۲۲ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
سؤال: آیا انسان در بهشت خُلد با عمر بینهایتی كه دارد، میتواند به مقام عصمت از جهل برسد و با ماسویالله احاطه علمی پیدا كند؟
جواب: آنچه كه ما از آیات و روایات استفاده میكنیم و عقل هم همین را بیان میكند و میگوید این است كه انسان در بهشت یا حتی در جهنم دائماً خواهد بود و پایانی ندارد و علمی كه خدای تعالی در اختیار بشر گذاشته است و به نام كلماتالله در قرآن ذكر شده است آنقدر زیاد است كه به تعبیر آیات قرآن اگر دریای آزاد مركب بشود، یعنی مثلاً در خودكار بكنند و هفت برابر این هم اضافه بشود و بخواهند با این مُركب آن علمی كه خدا در اختیار بشر گذاشته است، بنویسند « لَنَفِدَ الْبَحْرُ » دریا تمام میشود « قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّی » (کهف/109) قبل از اینكه كلمات خدا تمام بشود، پس بنابراین باید این معنا را بدانیم كه علمی كه خدا در اختیار بشر گذاشته است، تقریباً بینهایت است، همانطوری كه عمر او بینهایت است. حالا آن إحاطه را بر تمام ماسویالله پیدا بكند این بحثی است كه حالا ماسوی الله چیست و هر لحظهای ممكن است بر ماسویالله افزوده بشود و خدا خلقی داشته باشد و به همین مناسبت هرچه انسان بیشتر میماند طبعاً ماسویالله هم بیشتر میشود و إحاطه علمی بر ماسویالله معلوم نیست، ولی آن معلوم است و از احادیث و روایات هم استفاده میشود و نمیشود هم كه انسان در یك حد خاصی متوقف بشود، دیگر چیزی یاد نگیرد، یعنی در بهشت فكر كنیم كه ما لیسانس خود را كه گرفتیم، اجازه اجتهاد خود را هم كه گرفتیم و همه آن علوم را بلد هستیم و دیگر حالا برویم بخوریم و بخوابیم. نه، لحظه به لحظه انسان چیز یاد میگیرد، چون به مجرّد اینكه انسان دیگر چیزی یاد نگرفت مُرده است و مرگ در بهشت نیست.
سوال: درآن قسمت دوم در خصوص کلمات الله که فرمودید، آیا بالاخره در یک برههای از زمان تمام شدن خواهد داشت؟
جواب: « قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ » است، یعنی دریا «ینْفَد» ولی كلمات الله «لا تَنْفَدَ»
سوال: یعنی به آن مقام اولیهی ائمه علیهمالسلام خواهیم رسید؟
جواب: اصلاً در اینجا به ائمه كار نداریم. مقام ائمه اطهار علیهمالسلام هرچه ما جلو میرویم، آنها هم جلوتر میروند. یك كسی گفته بود من بیست سال داشتم بچه من آمد بیست ساله شد، تو هم چهل ساله شدی دیگر. ائمه اطهار هم به همان ترتیبی كه ما جلو میرویم آنها هم جلو میروند دیگر، لذا ما هیچوقت به آنها نمیرسیم، آن هم با فاصله زیادی كه بین ما و آنها هست.
سؤال: آیا فرستادن ثواب برای اطفالی كه قبل از تولد از دنیا رفتهاند، مورد تأیید روایات است و از كجا بفهمیم كه این طفل در امتحان برزخی بهشتی است یا جهنمی؟
جواب: در روایات آنچه كه هست این است كه اگر بچهای قبل از تكلیف از دار دنیا برود یك امتحان خاصی، مخصوصی برای او هست و امتحان هم نه برای این است كه معلم، استاد بفهمد كه بچه چه خصوصیتی دارد، چون امتحاناتی كه ماها از دیگران میكنیم غالباً اینطور است كه ما نمیدانیم او چه مقدار تحصیلات دارد، ولی در امتحانات الهی این معنا غلط است، خدا میداند ما چه كسی هستیم و چه كاره هستیم. یك بُعد امتحان برای این است كه به خود طرف بفهمانند تو چه كسی هستی و چه چیزی هستی و چه بلد هستی. این دومی هست، لذا در امتحانات الهی در دنیا یا در برزخ فقط برای این است كه به او بفهمانند چقدر اطاعتكننده است، چقدر مطیع است، چقدر بندگی دارد، چقدر استقامت دارد، برای اینها است و اكثراً خدای تعالی چون بنا دارد كه بشر را به بهشت ببرد و برای این جهت خلق كرده است، امتحانات طبعاً آسان است یا قریب به اتفاق این بچهها چون گناه نمیكنند، از امتحان خوب درمیآیند و به بهشت میروند و شما مطمئن باشید بچه مسلمان و حتی بچههای كافر، چون این را بدانید بچههای كافر هم به فطرت اولیه خود مسلمان هستند « كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ و إنّما أبَواهُ يُهَوِّدانِهِ و يُنَصِّرانِهِ » (الإحتجاجعلىأهلاللجاج/ج 2-ص399) پدر و مادر با تربیتهای غلط خود آنها را یهودی و نصرانی میكنند. بنابراین همه اطفالی كه قبل از تكلیف یا قبل از چیز فهمیدن و ممیز شدن از دنیا بروند، اینها میشود گفت اكثراً اهل بهشت هستند، دلیلی هم ندارد كه بهشتی نباشند و حتی روایت دارد كه شاید شفیع پدر و مادر خود هم ممكن بشوند.
سؤال: در قصه حضرت موسی از طرفی فراموش شدن ماهی را به شیطان نسبت داده است و از طرف دیگر حضرت موسی به این وسیله به حضرت خضر راهنمایی شده است، چگونه این دو مطلب با هم جمع میشود؟
دو مطلبی است كه مربوط به هم نیست.
جواب: حضرت موسی و همراه او حركت كرده بودند كه خضر را پیدا كنند. خضر را كه پیدا میكنند، یك نشانهای هم همراه آنها بود، هر جایی كه بوی حیات بیاید، بوی زندگی بیاید. چون اولیاء خدا اینطوری هستند كه از بوی معنوی احساس میكنند كه اینجا یك معنویتی دارد. وقتی كه ماهی را همراه حضرت موسی گذاشت روی سنگ و زنده شد و وارد دریا شد، آنجا محلی بود كه حتی به صورت ظاهر هم حیاتبخش بود و این را اگر به حضرت موسی میگفت، حضرت موسی از همانجا تجاوز نمیكرد، عبور نمیكرد، نمیرفت. به حضرت موسی نگفت، یعنی فراموش كرد. اینجا میگوید: « وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ » (کهف/63) به من شیطان این فراموشی را داد. بله فراموشی برای شیطان است. اگر شما نماز خود را فراموش كردید بخوانید، اگر شما كارهای عبادی خود را فراموش كردید كه انجام بدهید، اینجا شیطان به شما فراموشی داده است. حالا وقتی به او گفت دیدی چه شد؟ من در آن مجمعالبحرین در آنجایی كه دو تا دریا به هم وصل میشد آنجا ماهی را روی سنگ گذاشتم و این زنده شد، چرا همانجا به من نگفتی؟ برگشتند، معلوم شد كه حضرت خضر همانجا است كه برگشتند « فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً » (کهف/65) برگشتند و حضرت خضر را پیدا كردند. آن فراموش كردن مربوط به شیطان شد. آن فراموشی سبب نبود، اگر آن فراموشی ادامه پیدا میكرد، طبعاً حضرت خضر را هم پیدا نمیكردند. فراموشی سبب پیدا كردن حضرت خضر نشد، اگر همانجا به یاد داشت و میگفت حضرت موسی، حضرت خضر را همانجا پیدا میكرد، دیگر این همه راه نمیرفتند تا بگویند از این سفر ما به زحمت افتادیم. بلكه همانجا میآمدند و حضرت خضر گوشه و كنارهایی كه نشسته بود و خود را هم یك مقداری مخفی كرده بود، او را پیدا میكردند. این آیات با هم منافاتی ندارد كه احتیاج به جمع بین این دو مطلب باشد.
سؤال: در مورد عیادت بیمار، لطفاً بفرمایید با توجه به اینكه معمولاً شخصی كه بیمار است وقتی كسی نزد او باشد یا به دیدن او میرود ناراحت میشود، چرا عیادت بیمار در دین اسلام مستحب و به این كار سفارش شده است؟
جواب: من اولین دفعه است میشنوم كسی به دیدن بیماری برود و بیمار ناراحت بشود، بلكه اگر كسی به دیدن او نرود ناراحت میشود. چرا، چون بیمار معمولاً كمحوصله است، زیاد ننشینید، زیاد حرف نزنید، زیاد اعصاب او را خُرد نكنید، مخصوصاً حرفهای ناراحتكننده نزنید، حرفهایی بزنید كه مایه امیدواری او بشود. وإلّا دیدن بیمار من تا حالا نشنیده بودم باعث ناراحتی شود. ایشان به طور قاطع میگویند با اینكه دیدن بیمار برای بیمار ناراحتی ایجاد میكند. فكر نمیكنم، حالا اگر احساس كردید یك بیماری ناراحت میشود نروید، اینجا دیگر مستحب نیست. مستحب وقتی است كه بیمار بگوید هیچ كس به دیدن من نیامد، من مدتی بیمار بودم، اصلاً كسی احوالی از ما نپرسید، آنجا مستحب است كه آنجا مستحب است، اكثراً هم همینطور است، عرض كردم حالا یك وقت استثنائاً بیمار یك مشكلی دارد كه نمیخواهد كسی به دیدن او برود، این موارد استثنائی است و لذا مستحب است به عیادت او بروید. چون كارهای ما در دوران زندگی اكثراً انحراف پیدا كرده است، اكثراً از صراط مستقیم خارج شده است، به دیدن بیمار میروند عوض اینكه یك آرامشی به او بدهند، میگویند، آقا شما خیلی ضعیف شدی، خیلی لاغر شدی، رنگ شما چرا اینطور پریده است؟ دكتر خود را عوض كن، مینشینند كلی از این حرفهای بیهودهای كه اصلاً هم در آن تخصص ندارند برای طرف میگویند، دل این را حسابی خالی میكنند به طوری كه میترسد و خیال میكند الآن این آقا برود عزرائیل تشریف میآورد. چنین حالتی برای بیمار به وجود میآورند، این انحراف پیدا كرده است یا مثلاً بر یك كسی مصیبتی وارد شده است، روایت دارد كه همه شما جمع بشوید بروید هم تسلیت بگویید و هم ببینید چه مشكلی دارد، مشكل او را رفع كنید، غذا برای او ببرید، خود او حال غذا درست كردن ندارد. ولی یك كسی كه حالا از یك خانوادهای از دنیا میرود، اول مشكلات، یعنی مصائب پذیرایی مهمانها و توقعات اطرفیان و اینهایی كه آمدند برای سرسلامتی دادن، اینها آنقدر بیشتر است كه اصل مصیبت فراموش میشود، اینها درست نیست، یا یك نفر میخواهد برود مكه و برگردد، آنقدر برای او، چه خانواده او و چه دوستان او، برای او تهیه میبینند كه وقتی این میخواهد سوغاتی پخش بكند، باید یك بار زیادی بردارد بیاورد كه من در هیچ جای روایات ندیدم كه سوغاتی آوردن مستحب باشد و به نظر من كراهت شدیدی هم دارد، به خاطر اینكه انسان وقتی كه سوغاتی میآورد توازن را نمیتواند حفظ كند، یعنی قطعاً نمیتواند توازن را حفظ كند، برای مادر خود یك چیزی آورده است كه بهتر از آن چیزی است كه برای مادرزن خود آورده است. مادرزن او هم میگوید من هم مادر او بودم، چرا اینطوری؟ اول اینکه توازن را نمیتواند حفظ كند، لذا به هر حال مایه ناراحتی اینها میشود. دوم اینكه آنجا مدام به فكر این است كه برای چه كسی چه چیزی بگیرم، برای فلانی اگر فلان چیز را بگیرم دوست ندارد، فلان كس دوست دارد، مدام در این فكرها است، مخصوصاً در سفرهای زیارتی خود را معرفی بكنید كه برای هیچ كس هیچ چیز نمیآورید، همین، راحت، هیچ كس هم از شما توقعی ندارد، نه گوسفندی جلوی شما میكُشند چه بهتر، نه جعبه شیرینی برای شما میآورند، شما میروی آن پولی كه میخواستی ده برابر آن را آنجا بدهی سوغاتی برای اینها بخری خود تو برو شیرینی بخر و بیاور در خانه بگذار و بده مردم بخورند. این رسومات آمده است جای مكروهات و مستحبات را گرفته است و طبعاً ماها گرفتار آنها شدیم، یعنی چون رسومات است، رسم است، نمیشود، الآن شما میتوانید بروید مكه و برگردید و سوغاتی نیاورید؟ نمیشود، اینطوری است دیگر. آیا میشود بروید پیش بیمار و نگویید- با دلسوزی هم میگویند- آقا وضع تو خیلی خراب است، خیلی مواظب خود باش. بابا مگر من چطوری هستم؟ مثل همه. مخصوصاً اگر مرضهای مهمی باشد میگویند آقا خیلی خطرناك است. یك طوری با انسان برخورد میكنند كه انسان میگوید كاش این عیادتكننده نمیآمد. عیادتی كه میكنید مدام حرفهای نشاطآور به بیمار بزنید، بگویید آقا این بیماری را فلانی داشت الآن چهل سال است دارد زندگی میكند، هیچ مسئلهای نیست، از این حرفها. حتی در چنین مواردی شاید دروغ هم اشكالی نداشته باشد، بنابراین كوشش كنید، مخصوصاً آقایان اطباء، به یك طبیبی من گفتم: چرا اینقدر اینطوری حرف میزنی كه بیچاره خود را باخت؟ گفت: اگر این كار را نكنم داروها را نمیخورد. نه، عیادت بیمار مستحب است ولی اینطوری كه عرض كردم.
سؤال: یك انسان در بهشت خُلد تا چه اندازه رشد روحی دارد، یعنی در كمالات به چه مقامی میرسد؟ لطفاً توضیح دهید.
جواب: نمیدانم، چون بینهایت است، انسان بینهایت را نمیتواند اندازهگیری كند، به خاطر اینكه آنقدر كه مسلم است چشم میبیند، یك چیزی میفهمد. همین الآن چشمهای شما مثل دوربین فیلمبرداری دارد عكسبرداری میكند. گوش شما مثل یك ضبط صوت دارد دائماً صدا ضبط میكند، شامّه شما دائماً دارد استشمام میكند، ذائقه شما دائماً دارد میچشد، دلیل آن این است كه یك بویی از این كنار رد بشود اگر دائمی نباشد بوی عطر آمد یا بوی بد آمد، از كجا میگویید؟ معلوم است آن دائماً دارد كار میكند كه این لحظه را استشمام كرد، این لحظه را دید، این لحظه را شنید. دائماً مشغول است، لمس شما دائماً دارد لمس میكند، این حواس پنجگانه دائماً دارند كار میكنند، همانطور كه دوربین فیلمبرداری دائماً دارد فیلم میگیرد. من در یك كتابی دیدم شاید هم بیشتر باشد كه در شبانهروز چشم شما، گوش شما پنجاه هزار فیلم برمیدارد كه اگر این را بخواهند بیاورند روی صحنه 250 هزار فیلم گرفتند، عكس گرفتند. اگر این را از ما بگیرند ما مُرده یا خواب میشویم، اگر حواس را از ما بگیرند. در بهشت اگر حواس را از ما بگیرند ما مُردهایم، ما خواب هستیم، پس حواس هست و دائماً هم دارد فیلم میگیرد و دائماً هم حس مشترك دارد اینها را ضبط میكند. شما به همین فیلمی كه امروز الآن اینجا دارید میبینید دو ساعت دیگر نه، صد سال دیگر هم اگر زنده باشید میبینید یك چیزی به یاد میآورید، یك فیلمی به یاد میآورید، یك چیزی متوجه هستید. این وضع روح انسان است، حالا یك قدری جلوتر برویم، از عالم ذر، از عالم ارواح، همه اینها را فیلم گرفته است تا به حال. برویم عقب، از عالم برزخ، از عالم قیامت، از بهشت همه را فیلم میگیرد، اگر بخواهد از یاد ما برود كه مسئله همانجا تمام است. پس این كه میبینید، ما دائماً داریم فیلم میگیریم وإلّا مُرده هستیم، اگر گوش ما دیگر صدا را ضبط نكند، كَر است، اگر چشم ما دیگر فیلم نگیرد، كور است، اگر احساس ما، لمس ما، دیگر لمس نكند دیگر مُرده است، انسان در بهشت نمیمیرد بلكه حساستر میشود، بلكه ضبط او قوّیتر میشود، پس این هست. شما چند چیز را نمیتوانید مُنكر بشوید، یكی اینكه خُلود انسان، چه در بهشت و چه در جهنم. حالا در جهنم را بعضیها میخواهند بگویند خُلود، البته الآن نمیتوانند بگویند، چون مُنكر قرآن میشوند، اما خدا عفو كند خُلود از بین برود، ولی در بهشت مسلّم است، وعده الهی است « إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ » (يونس/55) « لا یخْلِفُ الْمیعادَ » (آلعمران/9) وعده الهی است كه در بهشت « أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ » (بقره/82) و « خالِدینَ فیها أَبَداً » (نساء/57) اینها هست، پس بنابراین این را ما نمیتوانیم منكر بشویم، مگر مسلمان نباشیم. دوم اینكه ما نمیتوانیم عقلاً منكر بشویم كه این حواس ما دائماً دارد كار میكند، اگر بگوییم كار نمیكند یعنی آنجا مُردیم، پس این هم كار میكند. حالا تا كجا جلو میرود؟ بینهایت جلو میرود. چه بسا یك روزی ماها كه خیلی سواد محدودی داریم، تمام سواد ما یا اجتهاد است یا دكترا است یا غذاشناسی، یك چیزی كه در مقابل آنچه كه ما یاد خواهیم گرفت شاید به اندازه سرسوزنی در مقابل اقیانوسی باشد، چنین چیزی، ولی چون بینهایت است تعیین كردن به حساب میآید. ایشان در سؤال خود گفتند كمالات به چه مقامی میرسد؟ به هر مقامی كه تصور كنید میرسیم، فقط خدا نمیشویم. چون در تورات دارد كه انسان ممكن است خدا هم بشود، ولی خدا نمیشویم به خاطر اینكه ما أزلی نیستیم، ما همیشه كه نبودیم ولی خدا بوده است. ابدیت ما هم به خواست خدا است، یعنی خدا ما را نگه داشته است وإلّا ما أبدی هم نیستیم « كُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ » (رحمن/26) هر كس در این دنیا هست فانی میشود، یعنی چه فانی میشود؟ یعنی اگر خدا او را رها كند فانی میشود، به ذاته فانی است، دقت فرمودید؟ الآن این سقف چرا این بالا ایستاده است؟ برای این پایهها است، پایه نداشته باشد سقف پایین میآید. اگر خدا ما را نگه ندارد حتی یك لحظه ما فانی میشویم «خدا اگر نازی كند در هم فرو ریزند قالبها»، یك لحظه اگر خدا ما را رها كند و قدرت خود را در نگهداری ما إعمال نكند، ما فانی هستیم و این دو چیز فرق بین ما و خدا است و محدودیت بالأخره هر چه هم باشد محدودیتی كه داریم، بنده خدا هستیم « لاَ فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا » نمونههایی از آن عالَم بهشت بعد از میلیارد میلیارد میلیارد سالها خدا در دنیا به ما نشان داده است كه باز هم عرض كردم اینها بیشتر هستند، ائمهاطهار علیهمالسلام انسان آنطوری میشود و جلو میرود. اگر بدانیم چه میشویم خیلی غصه میخوریم كه چرا زودتر نشدیم، ولی محدود شدن آن به اینكه به چه مقامی میرسیم، به هر مقامی كه تصور بكنید از آن بالاتر خواهیم رسید.
سؤال: در میان آیات قرآن كریم چرا سر مبارك حضرت سیدالشهداء علیهالسلام آیه 9 سوره مباركه كهف را تلاوت فرمودند، آیا علت خاصی داشت؟
جواب: سوره كهف سوره استقامت است، این را بدانید. به همین دلیل هم وقتی ما میگوییم استقامت پیدا بكنید سوره كهف را به شما میگوییم. سوره كهف از اول كه شروع میشود، قضیه اصحاب كهف یك استقامت بسیار آهنین میخواهد كه در مقابل امپراطور روم بایستند، آن كسی كه میگوید من خدا هستم، به او بگویند تو خدا نیستی و خدا یكی است و آنطور شهامت نشان بدهند. این استقامت خیلی بالا است و از همه مقامات و حالات آنها و آنچه كه دارند و داشتند، از همه آنها بگذرند و حاضر بشوند به كُشته شدن و شهادت. آنها كه نمیدانستند حالا خدا میخواهد آنها را نگه بدارد و بعد از سیصد سال بلند بشوند، این حرفها را كه نمیدانستند. همانجا میدانستند كه همین الآن یا در همین مجلس آنها را میكُشند و یا آنها را میبرند با شكنجه میكُشند. یكی دیگر قضیه حضرت موسی و خضر است كه چه استقامتی حضرت خضر از او میخواست برای اینكه بتواند رشدی پیدا كند، چون وقتی به خضر رسید گفت: « هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً » (کهف/66) از آن رشدی كه خدا به تو داده است میشود من از تو پیروی بكنم و به من هم بدهی؟ یك چیزهایی از تو یاد بگیرم؟ خیلی چیزها هم یاد گرفت، نه اینكه همین سه تا قضیه باشد، این سه تا قضیه درگیریهای آنها است كه خدا بیان میكند وإلّا بقیه آن چیزهایی كه حضرت موسی از آنها استفاده كرد كه نقل نمیكند، اینطور هم نبود كه حضرت موسی تا راه افتاد كشتی را سوراخ كرد و همه این كارها در ظرف دو ساعت انجام شد و تمام شد و خداحافظ، نه، مدتها با هم بودند و دائماً هم از مطالبی استفاده میكرد. در سه جا با هم درگیری پیدا كردند كه این را هم خدا نقل میكند برای اینكه استقامت شما از این هم بیشتر باشد، قویتر باشد. سوم قضیه ذوالقرنین است كه از شرق تا غرب عالم را گرفت، ببینید از یك طرف آنها از همه چیز دست میكشند و داخل غار میروند، یعنی اصحاب كهف، از یك طرف ذوالقرنین را خدا در كنار او معرفی میكند و از او تعریف میكند كه آنقدر قوی باشید كه اگر صلاح بود از شرق تا غرب عالم را بتوانید بگیرید، ببینید دو چیز: هم دنیا داشته باشید و هم آخرت. هم در امور دنیای خود استقامت داشته باشید و هم در امور آخرت خود. قضیه آن دو نفر كه وارد باغ آن شخص شدند و او با دیدن و داشتن یك باغ و این مسائل همه چیز خود را از دست داد، ضعف او را دارد بیان میكند و استقامت این شخص مؤمن بالله را دارد بیان میكند. سوره، سورهی استقامت است. حضرت سیدالشهداء علیهالسلام هم بنای تبلیغ را دارد، اصلاً همهی كار حضرت ابیعبدالله الحسین علیهالسلام برای ما درس بود، حتی امام نباید در بستر مرض بمیرد، چون آن امامت ندارد. مُردن او امامت ندارد، مُردن امام هم باید امامت داشته باشد، یعنی در راه خدا شهید بشود. همه چیزهایی كه بود برای همین منظور بود. یكی هم این بود دیگر، كه سوره كهف را برای آنها میخواند، آن هم شاید از اول سوره كهف شروع نكرده باشد، از همان آیه 9 سوره كهف « أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً » از اینجا شروع كردند و شاید تا آخر سوره را هم تلاوت فرموده باشند.
سؤال: در راه خود و انجام برنامهها و همچنین نماز شب و نظم در آن نوسان و شدت و ضعف خیلی پیش میآید، لطفاً برای اینكه همیشه بتوانیم محكم و جدی باشیم راهنمایی كنید.
جواب: روزی چند دقیقهای و یا دائماً به خود تلقین كنید كه من انسان هستم، من اراده هستم، من قوی هستم، حتی بعضی از اساتید علم اخلاق دستور میدهند، میگویند اصلاً بنشینید ذكر بگویید. دیشب ما یك روایتی را در این سایت خود گذاشتیم، این روایت برای من تازگی داشت، چون آنچه كه من دیده بودم و روایت هست كه پیغمبراكرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: « إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی كُلِّ یوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً » (بحارالأنوار/ج25ص210) من هفتاد مرتبه در هر روز استغفار میكنم، این روایت هست. ولی از امام صادق علیهالسلام میپرسند: آیا حضرت میگفته است « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیهِ » حضرت فرمود: نه. روزی هفتاد مرتبه حضرت میفرمود: « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » غیر از « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » است. این روایت را من گذاشتم در سایت منتها نمیدانم حالا آمده است یا نیامده است، كه در « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » انسان باید یك كار خطایی كرده باشد، آن هم البته توجیه دارد، روایت هم دارد ولی فهم آن یك مقداری برای ما مشكل است كه پیغمبر چطور از خدا طلب بخشش میكند. ولی « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » دائماً باید انسان مدام بگوید « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ، أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » یعنی دارم میروم به سمت خدا، بازگشت من به سوی خدا است، یعنی یك لحظه توقف ندارم. هفتاد مرتبه هم كه در روایت دارد از باب كثرت است، نه از باب مثلاً حالا اگر 71 مرتبه شد اشكالی داشته باشد، « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». امام صادق میفرماید: نه حضرت نمیفرمود « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیهِ »، حضرت میفرمود « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». بنابراین انسان بنشیند در هر چیزی كه ضعف دارد یك مقداری روی خود كار كند، مثل دیوانهها كه با خود حرف میزنند، همینطور. حالا میگویید مثل دیوانهها؟ بله، همه كارهای دیوانه بد نیست. مثل، چه بگویم؟ مثل انسانهایی كه برای خود ارزش قائل هستند، بگو من باید این كارها را بكنم، حتی كارهایی كه ارزش ندارد ولی شروع كردید آن را تمام كن، نیمهتمام هر كاری را رها كردی یك صدمه قوّی به روحیات خود زدی. یك كاری را شروع كردی، میخواستی از اول شروع نكنی، قبلاً مینشستی فكر آن را میكردی. شروع كردی دیگر آن را تمام كن، بعضیها هستند صد تا كار را ردیف كردند همه آنها را نیمهتمام، نیمهتمام رها كردند، این افراد به درد هیچ كاری نمیخورند، آن را تمام كن. اگر میخواهید محكم و جدی باشید یا نماز شب نخوان یا اینكه اگر خواندی، تصمیم گرفتی بخوانی پشت آن را بگیر، به هر قیمتی كه شده است. یك كسی گفت: من گاهی خوابم میبرد. گفتم: قضای آن را بخوان. خودِ این قضا خواندن انسان را جدی میكند، حالا كه بنا است من قضا بخوانم و بیدار هم هستم و اینجا دارم غلط میزنم، پس بلند شوم نماز شب را بخوانم. شما تصمیم بگیرید كه نماز شب خود را حتماً بخوانید، نماز شبخوان میشوید، خیلی راحت.
سؤال: حضرتعالی در بحث عقاید سالهای گذشته كه آخرین فرازهای فرمایشات شما در یكی از جلسات صحبت از فرج خصوصی به میان آوردید و فرمودید حالا كه فرج عمومی میسر نیست، برای خود فرج خصوصی به وجود بیاورید. لطفاً پیرامون فرج خصوصی و چگونگی ایجاد آن توضیح بفرمایید.
جواب: فرج یعنی گشایش، اصلاً به معنای گشایش است. شما یك كاری را شروع كردید به مشكل برخورد كردید، فرج میخواهید، به طور كلی. فرج برای امام زمان هم كه میخواهید گشایش برای ظهور او است. تعجیل در فرج هم باز تعجیل در گشایش فرج امام زمان است. حضرت میفرماید: دعا برای فرج من بكنید كه این فرج شما هم هست، بله برای همه ماها گشایش به وجود میآید، گشایش است، یعنی كلمه فرج را بردارید گشایش بگذارید. در زمان ائمهاطهار علیهمالسلام كه صلوات میفرستادند و بعد میگفتند: « و عجل فرجهم » یعنی برای امامصادق علیهالسلام فرج بشود، از زیر فشار منصور دوانیقی بیرون بیاید، یك گشایشی برای او باشد. اگر برای امامحسین علیهالسلام میگفتیم « و عجل فرجهم » گشایشی باشد كه از فشار یزید و معاویه و امثال اینها بیرون بیاید، این معنای فرج است. در زیارت حضرتمعصومه علیهاالسلام كه میگوییم « أَنْ یرِینَا فِیكُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ » (بحارالأنوار/ج99ص266) خدا به ما نشان بدهد ای اهلبیت عصمتوطهارت كه شما خوشحال باشید و گشایش داشته باشید. معنای این حتماً ظهور حضرت نیست، چرا گشایش كلی، هم برای معصومین و هم برای مردم دنیا آن گشایش است ولی گشایش خصوصی هم هست. شما خدایی نكرده فقیر هستید، خدا گشایشی بدهد، فرج است، عربی میگویند فرج و فارسی میگویند گشایش، همین. گشایش خصوصی این است كه هر حاجتی دارید برآورده بشود. ذهن سؤالكننده در آن حرفهای من رفته به اینكه فرج را به معنای این قرار داده است كه یعنی امام زمان را ببینیم، حالا كه نمیشود همه ببینند خصوصی او را ببینیم، ذهن او اینطوری رفته است، این معنای آن حرف من نبود، نه آن وقت و نه الآن هست و نه خواهد بود. چرا، خود من به یاد دارم یك مقداری، البته همانطور كه ایشان فرمودند از سالهای گذشته است كه من گفتم اگر میخواهید تشرّفی یا ارتباطی با امام عصر أرواحنافداه داشته باشید، حالا یك وقت هست كه حضرت ظاهر میشوند همه از ایشان استفاده میكنند، یك وقت هم هست كه نه خود را طوری میسازی كه سنخیت روحی با امام عصر أرواحنافداه پیدا میكنی و وقتی كه سنخیت روحی پیدا بكنی حضرت به تو لطف خاصی پیدا میكند، این هست. ببینید دو تا رفیق اگر از جهت اخلاقیات و صفات باطنی با هم هماهنگ نباشند نمیتوانند با هم مسافرت بكنند. مثلاً یكی بخیل است و یكی سخی است، اینها بلند شدند رفتند، رسیدند در رستوران، او میگوید برای من آبگوشت بیاور چون ارزانتر است، آن یكی میگوید برای من چلوكباب برگ، سلطانی بیاور كه میخواهم بخورم، حالا این علامت سخاوت و چیز هم نیست، حالا ممكن است میل آنها باشد ولی از همان اول مسافرت اختلاف دارند، دعوا دارند، یكی سخی است و یكی بخیل است. یكی اگر بتواند آن اصل پول رستورانچی را نمیدهد، ولی این یكی اضافه هم میخواهد به او بدهد، مثلاً یك انعام به كارگرها بدهد. اینها با هم نمیتوانند زندگی كنند، فاصله دارند، ولو به هم چسبیده هم باشند ولی باز هم فاصله دارند. گاهی میشود دور از هم هستند ولی فاصله ندارند، مثل اویس قرن و پیغمبراكرم. گفت:
در یمنی پیش منی پیش منی در یمنی
پیغمبر اكرم و ابوسفیان، میبینید اینها چقدر روحاً با هم فاصله دارند ولی كنار هم هستند. این فاصلههای معنوی را اگر انسان با امام زمان خود كم بكند، نزدیك میشود، همین قدمبهقدم نزدیك میشود، چون حضرت كه معصوم است، از آن طرف اشكالی نیست كه بگوییم او یك سری صفات خود را كنار بگذارد تا ما هم صفات خود را كنار بگذاریم، یك قدم تو برو و یك قدم ما برویم، بعضیها اینطوری دوست دارند عمل بكنند. او قدمهای خود را برداشته است، خدا او را درست كرده است و مسئلهای ندارد، تو هر چه میخواهی خود تو باید قدم برداری. یك قدم بگذار روی محبت خود به دنیا، یك قدم بگذار روی هوای نفس خود، یك قدم بگذار روی كبّر خود، یك قدم بگذار روی حسادت خود و امثال اینها. بنابراین فرجی كه اگر صحبت شده است و خصوصی هم هست انسان این اقدام را بردارد، این قدمها را بردارد تا برسد به امام زمان و با حضرت ارتباط داشته باشد.
سوال: آیا كسانی كه فوت كردهاند، زمانی كه آنها را در دل صدا بزنیم آنها میشنوند، یعنی اگر با آنها در دل صحبت كنیم آنها میشنوند یا نه؟
جواب: شما چه در دل صحبت كنی و چه داد بزنی برای آنها فرقی نمیكند، چون مُرده كه الآن این جاها نیست، سر قبر او هم اگر بخواهید باشید یك انسان زنده هم بكنند داخل قبر، آن همه خاك روی او بریزند او صدا را نمیشنود، فرقی نمیكند حالا شما در دل خود بگویی، اگر بلند گفتن درست است، در دل گفتن هم درست است. اگر خود را میخواهی قانع كنی آن یك بحث دیگر است. چون اوقات بعضیها آنقدر تلخ است كه میخواهند داد بزنند، باشد بزنند وإلّا شما چه سر قبر مُرده بروی، چه در خانه خود باشی، چه بلند صحبت كنی، چه آهسته، حتی چه در دل بگذرانی، فرقی نمیكند، یعنی بگویی آن را بهتر شنید، ولی این را نشنید، نیست. حالا باید ببینیم كه اصلاً مُرده اینها را میشنود یا نمیشنود؟ بعضی روایات میگویند میشنود، خدای تعالی او را آگاه میكند، بعضی روایات میفرمایند ملائكهای هستند موّكل، از قلب شما برمیدارند میبرند به او میرسانند كه اینجاها بحث زیاد است، ولی جواب اینكه آهسته صحبت كنیم، در دل میشنوند یا نمیشنوند؟ فرقی نمیكند، شما چه در دل صحبت كنید و چه داد بزنید مُرده، مُرده است یا هیچ كدام را نمیشنود و یا هر دوی آن را میشنود.
سؤال: در زیارت آل یاسین خطاب به پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله و اهلبیت ایشان عرض میكنیم: « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » (بحارالأنوار/ج53ص171) آیا سایر اولیاء خدا غیر از سادات جزء حبیبالله قرار میگیرند، و آیا اینكه در عُرف مردم گفته میشود كاسب حبیبالله هست، یا مهمان حبیب خدا است، جنبه روایی دارد؟
جواب: ما در مقام اظهار عقیده در زیارت آل یاسین، میگوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ ». این زیارت آل یاسین را من مكرر گفتم كه تقریباً میشود گفت اقتباسی است از آنچه كه حضرت عبدالعظیم در مقابل امامهادی علیهالسلام اظهار فرمود، چون دستور است كه ما عقاید خود را هر چند وقت یك دفعه به معصومین ارائه بدهیم، آن را تصحیح كنیم. شما همین بدن خود را میخواهید بدانید سالم یا سالم نیست، اطباء میگویند شش ماه یك دفعه باید كاملاً آزمایش بدهید. اگر بخواهید بدانید روح شما سالم هست یا نیست از كجا میفهمید؟ خیلی از كارها را ما میكنیم كه خیال میكنیم بهترین كار است در حالی كه بدترین كار هست. خیلی از كارها را ما میكنیم كه خیال میكنیم بدترین كار است و شاید آنقدر بد نباشد. اصلاً صراط مستقیم ما را از دست دادیم، این را بدانید چه ما بگوییم در صراط مستقیم باید باشیم و چه نگوییم، اصل صراط مستقیم را از دست دادیم، حالا گاهی میشود كه از دست دادیم و در چاله افتادیم- دو روز قبل هم گفتم- یك وقت هست نه، از دست دادیم و از كنارگذر عبور میكنیم وإلّا از دست دادیم. آن صراط مستقیمی كه ائمهاطهار علیهمالسلام قرآن، روایات، پیغمبراكرم در آن بودند، الآن كلمات آنها هست، حالات آنها هست، ما اگر نگوییم همه آن را ولی هشتاد درصد آن را از دست دادیم. پس در صراط مستقیم نیستیم، لااقل از نظر اعتقادات در صراط مستقیم باشیم، این خیلی مهم است چون اعتقادات زیربنای ساختمان وجودی و روحی انسان است. اعتقادات خود را از هر كسی نگیریم. این اعتقادات مثل پایههای ساختمان است. پایه ساختمان اگر محكم بود، حالا یك قدری گچ بالای آن ریخته باشد یا آن طرف آن خراب شده باشد، این خیلی مشكل ندارد. ولی اگر پایه خراب بود سقف یك دفعه پایین میآید. اعتقادات را باید حتماً بررسی بكنیم، روزی یك دفعه یا دائماً من یك وقتی گفتم سالك إلی الله باید دائماً مراقب باشد، دائماً حساب داشته باشد، چون یك روایتی هست « لَیسَ مِنّا مَن لَم یحاسِب نَفسَهُ فی كُلٍّ یومٍ » (الکافی/ج2ص453) یك مرتبه در روز به حساب خود برسد، اما این برای سالك إلی الله نیست، برای آن كسی است كه ماشین خود را در پاركینگ پارك كرده است، روزی یك دفعه برود خبر بگیرد ببیند این آتش نگرفته باشد، پنجر نشده باشد، اگر یك وقتی خواست با آن مسافرت كند آمادگی داشته باشد. اما كسی كه پشت فرمان ماشین نشسته است و دارد در جاده پرپیچ و خم میرود، این معنا ندارد كه بگوییم روزی یك دفعه به فكر این باش كه اشتباه نكنی، اصلاً معنا ندارد. یعنی بقیه آن اشكالی ندارد هرطوری میخواهی حركت بكند. هرطوری میخواهی حركت بكنی بكن نداریم، دقت فرمودید؟ انسان باید در صراط مستقیم حركت كند و دقیق هم باشد. بنابراین در عقاید خود كه اَهّم است باید دائماً مراقب باشیم، مراقبت كاملی داشته باشیم، یكی از راههای مراقبت این است كه به كارشناس معصوم، آن هم معصوم از جهل، این عقاید خود را ارائه بدهیم، خلاصه عقاید را. حضرت عبدالعظیم میآمد خدمت امام هادی میگفت: آقا گوش بدهید ببینید عقاید من درست است یا نه؟ حضرت هم در آن روایتی كه دارد تأیید فرمودند، بله عقاید تو درست است. نظیر آن را هم به ما دادند، همین زیارت آل یاسین است. این زیارت آل یاسین را من تطبیق كردم، اگر كاملتر از آنچه كه حضرت عبدالعظیم به حضرت امام هادی عرض كرد نباشد، كمتر نیست. بنابراین در آنجا كه میگوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » در مقام اعتقاد میگوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » برای من حبیبی، دوستی، كسی كه او را از نظر اعتقاد دوست داشته باشم جز پیغمبر و اهل بیت پیغمبر كسی نیست. اهل بیت هم اینجا منصرف به دوازده امام علیهمالسلام است. اگر هم فرزندان غیر معصوم ائمه را ما بخواهیم دوست داشته باشیم با این وسیله، به خاطر پرتو وجودی پیغمبر اكرم است كه فرمود: « لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى » (شوری/23) به خاطر اجر رسالت است. پس این غیر از آن چیزی است كه ایشان گفتند كاسب حبیب خدا است. خدا دوست دارد كه انسان بیكار نباشد، انسان سربار جامعه نباشد، كار بكند. لذا من به دوستان خیلی توصیه میكنم تا میتوانید فعال باشید، كاری باشید، حركت داشته باشید، تا زنده هستید استراحت غلط است برای انسان، نه استراحت لازم، چون گاهی استراحتی هست كه انسان را به كار بیشتری وادار میكند. گاهی میشود مدام دوست دارد بخوابد، دوست دارد در خانه بیفتد، یك انسان بیحالِ بیارزشِ بیكارِ سربار جامعه كه زن و بچه خود را هم ناراحت كرده است كه چرا تو از خانه بلند نمیشوی بیرون بروی، مدام اینجا كنار ما نشستی، بلند شو برو یك كاری بكن. این كاسبِ اینطوری را میگویند حبیب خدا است، یعنی خدا او را دوست دارد، و اگر گفتند مهمان حبیب خدا است، یعنی مهمان هر كسی میخواهد باشد ولو كافر باشد « أَكْرِمِ الضَّیفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً » (بحارالانوار/ج67ص370) این كار تو، یعنی پذیرایی از مهمان مورد محبت خدا است. اینها مسائل جداگانهای است و مربوط به آن نیست كه میفرماید: « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ ».
« إِلَّا أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » (کهف/24) آن را هم بخوانید دیگر، یعنی انسان تصمیم بگیرد كارها را بكند به خواست خدا، یعنی آنچه را كه خدا میخواهد. شما تصمیم میگیری فردا صبح زود بلند شوی نماز شب بخوانید، نماز صبح خود را بخوانید، این را خدا میخواهد، چون امر كرده است اما اگر خدایی نكرده تصمیم گرفتی بلند شوی كلاه سر یك كسی بگذاری و كسی را گول بزنی، خدا این را نمیخواهد. « أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » یك چیزهایی هست كه مربوط به فعل شما است، باید خدا بخواهد و طبق دستور باشد « إِلَّا أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » یك چیزهایی است كه مربوط به عالم تكوین است كه دست شما نیست، خدا میخواهد اما این آیه مخصوصاً درباره « إِنِّی فاعِلٌ ذلِكَ غَداً » (کهف/24) كارهای مخصوص به شخص خود انسان است، یك كارهایی انسان میخواهد بكند باید با خواست خدا باشد. خواست خدا نه اینكه خدا اراده بكند تا شما بكنید، این معنای آن نیست، یعنی خدا بخواهد كه این كار را بكنید، كاری را كه خدا نمیخواهد شما نكنید، یعنی مشیت و خواست خدا را در هر كاری كه فردا میخواهید بكنید در نظر بگیرید. الآن به حسب ظاهر ما فكر میكنیم خدا میخواهد این كار را بكنیم ولی تا فردا ببینیم بَدائی حاصل نمیشود یا میشود. اینجا را نمیتوانیم بگوییم كه حتماً خدا خواسته است و ما هم حتماً باید بكنیم و خدا هم مجبور است كه طبق خواست ما و تصمیم ما عمل بكند. حضرت امیر میفرماید: « عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ… وَ نَقْضِ الْهِمَمِ » (نهجالبلاغه/ للصبحی صال- ص511).
« وصلیاللهعلیسیدنامحمدوآله أجمعین »
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.