شب ۹ محرم ۱۴۲۴ قمری – شب تاسوعا

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي اشرف الانبيا‌ء و المرسلين سيّدنا و نبيّنا ابوالقاسم محمّد و علي آله الطيبين الطاهرين لاسيّما علي بقيةاللّه في العالمين روحي و ارواح العالمين لتراب المقدمه الفدا‌ء و اللعنة الدائمة علي اعداءهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرْ الصَّابِرِينَ(155) الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (156) أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُهْتَدُونَ البقرة/155، 156، 157، شب تاسوعا است. احزاني كه شيعيان جهان امشب دارند بسيار مورد لطف و عنايت پروردگار هست و اين مصيبت عظمي را به پيشگاه مقدس حضرت بقيّةاللّه ارواحنافداه تسليت عرض مي‌‌كنيم. اميدواريم خداي تعالي ما را در كنار امام عصر ارواحنافداه به آنچه اصحاب سيّدالشهدا‌ء رسيدند برساند و همه‌ي ما از ياران خوب امام عصر عليه الصلوة و السلام باشيم.

موضوعي كه امشب و فردا شب و پس‌فردا شب مي‌‌خواهم برايتان عرض كنم موضوعي است كه اگر انشا‌ءاللّه توجّه كنيد به حقيقت قيام حضرت سيّدالشهدا‌ء به اندازه‌ي عقل و فكرمان مي‌‌رسيم و متوجّه‌ مي‌‌شويم كه چرا اين كار انجام شد و چرا خاندان عصمت و طهارت عليهم الصلوة و السلام هميشه براي اين موضوع محزون بودند و بلكه همه‌ي انبياء و اولياء خدا متوجّه اين حقيقت بودند و خدا نكند كه امروز مسئله‌ي به اين مهمّي در دست ما مردم بي‌توجّه به حقيقت ملعبه واقع شود و به واقعيّت مسئله نرسيم. از وقتي كه بشر پا روي كره‌ي زمين گذاشت و در دنيا جمعيّتي از بني‌آدم جمع شدند تمام هدف از ارسال رُسل و انزال كُتب اين بوده است كه مردم با راحتي و داراي زندگي طيّبه و با كمال آسايش، زير سايه‌ي عدل و داد زندگي كنند. حيوانات با اينكه عقل و شعوري كه انسان دارد، ندارند در عين حال با يكديگر هر گروهي با آرامي زندگي مي‌‌كنند. نمي‌خواهم درباره‌ي اين موضوع خيلي توضيح بدهم والاّ اگر دقّت كنيد از حشرات كوچك گرفته تا حيوانات بزرگ اينها هر كدامي كه اجتماعي زندگي مي‌‌كنند يك عدل و داد فطري يا با الهام پروردگار يا با وحي الهي در زندگي‌شان هست. از حشرات به زنبور عسل مثال مي‌‌زنيم، مورچگان و بعد در ميان حيوانات؛ حيوانات اگر از گرسنگي بميرند حاضر نيستند همنوع خود را بكشند و يا اذيّت قابل توجّهي بكنند. يك عدل و دادي بين همه‌ي حيوانات هست. بين حشراتي كه بايد با هم زندگي كنند هست، فطرتشان اين كار را براي آنها مرتّب كرده. و ما از فطرت و غريزه، همين وحي الهي كه در يك مورد خداي تعالي به آن اشاره كرده و فرموده:وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ نحل/68، ما به نحل كه همان زنبور عسل باشد وحي كرديم. وحي همان ارتباط خاصّي است كه خداي تعالي در حيوانات، حشرات؛ براي زندگي سالمي كه مي‌‌خواهند انجام بدهند، مي‌كند و آنها طبق دستور پروردگار به آن زندگي ادامه مي‌‌دهند. در اين ميان خداي تعالي بشر را احترام كرده و گرامي داشته به او فهم و درك زيادي داده و به او اختيار داده و به او عقل عنايت كرده كه با اختيار خودش انسان، راه خير انتخاب كند، عدل و داد به وجود بياورد و زندگي راحتي كه مي‌‌خواهد انجام بدهد با انتخاب خودش باشد. طبعاً انسان خودش با فكر خود و عقل خود نمي‌تواند حقايق را بفهمد كه چكار بكند كه براي او مفيد باشد. لذا اول كسي كه پا روي كره‌ي زمين گذاشت حضرت آدمي بود كه وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا، بقره 31، همه‌ي چيز را خدا به حضرت آدم تعليم داده بود. حتّي مسئله‌ي لباس، مسئله‌ي غذا، مسئله‌ي كيفيت زندگي را خداي تعالي يك بخشش را به او تعليم داده بود و يك بخش هم عمل كرده بود. يعني آن مدّتي كه اينها در بهشت بودند درآن باغ بسيار پُر نعمت بودند اينها لباس داشتند، خوراكشان مرتّب بود و نيازمندي‌هايشان در بهشت عملاً هم مرتب بود. بعد خداي تعالي آنها را فرستاد در ميان كره‌ي زمين و بيابانهاي كره‌ي زمين تا اينها با عقل و فكر خودشان كار كنند و لباس يا غذا يا دوا براي خودشان تهيّه كنند و اگر خداي تعالي اين كار را نمي‌كرد حالا به هر دليلي يا هر جهتي كه نمي‌خواهم درباره‌ي آن صحبت كنم اگر خداي تعالي اين كار را نمي‌كرد بشر توي بهشت وحتّي فرزندان حضرت آدم به تنبلي، مفت‌خوري عادت مي‌‌كردند، آنها آمدند روي كره‌ي زمين با آن عقل و فكر و علمي كه خداي تعالي به حضرت آدم داده بود و او رهبري فرزندانشان را مي‌‌كرد همه‌ي حقايق را، همه‌ي مطالب را، همه‌ي نتايج كارهايي كه در دنيا انجام مي‌‌دادند به آنها مي‌‌فهماند، رهبري مي‌‌كرد. تا زماني كه نوبت به حضرت نوح رسيد وهمانچه را كه از روايات استفاده مي‌‌شود يكصد و بيست چهارهزار پيغمبر، اينها به تدريج تا زمان پيغمبراكرم در بين مردم بودند و رهبري مردم را مي‌‌كردند و اين حرف ضمناً بدانيد غلط است كه يك وقتي بود بشر غارنشين بود وخودش آتش را كشف كرد و خودش چه كرد. ولو تو كتب مدرسه‌اي باشد غلط است و از علم كلّي وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا،  زندگي بشر شروع شده و رسيده است به زمان پيغمبراكرم.

البتّه ممكن است در يك جزيره‌اي يك بشري مثلاً روي يك قايقي رفته باشد يك آنجا مانده باشد و چيزهاي اوّليه‌ي زندگي را خودش كشف كرده باشد كه آن هم باز درست نيست به خاطر اينكه اگر در يك جايي چند نفري بودند حتّي اگر يك نفر بود خداي تعالي از باب اينكه بايد حجّت را تمام كند كه روز قيامت اين صريح قرآن است كسي نگويد كه من حجّت نداشتم، راه را بلد نبودم، همان يك نفري كه توي جزيره‌اي افتاده خدا بهش رحم مي‌‌كند و راهنمايي‌اش مي‌‌كند، و اگر چند نفر باشند يك نفر بهترينشان را انتخاب مي‌‌كند و به او وحي مي‌‌كند و او را نبي يا رسول قرار مي‌‌دهد اين اعتقاد ماست و اعتقاد واقعي ما است از آيات قرآن از روايات، نه يكي يا دو تا صدها آيه‌ي قرآن و روايات در اين ارتباط داريم و اين اصول اعتقاد ما است درباره‌ي انبياء و رُسل، چون انبياء و رُسل با هم فرق مي‌‌كنند ولي انشاءاللّه در روزهاي جمعه بعد از عاشورا توضيحاتي برايتان خواهم داد تا رسيده به زمان پيغمبراكرم، پيغمبراكرم كه ايشان تا چهل سالگي نبي بودند، نبي يعني همه‌ي احكام و حقايق و معارف از جانب پروردگار به او وحي شده و روز بيست و هفتم ماه رجب مبعوث به رسالت شدند. مبعوث به رسالت يعني آنچه مي‌‌داني بگو براي مردم، از امروز تو بايد حقايق را براي مردم توضيح بدهي، اين معناي بعثت است، اين معناي رسالت است. و پيغمبراكرم هم روي به يك ترتيب خاصّي شروع كرد به رسالتش، ترتيبش هم اين بود كه اوّل حضرت علي بن ابيطالب، را و بعد هم حضرت خديجه را، در خصوص حضرت اميرالمؤمنين اظهار ايمان كرد حضرت نه اينكه ايمان آورد اين كلمات خيلي مهم است، اظهار ايمان كرد در بين مردم و حضرت خديجه هم ايمان آورد و پيغمبراكرم  بعد به عشيره‌ي اقربينش، آنهايي كه نزديكتر بودند آنها را بعد به طرف اسلام دعوت كرد، به طرف حقايق و بعد هم عمومي شد به همه‌ي مردم، وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ، انبياء/107، ما تو را براي همه‌ي جهان و جهانيان و بلكه خاتم‌انبياء چون تمام حقايق به پيغمبراكرم نازل شده و بعد از پيغمبر چيزي نيست كه به ديگري بگويند و او بيايد نبوّت يا رسالت داشته باشد تا رسيد به ائمّه‌ي اطهار كه اينها ناشران كلام وحيند و مطالب و حقايق را براي مردم توضيح مي‌‌دهند. اين مقدمّه‌ را عرض كردم به خاطر اينكه بدانيم خداي تعالي هميشه دوست داشته مردم در رفاه باشند، در آسايش باشند، فكرشان راحت باشد، حقايق را براي مردم بيان كنند انبياء كه واسطه‌ي وحي‌اند و مردم در تمام خصوصيّات زندگي حتي در خوراكشان، حتّي در دارويشان، حتّي در طرز زندگي‌شان كاملاً با راحتي و عدالت زندگي كنند. اين خواسته‌ي پروردگار است و براي احدي از افراد بشر كوچكترين ناراحتي را خداي تعالي نخواسته. اگر كسي معتقد شد كه خداي تعالي دوست دارد مثلاً دست من درد بكند، پاي من درد بكند، چشمم نابينا بشود، اگر اين را معتقد شد نسبت ظلم به پروردگار داده و خداي تعالي سر سوزني به احدي ظلم نمي‌كند و اين غلط است و دروغ است. به طور كلّي خداي تعالي از آن وقتي كه حضرت آدم را در دنيا فرستاد و او را روح بهش داد، انسانش كرد كوچكترين ناراحتي براي هيچيك از افراد بشر نخواسته است. اين از اصول اعتقادات ماست؛ يعني هر روايتي، هر كلامي، هر سخني از هر دانشمندي اگر خلاف اين گفته بشود، اين برخلاف اصول ماست و بايد رَد بشود. خداي تعالي هميشه خواسته مردم در عدل و داد زندگي كنند، در رفاه زندگي كنند، همه به حقوق حقّه‌شان‌ برسند و بين افراد بشر هم روزي را تقسيم كرده است و عادلانه هم تقسيم كرده، بلكه از عدالت يك مقداري  بالاتر، با رحمانيّتش تقسيم كرده، با مهرباني كامل تقسيم كرده، اينها يك چيزهايي نيست كه من  بخواهم شما تعبداً اينها را قبول كنيد نه يك مقداري اگر فكر بكنيم به اين حقيقت مي‌‌‌رسيم و اولياء خدا رسيده‌اند و در كلماتشان جز اين چيزي نمي‌گويند، امّا افراد بشر، از همان اختيار و از كج‌روي‌ها و وسوسه‌ي شيطان سوءاستفاده كرده‌اند و نظم عالم را بهم زدند، نظم زندگي را و خود مردم وسيله‌ شده‌اند تا آن راحتي‌هايي را خدا براي آنها منظور كرده اين راحتي‌ها را ضايع كنند از بين ببرند. و تبديلش كنند به ناراحتي، تبديلش كنند به آنچه كه سبب بي‌عدالتي در بين جامعه مي‌‌‌شود. لذا انبياء همه طور حاضر بودند زحمت بكشند، رنج بكشند، كشته بشوند ولي اين بي‌عدالتي در عالم وجود نداشته باشد. متأسفانه چون افكار بشر رشدش خيلي دير انجام مي‌‌شود، ماها يعني همه‌ي افراد بشر تقريباً بر خلاف آنچه كه اولياي خدا هستند، بر خلاف آنچه كه ائمّه‌ي اطهار هستند؛ ما به طرف ظلم، ستم، به طرف بي‌عدالتي، به طرف محبّت دنيا در سرازيري تندي هستيم ولي در معنويّات در سربالايي تندي هستيم. همانطوري كه يك ماشين در سرازيري اگر گازش بدهيد يا ترمز نكنيد ممكن است سرنگون بشود همانطور هم بشر در ماديّات، در ظلم و ستم اگر قدرت پيدا كند از همسايه شروع مي‌‌‌‌‌‌‌‌كند به و اذيّت و آزار و ظلم، يك خورده‌اي توسعه پيدا بكند قدرتش مي‌‌‌‌‌‌‌بينيد كه يك شهر، يك خورده توسعه پيدا مي‌‌‌‌‌‌كند مي‌‌‌‌‌‌بينيد يك مملكت، يك خورده توسعه پيدا مي‌‌‌‌‌‌كند قدرتش مي‌‌‌‌‌‌بينيد يك كره‌ي زمين، يك عالم را زير بار بي‌عدالتي، ظلم مي‌‌‌‌‌كشاند. اين روحيّه‌ي شيطاني بشر است. ائمّه‌ي اطهار صد درصد برخلاف اين حركت مي‌‌‌‌كنند يعني بشر را مي‌‌‌‌بينند كه در سرازيري با يك سرعتي دارد مي‌‌‌‌رود و گاز هم مثلاً به ماشينش مي‌‌‌‌دهد و مي‌‌‌‌بينند او بالاخره سقوط مي‌‌‌‌كند بالاخره تو درّه‌ي مي‌‌‌‌افتد اين را مي‌‌‌‌بينند لذا آن همه رنج و زحمت كشيدند كه يك كلمه به ما بفهمانند حقايق را به ما بفهمانند، ما به حقيقت برسيم، حقيقت را درك بكنيم، در مقابل سخنان آنها و در مقابل راهنمايي‌هاي آنها بشر به سه بخش تقسيم شده‌اند يك عدّه لجباز و بسيار بد؛ كه هر چه پيغمبران گفتند اينها تكذيب كردند، هر چه انبياء گفتند اينها لج كردند، هر چه ائمّه‌ي اطهار فرمودند اينها در مقابلشان ايستادند يك عدّه‌ مردم اين طوري بودند. يك عدّه از افراد بشر اين جوري بودند و چون اكثريّت مردم، اكثريّت مردم، طرفدار اين ظالمين و اين قدرتمندان اين گونه هستند مردم هم به طرفشان رفتند من در تفسير آيه‌ي شريفه‌ي أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ، غافر/46يك وقت نگاه مي‌‌‌‌كردم كه چرا آل‌فرعون را در شديدترين عذاب خدا بايد قرار بدهد، آلش، پيروانش، چرا خود فرعون را نمي‌گويد؟ براي اينكه اگر اين پيروان نبودند فرعون نبود، اگر اين مردمي كه دور و بر يك ظالم جمع مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند نبودند اين ظالم نبود، لذا مهم آلش هستند، مهم پيروانش هستند، مهم آنهايي هستند كه با يك ارتباط حالا بدني مثل ذريّه‌اش يا ارتباط روحي مثل پيروان، آنها آل‌فرعوند. و بر همين اساس هميشه افراد ظالم با همان قدرتنمايي‌هايي كه داشتند به پيش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند. تا به حال شما فكر نكنيد حالا توي مملكت ما يك انقلابي شده و يك وضعي پيش آمده است در دنيا هر چه ظالم‌تر و ستمگر‌تر و بي‌عدالت‌تر هست او قدرتمندتر است، در رأس كار قرار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گيرد. افرادي هستند كه مردم را اصلاً مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهند براي اينكه آن هواهاي نفساني‌ خودشان را پا برجا كنند، به كرسي بنشانند و مردم را براي ظلم و ستم به آنها مي‌‌‌‌‌‌ خواهند الان همينطوراست. و اين مسئله هست تا زماني كه به ما وعده كرده‌اند. انشاءاللّه اين وعده هر چه زودتر عملي بشود كه: وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُم و أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ، القصص/5، كه به وسيله‌ي حضرت ولي‌عصر اين كار انشاءاللّه انجام خواهد شد. حالا در مقابل اين زمامدارها و قدرتمندان سرخود و جاهل و خودخواه و متكبّر بايد چه كرد؟ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيم ببينيم از گفتم اكثريّت مردم طرفدار همين قدرتمندان جاهلِ ظالم هستند، يك عدّه هم هستند كه جمع دوم هستند آدمهاي بي‌تفاوت، يك عدّه‌ از مردم بي‌تفاوت هستند هر كسي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد باشد، يك كسي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت ما پشت‌گردني بايد بخوريم دستها فرق مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند حالا يا اين دست‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بزند يا آن دست ‌‌‌‌‌‌‌بزند ما بالاخره پشت‌گردني مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوريم. در مقابل اينها اينطوريند، هميشه گردنشان كج يكي هم ميآيد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند و يك عدّه هم توي اين مردم هستند كه و قليل من عباده شكور، يك بندگان شاكر خيلي كم‌اند، بندگاني كه قدر حقيقت را بدانند خيلي كم هستند، مي‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد در كربلا هفتاد و دو نفر بودند، خيلي هم خوب بودند نسبت به اصحاب حضرت مجتبي خيلي زياد بودند، نسبت به اصحاب ائمّه خيلي زياد بودند، هفتاد و دو نفر، اينها نه! يك چيزي مي‌‌‌‌فهمند، اينها نه گردنشان را دراز كرده‌اند كه هر كسي مشتي بزند، پشت‌گردني به آنها بزند،  نه هم طرفدار ظالم هستند، بلكه نه باهوش هستند، با فكرند، متوجّه حكمت خلقت هستند، متوجّه زندگي واقعي بشر هستند، يك عدّه اين جوريند، افراد خيلي برجسته، افراد فهيم، اينها وقتي كه مي‌‌‌بينيند زمامدارشان ظالم، فاسد، از دو حال خارج نيست يعني اسلام هم مي‌‌گويد اگر مي‌‌تواني سرنگوش كن، اگر قدرتش را داري سرنگونش كن. قدرتش را نداري زندگي را جوري بهم نريز كه مردم بي‌جهت كشته بشوند، امام رحمةالله عليه مي‌‌داند كه بيايد تو ايران شاه را سرنگون مي‌ كند و او را از بين مي‌‌برد، آنجا واجب است بر هر كسي كه همچنين قدرتي در خودش احساس بكند واجب است، از واجبات اوّليه، از نماز هم واجبتر، بلكه نماز اين معنا را به ما تعليم مي‌‌دهد كه برويد سرنگونش كنيد، نگذاريد در رأس كارتان باشد، اين همه به شما ظلم بكند، اگر يك فردي است كه نه زورت نمي‌رسد، فاسد است زورت نمي‌رسد، چطور زورت نمي‌رسد؟ مثل زمان ائمّه‌ي اطهار عليهم الصلوة و السلام؛امّا فسادش آن قدر زياد نيست كه ظاهر اسلام حفظ نشود، گاهي آمده اسلام را از بين ببرد، آنچه كه مردم بايد بهش برسند آن را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد از بين ببرد، اگر اينطوري هست مردم بي‌جهت كشته مي‌‌‌‌‌‌‌ شوند و لو فاسد است بايد صبر كرد، تقيّه اصلاً براي همين است و ملاحظه كرد و حتي گاهي به او كمك كرد چون  ظاهر اسلام را حفظ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند. شما مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد در زمان همه‌ي خلفا چه خلفاي اموي و عباسي، آن دوتا خليفه‌اي كه قبل از بني‌اميّه و بني‌العباس بودند، ‌‌ببينيد ائمّه‌ي اطهار عليهم الصلوة و السلامآنها با اينكه قدرتي غيرطبيعي داشتند، علي بن ابيطالب معتقدم من و همه‌ي ما شيعيان معتقديم كه اگر حتّي اراده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانست خلافت را بگيرد امّا در صورتي كه مردم بخواهند چون خدا بهشان عقل داده، حكمت داده، فهم داده، مردم بخواهند، علي بن ابيطالب قيام مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و اراده حتي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند كه اوّلي و دومي نباشند، سوّمي هم نباشد، اراده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، امّا ببينيد اينجا اين مطلب خيلي دقيق است اگر حضرت قيام بكند، علي بن ابيطالب را مي‌‌‌‌‌‌گويم، قيام بكند و بخواهد حقّش را بگيرد، حقّ خلافت مال ايشان است چون اكثريّت مردم اين معنا را درك نمي‌كنند دو دسته اي فوق‌العاده‌اي به وجود مي‌‌آيد؛ يك عدّه طرفدار علي بن ابيطالب، چهار سال علي بن ابيطالب اين مسئله را نشان داد مردم ريختند، تقاضا كردند، حضرت را به زور به خلافت نشاندند ولي همان مقدّسهاي نمازشب خوان حافظ قرآن به عنوان خوارج با حضرت جنگ كردند، درك اينكه علي با معاويه فرق دارد نداشتند، فهم اينكه علي بن ابيطالب وقتي به برادرش عقيل به اندازه‌ي قسمت خود او بيشتر بهش چيزي نمي‌دهد پس طبعاً بقيّه هم بايد روي عدالت زندگي كنند اين را نداشتند، طلحه و زبير چرا رفتند طرف عايشه؟ طلحه و زبير آمدند حضرت اگر يك مقداري بيشتر به آنها پول مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، يك قدري كمكشان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد اينها از نزد علي بن ابيطالب جدا نمي‌شدند، جبهه‌ي مخالف تشكيل نمي‌دادند، اگر همان كاري كه عثمان كرد علي هم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد و همان برنامه را ادامه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، اقوام نزديكش را به آنها زياد پول مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، ثروتمندانشان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد، قدرت به آنها مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد خوب، علي بن ابيطالب در اين جنگ لازم نبود شركت كند و بعد از علي بن ابيطالب چون هم از نظر علمي مسلّم بود هم از نظر تجربه. يك تجربه‌اي شد چهار سال علي بن ابيطالب عليهم الصلوة و السلامحكومت كرد تجربه شد، سه تا جنگ زن پيغمبر يك جبهه تشكيل داد، مقدّسهاي نمازشب خوان به اصطلاح حافظين قرآن يك جبهه تشكيل دادند، و مدعي خلافت كه مردم فرق نمي‌گذاشتند بين معاويه و علي بن ابيطالب او  هم يك جبهه تشكيل داد، هر سه آمدند جنگ كردند. هنوز  كه هست مردم مسلمان شايد اكثريّت مردم مسلمان مي‌‌‌‌‌گويند معاويه اجتهاد كرد در اين كارش و ما روايت نقل مي‌‌‌‌‌كنيم از پيغمبر كه اگر آنها البته روايت را نقل مي‌‌‌‌‌كنند كه اگر مجتهد در فتوايش خطا كرد يك اجر هم مي‌‌‌‌‌برد؛ معاويه در اينكه با علي بن ابيطالب جنگ كرد، درست بود اشتباه است ولي يك اجر دارد پيش خدا چون اجتهاد كرد، و اگر درست اجتهاد بكند دو تا اجر دارد هنوز هم مردم دارند مي‌‌‌‌گويند. الان طرفداران معاويه و بني‌اميه در حدود شامات و آنها خيلي زيادند، خوب مي‌‌‌بينيد كه اين تجربه ثابت كرد كه علاوه‌ي بر اينكه اگرامام معصوم بخواهد صد درصد عدالت را در دنيا يا بر مسلمانانها مستقر كند نمي‌شود، مردم كشته مي‌‌شوند، تنها در جنگ نهروان چهارهزار نفر كشته شدند، در جنگ صفين مثل عمّار و ياسر كشته شد، در جنگ جمل همينطور، يك عدّه اي از مسلمانها بالاخره ناراحتي‌هاي مختلفي كشيدند، تجربه ثابت كرد.

ما امروز نمي‌توانيم بگوييم كه اگرحسين بن علي يا حسن بن علي عليهم‌السلام اينها قيام مي‌‌كردند حكومت را مي‌‌توانستند بگيرند، نه! حكومت را نمي‌توانستند بگيرند، چرا؟! براي اينكه اگر با معجزه بخواهند اين كارها را بكنند كه همان روز اوّل خود ذات مقدس پروردگار اراده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند كه همه ي مردم مثل حيوانات، همان طوري كه هر چه بز هست، هر چه گوسفند است، هر چه گاو هست، هر چه الاغ است اينها همه دارند زندگي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند و هيچ دعوايي و نزاعي هم ندارند ما را همين جور خلق مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد. اينكه خوب شأن ما نيست براي رشد ما اين صحيح نيست، پس اختيار داده است. اين جوري هستيم ما، در مقابل آن اختياري كه پروردگار متعال به ما داده است، زمان آمد، زمان حضرت مجتبي رسيد، حضرت مجتبي هم يك خورده‌اي وارد شدند بعد ديدند اين مردم اكثر كه هيچ، همه‌شان طرفدار باطلند، حالا هر كدام به يك نحوي، امام را معصوم نمي‌دانند، امام را نماينده‌ي پروردگار نمي‌دانند، اگر امام مي‌‌‌‌‌‌‌‌گويد فلان كار را بكنيد اينها گوش نمي‌دهند، حضرت مجتبي وقتيكه صلح فرمود با معاويه، آمدند بهش گفتند يا مذّل المومنين، همين آدم‌هايي بودند كه  قبلاً هر چه امام مجتبي به آنها مي‌‌‌‌‌‌فرمود برويد جنگ بكنيد، يا علي بن ابيطالب مي‌‌‌‌‌‌فرمود برويد جنگ كنيد نمي‌رفتند، علي عليه السلام به اينها مي‌‌‌‌‌‌گفت: يا اشباه الرجال و لا رجال، شبيه مرد، مرد واقعي شما نيستيد. اگر من در تابستان به شما مي‌‌گويم برويد به طرف معاويه و معاويه را سرنگونش كنيد رسيديد به جايي كه معاويه ديگر از بين دارد مي‌‌رود، مي‌‌گوييد هوا گرم است در تابستان هوا گرم است باشد يك خورده هوا خنك‌تر بشود مي‌‌رويم، اگر زمستان آمد مي‌ گويد من به شما  مي‌‌گويم، مي‌‌گوييد هواي سرد است هواي يك خرده بهتر بشود، گرم‌تر بشود مي‌‌رويم،  كسي كه از سرماي وگرماي زمستان و تابستان بترسد حتماً از شمشير بيشتر مي‌‌ترسد، اين مطالب را حضرت فرمودند. رسيد زمان به زمان حضرت ابي‌عبداللّه الحسين عليه السلام، از روز اوّل بلكه از وقتي كه حضرت آدم آمده روي زمين از همانجا همه مي‌‌دانستند كه حضرت سيّدالشهداء برود كربلا كشته مي‌‌شود، خودش هم وعده كرده بود، خبر داده بود، حتّي به نحو خواب به مردم فرموده بود همه چيز، اگر بعضي از افراد جاهل مي‌‌گويند حضرت نمي‌دانست آمد حكومت تشكيل بدهد و نشد اين حرف بسيار غلطي است، حضرت مي‌‌دانست كشته مي‌‌شود، منتها يك حكمتي در همان كشته شدن هست كه آن حكمت وظيفه هست كه پياده بشود، اين مهم است. لذا حضرت حركت كرد توي راه به اصحابش فرمود، به فرزند رشيدش علي‌اكبر فرمود به هر مناسبتي كه پيش مي‌‌آمد حضرت به اصحاب مي‌‌فرمودند كه ما در كربلا كشته مي‌‌شويم. مي‌‌فرمود، حالا اگر بخواهم اينها را توضيح بدهم همه‌تان شنيديد و در منزل زباده چه فرمود، يا وقتي كه خبر مسلم به او رسيد چه فرمود و در راه كه با علي‌اكبر مي‌‌آمدند چه فرمود، انا للّه و انا اليه راجعون مي‌‌فرمود و به ام‌سلمه چه گفت و اينها اكثراً شنيديد من نمي‌خواهم برايتان بگويم، وقتي كه به سرزمين كربلا حضرت رسيد فرمود: اينجا مقتل ما است،هاهناهمين زمين محل كشته شدن ما است پس ببينيد اين را مي‌‌دانست حضرت. امّا از روز اوّل، از آن وقتي كه پيغمبر حيات داشت، پيغمبراكرم فرمود كه اين فرزند من را مي‌‌كشند، با لبهاي تشنه هم مي‌‌كشند، خصوصيّاتش را حضرت فرمود، كيفيّت شهادت را حضرت براي مردم، براي مردمي كه آن زمان بودند بيان كرد، حتي موقع تولّد امام حسين عليه الصلوة و السلام، حتي وقتي كه در رحم بود، حتي اين آيه‌ي  شريفه اي كه وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا احقاف/15، در اينجا در تفاسير دارد كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها گاهي مي‌‌نشست، حضرت سيّدالشهدا‌ء براي ايشان روضه مي‌‌خواند، صحبت مي‌‌كرد و ايشان گريه مي‌ كرد همه مي‌‌دانستند. امّا حكمت اين كه بايد كشته بشود، كشته شدن هم از نظر من و شما خيلي مسأله است و براي امام، وقتي كه شمشير به فرق نازنين حضرت علي مي‌‌زنند مي‌‌فرمايد: فزت و ربّ الكعبه، براي ائمّه‌اطهار عليهم الصلوة و السلام،  براي اولياي خدا حتي، اين مسايل زياد اهميّت ندارد، ولي اگر يك فردي كشته بشود، در يك هدفي اين را بدانيد آن هدف زنده مي‌‌شود، آن هدف باقي مي‌‌ماند، من نمي‌خواهم مثالهايي بزنم درحتي اهل‌ باطل، اهل باطل اينطورند كه يك كشته مي‌‌دهند بعد خدمت شما عرض شود آن مسلكشان، اين مذهبشان باقي مي‌‌ماند، مسيّحيت، تمام بقايش، خودش الان معتقد است كه تمام بقايش به خاطر اين است كه حضرت عيسي را به دار زدند. الان هم اگر دقّت كنيد تمام مسيحي‌ها توي خانه‌هايشان، يا حتي به گردنشان يك صليب آويزان است.صليب،صليب يعني چه؟ يعني حضرت عيسي روي دار رفته است و ما مظلوميم و يهودي‌ها ما را به اينجا رسانده‌اندو حال اينكه خدا در قرآن مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: و ما قتلوه وماصلبوه حاضر نيستند اين را قبول كنند، از نظر بعضي ممكن است مصلوب شدن حضرت عيسي خيلي بد باشد، چرا حضرت عيسي به قول اينها پسر خدا، به قول ما روح خدا كلمةاللّه، چرا با آن وضع بسيار سخت به صليبش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كشند؟ خوب صليب آن وقتها اين طور بوده يك دست اين طرف ميخ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردند يك دست آن طرف پاها را هم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشتند روي هم دو تا پا را با ميخ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كوبيدند به آن صليب، به آن دار، اين مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماند تا بميرد، حالا هر چه جان داشت. آنقدر خون از بدنش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد تا بميرد. با اين وضع، اين صليبي كه ملاحظه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيد، كه اينجوري است يك خطي هم اينطوري اين همان صليبي است كه يك دست اين طرف، (ديگر عكس‌هايشان را ديديد مسأله‌اي نيست حالا توضيح بدهم) يك دست آن ور ميخ شده، يك دست اين ور ميخ شده دو تا پا را هم گذاشتند روي هم ميخ كردند و اينها حاضر نيستند از اين مسأله دست بكشند، هي هم بادش مي‌‌‌‌‌‌ دهند، هر جا هم برويد تا يك كليسايي مثلاً يك جايي باشد، علامت كليسا اين است كه بالاي آن صليب است، خود كشته شدن در راه يك هدف، آن هدف را تثبيت مي‌‌‌‌كند. اهل باطل حتي اين را مي‌‌‌فهمند اين را بدانيد. اسلام شهيد زياد دارد منتهي يك شهيدي كه بشود روي آن كار كرد، بشود تاسوعا داشته باشد، عاشورا داشته باشد، پرچمي بلند بشود، تعطيل بكنند، داد بزنند، فرياد بزنند توي ائمّه همه‌ي آنها شهيد شدند ولي هيچكدامشان اين طور نبود، وقتي امام صادق از دنيا مي‌‌روند با اينكه زهر به ايشان مي‌ دهند مي‌‌بينيد كهصار المدينه ضجّة واحدة، همه‌ي مردم مدينه گريه مي‌‌كردند، و عزا داري كردند بدن حضرت را بلند كردند  آوردند توي بقيع دفن كردند سايرشان، ساير ائمّه، خوب دقّت كنيد كه چرا امام حسين صلوات اللّه عليه كشته شد، چرا شاء أنْ يراك قتيلا، بني‌اميه آمده به اوج رسيده، در يك خبر ديدم كه (يعني تاريخ بود) كه وقتي كه سيّدالشهداء شهيد شدند در كربلا، ده هزار گهواره طلا و نقره در بين بني‌اميّه در حركت بود، يعني تنها بچّه‌هايي كه توي به اصطلاح گهواره طلا و نقره مي‌‌گذشتند ده هزارتا بود تا بماند بقيّه‌اش، به اوج رسيده است بني‌اميّه، بني‌اميّه كي هست؟ افرادي هستند كه از روزي كه اينها بودند با بني‌هاشم مخالف بودند. ابوسفيان با پيغمبراكرم مخالف بود، ساير افراد بني‌اميّه همه با پيغمبر مخالف بودند، بعد كه ابابكر و عمر جاده را صاف كردند، عثمان آمد روي كار، عثمان از بني‌اميّه است. ايشان بني‌اميّه را پر و بال داد چون اقوامش بودند، معاويه بود كه مهم‌ترينشان معاويه هست، بني‌اميّه را پر و بال داد عثمان، بزرگترين كاري كه سنّي و شيعه اعتراض دارند به عثمان همين پر و بال دادن بني‌اميّه است. ما با اهل‌سنت صحبت كرديم نسبت به ابوبكر و عمر احترام زيادي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند ولي نسبت به عثمان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند آدم قوم‌پرستي بوده، قوم‌دوستي بوده و بني‌اميه را بر سر مردم مسلط كرده، روز عاشورا ما مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييم اللّهم العن بني‌امية قاطبة، اينها كساني بودند كه پيغمبر در آيه‌ي قرآني نازل شد و دلداري داد خداي تعالي به پيغمبر اكرم  پيغمبر يك شب خواب ديد كه بوزينه‌ها روي منبرش بالا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند،و خداي تعالي آيه نازل كرد وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ، الإسراء/60، اين خوابي را كه تو ديدي اين خواب در حقيقت امتحان مردم است و بني‌اميه آمدند روي كار تا ببيند مردم در چه وضعي هستند، ولو اينكه يك عدّه‌اي پيدا شدند هم در زمان عثمان، هم در زمان معاويه كه طرفدار حق بودند، امّا كم بودند، جمعيتشان كم بود، در زمان عثمان  قيام مصريها وآن كشتن عثمان خيلي مهم بود، علي بن ابيطالب از اين جهت راضي نبود كه خليفه‌ را نبايد كشت از اين جهت راضي نبود، از همان جا خليفه‌كُشي به قول معروف راه افتاد. يك كسي كه يك احترام خاصي روي يك سياست خاصي در اسلام دارد نبايد آن احترام را شكست اين را بدانيد. به خاطر سياست خاصي كه بايد احترامش كرد بايد احترامش كرد. و رسيد به زمان معاويه، زمان معاويه بني‌اميّه است، پسر ابوسفيان دشمن اسلام و پيغمبر، آمده است روي كار، خوب معاويه ‌چه مي‌‌كرد، من يك وقتي با يكي از علماي بزرگ در مكّه صحبت مي‌‌كرديم كه راجع به معاويه، او ‌‌گفت كه شما چند دليل داريد بر لعن معاويه كه جايز باشد معاويه را لعنش كنيد، من گفتم هفت تا، گفت من دوازده‌تا، خدايا من توي شبهاي مكّه نوشتم. گفت: من دوازده دليل دارم كه معاويه ملعون است معاويه كسي بود كه شراب مي‌‌خورد، منتها يك خورده‌ مخفي‌تر، اگر او شراب نمي‌خورد يزيد هم نمي‌خورد، شراب مي‌‌خورد، معاويه كسي بود كه لعن علي بن ابيطالب، مردم بالاخره مي‌‌شناسند علي بن ابيطالب را، لعن علي بن ابيطالب را تحميل مي‌‌كرد به مردم. معاويه كسي بود كه جنگ با علي بن ابيطالب خليفه‌ي مسلم حالايا اوّلي يا چهارمي، خليفه‌ي مسلّم مسلمين، جنگ با او را واجب كرد و امثال اينها. امّا در عين حال ظاهر اسلام را براي اينكه خودش محفوظ بشود حفظ مي‌‌كرد، يعني مي‌‌رفت نماز، نماز جماعت، اگر مشروب هم مي‌‌خورد مخفي مي‌‌خورد، گاهگاهي اطرافيان دربارش مي‌ ديدند، هر كاري مي‌‌كرد يك جنبه‌هاي اسلامي حقانيّتي براي خودش اوّل درست مي‌‌كرد بعد عمل مي‌‌كرد. حتي راجع به عمّار وقتيكه در جنگ كشته شد، چون تمام مردم مسلمان شنيده بودند از پيغمبراكرم كه عمّار را يك جمعيّت سركش ملعوني اين، در بعضي از رواياتش دارد ملعون، ملعوني مي‌‌كشند. خوب عمّار هم لشكر معاويه كشتند او را، مي‌‌خواست او هم توجيه كند گفت: علي‌بن ابيطالب آنرا كشته و الا عمّار را چرا آورده توي جنگ كه كشته بشود، اگر اجازه‌اش نمي‌دادي كه بيايد توي جنگ پيرمرد كشته نمي‌شد. بعد حضرت امير فرمود: كه خوب اگر اينطور باشد كه خدمت شما عرض شود حضرت حمزه‌ي سيّدالشهداء هم را پيغمبر كشته. اگر اين برنامه باشد، حالا نمي‌خواهم توي اين بحث وارد بشوم، يك سرپوشي بالاخره كه اين سرپوش اسم اسلامي روي آن بود در كارهايش انجام مي‌‌داد. امّا يزيد زد زير حساب آن قدر بي‌حيا بود كه وقتي مست مي‌‌شد آنجا وجود خودش را، حقيقت خودش را ظاهر مي‌‌كرد، آخر آدم‌هاي بي‌عقل، آدم‌هاي ديوانه، آدم‌هايي كه دقّت دركارهايشان ندارند هر چه  توي ذهنشان مي‌‌آيد مي‌‌گويند. شما مي‌‌خواهيد بفهمي كه اين توي خانه‌ي يك ديوانه چه مي‌‌گذرد از همان ديوانه‌ يك جايي يكي بخواه  از او بپرس همه را مي‌‌گويد، اسرار را مي‌‌گويد، آدم‌هاي ضعيف هم همينجور، آدم‌هاي قوي هستند كه سرّ نگه‌دارند هر حرفي را براي هر كسي نمي‌زنند. مست كه مي‌‌شد مي‌‌گفت:

لعبت هاشمي بالملك فلا                خبر جاء ولا وحي نظر  

 شاعر بود، حتّي ديواني نقل مي‌‌كنند كه ديواني دارد يزيد، شعرهاي خيلي ادبي و خوبي هم دارد همين الا يا ايها الساقي ادر كاسا ونا ولها كه حافظ در اوّل ديوانش گفته مال يزيد است، لعبت ‌هاشمي بالملك، يعنيبازي كرد، هاشم براي به دست آوردن مُلك و سلطنت و پادشاهي و الاّ خبر، نه خبري هست و نه وحيي  نازل نشده و اين حرفها چي هست؟ كافر بود، تمام كارهايش هم كفر آميز بود، اينجا به حضرت سيّدالشهداء فشار آورد كه بيا بيعت كن. بيعت هم معنايش اين است كه من خودم را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فروشم، اختياراتم را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فروشم كه الحمدللّه بيعت بعد از خلفاي عباسي كه منقرض شدند خدا رحمت كند خواجه نصيرالدين طوسي سبب شد كه خلفاي عباسي از بين بروند، تا زمان خلفاي عباسي كسي جرأت نداشت، مسلم است، جرأت نداشت كه اين مي‌‌‌‌گفت ماست سياه است اوبگويد سفيد است، مخالفت با خليفه، هر چه او مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت مثل وضعي كه الان پاپ نسبت به مسيحي‌ها دارد، چون آنها اعتقاد دارند كه به پاپ وحي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود از جانب خدا و هر چه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد همان خواسته‌ي الهي است. اينها همين جوري بودند، خلفا اين جوري بودند خلفاي اموي و  عباسي. امّا اين خليفه كه اسمش خليفه نبود، همه‌ي كارهايي كه پيغمبر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد اين خلافش را انجام مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، نه نمازي، نه عبادتي، همه‌ي كارهاي زشت را انجام مي‌‌‌‌‌داد و مي‌‌‌‌‌خواست كه حسين بن علي با او بيعت كند، بيعت يعني خودت را بفروش، اختياراتت را بفروش، اگر من گفتم ماست سياه است تو بگو سياه هست، هر چه من گفتم  بگو چشم، اين اينجوري بود، حضرت سيّدالشهدا‌ء صلوات اللّه عليه، وحضرت ابوالفضل عليه الصلوة و السلامو فرزندانش اينها بودند، حركت كردند، ما بيعت نمي‌كنيم و حضرت سيّدالشهداء از نظر طبيعي و با مردم چون مهم با مردم است در يك آيه‌ي شريفه هست در سوره‌ي شوري خداي تعالي به پيغمبر اكرم مي‌‌فرمايد: وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَائَهُمْ شوري/15، استقامت كن همان طوري كه ما به تو امر كرديم و هواهاي نفساني مردم را تبعيت نكن، يعني تو جدايي، تو جدا استقامت كن، در سوره‌ي هود خداي تعالي مي‌‌فرمايد كه: فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ هود/112، مردم هم استقامت كنند، آنهايي كه دور و بر تو هستند، آنهايي كه با تو هستند،  آنها هم استقامت كنند كه حضرت مي‌‌فرمايد:شيبتني سورة هود، سوره‌ي هود مرا پير كرد، خودش استقامت داشت، استقامت مي‌‌كرد امّا تابعينش استقامت نداشتند جريان حضرت مسلم را شنيديد ديگر، چهارهزار نفر با او بيعت كردند نماز مغرب كم شدند، نماز عشاء اصلاً همه رفتند، اين معناي اين جهت.

 حضرت سيّدالشهداء روزي كه از مدينه حركت كرد رفت به مكه و بعد از مكّه تشريف بردند به طرف كربلا، اوائلش هيچكس همراهش نبود خودش بود و فرزندانش و اهل‌بيتش و حضرت اباالفضل سلام اللّه عليه بعد كم‌كم تو راه جمع شدند، دو دسته بودند اينهايي كه جمع شده بودند يك عده به عشق امام حسين هر جايي بروي ما هستيم، ما دلمان مي‌‌خواهد با تو باشيم، يك دسته فكر مي‌‌كردند اين مي‌‌آيد كوفه، مردم كوفه نامه نوشتند خوب قيام مي‌‌كند و ديگر هيچ كس جرأت ندارد به امام حسين جسارتي بكند فرزند پيغمبر است، پيغمبر درباره‌اش فرموده الحسن و الحسين سيّدي شباب اهل الجنة، اين همه روايات نمي‌شود كه با او مخالفت بكنند پس حكومت را بگيرد و هر كدام از ما چند نفر همراهش حركت مي‌‌كنيم يك استانداري، يك فرمانداري، يك چيزي به ماها مي‌‌دهد و لذا همه حركت كردند، حركت كردند تا فردا شب كه انشاءاللّه فرداشب درباره‌ي اين مسئله صحبت مي‌‌كنم و فردا روز حضرت اباالفضل است، يك مقداري مي‌‌خواستم حكمت قيام سيّدالشهدا‌ء و شهادت سيّدالشهداء برايتان عرض كنم. حضرت اباالفضل يك تربيت‌شده دامن خاندان عصمت، شما اين را بدانيد كربلا علاوه بر آن جهتي كه عرض كردم كه حضرت سيّدالشهداء شهيد شدند يعني شهادت براي مسلمانها و اسلام لازم بود قدم به قدم شب و روز تاسوعا و عاشورا درسِ مهمي است براي ما بشريّت درس است ها، شما فكر نكنيد توي اين مجلس دارم عرض مي‌‌كنم. من يك وقتي رفته بودم به جاموي هند، جامو جز كشمير هند است و صد و پنجاه نفر شيعه بيشتر تويش نبود اينها يك روزي را به عنوان يوم‌الحسين روز عاشورا و تاسوعا هم نبود يوم‌الحسين ترتيب داده بودند، روز حسين و يك ميدان بسيار بزرگي را (در شهر جامو شهر بسيار بزرگي است) يك ميدان بسيار بزرگي را خيمه‌ها  را لبه‌هايش را بهم داده بودند يك سقفي شده بود و جمعيّت زيادي از مذاهب مختلف آنجا جمع شده بودند و همه وقت داشتند صحبت كنند چون اين يوم‌الحسين برنامه داشت هر روز هم هشت ساعت سخنراني بود و به هر نفري نيم ساعت بيشتر مهلت نمي‌دادند كه صحبت كند كه نيم ساعت هم وقت ما بود، قبل از من يك فردي بود از اين رئيس مذهب سيك‌هاي كشمير كه اين سخن گفت و من بعد از او حرف زدم. درباره‌ي حضرت ابي‌عبداللّه الحسين، او يك چيزي گفت، اشاره‌ايي كرد من در آنجا بعد از او صحبت به دانشگاه كردم، حوزه‌ي كربلا، كلاسهاي مختلفي كه اين دانشگاه دارد و يكي‌يكي و من در يكي از اين كتابها حالا نمي‌دانم كدام كتاب است نوشتم كلمه به كلمه‌اش، انشاءاللّه شايد در اين دو شب كه وعده كرديم عرض كنم. كلمه به كلمه و قدم به قدم واقعاً درس است درسي كه توي هيچيك از دانشگاههاي معمولي دنيايي ما ياد داده نمي‌شود. دانشگاههايي كه ناحيه ائمّه‌ي اطهار تشكيل شده در آنها ياد داده مي‌‌شود يكي از آن اساتيد بسيار بزرگ كربلا حضرت اباالفضل العباس است، خيلي مهم است كارهايي كه ايشان كرده، چرا روز تاسوعا را به نام حضرت اباالفضل است؟ اين روايت ندارد كه به نام حضرت اباالفضل صلوات اللّه عليه باشد ولي يك اختصاصي دارد چند تا جريان واقع شده كه مربوط مي‌‌‌‌‌‌شود به حضرت اباالفضل عليه الصلوة و السلاممهمش همان آمدن شمر هست و جوابي كه حضرت اباالفضل به شمر داد كه ديشب عرض كردم.

جرياناتِ مختلفي هست حضرت اباالفضل صلوات اللّه عليه آن قدر وجود مقدّسش پُرارزش است يك شاعري روز عاشورا را داشت توصيف مي‌‌كرد در شعرش به زبانش آمد كه يوم اباالفضل استجار به الهدي، اين جمله را به خودش نهيب زد، اين چي هست من نوشتم و لذا نخواست اين شعر را ادامه بدهد، شب حضرت سيّدالشهداء را در خواب ديد حضرت به او فرمودند با يك حالي يوم اباالفضل استجار به الهدي، مي‌‌دانيد يعني چه؟ يعني روز عاشورا روزي بود كه حسين ابن علي پناه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برد به اباالفضل اين از نظر ظاهري خيلي براي ما شايد سنگين باشد ولي از نظر وضع طبيعي روز عاشورا همين طور بود تا وقتي كه حضرت اباالفضل حيات داشت حضرت را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ديدند دائماً صورتش سرخ‌تر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، سرحال‌تر است، دارد وظيفه‌اش را انجام مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، دارد كارش را به پايان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رساند، امّا در وقتي كه حضرت اباالفضل شهيد شد ببينيد جملات حضرت سيّدالشهدا‌ء فرق مي‌‌‌‌كند الان ان كسر ظهري، الان پشت من شكست وانقطع رجايي، اميدم قطع شد، ديدند صورت حضرت سيّدالشهداء رنگ مباركش زرد شده آن قدر عجيب بود حالا چرا؟ دو تا برادر بودند و در روايت دارد و در مقتل دارد كه در كنار خيمه‌ها اين دو برادر با هم صحبت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردند كه چه كنيم و همين دو نفر ماندند، حضرت سيّدالشهداء اشاره‌ايي فرمودند كه اطفال تشنه هستند، صداي العطش طفلان را نمي‌شنوي خوب ايشان مشك را برداشت قرار اين شد كه حضرت سيّدالشهداء‌ از يك طرف لشكر برود حضرت اباالفضل به طرف شريعه از يك طرف برود و اينها بتوانند لشكر را قيچي كنند، از بين ببرند، به هم خبر مي‌‌‌‌‌‌‌‌دادند كه زنده هستند و دارند پيش مي‌‌‌‌‌‌‌‌رود. حضرت اباالفضل با كلمه اللّه اكبرصدايش را به سيّدالشهدا‌ء مي‌‌‌‌‌‌رساند و حضرت سيّدالشهدا‌ء هم با كلمه‌ي اللّه اكبرصدايش را به اباالفضل مي‌‌‌‌‌رساند. در اين بين حضرت اباالفضل وارد شريعه شد چون به آن طرف رفته بود وارد شريعه شد و مشك را آب كرد آمد بالا صدا زد اللّه اكبرحضرت سيّدالشهدا‌ء هم صدا زد اللّه اكبر خوب طبعاً مأموريّت جدايي هم دارد حضرت اباالفضل، يعني برگشت به طرف خيمه‌ها، همين طور كه دارد مي‌‌آيد شب تاسوعا اگر نبود عرض نمي‌كردم، خودم هم دلم مي‌‌خواهم گريه كنم و شما هم گريه كنيد آن ملعون پشت يكي از اين نخلها خودش را مخفي كرد حضرت اباالفضل آمد با شمشير دست چپ حضرت اباالفضل را قطع كرد، دست راستش را قطع كردند، به خدا قسم اگر فكر كنيد همان وقتي كه حضرت اباالفضل اصلاً متوجه اينكه دو دست قطع شده جز اينكه مي‌‌فرمايد و اللّه ان قطعموا يميني ان اوهامي ابداً لمن ديني، كه اينها خودش جمله به جمله درس است براي ما، بعد مشك را گرفته، خوب طبعاً بايد مشك را وقتي مي‌‌خواهد نگهش بدارند با دست بايد نگه بدارند، دستها قطع شده حضرت با دندان بند مشك را گرفت با سرعت دارد مي‌‌رود به طرف خيمه‌ها، در همان حال خدا لعنت كند حرمله را كه چند تير در كربلا، در روز عاشورا زده كه هر كدامش يك مصيبت زيادي به بار آورده، تير آمد به مشك خورد آبها به روي زمين ريخت حضرت اباالفضل نه دست دارد، نه آب دارد.

اينجا صدايش عوض شد، صدايش را به برادرش به اين نحوه رساند يا اخا ادرك اخاه، برادر برادرت را درياب حضرت سيّدالشهداء خودش را با عجله رساند به بالين حضرت اباالفضل ولي حضرت يك منظره‌ايي را ديد كه كمرش شكست، عمود آهنين به فرقش خورده روي زمين افتاده، لبهايش تكان مي‌‌خورد برادرجان مرا به خيمه‌ها نبر يا عباس يا كاشف الكرب عن وجه الحسين كشف كربي بحق اخيك الحسين.

 

 

 لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *