۹ شوال ۱۴۲۵ قمری
… تسامحی شد یا فرض کنید؛ فراموش شد یا نشد خمس را بدهند؛ در این صورت مِلک آنها است دیگر! خمس مِلک امام است! امام (صلوات الله علیه)- البته این در صورت مسامحه است!- امام علیهالصلاةوالسلام برای یک مورد موقتی؛ به اصطلاح این اجازه را میدهند که این خمس برای آنها حلال باشد.
اگر بخواهیم تشبیه کنیم مثلاً؛ یک کسی داخل مِلک یک فردی وارد شده است: انسان باید خیلی تنگنظر باشد که بگوید حالا تو با اشتباه وارد شدهای؛ من راضی نیستم! مگر اینقدر به من پول بدهی، اینقدر چه بکنی؛ از این صحبتها!…
یک چنین گذشتی از ناحیهی امام عصر ارواحنا فداه نسبت به بعضیها که غفلت میکنند یا مثلاً نمیتوانند خمس را بدهند یا فراموش میکنند، ازاین قبیل است! وإلّا آیه شریفه «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ» (أنفال/۴۱) این در جای خودش ثابت است، روایات زیادی به حد تواتر هست، که باید خمس را بدهند و اگر خمس را ندادند؛ چه اشکالاتی هست.
بالأخره مِلک امام است. یک پنجم: «لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ»، برای شش دسته این خمس مال آنها است، مِلک آنها است، لذا به خاطر این روایت؛ نمیشود اصل خمس را منکر شد؛ این روایت فقط در مورد مسامحه و اینها است…
سؤال: قدری جهت توجیه افراد عوام که از ما سؤال میکنند؛ توضیح بفرمایید تا ما بهتر بتوانیم به آنان پاسخ بدهیم؟
جواب: همین دیگر! این سؤال جداگانهای نیست؛ نه دیگر؛ خمس استثناء ندارد! خمس؛ استثناء ندارد که منظور این باشد که مراجع تقلید یا علما؛ – آنها همه؛ آنوقت خودشان را از علما میدانند، از مراجع میدانند! -خدمت شما عرض شود -خمس را برای خودشان حلال میدانند!
نه؛ آن مواردی که الآن خمس را استفاده میکنند به عنوان نیابت از امام است، یعنی به جای امام نشستهاند و پول را صرف -خدمت شما عرض شود که -افراد میکنند، صرف جایی که خود امام علیهالصلاةوالسلام خرج میکرد؛ میکنند، اینها نمیتوانند بگویند که این بر ما حلال است، ما هر کاری خواستیم بکنیم! -من دیدهام که عرض میکنم، -این روایت همین؛ اجمالی هست و این هم علما حمل بر همین جهت میکنند.
سؤال: در روایات آمده است که در ماه رمضان یا شبهای جمعه هزار هزار نفر از جهنم آزاد میشوند، اینها جزو چه دستههایی از عالم برزخ هستند و به چه دلیل آزاد میشوند؟ آیا از افرادِ در خواب رفته هستند؟
جواب: البته این؛ ظاهر آن؛ برای کسانی است که در دنیا زنده هستند! اصلاً به آنهایی که در عالم برزخ هستند و اینها انصراف ندارد یعنی از آنها منصرف است، افرادی هستند که در عالم دنیا هستند، خدای تعالی همان طوری که پیغمبر اکرم فرمود: یک ضیافتی دارد، ضیافت آن؛ سه مادّهی غذایی برای روح دارد: یکی مغفرت ، یکی رحمت ، یکی هم برکت است.
این مسأله دربارهی مغفرت او هست که سفره آن قدر وسعت دارد که در هر شبانهروزی یک میلیون جمعیت را در آن بخش از مغفرت خود؛ میبخشد.
آن بخش از غذای آن؛ این است که گنهکاران را میبخشد، حالا شرط اول این گنهکاران؛ این است که گنهکاری باشند که طالب مغفرت باشند، طالب آمرزش باشند، نه اینکه یک گنهکارهایی باشند که طالب مغفرت نباشند، طالب آمرزش نباشند! دقت کردید؟ باید طالب باشند.
مثل اینکه انسان یک مهمانی دعوت میشود، وقتی که انسان سر سفره نشسته است، میل به غذا ندارد، اشتها ندارد، مریض است، این طبعاً غذا نمیخورد، وقتی که غذا نخورد؛ از آن غذا استفاده نکرده است!
برکت آن هم همین طور است، رحمت آن هم همین طور است! رحمت دارای سه بخش: رحمت عام، رحمت خاص، رحمت خاصالخاص است.
اینها خود؛ باز به این سه بخش تقسیم میشود. برکت هم همین طور، بنابراین هزار هزار نفر؛ مربوط به عالم برزخ نیست! -حالا شما گفتید در ذهن من آمد که شاید مثلاً… ولی -ظاهر آن مربوط به همین دنیا است، چون ضیافةالله برای مردمی که در دنیا هستند میباشد.
حالا آنها دیگر جهنمهای آتش و جهنمهای معنوی است. بله؛ در این دنیا؛ کسی که نه برکت دارد، نه مورد رحمت پروردگار است، نه؛ به اصطلاح؛ مغفرتی شامل او میشود، این در جهنم است!
حالا اینجا منظور نویسنده این بوده است که خیال کردهاند: این مطلب که هزار هزار نفر را خدای تعالی از آتش جهنم آزاد میکند؛ مربوط به آن کسانی است که از دنیا رفتهاند! نه، مربوط به مردم همین دنیا است.
سؤال: شنیدهایم که در برخی از فیلمهای مستند که در تلویزیون هست؛ افرادی که اعتقادات صحیحی هم نداشتهاند و مُردهاند و زنده شدهاند؛ در عالم برزخ عذابی نداشتهاند، به حدی که آنها از زنده شدن ناراضی نبودهاند، این امر چگونه ممکن است؟
جواب: بله، این هست و تقریباً حدود بیست سال قبل؛ من هم در کتاب عالم عجیب أرواح همین طور چیزهایی را نوشتم. اولاً این افرادی که به دنیا برگشتهاند؛ اینها صددرصد نمُردهاند که به عذاب و به ناراحتی و به این طور چیزها برخورد بکنند!
یعنی فقط یک پردهای جلوی چشم آنها باز شده ، خدای تعالی اینها را برده است، یک مقداری بعضی برنامهها را به اینها نشان بدهد و آنها را برگرداند؛ برای زندهها خبر بیاورند، این است.
چون سابق میگفتند هیچ کس نرفته است از آن دنیا خبر بیاورد! حالا دورهی آخرالزمان است! یک عدهای میروند خبر میآورند و جدّاً این مسأله هست! به کافر و مسلمان و غیر مسلمان و این طور افراد هم کاری ندارد.
ممکن است یک آدم بسیار خوب، از اولیاء خدا، این طور مُردنی داشته باشد و خیلی چیزهای بدی ببیند! برای اینکه برای مردم خبر بیاورد که مُنذر باشد! به اصطلاح قرآن مُنذر باشد و ممکن هم هست یک آدم خیلی بدی بمیرد و از آن عالم خبر خوشی بیاورد، برای اینکه مردم را به آن عالم متوجه کند!
این مُردن؛ آن مُردن همیشگی نیست که به اصطلاح: بروند به حساب او برسند و برنامهی او را تنظیم کنند و اینها!
مثل این میماند که مثلاً فرض کنید: یک نفری در جلسهی امتحان خیلی خسته شده است، حالا چه امتحان خود را خوب بدهد و چه امتحان خود را بد بدهد! برود بیرون، یک هوایی بخورد و باز سر جلسهی امتحان برگردد، این است!
این رفتن و برگشتنها هیچ دلیل بر این نمیشود که آنچه او دیده است؛ همان واقعیتی است که برای همهی ما هم خواهد بود! دقت کردید؟ این؛ دلیل بر این جهت نمیشود!…
خیلی از کفار هستند چیزهایی دیدهاند و مشاهداتی کردهاند و آمدهاند در دنیا به مردم گفتهاند؛ خیلی هم چیز خوبی دیدهاند!
مثلاً همین فلاماریون؛ سرعت سیر روح را برای ما توضیح داده و ذهن ما واقعاً منتقل شده است که سرعت سیر روح خیلی از سرعت نور بیشتر است! به جهت اینکه: مثلاً جایی که -این نور هفتاد سال طول میکشد، طبعاً -هفتاد سال نوری، طول میکشد که این نور به آسمان برسد؛ او در آسمان در یک لحظه به آنجا رفته است و علت آن هم این است که هر چیزی که لطیفتر باشد؛ سرعت سیر آن بیشتر است!
یعنی مثلاً هوا لطافت نور را ندارد، میبینیم صدایی که در یک جا بلند میشود و ما داریم میبینیم؛ نور چشم ما و نور آن؛ به ما زودتر میرسد تا صدای آن که داخل امواج هوا میافتد! چرا؟ به جهت اینکه نور از هوا لطیفتر است و باز روح شاید هزاران برابر از نور لطیفتر است!
مثلاً نور از شیشه عبور میکند ولی هوا از شیشه نمیتواند عبور بکند و روح آنقدر لطیف است که از دیوار قطور که هیچ، شاید از کرهی زمین هم بتواند عبور بکند!… به دلیل همان لطافت آن و شدت لطافت آن است…
بنابراین اینها رفتهاند و برگشتهاند و برای ما یک خبرهای جزئی آوردهاند و تواتر آن هم نشانگر این است که این خبرها درست است و آنها هم برای ابد نرفتهاند! اگر برای ابد میرفتند؛ صورتحساب جلوی آنها میگذاشتند، به حساب آنها رسیدگی میکردند و خواهی نخواهی نوبت جزای أعمال آنها میرسید: اگر کافر بودند مسیری داشتند، اگر مؤمن بودند مسیر دیگری داشتند!
وإلّا کسی که برای ابد میمیرد و دیگر در دنیا نمیخواهد بیاید، این؛ به محض اینکه میمیرد؛ اصلا اگر از اولیاء خدا باشد با یک چشم بر هم زدن او را به آسمان چهارم میبرند. دیگر بیاید بالا و -همین هفته میگفت:…- بدن یک عده کشتههایی که در زمین افتادهاند آنها را ببیند و باز یک جای دیگر برود و… اینها دیگر در کار اولیاء خدا نیست!…
آنهایی هم که خواب میروند که خواب هستند؛ هیچ چیز نمیبینند. آنهایی هم که در عذاب هستند؛ باز در عذاب هستند؛ باز هیچ. آنهایی که به اصطلاح؛ برمیگردند و برای ما نقل میکنند یعنی خدای تعالی این را میخواهد؛ همان طوری که به وسیلهی عُزیر این کار را کرد؛ به وسیلهی اصحاب کهف این کار را کرد؛ میخواهند: اجمالی به ما خبر بدهند که عالم آخرتی هست و این از مسائل بسیار مهم است.
از نظر خدای تعالی بعد از مبدأ، اعتقاد به ذات مقدس پروردگار؛ مهمترین چیزی که برای یک انسان لازم است؛ معاد است که باید اعتقاد داشته باشد و این را هم خدا خیلی اصرار دارد که اعتقاد داشته باشید.
حتی «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»(بقره/۶۲)؛ این دستهجات مختلف: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ» حتی پیغمبر و علی بن ابیطالب و امام زمان و اینها را در این میان نیاورید، چون اگر این دو چیز را ما خوب معتقد شدیم؛ بالطبع به آنها معتقد خواهیم شد، خودبهخود اعتقاد پیدا خواهیم کرد!
-حالا عُزیر را که خدا برای این جهت انتخاب کرده: به خاطر کمالات روحی او نبودهاست، به خاطر اینکه این از اولیاء خدا هست یا نیست؛ نبوده! عُزیر آدم خوبی بوده ولی خب؛ بالأخره برای روز قیامت تردید داشتهاست که حالا مثلاً چطور میشود این همه جمعیت را خدا دومرتبه زنده بکند؟!
خدای تعالی میخواهد از عالم بعد از این عالم به یک وسیلهای به مردم خبر بدهد و آن را قطعی کند: «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ»( بقره/۴) بشوند! اینطوری.
البته کسی که مستضعف است؛ طبعاً جزو مستضعفین است و مستضعفین مستثنی هستند. آخر، چون بعضی از آنها مستضعف نیستند، مثلاً خیلی از دانشمندان هستند که در همه علوم فرو رفتهاند، در دین خود که مهمتر بوده است بیاعتنایی و بیتوجهی کردهاند! اینها آخر مردم معمولی نیستند؛ ببینید مثلاً من همین هفته دو نفر را دیدم، -این یک قدری جواب کتاب خودم هست؛ اما باز آن را میگویم: -این دو نفر رفتند به عنوان اینکه شهید بشوند، اینها که خوب هستند، از آن عالم؛ آنچه خبر آوردهاند؛ فقط این مطلب استقلال روح است.
من در یکی از سخنهای روز که این شبها گذاشتهام؛ همین را هم نوشتهام. ببینید؛ آن مطلبی که در مسأله مهم است؛ این است که روح استقلال دارد و روح غیر از بدن است، روح با مُردن بدن؛ نمیمیرد: «إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا» (مؤمنون/۳۷) نیست! خدای تعالی میخواهد این را بفهماند.
حالا بعد از آن چه خبر میشود، اگر بخواهد تا آخر…! برای اینکه دیگر در دنیا برنمیگردند! اینطوری است دیگر! اگر بخواهد همهی عالم برزخ را ببیند، قیامت را هم ببیند، بهشت را هم ببیند، بعد بخواهد بیاید…! این که اصلاً غلط است، خُلف است!
سؤال: چطوری میشود بیداری را حفظ کرد که انسان دائماً بیدار باشد، چون انسان لحظهای و موقت بیدار میشود و بعد از آن باز به خواب میرود؟
جواب: اگر انسان؛ بیدار واقعی بشود، معنای بیداری این است که انسان بفهمد که در چه موقعیتی واقع شده است و چه وضعی در آینده در انتظار او است و چرا خلق شده است و کجا باید برود، همان «رحم اللّه إمرء أعدَّ لنفسه و استعدَّ لرمسه و عَلِمَ من أین و فی أین و إلی أین» (شرح أصول الکافی ملاصدرا، ج۱، ص۵۷۱) (الوافی، ج۱، ص ۱۱۶) این معنای بیداری است.
اگر کسی واقعاً بیدار بشود؛ عیناً مثل کسی است که در وسط یک بیابان مخوفی به خواب رفته است: به خواب رفته است و هزار نوع خطر هم در اطراف او هست! حالا خطرها را هم تا زمانیکه خواب است که نمیفهمد! وقتی بیدار شد متوجه خطرها میشود؛ این دیگر محال است دومرتبه همانجا سر خود را بگذارد و بخوابد!
پس اگر میخواهد بیداری او دائمی باشد؛ باید شناخت او، معرفت او، آنچه که برای او خلق شده است، آنچه که در انتظار او هست، همهی آنها را همیشه جلوی چشم خود بداند، هر چقدر هم خواب او را فرا بگیرد؛ به خواب نمیرود!
یعنی شما الآن در یک بیابانی ببینید که چند تا گرگ آن طرف ایستادهاند، یک افعی این طرف ایستاده است، یک مُشت نعمتهای خوب دور از شما؛ آن طرف است، شما اینجا تشنه و گرسنه! باز هم بخوابید!! اصلاً دیوانه هم چنین کاری نمیکند، یعنی دیوانهی دیوانه هم از این وضع فرار میکند! یعنی بیدار بشود و بفهمد اینطور است!
ما جهنم به آن عجیبی، قبر به آن وضع، که «حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ»( بحار الأنوار، ج ۶، ص ۲۱۴)؛ بهشت به آن خوبی، نمیدانم؛ آیندهی به آن زیبایی و مرگ هم حتمی است، این خوابیدن او!! دیگر فکر میکنم از دیوانه هم دیوانهتر است! اگر انسان فکر داشته باشد؛ هیچ وقت به خواب نمیرود و بیداری او هم دائمی میشود. روی مسائل آیندهی خود؛ قیامت خود باید فکر بکند.
سؤال: فرق بین برداشت قرآن و تفسیر به رأی را بیان فرمایید؟
جواب: برداشت؛ همان تدبری است که در قرآن دستور دادهاند.
خوب سؤالی است؛ تدبری که در قرآن دستور دادهاند؛ شما از همین ظاهر آیه چه میفهمید؟ هیچ احتیاجی به تفسیر هم ندارد! «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ، إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/۳-۱) از این چه میفهمید؟
یک سطلی داخل آب انداختهاید؛ آب مسلّم، شما هم تشنه! حالا دیگر أعماق این آب آیا مروارید دارد یا ندارد؟! آیا جواهراتی آنجا هست یا نیست؟! زیر آن مثلاً گاز هست، نفت هست یا نیست؟! اینها به شما مربوط نیست! اگر تلاش هم بکنید بیخود است، شما هم حق تلاش ندارید! اما به قدر تشنگی از آب دریا باید چشید!
شما یک سطل داخل دریا یا داخل چاه میاندازید؛ یک قدری آب بالا میآورید؛ آب که مسلّم است: این قرآن نور است، شما هم نیاز دارید، تشنهی این هستید؛ خب بردارید!
میگوید: «وَ الْعَصْرِ»؛ حالا عصر چه است؟ باید به تفسیر مراجعه کرد، برای شما هم لازم نیست! إجمالاً؛ این یک چیزی است که خدای تعالی به آن قسم خورده است، یک چیزی این طوری است، حالا هرچه هست! -ببینید میخواهم فرق بین برداشت و تفسیر را عرض کنم. –«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» ما همین برداشتهایی که در همین آیات داریم، خود من میتوانم به تفاسیر مختلف مراجعه بکنم و حتی همان کلمات اهلبیت را بنویسم؛ ولی نمیکنم: برداشت است! یعنی یک سطل داخل چاه انداختهایم، یک قدری آب برای رفع تشنگی خودمان بالا آوردهایم، تدبر کردهایم، تفاوت آن با تفسیری که بگوییم مقصود اصلی خدا این است؛ خیلی است! ما حق هم نداریم دخالت کنیم! باید آنهایی دخالت داشته باشند که «وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (آل عمران/۷)؛ سنّیها «إِلاَّ اللَّهُ» را وقف میکنند؛ میگویند: «ما یعْلَمُ تَفسیرَهُ إِلاَّ اللَّهُ» یعنی حتی «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ»، وصل به بعد میکنند ولی ما میگوییم فرقی نمیکند: اگر تأویل قرآن را فقط خدا میداند و هیچکس نمیتواند بداند! پس چرا خدا قرآن را برای ما فقط فرستاده است؟! حتماً یک نفری، دو نفری، پیغمبر اکرم، ائمهی اطهار میدانند!
اگر «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ عطف به «وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» باشد که حرف ما است! راسخون یعنی آنهایی که در علم فرو رفتهاند، آنهایی که میتوانند اجتهاد بکنند، آنهایی که میتوانند از علم امامت خود استفاده بکنند، آنهایی که در روایات میتوانند غور کنند و روایات را کنار آیات بگذارند و آنها تأویل قرآن را میدانند!
بنابراین برداشت با تفسیر، تأویل؛ فرق میکند. برداشت همان مقداری است که ما فعلاً از آن؛ نیاز داریم و اگر به نفت و گاز و مروارید و جواهرات هم نیاز داشته باشیم؛ باید شخص دیگری برود غواصی بکند و برای ما بیرون بیاورد و فرق آن هم این است که ما حق نداریم غواصی بکنیم، ما حق نداریم در آب فرو برویم، ما حق نداریم برویم خودمان از زیر دریا گاز دربیاوریم! فقط به این اندازه حق داریم که در این آب دریا یک آبتنی بکنیم و یا یک مقداری از این آب برداریم.
بنابراین میگویم: عصر؛ هر چه هست! ما این را میدانیم که خدا قسم خورده است که انسان در خُسران است؛ مگر کسانی که ایمان آوردهاند! حالا عصر چیست، این دیگر تفسیر است! یعنی گفتی: عصر، عصر ظهور امام زمان است! تفسیر است؛ عصر زمان غیبت است! تفسیر است؛ عصر زمان ظهور اسلام است! تفسیر است! اینها دیگر تفسیر است؛ یا باید امام فرموده باشد.. البته به اعتقاد من؛ این است که حتماً ائمه علیهم الصلاة و السلام تفسیر کرده باشند، «إِنَّمَا یعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» (الکافی، ج ۸، ص ۳۱۲) قرآن را کسی میفهمد که به او خطاب شده است.
اگر شما؛ غیر ظاهر، همین که ظاهر هست غیر از این در عمق آن فرو رفتید، یک چیزی از کف خواستی برداری، غیر از آن چیزی که همه برمیدارند، متوجه شدید، آن دیگر تفسیر میشود؛ آن دیگر برداشت نیست، میگویم آن تفسیر است؛ مرز آن همین است دیگر، -خیلی توضیح دادم، نمیدانم، -ببینید میگوید «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ»؛ الآن این را ترجمه بکنید، برداشتی داشته باشید! من از این به بعد… چون خدا قسم خورده! میگویید به چه چیزی قسم خورده؟ به هر چیزی قسم خورده! قسم خورده است! معنای آن معلوم است! یعنی قسم! حالا عصر چه چیزی هست؟! آن دیگر تفسیر است! باید تفسیر بشود. شما از پیش خود نمیتوانید بگویید عصر!… دیدم یک کسی دارد میگوید عصر یعنی فشار! قسم به فشارهای روزگار! حالا ممکن است منظور از عصر؛ فشار زمان ظهور باشد! فشار زمان غیبت باشد! چون روایت دارد، اما ما نمیتوانیم بگوییم: حالا طلبکار بالای سر ما آمده است و پول خود را میخواهد؛ بگوییم خدا به این قسم خورده است!! غلط است! تفسیر به رأی؛ همین است.
تفسیر قطعاً با روایات معصومین صلوات الله علیهم طبیق میکند، باید تطبیق بکند؛ به دو مقاله مراجعه بکنید من کیفیت تفسیر قرآن را عرض کردم و آنها بحثهای دیگر است، حالا برای تفسیر آن باید به مفسرین، برای تأویل آن باید به ائمهی اطهار و اهل ذکر مراجعه بشود. اینها بحثهای مختلفی دارد. ما یک تعبیر داریم، یک تفسیر داریم، یک برداشت داریم، یک توضیح داریم، یا شأن نزول فلان و اینها که همهی اینها بحث دارد. یک چیزهای مختلفی در قرآن هست که -فقط این سؤال از ما در این مطلب است؛ و همین جایی که ما سپر میگیریم شما شمشیر بزنید!.. -اینجا سؤال فرق بین تأویل و تفسیر را پرسیدهاند…
سؤال: برخی از احکام در رسالههای توضیحالمسائل وجود دارد که اگر مکلف بخواهد به آنها عمل کند دچار وسواس میشود! مانند اینکه اگر شک کند وضو گرفته است یا نه، باید وضو بگیرد یا اگر شک کند استبراء کرده است یا نه، باید استبراء کند. در این باره توضیح دهید.
جواب: البته آن کسی که شیطان را روی دوش خود سوار کرده است، دچار وسواس میشود! وإلّا اگر انسان شک کند که وضو گرفته یا وضو نگرفته است، البته انسان مسبوق به نداشتن وضو باشد؛ استصحاب میگوید که بگو وضو نداری و وضو بگیر! کجای آن انسان را به وسواس مبتلا میکند؟! حالا تو وقتی که مدام شکاک شدهای و آن چیزی که خدا گفته است نکن، تو انجام میدهی و به اصطلاح انسان یک پالانی را روی دوش خود گذاشته است؛ به آقای شیطان هم مدام اصرار میکند بفرمایید سوار شوید؛ سوار هم میشود و بعد افسار تو را در دست میگیرد و این طرف و آن طرف میکشد، آن دیگر مربوط به رسالهها نیست!
رساله میگوید که تو الآن وضو گرفتهای یا نگرفتهای؟ میگویی وضو گرفتهام، نمیدانم آن را باطل کردهام یا نه! بگو آن را باطل نکردهام!
میگوید به یاد ندارم وضو گرفته باشم ولی مستراح رفتن خود را به یاد دارم! بگو وضو ندارم. این که خیلی ساده و واضح است!
در مورد استبراء هم همینطور، استبراء البته یک کار مستحبی است که انسان باید انجام بدهد و دیگر آن را اگر به شک بیفتد که خیلی…؛ التماس دعا. اگر سؤالکننده هست و بیشتر از این میخواهد؛ یعنی یک مواردی پیش میآید که ممکن است انسان دچار اشکال بشود، یعنی اگر استبراء نکرد، -البته همینجا هم فتوا مختلف است، بحثی است، چون نمیخواستم در آن وارد بشوم حالا عرض میکنم ولی در عین حال توصیه نمیکنم، استبراء نکرد -و آب لزج وذی؛ مذی؛ ودی؛ از اینها بیرون آمد، اگر استبراء نکرده باشد؛ آن آب نجس است، فقط همین. اگر استبراء کرده باشد؛ آن آب پاک است!
تازه در همین هم؛ فتوا فرق میکند، اگر بولی که در داخل بدن است؛ چون انسان آن بولی که بیرون آمده که شُسته است! درست؟! آن چیزی که در داخل است که پاک است، بول در داخل بدن؛ پاک است! خون هم در داخل بدن پاک است! وإلّا ما بیشتر از یک دِرهم؛ حق خون در بدن خود نداریم!!
بول هم همین طور: الآن شما خیلی هم بول دارید و میدانید هم که تا مینشینید یک مقدار زیادی بول از شما خارج میشود! پس اینجا هم نمیتوانید نماز بخوانید؟! نجس هستید؟! نه!
در داخل پاک است، در خارج وقتی آمد نجس میشود! آن بولی که خارج شده و سر حشفه بولی شده است؛ آن را که شُستهاید، آن هم که در داخل است که پاک است! حالا اگر یک آبی از اینجا عبور کرد، چه میشود؟!
میخواهم بگویم میشود روی اینها «إن قلت» و «قلت» کرد، حالا در مقام فتوا و بحث فقهی نیستیم؛ آقایان اکثراً میگویند اگر آن آب آمد؛ چون شاید نظر آنها این است که بول در داخل حشفه هم نجس است، شاید از این جهت میگویند این نجس میکند یا مثلاً انسان خودش را نشُسته باشد!!
وإلّا خون داخل دهان اگر به لب شما نرسد پاک است! بول در داخل بدن؛ از انسان بیرون نیاید؛ پاک است! حتی انسان گاهی احساس میکند نزدیک آمده ولی بیرون نریخته است، با همان نماز میخواند!
حالا اینها عرض کردم بحثهای فقهی است که نمیتوانیم زیاد در آن وارد بشویم.
سؤال: برای تشخیص مراحل تقوا نشانههایی بیان کردید، تشخیص ایمان چگونه است؟ ما چگونه بفهمیم درجات ایمان ما چیست؟
جواب: سؤال بدی نیست. ایمان به معنای این است که انسان؛ آرامشی در دل او پیدا بشود. منتها آرامش تا یک حدی پیدا میشود و گاهی ایمان انسان مستقر است؛ گاهی مستودع است. گاهی هم هست که مستقر است ولی آن آرامش صددرصد را ندارد! و ایمان درجاتی دارد.
درجات ایمان از همین مسلمانی همهی ما شروع میشود تا به جایی میرسد که انسان یک حالتی پیدا میکند مثل اینکه تمام بهشت و جهنمی که حالا میلیاردها سال بعد؛ شاید بخواهد آغاز بشود؛ از همین الآن دارد میبیند! میبیند؛ با چشم دل!
شما الآن ببینید: مثلاً شما به بودن مکهای در دنیا اعتقاد دارید! مکهای هست، ایمان هم دارید، دلیل آن این است که هواپیما سوار میشوید و میروید آنجا مینشینید، دقت کردید؟ این ایمان خوبی است!
الآن روز است، ایمان است، ایمان کاملی است! ولی گاهی در یک اتاق تاریکی قرار دارید، یک روشنایی از بیرون زده است، نمیدانید این مربوط به چراغ است؛ شب و روز هم از دست شما در رفته است؛ نمیدانید مربوط به چراغ است یا مربوط به خورشید است. بر مبنای یک حسابهایی میگویید که مربوط به خورشید است، پس دیگر روز است! یقین کامل ندارید! ایمان کامل ندارید! یعنی یقین ندارید! اینجا ایمان شما به اینکه الآن روز است؛ ضعیف است!
یک وقت هست که نه؛ رفتهاید و پرده را هم عقب زدهاید و همه جا ر ا هم پس و پیش کردهاید؛ میبینید نه واقعاً روز است! اینجا ایمان شما مستقر میشود!
ایمان مستقر؛ همان است که شما را هر کاری بکنند ایمان شما از بین نمیرود! اما گاهی هم انسان لمس میکند، همانچه را که معتقد است؛ لمس میکند! یعنی آن را احساس میکند، میبیند!
حضرت ابراهیم علیه السلام؛ خدا به او میگوید: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ»(بقره/۲۶۰)، آیا ایمان نداری؟! میگوید: «بَلی»! پس حضرت ابراهیم ایمان داشت که خدا چگونه مُرده زنده میکند! -بله؟… –«ولکن لِیطْمَئِنَّ قَلْبی».
الآن شما اینجا یقین دارید که خدا قدرت دارد: کور بینا بشود! همهی ماها کور بودیم؛ بینا شدیم! اما اگر الان یک کوری را بیاورند اینجا؛ یک کسی یک دعایی بخواند؛ فوراً بینا بشود، ببینید چه اندازه فرق میکند!! همان فرق؛ ایمان کامل است! همان؛ اطمینان صددرصد است.
ایمان انسان وقتی آن طور شد؛ مثل ایمان سلمان میشود و ایمان او در درجهی بالا است و اگر؛ نه، ضعیف بود! مثل ایمان الان امثال ما! قبل از دیدن اینکه ما ببینیم یک کوری شفاء پیدا میکند! ممکن است این ایمان او قوی باشد و حتی درجات بالای ایمان هم باشد اما انسان آن اطمینانی که لمس کرده باشد، آن را ندارد!
بنابراین مراحل ایمان همین طور که مثال زدم؛ تا پایان آن فرق میکند! پایان آن؛ مثل این است که الان روز است! الآن ما ایمان داریم که روز است! الآن اگر صدهزار نفر هم بیایند بگویند شب است، شما میگویید نه آقا روز است! مگر روز چیست؟! همین است!
همین روز را!… همهی ما یقین داریم که خدا میتواند کور را شفاء بدهد! اگر بگوییم نمیتواند که اصلاً کافر هستیم! قدرت خدا را زیر سؤال بردهایم!! اما وقتی که ببینیم کوری شفاء پیدا کرد یک طور دیگری میشویم!! دقت کردید؟
میخواهم جریان حضرت ابراهیم را بگویم -که ضمناً شبههای که راجع به حضرت ابراهیم هست این را دفع کنم -که حضرت ابراهیم ایمان داشت، ایمان او هم به همان حدی بود که ایشان باید داشته باشد، یعنی یقیناً از ایمان سلمان کمتر نبود! اما چرا گفت که «رَبِّ أَرِنی کیفَ تُحْی الْمَوْتی» که مُرده را چطور زنده میکنی؟ خدا هم فرمود: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ»، آیا ایمان نداری؟! گفت: ایمان دارم! -ببینید مثل همهی ما؛ ایمان داریم که خدا میتواند کور را شفاء بدهد! –«وَلکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبی» و این ایمان من آرامش پیدا بکند، آنطوری که حضرت ابراهیم میخواست مستقر بشود! یعنی همهی ما هم میخواهیم، عرض کردم، مثال زدم، گفتم الآن جلوی چشم ما یک سرطانی اینجا افتاده است، نزدیک است بمیرد، دکترها هم گفتهاند این دیگر خوب نمیشود؛ همینجا این یک دفعه خوب بشود! ما چه حالی پیدا میکنیم؟ با حال الآن ما فرق میکند! حضرت ابراهیم همان را میخواست.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.