۳۰ صفر ۱۴۱۹ قمری – شرح كامل مراحل عصمت و تقوا
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله و السلام و الصلاة علي رسول الله و علي آله آل الله. لا سيما علي بقية الله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا. و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا. و كنتم علي شفا حفرة من النار.
در شبهاي گذشته بحثي دربارة اعتصام به خدا و اعتصام به حبل الهي كه در اين آيه اشاره شده، عرايضي عرض شد و امشب يك خلاصهاي از عرايض شبهاي گذشته را به عرض دوستان برسانم تا محفل از يك نحوه ابهام بيرون بياد. چون مطلبي بود بسيار نو و جديد به اعتقاد بعضيها اگر چه در روايات زيادي، در آيات قرآن و در دعاها اين كلمه زياد ديده ميشه. در آيات قرآن و اعتصموا بحبل الله داريم، و اعتصموا بالله داريم. و اعتصموا بعنوان فعل صيغة ماضي داريم كه الا الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا اين بصورت فعل ماضي است. ولي در آن دعاي و اعتصموا بالله و اعتصموا بحبل الله بعنوان فعل امره كه همهاتون بايد اعتصام به خدا و اعتصام به حبل خدا داشته باشيد.
در عرايض اين چند شب كه تا امشب گفته شد يكي از مراحل كمالات انسان كه طبعا بعد از دورة تزكية نفس براي انسان بايد وجود داشته باشد، مرحلة اعتصامه. اعتصام از همان عصمت گرفته ميشود. اينهايي را كه دارم ميگم خلاصة حرفهاي شبهاي گذشته است. از همان عصمت گرفته ميشود. اسم فاعل عصمه، عاصم ميشه و اسم مفعولش، معصومه. اگر خدا ما را نگهداشت از گناه، خدا عاصم ماست. و اگر ما نگه داشته شديم از گناه، ما معصوميم. و در قرآن خداي تعالي امر كرده كه طلب عصمت كنيد. در شرح مفصلي كه در شبهاي گذشته دادم معني اينكه طلب اعتصام يا عصمت كنيد اين است كه اول تقوي را بايد انسان رعايت كنه و بعد كوشا باشد كه قلبش را از تمام رذائل خالص كند كه در همين آيهاي كه الان تلاوت كردم اشاره شده. كه ميفرمايد ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار و لم تجد لهم نصيرا الا الذين تابوا و اصلحوا. تمام دورة مراحل تزكية نفس را در اين كلمة اصلحوا بعد از مرحلة توبه بيان كرده. كه توضيح دادم اصلحوا يعني ضعفهايي كه در وجود تو هست كه منافات با استقامت دارد، خودت را اصلاح كن.
اصلحوا در اين آيه به معناي اين است كه هر افراط و تفريطي كه در عبادت يا در عقيده يا در افكارت هست اين را اصلاح كن. معناي اصلحوا كه در اين آيه بطور اجمال بيان شده، اين است كه محبتت را مستقلا به هر چه غير خدا متوجه كردهاي، اين را اصلاحش كن و محبتت را خالص براي پروردگارت قرار بده. اصلحوا در اين آية شريفه به معناي اين است كه نفست را از اماره بودن بالسوء كه ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي. خودت را به رحمت پروردگار نزديك كن و قلبت را از اماره بودن به بدي و خواهشهاي سوء و فحشا اصلاح كن و نفس مطمئنه، نفس خودت را قرار بده. و اصلحوا يعني عبادتت را از بندگي غير خدا اصلاح كن و جز خدا كس ديگر را به معبود بودن نپذير و خودت را در عبوديت اصلاح كن. كه اين كلمة الا الذين تابوا و اصلحوا شامل تمام مراحل تزكية نفس ميشود.
بعد ميفرمايد و اعتصموا بالله. حالا كه اصلاح كردي خودت را مراحل كمالات را پيمودي، خودت را از نظر اصلاح، كاملا اصلاح كردي. اصلاح روح اين است كه هر بدي كه ممكن است متوجهش بشود، آن بدي را از خود دور كرده باشي. صالحين هم به همين معنا هستند. كه صالح و شايسته چه فردي است؟ آن فردي است كه نواقصي در وجودش نباشد. انسان صالح آن انساني است كه بندة خدا باشد و به مقصدي كه پروردگار براي آن مقصد او را خلق فرموده، اين شخص رسيده باشد.
بعد از اينها نوبت ميرسد به اعتصام. اعتصام يعني قلبت حالا كه پاك شد تو طبعا يك معرفتي به خدا داري. معرفتي هم به خاندان عصمت عليهم الصلاة و السلام داري. معرفت به خدا اين است كه خدا را همه جا حاضر و ناظر بداني و معرفت به حبل خدا كه مراد ائمة اطهار و چهارده معصوم، پيغمبر اكرم و فاطمة زهرا و علي بن ابيطالب و يازده فرزندش باشند، اين معرفت به اينها وقتي انسان پيدا كند و آنها را در همه حال حاضر و ناظر بداند، اعتصام به آنها كرده. يعني متوجه آنها هست. بوسيلة آنها خودش را ممنوع از گناه كرده. شما محاله كه پانزده موجود، پانزده ناظر كه اولش خداست و چهارده نفر ديگر پيغمبر اكرم و فاطمة زهرا و دوازده امام، دارند به شما نگاه ميكنند، اعمال شما را متوجهند و شما در محضر آنها گناه كنيد.
اگر به اين معنا رسيديد يعني به اين حقيقت و اين معرفت رسيديد، طبعا معتصم به خدا هستيد، معتصم به معصومين عليه الصلاة و السلام هستيد و اين امر پروردگار كه واعتصموا بحبل الله يا واعتصموا بالله را عمل كرديد.
بنابراين نوبت ميرسد به نتايج اين اعتصام. نتيجههايي كه ما در شبهاي گذشته از اعتصام به حبل خدا و اعتصام به خدا گرفتيم. كه اكثرش در آيات قرآن هم هست. اول اين است كه تفرقه از بين مردم بيرون ميره. همانطوري كه نقل كردم و گفتم كه امام رحمة الله عليه ايشون فرموده بودند در يكي از سخنانشون كه اگر يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را يك جا جمع كنند، كوچكترين اختلافي بين اينها نيست. چرا؟ بخاطر اينكه همه معصومند. اگر همة مردم معتصم باشند به حبل الهي، همة مردم اعتصام به خدا پيدا بكنند، هيچ اختلافي نخواهد بود. لذا ميفرمايد بعد از اين كلمه كه واعتصموا بحبل الله جميعا فورا ميفرمايد و لا تفرقوا. تفرقه معنا نداره. يعني نتيجة اعتصام، عدم تفرقه است. جدائي به هيچ وجه نبايد وجود داشته باشد. همه يك وجود، همه بندة خدا، همه يك هدف و همه يك عقيده دارند. اختلافات مال جهله. اين را بدونيد. العلم نقطة كالصلح الجاهلون. حقيقت يك نقطة واحدهاي بيشتر نيست. جهال برداشتند هي زيادش كردند. مثلا يك مطلبي را يك نفر مطرح ميكنه و مطلب خيلي خلاصه و خيلي كوچك. شايد در يك سطر نوشته بشه. يكي ميآد يك اشكالي ميكنه. ديگري ميآد جواب ميده. باز يكي ديگه ميآد به جواب اين اشكال ميكنه.
يك كتابي الان به ذهنم آمد. مرحوم علامة حلي رحمة الله عليه نوشته بود. اين كتاب خلاصة عقائد شيعه و احكام شيعه است. خيلي مختصر. شايد تمام اينها يك جلد مثلا كتاب دويست سيصد صفحهاي بيشتر نشه. يك سني آمد برداشت اشكال كرد. سني بود بنام قاضي روزبهان. اين اشكالاتي بر كلمات علامه نوشت. ببينيد جهل اين شخص ايجاب ميكنه كه اشكال بكنه. شما اگر در اين مجلس نشسته باشيد مثلا يك نفر ميآيد يك حرف حقي ميزنه. شما يك ترديدي ميكنيد. او ميآيد جواب بده. از اينجا از اين ترديد شما اين كثرت شروع ميشه. ترديد شما در اثر جهله. جواب من هم ميخوام جهل شما را باز برطرف كنم. اعتراض ثانوي شما باز در اثر جهله و همينطور و الا شما ببينيد قرآن شريف فصل الخطابه. تمام حقايق را بيان كرده. در قرآن ميفرمايد تبيان كل شيء بيانگر همه چيز است قرآن و قرآن خيلي زياد حجم نداره. سي جزئه. اما مثلا فخر رازي كه يكي از علماي اهل سنته كه امام مشككينه، آمده هي تشكيك كرده. علماي شيعه جواب دادند. آنقدر تشكيك كردهاند و جواب دادهاند و بحث كردهاند كه شايد صدها جلد كتاب شده. و حال آنكه قرآن خودش كوچكه، خدا قرآن را آسان قرار داده براي اينكه همه بفهمند و سر درگم نشوند. مثل كلمات فلاسفه و يا مثلا افرادي كه نميخواهند حرفهايشون را همه كس بفهمند، مثل آنها نباشه. قرآن مال همه است. و لذا ميبينيد هر آيهاي از قرآن را كه بخوانيد، با اينكه بعضي از آيات بطون عجيبي داره، ولي واضح بيان كرده. همين سورة قل هو الله احد الله صمد خيلي معناي واضحي دارد و همه كس هم ميفهمد. اما در تفسير سورة قل هو الله يا سورة كوثر آنقدر حرف زدند، حرفها هم حقه. اما مشككين هم در اطراف آمدند تشكيك كردند، بحث كردند، احتمالات را گفتند. ميخوام اين را عرض كنم كه حقيقت يك جمله بيشتر نيست، واقعيت يك مطلب بيشتر نيست. لذا اگر از سرچشمه شما علم را تعليم بگيريد، خيلي راحتيد. اگر دعا كنيد انشاء الله حضرت بقية الله ارواحناه فداه بياد ميبينيد خيلي آسان همة حقايق را ياد گرفتيد چون امام معصوم براتون بيان كرده و هيچ بحثي هم در اطرافش نيست و همه هم وحدت كلمه داريد. همه هم يك عقيده داريد. و به همين جملة ولا تفرقوا ميرسيد.
و لا تفرقوا نتيجة و اعتصموا بحبل اللهه. و لا تفرقوا نتيجة واعتصموا بالله. و اعتصموا يعني چي؟ يعني طلب عصمت كنيد. گفتم كه مرحلة ضعيف عصمت ترك گناهان و انجام واجباته. يعني انسان به جايي ميرسه بعد از تزكية نفس، اين را فكر نكنيد كه من ادعائي ميكنم. اولا صريح آيات شريفة قرآنه و بعد هم تجربه شده. به جائي ميرسه انسان بعد از تزكية نفس و دور ريختن صفات رذيله و مراحل هفتگانة تزكية نفس را پيمودن، به جائي ميرسه كه از گناه بدش ميآد. از گناه بدش ميآد. يعني گناه را آوردند جلوش ميگه خدا دوست داره يا نه؟ مثال هم زدم براتون كه خداي تعالي در قرآن اشاره كرده به حضرت يوسف. حضرت يوسف صريحا خداي تعالي ميفرمايد كه اين شخص معتصم بالله بود. معتصم بالله يعني چي؟ يعني تا به گناه رسيد، جوانه، شهوت داره، شايد انبياء طبق روايات صحيحهاي كه ما داريم، من در اين كتاب امام مجتبي اشارهاي كردم، در روايات صحيحه قدرت شهواني و جنسيشون خيلي بيشتر از ديگرانه. در عين حال چون معتصم بالله، خدا را داره ميبينه، برهان پروردگار را مشاهده ميكنه. ميگه وهمت به و هم بها لولا ان رأا برهان ربه. اگر برهان پروردگار را يوسف نميديد و معتصم به عصمت نبود و معتصم بالله نبود اين شخص هم مثل زليخا بود. فرقي نداشت بلكه اين جوانه، شهوتش هم بيشتر بود. اما وقتي كه متوجه خدا شد، خداي تعالي او را از هر بدي نگهداشت و او را حفظش كرد. حفظ خدا اين نيست كه دست و پاي انسان را بگيره ببنده. اين كه اجباره. حفظ خدا اين نيست كه شما بگيد خدايا ما را از گناه حفظ كن. خدا هم بگه بسيار خوب. دستت و پات و چشمت و گوشت و همه جا را ببنده يك گوشه بندازه، از اين همه گناهي كه توي كوچه و بازار ريخته، تو را حفظ كنه. اين معناش نيست. معناي اينكه خدايا من را از گناه حفظ كن اينه كه خدايا حالي به من بده، معرفتي به من بده، توجهي به من بده، انسانيتي به من بده كه من وقتي كه به گناه ميرسم، قبل از رسيدن به گناه به تو نگاه كنم. برهان پروردگارم را ببينم. تو را مشاهده كنم. از علي پرسيدند هل رأيت ربك. تو خدا را ديدي. خداي خودت را ديدي؟ حضرت فرمود لم اعبد رب لم اره. من خدائي را كه نبينم عبادت نميكنم. يعني اول خدا را ميبينم منتهي ديدن ما فقط با چشم سر كه نيست. با چشم دله. اول من خدا را ميبينم و چون خدا را ميبينم دست و پاي من را آن معرفت خدا نگه ميداره و بندگي ميكنم. هل رأيت ربك؟ لم اعبد رب لم اره.
و لذا عرض ميكنم حضرت يوسف هم همينطور. به جائي انسان ميرسه كه انسان گناه را محاله بكنه. دستش ميلرزه كه گناه بكنه. دستش ميلرزه كه ظلم بكنه. به هيچ وجه حقوق مردم را تصرف نميكنه ولو در اطاق خلوت باشه، ولو هيچكس اطلاع نداشته باشه. اين معناي اعتصام به حبل خداست كه مرحلة ضعيفش نصيب من و شما هم ميشه. بلكه خدا امر كرده. مرحلة ضعيف عصمت. يعني خدا امر كرده كه و اعتصموا بالله. شما مراجعه كنيد به كتاب لغت. ببينيد واعتصموا بالله مادهاش از همون عصم يعصم عاصم معصوم از همان ماده آمده. منتهي اين رفته در باب افتعال.
بنابراين شما مأموريد كه تزكية نفس كنيد تا اعتصام به حبل پروردگار و اعتصام به خدا پيدا كنيد. در آيات و روايات و دعاها زياد ديده ميشه. شايد اگر كسي مثلا كامپيوتر داشته باشه و تنها كتاب بحار الانوار را نگاه بكنه، شايد متجاوز از دويست يا دويست و پنجاه، الان من ترديد دارم، مورد اين كلمة اعتصام يا عصمت و امثال اينها در دعا هست. اعتصمت بالله. در دعاها زياد داريم. اعتصمت بالله يعني چي؟ يعني من بوسيلة معرفتي كه به خدا دارم، خودم را از گناه، از خطرات حتي، از خطرات حفظ ميكنم. و عرض كردم براي خواص ، خواص از مردم معمولي يعني اگر انشاء الله خدا توفيق بدهد انسان خودش را به كمالات برسانه، شايد برسد به مرحلة بعد اعتصام مرحلة ضعيف. يعني چه؟ يعني شما به جائي رسيديد كه از گناه بدتون ميآد، تا گناه جلو ميآد ميگيد خدا. در آيات قرآن هست انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم. تا يك كسي بهش ميگه خدا دلش ميترسه. دست از گناه ميكشه. اگر اين حالت را پيدا كرديد، مرحلة ضعيف اعتصام را پيدا كرديد. اما مرحلة بالاتر هم داره. انسان در اثر رشد روحي و در اثر انس با پروردگار كه يكي از مراحل كمالاته، به جائي انسان ميرسد كه دوش به دوش انبياء از خطا و اشتباه و نسيان حتي محفوظ ميمانه. چون انبياء عظام عليهم الصلاة و السلام اينها از خصوصياتشون اينه، يعني اعتقاد ما اين است نسبت به آنها كه از گناه معصومند، از خطا معصومند، از اشتباه معصومند از نسيان هم معصومند. اين اعتقاد ماست نسبت به انبياء. انسان كامل، انسان باصطلاح سائل الي الله، سالك الي الله به جائي ميرسه كه ممكن است از خطا و اشتباه هم مصون باشه در شبهاي گذشته گفتم كه چطور ميشه حتي دوش به دوش انبياء، بعضي از كتابها ديدم نوشته است كه افضل من انبياء بني اسرائيل ولي من افضلش را پيدا نكردم. ولي كانبياء بني اسرائيل هست. علماء امتي علما هم كه اينجا گفت ميشه نه عالم به علم فيزيك، شيمي، فقه، اصول، فرض كنيد علم اخلاق حتي، اينها را عالم ميگن. ولي عالم اصطلاحيه. عالم واقعي آن كسي است كه همة اينها را درك كرده باشه. با ايمان به آنها متوجه شده باشه. خدا را همانطوري كه علي بن ابيطالب ميگه بهش ايمان داشته باشه. ممكنه من فقيه باشم، مجتهد باشم، مثلا تمام دلايل اثبات وجود خدا را بدانم.
يك نفر از دانشمندان ميگفت، به من آمده بود ميگفت. ميگفت من براي شاگردانم دوازده دليل در اثبات وجود خدا بيان كردم كه هر يك دليلش خدا را ثابت ميكنه اما خودم شك دارم. ميدونيد چرا؟ براي اينكه ايمان نداره. يك مثال خوبي يك وقتي يكي از بزرگان ميزد. ميگفت كه شما الان ميدونيد مرده هيچ حركتي نداره. تازه حركت هم داشته باشه نهايت مثل زمان زندگيشه ديگه. تو از زندهاش نميترسيدي حالا چرا از مرده ميترسي؟ تو فرقت با مرده شور چيه؟ فرق شما با مرده شور كه مرده شور نميترسه و شما ميترسيد او ايمان داره كه مرده كاري نميتونه بكنه، تو ايمان نداري علم داري. مثال خوبيست. تو علم داري كه مرده كاري نميتونه بكنه. مرده است. خودت هم استدلال ميكني. دربارهاش هم بحث ميكني. اما ايمان نداري. اما مرده شوره نه ايمان هم داره.
ماها اگر ايمانمون توأم با علممون بشه، ايمانمون توأم با علممون بشه. علم داريم، همة شماها علم داريد خدايي هست. نميشه محاله كه يك نفر شما بتونه اثبات بكنه كه خدائي نيست. اما ايمان در بين همة افراد وجود نداره كه ديشب هم اشاره ميكردم. لذا آن علمي كه توأم با ايمانه ارزش داره. آن علم توأم با ايمان آن موجب اعتصام ميشه. يعني تا به گناه ميرسيد ديگه نميكنيد. عصمت خاندان عصمت چون خيلي بعضيها جاهلند متأسفانه. وقتي كه ميگيم انسان ميتونه گناه نكنه، ميتونه حتي گاهي خطا و اشتباهش هم نداشته باشه يا كم بشه ميگن پس علي بن ابيطالب با ما فرقش چيه؟ من اين مطلب را خوب براتون توضيح دادم و ميدم، اگر گوشه و كنارش باقي مانده دارم شرح ميدم اينه. كه علي بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام معصوم از جهله. اين يك كلمه را يادتون باشه. يعني در عالم چيزي نيست جز اينكه علي ميدانه. اين را هيچ كس نميرسه. حتي حضرت ابراهيم خليل. حتي حضرت موسي و عيسي. اين فرقشونه. تو دور و بر خودت را نميتوني بفهمي كه چه خبره. ده دقيقة بعدت نميداني كه چه خواهد شد. ولي از روز اول خلقت تا آخرين روز خلقت، اگر سر سوزني ذرهاي را باد بخواد از اينجا بلند كنه سر دو متري بيندازه، علي بن ابيطالب ميدونه اين را. به اين دقت. اين كه من ميگم فكر نكنيد كه ادعاست. صريح قرآنه. صريح قرآنه. سورة ياسين علم همه چيز را در امام مبين قرار داديم. با همين كليت. و كل شيء احصيناه في امام مبين معناش چيه؟ (قطع صداي نوار)
ما كان و ما يكون الي النقضاء خلقك. يعني خدا تو به وديعه گذاشتي علم گذشته و آينده را تا انقضاء خلق. فهميدي حالا فرق تو كه معصيت نميكني و حتي به كمال رسيدي با علي چيه؟ خيليه. آيا كسي ميتونه حالا خودش را به مقام علي بن ابيطالب برسونه؟ نه. صريحا من ميگم نه. چون يك عده هستند از نميدونم چي اسمشون را بگذارم، متأسفانه شيعه هم هستند. ميگن ما به مقام علي بن ابيطالب ميرسيم. بايد هم برسيم. نه نميرسي. توي بهشت هم نميرسي. توي بهشت همه به كمال رسيدهاند كه وارد به بهشت شدهاند، اما واسطهاشون باز عليست. حالا علي كه من ميگم نه اينكه فكر كنيد تنها علي بن ابيطالب، نه اين چهارده معصوم همه مثل همند. پيغمبر اكرم در روايات متعددهاي فرمود كه خداي تعالي دوازده خليفه به من عنايت كرده كه علم مرا دارند، فهم مرا دارند، درك مرا دارند، عصمت مرا دارند. اينه. فرق تو با علي بن ابيطالب اينه. فرق تو با امام زمان اينه. امام زمان عليه الصلاة و السلام.
ضمنا يك جملهاي توي پرانتز عرض كنم كه براتون شبهه نشه. يك فرقي بين امام، امام معصوم به اين معنا كه عرض كردم يعني مثلا علي بن ابيطالب و علم خدا هست. فرقش اينه. كه چون علم امام عليه السلام علمي است اكتسابي، خدا بهش داده. نه اينكه رفته درس خونده و مكتب بهش داده باشه. اين را هم بدانيد. ما يك وقتي مشهد بوديم يك كسي آمد گفت اين معلم علي بن موسي الرضا قبرش كجاست؟ ما چون شنيده بوديم بعضي شيخ بهائي را معلم حضرت رضا يا شيخ حر عاملي. كلي با اين آدم صحبت كرديم كه زمان اينها با زمان حضرت رضا خيلي فاصله بوده و بعد هم اينها خيلي خوبند، بزرگند اما از آن شاگردهاي بسيار كوچك حضرت رضا هستند. علم اينها اكتسابي هست اما از خدا كسب شده. آتيناهم من لدنا علما. يعني معلم ديگري جز خدا ندارند. چون معلم بايد عالمتر از شاگرد باشه. اگر شاگرد استادي وجود داشته باشه كه عالمتر از پيغمبر اكرم باشه، خوب بايد او پيغمبر خاتم باشه. لذا علم اينها از جانب خداست. ولي از خدا كسب كردند، از خدا دريافت كردند. خداي تعالي علمش ذاتيه ولي اينها علمشون اكتسابيه. اينها در حقيقت معلومات دارند خدا علم داره. اين را فقط فرقش را بدونيد.
لذا كسي كه علمش اكتسابيه يك تسلطي بر علم خودش داره. چون ذاتيش نيست. او با علمش دو چيزند و چون تسلط داره. اين يك مطلب بسيار علميه من اينجور براتون دارم توضيح ميدم كه اكثرا علما بحث دارند رويش. ولي در روايات ما صريحا گفته شده كه اينها چون علمشون در اختيار خودشونه گاهي نميخواهند بدونند بعضي چيزها را. كه يك بابي در اصول كافي هست الامام لو، ان الائمه لو شائوا علموا علموا. اگر بخوان يك چيزي را بدونند ميدونند. مثلا شما الان يك طبيب هستيد، يك خدمتتون عرض شود شيمي شناس بزرگي هستيد. اما اينجا نشستيد. نميخواهيد علومتون را در نظر بگذارنيد. اينجا نشستيد خيلي عادي و ساده. اما يك توجه بكنيد همة علوم ميآد توي مغزتون. امام عليه الصلاة و السلام گاهي نميخواد يك چيزهايي را بدونه. روي يك مصالحي خدا گفته ندان. خداي تعالي گفته ندان مثلا. روي بندگي هم نميدونه. توجه نميكنه. اين حالت هست و لذا بعضي از موارد كه پيش ميآيد اين مطلب جوابگوي آن مسائل هست. حالا اگر من وارد آن مسائل بشم، از اصل مطلب عقب ميمانم. چون آن مسائل خودش خيلي مهمه كه كجا امام نخواست بدونه و يك كاري هم انجام شد مثلا. اين را در روايات ما هست و دلايل عقلي و علمي دربارهاش داريم. و الا اگر آن مسئله نباشه يعني لو شائوا علموا علموا نباشه امام همه چيز را در يك لحظه دائما ميدونه. فرقي نميكنه. اين فرقشه با ديگران. اما انبياء اولوالعزم اينها اينجور نبودند. حضرت موسي از پيغمبران اولوالعزمه. ايشان يك مسائلي را بلد نبود. مطالبي كه مربوط به يك مرحله از رشد و كمالات بود حضرت موسي نميدونست. خداي تعالي فرستادش در نزد عبدا من عبادنا آتينا من لدنا علما. اسم خضر توي قرآن برده نشده ولي روايات ما ميگه كه خضر بوده كه حضرت خضر عبدا من عبادنا. بندهاي از بندگان ما كه در اثر بندگي اينجا يك جملهاي بهتون عرض كنم كه اگر انشاء الله به مقام بندگي و عبوديت كامل برسيد، اين را بدونيد، خداي تعالي در دلتون علم را قرار ميده. آنهم علم لدني. كه و من يعطي الحكمه فقد اوتي خيرا كثيرا. كسي كه بهش حكمت داده شد خير كثيري بهش داده ميشه و همون سرچشمة حكمته كه من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمه من قلبه الي لسانه. آمد حضرت موسي در نزد خضر. حالا جريانش مفصله من نميخوام جريان ايشان را شرح بدم. الحمد لله مجلسمون يك مجلسي است كه همه يك وقتي يك استادي ما داشتيم به من ميگفت اگر خواستي منبر بري همهاش حرفهاي خشك علمي نزن. مردم كسل ميشن. راست هم ميگه. توي مجالس معمولي اينطوره. كسل ميشن. اين حرفها را من اگر جائي غير از اين مجلس بزنم كه از اين جوان مثلا پانزده سالهاي كه جلوي من نشسته كه ميشناسمش تا آن پيرمرد مسن، همه طالب علمند. يك دونه چرتي ما در اينجا نداريم. اما در مجالس ديگه ممكنه چرتي هايي باشند. يك عده ميآيند به قول اون آقا ميگه يك نفر هميشه پاي منبر من بود. بهش گفتم خيلي تو استفاده كردي. ولي ميرفت پشت پايه مينشست. گفت خدا خيرتون بده. من يك مرضي دارم خوابم نميبره. فقط پاي منبر شما خوابم ميبره و لذا پشت سر شما هر جا ميرويد منبر من هم ميآيم. حالا الحمد لله ما مجلسمون اينطوري نيست. من دلم ميخواد نكات عرفاني و علمي را براتون بيان كنم. حضرت موسي وقتي كه آمد پيش خضر اولا حضرت خضر زياد بهش توجه نكرد. خيلي سنگين، بي اعتنا، چون براي بعضي از افراد، اين را بهتون بگم، اگر انسان خيلي استقبال كنه آنها اهميت به مطلب نميدهند. آقا خيلي خوب شد آمدي، باريك الله، بيا، بشين، بنويس، بگو بشنو، يك قدري ميشينه و مينويسه و بعد پاميشه و ميره و بعد هم عمل نميكنه. بگذار زحمت بكشه. بگذار بدوه دنبال حقيقت. شيخ كليني صاحب كتاب كافي ايشان اهل همين حضرت عبد العظيم شماست. الان كلين يكي از دهات اطراف شهر ريه. اگر به طرف قم از طرف جادة قديم قم بخواهيد برويد، نرسيده به حسن آباد، كلين آنجاست آن دور يك دهيه. و پدر شيخ كليني هم در آنجا دفنه. يعقوب كليني آنجا دفنه. من رفتم براي زيارت قبرش. و اين مرد در آن زمان، در زمان غيبت صغري، شهرهاي مختلف را، مدينه ميرفت، بغداد ميرفت، الان قبرش در بغداده. من زيارت كردم قبر محمد بن يعقوب كليني را. توي بازار بغداد، مجللي هم داره. همه جا دويد تا اين كتاب كافي را نوشت. اين كتاب كافي را با زحمت، ساير علما هم همينطور بودند. علماي بزرگ آنطور نبوده كه كتاب را شما بريد از نمايشگاه كتاب صد نوع كتاب انتخاب كنيد بياريد توي خانه و بعد راحت مطالعه كنيد. آنقدر اينها زحمت ميكشيدند چه سني چه شيعه و خوشبختانه اكثر علماي بزرگ شيعه و سني مال اين مملكت شما، و ايرانند. كه بررسي شده. شيخ طوسي، دانشمنداني بزرگ، يا مال همين شهر ري بودند، يا مال طوس بودند، يا مال خدمتتون عرض شود كه شهرهاي مختلف ديگه، قم، عدهاي از علماي بزرگ در زمان ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام بودند. كتب اربعة شيعه مال ايراني هاست و كتب ستة صحاح ستة اهل سنت هم مال ايرانيهاست. بخاري مال بخارا بود. نسائي مال همين افغانستان بود. و لذا زحمت ميكشيدند تا علم را بدست ميآوردند. علم كه به آسوني به دست بياد به آسوني هم از دست ميره. من به بعضي از طلبهها وقتي كه درسي ميرويم و مشهد برنامهاي داشتيم، ميگفتم ضبط نكنيد، درس را ضبط نكنيد. ميگفتند چرا. وقتي ضبط ميكني فكر ميكني كه ضبط كردي خوب بعد گوش ميدي. بهش توجه نميكني. وقتي ضبط را گوش ميكني ميگي من قبلا گوش كردم باز توجه نميكني. لذا كسي كه يك دفعه گوش ميده خوب ميفهمه. حضرت خضر خيلي با بي اعتنايي با ايشان برخورد كرد. اصرار، خواهش، گفت انك لن تستيع معي الصبرا. تو با من نميتوني همراه بشي. برو. تو استطاعت نداري، آمادگي نداري، تو ظرف دلت آنقدر ظرفيت نداره كه هر چه من ميگم بفهمي. خيلي حرفهها. حضرت موسي، پيغمبر اولوالعزم آنقدر با عظمت. لن تستطيع معي صبرا. قال انشاء الله ستجدني صابرا خواهي ديد كه من خيلي صبر دارم. خيلي خوب. بيا عقب سر من بيا. اين راه افتادن و حركت، چون توي مسافرت اين را بهتون عرض كنم. انسان دوستش را بهتر ميتونه بشناسه. اين را البته مسافرتهاي سابق. و الا مسافرتهاي الان كه ميشينيد توي هواپيما ميآئيد اينجا نه. اين مسافرت شايد حساب نشه. مسافرتهاي سابق كه شدت و ضعف داشت. بالا پائين داشت. شايد سفر مكه، حج واجب يك قدري هنوز نشانگر باشه كه ما ديديم كه چقدر بعضيها ادب، انسانيت، گذشت، خدمتگزاري دارند. و چقدر هم بعضيها تن پرورند. توي يك كارواني بوديم يك وقت، يك دوستي كه خدا انشاء الله حفظش كنه. ايشان با من بود. تمام وجودش صرف ميشد براي خدمت مردم. يكي هم بود ميخورد و ميخوابيد. حتي حاضر نبود كه براي خودش از آن طرف آب برداره بياره. اينجوري هستند ديگه. انسان ميشناسه دوستانش را توي مسافرت. حركت كردند با هم رفتند. خوب حضرت موسي اگر شما نديديد من ديديم. بعضي شاگردها همهاش شش دنگ حواسشون را دادند به كارهاي اين استاد. اين چيكار ميكنه من هم بكنم. و حال اينكه خيلي هايش را نبايد او بكنه. اين بايد انجام بده. شش دنگ حواسش را داده به حضرت خضر. نگاه كرد ديد حضرت خضر رفته يك گوشهاي، توي كشتي كه نشستهاند، يك آهني را برداشته داره كشتي را سوراخ ميكنه. خيلي بده. شما اگر يك بچهاي را ببينيد كشتي، آنهم كشتيهاي آنوقت كه اگر آب ميافتاد توش ديگه نميتونستند به اين آسوني آب را بيرون بياورند و غرق ميشد. غرق شدن مسلم بود. يك دفعه حواسش پرت شد. اصلا يادش رفت كه قرارداد دارند نبايد حرف بزنه و صبر بكنه. گفت ميخواي كشتي را سوراخ كني و همة اهلش را غرق كني؟ لتغرق اهلها. حضرت خضر فرمود الم اقل لك انك لن تستطيع معي صبرا. من نگفتم كه تو آمادگي نداري، استطاعت نداري كه با من همراه باشي؟ گفت ببخشيد. اين ببخشيد هم خيلي، البته حضرت موسي درست گفت ببخشيدها. واقعا فراموش كرده بود. واقعا يادش رفته بود و روي فطرت ضعفي كه نسبت به حضرت خضر داشت اين كار را كرد. بعضي ولي اين ببخشيد براشون يك مسئلهاي است. روايت داره كه المنافق يسيء و اليتعذر. منافق هي كار بد ميكنه و ميگه ببخشيد. چه با خدا چه با مردم. هر جا گير نيفتاد كه رد شده. هر جا گير افتاد ميگه ببخشيد. ببخشيد كه كار آسونيه. ولي مؤمن لا يسييء و لا يتعذر. ولي مؤمن نه بد ميكنه و نه عذرخواهي ميكنه. يعني لازم نيست عذرخواهي بكنه ديگه. خيلي خوب. حالا اين دفعه را بخشيديم. دفعه دوم. دفعة دوم رسيد يك جواني را حضرت خضر گرفت يقهاش را گرفتش آن كنار كشتش. شما باشيد چيكار ميكنيد؟ خيلي حضرت موسي اوقاتش تلخ شد. عجب استادي گير ما آمده. كارهاي عجيب و غريبي ميكنه، ما را مبتلا ميكنه، حالا ميگه بيا فرار كنيم. دوتايي بايد بدوند كه كسي متوجه اين قتل نشه. نگيرندشون. گفت آقا چرا كشتي؟ اقتلت نفسا زكية بغير نفس. يك بعضيها يك آدمي كه زكيه، نه اينكه تزكية نفس كرده بود اون پسره مثلا. اين زكيه يعني بيگناه، يعني كاري نكرده كه كشتن براش لازم باشه. يعني بايد اعدامش كني. پاك بود از اينكه اعدام بشه، كشته بشه. چرا او را كشتي؟ گفت نگفتم تو حق حرف زدن نداري. انك لن تستطيع معي صبرا. باز آمدند. بعله ببخشيد. اما ديگه سست شده بود حضرت موسي. درسته خدا گفته برو دنبال اين. ولي آخر اين كارها چيه اين ميكنه؟ رسيدند به يك دهي. گرسنه تشنه. آمدند. اينها را ميدونم ميدونيد. قصه هم نميخوام بگم براتون. ولي ميخوام تذكر بدم. در مقابل امام زمانتون انشاء الله چون و چرا نداشته باشيد. شايد حضرت ظهور كرد همين اوقات. من يك وقتي گفتم يقينيه كه امام زماني هست و يقيني هم هست كه خواهد آمد و بي سر و صدا هم ميآيد و بغتة ميآيد. شايد حالا باشه. اقلا اينها متذكر باشيد. نه تو حضرت موسي هستي نه امام زمان، خضر. هم امام زمان مقامش خيلي بالاتر از خضره و هم تو خيلي مقامت پائينتر از حضرت موسي است. پس يك كاري بكن اقلا مثل او در مقابل خضر باشيد. اينها را از اين جهت عرض ميكنم. خسته، دويدند. آخه بعد از كشته شدن آن جوان اينها خيلي دويدند كه فرار كنند، متهم نباشند. حضرت موسي سابقة كشتن يك نفري را هم داشت. ميدونست چه بر سرش ميآورند. يك جواني را كشت در وقتي كه هنوز توي خانة فرعون بود. مؤمن آمد بهش گفت كه ان الملأ يقتلوك. اينها باهم توطئه ميكنند كه بكشندت. اخرج. اني لك من الناصحين. خارج بشو كه تو را من نصيحتت ميكنم. حضرت موسي هم فرار كرد، دويد. رسيد به مدين آنجا فرجي شد براش. فرجش هم اين بود كه رفت ديد دو تا دختر آن كنار ايستادند و منتظرند مردم آب بكشند از چاه، همه كه رفتند بعد اينها بيان جلو. آمد به اين دخترها گفت چرا روي نوبتتون نميرويد جلو؟ گفت ما صبر ميكنيم، توي دست و بال مردها نميرويم. همه كه آب برداشتند، ما آب برمي داريم. سطلهاي اينها را گرفت برداشت روي نوبت براي اينها آب كشيد و گفت بريد. پدرشون شعيب بود. پيغمبر بود. گفت چرا امروز زود آمديد؟ جريان را گفتند. حضرت شعيب گفت بريد اين آقا را بياريد تا من اجرش را بدم. اجرش هم اين بود كه به حضرت موسي شعيب گفت كه اگر تو هشت سال به من خدمت بكني، من يكي از اين دخترهايم را بهت ميدهم. حضرت موسي هم دلش چيز شده بود، بالاخره آنجا كه نشسته بود، در روايت داره كه آن دخترها وقتي شروع كردند به رفتن گفت كه رب اني لما انزلت علي من خير فقير. اينهايي كه ازدواج سختشون شده در روايت داره كه اگر اين آيه را مكرر بخونند زود موفق به ازدواج ميشوند. رب بما انزلت علي من خير فقير. اين را گفت بعله آمدند دنبالش. بهرحال اين سابقه را هم داشت. لذا خسته وارد انطاكيه شدند. حالا حضرت خضر آمده در اين خانه، آن خانه، رستوران كه نبوده آنوقت. يك مقداري غذا بگيره، سير بشوند، بخورند، تشنگيشون رفع بشه. هيچ كس بهشون هيچي نداد. يك مردم عجيبي بودند. فابوا ان يضيفوا. حالا يك ديوار اينجا كج شده، نه حضرت خضر بنا بود و سابقة بنايي داشته نه حضرت موسي كارگري كرده. دستها را بالا زدند. اين ديوار را درستش كنيم. حضرت موسي گفت كه ديگه حوصلة ما سر اومد به تعبير من البته. من دروغ به پيغمبر نبندم. من دارم عرض ميكنم. از يك جملهاش استفاده ميشه كه ديگه حوصلهاش سراومده. تا گفت هذا فراق بيني و بينك اونهم قبول كرد. و الا يك شاگرد درست و حسابي چيز باشه به اين آسونيها استادش را ول نميكنه. حضرت موسي گفت كه چرا اين كارها را كردي؟ تو مزد ميخواي از اين مردم خسيسي كه نهار به ما ندادند، آب به ما ندادند؟ حضرت خضر گفت نگفتم تو حق، هذا فراق بيني و بينك. ديگه بين من و تو جدايي افتاد.
من اين مطالب را حالا عرض كردم براي شما براي اينكه شما بدانيد حضرت موسي پيغمبر اولوالعزمه. ولي مثل علي بن ابي طالب نيست كه همه چيز را بدانه. رفت پيش اين عالم عبدا من عبادنا آتينا من لدنا علما. حضرت ابراهيمش هم همينطوره. يك مرحلهاي از مراحل عصمت را اينها دارند. اما خاندان عصمت عليهم الصلاة و السلام، پيغمبر اكرم، فاطمة زهرا، با اينكه فاطمة زهرا حجت خدا براي خلق نبود. يعني امامت نداشت، پيغمبري نداشت. در عين حال حجت خدا بود و معصومه بود، بلكه محدثه بود، بلكه عالم بما كان و ما يكون الي انقضاء خلق بود. و گاهي ميشد كه در بعضي از حوادث از طرف خداي تعالي علمي به او افاضه ميشد كه بعدش به پيغمبر اكرم و علي بن ابيطالب افاضه ميشد. خيلي مقامه. ولي انبياء ديگه، يكصد و بيست چهار هزار پيغمبر، اينها از گناه، از خطا، از اشتباه، از سهو، از نسيان معصوم بودند. خوب اين مراحل عصمت اينهم خلاصة عرايض شبهاي گذشته و برويم در خانة فاطمة زهرا سلام الله عليها.
فردا شب شب اربعينه. شب آخر اين مجلسه. و انشاء الله دربارة خصوصيات اربعين عرايضي عرض خواهيم كرد. ولي امشب در خانة فاطمة زهرا بريم. اين كوثر، كوثر يك قدري صبر كنيد من يك مطلبي توضيح بدم وقتي انشاء الله روضه خواستيم بخونيم، من حتي چون از روضه هم دلم ميخواد يك برداشتي داشته باشيد. فاطمة زهرا سلام الله عليها كوثره. كوثر يعني چه؟ يعني اقيانوس بينهايت حكمته. چون و من يعطي الحكمه لقد اوتي خيرا كثيرا. كوثر را هم به خير كثير معنا كردند. اين اقيانوس علم و حكمت انشعاباتي داره كه دوازده انشعاب از اين وجود مقدس هست كه آن نهر بزرگ انشعاب بزرگش انشاء الله نصيب ما شده و وجود مقدس حضرت بقية اللهه كه در روايت دارد كه هر چه همة انبياء و اولياء و همة ائمه فرمودند براي بشر، يك دهم تقريبا از آنچه كه امام زمان خواهد گفت، نگفتند. نه اينكه علمش را نداشتند. نه زمينه نبوده، مقتضياتي، استعداد بشر نداشته كه مثلا حضرت امام مجتبي آنچه را كه امام زمان براي مردم خواهد گفت، آنها را براي مردم بيان كنه. همانهايي هم كه بيان كردند ائمه، خود آن اطرافيانشون عدة كمي فهميدند بعدها رد حامل فقه من هو افقه. فاطمة زهرا حوض كوثره. انا اعطيناك الكوثر. اي پيغمبر ما به تو كوثر داديم. بشر خيلي جهوله. اگر ميشناختند، اگر معتصم بحبل پروردگار ميبودند، اين خاندان عصمت را ميشناختند.
من يك وقتي با يك سني صحبت ميكردم. ميگفتش كه ابي بكر و عمر و عثمان از علي بن ابيطالب افضلند. ميگفتم افضليت به چيه آخه؟ افضليت به چيه؟ اگر به علم باشه خوب يك كتاب كوچكي ده صفحهاي از ابي بكر بيار مطالب حكمتآميز داشته باشه. اين همه مطالب از علي بن ابيطالب توي كتابها هست. اگر افضليت به تصديق خداست، خوب براي علي بن ابيطالب شماها ميگيد سيصد آيه نازل شده. براي ابي بكر هم اقلا ده تا آيه نازل ميشد. يك دونه آيه نازل نشده. آخه افضليت به چيه؟ به اعمال اينهاست كه بريم اعمال اينها را هم نگاه كنيم، اعمال علي بن ابيطالب را هم نگاه كنيم.
فاطمة اطهر سلام الله عليها آنقدر در همين مطالبي كه بيان كرده علم و دانش گفتهاند، صحيفة فاطمة زهرا سلام الله عليها. مطالبي هست كه بعضش مفصله اما اين بشر نادان نتوانستند از اين چراغهاي هدايت استفاده كنند. يكي پس از ديگري اين را از بين بردند. فاطمة زهرا سلام الله عليها بعد از وفات پدرش ديگه نهايتا نوشتند كه نود و پنج روز زنده بود. چرا يك زن جوان نود و پنج روز، در مدت نود و پنج روز اينطور از پا دربياد. حضرت امام حسن مجتبي در آن جلسه به مغيره ميگه. و انت يامغيره قد ضربت امي فاطمه. تو مادرم فاطمه را كتك زدي تا سقط جنين كرد. شما همه شنيديد كه با در به پهلو خوردن سقط جنين شده. معلومه همه شريك بودند. در روايتي دارد چهل نفر ريختند سر فاطمة زهرا، فاطمة زهرا را كتك زدند. تنها قنفذ نبود. منتهي قنفذ و امثال قنفذ جنبة رهبري اينها را داشتند. و الاّ همه آنقدر فاطمه را زدند، فاطمهاي كه در به پهلويش خورده، روي زمين افتاده كه فاطمه سلام الله عليها از حال رفت. چشمش را وقتي باز كرد صدا زد فضه پسر عمم علي بن ابيطالب را كجا بردند؟ فضه گفت بطرف مسجد كه يك در بيشتر فاصله نبود. فاطمة زهرا بلند شد. چادر عفت بر سر انداخته، آمد دقيقا دم در به علي بن ابيطالب رسيد. دامن علي را گرفت به طرف خانه كشيد. گفت نميگذارم پسر عمم را با اين حال به مسجد ببريد. ديدند فاطمة زهرا را با اينكه اذيتش كردند، در به پهلويش زدند، در عين حال قدرت دارد، مانع از بردن علي بن ابيطالب به مسجد ميشود، صدا زد قنفذ دست زهرا را كوتاه كن. باز در مرتبة دوم اينها ريختند. حالا پارة تن پيغمبر را كتك زدند كه امام صادق وقتي ازشون سؤال شد آقا سبب شهادت مادرتون زهرا چه بود؟ فرمود ان قنفذ مولا فلان. قنفذ خدمتگزار فلاني او را با غلاف شمشير آنچنان زد كه مادر ما بعد از نود و پنج روز از دار دنيا رفت. لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.