشغالگران در تصرف گرفتهاند، همان قدس شریف، و یك معراج صعودی بوده است، یعنی از زمین به آسمانها رفتهاند. آن وقتی كه از مكه تا قدس تشریف بردند آن « لَیلاً » در یك شب بوده است. از محل قدس كه آن صخره معلقه باشد كه از روی صخره معلقه حركت كردند، آن رفتند به آسمانها بود. زمانی كه بعضیها نوشتند، شاید روایت آن صحیح نباشد، چون حتی دارد وقتی كه حضرت تشریف بردند، كوزه آب افتاد و آب آن شروع به ریختن كرد و وقتی برگشتند هنوز تمام نشده بود، این خیلی بعید است یا لاأقل ما نمیفهمیم، ولی این اندازه بوده است كه كارها از سرعت حركت نور هم سریعتر انجام میشده است و هیچ مشكلی نیست كه ما بگوییم در ظرف یك شب همه این مسائل را دیدند، نهایتاً ما باید در حركات سرعت را بالاتر از سرعت نور بدانیم، چرا؟ به جهت اینكه روح لطیفتر از نور است، نور مادّی است ولی روح مادّی نیست، هر چیزی كه لطیفتر باشد سرعت آن بیشتر است. در یك حدیثی هست كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، وقتی كه پای خود را از این طرف اسب میخواستند بگردانند به آن طرف اسب، به آن ركاب برگردند، یك دوره قرآن را ختم میكردند، اینجا اگر بخواهد بخواند خیلی طول میكشد، این اندازه نمیشود. ولی گاهی میشود كه شما مثلاً الآن وضع منزل خود را اگر بخواهید راه بروید در اتاقهای مختلفی كه دارید چند دقیقهای لااقل طول میكشد، اما وقتی بخواهید یك نظری بگردانید، یك بررسی دیداری بكنید، میبینید زود تمام شد، با یك لحظه تمام میشود و به طور كلی مسئله معراج، فقط دیداری بوده است توسط پیغمبر اكرم از آسمانها و بهشت و جهنم كه آنها انجام شده است با همین بدن، البته در یك مرتبه آن باید ما معتقد باشیم كه با همین بدن بوده است و برای خدا هم هیچ كاری ندارد كه إعمال قدرت بكند و با همین بدن انسانی را- حالا تا چه برسد به پیغمبر اكرم- این همه راه ببرد و برگرداند و با سرعت هم برگرداند و آن مسائلی هم كه اتفاق افتاده است، احتمالاً در معراجهای مختلف بعدی هم ضمیمه شده است و همه را چون به صورت معراج گفتند، ممكن است در هر دفعه آن یك معراجی، یك كاری انجام شده باشد.
سؤال: در كتاب دو مقاله ثابت شده است كه پیامبر اكرم در این دنیا ممكن نیست درس خوانده باشند و طبعاً آوردن قرآن از چنین شخصی معجزه است، ولی چطور میتوان ثابت كرد كه حضرت رسول اكرم در عالم قبل از این عالم درس نخوانده باشد؟
جواب: ما حالا این عالم را ثابت بكنیم كه ایشان درس نخواندند و معجزه بودن قرآن را بتوانیم ثابت بكنیم، آن عالم دیگر بعضیها به ماها هم میگویند شماها هم درس نخواندید، چیزی نخواندید و اگر به عالم أرواح و عالم قبل از این عوالم باشد پیغمبر اكرم هرچه دارد و هرچه بلد است از خدا یاد گرفته است، البته اگر بنا باشد استاد خدا باشد، ما میخواهیم این را ثابت كنیم كه استاد خدا است و پیغمبر شاگرد است، نزد بشری درس نخوانده است، این را قبول داریم.
سؤال: در روایت « لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً » (عیونالحكموالمواعظ/ص415) منظور رسیدن به كدام مرتبه از مراتب یقین است، علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین.
جواب: طبعاً تا انسان به مرحلهی یقین كامل نرسد، نمیتواند این جمله را بگوید كه « لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً » ولی هر سه مرحله یقین احتمال آن هست، هم علم الیقین، منتها انسان خیلی یقین به یك چیزی كه میكند، مثلاً الآن شما یقین دارید، مكهای در عالم هست ولی هنوز نرفتید، تمام این راهها هم از جلوی پای شما بردارند، تمام حجابها را هم بردارند، فرقی نمیكند همان اعتقاد و یقینی كه داشتید، دارید. عین الیقین، بروید مكه، باز هم همانطوری یقین دارید كه ندیده بودید. بروید دست به كعبه هم بكشید باز همان یقینی را دارید كه قبلاً ندیده بودید، احتمال هر سه آن هست و برای افرادی كه ممكن است شك و تردید در دل آنها وارد بشود، حق الیقین كمال یقین است. وإلّا كسی كه شك و تردید در او وارد نمیشود این احتیاجی به حق الیقینی یا همان عین الیقینی ندارد. حالا برای اینكه توضیح بیشتری برای همه داده باشم؛ علم الیقین مثل همین كه عرض كردم، شما الآن یقین دارید مثلاً آمریكایی در دنیا هست- یك چیزی بگویم كه هیچ كدام شما ندیده باشید- یقین دارید. عین الیقین میروید آنجا را میبینید. حق الیقین از وضع آنجا هم یك مقدار برخوردار میشوید، حالا مثال میزنم، شما یقین دارید آتش میسوزاند، كاغذی را داخل آتش میاندازید میبینید سوخت، این مقام عین الیقین است. حق الیقین هم دست خود را میكنید داخل آتش میبینید چطوری میسوزید، همین. البته مراتب یقین مسئلهی آن همان است كه تا یقین گفتیم فوراً یقینی كه صددرصد است باشد. چون یقین باید صددرصد باشد، آن منظور از یقین است، حالا گاهی لمس كردید، گاهی دیدید و گاهی هم ندیدید.
سؤال: برخی افراد نقل تشرفات و تحریك محبت مردم به امام زمان علیهالسلام را مورد انتقاد قرار داده و این روش تبلیغ را سطحی و فاقد ارزش میدانند. لطفاً مختصراً تبلیغ مؤثر و صحیح برای حضرت ولیعصر أرواحنافداه را برای عموم طبقات مردم بیان فرمایید.
جواب: متأسفانه عموم طبقات اینجا تشریف ندارند، چشم میگوییم. جواب ایشان تقریباً این میشود، ولی آنهایی كه تشرفات را فاقد تبلیغ صحیح میدانند، فاقد ارزش میدانند خیلی اشتباه میكنند، چون بهترین دلیل بر وجود چیزی دیدن او است، بهترین دلیل است و اگر ما آنطوری كه صحیح است، ملاقاتها را تبلیغ بكنیم این بهترین تبلیغ است. یك عده میگویند اصلاً امام زمان دیده نمیشود، یك عده میگویند ما با بعضی از كارها میتوانیم خدمت امام زمان برسیم، هر دوی آن غلط است، به جهت اینكه یك امامی را خدا در بدن بشری قرار داده است، چطور میشود دیده نشود؟ اصلاً محال است، مگر بگوییم كه او را در بدنی مثل بدن ملائكه یا بدن أجنه قرار داده است وإلّا در این بدنی كه گوشت و پوست و استخوان دارد و اگر شمشیر بخورد از آن خون میآید، اگر نستجیرُ بالله به او سمّ بدهند، او را اذیت میكند و او را مریض میكند و میكُشد، این چطور میشود دیده نشود، یك چیز محالی است. پس دیده میشود و اینكه ما بگوییم هر وقت ما بخواهیم، اختیار در دست ما است كه او را ببینیم، این هم توهین به حضرت است. الآن شما چهل شب چهارشنبه رفتید نباید طلبكار باشید، مصلحت نیست كه حضرت را ببینید، آقا مصلحت نمیدانند، این كلام درست است و این باید تبلیغ بشود، اگر هم تبلیغ نشود واقعاً حضرت از شما راضی نیست، كه اگر امام زمان بخواهد و مصلحت بداند و هیچ لازم نیست كه طرف اهل تقوا باشد یا اهل تزكیه نفس باشد یا چهل كه نه، چهارصد هزار مرتبه به مسجد جمكران و سهله رفته باشد، اینها موضوع نیست، حضرت را مجبور نمیكند، اگر خدا و امام زمان مصلحت بدانند ممكن است با آن طرف ملاقات كند. شما فقط میتوانید دعا كنید كه خدایا هرطوری هست مصلحت بدان، فقط همین. اگر شما گفتید نه، اگر مصلحت هم بداند، حضرت بخواهد باز هم دیده نمیشود، حرف غلطی است. یعنی خیلی امام را بیچاره كردید. اگر بگویید كه هروقت من بخواهم حضرت را میبینم، این هم حرف غلطی است، تو چه كسی هستی كه هر وقت تو بخواهی. آن چیزی كه ما میگوییم و هر كس غیر از این بگوید درست نیست، این است كه هر وقت خود آقا مصلحت بدانند خود را به افراد معرفی میكنند و كاری كه باید انجام بشود میشود، ولی چرا، ممكن است كه همینطور برخوردی، بدون شناختن انسان امام زمان را ببیند، حالا یا بعد بشناسد و یا اصلاً نشناسد، چه بسا هر روز یك نفر حضرت را ببیند ولی بعد هم نشناسد. گاهی بعد حضرت شناخته میشود و گاهی هم بعد شناخته نمیشود. یك نفر میگفت من در بیداری در مسجدالحرام خدمت حضرت رسیدم، وقتی كه در خواب ایشان را دیدم، دیدم كه همان آقا است و نشانی هم درست است، حالا مفصل در این كتاب ملاقات من نوشتم. او اگر این خواب را ندیده بود حضرت را برای ابد نشناخته بود، شماها ممكن است اینطور باشید.
سؤال: وقتی در جمعهای دوستانه هستیم روی مسائل مختلف بحث میشود و مطالب فكاهی هم خیلی گفته میشود، آیا این خوب است، صراط مستقیم این مسئله كه خیلی مبتلابه است را بیان فرمایید.
جواب: اگر منظور ایشان از فكاهی این باشد كه هر كس هر چه به زبان آورد، فقط منظور خنده و تفریح باشد، گاهی حرام است. گاهی از هر حرامی حرامتر است، مثلاً یك نفر را انسان دست بیندازد یا غیبت او را بكند یا به او تهمت بزند یا دروغ بگوید كه مردم بخندند، این حرام است. گاهی میشود كه مثلاً یك مطالبی گفته میشود كه مردم میخندند، ولی نه حرام است، نه غیبت است، نه به كسی توهین شده است. یك جملهای گفته است كه مردم خندیدند، این اشكالی ندارد یا خود او یك مناظری را كه حرام نیست به ذهن آورده است و از محزون بودن بیرون آمده است. یك كسی میگفت: اگر میخواهی خوشحال بشوی و دیدی خیلی دل تو گرفته است آیینهای را بردار و در آن نگاه كن و یك مقدار بخند، یك مقداری حال تو عوض میشود، این اشكالی ندارد. گاهی هم هست كه وقتگذرانی است، لغو است، تو كه نشستی، چند تا روحانی هستید و مثلاً چند تا افراد باسوادی هستید، این كه نشستید حرفهای لغو و بیهوده میگویید، به جای این چند تا جملات علمی، اعتقادی، اخلاقی بحث كنید، با هم صحبت كنید تا یك چیزی بفهمید، در مورد یك چیزی از همدیگر استفاده كنید كه این بهترین است و صراط مستقیم هم همین است.
سؤال: « الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ » (بحارالأنوار/ج90-ص300) لطف كنید بفرمایید روزه یا خمس كه مثل نماز دعای واجبی ندارد چگونه است؟
جواب: یعنی من باید بگوییم كه آنها مخ ندارند، آن عبادتها مغز ندارند. همه این اعمال عبادی در حقیقت یك دعای معنوی دارند. اگر از شما بپرسند كه چرا روزه میگیرید؟ چرا خمس میدهید؟ میگویید انتظار لطف پروردگار، محبت پروردگار. خود این دعا است دیگر، خواستن است، لطف پروردگار، محبت پروردگار را داریم. اگر بگویید نه، لطف خدا هم نبود، نبود. خدا به ما ثواب هم نداد، نداد. پس چرا روزه میگیرید؟ چرا عبادت میكنید؟ در باطن این مسائل عبادت هست، دعا هست، ضمیمه هر عبادتی دعا هست، دقت كردید؟ اگر چرا، روزه گرفتید و فقط برای اینكه مردم بگویند، تو روزهگیر هستی، نیت قربت نكردی، این روزه تو بیمُخ است، مُخ ندارد، مغز ندارد، اما اگر روزه را برای خدا انجام دادید، روزه شما هم مُخ دارد، هم مغز دارد و دعا هم در آن هست.
سؤال: در عبارت « انّ اللّه تعالى قد أوحى الیكم » (مسكنالفؤاد/ص156) مربوط به حدیث كساء، آیا جناب جبرئیل اجازه صدور وحی را دارد یا اینكه آیه قرآن را خود هم تلاوت میكند؟
جواب: شاید منظور این باشد كه جبرئیل واسطه وحی است، در این حرفی نیست. اینجا هم كه « انّ اللّه تعالى قد أوحى الیكم » همین مطلب را میگوید كه خدا به شما وحی كرده است و حضرت جبرئیل واسطه است. آیه قرآن خود او هم دارد تلاوت میكند، آنچه كه خدا به او گفته است، او میآورد خدمت رسول اكرم به حساب تشریفاتی كه باید باشد. اگر سؤال ایشان مسئله دیگری هست، بفرمایند تا بیشتر شرح بدهیم.
سوال: اجازه صدور بیان به خود رسول اکرم آیا جبرئیل داد؟ چون اینجا می فرماید « قال ان الله تعالی قد اوحی الیکم » یعنی جبرئیل گفت! این آیه را تلاوت کرد.
جواب: « قال » را كه شما ننوشتهاید « انّ اللّه تعالى قد أوحى الیكم » چه قال باشد و چه نباشد.
سوال: این آیه را الان جبرئیل تلاوت کرد!
جواب: از طرف خدا دیگر، كه « إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً » (احزاب/33) جبرئیل آمده است كنار كساء ایستاده است و دارد میفرماید: خدا این فرمایش را فرموده است. مشكل چیست؟
سوال: چون تلاوت برای پیغمبر بوده، تلاوت قرآن کلاً، والا جبرئیل برای تشریفات میآمده، اجازه بیان این را به پیغمبر میداده!؟
جواب: میگفته است چه چیزی بخوان، چه چیزی نازل شده است، این نزول پنجم، این نزول نیاورده است. ببینید من اگر آمدم به شما گفتم آقا وقت فلان آیه رسیده است كه بیان كنی، خود آیه را نخوانم؟ خود آیه را میخوانم دیگر.
سؤال: آیه شریفه « وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَریماً » (اسراء/23) كه درباره پدر و مادر آمده است را لطفاً توضیح بفرمایید.
جواب: قول كریم به معنای یك كلام خوبِ باكمالِ كرامت نفس و به اصطلاح محبت و احترام است، این معنای كریم است. آنجا كه میفرماید: « وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَریماً » یعنی با پدر و مادر هیچ وقت با بیاحترامی صحبت نكن و احترامات آنها را حفظ كن، در هر حالی كه هستند.
سؤال: لطفاً بفرمایید آیا أجنه زاد و ولد دارند و همینطور عمر آنها مانند انسان است، آیا مرگ و میر نیز دارند، چرا شیطان سالها است كه زنده است؟
جواب: أجنه زاد و ولد دارند، عمر آنها هم ظاهراً بیشتر از انسان است، چون آسیب آنها كمتر است. ماها در زمین پُرخاك و پُرمیكروب، زندگی میكنیم طبعاً به امراض مختلف مبتلا میشویم، یك مقدار هم باید به بدن خود بیشتر برسیم، ظاهراً عمر آنها بیشتر باشد. مرگ و میر هم دارند. شیطان چرا اینقدر زنده است؟ به خاطر اینكه شیطان روز اول مهلت گرفت، به خاطر همان عبادتهایی كه كرده بود از خدا تقاضا كرد كه خدایا به من تا روز قیامت مهلت بده، خدا آن اندازه را قبول نكرد ولی فرمود: « فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ * إِلى یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ » (ص/80-81) كه در روایات دارد « یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ » زمان ظهور حضرت ولیعصر أرواحنافداه كه قیامت صغری است میباشد.
سؤال: پدری است كه با آنكه سید است از وقتی ما به یاد داریم خدا و رسول را فحاشی میكند، میخواستم بفرمایید حقوق این پدر بر اولاد چیست؟ اینكه برای او دعا شود یا از نظر صله رحم و اینكه با توجه به إرتداد و فلان، آیا حقوق پدری و فرزندی جاری میشود یا خیر؟ مثلاً حلال بودن ربا بین پدر و فرزند.
جواب: اگر واقعاً فحاشی میكند در توضیح المسائل و احكام اسلام همه فرمودهاند كه این شخص مرتد است و نجس است و اصلاً مثل مُرده باید آن را حساب كرد، حالا به مسائل آن كاری نداریم ولی در عین حال به یك چنین پدری اگر به این كار تشویق نشود، یك وقت هست كه شما یك طوری با او صله رحم میكنید، یك طوری به او محبت میكنید كه خیال میكند، فحاشی كردن اشكالی ندارد، اما اگر نه، به او گفتید این كار شما خوب نیست، مثلاً شما این طوری هستی، ولی در عین حال دین من به من فرموده است كه من به تو احترام بگذارم، شاید این احترام سبب هدایت او بشود و خوب بشود.
سؤال: در مورد آیه شریفه « فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ » (نحل/98) آیا میتوانیم چنین برداشت كنیم كه تدبر و تفكر در آیات قرآن و معارف و حقایق آن به قدری مهم و با ارزش است كه در این مورد خود شخص ابلیس عهدهدار اذیت و آزار انسانها شده است؟ لطفاً اگر ممكن است توضیح بدهید.
جواب: این برداشت از « فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ » خیلی جالب نیست، البته اگر برداشت این باشد، ولی هر چیزی كه انسان را به خدا نزدیكتر بكند فعالیت شیطان آنجا بیشتر است، این را بدانید، و از همه بیشتر وقتی كه انسان قرآن میخواند به خدا نزدیك میشود، چون خدا دارد با او صحبت میكند، از این نزدیكتر دیگر نمیشود. اینجا شیطان فعال میشود، اول اینكه تو را كسل میكند، دوم اینكه تدبر قرآن را از تو میگیرد، سوم اینكه حواس تو را پرت میكند، چهارم اینكه شما بیاحترامی به قرآن میكنید. ما در یك مجلس ختمی بودیم، این صاحب مجلس كه پسر متوفی بود پاهای خود را دراز كرده بود، سیگار هم میكشید و قرآن هم میخواندند، یك كسی نزدیك او بود گفت: آقا قرآن را میخوانند احترام كنید، از همین رفقای ما بود. یكی دیگر او را دعوا كرد، گفت: این بیچاره مصیبت دیده است. مصیبت دیده باشد پس قرآن نخوانید، اگر با خدا درگیر هستید كه كلام خدا چه كار با تو؟ قرآن وقتی خوانده میشود، اگر روح انسان میخواست از بدن او دربیاید، باید درمیآمد. شما یك دوستی دارید، صدای او را میشنوید، میبینید، حال شما عوض میشود، چقدر خدا را دوست دارید؟ هر چقدر خدا را دوست دارید، باید همانقدر نسبت به كلام خدا بیشتر اظهار محبت بكنید.
سؤال: تزكیه نفس به معنای پاك كردن روح برای ما، معادل شده است با دستورات و فرمایشات عملی حضرتعالی كه در این رابطه به صورت مدوّن فرمودهاید. حال لطفاً بفرمایید علمای گذشته یا معاصر را كه از خود حضرتعالی یا اساتید محترم دیگر كه شنیدهایم، اهل تزكیه نفس بودهاند و یا هستند این موضوع را به چه صورت در مورد آنها باید بپذیریم و آیا میشود در مورد آنها گفت انسانهای خوبی بودهاند كه قدرت تعلیم نداشتند و اگر كسی بخواهد تزكیه نفس كند، با توجه به پرسش بالا آیا فقط با روش عملی حضرتعالی باید تزكیه كنند؟
جواب: سؤال ایشان كه چندان خیلی جامع نیست، ولی به طور كلی من عرض كنم؛ علما و معلمین و اساتید، اینها گاهی روش تربیت افراد را بلد نیستند، مثلاً من بنشینم یك دوره مراحل تزكیه نفس را، حتی مراحل كمالات مافوق مراحل تزكیه نفس را برای شما بخواهم بگویم یك ربع طول میكشد، قول میدهم در یك ربع برای شما همه آن را بگویم، خیلی با ترتیب و اینها. گفتن آن اینقدر طول میكشد، خلاصه گفتن همین اندازه طول میكشد، یك مقدار هم شرح بدهم كه بفهمید. چیزی كه در تزكیه نفس مهم است، این است كه بعضی از افراد هستند كه كشش ندارند همه مراحل را طی كنند. ما در اوایل به طرف نمیگفتیم كه بعد از مرحله توبه چیست، به جهتی كه نمیتوانست استقامت داشته باشد. الآن هم همینطور هستند، توبهای كردند و خدا را از خود راضی كردند و دیگر هم گناه نمیكنند، برای آنها بس است. یك عده بودند استقامت را میتوانستند ولی در صراط مستقیم در إعوجاج میافتادند. یك عده بودند در صراط مستقیم نمیتوانستند، اینها را همینطور یكی یكی به آنها میگفتیم و جلو میرفتیم. متأسفانه رفقا و اساتید ما، یعنی بعد از ما، همه را برداشتند به دوستان گفتند و همان كسی كه الآن وارد یقظه میشود، میتواند بگوید آخر آن چیست و طمع هم دارد كه ما همین الآن برداریم او را آن آخر بگذاریم، اگر این طمع نبود، مهم نبود، ولی هست. به او هم توهین میشود كه اگر بگوییم تو بیشتر از توبه نمیتوانی بكشی، ناراحت میشود. یك مشكل مهمی كه ما الآن داریم این است كه اگر الآن من به یك نفری بگویم آقا تو که در صراط مستقیم هستی، دیگر بیشتر از این نمیكشی ناراحت میشود. به او هم ندهیم باز خیال میكند ما چون دیدیم نمیكشد به او نمیدهیم، چنین مشكلی به طور كلی هست. مشكل دیگری كه در این مراحل هست كه باید حتماً انجام بشود، این است كه همه فكر میكنند كه الآن اگر یك مراحلی را گذرانند، باید شبها تا صبح خواب خوب ببینند و روزها تا شب مكاشفات خوب داشته باشند و حال اینكه اینطوری نیست، شاید اصلاً مكاشفه نداشته باشید و اصلاً هم خواب خوب نبینید، هدف خواب خوب دیدن و مكاشفه داشتن نیست. یك مشكل دیگر این است كه همه عجله داریم، با اینكه خدا وعده كرده است، من به شما عرض میكنم در روایات و آیات هست، یك كسی شروع به تزكیه نفس كرد، همان مرحله یقظه بود و مُرد، خدای تعالی بقیه كار این شخص را جبران میكند. آقا من تا چه موقع در این مرحله باشم؟ تا وقتی كه از دنیا بروی، مهم نیست، وقتی كه هدف آخرت است، نمایش دادن نیست، چه عجلهای است. من بعضی از دوستان را دیدم، در همین مجلس هم هستند، حوصله من سر آمده است، تو چقدر در این مرحله میمانی؟ میگوید: نه بگذارید خوب تكمیل بشوم، باریكالله. یك چیز دیگری كه شاید گذشتهها انجام نمیدادند و الآن ما گفتیم انجام بشود، این است كه در هر مرحلهای مدتی ورزش كنند. شما میروید پیش یك نفر میگویید بازوهای من درد میكند یا ضعفی دارد، به شما دستور ورزش میدهد، باید آنقدر ورزش بكنید تا این بازوهای شما، عضلات شما خوب محكم بشود و درد عضلات شما از بین برود، كار باید بكنید، چقدر؟ چقدر ندارد تا این حالت در شما به وجود بیاید. حالت استقامتی كه هیچ چیز تو را نترساند، هیچ چیز تو را محزون نكند، اعتماد به هیچ چیز نداشته باشی، همین چهار چیزی كه در استقامت اصل است. آقا من الآن پنج سال است در این مرحله هستم، صد سال باش، تا اینطوری نشوی كه نمیشود رد بشوی. لذا من مكرر هم به دوستان گفتم كه مثل مدادی كه میخواهیم نقاشی بكنیم، با مداد اول همه شما را طرح میدهیم، از همه مهمتر اینكه گذشتهها یا در كتابها همه چیزهای خوب نوشته شده است، اینطور بودند كه همه را برفانبار میكردند جلوی شما میریختند. انسان هم طالب آن أعلیترین چیز است، شما در مغازه بقالی هم كه بروید، مخصوصاً اگر رایگان باشد، میروید آن گلابیهای بهتر را جمع میكنید، طبیعت انسان است. اگر الآن من گفتم بعد از این مراحل تزكیه نفس مرحله آخر عبودیت است، بعد آن هم مراحل كمالات، انسان به جایی میرسد كه دیگر اُنس با خدا دارد، شما میگویید همان اُنس با خدا را برای ما بگویید تا ما همان را پیش بگیریم. تو با این همه آلودگی میخواهی اُنس با خدا داشته باشی؟ چنین چیزی میشود؟ حالا مشكلات دیگر هم هست كه بماند. لذا اگر دوستان واقعاً كمك كنند، فرصت بدهند روشی كه انتخاب شده است، بهترین روش است و بزرگانی كه در گذشته بودند به همین مشكلات برخورد میكردند رها میكردند. الآن واقعاً ما استقامت داریم میكنیم كه رها نمیكنیم وإلّا رها میكردیم. وقتی كه یك نفر میآید میگوید چرا من پیشرفت نمیكنم، حالا خود او تنبلی كرده است، شام سنگینی خورده است، نماز شب كه برنامه كار او بوده است نخوانده است، صبح نماز صبح خود را هم قضا كرده است، میگوید من چرا پیشرفت نمیكنم. من چه كار كنم تو پیشرفت نمیكنی؟ اگر شما اینها را مقید باشید، كمك میکند، إنشاءالله خیلی موفق میشوید، بسیار روش خوبی است، روشی نیست كه من اختراع كرده باشم، روشی است كه ما از آیات و روایات استنباط كردیم. حتی گفتم میبینید بعضی از دوستان آن را با همه چیز تطبیق میدهند، حتی با انبیاء اولوالعزم این برنامه را تطبیق میدهند.
سؤال: مطالب مهمی از طرف حضرتعالی به صورت مشروح و مبسوط از دین مبین اسلام مطرح شده است، اگر امكان دارد چند مورد از آنها را كه قبلاً از طرف هیچ كدام از دانشمندان مطرح نگردیده است بیان فرمایید.
جواب: این حرف خیلی باحال است. ما اصلاً معتقد نیستیم كه مطلبی از خود داشته باشیم تا اینكه چندتای آن را مطرح كنیم. حالا خیلی از حرفها هست كه بعضی از دانشمندان نگفتند، تخصص آنها نبوده است و ما گفتیم. خیلی چیزها هم هست كه ما بلد نیستیم، باز آنها گفتند. جواب این سؤال هم فكر نمیكنم بیشتر از اینها باشد.
سؤال: در معنی اسراف آمده است كه آنچه در راه غیر خدا صرف شود ولو آنكه ذرهای باشد، اسراف است و آنچه كه در راه خدا صرف شود، ولو آنكه بسیار زیاد باشد اسراف نیست.
جواب: هر چیزی را كه انسان بتواند بگوید خدایا برای تو این كار را میكنم، برای تو این پول را میدهم، چون اگر برای خدا شد، لابد طرف مستحق است، لابد طرف متقی است، لابد طرف نیازمند است، انسان میتواند بگوید خدایا برای تو انجام میدهم. اما یك رفیقِ پولدار كه میخواهی او را گول بزنی، بعد؛ كاسه آنجا رود كه قدح برگردد، به او یك عیدی دادی، یك پولی دادی كه یك وقتی برای خدا نبود، این معلوم است اسراف است دیگر و كارهایی كه برای خدا انجام میشود، اسراف نیست، ولی انسان واقعاً بداند برای خدا است و كارهایی هم كه برای خدا انجام نمیشود، هرچه مفید باشد، بله من عرض میكنم كه اسراف است و نباید انجام بشود.
سؤال: اگر انقباض و انبساط مدتی طولانی باشد، آیا برای روح زیان ندارد و راه برطرف كردن آن چیست؟
جواب: انبساط آن كه یقیناً ضرر ندارد. انقباض دو گونه است، قبض شدن دو گونه است: یكی اینكه انسان گرفتگی دارد، دائمی هم هست و خود او هم میداند در اثر گناهانی است كه انجام داده است، زودتر توبه بكند، یك كاری بكند، این انقباض بد است. یك وقت هست انقباضی هست كه طبیعی پیش میآید و زود هم تمام میشود، شاید هم خدای تعالی خواسته باشد كه این انقباض و انبساط باشد، چون « وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْسُطُ » (بقره/245) در آیات قرآن هست كه اگر قبض نباشد بسط نیست، كه اگر دل انسان باز نباشد، یك خوشحالی نداشته باشد یا یك گرفتگی نداشته باشد، قدر انبساط را نمیداند. به هر حال این انقباض و انبساطی كه انسان در راه هست، یعنی در راه سیر و سلوك است، ولی انقباض و انبساط هم دارد، البته این خوب است.
سؤال: در باب تقدیر معیشت كسی كه درآمد ماهیانه معینی ندارد و كاری كه انجام میدهد، فقط برای به دست آوردن پول نیست تقدیر معیشت برای چنین افرادی چه معنا دارد؟ و در اینجا بحث توكل كه « وَ مَنْ یتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ » (طلاق/3) و آیه « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها » (هود/6) با تقدیر معیشت چه رابطهای دارد؟
جواب: معنای تقدیر معیشت نظم است، عبارت أُخری آن نظم است، در زندگی خود نظم داشته باش. اینطوری نباشد كه هر وقت تو پولدار میشوی همه میفهمند، هر وقت هم بیپول میشوی همه میفهمند، منظم نیستی. وقتی پولدار میشوی اسرافكاری میكنی و وقتی بیپول میشوی چه عرض كنم، برای زن و بچه خود ناراحتی ایجاد میكنی. خلاصه تقدیر معیشت این است كه انسان هرچه كه خرج میخواهد بكند دربیاورد یا هرچه كه درآورد خرج كند، اندازهگیری كند، تقدیر به معنای اندازهگیری است. ماهی صد هزار تومان حقوق داری، طوری تنظیم كن كه صدهزار تومان هم بیشتر خرج نداشته باشی. توكل بعد از این تقدیر معیشت است، یعنی اول تقدیر معیشت میكنی، البته آسیبهایی ممكن است به این تقدیر معیشت تو وارد بشود، یك وقت خدایی نكرده یك كسالتی پیدا بكنی میبینی باید هر چه در دوره سال میخواستی خرج بكنی و هرچه درآمد داشتی، همینجا بدهی. اینجا توكل بكن، اینجا جای توكل است. معنی « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها » رزق و روزی شما با خدا هست، شما جزو جنباندگان روی زمین هستید ولی خدای تعالی در حدیث قدسی فرموده است: « یا اَرض لا تَرزُق عِبادِی اِلا بِکَدِ الیَمِین » ای زمین به بندگان من روزی نده، واسطهی روزی ما- درست است همه چیز از طرف خدا است- ولی واسطه روزی ما كشاورزی است، واسطه روزی ما یك كاری است كه شما بكنید، چون در مرحله اول كشاورزی است. دو دسته از مردم واسطه بین خدا و خلق هستند: اول انبیاء در امور معنوی، واسطه بین خدا و خلق هستند. دوم كشاورز است كه واسطه بین خدا و خلق است. گندم را میكارد، خدا به او گندم میدهد « أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ » (واقعه/64) زراعت میكارد و به مردم میدهد، واسطه بین خدا و خلق است در رزق آنها. تو این كار را رها كردی، حالا میخواهی توكل به خدا بكنی؟ انسان را چون خدا عقل داده است، راه درآمد برای او معین كرده است، گفته است چه كار بكن تا روزی تو دربیاید، مثل مورچه نیست كه روی فرش بچرخد یك دانهای، یك چیزی پیدا بكند و این را ببرد آنجا به اصطلاح مخفی بكند، به فكر حرام و حلال و مال چه كسی هست و مال چه كسی نیست و اینها هم نباشد، نه تو هزار گونه احكام داری در همین كسب و كار خود، باید طوری حركت بكنی كه خدا روزی تو را حسابشده بدهد و آیه « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ » منافاتی با این جهت ندارد و انسان باید حتماً تقدیر معیشت بكند.
سؤال: چرا به غیر از حضرت رسول اكرم و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نمیتوان سجده كرد؟ منظور امامان میباشند.
جواب: سجده كمال خضوع است، نسبت به یك فردی، كمال خضوع، یعنی دیگر بالاتر از آن خضوع را انسان نمیتواند داشته باشد، چرا؟ به جهتی كه صورت را روی پستترین چیزها گذاشته است، بهترین جاهای بدن روی پستترین چیزها برای احترام یك شخصی. طبعاً در اذهان هست كه این فقط باید برای خدا باشد، در اذهان هست و خوب هم هست، درست است. مگر اینكه خود خدا یا نمایندههای خدا اجازه داده باشند كه نسبت به كسی دیگر هم انسان این خضوع را بكند، چیزی دیگر هم بكند كه در حقیقت هم برمیگردد به خود خدا، او گفته است این كار را بكن. خدا به ملائكه فرمود كه به حضرت آدم سجده بكنید و اینها كردند. خدای تعالی فرموده است كه وقتی كه سر به سجده میگذارید، صد مرتبه بگویید « یا مَوْلَاتِی یا فَاطِمَةُ أَغِیثِینِی » (بحارالأنوار/ج99-ص254) شما میگویید خدا كجا گفته است؟ این نماز را تو از كجا آوردی؟ میگویید: ائمه اطهار فرمودند. ائمه اطهار جز آنچه را كه پیغمبر فرموده است، چیزی نمیگویند و پیغمبر هم كه صریح قرآن است « وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوى » (نجم/3) پس خدا فرموده است، خیلی ساده. درباره رسول اكرم، آن هم همینطور. شاید منظور ایشان سجده سهو باشد، در سجده سهو میگویید: « بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا النَّبِی وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ » (بحارالأنوار/ج3-ص357) نمیشود خطاب به كسی باشد و سجده برای كسی دیگر باشد. اینجا هم اجازه دادند، هیچ اشكالی ندارد، هرجا كه خود خدا اجازه داد كه به دیگری هم این كمال خضوع و تواضع را بكند، انسان بندگی كرد، در حقیقت در مرحله اول كمال خضوع را نسبت به خدا انجام داده است و در مرحله دوم این كار را همانطور كه فرمودند انجام داده است.
سؤال: میزان معرفت خودمان را چگونه ارزیابی كنیم؟
جواب: اگر خود شما میتوانید ارزیابی كنید، این كار را انجام بدهید وإلّا مثل حضرت عبد العظیم حسنی نزد امام خود بروید، اگر امام شما غایب است، بروید پیش یك كارشناسی كه به او اعتماد دارید و عقاید خود را اظهار كنید و بهترین كارشناسی كه انسان به او اعتماد دارد خود امام زمان علیهالسلام است و زیارت آل یاسین را با اعتقادات خود بسنجید تا ارزیابی خوبی بشوید.
سؤال: آیه شریفه را مطرح كردند « وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیرَ مَجْذُوذٍ » (هود/108) آیا طبق این آیه ممكن است بعضی از بهشتیها از بهشت اخراج شوند و خالد در بهشت نباشند یا در بهشت به علت اینكه أعمال خوب یك فرد بهشتی اندك باشد، باز هم در آنجا احتیاج پیدا كند به اینكه برای رسیدن به نعمتهای بهشتی كاری یا فعالیتی انجام دهد؟
جواب: در مكرر از آیات قرآن خدای تعالی فرموده است « خالِدینَ فیها أَبَداً » (نساء/57) در جنت و بهشت همیشه هستند و هیچ جا هم نداریم كه كسی را از بهشت إخراج كرده باشند و در داخل بهشت اصلاً غیر از كار خوب نمیشود انجام داد. یك وقت هست كه میشود انجام داد ولی آنجا نمیشود انجام داد، یعنی وقتی تمام صفات رذیله انسان را از انسان بگیرند، انسان نمیتواند- نه اینكه نمیتواند یعنی اختیار نداشته باشد- مثل این است كه مثلاً فرض كنید ما بگوییم كه یك نفر نمیتواند نجاست بخورد، چون گناه برای او مثل نجاست است، گناه برای او مثل زهر است، میتواند ولی نمیكند، پس بنابراین خلود مسلّم است، در همین آیه « وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » این « ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » همیشه بالا و پایینی هست، یعنی بالا و پایینی « السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » منظور این آسمانهای ما و این زمین نیست، بالاییها و پایین، همیشه هست. « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ » كه اینجا این « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ » به آن « ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » میخورد، یعنی همیشه هستند « خالِدینَ فیها أَبَداً » این عطایی است كه بسیار پُرارزش است و نه كسی از داخل بهشت بیرون نمیشود، آنجا اعمال خوب انجام میدهند، دائماً هم رو به رشد و كمال هستند.
سوال: ببخشید آیا تو بهشت عبادت هست؟
جواب: بله اصلاً همه خوبیها آنجا است. عبادت كه مثلاً مجبور كنند انسان روزه بگیرد، نه! چون عبادت آنجا با عبادت دنیا فرق میكند. انسان روزه بگیرد، نمیدانم به نامحرم نگاه نکند، نامحرمی وجود ندارد كه انسان نگاه نكند. یا مثلاً دزدی بكند، وقتی انسان نیازی نداشت، صفت رذیله هم نداشت دزدی هم نمیكند.
سؤال: این سؤال مفصل است ولی چون وقت ما كم است خلاصه آن میشود كمال استقامت چیست؟
جواب: با همین برنامهای كه- چون ما بیشتر از این بلد نیستیم- دادیم و در صحبتهای خود گفتیم، استقامت چهار رُكن دارد، چون ایشان متوجه اركان استقامت هم بودند، چهار رُكن دارد و این چهار رُكن را باید انسان در خود به وجود بیاورد، وإلّا استقامت ندارد. آن چهار رُكن هم حالا یكی این است كه صبر داشته باشد، به همان معنایی كه گفتیم. یكی اینكه از چیزی غیر خدا نترسید. یكی تكیه به چیزی غیر خدا ندهید. یكی هم اینكه قاطعیت داشته باشید. این چهار رُكن استقامت است.
سؤال: در روایتی امام عصر علیهالسلام میفرمایند كه استفاده از وجود مقدس ایشان مانند استفاده از خورشید پشت ابر هست، آیا میشود گفت كه این استفاده همان فهم آیات و روایات هست در مجموعه سه علم اخلاق و احكام و عقاید و آیا میشود گفت كه این استفاده از مرحله بیداری و توبه شروع میشود؟
جواب: استفاده از وجود مقدس حضرت، اولاً كلام از پیغمبر اكرم نقل شده است، من به یاد دارم كه این مطلب در هشت روایت هست، آنچه كه الآن در ذهن من هست. منظور این است كه همانطوری كه- این مثالی است كه برای ما زدند- فرقی نمیكند كه ابری باشد یا ابری نباشد، خورشید برای عالم ما مفید است، همانطور كه شما چه جِرم خورشید را ببینید و چه جِرم خورشید را نبینید مفید است، همانطور هم وجود مقدس حضرت را چه ببینید و چه نبینید وجود ایشان مفید است، همین. حالا برای چه چیزی مفید است؟ برای اینكه ایشان گفتند؟ بله. برای بودن عالم هستی باشد؟ بله. برای اینكه ما به اصطلاح حجت داشته باشیم كه « لو لا الحجة لساخت الارض »؟ (أسرارآلمحمد/ترجمهسلیم-394) بله هست. بنابراین برای همه اینها وجود مقدس ایشان مفید است.
سؤال: درحدیث قدسی نقل شده است كه « ای محمد در روز قیامت اعمال زشت بندهای را حتی به خود تو هم نشان نمیدهم » و از طرف دیگر آیه « وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ » (توبه/105) داریم، آیا روایت منقول اشتباه و نادر است یا معنی خاصی دارد و بفرمایید با ستارالعیوب بودن خدا چطور جمع میشود؟
جواب: آیه شریفه كه جای حرفی در آن نیست، چون دو تا آیه هم هست، به همین مضمون در قرآن « وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ » كه هم خدا میبیند، هم پیغمبر میبیند، هم ائمه اطهار
علیهمالسلام میبینند و آن روایت- حالا من روایت را به یاد نمیآورم ولی از قول ایشان نقل میكنم- ممكن است توجیهی داشته باشد و اینطوری باشد كه بعضی وقتها هست كه برای اینكه طرف خجالت نكشد، دانستن و دیدن با اظهار كردن فرق میكند، مثلاً شما یك جایی سر خود را در خانه همسایه كردی و دیدی دارد یك كار بدی میكند، مثلاً مشروب میخورد، شما دیدید، میدانید، اما به روی او نمیآورید یا استاد شما به شما میگوید به روی او نیاور، ببینید فرق میكند. روز قیامت برای اینكه مؤمنین خجالت نكشند أعمال بد مؤمنین را خود خدای تعالی هم به روی بنده خود نمیآورد « وَ یعْفُوا عَنْ كَثیرٍ » (مائده/15) و به پیغمبر خود هم دستور میدهد كه به روی او نیاور و ائمه اطهار هم همینطور، ولی در اینكه آنها میبینند حرفی نیست.
« نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله » خدایا به آبروی ولیعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از بهترین اصحاب و یاوران او قرار بده. خدایا به آبروی ولیعصر همه ما را شیعه امام صادق قرار بده. ما را از پیروان آن حضرت قرار بده. پروردگارا همه خوبیها را نصیب ما بفرما. ما را از همه بدیها حفظ بفرما. پروردگارا به آبروی آقای ما حجة بن الحسن هر كس هر حاجتی دارد الساعه برآورده بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما. عاقبت ما را ختم به خیر بفرما.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۱ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتأعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
سؤال: در یكی از جلسات در مورد كارهای زن و مرد فرمودید خیلی از كارها، برای زنها است كه مردها انجام میدهند و بالعكس. خواهشمند است حدود كارهای زنها و مردها را به صورت مفصلتری بیان فرمایید.
جواب: ما اگر بخواهیم جواب همین یك سؤال را بدهیم، این جلسه كم است، جلسه بعدی هم باید داشته باشیم. إجمالاً به طوری كه این سؤال بیجواب نمانده باشد، این است كه در یكی از جلساتی كه برای خانمها هم بود ما گفتیم اگر زنهای كار خود را بكنند و مردها هم كار خود را بكنند، زن محبوبه الهی است و ما آن موقع در حدود شانزده امتیاز برای خانمها نسبت به مردها یادداشت كردیم و گفتیم كه آنها بر مردها امتیاز دارند. كار خود خانمها كه باید خود آنها انجام بدهند و به همان كار بپردازند، این است كه نسبت به شوهر، به پدر و مادر، به فرزند مهربان باشند و فرزندان خود را تربیت كنند و هر نوع مهربانی كه ممكن است باید داشته باشند. كارهای مرد هم باید كارهای سختی است كه اختصاص به مرد دارد، كه زنها غالباً یا نمی توانند و یا برای آنها سخت است از عهده این كارها بربیایند، حتی در ممالكی كه بین زن و مرد، یعنی زن و مرد را از هم جدا نكردند و هر كدام را برای كاری اختصاص ندادند، فطرت و وضع خود زنها به همان جهتی كه نمیشده است، نرفتند و مردها هم رفتند. مثلاً ما الآن در بین زنها اگر یكی دو تا مخترع داشته باشیم، ولی بیشتر اختراعات را مردها كردند، بقیه اختراعات را مردها كردند. كارهای سنگین، مثل بنایی، مثل آهنگری، مثل ماشینسازی، كارهایی كه یك مقداری سخت است، اینها را نمیتوانند زنها انجام بدهند، نه اینكه در ایران انجام نشده باشد، بلكه در تمام دنیا اینطوری بوده است كه زنها یك كارهایی را باید بكنند كه باز مردها نمیتوانند بكنند. شماها فكر میكنید كه، یعنی زنها فكر میكنند این كه میگوییم در خانه بنشینید و بچهداری بكنید، یك كار پستی به آنها دادیم، بزرگترین كار و پُراهمیتترین كار است. حضرت آسیه یك بچه، آن هم بچه غیر را، بچه خود او هم نبود، بچه غیر را تحت تكفل گرفت، حالا از نظر مثلاً معنوی نمیگوییم او را تربیت كرد، ولی از نظر ظاهری او را تربیت كرد، مواظبت كرد، فرعون او را نكُشد، مواظبت كرد كه غذای او دیر نشود، مثلاً به خطرات نزدیك نشود، این كارها را كه كرد، برای همین یك كار، آن هم یك بچه تربیت كردن، آنقدر ارزش پیدا كرد كه خدای تعالی با اشاره حالات آن را در قرآن گفته است و حتی یكی از چهار زن محترمه قبل از فاطمه زهرا بوده است، كار بسیار مهم است و به عكس تربیت نكردن بچه كار بسیار خطرناكی است. یك وقتی من در تلویزیون دیدم كه از زنی پرسیدند: تو خانهداری هم میكنی؟ با كمال افتخار میگفت: نه خانهداری نمیكنم، اینطور كارها را من نمیكنم. این را هم بدانید مردهای تزكیه نشده زنها را میخواستند استعمار كنند و این مطالب را در مغز آنها فرو كردند كه این كار پست است، اگر رفتی در بیمارستان یك مریضی را تر و خشك كردی، او را شستوشو دادی، این كار خیلی افتخارآمیز است و حتی روز تولد حضرت زینب را روز پرستار میگویند. عُقلا میدانند كه كدام یكی، بچه خود را پذیرایی كند بهتر است یا یك مردِ مریضِ نامحرمی را كه در بیمارستان هست. بنابراین كارهایی كه برای مردها است، برای هر مردی مشخص است و برای زنها هم كارهای آنها مشخص است، اسلام هم مشخص كرده است، به بهترین زنهایی كه از نظر موقعیت، از نظر ایمان آنها كار ندارم، از نظر موقعیت، بهترین زنهایی كه در عالم بودند زنهای پیغمبر بودند. اصلاً دیگر زنی، شوهری بهتر از پیغمبر نمیتواند داشته باشد. موقعیت بسیار بالایی است، خدای تعالی به آنها میگوید: « وَ قَرْنَ فی بُیوتِكُنَّ » (احزاب/33) شما در خانههای خود بنشینید، صدای خود را طوری بلند نكنید كه « فَیطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ » (احزاب/32) از نظر موقعیت، حالا یك وقت نگویید كه فلانی عائشه و حفصه و اینها را خیلی تعریف كرده است و گفته است بهترین موقعیت را داشتند و همینهایی كه بهترین موقعیت را داشتند اگر كار بد بكنند، خدای تعالی در قرآن میفرماید: اگر شما یك كار بدی بكنید دوبرابر عذاب میكشید، چون « لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ » شما مثل زنهای دیگر نیستید. اگر كه تقوا داشته باشید دوبرابر اجر دارید، پس معلوم است موقعیت خیلی بالایی است و در این موقعیت نگفته است كه پس حالا كه شما زنهای به این خوبی هستید و موقعیت خوبی دارید تقوا هم داشته باشید و بیایید بشوید مثلاً رئیس جمهور، نگفتند. یا خلیفه پیغمبر، اگر بنا بود كه زن در جامعه وارد بشود، در اجتماع وارد بشود، بهتر است از هر جهت، ممكن است از نظر علم و عصمت فاطمه زهرا از علی بن ابیطالب بالاتر نباشد، ولی از نظر اینكه فرزند پیغمبر است، یك مقداری جلوتر است، حضرت زهرا را خلیفه خود قرار میداد.
سؤال: در پاسخ به سؤالی كه روز گذشته فرمودید طبق روایتی غیب آن چیزی است كه خلق نشده است، آیا پس با این وصف آیا معنی مخالف غیب چیزی است كه خلق شده است؟
جواب: اولاً ما نگفتیم غیب آن چیزی است كه خلق نشده است، دقت كردید؟ غیب برای خدا آن چیزی است كه خلق نشده است، نه اینكه برای ما! همه چیز، الآن غیر از این اتاق، بقیه همه غیب است، چه گذشته، چه آینده، چه همین الآن غیب است، این را من نگفتم، به من نسبت دادند، اكثر شما بودید.
سؤال: و این معنا در رابطه با علم كه یك چیزی به چه صورت قابل توضیح است؟ چون كه علم قابل خلق شدن یا نشدن نیست. كه بگوییم این علم چون خلق نشده است غیب است و آیا درست است كه بگوییم برای خداوند آن چیزی كه خلق نشده است غیب است؟ و اینكه خداوند به پیامبر خود فرمود بگو من غیب نمیدانم مربوط به خلق یك شیء است یا خود آن چیزی كه قرار است خلق شود؛ برای پیغمبر غیب میباشد؟
جواب: نمیدانم منظور ایشان چیست. آن علمی كه به ما داده شده است خلق شده است، معلومات است و علم ذاتی نیست، كه علم خدا باشد كه خلق نشده باشد، یعنی خدای تعالی، الآن هم كه من دارم برای شما یك چیزی میگویم در شما یك حقیقتی را ایجاد میكنم، در شما نبود ایجاد شد، همه اینها خلق است.
وقتی چیزی نیست غیب است دیگر، غیبتر از چیزی كه وجود ندارد؛ چه چیزی میتواند باشد؟ بر فرض غیب نباشد، خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » (انعام/73) یعنی چه؟ ما داریم زحمت میكشیم كه « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » را معنا كنیم. امام فرمود: آنچه كه هست غیب نیست، شهود است و آنچه كه نیست غیب است، غیب است دیگر، منتها خدا بر آن عالِم است.
بله، آنچه كه در آینده میخواهد خلق بشود، دیروز هم عرض كردم، إنشاءالله دوستان خوب گوش بدهند، با تمام دقت، این جنبه جلسه پاسخ به سؤالات در كانون را اینجا ندارد، اینجا یك عده دوستان خودمانی هستند و میخواهیم رشدی در روحیات آنها داده بشود، نمیخواهیم یك مطالبی را مدام تكرار بكنیم. دیروز من عرض كردم كه آنچه كه خلق نشده است غیب هست، هم برای خدا غیب است، هم برای ما غیب است، هم برای پیغمبر غیب است، ولی یك دسته آن را چون خدا وعده كرده است « إِنَّ اللَّهَ لا یخْلِفُ الْمیعادَ » (آلعمران/9) جزو وعدههای الهی است، ما میدانیم و حتماً خواهد شد و باز هم غیب هست. یك دسته آن هم آنطور است كه مربوط به تكوینیات است مخصوصاً، كه دست خدا باز است و میتواند آن را عوض كند و چون میتواند آن را عوض كند و عوض میكند، خیلی هم اتفاق افتاده است كه عوض كرده است، من مكرر عرض كردم ظهور حضرت ولیعصر أرواحنافداه روز وفات امام حسن عسگری بوده است، اصلاً روز ظهور آن روز بوده است. بعد هرچه كه تأخیر شده است شاید لحظه به لحظه، ساعت به ساعت، اینها یك علتی پیدا كرده است كه تأخیر شده است. از آن علل ما هیچ اطلاعی نداریم، خود امام زمان علیهالسلام هم اطلاع ندارد، لذا از لحظه ظهور خود اطلاعی ندارد، همه چیز دست خدا است « یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ » (رعد/39) صریح قرآن است، خدا محو میكند آنچه كه هست و آنچه كه میخواهد ثابت نگه میدارد و این مسئله جای حرف ندارد.
سوال: آیا در مورد بهشت ممکن تغییری ایجاد شود؟
جواب: نه دیگر، وعده ها نه، وعدههای الهی نه. لذا همینجا در خصوص ظهور حضرت خدا وعده كرده است كه دنیا را پُر از عدل و داد كند به وسیله وجود مقدس حضرت ولیعصر، این تخلف ندارد، حتی روایت دارد كه ولو از عمر دنیا یك روز مانده باشد خدای تعالی « لطوّله اللَّه » خدا آن را طولانی میكند تا حضرت ظهور كند، اما درباره اینكه چه موقع است، این دیگر مورد بداء است، وعده هم نكرده است كه ما در چه روزی حضرت ولیعصر را ظاهر میكنیم.
سؤال: آیا كظم غیظ با كنترل غضب تفاوت دارد یا نه؟
جواب: كظم در واقع همان كنترل است، یعنی انسان غیظ میكند، عصبانی میشود، ولی به خاطر تقوایی كه دارد خود را كنترل میكند. در خصوص حضرت كاظم علیهالسلام كه ایشان البته سؤال نكردند، ولی طبعاً این سؤال پیش میآید كه حضرت كاظم علیهالسلام چرا غیظ داشتند؟ اگر غیظ داشتند و خوب بوده است، چون غضب و غیظ خوب است، مثل گاز میماند كه در لوله است، باید باشد، خدای تعالی هم غضب دارد « إِنَّ اللَّهَ یغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ » (بحارالأنوار/ج21-ص279) معلوم است كه هم فاطمه زهرا غضب دارد و هم خدای تعالی. به اصطلاح در این لوله گاز، باید گاز باشد، حرفی نیست، منتها باید بعضی جاها انسان این گاز را ببندد، الآن تابستان است، هوای قم هم گرم، شما گاز را هم باز كنید در بخاری، انسان را میكُشد. كنترل غضب باید برای اهل تقوا باشد. حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام كه كاظم هستند، طبعاً غضب داشتند، حالا اگر غضب هست باید اظهار بشود، در بعضی جاها باید بگذاری، در زمستان بخاری را باید روشن كرد، باید آن گاز را رها كرد، گاهی میشود به صورت تقیه، یعنی یك نفری اینجا نشسته است، زمستان هم هست، سرد هم هست، باید هم حتماً گاز بیاید در بخاری، میگوید اگر دست به گاز بزنی، باید همینجا بنشینی، بلرزی و دست به لوله گاز نزنی وإلّا تو را میكشد، نه فقط تو را، همه دوستان تو را هم میكُشد. میگوییم باشد، اینجا سرما میخوریم، شیر گاز را باز نمیكنیم، دقت كردید؟ پس بنابراین كظم غیظ و كنترل غضب برای اهل تقوا لازم است ولی گاهی به صورت تقیه انسان غضب میكند و گاهی به صورت تقیه هم غضب باید بكند، ولی غضب نمیكند و این مسئله اینطوری است. اشكالی چیزی ندارید؟ چون خیلی مُجمل گفتم.
سؤال: لطفاً بفرمایید سخنان افراد غیر معصوم در قرآن از نظر حجیت به چه شكل میباشد؟ مانند سخنان شیطان و زلیخا و عزیز مصر و دیگران.
جواب: اگر آمد كلام شیطان، كلام غیر معصوم از زبان خدا جاری شد، خدا به او حجیت داده است و آمده است، حالا اگر خدای تعالی به عنوان تأیید گفت، حجت است. چون خدا فرموده است. اگر به عنوان مذمت فرمود حجت نیست، خیلی ساده است، مثلاً همین مثالهایی كه خود سؤالكننده زدند، شیطان گفته است من « لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ » (ص/82) خدا از او نقل كرده است، باید حواس ما جمع باشد، دیگر خدا هم نقل كرده است، معلوم است خدا تأیید كرده است كه شیطان همه را إغوا خواهد كرد، حواس شما جمع باشد، یا زلیخا به عزیز مصر یك حرفهایی زده است، اینجا خدا به عنوان مذمت از زلیخا این را نقل كرده است، مثلاً چطور؟ زلیخا به عزیز مصر گفت: این به من نظر خیانتی داشته است، خدا هم دارد به عنوان رد کردن او نقل میكند، اینجا دیگر حجت نمیشود كه حتماً حضرت یوسف به زلیخا نظر بدی داشته است، امثال این در قرآن زیاد است كه خدای تعالی نقل كرده است و در همان نقل خود حجیت آن را تأیید كرده است، بلكه حجیت به آن داده است، و خیلیها هم هست كه به عنوان رد و مذمت آن را حجیت نداده است، هر دوی آن هم كلام خدا است. اگر مسئلهای دیگری منظور ایشان است بفرمایند تا من جواب بهتری بدهم.
سوال: از كجا بفهمیم كه تأیید شده است یا تأیید نشده است؟
جواب: از خود آیات استفاده میشود، الآن از شما بپرسند بالأخره زلیخا نظر بد به حضرت یوسف داشت یا یوسف نظر بد به زلیخا داشت، شما چه میگوید؟
زلیخا نظر بد داشت، از كجا میگویید؟ از همان آیات میگویید دیگر، همه جا همینطور است، جایی نیست كه اگر ساكت بود، شما نفهمیدید بالأخره خدا به كدام كلام حجیت داده است؟ به این حجیت داده است یا نداده است؟ دیگر آنجا مربوط به تفاسیر میشود، باید بروید به تفسیر مراجعه كنید ببینید معصومین چه فرمودند، ولی من به یاد ندارم كه جایی خدای تعالی حجیت داده باشد و معلوم نباشد مثلاً از قراین آن، از بقیه گفتار معلوم نباشد. اگر به نظر كسی میآید بگوید.
در همان آیات سورهی حضرت یوسف آمده « إِنَّ كَیدَكُمَّ عَظیمٌ » (یوسف/28)
جواب: بله دیگر « كَیدَكُنَّ عَظیمٌ » چه اشكال دارد؟ اولاً این كه فهمیده میشود كه كید زن، نه این اگر اثبات هم بشود نفی نمیكند. « إِنَّ كَیدَكُمَّ عَظیمٌ » هم ممكن است باشد « إِنَّ كَیدَكُنَّ عَظیمٌ » منتها مرد چون در چیزهای بزرگ، بیشتر فكر میكند و زنها بیشتر در مسائل كوچك فكر میكنند و یك مقدار هم ضعیفتر از مرد هستند، حالا به هر دلیلی ضعیفتر از مرد هستند، بیشتر به كید و دورویی و دورنگی و اینها میپردازند، عظمت آن بیشتر است تا كید مردها. دقت كردید؟
سؤال: انسان با خدای تعالی چگونه میتواند صفا، صمیمت داشته باشد؟
جواب: هر چه تو داری بریز روی آنچه كه خدا دارد و هر چه هم خدا دارد میریزد روی آنچه كه تو داری، كه ما هیچ چیز نداریم. انسان اگر بخواهد با خدای تعالی صفا و صمیمیت داشته باشد، دو چیز خود را باید بدهد و همه چیز از خدا بگیرد: یكی جان خود را و یكی مال خود را. این هم تازه برای خود خدا است، حالا فعلاً در اختیار ما است. خدای تعالی میفرماید: « إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » (توبه/111) خدا میخرد جان و مال شما را، مهم آن هم جان است، كه بهشت را به شما بدهد. این كمال صفا و صمیمیت است، با هر كسی هم خواستید صفا و صمیمیتی داشته باشید باید همینطوری باشید. طرف شما یك فرد تنگنظری كه خدا نیست، بینیازی كه خدا هست و قدرتمندی كه خدا هست، باشد تا شما هرچه دارید در اختیار او بگذارید، مشكلی هم دیگر ندارد. خدای تعالی بهترین موجودی است كه انسان با او میتواند با صمیمیت و با صفا كار كند و باشد و محبت خدا را در دل داشته باشد. إنشاءالله موفق باشید.
سؤال: آیه شریفه میفرماید: « یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ » (آلعمران/102) منظور از « حَقَّ تُقاتِهِ » چیست؟
جواب: خود ایشان نوشتند كه مراتب سه گانه تقوا است، خوب هم نوشتند، حق تقوا همان مرحله كامل تقوا است كه انسان خود را به مرحله كامل تقوا برساند. در مراحل تقوا هم یك روایتی در كتاب مصباح الشریعه هست كه ظاهراً توضیحات آن برای صاحب كتاب است منتها قاطی كرده است. خیلی از جاهای مصباح الشریعه، معلوم است كه توضیحات خود صاحب كتاب است. آنجا میگوید كه تقوا سه مرحله دارد، از قول امام صادق، ظاهر آن آنجا این است كه از قول امام صادق علیهالسلام است. مرحله اول ترك محرّمات و انجام واجبات است، انسان خود را از محرّمات حفظ كند و واجبات را انجام بدهد. مرحله دوم آن این است كه مكروهات را ترك بكند و مستحبات را هم انجام بدهد. مرحله سوم آن این است كه انسان از مشتبهات خود را حفظ كند و همه كارهای او برای خدا باشد و مستحب باشد، البته این آثار تقوا است، تقوای واقعی این است كه انسان خود را تزكیه نفس بكند، چون در همه مراحل میآید، كه نخواسته باشد یا تقوای قلبی او به او اجازه ندهد كه معصیت بكند، مكروهات را انجام بدهد، مشتبهات را انجام بدهد، البته از باطن این بیاید. یك وقت هست كه انسان به خود تحمیل میكند، به زور خود را وادار میكند، خیلی دل او میخواهد این گناه را بكند اما دیگر به خاطر خدا نمیكند، خیلی هم بعد روی اعصاب او فشار میآید، ناراحت میشود، خیلی افراد هستند اینطوری هستند، گناه را با فشار انجام نمیدهند، بعضیها هستند كه نه، راحت انجام نمیدهند. بعضیها هستند اصلاً بخواهند گناه انجام بدهند، ناراحت میشوند، اینها فرق میكند، اینها مراحل تقوا است. حالا منظور از « حَقَّ تُقاتِهِ » این است كه تقوای خوبی داشته باشید، تقوای تحمیلی نباشد كه اینقدر اعصاب شما خُرد بشود كه چرا من فلان گناه را میشد بكنم، فلان پول را میشد به دست بیاورم، فلان خیانت را میتوانستم بكنم، فلان رشوه را میتوانستم بگیرم و نشد، از دست ما در رفت، كلی اعصاب تو خُرد بشود، اینطوری نباشد، تقوای شما، تقوای كاملی باشد كه بتوانید خوب از كنار آن بگذرید، ناراحت نشوید، بلكه اگر خواستید گناهی بكنید، گناه را بر خود تحمیل بكنید، آنجا بر شما فشار بیاید. بعد میفرماید: « وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ » هرگز نَمیرید جز آنكه مسلمان بمیرید، مسلمان اینجا منظور همان كلمه شهادتین نیست، منظور تسلیم واقع است و اینكه كاملاً انسان به مرحله تسلیم رسیده باشد و مسلمان واقعی باشد.
سؤال: با یك عده از دوستان در خصوص مطالب اخلاقی اختلاف پیدا كردهام و یقین به صحت برخورد خودم دارم و آنها ابداً زیر بار حرف حق نمیروند و راهی جز معذرتخواهی از آنها نبوده است، مایه برقراری این ارتباط نمیباشد، تكلیف من چیست؟
جواب: روایتی در این خصوص نقل شده است كه اولاً « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ » (نحل/125) همیشه با دشمن، با كسی كه حرف حساب به مغز او فرو نمیرود با خوبی بحث كنید، انسان میتواند با تبسم، با خوبی « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ » بعد فرموده است: « وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً » (مزمل/10) اگر خواستی دوری هم بكنی یك طوری دوری بكن كه خیال نكند با او قهر هستی، دیگر وقتی همدیگر را دیدید باید روی خود را از هم بگردانید، نه، حالا مثلاً دیگر با شما بحث نداریم، البته آن هم در دل خود بگو. اگر هم یك وقتی او قهر كرد رفت، روایت دارد در این خصوص كه شما بروید بگویید عیبی ندارد، مسئلهای نیست. اگر مسائل اعتقادی است نگویید من اشتباه كردم، بگویید « لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِی دینِ » (کافرون/6) دین تو برای خود تو و دین ما هم برای خود ما. اگر اعتقادی نیست، سر یك مسئله مالی مثلاً اختلاف دارید، بگویید آقا من اشتباه كردم ببخشید، آنجا میتوانید بگویید من اشتباه كردم. به هر حال آیه « وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً » « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ » اینها را انسان باید درباره دوستان ولو حرف گوش نمیكنند، رعایت كند.
سؤال: آیا شخص گنهكار، قبل از ورود به مراحل تزكیه نفس، باید نزد استاد اعتراف به گناهان گذشته خود بكند یا خیر؟ لطفاً توضیح بدهید.
جواب: مسائل در اینجا مورد بحث است و یكی از ایرادهایی كه ما به مسیحیت زیاد داریم این است كه اینها میروند پیش كشیش و اعتراف به گناه میكنند و گناه خود را- خوب دقت كنید كه آنجا چیست و در اسلام نیست- میگویند آقا ما مثلاً زنا كردیم، میگوید باشد، اینقدر پول بده تا ما گناه تو را ببخشیم، او هم یك پولی میدهد. اینطوری برای ما نقل كردند، من فكر نمیكنم به همین خلاصهای هم باشد، چون من در كلیسای بزرگ واتیكان، آنجا همینطور كه داشتم میگشتم بعضی از اتاقها بود كه اتاق اعتراف بود و بعضیها هم صندلیهایی بود. یك صندلیهایی بود كه همان كنارها گذاشته بودند و دو طرف داشت، یعنی وقتی كسی اینطوری مینشست یكی هم آن طرف مینشست، آن گناهكار هم آن پشت مینشست، پشتهای اینها به هم بود و همدیگر را نمیدیدند، فقط صدای همدیگر را میشنیدند، یك اتاقچههایی هم بود مثل كُمدمانند كه میرفتند داخل آن و دو نفر بیشتر جا نداشت و آنجا مینشستند و اعتراف میكردند، چون گاهی خیلی بحث و حرف آنها طول میكشید، فكر نمیكنم به این سادگی بود كه تا بگوید فلان گناه را كردم، او بگوید اینقدر پول بده، او هم فوری پول بدهد و خداحافظ، حالا آنچه كه ما شنیدیم اینطوری است. این كار از این جهت در اسلام غلط است كه این شخص شاید پولدار باشد، مدام برود از این گناهان بكند و بیاید پول بدهد و برای او ارزش دارد، پول هم برفانبار جلوی او هست، پولهای زیادی كه میخواهد در بانك بگذارد، میرود میدهد به آقای كشیش و گناه خود را انجام میدهد، این كار انسان درست نمیكند و این غلط است، البته اگر این باشد، چون من حتی نسبت به ادیان دیگر هم، نمیخواهم بیانصافی داشته باشم، اینكه ما شنیدیم، حتماً شماها هم همین را شنیدید، شاید در كتابها هم همین را نوشته باشند، احتمال هم میدهم؛ البته احتمال ضعیفی هم میدهم كه بیشتر از این روی آن كار بكنند، این غلط است، دقت كردید؟ چون بیپولها گناه نباید بكنند طبعاً، فقط پولدارها گناه بكنند. اینطوری میشود. اما اصل اعتراف، اعتراف یك وقت هست كه همه جا انسان میرود اعتراف میكند؛ من گناهكار هستم، این تشیع فاحشه است، یعنی مثلاً الآن یك نفر بلند شود اینجا بگوید من روزه هر روز ماه رمضان را خوردهام، این بد است، این از نظر اسلام گناه است، حتی روایت دارد و فتوا هم شاید باشد كه اگر كسی یك گناه خود را جلوی دیگری اعتراف بكند، باز همان گناه را به پای او مینویسند، چرا اعتراف كردی؟ « یحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ » (نور/19) اما حالا آیا اگر انسان در مقابل معصومین، پیغمبر اكرم، ائمه اطهار، حالا از آنجا شروع میكنیم و پایین میآییم، اگر در مقابل آنها برای علاج كار خود، برای علاج روحیات خود، اعتراف كرد اشكال دارد؟ میگوییم نه، در قرآن آمده است كه اعتراف كردهاند « وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ » (توبه/102) داریم در آیات قرآن و جریان ابولبابه كه اعتراف كرد، و جریان بهلول نبّاش كه خدمت پیغمبر اكرم رسید، پیغمبر گفت: بگو دیگر، پیغمبر اكرم كه هیچ وقت امر به گناه نمیكند كه بگوید تو اعتراف كن، پس معلوم است خدمت ائمه اطهار و خدمت پیغمبر اعتراف اشكالی ندارد و إلّا آنها نمیگفتند بگو. باقی آن میماند اعتراف در مقابل استاد، در مقابل یك طبیب روحی كه میخواهد او را معالجه كند و واقعاً هم به عنوان معالجه میرود. اینجا آنهایی كه حوصله ندارند ملحق میكنند به همان تشیع فاحشه و میگویند نباید اعتراف بكنید، ولی مشكلاتی پیش میآید كه بدون اعتراف نمیشود اصلاً آن مشكلات را حل كرد. روز قبل یا دو روز قبل بود كه اینجا صحبت شد، مثلاً یك كسی بیست سال روزه خود را خورده است، عمداً هم خورده است، نمیفهمیده است، مسلمان هم بوده است، ولی نمیفهمیده كه چه كار میكند، خیلی هم مورد ابتلاء است، ده سال آن را حساب كردیم، هشتاد سال باید كفاره روزه بگیرد، یعنی هشتاد سال باید روزه بگیرد تا این ده سال كفاره را بدهد، چون مثلاً هر روزی دو ماه روزه است، خیلی از چیزهای دیگر هم هست و اساساً اگر انسان یك گناهی را كرد و راه توبه آن را ندانست یا مأیوس از رحمت خدا شد و یا توبه او قبول نشد و یا علاجی نتوانست بكند، حالا یك غلطی كرده است، این شخص در همان حال میماند و نمیتواند پیشرفت بكند. اكثراً اینطوری هستند، همان جریان حمید بن قحطبه میگفت شصت نفر سید را من در یك شب كُشتم و دیگر حالا چه روزهای بگیرم -آن هم با فشار هارون الرشید كُشته بود- حالا دیگر چه روزهای، چه نمازی، چه مسلمانی. بالأخره خدا میخواهد ما را به جهنم ببرد، آب هم كه از سر ما گذشت چه یك متر چه صد متر، اینطوری میشود. اینجا من فكر میكنم اگر كسی اهل فهم و دقت و اینها باشد، البته باید روی استاد، روی آن شخصی كه میخواهد پیش او اعتراف كند خیلی باید دقت داشته باشد و اعتراف پیش آنچنان شخصی مثل اعتراف مریض است پیش طبیب. اگر طبیبی پرسید كجای تو درد میكند؟ این بگوید من نباید بگویم كه كجای من درد میكند، هر چه خود تو میفهمی همان را عمل كن، این حرف از هیچ كس پذیرفته نیست و وقتی كه بالأخره در بدن كه میشود آن را پیدا كرد، یعنی یك دست، از سرگرفته تا پا عكسبرداری میكنند، گوشه و كنار را ملاحظه میكنند و میبینند فلان جا فلان اشكال دارد پس همانجا درد میكند، حالا این نمیخواهد بگوید، ما میفهمیم كه پای تو درد میكند، به جهتی كه پای تو یك مویه كرده است و شكسته است، پای تو درد میكند یا مثلاً در مغز تو یك غدهای هست پس سر تو درد میكند، اینها را میشود پیدا كرد، اما روح انسان كه آیا حسود است؟ الآن در تمام جمعیت شما اگر یك نفر باشد كه در نهایت درجه حسادت و یك نفر هم باشد در نهایت درجه سلامتی، از هیچ جای او تشخیص داده نمیشود، اگر خود را كنترل كرده باشد، آنوقت این را نباید گفت! ولی آن را باید گفت؟ این خیلی بعید است كه از دید اسلام و مسلمانها و به طور كلی بگوییم كه نباید گفت، ما هم در عین حال اكثر اینهایی كه مرحله توبه را میگیرند میگوییم این دیگر بدتر از بهلول نبّاش دیگر نیست، چون پیغمبر چهل روز به بهلول نبّاش برنامه داد، ما آن درجه آخر را میگیریم، هر چقدر هم شماها به زحمت میافتید برای همین جهت است كه ما نمیخواهیم كسی اعتراف كند و جلوی اعتراف گرفته شده است و لذا میگوییم چهل روز مرحله توبه را بگذراند تا یقینی بشود كه توبه او قبول شده است، ولی در عین حال بعضی از توبهها هست كه چهل روز هم تمام نمیشود. اگر یك كسی انسانی را كشته باشد، یك كسی ده سال روزه خود را خورده باشد، اگر كسی حق الناس به گردن داشته باشد، امثال اینها با این مسائل حل نمیشود، البته با تصمیم خود، چون مرحله توبه هشتاد سال هم نیست، با تصمیم اینكه این كار را، این كفاره را بدهد، این دیه را بدهد، این غذا را بدهد، این مال مردم را بدهد شاید درست بشود. غالباً تصمیم هم نمیتوانند بگیرند.
– اینکه در مورد بعضی از گناهان اعتراف در مقابل غیر معصوم دستور اولیه این است که برود پیش آن شخص حلالیت بگیرد این به چه صورت میشود؟
جواب: حالا آن استثناء است، بله، حالا من نمیخواهم در مورد آن بحث كنم، چون یكی از اعتراضاتی كه غالباً به ما دارند همین است كه در آن چاپهای اول سیر إلی الله این را نوشته بودیم، همین مطلبی كه الآن میگویم نوشته بودیم و برداشتیم.
سؤال: مراحل نزول قرآن با معرفت امام، عام، خاص، خاصالخاص چه ارتباطی دارد؟
جواب: من معنای سؤال ایشان را نفهمیدم، اگر شما فهمیدید بگویید كه ما توضیح بدهیم. خود شما بگویید منظور چه بوده است.
جواب: آخر معرفت امام خاص و عام و خاصالخاص یك بحث دیگر است و نزول قرآن یك بحث دیگر است. شاید با هم ارتباط هم نداشته باشند. ارتباط آن را بگو تا من جواب بدهم. نزول اول قرآن معرفت خاصالخاص چه ارتباطی دارد؟ قرآن نازل شده است، معرفت ما و امام را با نزول قرآن، من نمیفهمم، بالأخره اگر میخواهید باید سؤال شما را بدهی تا توضیح بدهیم.
سؤال: آیه شریفه « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ » (شعراء/193) آیا روح الأمین با روح القدس فرق دارد؟ آیا روح الأمین حضرت جبرئیل است؟
جواب: روح القدس همان روح اولی است كه خدای تعالی خلق كرده است و تطبیق هم میكند. روح القدس، فکر نكنید اسم خاصی است، نه! یعنی روح پاك، آن روح پاك روح مقدس پیغمبر اكرم است و همه انبیاء را هم تأیید میكرده است. روح الأمین هم حضرت جبرئیل امین است، و بیشتر تفاسیر اینطوری نوشتند.
سؤال: با توجه به آیات این هفته مثال زدن برای خدای تعالی چه مفهومی دارد كه خدای تعالی نهی میكند؟ « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » (نحل/74)
جواب: انسان مثال را برای كسی میزند كه حرف راست و درست حسابی طرف را نفهمند. شما مثلاً میگویی خدایا من این قدر قرض دارم، بدهی دارم بده، تمام شد. خدا هم میفرماید تو چه هستی، چه كسی هستی، چقدر بدهی داری. اگر نشستی برای خدا مثال زدی كه مثلاً حالا یك كسی قرض داشته باشد و نمیدانم طلبكار هم درِ خانه او ایستاده باشد و نمیدانم فشار هم بر او وارد شده باشد و بخواهند او را زندان ببرند و حالا اگر چنین وضعی داشته باشد شما چطوری جواب او را میدهید، اینها را نگویید دیگر « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » این یك معنای آن. معنای دیگر آن هم شاید منظور امثال، مَثَلها، یعنی مثلاً بتهایی برای خدا نصب بكنید در مقابل پروردگار كه بیشتر همان معنای اولی به ذهن میآید.
-اینکه در آخر میفرماید « وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى » منظور چیست؟
جواب: خدا میتواند مَثَل بزند، چون خدا با نافهمی مثل انسان روبهرو است، ولی ما كه با نافهمی روبهرو نیستیم.
-یعنی خود خدا را میخواهیم معنا كنیم با مَثَل نباید توضیح بدهیم؟
جواب: این را گفتم، معنای دومی همین بود- كه البته در ذهن انسان كمتر میآید- كه مثلاً فرض كنید كه الآن بتپرستها این كار را میكنند، من در بنِارس بود دیدم یك محوطه، صحن بسیار بزرگی است، حدوداً 22 گنبد طلا داشت، جای بسیار بزرگی، زیر هر گنبدی سه تا بت گذاشته بودند، هر كدام هم یك شكلی بودند. من به آن شخصی كه آنجا متصدی آنها بود گفتم: خدا كدام یك از آنها است؟ گفت: هیچكدام. گفتم: پس اینها چیست كه شما اینجا گذاشتید و اینطور میپرستید؟ گفت: در هندوستان هر پولداری كه خدا را در مكاشفه خود به هر شكلی دیده است، مَثَل آن را، شكل آن را درست كرده است و آورده اینجا گذاشته است، كه تقریباً 22 تا سه تا چقدر میشود؟ 66 تا. این معنا را ممكن است منظور باشد « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » ولی با « تَضْرِبُوا » یك مقداری مشكل دارد و بعد هم در تفاسیر هم این معنا خیلی تأیید نشده است. چیزی به نظر شما نمیآید؟ شما آقایان علما؟ آیه چیست؟ آیه را دارید؟ بخوانید تا بهتر استفاده كنیم.
« فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ » ببینید همین جمله همان حرف، من این را به یاد نداشتم، كه خدا میداند و شما نمیداند، پس آن كسی كه نمیداند باید برای او مَثَل زد، نه برای آن كسی كه میداند. بعد میگوید: « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا یقْدِرُ » برای ما الآن خدا مَثَل میزند، چون ما نمیدانیم برای ما مَثَل میزند. مسئله همان چیزی است كه عرض كردم.
سؤال: آیا در روایات اسلامی نامی از جزیره خضرا برده شده است و آیا ممكن است جزیره خضرایی كه علی بن فاضل دیده است، همان جزیرهای باشد كه در نزدیكی اسپانیا ( آندلس قدیم ) هست؟
جواب: در روایات جزیره خضرا اصلاً نداریم، همان قضیه علی بن فاضل- حالا ایشان نوشتند، چون من اسم او را هم فراموش كردم- مرحوم حاجی نوری در نجم ثاقب نوشته است، بیشتر از آن هم چیزی ما در این خصوص نداریم، اشكالی هم ندارد كه جزیره خضرا وجود داشته باشد. ولی یقین نداریم و اینكه در مثلث برمودا یا نزدیك اسپانیا، از نظر جغرافیایی نمیدانم، یا یك جای دیگر است، ظاهراً همه آن احتمالی است و خیلی درباره آن نمیشود صحبت كرد، حتی درباه جزیره خضرا هم احتمالی است، یك نفری حالا مكاشفه كرده است، خدا رحمت كند یكی از علمای بزرگ مشهد كه خیلی هم من ایشان را به عنوان استاد قبول داشتم، ایشان میگفت: این آقای علی بن فاضل در عالم رؤیا دیده است، مكاشفه كرده است، حالا هر چه، بالأخره جزیره خضرا را هیچ كس هم صددرصد به عنوان اینكه حتماً یك جایی اینطوری هست نگفته است. یك وقتی خدا رحمت كند مرحوم آقای میرجانی، یكی از علمای محترم بود كه الملاحم را هم نوشتند، خود من با ایشان صحبت میكردم، ایشان باز معتقد بود كه در كویر ایران یك شهری است به نام شهر نور و اصحاب حضرت در آنجا تشریف دارند. به ایشان گفتم من اگر یقین بكنم كه آنجا هست ولو پیاده هم شده میروم، ارزش دارد دیگر، بالأخره زنده آنجا برسد حرفی نیست. یك ده روزی انسان زحمت میكشد، انسان زنده برسد خوب است. گفتم: چرا شما آنجا تشریف نمیبرید آنجا زندگی كنید؟ ایشان فرمودند: آخر عمر من را قول دادند ببرند، كه متأسفانه ایشان هم در همان اصفهان فوت كردند و نرفتند آنجا. مرد بسیار خوبی بود وإلّا اسم نمیبردم. من حدس میزنم كه یك كسی آمده است و یك چیزی به ایشان گفته است، ایشان هم باور كردند، چون گاهی هم روغنی، بعضی از میوهجات خوب میآوردند، آن جریان طبس هم همان وقت واقع شد، كه گفتند همانها آنها را سرنگون كردند و بالأخره این باز نزدیك بود و من حتی به ایشان گفتم: من اگر احتمال آن را میدادم میرفتم، حتی اینطوری. اینها یك چیزهایی است كه گاهی با یك مقدماتی، یك مؤاخراتی برای یك انسان پیش میآید و جزو آنهایی نیست كه در گذشتهها مثل اصحاب كهف و اینها انجام میشد و ما ایمان نداشتیم و حالا ما ایمان نداریم برای ما انجام نمیشود، اینها یك مسائلی است كه چون این همه از شیراز به مشهد كه هواپیما حركت میكند تقریباً تمام كویر را انسان میبیند، نمیشود آنجا یك شهری باشد كه انسان آن را نبیند و مخفی باشد و راهی هم نداشته باشد و سپاه پاسداران هم به آنجا دسترسی پیدا نكرده باشد، نمیدانم از حكومت دولت هم خارج بشود، چون ایشان آنطوری میفرمودند، اینها تقریباً همان سادگیهایی است كه بعضیها دارند كه روی اخلاص و پاكی خود باور میكنند.
« اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم » خدایا به آبروی آقای ما حضرت ولیعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدا توفیق فهم حقایق اسلام را به ما مرحمت بفرما. پروردگارا مریضهای اسلام، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. اموات ما غریق رحمت بفرما.
« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین ».
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۹ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت… تسامحی شد یا فرض کنید؛ فراموش شد یا نشد خمس را بدهند؛ در این صورت مِلک آنها است دیگر! خمس مِلک امام است! امام (صلوات الله علیه)- البته این در صورت مسامحه است!- امام علیهالصلاةوالسلام برای یک مورد موقتی؛ به اصطلاح این اجازه را میدهند که این خمس برای آنها حلال باشد.
اگر بخواهیم تشبیه کنیم مثلاً؛ یک کسی داخل مِلک یک فردی وارد شده است: انسان باید خیلی تنگنظر باشد که بگوید حالا تو با اشتباه وارد شدهای؛ من راضی نیستم! مگر اینقدر به من پول بدهی، اینقدر چه بکنی؛ از این صحبتها!…
یک چنین گذشتی از ناحیهی امام عصر ارواحنا فداه نسبت به بعضیها که غفلت میکنند یا مثلاً نمیتوانند خمس را بدهند یا فراموش میکنند، ازاین قبیل است! وإلّا آیه شریفه «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ» (أنفال/۴۱) این در جای خودش ثابت است، روایات زیادی به حد تواتر هست، که باید خمس را بدهند و اگر خمس را ندادند؛ چه اشکالاتی هست.
بالأخره مِلک امام است. یک پنجم: «لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ»، برای شش دسته این خمس مال آنها است، مِلک آنها است، لذا به خاطر این روایت؛ نمیشود اصل خمس را منکر شد؛ این روایت فقط در مورد مسامحه و اینها است…
سؤال: قدری جهت توجیه افراد عوام که از ما سؤال میکنند؛ توضیح بفرمایید تا ما بهتر بتوانیم به آنان پاسخ بدهیم؟
جواب: همین دیگر! این سؤال جداگانهای نیست؛ نه دیگر؛ خمس استثناء ندارد! خمس؛ استثناء ندارد که منظور این باشد که مراجع تقلید یا علما؛ – آنها همه؛ آنوقت خودشان را از علما میدانند، از مراجع میدانند! -خدمت شما عرض شود -خمس را برای خودشان حلال میدانند!
نه؛ آن مواردی که الآن خمس را استفاده میکنند به عنوان نیابت از امام است، یعنی به جای امام نشستهاند و پول را صرف -خدمت شما عرض شود که -افراد میکنند، صرف جایی که خود امام علیهالصلاةوالسلام خرج میکرد؛ میکنند، اینها نمیتوانند بگویند که این بر ما حلال است، ما هر کاری خواستیم بکنیم! -من دیدهام که عرض میکنم، -این روایت همین؛ اجمالی هست و این هم علما حمل بر همین جهت میکنند.
سؤال: در روایات آمده است که در ماه رمضان یا شبهای جمعه هزار هزار نفر از جهنم آزاد میشوند، اینها جزو چه دستههایی از عالم برزخ هستند و به چه دلیل آزاد میشوند؟ آیا از افرادِ در خواب رفته هستند؟
جواب: البته این؛ ظاهر آن؛ برای کسانی است که در دنیا زنده هستند! اصلاً به آنهایی که در عالم برزخ هستند و اینها انصراف ندارد یعنی از آنها منصرف است، افرادی هستند که در عالم دنیا هستند، خدای تعالی همان طوری که پیغمبر اکرم فرمود: یک ضیافتی دارد، ضیافت آن؛ سه مادّهی غذایی برای روح دارد: یکی مغفرت ، یکی رحمت ، یکی هم برکت است.
این مسأله دربارهی مغفرت او هست که سفره آن قدر وسعت دارد که در هر شبانهروزی یک میلیون جمعیت را در آن بخش از مغفرت خود؛ میبخشد.
آن بخش از غذای آن؛ این است که گنهکاران را میبخشد، حالا شرط اول این گنهکاران؛ این است که گنهکاری باشند که طالب مغفرت باشند، طالب آمرزش باشند، نه اینکه یک گنهکارهایی باشند که طالب مغفرت نباشند، طالب آمرزش نباشند! دقت کردید؟ باید طالب باشند.
مثل اینکه انسان یک مهمانی دعوت میشود، وقتی که انسان سر سفره نشسته است، میل به غذا ندارد، اشتها ندارد، مریض است، این طبعاً غذا نمیخورد، وقتی که غذا نخورد؛ از آن غذا استفاده نکرده است!
برکت آن هم همین طور است، رحمت آن هم همین طور است! رحمت دارای سه بخش: رحمت عام، رحمت خاص، رحمت خاصالخاص است.
اینها خود؛ باز به این سه بخش تقسیم میشود. برکت هم همین طور، بنابراین هزار هزار نفر؛ مربوط به عالم برزخ نیست! -حالا شما گفتید در ذهن من آمد که شاید مثلاً… ولی -ظاهر آن مربوط به همین دنیا است، چون ضیافةالله برای مردمی که در دنیا هستند میباشد.
حالا آنها دیگر جهنمهای آتش و جهنمهای معنوی است. بله؛ در این دنیا؛ کسی که نه برکت دارد، نه مورد رحمت پروردگار است، نه؛ به اصطلاح؛ مغفرتی شامل او میشود، این در جهنم است!
حالا اینجا منظور نویسنده این بوده است که خیال کردهاند: این مطلب که هزار هزار نفر را خدای تعالی از آتش جهنم آزاد میکند؛ مربوط به آن کسانی است که از دنیا رفتهاند! نه، مربوط به مردم همین دنیا است.
سؤال: شنیدهایم که در برخی از فیلمهای مستند که در تلویزیون هست؛ افرادی که اعتقادات صحیحی هم نداشتهاند و مُردهاند و زنده شدهاند؛ در عالم برزخ عذابی نداشتهاند، به حدی که آنها از زنده شدن ناراضی نبودهاند، این امر چگونه ممکن است؟
جواب: بله، این هست و تقریباً حدود بیست سال قبل؛ من هم در کتاب عالم عجیب أرواح همین طور چیزهایی را نوشتم. اولاً این افرادی که به دنیا برگشتهاند؛ اینها صددرصد نمُردهاند که به عذاب و به ناراحتی و به این طور چیزها برخورد بکنند!
یعنی فقط یک پردهای جلوی چشم آنها باز شده ، خدای تعالی اینها را برده است، یک مقداری بعضی برنامهها را به اینها نشان بدهد و آنها را برگرداند؛ برای زندهها خبر بیاورند، این است.
چون سابق میگفتند هیچ کس نرفته است از آن دنیا خبر بیاورد! حالا دورهی آخرالزمان است! یک عدهای میروند خبر میآورند و جدّاً این مسأله هست! به کافر و مسلمان و غیر مسلمان و این طور افراد هم کاری ندارد.
ممکن است یک آدم بسیار خوب، از اولیاء خدا، این طور مُردنی داشته باشد و خیلی چیزهای بدی ببیند! برای اینکه برای مردم خبر بیاورد که مُنذر باشد! به اصطلاح قرآن مُنذر باشد و ممکن هم هست یک آدم خیلی بدی بمیرد و از آن عالم خبر خوشی بیاورد، برای اینکه مردم را به آن عالم متوجه کند!
این مُردن؛ آن مُردن همیشگی نیست که به اصطلاح: بروند به حساب او برسند و برنامهی او را تنظیم کنند و اینها!
مثل این میماند که مثلاً فرض کنید: یک نفری در جلسهی امتحان خیلی خسته شده است، حالا چه امتحان خود را خوب بدهد و چه امتحان خود را بد بدهد! برود بیرون، یک هوایی بخورد و باز سر جلسهی امتحان برگردد، این است!
این رفتن و برگشتنها هیچ دلیل بر این نمیشود که آنچه او دیده است؛ همان واقعیتی است که برای همهی ما هم خواهد بود! دقت کردید؟ این؛ دلیل بر این جهت نمیشود!…
خیلی از کفار هستند چیزهایی دیدهاند و مشاهداتی کردهاند و آمدهاند در دنیا به مردم گفتهاند؛ خیلی هم چیز خوبی دیدهاند!
مثلاً همین فلاماریون؛ سرعت سیر روح را برای ما توضیح داده و ذهن ما واقعاً منتقل شده است که سرعت سیر روح خیلی از سرعت نور بیشتر است! به جهت اینکه: مثلاً جایی که -این نور هفتاد سال طول میکشد، طبعاً -هفتاد سال نوری، طول میکشد که این نور به آسمان برسد؛ او در آسمان در یک لحظه به آنجا رفته است و علت آن هم این است که هر چیزی که لطیفتر باشد؛ سرعت سیر آن بیشتر است!
یعنی مثلاً هوا لطافت نور را ندارد، میبینیم صدایی که در یک جا بلند میشود و ما داریم میبینیم؛ نور چشم ما و نور آن؛ به ما زودتر میرسد تا صدای آن که داخل امواج هوا میافتد! چرا؟ به جهت اینکه نور از هوا لطیفتر است و باز روح شاید هزاران برابر از نور لطیفتر است!
مثلاً نور از شیشه عبور میکند ولی هوا از شیشه نمیتواند عبور بکند و روح آنقدر لطیف است که از دیوار قطور که هیچ، شاید از کرهی زمین هم بتواند عبور بکند!… به دلیل همان لطافت آن و شدت لطافت آن است…
بنابراین اینها رفتهاند و برگشتهاند و برای ما یک خبرهای جزئی آوردهاند و تواتر آن هم نشانگر این است که این خبرها درست است و آنها هم برای ابد نرفتهاند! اگر برای ابد میرفتند؛ صورتحساب جلوی آنها میگذاشتند، به حساب آنها رسیدگی میکردند و خواهی نخواهی نوبت جزای أعمال آنها میرسید: اگر کافر بودند مسیری داشتند، اگر مؤمن بودند مسیر دیگری داشتند!
وإلّا کسی که برای ابد میمیرد و دیگر در دنیا نمیخواهد بیاید، این؛ به محض اینکه میمیرد؛ اصلا اگر از اولیاء خدا باشد با یک چشم بر هم زدن او را به آسمان چهارم میبرند. دیگر بیاید بالا و -همین هفته میگفت:…- بدن یک عده کشتههایی که در زمین افتادهاند آنها را ببیند و باز یک جای دیگر برود و… اینها دیگر در کار اولیاء خدا نیست!…
آنهایی هم که خواب میروند که خواب هستند؛ هیچ چیز نمیبینند. آنهایی هم که در عذاب هستند؛ باز در عذاب هستند؛ باز هیچ. آنهایی که به اصطلاح؛ برمیگردند و برای ما نقل میکنند یعنی خدای تعالی این را میخواهد؛ همان طوری که به وسیلهی عُزیر این کار را کرد؛ به وسیلهی اصحاب کهف این کار را کرد؛ میخواهند: اجمالی به ما خبر بدهند که عالم آخرتی هست و این از مسائل بسیار مهم است.
از نظر خدای تعالی بعد از مبدأ، اعتقاد به ذات مقدس پروردگار؛ مهمترین چیزی که برای یک انسان لازم است؛ معاد است که باید اعتقاد داشته باشد و این را هم خدا خیلی اصرار دارد که اعتقاد داشته باشید.
حتی «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»(بقره/۶۲)؛ این دستهجات مختلف: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ» حتی پیغمبر و علی بن ابیطالب و امام زمان و اینها را در این میان نیاورید، چون اگر این دو چیز را ما خوب معتقد شدیم؛ بالطبع به آنها معتقد خواهیم شد، خودبهخود اعتقاد پیدا خواهیم کرد!
-حالا عُزیر را که خدا برای این جهت انتخاب کرده: به خاطر کمالات روحی او نبودهاست، به خاطر اینکه این از اولیاء خدا هست یا نیست؛ نبوده! عُزیر آدم خوبی بوده ولی خب؛ بالأخره برای روز قیامت تردید داشتهاست که حالا مثلاً چطور میشود این همه جمعیت را خدا دومرتبه زنده بکند؟!
خدای تعالی میخواهد از عالم بعد از این عالم به یک وسیلهای به مردم خبر بدهد و آن را قطعی کند: «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ»( بقره/۴) بشوند! اینطوری.
البته کسی که مستضعف است؛ طبعاً جزو مستضعفین است و مستضعفین مستثنی هستند. آخر، چون بعضی از آنها مستضعف نیستند، مثلاً خیلی از دانشمندان هستند که در همه علوم فرو رفتهاند، در دین خود که مهمتر بوده است بیاعتنایی و بیتوجهی کردهاند! اینها آخر مردم معمولی نیستند؛ ببینید مثلاً من همین هفته دو نفر را دیدم، -این یک قدری جواب کتاب خودم هست؛ اما باز آن را میگویم: -این دو نفر رفتند به عنوان اینکه شهید بشوند، اینها که خوب هستند، از آن عالم؛ آنچه خبر آوردهاند؛ فقط این مطلب استقلال روح است.
من در یکی از سخنهای روز که این شبها گذاشتهام؛ همین را هم نوشتهام. ببینید؛ آن مطلبی که در مسأله مهم است؛ این است که روح استقلال دارد و روح غیر از بدن است، روح با مُردن بدن؛ نمیمیرد: «إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا» (مؤمنون/۳۷) نیست! خدای تعالی میخواهد این را بفهماند.
حالا بعد از آن چه خبر میشود، اگر بخواهد تا آخر…! برای اینکه دیگر در دنیا برنمیگردند! اینطوری است دیگر! اگر بخواهد همهی عالم برزخ را ببیند، قیامت را هم ببیند، بهشت را هم ببیند، بعد بخواهد بیاید…! این که اصلاً غلط است، خُلف است!
سؤال: چطوری میشود بیداری را حفظ کرد که انسان دائماً بیدار باشد، چون انسان لحظهای و موقت بیدار میشود و بعد از آن باز به خواب میرود؟
جواب: اگر انسان؛ بیدار واقعی بشود، معنای بیداری این است که انسان بفهمد که در چه موقعیتی واقع شده است و چه وضعی در آینده در انتظار او است و چرا خلق شده است و کجا باید برود، همان «رحم اللّه إمرء أعدَّ لنفسه و استعدَّ لرمسه و عَلِمَ من أین و فی أین و إلی أین» (شرح أصول الکافی ملاصدرا، ج۱، ص۵۷۱) (الوافی، ج۱، ص ۱۱۶) این معنای بیداری است.
اگر کسی واقعاً بیدار بشود؛ عیناً مثل کسی است که در وسط یک بیابان مخوفی به خواب رفته است: به خواب رفته است و هزار نوع خطر هم در اطراف او هست! حالا خطرها را هم تا زمانیکه خواب است که نمیفهمد! وقتی بیدار شد متوجه خطرها میشود؛ این دیگر محال است دومرتبه همانجا سر خود را بگذارد و بخوابد!
پس اگر میخواهد بیداری او دائمی باشد؛ باید شناخت او، معرفت او، آنچه که برای او خلق شده است، آنچه که در انتظار او هست، همهی آنها را همیشه جلوی چشم خود بداند، هر چقدر هم خواب او را فرا بگیرد؛ به خواب نمیرود!
یعنی شما الآن در یک بیابانی ببینید که چند تا گرگ آن طرف ایستادهاند، یک افعی این طرف ایستاده است، یک مُشت نعمتهای خوب دور از شما؛ آن طرف است، شما اینجا تشنه و گرسنه! باز هم بخوابید!! اصلاً دیوانه هم چنین کاری نمیکند، یعنی دیوانهی دیوانه هم از این وضع فرار میکند! یعنی بیدار بشود و بفهمد اینطور است!
ما جهنم به آن عجیبی، قبر به آن وضع، که «حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ»( بحار الأنوار، ج ۶، ص ۲۱۴)؛ بهشت به آن خوبی، نمیدانم؛ آیندهی به آن زیبایی و مرگ هم حتمی است، این خوابیدن او!! دیگر فکر میکنم از دیوانه هم دیوانهتر است! اگر انسان فکر داشته باشد؛ هیچ وقت به خواب نمیرود و بیداری او هم دائمی میشود. روی مسائل آیندهی خود؛ قیامت خود باید فکر بکند.
سؤال: فرق بین برداشت قرآن و تفسیر به رأی را بیان فرمایید؟
جواب: برداشت؛ همان تدبری است که در قرآن دستور دادهاند.
خوب سؤالی است؛ تدبری که در قرآن دستور دادهاند؛ شما از همین ظاهر آیه چه میفهمید؟ هیچ احتیاجی به تفسیر هم ندارد! «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ، إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/۳-۱) از این چه میفهمید؟
یک سطلی داخل آب انداختهاید؛ آب مسلّم، شما هم تشنه! حالا دیگر أعماق این آب آیا مروارید دارد یا ندارد؟! آیا جواهراتی آنجا هست یا نیست؟! زیر آن مثلاً گاز هست، نفت هست یا نیست؟! اینها به شما مربوط نیست! اگر تلاش هم بکنید بیخود است، شما هم حق تلاش ندارید! اما به قدر تشنگی از آب دریا باید چشید!
شما یک سطل داخل دریا یا داخل چاه میاندازید؛ یک قدری آب بالا میآورید؛ آب که مسلّم است: این قرآن نور است، شما هم نیاز دارید، تشنهی این هستید؛ خب بردارید!
میگوید: «وَ الْعَصْرِ»؛ حالا عصر چه است؟ باید به تفسیر مراجعه کرد، برای شما هم لازم نیست! إجمالاً؛ این یک چیزی است که خدای تعالی به آن قسم خورده است، یک چیزی این طوری است، حالا هرچه هست! -ببینید میخواهم فرق بین برداشت و تفسیر را عرض کنم. –«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» ما همین برداشتهایی که در همین آیات داریم، خود من میتوانم به تفاسیر مختلف مراجعه بکنم و حتی همان کلمات اهلبیت را بنویسم؛ ولی نمیکنم: برداشت است! یعنی یک سطل داخل چاه انداختهایم، یک قدری آب برای رفع تشنگی خودمان بالا آوردهایم، تدبر کردهایم، تفاوت آن با تفسیری که بگوییم مقصود اصلی خدا این است؛ خیلی است! ما حق هم نداریم دخالت کنیم! باید آنهایی دخالت داشته باشند که «وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (آل عمران/۷)؛ سنّیها «إِلاَّ اللَّهُ» را وقف میکنند؛ میگویند: «ما یعْلَمُ تَفسیرَهُ إِلاَّ اللَّهُ» یعنی حتی «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ»، وصل به بعد میکنند ولی ما میگوییم فرقی نمیکند: اگر تأویل قرآن را فقط خدا میداند و هیچکس نمیتواند بداند! پس چرا خدا قرآن را برای ما فقط فرستاده است؟! حتماً یک نفری، دو نفری، پیغمبر اکرم، ائمهی اطهار میدانند!
اگر «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ عطف به «وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» باشد که حرف ما است! راسخون یعنی آنهایی که در علم فرو رفتهاند، آنهایی که میتوانند اجتهاد بکنند، آنهایی که میتوانند از علم امامت خود استفاده بکنند، آنهایی که در روایات میتوانند غور کنند و روایات را کنار آیات بگذارند و آنها تأویل قرآن را میدانند!
بنابراین برداشت با تفسیر، تأویل؛ فرق میکند. برداشت همان مقداری است که ما فعلاً از آن؛ نیاز داریم و اگر به نفت و گاز و مروارید و جواهرات هم نیاز داشته باشیم؛ باید شخص دیگری برود غواصی بکند و برای ما بیرون بیاورد و فرق آن هم این است که ما حق نداریم غواصی بکنیم، ما حق نداریم در آب فرو برویم، ما حق نداریم برویم خودمان از زیر دریا گاز دربیاوریم! فقط به این اندازه حق داریم که در این آب دریا یک آبتنی بکنیم و یا یک مقداری از این آب برداریم.
بنابراین میگویم: عصر؛ هر چه هست! ما این را میدانیم که خدا قسم خورده است که انسان در خُسران است؛ مگر کسانی که ایمان آوردهاند! حالا عصر چیست، این دیگر تفسیر است! یعنی گفتی: عصر، عصر ظهور امام زمان است! تفسیر است؛ عصر زمان غیبت است! تفسیر است؛ عصر زمان ظهور اسلام است! تفسیر است! اینها دیگر تفسیر است؛ یا باید امام فرموده باشد.. البته به اعتقاد من؛ این است که حتماً ائمه علیهم الصلاة و السلام تفسیر کرده باشند، «إِنَّمَا یعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» (الکافی، ج ۸، ص ۳۱۲) قرآن را کسی میفهمد که به او خطاب شده است.
اگر شما؛ غیر ظاهر، همین که ظاهر هست غیر از این در عمق آن فرو رفتید، یک چیزی از کف خواستی برداری، غیر از آن چیزی که همه برمیدارند، متوجه شدید، آن دیگر تفسیر میشود؛ آن دیگر برداشت نیست، میگویم آن تفسیر است؛ مرز آن همین است دیگر، -خیلی توضیح دادم، نمیدانم، -ببینید میگوید «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ»؛ الآن این را ترجمه بکنید، برداشتی داشته باشید! من از این به بعد… چون خدا قسم خورده! میگویید به چه چیزی قسم خورده؟ به هر چیزی قسم خورده! قسم خورده است! معنای آن معلوم است! یعنی قسم! حالا عصر چه چیزی هست؟! آن دیگر تفسیر است! باید تفسیر بشود. شما از پیش خود نمیتوانید بگویید عصر!… دیدم یک کسی دارد میگوید عصر یعنی فشار! قسم به فشارهای روزگار! حالا ممکن است منظور از عصر؛ فشار زمان ظهور باشد! فشار زمان غیبت باشد! چون روایت دارد، اما ما نمیتوانیم بگوییم: حالا طلبکار بالای سر ما آمده است و پول خود را میخواهد؛ بگوییم خدا به این قسم خورده است!! غلط است! تفسیر به رأی؛ همین است.
تفسیر قطعاً با روایات معصومین صلوات الله علیهم طبیق میکند، باید تطبیق بکند؛ به دو مقاله مراجعه بکنید من کیفیت تفسیر قرآن را عرض کردم و آنها بحثهای دیگر است، حالا برای تفسیر آن باید به مفسرین، برای تأویل آن باید به ائمهی اطهار و اهل ذکر مراجعه بشود. اینها بحثهای مختلفی دارد. ما یک تعبیر داریم، یک تفسیر داریم، یک برداشت داریم، یک توضیح داریم، یا شأن نزول فلان و اینها که همهی اینها بحث دارد. یک چیزهای مختلفی در قرآن هست که -فقط این سؤال از ما در این مطلب است؛ و همین جایی که ما سپر میگیریم شما شمشیر بزنید!.. -اینجا سؤال فرق بین تأویل و تفسیر را پرسیدهاند…
سؤال: برخی از احکام در رسالههای توضیحالمسائل وجود دارد که اگر مکلف بخواهد به آنها عمل کند دچار وسواس میشود! مانند اینکه اگر شک کند وضو گرفته است یا نه، باید وضو بگیرد یا اگر شک کند استبراء کرده است یا نه، باید استبراء کند. در این باره توضیح دهید.
جواب: البته آن کسی که شیطان را روی دوش خود سوار کرده است، دچار وسواس میشود! وإلّا اگر انسان شک کند که وضو گرفته یا وضو نگرفته است، البته انسان مسبوق به نداشتن وضو باشد؛ استصحاب میگوید که بگو وضو نداری و وضو بگیر! کجای آن انسان را به وسواس مبتلا میکند؟! حالا تو وقتی که مدام شکاک شدهای و آن چیزی که خدا گفته است نکن، تو انجام میدهی و به اصطلاح انسان یک پالانی را روی دوش خود گذاشته است؛ به آقای شیطان هم مدام اصرار میکند بفرمایید سوار شوید؛ سوار هم میشود و بعد افسار تو را در دست میگیرد و این طرف و آن طرف میکشد، آن دیگر مربوط به رسالهها نیست!
رساله میگوید که تو الآن وضو گرفتهای یا نگرفتهای؟ میگویی وضو گرفتهام، نمیدانم آن را باطل کردهام یا نه! بگو آن را باطل نکردهام!
میگوید به یاد ندارم وضو گرفته باشم ولی مستراح رفتن خود را به یاد دارم! بگو وضو ندارم. این که خیلی ساده و واضح است!
در مورد استبراء هم همینطور، استبراء البته یک کار مستحبی است که انسان باید انجام بدهد و دیگر آن را اگر به شک بیفتد که خیلی…؛ التماس دعا. اگر سؤالکننده هست و بیشتر از این میخواهد؛ یعنی یک مواردی پیش میآید که ممکن است انسان دچار اشکال بشود، یعنی اگر استبراء نکرد، -البته همینجا هم فتوا مختلف است، بحثی است، چون نمیخواستم در آن وارد بشوم حالا عرض میکنم ولی در عین حال توصیه نمیکنم، استبراء نکرد -و آب لزج وذی؛ مذی؛ ودی؛ از اینها بیرون آمد، اگر استبراء نکرده باشد؛ آن آب نجس است، فقط همین. اگر استبراء کرده باشد؛ آن آب پاک است!
تازه در همین هم؛ فتوا فرق میکند، اگر بولی که در داخل بدن است؛ چون انسان آن بولی که بیرون آمده که شُسته است! درست؟! آن چیزی که در داخل است که پاک است، بول در داخل بدن؛ پاک است! خون هم در داخل بدن پاک است! وإلّا ما بیشتر از یک دِرهم؛ حق خون در بدن خود نداریم!!
بول هم همین طور: الآن شما خیلی هم بول دارید و میدانید هم که تا مینشینید یک مقدار زیادی بول از شما خارج میشود! پس اینجا هم نمیتوانید نماز بخوانید؟! نجس هستید؟! نه!
در داخل پاک است، در خارج وقتی آمد نجس میشود! آن بولی که خارج شده و سر حشفه بولی شده است؛ آن را که شُستهاید، آن هم که در داخل است که پاک است! حالا اگر یک آبی از اینجا عبور کرد، چه میشود؟!
میخواهم بگویم میشود روی اینها «إن قلت» و «قلت» کرد، حالا در مقام فتوا و بحث فقهی نیستیم؛ آقایان اکثراً میگویند اگر آن آب آمد؛ چون شاید نظر آنها این است که بول در داخل حشفه هم نجس است، شاید از این جهت میگویند این نجس میکند یا مثلاً انسان خودش را نشُسته باشد!!
وإلّا خون داخل دهان اگر به لب شما نرسد پاک است! بول در داخل بدن؛ از انسان بیرون نیاید؛ پاک است! حتی انسان گاهی احساس میکند نزدیک آمده ولی بیرون نریخته است، با همان نماز میخواند!
حالا اینها عرض کردم بحثهای فقهی است که نمیتوانیم زیاد در آن وارد بشویم.
سؤال: برای تشخیص مراحل تقوا نشانههایی بیان کردید، تشخیص ایمان چگونه است؟ ما چگونه بفهمیم درجات ایمان ما چیست؟
جواب: سؤال بدی نیست. ایمان به معنای این است که انسان؛ آرامشی در دل او پیدا بشود. منتها آرامش تا یک حدی پیدا میشود و گاهی ایمان انسان مستقر است؛ گاهی مستودع است. گاهی هم هست که مستقر است ولی آن آرامش صددرصد را ندارد! و ایمان درجاتی دارد.
درجات ایمان از همین مسلمانی همهی ما شروع میشود تا به جایی میرسد که انسان یک حالتی پیدا میکند مثل اینکه تمام بهشت و جهنمی که حالا میلیاردها سال بعد؛ شاید بخواهد آغاز بشود؛ از همین الآن دارد میبیند! میبیند؛ با چشم دل!
شما الآن ببینید: مثلاً شما به بودن مکهای در دنیا اعتقاد دارید! مکهای هست، ایمان هم دارید، دلیل آن این است که هواپیما سوار میشوید و میروید آنجا مینشینید، دقت کردید؟ این ایمان خوبی است!
الآن روز است، ایمان است، ایمان کاملی است! ولی گاهی در یک اتاق تاریکی قرار دارید، یک روشنایی از بیرون زده است، نمیدانید این مربوط به چراغ است؛ شب و روز هم از دست شما در رفته است؛ نمیدانید مربوط به چراغ است یا مربوط به خورشید است. بر مبنای یک حسابهایی میگویید که مربوط به خورشید است، پس دیگر روز است! یقین کامل ندارید! ایمان کامل ندارید! یعنی یقین ندارید! اینجا ایمان شما به اینکه الآن روز است؛ ضعیف است!
یک وقت هست که نه؛ رفتهاید و پرده را هم عقب زدهاید و همه جا ر ا هم پس و پیش کردهاید؛ میبینید نه واقعاً روز است! اینجا ایمان شما مستقر میشود!
ایمان مستقر؛ همان است که شما را هر کاری بکنند ایمان شما از بین نمیرود! اما گاهی هم انسان لمس میکند، همانچه را که معتقد است؛ لمس میکند! یعنی آن را احساس میکند، میبیند!
حضرت ابراهیم علیه السلام؛ خدا به او میگوید: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ»(بقره/۲۶۰)، آیا ایمان نداری؟! میگوید: «بَلی»! پس حضرت ابراهیم ایمان داشت که خدا چگونه مُرده زنده میکند! -بله؟… –«ولکن لِیطْمَئِنَّ قَلْبی».
الآن شما اینجا یقین دارید که خدا قدرت دارد: کور بینا بشود! همهی ماها کور بودیم؛ بینا شدیم! اما اگر الان یک کوری را بیاورند اینجا؛ یک کسی یک دعایی بخواند؛ فوراً بینا بشود، ببینید چه اندازه فرق میکند!! همان فرق؛ ایمان کامل است! همان؛ اطمینان صددرصد است.
ایمان انسان وقتی آن طور شد؛ مثل ایمان سلمان میشود و ایمان او در درجهی بالا است و اگر؛ نه، ضعیف بود! مثل ایمان الان امثال ما! قبل از دیدن اینکه ما ببینیم یک کوری شفاء پیدا میکند! ممکن است این ایمان او قوی باشد و حتی درجات بالای ایمان هم باشد اما انسان آن اطمینانی که لمس کرده باشد، آن را ندارد!
بنابراین مراحل ایمان همین طور که مثال زدم؛ تا پایان آن فرق میکند! پایان آن؛ مثل این است که الان روز است! الآن ما ایمان داریم که روز است! الآن اگر صدهزار نفر هم بیایند بگویند شب است، شما میگویید نه آقا روز است! مگر روز چیست؟! همین است!
همین روز را!… همهی ما یقین داریم که خدا میتواند کور را شفاء بدهد! اگر بگوییم نمیتواند که اصلاً کافر هستیم! قدرت خدا را زیر سؤال بردهایم!! اما وقتی که ببینیم کوری شفاء پیدا کرد یک طور دیگری میشویم!! دقت کردید؟
میخواهم جریان حضرت ابراهیم را بگویم -که ضمناً شبههای که راجع به حضرت ابراهیم هست این را دفع کنم -که حضرت ابراهیم ایمان داشت، ایمان او هم به همان حدی بود که ایشان باید داشته باشد، یعنی یقیناً از ایمان سلمان کمتر نبود! اما چرا گفت که «رَبِّ أَرِنی کیفَ تُحْی الْمَوْتی» که مُرده را چطور زنده میکنی؟ خدا هم فرمود: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ»، آیا ایمان نداری؟! گفت: ایمان دارم! -ببینید مثل همهی ما؛ ایمان داریم که خدا میتواند کور را شفاء بدهد! –«وَلکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبی» و این ایمان من آرامش پیدا بکند، آنطوری که حضرت ابراهیم میخواست مستقر بشود! یعنی همهی ما هم میخواهیم، عرض کردم، مثال زدم، گفتم الآن جلوی چشم ما یک سرطانی اینجا افتاده است، نزدیک است بمیرد، دکترها هم گفتهاند این دیگر خوب نمیشود؛ همینجا این یک دفعه خوب بشود! ما چه حالی پیدا میکنیم؟ با حال الآن ما فرق میکند! حضرت ابراهیم همان را میخواست.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۲۷ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتأعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
یك سؤالی چند روز قبل مطرح شد درباره حضرت زهرا علیهاالسلام و آن این بود كه وقتی كوری در مجلس وارد میشود، حضرت زهرا علیهاالسلام از مجلس خارج میشوند و وقتی پیغمبراكرم صلیاللهعلیه وآله میفرماید: چرا تو خود را كنار كشیدی؟ « وَ هُوَ لَا یرَاكِ » (بحار الأنوار/ج43-ص91) او كه تو را نمیبیند؟ حضرت زهرا علیهاالسلام عرض كرد: « إِنْ لَمْ یكُنْ یرَانِی فَإِنِّی أَرَاهُ وَ هُوَ یشَمُّ الرِّیحَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنِّی ». این با آن بحثی كه آن روز ما داشتیم فرق میكند. میشود گفت در یك وقتی كور بر حضرت وارد شده است كه حضرت زهرا علیهاالسلام پیش محارم خود بودند، خدمت پیغمبراكرم یا علی بن ابیطالب علیهماالسلام بودند و به دو علت خود را كنار كشیدند، چون این كور با اجازه هم وارد میشود، حضرت زهرا علیهاالسلام هم خود را كنار میكشند. یكی به خاطر اینكه اگر او مرا نمیبیند من كه او را میبینم، همانطوری كه نباید مرد به زن نگاه كند، زن هم نباید به مرد نگاه كند، چون آیه شریفه قرآن میفرماید: « قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ » (نور/30) و در مقابل آن هم « وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ »(نور/31) دو طرفی است. لاأقل به مقدار كراهت، كه برای معصوم علیه السلام كراهت هم نباید انجام بشود و نمیشود. مهم این دور شدن، من فكر میكنم مسئله دوم باشد، « وَ هُوَ یشَمُّ الرِّیحَ » بو را استشمام میكند، هماینطوری كه انسان بویی ندارد، حتماً حضرت عطر زده بودند، برای شوهر و برای محارمشان اشكال ندارد كه زنی خود را معطر كند، بلكه مستحب هم هست. ایشان معطر بودند و او مرد نامحرم بوده است، اگر نمیبیند ولی استشمام عطر را میكند. پس بنابراین به این جهت بیشتر بوده است كه حضرت زهرا علیهاالسلام خود را كنار كشیدند و بنابراین بسیار از مسئله حل است و آقای امیری هم زحمت كشیدند و خیلی هم از ایشان متشكر هستیم، روایت هم همین است.
سؤال: مصادیق اسماء متبركه را بیان فرمایید؟ در صورت امكان بفرمایید بهترین راه برای حفظ یا معدوم كردن آنها چیست؟
جواب: از این جمله دوم فهمیدیم كه منظور ایشان چیست. أسمایی كه باید انسان برای آنها احترام قائل بشود، حتی دست بیوضو به آنها نزند، اسماء خاص خدا و ائمه اطهار علیهمالسلام و پیغمبر اكرم صلیاللهوعلیهوآله است، مثلاً محمد، علی علیهماالسلام و حسن، حسین، اینها اسماء خاص ائمهاطهار علیهماالسلام هستند و اینها را انسان باید احترام كند، الله و اسماء خدا به طور كلی، آیات قرآن به طور كلی، حتی كلمه شیطان قرآن را هم نمیشود دست بیضو زد و باید آن را احترام كرد. اینها طبعاً زیاد است، حتی در روزنامهها هم هست، بهترین راه برای اینكه این أسماء متبركه، بیاحترامی نشود و اگر زیادی هم هست در زندگی و طبعاً اگر بماند بیاحترامی میشود. بهترین راه آن، این است كه یا در آب بریزند، آبی كه دست نمیخورد، آب لوله و فاضلاب و اینها نباشد، در یك آب روانی بریزند و یا در مرحله دوم در یك جای پاكی اینها را دفن كنند كه كمكم از بین برود.
آب چاه چه؟
دیگر حالا چه چاهی باشد، چاهی كه بخواهند مدام آب آن را بكشند كه نمیشود. همین چیزی كه عرض كردم بهترین راه آن است. اگر هم بخواهند در رودخانه یا جایی بریزند كه ممكن است بعد گرفته بشود راه آن این است كه آنجا بروند آن را باز كنند، مثلاً آن را تكه تكه كنند كه این زود از بین برود. به یاد دارم در زمان مرحوم آیت الله بروجردی یكی از این أخباریها هرچه كه از آیات قرآن در روایات دارد كه مثلاً این تحریف شده است، روایاتی هست، ضعیف هم هست، بعضی از آنها هم صحیح است، ولی منظور چیز دیگری است وإلّا قرآن كه تحریف نشده است، همه اینها را جمع كرده بود و یك قرآن چهل جزئی تقریباً درست كرده بود. یكی از علمای قم كه أخباری بود. بعد در چاپخانه به آیت الله بروجردی خبر رسید، ایشان دستور دادند كه همه را جمع كنند، ببرند بریزند وسط دریای خزر. اتقافاً موج هم این را دوباره كنار آورده بود و یكی از آقایان یك جلد آن را گرفته بود و خیال كرده بود قرآن واقعی است كه آب آورده است اینجا رسانده است، كه باز خبردار شدند و باز آنها را از بین بردند.
سؤال: آیه شریفهای كه میفرماید: « وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ »(بقره/148) كلمه « وِجْهَة » را به معنای قبله ترجمه كردهاند. لطفاً بفرمایید منظور از قبله در این آیه چیست؟
جواب: ببینید وجه به معنای رو است. خدمت شما عرض شود كه وقتی كه قبله تغییر كرد، كه بین دو نماز ظهر و عصر بود، طبعاً انسان میبیند كه قبله در آن مسجد قبلتین 180 درجه تغییر كرده است، یعنی مثلاً قبله آن طرف بوده است و به این طرف برگشته است « فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ » (بقره/144) در اینجا میخواهد بفرماید كه برای هر وجههای « هُوَ مُوَلِّیها » یعنی ما رو را طرف مسجد أقصی یا مسجدالحرام نمیخواهیم بكنیم « فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ »(بقره/115) هر جا رو بگردانید همانجا وجه خدا است، روی خدا است. یك جا روی خدا باشد و یك جا پشت خدا باشد، این از صفات أجسام است، از صفات مخلوق است. بنابراین هر طرفی كه شما رو بگردانید، روی شما به طرف خدا است ولی برای حفظ وحدت مسلمین، مسلمانها همه وحدت داشته باشند، در همه چیز، كه بعضی از چیزهای آن، خیلی روشن است. یك كتاب داشته باشند، خدای تعالی میتوانست دو تا كتاب در اسلام نازل كند، مثل مسیحیت كه الآن اینطوری است چهار تا إنجیل دارند، بلكه دهها إنجیل هست، آنها را كه قبول نكردند، الآن چهار تا إنجیل است. ممكن بود یك عده به این إنجیل توجه كنند و یك عده به آن إنجیل. یك عده به این قرآن توجه كنند و یك عده به آن قرآن. این كه خاندان عصمت علیهمالسلام اصرار داشتند كه همه شما یك كتاب داشته باشید، برای وحدت شما است. وقتی كه سؤال میشود در بعضی از آیات شریفه قرآن كه مردم اینطوری میخوانند ما چه كار كنیم؟ حضرت میفرماید: « اقْرَأ كَمَا يقْرَاُ النَّاسُ » همانطوری كه همه میخوانند شما هم بخوانید. « ثُمَّ أَفیضُوا مِنْ حَیثُ أَفاضَ النَّاسُ » (بقره/199) در أعمال حج مكرر این جمله هست كه همانطوری كه همه حركت میكنند شما هم حركت كنید، یك طوری نباشید كه دو دستهای به وجود بیاورید، دو دستهای به وجود آوردن از گناهان بسیار بدی است كه در اسلام خیلی روی آن تأكید شده است. بسیار بد است، تا میتوانید وحدت خود را حفظ كنید. قبله از چیزهایی است كه وحدت انسان را حفظ میكند، یعنی شما در مسجد وارد میشوید میبینید همه دارند به یك طرف نماز میخوانند میفهمید كه همه یك قبله دارند، همه یك تعهد دارند. اما اگر قبله چندتا بود، یكی طرف قدس نماز میخواند و یكی طرف كعبه نماز میخواند. در مسجد وارد میشدند یكی این طرفی بود و یكی آن طرفی. نماز مستحبی را در حرم حضرت رضا علیهالسلام مخصوصاً اگر انسان پیشرو ایستاده باشد اشكالی ندارد كه رو به ضریح بخواند، ولی برای حفظ وحدت میگویند آن طرف پشت ضریح بایستید و رو به قبله نماز بخوانید. دقت كردید؟ البته این كه گفتم اشكال ندارد در نمازهای مستحبی است.
سؤال: اخیراً دانشمندان اعلام میكنند چیزی به نام ژن خشونت و زمینه ارثی در افراد برای شرارت كشف شده است، خواهشمند هستم بفرمایید آیا چنین مسئلهای از نظر آیات و روایات مورد تأیید است؟ در صورت مثبت بودن جواب، ارتباط آن با عالم ذر چگونه است؟
جواب: به طور كلی تمام سلولهای بدن و ژنها و كروموزومها و هر چه كه در بدن هست، اینها مربوط به جنبههای بدنی انسان است. روح جدای از بدن است، ما اثبات كردیم در كتابها، در بیانات، در صحبتها كه روح استقلال دارد، مستقل است، یعنی هیچ كاری به بدن ندارد، بدن باشد یا نباشد روح برای خود هست، منتها در این مدتی كه ما در دنیا هستیم، در این مدت خدا یك وسیلهای به روح عنایت كرده است كه از این طریق كارهای خود را انجام بدهد. مثل یك نجار كه به او ارّه میدهند كه چوب را بِبُرد. به وسیله چشم ببیند، به وسیله گوش بشنود، به وسیله ذائقه بچشد، به وسیله سلولهای مغزی كه آن هم باز اقسامی دارد بفهمد. به وسیله است، همه اینها وسیله است، دلایل زیادی هم داریم كه اینها وسیله است. خیلی از افراد هستند كه چشم آنها كور است ولی میبینند، با سر انگشتها، در مجلات یك وقتی خیلی هم سروصدا راه انداخته بود كه عدهای با سر انگشت میدیدند، یعنی نه اینكه دست بكشند و ببینند، مثلاً چند لا شیشه میگذاشتند، كاغذ را زیر آن میگذاشتند و این میخواند، كه با لمس نبود، این را در مجلات هم نوشتند و زیاد در روسیه چند تا پیدا شده بودند، افراد زیاد بودند. از همه مهمتر، این سلولهای مغزی انسان به چند بخش تقسیم میشود: یكی مربوط به دیدن است، یكی مربوط به شنیدن است، یكی مربوط به حس لامسه است، گاهی از اوقات یك موضوعی از این چند موضوع، خیلی حساس میشود، یعنی خیلی جلب میكند، آنها از كار میافتند و همه بسیج میشوند روی همین یكی، مثلاً چطور؟ یك منظرهای را شما میبینید و مبهوت این منظره میشوید، گوش شما دارد میشنود، ذائقه شما هم دارد كار میكند، لامسه شما هم دارد لمس میكند، اما هیچ یك را متوجه نمیشوید فقط به آن منظره مبهوت شدید. این تمركز همه قوای مغزی به یك جهت است و این علامت این است كه روح دارد این كارها را میكند، نه مغز. وإلّا سه تا، چهار تا، پنج تا كارخانه مثلاً فرض كنید یك جایی باشد، حالا كار یك كارخانه خیلی مهم شده است. به آنها هیچ ارتباطی ندارد، آنها كار خود را میكنند، و این هم كار خود را دارد میكند، اگر فقط سلولهای مغزی باشد و روح نباشد، اما وقتی كه میبینیم همه این پنج تا كارخانه برمیگردند یك كار میكنند، معلوم است كه این یك مدیری دارد كه این مدیر میآید نیروهای خود را جمع میكند و آنها را به یك جا متمركز میكند. پس بنابراین این ژن خشونت، ممكن است وسیله برای خشونت باشد و آن ژن یا آن بخش تحریك بشود، طبیعی هم هست، تحت تأثیر هم قرار دارد. انسان وقتی كه عصبانی میشود ،حتی شاید رنگ او تغییر بكند یا در سلولهای او یك تأثیری بگذارد یا یك سلولی در او وجود داشته باشد كه به وسیله آن میتواند بیشتر خشونت بكند. اما اینكه خشونت، غضب، مهربانی، اینها یك چیزهایی باشد كه مربوط به مغز انسان باشد و هیچ اختیاری از آنها در دست انسان و روح انسان نباشد این چیز صحیح نیست و جواب ما در این ارتباط صددرصد منفی است كه مربوط به این ژنها باشد. عالم ذر هم البته، سؤال ایشان این است كه ارتباط آن با عالم ذر چگونه است؟ روح انسان در عالم ذر بوده است با یك بدن كوچك و در دنیا یك مقداری بدن او بزرگتر شده است، شاید در عالم برزخ یك قدری بزرگتر، كوچكتر، جوانتر، پیرتر، حالا هر چه، یك طوری دیگری بشود و در بهشت باز یك نحوه دیگری باشد. بدن مثل لباس است، انسان هر روز لباسی عوض میكند و زیاد روی آن مطالعهای لازم نیست انجام بشود. چرا افرادی هستند وقتی لباس نو میپوشند روحیات آنها یك طور دیگری میشود، لباس كهنه میپوشند روحیات آنها یك طور دیگری میشود، تحت تأثیر لباس واقع میشوند، بدن انسان هم مثل لباس است و گاهی روح انسان را تحت تأثیر خود قرار میدهد. همینطور انسان در آینه هم نگاه كند، اگر یك وقت دیدید اوقات شما خیلی تلخ است، در آینه نگاه كنید یك قدری بخندید، دروغی هم بخندید میبینید خوشحال میشوید، انسان را تحت تأثیر قرار میدهد.
سؤال: آیا روح معصوم علیهالسلام میتواند در یك زمان در دو بدن باشد؟
جواب: روح امام معصوم، یعنی چهارده معصومی كه به ما معرفی فرمودهاند، این روح مقدسشان كه دارای علم و معلوماتی است كه از طرف پروردگار به آنها رسیده است و قدرت فوقالعاده كه خدا به آنها داده است إحاطه بر همهی چیزها دارد، البته روح امام در دو بدن میتواند باشد و بلكه در صدها، هزارها بدن كه برای خود خلق كرده باشند، میتوانند باشند. یعنی مثلاً شما الآن همینطوری كه میتوانید در یك محیط كوچكی به همه جای آن إحاطه داشته باشید، مثلاً صدتا مجسمه برای خود درست كنید و قدرت این را هم داشته باشید كه اینها در حركت باشند و فهم و درك و همه چیز هم داشته باشند، ائمه علیهمالسلام میتوانند برای خود همینطور كه خالق تمام اشیاء هستند به واسطه اراده پروردگار، خالق صدتا بدن هم برای خود باشند، اما آن بدنی كه از مادر خود متولد شدهاند آن یكی است. علیبنابیطالب علیهالسلام در یك شب چهل جا بود، یك وقتی صحبت بود كه آن بدنی كه اصل بود، بقیه فرع هستند دیگر، نمیشود كه همه آنها اصل باشند، آن بدنی كه اصل بود كجا بود؟ چون جاهای مختلفی گفتند، حضرت زهرا علیهاالسلام هم فرمود: پیش من بود. آن بدن پیش حضرت زهرا علیهاالسلام بود، ولی همه جا هم بودند. الآن هم كه ما اینجا نشستهایم إحاطه علمی امام عصر أرواحنافداه بر ما هست، یعنی هیچ فرقی نمیكند كه پهلوی ما نشسته باشند یا در أقصی نقاط عالم باشند یا در كُرّات دیگر باشند. بنابراین در دو بدن كه سهل است، در صدها بدن هم روح امام علیهالسلام إحاطه دارد و میتواند باشد و هیچ فرقی هم با آن بدن اصلی نكند. علت آن هم همین است كه عرض كردم إحاطه علمی روح امام علیهالسلام، بر سایر أشیاء هم هست و اگر صلاح بدانند صد جا برای خودشان، صد تا بدن برای خودشان درست میكنند، همانطوری كه اصلاً در فطرت ما هست، وقتی كه وارد هر جا كه می شویم، خیال میكنیم یا خیال هم نیست، حقیقت است كه امام زمان ارواحنافداه همانجا هست. لذا میگوییم « السَّلَامُ عَلَیكَ یا دَاعِی اللَّهِ وَ رَبَّانِی آیاتِهِ » (بحار الأنوار/ ج53-ص171) و سلام عرض میكنیم، سلام را هم با خطاب عرض میكنیم، بلكه در این مسئله سنی و شیعه هم هماهنگ هستند. سنیها هم در نماز خود « السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا النَّبِی وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ » میگویند كه من به یك سنی گفتم- سنی وهابی بود- گفتم: اگر پیغمبر حضور نمیداشت در موقعی كه ما سلام نماز را میگوییم، با كاف خطاب غلط بود كه ما بگوییم سلام بر تو ای پیغمبر، ای نبی، نباید بگوییم سلام بر تو، از نظر ادبی درست نیست، مثلاً باید بگوییم سلام بر پیغمبر. همانطوری كه در زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام میگوییم: « السَّلَامُ عَلَى آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ » (بحارالانوار/ج99-ص267) ببینید اینجا به طور غائب میگوییم « السَّلَامُ عَلَى نُوحٍ نَبِی اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى مُوسَى كَلِیمِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى عِیسَى رُوحِ اللَّهِ » یك دفعه برمیگردیم میگوییم « السَّلَامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ » كه از اینجا معلوم است كه دیگر حضرت رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله حضور دارند، ائمه اطهار علیهمالسلام را تا آخر میشماریم، اینها حضور دارند. این هم كه در آخر حضرت بقیةالله را روی یك احترام خاصی است كه میگوییم « السَّلَامُ عَلَى الْوَصِی مِنْ بَعْدِهِ » گاهی به خاطر احترام زیاد نمیگوییم بر تو سلام، میگوییم بر آن وصیای كه بعد از او هست، ولو اینجا ایستاده است « السَّلَامُ عَلَى الْوَصِی مِنْ بَعْدِهِ ». بعد او را دعا میكنیم « اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى نُورِكَ وَ سِرَاجِكَ وَ وَلِی وَلِیكَ وَ وَصِی وَصِیكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ » تا آخر.
سؤال: آیا اسم اعظم خدای تعالی را میتواند هر كسی فرا گیرد و یا یاد بگیرد؟
جواب: ما درباره اسم اعظم یك نظریهای داریم كه برخلاف آن چیزهایی كه اكثراً معتقد هستند، میباشد. اكثراً، شاید هم از روایات متشابه این معنا را به دست آورده باشند، چون آیات قرآن متشابه دارد، در روایات هم متشابه هست، مثلاً از روایات متشابه یكی همین است درباره اسم اعظم است كه اسم اعظم 73 حرف دارد و از این 73 حرف، دو حرف آن را یا یك حرف آن را به آصفبنبرخیا دادند و بقیه آن نزد امیرالمؤمنینعلیبنابیطالب علیهالسلام هست. اصلاً معلوم است كه این متشابه است دیگر، چون اصلاً كلمهای كه 73 حرف داشته باشد تصور نمیشود كرد. شما یك كلمه درست كنید كه 73 حرف باشد. اولاً تمام حروف هجایی عربی و یا فارسی به 30 تا نمیرسد، حالا چه فارسی باشد و چه عربی. عربی كه كمتر است، فارسی هم دو سه تا بیشتر دارد. 73 حرف داشته باشد! اصلاً ما 73 حرف نداریم. مگر بگوییم كه در یك كلمه تكرار شده است، مثلاً الف دو دفعه گفته شده است، ب، سه دفعه گفته شده است، از این حرفها. این هم خدمت شما عرض شود كه اصلاً تصور نمیشود كرد كه یك كلمهای ما پیدا بكنیم، شما اگر میتوانید بسازید كه یك اسم باشد، اسم اعظم است دیگر، أسماء كه نیست، اسم است، یك اسمی باشد كه 73 حرف داشته باشد. خود این متشابه است، نمیخواهم بگویم روایت صحیح نیست، میخواهم بگویم از روایات متشابه است. متشابه یعنی باید نشست و آن را تفسیر كرد، یعنی نشست و آن را درست كرد، مثل آیات قرآن، بعضی از آیات قرآن متشابه است، مثل آیه « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً » (احزاب/72) همه این متشابه است. « أَمانَةَ » چیست؟ چگونه عرضه بر آسمان و زمین و جبال و اینها شد؟ و چگونه به بشر شد؟ او قبول نكرد، ما قبول كردیم، خود اینها همه حرف دارد. متشابه یعنی قابل حرف و بحث و تشابه و اینها است. اسم اعظم آن چیزی كه تحقیق شده است مقاماتی است برای انسان كه اگر دو مقام یا یك مقام از این مقام را انسان طی كند از نظر كمالات و قدرت علمی به حد آصفبنبرخیا میرسد و اگر تمام آن را طی كند مثل علیبنابیطالب علیهالسلام میشود كه تمام ماسوی الله تحت فرمان او باشند، طبعاً اینطوری میشود. همان معنا را در قرآن فرموده است: « قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ » (نمل/40) آن كسی كه بعضی از علم كتاب در دست او بود، كه آنجا اسم اعظم علم كتاب شده است « كَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَینی وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ » (رعد/43) « عِلْمُ الْكِتابِ » تمام كتاب است « مِنَ الْكِتابِ » بعضی از كتاب است. بعض هم حتماً كمتر از پنجاه است، اگر چیزی را 50-50 بكنیم كمتر آن را بعض میگویند. بنابراین اسم اعظم مقاماتی باید باشد، مقامات انسان. حالا چطور با این اسم اعظم انسان كارهایی میكند؟ یك چیزی را شاید در كتابها نباشد، ولی معمولاً انجام شده است و از آن استفاده هم شده است كه هر اسمی از أسماء پروردگار برای یك موضوعی اعظم است، یعنی بزرگترین اسم است، مثلاً ما وارد یك منطقه ممنوعه میخواهیم بشویم، الآن ورود به آسمانها برای شیاطین ممنوع است، منطقه ممنوعه است « فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ » (صافات/10) اگر یك وقتی یكی از این شیاطین بخواهند بروند بالا، با اینكه قدرت آن را دارند، میتوانند بروند، خدا با شهاب ثاقب مانع آنها میشود. برای ما هم موانعی هست، آصفبنبرخیا هم یك انسان بوده است و ما هم یك انسان هستیم. اگر بگوییم او از معصومین و ائمه معصومین بوده است كه معروف نیست به این جهت، بالأخره ما میتوانیم به حد آصفبنبرخیا برسیم یا نه؟ دقت میكنید؟ ما به حد آصفبنبرخیا میتوانیم برسیم، به شرطی كه اسم اعظمی كه او بلد بود، ما هم بلد باشیم. یك اسم اعظمی هست كه وقتی انسان این را بگوید راه را برای او باز میكنند، ملائكه راه را برای او باز میكنند. مثلاً شما اگر در یك منطقه ممنوعه ارتشی بخواهید وارد بشوید، میگویند اسم رمز را بلد هستی یا نه؟ اسم شب را بلد هستی یا نه؟ اكثراً شما سربازی رفتید و چنین چیزهایی را دیدید و شنیدید. اگر بلد باشید شما را راه میدهند، یا آن وقتهایی كه شبها حكومت نظامی میشد، یك عده میخواستند بگردند و ببینند چه كسانی مأمورین لاأقل، اینها باید اسم شب را بلد باشند، اسم رمز را بلد باشند، آن اسم را میگفتند، به آنها میگفتند برو. ملائكه خدا هم همینطور هستند، یك أَسمائی هست، از أسماء پروردگار هم هست، اینها رمز برای یك كارهایی است- خوب دقت كنید این مسئله تقریباً كلیدی است- مثلاً میخواهید بروید به آسمان، ولی نمیشود رفت « لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ » (رحمن/33) حق رفتن به آسمان را ندارید، مگر با یك سلطهای، با یك وسیلهای- حالا تعبیر اینجا- با اسم أعظم میتوانید بروید
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۲۴ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسولالله و علي آله آل الله لا سيما علي بقيةالله روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء»
– سؤال: در معني صلوات وقتي انسان از ظلمت به سوي نور خارج شد در آنجا مجهولات براي انسان معلوم ميشود كه بايد آشكار شدن اين مجهولات در أهمّ موضوع در رابطه با معنويات و معرفت خداي تعالي باشد، لطفاً بفرماييد آشكار شدن اين مجهولات معنوي تا چه حد ميباشد و انسان تا چه حد پيش ميرود؟
– جواب: منظور نظر ايشان آيه شريفه «هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[1] است. طبعاً اين موضوع كم و زياد دارد. خداي تعالي رحمت خاصالخاص خود را به كساني كه مايل باشند، دنبال آن باشند و بفهمند كه ظلمت چيست و بخواهند از ظلمت نجات پيدا كنند، عنايت ميفرمايد تا از ظلمت داخل نور بيايند. پس چند تا مسئله دارد: اول اينكه بفهمند در ظلمت هستند، يعني يقظه را داشته باشند، بيدار باشند. بعضي از افراد هستند در ظلمت هستند ولي نميفهمند، درخواستي هم ندارند يا اگر ميفهمند مثلاً جاي تاريكي را ميخواهند كه بخوابند، در اين صورت نه خدا آنها را از ظلمت نجات نميدهد. حالا اگر خواستند از ظلمت نجات پيدا بكنند بايد خود آنها يك تلاشي هم بكنند، در ظلمت انسان دست ميكشد ببيند كه كليد برق لااقل كجا است، يا در كجا است كه در را باز كند و بيرون برود، اين هم شرط آن است. لذا ما در بعضي از بحثهاي خود گفتيم كه انسان اگر بخواهد به رحمت خاصالخاص پروردگار برسد بايد خود را پاك كند، تزكيه نفس كند. تنها خواستن نيست بايد به فكر علاج بيفتد. چرا من در اين ظلمت هستم؟ اگر ميشود ديواري را خراب كند، اگر ميشود دري را باز كند، اگر ممكن است فرض كنيد يك كليدي را بزند چراغي را روشن كند، يك كاري بكند. آن كاري كه انسان بايد بكند در اين ارتباط تزكيه نفس است. از خواب بيدار بشود، از غفلت بيدار بشود، در استقامت پشتكار داشته باشد، دنبال چيزهايي نرود كه به درد روشن شدن و نور الهي نخورد، در صراط مستقيم باشد، مثلاً شما در آن تاريكي اتاقي كه خيلي هم تاريك است دنبال ليوان آب ميگرديد، ممكن است ده تا ظرف را بزنيد، بشكنيد، آبها را هم بريزيد، يك چراغ را روشن كن و بعد آب را پيدا كن، خيلي راحت. در صراط مستقيم حركت كند، واقعاً نور را شناخته باشد و به آن محبت داشته باشد. ببينيد همه اين مراحل را بايد طي كند. يك مقدار كوشش كند، از خود يك حركتي نشان بدهد كه جهاد با نفس بكند، جهاد به معناي كوشش است و راهي را كه گفتند… مثلاً فرض كنيد در آن اتاق تاريك شما قرار گرفتيد از يك طرف صدا ميآيد از اين طرف بيا، بندگي كند و از همان راهي كه گفتند برود، طبعاً به نور ميرسد. حالا افراد هم فرق ميكنند، يكي به همان مقدار كه يك چراغ كوچكي روشن بشود و يك شمعي روشن بشود اكتفاء ميكند. يكي مثلاً با برق شمعي يك لامپي وسط روشن بشود اكتفاء ميكند. يكي ميگويد: نه نور بايد زياد باشد، يك لامپ دويست شمعي ميزند. يكي ميگويد: نه من اصلاً بايد خورشيد را ببينم، ميبينيد كه اين طلب نور هم فرق ميكند. آن كسي كه خورشيد را ميخواهد ببيند بايد از اين تاريكي صددرصد بيرون برود و خلاصه جواب اين سؤال اين است كه افراد اگر از ظلمت به نور آمدند در آنها هم نور آن فرق ميكند، هم فعاليت آنها بايد در مقدمه كار باشد تا به آن وعده الهي كه «لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[2] به حد طاقت خود طرف، به حد ظرفيت خود طرف به او نور عنايت كنند كه البته نور هم همان علم و دانش و اينها است.
– سؤال: آيا روح معصوم (عليه السلام) مانند خداي تعالي «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»[3] هست يا خير؟
– جواب: ما درباره ائمه (عليهم السلام) يعني اين چهارده معصوم -مكرر هم گفتم- معتقد به اين هستيم كه اينها معصوم از جهل هستند. معصوم يعني نگه داشته شده، يك وقت هست انسان از گناه نگه داشته شده است، يك وقت هست از اشتباه و خطا نگه داشته شده است، يك وقت هم هست كه از جهل نگه داشته شده است. اگر معتقد شديم كه از جهل نگه داشته شده است همه چيز زير نظر او است، يعني نميشود هيچ چيز از نظر او پنهان باشد. خود معصومين (عليهم الصلاة و السلام) مَثَل زدند كه تمام ماسويالله يا كُره زمين مثل نگين انگشتر است كه فرض كنيد كه جلوي چشم انسان باشد. اين طرف نگين شما را مشغول نميكند از آن طرف نگين، يعني همه را با هم ميبينيد، همه را با هم مشاهده ميكنيد، با يك نظر انسان ميفهمد كه اين طرف نگين فرض يك چيزي چسبيده است و يا آن طرف نگين چيز ديگري چسبيده است. اگر ما امام (عليه الصلاة و السلام) را اينطوري تصور كرديم كه بر ماسويالله إحاطه علمي دارند و هيچ چيز بر آنها مجهول نيست معناي آن اين است كه مثل اين نگين انگشتر بر همه چيز إحاطه دارند و «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» اين به خاطر اين است كه إحاطه علمي بر ماسويالله يا إحاطه علمي بر كُره زمين دارند و اين كار را هم ما فطرتاً انجام ميدهيم، يعني شما در حرم حضرت رضا (عليه الصلاة و السلام) يا بايد بگوييد امام اينطور است كه «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» است و يا بايد صف ببنديد، يكي يكي داخل بياييد، چون وقتي شما حاجت خود را ميگويي همان موقع هزار نفر ديگر هم دارند… شايد در تمام كُره زمين صدها هزار نفر دارند همان لحظه حاجت خود را به حضرت رضا (صلوات الله عليه) ميگويند. اگر «يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» نيستند، يعني وقتي كه جواب سؤال من را ميدهد، سؤال شما ديگر بيجا است، اگر كسي با من هم بخواهد صحبت كند ميگوييم آقا صبر كن اول ايشان آمدند، بعد تو، بعد تو، بعد.. ولي ميبينيد ما فطرتاً اينطور نيستيم و معناي آن هم همين است كه امام «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» نه مثل خداي تعالي كه علم او بينهايت است و ذات او علم است ولي به اندازهاي كه…، همين مثالي كه زدم إحاطه ما و انگشتر، إحاطه امام (عليه الصلاة و السلام) هم بر ماسويالله است.
– سؤال: «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» براي معصوم بودن از جهل است؟ منظور شما اين است؟
– جواب: لازمه معصوم بودن از جهل اين است كه «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ».
– (؟..؟11:51)
– آن بحث ديگري است سؤال بكنيد بعد به شما ميگويم. جواب آن سؤال همين بود كه دادم. سؤالاتي كه فرع اين سؤال است…، سؤال ديگري است ولي من بخواهم فروع آن را… خود من ميتوانم فروع آن را مطرح كنم و براي شما بگويم.
– سؤال: لطفاً بفرماييد آيا طبق احاديث صحيح است كه هر كس اهل ولايت اهل بيت (عليهم الصلاة و السلام) باشد بلاها و مشكلات بيشتري براي او به وجود ميآيد، مثلاً حديث «البلاء لِلولاء»[4] يا حديث «أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْأَوْلِيَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ»[5]
– جواب: از روايات استفاده ميشود كه همانطوري كه آيات قرآن محكم و متشابه دارد روايات هم محكم و متشابه دارد. مقدمةً عرض كنم كه خداي تعالي در قرآن ميفرمايد –مكرر هم فرموده است- «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[6] و در آيات متعدد و مكرر فرموده است: كسي كه تقوا داشته باشد «يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[7]. بلاها در قرآن هميشه بر سر دشمنان نازل شده است، بلاها، نه آن چيزي كه ما اسم آن را بلا ميگذاريم، چون اسم بعضي چيزها را ما بلا گذاشتيم و بعضي چيزها كه بلا است ما اسم آن را معمولي گذاشتيم، مثلاً الآن وقت مُردن يك كسي است، اين را يك دفعه يك گلوله به مغز او بزنند، مغز او هم همه جا پخش بشود، ميگوييم اين خيلي بد مُرد، در حالي كه خيلي خوب مُرد. اين اگر شش ماه در بستر مرض با يك سرطاني ميافتاد و ناله ميكرد از نظر ما معمولي مُرده است اما اين را ميگوييم از نظر ما… يا تصادف كرد، چون روايت دارد كه براي مؤمن بهترين مُردنها (فوجع:14:50) است، يعني يك دفعه بميرد. ماها نميفهميم بلا چيست، راحتي را نميدانيم چيست، بعضيها تصادف كردند، مُردند، اصلاً نفهميدند كه تصادف است. يكي از دوستان احضار روح شده بود، حالا هر چه، ميگويد: يك وقت ديدم خود من اينجا ايستادم و بدن من زير چرخهاي ماشين است، در همين كتابهايي هم كه اينهايي كه مُردند و باز دومرتبه برگشتند از اين حرفها زياد است. بلا كه «لِلوِلاء» است، هرچه مقام انسان بالاتر برود، هرچه درس او جلوتر برود، امتحان او مشكلتر است. اصلاً بلا را به معناي امتحان گذاشتند. مثلاً به آن بچه كلاس اول ميگويند الف را بنويس، ب را بنويس، اين هم يك خط كجي ميكشد، ميگويند: باريكالله، نمره تو بيست است، اما مثلاً يك دانشجوي دانشكده پزشكي دو ساعت امتحان داده است باز هم نمره او بيست نشده است، چرا او بيست شد؟ او با خرچنگ قورباغهاي كه به عنوان خط كشيده بود بيست شد ولي من كه در آزمايشگاه رفتم و چه كردم و چه كردم نمره من هجده شده است. ميگويند از تو يك چيز ديگري ميخواهند، تو ميخواهي فردا بروي سر بالين مريضها و اگر بلد نباشي مريضها را ميكُشي، امتحان تو مشكلتر است. بلا اصلاً به طور كلي به معناي امتحان است، مبتلا شدن به امتحان دادن «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ»[8]َ ببينيد به معناي امتحان است، يا مثلاً «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»[9] اينها امتحان نشوند. پس «البلاء لِلولاء» ولايت هر كسي شديدتر است، شخصيت او بالاتر است، ارزش او بيشتر است، مقام بالاتري ميخواهند به او بدهند و امتحان بيشتر براي او است. «أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً» شديدترين مردم در ابتلاء به امتحان انبياء هستند، چرا؟ به جهت اينكه ميخواهند رهبري را عهدهدار بشوند. آن امتحاني كه حضرت ابراهيم شد كه بچه خود را به دست خود بكشد، او را در آتش بيندازند كه به اصطلاح بسوزد، اگر تا آن لحظهاي كه افتاد در آتش او يقين ميداشت كه سوخته خواهد شد… منتها خداي تعالي گفت: باريكالله كه خوب از امتحان بيرون آمدي، و همينطور امتحانات شديد از انبياء شروع ميشود، بعد هم نوبت به اولياء ميرسد، اولياء هم همين اولياء معمولي وإلّا ائمه اطهار خيلي بالاتر از انبياء… بعد هم همينطور مثل آنها، بعد مثل آنها تا پايين ميآيد. معناي اين روايات اين است وإلّا معنا ندارد كه بگوييم بلاي مردمآزاري و اذيتكننده و نميدانم بيجهت مريض شدن، بيجهت فشار ديدن، بيجهت ناراحتي ديدن، بيجهت، بدون امتحان… هر كس پيش خدا محبوبتر است او را بيشتر اذيت ميكنند، هيچ مُحبي نسبت به محبوب خود چنين كاري نميكند. بعد هم آيات قرآن را، همه را زير سؤال ميبرد، كه «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» اگر از جهت روزي باشد كه «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[10] اگر از نظر تقوا باشد ميگوييم «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» پس اگر يك وقتي هم به او غذا نميدهند، پول نميدهند و اينها براي امتحان است و خيلي هم عالي است، شما خيلي هم راضيتر هستيد كه اين بلا و اين امتحان باشد تا خوب از آب دربياييد.
– سؤال: آيا حمل كتاب يا دفتري كه چند كلمه يا آيه قرآن در آنها است در حكم حمل قرآن است و براي خانمها در زمان عادت كراهت دارد؟
– جواب: اگر مثل روزنامه باشد و دو تا كلمه آيه قرآن هم باشد يا اسم خدا باشد و وقتي شما بياحترامي به آن ميكنيد، يعني فرض كنيد يك جايي گذاشتيد كه احترامي از آن نميكنيد، اكثر مطالب آن اصلاً مربوط به قرآن نيست، مربوط به اسم خدا نيست حالا ضمناً آمده است، اين نه احترام خود قرآن را ندارد. ترجمه قرآن هم احترام خود قرآن را ندارد ولي اگر اكثر آن آيات قرآن است يا در همين ارتباط نوشته شده است، مثل اين جزواتي كه يك مقدار برداشت است، يك مقدار ترجمه است يا آيه قرآن است، اگر اينطوري باشد و همه آن مربوط به قرآن باشد طبعاً احترام قرآن را ما بايد نسبت به آن هم داشته باشيم.
– سؤال: بعضي ميگويند كه اويس قرن بدون ديدن معصومين (عليهم السلام) بلكه به خاطر محبت شديد به آنها به كمالات روحي رسيد و بعضي از علماي رباني هم اينطور بودهاند، يعني به وسيله يك علاقه و محبت شديد به كمال رسيدند، آيا ميشود اين محبت الهي را به وسيله اظهار محبت و توجه به معصومين (عليه الصلاه و السلام) به دست آورد يا خير؟ و بدون ديدن راهنماي الهي مانند اويس قرن به كمال رسيد يا خير؟ و آيا اينكه اويس قرن و بعضي اولياء خدا را كه به سالك مجذوب و مجذوب سالك تقسيم مينمايند معناي خاصي دارد؟
– جواب: اولاً در مقدمهاي كه نوشتند قبول نيست به جهت اينكه اويس قرن فقط به خاطر محبت شديد به آن كمالات نرسيد، محبت و اطاعت. ببينيد آنقدر اويس قرن مطيع اسلام بود و احترام از پدر و مادر داشت كه وقتي مادر او به او گفت تو از يمن كه ميخواهي بروي–آن وقتها يا پياده ميرفتند يا با الاغ- اگر پيغمبر بود او را ميبيني و اگر نبود برميگردي، او هم آمده است، ميگويند پيغمبر اكرم چند روز ديگر ميآيد. خيلي اطاعت ميخواهد، اطاعت از مادر و پدر نيست، در حقيقت اطاعت از اسلام است. ميگويد: قرآن ميفرمايد: «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»[11] جناح ذُّل از رحمت را…، خيلي است، اين كارها را داشته باش. اويس قرن خود را نشان داد، با همان كار خود، با عمل و محبت. من تنها بنشينم بگويم خدا قربان تو بروم، موقع اذان هم بگويم خدا قربان تو بروم، نميدانم موقع روزه هم به جاي روزه گرفتن بگويم قربان تو بروم، آيا اينطوري محبت داريد؟ مثل همان سنگتراشي بود اندر كوه طور…، مولاي رومي ميگويد: يك سنگتراشي بود كه خدا را نميشناخت
تو كجايي تا شوم من چاكرت چارُقت دوزم كنم شانه سرت
خدا را اصلاً نميشناخت، خيال ميكرد مثل خود او چارق دارد و موهاي سر او هم كثيف شده است بايد شانه كند و از اين حرفها. اين مضمون در روايات هم هست، حالا مولاي رومي يك چيزي گفته است، در روايات هم هست كه ملائكه ديدند يك زاهدي در يك جنگلي دائماً مشغول عبادت است، يكي سؤال كرد: خدايا مقام اين كجا است؟ بهشتي كه به او وعده داده شده است كجا است؟ اين روايت در اصول كافي است. خدا يك جايي را، فرض كنيد يك گوشه طويلهاي را در بهشت، حالا اگر طويله داشته باشد، يك جاي پستي را به آن مَلك نشان داد. اين همه انسانهاي بيكار دارند راه ميروند جاهاي آنها اينقدر عالي است ولي اين… خداي تعالي فرمود: برويد يك مقداري با او زندگي كنيد. رفتند، مدام نماز ميخواند فرصت نميداد كه اين مَلك چند كلمهاي با او صحبت كند، آخر او را گرفت، گفت: تو چه چيزي از خدا ميخواهي؟ گفت: دوست داشتم خدا الاغ خود را ميفرستاد ما آن را اينجا ميچرانديم و اين علفها از بين نميرفت. اينجا امام ميفرمايد: «الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»[12] دقت كرديد؟ به اندازه معرفت هر كسي به او توجه ميشود. حالا به اندازه معرفت، به اندازه عمل، اويس قرن عمل داشت، محبت هم داشت، محبت او از آنجا معلوم ميشود كه وقتي كه دندان پيغمبر اكرم در جنگ اُحد شكست، دندان او هم آنجا درد گرفته بود يا شكسته بود به هر وسيلهاي، و اين ارتباطات روحي هست، آن محبت و اين هم عمل. محبت با عمل انسان را به كمال ميرساند.
– سؤال: آيا ميشود اين محبت الهي را به وسيله اظهار محبت و توجه به معصومين به دست آورد؟
– جواب: بله تو محبت را داشته باش، به دستورات آنها هم عمل بكن مثل اويس قرن. حالا ديدن راهنماي الهي… تازه اويس قرن وقتي ميآمد اگر معرفت نميداشت مثل ابوسفيان، چه چيزي ميديد؟ همان چيزي كه ابوسفيان ميديد اويس قرن هم ميديد. اگر معرفت او مثل ابوسفيان بود، مثل بعضي از اصحاب پيغمبر بود كه بدن پيغمبر را ميديدند ولي آن بُعد الهي او را نميديدند. خود پيغمبر اكرم… يعني خدا هم ميفرمود: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[13] مثل شما است، اين بُعد را ميديدند، همه ميديدند. اويس قرن هم دو سه روزي مخالفت امر مادر خود را ميكرد ميديديد ولي آن بُعد معنوي كه فرمانده كل عالم هستي است آن را انسان نميبيند ديگر. پس اگر انسان بدون ديدن راهنما… الآن همه ما همينطور هستيم، ما امام زمان خود را نميبينيم، حالا آن كسي كه نديده است اهل تقوا نيست؟ از اولياء خدا نيست؟ و آن كسي كه ديده است هست؟ من فكر ميكنم هيچ كدام از اينها دليل بر هيچ چيز نميشود. بعد هم سؤال كردند… البته اين تعبير براي همان… بعضي از اينهايي كه با لفظ بازي ميكنند بيشتر است، چون من خيلي دوست ندارم با لفظ بازي بكنم و مثلاً يك اصطلاحات قلمبه سلمبهاي به شما بگويم و شما نفهميده بگوييد كه عجب فلاني باسواد است، اين اصطلاحات را بلد است. سالك مجذوب و مجذوب سالك، اين همان چه سر به كلاه و چه كلاه به سر، مجذوب سالك يعني كسي كه جذب شده است و بعد راه رفته است، سالك مجذوب يعني اول راه رفته است و بعد جذب شده است. معناي اولي اين است كه معجزهاي شده است، خلاصه يك دفعه او را جذب كردند، طبعاً وقتي من يك ريسمان گردن شما بيندازم و بكشم، شما با پاي خود جلو ميآييد ولي اجباري جلو ميآييد، يعني شما را جذب كردم. سالك مجذوب يعني رفته است و بعد جذب شده است. اول همينطور راهي را رفته است و بعد يك جَلَواتي ديده است و جذب شده است. معناي آن همين است و من هم بيشتر از اين معنا بلد نيستم، چون نوشتند معناي خاصي دارد؟ نه همين. رفتن به طرف خدا دو بخش دارد: پنجاه درصد آن براي عموم است كه بايد همه انجام بدهند، پنجاه درصد دوم آن به وسيله خدا انجام ميشود، حالا استثنائي گاهي ميشود آن پنجاه درصد اول را خدا انجام ميدهد و جاي خود را با هم عوض ميكنند.
– سؤال: با توجه به اينكه رواياتي كه فضائل معنوي سادات را بيان ميكند فرزندان حضرت زهرا مطرح هستند و نه سادات ديگر، آيا ميتوان گفت كه اين فضايل فقط مخصوص سادات فاطمي است و نه سادات ديگر؟
– جواب: فضائلي هست كه در روايات هست، در آيات قرآن هست، در اصل اسلام هست كه همانطوري كه ايشان نوشتند سادات را ميشود بر دو بخش تقسيم كرد: يك دسته سادات غير فاطمي هستند، چون سادات از فرزندان هاشم به وجود آمدند، هاشم معروف به سيد عرب بود يا سيد قريش بود يا سيد مكه بود. سيد هم در فارسي يعني آقا. ميبينيد كه بعضي از افراد هستند خيلي شخصيت بالايي دارند كه به آنها ميگويند آقا، تا ميگويند آقا انسان ميفهمد كه منظور او فلان شخص است، فلان عالِم است. در مكه به حضرت هاشم آقا ميگفتند، به خاطر كارهايي كه كرده بود، بذل و بخششهايي كه كرده بود، سخاوتي كه داشت، به هر حال آنها او را آقا ميدانستند. فرزندان او… البته اختيار خداي تعالي هم بود، به ياد داشته باشيد در سويطي «؟..؟32:17» طلبهها كه به ياد دارند؟ خدا اختيار كرد از بني آدم عرب را و از عرب قريش را و از قريش بني هاشم را و پيغمبر را از ميان بني هاشم انتخاب كرد. هر كس از اولاد هاشم هست، اينها معروف شدند كه سيد هستند و اقوام پيغمبر اكرم هستند. بني العباس هستند، همه بني العباس اينها سيد هستند. حتي اگر الآن كسي از بني العباس باشد ميشود به او خمس داد و زكات هم بر او حرام است. ميآيد جلوتر فرزندان حضرت حمزه، اگر فرزندي داشته است. پسرعموهاي پيغمبر به طور كلي، فرزند علي بن ابيطالب، حتي حضرت ابوالفضل، اين جزو همان سادات منهاي فاطمي است، يعني سادات غير فاطمي هستند. ساداتي كه از نسل فاطمه زهرا هستند اينها چندتا امتياز اضافه بر فضائل آنها دارند، آنها را دارند، يك چندتا امتياز بيشتري دارند، آن هم به خاطر رسول اكرم و علي بن ابيطالب و فاطمه زهرا است، خيلي ساده. فضائلي كه مخصوص اينها است: يكي اينكه بيايمان از دنيا نميروند، يعني حالا غير مسلمان هم باشند بالأخره دَمِ مرگ به آنها رسيدگي ميشود و بيايمان از دنيا نميروند. يكي ديگر اينكه به جهنم هم نميروند و ديگر اينكه بيشتر تمايل دارند… چون ممكن است فطرت خود را از دست بدهند، بيشتر تمايل به بندگي و عبادت و معنويات دارند، و چيزهاي ديگري هست كه اسم فاطمه زهرا در آن برده شده است. مثلاً فرموده است: «إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ»[14] اين روايت را سنّي و شيعه همه نقل كردند، كه دامن فاطمه پاك است، يعني معصومه است، پاك است و ذريّه او بر آتش جهنم حرام هستند. چند تا روايت از باب تقيّه دارد كه ميفرمايد: «إن ذلك في الحسن و الحسين و زينب و ام كلثوم36:17» كه اين روايت به خاطر معنايي كه… چون اين در مقام امتنان است، يعني ما به خاطر فاطمه ذريّه او را از آتش جهنم نجات ميدهيم. بايد آتش جهنمي باشند تا خدا آنها را نجات بدهد وإلّا امام حسن و امام حسين كه جهنمي نبودند كه حالا اين روايت مخصوص آنها باشد. معلوم است كه تقيّه است، تقيّه آن هم اين بوده است، روايتي هست كه زيد النّار آمده بود در مجلس مأمون، زيد النّار برادر حضرت رضا بود و اين خيلي شلوغ كرده بود، يعني برخلاف فرمان امام رفته بود خانههاي بني العباس و بني اميه و اينها را آتش زده بود، با اينها حسابي درگير شده بود و نظر حضرت اين بود كه يك مقداري ملايم حركت كن. مأمون به او گفت: تو خوب بود اول خانههاي دشمنان مشترك ما را آتش ميزدي و بعد ماها را، بني العباس را. گفت: حالا اين دفعه از دست تو نجات پيدا كنم همين كار را ميكنم. حضرت رضا خيلي به او تند شدند، چون همانجا كه نشسته بود ميگفت: ما ذريّه پيغمبر و فاطمه زهرا هستيم، همين روايت را مطرح كرده بود، هر كاري كرديم مهم نيست، بعد حضرت اينجا، در حضور مأمون فرمود: «إن ذلك في الحسن و الحسين و زينب و ام كلثوم» اين درباره امام حسن و امام حسين… يعني طبع مطلب بعدها معناي آن روشن ميشود كه اين براي امام حسن و امام حسين نيست، براي كسي است كه جهنمي است و اين مطلب را فرمودند.
– سؤال: در جمله «وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ مُدَّ فِي أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِي آجَالِهِمْ»[15] دعاي عصر جمعه و ضرّاب اصفهاني در وداع سرداب مقدس…38:50
– اين ضراب اصفهاني منظور چيست؟
– (؟..؟39:43)
– بله، ناقل روايت است. چه كساني ميباشند؟
– جواب: اين ضمير «مِنْ وُلْدِهِِ» به حضرت رسول اكرم كه قبل از اين هست برميگردد، يعني ائمه از ذريه پيغمبر، همينها ميباشند، يعني ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام)، يعني غير از علي بن ابيطالب، آن يازده امامي كه از فرزندان علي و فاطمه هستند، چون وُلد به پيغمبر اكرم برميگردد و از حضرت امام حسن و امام حسين (صلوات الله عليهما) تا حضرت بقيةالله (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) منظور شايد باشد.
– (؟..؟41:02)
– پس بايد جلوتر آن را ديد. ائمه از وُلد ضمير به حضرت وليّ عصر برميگردد؟ باشد.
– (؟..؟41:16)
– به همان وُلاة عهد برميگردد «وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ». البته اينجا امام منظور همان مثل دوازده امام نيستند، فرزندان حضرت بقيةالله اگر الآن هم… كه من معتقد هستم در بين مردم هستند، اينها غالباً مردم را پيشوايي ميكنند، رهبري ميكنند و هيچ مشكلي نيست و دعا كردن براي طول و عمر آنها و اين چيزها هيچ مشكلي ندارد. حالا اگر مفاتيح هست بياوريد… تا من سؤال بعد را جواب ميدهم…
– (؟..؟42:10)
– حالا بد نيست كه اين را هم ببينيم
– سؤال: آيا آيه مباركه «إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»[16]ً چگونه با مراحل تزكيه نفس تطبيق ميكند؟
– جواب: وقتي شما ميرويد در حرم امام رضا با تزكيه نفس چطوري تطبيق ميكند، همانطوري تطبيق ميكند. اين سؤال خيلي… آقاي كاظم آقا بگو منظور شما از اين حرف چيست؟
– (؟…؟42:59)
– جواب: بله، پس آن «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» را هم ميخواست بنويسي ديگر تا ما بدانيم منظور شما «فَاخْلَعْ» .. منظور من در آنجا «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» بود. در بعضي از تفاسير دارد كه منظور از اين «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» كه به حضرت موسي گفته شد يعني علاقههاي مادّي و ظاهري و اينها را تو از خود خلع بكن، تزكيه نفس بكن، بالأخره زن و بچه خود را در بيابان گذاشته بود، زني كه حامله بود، آمده بود آتش ببرد، ممكن بود در دل اين يك چيزي بيايد و توجه او را به خدا كم بكند، از اين جهت به او گفتند «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» چرا؟ به جهتي كه تو در وادي مقدسي قرار گرفتي، حواس تو جمع باشد. با مراحل تزكيه نفس اينطوري تطبيق ميكند.
– سؤال: وظيفه يك سالك إلي الله در قبال كساني كه موسيقي در ماشين ميگذارند در مسئله امر به معروف و نهي از منكر تا حدي بايستي باشد؟ و آيا اگر موسيقي از ارشاد اسلامي باشد وظيفه ما چيست؟
– جواب: اگر طبق آنچه كه فتوا دادند حرام است نهي از منكر بايد بكنيد و دعوا هم نكنيد. اگر هم به شما بيتوجه بودند حالت سِماع دارد، استماع ندارد. يك وقت هست انسان صدايي را كه ميشنود استماع ميكند، لذت ميبرد، دوست دارد، مثل آن شخص كه خدمت امام صادق آمد گفت: من در دستشويي كه ميروم، يك پنجرهاي دارد، در خانه همسايه يك موسيقي ميزند، من در مستراح زياد طول ميدهم به خاطر اينكه از آن موسيقي استفاده كنم، اين إستماع است ديگر، حضرت اينجا فرمودند: بلند شو برو غسل توبه بكن، بعد دو ركعت نماز توبه بخوان و از اين كار توبه كن. يك وقت هست سِماع است، دوست ندارم، به او گفتم كه نزن، ولي باز هم زده است، از ماشين هم كه نميتوانيم بيرون بپريم… ما يك وقتي جوان بوديم در همين راه قم، با مادر خود هم بوديم، گفتيم: پس نگه دار ما پياده بشويم، اين بيانصاف در بيابان نگه داشت و ما را پياده كرد. البته خدا زود ماشين رساند، معطل نشديم ولي هميشه هم خدا اين كار را نميكند. اما موسيقيهايي كه از ارشاد اسلامي به دست شما رسيده است لابد موسيقي نيست وإلّا با إشرافي كه رهبر انقلاب دارد كه همه ما بايد مطيع او باشيم طبعاً ارشاد هم اين مجوز را نميداد و آن موسيقي حرام حتماً نيست كه ميزنند.
مفاتيح را بدهيد بخوانيم ببينيم چه بود؟
– (؟..؟46:37)
– خود آن قسمت كجا است؟
– (؟..؟46:46)
– «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ [وَ] الْحَسَنِ الرِّضَا وَ الْحُسَيْنِ الْمُصْطَفَى وَ جَمِيعِ الْأَوْصِيَاءِ وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلَامِ الْهُدَى وَ مَنَارِ التُّقَى وَ الْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ الْحَبْلِ الْمَتِينِ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ» معلوم نيست ضمير به امام زمان برگردد. البته ظهوري دارد، انصرافي دارد ولي ممكن است همان «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى» منظور باشد. به هر حال اگر… «وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ» اين ضمير «وُلْدِهِ»… شما علما هستيد اينجا ديگر، به وليّ امر برميگردد يا به همان… «وَ مُدَّ فِي أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِي آجَالِهِمْ وَ بَلِّغْهُمْ أَقْصَى آمَالِهِمْ دِيناً وَ دُنْيَا» نه، ديگر بعد از آن هم…
– (؟…؟48:32)
– به هر حال آن توجيه دارد كه الآن نميتوانم عرض كنم به جهتي كه برداشت خراب ميشود، ولي حالا اگر «وُلَاةِ عَهْدِهِ» باشد مهم آن «وَالْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ» است كه از اولاد امام زمان (صلوات الله عليه) ائمه هستند؟ بله، ائمه هستند و پيشوايان مردم هستند، رهبران مردم هستند و از اولاد ساير ائمه هم الآن خيلي امام جماعت داريم، امام جمعه داريم، خيلي رهبر داريم، اينها هستند ديگر، خدا عمر آنها را هم زياد كند.
«نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله، اللهم عجل لوليك الفرج» خدايا فرج مولاي ما، آقاي ما، امام زمان را برسان. ما را از بهترين اصحاب و ياوران او قرار بده. قلب مقدس ايشان را از ما راضي بفرما. خدايا دين و دنيا و آخرت ما را زير سايه امام زمان از همه مشكلات و خطرات حفظ بفرما. مرضهاي روحي ما را شفا مرحمت بفرما. خدايا مريضهاي اسلام شفاء عنايت بفرما. اموات ما غريق رحمت بفرما.
«و صلي الله علي سيدنا محمد و آله أجمعين».
[1]. احزاب، آيه 43.
[2]. احزاب، آيه 43.
[3]. بحار الأنوار، ج 87، ص 154.
[4]. شرح مصباح الشريعة / ترجمه عبد الرزاق گيلانى، ص 356.
[5]. بحار الأنوار، ج 78، ص 194.
[6]. يونس، آيه 62.
[7]. طلاق، آيات 2 و 3.
[8]. بقره، آيه 155.
[9]. عنكبوت، آيه 2.
[10]. طه، آيه 124.
[11]. إسراء، آيات 23 و 24.
[12]. بحار الأنوار، ج 44، ص 196.
[13]. كهف، آيه 110.
[14]. بحار الأنوار، ج 43، ص 20.
[15]. بحار الأنوار، ج 52، ص 22.
[16]. طه، آيه 12.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۲۳ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتاعوذباالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و العنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
سؤال: سؤال کردند که لطفاً در مورد قصاص قبل از جنایت، در جریان کشته شدن جوانی به دست حضرت خضر علیهالسلام توضیح بفرمایید. با کدام ملاک سازگار است؟
جواب: قصاص قبل از جنایت، اگر قصاص برای جنایتی که بعداً میخواهد انجام بشود، در اسلام و از نظر عقل، جایز نیست، این قطعی است و اما حضرت خضر، آن جوان را که کشت، روایتی دارد که آن جوان، خودش مرتد بود، کافر بود و چون مرتد کافری بود، واجب القتل بود. علت اینکه حالا چرا در بین این همه کفاری که هستند، این یکی را انتخاب کردی؟ حضرت جواب میدهند که این علاوه بر آن جهتش، وقتی بزرگ میشد، میگویند: باصطلاح این پدر و مادرش را منحرف میکرد. یک مقدار قدرت پیدا میکرد، پدر و مادرش را منحرف میکرد، از این جهت این را انجام دادم. در حقیقت این کشتن، به خاطر آن کاری که بعداً میخواهد بکند نبوده، ولی همین وضعی که فعلاً داشته، کشته شدن بوده ولی انتخاب اینکه این یکی را ما کشتیم و بقیه را نکشتیم، برای این بوده که پدر و مادر را منحرف نکند.
سؤال: سؤال بعدی این است که از آنجایی که اصل انسان روح است و فرمودهاید که روح مانند جسم، مرض و سلامتی دارد، تغذیه و استراحت دارد و چه نیاز دارد، در صورت امکان بفرمایید: عبادات مثل نماز و آموختن علم، که به فرمودهی خودتان جزء غذاهای روح محسوب میشود، هر کدام چه اثری در روح دارد؟ و آیا غیر از این دو ،چیزهای دیگری هم جنبهی تغذیهای برای روح دارد یا نه؟
جواب: به طور کلی، روح انسان مثل بدن انسان باید سالم باشد، قوی باشد، قدرتمند باشد در صراط مستقیم باشد و آنچه که از قرآن استفاده میشود، یکی اینکه پاک باشد و تزکیه شده باشد که « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) یکی هم سالم باشد، « إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ » (شعرا/89) این دو چیز از قرآن خوب استفاده میشود و راههایی هم برای اینکه این دو چیز را به دست بیاوریم، در قرآن آمده که من جمله، نماز است و روزه است و عباداتی از این قبیل است. حالا اینها دقیقاً چه تأثیری روی روح انسان دارد، اینها مطالبی است که باید کارشناسی شود، بعضی از آنها را خدای تعالی بیان فرموده، مثلاً در مورد نماز فرموده که این غذای روح، این فایده را دارد که میفرماید: « تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ » (عنکبوت/45) انسان که فحشاء و منکر را انجام میدهد، بیشتر به خاطر مرض روحی اوست، همین مرض روحی به وسیلهی نماز از بین میرود. چطور؟ مثلاً شما در نماز میگویید: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » (فاتحه/5) خدایا تنها تو را عبادت میکنم و تنها از تو یاری میخواهم. اگر این را واقعیت داشته باشد و حالا چه از زبان خدای تعالی این جمله را بخوانیم و چه از زبان خودمان بخوانیم. مثلاً در نماز حضرت ولیعصر ارواحنافداه که صد مرتبه میگویید: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » یک دفعهی آن را خدا فرموده و بقیهی آن را میتوانید از زبان خودتان « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » را بگویید.
پس وقتی که انسان تعهد کرد که من تنها تو را عبادت میکنم، فحشاء و منکرات را طبعاً نخواهد داشت، کسی که فقط خدا را عبادت کند، دیگر کار بد نمیکند، تبعیت از شیطان نمیکند. یک نماز حتی یک رکعت آن، این غذای روح را به انسان میدهد که انسان را از فحشاء و منکرات نهی میکند. یا مثلاً در روایات هست که « الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِ تَقِيٍ » (الکافی/ج3-ص265) نماز هر تقواداری را، به خدا نزدیک میکند. یا مثلاً « الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ » (بحارالأنوار/ج79-ص303) روح انسان را بالا میبرد. میببینیم که این خواص را برای نماز، هم در خود قرآن یا در روایات بیان کردهاند، اما به طور کلی شما هر عذایی را که هر روز میخورید، ناهار میخورید، شام میخورید، صبحانه میخورید، هیچ وقت به فکر این نیستید که این کجای بدن مرا، درست میکند؟ این غذا را باید خورد و بدن را نگه داشت، چرا اگر نخوردید، ممکن است ضعف برایتان عاید شود و ممکن است یک مشکلی برای شما پیدا شود، در نخوردنش این گونه است. ولی حالا مثلاً شما صبحانه نان و پنیری میل کردید، حالا این نان و پنیر آیا چشم شما را پرنور میکند؟ گوش شما را باصطلاح قوی میکند، اینها نیست که دقیق روی جزئیات مسئله بروید. شما یک واجباتی دارید، که نماز است و روزه است و زکات و اینها است که کلیاتی را در روح انسان به وجود میآورد، طبیعی است. غذایی برای روح است، روح سالم را نگه میدارد و یا اگر سالم نیست تزکیه میکند.
اما خصوصیاتی اینکه اینها دارند، چون این گونه سؤال کردند که هر کدام چه اثری در روح انسان دارد؟ این دیگر لازم نیست که ما تحقیق کنیم، میدانیم اینهایی که خدای تعالی بیان فرموده، اینها اثرش این است که روح را نگه میدارد و سالم هم نگه میدارد و راههای پاک کردن روح، البته راههای خاصی است و مراحل تزکیهی نفس هست که باید انسان انجام دهد. مثل این است که شما به غذای بدنتان حسابی رسیدید و زندگی هم کردید ولی در هفته یک دفعه حتماً باید حمام بروید که کثافتهایی که از خارج به بدن شما میرسد، اینها را پاک کنید، روح هم همین گونه است. در عین اینکه شما همهی واجباتتان را انجام میدهید، همهی محرمات را هم ترک میکنید، اما در عین حال، یک صفاتی به روح شما متوجه میشود و گاهی میشود حتی از همین عبادات، مثل همان غذای بدن است، از همین غذای بدن، انسان رودل میکند و سنگین میشود، حتی مریض میشود. گاهی میشود از همین عبادات زیاد، یعنی تحت برنامه نبودن، روح انسان هم، گاهی کسل میشود و گاهی عُجب برای او پیدا میشود و گاهی تکبر برای او پیدا میشود و گاهی خودخواهیهای مختلف برای او پیدا میشود، اینها همه باید معالجه شود و درست شود.
سؤال: سوال بعدی این است که با توجه به اینکه، روح چهارده معصوم علیهمالسلام، دارای رشد است و اینکه روح ما هم دارای رشد است، آیا ممکن است زمانی که ما به رشد اولیهای که معصومین علیهمالسلام داشتهاند برسیم؟
جواب: ما دیروز هم عرض کردیم، که در اول خلقتِ چهارده معصوم علیهمالسلام، روحشان پر از علم و دانشی که ما سوی الله نیازمند به او هست، خدا به آنها، در همان اول عنایت کرده، چرا؟ به جهت اینکه خدا همیشه کارهایش به وسیلهی اسباب است و وسیلهی خلقت، روح مقدس پیغمبراکرم و ائمهیاطهار علیهمالسلام بوده، در روایات هم هست اشاره هم شده و طبیعی و عقلی هم، این گونه است و هیچ وقت خدای تعالی، مستقیم یک کاری را یا نکرده یا کمتر انجام داده است. مثلاً قرآن را ممکن بود به تک تک مسلمانان، خودش وحی کند چه اشکالی داشت؟ برای خدا که زحمتی نمیشد؛ تک تک مسلمانانی که مسلمان بودند، همهی قرآن را یک دفعه وحی میکرد، همانطوری که به پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآله وحی کرد. ولی پیغمبر را واسطه قرار داده و همینطور خلقت هم واسطه دارد، خلقت امر پایینتری از وحی قرآن و علم هست، لذا در روایات هست که مثلاً « نحن صنائع الله و الخلق صنائع لنا » حالا این چون بعضیها تصرف در لفظ آن کردند و تحریفش کردند، به این روایت کاری نداریم، روایاتی هست، مثلاً « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ » (للتوحید/339) این را حضرت رضا علیهالسلام فرموده و روایتش هم صحیحه است، که دربارهی مشیت، چرا اسم روح مقدس خاندانعصمت علیهمالسلام را مشیت گذاشتند؟ یعنی هر چه خدا میخواهد، در اینها قرار داده است، این مشیت را خدا قبل از همهی اشیاء خلق کرده. « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ » و بقیهی اشیاء مطلقا، هر چه هست « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ » این در کتاب توحید صدوق هست و سندش را هم نگاه کردم، صحیحه است یا « خلق الله الأشیاء بالمشیّة و المشیّة بنفسها » (التحقیقفیکلماتالقرآنالکریم/ج6-ص158) یعنی خدای تعالی، همهی اشیاء را به مشیت خلق کرده و مشیت را به خودی خود، یعنی به وسیلهی خودش خلق کرده است.
روایات از این قبیل و مضامینی در روایات هست که این معنا را بیان میکند و لذا ما وقتی این حرف را بزنیم هیچ وقت ما به مقام آنها نمیتوانیم برسیم، ولو میلیاردها سال در بهشت هم بالا برویم، همانطور که هیچ کس به مقام خدا نمیتواند برسد. اگر بخواهیم موجودات فعلی را تقسیم کنیم، این گونه تقسیم کنیم: خدا، روح مقدس اهلبیت عصمتوطهارت و بشر و بعد حیوانات و بعد جمادات، این گونه باید تقسیم کنیم، که اینها هیچ گاه با یکدیگر داخل هم نمیشوند. یعنی هیچ وقت انسان، امام زمان نمیشود، هر چه هم که پیش برود و همیشه هم نیاز به این واسطه دارد. حالا امام زمان باشد یا یک معصوم دیگر باشد، فرقی نمیکند و هیچ وقت یک حیوان، انسان نمیشود و هیچ وقت یک جماد، حیوان نمیشود یا نبات نمیشود، یا یک نبات حیوان نمیشود. این است که بعضی میگویند « از جمادی مُردَم و نامی شدم » اینها شعر است بالأخره اشعاری است که گفتهاند، در مقابل آیات و روایات به هیچوجه عرض اندام کند. روی این حساب، آیا ممکن است زمانی ما به رشد اولیهای که معصومین هستند برسیم؟ نه! از همان لحظهی اول، خدا یک ظرف بسیار بزرگی که صدها اقیانوس علم را در داخل آن بریزند باز هم جا دارد، روح مقدس پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآله را خلق فرمود و برای رهبری موجودات عالم هستی، چون موجودات عالم هستی تحت نظر پیغمبراکرم است و بعد هم چهارده نور مقدس، یعنی سیزده نور مقدس از این وجود مقدس استضاعه کردند و همهی آنها هم در همان لحظهی اول خلقت به وجود آمدند و اینهایی که عرض میکنم صدها روایت، شاید دهها آیهی قرآن، پشتوانهی آن است و ما هیچ وقت به آنها نخواهیم رسید.
بعضیها از عرفا و متصوفه هستند، نمیدانم حالا اسم آنها را چه بگذاریم؟ چون نه معرفتی هست و نه تصوفی حتی هست، که اینها میگویند: ما به جایی میرسیم که مستقلاً از ذات مقدس پروردگار استفاده میکنیم و در عرض معصومین واقع میشویم، که من خودم این را از یک دانشمندی شنیدم، خیلی با اینکه بچه بودم، خیلی به او اعتراض کردم و خدا رحمت کند مرحوم حاج ملا آقا جان، در آن زمان بود و ما را از اینکه با ایشان حرف بزنیم نهی کرد، چون سن من ایجاب نمیکرد که بتوانم با او درگیر شوم. این را حتی من در کتابها هم دیدهام، در بعضی از کتابها نوشته شده و در کتاب پرواز روح هم من یک اشارهای به این معنا کردم، انسان به هیچ وجه در بهشت، میلیاردها سال هم از عمر انسان بگذرد، باز واسطهی ما بین خدا و ما، همین انوار مقدسهی معصومین هستند و هر چه به ما میرسد، به این وسیله خواهد رسید.
سؤال: سوال بعدی این است که در حدیثی عنوان شده وقتی شخص کوری بر پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت زهرا علیهاالسلام وارد شد، حضرت زهرا اتاق را ترک فرمودند و در برابر سؤال پیغمبر، علت را صحّت بینایی خویش عنوان کردند، آیا این مطلب حقیقت دارد؟
جواب: من تازگی، چون سؤال همین الآن به دست من رسید، تازگی به این روایت مراجعه نکردم و همانطور که معروف است و شما هم شنیدید من هم همین اندازه اطلاع دارم و بیشتر ندارم. البته رفقاء تحقیق کنند ببینند این روایت تا چه اندازه صحت دارد، چون احتمال دارد که صحتی نداشته باشد و اما اگر روایت صحت داشته باشد، باید عرض کنیم که اساساً در جایی که مرد نامحرم نشسته باشد، زن نامحرم بودنش، کراهت دارد و چون آنها معلم ما هستند. یک زمانی هست که یک زن و مردی هستند، حالا هر کدام از آنها چشم داشته باشند، به دیگری ممکن است نظر بدی داشته باشند، اینجا کراهتش مشخص است. حتی اگر در بسته باشد و یک زن و مرد نامحرمی در اتاق باشند، این را میگویند حرام است. این در صورتی است که معصومی، یک طرف جریان نباشد. ولی به عنوان درس، هیچ وقت معلمی که پشت تخته سیاه میرود، مثلاً یک خطی مینویسد و میگوید شما هم این گونه بنویسید، این برای اینکه خودش یک کاری کرده باشد، نیست. یا خطش خوب شده باشد یا مثلاً خودش را نشان داده باشد، میخواهد به شما یاد دهد.
من معتقد هستم تمام این دعاهایی که در صحیفهی سجادیه هست و در کتابهای دیگر هست، اینها را بیان کردهاند و به دست ما رسیده، همهی اینها جنبهی تعلیماتی دارد. چون هیچ وقت ما اینطوری نیستیم که نصف شب بلند شویم با خدا مناجات کنیم و بعد برداریم بنویسیم دست مردم بدهیم، مگر باز هم جنبهی تعلیماتی داشته باشد که ما این گونه با خدا مناجات کردیم. آنچه که خودشان با خدای خودشان مناجات کردند در حد خودشان بوده و به ما فضولی نرسیده آنها را به ما نمیگویند، در آن قضیهی حاج محمد علی فشندی میگوید حضرت یک دعایی خواند خیلی عالی بود، هر چه من فکر کردم که این را حفظش کنم، فرمودند این مخصوص امام است. آنها به نوع دیگری با خدا صحبت میکنند. ما مثل بچهای که مثلاً بخواهند به او یک چیزی یاد بدهند و بگویند چطوری سلام کن و چطوری احوالپرسی کن، از حدود ادب در شأن ما خارج نشود، به ما دستور دادهاند و اِلا آن طوری که خودشان با خدا صحبت میکنند که ما اصلاً طاقتش را نداریم، حتی یک لحظه روی آن فکر کنیم.
پس روی این حساب، خدمت شما عرض شود که جنبهی تعلیماتی داشته که زن و مرد، حالا یکی از آنها کور است خُب باشد، یکی دیگر که کور نیست، اینها در یک جا تا میتوانند کنار هم نباشند. یکی از آنها بیرون برود، مخصوصاً آن کسی که چشم دارد. من بیشتر نظرم این است که جنبهی تعلیماتی دارد که اگر این روایت صحیح باشد و درست باشد و چون متأسفانه به حضرت زهرا بیشتر از همه تهمت زدند و مطالبی گفتهاند که در قالب دوستی و دشمنی به حضرت زهرا، این کارها را کردند. حالا این روایت، قابل توجیه است که جنبهی تعلیماتی داشته و فرموده است: من که دارم او را میبینم، من باصطلاح چشم دارم. حالا دوتا کور باشند و نفهمند از آمدن یکدیگر اطلاعی پیدا نکنند، خیلی خُب. اما اگر یکی از آنها چشم داشت، این لااقل مکروه است که کنار یکدیگر بنشینند و وجودشان با هم در یک مجلس باشد، ولو یک شخص دیگری هم در آنجا باشد، این بهتر است که نباشد. این در صورتی است که برای ما مریضها که « في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ » (بقره/10) که در آیهی شریفهی قرآن راجع به زنهای پیغمبر دارد که به نوعی حرف بزنید که مناسب باشد، چون جوان بودند و تن صدای زن جوان، بعضی از مردهایی که مریض هستند را تحت تأثیر قرار میدهد. حضرت باریتعالی به زنان پیغمبر میفرماید: صدایتان را بلند نکنید « فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ » (احزاب/32) برای کسی که قلبش مریض است، به شما طمع پیدا میکند.
سؤال: سؤال بعدی این است که دربارهی عقل نظری، فطرت، قوهی تفکر، اینها توضیحاتی دهید.
عقل، ما یک وقتی هست که میخواهیم طبق اصطلاح صحبت کنیم و میخواهیم به نوعی صحبت کنیم که بعضی از رفقا میگفتند: ما فلان درس رفتیم اصلاً نفهمیدیم این آقا چه میگوید؟ از بس که با اصطلاح صحبت میکرد. بهترین روش در صحبتها، این است که انسان به نوعی صحبت کند که همه بفهمند، پای صحبت او نشستهاند همه بفهمند. حضرت موسی از خدا همین را میخواهد، عرض میکند: خدایا « رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي » (طه/25-28) یفقهوا قولی، یعنی همه حرف مرا بفهمند. هم فرعون بفهمد و هم سحره بفهمند و هم دانشمند بفهمد، هم آدم معمولی بفهمد. ما آنچه که در وجود خودمان احساس میکنیم، خیلی راحت، مخصوصاً اگر به روایاتی که در احادیث هست، در کتب هست و کلماتی که در قرآن هست، عقل اینقدر تقسیم بندی ندارد، که بعد نفهمیم بالأخره عقل چه شد؟ عقل چه هست؟ از مجموع اینها استفاده میکنیم که عقل، همان لفظ خودش است، چیزی که انسان را عقال میکند، پابند به انسان میزند. عقل از عقال است.
از امام هم که از عقل سؤال میشود میفرماید: « مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ » (المحاسن/ج1-ص195) یعنی به پایت پابندی زده که تو بندگی خدا را بکنی و بهشت را به وسیلهی آن کسب کنی. ما هر چه فکر میکنیم عقل چیست؟ اولاً حجت هم هست، عقل آن چیزی است که حجت است و به وسیلهی آن، خدا بندگی میشود. این چیز، همان چیزهایی است که ما در عالم ارواح یاد گرفتیم و به ما گفتهاند، شما بنشینید فکر کنید و یک شبانه روز هم مهلت دارید، امشب هم نخوابید، بنشینید روی آن فکر کنید ببینید که آنچه شما را وادار به بندگی میکند و بهشت به وسیلهی آن کسب میشود، در وجودتان چه هست؟ همهی اینها عقل است.
بندگی عقل است، آن چیزی که وادار به بندگی میکند، عقل است. که لذا ائمهیاطهار علیهمالسلام، عقل را در مقابل دیوانگی قرار ندادند، ما میگوییم، فلانی عاقل نیست، یعنی دیوانه است. یا فکر و قوهی تفکر ندارد. قوهی تفکر هم نداشته باشد میگوییم، عقل ندارد. اینها نیست و حال اینکه میخواهم بگویم از نظر لسان ائمه، غیر از این مفهوم است. معاویه قوهی تفکرش خیلی خوب بود، فکر میکرد برنامه میریخت که چطوری علیبنابیطالب علیهالسلام آن نور الهی را خاموش کند، از او شاید قوهی تفکر بالاتری، در زمان خودش ما نداشتیم.
پس قوهی تفکر، عقل نیست. شیطنت عقل نیست، عقل اشتباه هم نمیکند، چرا؟ به جهت اینکه خدا حجت قرارش داده است، حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام میفرماید: « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ » خدا برای مردم دوتا حجت قرار داده، « حُجَّةً ظَاهِرَةً » یک حجت ظاهری هست که انبیاء و رسل هستند، انبیاء و رسل معصوم بودند اشتباه نمیکردند، خطا نداشتند و حرفشان درست بود « وَ حُجَّةً بَاطِنَةً » که میفرماید: عقول است. پس بنابراین عقل هم حجت است و حال اینکه تفکر حجت نیست، فکر بشری حجت نیست، چون همهی این جمعی که اینجا نشستیم، همهی ما شیعه، مسلمان و خوب هستیم، افکارمان مختلف است. الآن یک مسئلهای که یک مقدار جنبهی فکری داشته باشد، مطرح شود، هر کسی میبینی، یک چیزی میگوید.
شما یک مرض را با یک خصوصیت، نزد ده تا دکتر ببرید، ده نوع نسخه برای شما مینویسد. بنابراین تفکر، عقل نیست. غالباً دانشمندانی از فلاسفه و بزرگان، اینها فکر را با عقل اشتباه گرفتهاند. عقل آن چیزی است که خدای تعالی به انسان، به بشر داده است، البته خدای تعالی اسمش را فطرت هم گذاشته، که اینجا نوشتهاند عقل و فطرت، که فطرت همان چیزی است که در باطن انسان هست. مثلاً ظلم بد است، چه کسی گفته ظلم بد است؟ فطرت انسان. خدا واحد است، فطرت انسان میگوید. بعضی از آن یک مقدار احتیاج به تفکر دارد تا به نتیجه و عقل برسد، بعضی از آن نه احتیاجی ندارد، خیلی حرفی هم در آن نیست. همین ظلم بد است، این دیگر احتیاج به فکر و تأمل و بحث کردن و اینها ندارد، کسانی هم که بحث میکنند، یک دیوانههایی هستند که بیخود بحث میکنند، که حالا ظلم شاید خوب باشد، البته گوشه و کنار پیدا میشوند، هر حرفی یک اما در آن آمده، ولی اگر به بشر مراجعه شود، هیچ وقت یک بشر نمیگوید ظلم خوب است. این از چیزهایی است که عقل، زود به انسان میگوید.
ولی خدمت شما عرض شود که بعضی از چیزها هست، مثل صفات پروردگار، اثبات وجود خدا، البته یک مقداری مثل همان که ظلم بد است، اما باز یک مقدار خفی و مخفیتر است، چون هر چه انسان از این مسائل فکری که فکر برای ما به وجود آورده، اگر خودمان را دور کنیم، یک مقدار زودتر به حقایق میرسیم، نمیگویم فکر نکنید، فکر خودش از عبادات بسیار بالایی است. ولی فکر صحیح باید کرد، فکری که دلیل العقل است، چون در روایت داریم که « دَلِيلُ الْعَقْلِ التَّفَكُّرُ » (بحارالأنوار/ج68-ص306) تفکر، راهنمای عقل است. انسان تا فکر نکند، به عقل نمیرسد. اما گاهی میشود اینقدر فکرهای متشتط به وجود میآید که انسان را از عقل دور میکند و بعضی هستند همینطور ذاتاً و فطرتاً، آنقدر نمیفهمد که مثلا جریان آن شبانی که گفت:
تو کجایی تا شوم من چاکرت چاروقت دوزم کنم شانه سرت
که معروف است، یا:
سنگ تراشی بود اندر کوه طور
و این حرفها است، این اعتقاد به وجود خدا، فطری است و زودتر به دست میآید، تا صفات پروردگار. صفات پروردگار را باید کار کرد. فرمود: « بِشَرطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا » (التوحید/ص25)
باید صفات الهی را از خاندان عصمت یاد گرفت، همهی اختلافی که در مذاهب مختلف هست، در صفات خداست نه در ذات خدا باشد. « وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ » (لقمان/25) ای پیغمبر از مردم بپرسید که چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده؟ همه میگویند: خدا! « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » (ابراهیم/10) میگویند: مرحوم سید جزایری میخواست کتابی در اثبات وجود خدا بنویسد، یک کنیزی داشت، آمد گفت: چه کار میخواهی کنی؟ گفت: میخواهم کتاب بنویسم، اثبات وجود خدا کنم، گفت: « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » همان جا قلم و کاغذ را کنار گذاشت، راست است، در اثبات وجود خدا چیزی لازم نیست بنویسد. ولی در صفات خدا چرا، اگر صفات خدا را هم، همینطور زود میفهمیدند، این همه کتابها و این همه آیات قرآن و این همه سورهی قل هو الله و امثال اینها احتیاج نبود.
پس بعضی از آنچه که مربوط به فطریات هست واضح است و بعضی از آن واضح نیست، باید استدلال و تفکر کرد. همان فطرت، همان علومی است که به ما دادهاند و اسم همان، عقل است. یعنی کارش عقل است، یعنی کاری که عقل باید کند، اگر آن فطرت قوی شود، انجام میدهد. و هر کس فطرتش قویتر باشد، به آن برنامههای اولیهای که در فطرت ما و در خلقت ما گذاشتهاند، عقلش کاملتر است. بعد قوهی تفکر، همین فکر کردن، از جزئی به کلی از کلی به جزئی، از صغری به کبری، از کبری به صغری و نتیجه و شکل اول هر چیزی و همینهایی که در منطق آمده است. همهی اینها تفکراتی است که بعضی داشتهاند و کل آنچه که به اسم علم الآن درآمده و به اسم ریاضیات در آمده، همهی اینها در ارتباط با تفکر است.
سؤال: در کتاب پاسخ ما فرمودهاید خداشناسی و اعتقاد به مبدأ، منحصر به دلایل عقلی و راهنماییهای او نیست بلکه هر چه انسان فکرش را از توهمات و خیالات پاکتر کند و بدون آنکه به ادلهی عقلی، توجهی داشته باشد، این شعور و فطرت ذاتی در او ظاهرتر میگردد و او را به مبدأ متعال نزدیکتر مینماید، لطفاً توضیح دهید.
جواب: حالا نمیدانم این عبارات برای من باشد، البته بعید نیست همینطوری باشد، مشکلی ندارد. یک شناخت اجمالی از ذات مقدس پروردگار داریم، یک شناخت تفصیلی علمی داریم و یک شناخت الهامی اُنسی داریم. شناخت فطری اولی اجمالی، همین بود که الآن عرض کردم، هر کس یک مقدار، اصلاً فکر هم لازم نیست، نمیشود بگوییم فکر کردن، شما وارد این اتاق میشوید، میبینید یک سفرهای انداختهاند و تمام سفره هم منظم، بشقابها درست و یک قاشق این طرف گذاشتهاند و چنگال این طرف گذاشتهاند، همهی کارهایش مرتب و منظم، یک سفرهی این گونه انداختهاند. شما ممکن است کنار آن بایستید و فکر کنید که آیا این را باد آورده اینجا جمع کرده یا کسی انداخته؟ هیچ وقت چنین فکری نمیکنید، همان اول میگویید چه کسی سفره را پهن کرده؟ اینقدر قشنگ پهنش کرده؟ انسان به نظم عجیب عالم اگر فکر کند، باور کنید از این هم شدیدتر است. مثلاً از باب مثال، همین نقش سر انگشتان شما، شما نقش سر انگشتانتان را بردارید با تمام شش میلیارد جمعیتی که روی کرهی زمین هست، تطبیق نمیکند، با میلیاردها جمعیتی که مردهاند تطبیق نمیکند، با میلیاردها جمعیتی که میخواهند بعداً بیایند، تطبیق نمیکند این برای شماست. از این دیگر منظمتر؟
در شکم مادر الآن بچهای دارد نقش بندی میشود، علقه بوده، مذقه شده، نمیدانم حالا میخواهد دارای انگشتانی شود، مربوط به تنها انگشتان هم نیست، همه چیز انسان اینطوری است. باید حتماً یک عالم قویای که هم گذشته را بداند و هم آینده را بداند و هم الآن را بداند، همهی نقشهای سر انگشتان را خبر داشته باشد و برای شما را غیر از آنها قرار دهد، شما میگویید: از کجا؟ ما که بررسی نمیکنیم، اگر این نباشد، علم انگشت نگاری اصلاً از بین میرود، که الآن روز به روز هم دارد قویتر میشود، میگویند حتی به جای شناسنامه انگشت نگاری باید باشد.
زمانی جوازی میخواستند به ما بدهند، گفتند باید انگشت نگاری کنید، گفتم: من امضاء دارم، گفتند: داشته باشید، امضاء قابل جعل است، ولی انگشت نگاری قابل جعل نیست. همین یک دانه کار! به قول آن دانشمند میگوید اگر یک کتاب صد صفحهای را، حتی ده صفحهای را در مقابل یک کوری بگذارید بگویید، مرتبش کن، این هم از دست کشیدن و اینها نفهمد، همینطوری، بخواهد صفحه اول را، در دفعهی اول بردارد از ده احتمال، یک احتمال است، احتمال دارد صفحهی دوم و غیره را بردارد. اگر صفحهی دوم را با اینکه نمیداند صفحهی اول را درست برداشته، صفحهی دوم را بخواهد بردارد از صد احتمال، یک احتمال است، به جهت اینکه امکان دارد آن اولی و سومی را برداشته باشد، بالأخره خودتان حساب کنید. اگر صفحهی سوم را بخواهد بردارد از ده هزار احتمال، یک احتمال است. کم کم در صفحهی دهم، این که میخواست ده صفحه را پشت سر هم بردارد، احتمال به قدری ضعیف میشود، که محال میشود، چرا؟ به جهت اینکه بگویید: آقا این کور است، برداشته بدون هیچ اعمال فکری یا از دست کشیدن یا از دیدن، این ده صفحه را ردیفش کرده، شما میگویید، نمیشود. تا چه به صد صفحه برسد، تا چه به صد میلیارد جمعیت برسد. آن وقت اینجا، همان دفعهی اولی که انسان برخورد میکند، این یکی از آن نظم عجیب عالم که انسان بکند، فوراً میگوید، خدایی هست! قادری هست! نمیشود نباشد. لااقل به اندازهی همان سفرهای که پهن شده، اگر شخصی وارد اتاق شما شود، بگوید: این سفره را باد انداخته، باد این بشقابها را دور سفره چیده، تو مثل این میمانی که تازه از دیوانه خانه بیرون آمدی، واقعاً این گونه است. یک چنین چیزی محال است.
بنابراین اعتقاد اولیه و خداشناسی در مرحلهی اول، زیاد احتیاج به بحث و تفکر و گفتگو و اینها ندارد. چرا در صفات الهی و خداشناسی باید خیلی صحبت کرد، آن هم زیر سایهی قرآن و ائمهیاطهار علیهمالسلام باشد. چون به ما اجازه ندادند که ما در مسائل فلسفی و اینها برویم دربارهی خداشناسی، یعنی بیادبی است، تا این حد بیادبی است که در روایات وقتی ازعشق سؤال میشود، چون معشوق به خدا گفته نشده و ائمه نفرمودهاند، وقتی سؤال میشود حضرت نهی میکنند، صفات الهی توقیفی است، معنایش این است که هر چه گفتهاند ما بیشتر از آن حق نداریم. یا محبوب میتوانیم بگوییم، « أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ » (بقره/165) میشود بگوییم. اما معشوق، (چون دقیق است) چون یک گیاهی بوده که این گیاه، به درختان میپیچید و او را عشق میگفتند و در این نحوه از محبت، این نحوه از پیچیدن به هم، جسمانیت باید مطرح باشد و خدا جسم نیست، از این جهت میگویند، این کلمه را نگویید، چون این ذهنیت در ذهن شما نیاید، بگویید، یا محبوب.
پس دربارهی شناختن خدا، که خدا چه صفاتی دارد، اینها را چرا باید به کتابها مراجعه کرد، باید به انبیاء، قرآن و ائمهیاطهار علیهمالسلام مراجعه کرد، اما یک بحثی هم هست آن آخرش است، یعنی مرحلهی سوم است، که فقط با تزکیهی نفس، فقط با انس با پروردگار، میشود خدا را شناخت. یعنی گفت، حلوای لن ترانی، تا نخوری ندانی. نصف شب بلند شده، همین چند روز قبل یک شخصی به من تلفن میزد، با اینکه مرحلهی آن خیلی بالاست، تزکیهی نفس هم کرده، میگوید، چند دقیقه آن چنان من متوجه خدا شدم که، دلم میخواست من قطعه قطعه شوم از این حال بیرون نیایم، این گونه میشود. یک حالتی به انسان دست میدهد « بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ » (بحارالأنوار/ج95-ص82) چون گفته نمیشود، من هم نمیتوانم بگویم، مخصوصاً من خودم، که خیلی در این جهت ناقص هستم، کجا میتوانم بگویم؟ کسانی که ائمهیاطهار علیهمالسلام بودند فرمودند، نمیشود گفت و نگفتند، آن فقط رسیدنی است، که مطلب ایشان را جمع میکنم. اعتقاد به مبدأ، آن اعتقاد کامل، منحصر به دلایل عقلی و راهنماییهای او نیست، چون دلایل عقلی همینهایی است که هست. شاید اینجا هم دلایل عقلی که من گفتم، طبق اصطلاح گفته باشم و الا آن دلیل عقلی، همان است که ما به آن میرسیم، آن درس اولیهای است که به ما دادهاند. توهمات و خیالات و اینها نیست. این شعور و فطرت ذاتی در او ظاهرتر میگردد، اگر انسان از این مسائل خودش را کنار بکشد، چون این مسائل بالأخره انسان را معطل میکند. « الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُونَ » (عوالياللئاليالعزيزية/ج4-ص129) شما یک کتاب اصول را اگر بردارید این یک مطلب است، یک مطلبی را مطرح کرده اما آن، همان نقطهی اولیه است، بعد إن قُلت قُلتی که در آن هست، مخصوصاً در کتاب رسائل بیشتر إن قُلت قُلت دارد، حالا هر کتابی، آن یکی این گونه گفته، آن یکی برگردانده اینطوری گفته، آن یکی باز این گونه گفته، دائماً کتاب مثلاً تفسیر فخر رازی را بردارید نگاه کنید، امام المشککین دائماً تشکیک کرده، اینها جهل است. نه این که حالا جاهل این کار را کرده، نه جهل انسان به آن نقطهی حقیقی، این سبب شده که این حرفها درست باشد.
شما الآن یقین دارید روز است، هیچ وقت دربارهی آن نمینشینید بحث کنید که حالا علت روز این نوری که اینجا هست برای یک چراغ قوی است که بیرون هست، اگر جاهل باشید که روز است، چرا بحث میتوانید برای این نورش کنید، اما وقتی که جاهل نیستید كه روز است، دیگر بحثی ندارید. پس بنابراین به آنجا انسان اگر آن نقطه را تزکیهی نفس کند و آن نقطهی واقعی برسد، میبینید که چیز دیگری میفهمد، « الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ » (مصباحالشریعه/ص16) یا « مَنْ یُرید » و این حرف، حالا اگر در کتاب پاسخ ما نوشتیم تا حدی درست است. البته من این کتاب را من شاید سی سال، چهل سال قبل نوشتم ولی حالا بعید هم نیست و اشکالی هم ندارد.
سؤال: ضمن عرض سلام و اظهار محبتی که فرمودند و از ایشان هم متشکر هستیم. در دعای شریف ندبه عرض میکنیم « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ » (مفاتیحالجنان/305) لطفاً اگر ممکن است در این باره توضیح مرحمت بفرمایید. باز هم از شما خیلی ممنون هستیم.
جواب: بله دارد « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ وَ لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ وَ نَاوَشَ ذُؤْبَانَهُمْ » یک فرقی بین پیغمبراکرم و علیبنابیطالب علیهماالسلام، به ظاهر دیده میشد، که پیغمبراکرم با کفار جنگ میکرد، مسلمانهایی بودند که همین اندازه « لا إله الا الله، محمداً رسول الله صلیاللهعلیهوآله » میگفتند، دیگر اینها هر چه هم خباثت باطن داشتند، به آنها کاری نداشتند. چون بنای این را داشت که پیغمبراکرم نقداً مردم را جمع کند و مسلمانشان کند و مسلمانی هم با همین شهادتین انجام میشد. به ظاهر قرآن عمل میشد. حالا تأویل اینجا هم « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ » معلوم نیست که تأویل قرآن باشد. حالا ما فرض میکنیم که همه چیز در قرآن هست و به ظاهر قرآن عمل کردن، راهش این است که مسلمانان را نکشند و خدمت شما عرض شود که کفار را بکشند.
علیبنابیطالب علیهالسلام چون مفسّر آن چیزی است که پیغمبر آورده، چون فرق پیغمبر و امام در همین است که پیغمبر از خدا میگیرد و به مردم میدهد. ولی امام از پیغمبر میگیرد و همان چیزی که پیغمبر برای مردم نفرموده، آنها را برای مردم بیان میکند. تأویلی قرآن دارد و ظاهری دارد. ظاهرش که پیغمبر عمل میکرد، تأویل قرآن این است که هر مفسدی در روی زمین، هر کسی که روی زمین فساد کند، این را « أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا » (مائده/33) آیهی شریفهی قرآن است. درست است خوارج، به صورت ظاهر مسلمان بودند، خوارج اینها نماز شب هم میخواندند، مسلمان هم بودند « لا إله الا الله محمداً رسول الله » هم میگفتند. ولی فساد کرده بودند، مفسد در روی زمین بودند، یعنی این کلمه باید تأویل شود که تحت عنوان مفسد فی الأرض الآن هم، این کار را میکنند یک شخصی واقعاً مفسد روی زمین باشد، دستور این است که بکشید، این نباشد فساد نکند، مایهی فساد است و آن ریشهی فساد را قطع کنید.
بنابراین اگر علیبنابیطالب علیهالسلام با قاسطین و مارقین و خدمت شما عرض شود که ناکثین و اینها جنگ میکرد، همهی آنها مسلمان بودند، معاویه قرآن سر نیزه میکرد، خوارج نماز شب میخواندند و قرآن را حفظ کرده بودند. اصحاب جمل در رأس آنها خدمت شما عرض شود که طلحه و زبیر و عایشه بودند از این بهتر در آن زمان هم مسلمان ظاهری پیدا نمیشود. چرا علیبنابیطالب علیهالسلام جنگ کرد؟ علی التأویل جنگ کرد یعنی به عنوان اینکه تأویل مفسد فی الأرض، قدر مسلمش اینها هستند. شما یک نفر را به عنوان خلیفهی پیغمبر حالا خدا و پیغمبر، این شخص را به عنوان خلیفه و جانشین پیغمبر تعیین کردند و آن را که اعتناء نکردید و بعد خودتان آمدید، این شخص را به عنوان خلیفه تعیین کردید، با آنها بیعت کردید، نکث کردید ناکثین شدید، بنابراین فساد روی زمین کردید و حضرتامیرالمؤمنین علیهالسلام، یعنی « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ » این کار را میکرد و اینها را میکشت و در جنگ نهروان، چهار هزار نفر از همین مسلمانان ظاهری، به تأویل قرآن و از باب مفسد فی الأرض، حضرت به درک واصل کرد.
سؤال: سؤال آخر این است که چرا با اینکه همه از یک پدر و مادر هستیم، ولی این همه اختلاف زبانها وجود دارد؟
جواب: خدمت شما عرض شود که اختلاف دیگری میگفتید شاید بهتر میشد روی آن بحث کنیم، اختلاف زبان که شما هر دهی را میبینید با ده دیگر، زبانش فرق میکند. اختلاف زبان، یک تعدادی از آن شاید نشستند و درست کردند، مثل زبان انگلیسی، زبان فارسی، زبان عربی، امثال اینها باشد. ولی بیشتر زبانهای مختلف، محلی است، یعنی در محل مثلاً فرض کنید که به مقتضایات محل، کلمات فرق کرده. مثلاً شما در ایران، مازندران و گیلان و مشهد و تهران و همین فارسیها را من میگویم، اینها همه فارسی دارند صحبت میکنند اما واقعاً بعضی از آن را آدم نمیفهمد، که این چه گفت؟! این در اثر محل و باصطلاح حتی طرز صحبت، اینها تغییر میکنند.
اگر بخواهیم خیلی روشنتر بگوییم، گاهی میشود که یک خانواده، هفت، هشت تا بچه دارند، این بچههایشان هر کدام در یک محیطی بزرگ شدهاند، هر کدام یک زبان خاص خودشان را دارند، هر کدام به نوعی، لحن صحبتی دارند، یک اصطلاحاتی را یاد گرفتهاند. اینها در اثر همین دوری مکانی، مثلاً فرض کنید، شهریها چون محیطشان کوچک بوده، دلیل نداشتند داد بزنند، کنار هم بودند ایستادند صحبت کردند. اما مثلاً در دهات، محیطها باصطلاح وسیع است اسم طرف را که صدا میکردند یک هوویی هم پشت سرش بفرستند که این به او برسد. این هوو حالا همهی شما میفهمید که من چه میگویم، مثلاً یا آخر آن را میکشند مثلاً اصغره، این را میکشند که این کلام کوتاه، به او نمیرسد یک چیزی پشت سر آن باید بیاندازند تا این به او برسد و باصطلاح بفهمد، در محیطهای کوچک اگر چنین کاری کنند بد است، در محیطهای بزرگ این کار را میکنند و باید هم بکنند.
همینها کم کم تغییر میدهد، در طول زمان صحبتها را تغییر میدهد و تفاوت صحبتها مربوط به حضرت آدم و حضرت حوا نیست، مربوط به خود ما است. الآن من خودم در ایران یادم است که هر شهری، به زبان محلی خودشان صحبت میکردند. اما الآن چون رفت و آمدها زیاد شده، همه یک نوع دارند صحبت میکنند. مثلا اگر من بخواهم به طرز مشهدی خودم صحبت کنم، همهی شما میخندید. مثلا یک لهجه اصفهانی بیاید، میبینید که انسان یک طور دیگر فکر میکند، لهجه یزدی یک طور دیگری فکر میکند. و حالا چون با هم قاطی شده، یک اندازهای زبانها به همدیگر نزدیک شده است. ولی در گذشته در اثر همین جدا بودن مردم از یکدیگر زبانها از هم دور میشده است. وصلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۲۲ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
سؤال: آیا انسان در بهشت خُلد با عمر بینهایتی كه دارد، میتواند به مقام عصمت از جهل برسد و با ماسویالله احاطه علمی پیدا كند؟
جواب: آنچه كه ما از آیات و روایات استفاده میكنیم و عقل هم همین را بیان میكند و میگوید این است كه انسان در بهشت یا حتی در جهنم دائماً خواهد بود و پایانی ندارد و علمی كه خدای تعالی در اختیار بشر گذاشته است و به نام كلماتالله در قرآن ذكر شده است آنقدر زیاد است كه به تعبیر آیات قرآن اگر دریای آزاد مركب بشود، یعنی مثلاً در خودكار بكنند و هفت برابر این هم اضافه بشود و بخواهند با این مُركب آن علمی كه خدا در اختیار بشر گذاشته است، بنویسند « لَنَفِدَ الْبَحْرُ » دریا تمام میشود « قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّی » (کهف/109) قبل از اینكه كلمات خدا تمام بشود، پس بنابراین باید این معنا را بدانیم كه علمی كه خدا در اختیار بشر گذاشته است، تقریباً بینهایت است، همانطوری كه عمر او بینهایت است. حالا آن إحاطه را بر تمام ماسویالله پیدا بكند این بحثی است كه حالا ماسوی الله چیست و هر لحظهای ممكن است بر ماسویالله افزوده بشود و خدا خلقی داشته باشد و به همین مناسبت هرچه انسان بیشتر میماند طبعاً ماسویالله هم بیشتر میشود و إحاطه علمی بر ماسویالله معلوم نیست، ولی آن معلوم است و از احادیث و روایات هم استفاده میشود و نمیشود هم كه انسان در یك حد خاصی متوقف بشود، دیگر چیزی یاد نگیرد، یعنی در بهشت فكر كنیم كه ما لیسانس خود را كه گرفتیم، اجازه اجتهاد خود را هم كه گرفتیم و همه آن علوم را بلد هستیم و دیگر حالا برویم بخوریم و بخوابیم. نه، لحظه به لحظه انسان چیز یاد میگیرد، چون به مجرّد اینكه انسان دیگر چیزی یاد نگرفت مُرده است و مرگ در بهشت نیست.
سوال: درآن قسمت دوم در خصوص کلمات الله که فرمودید، آیا بالاخره در یک برههای از زمان تمام شدن خواهد داشت؟
جواب: « قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ » است، یعنی دریا «ینْفَد» ولی كلمات الله «لا تَنْفَدَ»
سوال: یعنی به آن مقام اولیهی ائمه علیهمالسلام خواهیم رسید؟
جواب: اصلاً در اینجا به ائمه كار نداریم. مقام ائمه اطهار علیهمالسلام هرچه ما جلو میرویم، آنها هم جلوتر میروند. یك كسی گفته بود من بیست سال داشتم بچه من آمد بیست ساله شد، تو هم چهل ساله شدی دیگر. ائمه اطهار هم به همان ترتیبی كه ما جلو میرویم آنها هم جلو میروند دیگر، لذا ما هیچوقت به آنها نمیرسیم، آن هم با فاصله زیادی كه بین ما و آنها هست.
سؤال: آیا فرستادن ثواب برای اطفالی كه قبل از تولد از دنیا رفتهاند، مورد تأیید روایات است و از كجا بفهمیم كه این طفل در امتحان برزخی بهشتی است یا جهنمی؟
جواب: در روایات آنچه كه هست این است كه اگر بچهای قبل از تكلیف از دار دنیا برود یك امتحان خاصی، مخصوصی برای او هست و امتحان هم نه برای این است كه معلم، استاد بفهمد كه بچه چه خصوصیتی دارد، چون امتحاناتی كه ماها از دیگران میكنیم غالباً اینطور است كه ما نمیدانیم او چه مقدار تحصیلات دارد، ولی در امتحانات الهی این معنا غلط است، خدا میداند ما چه كسی هستیم و چه كاره هستیم. یك بُعد امتحان برای این است كه به خود طرف بفهمانند تو چه كسی هستی و چه چیزی هستی و چه بلد هستی. این دومی هست، لذا در امتحانات الهی در دنیا یا در برزخ فقط برای این است كه به او بفهمانند چقدر اطاعتكننده است، چقدر مطیع است، چقدر بندگی دارد، چقدر استقامت دارد، برای اینها است و اكثراً خدای تعالی چون بنا دارد كه بشر را به بهشت ببرد و برای این جهت خلق كرده است، امتحانات طبعاً آسان است یا قریب به اتفاق این بچهها چون گناه نمیكنند، از امتحان خوب درمیآیند و به بهشت میروند و شما مطمئن باشید بچه مسلمان و حتی بچههای كافر، چون این را بدانید بچههای كافر هم به فطرت اولیه خود مسلمان هستند « كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ و إنّما أبَواهُ يُهَوِّدانِهِ و يُنَصِّرانِهِ » (الإحتجاجعلىأهلاللجاج/ج 2-ص399) پدر و مادر با تربیتهای غلط خود آنها را یهودی و نصرانی میكنند. بنابراین همه اطفالی كه قبل از تكلیف یا قبل از چیز فهمیدن و ممیز شدن از دنیا بروند، اینها میشود گفت اكثراً اهل بهشت هستند، دلیلی هم ندارد كه بهشتی نباشند و حتی روایت دارد كه شاید شفیع پدر و مادر خود هم ممكن بشوند.
سؤال: در قصه حضرت موسی از طرفی فراموش شدن ماهی را به شیطان نسبت داده است و از طرف دیگر حضرت موسی به این وسیله به حضرت خضر راهنمایی شده است، چگونه این دو مطلب با هم جمع میشود؟
دو مطلبی است كه مربوط به هم نیست.
جواب: حضرت موسی و همراه او حركت كرده بودند كه خضر را پیدا كنند. خضر را كه پیدا میكنند، یك نشانهای هم همراه آنها بود، هر جایی كه بوی حیات بیاید، بوی زندگی بیاید. چون اولیاء خدا اینطوری هستند كه از بوی معنوی احساس میكنند كه اینجا یك معنویتی دارد. وقتی كه ماهی را همراه حضرت موسی گذاشت روی سنگ و زنده شد و وارد دریا شد، آنجا محلی بود كه حتی به صورت ظاهر هم حیاتبخش بود و این را اگر به حضرت موسی میگفت، حضرت موسی از همانجا تجاوز نمیكرد، عبور نمیكرد، نمیرفت. به حضرت موسی نگفت، یعنی فراموش كرد. اینجا میگوید: « وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ » (کهف/63) به من شیطان این فراموشی را داد. بله فراموشی برای شیطان است. اگر شما نماز خود را فراموش كردید بخوانید، اگر شما كارهای عبادی خود را فراموش كردید كه انجام بدهید، اینجا شیطان به شما فراموشی داده است. حالا وقتی به او گفت دیدی چه شد؟ من در آن مجمعالبحرین در آنجایی كه دو تا دریا به هم وصل میشد آنجا ماهی را روی سنگ گذاشتم و این زنده شد، چرا همانجا به من نگفتی؟ برگشتند، معلوم شد كه حضرت خضر همانجا است كه برگشتند « فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً » (کهف/65) برگشتند و حضرت خضر را پیدا كردند. آن فراموش كردن مربوط به شیطان شد. آن فراموشی سبب نبود، اگر آن فراموشی ادامه پیدا میكرد، طبعاً حضرت خضر را هم پیدا نمیكردند. فراموشی سبب پیدا كردن حضرت خضر نشد، اگر همانجا به یاد داشت و میگفت حضرت موسی، حضرت خضر را همانجا پیدا میكرد، دیگر این همه راه نمیرفتند تا بگویند از این سفر ما به زحمت افتادیم. بلكه همانجا میآمدند و حضرت خضر گوشه و كنارهایی كه نشسته بود و خود را هم یك مقداری مخفی كرده بود، او را پیدا میكردند. این آیات با هم منافاتی ندارد كه احتیاج به جمع بین این دو مطلب باشد.
سؤال: در مورد عیادت بیمار، لطفاً بفرمایید با توجه به اینكه معمولاً شخصی كه بیمار است وقتی كسی نزد او باشد یا به دیدن او میرود ناراحت میشود، چرا عیادت بیمار در دین اسلام مستحب و به این كار سفارش شده است؟
جواب: من اولین دفعه است میشنوم كسی به دیدن بیماری برود و بیمار ناراحت بشود، بلكه اگر كسی به دیدن او نرود ناراحت میشود. چرا، چون بیمار معمولاً كمحوصله است، زیاد ننشینید، زیاد حرف نزنید، زیاد اعصاب او را خُرد نكنید، مخصوصاً حرفهای ناراحتكننده نزنید، حرفهایی بزنید كه مایه امیدواری او بشود. وإلّا دیدن بیمار من تا حالا نشنیده بودم باعث ناراحتی شود. ایشان به طور قاطع میگویند با اینكه دیدن بیمار برای بیمار ناراحتی ایجاد میكند. فكر نمیكنم، حالا اگر احساس كردید یك بیماری ناراحت میشود نروید، اینجا دیگر مستحب نیست. مستحب وقتی است كه بیمار بگوید هیچ كس به دیدن من نیامد، من مدتی بیمار بودم، اصلاً كسی احوالی از ما نپرسید، آنجا مستحب است كه آنجا مستحب است، اكثراً هم همینطور است، عرض كردم حالا یك وقت استثنائاً بیمار یك مشكلی دارد كه نمیخواهد كسی به دیدن او برود، این موارد استثنائی است و لذا مستحب است به عیادت او بروید. چون كارهای ما در دوران زندگی اكثراً انحراف پیدا كرده است، اكثراً از صراط مستقیم خارج شده است، به دیدن بیمار میروند عوض اینكه یك آرامشی به او بدهند، میگویند، آقا شما خیلی ضعیف شدی، خیلی لاغر شدی، رنگ شما چرا اینطور پریده است؟ دكتر خود را عوض كن، مینشینند كلی از این حرفهای بیهودهای كه اصلاً هم در آن تخصص ندارند برای طرف میگویند، دل این را حسابی خالی میكنند به طوری كه میترسد و خیال میكند الآن این آقا برود عزرائیل تشریف میآورد. چنین حالتی برای بیمار به وجود میآورند، این انحراف پیدا كرده است یا مثلاً بر یك كسی مصیبتی وارد شده است، روایت دارد كه همه شما جمع بشوید بروید هم تسلیت بگویید و هم ببینید چه مشكلی دارد، مشكل او را رفع كنید، غذا برای او ببرید، خود او حال غذا درست كردن ندارد. ولی یك كسی كه حالا از یك خانوادهای از دنیا میرود، اول مشكلات، یعنی مصائب پذیرایی مهمانها و توقعات اطرفیان و اینهایی كه آمدند برای سرسلامتی دادن، اینها آنقدر بیشتر است كه اصل مصیبت فراموش میشود، اینها درست نیست، یا یك نفر میخواهد برود مكه و برگردد، آنقدر برای او، چه خانواده او و چه دوستان او، برای او تهیه میبینند كه وقتی این میخواهد سوغاتی پخش بكند، باید یك بار زیادی بردارد بیاورد كه من در هیچ جای روایات ندیدم كه سوغاتی آوردن مستحب باشد و به نظر من كراهت شدیدی هم دارد، به خاطر اینكه انسان وقتی كه سوغاتی میآورد توازن را نمیتواند حفظ كند، یعنی قطعاً نمیتواند توازن را حفظ كند، برای مادر خود یك چیزی آورده است كه بهتر از آن چیزی است كه برای مادرزن خود آورده است. مادرزن او هم میگوید من هم مادر او بودم، چرا اینطوری؟ اول اینکه توازن را نمیتواند حفظ كند، لذا به هر حال مایه ناراحتی اینها میشود. دوم اینكه آنجا مدام به فكر این است كه برای چه كسی چه چیزی بگیرم، برای فلانی اگر فلان چیز را بگیرم دوست ندارد، فلان كس دوست دارد، مدام در این فكرها است، مخصوصاً در سفرهای زیارتی خود را معرفی بكنید كه برای هیچ كس هیچ چیز نمیآورید، همین، راحت، هیچ كس هم از شما توقعی ندارد، نه گوسفندی جلوی شما میكُشند چه بهتر، نه جعبه شیرینی برای شما میآورند، شما میروی آن پولی كه میخواستی ده برابر آن را آنجا بدهی سوغاتی برای اینها بخری خود تو برو شیرینی بخر و بیاور در خانه بگذار و بده مردم بخورند. این رسومات آمده است جای مكروهات و مستحبات را گرفته است و طبعاً ماها گرفتار آنها شدیم، یعنی چون رسومات است، رسم است، نمیشود، الآن شما میتوانید بروید مكه و برگردید و سوغاتی نیاورید؟ نمیشود، اینطوری است دیگر. آیا میشود بروید پیش بیمار و نگویید- با دلسوزی هم میگویند- آقا وضع تو خیلی خراب است، خیلی مواظب خود باش. بابا مگر من چطوری هستم؟ مثل همه. مخصوصاً اگر مرضهای مهمی باشد میگویند آقا خیلی خطرناك است. یك طوری با انسان برخورد میكنند كه انسان میگوید كاش این عیادتكننده نمیآمد. عیادتی كه میكنید مدام حرفهای نشاطآور به بیمار بزنید، بگویید آقا این بیماری را فلانی داشت الآن چهل سال است دارد زندگی میكند، هیچ مسئلهای نیست، از این حرفها. حتی در چنین مواردی شاید دروغ هم اشكالی نداشته باشد، بنابراین كوشش كنید، مخصوصاً آقایان اطباء، به یك طبیبی من گفتم: چرا اینقدر اینطوری حرف میزنی كه بیچاره خود را باخت؟ گفت: اگر این كار را نكنم داروها را نمیخورد. نه، عیادت بیمار مستحب است ولی اینطوری كه عرض كردم.
سؤال: یك انسان در بهشت خُلد تا چه اندازه رشد روحی دارد، یعنی در كمالات به چه مقامی میرسد؟ لطفاً توضیح دهید.
جواب: نمیدانم، چون بینهایت است، انسان بینهایت را نمیتواند اندازهگیری كند، به خاطر اینكه آنقدر كه مسلم است چشم میبیند، یك چیزی میفهمد. همین الآن چشمهای شما مثل دوربین فیلمبرداری دارد عكسبرداری میكند. گوش شما مثل یك ضبط صوت دارد دائماً صدا ضبط میكند، شامّه شما دائماً دارد استشمام میكند، ذائقه شما دائماً دارد میچشد، دلیل آن این است كه یك بویی از این كنار رد بشود اگر دائمی نباشد بوی عطر آمد یا بوی بد آمد، از كجا میگویید؟ معلوم است آن دائماً دارد كار میكند كه این لحظه را استشمام كرد، این لحظه را دید، این لحظه را شنید. دائماً مشغول است، لمس شما دائماً دارد لمس میكند، این حواس پنجگانه دائماً دارند كار میكنند، همانطور كه دوربین فیلمبرداری دائماً دارد فیلم میگیرد. من در یك كتابی دیدم شاید هم بیشتر باشد كه در شبانهروز چشم شما، گوش شما پنجاه هزار فیلم برمیدارد كه اگر این را بخواهند بیاورند روی صحنه 250 هزار فیلم گرفتند، عكس گرفتند. اگر این را از ما بگیرند ما مُرده یا خواب میشویم، اگر حواس را از ما بگیرند. در بهشت اگر حواس را از ما بگیرند ما مُردهایم، ما خواب هستیم، پس حواس هست و دائماً هم دارد فیلم میگیرد و دائماً هم حس مشترك دارد اینها را ضبط میكند. شما به همین فیلمی كه امروز الآن اینجا دارید میبینید دو ساعت دیگر نه، صد سال دیگر هم اگر زنده باشید میبینید یك چیزی به یاد میآورید، یك فیلمی به یاد میآورید، یك چیزی متوجه هستید. این وضع روح انسان است، حالا یك قدری جلوتر برویم، از عالم ذر، از عالم ارواح، همه اینها را فیلم گرفته است تا به حال. برویم عقب، از عالم برزخ، از عالم قیامت، از بهشت همه را فیلم میگیرد، اگر بخواهد از یاد ما برود كه مسئله همانجا تمام است. پس این كه میبینید، ما دائماً داریم فیلم میگیریم وإلّا مُرده هستیم، اگر گوش ما دیگر صدا را ضبط نكند، كَر است، اگر چشم ما دیگر فیلم نگیرد، كور است، اگر احساس ما، لمس ما، دیگر لمس نكند دیگر مُرده است، انسان در بهشت نمیمیرد بلكه حساستر میشود، بلكه ضبط او قوّیتر میشود، پس این هست. شما چند چیز را نمیتوانید مُنكر بشوید، یكی اینكه خُلود انسان، چه در بهشت و چه در جهنم. حالا در جهنم را بعضیها میخواهند بگویند خُلود، البته الآن نمیتوانند بگویند، چون مُنكر قرآن میشوند، اما خدا عفو كند خُلود از بین برود، ولی در بهشت مسلّم است، وعده الهی است « إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ » (يونس/55) « لا یخْلِفُ الْمیعادَ » (آلعمران/9) وعده الهی است كه در بهشت « أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ » (بقره/82) و « خالِدینَ فیها أَبَداً » (نساء/57) اینها هست، پس بنابراین این را ما نمیتوانیم منكر بشویم، مگر مسلمان نباشیم. دوم اینكه ما نمیتوانیم عقلاً منكر بشویم كه این حواس ما دائماً دارد كار میكند، اگر بگوییم كار نمیكند یعنی آنجا مُردیم، پس این هم كار میكند. حالا تا كجا جلو میرود؟ بینهایت جلو میرود. چه بسا یك روزی ماها كه خیلی سواد محدودی داریم، تمام سواد ما یا اجتهاد است یا دكترا است یا غذاشناسی، یك چیزی كه در مقابل آنچه كه ما یاد خواهیم گرفت شاید به اندازه سرسوزنی در مقابل اقیانوسی باشد، چنین چیزی، ولی چون بینهایت است تعیین كردن به حساب میآید. ایشان در سؤال خود گفتند كمالات به چه مقامی میرسد؟ به هر مقامی كه تصور كنید میرسیم، فقط خدا نمیشویم. چون در تورات دارد كه انسان ممكن است خدا هم بشود، ولی خدا نمیشویم به خاطر اینكه ما أزلی نیستیم، ما همیشه كه نبودیم ولی خدا بوده است. ابدیت ما هم به خواست خدا است، یعنی خدا ما را نگه داشته است وإلّا ما أبدی هم نیستیم « كُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ » (رحمن/26) هر كس در این دنیا هست فانی میشود، یعنی چه فانی میشود؟ یعنی اگر خدا او را رها كند فانی میشود، به ذاته فانی است، دقت فرمودید؟ الآن این سقف چرا این بالا ایستاده است؟ برای این پایهها است، پایه نداشته باشد سقف پایین میآید. اگر خدا ما را نگه ندارد حتی یك لحظه ما فانی میشویم «خدا اگر نازی كند در هم فرو ریزند قالبها»، یك لحظه اگر خدا ما را رها كند و قدرت خود را در نگهداری ما إعمال نكند، ما فانی هستیم و این دو چیز فرق بین ما و خدا است و محدودیت بالأخره هر چه هم باشد محدودیتی كه داریم، بنده خدا هستیم « لاَ فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا » نمونههایی از آن عالَم بهشت بعد از میلیارد میلیارد میلیارد سالها خدا در دنیا به ما نشان داده است كه باز هم عرض كردم اینها بیشتر هستند، ائمهاطهار علیهمالسلام انسان آنطوری میشود و جلو میرود. اگر بدانیم چه میشویم خیلی غصه میخوریم كه چرا زودتر نشدیم، ولی محدود شدن آن به اینكه به چه مقامی میرسیم، به هر مقامی كه تصور بكنید از آن بالاتر خواهیم رسید.
سؤال: در میان آیات قرآن كریم چرا سر مبارك حضرت سیدالشهداء علیهالسلام آیه 9 سوره مباركه كهف را تلاوت فرمودند، آیا علت خاصی داشت؟
جواب: سوره كهف سوره استقامت است، این را بدانید. به همین دلیل هم وقتی ما میگوییم استقامت پیدا بكنید سوره كهف را به شما میگوییم. سوره كهف از اول كه شروع میشود، قضیه اصحاب كهف یك استقامت بسیار آهنین میخواهد كه در مقابل امپراطور روم بایستند، آن كسی كه میگوید من خدا هستم، به او بگویند تو خدا نیستی و خدا یكی است و آنطور شهامت نشان بدهند. این استقامت خیلی بالا است و از همه مقامات و حالات آنها و آنچه كه دارند و داشتند، از همه آنها بگذرند و حاضر بشوند به كُشته شدن و شهادت. آنها كه نمیدانستند حالا خدا میخواهد آنها را نگه بدارد و بعد از سیصد سال بلند بشوند، این حرفها را كه نمیدانستند. همانجا میدانستند كه همین الآن یا در همین مجلس آنها را میكُشند و یا آنها را میبرند با شكنجه میكُشند. یكی دیگر قضیه حضرت موسی و خضر است كه چه استقامتی حضرت خضر از او میخواست برای اینكه بتواند رشدی پیدا كند، چون وقتی به خضر رسید گفت: « هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً » (کهف/66) از آن رشدی كه خدا به تو داده است میشود من از تو پیروی بكنم و به من هم بدهی؟ یك چیزهایی از تو یاد بگیرم؟ خیلی چیزها هم یاد گرفت، نه اینكه همین سه تا قضیه باشد، این سه تا قضیه درگیریهای آنها است كه خدا بیان میكند وإلّا بقیه آن چیزهایی كه حضرت موسی از آنها استفاده كرد كه نقل نمیكند، اینطور هم نبود كه حضرت موسی تا راه افتاد كشتی را سوراخ كرد و همه این كارها در ظرف دو ساعت انجام شد و تمام شد و خداحافظ، نه، مدتها با هم بودند و دائماً هم از مطالبی استفاده میكرد. در سه جا با هم درگیری پیدا كردند كه این را هم خدا نقل میكند برای اینكه استقامت شما از این هم بیشتر باشد، قویتر باشد. سوم قضیه ذوالقرنین است كه از شرق تا غرب عالم را گرفت، ببینید از یك طرف آنها از همه چیز دست میكشند و داخل غار میروند، یعنی اصحاب كهف، از یك طرف ذوالقرنین را خدا در كنار او معرفی میكند و از او تعریف میكند كه آنقدر قوی باشید كه اگر صلاح بود از شرق تا غرب عالم را بتوانید بگیرید، ببینید دو چیز: هم دنیا داشته باشید و هم آخرت. هم در امور دنیای خود استقامت داشته باشید و هم در امور آخرت خود. قضیه آن دو نفر كه وارد باغ آن شخص شدند و او با دیدن و داشتن یك باغ و این مسائل همه چیز خود را از دست داد، ضعف او را دارد بیان میكند و استقامت این شخص مؤمن بالله را دارد بیان میكند. سوره، سورهی استقامت است. حضرت سیدالشهداء علیهالسلام هم بنای تبلیغ را دارد، اصلاً همهی كار حضرت ابیعبدالله الحسین علیهالسلام برای ما درس بود، حتی امام نباید در بستر مرض بمیرد، چون آن امامت ندارد. مُردن او امامت ندارد، مُردن امام هم باید امامت داشته باشد، یعنی در راه خدا شهید بشود. همه چیزهایی كه بود برای همین منظور بود. یكی هم این بود دیگر، كه سوره كهف را برای آنها میخواند، آن هم شاید از اول سوره كهف شروع نكرده باشد، از همان آیه 9 سوره كهف « أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً » از اینجا شروع كردند و شاید تا آخر سوره را هم تلاوت فرموده باشند.
سؤال: در راه خود و انجام برنامهها و همچنین نماز شب و نظم در آن نوسان و شدت و ضعف خیلی پیش میآید، لطفاً برای اینكه همیشه بتوانیم محكم و جدی باشیم راهنمایی كنید.
جواب: روزی چند دقیقهای و یا دائماً به خود تلقین كنید كه من انسان هستم، من اراده هستم، من قوی هستم، حتی بعضی از اساتید علم اخلاق دستور میدهند، میگویند اصلاً بنشینید ذكر بگویید. دیشب ما یك روایتی را در این سایت خود گذاشتیم، این روایت برای من تازگی داشت، چون آنچه كه من دیده بودم و روایت هست كه پیغمبراكرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: « إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی كُلِّ یوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً » (بحارالأنوار/ج25ص210) من هفتاد مرتبه در هر روز استغفار میكنم، این روایت هست. ولی از امام صادق علیهالسلام میپرسند: آیا حضرت میگفته است « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیهِ » حضرت فرمود: نه. روزی هفتاد مرتبه حضرت میفرمود: « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » غیر از « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » است. این روایت را من گذاشتم در سایت منتها نمیدانم حالا آمده است یا نیامده است، كه در « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » انسان باید یك كار خطایی كرده باشد، آن هم البته توجیه دارد، روایت هم دارد ولی فهم آن یك مقداری برای ما مشكل است كه پیغمبر چطور از خدا طلب بخشش میكند. ولی « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » دائماً باید انسان مدام بگوید « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ، أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » یعنی دارم میروم به سمت خدا، بازگشت من به سوی خدا است، یعنی یك لحظه توقف ندارم. هفتاد مرتبه هم كه در روایت دارد از باب كثرت است، نه از باب مثلاً حالا اگر 71 مرتبه شد اشكالی داشته باشد، « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». امام صادق میفرماید: نه حضرت نمیفرمود « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیهِ »، حضرت میفرمود « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». بنابراین انسان بنشیند در هر چیزی كه ضعف دارد یك مقداری روی خود كار كند، مثل دیوانهها كه با خود حرف میزنند، همینطور. حالا میگویید مثل دیوانهها؟ بله، همه كارهای دیوانه بد نیست. مثل، چه بگویم؟ مثل انسانهایی كه برای خود ارزش قائل هستند، بگو من باید این كارها را بكنم، حتی كارهایی كه ارزش ندارد ولی شروع كردید آن را تمام كن، نیمهتمام هر كاری را رها كردی یك صدمه قوّی به روحیات خود زدی. یك كاری را شروع كردی، میخواستی از اول شروع نكنی، قبلاً مینشستی فكر آن را میكردی. شروع كردی دیگر آن را تمام كن، بعضیها هستند صد تا كار را ردیف كردند همه آنها را نیمهتمام، نیمهتمام رها كردند، این افراد به درد هیچ كاری نمیخورند، آن را تمام كن. اگر میخواهید محكم و جدی باشید یا نماز شب نخوان یا اینكه اگر خواندی، تصمیم گرفتی بخوانی پشت آن را بگیر، به هر قیمتی كه شده است. یك كسی گفت: من گاهی خوابم میبرد. گفتم: قضای آن را بخوان. خودِ این قضا خواندن انسان را جدی میكند، حالا كه بنا است من قضا بخوانم و بیدار هم هستم و اینجا دارم غلط میزنم، پس بلند شوم نماز شب را بخوانم. شما تصمیم بگیرید كه نماز شب خود را حتماً بخوانید، نماز شبخوان میشوید، خیلی راحت.
سؤال: حضرتعالی در بحث عقاید سالهای گذشته كه آخرین فرازهای فرمایشات شما در یكی از جلسات صحبت از فرج خصوصی به میان آوردید و فرمودید حالا كه فرج عمومی میسر نیست، برای خود فرج خصوصی به وجود بیاورید. لطفاً پیرامون فرج خصوصی و چگونگی ایجاد آن توضیح بفرمایید.
جواب: فرج یعنی گشایش، اصلاً به معنای گشایش است. شما یك كاری را شروع كردید به مشكل برخورد كردید، فرج میخواهید، به طور كلی. فرج برای امام زمان هم كه میخواهید گشایش برای ظهور او است. تعجیل در فرج هم باز تعجیل در گشایش فرج امام زمان است. حضرت میفرماید: دعا برای فرج من بكنید كه این فرج شما هم هست، بله برای همه ماها گشایش به وجود میآید، گشایش است، یعنی كلمه فرج را بردارید گشایش بگذارید. در زمان ائمهاطهار علیهمالسلام كه صلوات میفرستادند و بعد میگفتند: « و عجل فرجهم » یعنی برای امامصادق علیهالسلام فرج بشود، از زیر فشار منصور دوانیقی بیرون بیاید، یك گشایشی برای او باشد. اگر برای امامحسین علیهالسلام میگفتیم « و عجل فرجهم » گشایشی باشد كه از فشار یزید و معاویه و امثال اینها بیرون بیاید، این معنای فرج است. در زیارت حضرتمعصومه علیهاالسلام كه میگوییم « أَنْ یرِینَا فِیكُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ » (بحارالأنوار/ج99ص266) خدا به ما نشان بدهد ای اهلبیت عصمتوطهارت كه شما خوشحال باشید و گشایش داشته باشید. معنای این حتماً ظهور حضرت نیست، چرا گشایش كلی، هم برای معصومین و هم برای مردم دنیا آن گشایش است ولی گشایش خصوصی هم هست. شما خدایی نكرده فقیر هستید، خدا گشایشی بدهد، فرج است، عربی میگویند فرج و فارسی میگویند گشایش، همین. گشایش خصوصی این است كه هر حاجتی دارید برآورده بشود. ذهن سؤالكننده در آن حرفهای من رفته به اینكه فرج را به معنای این قرار داده است كه یعنی امام زمان را ببینیم، حالا كه نمیشود همه ببینند خصوصی او را ببینیم، ذهن او اینطوری رفته است، این معنای آن حرف من نبود، نه آن وقت و نه الآن هست و نه خواهد بود. چرا، خود من به یاد دارم یك مقداری، البته همانطور كه ایشان فرمودند از سالهای گذشته است كه من گفتم اگر میخواهید تشرّفی یا ارتباطی با امام عصر أرواحنافداه داشته باشید، حالا یك وقت هست كه حضرت ظاهر میشوند همه از ایشان استفاده میكنند، یك وقت هم هست كه نه خود را طوری میسازی كه سنخیت روحی با امام عصر أرواحنافداه پیدا میكنی و وقتی كه سنخیت روحی پیدا بكنی حضرت به تو لطف خاصی پیدا میكند، این هست. ببینید دو تا رفیق اگر از جهت اخلاقیات و صفات باطنی با هم هماهنگ نباشند نمیتوانند با هم مسافرت بكنند. مثلاً یكی بخیل است و یكی سخی است، اینها بلند شدند رفتند، رسیدند در رستوران، او میگوید برای من آبگوشت بیاور چون ارزانتر است، آن یكی میگوید برای من چلوكباب برگ، سلطانی بیاور كه میخواهم بخورم، حالا این علامت سخاوت و چیز هم نیست، حالا ممكن است میل آنها باشد ولی از همان اول مسافرت اختلاف دارند، دعوا دارند، یكی سخی است و یكی بخیل است. یكی اگر بتواند آن اصل پول رستورانچی را نمیدهد، ولی این یكی اضافه هم میخواهد به او بدهد، مثلاً یك انعام به كارگرها بدهد. اینها با هم نمیتوانند زندگی كنند، فاصله دارند، ولو به هم چسبیده هم باشند ولی باز هم فاصله دارند. گاهی میشود دور از هم هستند ولی فاصله ندارند، مثل اویس قرن و پیغمبراكرم. گفت:
در یمنی پیش منی پیش منی در یمنی
پیغمبر اكرم و ابوسفیان، میبینید اینها چقدر روحاً با هم فاصله دارند ولی كنار هم هستند. این فاصلههای معنوی را اگر انسان با امام زمان خود كم بكند، نزدیك میشود، همین قدمبهقدم نزدیك میشود، چون حضرت كه معصوم است، از آن طرف اشكالی نیست كه بگوییم او یك سری صفات خود را كنار بگذارد تا ما هم صفات خود را كنار بگذاریم، یك قدم تو برو و یك قدم ما برویم، بعضیها اینطوری دوست دارند عمل بكنند. او قدمهای خود را برداشته است، خدا او را درست كرده است و مسئلهای ندارد، تو هر چه میخواهی خود تو باید قدم برداری. یك قدم بگذار روی محبت خود به دنیا، یك قدم بگذار روی هوای نفس خود، یك قدم بگذار روی كبّر خود، یك قدم بگذار روی حسادت خود و امثال اینها. بنابراین فرجی كه اگر صحبت شده است و خصوصی هم هست انسان این اقدام را بردارد، این قدمها را بردارد تا برسد به امام زمان و با حضرت ارتباط داشته باشد.
سوال: آیا كسانی كه فوت كردهاند، زمانی كه آنها را در دل صدا بزنیم آنها میشنوند، یعنی اگر با آنها در دل صحبت كنیم آنها میشنوند یا نه؟
جواب: شما چه در دل صحبت كنی و چه داد بزنی برای آنها فرقی نمیكند، چون مُرده كه الآن این جاها نیست، سر قبر او هم اگر بخواهید باشید یك انسان زنده هم بكنند داخل قبر، آن همه خاك روی او بریزند او صدا را نمیشنود، فرقی نمیكند حالا شما در دل خود بگویی، اگر بلند گفتن درست است، در دل گفتن هم درست است. اگر خود را میخواهی قانع كنی آن یك بحث دیگر است. چون اوقات بعضیها آنقدر تلخ است كه میخواهند داد بزنند، باشد بزنند وإلّا شما چه سر قبر مُرده بروی، چه در خانه خود باشی، چه بلند صحبت كنی، چه آهسته، حتی چه در دل بگذرانی، فرقی نمیكند، یعنی بگویی آن را بهتر شنید، ولی این را نشنید، نیست. حالا باید ببینیم كه اصلاً مُرده اینها را میشنود یا نمیشنود؟ بعضی روایات میگویند میشنود، خدای تعالی او را آگاه میكند، بعضی روایات میفرمایند ملائكهای هستند موّكل، از قلب شما برمیدارند میبرند به او میرسانند كه اینجاها بحث زیاد است، ولی جواب اینكه آهسته صحبت كنیم، در دل میشنوند یا نمیشنوند؟ فرقی نمیكند، شما چه در دل صحبت كنید و چه داد بزنید مُرده، مُرده است یا هیچ كدام را نمیشنود و یا هر دوی آن را میشنود.
سؤال: در زیارت آل یاسین خطاب به پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله و اهلبیت ایشان عرض میكنیم: « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » (بحارالأنوار/ج53ص171) آیا سایر اولیاء خدا غیر از سادات جزء حبیبالله قرار میگیرند، و آیا اینكه در عُرف مردم گفته میشود كاسب حبیبالله هست، یا مهمان حبیب خدا است، جنبه روایی دارد؟
جواب: ما در مقام اظهار عقیده در زیارت آل یاسین، میگوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ ». این زیارت آل یاسین را من مكرر گفتم كه تقریباً میشود گفت اقتباسی است از آنچه كه حضرت عبدالعظیم در مقابل امامهادی علیهالسلام اظهار فرمود، چون دستور است كه ما عقاید خود را هر چند وقت یك دفعه به معصومین ارائه بدهیم، آن را تصحیح كنیم. شما همین بدن خود را میخواهید بدانید سالم یا سالم نیست، اطباء میگویند شش ماه یك دفعه باید كاملاً آزمایش بدهید. اگر بخواهید بدانید روح شما سالم هست یا نیست از كجا میفهمید؟ خیلی از كارها را ما میكنیم كه خیال میكنیم بهترین كار است در حالی كه بدترین كار هست. خیلی از كارها را ما میكنیم كه خیال میكنیم بدترین كار است و شاید آنقدر بد نباشد. اصلاً صراط مستقیم ما را از دست دادیم، این را بدانید چه ما بگوییم در صراط مستقیم باید باشیم و چه نگوییم، اصل صراط مستقیم را از دست دادیم، حالا گاهی میشود كه از دست دادیم و در چاله افتادیم- دو روز قبل هم گفتم- یك وقت هست نه، از دست دادیم و از كنارگذر عبور میكنیم وإلّا از دست دادیم. آن صراط مستقیمی كه ائمهاطهار علیهمالسلام قرآن، روایات، پیغمبراكرم در آن بودند، الآن كلمات آنها هست، حالات آنها هست، ما اگر نگوییم همه آن را ولی هشتاد درصد آن را از دست دادیم. پس در صراط مستقیم نیستیم، لااقل از نظر اعتقادات در صراط مستقیم باشیم، این خیلی مهم است چون اعتقادات زیربنای ساختمان وجودی و روحی انسان است. اعتقادات خود را از هر كسی نگیریم. این اعتقادات مثل پایههای ساختمان است. پایه ساختمان اگر محكم بود، حالا یك قدری گچ بالای آن ریخته باشد یا آن طرف آن خراب شده باشد، این خیلی مشكل ندارد. ولی اگر پایه خراب بود سقف یك دفعه پایین میآید. اعتقادات را باید حتماً بررسی بكنیم، روزی یك دفعه یا دائماً من یك وقتی گفتم سالك إلی الله باید دائماً مراقب باشد، دائماً حساب داشته باشد، چون یك روایتی هست « لَیسَ مِنّا مَن لَم یحاسِب نَفسَهُ فی كُلٍّ یومٍ » (الکافی/ج2ص453) یك مرتبه در روز به حساب خود برسد، اما این برای سالك إلی الله نیست، برای آن كسی است كه ماشین خود را در پاركینگ پارك كرده است، روزی یك دفعه برود خبر بگیرد ببیند این آتش نگرفته باشد، پنجر نشده باشد، اگر یك وقتی خواست با آن مسافرت كند آمادگی داشته باشد. اما كسی كه پشت فرمان ماشین نشسته است و دارد در جاده پرپیچ و خم میرود، این معنا ندارد كه بگوییم روزی یك دفعه به فكر این باش كه اشتباه نكنی، اصلاً معنا ندارد. یعنی بقیه آن اشكالی ندارد هرطوری میخواهی حركت بكند. هرطوری میخواهی حركت بكنی بكن نداریم، دقت فرمودید؟ انسان باید در صراط مستقیم حركت كند و دقیق هم باشد. بنابراین در عقاید خود كه اَهّم است باید دائماً مراقب باشیم، مراقبت كاملی داشته باشیم، یكی از راههای مراقبت این است كه به كارشناس معصوم، آن هم معصوم از جهل، این عقاید خود را ارائه بدهیم، خلاصه عقاید را. حضرت عبدالعظیم میآمد خدمت امام هادی میگفت: آقا گوش بدهید ببینید عقاید من درست است یا نه؟ حضرت هم در آن روایتی كه دارد تأیید فرمودند، بله عقاید تو درست است. نظیر آن را هم به ما دادند، همین زیارت آل یاسین است. این زیارت آل یاسین را من تطبیق كردم، اگر كاملتر از آنچه كه حضرت عبدالعظیم به حضرت امام هادی عرض كرد نباشد، كمتر نیست. بنابراین در آنجا كه میگوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » در مقام اعتقاد میگوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » برای من حبیبی، دوستی، كسی كه او را از نظر اعتقاد دوست داشته باشم جز پیغمبر و اهل بیت پیغمبر كسی نیست. اهل بیت هم اینجا منصرف به دوازده امام علیهمالسلام است. اگر هم فرزندان غیر معصوم ائمه را ما بخواهیم دوست داشته باشیم با این وسیله، به خاطر پرتو وجودی پیغمبر اكرم است كه فرمود: « لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى » (شوری/23) به خاطر اجر رسالت است. پس این غیر از آن چیزی است كه ایشان گفتند كاسب حبیب خدا است. خدا دوست دارد كه انسان بیكار نباشد، انسان سربار جامعه نباشد، كار بكند. لذا من به دوستان خیلی توصیه میكنم تا میتوانید فعال باشید، كاری باشید، حركت داشته باشید، تا زنده هستید استراحت غلط است برای انسان، نه استراحت لازم، چون گاهی استراحتی هست كه انسان را به كار بیشتری وادار میكند. گاهی میشود مدام دوست دارد بخوابد، دوست دارد در خانه بیفتد، یك انسان بیحالِ بیارزشِ بیكارِ سربار جامعه كه زن و بچه خود را هم ناراحت كرده است كه چرا تو از خانه بلند نمیشوی بیرون بروی، مدام اینجا كنار ما نشستی، بلند شو برو یك كاری بكن. این كاسبِ اینطوری را میگویند حبیب خدا است، یعنی خدا او را دوست دارد، و اگر گفتند مهمان حبیب خدا است، یعنی مهمان هر كسی میخواهد باشد ولو كافر باشد « أَكْرِمِ الضَّیفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً » (بحارالانوار/ج67ص370) این كار تو، یعنی پذیرایی از مهمان مورد محبت خدا است. اینها مسائل جداگانهای است و مربوط به آن نیست كه میفرماید: « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ ».
« إِلَّا أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » (کهف/24) آن را هم بخوانید دیگر، یعنی انسان تصمیم بگیرد كارها را بكند به خواست خدا، یعنی آنچه را كه خدا میخواهد. شما تصمیم میگیری فردا صبح زود بلند شوی نماز شب بخوانید، نماز صبح خود را بخوانید، این را خدا میخواهد، چون امر كرده است اما اگر خدایی نكرده تصمیم گرفتی بلند شوی كلاه سر یك كسی بگذاری و كسی را گول بزنی، خدا این را نمیخواهد. « أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » یك چیزهایی هست كه مربوط به فعل شما است، باید خدا بخواهد و طبق دستور باشد « إِلَّا أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » یك چیزهایی است كه مربوط به عالم تكوین است كه دست شما نیست، خدا میخواهد اما این آیه مخصوصاً درباره « إِنِّی فاعِلٌ ذلِكَ غَداً » (کهف/24) كارهای مخصوص به شخص خود انسان است، یك كارهایی انسان میخواهد بكند باید با خواست خدا باشد. خواست خدا نه اینكه خدا اراده بكند تا شما بكنید، این معنای آن نیست، یعنی خدا بخواهد كه این كار را بكنید، كاری را كه خدا نمیخواهد شما نكنید، یعنی مشیت و خواست خدا را در هر كاری كه فردا میخواهید بكنید در نظر بگیرید. الآن به حسب ظاهر ما فكر میكنیم خدا میخواهد این كار را بكنیم ولی تا فردا ببینیم بَدائی حاصل نمیشود یا میشود. اینجا را نمیتوانیم بگوییم كه حتماً خدا خواسته است و ما هم حتماً باید بكنیم و خدا هم مجبور است كه طبق خواست ما و تصمیم ما عمل بكند. حضرت امیر میفرماید: « عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ… وَ نَقْضِ الْهِمَمِ » (نهجالبلاغه/ للصبحی صال- ص511).
« وصلیاللهعلیسیدنامحمدوآله أجمعین »
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۲۰ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتأعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
سؤال: معصومین علیهمالسلام از لحاظ علم و عصمت در دوران خردسالی و امكان استفاده از علم خود از نظر تكامل جسمی به طور كلی از نظر كیفیت، نه زندگی در این دوران، در چه وضعی بودند؟ آیا ظهور علوم آنها در دوران خردسالی مانند حضرت جواد علیهالسلام و امام زمان أرواحنافداه مربوط به امامت آنها بوده است؟
جواب: به اعتقاد ما شیعه و روایات اهل سنت و شیعه و عقل، خدای تعالی اول چیزی را كه خلق فرمود نور این چهارده معصوم علیهمالسلام بود و در همان ابتدای خلق آنچه بشر و بلكه آنچه مخلوق و ممكن از نظر علمی احتیاج به آن داشتند به آنها عنایت فرموده است و طبعاً كسی كه دارای این علوم باشد بر مردم امام است، حالا چه در آسمانها باشد، چه در زمین باشد، چه در مقابل انبیاء باشد، چون حتی در روایت داریم كه انبیاء نماینده آنها هستند و چه در خردسالی و پیرمردی و در عالم رَحِم و در عالم ارواح و اینها باشند فرقی نمیكند، یعنی در هر حال دارای آن علومی كه مخلوق به آن نیاز داشتند، در ابتدا داده شده است از نظر ملكوت، از نظر ظاهر هم در این دورانهای مختلف بودند، كوچك آن ما بودیم، در عالم ارواح و در عالم ذر و در عالم رَحِم و در عالم دنیا و در عالم برزخ و در قیامت. بزرگ آن هم، آنها بودند كه از اول خلقت، اول چیزی كه خدا خلق فرمود نور مقدس اینها بود و بعد آنها در اطراف عرش پروردگار زندگی میكردند و هر وقت هم لازم بوده است خدا به آنها مأموریت میداده است، به یكی از كُرات برای مدت كوتاهی تشریف میبردند كه مِنجمله كُره زمین ما هست و راهنمای مخلوق بودند. دیگر حالا ما بنشینیم بگوییم آیا وقتی كه یكساله بودند علم آنها زیادتر بود، ده ساله كه شدند علم آنها زیادتر شد، اصلاً نوبت به این حرفها نمیرسد، یعنی از نظر اعتقادات ما نوبتی برای اینكه امام جواد در بچگی علم داشت، امام زمان در بچگی علم داشت، حضرت عیسی در روز تولد گفت: « إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ » (مریم/30) كجا تو بندگی خدا را كردی؟ تازه امروز متولد شدی؟ طبق آن چیزی كه ماها فكر میكنیم. « إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِی الْكِتابَ » خدا به من كتاب داده است، کتاب شما كجا است؟ تو اصلاً امروز متولد شدی « وَ جَعَلَنی » در گذشته « نَبِیا » كجا است؟ البته این درباره پیغمبری است « وَ جَعَلَنی نَبِیا * وَ جَعَلَنی مُبارَكاً أَینَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانی » (مریم/31) كارهای بعدی كه باید در دنیا بكنم « أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیا » « مادُمْتُ » در دنیا هستم. بنابراین كسی در این حد از معرفت كه باید داشته باشد، اگر داشته باشد، دیگر حالا امام جواد علیهالسلام در خردسالی امام است یا در بزرگسالی، همیشه امام است.
سؤال: چرا عنوان ناطق و صامت داریم؟
جواب: حضرت امام حسین علیهالسلام تا وقتی كه حضرت امام مجتبی بودند، با اینكه مثلاً شش هفت ماه با هم تفاوت سنی نداشتند، تا بودند ایشان حرفی نمیزدند. یعنی حرفی نداشت كه بزند. حرفی كه او میخواست بزند امام حسن (علیهالسلام) میفرمود، حرف مخالف هم كه دو تا امام نمیشود با هم مخالف باشند، پس حرفی نداشتند كه بزنند، لذا حضرت سیدالشهداء از اول تولد تا وقتی كه حضرت مجتبی از دنیا رفتند ایشان حرفی نزدند، حرفی نداشتند بزنند، كاری نداشتند بكنند مگر مأموریتی از طرف امام مجتبی به ایشان داده میشد كه آن بحث دیگری است.
سؤال: منظور از این فراز در دعای افتتاح چیست؟ « یعْبُدُكَ لَا یشْرِكُ بِكَ شَیئاً » (بحارالأنوار/ج 24-ص167)
جواب: این تقریباً اقتباس قرآن است كه « یعْبُدُونَنی لا یشْرِكُونَ بی شَیئاً » (نور/55) همه ائمه علیهمالسلام در عمل در تقیه بودند. همانطور كه برای شما مثال زدم، مرتب هم مثال زدم، كه صراط مستقیم ائمه اطهار هستند و در صراط مستقیم هم هستند، اما گاهی همین اتوبان قم و تهران یك شخصی میآید یك خرابكاری میكند، یك بمبی میگذارد، یك انفجاری به وجود میآورد و جاده خراب میشود. بعد یك كنارگذری درست میكنند كه ماشینها از آن كنار رد بشوند و دوباره داخل جاده بیایند. از زمانی كه پیغمبراكرم از دار دنیا رفت تا به حال، در صراط مستقیم خیلی بمبگذاری شده است و حتی الآن هم ماها داریم میگذاریم. حتی در لبنان بودیم یكی از علمای آنجا میگفت: یك دانشمندی مسلمان شیعه آمده بود میگفت: دین به درد اداره امور زندگی نمیخورد. مثل مسیحیها كه دین را دارند، آنطوری باید دین را داشت. همه جای این جاده حالا دیگر بمبگذاری شده است. ولی خود ائمهاطهار علیهمالسلام عمل كردند و به ما هم گفتند عمل كنید. از كنارگذر عبور كنید، در جاده نمانید. حالا رسیدید به وسط جاده دیدید یك حفرهای اینجا هست، مستقیم بخواهید بروید میافتید داخل حفره، ولی از كنار گذر یك راهی برای شما باز كردند میگویند از آنجا بروید، اسم آن را هم تقیه گذاشتند و گفتند: « التَّقِیةَ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی » (بحارالأنوار/ج2-ص74) بنابراین همه ائمه از نظر قلبی نه، از نظر كاری، گاهی مجبور بودند از غیر صراط مستقیم حركت كنند و اطاعت قدرتمندان زمان خود را بكنند به خاطر حفظ خون شیعه و بقای دین مقدس اسلام، چون اگر میخواست دست به شمشیر ببرند دین مقدس اسلام تا حالا باقی نمیماند، شیعه از بین میرفت. بنابراین تنها كسی كه تقیه را از بین میبرد و جاده را آسفالت میكند، تمام حفرهها را از بین میبرد، تمام كنارگذرها را داخل جاده میآورد، حضرت ولیعصر ارواحنافداه است. لذا ما میگوییم « مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ » (حج/41) خدایا امام زمان را یك امكاناتی بده، كه إنشاءالله میدهد، كه « یعْبُدُكَ لَا یشْرِكُ بِكَ شَیئاً » نه فرمان هارونالرشید در او مؤثر باشد، نه قدرتمندان زمان، نه رئیس جمهور آمریكا، نه هیچ كس، نتواند او را مجبور كند كه یك كاری را برخلاف صراط مستقیم انجام بدهد. این معنای « یعْبُدُكَ لَا یشْرِكُ بِكَ شَیئاً » است.
سؤال: همه افراد كه بر اثر حوادث ناگهانی مانند سیل و زلزله و تصادف میمیرند وارد بهشت میشوند؟ اگر جواب منفی است تكلیف آنها در آن دنیا چه میشود؟
جواب: اینهایی كه با حوادث غیر مترقبه یا مترقبه است ولی ناگهانی است، از دنیا میروند ممكن است یك دسته از آنها كه مستضعف نیستند، یعنی محقق هستند میتوانند بفهمند دین یعنی چه، ولی تصمیم نگرفتند دینِ حق را قبول نكردند، نپذیرفتند، اینها را ممكن است خدای تعالی عذاب كند، حالا اگر یك قاتلی یك كسی را كشته است و فرار كرده است، رفته است یك جایی سقف روی سر او خراب شده است، او را آن زیر زنده گرفتهاند، اینجا بگوییم چون سقف روی سر او خراب شده است دیگر او را رها كنیم و قاتل نیست؟ قاتل، قاتل است، او را میبرند و اعدام میكنند. یك كافرِ مرتدِ اهل تحقیقی كه در اروپا نشسته است یا در همین اندونزی و اینطور جاها هست و سیل و زلزله و اینها میآید او را از بین میبرد، او بدیهایی كه كرده است سر جای خود باقی میماند، حالا ممكن است به خاطر اینكه زیر آوار مانده است و كُشته شده است یك تخفیفی در عذاب او بدهند وإلّا او را رها نمیكنند، بگویند باشد، حالا تو دیگر شهید هستی ولی مسلمانهای آنها، مستضعفین آنها و افرادی كه خلاصه امكاناتی نداشتند برای اینكه بتوانند به حقیقت برسند، ممكن است جواب مثبت باشد و خدای تعالی از آنها بگذرد به خاطر همین كار آنها، ولی غیر از این را عذاب میكند و شاید یك تخفیفی هم برای همین جریان به عذاب آنها داده باشد.
سؤال: فرمودهاند فرق بین اسماء خداوند و صفات الهی چیست و اینكه ائمه اطهار علیهمالسلام فرمودهاند: « نحن أسماء الله » یعنی چه؟
جواب: اسم یعنی نشانه، هر نشانهای اسم خدا است، گاهی با الفاظ است مثلاً رحمان میگوییم، رحیم میگوییم. گاهی نه با موجوداتی كه خلق فرموده است. هر كدام از اینها اسم خدا هستند، نشانه خدا هستند « و فی كل شیءٍ له آیةٌ » (بحارالأنوار/ج81-ص184) در هر چیزی برای خدا یك نشانهای است. نشانههای خدا هستند، همه اینها اسماءالله هستند. اسمها فرق میكند، گاهی خیلی طرف را نشان نمیدهد، مثلاً یك نفری هست كه اسمهای زیادی روی او میشود گذاشت، مثلاً سفیدپوست، مرد، همینطور میآییم تا اسم او نزدیك میشود به یك شخص مثلاً حسین، حسن، بعد باز میخواهیم نزدیكتر بشود صفات او را میگوییم یا مثلاً پدر او چه كسی بوده است. اسماء الهی هم همینطور است، خیلی چیزها هستند، همه حیوانات نشانههای خدا هستند، حتی یك برگ درخت، هر ورقش دفتری است معرفت كردگار، یك برگ درخت، اما در میان همه مخلوقات انسان بیشتر نشانه خدا است، چون روی او بیشتر قدرتنمایی شده است، خدا بیشتر در وجود انسان برای خود نشانه گذاشته است، به خصوص روح او. در میان بشر، نوع بشر، ائمهاطهار علیهمالسلام دیگر صددرصد نشانه خدا هستند، یعنی خدا را میخواهی ببینی به اینها نگاه كن « مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ » (بحارالأنوار/ج99-ص129) « مَنْ عَرَفَكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ » (بحارالأنوار/ج8-ص337) چه میخواهی؟ در آینه عكس یك كسی افتاده باشد، قدی، حالا آن طرف دیوار است، مانع است كه شما خود او را ببینید، میگویند میخواهی او را ببینی، در آن آینه هست، به این نشانه كامل میگویند. ائمه اطهار این چهارده معصوم هستند، چون معصوم از جهل هستند، معصوم از گناه هستند، معصوم از هر چیزی كه آنها را از خدا جدا بكند هستند، فقط ازلی نیستند، مخلوق هستند و بنده خدا هم هستند. پس أسماءالله، اسم اعظم پروردگار ائمه اطهار هستند. صفات خدا یعنی مثلاً خدا رحمان است، این میآید پخش میشود، دیگر مثل اسم نیست، خدا رحمان است، خدا چقدر رحمان است؟ بینهایت. خدا رحیم است، خدا جبار است، خدا غفار است، اینها صفات الهی هستند، این صفات الهی در یك تقسیم به دو بخش تقسیم میشوند: یكی صفات فعل خدا است. این صفات فعل یا اسم فعل، اسماء افعال خدا، این اسم خودِ خدا نیست، این را بدانید، صفت خودِ خدا نیست، كار خدا این اسم را دارد، مثلاً شما تا حالا كسی را كتك نزدید، به شما ضارب نمیگویند اما یك نفر را یك دست كتك زدید بعد به شما ضارب میگویند. قبلاً ضارب نبودید؟ نه من كسی را نزده بودم. حالا چرا ضارب شدید؟ برای اینكه زدم. قبلاً قدرت آن را نداشتید كه بزنید؟ چرا، قدرت آن را داشتم منتها پیش نیامده بود كه كسی را بزنم. خدای تعالی اگر تصور بشود كه میشود، یعنی به اعتقاد ما میشود، كه بود و هیچ چیز نبود، هیچ خلقی نبود، آن موقع اسم او خالق نبود، اسم او رازق نبود، چون به كسی روزی نداده بود، اسم او رئوف نبود چون به كسی رأفت نكرده بود، اسم او رحمان نبود اما قادر بر همه اینها بود. نگویید پس خدا ناقص بوده است، نه به خدا كاری نداریم، این كاری كه میكند، اسم آن این است. همانطوری كه مثال زدم، شما چرا ضارب شدید؟ برای اینكه زدید. این اسم آن كار شما است، نه اسم خودِ شما. اسم شما مثلاً آقا مرتضی است، این را كه میگویند مجموعه یك حقیقتی در ذهن شما میآید ولی وقتی گفتند سفیدپوست، میبینی كه سفیدپوستی تو به نظر میآید، وقتی به تو گفتند ضارب، آن كاری كه انجام دادی یعنی آن لحظهای كه دست خود را بلند كردی و به صورت آن شخص زدی این اسم برای آن كار است، نه برای شما، به خاطر آن كاری كه شما كردید چون شما فاعل آن بودید این اسم را برای شما هم میگذارند، از این به بعد شما ضارب هستید، از این به بعد شما قاتل هستید، از این به بعد شما نجار هستید، از این به بعد شما بنّا هستید، دقت فرمودید؟ پس معنای اسماء پروردگار آن است، معنای صفات پروردگار این است و هر چه خدا صفت دارد بخشی از آن صفات فعل خدا است، یك بخشی از آن صفات ذات خدا است، صفات ذات آن صفاتی است كه هیچ وقت تصور نشود از خدا جدا بشود، صفات فعل هم آن صفاتی است كه تصور بشود كه یك وقتی خدا اینطوری بود، یعنی این كار را كرده بود و یك وقت هم نكرده بود.
سؤال: در سوره مباركه حج آمده است « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنیرٍ » (حج/8) ظاهراً منظور از « هُدی » رسولان الهی و منظور از « كِتابٍ مُنیرٍ » كتب آسمانی میباشد، منظور از علم چیست؟ چون فلاسفه میگویند منظور فلسفه میباشد.
جواب: علم به معنای چیزی است كه انسان صددرصد یقین دارد. الآن روز است من عالِم هستم كه روز است، یعنی علم دارم به روز بودن، این را علم میگویند. حالا ضمن فلسفه باشد، ضمن دیدن خود شما باشد، حالا شما دارید میبینید روز است، این را فلسفه میگوید كه روز است؟ نه، دیدن خود شما است. مزه آبگوشت را میفهمید كه چیست، فلسفه گفته است مزه آبگوشت این است؟ نه، چشیدن شما است، اینها علم است، همه اینها جزء علم است. بعضی از مردم هستند كه یك چیزی را صددرصد نمیدانند ولی درباره خدا جدل میكنند، این را دارد خدا میگوید « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یجادِلُ فِی اللَّهِ » جدل كردن یعنی كاری كه انسان اطلاعی ندارد ولی پای آن ایستاده است و به معنای بحث كردن نیست تا اثبات كردن باشد « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ » (نحل/125) اگر در قرآن هست، یعنی با آنها بحث بكن، ولی گاهی انسان با علم بحث میكند و گاهی بدون علم. یك وقتی مثلاً شما یك دانشمندی هستید یك كسی هم جلوی شما نشسته است، هر چه شما میگویید میگوید نه، نه گفتن خیلی آسان است، بدون علم میگوید نه. مجادله میكنند درباره خدا، یعنی بحث و گفتگو میكنند، بحث و گفتگوی آنها بدون علم است، یعنی به چیزی كه یقین ندارند همینطوری میگویند. كسی هم نیامده است اینها را راهنمایی بكند كه او علم داشته باشد و اینها به او اعتماد داشته باشند و او معصوم باشد، كه خوب گفتند رسولان الهی باشند، و نه كتاب منیری دارند چون هر كتابی هم راهنما نیست. الآن در كتابخانه همینجا شاید كل كتب ضالّه باشد. كتاب منیر باشد، نور افشان، نوردهنده، یعنی قلب شما را به علم برساند، به عقل برساند، چراغ هدایت باشد كه البته كتب آسمانی هم باقی نمانده است جز قرآن مجید كه حفظ شده است، به تصدیق تمام طرفداران كتب آسمانی. اگر كسی گفته باشد منظور از به غیر علم فلسفه است بعید نیست، حالا آن قسمت از فلسفهای كه فقط بافتنیها است و هیچ متكی به كتاب و كلمات انبیاء نیست آنها باشد.
سؤال: در رابطه با آیه شریفه « مَنْ یشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یكُنْ لَهُ نَصیبٌ مِنْها » (نساء/85) دایره شفاعت در این آیه چیست؟
جواب: شفاعت همان معنایی را كه همیشه من معنی كردم و عرض شده است میباشد، یعنی جفت كردن یك چیزی كه نامناسب بوده است با یك چیز دیگر و اگر كسی این را خوب توانست جفت بكند، در را با پنجره جفت بكند و دیگر صدایی نداشته باشد و دَرز هم نداشته باشد، این شفاعت حَسَنه است. حالا اصطلاحاً و از نظر آیات قرآن شفاعت به كسی میگویند كه این شخص مثلاً یك جهنمی را بهشتی كرده باشد، یك منحرفی را به راه آورده باشد، یك انسان ناسالمی را سالم كرده باشد. اگر كسی اینطور شفاعت كرد، چنین كاری كرد، یك نفری را هدایت كرد، به حقیقت رساند، او را با بهشت جفت كرد، با انسانیت او را جفت كرد، چون قیافه این انسان است، ولی انسانیت ندارد، با او صحبت كردید و اینها و او صفات حمیدهای پیدا كرد و انسان شد، این شفاعت است.
ایشان نوشتهاند آیا میتوان گفت كسانی كه معارف اهل بیت و كتابهای مفید در رابطه با تزكیه نفس را پخش مینمایند به نوعی شفیع عمومی مردم میباشند؟
جواب: كلی آن را عرض كردم، طبعاً این را هم شامل میشود. حالا پخش منظور ایشان یعنی اینكه كتابفروش باشد؟ كتابفروش مثل دلاك است، خدمت شما عرض شود كه هر سَری را میتراشد، همه گونه كتاب دارد اما اگر مقید باشد كه كتابهایی كه دست مردم میدهد كتابهایی باشند كه آنها را شفاعت حَسَنه بكند بله شامل آن هم میشود.
سؤال: در مورد زلزله اخیر منطقه شرق آسیا گفته شده است كه هیچ حیوانی از بین نرفته است، آیا چون اینها هماهنگ با عالم خلقت هستند و گناه نمیكنند از وحی پروردگار استفاده كرده و خبردار شدهاند یا حواس ظاهری آنها قوّیتر از آن است كه مثلاً زیر سیل بیایند، زیر موج بیایند؟
جواب: البته اینطوری نیست. من حالا نمیدانم گفته شده باشد، خیلی بعید است، چون ماهیها، گاوها، گوسفندها بودند. البته آنها از یك اطلاعات بیشتری از ما در این امور برخوردار هستند. دارد قضیه آن دانشمند و آن آسیابان را كه هوا گرم بود و میخواست بیرون بخوابد، آسیابان گفت بیا داخل بخواب، شب ممكن است باران بیاید. میگوید: من هرچه این طرف و آن طرف نگاه كردم دیدم نه ابری، نه هیچ چیز دیگری، اصلاً نشان نمیدهد كه آسمان امشب باران بیاید. گفتم: تو از كجا میگویی كه باران میآید؟ گفت: این سگ من هر وقت میآید داخل میخوابد من میفهمم كه باران میآید و این امشب آمده است داخل خوابیده است. میگوید: ما اعتنا نكردیم و نصف شب دیدیم راست میگوید باران آمد. گاهی حیوانات از یك هوش فوقالعادهای كه من معتقد هستم– حالا بقیه میخواهند معتقد باشند یا نباشند- كه وحی الهی است و خدای تعالی آنها را چون عقل كمی دارند، مستضعف هستند، ضعیف هستند، شما یك بچه كوچك دوسالهای داشته باشید به او میرسید دیگر، ولی بچه بیست ساله را میگویی خود تو هر كاری میكنی بكن، با عقل خود حركت كن، لذا خدای تعالی به آنها كمك میكند و كمكهای خوبی هم میكند.
سؤال: لطفاً اگر امكان دارد بفرمایید آیا به جنینی كه قبل از چهارماهگی سقط شده باشد روح در قیامت تعلق میگیرد و اگر طفل قبل از تولد از دنیا برود شهید محسوب خواهد شد؟
جواب: درباره بچهای كه قبل از چهارماهگی سقط میشود ممكن است خدای تعالی روحی برای این بدن منظور كرده باشد، ولی حالا روز قیامت همان روح را بیاورند متعلق به این بدن بكنند معلوم نیست و بعید است. در مورد طفلی كه قبل از تولد از دنیا میرود در روایات نداریم كه شهید محسوب بشود، ولی یك امتحانی در عالم برزخ برای او میگذارند، مثل بچه دبستانی میماند كه از جلسه امتحان عقب مانده است یا زودتر آمده است، در بسته بوده و رفته است. یك امتحان خصوصی برای او میگذارند و بعد او را بهشتی یا جهنمی میكنند.
سؤال: در بعضی از آیات قرآن افراد بیایمان و مشرك در روز قیامت كور محشور میشوند كه آیه شریفه نقل كرده است « وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلاً » (اسراء/72) در بعضی دیگر آیات افراد كافر در روز قیامت حقایق را میفهمند و میبینند « فَبَصَرُكَ الْیوْمَ حَدیدٌ » (ق/22)- البته « فَبَصَرُكَ الْیوْمَ حَدیدٌ » برای كفار نیست- میبینند و یا اینكه حضرت امیر علیهالسلام فرمود: « یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی » (بحارالأنوار/ج6-ص180) لطفاً بفرمایید جمع این آیات به چه صورت میباشد؟
جواب: این « یا حَارِ هَمْدَانَ » كه آیه نیست. این كه فرموده است: « وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلاً » « أَعْمی » اولی مربوط به شناخت حقایق هست، كور باطن را میگویند اما « أَعْمی » دومی كور باطن نیست، یعنی بعضیها كه در دنیا كور بودند، این همه آیات الهی جلوی چشم آنها هست انگار نمیبینند « وَ لَهُمْ أَعْینٌ لا یبْصِرُونَ بِها » (اعراف/179) اینها كور باطن هستند. كسی كه كور باطن باشد یكی از عذابهایی- روایت دارد- كه پروردگار در روز قیامت او را دچار میكند، این است كه چشم ظاهری را هم از او میگیرد، خیلی مشكل است، در آن شلوغی و در آن هوای گرم، در آن جایی كه انسان نمیتواند تكان بخورد كور هم باشد، یا متكبرین به شكل مورچه درمیآیند كه زیر دست و پا پامال بشوند، این یك نوع عذابی برای آنها است و این « أَعْمی » اول با « أَعْمی » دوم یك فرقی دارد اما با اینكه « وَ أَضَلُّ سَبیلاً » را كنار آن گذاشته است آنجا هم احتمال دارد كه خود را « أَعْمی » بداند. ببینید انسان به مجردی كه مُرد تمام حقایق را درك میكند، یعنی همه چیزها را میفهمد. الآن ما گرفتار این بدن هستیم، گرفتار این دیدنیها و شنیدنیها و احساس كردنهای خود هستیم، اینها حواس ما را به خود جذب كرده است، تا اینها از بین برود، تمركز پیدا بشود به یك جنبههای معنوی، همه آنها به یاد ما میآید، یعنی همان درسهای عالم أرواح به یاد ما میآید. بنابراین جمع آن خیلی ساده است، هر كس مُرد همه حقایق را میبیند. امام زمان خود را هم میبیند، حتی این « یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی » كه حضرت علی میفرمایند، یعنی آن كسانی كه در زمان من میمیرند من را میبینند. آن كسانی كه در زمان امام زمان ارواحنافداه میمیرند آنها امام زمان خود را میبینند. جمع آن هم همین چیزی است كه عرض كردم و « أَعْمی » روز قیامت یك نوع عذابی برای او هست و كسی كه كور باشد راه بهشت را هم گم میكند.
سؤال: تضاد حكمت و علم لَدُنّی را بیان بكنید. آیا ممكن است شخصی به حكمت رسیده باشد ولی دارای علم لَدُنّی نباشد؟
جواب: علم لَدُنّی یك اصطلاح غلطی است كه به زبان ماها افتاده است. علم لَدُنّی یعنی علمی كه از نزد من است، فلانی علم لَدُنّی دارد، یعنی چه؟ اصلاً آن را معنا كنید، همه شما الحمدلله از فضلا هستید دیگر، علم لَدُنّی را انسانهای بیسواد میگویند. آن چیزی كه میبینید در قرآن درباره حضرت خضر میفرماید: « وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً » (کهف/65) خدا دارد میگوید، میگوید از جانب ما به او علمی داده شده است. این علم لَدُنّی، من یك وقتی دیدم در كتاب هم این را نوشتهاند، كه فلانی دارای علم لَدُنّی بود، یعنی شاید علمی داشت که از ناحیه نویسنده كتاب بودهاست، اینطوری میشود دیگر، چون كتابنویس، فلانی علم لَدُنّی داشت، یعنی از جانب من علمی داشت. حرف بسیار غلطی است. البته لفظ آن را من توضیح دادم. علمی كه از جانب خدا باشد، منظور آنهایی كه میگویند علم لَدُنّی آن علم میباشد « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » (مصباحالشریعه/16) این البته أعم از حكمت است، ولی با حكمت هم سازش دارد. هر علمی كه از جانب پروردگار باشد، این علم لَدُنّی است به اصطلاح، به آن معنا نه، از جانب خدا است. یك چیزهایی حضرت خضر میدانست كه خدا به او داده بود كه به حضرت موسی نگفته بود، با اینكه علم حضرت موسی هم از جانب خدا بود، ولی یك چیزهای خاصی به او داده بود. آن علم خاص كه از جانب خدا میرسد ممكن است گاهی حكمت باشد و گاهی حكمت نباشد، چون حكمت را اینطور معنا كردند كه شناخت حقایق اشیاء كه از جانب پروردگار به انسان یا وحی میشود یا الهام میشود یا در اثر خلوص از چشمه كوثر به او داده میشود.
سؤال: فرق هدیه و فِدیه و صدقه و انفاق را بیان فرمایید.
جواب: به نظر من در اینها فقط فِدیه ممكن است معلوم نباشد وإلّا هدیه، هدیه است. شما اگر چیزی بلاعوض به یك كسی دادید به او هدیه دادید. معنای صدقه هم باز معنای آن پیش ما غیر از آن معنای واقعی آن است، هر كار خوبی كه نسبت به كسی كردید أعم از مالی یا گفتاری و به او دادید این صدقه حساب میشود، یعنی اسم آن صدقه است. زكات باشد صدقه است، هر كاری، یك ناهار به یك نفر دادی، به او نگو كه من به تو صدقه دادم چون دوست ندارد، البته بیخود بدش میآید، شما اگر بگویی كه من به تو مهربان هستم، این دوست دارد، ولی اگر بگویی من به تو ترحم میكنم دوست ندارد، در حالی كه هر دوی آن یك معنا دارد. بگویی روی مهربانی این حرف را به تو میزنم، طرف دوست دارد اما بگویی ترحماً به تو این حرف را میزنم دوست ندارد. این برای این است كه نمیفهمیم همین، خلاصه آن این است كه معانی را نمیفهمیم. صدقه بر هر چیزی الآن من كه اینجا نشستم و برای شما صحبت میكنم، اگر چیزی فهمیدید از حرفهای من و حرفهای من قابل استفاده بود این صدقهای است از طرف من برای شماها، اگر دوست ندارید هم دوست نداشته باشید. انفاق هم به معنای دادن چیزی از مال خود- كه انفاق بیشتر به مال گفته میشود- به دیگران است به طور استحباب، نه به طور وجوب، یعنی به خمس و زكات و اینها انفاق نمیگویند، اگر شما خمس دادید بگویند انفاق كرد، نه. كمتر حالا شاید هم إطلاق بشود ولی عرفی نیست، در عُرف عرب هم این معنا نیست. انفاق « الَّذینَ ینْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ » (آلعمران/134) اموال خود را در سرّی و یا علنی به مردم میدهند، این شخص را میگویند مُنفق، انفاقكننده. فِدیه به معنای فِدا دادن است، فِدا یعنی: « من نه، تو» اینطوری است. اگر شما گفتید من به فدای تو، یعنی جان من برای تو، من نباشم ولی تو باش. قربان تو نه، آن معنا را نمیرساند، چون قربان از قرب است، یعنی نزدیك تو بشوم، یعنی مثلاً كنار تو بیایم بنشینم، این قربان شدن است ولی فِدا « بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی » مثلاً، با باء تفدیه میگویند، باء قربان شدن نمیگویند، ولی باء تفدیه هست، یعنی « بِأَبِی أَنْتِ » پدر من نباشد، ولی تو باش. نه اینكه پدر خود را بروم در هاونگ بكوبم و به تو بمالم، معنای آن این هم نیست، آخر چطور میشود؟ نه، تو پدر من هستی، تو مادر من هستی، تو جان من هستی، یعنی ماها نباشیم ولی تو باشی. این معنای فِدیه است. خدا در قرآن میفرماید: اگر تمام كُره زمین را فِدا بدهند، بخواهند اینها از آتش جهنم نجات پیدا بكنند نمیكنند، مثلاً چنین عباراتی در آیات قرآن مكرر هم داریم. فِدا یعنی او نباشد ولی تو باش، این است. بهترین معنا در فارسی، جملهای كه بتوانیم جای فِدا بگذاریم تقریباً نداریم. مگر همین توضیحی كه من عرض میكنم، تو باش و من نباشم. تو باش پدر من نباشد، تو باش یعنی همه ما فدای تو. ما فارسی هم كه بخواهیم بگوییم باید همین را بگوییم، این هم معنای فِدیه است.
سؤال: آیا مصادیق انفاق چیزهای غیر مالی را نیز شامل میشود؟
جواب: عرض شد.
سؤال: در رابطه با نامگذاری ملائكه و أجنه سؤال میباشد. نامگذاری ملائكه به خصوص آنهایی كه اسم آنها در قرآن نیامده است، مانند فُطرُس مَلك در چه زمانی و به وسیله چه كسانی انجام شده است؟
جواب: نام ملائكه خاص مثل جبرائیل و میكائیل و اسرافیل و اینها، یك بخشی از آن در قرآن نام برده شده است، یك بخشی از آن هم ائمه اطهار علیهمالسلام اسم گذاشتند، مثل همین فُطرُس مَلك. دیگر ظاهراً غیر از این برای ما مدركیت ندارد، صحیح نیست ما اسم بگذاریم. مثلاً روی این دو ملكی كه موكل هریك از ما هستند رقیب، عتید. اسم بعضی از ملائكه را در قرآن گفتهاند، بعضیها را هم در روایات گفتند و همین اندازه، بقیه آنها هم كه بینام و نشان هستند. این ملائكهای كه دائماً نازل میشوند و تدبیر امور میكنند و رزق مردم را به مردم تصویب اسباب میكنند تا برسد و خیلی از كارها و خدمتهایی كه اینها به طور كلی دارند كه « وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا » (بحارالأنوار/ج18-ص345) ملائكه خدام ما هستند، خدام محبین ما هستند، اینها غالباً هم اسم میگذارند به خاطر اینكه مشخص بشود، لازم هم نیست مشخص بشود. جبرائیل چرا؟ میكائیل چرا؟ عزرائیل چرا؟ إسرافیل چرا؟ اینها كارهای خاص خیلی مهمی دارند لذا اسم آنها را مشخص كردند، بقیه آنها هم ضرورت ندارد كه مشخص بشود.
اگر آقایان سؤالی دارند وقت داریم.
سوال: آیا برای انس و جن امکان تجلی نور خدا مانند ائمه علیهمالسلام وجود دارد؟
جواب: ظرفیت آن را ندارند. هیچ كس نمیتواند آن ظرفیت را در خود داشته باشد، یعنی همانطوری كه سؤال میشود آیا خدا میتواند یك خدای دیگری مثل خود درست كند، اینجا هم همینطور است، آنها باید همان شرایطی كه آنها داشتند خدای تعالی برای اینها قائل بشود چرا، ممكن است مثلاً فرض كنید من مثال هم زدم، شما جلوی خورشید یك مُشت شیشه خورده بریزید، خورشید در همه اینها میافتد، شاید نور هم بدهد اما بالأخره خورشید نمیشود.
سوال: آیا این معلوماتی که خدای تعالی به ائمه علیهمالسلام بعد از خلقتشان عنایت کردند با روحالقدس فرق میکند؟
– جواب: حالا شما اسم آن را بگذارید روحالقدس. در كتاب در محضر استاد یك توضیحاتی دادم.
« نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله » پروردگارا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از بهترین اصحاب و یاوران او قرار بده. قلب مقدس او را از ما راضی بفرما. خدایا همه ما را عارف به حقوق اهل بیت و معارف آنها قرار بده. پروردگارا به آبروی ولی عصر گرفتاریهای ما برطرف بفرما. مریضهای منظور شفاء كامل عنایت بفرما. مریضه منظوره الساعه، مریض منظور لباس عافیت بپوشان. اموات ما غریق رحمت بفرما.
« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین ».
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۸ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتاعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
سؤال: آیا منظور از كلمهی نورانیه در روایت « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ » (بحارالأنوار/ج26-ص1) همان « الْعِلْمُ نُورٌ » (مصباحالشریعة/ص16) است، اگر اینطور است پس با توجه به اینكه « العلم كل العلم » منظور معلومات در نزول اول، علم خداوند متعال در قلب مقدس امیرالمؤمنین علیهالسلام جای گرفت و اینكه هر علمی كه هر جا صادر میشود، نور است و اگر آن منبع مقدس است، نتیجةً اینكه آن « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » مساوی است با معرفتی بالعلم، و چون امام میفرماید، شناخت من با علم و نورانیت همان شناخت خدا است و شناخت كامل خداوند در حد ما بشر حاصل نمیشود، إلّا با معرفت كامل به مجسمه صفات خداوند كه همان امام علیهالسلام هست، پس آیا صحیح است كه بگوییم « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » یعنی « المعرفه كلّ معرفه معرفة الله عز و جل »؟
جواب: من سؤال را درست نتوانستم جمع و جور بكنم ولی جواب آن را میتوانم جمع و جور بكنم. علم بدون تردید نور است و گاهی میشود، مثلاً علم به عالم مُلك است، گاهی علم به عالم ملكوت است و همینطور ممكن است انسان به هر چیزی عالِم باشد و ممكن است انسان به هر چیزی جاهل باشد. علمی كه خدا به پیغمبر خود عنایت كرده است و به علیبنابیطالب عنایت شده است آن علم، همه چیزها است، همه امور است، یعنی ما همان طوری كه عرض كردیم چهارده معصوم علیهمالسلام از آیات و روایات استفاده میشود كه معصوم از جهل هستند و هیچ جهلی در وجود آنها نیست، البته نه در مقابل پروردگار، در مقابل آنچه كه بشر نیازمند به آن علم هست یا عالَم مخلوق نیازمند به آن علم هست، همه آن به پیغمبر اكرم داده شده است، یعنی در حقیقت، خدا قرآن را به پیغمبر داده است، قرآن هم « تِبْیاناً لِكُلِّ شَیءٍ » (نحل/89) است، بیانكننده همه چیزها است، چون صریح خودِ قرآن است كه « تِبْیاناً لِكُلِّ شَیءٍ » بنابراین در آن روایت « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ » در یك بخش از علم است كه انسان اگر خدا را بشناسد و علمی پیدا بكند به معرفت خدا، این همان علمی است كه « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » البته مراتبی هم دارد و « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » أعم از معرفت خدا است و معرفت اولیاء خدا است و شاید حقایق اشیاء باشد، همانطوری كه دیروز هم بحثی بود كه فرق بین حكمت و فلسفه چیست؟ گفتیم: حكمت شناخت حقایق اشیاء است به وسیلهی وحی و الهام، حالا چه مستقیم به خود طرف وحی شده باشد یا الهام شده باشد و یا به وسیله پیغمبر. بالأخره قرآن حكمت است و همان علم است و همان نور است، اما خیلی از علوم هست مثل علوم مادّی، ریاضیات، علم شیمی، علم فیزیك، امثال این علومی كه هست و بالأخره مادّی است، اینها هم نور است و در مقابل آن كسی كه جاهل است او تاریك است ولی این دانا است و نورانیت دارد اما آن نور خاصی كه « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ » آن نیست. مطلب دیگری هم فكر نمیكنم در این سؤال باشد كه ما جواب نداده باشیم.
سؤال: منظور آیه شریفه « لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ » (نحل/112) چیست و لباس در اینجا به چه معنا است؟
جواب: لباس به عنوان چیزی است كه به انسان پوشش میدهد. این لباس معمولی را هم كه لباس میگویند به خاطر همان پوشش است. بعضیها مُلبّس به لباس گرسنگی هستند همیشه، یعنی یك انسان فقیری كه همیشه گرسنه است، همیشه ندار است، گاهی به لباس تقوا ملبّس میشوند، گاهی به لباس بدبختی، در آن روایت دارد كه « وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی » به عزت و جلال خود كسی كه به غیر من تكیه بكند، لباس ذلت را بر او میپوشانم، لباس ذلت. این لباس، یعنی یك پوششی به او میدهیم از ذلت، از فقر، از گرسنگی، از ترس، دائماً میترسد، معنای آن اینها است و « لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ » منظور یعنی یك پوششی از جوع، از گرسنگی، از خوف پیدا میكند، یعنی همیشه اینطوری است، در این حال است، در این خصوصیت است.
سؤال: آیا این مطلب صحت دارد كه بعضی از اولیاء خدا در گذشته از دخانیات استفاده میكردند، مثلاً گویندهای در یك نوار در نقل تشرفی از علامه بحرالعلوم رحمةاللهعلیه بیان میكند كه قلیان میكشید. اگر این مطلب صحت دارد لطفاً بفرمایید حكمت آن چیست؟ آیا حداقل جزو موارد لغو محسوب نمیشود؟ آیا این گونه موارد از طریق وحی یا الهام به اولیاء خدا فهمانده نمیشود؟
جواب: اولاً اولیاء خدا را شما فكر نكنید كه در حد معصومین علیهمالسلام هستند، همینقدر كه انسان تمام كارهای را روی محبت به خدا صحیح انجام داد، ولی خدا است. ولی عبارت از این است كه یك فردی به خدای تعالی محبت داشته باشد و روی همان محبت هم دستورات الهی را عمل بكند، این ولی خدا میشود. الآن شما در زیارت حضرت ولی عصر ارواحنافداه میگویید: « یا مَوْلَای أَنَا مَوْلَاكَ » (بحارالأنوار/ج99-ص216) حالا چه كسانی میگوییم؟ حتی معصیتكاران هم همین زیارت را میخوانند، یا « أَنَا وَلِی لَكَ » (بحارالأنوار/ج99-ص82) من ولی تو هستم. كسی هم كه ولی امام زمان شد، ولی خدا هم هست، دیگر آن دو تا با هم فرقی نمیكنند. پس اولاً ولی خدا ممكن است اشتباه بكند، ثانیاً آن وقتها به ضررهای سیگار و قلیان و دخانیات تا این حدی كه ما الآن به آن رسیدیم، آنها نرسیده بودند. مثلاً تصور میكردند كه اگر نكشند، چون در آن زمان فرق بین أخباری و فقیه و مجتهد همین بود كه شُرب توتون را فقها جایز میدانستند و أخباریها جایز نمیدانستند، حرام میدانستند، در نتیجه هر مجتهدی كه خیلی إباء داشت از سیگار كشیدن و از قلیان كشیدن، میگفتند أخباری است، و خود این تهمتی بود كه به آنها زده میشد، یا أخباریها همیشه تحت الحنک میانداختند. حالا فهمیدند كه سیگار كشیدن یا به طور كلی دخانیات ضرر زیادی دارند كه اگر این ضررهایی كه مینویسند و میگویند باشد، یقیناً حرام است، یعنی آنها هم اگر به این ضررها میرسیدند حرام میدانستند. البته جواب سؤال ایشان اینها نیست، جواب آن این است كه، یعنی ایشان میگویند كه لغو است، درست است، جزو برنامههای اولیاء خدا این نیست كه كار لغو نكنند، دقت كردید؟ یعنی آن مرحله پایین ولی خدا این است كه لغو، یعنی كار بیهوده، آن را انجام میدهند، میشود بگوییم از اولیاء خدا است، البته به یك مقامی كه خیلی بالا است، برسند شاید این كارها را نكنند. من به یكی از مراجع اعتراض كردم، گفتم: شما چرا سیگار میكشید؟ گفت: من در جوانی درست است اشتباه كردم، عادت كردم به سیگار كشیدن، ولی الآن اگر سیگار نكشم، حافظه خود را از دست میدهم، یعنی حتی حمد و سوره نماز خود را فراموش میكنم و لذا روی اجبار میكشم، به عنوان دارویی میكشم، حالا بعضیها اینطوری هستند، به هر حال اگر جنبه ضرورت پیدا كرد، جنبه دارویی پیدا كرد، یا از ضرر آن اطلاع نداشتند منافات ندارد كه اینها بكشند و شماها كه جوان هستید از حالا تصمیم بگیرید به اینطور مسایل عادت نکنید، البته دوستان ما در سراسر جمعیت خود، یكی از شرایط ما این است كه سیگار نكشند، از اول عادت نكنند تا وقتی كه به مقام عبودیت رسیدند، ولی خدا شدند دیگر مشكلی از این جهت مثل این مرجعی كه عرض كردم، نداشته باشند. به یكی از مراجع گفته بودند كه شما چرا فتوا به حُرمت سیگار با این همه ضررهای آن نمیدهید؟ ایشان فرموده بود: من چطور بگویم حرام است و حال آنكه بین دو تا انگشت من الآن سیگار است. البته جریاناتی هم از سید بحرالعلوم و اینها كه نقل میكنند معلوم نیست راست باشد، این را هم ضمناً بدانید. شاید سیگاریها یا قلیانیها درست كرده باشند، برای اینكه كار خود را تصحیح كنند. البته مراجعی در زمان خود ما بودند و حتی خود من دیدم، آن جواب اول را برای این جهت دادم كه هستند ولی حالا مثل سید بحرالعلوم كه واقعاً از بزرگان از اولیاء خدا بود شاید دروغ باشد، شاید نباشد و شاید هم زیاد اهمیت ندادند، مثلاً برای رفع خستگی، یك فكر اینطوری هم در بین سیگاریها هست، در قلیانیها هست كه خیلی كه خسته میشوند، ضرر اگر نداشته باشد و برای رفع خستگی باشد شاید اشكالی نداشته باشد، جزء مسائلی باشد كه فایده هم دارد، رفع خستگی میكند، اینطوری باشد.
سؤال: در آیات این هفته خداوند میفرماید: ما برای شما مثال روستایی را میزنیم كه در این روستا رزق و روزی و آرامش و امنیت بود، این دو نعمت الهی یعنی روزی و رزق و آرامش روحی تا چقدر در تزكیه نفس تأثیر دارد؟
جواب: در تزكیه نفس از همان اولی كه انسان وارد برنامه میشود باید آرامش داشته باشد، لااقل آرامش روحی را باید داشته باشد و اگر آن روایت « الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَةِ » (الكافی/ج1-ص32) انسان تقدیر معیشت بكند، برای رزق و روزی هم طبعاً تقدیر كرده است، معنای تقدیر هم این است كه همان اندازه كه درمیآوری خرج كن یا همان اندازه كه خرج میكنی دربیاور، هر دوی آن میشود. مثلاً حساب كن ببین ماهی چقدر خرج داری، سالی چقدر خرج داری كوشش بكن كه به اندازه همان خرج خود درآمد داشته باشی یا بر عكس، مثلاً فرض كنید درآمد زیادی داری، بیحساب درآمد داری، دیگر حالا نگو چون ما پولدار هستیم باید هر كاری، هر اسرافی را بكنیم، نه به اندازه خرج خود، به اندازهای كه باید خرج كنی، خرج كن، اسراف نكن. هم میشود گفت به اندازه درآمد خود خرج كن و هم به اندازه خرج خود درآمد داشته باش. درآمد نمیگویم بقیه آن را برو در خانه بخواب، حالا یك نفر مثلاً یك زمینی خرید ده میلیون استفاده كرد، دیگر حالا یك سال او را بس است و برود در خانه بخوابد، نه، این بقیه را در راه خدا بدهد، در كارهای خیر صرف كن، یك خدمتی به خلق بكن و امثال اینها. اگر تقدیر معشیت به طور كلی انجام شد از آن جهت هم شما آرامش رزق و روزی پیدا میكنید. این پول را از این جا میگیرید و اینجا هم خرج میكنید، راحت. دیگر هیچ غصهای، مسئلهای ندارد، نه بدهكاری دارید، نه طلبكار دارید و نه از كسی پول طلب دارید. آرامش روحی هم كه عرض كردم وقتی وارد تزكیه نفس شدید، چون اول جملهای كه به شما گفته میشود این است كه واجبات خود را انجام بده، محرّمات را ترك كن. انسان واجبات خود را انجام بدهد، محرّمات خود را ترك كند، قدم هم در راه تزكیه نفس بگذارد، إنشاءالله جزء صالحین میشود و وقتی جزء صالحین شد دیگر چه میخواهد، آرامش پیدا میكند. دلهره هم نباید داشته باشد، چون باید یأس از رحمت پروردگار نداشته باشد.
سؤال: آیا از بین بردن یك صفت رذیلهای كه در عالم ذر كسب كردهایم، مشكلتر است یا از بین بردن صفت رذیلهای كه در این دنیا پس از تولد كسب میكنیم؟
جواب: در عالم ذر معلوم نیست كسی صفت رذیلهای كسب كرده باشد، كار بد كرده است، ولی صفت رذیله را ما نشنیدیم كه در آن عالم كسب كرده باشد. همه صفات رذیلهای كه كسب میشود، از اول تولد است، حتی از روز اول تولد است تا وقتی كه مكلف میشود. علت آن هم این است كه در دنیا بچه ایمانی ندارد كه خود را از بدیها، صفات رذیله حفظ كند و خواهی نخواهی در زندگی هر انسانی یك مسائلی هست. شما در یك خانوادهای در خانه سلمان متولد بشوید و مادر شما هم فرض كنید، بهترین زنهای عالم باشد. اما شما عقل اینكه برای خدا تمام كارهای خود را بكنید ندارید یا این صفت بد است و آن صفت خوب است را ندارید، ظرف آن هم هست، آن درّاكه هم هست، بدان كه انسانی را قوهای است درّاكه، درك میكند، معنای آن این است كه هر چه میبیند درك میكند، مثلاً میبیند فلان بچه یك اسباببازی خوبی دارد، شما میبینید كه طمع در او به وجود میآید، میبینید كه حسادت در او به وجود میآید، اگر به او ندهند حسادت میكند. همهی صفات رذیله در همین مدتی كه ایمان او ضعیف ولی درّاكه او قوّی است، در او پیدا میشود، لذا بر همه مردم واجب است كه تزكیه نفس كنند. چرا؟ به خاطر اینكه این صفات در او به وجود آمده است. حالا كه با خدا ارتباط پیدا كرده است، متوجه میشود كثیف شده است، مثل اینكه شما در یك جای كثیفی زندگی بكنید، خواهی نخواهی به در میخورید، به دیوار میخورید، اصلاً هوای آن آلوده است، اینهایی كه در تهران زندگی میكنند گاهی میگویند ما سرفه كه میكنیم، أخلاط ما پُر از سیاهی است، اینها دیگر ضرورت زندگی در دنیا است با نداشتن مدافع، دفاع، یعنی شما نمیتوانید از خود دفاع بكنید كه این صفات رذیله در شما به وجود نیاید. پس در دنیا برای انسان صفات رذیلهای طبعاً به وجود میآید و در عالم ذر نیست و در همین دنیا وقتی كه مكلف شد واجب است كه صفات رذیله را از خود دور كند.
سؤال: آیا عبارت « سَلَامٌ عَلَى آلِ یاسِینَ » (بحارالأنوار/ج13-ص401) جزء زیارت آل یاسین است؟
جواب: از ظاهر عبارت استفاده میشود كه نه، چون امام علیهالسلام میفرماید: همانطوری كه خدا سلام به ما گفته است، شما هم به ما سلام بگویید كه « سَلَامٌ عَلَى آلِ یاسِینَ » البته میخوانند « سَلَامٌ عَلَى آلِ یاسِینَ » احتمالاً این جزو زیارت نباشد و از « السَّلَامُ عَلَیكَ یا دَاعِی اللَّهِ » (بحارالأنوار/ج53-ص171) جزو زیارت حساب میشود.
سؤال: آیا وعیدهایی كه خدای تعالی با قَسَم فرموده است، ممكن است مورد عفو پروردگار قرار گیرد؟
جواب: وعید حق است، یعنی خدا نمیخواهد مثلاً به دروغ وعید را بگوید، وعید را كه میدانید، یعنی وعده به عذاب. شما به بچه خود، واقعاً هم تصمیم دارید، حق او هم هست، به بچه خود میگویید به خدا قسم برسم منزل تو را میكُشم، اینطوری میگویید، ولی بعد او را عفو میكنید، اصلاً عفو برای وقتی است كه طرف مستحق باشد و قَسَم هم درباره استحقاق طرف است. بنابراین وعیدهایی كه خدای تعالی با قَسَم هم فرموده باشد، قابل عفو است و اصلاً عفو پروردگار در مقابل حق است، نه اینكه در مقابل باطل یا ترساندن طرف باشد، نه، آن جایی كه میفرماید: اینها را ما حتماً جهنم میبریم، حتماً هم جهنمی هستند، منتها خدا عفو میكند. اصلاً معنای وعید همین است كه قابل عفو است و عفو آن هم خوب است. یكی از اسماء خدا « عَفُوْ » است.
سؤال: چرا با توجه به اهمیت صلوات، جزو اركان نماز نمیباشد؟
جواب: اركان به معنای پایههای یك چیزی است، رُكن یعنی پایه. شما میگویید با توجه به اینكه این آهنهای این ساختمان جزو اركان این ساختمان است، چرا روی اینها را پوشاندند؟ به آن توجه ندادند؟ میگوییم به خاطر اینكه درست است اركان است، ولی اولاً اگر آن نباشد این ساختمان هم خراب میشود، حرفی هم در آن نیست، اركان چیزهایی است كه اگر نباشد، نماز نیست، چون نماز بیركوع و بیسجده و بیقیام و بیتكبیرة الإحرام، نماز نیست، نماز را درست كن، وقتی كه نماز درست شد، نماز مغزی دارد و آن دعا است و در تمام نماز هم جز صلوات دعای دیگری ما نداریم. از اول الله أكبر تا سلام دعای واجبی كه اگر عمداً نگفتی، نماز تو باطل است ما نداریم. میگویید قنوت، قنوت مستحب است. صلوات در ركوع و سجود مستحب است، « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ » (فاتحه/6) این جزو دعا نیست، به عنوان قرآن باید بخوانیم. فقط صلوات است كه هم دعا است و هم به اصطلاح واجب است. دقت كردید؟ و این به خاطر این است كه مغز هر عبادتی دعا است « مُخُّ الْعِبَادَةِ » (بحارالأنوار/ج90-ص300) نماز هم یك مغزی دارد كه آن دعا است. الآن در بدن شما یك مغزی وجود دارد، ممكن است آن نباشد، ولی اركان بدن شما باشد، یعنی شما با مغز مشخص نمیشوید، بلكه با بدن مشخص میشوید و مربوط به اهمیت نیست، مربوط به این است كه نماز، وقتی تشكیل میشود كه این اركان را داشته باشد.
سؤال: علت قرار گرفتن رمز عدل و احسان و « إیتاءِ ذِی الْقُرْبى » (نحل/90) و نهی از فحشاء و منكر و بغی در آیه شریفه كه در ردیف هم قرار گرفته است، چیست؟
جواب: عدل یعنی عدالت كردن، این كه معلوم است. احسان یعنی نیكی كردن. « إیتاءِ ذِی الْقُرْبى » یعنی به ذی القربی كمك كردن و صله رحم كردن. « وَ ینْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْی » كه این سه چیز را امر كرده است و فحشا و منكر و بغی را خدای تعالی نهی كرده است. ردیف این سه تا كه درست است، ردیف آن سه تا هم كه درست است، نمیدانم كجای آن مشكل دارد؟ آن سه تای بالا خوبی است و این سه تا بدی است دیگر. بدیها را نهی كرده است و خوبیها را امر كرده است. اینها ردیف است، اصلاً با هم هستند. عدالت، احسان، یعنی اگر شما عدالت كردید با نیكی احسان، الآن اگر بخواهیم آن را وصل كنیم به هم، با نیكی عدالت كن. گاهی میشود یك كسی، میخواهد یك كسی را بزند، آن یكی را هم میزند كه هر دوی اینها مساوی كتك خورده باشند، به احسان باشد و ذی القربی را هم عدالت و هم احسان باید باشد. اینطوری میشود آن را ردیف كرد، حالا من درست تفسیر هم در این خصوص ندیدم. فحشا و منكر و بغی هم همینطور است، فحشا مثلاً كارهای گناه علنی را میگوید، مُنكر كارهای شخصی بد است و بغی هم مربوط به تجاوز به دیگران است، از این جهت باید ردیف بشود. یعنی به هر شكلی به طرف ذیالقربی برود. من به هر شكل را گفتم برای همین است. هم به آنها كمك كنید، هم صله رحم بكنید، آن كسانی كه با شما صاحب قرابت هستند، قوم و خویش هستند. إیتاء یعنی همان رفتن به طرف آنها، دوری نكردن از آنها است. حالا گاهی میشود رفتن به طرف آنها این است كه بروید پول به آنها بدهید، خوراك به آنها بدهید، آنها را دعوت بكنید. « إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ ینْهى » همه اینها « یأمُرُ » با واو عطف همه اینها را به هم عطف داده است. « یأْمُرُ بِالْعَدْلِ، یأمُرُ بالْإِحْسانِ، یأمُرُ بِإیتاءِ ذِی الْقُرْبى » و « إِنَّ اللَّهَ ینْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْی » یعنی « و ینْهی عَنِ الفَحْشاءِ، و ینْهی عَنِ الْمُنْكَرِ و ینْهی عَنِ البَغْی »
سؤال: با توجه به آیات و روایت، در مقام بلند حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام آمده است، مانند غضب آن حضرت، غضب خدا و یا فاطمه زهرا حوض كوثر است و یا اینكه حضرت فاطمه شب قدر الهی است، آیا میتوان گفت كه اداره تمام مخلوقات، در تمام ساعات تا ابد زیر نظر و دستور آن حضرت است، مخصوصاً برنامه مخلوقات زمین در شب قدر یا برنامه عالم برزخ؟
جواب: این چه ارتباطی به غضب حضرت زهرا دارد؟ من این قسمت را نفهمیدم. اینها فضائل حضرت زهرا علیهاالسلام است، ولی بیان نمیكند كه تمام مخلوقات زیر نظر حضرت باشند. تمام مخلوقات از هر جهت زیر نظر امام وقت خود هستند و الآن هم در زیر نظر امام زمان هست و همه آنها هم « كلّهم نور واحد » هستند « أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ » (بحارالأنوار/ج26-ص6) همه آنها یكی هستند، حالا بیاییم بگوییم تنها زیر نظر حضرت زهرا است، این جدا كردن حضرت زهرا از سایر معصومین است. همه آنها كوثر هستند، همه آنها از یك جا وحی و الهام میگیرند، همه آنها یك نور هستند، معنای یك نور همین است دیگر.
سؤال: لطفاً حكم نگاه كردن به فیلمهای خارجی، فیلمهای ایرانی و برنامههایی كه برای كودكان از تلویزیون پخش میشود و موسیقیهایی كه میگذارند را دقیقاً بیان كنید.
جواب: متأسفانه تنها كاری كه نمیتوانیم دقیقاً عرض كنیم همین است كه همه را هم شما گفتید. فیلمهای خارجی اگر آموزنده باشد اشكالی ندارد، ولو در آنها زنهای سربرهنه باشد، چون آنها مسلمان نیستند اشكالی ندارد، مخصوصاً اگر آموزنده باشد و لغو نباشد. فیلمهای ایرانی اگر پوشیده نباشند و مخصوصاً موهای آنها دیده بشود چون آنها زنهای شناختهشدهای هستند مثل عكسی است كه شما از یك زن نامحرمی میبینید اشكال دارد. برنامههای كودك به طور كلی اگر برای بچه آموزنده است، بسیار خوب است، مخصوصاً كارتون باشد كه آنها دیگر اصلاً سر برهنه و برهنه بودن بدن ندارد، دیگر كارتون چیست كه حرام و حلال آن چه باشد. موسیقیهایی هم كه میگذارند اگر با إذن ولی فقیه باشد، ولایت فقیه ایجاب میكند كه بگوییم اشكال ندارد، مگر اینكه خود ولی فقیه بگوید اشكال دارد.
سؤال: صفا و صمیمیت با دوستان سالك إلی الله در چه اندازه جایز است؟
جواب: تا اندازهای كه سر تو كلاه نرود و تو هم سر او را كلاه نگذاری. چون بعضی وقتها صفا و صمیمیت یك طرفه است، انسان با یك نفری صفا و صمیمیت دارد كه سر او كلاه بگذارد یا طرف آن قدر صفا و صمیمیت خرج میدهد، كه سر او كلاه میگذارند. اولاً آن كسی كه میخواهد صفا و صمیمیت با دیگری پیدا بكند، دو طرف باید آنچنان به هم اطمینان داشته باشند كه هرچه برای خود میخواهد، برای او هم بخواهد و او هم هرچه برای خود میخواهد، برای این بخواهد. چنین حالتی كه واقعاً باشد وإلّا بخواهد فرضیه باشد و تئوری باشد و نمیدانم همینطور سربندی باشد این صفا و صمیمیت اصلاً درست نیست.
ائمه علیهمالسلام در بخشش یك طرفه بودند، اگر بخواهد دوطرفی باشد، یعنی این صفا و صمیمیت یك طرفی، چرا « وَ یؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ » (حشر/9) آخر ایشان نوشتند با دوستان سالك إلی الله وإلّا ائمه علیهمالسلام همین سوره « هَلْ أَتى » (انسان/1) كه میفرماید: « وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً » (انسان/8) اسیر آن یقیناً غیر مسلمان هم بوده است. یك وقت هست كه انسان میخواهد ایثار بكند، ایثار غیر از صفا و صمیمیتی است كه بین دو نفر برقرار میشود، این صفا و صمیمیت را ایشان سؤال كردند كه بین دو نفر برقرار میشود. ایثار و بخشش، مثلاً شما اعلام میكنید كه ما امشب افطاری میدهیم همه بیایند، حالا میبینید یك انسان فاسقی هم آمده است، شما به او به عنوان صفا و صمیمیت كه نگفتید بیاید، مهمانی دعوت كردید، میخواهید به او خوراك بدهید، غذا بدهید، آن بحث دیگری است، بحث انفاق است. ائمه اطهار علیهمالسلام با مردم صفا و صمیمیتی به این معنا نداشتند كه دوطرفی باشد، مگر بین خود آنها، وإلّا انفاق میكردند. چرا علی بن ابیطالب انفاق میكرد به مسلمان، غیر مسلمان « وَ اصْطِنَاعُ الْخَیرِ إِلَى كُلِّ بَرٍّ وَ فَاجِرٍ » (بحارالأنوار/ج71-ص401) در روایت هست كه انسان همیشه باید كار خوب نسبت به انسانهای خوب و انسانهای بد داشته باشد. یعنی حضرت امیر علیهالسلام با ابن ملجم كه آمدند او را بیدار میكنند میگویند: بلند شو نماز خود را بخوان، اینطوری نخواب، او را نصیحت میكنند، صفا داشتند؟ صمیمیت داشتند؟ معنای صفا و صمیمیت اینها نیست.
سؤال: حالات و رفتار من در خانه با اهل بیت خود با زمانی كه در بیرون و با دوستان و اساتید خود هستم خیلی فرق دارد، آیا این معنای دورویی است؟
جواب: این فرق كردن طبیعی است، یك احتراماتی انسان با دوستان خود دارد، اگر روحانی است مثلاً مقید است كه با عبا و عمامه باشد و اگر روحانی نیست با لباس خود باشد. در خانه نمیتواند اینطوری باشد، لباس خود را درمیآورد. انسان با زن خود یك طور دیگری برخورد میكند تا با غریبهها. اینطور فرقها طبیعی است و اشكالی ندارد، اما اگر اخلاق او فرق میكند، یعنی با مردم خیلی میگوید و میخندد و خیلی خوش است ولی با زن و بچه خود خیلی بداخلاق و تند است، این بد است و باید خود را اصلاح كند.
سؤال: آیا بندگی هم مراتبی دارد، مثل عام و خاص و خاصالخاص، اگر هست بفرمایید؟
جواب: بندگی البته مراتبی دارد، اما بندگی وقتی كه صددرصد محقق شد، دیگر نمیتواند مراتبی داشته باشد. یك وقت هست انسان بنده خدا است كه معصیت هم میكند، مثلاً چطور؟ خودِ خدا اسم گذاشته است « قُلْ یا عِبادِی الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ » (زمر/53) ای بندگان من، حتی به خود هم نسبت میدهد، كه اسراف كردید، یعنی زیادهروی كردید در گناه، از رحمت خدا مأیوس نشوید. این را میبینید بنده است. یك بنده هم هست كه « وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً » (فرقان/63) كه آن صفات بندگی كامل را میگوید « وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً » « وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً » (فرقان/72) اینها در مورد آنها هست، این هم یك بنده است. بندهی وسط هم هست، كه خلاصه وقتی آن نهایت درجه بد را گفتند بنده و این را هم گفتند بنده، این وسط دیگر به طریق أولی اینها كه بعضی وقتها گناه میكنند، بعضی وقتها كه خدای تعالی « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذینَ اصْطَفَینا مِنْ عِبادِنا » (فاطر/32) ببینید « مِنْ عِبادِنا » آنهایی را كه خدا انتخاب كرده است از میان بندگان، آنها « فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیراتِ » یك عده آنها « سابِقٌ بِالْخَیراتِ » كه همه خوبیها را انجام دادند كه منظور ائمه اطهار هستند. یك عده از آنها « مُقْتَصِدٌ » كه هم اعتقاد آنها خوب است و هم گناه میكنند. یك عده هم ظالم به نفس هستند كه اصلاً « الَّذِی لَا یعْرِفُ الْإِمَامَ » (کافی/ج1-ص185) امام را هم نمینشناسند، تازه اینها مصطفین از میان عباد هستند، پس ببینید خودِ عباد چه هستند؟ عباد دیگر به طریق أولی به این سه دسته تقسیم میشوند. بنابراین تعبیر عام و خاص و خاصالخاص بشود ردیف كرد، با همین سه دستهای كه الآن من عرض كردم، مهم نیست ولی معمولاً گفته نشده است و چون یك چیز كلی نیست، بنده كاملِ حسابشده آن كسی است كه هیچ گناهی نكند و همه واجبات خود را هم انجام بدهد، ولی خدای تعالی از روی لطف و رحمت خود به معصیتكارهایی كه در نهایت درجه- حتی در معصیت- اسرافكار هستند، به آنها هم بنده گفته است، از باب محبت، همانطوری كه شما به یك انسان معصیتكار محبت میكنید، مثلاً میگویید برادر عزیز این كار گناه را نكن، خدای تعالی هم روی لطف و محبت خود این لطف و عنایت را فرموده است.
سؤال: آیا از كلام مبارك « وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ وَ طَاعَتُهُ غَنَاءٌ » (بحارالأنوار/ج87-ص62) صحیح است برداشت شود كه به یاد خداوند باشیم یا این ذكر مانع سیئات و مكروهات باشد تا شفاء یعنی شفاعت- البته شفاء با شفاعت فرق میكند- یعنی جفت و جور با حقایق بشویم؟
جواب: شفاء از شَفَی میآید، این از شَفَعَ میآید. شفاعت با عین است، شفاء دیگر عین ندارد، طلبهها میدانند، البته این شخص شاید طلبه نباشد. این كه معلوم است، پس یعنی جفت و جور با حقایق شویم، نه، معنای آن این نیست « وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ » شفاء به معنای این است كه نجات از یك مرض، حالا ممكن است نجات از مرض روحی باشد، چون آن را هم شِفاء میگویند، اما با شفاعت هیچ ارتباطی طبعاً این جمله ندارد. خدمت شما عرض شود كه، ذكر خدا شفاء امراض بدنی و روحی است، هم به یاد خداوند بودن و هم روایت دارد كسی كه یك كسالتی پیدا میكند، میتواند صد مرتبه بگوید « یا سَلام » كه از حضرت رضا روایت شده است و إنشاءالله از آن مرض شفاء پیدا میكند.
سؤال: آیا خانمی كه دوست داشته است در آن دنیا همسر یك ولی خدا باشد، میتواند در بهشت با ایشان باشد یا خیر؟ اگر جواب منفی است چرا عدالت درباره این موضوع بین مرد و زن رعایت نشده است؟ آیا حورالعین برای خانمها نیز هست یا خیر؟
جواب: خدمت شما عرض شود كه اگر زن و شوهر هر دو بهشتی باشند كه با هم هستند، باز هم همین گرفتاری هست. مخصوصاً اگر همدیگر را دوست داشته باشند و بخواهند با هم باشند- البته گرفتاری را شوخی كردم- اگر همدیگر را دوست دارند چه از این بهتر. حضرت زهرا حتماً با علی بن ابیطالب باز هم همسر هستند. اگر هماهنگ باشند، هر دوی آنها در یك راه باشند، هر دوی آنها یك طور فكر كنند، هر دوی آنها یك اعتقاد داشته باشند، بالأخره بالا و پایین نداشته باشند، و اما در بهشت برای زن هم رعایت حورالعین شده است یا نه؟ حور العین به معنای زن چشم سیاه است، حور به معنای سیاهی است، عین هم كه یعنی چشم. البته آنجا غِلمان هم هست، با دوتا از آیه قرآن میشود یك نظری داد. یكی اینكه « فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْینُ » (زخرف/71) در بهشت هر چه دوست داشته باشی هست، حتی یك قلیانی سؤال كرده بود، قلیان هم در بهشت هست؟ آن آقا گفته بود اگر تو بخواهی آنجا هست، اما آنجا دیگر انسان آن دود و دم را نمیخواهد، فهم او بالاتر میرود. اگر تو بخواهی هست، چون خدا مطلقا فرموده است: « فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْینُ » هر چه چشم تو لذت ببرد هست، هر چیزی كه بخواهی هست، آنجا دیگر گیر و بندی ندارد، منتها یك طوری تو را درست میكنند كه چیزهای كثیف و این چیزها را نخواسته باشی، یعنی خود تو هم نمیخواهی. از این آیه و از اینكه غِلمان هم آنجا هست، ممكن است همانطور كه حورالعین برای مردها هست، برای زنها هم خبرهایی باشد كه غیرت آقایان هم الآن قبول نمیكند ولی آنجا غیرتها را از زنها میگیرند و إنشاءالله از مردها هم بگیرند كه همه راحت باشند.
« نسئلك و ندعوك بأعظم أسمائك و بإمام زماننا یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله » پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. ما را از بهترین یاران او قرار بده. قلب مقدس او را از ما راضی بفرما. خدایا دین و دنیا و آخرت ما را در پناه امام زمان حفظ بفرما. مرضهای روحی ما را شفاء مرحمت بفرما. مریضهای اسلام شفاء عنایت بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما.
« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۷ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
سؤال: در عالم برزخ كسی سیر نزولی ندارد- البته از گفته ما فرمودند- آنهایی كه در دنیا مرتكب ظلمهایی شدند كه بعد از مرگ تا قیامت باعث گمراهی مردم میشود، آیا باعث نزول آنها و زیاد شدن عذاب آنها میشود یا نمیشود؟
جواب: در عالم برزخ در همان شب اول قبر راه هر كسی تعیین میشود، آنهایی كه مرتكب ظلمهایی شدند كه همیشه مردم در گمراهی هستند، مثلاً رهبران مذاهب مختلفی كه در بین مردم تفرقه ایجاد كردند، جزای اینها در همان شب اول قبر داده میشود، مثلاً مثل یك زندانی كه برای او زندان مینویسند، دیگر لحظات بعد از زندان حساب نیست، همان زندانی را كه نوشتند، دیگر تا آخر باید در زندان باشد. ممكن است كه تخفیف پیدا بكند، ولی چون كار جدیدی در عالم برزخ نكردند، پس طبعاً همان چیزی كه در دنیا انجام دادند همان حساب است. حالا یك وقت هست، یك ظالمی است كه یك روزی ظلم را پایهگذاری كرده است و حالا همینطور ظلم به مردم میشود، این را برای او دیگر نوشتند. مثل كسی كه یك نفر را میكُشد و برای او زندان ابد مینویسند، این دیگر در زندان هست و چیزی به او اضافه نمیشود، چون اگر در آنجا كاری بكند و یا بتواند كاری بكند كه گناه اضافهای داشته باشد، آنجا به عذاب او هم اضافه میشود، مثل زندانهایی كه در بین ماها هست، معمولاً اینطوری است كه ما وقتی در زندان میرویم، ممكن است در زندان یك جنایتی بكنیم، در این حالت چرا، عذاب او اضافه میشود. ولی افرادی كه از دنیا میروند در عالم برزخ دیگر نمیتوانند كار فوقالعادهای بكنند كه عذاب آنها مضاعف بشود. پس همان كارهایی كه در دنیا انجام دادهاند و شب اول قبر تعیین شده است و به آن محكوم شدهاند، همان ادامه دارد.
سؤال: آیا امام میتواند قبل از سن بلوغ ظاهری امام جماعت واقع شود؟
جواب: چون نماز برای او واجب نیست، نمیتواند امام جماعت واقع بشود، یعنی باید امام جماعت نماز واجب خود را بخواند تا بشود به او اقتدا كرد، در نمازهای مستحبی كه نمیشود اقتدا كرد. البته منظور ایشان امام زمان علیهالسلام بوده است، كه حضرت ولی عصر علیهالسلام چطور در سن پنج سالگی نماز میت را خواندند و نماز حضرت عسگری را ایشان خواندند. گفت كار نیكان را قیاس از خود مگیر. سن حضرت ولی عصر علیهالسلام خیلی زیاد بوده است و از اول خلقت بودند و وقتی كه كسی از دنیا میرود، فرزند ولی او است و او باید نماز میت او را بخواند و بعد هم نماز میت غیر از نمازهای واجب دیگر است، این را نمیشود بر نمازهای واجب یومیه قیاس كرد.
سؤال: آیا خانمها در زمان عادت میتوانند با چشم جزوات قرآن را بخوانند و آیا این كار كراهت ندارد؟
جواب: ظاهراً خواندن آن كراهت دارد، گوش كردن آن یا مطالعه كردن آن كه به لب نیاید كراهتی ندارد، احتیاطاً سورههای سجده را مطالعه هم نکند، البته فكر نكنم اشكالی داشته باشد، ولی اگر كسی اینقدر مقید است كه كار مكروه انجام ندهد گوش بدهد، گوش دادن آن اشكالی ندارد.
سؤال: فرموده بودید هنوز خبرهایی كه به امیرالمؤمنین نرسیده بود خانم فاطمه زهرا علیهالسلام از آنها اطلاع داشت، لطفاً اگر امكان دارد یك مقداری توضیح بدهید؟
جواب: ما اینجا ننشستیم كه هر چیزی شما میخواهید، ما برای شما توضیح بدهیم، اینطور سؤال نكنید، چون حضرت رضا علیهالسلام فرمودند: « حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْمِ » (بحارالأنوار/ج1-ص224) اگر مشكلی دارید بفرمایید. مشكلی ندارید، آن مطلبی كه ما گفتیم فهمیدید دیگر بیشتر وقت ما را نگیرید. ما به طور كلی نگفتیم چیزهایی كه هنوز به امیرالمؤمنین خبر نرسیده است، یك مسائلی هست كه اینها بعد از بداء در نزد ذات مقدس پروردگار تصویب میشود، كه آن تصویب شدهها و قطعیشدهها را كه بعد از بداء بوده است، مثل ظهور حضرت ولی عصر علیهالسلام اول به پیغمبر و علی بن ابیطالب و ائمه اطهار و فاطمه زهرا خبر داده میشود و بعد به اصحاب حضرت خبر داده میشود و بعد كه شاید سالها طول بكشد به مردم خبر داده میشود. آنچه كه از بداء قطعی شده بود در زمان پیغمبر اكرم و علی بن ابیطالب و فاطمه زهرا، هر چه كه قطعی شده بود، حالا یك دفعه بوده یا همیشه بوده باشد كه آن در روایت نیست، به حضرت زهرا یك دفعه خبر دادند كه هنوز این قطعیشدهها را به علی بن ابیطالب خبر نداده بودند، البته بعد از آن میدادند منتها اول به ایشان دادند برای اینكه بیان بشود و فضل فاطمه زهرا علیهاالسلام و معنی كوثر برای ما مشخص بشود.
سؤال: در زمان خواندن زیارت آل یاسین به چه معنا بیشتر توجه كنیم و آیا شرایط پوشیدن لباس هم باید متناسب با حضور در خدمت امام علیه السلام باشد یا نه؟
جواب: رعایت ادب در محضر حضرت ولی عصر ارواحنافداه مشخص است، یعنی مثلاً در حال ایستادن باشد، همانطور كه در دعای ندبه آن موقعی كه خطاب به حضرت میكنیم معمولاً میایستید، در زیارت خود حضرت میایستید، البته بهتر است آن آدابی كه- البته همه اینها مستحب است- در نماز رعایت میشود كه دكمهها را ببندید، لخت نباشید، اینها را در محضر حضرت ولی عصر ارواحنافداه هم داشته باشید، چون امامی است كه در بدن معمولی هست، ما ائمه دیگر را میتوانیم نشسته، مثل خدای تعالی دیگر، خدای تعالی « فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ » (نساء/103) انسان هم ایستاده میتواند با خدا حرف بزند، هم نشسته، هم خوابیده. ائمه دیگر تقریباً چون بالاتر از خدا كه نیستند، میشود ولی حضرت ولی عصر ارواحنافداه چون در بدن و قالب ظاهری هستند، باید ادب ظاهری را هم حفظ كرد. انسان لُخت نباشد، زن مقید باشد كه مثلاً چادر خود را سر كند همانطور كه در نماز مقید است، هر كاری كه انسان در نماز رعایت میكند، در مقابل ذات مقدس پروردگار و یا در مقابل یك بزرگی، آنها را رعایت كند و مستحب است كه این كارها را بكند.
سؤال: در خواندن زیارت آل یاسین به چه معنا بیشتر توجه كنیم؟
جواب: فكر كنم منظور ایشان همان شرایط لباس است وإلّا اگر تنها همین سؤال را كرده بودند ما میگفتیم همانطوری كه حضرت عبدالعظیم حسنی در مقابل امام هادی علیهالسلام آمد و إقرار به عقاید خود كرد ما هم باید همین كار را بكنیم، بیشتر به این توجه كنیم، چون غالباً مطالبی كه در زیارت آل یاسین هست، همانهایی است كه در سخنان حضرت عبدالعظیم در محضر امام هادی بوده است، میباشد و این إقرار است و در خود زیارت هم میگوییم « أُشْهِدُكَ یا مَوْلَای » (بحارالأنوار/ج53-ص171) یعنی تو را شاهد میگیریم، یعنی میخواهیم در محضر تو این إقرار را بكنیم « أُشْهِدُكَ یا مَوْلَای أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حُجَّتُهُ » اول كه شهادت به وحدانیت خدا و رسول میدهیم، بعد تو را شاهد میگیریم، بدان که « أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حُجَّتُهُ وَ الْحَسَنَ حُجَّتُهُ » تا آخر، بیشتر باید به این مسئله توجه داشته باشیم كه داریم إقرار میكنیم كه اگر حضرت اشكالی در كار ما هست، اشكالی در اعتقاد ما میبیند تصحیح بكند. طبعاً اشكالی هم كه نیست چون خود آنها دستور دادند كه اینطوری بگو، شما فقط باید خود را با او تطبیق بدهید.
سؤال: اگر بین دوستانی كه برای خدا بین آنها محبت و صفا و صمیمیت وجود دارد، دلبستگی به وجود بیاید صحیح است یا خیر؟
جواب: دلبستگی چه باشد؟ یك وقت هست دلبستگی در همین حد صفا و صمیمیت هست كه لازمه صفا و صمیمیت دلبستگی است، نمیشود كه انسان صفا و صمیمیت داشته باشد دلبستگی نداشته باشد. اگر خدایی نكرده دلبستگی جنسی و شهوانی و اینها باشد، همان اندازه كه گفتند حرام است، حرام است. دیگر سؤالی ظاهراً ندارد. صفا و صمیمیت، محبت ایجاد میكند، خیلی هم البته انسان صفا و صمیمیت را با یك فرد الهی پیدا بكند، وقتی فرد الهی شد هر چقدر انسان خدا را دوست دارد، وابستگان به خدا را هم دوست دارد و صفا و صمیمیت هم در همان ارتباط باید باشد، صفا و صمیمیتی که با یك معشوق یا یك معشوقهای كه خدایی نكرده نظر شهوانی به آن دارد، این صفا و صمیمیت نیست، این همان جنبههای حیوانی است.
سؤال: آیا منظور از وحی همان مجموعه اطلاعات و دادههایی است كه در وجود حیوانات مثل زنبورعسل گذاشته شده است، یا اینكه دائم لحظه به لحظه به زنبورعسل فرمان داده میشود؟ چرا آن وحی به حیوانات بزرگتری به جز حشرات در قرآن داده نشده است. مسئلهای كه ذهن این جانب را مشغول كرده است، این است كه حتی حشرات كوچكتر نیز، تك سلولی، دارای روح میباشند یا خیر؟
جواب: هر حیوانی كه حركت دارد دارای روح است، یعنی دارد روی اختیار خود حركت میكند، پس روح دارد. روحها و ارواح اینها باظرفیت، بیظرفیت، كمظرفیت، پُرظرفیت، یعنی ظرفیت زیاد، همه را میگویند حیوان جاندار. حیوانات تكسلولی یا مثلاً حیوانات كوچك و ریزی كه حركت میكنند آنها هم بالأخره جان دارند و بدن آنها درد میگیرد و ظرفیتی كوچكی هم به اندازه خود دارند. انسان پُرظرفیتترین حیوانات است كه بیشتر چیز میفهمد و در همان ردیف حیوانات مختلف دیگری هستند، مثلاً اسب شاید بعد از انسان بافراستتر است، حیوانات دیگر را باید سنجید و دید كه كدامیك از آنها چیز بیشتر میفهمند، كدامیك از آنها كمتر میفهمند، هر كدام از آنها بیشتر فهمیدند، ظرفیت آنها بیشتر و هر كدام كمتر فهمیدند، ظرفیت آنها كمتر است.
قبل آن سؤال كردند كه مثل زنبور عسل و اینها چرا خدا به آنها وحی كرد، به زنبور عسل وحی كرد و مثلاً به فیل وحی نكرد؟
جواب: خدای تعالی به همه حیوانات وحی كرده است، این را بدانید، یعنی بدون وحی و بدون راهنمایی پروردگار حیوانی نمیتواند به زندگی خود ادامه بدهد. با این تفاوت كه زنبور عسل خیلی جلوی چشم است و فایده آن زیاد است، ولی صد هزار فیل هم جمع بشوند یك كیلو عسل یا یك چیز خوردنی كه به درد بشر بخورد نمیتوانند تحویل بشر بدهند، ولی زنبور عسل كندویی دارد و شیرین است و عسل است « فیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ » (نحل/69) و بعد هم آن نظمی كه در زنبور عسل هست در هیچ حیوانی نیست، البته دو سه تا دیگر هست، مثل مورچه كه باز آن را هم خدای تعالی در قرآن اسم برده است، تحت یك عنوان وحی نفرموده است ولی كاری از او بیان كرده است كه شبیه به وحی است. مثلاً حضرت سلیمان داشت عبور میكرد « قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا یحْطِمَنَّكُمْ سُلَیمانُ » (نمل/18) این فرماندهی و اینكه سلیمان و جنود او شما را پامال نكنند « هُمْ لا یشْعُرُونَ » مخصوصاً آنها مثل شما نیستند كه وحی آنها باطنی باشد و باید از خارج وحی بگیرند، خود اینها دلیل بر این است كه بر مورچه هم وحی هست. منتها حالا چرا مورچه و زنبورعسل و اینطور چیزها را خدا انتخاب كرده است؟ اولاً به خاطر اینكه خیلی چشمگیر هستند، نظم آنها بهتر از بقیه دیده میشود، ثانیاً وقتی به یك چیزهای به این كوچكی، خدای به آن بزرگی وحی كند، به چیزهای بزرگ هم به طریق أولی وحی میكند، این را خود ما دیگر باید بفهمیم.
سؤال: طبق آیه 108 و 109 سوره نحل در جزوه 35 كه خداوند میفرماید: بر گوش و قلب آنها مُهر میزنیم و آنها به ضلالت میرسند، آیا آنها دیگر هدایت نمیشوند و یقظه به آنها دست نمیدهد؟
جواب: اگر اینها آنچنان غفلت داشته باشند كه مُرده باشند، چون خدای تعالی در قرآن در ضمن فرمایشات خود مردم را به دو سه دسته تقسیم كرده است: یكی كسانی كه بیدار هستند و راه صحیح را انتخاب كردند كه معلوم است، یك دسته هستند خواب هستند ولی خواب آنها سبك است و با مختصر سروصدایی بیدار میشوند. یك دسته هستند كه خواب آنها خیلی سنگین است با سروصداها بیدار نمیشوند، ولی اگر یك كتك حسابی بخورند بیدار میشوند. یك دسته مُردهاند، « إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى » (نمل/80) تو به مرُده نمیتوانی چیزی بفهمانی. این كسانی را كه خدا اینجا معرفی میكند كه گوش و قلب و دل اینها مُهر زده شده است، اینها غالباً افراد مُرده هستند، مُهر هم به خاطر این است كه كار اینها تمام شده است « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ » (بقره/7) كار آنها تمام شده است، یعنی دیگر مُرده را تو چطوری میخواهی مثلاً بیدار کنی؟ حالا تو برو در گوش این آقا قرآن بخوان، فایدهای ندارد، حتی پیغمبر بیاید صحبت كند دیگر اثری ندارد. اینها ختم شده است، ختم به معنای پایان پیدا كردن است، خاتم را هم كه خاتم میگویند به خاطر این است كه سابقاً مُهر افراد روی همان انگشتر آنها بود و میزدند پای نامه و نامه را ختم میكردند، هر جایی كه مُهر خورده بود، دیگر بعد از آن هر چیزی كه مینوشتند اعتبار نداشت. خاتم هم به همین جهت خاتم میگویند، ختم هم به همین جهت، خاتم الأنبیاء هم كه به پیغمبر گفتهاند یعنی بعد از او دیگر پیغمبر نمیآید. پس بنابراین « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ » مكرر هم در قرآن این مسئله گفته شده است و این مربوط به همان عدهای است كه مُردهاند و یا اگر خواب هستند، اقلاً بیشتر كوشش بشود كه آنها را بیدار كنیم.
ببخشید سؤال قبلی یك قسمت آن جا افتاد
آیا به زنبور عسل لحظه به لحظه وحی میشود؟ یا در فطرت آن است؟
جواب: بله خدای تعالی لحظه به لحظه میدهد، چون میدانید در فطرت مجموعهای علوم جا نمیشود، یعنی یك مغزی داشته باشی كه آنجا بگذارند همیشه باشد، اینجاها نمیشود باید لحظه به لحظه باشد. من یك وقتی هم مثال زدم، گفتم كه وقتی یك مُشت گندم چوبی را با گندم واقعی جلوی حیوان میریزند به این مرغ خدا میگوید این را بخور و آن را نخور، این را بخور و آن را نخور، تندتند هم دارد نوك میزند، ولی در همان لحظه خدای تعالی به او میگوید و وحی همین است.
سؤال: در دعای « اللّهمّ كن لولیك الحجّة بن الحسن » كه از خدای تعالی میخواهیم چشم و دلیل او باشد « و عیناً » به چه معنا است؟
جواب: این را بدانید از خود پیغمبر اكرم گرفته تا هر یك از مخلوقات اگر خدا در هر لحظه به آنها كمك نكند، خود اینها نمیتوانند خود را ببرند. مخلوق یعنی هیچ، مخلوق یعنی ناچیز، مخلوق یعنی ناتوان، و فرقی هم نمیكند پیغمبر اكرم باشد یا زنبورعسل باشد، خدا دائماً باید قلب او را نگه بدارد، دل او را نگه بدارد، چشم او باشد، گوش او باشد، البته خدای تعالی چشم هر كسی نمیشود، خدای تعالی گوش هر كسی نمیشود، ولی درباره حضرت ولی عصر ارواحنافداه چرا، و ما هم دعا میكنیم. البته یك چیزی نمیدانم ممكن است خلاف فكر شماها باشد، این دعا تنها برای حضرت ولی عصر ارواحنافداه نیست، میگوید « اللّهمّ كن لولیك فلان بن فلان » شاید یك عدهای باشند از آنهایی كه ما انتخاب میكنیم، البته غیر از امام زمان را كسی انتخاب نمیكند ولی آنهایی كه ما انتخاب میكنیم، خیلی احتیاج بیشتری از حضرت ولی عصر ارواحنافداه به كمك دادن از جانب خدا داشته باشد. حالا مثلاً فرض كنید یك ولی خدایی را كه شناختیم ولی خدا است و گفتیم « اللّهمّ كن لولیك » به جای حجة بن الحسن یك شخص دیگری را گفتیم، اینجا دیگر همه گونه احتیاج كاملی به اینكه خدا ولی او باشد، عین او باشد، چشم او باشد، گوش او باشد، به او محبت بكند، كمك بكند و در ذهن ما نمیآید كه امام زمان چه نیازی دارد؟ و حالا اینكه امام زمان ارواحنافداه در بُعد مخلوق بودن تمام نیاز است، وجود او را ما در مقابل خدا گرفتیم و نیاز است، این ممكن است در ذهن ما بیاید، ولی مشكلی نیست، مسئلهای نیست. حتی خودِ حضرت رسول اكرم را ما داریم میگوییم « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى » (ضحی/7) خدای تعالی تو را یافت كه اگر به ذات تو باشد، به مخلوق بودن تو باشد ضال هستی و خدا تو را هدایت كرد. اگر هدایت خدا به پیغمبر نمیرسید كه پیغمبر اكرم هم مثل سایرین بود، به درد ما هم نمیخورد، به او وحی شده است، از طرف خدا هدایت شده است تا پیغمبر، پیغمبر پُرارزشِ با آن عظمت شده است.
سوال: در همین جا دو سه تا جا هست كه انسان احساس میكند اینجا منصرف به امام زمان باشد یكی اینكه « صلواتك علیه و علی آبائه » كه صلوات بر اهلبیت عصمت و طهارت است،
جواب: ظاهراً « صلواتك علیه و علی آبائه » جزو دعا نیست، ما همینطوری میگوییم. وقتی كه میگوییم حجة بن الحسن، بله؟ دعا اینطوری است. تازه بر فرض هم باشد، صابرین ولی خدا هستند دیگر، جزو صابرین است كه « أُولئِكَ عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ » (بقره/157)
پدران آنها هم همینطور، چه اشكالی دارد به خاطر فرزند بر پدر هم صلوات و رحمت وارد بشود. حالا من نمیگویم نیست، این را خیلی اصرار نداشته باشید. شما یك ولی خدایی كه تالیتلوّ حضرت ولی عصر باشد میتوانید برای او هم بخوانید.
سؤال: در رابطه با همین دعا، اگر این دعا را ما برای آقا خواندیم، حضرت در قبال آن میفرماید: خدایا من را ولی او قرار بده، حافظ او قرار بده
جواب: هر كسی كه برای او دعا میكنید او هم باید در مقابل « وَ إِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها » (نساء/86) او هم باید جواب بدهد دیگر، مخصوصاً اینكه حضرت میشنوند و میفهمند كه ما دعا میكنیم باید جواب دعای ما را بدهند. من حتماً نمیگویم آن هست، خود من هم كسی را تا حالا پیدا نكردم كه بگوییم خدایا « اللهم كنّ » مثلاً لفلان بن فلان، یك آقایی را اسم ببریم كه آنطور باشد كه خدا ولی او باشد، حافظ او باشد، این برای امام زمان مناسب است. ولی حالا اگر كسی پیدا كرد ظاهراً اشكالی ندارد.
سؤال: آن قسمت آخر آن « و تسكنه أرضك طوعا » چطور؟
جواب: قسمت آن اتفاقاً بیشتر نمیخورد، حالا شما برای كسی دیگر نخوانید. اكثر شماها طلبه هستید، تحصیلكرده هستید، چون در مفاتیح نوشته است فلان بن فلان، آن را واضح نكرده است. این فلان بن فلان كه امام فرموده است، ممكن است یك جایی پیدا بكند، كه یك ولی كه تالیتلوّ امام زمان هم باشد برای او این دعا را بخواند.
سؤال: در آیات زیر از قرآن آمده است كه منظور از روح چیست؟ « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ » (قدر/4) « یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ » (اسراء/85) « یوْمَ یقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ » (نباء/38) « أَیدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ » (مائده/110) « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی » (حجر/29) و همچنین عیسی علیهالسلام روحالله است و روحالأمین
جواب: وجه مشترك همه اینها این است كه كلمه روح در آن هست، یك وجه مشتركی كه دارد این است. در كتاب محضرت استاد هم من این مسئله روحالقدس و اینها را شرح دادم. دو روز پیش هم اگر به یاد داشته باشید روح الأمین و روح القدس را یك توضیحی دادم. روح الأمین را گفتیم حضرت جبرئیل است، روح القدس هم، روح مقدس پیغمبر اكرم است. بعد میماند « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ » اینجا همان روح مقدس حضرت ولی عصر همان روحالقدس است. « یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ » این شاید مطلق روح باشد، خود روح همه، روح انسان « یوْمَ یقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ » باز اینجا احتمال دارد كه روح مقدس پیغمبر اكرم باشد كه « إِنَّ عَلَینا حِسابَهُمْ » (غاشیه/26) بر عهده ما حساب خلق است. « أَیدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ » حضرت عیسی را روح القدس تأیید كرده است یا خودِ پیغمبر را. روح القدس همان روح اولی است كه آن علمی كه، آن كوثری كه، آن نوری كه بر قلب پیغمبر اكرم وارد شد و پیغمبر اكرم اگر وا گذاشته میشد از آن ضلالت به مقام اول خلقت رسید. « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی » درباره حضرت آدم است كه « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ » همان روحی كه تقریباً یك حالتی دارد كه میتواند تمام صفات فعل الهی را در خود ایجاد كند. عیسی روحالله است كه یعنی تمام صفات فعل الهی را حضرت عیسی دارا است و روحالأمین را هم كه عرض كردیم.
سؤال: اگر میشود مختصری در مورد « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » (بحارالأنوار/ج26-ص1) توضیح فرمایید؟
جواب: به دوستان سفارش میكنم كه سؤال بكنید، نه اینكه از من بخواهید توضیح بدهم. من در مورد همین نورانیت یك شب توضیح دادم در صحبتهای خود، الآن هم اگر بخواهم بیشتر از آن هم توضیح بدهم میشود، ولی وقت پاسخ به سؤالات را نداریم. شما اگر به عنوان سؤال میپرسیدید، من عرض میكردم در عین حال معرفت گاهی با نورانیت است و گاهی بدون نورانیت است. یك وقت هست شما یك نفری را میبینید، میدانید كه انسان مهمی است، خیلی هم او را احترام میكنید، خیلی هم او را بالا و پایین میكنید، خیلی هم مواظب او هستید، ولی نمیدانید چه كاره است؟ چه صفت خوبی دارد؟ چه علمی دارد؟ چه قدرتی دارد؟ هیچ چیز نمیدانید، فقط میدانید انسان مهمی است، این با نورانیت نیست. اما اگر شناختید كه این دارای فلان قدرت است، دارای فلان مقام است و هر چقدر هم نور شما بیشتر باشد، بیشتر میشناسید، هر چقدر آن چراغ قوّه شما قویتر باشد، بهتر دقائق صورت او را میبینید، درك میكنید. هرچه معرفت قلب شما بیشتر باشد، او را بیشتر میشناسید. مثلاً یك كسی امام زمان ارواحنافداه یا هر یك از ائمه را یك عالِم بسیار خوبِ متدینِ معصومی كه گناه نمیكند، میشناسد و یكی هم میگوید اول چیزی كه خدا خلق كرد این بود، تمام صفات فعل الهی در وجود این هست، تمام عالم ماسویالله در ید قدرت این است، این هم یك شكل است، این با نورانیت است، یعنی دقیق است ولی آن یكی بدون نورانیت است، حالا یك وقتی خدا رحمت كند یكی از علما میگفت: یك كسی بود خیلی عمامه بزرگی داشت و لباس او مرتب بود ولی این هیچ سوادی نداشت، قرآنخوان بود. در مجالس فاتحه قرآن میخواند، غالباً قرآن را هم غلط میخواند. وارد مجلس شد، این آقا كه نقل میكرد داماد آن مرجع بود، میگفت: آن مرجع به من گفت: برو آن وسط بنشین، مثلاً این آقا بیاید اینجا بنشیند. ما هم مجبور بودیم دیگر، وسط نشستیم. من خواستم این را معرفی كنم به آقا، به او گفتم: اگر چند تا آیه قرآن بخوانی آقا به شما پول میدهد؟ میگفت: این قرآن را برداشت شروع كرد به خواندن، ایشان یك نگاهی به او كرد و او را شناخت. فهمید قرآن را هم غلط میخواند، او را شناخت. حالا گاهی میشود كه طرف را به هیكل میشناسند، یك لباس مرتبی و ریش بلندی و تشكیلاتی، این معرفت به نورانیت نیست، اما اگر مثلاً فرض كنید یك مرجع تقلیدی وارد میشود، همان شكل است، همان قیافه است، اما میشناسیم كه درس این چطور، وضع این چطور، خصوصیات او را میدانیم، این با نورانیت است. فرق نورانیت و غیر نورانیت این است، منتها علی بن ابیطالب را با حقیقت علم انسان خوب بشناسد، معلوم است خیلی بالا است، كه ماها باز هم نمیشناسیم، هرچه باشد ما آن نورانیت را نداریم.
سؤال: لطفاً بفرمایید امامان ما به چه صورت امامان انسانهای قبل از حضرت آدم بودهاند و آیا در آن زمان رحلت كردند و دوباره به این دنیا آمدند؟
جواب: ما دو چیز را اگر بدانیم این مسئله كاملاً حل است: یكی اینكه اول نوری كه خدا خلق كرد، اول چیزی كه خدا خلق كرد ارواح ائمه اطهار و نور اینها بود، این اول. دوم اینكه رحلت و مُردن و كشته شدن و زنده شدن و اینها را با این دید الآن خود نگاه نكنیم، با دید رفت و آمد نگاه كنیم. الآن همین امام زمان ما ممكن است این ساعت در كره زمین باشد، مَسكن ایشان، یعنی مثل كسی كه یك جا وطن میگیرد و مسافرت هم میكند، این وطن ایشان آن هم به امر پروردگار كره زمین است وإلّا شاید هر لحظهای و آخرین فَلكی كه در عالم هست بتواند برود و بیاید، یعنی میتواند، قطعاً میتواند، اراده است، با اراده، همانطور كه من الآن دست خود را اراده میكنم بلند میكنم او هم میتواند به هر لحظه اراده بكند و در هر جا باشد، این دو چیز اگر حل بشود، این مسائل دیگر حل است. ائمه ما چون أعلم از همه افراد بشر بودند، باید همه را هدایت كنند و هادی كل هستند، بله عالَم و انسانهایی كه در گذشته بودند، همینها با آنها بودند. اگر میخواستند با آنها زندگی بكنند شاید اگر شكل آنها هم با شكل ما فرق داشته است، به همان شكل بودند، چون میخواستند با آنها باشند، خدای تعالی در قرآن میفرماید: اگر ما بخواهیم مثلاً مَلكی هم بفرستیم باید به همین شكل انسان بفرستیم، چون اُنس باید بگیرند و در عالمها و انسانهای قبل، اگر شكل ما بودند كه همین شكل بودند و اگر به شكل دیگری بودند- مثلاً یك كسی میگفت- در یك جایی یك انسانی را پیدا كردند، از آن استخوانهایی كه برای یك میلیون سال قبل است، انگشتهای پای آنها سه تا بود، سه تا انگشت پا داشتند. سه تا انگشت پا با پنج تا انگشت پا فرق چندانی ندارد، مثلاً شما هم اینطوری هستید، مثلاً فرض كنید میخواهید در یك جمعی وارد بشوید، لباس شما خاص است یا لباس ندارید ولی آن جمع یك لباس خاصی دارد، طبعاً شما لباس آنها را میپوشید كه همشكل آنها باشید و بتوانید با آنها اُنس بگیرید، بدن برای انسان لباس است دیگر. اینها را به یاد داشته باشید هیچ مشكلی نیست كه بگوییم ائمه اطهار همیشه، در تمام ادوار زندگی بشر یا غیر بشر با اینها بودند و هادی كل بودند.
سؤال: لطفاً اگر ممكن است بفرمایید حكمت اینكه خدای تعالی نام معلوماتی را كه در قلب مقدس پیامبر اكرم قرار داده، قرآن گذاشته است چه بوده است؟
جواب: قرآن از قرائت و خواندن و اینها میآید. چیزی كه قابل خواندن است قرآن است، شاید قبل از اینكه به صورت خواندن و خوانده شدن دربیاید، شاید اسم آن هم قرآن نبوده است، مثلاً كوثر بوده است، از این قبیل.
سؤال: آیا سورههای قرآن در زمان پیامبر نامگذاری شده است؟
جواب: ظاهراً این است كه سورههای قرآن به وسیله وحی نامگذاری شده است و حالا در بعضی از روایات فلسفه و علت آن را هم بیان فرمودند، یعنی حكمت آن را بیان فرمودند و بله در زمان ائمه علیهمالسلام و در زمان پیغمبر نامگذاری شده بوده است، مثلاً سوره بقره، واقعاً به همین عنوان سوره بقره بوده است.
سؤال: در زیارت جامعه كبیره جمله « طَابَتْ وَ طَهُرَتْ هِی بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ » (بحارالأنوار/ج99-ص130) به چه معنا است؟
جواب: مثلاً شما دو تا یا ده تا انسان خوب میبینید، همه آنها خوب هستند، میگویید یكی از یكی بهتر، اینطوری « بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ » مثلاً، یعنی همه شما خوب هستید، نه اینكه این خوبتر است، آن بدتر است، این زشتتر است، آن زیباتر است، اینطوری نیست. ماشاءالله همه شما « طَابَتْ وَ طَهُرَتْ هِی بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ » این عبارت در عربی هم هست كه هر یكی از یكی بهتر « بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ » بعضی از بعضی بهتر، یعنی تعیین نمیكند، مثلاً بگوییم حضرت ولی عصر از بقیه بهتر است، این چرا، به معنای اینكه آنها نقص دارند و این كامل است، ولی اگر گفتیم این دوازده امام هر كدام از یكی دیگر بهتر است، یعنی همه آنها بهتر هستند، یعنی همه آنها بهترین هستند و معنای دیگری من درباره آن نمیفهمم. آقایان اگر بهتر از من میفهمند بگویند، هیچ اشكالی ندارد.
سؤال: لطفاً بفرمایید یك سالك إلی الله در معاملات مادّی و كسب مادیات چگونه باید باشد تا محبت به دنیا پیدا نكند و ضرری به روحیات او وارد نشود؟
جواب: اصلاً محبت دنیا با دنیاداری خیلی فرق میكند، تمام این كره زمین برای خدا است، ولی خدای تعالی دلبستگی به دنیا ندارد، اگر در یك لحظه هم مصلحت بداند آن را نابود كند نابود میكند. همین صفت باید در افرادی كه دارای صفات الهی هستند باشد. تمام كره زمین كه هیچ، میلیاردها كُره برای خدا است، اصلاً مِلك خدا است « لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » (آلعمران/189) خدای تعالی به اینها محبت هم دارد، ولی محبت برای بقای آنها وإلّا اگر بگوییم كه خدا اگر آمد و گفت كُره زمین یا كُره ماه نباشد، بنا شد نباشد، خود او هم مصلحت دانست كه نباشد، مدام غصه بخورد كه چرا این كُره ماه مثلاً از بین رفت، نه! انسان هم باید همینطور باشد. محبت به چیزی و داشتن چیزی با هم فرق دارد، گاهی با هم توأم میشود، برای خدا، كه هم انسان محبت دارد و هم آن چیز را دارد، چه بهتر است، خوب است. گاهی لازمهی بودن با خدا این است كه به این محبت نداشته باشد ولی این را داشته باشد، میگوییم باشد، پس جدا میشود. بنابراین اگر انسانی كه تزكیه نفس كرده است، سالك إلی الله است در معاملات و مادیات یك چیز خوبی خرید بعد بگوید نه، من زیاد آن را دوست دارم، نه، همه آنها دنیایی است و با مُردن تو همه از بین میرود، طبعاً محبت به آنها پیدا نمیكنید.
سؤال: فرق بین تقوا و زُهد و ورع چیست؟
جواب: تقوا به معنای خودنگه داشتن از گناه و معصیت و اینها است، زُهد به معنای كنارهگیری از محبت دنیا است، ورع هم به معنای پاك بودن از آلودگیها است، این فرقها هست.
سؤال: لطفاً بفرمایید تزكیه روح چه فرق با تزكیه عمل دارد؟
جواب: تزكیه روح كتابی است كه آقای رفیعی نوشتند و همان تزكیه نفس است. تزكیه نفس یعنی پاك كردن نفس. پاك كردن نفس از چه چیزی؟ از صفات رذیله، خیلی روشن است. تزكیه عمل یعنی كارهای خود را پاك كن، تمیز كن. بعضیها هستند هم كار خوب میكنند و هم كار بد، مجموع كارهای آنها مخلوط است، بعضی از كارهای آنها خوب است و بعضی از كارهای آنها بد است. اگر بعضی از كارهای شما خوب است و بعضی از كارهای شما بد است این را پاك كنید، تزكیه عمل میشود. لذا بعضی از علما میگویند برو اعمال خود را خوب كن، همان تزكیه نفس است. این اشتباه است، تزكیه نفس با تزكیه عمل فرق میكند. در تزكیه عمل انسان معصیت نكند، واجبات خود را انجام بدهد و كار بد اگر هم میخواهد انجام ندهد. وقتی تزكیه نفس او تمام شد، دیگر نمیخواهد كار بد بكند، یعنی هیچ دروغی نمیخواهد بگوید، نه اینكه نمیگوید، نه، اصلاً دوست ندارد كار بد بكند، آلوده میشود مثل اینكه انسان بگوید یك انگشت مثلاً نجاست بخور، او میگوید چنین كاری را نمیكنم.
سؤال: امروزه وقتی مسئله تزكیه نفس در بین اقشار مختلف جامعه مطرح میشود عدهای میگویند اگر تزكیه نفس اینقدر كه شما میگویید مهم و جزء واجبترین اُمورات هست، پس چرا در صدا و سیما مطرح نمیشود، لذا با توجه به آیات شریفه قرآن و روایات معصومین علیهمالسلام چگونه وجوب تزكیه نفس را برای این گونه افراد ثابت كنیم؟
جواب: تزكیه نفس اگر واقعاً پاك كردن صفات رذیله باشد، اگر این واجب نباشد چه چیزی واجب است؟ یعنی مثلاً واجب نیست شما حسود نباشید، حسادت را از خود رفع كنید؟ واجب نیست كافر نباشید؟ واجب نیست از خواب غفلت برخیزید؟ واجب نیست كه توبه بكنید؟ این مراحل را میدانیم دیگر، كدامیك از آنها واجب نیست؟ همه آنها واجب است، مجموع آن كه یقیناً واجب است و از واجبات اولیه است كه ایشان هم همان مجموع را گفتند. از واجبات اولیهی دین است، با آن شدتی كه خدای تعالی با یازده قسم میفرماید: « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) رستگاری واجب نیست؟ كه رستگاری مربوط به تزكیه نفس است دیگر، ما اگر این را واجب نگوییم، پس چه چیزی واجب است؟ حتی نماز میخوانیم برای تزكیه نفس، روزه را میگیریم برای تزكیه نفس. اگر خودِ تزكیه نفس واجب نباشد، فروع آن كه انسان را میخواهد به آنجا برساند، واجب است؟ مثل اینكه فرض كنید بگویند نردبان گذاشتن واجب است، اما رفتن روی پشتبام واجب نیست، چنین حرفی اگر كسی بزند. روزه گرفتن واجب، نماز خواندن واجب، اما به نتیجه رسیدن كه تزكیه نفس باشد واجب نیست، این حرف خیلی حرف بیخودی است. اما صدا و سیما هم دارند، مشغول هستند، الحمدلله اخیراً میبینم گاهی در مورد تزكیه نفس هم صحبت میكنند. این هم تقصیر شما علما است كه خیلی روی آن كار نكردید كه صدا و سیما بفهمد كه این از واجبات اولیه است.
سؤال: با تحقیق إجمالی بر روی فرمایشات حضرتعالی به این نتیجه رسیدیم كه در نظر شما یك سِری اصولی وجود دارد كه به آن بیشتر توجه و تذكر دادهاید، مثل این اصل؛ كه فلسفه با حكمت فرق دارد. خواهشمند است در صورت درست برداشت شدن این موضوع این اصول را به طور واضح خود حضرتعالی بیان كنید.
جواب: خدمت شما عرض شود كه من مكرر گفتم این یك مسئلهای است كه همه فلاسفه و همه حُكما گفتند، منتها ظاهراً عوام قاطی كردند. فلسفه به معنای شناخت حقایق اشیاء است با افكار بشری، شما هر جایی كه كلمه فلسفه هست، بروید مراجعه كنید همین معنا را برای شما میگویند، در كُتب لغت، در كتب فلاسفه هست، با اتكاء به افكار بشری. بشر آن هم از نظر اینها فرقی نمیكند، پیغمبر باشد، سقراط باشد، افلاطون باشد، علامه مجلسی باشد، مثلاً ملاصدرا باشد، فرقی برای آنهایی كه میگویند فلسفه یعنی چه نمیكند، فلسفه این است با افكار بشری. حكمت هم از آیات قرآن استفاده میشود. در لغت شاید كتابهای لغت قاطی كرده باشند، ولی از آیات قرآن استفاده میشود كه حكمت از ناحیه خدا است، حكمت شناخت حقایق اشیاء است، نه متكیاً به افكار بشری، متكیاً به وحی. این خیلی واضح است. آیات قرآن، میبینید كه خدای تعالی در قرآن میفرماید: ما پیغمبری برای شما فرستادیم « وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ » (العمران/164) « وَ لَقَدْ آتَینا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ » (لقمان/12) هیچ كجا نمیگوید « وَ لَقَدْ آتَینا لُقْمانَ الْفَلسَفة » هیچ كلمه فلسفه از اول قرآن تا آخر قرآن دیده نمیشود، به جهتی كه اولاً كلمه فلسفه یك واژه غیر عربی است، در حقیقت یونانی است و در روایات مذمت دارد. ولی به عنوان اینكه به این وسیله حقیقت اشیاء را بتوانید بفهمید، هیچ جا نداریم. مذمت شده است كه « شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ یمِیلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ » (مستدركالوسائل/ج11-ص380) چند تا روایت هست كه روایت آن هم خیلی كم است. بنابراین به لغت كه مراجعه میكنیم فلسفه به معنای شناخت حقایق اشیاء است با افكار بشری، مثلاً هواپیماسازی، چون فلسفه سه بخش دارد؛ یك بخش آن الهیات است كه بیشتر به الهیات چسبیدند، چون خدای تعالی از همه مظلومتر است او را رها نكردند. ولی یك بخش آن طبیعیات است، یك بخش آن فلكیات است. اینكه الآن محاسبه میكنند كه موشك را میفرستند كه فلان وقت به كُره ماه میرسد، جزو فلسفه است، افكار بشری است، خدای تعالی وحی نكرده است، اگر هم وحی كرده است در پنهانی وحی كرده است، بالأخره الآن افكار بشری است، نه فلسفه است، فلسفه خیلی هم مهم است، اهمیت دارد. در آن چیزی كه ما بحث داریم میگوییم، خدا را جز خود خدا نباید كسی دیگری معرفی كند، با افكار بشری، منهای قرآن و روایات نمیشود خدا را معرفی كرد یا عقاید را به وجود آورد، فرق آن همین است و این هم البته اصل آن در كتابها هست، در كتب لغت است، اصل این معنایی كه من برداشت كردم از كتب لغت و از قرآن برداشت كردیم ولی اگر اینطوری تقسیم میشد دعواها هم كم میشد. تو فلسفه بخوانی به خدا دیگر چه كار داری؟ تو كه حكمت داری به فلسفه چه كار داری؟ یك عده از راهی میروند به حقایق اشیاء میرسند، از راه حكمت، دیگر احتیاجی به فلسفه ندارند، خیلی هم معصومانه است، خیلی پاك است، اما افكار بشری فرق میكند، مثلاً فلسفه قدیم، درباره فَلَكیات میگفت تمام كُرّات دارند دور زمین میچرخند، حالا به عكس میگفتند. نمیدانم زمین مثلاً روی آب است. كسی هم جرأت نداشت آن را رد کند، گالیله آمد جاذبه زمین و اینها را كشف كرد، او را بردند محاكمه كردند، میخواستند او را بكُشند، توبه كرد تا او را رها كردند. فلسفه آنوقت آن را میگفت، فلسفه بعد چیز دیگر الآن، كدامیك از شما جرأت دارید بگویید كه زمین یك جا ایستاده است و تمام كُرّات دارند دور آن میچرخند و حال آنكه آن چیزی كه ما داریم میبینیم همین است ولی نه، خود ما هم میگوییم، نه اینطور نیست. خود من یك وقتی دانشگاه مدینه رفتم، یك دانشگاه اسلامی دارند در مدینه، دیدم نه، طلبههای آنجا همه میگویند خورشید دارد دور زمین میچرخد، آیات قرآن و فلان و اینها را میآوردند و ما هم به آنها میخندیدم.
سوال: آیا اصل دیگری غیر از این اصلی كه حالا فلسفه تفاوت دارد با حكمت، آیا اصل دیگری هم هست كه شما بر پایه آن مثلاً این مسائل خود را میفرمایید یا اینكه نه فقط همین یك اصل هست، چون بیشتر از همه روی همین توجه و تأكید شده است؟
جواب: نمیفهمم اصل دیگر یعنی چه؟
مثلاً این به صورت یك اصل درآمده است كه من دقت كردم، شما بیشتر از همه روی همین مطلب میفرمایید؟
جواب: اصل خیلی مهمی است، تنها همین اصل كافی است، چون ما بدانیم كه الآن این حرفی كه داریم میزنیم به خاطر اینكه آقای سقراط گفتند یا افلاطون گفتند، بین آنها هم اختلاف بود، بین سقراط و افلاطون، درباره همین حركت جوهری كه الآن خیلی هم معروف شده است اختلاف است. آنها عالم مُثُل و فلانی عالم ذر و اینها را عالم مُثُل میدانند. خدمت شما عرض شود نه، ما حالا كاری نداریم، آنها بالأخره یك اشتباهاتی دارند، ثابت هم شده است كه اشتباهات دارند ولی حكمت هیچ اشتباهی ندارد. هر چیزی كه مطابق آیات قرآن و روایات باشد، كه معتقد هستیم حكمت است، اینها اشتباه هم نشده است. امروز میگوید مثلاً زمین در حال حركت است، آن روز هم گفته است، 1400 سال قبل هم گفته است، هیچ تغییر هم « لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ » (روم/30) یا « لِسُنَّةِ اللَّهِ » این اصلی است دیگر، چه اصلی بهتر از این؟
استدلال بعضیها به این آیات است كه « أَ فَلا تَعْقِلُونَ » (بقره/44) « أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ » (انعام/50) آیا از اینها میشود استفاده كرد كه ما برویم در صفات خدا تعقل بكنیم، تفكر كنیم؟
جواب: ما نمیگوییم تعقل نکنید، آنها در خودِ عقل هم اشتباه كردند. شما بحار را بردارید نگاه كنید عقل در مقابل جهل است « اَلْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ » ببینید عقل را چه معنا میكنند؟ عقل از عِقال است، یعنی انسان را پابند میزند كه گناه نكند. اینها فكر را عقل میدانند، تفكر را عقل میدانند. امام علیهالسلام میفرماید: « دَلِیلُ الْعَقْلِ التَّفَكُّرُ » (الكافی/ج1-ص16) فکر راهنمای عقل است، عقل حجت است « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَینِ » « حُجَّةً بَاطِنَةً » كه عقول است، حجت كه نمیشود اشتباه بكند، آن هم این همه اشتباه. اگر تمام آنچه كه فلسفه میگوید، عقل باشد آن كسی كه در 1400 قبل گفته است، آن هم عقل است، این هم که امروزه قبلی را رد میکند، عقل است؟ نمیشود، هر دو تا حجت است؟ ریش پهن و كوسه مگر میشود؟
سؤال: لطفاً بفرمایید متانت چیست و در مورد زن و مرد حدود آن را مشخص كنید؟
جواب: متانت به معنای متین بودن و سنگین بودن است. زن و شوهر البته خیلی لازم نیست، متانت داشته باشند، چون نمیتوانند رعایت كنند، اما حدود متانت، الآن اگر هر كدام از این آقایان بلند شوند اینجا دو تا مَلق بزنند كار متینانهای انجام ندادند. تشخیص متانت، هر كسی روی شخصیت خود، روی مجلس خود، روی برنامه خود، باید متین باشد، ادب باید داشته باشد و حدود آن، افراط و تفریط آن مدنظر است. همین دیگر كسی یك كاری كه مناسب این مجلس نیست انجام بدهد، حالا آن مَلق زدن را مثلا یكی از رفقا- خدا او را رحمت كند- كه از علما هم بود، میگفت: بس كه خوشحال شدم، رفتم حرم امام رضا، بالا سر امام رضا در همان جمعیت با عبا و عمامه دو سه تا مَلق زدم. این روی شوق و عشق خود، متانت خود را از دست داده بود. گاهی یك چیزهایی از این قبیل، افراط آن و تفریط آن، هر دوی آن، میشود فكر كرد كه متانت یعنی چه؟ سبكی یعنی چه؟ در مقابل سبكی است، سبكی كردن یعنی چه؟ و إنشاءالله هیچ كدام از آنها مورد توجه آقایان نخواهد شد. با اینكه سؤال زیاد بود همه آن را جواب دادیم.
« نسئلك و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یاالله یا الله » پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدایا به آبروی خاندان عصمت معرفت آنها، حقایق را از ناحیه آنها به ما عنایت بفرما. محبت آنها را به ما مرحمت بفرما. مرضهای روحی ما را شفاء عنایت بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما.
« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۶ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتأعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
سؤال: فرق بین تزكیه نفس و تهذیب نفس چیست؟ چون گاهی برخی از علما و عرفا كه از دنیا رفتهاند و یا در قید حیات هستند از تهذیب نفس اسم برده و نامی از تزكیه نفس نبردهاند.
جواب: هر دوی آن تقریباً به یك معنا است، تزكیه نفس به معنای پاك كردن نفس از رذایل است، معنای تهذیب نفس هم تقریباً همین است و بعضی از علما كه گفتهاند تهذیب نفس، منكر تزكیه نفس نیستند، چون تزكیه نفس در قرآن آمده است و اگر فرقی هم داشته باشد، تهذیب نفس در قرآن نیامده است. ولی فرق ندارد حالا چه ما بگوییم پاك كردن نفس، چه عربی بگوییم تزكیه نفس، اینها چیزهایی كه نیست كه مورد بحث واقع بشود و قابل بحث و بررسی باشد و هر دوی اینها یك معنا دارد. شما نفس خود را مهذب كنید از رذایل یا تزكیه كنید از رذایل در واقع فرقی ندارد.
سؤال: آیا در جهت تربیت بچه تنبیه جایز است؟ به چه صورت؟
جواب: تنبیه به معنای آگاهاندن است، تنبیه به معنای كتك نیست كه من بتوانم جواب بدهم كه كتك زدن جایز است یا نه. درست است از نظر اصطلاح فارسی لااقل تنبیه یعنی یک سیلی زدن، ولی اگر یك وقت هم یك جایی دیدید كه بچه را تنبیه كنند، از « نَـبَّـه » است و آگاه كردن بچه است، كه به یاد داشته باشد این كار بد را نكند. بیشتر از هر چیزی كه اصول تربیت بچه است این است كه هم بچه احتیاج به مهربانی دارد و هم احتیاج به تنبیه به معنای آگاهاندن دارد. اگر یكی از آنها كم بشود، یك مشكلاتی در ایام بزرگسالی برای او به وجود میآید. اینطور تقسیم شده است كه پدر حالت آگاهاندن داشته باشد و مادر حالت مهربانی داشته باشد، در ضمن با هم هماهنگ باشند، یعنی پدر بچه را بترساند، پدر برای بچه اُبهتی داشته باشد كه اگر یك وقتی حتی هنگامی كه او در منزل نیست مادر گفت این كاری كه كردی به پدر میگویم، این بترسد و دیگر انجام ندهد. مادر هم كمال مهربانی را به فرزند داشته باشد كه عُقدهای بار نیاید. اینها با هماهنگی یكدیگر هم باید باشد، اگر یك مورد مادر مهربانی كرد و پدر گفت: اینقدر مهربانی نكن، او را لوس نكن، بچه فهمید كه اینها با هم اختلاف دارند یا بداند آنچه كه پدر فكر میكند مادر فكر نمیكند، آنچه كه مادر فكر میكند پدر فكر نمیكند، ممكن است كه این بچهها یك حالت سنگرگیری پیدا بكنند، یك كار بدی كه میكند، مادر او را پناه میدهد برخلاف دستور پدر و یا مثلاً پدر میخواهد او را تنبیه كند، مادر بیاید جلوی او بایستد و مثلاً بگوید بچه را اینقدر اذیت نكن، اگر هم یكی از این دوتا اشتباه هم میكنند، جلوی بچه هیچ نباید اظهار مخالفت بكنند و با هماهنگی كامل از اُبهت پدر بترسد و در كارها محدود بشود و از مهربانی هم برخوردار باشد. این مطلب كلی در مورد تربیت بچه است، حالا بچه را آنقدر رها میكنند، آنقدر او را لوس میكنند كه بعد مجبور میشوند با كتك نگذارند بعضی از كارها را بكند، این صحیح نیست. یك چیزی هم كه خیلی من سفارش میكنم و متأسفانه كمتر دیدم دوستان عمل بكنند و حتی چند روز قبل در تلویزیون دیدم كه او هم بلد نیست بچهها را تربیت بكند، این هست كه هر چیزی كه برای خود بچه نیست دست نزند، این را به بچههای خود بفهمانید، به بچههای كوچك بگویید این برای تو نبود چرا دست زدی؟ حالا ولو اینكه لَجبازی میكند و باز هم برمیدارد اما شما بگویید. تكرار این كلمه در روحیه بچه یك حالت بسیار خوبی جا میگذارد و آن این است بزرگ كه میشود در ذهن او هست كه چیزی برای او نیست دست نزند. طبعاً دیگر دزد نمیشود، طبعاً قاچاقی كار نمیكند و خیلی از كارهای او درست میشود. در ذهن او این را بكوبید، یك میخی را میخواهید به دیوار بكوبید، مخصوصاً اگر دیوار سفت باشد با یك چكش نمیتوانید این میخ را در دیوار فرو كنید، باید مدام چكش را بزنید تا فرو برود، مكرر، كاری ندارد، برای شما زحمتی ندارد، بگویید این برای تو نبود دست زدی. بچه یك ساله، دو ساله، در هر سنی كه هست در سر او بكوبید كه این برای تو نبود دست زدی! برای خود را دست بزن! اسباببازی بچه همسایه را تو چرا دست زدی؟ برای تو نیست، این را بفهمانید. این خیلی مهم است و از آن نتایج بسیار خوبی برداشته شده است.
سؤال: به صورت كلی چگونه باید با بچههای كوچك رفتار كرد؟
جواب: عرض كردم این دو چیز را عمل بكنید: یكی پدر اُبهت داشته باشد، خیلی اظهار محبت زیادی نكند، حتی او را بغل نكند، زیاد او را نبوسد، در عین اینكه او را دوست دارد، با شخصیت خود را در مقابل بچه در هر سنی كه هست نشان بدهد، مادر خیلی مهربانی بكند و هر چیزی كه برای او نیست به او بگویید، نگویید گوش نمیدهد، یك دفعه گفتی گوش نداده است، دفعه دوم بگو، دفعه سوم، دفعه چهارم، دفعه صَدم، بالأخره از آخر این در مغز او میآید كه چیزی كه برای او نیست دست نزند. این دو سه موضوعی كه عرض كردم خیلی مهم است و خیلی اهمیت آن بیشتر از آن چیزی است كه درباره تربیت بچه فكر میكنید.
سؤال: آیا زیارت جامعه خطاب به امامزادگان شریف، مثل حضرت معصومه، مصداق پیدا میكند؟ همچنین منظور از این فرمایش كه امیرالمؤمنین علیهالسلام خطاب به كمیل به زیاد نخعی فرمود: « اطفِ السِّرَاجَ فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » (منهاجالبراعة/ج19-ص247)
جواب: در مورد سؤال اول، البته بعضی از جملات زیارت جامعه به شخص حضرت معصومه شاید صدق نكند یا امامزادههای دیگر، ولی اگر به حقیقت زیارت جامعه فكر بكنیم میبینیم كه خطاب به خاندان است « السَّلَامُ عَلَیكُمْ یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ » (بحارالأنوار/ج35-ص216) خطاب به اهل بیت است، به خاندان است. خطاب به خاندان وقتی كه شد به هر یك از اهل بیت پیغمبر، كه به نظر من یك مقدار توسعه اهل بیت از آل بیشتر است، چون آل أخص از اهل است كه در جای خود، در همین كتاب انوار زهرا من توضیح دادهام. اهل بیت پیغمبر قدر مسلّم این است كه شامل علی بن ابیطالب، فاطمه زهرا، و ائمه اطهار و ذریه اینها هم میشود. حالا یك عده میگویند شامل زنهای پیغمبر هم میشود، چون در روایات داریم كه نه زنهای پیغمبر را شامل نمیشود، این هم كه گفتهاند شامل زنهای پیغمبر نمیشود، آن اهل بیتی كه در آیه تطهیر هست شامل نمیشود، نه اینكه فكر كنید اهل اصلاً شامل زن نمیشود. حضرت موسی وقتی كه در آن بیابان گیر افتاد « فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً » اهل او زن ایشان بود یا مثلاً در آیات قرآن كلمه اهل به زن اطلاق شده است. حالا اهل علاوه بر بیت یك قدری محدودتر میشود، ولی با تفسیری كه داریم و لغتهای قرآن را تفسیر میكند اهل بیت به علیبنابیطالب و امامحسن و امامحسین و فاطمهزهرا و خود پیغمبر (چون خود پیغمبر هم اهل همان بیت است) و شامل فرزندان اینها هم میشود تا روز قیامت، آل هم همینطور است. روی این حساب اگر ما گفتیم خطاب به خاندان، حتی به یكی از سادات، گفتیم: « السَّلَامُ عَلَیكُمْ یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ » درست است شاید به این آقا صدق نكند، اما به این خاندان صدق میكند، مثلاً شما الآن اگر یكی از بنی اسد را- الآن هم از اولاد بنی اسد داریم كه نسب خود را حفظ كردند تا زمان همان بنی اسدی كه بدن حضرت سیدالشهداء را دفن كردند- اگر گفتیم به وسیله شما بدن حضرت سیدالشهداء دفن شد این مسئلهای نیست، درست است. به وسیله شما مثلاً فلان كار انجام شد، یك كار مهمی، مثلاً اولاد قاجار، یكی حالا در زمان ما باشد و از كار هم افتاده است دیگر اصلاً سلطنتی هم ندارند و اینها ولی یك كاری در زمان قاجاریه انجام شده است، میگوییم به وسیله شما خاندان. خاندان را اگر مورد خطاب قرار بدهیم كه زیارت جامعه به خاندان پیغمبر است « یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ » اینجا اگر برای یك نفر آنها هم از این خاندان یك كار مهمی پیش بیاید و انجام داده باشد، میشود به همان یك نفر در حال خطاب این مطلب را گفت. و لذا زیاد دیده شده است و حتی یك جریانی هم هست كه از شیخ انصاری نقل میكنند: یك كسی دید نصف شب شیخ انصاری راه افتاد و رفت در خانه یك سیدی و زیارت جامعه را پشت درِ خانه خواند، در را باز كردند وارد شد، بعد شاگرد او از ایشان پرسید: شما چرا زیارت جامعه را اینجا خواندید و چرا آنجا رفتید؟ توضیحات خواست. گفت: هر وقت كاری برای من مشكل میشود حضرت بقیةالله را زیارت میكنم و مشكلات خود را از حضرت میپرسم و با همین روش، میآیم در خانه این سید و زیارت جامعه را میخوانم. هیچ اشكالی ندارد، یعنی با این توجه، از باب اینكه خطاب به خاندان بشود خواندن آن اشكالی ندارد و لذا زیارت جامعه را در حرمهایی مثل حرم حضرت زینب، خود من كه هر وقت آنجا میروم میخواهم زیارت حضرت زینب بخوانم زیارت جامعه میخوانم. زیارتی مثل زیارت حضرت زینب و زیارت حضرت معصومه و زیارت هر كدام از این خاندان خواندن آن اشكالی ندارد.
سؤال: یك روایتی هست، البته روایت آن مرسله است ولی روایت خیلی روایت خوبی است، خدا رحمت كند مرحوم حاج ملا آقاجان را، خیلی روی این روایت حرف میزد و ما هم هرچه یاد گرفتیم در آن موقع از ایشان یاد گرفتیم. یك روایتی هست كه كمیل به زیاد نخعی با علی بن ابیطالب یك جایی میرفتند و روی اسب نشسته بودند، یعنی دو نفری روی یك اسب نشسته بودند، طبعاً پشت سر علی بن ابیطالب نشسته است و حضرت هم در بغل گرفته است، در چنین حالی میگوید: « مَا الحَقیقَة؟ » یا امیرالمؤمنین حقیقت چیست؟ حضرت میگوید: « مالَکَ وَ الحَقیقة؟ » تو را چه به حقیقت؟ این تو را چه به حقیقت، البته درباره كمیل من نمیگویم، چون مقام كمیل خیلی بالا بود. ولی به ماها اگر بگویند، تو به فكر ناهار خود باش، به فكر شام خود باش، به فكر لباس خود باش، به فكر زن و بچه خود باش. تو هنوز از دایره حیوانیت بیرون نیامدی، تو را چه به حقیقت كه حالا بخواهی ببینی حقیقت چیست. حقیقت، حقیقت همهی اشیاء است، شناخت همه حقایق اشیاء است، انسان هر چیزی را بداند كه این چیست و لاأقل خدا را كامل بشناسد. اینكه میگویم لااقل البته نمیخواستم این كلمه را درباره ذات مقدس پروردگار تعبیر كنم، ولی یكی از چیزهایی كه در مرحله اول باید شناخته بشود و حقیقت آن هم شناخته شود خدا است. تو اصلاً غافلِ صددرصد از خدا هستی چطور میخواهی دنبال حقیقت باشی؟
بالأخره حضرت حالا در شأن او بود كه ما نمیفهمیم شأن چه بوده است و منظور حضرت چه بوده است، فرمود: « مالَکَ وَ الحَقیقة؟ » تو را چه به حقیقت؟ كمیل به عجز و ناله افتاد، دیدید كه یك كسی سؤالی از انسان میكند و انسان جواب سر بالا به او میدهد، او خیلی ناراحت میشود و بیشتر اصرار میكند، عرض كرد: « اَوَلَستُ صاحبُ سِرِّکَ » من مگر صاحب سرّ تو نیستم؟ حضرت فرمود: « بلی » چرا، صاحب سرّ است دیگر، تو كجا و سایر مردم کجا، كه یك روز با ما هستند و یك روز نیستند، یك روز فحش میدهند، یك روز محبت میكنند، تو با آنها فرق میكنی، ولی با ما كه هستی و دنبال ما میآیی یك چیزهایی، ترشحاتی از حرفهای ما را استفاده میكنی دیگر، حضرت اینطوری فرمود. او اصرار كرد، خلاصه آن اینكه آخرین جملهای كه مورد سؤال است و در آن روایت هم همین آخرین جمله است، حضرت فرمود: « اطفِ السِّرَاجَ فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » این خیلی جمله مهمی است كه شاید از زبان غیر معصوم نشود خارج بشود. چراغ را خاموش كن، صبح طالع است. معنی آن این است كه چه كسی چراغ را در روز روشن میكند؟ یك كسی كه در یك حجاب و ظلمت زیادی واقع شده باشد كه نداند روز هست یا نیست. شما را در یك اتاقی قرار دادند، هیچ روزنهای به بیرون ندارد، شما خیال میكنی شب است، چراغ روشن میكنی یا برای اینكه جلوی پای خود را ببینی چراغ روشن میكنی یا چراغ را روشن نگه میداری، و إلّا خورشید هست، الآن این چراغهای سقف -حالا إنشاءالله اسراف نیست، چشم من هم الآن افتاد- را شما نمیبینید، به جهت اینكه نور خورشید نمیگذارد روشنی خود را نشان بدهد « اطفِ السِّرَاجَ فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » خورشید درآمده است. خورشید وجود علی بن ابیطالب در بغل او هست، همه حقیقت همینجا است ولی میگوید: « مَا الحَقیقَة؟ » این چراغی كه برای خود روشن كردی، ما- مخصوصاً ما طلبهها- اكثراً در روز روشنی كه برای ما هست، چراغ روشن كردیم. راه رسیدن به همه حقایق، همه گفتهاند كه تزكیه نفس است، پاك شدن از رذایل است. شما نفس خود از رذایل پاك كن، ببین نور علم در آن وارد میشود یا نمیشود؟ من به یاد میآورم كه مكرر این مثال را زدم، ببینید شما یك ظرف كثیفی دارید، ظرفی كه در گوشه و كنار آن حتی نجاست چسبیده است، این را پیش هر شیرفروشی ببرید و بگویید آقا یك كیلو شیر در این ظرف بریزید. میگوید: آقا برو این را تمیز كن و بیاور. این شیر میبُرد اگر در این ظرف كثیف ریخته شود. نمیریزد، مگر بخواهد شیرهای او مصرف بشود، بخواهد بفروشد، پول بخواهد. خدا كه اینطور نیست، خدا هیچ وقت حكمت و علم را در دل كسی كه نفس خود را تزكیه نكرده باشد نمیریزد، ولو- به جان امام عصر قسم میخورم كه من این را دیدم- مرجع تقلید باشد، یعنی تمام دورههای درسی را خوانده باشد، تمام کتاب جواهر را حفظ باشد، تمام حقایقی كه در كتابها نوشته باشد همه را حفظ باشد، اما آن قوّهی استنباط الهی را كه باید داشته باشد، این را خدا به او نمیدهد. ظرف او كثیف است، گاهی میشود همین تحصیلات، همین مسائل، همین هم ظرف او را بیشتر كثیف كرده است. یك غروری، یك خودخواهی، یك عُجبی، نمیدانم، من با این تحصیلات دیگر حالا بروم تزكیه نفس بكنم! من حالا بروم چه بكنم، از این حرفها هم پیش میآید، میبینی كه همینها یك لكههای نجسِ كثیفی است كه به دیوارهای دل او چسبیده است و گاهی میشود كه اینها چراغ انسان است، چراغ است. حالا حضرت امیر تعبیر محترمانه از چراغ كرده است و إلّا تعبیر واقعی آن این است كه نجاست است، اصلاً ضد نور است « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » (مصباحالشریعة/ص16) علم نوری است كه خدا در دل كسانی كه میخواهد میریزد، كسانی را كه دوست دارد، میخواهد، یعنی آنها را میخواهد. چه كسانی را خدا میخواهد؟ همان كسانی كه رستگار هستند، « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) مثلاً شما یك ظرف آبی بردید، در لوله مدتی آب بوده است ولی كسی از آن استفاده نكرده و زنگ زده است، اول كه میریزد آب كثیف میریزد، شما از این لوله استفاده نمیكنید، میگویید: آبهای كثیف آن بریزد بعد استفاده بكنیم. ما خیال میكنیم با همه غرورها، با همه منیتها، با همه پولپرستیها، خلاصه با همه مشكلاتی كه حتی مردم عوام ندارند ما میخواهیم خدا علم و نور را هم در قلب ما بریزد و خیال هم میكنیم ریخته است، نه اینطور نیست، خدای تعالی نمیریزد، اینها سراج است، اینها در كثافت است، اینها حسادت است. عجیب است حسادت یكی از كثافتهایی است كه آنقدر متعفن است، یا كِبر آنقدر متعفن است كه بوی بهشت از هفتاد هزار سال- در روایت دارد- به شامّه خوبان میرسد ولی به شامّه این نمیرسد، خیلی عجیب است بعضی از صفات رذیلهای كه در وجود انسان هست و ما اصلاً اهمیت نمیدهیم. یك مدتی درمثلاً اهل روستا هستیم، اهل شهر هستیم، از هر كجا هستیم، یك مُشت صفات رذیله از پدر و مادر و از مدرسه و این طرف و آن طرف تحصیل كردیم و داریم، اینها را كه تهذیب نكردیم، چون در كتاب جامع المقدمات اینها گفته نشده است، در كتاب سیوطی گفته نشده است، در كتاب شرحلمعه گفته نشده است، در كفایه هم اصلاً گفته نشده است، در درس خارج هم که گفته نمیشود، در درس اصول و فقه و اینها هم گفته نمیشود و یك چیزی هم بر آن كثافتهایی كه قبلاً داشتیم اضافه شده است و آن این است كه ما عالم هستیم، ما دانشمند هستیم، عربی ما خوب است، اگر یك لغتی را یك كسی غلط بخواند میتوانیم جلوی آن بایستیم، اینها هم اضافه شده است و خدا هم از ما بیزار شده است و ما را كنار گذاشته است و با همین چراغ- سابق چراغ كوچكی بود كه چراغ نفتی میگفتند- نفتی كه سوسو میزند، به همین اكتفاء كردیم، اما چشم خود را باز كن « فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » صبح طالع شده است و خورشید درآمده است، امام زمان دارد میآید. همه آقایان میگویند ظهور صغری است، یك مقداری حواسها جمع بشود، إنشاءالله این جمع جزو آنها نباشیم.
سؤال: آیا شخصی كه یكی از اعضاء بدن او از قبیل دست یا پا، انگشت بزرگ قطع شده است، شایستگی امام جماعت شدن دارد یا خیر؟
جواب: گاهی میشود یك عضوی از اعضای بدن قطع شده است كه نمیتواند سرپا بایستد، نمیتواند خوب ركوع كند، نمیتواند خوب سجده بكند، طبعاً امام باید بهتر از مأمومین اركان نماز را انجام بدهد و این چون نمیتواند، طبعاً نمیتواند امام جماعت باشد، اما ایشان نوشتند انگشت بزرگ، حالا انگشت بزرگ باشد، اگر باز نتواند یك عضوی از اعضای هفتگانهای كه باید به سجده بگذارد، چون باز او شش عضو دارد كه به سجده بگذارد، آن را هم نداشته باشد ممكن است اشكال داشته باشد. ولی در صورتی كه یك چیزهایی باشد كه مربوط به نماز نیست، مربوط به اركان نماز نیست و میتواند نماز را كامل بخواند، اگر اینها را كم یا زیاد داشته باشد اشكالی ندارد.
اشكال بعدی سؤالكننده طبعاً با این جوابی كه عرض كردم مرتفع میشود. آیا اینكه برخی مراجع فتوا دادند كه چنین شخصی نمیتواند امام جماعت بشود- چنین شخصی كه من گفتم نمیتواند- اختلاط مسائل روح با جسم محسوب نمیگردد؟
جواب: نه، چون باید نماز را با این اعضای بدن، حالا كل پیشانی یك كسی بسته بود، یك كسی نمیتوانست وضو بگیرد، یك كسی نمیتواند مثلاً كارهای نماز را انجام بدهد، چرا این طرف امام جماعت باشد، كسی دیگر امام جماعت باشد. مربوط به جسم و روح هم نیست.
سؤال: در یكی از مساجد قم شنیدهام كه حضرت امام رضواناللهتعالیعلیه فرمودهاند: نماز نافله اول مغرب را خواندید، بعد از آن نماز غفیله را خواندید، میتوانید جزو نافله دوم به حساب آورد. ولی مراجع دیگر آن را رد كردهاند، نظر شما چیست؟
جواب: البته فكر نمیكنم كه در مسجد قم گفته شده باشد، یا گوینده اشتباه كرده است یا شنونده. نماز غفیله، نماز غفیله است، نماز نافله هم نماز نافله است، هر كدام جای خود است. حالا وقت نداری شاید ثواب نماز غفیله بیشتر باشد، اگر وقت هم داری نماز غفیله و نافله و هر دو نافلهها را، یعنی دو تا دوركعتی نافله مغرب، آن را هم بخوان و آن مطلب فكر میكنم اشتباه شده باشد یا گوینده اشتباه كرده است یا شنونده. امام چنین فرمایشی ظاهراً نفرمودند، اگر در رساله ایشان باشد باید به گونهای آن را توجیه كرد، نمیدانم. نمیشود دو تا نیت برای یك نماز، مثل غسل نیست كه مثلاً دو تا نیت بكنی و یك غسل انجام بدهی. دو تا نیت بكند و یك نماز بخواند! مثل اینكه مثلاً نماز ظهر و عصر را انسان بگوید من الآن هم نماز ظهر را نیت میكنم و هم نماز عصر را، یعنی یك چهار ركعتی بخواند و تمام كند.
سؤال: استغفار ملائكه كه در روایات ذكر شده است به چه معنا است؟
جواب: ملائكه استغفار برای ما میكنند، یعنی طلب بخشش از خدا برای گناهان ما میكنند، معنای آن این است و اگر یك وقتی هم برای گناهان خود بكنند ممكن است، چون ملائكه هم صاحب اختیار هستند و خیلی كم، چون خدا شهوت و غضب را برای ملائكه قرار نداده است و لذا گناه طبعاً نمیكنند، نه اینكه نمیتوانند بكنند. همانطوری كه شما طبعاً زهر را نمیخورید، نه اینكه نمیتوانید زهر بخورید، كاسه زهر را خوردن با آب خوردن فرقی نمیكند، ولی چون بدی زهر را و ضرر زهر را میدانید انجام نمیدهید. ملائكه هم چون ضرر گناه را میدانند و شهوت و غضب هم بر آنها تحمیل نشده است، گناه نمیكنند. گاهی هم گناه كردهاند، حالا جریاناتی هست كه جریان هاروت و ماروت است كه اینها آمدند روی كره زمین، خدا هم به آنها شهوت و غضب داد و گناهانی كردند یا اینكه میگویند فُطروس مَلك گناه كرد و بعد بخشیده شد. اگر یك وقتی هم استغفاری برای خود میكنند به خاطر همین گناهان است. استغفار از باب إستفعال است به معنای طلب بخشش كردن از خدا « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » یعنی بخشش میكنم خدا را « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی » كه ربّ من است « وَ أَتُوبُ إِلَیهِ » و به سوی او برمیگردم.
سوال: این استغفار برای دیگران، چطور ملائکه که مادون هستند فرض کنید برای مافوق میتوانند طلب استغفار کنند؟
جواب: اگر نوكری دید ارباب او دارد خیلی بدی میكند و آبروی این آقای نوكر هم میبرد، طلب بخشش میكند دیگر، یعنی برای حفظ آبروی خود او. بعد هم خدا دستور فرموده است كه ملائكه استغفار كنند.
سوال: یک مسئله دیگر اینکه برای استغفار جنبه هدایتی هم می توان در نظر گرفت ، و او ممکن است هدایت شود، آیا این برای همه میشود؟
جواب: بله، هیچ وقت ملائكه برای شمر استغفار نمیكنند دیگر، آنها را لعن میكنند یا برای كسانی شبیه به او. لعن ممكن است بكنند و استغفار هم نمیكنند. استغفار برای كسی است كه قابل بخشش باشند و خدا هم اجازه داده باشد كه استغفار بكنند، چون ملائكه « عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ » (انبیا/26-27) خدا گفته است استغفار كنید، اینها هم استغفار میكنند.
سوال: مسئلهی دیگر اینکه هر صلواتی که ملائکه میفرستند، انتقال رحمت الهی چگونه خواهد بود؟
بنویسید إنشاءالله فردا جواب شما را میدهم، چون الآن اگر جواب شما را بدهم آنوقت حق دیگران ممكن است ضایع بشود.
سوال: این لفظ استغفار را چگونه میگویند؟
جواب: لفظی؟ حالا نیاز نیست لب داشته باشند و لبهای خود را به هم بزنند، طلب بخشش میكنند از خدا برای این شخص. ملائكه چطور دعا میكنند؟ ملائكه چطور صلوات میفرستند؟ ملائكه چطوری با خدا مناجات میكنند؟ همانطور برای آن كسانی كه اینها موّكل آنها هستند طلب بخشش میكنند.
سؤال: آیا كلمه قرآن در همه جای قرآن مجید در معنی مطالب و حقایق معنوی نیز استعمال شده است یا جبرئیل آیه شریفه « وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَینَكَ وَ بَینَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً » (اسراء/45) یا آیه « فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ » (نحل/98)
سؤال ایشان این است كه كلمه قرآن در همه جای قرآن در معنای مطالب و حقایق معنوی نیز استعمال شده است یا خیر؟
قرآن شامل همه قرآن میشود، خدمت شما عرض شود كه حالا كلمه قرآن هم منظور جزء قرآن است دیگر، آن هم هست.
سؤال: « إنّ الحسین مصباح الهدى و سفینة النجاة » منظور از این حدیث شریف چیست و آیا در زمان ما نیز مصداق پیدا میكند یا نه؟
جواب: بدن مقدس حضرت سیدالشهداء عليهالسلام نه چراغ بود و نه كشتی، بدن منهای آنچه بلد بودند، منهای علوم ایشان، منهای حقایقی كه بیان میكردند. « بَشَرٌ مِثْلُنا » (ابراهیم/10) اگر حضرت سیدالشهداء در یك جمعی هم مینشستند، مگر یك شخصی حساس بود كه ایشان را بشناسد و إلّا پیغمبر اكرم وقتی در بین مردم مینشستند، شخص تازه وارد، آن كسی كه حساس نبود در مرحله اول نمیشناخت كه كدام یكی پیغمبر است. اما آنچه كه « مصباح الهدى و سفینة النجاة » است فرمایشات حضرت است، امامت حضرت است، حقایقی كه حضرت در قلب دارد و بنا بود برای مردم بیان بكند و یا كرده است و مردم گوش ندادند، این همیشه هست، الآن اگر یك كلامی از سیدالشهداء بیاورند برای شما نقل بكنند این « مصباح الهدى و سفینة النجاة » است. همین كلمات سیدالشهداء كه كتاب هم شده است، سخنان حضرت سیدالشهداء كه در كتابها هست یا خودِ قرآن یا خودِ سخنان پیغمبر اكرم، همه اینها « مصباح الهدى و سفینة النجاة » است. اینكه پیغمبر اكرم این جمله را درباره حضرت سیدالشهداء گفتند به خاطر این است كه میخواستند معرفی بكنند كه ایشان امام است، همانطوری كه یك وقتی دست امام حسن و امام حسین را گرفته بودند و وارد مسجد شدند، حضرت فرمود: این دو تا فرزندان من هستند «إِمَامَانِ» (بحارالأنوار،ج21-ص279) هر دو امام هستند « إِنْ قَامَا أَوْ قَعَدَا » چه قیام كنند، چه در خانه بنشینند، در هر دو حال امام هستند. اینجا هم همان را میخواستند بفرمایند.
سؤال: خواهشمند است بفرمایید منظور از « یعِجَّ العَاجُّونََ » (بحارالأنوار،ج99-ص107) در فرازهایی از دعای ندبه چیست؟
جواب: از اینجا شروع میشود « فَعَلَى الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِمَا وَ آلِهِمَا فَلْیبْكِ الْبَاكُونَ وَ إِیاهُمْ فَلْینْدُبِ النَّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَدُرَّ الدُّمُوعُ وَ لْیصْرُخِ الصَّارِخُونَ وَ یعِجَّ الْعَاجُّونَ » بر پاكان از اهل بیت پیغمبر و علی كه بر اینها چه گذشت، چه بر سر اینها آمد، گریهكنندگان باید گریه بكنند. اینهایی كه اهل گریه هستند، اهل وجدان هستند و انسانیت دارند، نه اینكه فقط مسلمانها، هر گریهكنندهای باید گریه بكند، هر ندبهكنندهای ندبه بكند، هر فریادزننده « یعِجَّ الْعَاجُّونَ » « عَج » به معنای داد زدن است، فریاد زدن است، صدا را بلند كردن است، گریه بلند بكند، به این معنا است، بیشتر از این هم از ما نخواستند.
سؤال: با عرض سلام و ادب، لطفاً بفرمایید منظور از « عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ » در زیارت وجود مقدس ولی عصر ارواحنا فداه چیست؟
جواب: عارف به اول شما و آخر شما. « أُولاكَ وَ أُخْرَاكَ » ممكن است داشته باشد و این باشد. این جمله در زیارت روز جمعه است. در آنجا انسان میخواهد اظهار عقیده كند، من شما را میشناسم، هم اولی شما را میشناسم و هم آخری شما را میشناسم. بعضیها اولی را میشناسند ولی آخری را نمیشناسند، مثل سنّیها كه علی بن ابیطالب را میشناسند ولی بقیه را نمیشناسند. سه امامیها، اول و دوم و سوم را میشناسند ولی بقیه را نمیشناسند، به امامت نمیشناسند. چهار امامیها چهار تا امام را میشناسند بقیه را نمیشناسند، كیسانیه. شش امامیها شش تا امام را میشناسند ولی بقیه را نمیشناسند. شما دارید میگویید من هم اولی شما را میشناسم و هم آخری شما را. در زمان ما الآن زمانی شده است كه آخری را تمام مردم دنیا دارند میشناسند. یك بشارتی است، بشارت فوقالعاده عجیبی است كه تحقیق شده است، بررسی جهانی شده است كه منجی عالم بشریت را همه دارند میشناسند، اولی را نمیشناسند، حتی پیغمبر را قبول ندارند اما امام زمان را قبول دارند. حالا لازم نیست امام زمان را به عنوان حجةبنالحسن بشناسند، آن برای ما خصوصیها است، چون در شناختن امام، شناختن عام داریم و شناختن خاص داریم و شناختن خاص الخاص. شناختن عام آن را همه منتظر هستند، واقعاً، این را كه میگویم، اگر تحقیقاتی كه شده است برای شما عرض كنم خیلی تعجب میكنید كه تمام دنیا حتی آن كسی كه خدا را قبول ندارد، منتظر یك مُنجی مُصلحِ جهان بشریت است، و حتی در مجلات خود، در روزنامههای خود، در مجالس خود عنوان میكنند و واقعاً منتظر هستند. یك عده هم به عنوان اینكه دوازده امام داریم و یكی از آنها امام عصر ارواحنا فداه است، این را هم میشود گفت كه معرفت خاص است، و خاصالخاص شماها هستید كه منتظر هستید، میگویید میآید، به همین زودی هم میآید، در ظهور صغری به سر میبریم. إنشاءالله امیدواریم كه ما عارف به اولی آنها كه علی بن ابیطالب باشد و آخری آنها كه حضرت بقیةالله باشد به نحو خصوصی عارف باشیم و اطلاع داشته باشیم، امیدواریم همه ما جزو یاران خوب امام عصر علیهالسلام قرار بگیریم. حالا اگر در خصوص همین مطالب سؤالاتی دارید بفرمایید، چند دقیقهای وقت داریم.
سؤال: منظور از « وَ أَیدَكُمْ بِرُوحِهِ » در فرازهایی از زیارت جامعه به چه معنا است؟
جواب: اهل بیت پیغمبر علیهمالسلام را خدای تعالی با آن روح خاص كه همان معلوماتی بود كه از جانب پروردگار در همان لحظه اولی كه انوار مقدسه خاندان عصمت و طهارت را خدا خلق كرد به آنها عنایت كرد، اسم آن را هم روحالقدس گذاشتند، هم « روحالمِنه » مثلاً از جانب خدا، « روحی » این هم اسم آن است، در سوره قدر هم هست كه « إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیلَةِ الْقَدْرِ * وَ ما أَدْراكَ ما لَیلَةُ الْقَدْرِ * لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ » (قدر/1-4) این روح همان مجموعه علمی است كه از جانب خدا بر پیغمبر اكرم و ائمه اطهار نازل شده است و آنها را تأیید كرده است، اگر آن نبود اینها كاری نمیتوانستند انجام بدهند، بلكه اگر آن نبود، همان چیزی كه خدای تعالی میفرماید: « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى » (ضحی/7) اینها هم مثل سایر موجودات بودند، میخواست هدایت بشوند و خدای تعالی آن روح را بر آنها نازل كرد و با آن روح ائمه اطهار و خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام را تأیید كرده است.
سوال: چرا اسم آن را روح گذاشتند؟ چرا علم نگفتند؟
جواب: برای اینكه علم نبود، معلومات بود. ببینید روح یك چیزی است كه زنده است، متحرك است، كار میكند. علم تنها كار نمیكند، علم بدون فعالیت كار نمیكند. حالا شما معنای روح را باید خیلی خوب متوجه باشید، مثلاً ما الآن دارای روح هستیم، با آن كسی كه دارای روح نیست، چه فرقی میكنیم؟ ما فعال هستیم، حركت میكنیم، میبینیم، میچشیم، میشنویم، این را روح میگویند. حالا یك كسی هیچ علمی نداشته باشد، ولی روح داشته باشد باز هم میبینیم كه در حركت هست، كار میكند.
« نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله » پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدایا دین و دنیا و آخرت ما را در پناه امام زمان حفظ بفرما. مشكلات ما برطرف بفرما. پروردگارا نیروی تقوی و پرهیزكاری به ما مرحمت بفرما. قلب ما را مملو از علم و حكمتی كه از جانب تو هست قرار بده. اموات ما غریق رحمت بفرما.
« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۵ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین
سؤال: در سوره بقره آیه 231 خداوند متعال میفرماید: « وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا » لطفاً بفرمایید تا چه اندازه انسان میتواند با آن زنها مباشرت داشته باشد و حجاب آنها تا چه اندازه باید رعایت شود، چه در طلاق رِجعی و یا خُلعی و آیا شوهر او میتواند او را در زمانی كه عده طلاق رجعی و خلعی است به عقد انقطاع درآورد و در این صورت آیا این به منزله رجوع حساب میشود یا خیر؟
جواب: این در واقع دو تا سؤال است: سؤال اول ایشان این است كه بعد از طلاق، در طلاق رجعی یك شرایطی دارد و در طلاق خُلع یك شرایط دیگر. در طلاق رجعی كه رجوع میتواند بكند، آن طلاقی است كه وقتی انسان زن خود را طلاق داد با یك رجوع، یعنی با یك اظهار محبت شهوتانگیز، دستی به او بزند، او را ببوسد، این طلاق به هم میخورد، یعنی طلاق رجعی به هم میخورد، یعنی این دو باز زن و شوهر میشوند. بنابراین جواب سؤال بعدی ایشان هم داده میشود كه در طلاق رجعی احتیاج به عقد موقت نیست دیگر، همان خود رجوع مثل عقد دومرتبه است. اما در طلاق خلع مثل یك نامحرم میشود، در طلاق رجعی هم تا رجوع نكرده است مثل یك نامحرم است، فقط باید در خانه او را نگه بدارد، خرج او را بدهد و اینها، مثل یك زن غریبه است. در این صورت اگر عقد موقت خواند با او میتواند ازدواج كند، اگر عقد موقت نخواند و ازدواج دائم كرد میشود و در طلاق رجعی اگر سه دفعه طلاق داده شد، دیگر نمیتواند با او ازدواج كند، مگر اینكه دیگری با او ازدواج بكند و او طلاق بدهد، در این صورت باز این میتواند كه اسم آن را همان مُحلّل میگذارند، در این صورت میتواند ازدواج كند، در صورتی كه زن را سه دفعه طلاق داده باشد، یعنی رجوع كرده باشد باز طلاق داده باشد، رجوع كرده باشد باز طلاق داده باشد و بعد دیگر نمیتواند با او ازدواج كند مگر اینكه محلّلی داشته باشد، بعد از محلّل میتواند ازدواج كند.
سؤال: « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً » (کهف/36) بفرمایید شخص مورد نظر در آیه شریفه به چه علت خود را مستحق پاداش میداند؟
جواب: « فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یحاوِرُهُ » (کهف/34) این شخصی كه دارای باغ بود به رفیق خود در حال گفتگو گفت: « أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً » من بیشتر از تو مال دارم و از نظر نفر هم بهتر از تو هستم- كه ترجمه آن هست- « وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ » (کهف/35) وارد باغ خود شد، این در چه صورتی وارد باغ خود شد؟ چشم او یك دفعه از ثروت خود گرفت و به اصطلاح ثروت او را مغرور كرد، به جایی رسید كه گفت: « ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَدا » فكر نمیكنم كه این اصلاً از بین برود « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ » حتی بالاتر از این، من فكر نمیكنم « ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً » بالأخره آخرت چه معنا دارد؟ همه بهشت ما را خدا در دنیا به ما داده است دیگر. بعضیها اینطوری هستند میگویند خدا هرچه ما خواستیم در دنیا به ما داده است « وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً » – ببینم این را خود من چه ترجمه كردم- كه قیامت برپا شود و اگر من به سوی پروردگار خود برگردانده شوم حتماً جایگاهی بهتر از این را خواهم داشت، ببینید قرآن وقتی دارد قصهای از كسی نقل میكند، خدا است دیگر گاهی از دل طرف حرف میزند، یعنی ممكن است این به زبان نیاورده باشد، این شخص یقیناً این حرفها و این كلمات را به زبان نیاورده است، این را بدانید، اولاً معلوم نیست عربی صحبت كرده باشد، بعد هم به این فصاحت و بلاغت حرف گفته باشد و ثالثاً خدمت شما عرض شود ممكن است در همان دل خود، یا واقعیت این بوده است، كه چون اشكال و سؤال ایشان همین است كه سؤال خوبی هم هست، كه این شخص گفت من گمان نمیكنم قیامت برپا شود و اگر من به سوی پروردگار خود برگردانده شوم حتماً جایگاهی بهتر از این را خواهم داشت، این را ممكن است او نگفته باشد از نظر ظاهری، ولی از نظر واقعی اینطور است، جریان اینطور است، نمیدانم میتوانم خوب بیان كنم یا نه؟ خدا میخواهد بفرماید كه این شخص اشتباه كرد، واقع آن این بود كه اگر این برگردانده به طرف خدا و اعتقاد به قیامت پیدا میكرد و یا اعتقاد واقعی او، فطری او باقی میماند یا فطرت خود را اظهار میكرد این شخص، حتماً جایگاهی بهتر از این داشت، این را میخواهد بگوید. اگر اشكالی دارید بگویید.
آیا این قول خود آن شخص است؟
قول خود او است، ولی خیلی از آیات قرآن- حالا من اگر به یاد بیاورم- هست كه طرف نگفته است، حتی در دل او هم نگذشته است، ولی فطرت او باید این را بگوید، یعنی خدا اینطوری او را خلق كرده است. دقت میكنید؟ مثلاً این را به طور كلی هم داشته باشید كه گاهی اینطوری است كه خدا زبانحال واقعی طرف را بیان میكند، یعنی مثلاً الآن یك كافر را فرض كنید، یك كافر بسیار سختی، این شخص را خدا برای چه خلق كرده است؟ برای اینكه او را خلیفةالله كند و خلیفةالله باشد، این شخص الآن اظهار كه میكند میگوید: من نه به خدا اعتقاد دارم، نه به قیامت اعتقاد دارم و نه به هیچ چیز. اما اگر این خاكستری كه روی آتش فطرت او، روی نور فطرت او نشسته است، عقب بزنیم، میبینیم كه میگوید هم به خدا اعتقاد دارم، هم به قیامت اعتقاد دارم و هم به همه چیز، دقت كردید؟ چنین حالتی، این میخواهد آن معنا را بگوید كه میگوید: « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً » این به لفظ میگوید، به زبان میگوید « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ » اما در فطرت خود، در واقعیت كار این است كه اگر اینطوری نگوید و واقعیتی كه هست آن را بگوید، این بهترین چیز را دریافت خواهد كرد.
سوال: آیا این زبان حال او است که این مطالب را بیان میکند؟
این زبان حال نیست، زبان قال او است.
سوال: آیا این شخص آن حرفها را می زند، که در آخرت هم برگردم به سمت خدا، چیزهای بهتری به من میدهد؟
ببینید ما یك وقتی- این خیلی طولانی میشود وإلّا بحث آن را عرض میكردم كه یك مقدار روشنتر بشوید- میگفتیم تمام مردم روی كره زمین ولایت علی بن ابیطالب را دارند و حال اینكه اینطوری نیست، هست؟ سنّیها، ناصبیها، كفار، ما باید مقدمهای این معنا را اثبات میكردیم. میگفتیم: آیا تمام مردم كره زمین علم را دوست دارند یا نه؟ مسلماً دوست دارند. پاكی را دوست دارند یا نه؟ بله. آنها متوجه نیستند این علم و پاكی در كجا جمع شده است و در كجا كامل است، اسم آن را بلد نیستند، متوجه هستید؟ اگر بدانند كه در علی بن ابیطالب جمع شده است، بخواهند یا نخواهند علی بن ابیطالب را دوست دارند دیگر. دقت میكنید؟ الآن هم ما میگوییم كه ممكن است انسان را یك زرق و برقی جذب خود كرده باشد و یك حرف اضافهای بگوید، اما واقعیت آن این نیست، حتی میشود گفت زبان او این نیست، حتی میشود گفت حقیقت او این نیست. یك نفری میگوید: من قبول ندارم كه آخرتی باشد، تو نمیفهمی قبول داری، به این دلیل، به این دلیل قبول داری، خود تو نمیتوانی اظهار آن را بكنی، به یاد نمیآوری كه آن را اظهار بكنی، همانطور كه درباره مثال علی بن ابیطالب گفته شد. یا همه مردم توحید را قبول دارند یا همه مردم لا حول و لا قوه الا بالله را قبول دارند، منتها یك مقداری باید اینها را باز كرد.
سوال: آیا میتوان از این آیه برداشت کرد که این حرفها ناشی از امید بیش از حد به خدای تعالی است؟
نه این شخص با آن حرف او منافات دارد، اگر برای خود او باشد، یعنی دوتای آن برای یك نفر باشد، یكی از آن ضد دیگری است. او میگوید: « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً » این دیگر كافر است، به قیامت حتی گمان هم ندارد تا چه برسد به اینكه یقین باید داشته باشد، گمان هم ندارد، و با این حرف او كه آخر آیه گفته است منافات دارد. ما طور دیگری نمیتوانیم آن را حمل كنیم، من به یاد نمیآورم ولی در تفاسیر هم قطعاً همینطور است.
سؤال: بنا بر روایت « الْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لَا خَیرَ فِیمَنْ لَا یأْلَفُ وَ لَا یؤْلَفُ » (الكافی/ج2-ص102) آیا میشود كه سالك إلی الله با اینكه در مراحل بالایی بوده است و دارای كمالاتی است، نه خود او اهل اُنس با دیگران باشد و نه اجازه دهد كه دیگران با او اُنس بگیرند. آیا این نشانه اُنس او با خدا است یا یك ضعف روحی است كه باید از خود دور كند؟
جواب: البته شخص سالك إلی الله اوایلی كه شروع به سیر إلی الله میكند، ممكن است یك ضعفهایی در او پیدا بشود و باشد ولی همینطور كه جلو میرود، كمكم شرح صدری پیدا میكند. لازمه شرح صدر این است كه هم جنبه ارتباط با بشری خود را حفظ كند، هم ارتباط خود را با خدا حفظ كند. ما مثل آن افرادی نیستیم، مثلاً مثل مسیحیت كه بگوییم باید انسان رهبانیت داشته باشد و از مردم فرار كند تا به خدا برسد. نه ما معتقد هستیم كه بندگان خدا مربوط به خدا هستند و اُنس با مردم، اُنس با خدا است، اگر در راه خدا باشد، یعنی وقتی كه انسان با ذات مقدس پروردگار مأنوس شد با بندگان او هم مأنوس است، بلا تشبیه اگر یك كسی وارد بر یك بزرگی بشود، یك مُشت نوكر و حشم و به اصطلاح افرادی در اطراف او هستند، اگر بگوید من با اینها نباید تماس بگیرم و فقط با خود آقا باید تماس بگیرم، این محدودیت فكری او را نشان میدهد، نسبت به همه چیزی كه مربوط به آن بزرگ است، باید انسان اظهار محبت بكند. باز یك مثال دیگر شما وارد حرم امام رضا علیهالسلام میشوید، بگویید من نه ضریح را دوست دارم، نه در را دوست دارم، نه مردمی كه آمدند اینجا زیارت، اینها را دوست دارم، فقط خود امام رضا را دوست دارم، درست است تو فقط او را دوست داری ولی اینها چون متعلقین و متعلقات او هستند، باید اینها را هم دوست داشته باشد، شرح صدر ایجاب میكند كه اینها را هم انسان دوست داشته باشد. روی این حساب شخصی كه سایر إلی الله است، سیر به سوی خدا میكند، آن وقتی كه حتی به خدا رسیده است و صددرصد مأنوس با خدا است، اگر از راه صحیح وارد شده باشد، از راه كج وارد نشده باشد، از راه صحیح، از همین صراط مستقیمی كه دین تعیین كرده است اگر وارد شده باشد، طبعاً به جایی میرسد كه هم مردم را دوست دارد، هم هرچه خدا خلق كرده است دوست دارد، هم با خدا مأنوس است، یك حالت شرح صدری پیدا میكند، همانطوری كه پیغمبراكرم و ائمهاطهار علیهمالسلام بودند. پیغمبر اكرم صلیاللهعلیهوآله طوری بود كه بدترین خلق خدا در كنار او بود، از نظر ظاهر با او همان رفتار را میكرد كه با سلمان انجام میداد، این معنای شرح صدر است. معنای این است كه انسان همه را بپذیرد، قبول بكند و حواس او جمع باشد كه اگر به خدا رسیده است یك جانبه فكر نكند، یكدندگی نكند، یك طوری نباشد كه مثلاً نتواند بیشتر از آنچه كه به او رسیده است بیشتر از آن فكر بكند، حواشی را هم قبول داشته باشد، مخلوقات خدا را قبول داشته باشد، اصلاً لازمه محبت به خدا این است كه هر چه را كه خدا خلق كرده است همه را دوست داشته باشد، مگر یك چیزهایی كه مربوط به پروردگار نباشد و مربوط به شیطان باشد.
سوال: آن الفتی که به مردم ضعیف الایمان اگر پیدا کند، اشکال ندارد؟
اگر كسی با این فكر جلو برود اُلفت هم پیدا بكند اشكال ندارد، یعنی خواهی نخواهی اُلفت پیدا میكند. شما الآن مثلاً رفتید مسجدالحرام- این را بگوییم كه هیچ حرفی در آن نیست- كنار كعبه نشستید، كعبه را دوست دارید، نگاه به كعبه میكنید، لذت میبرید، كعبه چیست كه شما به آن نگاه میكنید لذت میبرید؟ یك مُشت سنگ است، نهایت یك مكانی است، چرا دوست دارید؟ چرا از دیدن كعبه لذت میبرید؟ به خاطر این است كه این متعلق به خدا است. حالا اگر ما یك قدری فكر خود را باز كنیم، ببینیم همه این چیزها را خدا خلق كرده است، میبینید كه همه چیز را دوست داریم، از دیدن هر چیزی لذت میبریم، اینطوری میشود. اُلفت پیدا میكنیم، با آن اُنس پیدا میكنیم.
سؤال: خواهشمند هستم بفرمایید آیا موارد زیر جزء فلسفه میباشند یا خیر؟ هنر، ریاضی، فیزیك، شیمی، و آیا میتوان آنها را جزء علوم قبول داشت یا خیر؟
جواب: جزو فلسفه! فلسفه به طور كلی شامل همه علوم میشود، چون شناخت حقایق اشیاء است، حقیقت هر شیءای را، شناخت آن را، فلسفه میگویند و طبعاً شامل اینها میشود، مثلاً فیزیك، اینها را بالأخره به یك صورتی میشود به فلسفه وصل كرد.
آیا میتوان اینها را جزو علوم قبول داشت؟
علم هم هر چیزی كه یقینی باشد، صددرصد باشد این علم است، مثلاً من الآن یقین دارم كه الآن روز است، این علم است، حتی یك درصد هم احتمال نمیدهم شب باشد این علم است. از این جهت هم آن را جزو علوم میشود حساب كرد، اگر صددرصد باشد، چون اكثر این علوم مادّی فرضیات است و بعضی از آنها البته جنبه علمی پیدا میكند. ولی به هر حال هر چیزی كه صددرصد باشد، مثل اینكه بگوییم الآن روز است این علم است و هر چیزی كه یك درصد ولو احتمال دیگری بدهیم، یك درصد، این دیگر از علم بودن میافتد ظن میشود، اگر 50-50 باشد شك است، اگر پایینتر از 50 باشد میشود وهم، دقت كردید؟ اینها دیگر معلوم است، روشن است، اما آن كه در روایت دارد « إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل » منظور علمی است كه به درد همیشه انسان میخورد كه علم اعتقادات و علم احكام و علم اخلاق باشد، این سه علم به درد همیشه انسان میخورد، یعنی در دنیا، در آخرت، در عالم برزخ، همه جا به درد انسان میخورد و برای انسان مفید است و انسان را نجات میدهد ولی منحصر نكرده است كه كلمه علم در لغت به علم اخلاق یا علم احكام یا علم اعتقادات منحصر باشد، نه، هر چیزی را كه شما صددرصد یقین كردید و به آن رسیدید این علم است.
سؤال: با عرض ادب لطفاً بفرمایید در آیه شریفه سوره كهف كه خداوند میفرماید: « ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَی الْحِزْبَینِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً » (کهف/12) منظور از « الْحِزْبَینِ » آیا دو گروه از اقوام كهف هستند و اگر اینچنین است آن دو گروه چه خصوصیاتی داشتند؟
جواب: نه، دو دسته دیگر بودند كه این دو دسته، یك دسته میگفتند قیامتی هست، یك دسته میگفتند قیامتی نیست. مربوط به خواب آنها نیست، چون اصحاب كهف را خدا خواباند و بعد از سیصد سال آنها را بیدار كرد، برای اینكه مردم بدانند كه خدای تعالی روز قیامت مردم را زنده میكند، چون یك تفرقهای در بین مردم زمان اصحاب كهف اتفاق افتاده بود كه عدهای قیامت را منكر بودند و این « أَی الْحِزْبَینِ » منظور آن دو دسته هستند كه یك دسته منكر قیامت و یك دسته معتقد به قیامت بودند و خدا اینها را از خواب بیدار كرد برای اینكه این دو دسته، یك دسته بشوند.
اصحاب کهف و رقیم، اینها با هم فرق میکرده است یا اسم دیگری برای اینها بوده است؟
نه كهف، ظاهراً آنطوری كه از تاریخ و روایات و اینها استفاده میشود، رقیم اسم محلی بوده است كه این پناهگاه در كنار آن بوده است.
پس چرا در آیه « ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَىٰ لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا » صحبت از اختلاف در مورد خواب است؟
من از اول همان را فكر كردم، گفتم دیگر اینجا سه تا اختلاف هست: یك اختلاف بین مردم است كه اینها چند نفر بودند. یك اختلاف بین مردم است كه قیامتی هست یا نیست. یك اختلاف بین خود آنها بوده است كه چند ساعت یا چقدر خوابیدند. این اختلافها است، حالا این آیه مربوط به همین قضیه قیامتی هست یا نه میباشد.
سؤال: با عرض سلام و احترام خواهشمند است بفرمایید آیا خداوند متعال خاصیت مواد را از روی آنها برنمیدارد و ما باید بر اساس همین چیزی كه ظاهر هست، برنامهریزیها و نظم زندگی خود را انجام دهیم یا اینكه هر شیء و مادّهای، چون خدا خواسته است، میتواند اثر و خاصیتی دیگر داشته باشد؟
جواب: خدای تعالی به هر چیزی یك اثر و یك خاصیتی عنایت كرده است، به غذاها، به داروها، به هواها، به آبها، خدا به اینها خواص خاصی عنایت كرده است، برای اینكه بشر از آن استفاده بكند و طبعاً اگر خدا بخواهد هر روز خاصیت هر چیز را عوض كند، مثلاً تا حالا نان سیر میكرده است از حالا انسان را گرسنه بكند. آب تا حالا انسان را سیراب میكرد و رفع تشنگی میكرد از حالا عطش بیاورد، هر روز « كُلَّ یوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ » (رحمن/29) را بیاوریم، اینجا جاری كنیم كه خاصیتها را عوض كند، نه دكتری میماند، نه غذاشناسی میماند و ما هم سرگیجه پیدا میكردیم كه بالأخره امروز این آب ما را سیراب می كند یا نمیكند، این غذا چطور؟ وضع بینظم میشد، به هم میخورد و این كار بسیار كار بدی بود از ذات مقدس پروردگار و علاوه بر اینكه عبث بود مضّر هم بود و خدا هیچ وقت چنین كاری نمیكند. خاصیتی را برای چیزی قرار داده است این همیشگی است، هم مردم نظم زندگی خود را بفهمند، هم اطباء بتوانند كار خود را بكنند، هم غذاشناسان بتوانند مطالب خود را بگویند. چرا، گاهی میشود كه یك مصالحی منظور میشود، مثلاً فرض كنید یك غذایی اینجا گذاشتند- جریان این است كه در یكی از جنگهای پیغمبر انجام شد- مسلمانها به كفار حمله كردند، كفار هم غذا درست كرده بودند كه بخورند، گفتند: خوب است اینها حمله كردند، گرسنه هم هستند، ما در این غذا سمّ میریزیم كه اینها بیایند بخورند و همه آنها بمیرند، سمّ ریختند. اینجا جایی است كه خدا عوض بكند، لذا آن رهبر و رئیس آنها گفت: بسم الله بگویید- چون احتمال دادند كه آنها این كار را كرده باشند- غذا را بخورید هیچ چیزی نمیشود. اینها هم بسم الله گفتند و غذا را خوردند، اینجا جای استثناء است، مثل معجزه است، كارهای غیر عادی جنبه معجزه دارد. اگر شما مریض شدید راه طبیعی آن این است كه بروید پیش طبیب و داروی او را بخورید و اگر هر كاری گفته بكنید، طبیعی آن این است. حالا اگر استثنائاً یك معجزهای شد و شما بدون خوردن دارو و بدون خوردن مثلاً بعضی از غذاها و اینها، خوب شدید این استثناء است و خدا هم خیلی به اشخاص رو نمیدهد كه از این راه زیاد استفاده بكنند، چون این راه، بعضی از افراد مقدسی ممكن است باشند، بگویند ما فقط با استخاره و با بسم الله و نمیدانم دعا خواندن و اینطور چیزها خود را درست میكنیم و این را تبلیغ هم بكنند كه برنامه الهی به هم بخورد، نظمی كه خدا قرار داده است آن را به هم بزنند، خدا جلوی این را هم میگیرد، گاهی اصلاً آنچنان انسان را در فشار میگذارد تا خود او مجبور بشود به همان چیزی كه خدا قرار داده است تن بدهد، این هست و یك موارد استثنائی ممكن است پیدا بشود كه معجزهای بشود، یك قانونی به هم بزند- آن دست خدا است- خدای تعالی به خاطر یك مصلحت خاصی و این هم خیلی كم اتفاق میافتد.
سؤال: لطفاً بیان فرمایید چطور زیارت آقا علیبنموسیالرضا علیهالسلام گناهان آینده انسان را مورد بخشش قرار میدهد؟
جواب: كسی نگفته است كه گناهان آینده انسان مورد بخشش واقع میشود، چون این یك جواز گناه كردن است، در هیچ جا چنین چیزی نداریم كه حالا رفتی حرم حضرت رضا علیهالسلام زیارت كردی از حالا بیا برو دیگر مشغول گناه باش، گناه تو بخشیده شده است، گناه بكنی و نكنی فرقی نمیكند. نه در روایات داریم، نه در آیات داریم، هیچ جا. اگر میبینید كه یك وقت در آیه شریفه « إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبیناً * لِیغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ » (فتح/1-2) معنای آن این نیست كه هرچه قبلاً گناه كردی بخشیده میشود و هر چقدر هم بعداً گناه بكنی بخشیده میشود. آخر قبل و بعد را ما باید بسنجیم، قبل و بعد از آن لحظهای كه انسان این كلام به او گفته میشود هست یا نه. ببینید من یك وقتی به شما برخورد میكنم میگویم از حالا شما هر چه كه كردید من گذشتم و بعداً هم هر چه كه بكنید من از شما میگذرم، معنای این همین است كه برداشت شده است و اشتباه هم هست. اگر من به شما گفتم كه نه هر چه كه در قدیمها كار بد كردی، هر چه هم بعد از قدیمها كار بد كردی من گذشتم، یعنی هرچه كه قدیم مثلاً ده سال قبل، هر چه كه بعد از ده سال قبل، تعیین وقت قدیم و جدید آن یك مقطعی باید داشته باشد، آن مقطع ببینیم چه موقع است. تبادل اولیه اگر مطلقا گفتیم مقطع آن این است كه همین الآن كه من دارم صحبت میكنم، قبل آن و بعد از اینكه صحبت كردم. این از قرائن استفاده میشود كه این نیست، مثلاً كسی كه حضرت رضا را زیارت كند « غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوبَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْهَا وَ مَا تَأَخَّرَ » (كافی/ج9-ص337) « تَقَدَّمَ مِنْهَا » یعنی گناهانی كه قدیمی است و گناهانی كه بعد از قدیمی، بعدی است « وَ مَا تَأَخَّرَ » تا حالا. معلوم شد؟ هیچ جای قرآن و روایات و هیچ وقت خدای تعالی چنین- یعنی قرینه ما داریم- اجازه مطلقی به انسان نمیدهد كه شما از این به بعد میتوانید گناه بكنید و خدا گناهان شما را میبخشد.
سؤال: ضمن عرض تشكر از زحمات حضرت استاد خواهشمند هست بفرمایید اینكه قرآن برای جاهلین خسارت است به چه معنا است؟
جواب: خود آیه شریفه قرآن میفرماید: « وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ » (اسراء/82) شفاء هم بیشتر در ذهن ما میآید كه قرآن شفاء امراض بدنی است، نه بدن در قرآن خیلی به آن صورت مطرح نیست كه برای ما مطرح است، چون یك چیز گذشتنی است، مثلاً لباس همان اندازه كه برای ما مطرح است برای خدای تعالی هم بدن نسبت به روح همان اندازه مطرح است. قرآن شفاء برای امراض روحی انسان است و رحمت و مهربانی خدا است برای مؤمنین، این كه معلوم و روشن است. اما اگر كسی وارد یك جایی شد كه خیلی میتوانست استفاده بكند، ولی نكرد یا بیاعتنایی كرد یا به آن بیتوجهی كرد، مثلاً حالا بیاوریم روی همین جنبههای ظاهری، وارد یك مجلسی شد همه گونه غذا آنجا گذاشتند، این هم گرسنه است ولی زد غذاها را از بین برد و هیچ استفادهای نكرد و گرسنه برگشت و بلكه از گرسنگی مُرد، این شخص را میگویند كه همین سفره، همین سفرهای كه در این خانه بوده است، این برای شخصی كه ایمان دارد كه این غذا برای او مفید است، سیركننده، تقویتكننده، بلكه برای او شفاء است و برای آن كسی كه ظلم كرده است، ظلم یعنی اینكه زده و همه اینها را از بین برده است، این سفره را نادیده گرفته است، برای او خسارت است و زیان است و ضرر است كه چرا؟ به خاطر اینكه ظالم بوده است.
سؤال: لطفاً دامنه صبر و تحمل در مقابل دیگران، خصوصاً افرادی كه دارای اخلاقیاتی بسیار بد میباشند كه بعضی از اوقات محبتهای ما را ندیده گرفته و بر خلاف آن عمل مینمایند را بیان بفرمایید و آیا مدارا در همه جا و با همه افراد باید رعایت گردد؟
جواب: هر چه انسان بتواند صبر و تحمل خود را بیشتر كند بهتر است. ما میبینیم وقتی كه پیغمبر اكرم میبیند حضرت حمزه را در جنگ اُحد كه مُثله كردند و آنطور كُشتند، میتواند مؤاخذه بكند و میتواند لاأقل قصاص بكند. خدای تعالی به او میفرماید: « وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ » (نحل/126) در عین حال همانجا میفرماید اگر صبر كنی بهتر است و پیغمبر هم صبر كرد. دیگر از این هم بالاتر ظاهراً نمیشود، چون حضرت حمزه برای پیغمبر خیلی عزیز بود، برای پیغمبر سیدالشهداء بود و به طرز بدی هم او را كُشته بودند، او را مُثله كرده بودند، جگر او را درآورده بودند، بینی او را بریده بودند، خیلی بد وضعی به وجود آورده بودند. صبر در هر صورت اگر مفسدهای نداشته باشد، بهتر از كمصبری و كمتحملی است، چون كمتحملی در اثر ضعف به وجود میآید، هر چه انسان قویتر باشد روحیه او بهتر است، این دیگر دو دو تا چهارتا است، هرچه بتواند خود را كنترل بكند و به اصطلاح كمصبری نكند بهتر است، إلّا اینكه ممكن است مفسدهای داشته باشد كه اسم آن هم دیگر كمصبری نیست، آن حسابشده است، كاری است، مثلاً فرض بفرمایید یك نفر در محلی لیدر آن محل شده است، هر كسی را میزند، هر كسی را اذیت میكند، همه هم در مقابل او تسلیم هستند، این هم از این وضع لذت میبرد، چنین حالتی است. اگر این را یك مقداری تنبیه نكنند، او را قصاص نكنند، این میداندار میشود. بعضیها این طوری هستند، زمانهای سابق كه خیلی بودند، ولی الآن هم هستند. یكی از اعتراضات ما به كتاب إنجیل همین است، إنجیل میگوید اگر شریر، با قید شرارت، شریر یعنی كسی كه شر است، وجود او شر زا است، این اگر به روی تو تپانچه زد، سیلی زد، اگر طرف راست تو بود طرف چپ خود را هم بگیر، یعنی بگو یكی دیگر هم بزند. اگر قبای تو را گرفت عبای خود را هم بده. اگر یك قدم به طرف تو به جهت ظلم برداشت- اینها عبارات انجیل است- تو ده قدم او را راه بده، كه هیچ مسیحی تا حالا چنین عملی نكرده است، مثلاً الآن اگر مسلمانها یك مملكتی از ممالك مسیحی را بگیرند آنها بگویند، آن مملكت آن طرفی هم برای شما بیایید بگیرید، چنین كاری نمیكنند. یا یك مسیحی را پیدا بكنی یك سیلی بزنی اگر آن طرف صورت خود را هم گرفت، به انجیل عمل كرده است. این درباره شریر میگوید كه چنین باشید. این اعتراض است، به جهت اینكه به شریر نباید اینطوری رو داد، خدای تعالی در قرآن كلام حقی فرموده است: « وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ » (بقره/179) برای شما در قصاص زندگی است، یعنی اگر شما قصاص بكنید زندگی دارید، یك عدهای هستند در دنیا اصلاً به طور كلی اینطوری هستند كه میخواهند همه چیز را از بین ببرند، فقط خود آنها باشند. یك كِبری، یك نخوتی، یك حالت تفوقجویی، یك حالت شرارتی دارند، این را اگر سر جای خود ننشانند، زندگی را از بین میبرد، لذا « حَیاةٌ » حیات است. در این موارد كه به اصطلاح یك مصلحتی در كار باشد اینجا هم قصاص باید كرد، این دیگر كمصبری هم نیست، این اتفاقاً عین صبر است، چون بردبار بودن در راه رسیدن به هدف، خود این صبر است. این عین صبر است و این هم منافات با صبر ندارد.
سؤال: از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه فرمودند: « لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ » (کافی/ج3-ص270) مستخف به نماز چه كسی است؟ به عبارت دیگر استخفاف نماز به چه معنا است؟
جواب: همان معنایی كه معمولاً بیان میكنند سبك شمردن نماز. نماز در دین به عنوان رُكن است، اركان است، رُكن دین معرفی شده است كه « مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ كَفَرَ » (عوالیاللئالی/ج2-ص224) كسی كه نماز را، ولو یك ركعت آن را عمداً ترك بكند، این كافر است. نماز یك چیزی است كه در لابلای زندگی انسان، صبح، ظهر، عصر، مغرب، عشاء گذاشتهاند كه ما همیشه متعهد باشیم، همیشه « إِیاكَ نَعْبُدُ وَ إِیاكَ نَسْتَعینُ » (فاتحه/5) را منظور كنیم، همیشه با خدا باشیم، همیشه خدا را بندگی كنیم، همیشه از خدا كمك بگیریم. بنابراین اگر اینطور نماز خواندیم و نماز را انجام دادیم به نماز اهمیت دادیم و همانطوری كه آیه شریفه میفرماید: « إِنَّها لَكَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ » (بقره/45) نماز برای خاشعین یك امر عادی است، یك امر طبیعی است. ولی برای آنهایی كه به زور میخواهند نماز بخوانند و خشوع ندارند، برای اینها سنگین است، برای اینها نماز خواندن سخت است و چون برای اینها سخت است به آن تخفیف میدهند، آن را كوچك میكنند. من زیاد دیدم افرادی كه در نماز جماعت، نماز جماعت بالأخره تا « السَّلَامُ عَلَیكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ » با هم تمام میشود، بعضیها در هواپیما هم كه میخواهند سوار بشوند در صف میایستند كه جلو وارد بشوند، تو جلو وارد بشوی، صندلی تو معین است، هواپیما هم كه همه را با هم یك جا میرساند، اگر هم بخواهد سقوط بكند، با هم سقوط میكنید، این چه عجلهای است كه فشار میآوری من نفر اول باشم، كه چه بشود؟ چنین حالاتی در روحیه ماها هست، بنشین آنجا اگر تو نفر آخر هم باشی كه وارد هواپیما بشوی میروی بالأخره سر جای خود مینشینی، چنین روحیاتی در ما هست. نماز در جماعت با هم تمام میشود دیگر تو چرا زودتر میروی به سجده؟ چرا زودتر از امام جماعت به ركوع میروی؟ چون مستخف نماز بودیم، نماز را در غیر جماعت تند خواندیم، حالا این آقا نماز را طول میدهد، میگوید بگذار من جلوتر بروم. من زیاد دیدم افرادی كه از امام جماعت زودتر به سجده رفتند، زودتر به ركوع رفتند، كه واقعاً هم اگر عمدی باشد نماز آنها باطل است، حرفی نیست. مستخف به صلاة این است كه اهمیت به نماز نمیدهند، این نماز اصلاً یعنی چه؟ برای چه چیزی هست؟ فكر نكنید مستخف به صلاة شامل ماها نمیشود، ما كه اول وقت میخوانیم. اول وقت خواندن شرط آن نیست، قرائت صحیح خواندن هم شرط آن نیست، مواظب اركان آن هم بودن شرط آن نیست، مسائل آن را هم بلد بودن شرط آن نیست، اینها جزو كار هست ولی شرط آن نیست، آن چیزی كه شرط آن است این است كه بدانی نماز چه تأثیری در تو دارد، چه اثری در تو خواهد گذاشت. شما غذا را میخوری، خیلی با آداب و رسوم، مثلاً با چنگال و قاشق و نمیدانم ظرف آب را كه میخواهی بگیری با دستمال كاغذی میگیری و نمیدانم ظرف تو با ظرف او قاطی نشود و امثال اینها، ولی به اینكه این غذا چه فایدهای برای من دارد، چه اثری در وجود من دارد، هیچ وقت فكر نكردیم. باید بدانیم نماز چه اثری در ما دارد، اقلاً نماز طبق صریح قرآن كه « الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ » (عنکبوت/45) نهی از فحشاء و منكر میكند، نهی از بغی میكند، حداقل این اندازه را باید ما از نماز توجه داشته باشیم تا مستخف به صلاة نباشیم، وإلّا مستخف به صلاة هستیم. شما یك غذایی را سر سفره نشستهای، با تمام شرایط و همه قوانین آن و همه جنبههای حفظ الصحه، آن را خوردی، اما میدانستی این غذا برای تو ضرر دارد یا مثلاً این غذا با مزاج تو سازگار نیست، پس تو مستخف به این مسئله بودی، یعنی اهمیت ندادی به این مسئله خاصیت غذا برای وجود خود، بلكه فقط به رنگ و ظاهر آن توجه كردی. معنای مستخف این است كه بالأخره انسان بداند كه این نماز برای او چه فایدهای دارد و فایده آن را منظور بكند و وقتی كه فایده آن را منظور كرد با توجه نماز بخواند و خضوع و خشوع داشته باشد.
سؤال: در كتاب دو مقاله صفحه 25 فرمودهاید: بهترین روش در تفسیر قرآن این است كه ابتدا مفسرین موضوعی را تعیین و فصلی را برای آن در نظر بگیرند، سپس تمام آیات و روایاتی كه درباره آن موضوع نازل و نقل شده است كنار یكدیگر گذاشته، مانند مرحوم مجلسی اقدام نمایند و در صفحه 32 همان كتاب فرمودهاید: اما تفسیر موضوعی كه اخیراً متداول شده است، به هیچ وجه سابقهای بین مفسرین با عنوان تفسیر ندارد و نباید آن را در ردیف مناهج تفسیری قرآن كریم قرار داد. لطفاً بین این دو مورد كه ظاهر آن تناقض دارد چگونه جمع میشود؟
جواب: چطور تناقض دارد؟ اگر سؤالكننده هست به ما بگوید كه چطور این دو تا مطلب با هم تناقض دارد؟ تفسیر موضوعی معنای آن این است كه مثلاً درباره تقوا ما همه آیات را جمع بكنیم و این آیات را مفسر یكدیگر قرار بدهیم كه در همه جا مفید نیست، همه جا هم كارآمدی ندارد. آن چیزی كه ما گفتیم كه تفسیر واقعی است و بین خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام مرسوم بوده است، ببینید قرآن از جانب خدا نازل شده است بدون حرف، كلمات پیغمبر هم به صریح قرآن از جانب خدا است و وحی است، در ارتباط با دین و قرآن كه میفرماید: « إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحى » (نجم/4) وحی است، كه از جانب خدا رسیده است و كلمات ائمه اطهار علیهمالسلام، آنها هم هرچه گفتند از قول پیغمبر اكرم گفتند، یك كلمه در امور دین از خودشان حرفی نزدند، این هم مسلّم است، ببینید سه تا جریان هست: قرآن از جانب خدا، كلمات پیغمبر از جانب خدا، كلمات ائمه هم از جانب پیغمبر و پیغمبر باز از جانب خدا، پس همه آن یك ظرف میشود. یك وقت همه اینها را در یك جا، در یك كتاب مثل بحارالأنوار جمع میكنند، این بحارالأنوار در واقع یك تفسیر قرآن است، منتها فلّه است به قول امروزیها، همینطور در هم ریخته است، یا اگر فصل فصل هم شده است این مسئلهای نیست، باز هم فلّه است. یك وقت هست یك مجتهدی میآید مثلاً مثل صاحب جواهر، میآید آیات و روایات، چه روایات پیغمبر و چه روایات ائمه را، روی اینها كار میكند، دقت میكنید؟ اجتهاد میكند، مثلاً برمیدارد یك حكمی از داخل اینها در میآورد، به اینها میگوییم تفسیر قرآن. شما میتوانید كتاب جواهر مرحوم صاحب جواهر را بگویید این یك دوره تفسیر احكام قرآن است، اگر غیر از این هم بگویید درست نیست و میتوانید كتاب بحارالأنوار را بگویید یك دوره تفسیر قرآن است. اگر یك وقتی مثل مرحوم مجلسی، یعنی همان روایات و آیات را برداشت فصل فصل كرد، این با روایات، فصل فصل كرده است. آیات را اول آورده است، بعد روایات و بعد هم نظرات خود را كه خیلی فلّه نباشد، چیز نباشد و آن را اینطوری كرده است. یك دفعه دیگر سوال را بخوانید، ببینم منظور ایشان چیست كه فكر كردند تضادی هست!
بهترین روش در تفسیر قرآن این است كه ابتدا مفسرین موضوعی را تعیین و سطحی را برای آن در نظر بگیرند، سپس تمام آیات و روایات،
حالا همینطور كه میخوانند من عرض كنم، مثلاً فرض كنید كه بهترین تفسیر این است كه مثلاً درباره توحید، شما آیات قرآن را كه مربوط به توحید است میگذارید، بعد روایات، بعد اگر كه شما مجتهد هستید نتیجهای از مجموع این میگیرید. سوال را ادامه دهید.
سپس آیات و روایاتی كه درباره آن موضوع نازل و نقل شده است كنار یكدیگر گذاشته مانند مرحوم مجلسی اقدام نمایید. اما تفسیر موضوعی كه اخیراً متداول شده است،
بله، پس ببینید تفسیر موضوعی كه اخیراً متداول شده است، ما الآن داریم در بین كتبی كه چاپ شده است تفسیر موضوعی، معنای تفسیر موضوعی این است كه ما از خود آیات موضوعی را دربیاوریم، از باب مثال مثلاً خدای تعالی میفرماید: « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ » (فاتحه/6) خدا میفرماید: ما بگوییم « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ » صراط مستقیم را به ما راهنمایی كن. در یك جای دیگر قرآن میفرماید: « وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » (یس/61) پس میبینید كه این صراط مستقیم را این آیه تفسیر كرد، تفسیر قرآن به قرآن هم گفته میشود، البته تفسیر قرآن به قرآن موضوعی نیست، ولی وقتی كه این آیات را جمع بكنیم و كنار هم بگذاریم هم تفسیر آیات به آیات میشود و هم تفسیر موضوعی اسم آن میشود. تفسیر موضوعی و تفسیر آیات به آیات تفسیر كاملی نیست، یعنی نمیتواند همه آیات را تفسیر كند، حتماً روایات باید باشد، حتماً كلمات خاندان عصمت و طهارت كنار آن باشد، چون اگر اینطوری نبود، یعنی میشد از خود قرآن همه حقایق را بدون روایات استفاده كرد پیغمبر اكرم نمیفرمود: « إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا » (بحارالأنوار/ج2-ص100) یا « مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا » این كلمات را بیان نمیفرمود، یعنی میفرمود: « إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ القرآن مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبدا » همین تمام میشد، دقت كردید؟ پس باید حتماً روایات باشد، این تفسیر موضوعی كه من در این جا اشاره كردم البته منظور من همانهایی است كه تازگی متداول شده است كه بعد از تفسیر قرآن به قرآن هم طبعاً متداول شده است و اینطوری نه تفسیر قرآن به قرآن آن را ما تفسیر كاملی میدانیم- نه ما كامل ندانیم، خود كسانی هم كه مینویسند كامل نمیدانند- نه تفسیر موضوعی آن را، دلیل آن هم این است كه شما ركعات نماز ظهر را از تفسیر قرآن به قرآن دربیاورید، كه یقیناً نمیتوانید دربیاورید. خدا در قرآن گفته است نماز بخوانید اما نگفته است چند ركعت بخوانید، ظهر چند ركعت، عصر چند ركعت، حالا ما روایت نداشته باشیم، از خود قرآن چطور میشود استفاده كرد كه ظهر چهار ركعت است، عصر چهار ركعت است، مثلاً عشا چهار ركعت است، اینها را از كجا میشود به دست آورد؟ لذا تفسیر كاملی نیست، حالا اصل آن آیا به ما اجازه دادهاند یا ندادهاند، آن بحث دیگری است ولی بر فرض هم اجازهای داده باشند، تفسیر آیات به آیات یا تفسیر موضوعی، تفسیر كاملی نمیتواند باشد.
نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یاالله، اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و سهل مخرجهم، اللهم صلی علی محمد و آل محمد، خدایا ما را از یاران خوب امام زمان ما قرار بده، قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما، رفع گرفتاریهای مسلمین بفرما، خدایا به آبروی ولی عصر ما را با حقایق قرآن آشنا بفرما.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۵ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
با اینكه گفته بودیم سؤالات را نپرسند تا سؤالات روز قبل را جواب بدهیم، باز هم زیاد است، آقایان توجه كنند من خلاصه میگویم در اینجا، البته حق دارند كه در وسط توضیح بخواهند ولی كوشش كنند، خوب دقت كنند چون من كوشش میكنم كه جواب سؤالات جامع و مانع باشد إنشاءالله.
سؤال اول این است كه در سؤالات اینترنتی نوشتند كه درباره أجنه و پریان و ملائكه، ارتباط با اینها گناه است، شما گفتید كه بله اشكال دارد. حالا منظور از حرام بودن در چگونه و چه نوع ارتباطی است؟
جواب: یك وقت هست میخواهند تصنعی ارتباطی برقرار كنند، مثل یك هنرهایی كه انسان انجام میدهد، و تزكیه نفس نكرده، مقدمات آن را انجام نداده، زیاد دیدیم كه با أجنه ارتباطاتی كه برقرار میشود آنها بیشتر انسان را اذیت میكنند تا انسان از آنها استفاده بكند و ناراحتیهایی به وجود میآورند، چون أجنه بر دو بخش هستند: یك بخشی از أجنه شیاطین هستند، شیاطین خیلی هم دوست دارند شما با آنها ارتباط برقرار كنید و رفیق آنها باشید، بلكه اقدام از ناحیه آنها هم شروع میشود و ارتباط با شیطان و شیاطین به طور كلی در قرآن نهی شده است و حرام است. ارتباط با أجنه مؤمن، ارتباط چه نوع ارتباطی باشد؟ مثلاً بیاید كمك شما بكند، برود مثلاً پول بانك را بردارد، بیاورد به شما تقدیم بكند، كارهای حرام، كارهایی كه خود انسان نباید بكند، اینطور كارها را بكند؟ اینكه معلوم است حرام است. یك وقت هست كه انسان دوست دارد از أجنه چیزهایی سؤال بكند، مثلاً از آینده خبر بدهد، از گمشده خبر بدهد، اطلاعات آنها خیلی درست نیست، اینكه معروف شده است كه اطلاعات زیادی دارند، از غیب اطلاع دارند و چه، نه اطلاعات اینها بیشتر از ماها نیست، فقط بدن آنها دیده نمیشود، آن چیزی كه خدا در قرآن أجنه را معرفی كرده است این است و بیشتر از این هم ما قبول نداریم، بدن آنها در دنیا طوری خلق شده است كه دیده نمیشود، ولی برای ما دیده میشود، همین، وإلّا شاید اطلاعات آنها كمتر از ماها هم باشد، یعنی ما اگر تزكیه نفس كنیم اطلاعات ما بیشتر از آنها است و به همین جهت هم خدای تعالی قضیه حضرت سلیمان را عنوان میكند كه انسان دارای علم بود، آن علمی كه تخت بلقیس را از شش ماه راه به یك چشم بر هم زدن آورد ولی عفریتِ از جن، عفریت یعنی خیلی شخصیت مهمی از جن آنجا بود، این قدرت را نداشت. پس قدرت انسان بیشتر از او است به شرط اینكه تزكیه نفس كند و خود را به مقام آصف بن برخیا برساند وإلّا آنها هم ما هستند، هیچ فرقی نمیكند، همه اینهایی كه میگویند جن به ما اینطوری گفت، چه به ما اینطوری گفت، همه اینها دروغ است و هیچ باور نكنید. به همان اندازهای كه قرآن به ما جن را معرفی كرده است، همان اندازه بیشتر ما نسبت به أجنه اعتقاد نخواهیم داشت. تازه بعضیها همان را هم انكار میكنند، میگویند منظور از جن انسانهای بد هستند، شیاطین انسانهای بد هستند، انسانهای خوب و انسانهای بد را به دو دسته تقسیم میكنند: یك دسته إنس هستند و یك دسته جن هستند كه این هم باز حرف غلطی است، نه، جن وجود دارد و هست ولی اطلاعات آنها بیشتر از ما نیست، چه از آینده و چه از گذشته و چه از حال، و كارهای بیشتری از ما هم نمیتوانند بكنند. اگر آنها تزكیه نفس كرده باشند ما بهتر از آن را میتوانیم انجام بدهیم، اگر تزكیه نفس نكردند كه مثلاً شیاطین هستند ارتباط با شیاطین حرام است، پس در هر صورت میشود گفت بیاشكال نیست و این كار اشكال دارد، حالا اگر بشود.
سؤال بعدی این است كه اگر سالك إلی الله بعد از مرحله یقظه و توبه و در مرحله استقامت یا بعد از آن گناهی انجام دهد تكلیف او چیست؟
جواب: تكلیف او این است كه این نه بیدار شده است و نه توبه كرده است. چون بیدار بودن، مثلاً فرض كنید یك ظرف سمّی جلوی یك كسی هست، او این را برداشت خورد، باید بگوییم او یا غافل است یا دیوانه است. اگر غافل باشد باید کاری کند که از غفلت بیرون بیاید. اگر كه واقعاً گنهكار است پس توبه نصوح نكرده است، پس این دو مرحله را خوب نگذرانده است. شخصی كه این دو مرحله را گذراند برخلاف همه فرمایشاتی كه علما و بزرگان فرمودند- كه من میگویم علما و بزرگان- برخلاف همه این شخص كه مرحله توبه و یقظه را گذرانده باشد و دارای یقظه و توبه باشد، به هیچ وجه نباید گناه كند و گناه نمیتواند بكند. اگر گناه كرد، حالا یك كاری از دست او در رفت، نهایت این است، یك كاری از دست او در رفت این فوراً برود غسل كند، چون توبه این شخص برای یك گناه كوچك، مهمتر از توبه یك فردی است كه مثلاً میخواهد توبه نصوح را تازه شروع كند، فوراً میرود حمام و غسل توبه میكند، دو ركعت نماز توبه میخواند و استغفار میكند، إنشاءالله خدا دیگر به او اجازه نمیدهد كه معصیت بكند.
سؤال ایشان این است كه حضرت یوسف وقتی به كرسی سلطنت جلوس نمود از خدا درخواست كرد « تَوَفَّنی مُسْلِماً » (يوسف/101) خدایا مرا تا پایان عمر تسلیم اوامر خود قرار بده، « تَوَفَّنی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ » و من را به صالحین ملحق فرما، لطفاً بفرمایید چرا حضرت یوسف نخواست جزو متقین، محسنین، مؤمنین، مطیعین، صابرین قرار بدهد، بلكه ملحق شدن به صالحین را انتخاب كرد؟ و آیا میتوان گفت به خاطر آنكه « أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ » (انبياء/105) حضرت یوسف ملحق شدن به امام زمان ارواحنافداه را از خدا درخواست داشته است.
جواب: خیلی خوب، حرفهای ایشان میشود گفت، هم سؤال هست و هم جواب. طبعاً حضرت یوسف اگر میدانست كه « أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ » و منظور حضرت یوسف آن صالحون بوده است كه همین امتیاز خوبی است، ولی شاید هم نمیدانسته است، چون أنبیاء غیر از پیغمبر اكرم همهی علوم را نداشتند، اطلاعات كافی نداشتند، اما بعید نیست كه این اطلاع را لااقل داشته باشند، چون از اطلاعات بسیار مهمی است كه حضرت آدم هم وقتی كه « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها » (بقر/31) ملائكه ساكت شدند، به خاطر این بود كه در آن علومی كه خدا به حضرت آدم داده بود (علوم أسماء)، این مطلب بود كه بندگان صالح خدا وارث زمین میشوند و منظور هم قطعاً زمان ظهور است، چون از زمان وفات پیغمبر اكرم تا امروز زمین را، آن هم تمام زمین را « أَنَّ الْأَرْضَ » كل أرض « یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ » تا حالا بندگان صالح خدا صاحب آن نشدهاند و حتماً این مربوط به بعد از ظهور است و بسیار سؤال و جواب عالی و خوبی بود. البته اگر میگفت « وَ أَلْحِقْنی بِالمُتَقین » شما میگفتید چرا نگفته است « وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ ». اینها هم هست، یكی را باید انتخاب كند، صالحین آنهایی هستند كه هم عمل خوب دارند، هم باطن خوب دارند، میشود گفت صالحین از صدیقین هم یك مرحله بهتر هستند و همیشه هم این صالحین بودند.
سؤال بعدی كه باز برای ایشان است و سؤالات خوبی میكنند، حضرت یوسف بعد از آنكه امتحانات مختلف را با موفقیت پشتسر گذاشت، به درگاه خدا عرضه داشت: « رَبِّ قَدْ آتَیتَنی مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیی » (یوسف/101) با توجه به اینكه مضمون این سه جمله با فرمایشات حضرت صادق علیهالسلام در بیان حقیقت عبودیت مطابقت دارد، آیا میتوان گفت كه حضرت یوسف نیز با اظهار این جملات به حقیقت عبودیت اعتراف كرده است؟
جواب: از این جملات این استفاده زیاد نمیشود « رَبِّ قَدْ آتَیتَنی مِنَ الْمُلْكِ » یعنی خدایا تو به من مُلك، همان سلطنت مصر را دادی « وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ » مسائل احادیث منظور تنها تعبیر خواب نیست، یك بخش آن تعبیر خواب بود، تأویل یعنی به آن معنای واقعی خبرهای جدیدی كه مردم هنوز از آن اطلاع ندارند را به من یاد دادی، كه البته یك بخش آن، تعبیر خواب درست است و از باب اینكه « أَنْتَ وَلِیی » تو ولی من هستی، یعنی فرمانده محبوب من هستی، از این جمله هم خیلی آن معنای حقیقت عبودیت استفاده نمیشود، چون حقیقت عبودیت را حضرت صادق علیهالسلام میفرماید: « فاطلُب أوّلًا مِن نَفسِكَ حَقیقَةَ العُبودِیةِ… أن لا یرى العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللَّهُ إلَیهِ مُلكاً » (مشكاةالأنوار/326-327) « آتَیتَنی مِنَ الْمُلْكِ » میشود با سریشم و از این مسائل اینها را به هم چسباند، ولی صراحتی ندارد و خدا ولی او هست، خدای متعال فرمانده مُطاع برای حضرت یوسف هست و معنای عبودیت هم شاید همین باشد. اگر اشكالی هست بگویید؟ همه چیز را میشود یك طوری به همدیگر چسباند، ولی باید یك قدری هم صراحت داشته باشیم.
سؤال: نظرت عالی در رابطه با خط ریش چیست؟ و اصولاً یك سالك إلی الله و یك طلبه سرباز امام عصر ارواحنافداه آیا مجاز به خط ریش هست یا خیر، چون در بین اساتید این مسئله اختلافی است.
خط ریش اصلاً چیست؟ من این را نمیدانم؟
یعنی بالای آن را بزنند؟ هر جایی كه جزو ریش حساب نمیشود میتوان زد، زیر گلو را میشود زد ولی اگر میخواهید یك قیطونی درست كنید و اینها انسان بدتركیب میشود. یك كسی میگفت: اگر حضرت یوسف یك خط ریش میگذاشت و سر خود را هم از تَه میتراشید زلیخا هیچ وقت به او نگاه نمیكرد. به هر حال هر چیزی كه جزو ریش است با تیغ نزنند، اینجاها اشكالی ندارد، اینها موهای زاید است، در صورت بعضیها زیاد مو وجود دارد یك مقدار میتوانند، بعضیها كمتر، خط انداختن و یك قیطونی درست كردن مثل سنّیها، شاید اشكال نداشته باشد، چون ریش این اندازه را شامل میشود ولی برای سالك إلی الله این بازیها روی سر و صورت او خیلی جالب نیست.
برای بچهها وقتی موهایشان را کوتاه می کنند یک خط ریش میتراشند، چطور؟
بله بچهها، نه بچهها از باب اینكه عادت نكنند كه اینجا را كه میزنند، آنوقت كمكم میبینند این پایینها مو آمد و باز میزنند از آن باب است وإلّا نه این اشكالی ندارد، حتی از روایات استفاده میشود كه این ریشهای پروفسوری هم اشكال ندارد ولی به هر حال چون ایشان نوشتند سالك إلی الله، من فکر میکنم سالك إلی الله به این كارها نمیپردازد و همینطور طبیعی اصلاح میكند، خیلی خوشگل، زیبا، خوشلباس، خوش قیافه، ولی روی ریش خود بازی درنمیآورد.
سؤال: منظور از آیه شریفه « فَأَتْبَعَ سَبَباً » (کهف/85) در سوره كهف چیست؟
جواب: اتفاقاً ما همین امروز رسیده بودیم به قضیه ذوالقرنین در برداشتهای خود، كه جزوههایی نوشتند. سبب، چون بعضیها انتظار دارند كه هر كاری كه میكنند غیر عادی باشد، الآن شما مریض شدی، دكتر نروی، بیمارستان نروی، هیچ كار نكنی، همان در خانه یك دفعه خوب بشوی، درسته میشود، ولی این كار طبیعی نیست، عادی نیست. یا مثلاً یك دفعه شب خوابیدید، صبح جیب شما پُر پول بشود، این هم نه، یا مثل ذوالقرنین از مشرق تا به مغرب عالم را همینطور یك دفعه فتح كنی، صبح بیایند بگویند همه در اختیار تو، اینها نیست، به وسیله، با سبب، اسباب باید انسان كارهای خود را انجام بدهد، با اسباب خود، دقت كردید؟ هر كاری، مثلاً خدا میخواهد پیغمبر را بردارد به آسمانها ببرد، پیغمبر یك طرف قضیه است و خدا هم یك طرف قضیه، بُراق برای او میآورد، به وسیله بُراق میرود، خود این مطلبی است. بُراق از برق است، یعنی یك چیزی كه سریع میرفت، مثل جعبهمانندی بود كه پیغمبر اكرم را در آن جعبه گذاشتند و مثل برق رفت. پس سبب، وسیله، همهی كارهای شما، حتی خود خدا همه كارها را میتواند انجام بدهد، همه ما را بدون ناهار سیر نگه دارد، همه ما را بدون خواب، سرحال نگه دارد، همه این كارها را میتواند انجام دهد. اگر بگوییم نمیتواند كه خدا نیست، پس میتواند ولی « أبى اللّه أن یجرى الأمور إلّا بأسبابها » از اول خلقت كه خود او شروع به خلقت كرد، فقط یك چیز را مستقیم خلق كرد، بقیه را خدا غیر مستقیم خلق كرده است. اما داده است دست اسباب، وسیله. پیغمبر اكرم وسیله خلقت است، ائمه اطهار وسیله خلقت هستند، امام زمان وسیله خلقت است و همینطور آمده است تا اینكه مثلاً این تریبون را آقای فانی با زحمت درست كرده است و وسیله ایجاد این تریبون است، تا آخر. معنای « فَأَتْبَعَ سَبَباً » این است. پیروی از سبب كرد تا همه جا را گرفت و قضیهی ذوالقرنین هم همینطور است. ذوالقرنین احتمالاً همین كوروش باشد، چون صاحب دو قرن، قرن به معنای شاخ است، یك كلاهی سر خود میگذاشت كه دو تا شاخ داشت، برای اینكه مردم را بترساند.
سؤال: در مجله خورشید مكه از سایت اینترنتی حضرتعالی سؤال در مورد برهان علیت به چاپ رسیده است و حضرتعالی در پاسخ فرمودهاید؛ برهان علیت از نظر ما صحیح نیست زیرا اگر خدا علت ایجاد اشیاء باشد مجبور است كه اشیاء را ایجاد كند و خدا به هیچ كار مجبور نیست.
جواب: ببینید علت به معنای چیزی كه وسیله ایجاد چیزی باشد. این یا علت تامه است یا علت ناقصه است، علت تامه آنطوری كه فلاسفه شرح میدهند، یعنی نمیشود كه او باشد این نباشد، یعنی نمیشود آتش باشد و سوختن نباشد، شما كاغذ را در آتش میاندازی و میروی، میگوید آقا شاید نسوخت، میگویی نه میسوزد. علت است، علت تامه است برای سوختن. حالا این را هم ما قبول نداریم، چون اگر علت تامه بود حضرت ابراهیم هم میسوخت. ولی از نظر عادی علت تامه است، یك چیزهایی هم هست علت اقتضاء است یا علت ناقصه است، یعنی یكی از علل گرم شدن این اتاق، این است كه باد داخل آن نمیآید، دور و بر آن بسته است. حالا تنها با این كافی است؟ نه، اگر هوا بیشتر سرد باشد سرد میشود، علت دوم بخاری روشن كردن است، علت سوم مثلاً بخاری را پُرزور كردن است، تا اتاق گرم بشود، میبینید چند تا علت دست به دست هم دادهاند. اگر این بخاری را شما در حیاط روشن كنید هیچ گرم نمیشود، ببینید پس یك علت دیوار و بسته بودن در است، یك علت بخاری روشن كردن است، حالا حداقل این دو تا علت. هر كدام از اینها علت ناقصه هستند و علت تامّه هیچ كدام از اینها نیست، علت تامّه همان آتشی است كه گفتم. علت تامّه مجبور از ایجاد معلول است، خوب دقت كنید، لذا از اسماء پروردگار علت نیست، هیچ وقت نگفتند علت، بعضی از فلاسفه میگویند علةالعلل، یعنی علت علتها، ولی نه در جوشن كبیر كه هزار اسم برای خدا هرطوری بوده است جور كردند در آنجا علةالعلل را ما نداریم. علت مجبور از ایجاد معلول است، شاید هم آنهایی كه میگویند خدا علت اشیاء است، خدا را مجبور بدانند، چون اصلاً خدا و خلق و همه اینها در آن مذاق قاطی شده است، اصلاً وجود یكی هست و علت و معلولی در كار نیست، این را به خاطر ما میگویند. بنابراین اگر آنجا گفتیم؛ علت نباید اسم خدا را گفت- البته برهان علیت بحث دیگری دارد- بدلیل اینکه اگر بگوییم ایجاد اشیاء حتماً علت میخواهد و علت آن خدا است، این غلط است، فقط به همین جهت كه آنجا خدا مجبور میشود كه خلق را ایجاد كند و نمیتواند خلق را ایجاد نكند، ما حتی همه علتهای تامّه را هم میگوییم علت تامّه نیست، چون خدا بالای سر آنها است، قدرت خدا هست، خیلی جاها علت تامّه را هم شكست داده است. چاقوی تیز گلوی نازك حضرت اسماعیل را نمیبُرد، آتش سوزان كه نمیشود نزدیك آن بروند، حالا حضرت ابراهیم را ما ندیدیم ولی مثل دیدن است چون در قرآن بیان شده است، ولی آنچه كه دیدیم، خود من در هند دیدم، هفت هشت قدم روی آتشی راه میرفتند، حتی بچههای كوچك، كه اگر شما یك سیخ كباب را به همان سرعت از روی آن رد كنی پخته میشود، كه برای من واقعاً از اینكه یك كوری جلوی چشم من شفاء پیدا بكند، این حركت مهمتر بود و حدود هزار نفر صف بسته بودند كه از روی آتش رد بشوند. یك نفر هم پای خود را سوخته ندید. حتی یك دانشجوی ایرانی بود، فردای آن روز ظهر ما را دعوت كرده بود، گفتم: پای خود را نشان بده من ببینم، گفت: شما هم شك میكنید؟ گفتم: خود من سه متری ایستاده بودم، گفتم صورت من فردا پوست میاندازد از بس كه حرارت آتش بود، پای خود را نشان داد، حتی موهای پشت پای او هم نسوخته بود، بعضیها با جوراب پلاستیكی روی آتش میرفتند. به هر حال این علت توضیحی كه خواستند همین اندازه بیشتر وقت شما را نمیگیرم.
سؤال: در مورد كسی كه در محیط نامناسب به سن تكلیف رسیده است و حدود ده سال نماز و روزه نگرفته است، چگونه قضا كند؟
جواب: این را باید فرد فرد بیایند پیش یك عالمِ آگاهی بگویند، چون عمل به تكلیفی كه خدا تعیین كرده است برای ترساندن مردم از روزه خوردن آن را نمیشود پیاده كرد، ده سال باید هشتاد سال روزه كفاره بگیرد. تحقیق كنند ببینند چقدر روزه خود را خورده است؟ چرا خورده است؟ به چه دلیل خورده است؟ بعد آنوقت روی همان فرد با آن خصوصیات شخصی كه دارد برای آن یك برنامهای تنظیم كنند، پس جواب كلی نمیشود داد.
سؤال: لطفاً بفرمایید كسی كه ذائقه معنوی ندارد چه كار كند ذائقه او باز شود؟
جواب: همان كاری كه مریضهایی كه ذائقه غذا خوردن ندارند؛ میكنند. شما میبینید كه امروز اشتها ندارید، حالا لابد غذا هم سنگین شده است، امروز را میگذرانید، شب هم اشتها ندارید، فردای آن هم اشتها ندارید، پس فردا هم همینطور، دیگر میروید پیش طبیب، میگویید آقا من اشتها غذا خوردن ندارم، چه كار كنم؟ او هم یك تحقیقی میكند، یك وقت هست كار او خیلی آسان است، یك مُسهل به تو میدهد، رودل تو رفع میشود و تمام میشود. یك وقت هست نه، یك مسائلی در معده شما هست، خدایی نكرده غدّهای، پیچ خوردگی چیزی، آن موقع دیگر تو را در بیمارستان میاندازند كه خدا برای هیچ كس نیاورد و حالا یا شما را درست میكنند یا از بین میبرند، بالأخره راحت میشوی. همان كار را برای ذائقه معنوی خود بكن، چند وقت است ذائقه معنوی تو باز نیست؟ من از اول اصلاً ذائقه نداشتم، پس تو مُردی خبر نداری، تو خواب هستی خبر نداری، برو تزكیه نفس بكن تا ذائقه معنوی پیدا بكنی. تو اگر رسیدی به آنجا كه خدای تعالی را در مقابل خود ببینی و بفهمی كه حقائق را نداری و متوجه بشوی كه خیلی از اعتقادات تو ناصحیح است، دیگر گرسنگی به تو فشار میآورد و ذائقه معنوی پیدا میكنی.
سؤال: یكی از دلایل برای عصمت انبیاء از خطا و اشتباه، ذكر شده است كه دلیل عقل است و اینكه چون آنها نبی هستند و باید اعمال آنها حجت باشد و اگر خطا و اشتباه داشته باشند، اعتماد مردم از آنها سلب میشود، آیا در زمان غیبت برای علما و مراجع نیز میتوان این دلیل را برای آنها إقامه كرد؟ به جهت اینكه آنها حجت هستند.
جواب: خدمت شما عرض شود كه حقیقت آن را بخواهید هیچ وقت خدا نخواسته است كه ما از كسی كه خطا و اشتباه میكند، پیروی كنیم، در كل. این خود ما هستیم كه خود را در جایی قرار دادیم كه آب آلوده میخوریم. اگر ما انسان حسابی بودیم، یعنی مردم این كُره زمین انسانهای حسابی بودند، امام عصر بود، ظاهر بود و هیچ وقت هیچ یك از ائمه نمیشد که نباشند. حالا نوبتی هم كه باشد بودند، بالأخره یكی از اینها لااقل بود و بعد از ظهور هم این كار خواهد شد و معنی رجعت هم همین است. ولی وقتی كه نیست، شما تشنه در یك بیابان، یك آبی آنجا هست، خطا و اشتباه هم در آن هست، برای رفع تشنگی گفتند از همین آب استفاده بكنید، از همین، چون اگر ما بگوییم مراجع اشتباه نمیكنند, میبینیم خیلی هم اشتباه میكنند. چون نمیشود یك كتاب توضیح المسائل فتوای آن آقا آنطور، فتوای این آقا اینطور، هر دوی آن هم درست باشد، این كه نمیشود، محال است، دو چیز مخالف هم هر دو حكم خدا باشد، همین دلیل بر این است كه اینها اشتباه دارند حالا اشتباه در اصل اجتهاد آنها باشد، در اصل مبنای آنها باشد، همه، از آن بزرگترین علما مثل مثلاً مرحوم مجلسی، مثل مثلاً مرحوم علام حلّی گرفته تا بقیه، اشتباه هست، خطا هست و حجت اعتباری هم هستند، حجت اعتباری میدانید چیست؟ یعنی وقتی كه خدا یا پیغمبر گفت این را من بر شما حجت قرار دادم اعتباراً، یعنی اگر اشتباه هم كرد به تو مربوط نیست، ما او را مؤاخذه میكنیم، اشتباهات خودش را به خودش، ولی تو اگر اشتباه او را هم عمل كردی، اشكالی ندارد، ما تو را كاری نداریم، تو وظیفه خود را انجام دادی. این به خاطر این است كه حجت هستند، ببینید حجت هست، مرجع تقلیدی كه « صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدينِهِ مُخالِفا لِهَواهُ مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ » این حجت هست، حجت اعتباری، نه حجت واقعی. ائمه اطهار و پیامبران حجت واقعی هستند، ولی اینها حجت اعتباری هستند، یعنی دیگری به آنها حجیت داده است. میگوید تو كار نداشته باش، تو اگر آب آلودهای كه واقعاً آلوده است خوردی، خدا میگوید من تو را حفظ میكنم و نمیگذارم تو مریض بشوی، اینطور. پس حجت اعتباری هستند و باید هم ما گوش به حرف آنها بدهیم و چارهای هم جز این نداریم، این برای شیعیان و مسلمانها، آنهایی هم كه كاری كردند كه امام زمان علیهالسلام نیاید البته آنها هم مقصر هستند و ممكن است ما در این جهت مقصر نباشیم، چون آرزوی ما این است كه حضرت تشریف بیاورند، ولی آنهایی كه آرزو ندارند و بلكه مبارزه هم میكنند، آنها در این جهت مقصر هستند و خدا هم آنها را مؤاخذه میكند.
سؤال: این است كه آیا در این زمان عذاب نازل میشود؟
جواب: همین سیلها و زلزلهها در عین اینكه امتحان است و آنهایی كه كشته میشوند، آنهایی كه بدون هیچ مسئلهای یك دفعه زندگی آنها به هم میخورد، یك دفعه آب آنها را میبرد، این طبعاً عذاب است، اذیت است، انسان عذاب میشود. اما آن عذابی كه در گذشتهها مثل عذاب سیلِ إرَم، مثل عذاب قوم لوط، اینها كه دستهجمعی به خاطر مؤاخذه خدا انجام بشود، چون امت پیغمبر، امت مرحومه است و مرحومه یعنی اینكه به آنها مهربانی شده است، اینطور عذابها، بعد از پیغمبر اكرم انجام نمیشود و این سیلها و زلزلهها و اینها هم آن عذاب نیست، چون گاهی جاهایی این سیلها و زلزلهها پیاده میشود كه شاید مردم آن بهترین مردم دنیا باشند. یك وقتی فردوس زلزله شده بود، ما با فرودس برخورد میكردیم میدیدیم تمام آنها مردمانی هستند اكثراً نماز شبخوان، واقعاً بهترین مردم حالا لااقل استان خراسان بودند.
سؤال: لطفاً بفرمایید مستضعف كیست و با وجود این همه امكانات و اینترنت و زمینههای تحقیق و غیره، آیا باز افرادی مسیحی و غیره مستضعف هستند؟
جواب: الآن آنقدری كه ما میتوانیم توضیح بدهیم مستضعف آن كسی است كه فهم و درك حقایق را نداشته باشد. این دیگر یا خیلی دیوانه باشد یا كمی دیوانه باشد، بالأخره نمیفهمد كه حقیقت چیست، فرقی بین مسیحیت و اسلام نمیگذارد، این را مستضعف میگویند، قدر مسلّم از مستضعفین است، اما حالا به قول ایشان خیلی هم اهل اینترنت و سایت و روزنامه و كتاب و اینها نیستند، گوشه و كنارها هستند كسانی كه هیچ سواد ندارند و وسیله تحصیل هم ندارند ولی بالأخره اسم اسلام به گوش آنها خورده است، اسم دین به گوش آنها خورده است، عقل آنها به آنها میگوید كه این خدای با این عظمت به همه حیوانات فطرتاً برنامه داده است، چرا به انسان نداده است؟ انسان نمیداند چه بخورد، چه بكند. اینها نتوانند لااقل این اندازه فكر كنند اینها مستضعف هستند و اگر غیر از این باشد نه مستضعف نیستند، جاهلِ مقصر هستند.
سؤال: درخصوص آیه شریفه قرآن « وَ إِذا رَأَیتَ الَّذینَ یخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ » (انعام/68) چگونه میتوان در آیات قرآن تفکر کرد که خوض در آیات حساب نشود؟
جواب: خوض اصلاً فرو رفتن است. فرو رفتن در حقیقت همان تفسیر و تأویل است. ببینید گاهی میشود شما یك كلمهای را میگویید منظور این است، مراد این است، الآن شما آیه شریفه « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً » (احزاب/72) این آیه را دست شما بدهند، شما برداشتی از این نمیتوانید بكنید، مگر با خوض در آن. خوض در آیات الهی یعنی فرو رفتن در آن، مثلاً « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ » اولاً عَرضه چطور عَرضهای است؟ وقتی كه كالایی را عرضه میكنند، میآورند نشان میدهند، این یعنی چه؟ ثانیاً امانت چیست؟ ثالثاً چطور كوه و آسمان و زمین و اینها إبا كردند، گفتند نه نمیخواهیم. إبا كردن این است دیگر، نه نمیخواهیم، ما قبول نمیكنیم، خدا هم آورد به بشر داد « وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ » انسان قبول كرد. انسان هم كه « ظَلُوماً جَهُولاً » بود، این نمیشود این آیه را انسان خوب بفهمد، برداشت از آن داشته باشد، جز اینكه در آن خوض بكند. حالا آیا خوض در این آیه بد است؟ چون اینجا « فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ » به پیغمبر اكرم میفرماید: آنهایی كه در آیات ما خوض میكنند از اینها دوری كن، إعراض كن، پس معلوم است بد است، حالا چه كار كنیم؟ طبق خوضی كه ائمه اطهار علیهمالسلام و پیغمبر اكرم « إِنَّمَا یعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ » (الكافی/ج8-ص312) كسی قرآن را میفهمد كه به او خطاب شده است، اگر طبق آن خوض، ما دست خود را به دست آنها دادیم و خوض كردیم غرق نمیشویم، اما اگر دست خود را از دست آنها كشیدیم، برای خود مستقلاً خوض كردیم، پیغمبر هم إعراض باید بكند، ماها هم از آنها إعراض بكنیم و خدا هم فرموده است « مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیهِ فَلْیتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ » (عوالیاللئالی/ج4-ص104)
سؤال: در سوره نحل « بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیكَ الذِّكْرَ » (نحل/44) این واو بعد از « الزُّبُرِ » به چه معنا است؟ چون در ترجمه نیامده است.
جواب: من الآن ترجمه را به یاد ندارم كه آمده است یا نیامده است، ترجمهای كه حالا میتوانیم بكنیم « فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ » اینجا واو معنا دارد، و نازل كردیم ما به تو ذكر را، حالا نمیدانم باید ببینیم، یك جزوه بیاور ببین چطوری شده است كه معنا نكردیم، اشكال ایشان همین است. ببینیم اگر معنا نكردیم باید معنا بشود. بله؛ همان كلمهی « به خاطر » به معنای واو است دیگر، حالا حتماً نباید واو بیاید و به آیه قبل ربط داده شده است.
سؤال: رمز موفقیت شما در جوانی چه بود؟
جواب: من اگر موفق بودم كه الآن اینجا نبودم. هیچ چیز، همان موفقیتهایی كه شماها دارید. شكر میكنم خدای تعالی را كه الحمدلله برخوردی كردیم در سن شانزده سالگی، من دقیقاً شانزده سال داشتم چون زمان آن را خوب به یاد دارم. حالا هر كسی یك علاقهای به یك چیزهایی دارد، علاقه از كجا ایجاد شده بود؟ بیشتر فكر میكنم از سوی پدر من بود، چون پدر ما خیلی عاشق امام زمان علیهالسلام بود، اول كسی هم كه شاید دعای ندبه را اصلاً از داخل كتابها -چون دعای ندبه را نمیدانستند- بیرون آورد ایشان بود. یك شبی مکه با هم رفته بودیم، من ایشان را برده بودم، من رفتم استراحت كردم، نزدیك اذان صبح آمدم در مسجدالحرام، دیدم ایشان فوقالعاده دارد گریه میكند. ناراحت شدم خیال كردم با این شُرطهها دعوا كرده است، چون عمره بود، خلوت بود، او را كتك زدند كه اینطور گریه میكند؛ من از ایشان جویا شدم كه چرا اینطور گریه میكنید؟ گفت: من از سر شب چقدر طواف كردم، حالا تعداد آن را من به خاطر ندارم، طواف كردم كه خدمت حضرت برسم هنوز نرسیدم. این آنچنان من را تكان داد كه چه عرض كنم. خیلی مقید بود، هرجا میرسید اسم حضرت را میبرد، اسم خدا را میبرد، من طبیعتاً در این راه واقع شده بودم، بعد خدا رحمت كند مرحوم حاج شیخ محمد شریف رازی كه كتابهای زیادی هم نوشتند- وقتی این جریان را میخواهم بگویم هنوز شوهر همشیره ما نبودند، بعدها شدند- ایشان در مدرسه نواب مشهد، من را دید و خیلی به من اظهار علاقه میكرد، شبها- خدا او را رحمت كند- نماز شب میخواند، شاید در عمر ایشان یك شب نماز شب او ترك نشد واقعاً، چون در مسافرتها با ایشان بودیم، ایشان شبها نماز شب خود را میخواند، آنوقت به یاد دارم یك شب سوره ق را میخواند و تن او میلرزید، حیف كه نام این افراد به خاطر بعضی از مسائل اصلاً محو شده است. سوره ق را میخواند و بدن او میلرزید و گریه هم میكرد، من مینشستم او را نگاه میكردم، شاید هنوز شانزده سال هم نداشتم، چون از وقتی با حاج ملا آقاجان مربوط شدیم شانزده سال داشتم. من در مدرسه حجرهای داشتم، ایشان میآمد، از پدرم هم من اجازه گرفته بود كه شبها من در حجره بمانم، چون پدر من اجازه نمیداد، ولی به ایشان كه فوقالعاده مرد صالحی بود اجازه داد. من مینشستم ایشان را نگاه میكردم، از محاسن او اشك میریخت. هم ایشان نسبت به من خوشبین بود و هم ما نسبت به ایشان. ایشان ظاهراً رفته بود زنجان و به حاج ملا آقاجان از ما تعریف كرده بود و به یكی دیگر از علما- كه ایشان زنده است و من نمیخواهم اسم ایشان را بیاورم، او هم مرد بزرگی بود- البته اینجا دیگر با فراست حاج ملا آقاجان بود، دیگر مربوط به آن اطلاع قبلی نبود. من یك روز در مدرسه نواب نشسته بودم داشتم همین كتاب عروه را با آن آقای حجتی كرمانی داشتیم مباحثه میكردیم، برای هم میخواندیم، دیدم ایشان وارد شد و یك نگاه عمیقی به ما كرد، من كه اصلاً ایشان را نمیشناختم، شاید اصلاً اسم او را هم نشنیده بودم. نگاه عمیقی به من كرد و رفت در حجره یكی از علما- باز ایشان هم الحمدلله هنوز زنده است- آن موقع طلبه بود، رفت در اتاق او، او اهل زنجان بود. ایشان آمد جلوی حجره خود و صدا زد، او خیال میكرد حاج آقا من را میشناسد، گفت: حاج آقا میگویند بیا اینجا. ما هم رفتیم ببینیم چیست؟ ایشان خود را معرفی كرد كه من حاج ملا آقا جان زنجانی هستم و یك خصوصیاتی كه دیگر بقیه آن را در كتاب پرواز روح نوشتم. از آنجا به بعد یك طوری شد كه خدای تعالی توفیقاتی لطف كرد و خیلی من میتوانستم از آن توفیقات استفاده زیادتری بكنم، متأسفانه لیاقت من كمتر بود. تا اینجا دیگر، حالا بقیه آن هم خود شما میتوانید بفهمید.
سؤال: در كتاب در محضر استاد در بخش خلقت أجنه فرمودهاید؛ شیطان میخواست هرچه ائمه اطهار از علوم میدانند، معارف آن را در جهل و نادانی داشته باشد، خدا هم برای اینكه محصلین آن كلاسها را آزمایش كند برای او امكاناتی در نظر گرفت و قدرتی كه بتواند در مقابل معصومین بایستد به او داد. سؤال ایشان این است كه آیا خدا قبل از خلقت شیطان او را طوری آفرید كه وسیلهای برای محصلین آن كلاس باشد یا او را هم مثل بقیه مخلوقات آفرید تا به كمالات برسد؟
جواب: ببینید همین روایت عقل و جهل را اگر دقت كنید خوب متوجه این معنایی كه من نوشتم میشوید. پیغمبر اكرم علم الهی را كه به صورت معلومات درآمد تحمل كرد، لذا اسم آن عقل شد، در همان روز اول، و به عكس آن، به عكس آن هر چه كه غیر از آن بود، طبعاً غیر علم چیست؟ جهل است دیگر، غیر آن بود، خدا خلق كرد، جهل را خدا خلق كرد. حالا میگویید جهل یعنی چه؟ چیزی كه نیست چطور خدا آن را خلق كرد؟ چرا، بحث آن مفصل است كه در همان كتاب من نوشتم. جهل را خدا خلق كرد، منتها اول كسی كه این جهل را عهدهدار شد، یعنی ظرف خود را جلو برد، شیطان بود. دقت كردید؟ حالا زمان آن را نمیخواهم عرض كنم شاید همان زمان حضرت آدم باشد، آن وقتی كه ظرف را پُر كرد، جهل بود. بنابراین هرچه كه ائمه اطهار و پیغمبر اكرم از علم دارند، این از جهل داشت. قدرت را هم از خدا گرفت. ببینید الآن یك كوری كه خیلی سریع راه میرود با یك انسان چشمداری كه خیلی سریع راه میرود، از در وارد بشوند، آن فرد كور قدرت دارد دیگر، فرض کنید قدرت آنها با هم یكی است، آن فرد كور همینطور داخل میآید، شماها را لگد میكند، هیچ چیز هم نمیگوید، ولی آن كسی كه چشم دارد، دم در میایستد، یك اجازهای میگیرد، مثلاً مواظب است كه پای او به پشت شما نخورد، اینها فرق میكند. فرق علم و جهل همین است، اگر قدرت آمد در وجود جاهل، مثلاً مثل صدام آنطوری میشود، مثل فرعون آنطوری میشود. اگر قدرت آمد در وجود عالِم، مثل امیرالمؤمنین، مثل ائمه اطهار، میبینید كه آن با چشم باز، با حساب و این چیزها جلو میرود، ولی میبینید این یكی بیحساب كار میكند. دقت كردید؟ بنابراین معنای آن نوشته همین است.
ما گفتیم كه جهل آمده است در وجود شیطان، نه اینكه جهل همان شیطان باشد، اگر هم من آنجا نوشتم شاید اشتباه كرده باشم. جهل شیطان نیست، اگر ما آنجا گفته باشیم كه جهل شیطان است، همانطوری است كه میگوییم قرآن یعنی پیغمبر، هر چه قرآن میگوید، پیغمبر هم همان را میگوید. هرچه علم خدا هست پیغمبر هم همان است، از این باب است، از باب به قول آقایان علما اتحاد ظرف و مظروف است، نه از باب اینكه آنها یك چیز هستند، جهل همان شیطان باشد.
سؤال : در روایتی كه حضرت علی علیهالسلام عبادتکنندگان را به سه دسته تقسیم كردهاند، فرمودهاند: بعضی عبادت بندگان را دارند، بعضی عبادت تجار و بعضی خدا را آزادانه عبادت میكنند. آیا این امكان وجود دارد كه كسی در دسته اول در اثر تربیت شدن مثلاً حدود سوم باشد؟
جواب: اگر این جلسات تزكیه نفس ما را در ترس از خدا توجه كنید،خوب متوجه میشوید. البته اشرف انسان این است كه آزاد كار بكند، یعنی « بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ » (إرشادالقلوب/ج2-ص292) خدا را بشناسد و عبادت كند، اما معنای آن این نیست كه ترس از خدا نداشته باشد، چون یك عده از دوستان اشتباه كردند، شاید معنای همین روایت را اشتباه فهمیدند. انسان به یك كسی هر چه بیشتر علاقه داشته باشد، بیشتر از او میترسد، این را بدانید. مثلاً گفتم یك شخصیت بسیار بزرگی كه شما برای او احترام زیادی قائل هستید، این ممكن است خیلی به شما اظهار محبت بكند، اما یك خوفی در شما هست كه میترسید، یك وقتی محبت این به شما كم بشود. میترسید یك وقتی این از شما ناراحت بشود، از شما دوری بكند، این خوف هست و به خاطر همین، ممكن است انسان عبادت بكند. این را ترس از خدا نمیگویند، اینكه میگویند خوفاً، مثلاً ما عبادت نمیكنیم به خاطر نترسیدن یا مثلاً ترسیدن، این ترسیدن از خودِ خدا نیست، از عذاب خدا است كه انسان باید برای این جهت عبادت نكند، عذاب خدا، مگر تو حیوانی كه باید به تو شلاق بزنند، تو را جهنم ببرند تا تو سر خود را به سجده بگذاری؟ نه، اما ترس باید باشد. لذا در قرآن خدای تعالی میفرماید: « إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ » (فاطر/28) دانشمندان از خدا میترسند. تجارت هم باز فكر نكنید كه تجارت مثلاً كار خوبی نیست. نه! حضرت علی علیهالسلام میفرماید: « [الدنیا] مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللَّهِ » (نهجالبلاغة/493) محل تجارت اولیاء خدا است، ما باید تجارت كنیم. منتها گاهی میشود كه حساب نمیكنیم كه این تجارت حالا به چه دردی میخورد. یك كسی از قم یا تهران به خارج میرود یا از قم میرود تهران، میرود یك چیز بیخود میخرد، كه در آوردن آن هم اسباب دردسر است و بعد هم واقعاً مایه ناراحتی است. میگویند یك كسی آمد به بهلول گفت: ای بهلول عاقل من چه چیزی بخرم كه استفاده كنم؟ گفت: برو آهن بخر- حالا آن زمان آهن خوب بود، شما نروید آهن بخرید- این هم رفت خرید و خیلی هم استفاده كرد. سال دیگر با بهلول رفیق شده بودند و شوخی میكرد گفت: ای بهلول دیوانه امسال چه چیزی بخریم؟ گفت: برو پیاز بخر. این رفت كل پولهای خود را داد پیاز خرید، پیازها یا پوسید و یا سبز شد و كسی هم نخرید، همه پول او از بین رفت. آمد گفت: چرا امسال اینطوری به من گفتی؟ گفت: آن جواب عاقلانه من بود، این جواب دیوانه بودن من است. حالا گاهی انسان میرود یك چیزی میخرد كه اسباب دردسر میشود، اسباب زحمت میشود، بنابراین تجارت « هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجیكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ » (صف/10) ببینید خدا خواسته است كه ما تجارت بكنیم، آیه شریفه قرآن است، ما باید تاجر باشیم اما دیگر همه چیز را رها كنیم، نه مشورت، نه اینكه این تجارت به چه نحوی باشد، چطوری باشد، آن تجارتهایی كه ما میكنیم غالباً به درد دنیای ما هم نمیخورد. داریم نگویید مگر میشود انسان تجارت برای آخرت بكند و بیارزش باشد؟ بله، ما دیدیم حالا بخواهم توضیح بدهم وقت میگذرد، افراد مقدسی هستند كه همه چیز را زیر پا میگذارند و به اصطلاح خود ثواب جمع میكنند. غیبت نمیكند، میگویم آقا درباره فلانی نظر تو چیست؟ چه عرض كنم، حرف مردم را نزن، زبان ما باز بشود غیبت میشود، اینجا كه بدتر از غیبت را گفتی. موجود بینقص خدا است، همه یك مشكلاتی دارند، این حرفها چیست كه پشت سر مردم میزنی؟ بعضیها اینطوری هستند، میخواهند غیبت نكنند، به خیال خود دارند ثواب هم میكنند. گاهی نماز شب میخواند، حتی من نوشتم، در حرم حضرت رضا علیهالسلام یك آقایی بود قبل از همه وارد حرم میشد- آنوقتها در حرم را میبستند، یك عدهای از مقدسها زودتر میرفتند پشت در میمانند تا داخل حرم بروند- بهترین جای حرم را هم میگرفت برای نماز شب خواندن و عبادت. یك وقتی یكی از اهل تهران آمده بود جلوی او ایستاده بود و داشت جلوی این آقا زیارت میخواند، او همیشه یك سجاده بزرگی هم میانداخت كه شاید جای دو نفر را میگرفت، او که اهل تهران بود پای خود را روی سجاده این گذاشته بود و داشت زیارت میخواند و در حال خود بود. این حالا چقدر در نماز تقلا كرد كه این را از روی سجاده خود آن طرف كند، حواس آن بنده خدا هم به این نبود و مشغول دعا بود، وقتی كه نماز او تمام شد، به همین تعبیر گفت: وَلدُ زنا چرا پای خود را اینجا گذاشتی؟ این وَلدُ زنا گفتن، أقل آن این است كه همین الآن باید صد تا شلاق بخورد. اینطوری میشود تجارتهایی كه میكنند، این نماز شب را برای چه میخواند؟ برای ثواب، برای تجارت، این تجارتهایی كه ارزشی برای خدا، برای آخرت خود قائل نیستند، همینطور دارند نقداً برفانبار میكنند، مثل پیاز خریدن همان بنده خدا است كه همه آن میپوسد. یك كسی در مكاشفه میگفت: وارد قیامت شدم، چند تا كیسه برای تجارت برده بودم، مَلكی آمد این كیسهها را باز كرد، یكی از آن گلابی بود، میگفت: گلابیهای پوسیده را برداشت انداخت دور و تَه كیسه را گرفت تكان داد، گفت: آنها كه پوسیده بود، به درد نمیخورد، سیبها را شروع كرد، گفتم: آقا ما اینها را آوردیم اینجا زندگی بكنیم، یعنی چه تو همه را دور میریزی؟ گفت: اینها را آن كسی كه میخواهی به او بفروشی برنمیدارد، من میخواهم خیال تو را راحت كنم. حالا این نماز پوسیده ما، این روزههای پوسیده ما، این كارهای مقدسمآبانه ما كه عدهای را اذیت میكنیم به خاطر همین مقدسیها، عدهای را بیجهت غیبتهای بیجا میكنیم، تهمت میزنیم كه متأسفانه خیلی هم زیاد شده است، این تجارتها برای این جهت حضرت امیر میفرماید: تجارت نكنید وإلّا خدا در قرآن فرموده است. یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.
نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بإمام زماننا یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله یا الله، یا الله خدایا به آبروی ولی عصر، فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را ما راضی بفرما. خدایا دین و معارف و حقائقی كه به ما از طریق اهل بیت تعلیم فرمودی همیشه برای ما حفظ بفرما، آن را زیاد بفرما. پروردگارا به آبروی ولی عصر ما را شاكر نعمتهای خود قرار بده. توفیق تزكیه نفس به همه ما مرحمت بفرما. مرضهای روحی ما، مریضهای منظور ما شفاء مرحمت بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۲۹ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایتاعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی اله ال الله لا سیما علی بقیةالله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین
– سؤال: یک سؤال فقهی است که آیا زن میتواند بدون اجازه شوهر از اموالی که از جهیزیه خود میباشد و آورده است به دیگران ببخشد؟
– جواب: اگر جهیزیه برای زن است بله؛ اگر از اولی که آمده است به شوهر بخشیده است و مال شوهر میشود طبعا نمیتواند به دیگری ببخشد و بهتر این است که از شوهر اجازه بگیرد که بعد دعوایشان نشود.
– سؤال: دوست دارم خدمتی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) با نظر حضرتعالی بکنم، بهترین کاری که میتوانم انجام بدهم تا به مرحله نوکری آقا در این مهم نائل شوم چه میباشد؟
– جواب: البته هر کسی دوست دارد که خدمتی در راه امام زمان بکند. بهترین خدمت به امام زمان علیه السلام این است که انسان خودش را بسازد، صفات رذیلهاش را از خودش دور کند، تقوای زیادی داشته باشد، اول خودسازی.
سؤال ایشان انصراف دارد به کارهایی که برای امام زمان انسان میخواهد انجام بدهد، کارهای اجتماعی، مالی،… . در مرحله اول بهترین کار این است که انسان چیزی که ترویج نام مقدس امام زمان به آنوسیله انجام میشود؛ از آن طریق وارد بشود، مثلا کتابهایی که صحیح و درست در معرفت امام زمان علیه الصلاة و السلام نوشته شده است آنها را بخرد و به آنهایی که پول ندارند کتاب یا مجلاتی از این قبیل بخرند هدیه بدهد، یا بهترین راه این است که بعد از این مسأله؛ یک عدهای که بینابین هستند: نه امام زمانی هستند و نه ضدّ امام زمان هستند، -آن کسانی که ضدّ حضرت هستند -نستجیرُ بالله- آنها افرادی هستند که «خَتَمَ اللهُ على قُلوبِهِمْ و على سَمْعهِمْ و على ابْصارِهِمْ غِشاوةٌ» ( بقره/۷) و مُردهای متحرک هستند؛ فقط از نظر روح نباتی جزو حیواناتی هستند که روی زمین راه میروند: «حیوانٌ ناطق» و ارزشی ندارند. یک عدّه هم هستند که خیلی عاشق هستند و کار میکنند و فعّالیّت میکنند و اینها…- آن کسانی که بینابین هستند، بیتفاوت هستند، حتی اگر مخارجی هم دارد خرج بکند و اینها را عارف به حقّ امام زمان خود بکند. یک وقتی در عالم رؤیا یک نفری را به من نشان دادند، چون من خیلی اصرار میکردم که آقا چرا تشریف نمیآورید دیگر؟!
گاهی انسان میشود: -مثل مورچه! میگویند وقتی مورچهای را آب برد، او صدا زد: دنیا را آب برد! -در خودش است، میبیند الحمدلله همهی رفقا انسانهای خوبی هستند و همه عاشق امام زمان هستند و پس چرا آقا نمیآید؟! یک مقداری برو به جهان خارج و ببین بقیه مردم چطوری هستند؟ آقا که برای تو تنها نمیخواهد بیاید! بعد هم تو لااقل نباید توقع ظهور کلی داشته باشی! برای شخص خودت، خوب؛ انشاءالله برو مسجد جمکران خدمت آقا برس… ولی اگر گفتی خدایا فرج آقا را برسان، آقا را از این غیبت نجات بده؛ این باید زمینه کلی جهانی داشته باشد.
ببین چقدر مردم میخواهند؟! یک مختصری را آن وقتی که جنگ عراق و آمریکا بود؛ نشان دادند، مردم طالب صلح هستند؛ این مسلم شد… تمام دنیا گفتند ما طالب صلح هستیم، طالب جنگ نیستیم! خوب؛ یک مختصری نشان داده شد..
اما باید تمام دنیا، لااقل طالب سه چیز باشند:
یکی طالب صلح باشند؛
دوم طالب یک قوانینی باشند که منافع همه را زیر پوشش قرار بدهد و به کسی ظلم نشود
و سوم یک مجری مقتدرِ عالمِ فعّالی داشته باشند. این یکی خیلی مهمتر است! که قوانین آن هست، قوانین قرآن هست. مردم هم اگر ظاهرا نخواسته باشند، باطنا میخواهند؛ منتها هنوز بر روی آنها آنقدر فشار نیامده است که همهی آنها داد «وا فرَجاه» بزنند؛ «یا للمسلمین» بگویند!
ولی آن مجری واقعی آن را هم ما داریم؛ اما همه باید به این اعتقاد داشته باشند! چون اگر اعتقاد نداشته باشند نمیشود، زیر پرچم او کار نمیکنند! اعتقاد بر اینکه یک مجری مقتدری؛ قدرتش چقدر باید باشد؟! مثلا به اندازهی رئیس جمهور آمریکا قدرت داشته باشد، بس است؟ میگوییم نه! خیلی از ممالک هستند با آن درافتادهاند، که یکی از آنها مملکت خود ما است! این اندازه قدرت کم است.
اگر مثلا فرض کنید که خیلی درس خوانده باشد، در همهی دانشگاههای دنیا درس خوانده باشد و یک حافظهی قویی داشته باشد که همهی علوم دنیا را هم بلد باشد! همهی قوانین سیاستهای مختلف مسالک مختلف را بلد باشد؛ میگوییم نه! باید بداند که در فلان جای دنیا فلان کار انجام شده است و آن دارد فساد به وجود میآورد؛ بیعدالتی به وجود میآورد؛ در اقصی نقاط. این احاطهی علمی را حتما باید داشته باشد! حتی در ضمن کلمات راسل، این هست که چون یک چنین چیزی ممکن است وجود نداشته باشد، این کار عملی نیست!… ولی ما میگوییم نه! میشود، خدا میتواند!
چون دارد که: اگر در یک مملکتی به خاطر مسامحهی رئیس مملکت، یک پلی خراب شده باشد و پای یک بُزی در آن پل بشکند، خدا روز قیامت از این حاکم سؤال میکند که چرا تو مسامحه کردی؟ اینقدر دقیق است، باید احاطه علمی بر همه جای دنیا داشته باشد.
فرض کنید حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) در مکه است، در کوفه است؛ ولی در آن انتهای چین میبینید یک پلی خراب شده است، یک نفر هم آمده است عبور بکند، شهردار آن شهر هم مسامحه کرده است، این پل را درست نکرده است و پای این شخص شکسته است. حضرت، قبل از اینکه این پل، پای این شخص را بشکند، باید دستور بدهند که آن پل را درست کن! این علم الهی میخواهد! آمدیم و شهردار انجام نداد، مسامحه کرد، یک قدرتی میخواهد که از همان جا؛ او را تنبیهش کند! دقت کردید؟
پس علم و قدرت و عصمت؛ این سه چیز را باید آن مجری داشته باشد. علم، قدرت، عصمت؛ عصمت برای چه ؟! برای اینکه یک وقت به او رشوه ندهند، بگویند: آقا؛ ما حالا وقت نداریم پل را درست کنیم! شما ندیده بگیرید!… باید عصمت داشته باشد. عصمت از جهل هم باید داشته باشد، عصمت از اینکه حتی کوتاهی بکند باید داشته باشد.
پس بنابراین؛ باید مردم را، معتقد به امام عصر کرد و بهترین خدمت این است؛ نه اینکه مدام در مسجد جمکران یا مسجد سهله یا جاهای دیگر برود، مدام بگوید یا صاحب الزمان!
-خوب؛ آقا تشریف بیاورند، بگویند: بله؟
چه میخواهی بگویی؟!
-میگوید: من هرچه میخواستم بگویم، از یادم رفت!
-این به چه درد میخورد؟!
یکی از علماء خدمت حضرت ولی عصر (صلوات الله علیه) رسیده بود؛ میگفت: حوائجی داشتم، خیلی تقاضا کرده بودم، حضرت تشریف آوردند؛ هر چه فکر کردم حوائج من چه بود؟! یادم نیامد! قلیان هم جلویم بود، گفتم: اگر این نی قلیان -آن یکی که داخل آب است- کنده بشود و داخل آب بیفتد معروف است که انسان پول به دست میآورد، راست است؟ دیگر معلوم است جواب آن چی است. ماها باید اول معرفت..! گفتنِ یا صاحب زمان بعد از معرفت ارزش دارد! والا با گفتن یک اسم دیگری فرقی نمیکند! شما وقتی معرفت نداشتی، ندانی امام زمان چه کسی است، چه خصوصیاتی دارد، چه عصمتی از جهل دارد! چه قدرتی ممکن است پشتوانهی او باشد، وقتی شما اینها را ندانی؛ هر روز بنشین دعای ندبه بخوان، نه تنها روزهای جمعه! هر روز هم گریه بکن!
-آقا چرا گریه میکنی؟
-میخواهم آقا را ببینم،
-آقا چطوری ممکن است… چه خصوصیاتی..
-اینجا که میرسد میگوید آن خال او را من ببوسم..
-حالا خال را هم ببوسی، چه کار کردی!؟ معرفت مهم است!
-بالاتر از حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه)؛ پیغمبر اکرم بود! هر روز ابوسفیان -حالا اسم بقیهی افراد بدتر از ابوسفیان را نمیبرم! -لااقل؛ حضرت را میدید بعد از اینکه مکه فتح شد، خب، چه فایده داشت؟ معرفت نداشت! اگر آن شبی که ابوسفیان را پیش رسول اکرم بردند و حضرت از ایشان پرسید: قبول داری که خدایی هست؟ گفت: بله، چون اگر خدا نبود تو را به این مقام نمیرساند و ما را اینقدر ذلیل نمیکرد.
بعد گفت: قبول داری که من رسول خدا هستم؟
گفت: این را شک دارم! هنوز قبول نکرده بود، که… به ایشان گفتند: اگر نگویی، اگر قبول نکنی کشته میشوی، قبول کرد! خوب؛ کسی که، مثلا؛ به خاطر کشته نشدن اسلام را قبول میکند، پیغمبر را قبول میکند، این دیگر معلوم است چقدر ارزش دارد! پس کوشش بکنید که معرفت امام عصر ارواحنا فداه را بفهمید، بشناسید، به دست بیاورید. حالا از راه کتاب شده، از راه توسل شده، از راه انس با حضرت شدهاست؛ هر طوری که… خوب؛ هر کسی یک مرحلهای و یک مراتبی دارد و بهترین کارها همینها است که باید انجام بدهید و انشاءالله کوشش کنید افرادی که متوسط هستند، یعنی هم امام زمان را دوست دارند، واقعا دوست دارند -یک شخصی چندی قبل، ۴۵۰ کیلومتر راه را، هر شب چهارشنبه میآمد مسجد جمکران، یک سال این کار را کرد، میآمد و فردای آن روز هم برمیگشت. خوب؛ اگر به جای این؛ اقلا، چهار هفته، همین اندازه وقت صرف میکرد، خوب امام زمان را میشناخت. حضرت فرموده است که شما من را خوب بشناسید، درست بشوید، ما میآییم پیش شما! چرا شما بیایید؟ شما که آدرس من را ندارید! اگر دو تا دوست باشند و همدیگر را خوب بشناسند، آدرس یکی مشخص باشد و آدرس یکی مشخص نباشد، کدام یکی پیش کدام یکی میرود؟ آن کسی که آدرس او مشخص نیست و آن کسی که آدرس او مشخص است؛ با هم فرق میکنند! آن کسی که آدرس او مشخص است، خوب؛ حتی وظیفهی این است که پیش او برود! این عذر دارد، او عذر ندارد!
– سؤال: آیا منظور از محبت، این است که انسان فقط خدا و دوستان خدا را دوست داشته باشد؟ حال اگر کسی از اول خدا و دوستان او را دوست داشته باشد باز نیاز است که مرحله محبت را بگذراند؟
– جواب: البته حرف درست است. همه خدا را دوست دارند. حتی در تفسیر آیهی شریفهی «لا تَسُبُّوا الذینَ یدْعونَ مِنْ دُونِ اللهِ فیسُبُّوا اللهَ عدْوا بِغَیرِ علمٍ» (أنعام/۱۰۸)؛ امام میفرماید: «هل رایت احدا یسب الله؟» (البرهان فی تفسیر القرآن/ ج ۲/ص ۴۶۸) آیا دیدهای کسی خدا را فحش بدهد؟ اگر اعتقاد به خدا دارد، که خدا را فحش نمیدهد! اگر هم ندارد که پس باد میبرد! راوی میگوید: نه، من ندیدهام. حضرت میفرماید که اگر به امام خود فحش دادی، جسارت کردی به خدا فحش دادهای؛ خیلی هم مسأله روشن است، به جهتیکه امام معصوم هرچه میگوید، هر کاری که میکند، هر صفتی که دارد، همهی آن از ناحیهی خدا است. پس به او که فحش میدهی برای چه ایشان را فحش میدهی؟ برای کار ایشان؟ کار ایشان که کار خدا بوده است! برای اخلاق ایشان؟ که اخلاق ایشان اخلاق خدا است. برای اعمال ایشان؟ که خوب؛ همه اش مال خدا است، تو چرا ایشان را فحش دادی؟ پس معلوم است فحش دادن به او فحش دادن به خدا است. این را امام میفرماید.
همه خدا را دوست دارند، حرفی در آن نیست. منتها گاهی ماها غافل هستیم. یک عده که معتقد به خدا نیستند، که، مسألهی دیگری دارد؛ ولی آنهایی که معتقد هستند و خدا را دوست دارند ولی غافل هستند، من و شما همین الان -اگر آن احاطهای که پروردگار بر ما دارد، که حتی علم او که عین ذات او است، از رگهای ما اطلاع دارد! الان -یک لحظه توجه کنید: خدای تعالی همین الان احاطهی کامل به سلولهای وجود ما دارد.
یک مقدار؛ همینطور انسان، باشد، میبینی، از توجه و محبت میخواهد منفجر بشود! حالا نمیدانم شاید برای اکثر شماها پیش آمده باشد؛ اگر این خیلی بخواهد ادامه پیدا بکند، انسان ممکن است اصلا یک ناراحتی عصبی پیدا بکند! اینطوری است.
همه خدا را دوست داریم، منتها غافل هستیم. اینکه مرحله محبت؛ در بین مراحل هست و باید هم باشد؛ این به خاطر این است که، این تثبیت بشود. من مکرر این حرف را گفتم: مراحل را میشود در ظرف چند دقیقه گفت، توضیح هم میشود داد؛ آن مطلب که ما میگوییم آقا یک سال، دو سال، گاهی سه سال، بعضی از دوستان در یک مرحله هستند و بعد هم میگویند هنوز خوب جا نیفتاده است! این به خاطر این است که این مراحل تثبیت بشود. اگر به شما گفتند یک میخی را بر دیوار بکوب؛ -خوب؛ کوبیدن عبارت از چیست؟ -اینکه میخ را روی دیوار بگذاری، چکش را هم روی آن بزنی، یک چکش هم زدی و میخ را هم روی دیوار گذاشتی، رها کردی؛ میافتد! این، باید مدام بزنی، بزنی، -مخصوصا اگر دیوار سفت باشد، مثل قلب ماها باشد؛ -مدام بکوبی تا اینکه فرو برود! ماها اینطوری هستیم..! والا همه هم اینطور نیستند؛ -بعضیها واقعا…؛ -حتی برای خود من پیش آمده است که به بعضیها مرحله محبت ندادهام؛ گفتهام این اگر بدهم: آنچنان بودنِ او، آنچنانتر میشود! الان دیوانه هست، دیوانهتر میشود! با یک کنترلی اگر هم دادهایم، برای یک کنترلی بودهاست. یا بعضیها هستند استقامت شان به قدری زیاد است که انسان میبیند باید یک مقداری به ایشان فورجه داد! بعضی افراد هستند که زیادی از صراط مستقیم… -البته خیال میکنند صراط مستقیم است، چون افراط و تفریط، هر دوی آن از صراط مستقیم خارج است، ولی -آنقدر رفته آن لب جاده، طرفِ به اصطلاح… -گاهی دیدهاید ماشینها را بعضیها طرف راست میرانند، بعضیها طرف چپ؛ حالا -باید این طرف راست حرکت کند، رفته آن لب راست! راست هم دارد میرود ولی لبِ لب که اگر یک ذره ای یک سنگی زیر چرخ او بیاید او را داخل درّه پرت میکند! اینجا میگویند یک مقدار بیا این طرف! دقت میکنید؟
اینها یک کنترلهایی هست که باید استاد ماهری؛ این اشخاص را کنترل کند، افراد با هم فرق میکنند!
یک افرادی هستند سست، بیاراده، بیارزش که شماها هم دیدهاید و ما هم زیاد دیدهایم، اینها را باید به استقامت وادار کرد.
یک عده هستند که: خیلی مقدس! سه چهار دفعه وضو میگیرند؛ با اینکه یک وضو بس بود، سه چهار دفعه وضو میگیرند؛ چند دفعه نماز ظهر و عصر خود را تکرار میکنند! حالا شاید وسواس هم نداشته باشند -اما در حد تقریبا شبیه به وسواس؛ -اینها را باید کنترل کرد.
یکی هست که سرشب تا صبح، هر شب مفاتیح را دور میکند! در نظر من، چند نفر، الان هست که خود من ایشان را کنترل میکنم که کم دعا بخوانید، کم قرآن بخوانید، کم عبادت بکنید! یعنی خسته شدهاند، بعد میبینند این عبادتها هم فایدهای ندارد، یعنی خیال میکنند فایدهای ندارد! دقت میکنید؟ بعد میبینید اصل آن را کنار میگذارند! پس اینها خیلی مهم است.
اگر میگوییم مرحلهی محبت را زیاد اهمیت بدهید، برای اینکه محبت شما متمرکز به خدا بشود، هرچه را دوست دارید برای خدا دوست داشته باشید، هرچه را دشمن دارید برای خدا دشمن داشته باشید، اولیاء خدا را روی سلسله مراتب آن دوست داشته باشید، مکرر مثال زدهام، مثلا شما وارد حضرت رضا میشوید؛ چند درجه اینجا دارد: درب صحن، بلکه بعضیها از خود شهر مشهد، در و دیوار مشهد را میبوسیدند، من دیده بودم: درب صحن، درب حرم، ضریح مقدس، قبر مطهر، بدن حضرت رضا، همه را میبوسید! کدام یکی را بیشتر دوست دارید؟ میگویید خودِ بدن حضرت رضا. بدن حضرت را چرا دوست دارید؟ برای اینکه آن روح مقدس در او هست. آن روح مقدس را چرا دوست دارید؟ برای خدا. ببینید اینها باید حفظ بشود، اینها باید درست بشود، در مرحله محبت؛
شما بچه بیبندوبارِ پُر از هوای نفسِ معصیتکار خود را دوست داری! اگر قبل از این است که به حد بلوغ برسد و دست او به دهنش برسد او را دوست داری اشکالی ندارد، آن محبت باید باشد، خدا قرار داده است که تو این را بزرگ کنی، نه تنها در تو بلکه در حیوانات هم قرار داده است.
حتی اگر یک الاغی، بچهی او هنوز راه نیفتاده است، هنوز شیر میخواهد، هنوز نمیتواند خودش را از دشمن نگهداری بکند؛ تا آنجا از طرف او دفاع میکند، همهجا به او رسیدگی میکند؛ اما وقتی یک الاغ رسمی شد، یک الاغ درست و حسابی شد دیگر همدیگر را نمیشناسند! ولی ماها به خاطر اینکه اهل عاطفه هستیم، اهل صراط مستقیم هستیم، به خاطر این جهات باید عاطفهمان را یکقدری ادامه بدهیم، نه آن اندازه که تو به آن حدی بشوی که افسار تو را در دست بگیرد و تو را گمراه بکند!
ما اتفاقا یک سؤالی بعد از همین داریم:
– سؤال: در قرآن مجید؛ سوره مبارکه کهف: آمده است که حضرت خضر قبل از تخلف آن پسر او را کشت! (رسیدند در کوچه، داشتند عبور میکردند، یک پسری را دیدند که -البته پسر قبل از تکلیف نبود، روایت دارد که بعد از بلوغ بود و کافر بود- قبل از انجام جُرم آن پسر را کشت!) پس چرا حضرت علی (علیه السلام) ابن ملجم را نکشت (منظور سؤالکننده این است: قبل از اینکه جُرمی داشته باشد.)؟
– جواب: حالا جواب این بماند؛ آن مطلبی که من میخواستم برای تتمهی حرف گذشتهام از این استفاده کنم، این بود که: وقتی حضرت خضر دارد بیان میکند که چرا من آن غلام را کشتم!
«ا قَتَلتَ نَفسا زکیةً بِغَیرِ نَفسٍ» (کهف/ ۷۴)؛ تو یک نفس زکیهای را -زکیه یعنی نفسی که کاری نکرده است، هنوز پاک است، یعنی نه اینکه حالا تزکیه نفس کرده بود؛ نه؛ از این جهت پاک بود که: قاتل نبود! -(کشتی)؛ چرا این کار را کردی؟ وقتی که حضرت خضر جواب او را میدهد، میگوید: این ممکن بود بزرگ بشود و پدر و مادرش را که آدمهای خوبی هستند؛ اینها را گمراه بکند. اگر همین کار را خود پدر و مادر هم بکنند، طبعا -البته پدر و مادر اطلاع ندارند ولی حضرت خضر اطلاع داشت، طبعا -مسألهای نیست. حالا نمیگویند بچهی خود را بکش، میگویند اقلا اینقدر افسار خود را دست او نده!
-آقا تو رفتهای در آمریکا زندگی می کنی؛ چرا؟!
-برای اینکه بچهی من رفته است آنجا تحصیل بکند!
حالا تا اینجا اشکالی ندارد، اما وقتی که آقای مقدس برمیگردد؛ یک بیدینِ کاملی آنجا شده است!
من دیدم این را که عرض میکنم، یکی از تجار مشهد رفته بود چین و این طرف و آن طرف؛ آمد گفت: این همه جمعیت را، خدا همه را به جهنم میبرد؟! گفتم که این جمعیت، همهی آنها یک دین ندارند! این را هم بدان؛ هر دستهای از اینها، همین اشکال برای آنها هست؛ حالا ما مسلمانها باز جمعیت بیشتری داریم؛ یک جمعیتهایی هستند در گوشه و کنار دنیا، در هند هستند؛ که مجموع جمعیت آنها مثلا دو هزار نفر است، تمام جمعیت آنها دو هزار نفر است! مثلا یک دینی اینطوری است. من میگویم فقط ما داخل بهشت میرویم، این حرفها نیست، خدای تعالی حالا یا همه را میبخشد و به بهشت میبرد یا اینها درست میشوند و همه را میبرد به بهشت یا اینکه چه مشکلی دارد که… هر کس از دستورات الهی تخلف بکند به جهنم میرود. بعضی افراد هستند که تحت تاثیر واقع میشوند، چون آنقدر ضعیف هستند، من الان کسانی را دارم که همین دوران تزکیه نفس را حالا اجمالا گذراندهاند، شاید هنوز خیلی تکمیل هم نشدهاند، اینها هر کجا رفتند اثر گذاشتهاند، بعضیها هم هر جا میروند تحت تاثیر واقع میشوند.
انسان فرزند را به قدری باید دوست داشته باشد که خدا او را دوست دارد، اگر بزرگ بود و یک قدری هم از باب صلهیرحم، فقط همین، صلهی رحم! همان اندازهای که برادرت را دوست داری فرزندت را هم دوست داشته باش، او هم رَحِم تو است این هم رَحِم تو هست.
این سؤال ایشان یک مشکل دیگری را دارد میپرسد و آن اینکه ایشان خیال کردهاند که قبل از جنایت میشود یک کسی را قصاص کرد، منظور ایشان قصاص قبل از جنایت است و صریح قرآن است و بلکه حضرت موسی هم که پیغمبر است این جمله را گفت که «ا قَتَلتَ نَفسا زکیةً بِغَیرِ نَفسٍ»! اگر برای جنایت بعدی است چرا حضرت امیر (صلوات الله علیه) ابن ملجم را نکشت؟ نه؛ برای جنایت بعدی هیچوقت هیچکس و هیچ قانونی حق ندارد طرف را قصاص کند، حق ندارد! یک کسی در دل خود تصمیم دارد یک نفر را بکشد؛ شما قبل از اینکه او این کار را بکند میتوانید او را بگیرید حبس کنید، نگذارید این کار را بکند، میتوانید آلت قتاله را از او بگیرید؛ میتوانید. اما نمیتوانید او را الان اعدام کنید، بگویید چون تو میخواستی یک نفر را بکشی، این را شما بدانید: این در اسلام نیست! حتی به هیچ عنوان انسان نمیتواند؛ وقتی معصوم که -گذشته و آینده او مساوی است؛ -تقریبا گذشته و آیندهی علم امام مساوی است، یعنی قبل از انجام کار مثل بعد از انجام آن است؛ این کار را نکند.
ولی در عین حال؛ حضرت امیر (صلوات الله علیه) این کار را نکرد!
البته یک مطلبی اینجا هست که -خیلی ظریف است -شاید اگر این مطلب نبود، حضرت امیر او را میکشت؛ چون الان علم معمولی و قضا و قدر اینطوری ایجاب میکند که ابن ملجم قاتل باشد؛ ولی ممکن است در همین لحظهای که: از زمانی که حضرت امیر او را در مسجد کوفه دید؛ تا وقتی که شمشیر را کشید؛ ممکن است این تغییر روحیه بدهد، پشیمان بشود؛ این کار را نکند! اختیار دست او است. و یا اگر قضا و قدر هست؛ بداء حاصل بشود! این هم ممکن است؛ به خاطر این جهت هم به امام اجازه ندادهاند قصاص قبل از جنایت بکند یا اساسا به طور کلی برای دیگران درس میشود، دیگران هم میگویند ما یقین داشتیم فلانی میخواهد ما را بِکشد و ما او را کشتیم و این باب میشود.
و حضرت خضر میدانست که این بچه که بزرگ شد پدر و مادر را منحرف میکند! منحرف شدن آنها مهم است، نه کشتن کسی! چون در آنجا ندارد که این بعد کسی را میکشت، نه؛ منحرف میکرد و انحراف خیلی مهمتر از کشتن کسی است. اگر یک نفری پیدا شد که مردم را از راه حق منحرف کرد، سد عن سبیل الله شد، این از صدتا قاتل بدتر است، چون قاتل چه کار میکند؟ یک نفر را که میخواسته پنجاه سال دیگر بمیرد، حالا کشته است ولی اگر مظلومانه کشته بشود؛ روح او آزاد است، شهید است، اگر که حق او هم بوده است که کشته شده باشد که باز قصاص شده است، یک قدری در تخفیف عذاب او داده شده است، اما اگر روح یک شخصی را انسان بکشد، بنشیند کنار او بگوید تزکیه نفس چیست؟ این کارها چه است؟! این عبادتها چیست؟ هر کاری که خدا با همه کرد با ما هم خواهد کرد و این را سُست کرد از رسیدن به کمالات، رسیدن به مقامات عالیه انسانی، این شخص از یک قاتل، از ده تا قاتل بدتر است.
– سؤال: مسأله بداء و قضاء و قدرهم، در رابطه با همین هم، باز هم هست دیگر؟ اگر در رابطه با آن کشتن باشد؛ در رابطه با انحراف هم ممکن هست؛ چون آمدیم و درست شد!؟
– جواب: دربارهی حضرت خضر؟ بله؛ آخر انبیاء گذشته -ببخشید من این را نمیخواستم مطرح کنم! -غیر از علی بن ابیطالب بودند! دقت کردید؟ ائمه اطهار ملاحظه همه چیز را میکردند. حضرت امیر به مالک اشتر گفت که تو هم هفتاد نفر کشتی، من هم هفتاد نفر! اما من با تو فرق میکنم. شنیدهاید دیگر؟! این؛همان فرق هست: بین حضرت خضر و علی بن ابیطالب؛ دقت فرمودید؟ شاید اگر حضرت خضر متوجه این معنا میشد؛ -دیگر حالا این قطعی بوده است، اولا حضرت موسی تحت تعلیم بوده است -اگر این کار بود شاید هم نمیکشت ولی مثل اینکه این بچه حتما این کار را میکرده است و چون خدا هم تایید میکند از این جهت مسألهای نیست؛ بله، ما الان اگر یک شخصی را ببینیم واقعا این شخص ده سال دیگر ممکن است یک کاری انجام بدهد که مردم منحرف بشوند و بگوییم الان او را از سر راه برداریم؛ حق چنین کاری را نداریم! چون ممکن هم هست انجام نشود، ممکن است هم هست این کار انجام بشود. همین مسأله برای حضرت عیسی پیش آمد، از یک جا عبور میکرد عروسی بود، گفت: فردا شب اینجا عزاداری است و فرداشب عزاداری نبود! ولی هیچ وقت ائمه اطهار چنین کلامی را نفرمودند.
– سؤال: معامله با دوستان باصفای ما، چگونه باید باشد؟
– جواب: اگر رفیق تو باصفا با تو هر کار میکند تو هم باید باصفا باشی. صفا از صاف میآید، از زلال میآید، از شفاف بودن میآید. انسان یک دوستی دارد؛ همه چیز خود را در مقابل او شفاف و روشن قرار داده است! ولی تو داری پنهانکاری میکنی، مکر میکنی! این خلاف است. تو هم باصفا باش و او هم باصفا باشد.
حالا او از روی یک مصالحی نمیتواند با شما باصفا باشد، خوب؛ تو هم روی همان مصالح آن صفا را با او نداشته باش! خیلی روشن است.
اگر انسان بخواهد باصفا زندگی بکند، با خدا باصفا باشد؛ که خدا چون همه چیز قلب شما را میداند! شما هم همه چیز را در طبق اخلاص بگذار، به خدا مکر نکن، مثلا یکطوری عبادتت را انجام نده که مثلا، بخواهی خدا را گول بزنی، حالا؛ البته فکر نمیکنم کسی اگر خوب خدا را بشناسد، بخواهد خدا را گول بزند ولی یک عده بودند که «و مَکرُوا و مَکرَ اللهُ» (آل عمران/۵۴) با خدا پنهانکاری میکردند، مکر میکردند؛ «و اللهُ خَیرُ الماکرینَ»؛ خدا هم سر آنها را بیشتر کلاه گذاشت! -معامله با دوستان باصفای ما باید چگونه باشد؟ -هر اندازهای که طرف شما صفا دارد شما هم صفا داشته باشید و ضمنا هم مواظب باشید به این نام کلاه سر شما نرود!
– سؤال: فامیلهای ما ظاهرا دین اهل حق دارند و دارای مجالسی هستند، آیا میشود من در آن مجالس شرکت کنم؟ اگر نروم ممکن است در روح پدر و مادر تاثیر بگذارد
– جواب: اهل حق که ایشان اصطلاحا میگویند اهل حق ظاهرا همین خواجهوندها باشند، اگر منظور ایشان همین است بگویند؟؛ خواجهوندها هم معروف به علیاللهی هستند؛ دستورات دین را عمل نمیکنند، منظور شما همین است؟ بله؟
– یک گروهی به اسم اهل حق هستند…
– میدانم، من دارم اهل حق را معرفی میکنم، منظور شما همان علیاللهیها است یا نه؟ اینها روزه را نمیگیرند، نماز نمیخوانند، مسجد نمیروند، اینها را من دیدهام، حالا ممکن است یک اهل حقی باشد که این کارها را نکند؛ ولی اینها را من دیدهام، اگر نرفتن در تاثیر اینکه آنها را متنبه کنید؛ مؤثر باشد؛ باید نروید دیگر! طبعا نروید. خلاصه باید کاری بکنید که اینها هدایت بشوند. چون احتمال دارد که منکر ضروریات دین باشند و نجس هم باشند. ما زیاد با اینها تماس داشتیم در همین قسمتهای کرمانشاه و اینها، حتی یکی دو تا از دوستان ما که الان هم از دوستان خوب ما هستند، اینها آمدند و بعد برای تبلیغ رفتند که یکی از اینها یک روزی میگفت که من دلدرد شدیدِ کهنهای داشتم، سه سال بود که دلم درد میکرد و رفتم پیش یک داروفروشی که قرص مُسکن معمولی خود را که میگرفتم میخوردم، آن را بگیرم. این داروفروش به من گفت بخور، ولی با یاد امام صادق بخور؛ -حالا چه مسألهای داشته اینطوری گفته است -ایشان میگفت: من امام صادق را نمیشناختم! -چون حتی اسامی ائمه را هم یکطور دیگری آنها بیان میکردند -ولی این در ذهن من نقش بست؛ شب خواب دیدم که در یک بیابانی هستم، خیلی تشنه هستم، حضرت صادق صلوات الله علیه تشریف آوردند و به من آب دادند و فرمودند: این را بخور، خوب میشوی به شرط اینکه بروی مشهد، نماز بخوانی و قرآن بخوانی.
البته ایشان مشهد را نمیدانستهاست، جوانی بود، -البته الان ایشان، خیلی از علماء محترمی است، یعنی اگر اینجا باشد بعضی از رفقا او را میشناسند! یک جوانی بود -با همان لباس مخصوص کردی خود آمده بود؛ میرود در شاهآباد غرب -سابق میگفتند شاهآباد ولی الان اسلامآباد میگویند -در اسلام آباد غرب؛ نزد یک عالمی که خدا او را رحمت کند؛ از علماء بسیار محترم و شاگرد مرحوم حاج ملا آقا جان بود:مرحوم آیت الله حکمت. میگوید ایشان هم گفتند برو مشهد. نامهای برای من نوشته بودند که ایشان اینجا میآید، میخواهد نماز بخواند، قرآن بخواند و بقیهی چیزها. ما هم دیگر با ایشان کار کردیم، بحمدلله وارد حوزه شد و از طلاب شد.
البته بعد برادر او آمد سراغ ایشان که او را برگرداند و برادر او هم آنجا ماند، پدر ایشان هم آمد الحمدلله اهل دین شد و از این جهت اسم آن آقا را نمیبرم چون چند نفر از رفقا میشناسند، ما الان پنج شش نفر شاهد داریم این حرفهایی که من میزنم؛ ولی الان دیگر خود او از علماء است و الان هم در یکی از شهرهای شمال از علماء است. ایشان بعد از انقلاب رفت آن حدودها، نزدیک به دویست خانوار را متوجه شیعه و اسلام کرد.
اگر آنچه او برای ما نقل میکرد و آنچه را که من بعد در سوریه و لبنان دیدم، -چون در سوریه و لبنان و ترکیه این جمعیت و این علیاللهیها زیاد هستند -اینها اگر به همان اعتقاداتی که دارند باشند؛ حتی مسلمان هم نیستند؛ ولی اگر که متوجه نباشند! مثل بعضیها که اصلا مستضعف هستند، متوجه نباشند! باید آنها را هدایت کرد؛ یا با رفت و آمد؛ یا با نرفتن و نیامدن؛ آنها را هدایت کرد.
– سؤال: اسم سه خلیفه را بردهاند که میشود آنها را لعن کرد یا نه؟
– جواب: وضع ما ایجاب نمیکند که الان جواب این را بدهیم! هر کس که به خاندان عصمت ظلمی بکند، آن هم ظلمی که حقوق آنها را از بین ببرد و مردم را از آنها دور بکند، لعن ایشان جایز است.
– سؤال: از رفتار پدر من، به نحو کمی معلوم است که از رفتن ما به مسجد؛ کاملا راضی نیست! آیا ما باید کم کنیم؛ ترک کنیم؟، وقتی نماز جمعه را، چون ممکن است فامیل و دیگران من را در مسجد ببینند؟
– جواب: دیگر حالا شما در مملکت اسلامی! -وقتی که نرفتن شما مفید باشد!! -حالا فامیل شما را در مسجد ببینند؛ نه مسجد خود را زیادتر بروید؛ بدانند که شما؛ انشاءالله؛ مسلمان واقعی هستید.
– سؤال: راه بهتر سیر الهی چیست که در آن خسته نشده و هر روز اشتیاقات بیشتر شده باشد؟
– جواب: همین راهی که ما در کتاب سیر الی الله و جناب آقای رفیعی هم که در کتاب تزکیه روح و جناب آقای مُرشد هم که در کتاب تزکیه نفس و الحمدلله زیاد نوشتهاند، اینها را انشاءالله عمل کنید تا اشتیاق شما بیشتر شود.
– سؤال: چه کنیم بچههای ما حرفشنوی بهتری داشته باشند؟ هر چه به او میگوییم انجام نمیدهد، سن او هم سه سال بیشتر نیست!
– جواب: روایت دارد که تا هفت سالگی خیلی سربهسر آنها نگذارید «ذروه یلعب» (بحارالانوار/ج ۱۰۱/ص ۹۵/ر ۴۰) و محیط آنها را محیط سالمی قرار بدهید، حرفهای بد را اطراف آنها نزنید و توقع هم نداشته باشید هر چه شما میگویید گوش بدهند! چون پدر و مادر غالبا خیال میکنند بچهها وسیلهی کار هستند: آن آب را بده، آن ظرف را بشوی، آن کار را انجام بده! البته یک وقت هست از باب تعلیم است، از باب یاد دادن امور زندگی است؛ گاهی هم؛ نه! به علت تنبلی خود مادر و پدر است، میخواهند خودشان کار نکنند! به بچه میگویند. بچه هم خسته میشود؛ یکی از آنها را انجام میدهد و یکی را انجام نمیدهد؛ بعد دید که آن یکی را که انجام نداد؛ شما خیلی ناراحت نشدید! دومی را هم انجام نمیدهد! زیاد به او کار نگویید، در حد خود او بگویید! طوری نباشد که او خسته بشود. البته اینهایی که من میگویم تا هفتسالگی است: بچه خسته میشود، بچه ضعیفتر از شما است! خود شما حال آن را نداری برخیزی بروی ظرف آب را برداری بیاوری؛ به بچه میگویی! بچه خسته میشود، ضعف او بیشتر است. خود تو برخیز، با عمل خود نشان بده که بچه چه کاری باید بکند؛ مادر در مقابل بچه به شما بگوید: آقا فلان کار را انجام بده؛ زود انجام بده که او زود انجام دادن را یاد بگیرد؛ فعلا در مقام یاد گرفتن است، در مقام کار کردن نیست، هرچه شما میگویید گوش بکند! هیچ بچهای چنین کاری نمیکند. حالا الحمدلله بچههای مادون سن هفت سالگی در این مجلس نیستند؛ ولی این را بدانید بچهها کار نمیکنند، از شما ضعیفتر هستند، دلیلی هم ندارد که او کار بکند و تو راحت باشی! تا هفت سالگی؛ از هفت سالگی به بعد هم تحت تربیت اسلام و کاملا حسابشده که اگر از شما سؤال کرد که چرا این کار را گفتی من انجام بدهم، بگویی به این دلیل اسلام گفته است، خدا گفته است، دین گفته است و او را با دین و خدا و اسلام آشنا کنی.
چند دقیقهای وقت داریم اگر کسی سؤالی چیزی دارد بپرسد یا به مطالب گذشته که عرض شد اشکالی دارد بپرسد.
– معنای تأویل و تفسیر و برداشت؟
– جواب: تأویل از اول میاید، معنای آن از اول است، یعنی آن اولین نظری که خدای تعالی دارد، دقت فرمودید؟ این را تأویل میگویند. تفسیر: همین مطلبی که هست، جلوی ما این را باز بکنیم. متوجه شدید؟ برداشت هم که دیگر معلوم است، برداشت یعنی ما یک جرعهای از این اقیانوس بینهایت برمیداریم، نه چیزی از خود اضافه میکنیم و نه معتقد هستیم که همهی مطلب این است و نه اینکه منظور خدا در مرحله اول این بوده است.
– سؤال: در مورد معامله با دوستان باصفا بیشتر باز بفرمایید؟
– جواب: آخر باز شدن این به نظر من معنا ندارد، به خاطر اینکه این مثل یک فرستنده و گیرنده است، یکی از آن خراب باشد کار انجام نمیشود. تلویزیون شما اگر خراب بود خوب نمیگیرد و اگر فرستنده هم خراب بود خوب نمیگیرد. شما دو نفر باصفا، حالا یک ذره کم و زیاد آن یک برفکی میزند ولی باز کاری انجام میشود، یک نفر باصفا مثل خودتان که میخواهید خودتان صددرصد باصفا باشید، او هم صددرصد باصفا باشد پیدا بکنید، همه شرایطش به شما بخورد، صددرصد باصفا باشید. معنای صفا این است که هیچ چیز در دلتان از او پنهان نکنید، هیچ کارتان را از او پنهان نکنید، او مشاور صددرصد شما باشد، همکار صددرصد شما باشد. چطوری توضیح بدهم؟
– در شرایط معاملهی باصفا؛ این معنا هست که تخفیف زیادی برای او قائل بشوید؛ تخفیف زیادی بدهید؟
– جواب: از نظر معامله؟ اگر میتوانید به هر مسلمانی تخفیف بدهید، خوب است، تخفیف دادن صفا لازم ندارد! ببینید در حقیقت انسان یک وقت هست که در معامله هست، البته دستور این است که در معامله مثل غریبه با دوست خود معامله کنید: ولی خوب این استثناء دارد؛ این به خاطر جلوگیری از دعواهای بعد است و بیصفاییهایی که بعدا ممکن است انجام بشود! نه، در معامله حالا غریبه نمیخواهید باشید؛ تمام خصوصیات آن را بگویید؛ مثلا بگویید این متاع اینطور است، اینطور است. این اشکال را دارد، این خصوصیات را دارد، همه را به او بگویید، این صفای کامل است.
در زندگی مثلا انسان میخواهد باصفا باشد. ولی بیشتر از همه انسان باید با زنش یا زن با شوهرش باصفا باشد، همهی خصوصیات و روحیات خود و چقدر پول کجا پنهان کرده است بگوید، مثلا در بانک دارد بگوید، همهی اینها را اگر میشود بگوید، بعضی وقتها نمیشود. تا گفتی من اینقدر پول در بانک دارم؛ زن یک لیستی میدهد که اینطور لباس و اینطور طلا و اینها، خلاصه همهی پولهای تو را مصرف میکند، اینها یک چیزهایی است که صفا و صمیمیت را انسان باید داشته باشد؛ اما طوری هم باشد که کلاه سر او نرود. دیگر بیشتر از این من بلد نیستم! اما اگر خصوصیات آن را بپرسید عرض میکنم.
در مورد برداشت های دوستان از قرآن:
– ما فرصتش را نداریم که الان کارهای شما را بررسی کنیم. به طور کلی هر کس هر برداشتی را برای ما بفرستد و خوب باشد به نام خود او در یک کتابی آن را چاپ میکنیم، اگر هم بد باشد کنار میگذاریم و یا اگر تکراری باشد یکی از آنها را انتخاب میکنیم. دیگر نمیگوییم مربوط به آن آقا خوب نبود، درست نبود. اینجا کلاس چیز یاد گرفتن نیست، این کلاس تحویل دادن است! آنچه را که یاد گرفتید تحویل بدهید. نمیخواهیم به شما یاد بدهیم، حالا شما بیایید یک چیزی بنویسید، بعد ما آن را تصحیح کنیم، بعد تازه بفهمید اشتباه شما کجا بوده است؛ نیست! دقت فرمودید؟ این را همه بدانند و انشاءالله که متوجه باشند.
«نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یاالله یا الله» خدایا به آبروی ولی عصر؛ فرج حضرت را برسان. همه ما را از بهترین اصحاب و یاوران او قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدایا اموات ما غریق رحمت بفرما. پروردگارا گرفتاریهای ما را برطرف بفرما. هرچه نیکی است در تمام مدت عمر به ما مرحمت بفرما. هرچه شر است از ما دور بفرما.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۰ شوال ۱۴۲۵ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی ها, سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: آیا شیطان در ماه مبارك رمضان كلاً در غُل و زنجیر است و مستقلاً فعالیتی ندارد یا فعالیت او كم میباشد؟ دادن خمس به كسی كه همسر او سیده است در چه صورتی جایز میباشد؟
جواب: درباره شیطان روایتی دارد كه در ماه رمضان در غل و زنجیر میشود، حالا اگر این روایت درست باشد، صحیح باشد، چون در قرارداد اولیه نبوده كه در ماه رمضان فعال نباشد، روزی كه با خدا درگیر شد یك قراردادی بستند، گفت: « رَبِّ فَأَنْظِرْنی إِلى یوْمِ یُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ* إِلى یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ » (حجر/36-38) در آن قرارداد نبود كه ماه رمضان شیطان فعال نباشد و ظاهراً فعالیت او هم مستدام است. اگر آن روایت درست باشد، انسانها فرق میكنند، سابق یك ساعتهایی بود هفتهكوك بود، بعضی از آنها دائمالكوك بود، كوك میكردند ساعت كار میكرد، دیگر باطری نمیخواست، الآن كه همه دائمالكوك هستند. بعضی از مردم هستند كه شیطان آنها را كه كوك میكند، یك روز كار میكنند، روز دوم ماه رمضان دیگر ظاهراً از كار میافتند و خود آنها هستند. یك عده هم هفتهكوك هستند، یك هفته كار میكنند. یك عده ماهكوك هستند، از روز اول ماه رمضان آنها را كوك میكنند تا آخر ماه رمضان خودكار تابع شیطان است. عمدهی بدی انسان نفس او است. نفس را باید تزكیه بكند تا مبتلا به این مسائل نباشد، شیطان باشد، نباشد، او را كوك بكند، نكند، بالأخره باید نفس خود را درست كند. آن ولی خدا، آن كسی كه تزكیه نفس كرده است، به مرحله عبودیت رسیده است، این شخص طبعاً اینطور است كه شیطان بر او مسلط نمیشود، چه در ماه رمضان و چه در غیر ماه رمضان « إِنَّ عِبادی لَیسَ لَكَ عَلَیهِمْ سُلْطانٌ » (حجر/42). حالا اگر این روایت درست باشد، وقتی كه او را غُل و زنجیر بكنند و در زندان قرار بدهند و او را محدود بكنند و تمام فعالیت او از بین میرود، دیگر بگوییم فعالیت او كم میشود یا زیاد میشود معنا ندارد.
سؤال بعدی ایشان این است كه كسی همسر او سیده است، یعنی زن سیده دارد، در چه صورتی جایز میباشد كه به او خمس داد؟
جواب: به او هیچ جایز نیست خمس بدهند، به شوهر جایز نیست اصلاً خمس بدهند، از زكات باید بدهند و از همان زكات هم میتواند خرج زن و بچه خود را بدهد. چون وقتی به دست او رسید جزو مال او میشود، زكات دیگر به دست زن و بچه نمیرسد كه آنها سید هستند بر آنها حرام باشد. چرا، یك چیزهایی كه مایحتاج زندگی است و بر شوهر هم واجب نیست كه بدهد میشود آن را به زنی كه شوهر دارد و سیده هست داد. خیلی كم اتفاق میافتد كه زن خرجی داشته باشد كه بر شوهر واجب نباشد كه آن خرج را بدهد، (واجبالنفقه) و خرج هم لازم باشد، این كم اتفاق میافتد، اگر چنین اتفاقی افتاد اشكالی ندارد.
سؤال: ایمان چیست و راههای تقویت ایمان چیست و ارتباط آن را با تزكیه نفس توضیح بفرمایید؟
جواب: گاهی خود من یك مثال خوبی زدم، انسان به یك چیزی یقین دارد ولی ممكن است ایمان نداشته باشد، مثلاً ما یقین داریم مُرده نمیتواند كاری بكند، زنده بود نمیتوانست كاری بكند چه برسد الآن كه مُرده است، اما از او میترسیم. یقین داریم ولی ایمان نداریم، اگر زیر كفن دست خود را تكان بدهد، داد میكشیم و عقب میرویم، ولی غسال كه خیلی با مُرده ممارست داشته است، صد دفعه دیده این مُرده هیچطور نشده است، هیچ كاری نكرده است، او ایمان دارد و این مثالی خوبی برای ما هست. در اثر ممارست و بودن با یك چیزی، زیاد بودن، ایمان انسان تقویت میشود، مثلاً شما اگر هر شب یك ساعت به زور خود را وادار كنید كه با خدا حرف بزنید، كمكم میبینید كه با خدا اُنس گرفتید و ایمان شما به خدا زیاد شده است. شبی یك ساعت موقع خواب پاهای خود را طرف قبله دراز كنید و با خود فكر كنید كه الآن ملكالموت میآید و روح من آزاد میشود، قبض میكند و برمیدارد میبرد و من میروم به عالم بالا و اینها را مدام با خود تصور بكنید، ایمان شما كمكم به آخرت زیاد میشود، الآن یقین دارید به عالم آخرت ولی ایمان شما هم تقویت میشود. خود این سبب تقویت ایمان است و ایمان را از این راه میشود تقویت كرد و ارتباط آن با تزكیه نفس این است كه اگر انسان تزكیه نفس كرده باشد از آخرت نمیترسد، چرا بترسد؟ اینكه ما الآن میگوییم پای خود را طرف قبله دراز كنیم، شبیه به مُرده بشویم، چون از این حالت میترسیم، فكر آن را هم نمیكنیم، فكر آن را كه نكردیم، ایمان ما به آخرت زیاد نمیشود. اگر میخواهیم ایمان ما به آخرت زیاد بشود، اول باید تزكیه نفس بكنیم، بعد تصور آن را بكنیم. ارتباط ایمان با تقوا این است كه ایمان سبب تقوا میشود، یعنی هرچه ایمان شما بیشتر باشد، تقوای شما بیشتر است. ایمان اول در قلب مستقر میشود، بعد سرایت میكند به چشم و گوش و دست و زبان و همه جا و همه را كنترل میكند، چون ایمان تمام بدن انسان را كنترل میكند و كنترل بدن انسان از راه ایمان، همان تقوا است.
سؤال: « وَ طُورِ سینینَ » (تین/2) به چه معنا است؟
جواب: یك كوه طوری بوده است كه حضرت موسی میرفته آنجا و به او وحی میشده است « وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینَ » (تین/3) كه به پیغمبر اكرم هم در این شهر امن وحی میشده است، خدا به آن قسم میخورد.
سؤال: در آیات این هفته، چگونه شیطان میتواند ولیِ مردم در روز آخرت باشد؟ با توجه به معنای ولی یعنی امردهنده از روی محبت.
جواب: اسم شیطان در آنجا (قیامت) ولی است، به خاطر اینكه در دنیا ولی آنها بوده است، همان اسم باقی مانده است. ولیِ یك عده كفار كه كافر شدند و امروز به این گرفتای مبتلا شدند، ولی آنها در دنیا شیطان بوده است، آنجا دیگر ولی آنها نیست، آنجا هم شیطان از كار خود پشیمان شده است و هم مردم. از این ولایت سر باز زدند، هم شیطان سر باز زده است و هم مردم، الآن نیست. اگر یك شخصی مثلاً ده سالی، بیست سالی یك اربابی دارد، حالا الآن دیگر ارباب او آن شخص نیست، به قول ما ارباب، همان ولیِ او، دیگر آن شخص نیست. از دور كه میآید به این طرف میگوییم ارباب تو دارد میآید، ولیِ تو دارد میآید، آن كسی كه تا حالا گوش به حرف او دادی و محبت هم به او داشتی، این شخص همین آقا است مثلاً، به اعتبار گذشته به آن ولی میگویند و در دنیا مردم هم به شیطان محبت دارند و هم اطاعت او را میكنند، چون كارهای خوشمزهای به انسان پیشنهاد میدهد، كارهای شهوتانگیزی به انسان پیشنهاد میدهد، انسان لذت میبرد، از این جهت ولی است، هم او را دوست دارد و هم اطاعت او را میكند و در قیامت هم به همان نام مانده است و از این جهت احتمالاً در روز قیامت ولیِ بعضیها شیطان است و مؤاخذه میشوند.
سؤال: خدای تعالی در مورد جهاد با مال و جان فرموده است « فی سَبیلِ اللَّهِ » (توبه/20) و در مورد هجرت فرموده است « هاجَرُوا فِی اللَّهِ » (نحل/41) تفاوت معنی « فِی اللَّهِ » و « فی سَبیلِ اللَّهِ » چیست؟
جواب: بعضی از امور هست كه اینها در راه خدا باید انجام بشود، بعضی از امور هست كه باید برای خدا انجام بشود. خدمت شما عرض شود كه جهاد باید با مال و جان باشد، یعنی ببینید اگر كه یكی از این دو تا لَنگ باشد، یعنی شما حاضر نباشید جان خود را در راه كوشش كاری خود بدهید یا مال خود را حاضر نباشید بدهید، اینجا به بُنبست میخورید. اما اگر هر دو را گذاشتید به بُنبست نمیخورید، تا آخر میروید. « جاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّهِ » (توبه/20) البته كوشش در راه باید باشد « فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ » ولی هجرت برای تمشیت یك كاری است، یعنی شما میخواهید یك كاری بكنید، مربوط به جان و مال هم نیست، اگر تصادفاً مربوط بشود، یك كاری میخواهید بكنید، میبینید در این شهر، در این خانه، در این مملكت شما نمیتواند دین خود را خوب حفظ كنید، اینجا به شما دستور میدهند كه هجرت كنید، همانطور كه خود پیغمبر هجرت کرد. آن نیتی كه اول میكنید كه من تصمیم میگیرم به خاطر خدا از این شهر، از این محل، از این خانه حركت میكنم، همان است، چیز دیگری نیست، همان تصمیم شما، این باید حتماً درباره خدا باشد، نه در راه خدا، یعنی برای خدا باشد « فِی الله » باشد. آنجا « فی سَبیلِ اللَّهِ » است، چون یك حركتی است، یك راهی است، شما از حالا تا آخر عمر خود باید هم مال خود، هم جان خود را در راه خدا بگذارید. اما هجرت اینطوری نیست، در هجرت فقط باید قصد قربت بكنید كه من این هجرت را انجام میدهم، دیگر تا آخر عمر مدام بروید، بیایید، همیشه هجرت بكنید، از اینجا به آنجا، یك دفعه میخواهد انجام بشود، یك دفعه هم « فِی الله »، لذا « فِی الله » كه گفتند در اینجا درست است، در « فی سَبیلِ اللَّهِ » هم كه آنجا گفتند درست است. تفاوت این دو هم همین است كه آن یكی باید دائمی باشد و راهی انسان انتخاب بكند و جان و مال خود را در این راه قرار بدهد و اینجا نه، یك نیتی میكند و هجرت میكند. وقتی كه میخواهد جهاد بكند باید جان و مال خود را تا آخر عمر خود قرار بدهد. ولی اینجا فقط یك نیت است و بعد هم هجرت است، دیگر تمام میشود.
سؤال: یكی از مهمترین مسائل این است كه افكار انسان باید در صراط مستقیم باشد، لطفاً بفرمایید چگونه میتوان به طور كامل به این مهم دست پیدا كرد؟ آیا فقط تمركز بر روی برنامهها كافی است؟
جواب: بله، آن برنامههایی كه ما میگوییم و به اصطلاح درباره صراط مستقیم توضیح میدهیم و زیاد هم در سخنرانیها گفته میشود و قرآن هم بیان كرده است و مكرر هم در قرآن گفته شده است، همان كافی است. افكار شما باید این باشد، كه شما بنده خدا هستید، وقتی بنده خدا شدید « وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » (یس/61) فكر شما این باشد كه بنده خدا هستید. حالا با تزكیه نفس میرسید به مرحله عبودیت كامل، از آن راه میروید، اگر با تصمیم جدی خودتان، بندگی میكنید، از آن راه میروید. صراط مستقیم إجمالاً این است كه همه كارهای انسان مورد تأیید خدا و پیغمبر و دین باشد، این انسان در صراط مستقیم واقع میشود و اگر فكر او هم، همین باشد او در صراط مستقیم واقع میشود. مسئله خیلی فوقالعادهای نیست كه بگوییم چطور ما میتوانیم به این امر مهم دست پیدا كنیم. شما دو كار باید بكنید: یكی اینكه بنده شیطان نباشید و یكی اینكه بنده كامل خدا باشید، این دو تا كلمه است. خدا هم در قرآن فرموده است: « وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » و قبل از این میفرماید: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ » (یس/60) عبادت شیطان نكن « وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » همین دو تا كلمه است، عبادت شیطان نكنیم، عبادت نفس أمّاره نكنیم، عبادت خدای تعالی را بكنیم، این صراط مستقیم است، مطلب خیلی واضح است.
سؤال: در آیه شریفه 31 سوره مباركه هود حضرت رسول اكرم میفرماید: « وَ لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » یعنی خدا میفرماید: بگو كه « لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » منظور حضرت چیست؟ آیا منافات با اعتقاد ما پیدا نمیكند كه حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله فرمود: « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » (انعام/73) هستم؟
جواب: این سؤال باید اصلاح بشود، خوب دقت كنید. خدا به پیغمبر میگوید بگو ای پیغمبر كه « [إنّی] لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » من علم غیب ندارم. خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ »است، البته ظاهراً اینها با هم منافات ندارد، مورد سؤالی نیست اگر مطلب درست باشد. پیغمبر علم غیب ندارد و خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است، اصل سؤال این است. حالا غیب را اگر ما معنا بكنیم هم میفهمیم كه چطور پیغمبر علم غیب ندارد و چطور خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است. غیب طبق روایات آن چیزی است كه هنوز نیست، خلق نشده است. آن چیزی كه خلق نشده است، چون ممكن است مورد بداء واقع بشود و خلق نشود یا یك طور دیگری خلق بشود. بداء را خوب گوش بدهید توضیح بدهم، چون زیاد مورد سؤال واقع میشود. بداء یك چیزی است كه مخفی بوده است و بعد ظاهر میشود، برای چه كسی؟ برای خدا فقط نیست، یعنی هنوز خلق نشده است، مثلاً فرض كنید یك چیزی كه میخواهد صد سال دیگر خلق بشود الآن نیست ولی خدا آن را میداند، آن غیب هم هست. غیبی كه اینجا ما به خدا نسبت میدهیم، آن غیبی كه از نظر ما غیب است، آن نیست. الآن این خانه برای ما ظاهر است، پشت این دیوارها همه برای ما غیب است، ولی پشت این دیوارها برای خدا هم شهود است. عالِم به شَهادت است، چیزی در عالم هست كه از نظر خدا مخفی باشد؟ چنین چیزی داریم؟ آن چیزی كه خدا هنوز خلق نكرده است، آن چیز نیست كه مشهود باشد، چیزی كه نیست چطور مشهود است. پیغمبر آن چیزی كه نیست و خدا هنوز خلق نكرده است، بعضی از آنها را میداند، قطعاً میداند، صددرصد میداند و بعضی از آنها را نمیداند. آن چیزهایی كه صددرصد میداند وعدههای الهی است، گفته است بهشتی برای متقین « إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ » (قمر/54) متقین در بهشتها هستند، برای آنها نهرها هست، چون وعده كرده است « إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ » (رعد/31) ولو غیب است، حالا بر فرض خلق هم شده باشد ولی از نظر ما كه غیب است. متقین در بهشت الآن حتی برای خدا هم غیب است، متوجه شدید؟ چون نیست، هنوز متقین در آن بهشت- البته بهشت خُلد- خُلد كه بعد از قیامت افتتاح میشود نیستند، پس « إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ » این غیب است، درست؟ این غیب را خدا میداند « عالِمُ الْغَیبِ » ما اول باید غیب برای خدا تصور بكنیم، خیلی مهم است، این یكی از مسائلی است كه شاید شرح آن در كتابهایی غیر از كتابهای ما پیدا نشود. « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » خدا هم عالِم غیب است و هم عالِم شهادت. اكثراً مفسرین گفتهاند آن چیزی كه برای ما غیب است، برای خدای تعالی غیب نیست و خدا عالِم به آن است. دقت كردید؟ این غلط است كه ما بگوییم: مثلاً فرض كنید الآن این طرف دیوار برای من شهود است و آن طرف غیب است، برای كسی كه آن طرف دیوار است برای او آن طرف شهود است و این طرف غیب است، درست؟ آن كسی كه سر دیوار نشسته باشد، چه؟ هر دو طرف شهود است. خدایی كه بلاتشبیه سر دیوار نشسته است و همه جا را إحاطه علمی دارد و چیزی برای او پوشیده نیست؛ نمیشود غیب به او نسبت داد مگر همینطور كه من میگویم، آن چیزی كه خلق نشده- نه اینكه من بگوییم روایت دارد- برای خود من یكی از مشكلات بود تا وقتی كه به آن روایت برخورد كردم. آن چیزی كه خلق نشده است، برای خدا هم غیب است، برای ما هم غیب است، اصلاً نیست كه شهود باشد ولی خدا عالم به آن هست و پیغمبر اكرم عالِم به آن نیست، ممكن است از نظر اسباب و اینها عالِم باشد، همانطوری كه ما الآن عالِم هستیم كه فردا همین موقع خورشید باز هم هست. ولی ما نمیتوانیم بگوییم عالِم هستیم به این جهت، چرا؟ چون شاید خدا همین امشب تصمیم گرفت كه خورشید را نابود كند، پس فردا این موقع روز نیست. دست خدا برای این كار باز است یا باز نیست؟ بعضیها میگویند نه، دست خدا بسته است. اگر خورشید از بین برود كُره زمین، جهنم، همه چیز از بین میرود. اگر خدا خواست « یفْعَلُ اللَّهُ ما یشاءُ » (ابراهیم/27) « یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ » (رعد/39) یهود بودند كه گفتند: « یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ » (مائده/64) دست خدا بسته است « غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ » خدا میتواند هر كاری را روی هر مصلحتی انجام دهد. حالا الآن، امشب مصلحت او این بود كه خورشید نباشد، تمام منظومه شمسی هم به هم بخورد و آن كسی كه آن را خلق كرده است، آن را به هم میزند. مسئلهای نیست، ما چه؟ ما هم نباشیم، چه اشكالی دارد، ما را خلق كرده است نباشیم. إنشاءالله همه ما را میبرد و جزو شهدا میشویم و ما را به بهشت میبرد. پس به این دلیل كه الآن فهمیدید خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است، پیغمبر هم « لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » همین غیب منظور است و فكر میكنم جواب سؤال داده شده است.
سؤال: آیا شیطان و افراد او به صورت اولیاء خدا، چه در خواب و یا در مكاشفات برای انسان مجسم میشوند یا خیر؟
جواب: شیطان جن است « كانَ مِنَ الْجِنِّ » (كهف/50) و ما در حاشیه ملا عبدالله بود كه خواندیم « وَ الجِنُ یَتشَکَّلُ بِاشکَالِ مُختَلِفَه حَتَّى الکَلبِ وَ الخِنزیر إلّا الأنبیاء و الأولیاء » به یاد دارید؟ طلبهها كه به یاد دارند. جن به هر صورتی، چون جن و مَلك صورت ندارند، یعنی شكل ندارند، همین الآن هم شكل ندارند ولی متشكل به هر شكلی میشوند. اگر اولیاء منظور ائمه اطهار و انبیاء بودند، نه! اما اگر اولیاء همین اولیاء خدا و آنهایی كه تزكیه نفس كردند باشند بله، ظاهراً میتواند شیطان مجسم بشود و لذا خیلی باید حواس خود را جمع بكنید كه شیطان برای شما به صورت اولیاء خدا مجسم نشود. مَلك هم همینطور، در مورد مَلك هم گفتم: « المَلك یتشكلُ بأشكال المختلفة إلّا الكلب و الخنزیر حتی الأنبیاء و الأولیاء » متشكل هم شدند، در قرآن هم آمده است و اینها.
سؤال: آیا زكات فطریه را میشود به مصارف طرح توسعه مساجد، نمازخانهها، حسینیهها و مهریهها رساند یا نه؟
جواب: نه، نمیشود رساند، باید به مستحقین بدهند.
سؤال: گاهی انسان به خاطر انجام مسائلی كه یقین ندارد درست است و بعد متوجه آن میشود، مثل اینكه كار اشتباهی بوده است و دچار قبض شدید میشود به طوری كه اعمال و عبادات خود را نمیتواند درست انجام دهد، راه چاره و نجات از حالت تأسفبار خود چیست؟
جواب: قبض و بسط به طور كلی یا انسان در راه است، احساس میكند دارد راه میرود و قبض و بسط برای او پیدا میشود، این خوب است، طبیعت سیر إلی الله قبض و بسط هست، اگر شب نباشد، ارزش روز معلوم نمیشود، اگر روز نباشد ارزش شب معلوم نمیشود، قبض و بسط چنین حالتی دارد و خدای تعالی هم در قرآن میفرماید: « وَ اللَّهُ یقْبِضُ وَ یبْسُطُ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ » (بقره/245) كه همان علت راه است، انسان در راه كه دارد میرود، قبض و بسط است. میگویند اگر یك ماشین از دور دارد میآید، خیلی دور است، چراغ آن مدام خاموش و روشن میشود معلوم است دارد میآید، ماشین یك جا نایستاده است، اما اگر یك جا ایستاد، چراغ آن خاموش و روشن نمیشود. این ستارههایی كه خاموش و روشن میشوند، میگویند در حركت هستند. یا یك چیزی از جلوی آنها عبور میكند كه یك چشمك میزنند یا اینكه خود آنها یك تكانی دارند. البته در ستارهها بیشتر چیزی یا آن سنگهای مختلف آسمانی از جلوی آنها عبور میكند و آنطوری میشود. اگر قبض و بسط در اثر گناه است، گاهی میشود انسان قبض میشود، یك گناهی كرده است، خود او احساس میكند، خیلی برای سالكین إلی الله پیش میآید، برای كسانی كه دل آنها آنقدر سیاه نیست كه سیاهی آن را سیاهتر نكند. گاهی دل انسان روشن است، ولی یك گناهی میكند، احساس میكند كه سیاه شده است. اینها احساس میكنند در اثر گناهی که كردند و فوراً جبران میكنند، یعنی راه انبساط قلبی خود را فوراً جبران میکنند. ممكن است با یك غسل توبه، یك نماز توبه، یك استغفار دل انسان روشن نشود، معلوم است روی گناه خود بیشتر از اینها باید كار بكند، یا از او توقع نداشتند، چون گاهی میشود توقع خدای تعالی از بعضیها كم است، یعنی مثل حضرت یونس، كار معمولی كه همه ما میكنیم، وقتی میبینیم پای منبر ما كسی نمیآید روستا را رها میكنیم و میرویم، ولی این را از او توقع نداشتند. یا مثلاً بعضی از انبیاء، مثلاً حضرت نوح یك دعا كرد « رَبِّ إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ » (هود/45) خدای تعالی با آن تندی به او میفرماید: « إِنِّی أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلینَ » (هود/46) تو نباید جزو جُهال باشی « إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِكَ » او بچه تو نیست. منظور این است كه اگر از آن جهت خارج بشویم، بعضی از افراد هستند كه احساس میكنند كه تاریك شدند، چرا با این فرد این حرفها را زدم؟ حرفهای بد را زدم؟ چرا در یك جلسهای نشستم غیبت گوش دادم، غیبت كردم؟ از این چیزها. خود انسان احساس میكند كه یك حالت قبضی به او دست داده است، اینجا باید آنقدر توبه بكند، آنقدر استغفار بكند تا حالت او برگردد، راه دیگری هم ندارد استغفار است و توبه است « وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ یمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً » (هود/3) یا « وَ یمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ » (نوح/12) باید آنقدر توبه خود را ادامه بدهد تا این حالت قبض از او برود، ولی اگر قبضی در راه هست، قبضی شد، زیاد اهمیت ندهد و كار خود را بكند و معطل نشود.
سؤال: آیا كسی كه میخواهد شروع به تزكیه نفس بكند، نیاز به یك آرامش روحی ابتدایی دارد و یا اینكه در هر شرایطی از موقعیت روحی میتواند این كار را آغاز كند و دیگران میتوانند به وی پیشنهاد تزكیه را بدهند؟
جواب: اگر یقظه او انجام شده است، یعنی از خواب غفلت بیدار شده است و از غفلت بیرون آمده است، هم میشود به او پیشنهاد كرد، هم به او دستور داد، هم برنامه به او داد و هم خود او باید شروع به تزكیه نفس كند، مگر دیوانه باشد كه از خواب غفلت بیدار شده باشد و تزكیه نفس را شروع نكند، اما اگر در خواب غفلت است طبعاً با انسان به خواب رفته، با انسان مُرده، خدا در قرآن میفرماید: تو نمیتوانی به این مُردهها چیزی بفهمانی، تا وقتی كه انسان خواب است كسی نمیتواند به او بگوید كاری بكن مگر اینكه او را بیدار كند و قبل از بیدار شدن و قبل از یقظه، مرحله یقظه را اگر نداشته باشد، هیچ پیشنهادی به او نمیشود كرد، از این گوش میگیرد و از آن گوش درمیآورد « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ » (بقره/7)
سؤال: در مورد شناخت ولی خدا، دو كلام، دو مضمون، نسبتاً متفاوت شنیده شده است، در مورد شناخت ولی خدا، یك كرامات، دلیل بر ولی خدا بودن نیست چون خدا اجر کسی را ضایع نمیكند. دو، خداوند متعال ولی خود را با كرامات و غیره تأیید میكند، لطفاً در این باره توضیح بدهید؟
جواب: این دو تا كلامی كه منظور ایشان است این است كه یكی اینكه كرامات و مكاشفات و اینها دلیل بر ولی خدا بودن نیست، این حرف درست است كه دلیل نمیشود كه یك شخصی ولی خدا باشد، البته اسم آن را كرامات نمیشود گذاشت، یك كارهای غیر عادی. معنای كرامت این است كه خدا این شخص را إكرام كرده است به اینكه به دست او این كارها را انجام بدهد. مثلاً فرض كنید یك مریض سختی را میآورند پیش شما، شما یك دستی به سر او میكشید یا آب دهنی روی سر او میمالید و این خوب میشود، كار هم كار خدا است، به این كرامت میگویند، خدا به تو إكرام كرده است، وگرنه آب دهن تو با آب دهن آن كافری كه آب دهن او نجس است از نظر خاصیت و فرمول و اینها فرقی نمیكند، شفادهنده نیست، و نه دست تو با دستهای دیگر فرق نمیكند، پس بنابراین خدا این را شفاء داد برای اینكه تو محترم بشوی در نزد آن خانواده، این كرامت میشود. اما یك چیزهایی، یك حرفهایی، یك سِحر و جادویی، یك كار غیرعادی، غیر از كرامت اگر به دست كسی انجام شد، دلیل بر اینكه او ولی خدا هست نمیشه، ریاضت كشیده است، زحمت كشیده است، من بتپرستی را دیدم كه تازه هم بت پرستیده بود، چون این هندیها وقتی كه عبادت میكنند، بت میپرستند پیشانی خود را با یك آب زردی خط میكشند و تا وقتی صورت خود را بشورند آن خط هست، معلوم میشود كه تازه عبادت كردند. آن شخص یك كارهای غیر عادی میكرد، مرتاضهای هندی یك كارهای غیر عادی میكنند، این دلیل بر این نمیشود كه او ولی خدا است، اصلاً خدا را نمیشناسد تا ولی او باشد. از یك طرف كلام دوم خداوند متعال ولی خود را با كرامات، این درست است كرامات، آن قبلی كرامت بود، ایشان در سؤال خود اشتباه نوشتند كه كرامت نوشتند، اسم آن كرامت نیست، یك كارهای غیر عادی. شما الآن بروید این جایپور هند خیلی كارهای غیر عادی میكنند، حالا بخواهم شرح بدهم شاید زیاد بشود، یك مورد آن را خود من دیدم، یعنی هند بودم دیدم. ولی خدا ممكن است كرامات داشته باشد، یعنی خدا او را إكرام میكند –همانطور كه گفتم- به خاطر اینكه این ولی خود را معرفی كند. شما بروید سر قبر یك- حالا امامزادهها هیچ- ولی خدا مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، اینقدر میآیند نقل میكنند اینطوری شد، آنطوری شد، این خواب را دیدیم، خدا میخواهد او را إكرم كند. از آن طرف خدا گاهی بعضیها را میزند، مثلاً هیچ دیوانهای در كتابی نمیگوید قرآن را كنار بگذارید و این كتاب من را بردارید عمل بكنید، چنین فردی كه چنین كاری میخواهد بكند مثلاً میگوید « ولا تعلمون خط شکسته » با همین تعبیر، خط شكسته را حتماً باید یاد بگیرید، خط شكسته اصلاً چیست؟ به چه درد میخورد كه تو حالا فارسی و با عربی قاطی كردی، این همان خط قرمزی است كه خدا روی كتابِ بیان علی محمد باب، خط قرمزی میكشند و باطل میكنند، این همان باطل كردن است. دو سه تا از این موضوعات در آن هست كه آن را باطل میكند. از این طرف باز خدا بعضیها را تأیید میكند، میبینید كه یك مطالبی در گفتار و نوشتههای او پیدا میشود كه خود او هم فكر نمیكرد اینطور خوب از آب دربیاید و اینطور با روایات و آیات تطبیق بكند، حتی این هم یك نوع آن است. بنابراین كرامت اگر معلوم بشود آن كارها، كارهای غیر عادی است، یعنی غیر طبیعی است، مثلاً شمشیر را در شكم خود میكنند. یك وقتی یك شخصی به من یك مُشت از این –اسم آن را میگذارند- مندریات یاد داده بود، خدا رحمت كند استاد ما میگفت: ممكن است در اینها كلماتی باشد كه جسارت به ائمه باشد، جسارت به خدا و دین باشد و شیطان این كار را میكند، دیگر تو نخوان، ما هم گفتیم چشم. چیزهایی بود خیلی مهم، حتی یك وقتی كه بچه بودیم بعضی از آنها را هم عمل میكردیم و طاغوتیهایی كه نسبت به خاندان عصمت توهین میكردند و شیطان هم به خاطر اینكه شما این توهینها را ادامه بدهید میآمد كمك میكرد.
سؤال: ما مقتضیات زمان و مكان را در رشد عقلی بشر مؤثر میدانیم، آیا امكان دارد كه مراحل تزكیه نفس مربوط به این بُرهه از زمان ما باشد؟
جواب: از وقتی كه بشر، بشر بوده است و نفس او جذب صفات رذیله میكرده است طبعاً تزكیه نفس هم باید باشد، چون انسان باید پاك باشد. از آن وقتی كه بدن انسان كثیف میشود و حمام میرود همانطور روح انسان هم كثیف میشود و باید تزكیه كند، مخصوصاً كه خدای تعالی در قرآن فرموده است: « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) احتمال میدهم این دوست عزیز ما كه نوشتهاند، منظور ایشان مراحل است، نه خود تزكیه نفس. مراحل را هم قبلاً گفتم چیز تازهای نیست، منتها یك بررسی روی آن شده است، تنظیم شده است و ما پیشنهاد كردیم در همان روایتی كه درباره عالیترین مقام والای اسلامی، مرجع تقلید بیان كردند كه « صائناً لِنفسِهِ حافِظاً لِدينِهِ مُخالِفاً على هَواهُ مُطِيعاً لأمرِ مَولاهُ » همه این مراحل كه به همین ترتیب هم هست، منتها دو سه چیز در این مراحل مهم است؛ یكی اینكه یك وقت هست یك كسی استقامت خیلی خوبی دارد، این چقدر باید چند سال در استقامت بماند، یك ورزشكاری كه خیلی زور و بازوی خوبی دارد بگوییم تو بیا همان برنامهای كه یك ضعیفی دارد همان را هم تو انجام بده، نه! اینها با هم فرق میكند، یك نظارتی باید روی برنامههای مراحل تزكیه نفس باشد تا موفقیتآمیز باشد. دوم اینكه مدتی باید كار بكنند تا این در وجود آنها یك حالت ثباتی پیدا بكند، برای اینكه همه این مسائلی كه گفته میشود و مربوط به تزكیه است همه شماها، كوچكترین فرد شما میدانید. گفتن اینكه آقا بیا، تو در این مرحله هستی، آن یکی در آن مرحله هست، اینها به خاطر این است كه ثباتی پیدا بكند. مثلاً مرحلهی استقامت، مرحله صراط مستقیم. خودِ ثبات آن خیلی مهم است و استاد داشتن آن مهم است. استاد هم -چون جمعی از دوستان كه استاد هستند و واقعاً هستند- باید خیلی دقیق روی فرد باشد. من بعضی از دوستان را میبینم، خیلی هم اصرار دارند كه این وارد بشود، من فكر نمیكنم یك قدم هم بتواند او بردارد، باید دقیق بود كه این چقدر حالت یقظه دارد، چقدر بیدار است، چقدر امكانات برای او فراهم است، بعضیها امكانات ندارند، چقدر امكانات برای او فراهم است، چقدر میتواند پیشرفت بكند، این دو چیز خیلی مهم است و به نظر من منظور سؤالكننده- چون نوشتند مراحل تزكیه نفس- مراحل آن بوده است، منتها این خصوصیات را ما پیشنهاد كردیم كه إنشاءالله دوستان انجام بدهند.
سؤال: موقعی كه روح از بدن بیرون میرود، اولین قسمتی كه بیحس میشود و روح جمع میشود، چه عضوی از بدن است؟
جواب: تجربه كنید، روح در بدن به آن صورتی كه شما فكر كردید نیست، آن روح نباتی است كه در بدن است. روح از بدن فاصله میگیرد، یعنی كنترل او را روی بدن قطع میكند. آن را اگر میگویید همه بدن یك دفعه میشود و اگر هم آن را نگیرند فرار میكند، یعنی شاید انسان خیلی به وحشت هم بیفتد. ملائكه میآیند قبض میكنند، قابضالأرواح، قبض به معنای گرفتن است، نه به معنای كَندن. جان كندن غلط است، جان دادن درست است. تا روح انسان از بدن خارج میشود، یعنی دیگر امكان ندارد در این بدن باشد، قابضالأرواح میآید آن را قبض میكند، آن را میگیرد. گرفتن به خاطر این است كه نرود در فضا و سرگردان بشود، اگر آن را رها كنند سرگردان میشود، به قول خارجیها میگویند أرواح سرگردان. بنابراین آن روح یك دفعه میآید، یك لحظه، همانطور كه به خواب میروید، وقتی به خواب میروید كه اول و دوم ندارد. اگر بگویید گوش من میشنید ولی چشم من نمیدید، این به خاطر این است كه هنوز صددرصد به خواب نرفتید، وإلّا خواب بروید تمام اعضاء خواب است. ولی روح نباتی، جدا شدن آن از بدن، ظاهراً از پا شروع میشود، اول جایی كه به اصطلاح هم سرد میشود و هم بیحس میشود پا است. ما بالای سر یك محتضری بودیم، این دكتر میآمد چند لحظه یك دفعه یك سوزن به پای او میزد كه ببیند دارد میمیرد یا نه، یك دفعه زد، دید پای خود را جمع نكرد گفت دیگر دارد میمیرد. برگشت روح هم همینطور است، برگشت آن هم از چشم و گوش همان روح نباتی برمیگردد.
سؤال: آیا عبودیت بالاتر است یا كسب علم معنوی؟ چون یكی از اساتید میگفتند برای كسب علم در بهشت وقت هست، اما برای بندگی و عبودیت فقط ما همین دنیا وقت داریم و اگر چیزهایی را نفهمیدیم، بعداً متوجه میشویم و زیاد مهم نیست.
جواب: حالا نمیدانم، إنشاءالله از اساتید دوستان ما نباشند این كسی كه این حرف را گفته است و یا اشتباه نقل كرده باشند. برای علم، وقت ما خیلی كم است، چون علم قبل از عمل است. اعمالی كه در دنیا میخواهیم انجام بدهیم، مثل مثلاً اجتهاد در فروع احكام، این قبل از اینكه شروع به نماز بكنیم باید انجام بدهیم، مجتهد هم باید باشیم. قبل از اینكه روزه بگیریم، قبل از اینكه این اعمال را انجام بدهیم، اعمال بیعلم كه فایدهای ندارد « عَالِمٌ ینْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ » (كافی/ج 1-ص33) عابد بیعلم كه فایدهای ندارد، ارزشی ندارد. در بهشت هم باز بندگی هست، اصلاً آنجا صددرصد ما بنده خدا میشویم، چون خدا را وجدان كردیم، یافتیم، اصلاً غیر از بندگی كار دیگری نداریم. لذا آنچه كه مسلّم است این است كه عبودیت بعد از علم معنوی باید باشد و آنچه كه از علوم معنوی به درد دنیای ما میخورد، باید قبل از بندگی به دست بیاوریم و آنچه به درد آخرت ما میخورد، بالأخره باید در دنیا به دست بیاوریم و بلكه در اول خلقت به نظر ما این علوم معنوی را ما به دست آوردیم تا بتوانیم خوب عمل بكنیم.
سؤال: معصوم بودن انبیاء از خطا و اشتباه چگونه است؟
جواب: ببینید دو چیز سبب عصمت میشود، برای هر كسی از ما، ولی در خطا و اشتباه باید خدا انسان را حفظ كند. عصمت از گناه و عصمت از ترك واجبات با شناختن خدا، با شناختن حقیقت گناه برای انسان حاصل میشود، مثلاً اگر جلوی شما یك كاسه شربت خیلی قرمزرنگِ خوشرنگی گذاشته باشند، شما خیلی دوست دارید، مخصوصاً اگر یك مقدار مزه كنید و ببینید شیرین هم هست، ولی اگر بدانید همین سمّ است كه بخورید و میمیرید، همان است منتها آن یكی نمیداند، میخورد، این یكی میداند، نمیخورد. پس شناخت گناه، شناخت اینكه گناه چقدر بد است در محضر پروردگار، خود این انسان را از گناه نگه میدارد، یعنی انسان معصوم میشود. معصوم یعنی نگه داشته شده، چه چیزی را نگه داشته است؟ این شناخت من، من را از این كار نگه داشته است. اما خطا و اشتباه، این یك جهت الهی دارد، چون همهی مردم خطا و اشتباه میكنند. انبیاء اگر خطا و اشتباه بكنند، نمیتوانند حجت باشند برای مردم، خدا باید آنها را حفظ بكند و خدا آنها را حفظ هم كرده است، چون اگر حفظ نكرده بود برای رسالت نمیفرستاد. چون اگر یك مطلبی را گفتند، ما نمیتوانیم بگوییم كه حتما درست است، یعنی روز قیامت خدا بپرسد چرا تو فلان دستور را انجام ندادی؟ میگویم ما از این آقا خطا زیاد دیدیم، گفتیم شاید این هم خطا باشد، این هم اشتباه باشد، پس در این صورت پیغمبر از حجیت میافتد. لذا معصوم بودن انبیاء از خطا و اشتباه اینطوری است كه خدای تعالی اینها را حفظ میكند، این مربوط به عمل خود انسان نیست.
سؤال: آیا كفار و معاندین در جهنم برزخی بدن انسانی یا حیوانی هم دارند یا خیر؟
جواب: ظاهراً اكثر آنها بدن برزخی، حالا در بدن یك حیوانی، سگی، چون روایاتی هم دارد، بعضی از آنها با بدن وارد میشوند و بعضی از آنها هم نه، همان روح آنها در همان قبر كنار همان بدن پوسیده آنها معذب میشوند.
سؤال: جهنم برزخی در كجا است؟
جواب: جهنم برزخی اكثراً در همان قبر آنها است « أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ » (بحارالأنوار/ج6-ص214) یك عده از خواص از كفار و معاندین هستند كه جاهای معینی دارند كه همه آنها را دستهجمعی آنجا عذاب میكنند، یكی در برهوت است، در طرفهای یمن و آن جاها است، كوههایی هست در بین مكه و مدینه كه آنجا قاتلین حضرت أبیعبدالله الحسین را طبق روایات عذاب میكنند، دیگر بیشتر از این هم ما اطلاعی نداریم، دیگر نرفتیم ببینیم كجا اینها را عذاب میكند.
سؤال: آیا ما در عالم ارواح و عالم ذر خدا را، یعنی وجهالله را میدیدهایم، همانطوری كه اولیاء خدا با معرفت در دنیا خدا را مشاهده میكنند؟
جواب: آنطوری كه اولیاء خدا با معرفت خدا را مشاهده میكنند ما هم در آنجا همه از اولیاء خدا بودیم و مشاهده میكردیم و روح، تعلیماتی هم دیده است، هنوز به مرحله عمل نرسیده است و همه را هم خدا دوست داشته است.
سؤال: چرا فقط فاطمه زهرا شب قدر است و چه ارتباطی با شب قدر دنیا و نزول قرآن دارد؟
جواب: إجمالاً چون وقت كم است عرض میكنم فاطمه زهرا علیهاالسلام چون كوثر است و كوثر خیر كثیر است كه از جانب خدا به پیغمبر عطا شده است و خیر كثیرِ بالاتری از آن علومی كه خدا به پیغمبر داده است چیز دیگری مفهوم ندارد و لذا ملكوت فاطمه زهرا همان كوثر است و همان قرآن است كه در شب قدر نازل شده است و قرآن هم همان علم پروردگار است كه به صورت معلوم در قلب پیغمبر قرار گرفته است و میفرماید: « إِنَّا أَعْطَیناكَ الْكَوْثَرَ » (کوثر/1)
سؤال: آیا علم مهمتر است یا عصمت؟
جواب: علم عصمت میآورد، یعنی اگر كسی بخواهد عصمت داشته باشد، علم نداشته باشد، هیچ علمی نداشته باشد حیوان میشود، به جهتی كه حیوان هیچ گناه نمیكند، هیچ كار بدی نمیكند، به وظایف خود عمل میكند، مهم علم است، علمی كه خدای تعالی به بشر داده است. با دو چیز بشر بر حیوانات امتیاز دارد: یكی ظرف علم است و یكی علم است، هر دوی آن را باید داشته باشد وقتی كه هر دو را داشت عصمت هم پیدا میكند « وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ » (نساء/146) میشود، اعتصام پیدا میكند و علم او هم باید از جانب خدا باشد كه « نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » (مصباحالشریعة/ص16).
خدایا به آبروی ولی عصر همه ما را از طالبین علم زیر سایه حضرت بقیةالله قرار بده. آن حضرت را ولی ما قرار بده. همه ما را از اصحاب و یاوران آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. پروردگارا مشكلات همه ما را به آسانی مبدل بفرما.
« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
۱۷ محرم ۱۴۲۶ قمری
/۰ دیدگاه /در سخنرانی های صوتی/توسط مدیریت سایت«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسولالله و علي آله آل الله لا سيما علي بقيةالله روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»
سؤال: اگر اين حقير بخواهم يكي از بندگاني باشم كه مورد تأييد خداوند متعال و آقا امام زمان (عجل الله تعالي فرجه شريف) باشم چه بايد بكنم؟ لطفاً اين حقير را راهنمايي كنيد چون اول راه هستم و هنوز شروع كامل و اساسي نكردم.
جواب: إنشاءالله اميدوار هستيم كه شروع كامل و اساسي بكنيد تا موفق بشويد. إنشاءالله مراحل تزكيه نفس را بگذرانيد هم امام زمان شما را تأييد ميكند و هم خداي تعالي، چون خدا و امام زمان يكي هستند، نه از نظر بدني، از نظر راهنمايي و هدايت. آنچه خداي تعالي ميفرمايد امام عصر (أرواحنا فداه) عمل ميكند و همان را ميفرمايد و عمده آن بيدار شدن از خواب غفلت است و بعد هم تزكيه نفس، و به وسيله بندگي و عبادت واقعي و رسمي بودن در بندگي انسان به كمالاتي ميرسد كه مَرضي خدا و امام عصر (أرواحنا فداه) هست و اگر شما قدم جدي برداريد در راه تزكيه نفس و كمالات، خدا و امام زمان شما را تأييد ميكند، چون وعده فرموده است: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»[1] و خدا «لا يُخْلِفُ الْميعادَ»[2] خُلف وعده هم نميكند، وعده خدا هم حق است، إنشاءالله موفق خواهيد شد.
سؤال: لطفاً اگر ممكن است مختصري در مورد اين فراز از دعاي شريف ندبه كه ميفرمايد: «أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى»[3] توضيح مرحمت بفرماييد.
جواب: اين جمله، البته جناب آقاي رفيعي در كتاب دعاي ندبه خود كه توضيح و شرحي دادهاند اين مطلب را نوشتند. در دعاي ندبه، در وقتي كه دنبال امام عصر (أرواحنا فداه) ميگرديم… چون يك بخش از دعاي ندبه مثل اين است كه انسان از خدا ديگر…، البته فرقي هم نميكند، چون خدا همه جا حاضر است، توجه او از خدا برميگردد به طرف حضرت وليعصر كه بدن ايشان الآن در كجا است؟ چون خدا همه جا هست، علم امام هم همه جا هست. چيزي كه باقي ميماند بدن مقدس ايشان است كه الآن كجا است، چون ماها تحت تأثير ديدنيهاي خود بيشتر قرار ميگيريم. اگر در اين مجلس مثلاً يك ميليون ملائكه باشد ما ميگوييم كسي نيست ولي اگر دو نفر انسان بودند كه آنها را ديديم ميگوييم كسي هست. در دعاي ندبه انسان ميگردد دنبال بدن حضرت كه روح مقدس ايشان هم متعلق به همان بدن است يا آن بدن متعلق به آن روح مقدس است و لذا گاهي ميگوييم «أَ بِرَضْوَى أَمْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى»[4] گاهي «أَيْنَ، أَيْنَ» ميگوييم، يعني بالأخره كجا است؟ كجا است؟ كجا است؟ اين تعبير در بخشي از دعاي ندبه زياد گفته ميشود، تا وقتي كه انسان ميرسد به «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى»[5]. كجا است؟ كجا است؟ خود اين تعبير خيلي جالبي است، بدن مقدس ايشان كجا است؟ بالأخره انسان تا «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ» از دو حال خارج نيست: يا حضرت را پيدا كرده است و يا فهميده است كه حضرت همه جا هستند، چون اين بخش از دعا روي اين جهت است كه بدن مقدس ايشان كجا است. آن بخش «بِأَبِي أَنْتَ» كه ميگوييم چون خطاب است يا به اين معنا رسيده است كه امام عصر (أرواحنا فداه) همه جا هستند و چون همه جا هستند ديگر حالا «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» و يا اينكه بايد حضرت را، همان چيزي كه دنبال آن ميگشته است پيدا كرده باشد، خدمت حضرت برسد. ديده شده است كه بعضيها با همين بخش از «أَيْنَ» ها «أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلَاءَ. أَيْنَ الْمَنْصُورُ عَلَى مَنِ اعْتَدَى عَلَيْهِ وَ افْتَرَى» با همينها حتي به بدن حضرت رسيدند. يك شخصي نقل ميكرد ميگفت: صبح جمعه بود، در ماشين دعاي ندبه ميخوانديم، ماشين هم با سرعت ميرفت، تا رسيديم به «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» ديديم يك آقايي كنار جاده ايستاده است كه «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى» دقيقاً در همان لحظهاي بود كه ماشين از جلوي ايشان رد شد، راننده هم كسي ديگر بود كه همين اندازه بيشتر نصيب او نشد. گاهي هم از نظر معرفت انسان به اين مقام ميرسد. وقتي ميگويد «أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى» تمام كلمه تقوا، تمام حرف در تقوا، آن كجا است؟ معرفت او بالا ميرود، با همين جملات «أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى، وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى، وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ، وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى» اينها را كه ميگويد معرفت او بالا ميرود، به اين جهت بايد برسد كه تو چرا دنبال بدن ميگردي؟ علم آن حضرت در همه جا إحاطه دارد كه اين از يك جهتي بهتر هم هست و مقام معرفت او آنچنان بالا ميرود كه همان جا ميگويد «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى» و معني «أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى» هم آنطوري كه به نظر ميرسد يعني همه آن جامع كلمه، ميخواهند بگويند يك شخصي همه چيز دارد ميگويند جامع است، جامع همه چيزها است، هر چه كه شما درباره تقوا بگوييد، از هر مرحله آن، ميبينيد در حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) جمع شده است. اين معناي اين جمله است و إنشاءالله مراجعه هم بكنيد به كتاب جناب آقاي رفيعي و شايد آنجا بهتر توضيح داده باشد.
سؤال: نظر به اينكه حضرتعالي از نويسندگان بسيار موفق به خصوص در رابطه با شخصيت والاي حضرت بقيةالله و امر زمينهسازي براي ظهور ايشان ميباشيد در صورت امكان رمزهاي موفقيت در اين خصوص و روشهاي مطالعه و تحقيق را در اين مورد براي ما بيان بفرماييد؟
جواب: حالا لطف ايشان است وإلّا من كه توفيقي نميبينم در خود كه بتوانم كاري براي حضرت (صلوات الله عليه) كرده باشم ولي همانطوري كه اكثراً مطلع هستيد شايد از سن شانزده سالگي در ارتباط با مسائل روحي و معنوي بودم و اساتيدي را هم ديده بودم. يك مدتي يعني وقتي كه تحصيلات ما در قم به يك جايي رسيد و مرحوم آيت الله بروجردي از دار دنيا رفتند ما مشهد رفتيم. جوانها دور ما را گرفتند و ما ديديم آنچه كه در قم تحصيل كرديم حالا نميشود براي اينها بگوييم، مگر اينكه برويم در حوزه و براي طلاب درسي را كه خوانديم آنها را تدريس كنيم و آن موقع احساس ميشد كه جوانها نياز بيشتري به ما دارند تا طلاب. الحمدلله طلاب مدرسين خوب، اساتيد خوب داشتند و مسئلهاي نداشتند. لذا خدا رحمت كند مرحوم شهيد هاشمينژاد را كه با هم بوديم، صحبت شد كه يك كانون بحث و انتقاد ديني تشكيل بدهيم كه از جهات روحي و اينها تأسيس مربوط به من بود، نه اينكه من ادعا بكنم، همه ميدانستند، حتي يك كتابي درباره آقاي هاشمينژاد از قول ساواك نوشتند، در آنجا هم در روزهاي اول كه به تازگي هر جايي پيدا شده است كه مؤسس فلاني است و گوينده و سخنگو آقاي هاشمينژاد، حالا به اينها كار نداريم، با هم نشستيم صحبت كرديم كه چه بكنيم؟ ديديم واقع اين است كه منبرها هم گوينده و هم شنونده، شنوندهها كه طالب مجهول هستند و نميدانند اين گوينده روي منبر چه ميگويد و چه خواهد گفت، خود گوينده هم گاهي طالب… نه اينكه طالب مجهول باشد ولي گوينده جاهلي است، از اين جهت جاهل است كه نميداند چه ميخواهد روي منبر بگويد. حالا روي منبر برود تا وقتي كه اين مقدمه را ميگويد «الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام» اين كمكم به ياد ميآورد كه بالأخره يك چيزهايي را بگويد. اين رسم طبابت روح افراد نيست، يعني هيچ طبيبي اينطور نشده است كه مثلاً برود در يك بيمارستاني و همه بيمارها را جمع كند و نداند اينها چه بيماري دارند و خود او هم همينطور (؟؟13:36) يك چيزي بگويد ولو حالا مفيد هم باشد ولي بالأخره فايده آن خيلي كم است. گفتيم بهتر همين است كه پاسخ به سؤالات تشكيل بشود و ما آن كانون را تأسيس كرديم. يك مدتي اينطوري بود كه پاسخ به سؤالات داشتيم و با افراد خيلي هم خشك برخورد ميكرديم تا تقريباً ميشود گفت حدود بيست سال قبل. اين را ميگويم براي اينكه جواب اين سؤال را بدهم، يك شب من در عالم رؤيا…، يعني قبل آن خيلي از حضرت وليعصر تقاضا ميكردم كه چرا شما ظهور نميكنيد؟ تقريباً اين اصرار به صورت ناراحتكنندهاي براي خود من بود و حال اينكه دستور هم ضمناً اين است كه «هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ»[6] آنهايي كه عجله ميكنند اينها هلاك ميشوند. درست است كه ما بايد از خدا بخواهيم كه خدا عجله بكند ميگوييم «اللهم عجل لوليك الفرج» چون خدا ميتواند مفاسد عجلهاي كه ميشود برطرف كند، مثلاً چايي را جلوي من گذاشتند داغ است، اگر همينطور برداشتم خوردم و دهن من سوخت و اينها عجله كردم اما اگر يك كسي يك علاجي كرد كه اين چايي سرد شد و زود هم خوردم، اين معلوم است كه مفسده داغي را كه دهن را بسوزاند و مثلاً تاول بزند و اينها را او ميتواند، يك مقدار آب سرد داخل آن بريزد و حل كند. خداي تعالي مفسده اينكه امام زمان را زودتر از موعدي كه مردم آمادگي دارند بفرستد آن را ميتواند رفع كند اما ماها نميتوانيم رفع كنيم لذا «هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ» اگر ما عجله بكنيم، داد و فرياد بكنيم، چرا نميآيد؟ فلان و اينها، دير شده است، مثلاً يك كاري بكنيم كه عجلهاي بشود، چون ما نميتوانيم مفسده اين را رفع بكنيم ممكن است براي ما ضرر داشته باشد و ما را هلاك كند، اما خداي تعالي ميتواند… ما كه ميگوييم «اللهم عجل فرجه» يعني او را زودتر بفرست، مفسده آن را هم او ميتواند رفع كند، آن مفسدهاي كه ممكن است داشته باشد ميتواند رفع كند. لذا آن شب من خيلي «هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ» را عمل كردم و ميخواستند به من بفهمانند كه علت تأخير چيست. اين را تو برطرف كن، مثلاً مثل چايي كه گذاشتند و طرف هم دست نميزند، خيلي هم تشنه است ولي آن را كاري نميكند، اين را سرد بكن، چشم، علت تعجيل را اينطوري به من گفتند. در عالم رؤيا يك شخصي را به من نشان دادند كه از من پرسيدند: اگر امام زمان ظهور كند اين را چه كار كنيم؟ اگر باشد فتنه ميكند، كاري هم نكرده است كه او را بكشيم. بينابين است، كه الآن اكثر مردم اينطوري هستند، ديديد كه انقلاب شد يك عده همينطور نفوذي آمدند وارد شدند، فتنه هم كردند و به اصطلاح نميشد آنها را قصاص قبل از جنايت بكنيم و آنها را بكُشيم، لذا تو اينها را درست بكن، كمك كن در درست شدن اينها… كه من از آن وقت شروع كردم به مسئله اينكه تزكيه نفس بكنيد و اين حرفهايي را كه الآن ميزنيم و الحمدلله تا يك حدي هم پيش رفته است، اين از آن وقت شد. اينها را درست بكن، هر چه از اينها درست بكني يك مقدار جلو ميافتد، بهتر است. بالأخره حالا
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
تو يك قطرهاي هم درست كني بهتر از اين است كه هيچ چيز نباشد. لذا راه رسيدن به اينكه امام زمان (صلوات الله عليه) زمينهسازي براي ظهور… چون ميخواستم جمله خود ايشان را بگويم، زمينهسازي براي ظهور اين است كه تا يك حدي خود انسان جدي باشد براي كمالات روحي و ترك گناه و معصيت و ترك همه چيز، غير از آنچه كه راه حق است و هم مردم را راهنمايي بكند، تنها خود شما نيستيد كه بگوييد من مثلاً خود را از چيز نجات بدهم، حالا بر فرض هم امام زمان براي شما ظهور كند براي يك فرد است، ممكن است فردي باشد ولي براي كل جهان چنين كاري امام عصر (أرواحنا فداه) يا خداي تعالي نميكند. شما يك مقدار كمك بكنيد، مردم را آماده بكنيد، صحبت از تزكيه نفس بكنيد، صحبت از تقوا بكنيد، صحبت از اين حرفها بكنيد و خود شما هم آماده باشيد، يك مقدار پاي خود را روي هواي نفس خود بگذاريد، اين نفس اژدرها سو كي خفته است19:26 ، شما اينكارها را بكنيد إنشاءالله حضرت ظهور ميكند، حضرت نيامده است كه برود در بيابانها و با غربت زندگي بكند. از آن لحظهاي كه حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) بعد از پدر بزرگوار خود امام شدند ميخواسته ظاهر باشند، اگر ماها انسان بوديم، اگر ماها اهل تزكيه نفس بوديم، اگر ماها به فكر اين مسائل بوديم. بنابراين آنچه كه هم من تجربه دارم و هم تا حدي احساس ميكنم كه به خاطر كمك دوستان موفقيتي بوده است و زمينهسازي براي ظهور بوده است اين مسئله بوده است، وظيفه هر كدام از شما هم إنشاءالله اين است كه به همين اقدام عمل كنيد.
سؤال: لطفاً بفرماييد ثواب خيرات به روح افرادي كه در عالم برزخ در حال خواب هستند چگونه است و چگونه ميرسد و با وجود خواب بودن چگونه از آن بهرهمند ميشوند؟
جواب: سؤال ايشان اين است كه همانطوري كه قبلاً هم تذكر دادم افرادي كه از دار دنيا ميروند به سه بخش كلي تقسيم ميشوند: يك بخش هستند كه هم عقايد آنها خوب است، هم تزكيه نفس آنها كامل است، هم مثلاً به كمالات رسيدند، حالا به كمالات هم نرسيده باشند، مراحل كمالات را طي نكرده باشند، تزكيه نفس را لاأقل بايد كرده باشند، عقايد آن ها هم خوب است، اين افراد بعد از مُردن طبعاً از اولياء خدا هستند و ميروند در بهشت برزخي كه در آسمان چهارم است «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً»[7] كه در مورد شهداء هم ميگويد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»[8] كه آنجا زندگي ميكنند، در اين مدتي كه ميخواهد قيامت برپا بشود آنها در آنجا راحت زندگي ميكنند، در بهشت هستند. بهشتي است كه يك مقداري شبيه به دنيا است و يك مقداري هم شبيه به بهشت خُلد است، چون از دنيا انسان را بردارند و در بهشت خُلد بيندازند خيلي براي انسان نامناسب است، بايد يك مقداري او را آماده كنند تا به آنجا برسد. يك عده هم هستند كه عقايد اينها خوب است، تزكيه نفس نكردند، نه اهل معصيت و گناه هستند، اينها را هم كه منظور ايشان اينها بوده است، كه اينها به خواب عميقي فرو ميروند «؟..؟23:03» در روايات دارد كه انسان مثل يك بيهوشي تقريباً ميافتد، خيلي هم زود بر آنها ميگذرد، شايد يك لحظه بگذرد ولي خود آنها وقتي كه در روز قيامت بيدار ميشوند ميگويند «إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها»[9] يك شب يا يك روز بيشتر ما در اين حالت نمانديم و مثالهايي هم خداي تعالي در قرآن براي اين مردم زده است، يكي قضيه عُزير است كه صد سال مُرد و وقتي كه بيدار شد گفت يك روز يا يك شب يا نصفي از روز بيشتر نمُردم و يا اصحاب كهف كه آنها هم همينطور گفتند و حال اينكه سيصد سال آنها خواب بودند و مثالهاي مختلفي هم خدا در اين ارتباط زده است. منظور ايشان اين عده هستند. عده سوم هم آنهايي كه معاند هستند و اهل گناه هستند و آنها را هم خداي تعالي در عذابهاي مختلف قرار ميدهد يا آنها را مَسخ ميكند، به صورت يك حيوان خيلي پَستي درميآيند و يا در همان عالم قبر آنها را عذاب ميكند كه «حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ»[10] همانطور كه شنيديد با گُرز آتشين ميآيند بالاي سر آنها و بر سر آنها ميزنند و مار و عقرب و اينها كه از اين قبيل نقل هم زياد داريم و يا اينكه… بالأخره در عالم برزخ عذاب ميشوند. البته من نميخواهم در مورد اين دسته زياد صحبت كنم، خيلي مطلب دارد. يك دسته همين كساني هستند كه خواب هستند، خواب بگوييم؟ بيهوش بگوييم؟ بالأخره چيزي متوجه نميشوند، هم احتمال دارد خواب باشند… ولي چون بدن ندارند خواب إطلاق نميشود بيشتر به همان «؟..؟25:19» به عنوان بيهوش بودن، يعني روح هيچ حسي، هيچ فعاليتي در اين مدت ندارد ولي خداي تعالي حسابهاي اينها را دقيقاً در دستگاه حسابگري خود كه «كَفى بِاللَّهِ حَسيباً»[11] و يا «هُوَ سَريعُ الْحِسابِ»[12]ِ خدا در آن علم غيب خود، هر چه كه ميخواهيد اسم آن را بگذاريد، حساب همه اين افراد را دارد و چه كسي براي چه كسي چه چيزي ميفرستد… مثلاً شما يك حمد و سوره براي يك مُردهاي كه يقين داريد مثلاً حالا اينطوري است خوانديد اين در حساب او ريخته ميشود، در حساب پسانداز او ريخته ميشود، اگر آنقدر حساب پسانداز اين مُرده خوب شد، عالي شد، بالا رفت كه از اولياء خدا بشود، خدا او را از اولياء خود قرار ميدهد و از آن حالت او را بيرون ميآورد و او را در عالم بهشت برزخي ميبرد و اين هم اتفاق افتاده است، يعني اهل آن ديدهاند و متوجه شدهاند. شما مقيد باشيد مثلاً براي پدر و مادر خود هر روزي دو ركعت نماز بخوانيد، يعني يك نمونه اينطوري من شنيدم، پدر و مادري كه در خواب بودند و اينها را بردند به عالم…، يا باقيات و صالحاتي خود او درست كند، يك مسجدي درست كند كه مردم بروند آنجا نماز بخوانند و از آن بهرهبرداري بكنند، استفاده بكنند، همه اينها را خداي تعالي به حساب آنها وارد ميكند و خدا يك جمعبندي ميكند و يك مقداري هم خود او براي او ميگذارد، لطف خود خدا روي آن قرار ميگيرد، اينها از آن خواب نجات پيدا ميكنند، يعني نه اينكه… آنها چيزي نميفهمند، آن نجات آنها مسئلهاي نيست، مسئله مهم از آن نعمتهاي بهشت برزخي استفاده كردن است كه از آن استفاده ميكنند. اگر بازماندگان يا خود او ثلث مال را وقف يك كاري بكند يا خود او در زمان حيات خود كه بهترين آن هم همين است يك باقيات و صالحاتي بگذارد اين مسئله براي او انجام خواهد شد، و اگر اهل عذاب باشد از عذاب نجات پيدا ميكند و اگر يك فردي باشد كه در عالم برزخ در آن بهشت برزخي باشد، آنجا چون مثل بهشت خُلد نيست كه همه چيز كاملاً به انسان داده بشود، درجات او را در آن بهشت برزخي بالا ميبرند، چون در بهشت برزخي كسي كه خدا را اطاعت بكند هست، صالحين هستند، صديقين هستند، شهدا هستند، انبياء هستند، حالا او را جزو انبياء قرار… در روايت دارد كه بعضيها را خدا در رديف انبياء قرار ميدهد، در روايت دارد كه بعضيها را خدا در رديف شهدا قرار ميدهد، حالا اينها ممكن است حقيقي نباشد، چون اينها در دنيا نبّي نبودند، در دنيا شهيد نشدند اما جزو صالحين و صديقين حتماً قرار ميدهد، همين «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» ميخواهم بگويم كه آنجا هم مقامات فرق ميكند و براي آن هم باز حسابي باز ميكنند. به هر حال خيّرات براي أرواحي كه در عالم برزخ، حالا چه در حال خواب باشند و چه در غير خواب، براي آنها مفيد است، وإلّا همانطوري كه در ذهن ميآيد اينكه مُرده است، روز قيامت هم كه بلند ميشود، الآن چه خيّراتي براي او بكنيم؟ چه چيزي براي او بفرستيم؟ چه فايدهاي دارد، او كه نميفهمد؟ از اين حرفها ممكن است پيش بيايد ولي خداي تعالي حساب او حسيب است، فرض كنيد بلا تشبيه مثل يك رئيس بانك دقيقي كه هر كسي هر چقدر پول به حساب شما بريزد فوراً به حساب شما ميبرند و براي شما حفظ ميكنند.
سؤال: دليل اينكه بيشتر شبهاي جمعه به اين كارها مبادرت ميشود چيست؟
جواب: شب جمعه خداي تعالي يك بار عامي داده است كه مردم بيشتر مراجعه كنند، چون اگر هر شب آن بار عام را بدهد عادي ميشود، طبيعي ميشود. هر چيزي كه زياد شد آن ارزش و قيمت خود را از دست ميدهد. الآن پُرارزشترين چيزها براي ما هوا است، ولي چون زياد است ارزش براي آن قائل نيستيم. شما را يك جايي ببرند كه هوا در آن نباشد و نفس شما بگيرد آنوقت ميفهميد كه هوا يعني چه، يا مثلاً الآن آب براي ما مهم نيست، چون آب هست، در غذاهاي ما هم آب هست، اما شما را يك جايي ببرند يك شبانهروز به شما آب ندهند، غذاي آبكي هم به شما ندهند، جا هم گرم باشد، عرق بكنيد آنوقت ببينيد آب چه فايدهاي دارد. چيزهايي هست كه به اصطلاح وقتي زياد شد ارزش آن از دست ميرود، اگر هر شب، شب جمعه باشد، هر شب، شب رحمت باشد ماها دنبال دعاي كميل و زيارت و… البته الآن هم نميرويم ولي آن موقع كمتر از الآن ميرويم و هر شب، شب چهارشنبه باشد اين جمعيت شب چهارشنبه نميروند… البته شب چهارشنبه موضوعيت خاصي ندارد، مسجد جمكران نميروند يا شب جمعه، زيارت حضرت سيدالشهداء شب جمعه مستحب است. شب جمعه به شب جمعه باشد انسان زيارت ميكند اما اگر بخواهد هر ساعت زيارت بكند كمكم ميبينيد كه آن مزه خود را از دست ميدهد، آن ارزش خود را از دست ميدهد. از اين جهت گفتند شبهاي جمعه يك رحمت خاصهاي خداي تعالي به آنهايي كه دعا ميكنند و عبادت ميكنند عنايت ميكند و طبعاً چون خدا بهتر به زندهها عنايت ميكند اگر كسي خيّراتي براي اموات بفرستد به آنها هم بهتر ميرسد.
سؤال: در جمله «رَبِّ الْعالَمينَ»[13] آيا منظور تمام عوالم خلقت است يا عوالمي كه مربوط به خلقت ما بشر است ميباشد؟ امام (أرواحنا فداه) هم «رَبِّ الْعالَمينَ» هستند؟ چون ماسوي الله تحت تصرف و پرورش ايشان است. آيا خدا «رَبِّ الْعالَمينَ» است يا امام؟
جواب: خداي تعالي هر چه كه در عالم هست، هرچه كه خلقت شده است، بالا، پايين، بالأخره كهكشانها، هر چه خود او خلقت كرده است، آنها را خلق كرده است و ربّ آنها هم هست. پرورشدهنده، نگهدارنده، چون در اينجا معناي نگهدارنده ميآيد، نگهدارنده آنها هم هست، نه اينكه خلقت كرده باشد و رها كرده باشد يك گوشه آن خراب بشود و نميدانم يك جا زلزله بيايد و يك گوشه مِلك خدا را بدون اجازه خدا از بين ببرد، از اين حرفها نيست. پس همه عوالم خلقت… منظور از عالمين يعني جمع عالمها است، عوالم مختلف است. سؤال دوم اينكه در همين جمله «رَبِّ الْعالَمينَ»… در واقع اين دو تا يك سؤال است ولي جدا كردند، ما هر نسبتي كه به امام ميدهيم، هرچه كه درباره امام ميگوييم از جانب خدا گرفتند، يعني بالإصاله امام شريك خدا نيست كه بگوييم اين هم ربّ العالمين است، آن هم ربّ العالمين است. اين در طول جريان واقع شده است، نه در عرض، يعني خدا ربّ العالمين است، ميآيد شامل همه مخلوقات خود ميشود منجمله خود امام، و چون «أبى اللّه أن يجرى الأمور إلّا بأسبابها»[14] با أسباب هر چيزي خداي تعالي هر چيزي را نگه ميدارد، ربوبيت، يعني پرورش، نگهداري همه أشياء را به وسيله امام خدا انجام ميدهد، پس به يك معنا ربّ العالمين خدا است، مطلقا و بالإصاله ولي امام (عليه الصلاة و السلام) ربّ العالمين است غير از خود او كه خدا بايد او را تربيت كند و نگهداري بكند و بالإصاله هم نيست، يعني از جانب پروردگار است.
سؤال: در برخورد با آيه 51 سوره توبه مسئله جبر به ذهن تداعي ميشود خواهشمند است توضيح بفرماييد.
جواب: آيه شريفه اين است كه «قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» ترجمه اين آيه اين است كه بگو اي پيغمبر هيچ چيز به ما اصابت نميكند مگر آنچه را كه خدا براي ما نوشته است، او مولاي ما است و مؤمنين بر خدا توكل ميكنند. من فكر ميكنم اين دوست عزيز ما حرفهاي گذشته ما را زياد توجه نكردند، البته مسئلهاي هم نيست. ببينيد ما گفتيم هر چه به انسان ميرسد، بد يا خوب، از جانب خدا است. خوبهاي آن مستقلاً از جانب خدا است، مصيبتهاي آن كه اين «لَنْ يُصيبَنا» بيشتر به اين اشاره دارد، مصيبتها و ناراحتيهاي آن به خاطر كاري است كه ما كرديم و باز از جانب خدا است. ببينيد اگر ما مثلاً فرض كنيد كه مولايي داشته باشيم و ما نوكر او باشيم، چون اينجا «هُوَ مَوْلانا» دارد من از اين جهت ميگويم، مولايي داشته باشيم يا اربابي داشته باشيم و ما هم نوكر او باشيم، يك كار خطايي، خلافي كرديم و اين ما را ادب كرد، مثلاً كتك زد. ميتوانيم بگوييم كه خود ما اين كار را كرديم و هم ميتوانيم بگوييم كتك را او زد ديگر، منتها او كه كتك زد به علت آن كاري بود كه من كردم، خيلي ساده، نميشود بگوييم كه او نزده است، او زده است «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[15] هر چه بدي، خوبي همه از جانب خدا است، درست؟ كتك را او زده است اما چرا زده است؟ چرا آن يكي را نزده است؟ اينهايي كه در زندان هستند چرا در زندان هستند؟ چرا بقيه مردم در زندان نيستند؟ براي اينكه اينها يك كارهاي خلافي كردند، خود آنها، بعد به زندان محكوم شدند و آنها را به زندان بردند. حالا هم ميتوانيد بگوييد فلان قاضي ما را به زندان تحويل داد و هم ميتوانيد بگوييد كه خودم كردم كه لعنت بر خودم باد. پس اين آيه خيلي روشن است «لَنْ يُصيبَنا» هيچ چيز به ما اصابت نميكند، مصيبتي بر ما وارد نميشود «إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا» اين كارهاي زشت ما رفته است در نزد خداي تعالي، او براي ما قضاوت كرده است، برداشته در پرونده ما نوشته است «كَتَبَ اللَّهُ لَنا» خدا چرا اين كار را كرده است؟ «هُوَ مَوْلانا» او مولاي ما است و مؤمنين بر خدا توكل ميكنند. اگر آقايان اعتراضي، سؤالي، چيزي دارند الآن بپرسند.
سؤال: لطفاً بفرماييد اگر بيداري در كسي به وجود آيد چگونه ميشود اين بيداري را تقويت نمود و اگر لازمه تقويت اين بيداري مهاجرت از جايي به جاي ديگر باشد چه وظيفهاي داريم؟
جواب: بيداري ارتباطي به مهاجرت ندارد، يك وقت هست انسان ميبيند كه اينجا لالايي خيلي ميگويند و يك آهنگي ميزنند كه انسان به خواب ميرود، برود آن طرف، يك مقداري فاصله بگيرد و صدا را نشنود. در همين صورت مهاجرت خوب است، اما اگر انسان خيلي سرحال بود و اصلاً نميخوابد، چرا مهاجرت بكند، جاي خود را عوض بكند؟ يك وقت هست كه تُن صداي بعضي از افراد خوابآور است، ما زياد ديديم، يك وقت هست چون من مطالب را نميفهمم چُرت ميزنم، پاي منبر يك آقايي يك كسي ميگفت: اكثراً اين دوستاني كه پاي منبر ما ميآيند چُرت ميزنند. من پرسيدم چه وقت منبر ميروي؟ البته وقت آن مناسب بود، وقت چُرت زدن نبود. يك وقت هست ساعت 12 شب منبر ميروند مثل شبهاي إحياء، چُرت ميزنند چون خلاف عادت است. گفتم: طبق اصطلاحات فلسفي و اينها صحبت ميكنيد؟ گفت: تقريباً. گفتم: علت آن اين است كه نميفهمند. انسان وقتي فقط صدا شنيد و هر چقدر هم فكر كرد مطلبي نفهميد چُرت ميزند ديگر، خيلي ساده است. يك طوري براي مردم صحبت بكنيد كه مردم چُرت نزنند، حتي بعضي از افراد هستند كه اصلاً ذاتاً چُرتي هستند، در ماشين مينشينند همان لحظه اول به خواب ميروند، در مجلس مينشينند لحظه اول به خواب ميروند، بعضيها چُرتي هستند، يك كاري بايد كرد كه همان افراد هم چُرت نزنند. يك طوري با آنها صحبت كنيد كه همان افراد هم چُرت نزنند. خدمت شما عرض شود كه بيداري معنوي هم همينطور است، انسان اگر بفهمد كه كجا هست و كجا خواهد رفت، خواب معمولي او هم از چشم او ميپَرد. شما فكر بكنيد ما الآن كجا هستيم، در جلسه امتحان. همه شما محصل هستيد، تحصيل كرديد، جلسات امتحان مختلفي را هم ديديد، هيچ وقت شده است كه در يك ساعتي به شما وقت دادند كه در جلسه امتحان بنشينيد و امتحان بدهيد آنجا چُرت بزنيد؟ اصلاً محال است، اگر ده روز هم نخوابيده باشيد آنجا لاأقل چُرت نميزنيد، چون در جلسه امتحان هستيد. اگر چُرت روحي زديد معلوم است كه نميدانيد كجا هستيد، نميفهميد. يكي ميآيد… آن مربي، آن معلم، آن ممتحن ميآيد ميگويد آقا در جلسه امتحان نشستي، حواس تو جمع باشد، شما را بيدار ميكند، يا اينكه نميداني فايده اين امتحان چيست، يا به اين امتحان معتقد نيستي، ميگويي حالا گفتند امتحان بده ما هم آمديم ديگر، چه كار كنيم، كه اكثراً اينطوري هستيم، نميدانيم آينده ما چه خواهد بود؟ حالا ما خوب امتحان بدهيم باز هم خدا ما را عذاب ميكند، ميگويند از عذاب الهي انسان نبايد در أمان باشد، من اين معنا را واقعاً كم ميفهمم يا نميفهمم، كه اگر يك شخصي صددرصد طبق دستورات الهي عمل بكند، قلب او پاك باشد، تزكيه نفس كرده باشد، اين شخص -الآن هم كه ميخواهم بگويم شايد بايد احتياط بكنم- باز هم از مكر خدا بترسد «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ»[16] اين چه معنا دارد من نميفهمم. خدا گفته است تو نماز بخوان خوانديم، عبادت بكن كرديم، به اندازهاي كه «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[17] به اندازه وُسع خود هم كار كرديم، حالا خداي تعالي را –نستجيرُ بالله- دَنگ گرفت ما را روز قيامت كنار عُمر بيندازد، كنار يزيد، من نميفهمم يعني چه؟ چه كار كنم انسان بعضي چيزها را نميفهمد، شماها هم كه ميفهميد اين را بدانيد تقليدي ميفهميد، يعني چون ميگوييد امام سجاد… يك قضيهاي درست كردند كه امام سجاد پرده كعبه را گرفته بود و آنجا ميگفت: خدايا اگر من را عذاب كني، چون جنايتكاري بدتر از من در عالم نيست، اين اعترافات و اينها، بعد هم يك عده به پيروي از (؟؟46:21) سنّيِ مجهولالحال كه به اصطلاح اين قضيه را درست كرده است روي منبر ميروند كه ما از همه شما بدتر هستيم و بد هستيم و خدا ما را به أعمال ما نگيرد، تو چرا منبر رفتي؟ بيا پايين تا آنهايي كه يك مقدار بهتر هستند روي منبر بروند، از اين انسانهاي خوب بروند صحبت بكنند. اينها يك مقداري وضع را آشفته ميكند، كارها حساب دارد، چرا، ممكن است يك نفري واقعاً خوب هم نماز بخواند، خوب هم عبادت بكند، همه كار او هم خوب باشد اما عبادت علي بن ابيطالب را نكند، عبادت علي بن ابيطالب را هم از ما نخواستند، بايد كمكم درست بشويم تا آنطور بتوانيم عبادت كنيم. حالا نميدانم از كجا به اين حرفها رفتم؟ بله، انسان بداند كجا ميخواهد برود، ماها بدانيم اول اينكه آيا اعتقادات شما حق است يا حق نيست؟ اعتقادات شيعه حق است يا حق نيست؟ اگر هر چند روز يك دفعه يك بررسي بكنيد هيچ مهم نيست، هيچ اشكالي ندارد، انسان امتحان خود را دارد ميدهد مدام نگاه ميكند خط او بد نباشد، غلط ننويسد، طا را ت ننويسد، ظا را ز ننويسد، خيلي مراقب است. هميشه مقيد به كارهاي خود باشد، به اندازهاي كه عقل او ميرسد. خداي تعالي هم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» اين هم درست است. اعتقادات درست، أعمال درست، تقوا كاملاً رعايت شده و اين را هم ميداند كه ميرود، بعد از مُردن هم فوراً تا مُرد بدن او را عوض ميكنند و او را ميبرند در بهشت برزخي و بعد هم قيامت كه شد يك بازپرسي باز دومرتبه يك تجديدنظري ميشود و او را ميبرند در بهشت خُلد، خيلي راحت. يك عده هم ميدانند كه چه كاره هستند، منافقگري درآوردند، چه كردند، چه كردند، خود اينها هم ميدانند كه خدا آنها را مؤاخذه ميكند. يك عده هم معاند هستند، آنها هم ميدانند خدا آنها را مؤاخذه ميكند، اين مسائل خيلي روشن بايد باشد، حضرت امير فرمود: «رحم الله امرئ عرف قدره و علم من عين» حالا «مِن عين» آن پيشكش، از كجا آمديد، چون خيلي بحث است در اينكه از كجا آمديد. خود همين مسئله كه ما از داخل شكم خاك و گِل بيرون آمديم يا خدا روح ما را در چند هزار سال قبل خلق كرده است، خود اين مسئله مهمي است بين فلاسفه و قرآن و روايات و اينها بحثهايي است كه آن بماند. حالا به هر حال هر چه بوديم الآن اينجا هستيم و «رحم الله امرئ عرف قدره و و عَلِم من عين و في عين» الآن كجا هستي؟ اين را بدانيد، جلسه امتحان هستيد، و بعد هم «إلا عين» بعد كجا خواهيد رفت. اين سومي هم مهم است كه اگر انسان بداند خيلي كارهاي اينجاي او درست ميشود. شما اگر بدانيد كه اگر اين امتحان را خوب داديد يك گواهينامهاي به شما ميدهند، يك چيزي به شما ميدهند كه شما با اين هميشه ميتوانيد راحت زندگي كنيد. يك مدركي ميدهند كه با اين مدرك هرجا بروي ميتواني بگويي من اين مدرك را دارم، بعد به شما ميگويند آقا يا الله بفرماييد، شما بياييد رئيس اين اداره بشويد، مدير اين اداره بشويد، ميبينيد انجام ميشود. خداي تعالي هم عين… يعني ما از خدا ياد گرفتيم، نه اينكه خدا از ما ياد گرفته است، عين اين كارها را ميكند. حالا اين امتحان چه چيزي هست؟ همان چيزهايي كه بلد هستي، همان چيزهايي كه در فطرت تو گذاشتند. همانهايي كه… حالا چه موقع گذاشتند؟ هر وقت گذاشتند، همين چيزهايي كه الآن ميفهمي. اينها را امتحان بدهيد، بعد هم راه و روش روشن، باز… گاهي واقعاً من ميگويم خود من مينشينم ميگويم عقايد من اينها است، خدايا تو ميداني كه ما عقايد بهتر از اين پيدا نكرديم در عالم كه به آن معتقد باشيم، أعمال ما هم اينها است، هر جاي آن اشكال دارد اشكالات آن را رفع كنيم، هر جا هم كه اشكال ندارد درست است ديگر. نميدانم معاشرتهاي ما، افكار ما، خدمات ما اينها است، ديگر كسي را كه حساب پاك است، حساب تو پاك است، از مؤاخذه چه باك است، هيچ، راحت. پس اگر چنين بيداري كه بداني در كجا هستي و كجا خواهي رفت داشته باشي، حالا با مهاجرت… چون اين حرف هم نميدانم بين رفقاي ما باب شده است يا همه جا هست؟ تا يك قدري مشكلاتي در يك شهري كه دارند پيدا ميكنند، خود آنها تنبل هستند، خود آنها پيشرفت ندارند وإلّا انسان در كليسا هم باشد بايد خدا را خوب عبادت بكند، در هر كجاي عالم كه باشد با آن استقامتي كه ما توقع داريم بايد واقعاً زندگي خوبي داشته باشد، ما مهاجرت كنيم، مهاجرت ميكند ميبيند هم آن چيزي كه در آنجا داشته است از دست داده است و هم اينجا چيزي به دست نياورده است. مهاجرت فقط در جايي است كه در اطراف شما لالاييهاي زيادي باشد، اسباب غفلت به قدري باشد كه تو نتواني خود را نجات بدهي، باشد برو اين طرف، آن طرف. بله پيغمبر اكرم وقتي ديد كار او در مكه پيش نميرود به مدينه هجرت فرمود، و خيلي از افراد بودند. علماي بزرگي مثل شيخ كليني وقتي ديد مثلاً در شهر ري نميتواند آن موفقيتهايي كه پيدا كرد پيدا كند حركت كرد رفت به اين طرف، آن طرف تا زمان وفات خود كه در بغداد فوت كرد. مهاجرت خوب است ولي به شرط اينكه در وطن انسان نتواند، يعني نتواند نه در اثر تنبلي، در اثر يك مفاسدي كه در اطراف هست.
سؤال: لطفاً معناي اين قسمت از دعاي يستشير را توضيح دهيد «وَ اسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ ثُمَّ عَلَا رَبُّنَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى»[18] استقلال هفت زمين، هفت أرض، البته به شرطي كه زمين ترجمه أرض باشد، أرض يعني پايين، سماء يعني بالا، اين در نساب است كه ميگويد
(؟..؟54:33)
سماء آسمان، أرض و قبرا زمين درست نيست، سماء آسمان، أرض پايين، اين را بدانيد أرض يعني پايين. «أرضون السبع» يعني پايينيهاي هفتگانه. ما اگر كه منظومه شمسي را در نظر بگيريم هفت مدار، يعني هفت دايره كه در آن ستارههاي مختلفي در حركت هستند بالاي زمين ما است، يعني با آن سه مداري كه زير پاي ما هست، يعني دور خورشيد است و نرسيده به مدار زمين است، با آن ميشود تقريباً ده تا يا يازده تا، اين مدارهايي كه بالاي سر ما است…، ببينيد يك دايره بكشيد، اينجا زمين، هفت تا مدار بالا است، هفت تا مدار هم به همان مناسبت… مدار يعني دايره، هفت مدار هم زير است، آن بالاييها را ميگويند آسمان سبع، پايينيها را ميگويند أرضين سبع، پايينيهاي پايين. درست؟ اينها به مناسبتها هم فرق ميكند، يعني گاهي همان آسمان أرض است، گاهي همان أرض آسمان است. حالا اينجا يك تخته سياهي بايد باشد تا براي شما بكشيم و همه خوب بفهمند ولي همينطوري هم ميفهميد. بعضي ميگويند در قرآن ما نداريم «أرضين سبع» درست ميگويند، اين كلمه نيست ولي معناي آن هست. وقتي كه آسمانهاي هفتگانه را ميگويد «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»[19] ميگويد كه «وَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» يعني مثل آن آسمانها وجود دارد، ولي در دعاها، در دعاي فرجي كه در قنوت نماز خوانده ميشود «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»[20] خلاصه آسمان أرضين در دعاها، در روايات داريم، در قرآن هم اسم نبرده است ولي معناي آن خيلي واضح است «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» بيان فرموده است. «وَ اسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ» اينجا هم يكي از آن جاهايي است كه أرضون را جمع آورده است و همان منظور أرضون سبع است. «بِأَوْتَادِهَا» زمينها را… البته بعضيها معتقد هستند كه زمين را هم هفت قسمت… همين زمين خود ما را هفت قسمت بكنيد و أقاليم سبعه مثلاً منظور از أرضين سبع آنها است كه اين تقريباً ضعيف است. كه «بِأَوْتَادِهَا» أرضون سبع… حالا روي زمين خود، روي أرض خود كار ميكنيم تا آنها، آنها هم همينطوري؟؟58:17 «بِأَوْتَادِهَا» با كوههاي آن، چون كوه زمين را «أَوْتَاد» ميگويند. «بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ» اين زمين اگر خاك محض بود، خاك پودري بود، اين «بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ» گير نميكرد كه آب… زمين الآن بالاتر از آب است، شما لب هر دريايي برويد آب پايين است و زمين بالا است، اين چرا بالا مانده است؟ اگر زمين پودري بود و كوه نميداشت، سنگ نميداشت، اين دوغ ميشد، آب دريا ميآمد اين پودرها را به هم ميزد يك آبگِل حسابي درست ميكرد، مخصوصاً دائماً هم كه موج ميزند. اين «فَوْقَ الْمَاء»ِ خداي تعالي قرار داده است با أَوْتاد آن، يعني با كوههاي آن نگه داشته است، به آن استقرار داده است. اين را ميخواهد بگويد «وَ اسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ ثُمَّ عَلَا رَبُّنَا» كه عُلُوّ پروردگار را در سماوات بالايي و در سماوات مختلف خداي تعالي بر آنها إحاطه دارد و نگهداري ميكند هم أرضون را، هم سماوات را و همه چيز را.
سؤال: فرق بين بردباري و صبر در چيست؟
جواب: فرق آن در فارسي و عربي بودن آن است، بردباري فارسي است و صبر عربي است. چيز ديگري به نظر من نميرسد، چون صبر را به بردباري… من يك طور ديگر هم معنا ميكردم، تحمل مشقات كه همان معناي بردباري است، تحمل مشقات در راه رسيدن به هدف، اين صبر است كه اين معناي توضيحي است وإلّا به همان بردباري است و فرق ديگري به نظر من نميرسد جز فارسي و عربي بودن آن. آقايان اگر ميدانند بگويند.
سؤالات من تمام شد آقايان اگر سؤال شفاهي دارند بگويند.
(؟..؟1:01:05)
جواب: ببينيد خورشيد وسط، درست؟ يك دايره دور خورشيد هست آن نه، دوره بعد آن هم نه، دايره سوم زمين قرار گرفته است، همينطور دايره هست كه مريخ و زحل و مشتري و اينها در همان دايرهها هستند تا… از سومي به بعد دايره بالاي زمين آسمان است، البته آسمان را به بالا گفتند، آن آسمان سبع را من دارم چيز ميكنم وإلّا «أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً»[21] ما از آسمان براي شما آب نازل ميكنيم. مثلاً چند متري ما را گفتند آسمان، مثلاً از مريخ براي ما باران بفرستند كه نيست.
(؟..؟1:02:11)
جواب: بله ديگر، تزكيه نفس را هم از همان حساب او برميدارند او را تزكيه ميكنند. عمده تزكيه نفس را خدا انجام ميدهد، ما بايد دست به دامن خدا بشويم، دعا بخوانيم، عبادت بكنيم تا خدا ما را كمك بكند، براي اينكه «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[22] حالا كسي ديگري پسر مرحوم آقاي متوفي خيلي براي پدر خود كار كرده است و پول او را هم در حساب اين ريختند، حالا آنقدر حساب او ماشاءالله خوب شده است كه هم او را تزكيه نفس ميكند، هم… همه چيز، همه كار ميكند، ميشود.
«نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله» پرورگارا به آبروي وليعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از ياران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ايشان را از ما راضي بفرما. خدايا به آبروي امام زمان ما را از خدمتگزاران به آن حضرت، از ياوران آن حضرت، از كساني كه راه ظهور آن حضرت را فراهم ميكنند قرار بده. پروردگارا به آبروي آقاي ما حجة بن الحسن ما را در صراط مستقيم دين خود قرار بده. توفيق تزكيه نفس به همه ما مرحمت بفرما. اموات ما غريق رحمت بفرما.
«و صلي الله علي سيدنا محمد و آله أجمعين».
[1]. يونس، آيه 55.
[2]. آل عمران، آيه 9.
[3]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص 579.
[4]. بحار الأنوار، ج 99، ص 108.
[5]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص 580.
[6]. الكافي، ج 1، ص 368.
[7]. نساء، آيه 69.
[8]. آل عمران، آيه 169.
[9]. نازعات، آيه 46.
[10]. بحار الأنوار، ج 6، ص 214.
[11]. نساء، آيه 6.
[12]. رعد، آيه 41.
[13]. فاتحه، آيه 2.
[14]. شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج 4، ص 269.
[15]. نساء، آيه 78.
[16]. أعراف، آيه 99.
[17]. بقره، آيه 286.
[18]. مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 124.
[19]. طلاق، آيه 12.
[20]. الكافي، ج 2، ص 526
[21]. مؤمنون، آيه 18.
[22]. عنكبوت، آيه 69.
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید