۱۰ شوال ۱۴۲۵ قمری
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: آیا شیطان در ماه مبارك رمضان كلاً در غُل و زنجیر است و مستقلاً فعالیتی ندارد یا فعالیت او كم میباشد؟ دادن خمس به كسی كه همسر او سیده است در چه صورتی جایز میباشد؟
جواب: درباره شیطان روایتی دارد كه در ماه رمضان در غل و زنجیر میشود، حالا اگر این روایت درست باشد، صحیح باشد، چون در قرارداد اولیه نبوده كه در ماه رمضان فعال نباشد، روزی كه با خدا درگیر شد یك قراردادی بستند، گفت: « رَبِّ فَأَنْظِرْنی إِلى یوْمِ یُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ* إِلى یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ » (حجر/36-38) در آن قرارداد نبود كه ماه رمضان شیطان فعال نباشد و ظاهراً فعالیت او هم مستدام است. اگر آن روایت درست باشد، انسانها فرق میكنند، سابق یك ساعتهایی بود هفتهكوك بود، بعضی از آنها دائمالكوك بود، كوك میكردند ساعت كار میكرد، دیگر باطری نمیخواست، الآن كه همه دائمالكوك هستند. بعضی از مردم هستند كه شیطان آنها را كه كوك میكند، یك روز كار میكنند، روز دوم ماه رمضان دیگر ظاهراً از كار میافتند و خود آنها هستند. یك عده هم هفتهكوك هستند، یك هفته كار میكنند. یك عده ماهكوك هستند، از روز اول ماه رمضان آنها را كوك میكنند تا آخر ماه رمضان خودكار تابع شیطان است. عمدهی بدی انسان نفس او است. نفس را باید تزكیه بكند تا مبتلا به این مسائل نباشد، شیطان باشد، نباشد، او را كوك بكند، نكند، بالأخره باید نفس خود را درست كند. آن ولی خدا، آن كسی كه تزكیه نفس كرده است، به مرحله عبودیت رسیده است، این شخص طبعاً اینطور است كه شیطان بر او مسلط نمیشود، چه در ماه رمضان و چه در غیر ماه رمضان « إِنَّ عِبادی لَیسَ لَكَ عَلَیهِمْ سُلْطانٌ » (حجر/42). حالا اگر این روایت درست باشد، وقتی كه او را غُل و زنجیر بكنند و در زندان قرار بدهند و او را محدود بكنند و تمام فعالیت او از بین میرود، دیگر بگوییم فعالیت او كم میشود یا زیاد میشود معنا ندارد.
سؤال بعدی ایشان این است كه كسی همسر او سیده است، یعنی زن سیده دارد، در چه صورتی جایز میباشد كه به او خمس داد؟
جواب: به او هیچ جایز نیست خمس بدهند، به شوهر جایز نیست اصلاً خمس بدهند، از زكات باید بدهند و از همان زكات هم میتواند خرج زن و بچه خود را بدهد. چون وقتی به دست او رسید جزو مال او میشود، زكات دیگر به دست زن و بچه نمیرسد كه آنها سید هستند بر آنها حرام باشد. چرا، یك چیزهایی كه مایحتاج زندگی است و بر شوهر هم واجب نیست كه بدهد میشود آن را به زنی كه شوهر دارد و سیده هست داد. خیلی كم اتفاق میافتد كه زن خرجی داشته باشد كه بر شوهر واجب نباشد كه آن خرج را بدهد، (واجبالنفقه) و خرج هم لازم باشد، این كم اتفاق میافتد، اگر چنین اتفاقی افتاد اشكالی ندارد.
سؤال: ایمان چیست و راههای تقویت ایمان چیست و ارتباط آن را با تزكیه نفس توضیح بفرمایید؟
جواب: گاهی خود من یك مثال خوبی زدم، انسان به یك چیزی یقین دارد ولی ممكن است ایمان نداشته باشد، مثلاً ما یقین داریم مُرده نمیتواند كاری بكند، زنده بود نمیتوانست كاری بكند چه برسد الآن كه مُرده است، اما از او میترسیم. یقین داریم ولی ایمان نداریم، اگر زیر كفن دست خود را تكان بدهد، داد میكشیم و عقب میرویم، ولی غسال كه خیلی با مُرده ممارست داشته است، صد دفعه دیده این مُرده هیچطور نشده است، هیچ كاری نكرده است، او ایمان دارد و این مثالی خوبی برای ما هست. در اثر ممارست و بودن با یك چیزی، زیاد بودن، ایمان انسان تقویت میشود، مثلاً شما اگر هر شب یك ساعت به زور خود را وادار كنید كه با خدا حرف بزنید، كمكم میبینید كه با خدا اُنس گرفتید و ایمان شما به خدا زیاد شده است. شبی یك ساعت موقع خواب پاهای خود را طرف قبله دراز كنید و با خود فكر كنید كه الآن ملكالموت میآید و روح من آزاد میشود، قبض میكند و برمیدارد میبرد و من میروم به عالم بالا و اینها را مدام با خود تصور بكنید، ایمان شما كمكم به آخرت زیاد میشود، الآن یقین دارید به عالم آخرت ولی ایمان شما هم تقویت میشود. خود این سبب تقویت ایمان است و ایمان را از این راه میشود تقویت كرد و ارتباط آن با تزكیه نفس این است كه اگر انسان تزكیه نفس كرده باشد از آخرت نمیترسد، چرا بترسد؟ اینكه ما الآن میگوییم پای خود را طرف قبله دراز كنیم، شبیه به مُرده بشویم، چون از این حالت میترسیم، فكر آن را هم نمیكنیم، فكر آن را كه نكردیم، ایمان ما به آخرت زیاد نمیشود. اگر میخواهیم ایمان ما به آخرت زیاد بشود، اول باید تزكیه نفس بكنیم، بعد تصور آن را بكنیم. ارتباط ایمان با تقوا این است كه ایمان سبب تقوا میشود، یعنی هرچه ایمان شما بیشتر باشد، تقوای شما بیشتر است. ایمان اول در قلب مستقر میشود، بعد سرایت میكند به چشم و گوش و دست و زبان و همه جا و همه را كنترل میكند، چون ایمان تمام بدن انسان را كنترل میكند و كنترل بدن انسان از راه ایمان، همان تقوا است.
سؤال: « وَ طُورِ سینینَ » (تین/2) به چه معنا است؟
جواب: یك كوه طوری بوده است كه حضرت موسی میرفته آنجا و به او وحی میشده است « وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینَ » (تین/3) كه به پیغمبر اكرم هم در این شهر امن وحی میشده است، خدا به آن قسم میخورد.
سؤال: در آیات این هفته، چگونه شیطان میتواند ولیِ مردم در روز آخرت باشد؟ با توجه به معنای ولی یعنی امردهنده از روی محبت.
جواب: اسم شیطان در آنجا (قیامت) ولی است، به خاطر اینكه در دنیا ولی آنها بوده است، همان اسم باقی مانده است. ولیِ یك عده كفار كه كافر شدند و امروز به این گرفتای مبتلا شدند، ولی آنها در دنیا شیطان بوده است، آنجا دیگر ولی آنها نیست، آنجا هم شیطان از كار خود پشیمان شده است و هم مردم. از این ولایت سر باز زدند، هم شیطان سر باز زده است و هم مردم، الآن نیست. اگر یك شخصی مثلاً ده سالی، بیست سالی یك اربابی دارد، حالا الآن دیگر ارباب او آن شخص نیست، به قول ما ارباب، همان ولیِ او، دیگر آن شخص نیست. از دور كه میآید به این طرف میگوییم ارباب تو دارد میآید، ولیِ تو دارد میآید، آن كسی كه تا حالا گوش به حرف او دادی و محبت هم به او داشتی، این شخص همین آقا است مثلاً، به اعتبار گذشته به آن ولی میگویند و در دنیا مردم هم به شیطان محبت دارند و هم اطاعت او را میكنند، چون كارهای خوشمزهای به انسان پیشنهاد میدهد، كارهای شهوتانگیزی به انسان پیشنهاد میدهد، انسان لذت میبرد، از این جهت ولی است، هم او را دوست دارد و هم اطاعت او را میكند و در قیامت هم به همان نام مانده است و از این جهت احتمالاً در روز قیامت ولیِ بعضیها شیطان است و مؤاخذه میشوند.
سؤال: خدای تعالی در مورد جهاد با مال و جان فرموده است « فی سَبیلِ اللَّهِ » (توبه/20) و در مورد هجرت فرموده است « هاجَرُوا فِی اللَّهِ » (نحل/41) تفاوت معنی « فِی اللَّهِ » و « فی سَبیلِ اللَّهِ » چیست؟
جواب: بعضی از امور هست كه اینها در راه خدا باید انجام بشود، بعضی از امور هست كه باید برای خدا انجام بشود. خدمت شما عرض شود كه جهاد باید با مال و جان باشد، یعنی ببینید اگر كه یكی از این دو تا لَنگ باشد، یعنی شما حاضر نباشید جان خود را در راه كوشش كاری خود بدهید یا مال خود را حاضر نباشید بدهید، اینجا به بُنبست میخورید. اما اگر هر دو را گذاشتید به بُنبست نمیخورید، تا آخر میروید. « جاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّهِ » (توبه/20) البته كوشش در راه باید باشد « فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ » ولی هجرت برای تمشیت یك كاری است، یعنی شما میخواهید یك كاری بكنید، مربوط به جان و مال هم نیست، اگر تصادفاً مربوط بشود، یك كاری میخواهید بكنید، میبینید در این شهر، در این خانه، در این مملكت شما نمیتواند دین خود را خوب حفظ كنید، اینجا به شما دستور میدهند كه هجرت كنید، همانطور كه خود پیغمبر هجرت کرد. آن نیتی كه اول میكنید كه من تصمیم میگیرم به خاطر خدا از این شهر، از این محل، از این خانه حركت میكنم، همان است، چیز دیگری نیست، همان تصمیم شما، این باید حتماً درباره خدا باشد، نه در راه خدا، یعنی برای خدا باشد « فِی الله » باشد. آنجا « فی سَبیلِ اللَّهِ » است، چون یك حركتی است، یك راهی است، شما از حالا تا آخر عمر خود باید هم مال خود، هم جان خود را در راه خدا بگذارید. اما هجرت اینطوری نیست، در هجرت فقط باید قصد قربت بكنید كه من این هجرت را انجام میدهم، دیگر تا آخر عمر مدام بروید، بیایید، همیشه هجرت بكنید، از اینجا به آنجا، یك دفعه میخواهد انجام بشود، یك دفعه هم « فِی الله »، لذا « فِی الله » كه گفتند در اینجا درست است، در « فی سَبیلِ اللَّهِ » هم كه آنجا گفتند درست است. تفاوت این دو هم همین است كه آن یكی باید دائمی باشد و راهی انسان انتخاب بكند و جان و مال خود را در این راه قرار بدهد و اینجا نه، یك نیتی میكند و هجرت میكند. وقتی كه میخواهد جهاد بكند باید جان و مال خود را تا آخر عمر خود قرار بدهد. ولی اینجا فقط یك نیت است و بعد هم هجرت است، دیگر تمام میشود.
سؤال: یكی از مهمترین مسائل این است كه افكار انسان باید در صراط مستقیم باشد، لطفاً بفرمایید چگونه میتوان به طور كامل به این مهم دست پیدا كرد؟ آیا فقط تمركز بر روی برنامهها كافی است؟
جواب: بله، آن برنامههایی كه ما میگوییم و به اصطلاح درباره صراط مستقیم توضیح میدهیم و زیاد هم در سخنرانیها گفته میشود و قرآن هم بیان كرده است و مكرر هم در قرآن گفته شده است، همان كافی است. افكار شما باید این باشد، كه شما بنده خدا هستید، وقتی بنده خدا شدید « وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » (یس/61) فكر شما این باشد كه بنده خدا هستید. حالا با تزكیه نفس میرسید به مرحله عبودیت كامل، از آن راه میروید، اگر با تصمیم جدی خودتان، بندگی میكنید، از آن راه میروید. صراط مستقیم إجمالاً این است كه همه كارهای انسان مورد تأیید خدا و پیغمبر و دین باشد، این انسان در صراط مستقیم واقع میشود و اگر فكر او هم، همین باشد او در صراط مستقیم واقع میشود. مسئله خیلی فوقالعادهای نیست كه بگوییم چطور ما میتوانیم به این امر مهم دست پیدا كنیم. شما دو كار باید بكنید: یكی اینكه بنده شیطان نباشید و یكی اینكه بنده كامل خدا باشید، این دو تا كلمه است. خدا هم در قرآن فرموده است: « وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » و قبل از این میفرماید: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ » (یس/60) عبادت شیطان نكن « وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » همین دو تا كلمه است، عبادت شیطان نكنیم، عبادت نفس أمّاره نكنیم، عبادت خدای تعالی را بكنیم، این صراط مستقیم است، مطلب خیلی واضح است.
سؤال: در آیه شریفه 31 سوره مباركه هود حضرت رسول اكرم میفرماید: « وَ لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » یعنی خدا میفرماید: بگو كه « لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » منظور حضرت چیست؟ آیا منافات با اعتقاد ما پیدا نمیكند كه حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله فرمود: « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » (انعام/73) هستم؟
جواب: این سؤال باید اصلاح بشود، خوب دقت كنید. خدا به پیغمبر میگوید بگو ای پیغمبر كه « [إنّی] لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » من علم غیب ندارم. خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ »است، البته ظاهراً اینها با هم منافات ندارد، مورد سؤالی نیست اگر مطلب درست باشد. پیغمبر علم غیب ندارد و خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است، اصل سؤال این است. حالا غیب را اگر ما معنا بكنیم هم میفهمیم كه چطور پیغمبر علم غیب ندارد و چطور خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است. غیب طبق روایات آن چیزی است كه هنوز نیست، خلق نشده است. آن چیزی كه خلق نشده است، چون ممكن است مورد بداء واقع بشود و خلق نشود یا یك طور دیگری خلق بشود. بداء را خوب گوش بدهید توضیح بدهم، چون زیاد مورد سؤال واقع میشود. بداء یك چیزی است كه مخفی بوده است و بعد ظاهر میشود، برای چه كسی؟ برای خدا فقط نیست، یعنی هنوز خلق نشده است، مثلاً فرض كنید یك چیزی كه میخواهد صد سال دیگر خلق بشود الآن نیست ولی خدا آن را میداند، آن غیب هم هست. غیبی كه اینجا ما به خدا نسبت میدهیم، آن غیبی كه از نظر ما غیب است، آن نیست. الآن این خانه برای ما ظاهر است، پشت این دیوارها همه برای ما غیب است، ولی پشت این دیوارها برای خدا هم شهود است. عالِم به شَهادت است، چیزی در عالم هست كه از نظر خدا مخفی باشد؟ چنین چیزی داریم؟ آن چیزی كه خدا هنوز خلق نكرده است، آن چیز نیست كه مشهود باشد، چیزی كه نیست چطور مشهود است. پیغمبر آن چیزی كه نیست و خدا هنوز خلق نكرده است، بعضی از آنها را میداند، قطعاً میداند، صددرصد میداند و بعضی از آنها را نمیداند. آن چیزهایی كه صددرصد میداند وعدههای الهی است، گفته است بهشتی برای متقین « إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ » (قمر/54) متقین در بهشتها هستند، برای آنها نهرها هست، چون وعده كرده است « إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ » (رعد/31) ولو غیب است، حالا بر فرض خلق هم شده باشد ولی از نظر ما كه غیب است. متقین در بهشت الآن حتی برای خدا هم غیب است، متوجه شدید؟ چون نیست، هنوز متقین در آن بهشت- البته بهشت خُلد- خُلد كه بعد از قیامت افتتاح میشود نیستند، پس « إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ » این غیب است، درست؟ این غیب را خدا میداند « عالِمُ الْغَیبِ » ما اول باید غیب برای خدا تصور بكنیم، خیلی مهم است، این یكی از مسائلی است كه شاید شرح آن در كتابهایی غیر از كتابهای ما پیدا نشود. « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » خدا هم عالِم غیب است و هم عالِم شهادت. اكثراً مفسرین گفتهاند آن چیزی كه برای ما غیب است، برای خدای تعالی غیب نیست و خدا عالِم به آن است. دقت كردید؟ این غلط است كه ما بگوییم: مثلاً فرض كنید الآن این طرف دیوار برای من شهود است و آن طرف غیب است، برای كسی كه آن طرف دیوار است برای او آن طرف شهود است و این طرف غیب است، درست؟ آن كسی كه سر دیوار نشسته باشد، چه؟ هر دو طرف شهود است. خدایی كه بلاتشبیه سر دیوار نشسته است و همه جا را إحاطه علمی دارد و چیزی برای او پوشیده نیست؛ نمیشود غیب به او نسبت داد مگر همینطور كه من میگویم، آن چیزی كه خلق نشده- نه اینكه من بگوییم روایت دارد- برای خود من یكی از مشكلات بود تا وقتی كه به آن روایت برخورد كردم. آن چیزی كه خلق نشده است، برای خدا هم غیب است، برای ما هم غیب است، اصلاً نیست كه شهود باشد ولی خدا عالم به آن هست و پیغمبر اكرم عالِم به آن نیست، ممكن است از نظر اسباب و اینها عالِم باشد، همانطوری كه ما الآن عالِم هستیم كه فردا همین موقع خورشید باز هم هست. ولی ما نمیتوانیم بگوییم عالِم هستیم به این جهت، چرا؟ چون شاید خدا همین امشب تصمیم گرفت كه خورشید را نابود كند، پس فردا این موقع روز نیست. دست خدا برای این كار باز است یا باز نیست؟ بعضیها میگویند نه، دست خدا بسته است. اگر خورشید از بین برود كُره زمین، جهنم، همه چیز از بین میرود. اگر خدا خواست « یفْعَلُ اللَّهُ ما یشاءُ » (ابراهیم/27) « یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ » (رعد/39) یهود بودند كه گفتند: « یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ » (مائده/64) دست خدا بسته است « غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ » خدا میتواند هر كاری را روی هر مصلحتی انجام دهد. حالا الآن، امشب مصلحت او این بود كه خورشید نباشد، تمام منظومه شمسی هم به هم بخورد و آن كسی كه آن را خلق كرده است، آن را به هم میزند. مسئلهای نیست، ما چه؟ ما هم نباشیم، چه اشكالی دارد، ما را خلق كرده است نباشیم. إنشاءالله همه ما را میبرد و جزو شهدا میشویم و ما را به بهشت میبرد. پس به این دلیل كه الآن فهمیدید خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است، پیغمبر هم « لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » همین غیب منظور است و فكر میكنم جواب سؤال داده شده است.
سؤال: آیا شیطان و افراد او به صورت اولیاء خدا، چه در خواب و یا در مكاشفات برای انسان مجسم میشوند یا خیر؟
جواب: شیطان جن است « كانَ مِنَ الْجِنِّ » (كهف/50) و ما در حاشیه ملا عبدالله بود كه خواندیم « وَ الجِنُ یَتشَکَّلُ بِاشکَالِ مُختَلِفَه حَتَّى الکَلبِ وَ الخِنزیر إلّا الأنبیاء و الأولیاء » به یاد دارید؟ طلبهها كه به یاد دارند. جن به هر صورتی، چون جن و مَلك صورت ندارند، یعنی شكل ندارند، همین الآن هم شكل ندارند ولی متشكل به هر شكلی میشوند. اگر اولیاء منظور ائمه اطهار و انبیاء بودند، نه! اما اگر اولیاء همین اولیاء خدا و آنهایی كه تزكیه نفس كردند باشند بله، ظاهراً میتواند شیطان مجسم بشود و لذا خیلی باید حواس خود را جمع بكنید كه شیطان برای شما به صورت اولیاء خدا مجسم نشود. مَلك هم همینطور، در مورد مَلك هم گفتم: « المَلك یتشكلُ بأشكال المختلفة إلّا الكلب و الخنزیر حتی الأنبیاء و الأولیاء » متشكل هم شدند، در قرآن هم آمده است و اینها.
سؤال: آیا زكات فطریه را میشود به مصارف طرح توسعه مساجد، نمازخانهها، حسینیهها و مهریهها رساند یا نه؟
جواب: نه، نمیشود رساند، باید به مستحقین بدهند.
سؤال: گاهی انسان به خاطر انجام مسائلی كه یقین ندارد درست است و بعد متوجه آن میشود، مثل اینكه كار اشتباهی بوده است و دچار قبض شدید میشود به طوری كه اعمال و عبادات خود را نمیتواند درست انجام دهد، راه چاره و نجات از حالت تأسفبار خود چیست؟
جواب: قبض و بسط به طور كلی یا انسان در راه است، احساس میكند دارد راه میرود و قبض و بسط برای او پیدا میشود، این خوب است، طبیعت سیر إلی الله قبض و بسط هست، اگر شب نباشد، ارزش روز معلوم نمیشود، اگر روز نباشد ارزش شب معلوم نمیشود، قبض و بسط چنین حالتی دارد و خدای تعالی هم در قرآن میفرماید: « وَ اللَّهُ یقْبِضُ وَ یبْسُطُ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ » (بقره/245) كه همان علت راه است، انسان در راه كه دارد میرود، قبض و بسط است. میگویند اگر یك ماشین از دور دارد میآید، خیلی دور است، چراغ آن مدام خاموش و روشن میشود معلوم است دارد میآید، ماشین یك جا نایستاده است، اما اگر یك جا ایستاد، چراغ آن خاموش و روشن نمیشود. این ستارههایی كه خاموش و روشن میشوند، میگویند در حركت هستند. یا یك چیزی از جلوی آنها عبور میكند كه یك چشمك میزنند یا اینكه خود آنها یك تكانی دارند. البته در ستارهها بیشتر چیزی یا آن سنگهای مختلف آسمانی از جلوی آنها عبور میكند و آنطوری میشود. اگر قبض و بسط در اثر گناه است، گاهی میشود انسان قبض میشود، یك گناهی كرده است، خود او احساس میكند، خیلی برای سالكین إلی الله پیش میآید، برای كسانی كه دل آنها آنقدر سیاه نیست كه سیاهی آن را سیاهتر نكند. گاهی دل انسان روشن است، ولی یك گناهی میكند، احساس میكند كه سیاه شده است. اینها احساس میكنند در اثر گناهی که كردند و فوراً جبران میكنند، یعنی راه انبساط قلبی خود را فوراً جبران میکنند. ممكن است با یك غسل توبه، یك نماز توبه، یك استغفار دل انسان روشن نشود، معلوم است روی گناه خود بیشتر از اینها باید كار بكند، یا از او توقع نداشتند، چون گاهی میشود توقع خدای تعالی از بعضیها كم است، یعنی مثل حضرت یونس، كار معمولی كه همه ما میكنیم، وقتی میبینیم پای منبر ما كسی نمیآید روستا را رها میكنیم و میرویم، ولی این را از او توقع نداشتند. یا مثلاً بعضی از انبیاء، مثلاً حضرت نوح یك دعا كرد « رَبِّ إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ » (هود/45) خدای تعالی با آن تندی به او میفرماید: « إِنِّی أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلینَ » (هود/46) تو نباید جزو جُهال باشی « إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِكَ » او بچه تو نیست. منظور این است كه اگر از آن جهت خارج بشویم، بعضی از افراد هستند كه احساس میكنند كه تاریك شدند، چرا با این فرد این حرفها را زدم؟ حرفهای بد را زدم؟ چرا در یك جلسهای نشستم غیبت گوش دادم، غیبت كردم؟ از این چیزها. خود انسان احساس میكند كه یك حالت قبضی به او دست داده است، اینجا باید آنقدر توبه بكند، آنقدر استغفار بكند تا حالت او برگردد، راه دیگری هم ندارد استغفار است و توبه است « وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ یمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً » (هود/3) یا « وَ یمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ » (نوح/12) باید آنقدر توبه خود را ادامه بدهد تا این حالت قبض از او برود، ولی اگر قبضی در راه هست، قبضی شد، زیاد اهمیت ندهد و كار خود را بكند و معطل نشود.
سؤال: آیا كسی كه میخواهد شروع به تزكیه نفس بكند، نیاز به یك آرامش روحی ابتدایی دارد و یا اینكه در هر شرایطی از موقعیت روحی میتواند این كار را آغاز كند و دیگران میتوانند به وی پیشنهاد تزكیه را بدهند؟
جواب: اگر یقظه او انجام شده است، یعنی از خواب غفلت بیدار شده است و از غفلت بیرون آمده است، هم میشود به او پیشنهاد كرد، هم به او دستور داد، هم برنامه به او داد و هم خود او باید شروع به تزكیه نفس كند، مگر دیوانه باشد كه از خواب غفلت بیدار شده باشد و تزكیه نفس را شروع نكند، اما اگر در خواب غفلت است طبعاً با انسان به خواب رفته، با انسان مُرده، خدا در قرآن میفرماید: تو نمیتوانی به این مُردهها چیزی بفهمانی، تا وقتی كه انسان خواب است كسی نمیتواند به او بگوید كاری بكن مگر اینكه او را بیدار كند و قبل از بیدار شدن و قبل از یقظه، مرحله یقظه را اگر نداشته باشد، هیچ پیشنهادی به او نمیشود كرد، از این گوش میگیرد و از آن گوش درمیآورد « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ » (بقره/7)
سؤال: در مورد شناخت ولی خدا، دو كلام، دو مضمون، نسبتاً متفاوت شنیده شده است، در مورد شناخت ولی خدا، یك كرامات، دلیل بر ولی خدا بودن نیست چون خدا اجر کسی را ضایع نمیكند. دو، خداوند متعال ولی خود را با كرامات و غیره تأیید میكند، لطفاً در این باره توضیح بدهید؟
جواب: این دو تا كلامی كه منظور ایشان است این است كه یكی اینكه كرامات و مكاشفات و اینها دلیل بر ولی خدا بودن نیست، این حرف درست است كه دلیل نمیشود كه یك شخصی ولی خدا باشد، البته اسم آن را كرامات نمیشود گذاشت، یك كارهای غیر عادی. معنای كرامت این است كه خدا این شخص را إكرام كرده است به اینكه به دست او این كارها را انجام بدهد. مثلاً فرض كنید یك مریض سختی را میآورند پیش شما، شما یك دستی به سر او میكشید یا آب دهنی روی سر او میمالید و این خوب میشود، كار هم كار خدا است، به این كرامت میگویند، خدا به تو إكرام كرده است، وگرنه آب دهن تو با آب دهن آن كافری كه آب دهن او نجس است از نظر خاصیت و فرمول و اینها فرقی نمیكند، شفادهنده نیست، و نه دست تو با دستهای دیگر فرق نمیكند، پس بنابراین خدا این را شفاء داد برای اینكه تو محترم بشوی در نزد آن خانواده، این كرامت میشود. اما یك چیزهایی، یك حرفهایی، یك سِحر و جادویی، یك كار غیرعادی، غیر از كرامت اگر به دست كسی انجام شد، دلیل بر اینكه او ولی خدا هست نمیشه، ریاضت كشیده است، زحمت كشیده است، من بتپرستی را دیدم كه تازه هم بت پرستیده بود، چون این هندیها وقتی كه عبادت میكنند، بت میپرستند پیشانی خود را با یك آب زردی خط میكشند و تا وقتی صورت خود را بشورند آن خط هست، معلوم میشود كه تازه عبادت كردند. آن شخص یك كارهای غیر عادی میكرد، مرتاضهای هندی یك كارهای غیر عادی میكنند، این دلیل بر این نمیشود كه او ولی خدا است، اصلاً خدا را نمیشناسد تا ولی او باشد. از یك طرف كلام دوم خداوند متعال ولی خود را با كرامات، این درست است كرامات، آن قبلی كرامت بود، ایشان در سؤال خود اشتباه نوشتند كه كرامت نوشتند، اسم آن كرامت نیست، یك كارهای غیر عادی. شما الآن بروید این جایپور هند خیلی كارهای غیر عادی میكنند، حالا بخواهم شرح بدهم شاید زیاد بشود، یك مورد آن را خود من دیدم، یعنی هند بودم دیدم. ولی خدا ممكن است كرامات داشته باشد، یعنی خدا او را إكرام میكند –همانطور كه گفتم- به خاطر اینكه این ولی خود را معرفی كند. شما بروید سر قبر یك- حالا امامزادهها هیچ- ولی خدا مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، اینقدر میآیند نقل میكنند اینطوری شد، آنطوری شد، این خواب را دیدیم، خدا میخواهد او را إكرم كند. از آن طرف خدا گاهی بعضیها را میزند، مثلاً هیچ دیوانهای در كتابی نمیگوید قرآن را كنار بگذارید و این كتاب من را بردارید عمل بكنید، چنین فردی كه چنین كاری میخواهد بكند مثلاً میگوید « ولا تعلمون خط شکسته » با همین تعبیر، خط شكسته را حتماً باید یاد بگیرید، خط شكسته اصلاً چیست؟ به چه درد میخورد كه تو حالا فارسی و با عربی قاطی كردی، این همان خط قرمزی است كه خدا روی كتابِ بیان علی محمد باب، خط قرمزی میكشند و باطل میكنند، این همان باطل كردن است. دو سه تا از این موضوعات در آن هست كه آن را باطل میكند. از این طرف باز خدا بعضیها را تأیید میكند، میبینید كه یك مطالبی در گفتار و نوشتههای او پیدا میشود كه خود او هم فكر نمیكرد اینطور خوب از آب دربیاید و اینطور با روایات و آیات تطبیق بكند، حتی این هم یك نوع آن است. بنابراین كرامت اگر معلوم بشود آن كارها، كارهای غیر عادی است، یعنی غیر طبیعی است، مثلاً شمشیر را در شكم خود میكنند. یك وقتی یك شخصی به من یك مُشت از این –اسم آن را میگذارند- مندریات یاد داده بود، خدا رحمت كند استاد ما میگفت: ممكن است در اینها كلماتی باشد كه جسارت به ائمه باشد، جسارت به خدا و دین باشد و شیطان این كار را میكند، دیگر تو نخوان، ما هم گفتیم چشم. چیزهایی بود خیلی مهم، حتی یك وقتی كه بچه بودیم بعضی از آنها را هم عمل میكردیم و طاغوتیهایی كه نسبت به خاندان عصمت توهین میكردند و شیطان هم به خاطر اینكه شما این توهینها را ادامه بدهید میآمد كمك میكرد.
سؤال: ما مقتضیات زمان و مكان را در رشد عقلی بشر مؤثر میدانیم، آیا امكان دارد كه مراحل تزكیه نفس مربوط به این بُرهه از زمان ما باشد؟
جواب: از وقتی كه بشر، بشر بوده است و نفس او جذب صفات رذیله میكرده است طبعاً تزكیه نفس هم باید باشد، چون انسان باید پاك باشد. از آن وقتی كه بدن انسان كثیف میشود و حمام میرود همانطور روح انسان هم كثیف میشود و باید تزكیه كند، مخصوصاً كه خدای تعالی در قرآن فرموده است: « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) احتمال میدهم این دوست عزیز ما كه نوشتهاند، منظور ایشان مراحل است، نه خود تزكیه نفس. مراحل را هم قبلاً گفتم چیز تازهای نیست، منتها یك بررسی روی آن شده است، تنظیم شده است و ما پیشنهاد كردیم در همان روایتی كه درباره عالیترین مقام والای اسلامی، مرجع تقلید بیان كردند كه « صائناً لِنفسِهِ حافِظاً لِدينِهِ مُخالِفاً على هَواهُ مُطِيعاً لأمرِ مَولاهُ » همه این مراحل كه به همین ترتیب هم هست، منتها دو سه چیز در این مراحل مهم است؛ یكی اینكه یك وقت هست یك كسی استقامت خیلی خوبی دارد، این چقدر باید چند سال در استقامت بماند، یك ورزشكاری كه خیلی زور و بازوی خوبی دارد بگوییم تو بیا همان برنامهای كه یك ضعیفی دارد همان را هم تو انجام بده، نه! اینها با هم فرق میكند، یك نظارتی باید روی برنامههای مراحل تزكیه نفس باشد تا موفقیتآمیز باشد. دوم اینكه مدتی باید كار بكنند تا این در وجود آنها یك حالت ثباتی پیدا بكند، برای اینكه همه این مسائلی كه گفته میشود و مربوط به تزكیه است همه شماها، كوچكترین فرد شما میدانید. گفتن اینكه آقا بیا، تو در این مرحله هستی، آن یکی در آن مرحله هست، اینها به خاطر این است كه ثباتی پیدا بكند. مثلاً مرحلهی استقامت، مرحله صراط مستقیم. خودِ ثبات آن خیلی مهم است و استاد داشتن آن مهم است. استاد هم -چون جمعی از دوستان كه استاد هستند و واقعاً هستند- باید خیلی دقیق روی فرد باشد. من بعضی از دوستان را میبینم، خیلی هم اصرار دارند كه این وارد بشود، من فكر نمیكنم یك قدم هم بتواند او بردارد، باید دقیق بود كه این چقدر حالت یقظه دارد، چقدر بیدار است، چقدر امكانات برای او فراهم است، بعضیها امكانات ندارند، چقدر امكانات برای او فراهم است، چقدر میتواند پیشرفت بكند، این دو چیز خیلی مهم است و به نظر من منظور سؤالكننده- چون نوشتند مراحل تزكیه نفس- مراحل آن بوده است، منتها این خصوصیات را ما پیشنهاد كردیم كه إنشاءالله دوستان انجام بدهند.
سؤال: موقعی كه روح از بدن بیرون میرود، اولین قسمتی كه بیحس میشود و روح جمع میشود، چه عضوی از بدن است؟
جواب: تجربه كنید، روح در بدن به آن صورتی كه شما فكر كردید نیست، آن روح نباتی است كه در بدن است. روح از بدن فاصله میگیرد، یعنی كنترل او را روی بدن قطع میكند. آن را اگر میگویید همه بدن یك دفعه میشود و اگر هم آن را نگیرند فرار میكند، یعنی شاید انسان خیلی به وحشت هم بیفتد. ملائكه میآیند قبض میكنند، قابضالأرواح، قبض به معنای گرفتن است، نه به معنای كَندن. جان كندن غلط است، جان دادن درست است. تا روح انسان از بدن خارج میشود، یعنی دیگر امكان ندارد در این بدن باشد، قابضالأرواح میآید آن را قبض میكند، آن را میگیرد. گرفتن به خاطر این است كه نرود در فضا و سرگردان بشود، اگر آن را رها كنند سرگردان میشود، به قول خارجیها میگویند أرواح سرگردان. بنابراین آن روح یك دفعه میآید، یك لحظه، همانطور كه به خواب میروید، وقتی به خواب میروید كه اول و دوم ندارد. اگر بگویید گوش من میشنید ولی چشم من نمیدید، این به خاطر این است كه هنوز صددرصد به خواب نرفتید، وإلّا خواب بروید تمام اعضاء خواب است. ولی روح نباتی، جدا شدن آن از بدن، ظاهراً از پا شروع میشود، اول جایی كه به اصطلاح هم سرد میشود و هم بیحس میشود پا است. ما بالای سر یك محتضری بودیم، این دكتر میآمد چند لحظه یك دفعه یك سوزن به پای او میزد كه ببیند دارد میمیرد یا نه، یك دفعه زد، دید پای خود را جمع نكرد گفت دیگر دارد میمیرد. برگشت روح هم همینطور است، برگشت آن هم از چشم و گوش همان روح نباتی برمیگردد.
سؤال: آیا عبودیت بالاتر است یا كسب علم معنوی؟ چون یكی از اساتید میگفتند برای كسب علم در بهشت وقت هست، اما برای بندگی و عبودیت فقط ما همین دنیا وقت داریم و اگر چیزهایی را نفهمیدیم، بعداً متوجه میشویم و زیاد مهم نیست.
جواب: حالا نمیدانم، إنشاءالله از اساتید دوستان ما نباشند این كسی كه این حرف را گفته است و یا اشتباه نقل كرده باشند. برای علم، وقت ما خیلی كم است، چون علم قبل از عمل است. اعمالی كه در دنیا میخواهیم انجام بدهیم، مثل مثلاً اجتهاد در فروع احكام، این قبل از اینكه شروع به نماز بكنیم باید انجام بدهیم، مجتهد هم باید باشیم. قبل از اینكه روزه بگیریم، قبل از اینكه این اعمال را انجام بدهیم، اعمال بیعلم كه فایدهای ندارد « عَالِمٌ ینْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ » (كافی/ج 1-ص33) عابد بیعلم كه فایدهای ندارد، ارزشی ندارد. در بهشت هم باز بندگی هست، اصلاً آنجا صددرصد ما بنده خدا میشویم، چون خدا را وجدان كردیم، یافتیم، اصلاً غیر از بندگی كار دیگری نداریم. لذا آنچه كه مسلّم است این است كه عبودیت بعد از علم معنوی باید باشد و آنچه كه از علوم معنوی به درد دنیای ما میخورد، باید قبل از بندگی به دست بیاوریم و آنچه به درد آخرت ما میخورد، بالأخره باید در دنیا به دست بیاوریم و بلكه در اول خلقت به نظر ما این علوم معنوی را ما به دست آوردیم تا بتوانیم خوب عمل بكنیم.
سؤال: معصوم بودن انبیاء از خطا و اشتباه چگونه است؟
جواب: ببینید دو چیز سبب عصمت میشود، برای هر كسی از ما، ولی در خطا و اشتباه باید خدا انسان را حفظ كند. عصمت از گناه و عصمت از ترك واجبات با شناختن خدا، با شناختن حقیقت گناه برای انسان حاصل میشود، مثلاً اگر جلوی شما یك كاسه شربت خیلی قرمزرنگِ خوشرنگی گذاشته باشند، شما خیلی دوست دارید، مخصوصاً اگر یك مقدار مزه كنید و ببینید شیرین هم هست، ولی اگر بدانید همین سمّ است كه بخورید و میمیرید، همان است منتها آن یكی نمیداند، میخورد، این یكی میداند، نمیخورد. پس شناخت گناه، شناخت اینكه گناه چقدر بد است در محضر پروردگار، خود این انسان را از گناه نگه میدارد، یعنی انسان معصوم میشود. معصوم یعنی نگه داشته شده، چه چیزی را نگه داشته است؟ این شناخت من، من را از این كار نگه داشته است. اما خطا و اشتباه، این یك جهت الهی دارد، چون همهی مردم خطا و اشتباه میكنند. انبیاء اگر خطا و اشتباه بكنند، نمیتوانند حجت باشند برای مردم، خدا باید آنها را حفظ بكند و خدا آنها را حفظ هم كرده است، چون اگر حفظ نكرده بود برای رسالت نمیفرستاد. چون اگر یك مطلبی را گفتند، ما نمیتوانیم بگوییم كه حتما درست است، یعنی روز قیامت خدا بپرسد چرا تو فلان دستور را انجام ندادی؟ میگویم ما از این آقا خطا زیاد دیدیم، گفتیم شاید این هم خطا باشد، این هم اشتباه باشد، پس در این صورت پیغمبر از حجیت میافتد. لذا معصوم بودن انبیاء از خطا و اشتباه اینطوری است كه خدای تعالی اینها را حفظ میكند، این مربوط به عمل خود انسان نیست.
سؤال: آیا كفار و معاندین در جهنم برزخی بدن انسانی یا حیوانی هم دارند یا خیر؟
جواب: ظاهراً اكثر آنها بدن برزخی، حالا در بدن یك حیوانی، سگی، چون روایاتی هم دارد، بعضی از آنها با بدن وارد میشوند و بعضی از آنها هم نه، همان روح آنها در همان قبر كنار همان بدن پوسیده آنها معذب میشوند.
سؤال: جهنم برزخی در كجا است؟
جواب: جهنم برزخی اكثراً در همان قبر آنها است « أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ » (بحارالأنوار/ج6-ص214) یك عده از خواص از كفار و معاندین هستند كه جاهای معینی دارند كه همه آنها را دستهجمعی آنجا عذاب میكنند، یكی در برهوت است، در طرفهای یمن و آن جاها است، كوههایی هست در بین مكه و مدینه كه آنجا قاتلین حضرت أبیعبدالله الحسین را طبق روایات عذاب میكنند، دیگر بیشتر از این هم ما اطلاعی نداریم، دیگر نرفتیم ببینیم كجا اینها را عذاب میكند.
سؤال: آیا ما در عالم ارواح و عالم ذر خدا را، یعنی وجهالله را میدیدهایم، همانطوری كه اولیاء خدا با معرفت در دنیا خدا را مشاهده میكنند؟
جواب: آنطوری كه اولیاء خدا با معرفت خدا را مشاهده میكنند ما هم در آنجا همه از اولیاء خدا بودیم و مشاهده میكردیم و روح، تعلیماتی هم دیده است، هنوز به مرحله عمل نرسیده است و همه را هم خدا دوست داشته است.
سؤال: چرا فقط فاطمه زهرا شب قدر است و چه ارتباطی با شب قدر دنیا و نزول قرآن دارد؟
جواب: إجمالاً چون وقت كم است عرض میكنم فاطمه زهرا علیهاالسلام چون كوثر است و كوثر خیر كثیر است كه از جانب خدا به پیغمبر عطا شده است و خیر كثیرِ بالاتری از آن علومی كه خدا به پیغمبر داده است چیز دیگری مفهوم ندارد و لذا ملكوت فاطمه زهرا همان كوثر است و همان قرآن است كه در شب قدر نازل شده است و قرآن هم همان علم پروردگار است كه به صورت معلوم در قلب پیغمبر قرار گرفته است و میفرماید: « إِنَّا أَعْطَیناكَ الْكَوْثَرَ » (کوثر/1)
سؤال: آیا علم مهمتر است یا عصمت؟
جواب: علم عصمت میآورد، یعنی اگر كسی بخواهد عصمت داشته باشد، علم نداشته باشد، هیچ علمی نداشته باشد حیوان میشود، به جهتی كه حیوان هیچ گناه نمیكند، هیچ كار بدی نمیكند، به وظایف خود عمل میكند، مهم علم است، علمی كه خدای تعالی به بشر داده است. با دو چیز بشر بر حیوانات امتیاز دارد: یكی ظرف علم است و یكی علم است، هر دوی آن را باید داشته باشد وقتی كه هر دو را داشت عصمت هم پیدا میكند « وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ » (نساء/146) میشود، اعتصام پیدا میكند و علم او هم باید از جانب خدا باشد كه « نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » (مصباحالشریعة/ص16).
خدایا به آبروی ولی عصر همه ما را از طالبین علم زیر سایه حضرت بقیةالله قرار بده. آن حضرت را ولی ما قرار بده. همه ما را از اصحاب و یاوران آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. پروردگارا مشكلات همه ما را به آسانی مبدل بفرما.
« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.