۲۳ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
اعوذباالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و العنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
سؤال: سؤال کردند که لطفاً در مورد قصاص قبل از جنایت، در جریان کشته شدن جوانی به دست حضرت خضر علیهالسلام توضیح بفرمایید. با کدام ملاک سازگار است؟
جواب: قصاص قبل از جنایت، اگر قصاص برای جنایتی که بعداً میخواهد انجام بشود، در اسلام و از نظر عقل، جایز نیست، این قطعی است و اما حضرت خضر، آن جوان را که کشت، روایتی دارد که آن جوان، خودش مرتد بود، کافر بود و چون مرتد کافری بود، واجب القتل بود. علت اینکه حالا چرا در بین این همه کفاری که هستند، این یکی را انتخاب کردی؟ حضرت جواب میدهند که این علاوه بر آن جهتش، وقتی بزرگ میشد، میگویند: باصطلاح این پدر و مادرش را منحرف میکرد. یک مقدار قدرت پیدا میکرد، پدر و مادرش را منحرف میکرد، از این جهت این را انجام دادم. در حقیقت این کشتن، به خاطر آن کاری که بعداً میخواهد بکند نبوده، ولی همین وضعی که فعلاً داشته، کشته شدن بوده ولی انتخاب اینکه این یکی را ما کشتیم و بقیه را نکشتیم، برای این بوده که پدر و مادر را منحرف نکند.
سؤال: سؤال بعدی این است که از آنجایی که اصل انسان روح است و فرمودهاید که روح مانند جسم، مرض و سلامتی دارد، تغذیه و استراحت دارد و چه نیاز دارد، در صورت امکان بفرمایید: عبادات مثل نماز و آموختن علم، که به فرمودهی خودتان جزء غذاهای روح محسوب میشود، هر کدام چه اثری در روح دارد؟ و آیا غیر از این دو ،چیزهای دیگری هم جنبهی تغذیهای برای روح دارد یا نه؟
جواب: به طور کلی، روح انسان مثل بدن انسان باید سالم باشد، قوی باشد، قدرتمند باشد در صراط مستقیم باشد و آنچه که از قرآن استفاده میشود، یکی اینکه پاک باشد و تزکیه شده باشد که « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) یکی هم سالم باشد، « إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ » (شعرا/89) این دو چیز از قرآن خوب استفاده میشود و راههایی هم برای اینکه این دو چیز را به دست بیاوریم، در قرآن آمده که من جمله، نماز است و روزه است و عباداتی از این قبیل است. حالا اینها دقیقاً چه تأثیری روی روح انسان دارد، اینها مطالبی است که باید کارشناسی شود، بعضی از آنها را خدای تعالی بیان فرموده، مثلاً در مورد نماز فرموده که این غذای روح، این فایده را دارد که میفرماید: « تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ » (عنکبوت/45) انسان که فحشاء و منکر را انجام میدهد، بیشتر به خاطر مرض روحی اوست، همین مرض روحی به وسیلهی نماز از بین میرود. چطور؟ مثلاً شما در نماز میگویید: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » (فاتحه/5) خدایا تنها تو را عبادت میکنم و تنها از تو یاری میخواهم. اگر این را واقعیت داشته باشد و حالا چه از زبان خدای تعالی این جمله را بخوانیم و چه از زبان خودمان بخوانیم. مثلاً در نماز حضرت ولیعصر ارواحنافداه که صد مرتبه میگویید: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » یک دفعهی آن را خدا فرموده و بقیهی آن را میتوانید از زبان خودتان « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » را بگویید.
پس وقتی که انسان تعهد کرد که من تنها تو را عبادت میکنم، فحشاء و منکرات را طبعاً نخواهد داشت، کسی که فقط خدا را عبادت کند، دیگر کار بد نمیکند، تبعیت از شیطان نمیکند. یک نماز حتی یک رکعت آن، این غذای روح را به انسان میدهد که انسان را از فحشاء و منکرات نهی میکند. یا مثلاً در روایات هست که « الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِ تَقِيٍ » (الکافی/ج3-ص265) نماز هر تقواداری را، به خدا نزدیک میکند. یا مثلاً « الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ » (بحارالأنوار/ج79-ص303) روح انسان را بالا میبرد. میببینیم که این خواص را برای نماز، هم در خود قرآن یا در روایات بیان کردهاند، اما به طور کلی شما هر عذایی را که هر روز میخورید، ناهار میخورید، شام میخورید، صبحانه میخورید، هیچ وقت به فکر این نیستید که این کجای بدن مرا، درست میکند؟ این غذا را باید خورد و بدن را نگه داشت، چرا اگر نخوردید، ممکن است ضعف برایتان عاید شود و ممکن است یک مشکلی برای شما پیدا شود، در نخوردنش این گونه است. ولی حالا مثلاً شما صبحانه نان و پنیری میل کردید، حالا این نان و پنیر آیا چشم شما را پرنور میکند؟ گوش شما را باصطلاح قوی میکند، اینها نیست که دقیق روی جزئیات مسئله بروید. شما یک واجباتی دارید، که نماز است و روزه است و زکات و اینها است که کلیاتی را در روح انسان به وجود میآورد، طبیعی است. غذایی برای روح است، روح سالم را نگه میدارد و یا اگر سالم نیست تزکیه میکند.
اما خصوصیاتی اینکه اینها دارند، چون این گونه سؤال کردند که هر کدام چه اثری در روح انسان دارد؟ این دیگر لازم نیست که ما تحقیق کنیم، میدانیم اینهایی که خدای تعالی بیان فرموده، اینها اثرش این است که روح را نگه میدارد و سالم هم نگه میدارد و راههای پاک کردن روح، البته راههای خاصی است و مراحل تزکیهی نفس هست که باید انسان انجام دهد. مثل این است که شما به غذای بدنتان حسابی رسیدید و زندگی هم کردید ولی در هفته یک دفعه حتماً باید حمام بروید که کثافتهایی که از خارج به بدن شما میرسد، اینها را پاک کنید، روح هم همین گونه است. در عین اینکه شما همهی واجباتتان را انجام میدهید، همهی محرمات را هم ترک میکنید، اما در عین حال، یک صفاتی به روح شما متوجه میشود و گاهی میشود حتی از همین عبادات، مثل همان غذای بدن است، از همین غذای بدن، انسان رودل میکند و سنگین میشود، حتی مریض میشود. گاهی میشود از همین عبادات زیاد، یعنی تحت برنامه نبودن، روح انسان هم، گاهی کسل میشود و گاهی عُجب برای او پیدا میشود و گاهی تکبر برای او پیدا میشود و گاهی خودخواهیهای مختلف برای او پیدا میشود، اینها همه باید معالجه شود و درست شود.
سؤال: سوال بعدی این است که با توجه به اینکه، روح چهارده معصوم علیهمالسلام، دارای رشد است و اینکه روح ما هم دارای رشد است، آیا ممکن است زمانی که ما به رشد اولیهای که معصومین علیهمالسلام داشتهاند برسیم؟
جواب: ما دیروز هم عرض کردیم، که در اول خلقتِ چهارده معصوم علیهمالسلام، روحشان پر از علم و دانشی که ما سوی الله نیازمند به او هست، خدا به آنها، در همان اول عنایت کرده، چرا؟ به جهت اینکه خدا همیشه کارهایش به وسیلهی اسباب است و وسیلهی خلقت، روح مقدس پیغمبراکرم و ائمهیاطهار علیهمالسلام بوده، در روایات هم هست اشاره هم شده و طبیعی و عقلی هم، این گونه است و هیچ وقت خدای تعالی، مستقیم یک کاری را یا نکرده یا کمتر انجام داده است. مثلاً قرآن را ممکن بود به تک تک مسلمانان، خودش وحی کند چه اشکالی داشت؟ برای خدا که زحمتی نمیشد؛ تک تک مسلمانانی که مسلمان بودند، همهی قرآن را یک دفعه وحی میکرد، همانطوری که به پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآله وحی کرد. ولی پیغمبر را واسطه قرار داده و همینطور خلقت هم واسطه دارد، خلقت امر پایینتری از وحی قرآن و علم هست، لذا در روایات هست که مثلاً « نحن صنائع الله و الخلق صنائع لنا » حالا این چون بعضیها تصرف در لفظ آن کردند و تحریفش کردند، به این روایت کاری نداریم، روایاتی هست، مثلاً « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ » (للتوحید/339) این را حضرت رضا علیهالسلام فرموده و روایتش هم صحیحه است، که دربارهی مشیت، چرا اسم روح مقدس خاندانعصمت علیهمالسلام را مشیت گذاشتند؟ یعنی هر چه خدا میخواهد، در اینها قرار داده است، این مشیت را خدا قبل از همهی اشیاء خلق کرده. « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ » و بقیهی اشیاء مطلقا، هر چه هست « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ » این در کتاب توحید صدوق هست و سندش را هم نگاه کردم، صحیحه است یا « خلق الله الأشیاء بالمشیّة و المشیّة بنفسها » (التحقیقفیکلماتالقرآنالکریم/ج6-ص158) یعنی خدای تعالی، همهی اشیاء را به مشیت خلق کرده و مشیت را به خودی خود، یعنی به وسیلهی خودش خلق کرده است.
روایات از این قبیل و مضامینی در روایات هست که این معنا را بیان میکند و لذا ما وقتی این حرف را بزنیم هیچ وقت ما به مقام آنها نمیتوانیم برسیم، ولو میلیاردها سال در بهشت هم بالا برویم، همانطور که هیچ کس به مقام خدا نمیتواند برسد. اگر بخواهیم موجودات فعلی را تقسیم کنیم، این گونه تقسیم کنیم: خدا، روح مقدس اهلبیت عصمتوطهارت و بشر و بعد حیوانات و بعد جمادات، این گونه باید تقسیم کنیم، که اینها هیچ گاه با یکدیگر داخل هم نمیشوند. یعنی هیچ وقت انسان، امام زمان نمیشود، هر چه هم که پیش برود و همیشه هم نیاز به این واسطه دارد. حالا امام زمان باشد یا یک معصوم دیگر باشد، فرقی نمیکند و هیچ وقت یک حیوان، انسان نمیشود و هیچ وقت یک جماد، حیوان نمیشود یا نبات نمیشود، یا یک نبات حیوان نمیشود. این است که بعضی میگویند « از جمادی مُردَم و نامی شدم » اینها شعر است بالأخره اشعاری است که گفتهاند، در مقابل آیات و روایات به هیچوجه عرض اندام کند. روی این حساب، آیا ممکن است زمانی ما به رشد اولیهای که معصومین هستند برسیم؟ نه! از همان لحظهی اول، خدا یک ظرف بسیار بزرگی که صدها اقیانوس علم را در داخل آن بریزند باز هم جا دارد، روح مقدس پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآله را خلق فرمود و برای رهبری موجودات عالم هستی، چون موجودات عالم هستی تحت نظر پیغمبراکرم است و بعد هم چهارده نور مقدس، یعنی سیزده نور مقدس از این وجود مقدس استضاعه کردند و همهی آنها هم در همان لحظهی اول خلقت به وجود آمدند و اینهایی که عرض میکنم صدها روایت، شاید دهها آیهی قرآن، پشتوانهی آن است و ما هیچ وقت به آنها نخواهیم رسید.
بعضیها از عرفا و متصوفه هستند، نمیدانم حالا اسم آنها را چه بگذاریم؟ چون نه معرفتی هست و نه تصوفی حتی هست، که اینها میگویند: ما به جایی میرسیم که مستقلاً از ذات مقدس پروردگار استفاده میکنیم و در عرض معصومین واقع میشویم، که من خودم این را از یک دانشمندی شنیدم، خیلی با اینکه بچه بودم، خیلی به او اعتراض کردم و خدا رحمت کند مرحوم حاج ملا آقا جان، در آن زمان بود و ما را از اینکه با ایشان حرف بزنیم نهی کرد، چون سن من ایجاب نمیکرد که بتوانم با او درگیر شوم. این را حتی من در کتابها هم دیدهام، در بعضی از کتابها نوشته شده و در کتاب پرواز روح هم من یک اشارهای به این معنا کردم، انسان به هیچ وجه در بهشت، میلیاردها سال هم از عمر انسان بگذرد، باز واسطهی ما بین خدا و ما، همین انوار مقدسهی معصومین هستند و هر چه به ما میرسد، به این وسیله خواهد رسید.
سؤال: سوال بعدی این است که در حدیثی عنوان شده وقتی شخص کوری بر پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت زهرا علیهاالسلام وارد شد، حضرت زهرا اتاق را ترک فرمودند و در برابر سؤال پیغمبر، علت را صحّت بینایی خویش عنوان کردند، آیا این مطلب حقیقت دارد؟
جواب: من تازگی، چون سؤال همین الآن به دست من رسید، تازگی به این روایت مراجعه نکردم و همانطور که معروف است و شما هم شنیدید من هم همین اندازه اطلاع دارم و بیشتر ندارم. البته رفقاء تحقیق کنند ببینند این روایت تا چه اندازه صحت دارد، چون احتمال دارد که صحتی نداشته باشد و اما اگر روایت صحت داشته باشد، باید عرض کنیم که اساساً در جایی که مرد نامحرم نشسته باشد، زن نامحرم بودنش، کراهت دارد و چون آنها معلم ما هستند. یک زمانی هست که یک زن و مردی هستند، حالا هر کدام از آنها چشم داشته باشند، به دیگری ممکن است نظر بدی داشته باشند، اینجا کراهتش مشخص است. حتی اگر در بسته باشد و یک زن و مرد نامحرمی در اتاق باشند، این را میگویند حرام است. این در صورتی است که معصومی، یک طرف جریان نباشد. ولی به عنوان درس، هیچ وقت معلمی که پشت تخته سیاه میرود، مثلاً یک خطی مینویسد و میگوید شما هم این گونه بنویسید، این برای اینکه خودش یک کاری کرده باشد، نیست. یا خطش خوب شده باشد یا مثلاً خودش را نشان داده باشد، میخواهد به شما یاد دهد.
من معتقد هستم تمام این دعاهایی که در صحیفهی سجادیه هست و در کتابهای دیگر هست، اینها را بیان کردهاند و به دست ما رسیده، همهی اینها جنبهی تعلیماتی دارد. چون هیچ وقت ما اینطوری نیستیم که نصف شب بلند شویم با خدا مناجات کنیم و بعد برداریم بنویسیم دست مردم بدهیم، مگر باز هم جنبهی تعلیماتی داشته باشد که ما این گونه با خدا مناجات کردیم. آنچه که خودشان با خدای خودشان مناجات کردند در حد خودشان بوده و به ما فضولی نرسیده آنها را به ما نمیگویند، در آن قضیهی حاج محمد علی فشندی میگوید حضرت یک دعایی خواند خیلی عالی بود، هر چه من فکر کردم که این را حفظش کنم، فرمودند این مخصوص امام است. آنها به نوع دیگری با خدا صحبت میکنند. ما مثل بچهای که مثلاً بخواهند به او یک چیزی یاد بدهند و بگویند چطوری سلام کن و چطوری احوالپرسی کن، از حدود ادب در شأن ما خارج نشود، به ما دستور دادهاند و اِلا آن طوری که خودشان با خدا صحبت میکنند که ما اصلاً طاقتش را نداریم، حتی یک لحظه روی آن فکر کنیم.
پس روی این حساب، خدمت شما عرض شود که جنبهی تعلیماتی داشته که زن و مرد، حالا یکی از آنها کور است خُب باشد، یکی دیگر که کور نیست، اینها در یک جا تا میتوانند کنار هم نباشند. یکی از آنها بیرون برود، مخصوصاً آن کسی که چشم دارد. من بیشتر نظرم این است که جنبهی تعلیماتی دارد که اگر این روایت صحیح باشد و درست باشد و چون متأسفانه به حضرت زهرا بیشتر از همه تهمت زدند و مطالبی گفتهاند که در قالب دوستی و دشمنی به حضرت زهرا، این کارها را کردند. حالا این روایت، قابل توجیه است که جنبهی تعلیماتی داشته و فرموده است: من که دارم او را میبینم، من باصطلاح چشم دارم. حالا دوتا کور باشند و نفهمند از آمدن یکدیگر اطلاعی پیدا نکنند، خیلی خُب. اما اگر یکی از آنها چشم داشت، این لااقل مکروه است که کنار یکدیگر بنشینند و وجودشان با هم در یک مجلس باشد، ولو یک شخص دیگری هم در آنجا باشد، این بهتر است که نباشد. این در صورتی است که برای ما مریضها که « في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ » (بقره/10) که در آیهی شریفهی قرآن راجع به زنهای پیغمبر دارد که به نوعی حرف بزنید که مناسب باشد، چون جوان بودند و تن صدای زن جوان، بعضی از مردهایی که مریض هستند را تحت تأثیر قرار میدهد. حضرت باریتعالی به زنان پیغمبر میفرماید: صدایتان را بلند نکنید « فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ » (احزاب/32) برای کسی که قلبش مریض است، به شما طمع پیدا میکند.
سؤال: سؤال بعدی این است که دربارهی عقل نظری، فطرت، قوهی تفکر، اینها توضیحاتی دهید.
عقل، ما یک وقتی هست که میخواهیم طبق اصطلاح صحبت کنیم و میخواهیم به نوعی صحبت کنیم که بعضی از رفقا میگفتند: ما فلان درس رفتیم اصلاً نفهمیدیم این آقا چه میگوید؟ از بس که با اصطلاح صحبت میکرد. بهترین روش در صحبتها، این است که انسان به نوعی صحبت کند که همه بفهمند، پای صحبت او نشستهاند همه بفهمند. حضرت موسی از خدا همین را میخواهد، عرض میکند: خدایا « رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي » (طه/25-28) یفقهوا قولی، یعنی همه حرف مرا بفهمند. هم فرعون بفهمد و هم سحره بفهمند و هم دانشمند بفهمد، هم آدم معمولی بفهمد. ما آنچه که در وجود خودمان احساس میکنیم، خیلی راحت، مخصوصاً اگر به روایاتی که در احادیث هست، در کتب هست و کلماتی که در قرآن هست، عقل اینقدر تقسیم بندی ندارد، که بعد نفهمیم بالأخره عقل چه شد؟ عقل چه هست؟ از مجموع اینها استفاده میکنیم که عقل، همان لفظ خودش است، چیزی که انسان را عقال میکند، پابند به انسان میزند. عقل از عقال است.
از امام هم که از عقل سؤال میشود میفرماید: « مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ » (المحاسن/ج1-ص195) یعنی به پایت پابندی زده که تو بندگی خدا را بکنی و بهشت را به وسیلهی آن کسب کنی. ما هر چه فکر میکنیم عقل چیست؟ اولاً حجت هم هست، عقل آن چیزی است که حجت است و به وسیلهی آن، خدا بندگی میشود. این چیز، همان چیزهایی است که ما در عالم ارواح یاد گرفتیم و به ما گفتهاند، شما بنشینید فکر کنید و یک شبانه روز هم مهلت دارید، امشب هم نخوابید، بنشینید روی آن فکر کنید ببینید که آنچه شما را وادار به بندگی میکند و بهشت به وسیلهی آن کسب میشود، در وجودتان چه هست؟ همهی اینها عقل است.
بندگی عقل است، آن چیزی که وادار به بندگی میکند، عقل است. که لذا ائمهیاطهار علیهمالسلام، عقل را در مقابل دیوانگی قرار ندادند، ما میگوییم، فلانی عاقل نیست، یعنی دیوانه است. یا فکر و قوهی تفکر ندارد. قوهی تفکر هم نداشته باشد میگوییم، عقل ندارد. اینها نیست و حال اینکه میخواهم بگویم از نظر لسان ائمه، غیر از این مفهوم است. معاویه قوهی تفکرش خیلی خوب بود، فکر میکرد برنامه میریخت که چطوری علیبنابیطالب علیهالسلام آن نور الهی را خاموش کند، از او شاید قوهی تفکر بالاتری، در زمان خودش ما نداشتیم.
پس قوهی تفکر، عقل نیست. شیطنت عقل نیست، عقل اشتباه هم نمیکند، چرا؟ به جهت اینکه خدا حجت قرارش داده است، حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام میفرماید: « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ » خدا برای مردم دوتا حجت قرار داده، « حُجَّةً ظَاهِرَةً » یک حجت ظاهری هست که انبیاء و رسل هستند، انبیاء و رسل معصوم بودند اشتباه نمیکردند، خطا نداشتند و حرفشان درست بود « وَ حُجَّةً بَاطِنَةً » که میفرماید: عقول است. پس بنابراین عقل هم حجت است و حال اینکه تفکر حجت نیست، فکر بشری حجت نیست، چون همهی این جمعی که اینجا نشستیم، همهی ما شیعه، مسلمان و خوب هستیم، افکارمان مختلف است. الآن یک مسئلهای که یک مقدار جنبهی فکری داشته باشد، مطرح شود، هر کسی میبینی، یک چیزی میگوید.
شما یک مرض را با یک خصوصیت، نزد ده تا دکتر ببرید، ده نوع نسخه برای شما مینویسد. بنابراین تفکر، عقل نیست. غالباً دانشمندانی از فلاسفه و بزرگان، اینها فکر را با عقل اشتباه گرفتهاند. عقل آن چیزی است که خدای تعالی به انسان، به بشر داده است، البته خدای تعالی اسمش را فطرت هم گذاشته، که اینجا نوشتهاند عقل و فطرت، که فطرت همان چیزی است که در باطن انسان هست. مثلاً ظلم بد است، چه کسی گفته ظلم بد است؟ فطرت انسان. خدا واحد است، فطرت انسان میگوید. بعضی از آن یک مقدار احتیاج به تفکر دارد تا به نتیجه و عقل برسد، بعضی از آن نه احتیاجی ندارد، خیلی حرفی هم در آن نیست. همین ظلم بد است، این دیگر احتیاج به فکر و تأمل و بحث کردن و اینها ندارد، کسانی هم که بحث میکنند، یک دیوانههایی هستند که بیخود بحث میکنند، که حالا ظلم شاید خوب باشد، البته گوشه و کنار پیدا میشوند، هر حرفی یک اما در آن آمده، ولی اگر به بشر مراجعه شود، هیچ وقت یک بشر نمیگوید ظلم خوب است. این از چیزهایی است که عقل، زود به انسان میگوید.
ولی خدمت شما عرض شود که بعضی از چیزها هست، مثل صفات پروردگار، اثبات وجود خدا، البته یک مقداری مثل همان که ظلم بد است، اما باز یک مقدار خفی و مخفیتر است، چون هر چه انسان از این مسائل فکری که فکر برای ما به وجود آورده، اگر خودمان را دور کنیم، یک مقدار زودتر به حقایق میرسیم، نمیگویم فکر نکنید، فکر خودش از عبادات بسیار بالایی است. ولی فکر صحیح باید کرد، فکری که دلیل العقل است، چون در روایت داریم که « دَلِيلُ الْعَقْلِ التَّفَكُّرُ » (بحارالأنوار/ج68-ص306) تفکر، راهنمای عقل است. انسان تا فکر نکند، به عقل نمیرسد. اما گاهی میشود اینقدر فکرهای متشتط به وجود میآید که انسان را از عقل دور میکند و بعضی هستند همینطور ذاتاً و فطرتاً، آنقدر نمیفهمد که مثلا جریان آن شبانی که گفت:
تو کجایی تا شوم من چاکرت چاروقت دوزم کنم شانه سرت
که معروف است، یا:
سنگ تراشی بود اندر کوه طور
و این حرفها است، این اعتقاد به وجود خدا، فطری است و زودتر به دست میآید، تا صفات پروردگار. صفات پروردگار را باید کار کرد. فرمود: « بِشَرطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا » (التوحید/ص25)
باید صفات الهی را از خاندان عصمت یاد گرفت، همهی اختلافی که در مذاهب مختلف هست، در صفات خداست نه در ذات خدا باشد. « وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ » (لقمان/25) ای پیغمبر از مردم بپرسید که چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده؟ همه میگویند: خدا! « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » (ابراهیم/10) میگویند: مرحوم سید جزایری میخواست کتابی در اثبات وجود خدا بنویسد، یک کنیزی داشت، آمد گفت: چه کار میخواهی کنی؟ گفت: میخواهم کتاب بنویسم، اثبات وجود خدا کنم، گفت: « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » همان جا قلم و کاغذ را کنار گذاشت، راست است، در اثبات وجود خدا چیزی لازم نیست بنویسد. ولی در صفات خدا چرا، اگر صفات خدا را هم، همینطور زود میفهمیدند، این همه کتابها و این همه آیات قرآن و این همه سورهی قل هو الله و امثال اینها احتیاج نبود.
پس بعضی از آنچه که مربوط به فطریات هست واضح است و بعضی از آن واضح نیست، باید استدلال و تفکر کرد. همان فطرت، همان علومی است که به ما دادهاند و اسم همان، عقل است. یعنی کارش عقل است، یعنی کاری که عقل باید کند، اگر آن فطرت قوی شود، انجام میدهد. و هر کس فطرتش قویتر باشد، به آن برنامههای اولیهای که در فطرت ما و در خلقت ما گذاشتهاند، عقلش کاملتر است. بعد قوهی تفکر، همین فکر کردن، از جزئی به کلی از کلی به جزئی، از صغری به کبری، از کبری به صغری و نتیجه و شکل اول هر چیزی و همینهایی که در منطق آمده است. همهی اینها تفکراتی است که بعضی داشتهاند و کل آنچه که به اسم علم الآن درآمده و به اسم ریاضیات در آمده، همهی اینها در ارتباط با تفکر است.
سؤال: در کتاب پاسخ ما فرمودهاید خداشناسی و اعتقاد به مبدأ، منحصر به دلایل عقلی و راهنماییهای او نیست بلکه هر چه انسان فکرش را از توهمات و خیالات پاکتر کند و بدون آنکه به ادلهی عقلی، توجهی داشته باشد، این شعور و فطرت ذاتی در او ظاهرتر میگردد و او را به مبدأ متعال نزدیکتر مینماید، لطفاً توضیح دهید.
جواب: حالا نمیدانم این عبارات برای من باشد، البته بعید نیست همینطوری باشد، مشکلی ندارد. یک شناخت اجمالی از ذات مقدس پروردگار داریم، یک شناخت تفصیلی علمی داریم و یک شناخت الهامی اُنسی داریم. شناخت فطری اولی اجمالی، همین بود که الآن عرض کردم، هر کس یک مقدار، اصلاً فکر هم لازم نیست، نمیشود بگوییم فکر کردن، شما وارد این اتاق میشوید، میبینید یک سفرهای انداختهاند و تمام سفره هم منظم، بشقابها درست و یک قاشق این طرف گذاشتهاند و چنگال این طرف گذاشتهاند، همهی کارهایش مرتب و منظم، یک سفرهی این گونه انداختهاند. شما ممکن است کنار آن بایستید و فکر کنید که آیا این را باد آورده اینجا جمع کرده یا کسی انداخته؟ هیچ وقت چنین فکری نمیکنید، همان اول میگویید چه کسی سفره را پهن کرده؟ اینقدر قشنگ پهنش کرده؟ انسان به نظم عجیب عالم اگر فکر کند، باور کنید از این هم شدیدتر است. مثلاً از باب مثال، همین نقش سر انگشتان شما، شما نقش سر انگشتانتان را بردارید با تمام شش میلیارد جمعیتی که روی کرهی زمین هست، تطبیق نمیکند، با میلیاردها جمعیتی که مردهاند تطبیق نمیکند، با میلیاردها جمعیتی که میخواهند بعداً بیایند، تطبیق نمیکند این برای شماست. از این دیگر منظمتر؟
در شکم مادر الآن بچهای دارد نقش بندی میشود، علقه بوده، مذقه شده، نمیدانم حالا میخواهد دارای انگشتانی شود، مربوط به تنها انگشتان هم نیست، همه چیز انسان اینطوری است. باید حتماً یک عالم قویای که هم گذشته را بداند و هم آینده را بداند و هم الآن را بداند، همهی نقشهای سر انگشتان را خبر داشته باشد و برای شما را غیر از آنها قرار دهد، شما میگویید: از کجا؟ ما که بررسی نمیکنیم، اگر این نباشد، علم انگشت نگاری اصلاً از بین میرود، که الآن روز به روز هم دارد قویتر میشود، میگویند حتی به جای شناسنامه انگشت نگاری باید باشد.
زمانی جوازی میخواستند به ما بدهند، گفتند باید انگشت نگاری کنید، گفتم: من امضاء دارم، گفتند: داشته باشید، امضاء قابل جعل است، ولی انگشت نگاری قابل جعل نیست. همین یک دانه کار! به قول آن دانشمند میگوید اگر یک کتاب صد صفحهای را، حتی ده صفحهای را در مقابل یک کوری بگذارید بگویید، مرتبش کن، این هم از دست کشیدن و اینها نفهمد، همینطوری، بخواهد صفحه اول را، در دفعهی اول بردارد از ده احتمال، یک احتمال است، احتمال دارد صفحهی دوم و غیره را بردارد. اگر صفحهی دوم را با اینکه نمیداند صفحهی اول را درست برداشته، صفحهی دوم را بخواهد بردارد از صد احتمال، یک احتمال است، به جهت اینکه امکان دارد آن اولی و سومی را برداشته باشد، بالأخره خودتان حساب کنید. اگر صفحهی سوم را بخواهد بردارد از ده هزار احتمال، یک احتمال است. کم کم در صفحهی دهم، این که میخواست ده صفحه را پشت سر هم بردارد، احتمال به قدری ضعیف میشود، که محال میشود، چرا؟ به جهت اینکه بگویید: آقا این کور است، برداشته بدون هیچ اعمال فکری یا از دست کشیدن یا از دیدن، این ده صفحه را ردیفش کرده، شما میگویید، نمیشود. تا چه به صد صفحه برسد، تا چه به صد میلیارد جمعیت برسد. آن وقت اینجا، همان دفعهی اولی که انسان برخورد میکند، این یکی از آن نظم عجیب عالم که انسان بکند، فوراً میگوید، خدایی هست! قادری هست! نمیشود نباشد. لااقل به اندازهی همان سفرهای که پهن شده، اگر شخصی وارد اتاق شما شود، بگوید: این سفره را باد انداخته، باد این بشقابها را دور سفره چیده، تو مثل این میمانی که تازه از دیوانه خانه بیرون آمدی، واقعاً این گونه است. یک چنین چیزی محال است.
بنابراین اعتقاد اولیه و خداشناسی در مرحلهی اول، زیاد احتیاج به بحث و تفکر و گفتگو و اینها ندارد. چرا در صفات الهی و خداشناسی باید خیلی صحبت کرد، آن هم زیر سایهی قرآن و ائمهیاطهار علیهمالسلام باشد. چون به ما اجازه ندادند که ما در مسائل فلسفی و اینها برویم دربارهی خداشناسی، یعنی بیادبی است، تا این حد بیادبی است که در روایات وقتی ازعشق سؤال میشود، چون معشوق به خدا گفته نشده و ائمه نفرمودهاند، وقتی سؤال میشود حضرت نهی میکنند، صفات الهی توقیفی است، معنایش این است که هر چه گفتهاند ما بیشتر از آن حق نداریم. یا محبوب میتوانیم بگوییم، « أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ » (بقره/165) میشود بگوییم. اما معشوق، (چون دقیق است) چون یک گیاهی بوده که این گیاه، به درختان میپیچید و او را عشق میگفتند و در این نحوه از محبت، این نحوه از پیچیدن به هم، جسمانیت باید مطرح باشد و خدا جسم نیست، از این جهت میگویند، این کلمه را نگویید، چون این ذهنیت در ذهن شما نیاید، بگویید، یا محبوب.
پس دربارهی شناختن خدا، که خدا چه صفاتی دارد، اینها را چرا باید به کتابها مراجعه کرد، باید به انبیاء، قرآن و ائمهیاطهار علیهمالسلام مراجعه کرد، اما یک بحثی هم هست آن آخرش است، یعنی مرحلهی سوم است، که فقط با تزکیهی نفس، فقط با انس با پروردگار، میشود خدا را شناخت. یعنی گفت، حلوای لن ترانی، تا نخوری ندانی. نصف شب بلند شده، همین چند روز قبل یک شخصی به من تلفن میزد، با اینکه مرحلهی آن خیلی بالاست، تزکیهی نفس هم کرده، میگوید، چند دقیقه آن چنان من متوجه خدا شدم که، دلم میخواست من قطعه قطعه شوم از این حال بیرون نیایم، این گونه میشود. یک حالتی به انسان دست میدهد « بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ » (بحارالأنوار/ج95-ص82) چون گفته نمیشود، من هم نمیتوانم بگویم، مخصوصاً من خودم، که خیلی در این جهت ناقص هستم، کجا میتوانم بگویم؟ کسانی که ائمهیاطهار علیهمالسلام بودند فرمودند، نمیشود گفت و نگفتند، آن فقط رسیدنی است، که مطلب ایشان را جمع میکنم. اعتقاد به مبدأ، آن اعتقاد کامل، منحصر به دلایل عقلی و راهنماییهای او نیست، چون دلایل عقلی همینهایی است که هست. شاید اینجا هم دلایل عقلی که من گفتم، طبق اصطلاح گفته باشم و الا آن دلیل عقلی، همان است که ما به آن میرسیم، آن درس اولیهای است که به ما دادهاند. توهمات و خیالات و اینها نیست. این شعور و فطرت ذاتی در او ظاهرتر میگردد، اگر انسان از این مسائل خودش را کنار بکشد، چون این مسائل بالأخره انسان را معطل میکند. « الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُونَ » (عوالياللئاليالعزيزية/ج4-ص129) شما یک کتاب اصول را اگر بردارید این یک مطلب است، یک مطلبی را مطرح کرده اما آن، همان نقطهی اولیه است، بعد إن قُلت قُلتی که در آن هست، مخصوصاً در کتاب رسائل بیشتر إن قُلت قُلت دارد، حالا هر کتابی، آن یکی این گونه گفته، آن یکی برگردانده اینطوری گفته، آن یکی باز این گونه گفته، دائماً کتاب مثلاً تفسیر فخر رازی را بردارید نگاه کنید، امام المشککین دائماً تشکیک کرده، اینها جهل است. نه این که حالا جاهل این کار را کرده، نه جهل انسان به آن نقطهی حقیقی، این سبب شده که این حرفها درست باشد.
شما الآن یقین دارید روز است، هیچ وقت دربارهی آن نمینشینید بحث کنید که حالا علت روز این نوری که اینجا هست برای یک چراغ قوی است که بیرون هست، اگر جاهل باشید که روز است، چرا بحث میتوانید برای این نورش کنید، اما وقتی که جاهل نیستید كه روز است، دیگر بحثی ندارید. پس بنابراین به آنجا انسان اگر آن نقطه را تزکیهی نفس کند و آن نقطهی واقعی برسد، میبینید که چیز دیگری میفهمد، « الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ » (مصباحالشریعه/ص16) یا « مَنْ یُرید » و این حرف، حالا اگر در کتاب پاسخ ما نوشتیم تا حدی درست است. البته من این کتاب را من شاید سی سال، چهل سال قبل نوشتم ولی حالا بعید هم نیست و اشکالی هم ندارد.
سؤال: ضمن عرض سلام و اظهار محبتی که فرمودند و از ایشان هم متشکر هستیم. در دعای شریف ندبه عرض میکنیم « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ » (مفاتیحالجنان/305) لطفاً اگر ممکن است در این باره توضیح مرحمت بفرمایید. باز هم از شما خیلی ممنون هستیم.
جواب: بله دارد « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ وَ لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ وَ نَاوَشَ ذُؤْبَانَهُمْ » یک فرقی بین پیغمبراکرم و علیبنابیطالب علیهماالسلام، به ظاهر دیده میشد، که پیغمبراکرم با کفار جنگ میکرد، مسلمانهایی بودند که همین اندازه « لا إله الا الله، محمداً رسول الله صلیاللهعلیهوآله » میگفتند، دیگر اینها هر چه هم خباثت باطن داشتند، به آنها کاری نداشتند. چون بنای این را داشت که پیغمبراکرم نقداً مردم را جمع کند و مسلمانشان کند و مسلمانی هم با همین شهادتین انجام میشد. به ظاهر قرآن عمل میشد. حالا تأویل اینجا هم « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ » معلوم نیست که تأویل قرآن باشد. حالا ما فرض میکنیم که همه چیز در قرآن هست و به ظاهر قرآن عمل کردن، راهش این است که مسلمانان را نکشند و خدمت شما عرض شود که کفار را بکشند.
علیبنابیطالب علیهالسلام چون مفسّر آن چیزی است که پیغمبر آورده، چون فرق پیغمبر و امام در همین است که پیغمبر از خدا میگیرد و به مردم میدهد. ولی امام از پیغمبر میگیرد و همان چیزی که پیغمبر برای مردم نفرموده، آنها را برای مردم بیان میکند. تأویلی قرآن دارد و ظاهری دارد. ظاهرش که پیغمبر عمل میکرد، تأویل قرآن این است که هر مفسدی در روی زمین، هر کسی که روی زمین فساد کند، این را « أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا » (مائده/33) آیهی شریفهی قرآن است. درست است خوارج، به صورت ظاهر مسلمان بودند، خوارج اینها نماز شب هم میخواندند، مسلمان هم بودند « لا إله الا الله محمداً رسول الله » هم میگفتند. ولی فساد کرده بودند، مفسد در روی زمین بودند، یعنی این کلمه باید تأویل شود که تحت عنوان مفسد فی الأرض الآن هم، این کار را میکنند یک شخصی واقعاً مفسد روی زمین باشد، دستور این است که بکشید، این نباشد فساد نکند، مایهی فساد است و آن ریشهی فساد را قطع کنید.
بنابراین اگر علیبنابیطالب علیهالسلام با قاسطین و مارقین و خدمت شما عرض شود که ناکثین و اینها جنگ میکرد، همهی آنها مسلمان بودند، معاویه قرآن سر نیزه میکرد، خوارج نماز شب میخواندند و قرآن را حفظ کرده بودند. اصحاب جمل در رأس آنها خدمت شما عرض شود که طلحه و زبیر و عایشه بودند از این بهتر در آن زمان هم مسلمان ظاهری پیدا نمیشود. چرا علیبنابیطالب علیهالسلام جنگ کرد؟ علی التأویل جنگ کرد یعنی به عنوان اینکه تأویل مفسد فی الأرض، قدر مسلمش اینها هستند. شما یک نفر را به عنوان خلیفهی پیغمبر حالا خدا و پیغمبر، این شخص را به عنوان خلیفه و جانشین پیغمبر تعیین کردند و آن را که اعتناء نکردید و بعد خودتان آمدید، این شخص را به عنوان خلیفه تعیین کردید، با آنها بیعت کردید، نکث کردید ناکثین شدید، بنابراین فساد روی زمین کردید و حضرتامیرالمؤمنین علیهالسلام، یعنی « وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ » این کار را میکرد و اینها را میکشت و در جنگ نهروان، چهار هزار نفر از همین مسلمانان ظاهری، به تأویل قرآن و از باب مفسد فی الأرض، حضرت به درک واصل کرد.
سؤال: سؤال آخر این است که چرا با اینکه همه از یک پدر و مادر هستیم، ولی این همه اختلاف زبانها وجود دارد؟
جواب: خدمت شما عرض شود که اختلاف دیگری میگفتید شاید بهتر میشد روی آن بحث کنیم، اختلاف زبان که شما هر دهی را میبینید با ده دیگر، زبانش فرق میکند. اختلاف زبان، یک تعدادی از آن شاید نشستند و درست کردند، مثل زبان انگلیسی، زبان فارسی، زبان عربی، امثال اینها باشد. ولی بیشتر زبانهای مختلف، محلی است، یعنی در محل مثلاً فرض کنید که به مقتضایات محل، کلمات فرق کرده. مثلاً شما در ایران، مازندران و گیلان و مشهد و تهران و همین فارسیها را من میگویم، اینها همه فارسی دارند صحبت میکنند اما واقعاً بعضی از آن را آدم نمیفهمد، که این چه گفت؟! این در اثر محل و باصطلاح حتی طرز صحبت، اینها تغییر میکنند.
اگر بخواهیم خیلی روشنتر بگوییم، گاهی میشود که یک خانواده، هفت، هشت تا بچه دارند، این بچههایشان هر کدام در یک محیطی بزرگ شدهاند، هر کدام یک زبان خاص خودشان را دارند، هر کدام به نوعی، لحن صحبتی دارند، یک اصطلاحاتی را یاد گرفتهاند. اینها در اثر همین دوری مکانی، مثلاً فرض کنید، شهریها چون محیطشان کوچک بوده، دلیل نداشتند داد بزنند، کنار هم بودند ایستادند صحبت کردند. اما مثلاً در دهات، محیطها باصطلاح وسیع است اسم طرف را که صدا میکردند یک هوویی هم پشت سرش بفرستند که این به او برسد. این هوو حالا همهی شما میفهمید که من چه میگویم، مثلاً یا آخر آن را میکشند مثلاً اصغره، این را میکشند که این کلام کوتاه، به او نمیرسد یک چیزی پشت سر آن باید بیاندازند تا این به او برسد و باصطلاح بفهمد، در محیطهای کوچک اگر چنین کاری کنند بد است، در محیطهای بزرگ این کار را میکنند و باید هم بکنند.
همینها کم کم تغییر میدهد، در طول زمان صحبتها را تغییر میدهد و تفاوت صحبتها مربوط به حضرت آدم و حضرت حوا نیست، مربوط به خود ما است. الآن من خودم در ایران یادم است که هر شهری، به زبان محلی خودشان صحبت میکردند. اما الآن چون رفت و آمدها زیاد شده، همه یک نوع دارند صحبت میکنند. مثلا اگر من بخواهم به طرز مشهدی خودم صحبت کنم، همهی شما میخندید. مثلا یک لهجه اصفهانی بیاید، میبینید که انسان یک طور دیگر فکر میکند، لهجه یزدی یک طور دیگری فکر میکند. و حالا چون با هم قاطی شده، یک اندازهای زبانها به همدیگر نزدیک شده است. ولی در گذشته در اثر همین جدا بودن مردم از یکدیگر زبانها از هم دور میشده است. وصلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.