۱۱ شوال ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

سؤال: در یكی از جلسات در مورد كارهای زن و مرد فرمودید خیلی از كارها، برای زن‌ها است كه مردها انجام می‌دهند و بالعكس. خواهشمند است حدود كارهای زن‌ها و مردها را به صورت مفصل‌تری بیان فرمایید.

جواب: ما اگر بخواهیم جواب همین یك سؤال را بدهیم، این جلسه كم است، جلسه بعدی هم باید داشته باشیم. إجمالاً به طوری كه این سؤال بی‌جواب نمانده باشد، این است كه در یكی از جلساتی كه برای خانم‌ها هم بود ما گفتیم اگر زن‌های كار خود را بكنند و مردها هم كار خود را بكنند، زن محبوبه الهی است و ما آن موقع در حدود شانزده امتیاز برای خانمها نسبت به مردها یادداشت كردیم و گفتیم كه آن‌ها بر مردها امتیاز دارند. كار خود خانم‌ها كه باید خود آن‌ها انجام بدهند و به همان كار بپردازند، این است كه نسبت به شوهر، به پدر و مادر، به فرزند مهربان باشند و فرزندان خود را تربیت كنند و هر نوع مهربانی كه ممكن است باید داشته باشند. كارهای مرد هم باید كارهای سختی است كه اختصاص به مرد دارد، كه زن‌ها غالباً یا نمی توانند و یا برای آن‌ها سخت است از عهده این كارها بربیایند، حتی در ممالكی كه بین زن و مرد، یعنی زن و مرد را از هم جدا نكردند و هر كدام را برای كاری اختصاص ندادند، فطرت و وضع خود زن‌ها به همان جهتی كه نمی‌شده است، نرفتند و مردها هم رفتند. مثلاً ما الآن در بین زن‌ها اگر یكی دو تا مخترع داشته باشیم، ولی بیشتر اختراعات را مردها كردند، بقیه اختراعات را مردها كردند. كارهای سنگین، مثل بنایی، مثل آهنگری، مثل ماشین‌سازی، كارهایی كه یك مقداری سخت است، این‌ها را نمی‌توانند زن‌ها انجام بدهند، نه اینكه در ایران انجام نشده باشد، بلكه در تمام دنیا این‌طوری بوده است كه زن‌ها یك كارهایی را باید بكنند كه باز مردها نمی‌توانند بكنند. شماها فكر می‌كنید كه، یعنی زن‌ها فكر می‌كنند این كه می‌گوییم در خانه بنشینید و بچه‌داری بكنید، یك كار پستی به آن‌ها دادیم، بزرگترین كار و پُراهمیت‌ترین كار است. حضرت آسیه یك بچه، آن هم بچه غیر را، بچه خود او هم نبود، بچه غیر را تحت تكفل گرفت، حالا از نظر مثلاً معنوی نمی‌گوییم او را تربیت كرد، ولی از نظر ظاهری او را تربیت كرد، مواظبت كرد، فرعون او را نكُشد، مواظبت كرد كه غذای او دیر نشود، مثلاً به خطرات نزدیك نشود، این كارها را كه كرد، برای همین یك كار،‌ آن هم یك بچه تربیت كردن، آن‌قدر ارزش پیدا كرد كه خدای تعالی با اشاره حالات آن را در قرآن گفته است و حتی یكی از چهار زن محترمه قبل از فاطمه زهرا بوده است، كار بسیار مهم است و به عكس تربیت نكردن بچه كار بسیار خطرناكی است. یك وقتی من در تلویزیون دیدم كه از زنی پرسیدند: تو خانه‌داری هم می‌كنی؟ با كمال افتخار می‌گفت: نه خانه‌داری نمی‌كنم، ‌این‌طور كارها را من نمی‌كنم. این را هم بدانید مردهای تزكیه نشده زن‌ها را می‌خواستند استعمار كنند و این مطالب را در مغز آن‌ها فرو كردند كه این كار پست است، اگر رفتی در بیمارستان یك مریضی را تر و خشك كردی، او را شست‌وشو دادی، این كار خیلی افتخارآمیز است‌ و حتی روز تولد حضرت زینب را روز پرستار می‌گویند. عُقلا می‌دانند كه كدام یكی، بچه خود را پذیرایی كند بهتر است یا یك مردِ مریضِ نامحرمی را كه در بیمارستان هست. بنابراین كارهایی كه برای مردها است، برای هر مردی مشخص است و برای زن‌ها هم كارهای آن‌ها مشخص است، اسلام هم مشخص كرده است، به بهترین زن‌هایی كه از نظر موقعیت، از نظر ایمان آن‌ها كار ندارم، از نظر موقعیت، بهترین زن‌هایی كه در عالم بودند زن‌های پیغمبر بودند. اصلاً دیگر زنی، شوهری بهتر از پیغمبر نمی‌تواند داشته باشد. موقعیت بسیار بالایی است، خدای تعالی به آن‌ها می‌گوید: « وَ قَرْنَ فی‏ بُیوتِكُنَّ » (احزاب/33) شما در خانه‌های خود بنشینید، صدای خود را طوری بلند نكنید كه « فَیطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ » (احزاب/32) از نظر موقعیت، حالا یك وقت نگویید كه فلانی عائشه و حفصه و این‌ها را خیلی تعریف كرده است و گفته است بهترین موقعیت را داشتند و همین‌هایی كه بهترین موقعیت را داشتند اگر كار بد بكنند، خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: اگر شما یك كار بدی بكنید دوبرابر عذاب می‌كشید،‌ چون « لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ » شما مثل زن‌های دیگر نیستید. اگر كه تقوا داشته باشید دوبرابر اجر دارید، پس معلوم است موقعیت خیلی بالایی است و در این موقعیت نگفته است كه پس حالا كه شما زن‌های به این خوبی هستید و موقعیت خوبی دارید تقوا هم داشته باشید و بیایید بشوید مثلاً رئیس جمهور، نگفتند. یا خلیفه پیغمبر، اگر بنا بود كه زن در جامعه وارد بشود، در اجتماع وارد بشود، بهتر است از هر جهت، ممكن است از نظر علم و عصمت فاطمه زهرا از علی بن ابیطالب بالاتر نباشد، ولی از نظر اینكه فرزند پیغمبر است، یك مقداری جلوتر است، حضرت زهرا را خلیفه خود قرار می‌داد.

 

سؤال: در پاسخ به سؤالی كه روز گذشته فرمودید طبق روایتی غیب آن چیزی است كه خلق نشده است، آیا پس با این وصف آیا معنی مخالف غیب چیزی است كه خلق شده است؟

جواب:‌ اولاً ما نگفتیم غیب آن چیزی است كه خلق نشده است،‌ دقت كردید؟ غیب برای خدا آن چیزی است كه خلق نشده است، نه اینكه برای ما! همه چیز، الآن غیر از این اتاق، بقیه همه غیب است، چه گذشته، چه آینده، چه همین الآن غیب است، این را من نگفتم، به من نسبت دادند، اكثر شما بودید.

 

سؤال: و این معنا در رابطه با علم كه یك چیزی به چه صورت قابل توضیح است؟ چون كه علم قابل خلق شدن یا نشدن نیست. كه بگوییم این علم چون خلق نشده است غیب است و آیا درست است كه بگوییم برای خداوند آن چیزی كه خلق نشده است غیب است؟ و اینكه خداوند به پیامبر خود فرمود بگو من غیب نمی‌دانم مربوط به خلق یك شیء است یا خود آن چیزی كه قرار است خلق شود؛ برای پیغمبر غیب می‌باشد؟

 

جواب: نمی‌دانم منظور ایشان چیست. آن علمی كه به ما داده شده است خلق شده است، معلومات است و علم ذاتی نیست، كه علم خدا باشد كه خلق نشده باشد، یعنی خدای تعالی، الآن هم كه من دارم برای شما یك چیزی می‌گویم در شما یك حقیقتی را ایجاد می‌كنم، در شما نبود ایجاد شد، همه این‌ها خلق است.

وقتی چیزی نیست غیب است دیگر، غیب‌تر از چیزی كه وجود ندارد؛ چه چیزی می‌تواند باشد؟ بر فرض غیب نباشد، خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » (انعام/73) یعنی چه؟ ما داریم زحمت می‌كشیم كه « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » را معنا كنیم. امام فرمود: آنچه كه هست غیب نیست، شهود است و آنچه كه نیست غیب است، غیب است دیگر، منتها خدا بر آن عالِم است.

بله، آنچه كه در آینده می‌خواهد خلق بشود، دیروز هم عرض كردم، إن‌شاءالله دوستان خوب گوش بدهند، با تمام دقت، این جنبه جلسه پاسخ به سؤالات در كانون را این‌جا ندارد، این‌جا یك عده دوستان خودمانی هستند و می‌خواهیم رشدی در روحیات آن‌ها داده بشود، نمی‌خواهیم یك مطالبی را مدام تكرار بكنیم. دیروز من عرض كردم كه آنچه كه خلق نشده است غیب هست، هم برای خدا غیب است، هم برای ما غیب است، هم برای پیغمبر غیب است، ولی یك دسته آن را چون خدا وعده كرده است « إِنَّ اللَّهَ لا یخْلِفُ الْمیعادَ » (آل‌عمران/9) جزو وعده‌های الهی است، ما می‌دانیم و حتماً خواهد شد و باز هم غیب هست. یك دسته آن هم آن‌طور است كه مربوط به تكوینیات است مخصوصاً، كه دست خدا باز است و می‌تواند آن را عوض كند و چون می‌تواند آن را عوض كند و عوض می‌كند، خیلی هم اتفاق افتاده است كه عوض كرده است، من مكرر عرض كردم ظهور حضرت ولیعصر أرواحنافداه روز وفات امام حسن عسگری بوده است، اصلاً روز ظهور آن روز بوده است. بعد هرچه كه تأخیر شده است شاید لحظه به لحظه، ساعت به ساعت، این‌ها یك علتی پیدا كرده است كه تأخیر شده است. از آن علل ما هیچ اطلاعی نداریم، خود امام زمان علیه‌السلام هم اطلاع ندارد، لذا از لحظه ظهور خود اطلاعی ندارد، همه چیز دست خدا است « یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ » (رعد/39) صریح قرآن است، خدا محو می‌كند آنچه كه هست و آنچه كه می‌خواهد ثابت نگه می‌دارد و این مسئله جای حرف ندارد.

سوال: آیا در مورد بهشت ممکن تغییری ایجاد شود؟

جواب: نه دیگر، وعده ها نه، وعده‌های الهی نه. لذا همین‌جا در خصوص ظهور حضرت خدا وعده كرده است كه دنیا را پُر از عدل و داد كند به وسیله وجود مقدس حضرت ولیعصر،‌ این تخلف ندارد، حتی روایت دارد كه ولو از عمر دنیا یك روز مانده باشد خدای تعالی « لطوّله اللَّه » خدا آن را طولانی می‌كند تا حضرت ظهور كند، اما درباره اینكه چه موقع است، ‌این دیگر مورد بداء است، وعده هم نكرده است كه ما در چه روزی حضرت ولیعصر را ظاهر می‌كنیم.

 

سؤال: آیا كظم‌ غیظ با كنترل غضب تفاوت دارد یا نه؟

جواب: كظم در واقع همان كنترل است، یعنی انسان غیظ می‌كند، عصبانی می‌شود، ولی به خاطر تقوایی كه دارد خود را كنترل می‌كند. در خصوص حضرت كاظم علیه‌السلام كه ایشان البته سؤال نكردند، ولی طبعاً این سؤال پیش می‌آید كه حضرت كاظم علیه‌السلام چرا غیظ داشتند؟ اگر غیظ داشتند و خوب بوده است، چون غضب و غیظ خوب است، مثل گاز می‌ماند كه در لوله است، باید باشد، خدای تعالی هم غضب دارد « إِنَّ اللَّهَ یغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ » (بحارالأنوار/ج‏21-ص279) معلوم است كه هم فاطمه زهرا غضب دارد و هم خدای تعالی. به اصطلاح در این لوله گاز، باید گاز باشد، حرفی نیست، منتها باید بعضی جاها انسان این گاز را ببندد، الآن تابستان است، هوای قم هم گرم، شما گاز را هم باز كنید در بخاری، انسان را می‌كُشد. كنترل غضب باید برای اهل تقوا باشد. حضرت موسی بن جعفر ‌علیه‌السلام كه كاظم هستند، طبعاً غضب داشتند، حالا اگر غضب هست باید اظهار بشود، در بعضی جاها باید بگذاری، در زمستان بخاری را باید روشن كرد، باید آن گاز را رها كرد، گاهی می‌شود به صورت تقیه، یعنی یك نفری این‌جا نشسته است، زمستان هم هست، سرد هم هست، باید هم حتماً گاز بیاید در بخاری، می‌گوید اگر دست به گاز بزنی، باید همین‌جا بنشینی، بلرزی و دست به لوله گاز نزنی وإلّا تو را می‌كشد، نه فقط تو را، همه دوستان تو را هم می‌كُشد. می‌گوییم باشد، این‌جا سرما می‌خوریم، شیر گاز را باز نمی‌كنیم، دقت كردید؟ پس بنابراین كظم غیظ و كنترل غضب برای اهل تقوا لازم است ولی گاهی به صورت تقیه انسان غضب می‌كند و گاهی به صورت تقیه هم غضب باید بكند، ولی غضب نمی‌كند و این مسئله این‌طوری است. اشكالی چیزی ندارید؟ چون خیلی مُجمل گفتم.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید سخنان افراد غیر معصوم در قرآن از نظر حجیت به چه شكل می‌باشد؟ مانند سخنان شیطان و زلیخا و عزیز مصر و دیگران.

جواب: اگر آمد كلام شیطان، كلام غیر معصوم از زبان خدا جاری شد، خدا به او حجیت داده است و آمده است، حالا اگر خدای تعالی به عنوان تأیید گفت، حجت است. چون خدا فرموده است. اگر به عنوان مذمت فرمود حجت نیست، خیلی ساده است، مثلاً همین مثال‌هایی كه خود سؤال‌كننده زدند، شیطان گفته است من « لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ ‏» (ص/82) خدا از او نقل كرده است، باید حواس ما جمع باشد، دیگر خدا هم نقل كرده است، معلوم است خدا تأیید كرده است كه شیطان همه را إغوا خواهد كرد، حواس شما جمع باشد، یا زلیخا به عزیز مصر یك حرف‌هایی زده است، این‌جا خدا به عنوان مذمت از زلیخا این را نقل كرده است، مثلاً چطور؟ زلیخا به عزیز مصر گفت: این به من نظر خیانتی داشته است، خدا هم دارد به عنوان رد کردن او نقل می‌كند، این‌جا دیگر حجت نمی‌شود كه حتماً حضرت یوسف به زلیخا نظر بدی داشته است، امثال این در قرآن زیاد است كه خدای تعالی نقل كرده است و در همان نقل خود حجیت آن را تأیید كرده است، بلكه حجیت به آن داده است، و خیلی‌ها هم هست كه به عنوان رد و مذمت آن را حجیت نداده است، هر دوی آن هم كلام خدا است. اگر مسئله‌ای دیگری منظور ایشان است بفرمایند تا من جواب بهتری بدهم.

سوال: از كجا بفهمیم كه تأیید شده است یا تأیید نشده است؟

جواب: از خود آیات استفاده می‌شود، الآن از شما بپرسند بالأخره زلیخا نظر بد به حضرت یوسف داشت یا یوسف نظر بد به زلیخا داشت، شما چه می‌گوید؟

زلیخا نظر بد داشت، از كجا می‌گویید؟ از همان آیات می‌گویید دیگر، همه جا همین‌طور است، جایی نیست كه اگر ساكت بود، شما نفهمیدید بالأخره خدا به كدام كلام حجیت داده است؟ به این حجیت داده است یا نداده است؟ دیگر آن‌جا مربوط به تفاسیر می‌شود، باید بروید به تفسیر مراجعه كنید ببینید معصومین چه فرمودند، ولی من به یاد ندارم كه جایی خدای تعالی حجیت داده باشد و معلوم نباشد مثلاً از قراین آن، از بقیه گفتار معلوم نباشد. اگر به نظر كسی می‌آید بگوید.

در همان آیات سوره‌ی حضرت یوسف آمده « إِنَّ كَیدَكُمَّ عَظیمٌ ‏» (یوسف/28)

جواب: بله دیگر « كَیدَكُنَّ عَظیمٌ‏ » چه اشكال دارد؟ اولاً این كه فهمیده می‌شود كه كید زن، نه این اگر اثبات هم بشود نفی نمی‌كند. « إِنَّ كَیدَكُمَّ عَظیمٌ‏ » هم ممكن است باشد « إِنَّ كَیدَكُنَّ عَظیمٌ‏ » منتها مرد چون در چیزهای بزرگ، بیشتر فكر می‌كند و زن‌ها بیشتر در مسائل كوچك فكر می‌كنند و یك مقدار هم ضعیف‌تر از مرد هستند، حالا به هر دلیلی ضعیف‌تر از مرد هستند، بیشتر به كید و دورویی و دورنگی و این‌ها می‌پردازند، عظمت آن بیشتر است تا كید مردها. دقت كردید؟

 

سؤال: انسان با خدای تعالی چگونه می‌تواند صفا، صمیمت داشته باشد؟

جواب: هر چه تو داری بریز روی آنچه كه خدا دارد و هر چه هم خدا دارد می‌ریزد روی آنچه كه تو داری، كه ما هیچ چیز نداریم. انسان اگر بخواهد با خدای تعالی صفا و صمیمیت داشته باشد، دو چیز خود را باید بدهد و همه چیز از خدا بگیرد: یكی جان خود را و یكی مال خود را. این هم تازه برای خود خدا است، حالا فعلاً در اختیار ما است. خدای تعالی می‌فرماید: « إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » (توبه/111) خدا می‌خرد جان و مال شما را، مهم آن هم جان است، كه بهشت را به شما بدهد. این كمال صفا و صمیمیت است، با هر كسی هم خواستید صفا و صمیمیتی داشته باشید باید همین‌طوری باشید. طرف شما یك فرد تنگ‌نظری كه خدا نیست، بی‌نیازی كه خدا هست و قدرتمندی كه خدا هست، باشد تا شما هرچه دارید در اختیار او بگذارید، مشكلی هم دیگر ندارد. خدای تعالی بهترین موجودی است كه انسان با او می‌تواند با صمیمیت و با صفا كار كند و باشد و محبت خدا را در دل داشته باشد. إن‌شاءالله موفق باشید.

 

سؤال:‌ آیه شریفه می‌فرماید: « یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ » (آل‌عمران/102) منظور از « حَقَّ تُقاتِهِ » چیست؟

جواب:‌ خود ایشان نوشتند كه مراتب سه گانه تقوا است، خوب هم نوشتند، حق تقوا همان مرحله كامل تقوا است كه انسان خود را به مرحله كامل تقوا برساند. در مراحل تقوا هم یك روایتی در كتاب مصباح الشریعه هست كه ظاهراً توضیحات آن برای صاحب كتاب است منتها قاطی كرده است. خیلی از جاهای مصباح الشریعه، معلوم است كه توضیحات خود صاحب كتاب است. آن‌جا می‌گوید كه تقوا سه مرحله دارد، از قول امام صادق، ظاهر آن آنجا این است كه از قول امام صادق علیه‌السلام است. مرحله اول ترك محرّمات و انجام واجبات است، انسان خود را از محرّمات حفظ كند و واجبات را انجام بدهد. مرحله دوم آن این است كه مكروهات را ترك بكند و مستحبات را هم انجام بدهد. مرحله سوم آن این است كه انسان از مشتبهات خود را حفظ كند و همه كارهای او برای خدا باشد و مستحب باشد، البته این آثار تقوا است، تقوای واقعی این است كه انسان خود را تزكیه نفس بكند، چون در همه مراحل می‌آید، كه نخواسته باشد یا تقوای قلبی او به او اجازه ندهد كه معصیت بكند، مكروهات را انجام بدهد، مشتبهات را انجام بدهد، البته از باطن این بیاید. یك وقت هست كه انسان به خود تحمیل می‌كند، به زور خود را وادار می‌كند، خیلی دل او می‌خواهد این گناه را بكند اما دیگر به خاطر خدا نمی‌كند، خیلی هم بعد روی اعصاب او فشار می‌آید، ناراحت می‌شود، خیلی افراد هستند این‌طوری هستند، گناه را با فشار انجام نمی‌دهند، بعضی‌ها هستند كه نه، راحت انجام نمی‌دهند. بعضی‌ها هستند اصلاً بخواهند گناه انجام بدهند، ناراحت می‌شوند،‌ این‌ها فرق می‌كند، این‌ها مراحل تقوا است. حالا منظور از « حَقَّ تُقاتِهِ » این است كه تقوای خوبی داشته باشید، تقوای تحمیلی نباشد كه این‌قدر اعصاب شما خُرد بشود كه چرا من فلان گناه را می‌شد بكنم، فلان پول را می‌شد به دست بیاورم، فلان خیانت را می‌توانستم بكنم، فلان رشوه را می‌توانستم بگیرم و نشد، از دست ما در رفت، كلی اعصاب تو خُرد بشود،‌ این‌طوری نباشد، تقوای شما، تقوای كاملی باشد كه بتوانید خوب از كنار آن بگذرید، ناراحت نشوید، بلكه اگر خواستید گناهی بكنید، گناه را بر خود تحمیل بكنید، آن‌جا بر شما فشار بیاید. بعد می‌فرماید: « وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏ » هرگز نَمیرید جز آنكه مسلمان بمیرید، مسلمان این‌جا منظور همان كلمه شهادتین نیست،‌ منظور تسلیم واقع است و اینكه كاملاً انسان به مرحله تسلیم رسیده باشد و مسلمان واقعی باشد.

 

سؤال: با یك عده از دوستان در خصوص مطالب اخلاقی اختلاف پیدا كرده‌ام و یقین به صحت برخورد خودم دارم و آن‌ها ابداً زیر بار حرف حق نمی‌روند و راهی جز معذر‌ت‌خواهی از آن‌ها نبوده است، مایه برقراری این ارتباط نمی‌باشد، تكلیف من چیست؟

جواب: روایتی در این خصوص نقل شده است كه اولاً « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ » (نحل/125) همیشه با دشمن، با كسی كه حرف حساب به مغز او فرو نمی‌رود با خوبی بحث كنید، انسان می‌تواند با تبسم، با خوبی « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ » بعد فرموده است: « وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً » (مزمل/10) اگر خواستی دوری هم بكنی یك طوری دوری بكن كه خیال نكند با او قهر هستی، دیگر وقتی همدیگر را دیدید باید روی خود را از هم بگردانید، نه، حالا مثلاً دیگر با شما بحث نداریم، البته آن هم در دل خود بگو. اگر هم یك وقتی او قهر كرد رفت، روایت دارد در این خصوص كه شما بروید بگویید عیبی ندارد،‌ مسئله‌ای نیست. اگر مسائل اعتقادی است نگویید من اشتباه كردم، بگویید « لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِی دینِ » (کافرون/6) دین تو برای خود تو و دین ما هم برای خود ما. اگر اعتقادی نیست، سر یك مسئله مالی مثلاً اختلاف دارید، بگویید آقا من اشتباه كردم ببخشید، آن‌جا می‌توانید بگویید من اشتباه كردم. به هر حال آیه « وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً » « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ » این‌ها را انسان باید درباره دوستان ولو حرف گوش نمی‌كنند، رعایت كند.

سؤال: آیا شخص گنه‌كار، قبل از ورود به مراحل تزكیه نفس، باید نزد استاد اعتراف به گناهان گذشته خود بكند یا خیر؟ لطفاً توضیح بدهید.

جواب: مسائل در این‌جا مورد بحث است و یكی از ایرادهایی كه ما به مسیحیت زیاد داریم این است كه این‌ها می‌روند پیش كشیش و اعتراف به گناه می‌كنند و گناه خود را- خوب دقت كنید كه آن‌جا چیست و در اسلام نیست- می‌گویند آقا ما مثلاً زنا كردیم، می‌گوید باشد، این‌قدر پول بده تا ما گناه تو را ببخشیم، او هم یك پولی می‌دهد. این‌طوری برای ما نقل كردند، من فكر نمی‌كنم به همین خلاصه‌ای هم باشد، چون من در كلیسای بزرگ واتیكان، آن‌جا همین‌طور كه داشتم می‌گشتم بعضی از اتاق‌ها بود كه اتاق اعتراف بود و بعضی‌ها هم صندلی‌هایی بود. یك صندلی‌هایی بود كه همان كنارها گذاشته بودند و دو طرف داشت، یعنی وقتی كسی این‌طوری می‌نشست یكی هم آن طرف می‌نشست، آن گناهكار هم آن پشت می‌نشست، پشت‌های این‌ها به هم بود و همدیگر را نمی‌دیدند، فقط صدای همدیگر را می‌شنیدند، یك اتاقچه‌هایی هم بود مثل كُمدمانند كه می‌رفتند داخل آن و دو نفر بیشتر جا نداشت و آن‌جا می‌نشستند و اعتراف می‌كردند، چون گاهی خیلی بحث و حرف آن‌ها طول می‌كشید، فكر نمی‌كنم به این سادگی بود كه تا بگوید فلان گناه را كردم، او بگوید این‌قدر پول بده، او هم فوری پول بدهد و خداحافظ، حالا آنچه كه ما شنیدیم این‌طوری است. این كار از این جهت در اسلام غلط است كه این شخص شاید پولدار باشد، مدام برود از این گناهان بكند و بیاید پول بدهد و برای او ارزش دارد، پول هم برف‌انبار جلوی او هست، پول‌های زیادی كه می‌خواهد در بانك بگذارد، می‌رود می‌دهد به آقای كشیش و گناه خود را انجام می‌دهد، این كار انسان درست نمی‌كند و این غلط است، البته اگر این باشد، چون من حتی نسبت به ادیان دیگر هم، نمی‌خواهم بی‌انصافی داشته باشم، اینكه ما شنیدیم، حتماً شماها هم همین را شنیدید، شاید در كتاب‌ها هم همین را نوشته باشند، احتمال هم می‌دهم؛ البته احتمال ضعیفی هم می‌دهم كه بیشتر از این روی آن كار بكنند، این غلط است، دقت كردید؟ چون بی‌پول‌ها گناه نباید بكنند طبعاً، فقط پولدارها گناه بكنند. این‌طوری می‌شود. اما اصل اعتراف، اعتراف یك وقت هست كه همه جا انسان می‌رود اعتراف می‌كند؛ من گناهكار هستم، این تشیع فاحشه است، یعنی مثلاً الآن یك نفر بلند شود این‌جا بگوید من روزه هر روز ماه رمضان را خورده‌ام، این بد است، این از نظر اسلام گناه است، حتی روایت دارد و فتوا هم شاید باشد كه اگر كسی یك گناه خود را جلوی دیگری اعتراف بكند، باز همان گناه را به پای او می‌نویسند، چرا اعتراف كردی؟ « یحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ » (نور/19) اما حالا آیا اگر انسان در مقابل معصومین، پیغمبر اكرم، ائمه اطهار، حالا از آن‌جا شروع می‌كنیم و پایین می‌آییم، اگر در مقابل آن‌ها برای علاج كار خود، برای علاج روحیات خود، اعتراف كرد اشكال دارد؟ می‌گوییم نه، در قرآن آمده است كه اعتراف كرده‌اند « وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ » (توبه/102) داریم در آیات قرآن و جریان ابولبابه كه اعتراف كرد، و جریان بهلول نبّاش كه خدمت پیغمبر اكرم رسید، پیغمبر گفت: بگو دیگر، پیغمبر اكرم كه هیچ وقت امر به گناه نمی‌كند كه بگوید تو اعتراف كن، پس معلوم است خدمت ائمه اطهار و خدمت پیغمبر اعتراف اشكالی ندارد و إلّا آن‌ها نمی‌گفتند بگو. باقی آن می‌ماند اعتراف در مقابل استاد، در مقابل یك طبیب روحی كه می‌خواهد او را معالجه كند و واقعاً‌ هم به عنوان معالجه می‌رود. این‌جا آن‌هایی كه حوصله ندارند ملحق می‌كنند به همان تشیع فاحشه و می‌گویند نباید اعتراف بكنید، ولی مشكلاتی پیش می‌آید كه بدون اعتراف نمی‌شود اصلاً آن مشكلات را حل كرد. روز قبل یا دو روز قبل بود كه این‌جا صحبت شد، مثلاً یك كسی بیست سال روزه خود را خورده است، عمداً هم خورده است، نمی‌فهمیده است، مسلمان هم بوده است، ولی نمی‌فهمیده كه چه كار می‌كند، خیلی هم مورد ابتلاء است، ده سال آن را حساب كردیم، هشتاد سال باید كفاره روزه بگیرد، یعنی هشتاد سال باید روزه بگیرد تا این ده سال كفاره را بدهد، چون مثلاً هر روزی دو ماه روزه است، خیلی از چیزهای دیگر هم هست و اساساً اگر انسان یك گناهی را كرد و راه توبه آن را ندانست یا مأیوس از رحمت خدا شد و یا توبه او قبول نشد و یا علاجی نتوانست بكند، حالا یك غلطی كرده است، این شخص در همان حال می‌ماند و نمی‌تواند پیشرفت بكند. اكثراً این‌طوری هستند، همان جریان حمید بن قحطبه‌ می‌گفت شصت نفر سید را من در یك شب كُشتم و دیگر حالا چه روزه‌ای بگیرم -آن هم با فشار هارون الرشید كُشته بود- حالا دیگر چه روزه‌ای، چه نمازی، چه مسلمانی. بالأخره خدا می‌خواهد ما را به جهنم ببرد، آب هم كه از سر ما گذشت چه یك متر چه صد متر، این‌طوری می‌شود. این‌جا من فكر می‌كنم اگر كسی اهل فهم و دقت و این‌ها باشد، البته باید روی استاد، روی آن شخصی كه می‌خواهد پیش او اعتراف كند خیلی باید دقت داشته باشد و اعتراف پیش آن‌چنان شخصی مثل اعتراف مریض است پیش طبیب. اگر طبیبی پرسید كجای تو درد می‌كند؟ این بگوید من نباید بگویم كه كجای من درد می‌كند، هر چه خود تو می‌فهمی همان را عمل كن، این حرف از هیچ كس پذیرفته نیست و وقتی كه بالأخره در بدن كه می‌شود آن را پیدا كرد، یعنی یك دست، از سرگرفته تا پا عكسبرداری می‌كنند، گوشه و كنار را ملاحظه می‌كنند و می‌بینند فلان جا فلان اشكال دارد پس همان‌جا درد می‌كند، حالا این نمی‌خواهد بگوید، ما می‌فهمیم كه پای تو درد می‌كند، به جهتی كه پای تو یك مویه كرده است و شكسته است، پای تو درد می‌كند یا مثلاً در مغز تو یك غده‌ای هست پس سر تو درد می‌كند، این‌ها را می‌شود پیدا كرد، اما روح انسان كه آیا حسود است؟ الآن در تمام جمعیت شما اگر یك نفر باشد كه در نهایت درجه حسادت و یك نفر هم باشد در نهایت درجه سلامتی، از هیچ جای او تشخیص داده نمی‌شود، اگر خود را كنترل كرده باشد، آن‌وقت این را نباید گفت! ولی آن را باید گفت؟ این خیلی بعید است كه از دید اسلام و مسلمان‌ها و به طور كلی بگوییم كه نباید گفت، ما هم در عین حال اكثر این‌هایی كه مرحله توبه را می‌گیرند می‌گوییم این دیگر بدتر از بهلول نبّاش دیگر نیست، چون پیغمبر چهل روز به بهلول نبّاش برنامه داد، ما آن درجه آخر را می‌گیریم، هر چقدر هم شماها به زحمت می‌افتید برای همین جهت است كه ما نمی‌خواهیم كسی اعتراف كند و جلوی اعتراف گرفته شده است و لذا می‌گوییم چهل روز مرحله توبه را بگذراند تا یقینی بشود كه توبه او قبول شده است، ولی در عین حال بعضی از توبه‌ها هست كه چهل روز هم تمام نمی‌شود. اگر یك كسی انسانی را كشته باشد، یك كسی ده سال روزه خود را خورده باشد، اگر كسی حق الناس به گردن داشته باشد، امثال این‌ها با این مسائل حل نمی‌شود، البته با تصمیم خود، چون مرحله توبه هشتاد سال هم نیست،‌ با تصمیم اینكه این كار را، این كفاره را بدهد، این دیه را بدهد، این غذا را بدهد، این مال مردم را بدهد شاید درست بشود. غالباً‌ تصمیم هم نمی‌توانند بگیرند.

– اینکه در مورد بعضی از گناهان اعتراف در مقابل غیر معصوم دستور اولیه این است که برود پیش آن شخص حلالیت بگیرد این به چه صورت می‌شود؟

جواب: حالا آن استثناء است، بله، حالا من نمی‌خواهم در مورد آن بحث كنم، چون یكی از اعتراضاتی كه غالباً به ما دارند همین است كه در آن چاپ‌های اول سیر إلی الله این را نوشته بودیم، همین مطلبی كه الآن می‌گویم نوشته بودیم و برداشتیم.

 

سؤال: مراحل نزول قرآن با معرفت امام، عام، خاص، خاص‌الخاص چه ارتباطی دارد؟

جواب: من معنای سؤال ایشان را نفهمیدم، اگر شما فهمیدید بگویید كه ما توضیح بدهیم. خود شما بگویید منظور چه بوده است.

جواب: آخر معرفت امام خاص‌ و عام و خاص‌الخاص یك بحث دیگر است و نزول قرآن یك بحث دیگر است. شاید با هم ارتباط هم نداشته باشند. ارتباط آن را بگو تا من جواب بدهم. نزول اول قرآن معرفت خاص‌الخاص چه ارتباطی دارد؟ قرآن نازل شده است، معرفت ما و امام را با نزول قرآن، من نمی‌فهمم، بالأخره اگر می‌خواهید باید سؤال شما را بدهی تا توضیح بدهیم.

 

سؤال: آیه شریفه « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ » (شعراء/193) آیا روح الأمین با روح القدس فرق ‌دارد؟ آیا روح الأمین حضرت جبرئیل است؟

جواب: روح القدس همان روح اولی است كه خدای تعالی خلق كرده است و تطبیق هم می‌كند. روح القدس، فکر نكنید اسم خاصی است، نه! یعنی روح پاك، آن روح پاك روح مقدس پیغمبر اكرم است و همه انبیاء را هم تأیید می‌كرده است. روح الأمین هم حضرت جبرئیل امین است، و بیشتر تفاسیر این‌طوری نوشتند.

 

سؤال: با توجه به آیات این هفته مثال زدن برای خدای تعالی چه مفهومی دارد كه خدای تعالی نهی می‌كند؟ « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » (نحل/74)

جواب:‌ انسان مثال را برای كسی می‌زند كه حرف راست و درست حسابی طرف را نفهمند. شما مثلاً می‌گویی خدایا من این قدر قرض دارم، بدهی دارم بده، تمام شد. خدا هم می‌فرماید تو چه هستی، چه كسی هستی، چقدر بدهی داری. اگر نشستی برای خدا مثال زدی كه مثلاً حالا یك كسی قرض داشته باشد و نمی‌دانم طلبكار هم درِ خانه او ایستاده باشد و نمی‌دانم فشار هم بر او وارد شده باشد و بخواهند او را زندان ببرند و حالا اگر چنین وضعی داشته باشد شما چطوری جواب او را می‌دهید، این‌ها را نگویید دیگر « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » این یك معنای آن. معنای دیگر آن هم شاید منظور امثال، مَثَل‌ها، یعنی مثلاً بت‌هایی برای خدا نصب بكنید در مقابل پروردگار كه بیشتر همان معنای اولی به ذهن می‌آید.

-اینکه در آخر می‌فرماید « وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‌ » منظور چیست؟

جواب:‌ خدا می‌تواند مَثَل بزند، چون خدا با نافهمی مثل انسان روبه‌رو است، ولی ما كه با نافهمی روبه‌رو نیستیم.

-یعنی خود خدا را می‌خواهیم معنا كنیم با مَثَل نباید توضیح بدهیم؟

جواب:‌ این را گفتم، معنای دومی همین بود- كه البته در ذهن انسان كمتر می‌آید- كه مثلاً فرض كنید كه الآن بت‌پرست‌ها این كار را می‌كنند، من در بنِارس بود دیدم یك محوطه، صحن بسیار بزرگی است، حدوداً 22 گنبد طلا داشت، جای بسیار بزرگی، زیر هر گنبدی سه تا بت گذاشته بودند، هر كدام هم یك شكلی بودند. من به آن شخصی كه آن‌جا متصدی آن‌ها بود گفتم: خدا كدام‌ یك از آن‌ها است؟ گفت: هیچكدام. گفتم: پس این‌ها چیست كه شما این‌جا گذاشتید و این‌طور می‌پرستید؟ گفت: در هندوستان هر پولداری كه خدا را در مكاشفه خود به هر شكلی دیده است، مَثَل آن را، شكل آن را درست كرده است و آورده این‌جا گذاشته است، كه تقریباً 22 تا سه تا چقدر می‌شود؟ 66 تا. این معنا را ممكن است منظور باشد « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » ولی با « تَضْرِبُوا » یك مقداری مشكل دارد و بعد هم در تفاسیر هم این معنا خیلی تأیید نشده است. چیزی به نظر شما نمی‌آید؟ شما آقایان علما؟ آیه چیست؟‌ آیه را دارید؟ بخوانید تا بهتر استفاده كنیم.

« فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ » ببینید همین جمله همان حرف، من این را به یاد نداشتم، كه خدا می‌داند و شما نمی‌داند، پس آن كسی كه نمی‌داند باید برای او مَثَل زد، نه برای آن كسی كه می‌داند. بعد می‌گوید: « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا یقْدِرُ » برای ما الآن خدا مَثَل می‌زند، چون ما نمی‌دانیم برای ما مَثَل می‌زند. مسئله همان چیزی است كه عرض كردم.

 

سؤال: آیا در روایات اسلامی نامی از جزیره خضرا برده شده است و آیا ممكن است جزیره خضرایی كه علی بن فاضل دیده است، همان جزیره‌ای باشد كه در نزدیكی اسپانیا ( آندلس قدیم ) هست؟

جواب:‌ در روایات جزیره خضرا اصلاً نداریم، همان قضیه علی بن فاضل- حالا ایشان نوشتند، چون من اسم او را هم فراموش كردم- مرحوم حاجی نوری در نجم ثاقب نوشته است، بیشتر از آن هم چیزی ما در این خصوص نداریم، اشكالی هم ندارد كه جزیره خضرا وجود داشته باشد. ولی یقین نداریم و اینكه در مثلث برمودا یا نزدیك اسپانیا، از نظر جغرافیایی نمی‌دانم، یا یك جای دیگر است، ظاهراً همه آن احتمالی است و خیلی درباره آن نمی‌شود صحبت كرد، حتی درباه جزیره خضرا هم احتمالی است،‌ یك نفری حالا مكاشفه كرده است، خدا رحمت كند یكی از علمای بزرگ مشهد كه خیلی هم من ایشان را به عنوان استاد قبول داشتم، ایشان می‌گفت: این آقای علی بن فاضل در عالم رؤیا دیده است، مكاشفه كرده است، حالا هر چه، بالأخره جزیره خضرا را هیچ كس هم صددرصد به عنوان اینكه حتماً یك جایی این‌طوری هست نگفته است. یك وقتی خدا رحمت كند مرحوم آقای میرجانی، یكی از علمای محترم بود كه الملاحم را هم نوشتند، خود من با ایشان صحبت می‌كردم، ایشان باز معتقد بود كه در كویر ایران یك شهری است به نام شهر نور و اصحاب حضرت در آن‌جا تشریف دارند. به ایشان گفتم من اگر یقین بكنم كه آن‌جا هست ولو پیاده هم شده می‌روم، ارزش دارد دیگر، بالأخره زنده آن‌جا برسد حرفی نیست. یك ده روزی انسان زحمت می‌كشد، انسان زنده برسد خوب است. گفتم: چرا شما آن‌جا تشریف نمی‌برید آن‌جا زندگی كنید؟ ایشان فرمودند: آخر عمر من را قول دادند ببرند، كه متأسفانه ایشان هم در همان اصفهان فوت كردند و نرفتند آن‌جا. مرد بسیار خوبی بود وإلّا اسم نمی‌بردم. من حدس می‌زنم كه یك كسی آمده است و یك چیزی به ایشان گفته است، ایشان هم باور كردند، چون گاهی هم روغنی، بعضی از میوه‌جات خوب می‌آوردند، آن جریان طبس هم همان وقت واقع شد، كه گفتند همان‌ها آن‌ها را سرنگون كردند و بالأخره این باز نزدیك بود و من حتی به ایشان گفتم: من اگر احتمال آن را می‌دادم می‌رفتم، حتی این‌طوری. این‌ها یك چیزهایی است كه گاهی با یك مقدماتی، یك مؤاخراتی برای یك انسان پیش می‌آید و جزو آن‌هایی نیست كه در گذشته‌ها مثل اصحاب كهف و این‌ها انجام می‌شد و ما ایمان نداشتیم و حالا ما ایمان نداریم برای ما انجام نمی‌شود، این‌ها یك مسائلی است كه چون این همه از شیراز به مشهد كه هواپیما حركت می‌كند تقریباً تمام كویر را انسان می‌بیند، نمی‌شود آن‌جا یك شهری باشد كه انسان آن را نبیند و مخفی باشد و راهی هم نداشته باشد و سپاه پاسداران هم به آن‌جا دسترسی پیدا نكرده باشد، نمی‌دانم از حكومت دولت هم خارج بشود، چون ایشان آن‌طوری می‌فرمودند، این‌ها تقریباً همان سادگی‌هایی است كه بعضی‌ها دارند كه روی اخلاص و پاكی خود باور می‌كنند.

« اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم » خدایا به آبروی آقای ما حضرت ولیعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدا توفیق فهم حقایق اسلام را به ما مرحمت بفرما. پروردگارا مریض‌های اسلام، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. اموات ما غریق رحمت بفرما.

« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین ».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *