۲۶ جمادی الثانی ۱۴۱۲ قمری – قضیه حضرت موسی (علیه السلام)

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم * وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ»[1] آیاتی که شب‌های جمعه، توضیح داده می‌شد و تفسیر می‌شد، به اینجا رسیدیم که خدای تعالی، خطاب به بنی‌اسرائیل، می‌فرماید: وقتی شما گفتید: «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى» ای موسی! «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» ما ایمانی به تو نمی‌آوریم تا این که خدا را ظاهر ببینیم. «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ» ناگهان، صاعقه‌ای آمد و همه را کشت و شما بنی‌اسرائیل، نگاه می‌کردید. جریان قضیه، از این قرار بود که حضرت موسی در هر مدت یکبار، خلوتی در کوه طور داشت و باید همۀ کسانی که می‌خواهند رابطه‌ای با خدا داشته باشند و متوجه خدا باشند لااقل در شبانه روز، چند دقیقه‌ای، گاهی یک ساعتی، یک خلوتی با خدا داشته باشند، ما مدعی هستیم خدا را دوست داریم محبوب ما خداست. این ادعا، یک نشانه‌ای باید داشته باشد و آن، این است که انسان وقتی به یک فردی، علاقه پیدا می‌کند باید حتماً در شبانه روز لااقل، یک چند لحظه‌ای لااقل، با او خلوت کند. تنها نه برای درخواست حوائج، بلکه به خاطر محبت. هیچ محبّی، محبوبش را ترک نمی کند که هیچگاه نوبت سخن گفتن با او نرسد.

به هر حال، حضرت موسی، خلوت می‌کرد با خدا و از شهر خارج می‌شد و پیام‌ها را از جانب پروردگار می‌گرفت و برای هدایت مردم، آنچه لازم بود به مردم می‌فرمود. یک روز بنی‌اسرائیل گفتند: ما هم دوست داریم بیاییم با خدا حرف بزنیم. دائماً شما می‌روید حرف می‌زنید و بر می‌گردید. این آرزوی هر کسی است که از اسرار افراد مهم، به‌خصوص، کسانی که در مسائل روحی، وارد هستند و آنچه نادیده نیستند اطلاع پیدا کنند. این آرزویی است که همه کس دارند، حالا اهلش باشند اهلش نباشند.

حضرت موسی به آن‌ها فرمود: همۀ شما طبعاً لیاقت این مقام قرب را ندارید که با این همه گناه، با این همه معصیت، چون هر گناهی که انسان می‌کند، یک حجابی در مقابل چشمش قرار می‌گیرد. یک روز شخصی در مدینه خدمت امام صادق (ع) رسید، طبق معمول دستش را دراز کرد با حضرت مصاحفه کند، حضرت دست‌شان را فقط کشیدند. می‌دانید خیلی به طرف، مخصوصاً به دوست انسان، بر می‌خورد که انسان، دست به او ندهد، آن هم از راه دور آمده، از کوفه، کوبیده راه دور آن زمان، بیابان‌ها را طی کرده، حالا رسیده خدمت امام صادق (ع)، حضرت دست‌شان را حاضر نیستند با دست او، بچسبانند. فرمودند: یادت هست در بازار کوفه، داشتی عبور می‌کردی، دستت به دست زن نامحرم خورد. حالا تعمداً لابد بوده و این دست گناهکار، نمی‌تواند با دست معصوم، تماس بگیرد. آدم گناهکار، با شخص پاک، هیچ‌گاه نمی‌تواند باشد. لذا حضرت، دست به او ندادند و تا نرفت و توبه نکرد و بالأخره مسئله ی دست تنها نیست چشمی هم که گنهکار است هیچ‌گاه امام زمانش را نمی بیند. گوشی هم که گنهکار است، هیچ وقت صدای ملکوتی حضرت بقیة الله را نمی‌شنود. این‌ها دیگر، طبیعی است با این عمل امام صادق (ع) خود به خود این مسائل، روشن است که وقتی دستی به دست زن نامحرم، در بازار کوفه، که خود این آقا هم فراموش کرده بود، این نتیجه‌اش باشد، چشم هم همین‌طور است؛ گوشی که غیبت می‌شنود، زبانی که غیبت می‌کند. باصطلاح مغزی که یا دلی که این‌طوری عرض کنم یا روحی که، همان که حقیقت دارد عرض کنیم، روحی که دائم به فکر معصیت و گناه است، این فکر نمی‌تواند به یاد حجة ابن الحسن، به یاد امام زمانش بیافتد و لذا این مسائل، در همین جا، توضیحش به طور مختصر، عرض کردم همۀ شما نمی‌توانید بیایید به دربار پروردگار و به اصطلاح با خدا حرف بزنید یا همۀ گوش‌ها، لیاقت ندارد که بیاید در کوه طور، صدای پروردگار را بشنود.

من که می‌روم باصطلاح، حضرت موسی فرمود: من که می‌روم، گوشم پاک است، گوش پاک دارم. صدای پاک را می‌شنوم، صدای خدای سبوح و قدوس را می‌شنوم. سال‌ها حضرت موسی ریاضت کشیده، یک قلم زحمت و ریاضتش این بوده که حدود ده سال، خدمتگزار حضرت شعیب بود. حضرت شعیب یک پیغمبر تقریباً معمولی است از پیامبران اولوالعزم نیست. اما حضرت موسی آنجا رفته و حضرت موسی را، شعیب اجاره‌اش می‌کند. بر این قرار که من، تو را هشت سال اجاره‌ات می‌کنم. هشت سال اجاره‌اش کرد. او هم گفت: باشد.

«ثَمَانِيَ حِجَجٍ»[2] هشت حج، هر سال یک حج، بیشتر ندارد. هشت حج، تو را من، باصطلاح اجاره‌ات می‌کنم. خدمت حضرت شعیب ماند، خدمت حضرت خضر، زحمات زیادی کشیده در راه خدا مبارزاتی کرده، گوشش به هیچ صدای نامحرمی، نخورده. حضرت موسی آنقدر پاک است که وقتی وارد مدین شد، نشسته بود شهر غریبی است غربت است. گوشه‌ای نشسته یک چاه آبی است همه ریخته‌اند، نزدیک غروب آفتاب است از آن چاه می‌خواهند آب بکشند و دو تا خانم آن طرف ایستاده‌اند، دختر هستند، جوان هستند و منتظر هستند ازدحام کم شوند و بروند جلو. ایشان هم تکیه داده‌اند به دیوار و نشسته دارد نگاه می‌کند. آمد جلو، به این‌ها گفت: شما چرا منتظر هستید؟ گفتند: ما معمول‌مان این است که وقتی خلوت شد، تنه‌مان به تنه‌ی مرد نامحرم نخورد مزاحمتی برایمان به‌جود نیاید، ما بعد آب می‌کشیم. ظرف‌های این‌ها را گرفت، من که بیکار این‌جا نشسته‌ام، گوشه‌ی خیابان یک وقت بیکار بودید دیدید کسی گرفتار است، ماشینش روشن نمی‌شود بروید هولش دهید کمکش کنید، به هر حال این‌ها یک وظایف وجدانی و انسانی است، نه! حالا به من چه؟! نه، این‌ها خانم هستند و به هر حال، دختر هر که هستند و برایشان آب کشید خیلی هم سریع، سطل آب را داد دست‌شان، گفت: التماس دعا؛ آن‌ها هم رفتند.

امروز پدر دید دخترها زود آمدند! معمولاً هر روز معطل می‌شدند. گفت: چه خبر شد که انقدر زود رسیدید؟ گفتند: یک جوانی، با این خصوصیات، این برای ما آب کشید به ما داد، ما آوردیم. حضرت شعیب، پیغمبر است متوجه شد این یک انسان است! آخر انسانیت انسان، به همین‌هاست. کمک به دیگران کنید، مخصوصاً به ضعفا. کار بکند، قصد قربت داشته باشد، فکر نکند من حالا کار کردم چقدر به من مزد می‌دهند.

حضرت شعیب به دخترانش فرمود: ـ چون خود حضرت شعیب نمی‌توانست از خانه بیرون بیاید ـ حالا نمی‌خواهم قصۀ شعیب را برایتان بگویم. به دخترانش فرمود: شما بروید این جوان را بیاورید، به هر حال، فعل مسلمان محترم است، هر کسی، هر فعلی، کاری برایتان کردند یک مزدی به آن‌ها بدهید، بی‌مزد نگذارید مگر اینکه می‌شود حالا مزد دادن، توهین به طرف است، حالا یک آدم محترمی در خیابان ماشین شما خراب شده و او آمد هول داد، شما بگویید: آقا بیا این ده تومان را بگیر. گاهی این توهین می‌شود این جاها نه، اما آن وضع حضرت موسی، خوب روشن است که یک آدم غریب، بیکار، آمده آن‌جا نشسته. آن زمان، هتل و مسافرخانه و این حرف‌ها هم نبود غریب بود. به هر حال بگویید بیاید. همه ی این عرایض را کردم برای این تکه: حضرت موسی، این دو تا دختر آمدند خدمت حضرت موسی و با کمال عفت، اجمالاً حالا چادر داشتند، عبا به سرشان انداخته بودند مثل رسم عرب‌ها، بالأخره پوشیده بودند. دو تا دختر، با حجاب، پوشیده و معلوم است وقتی دختر یا هر زنی، جلوی انسان راه برود انسان، چشمش به بدن او نمی‌افتد ولو صورتش هم باز باشد.

حضرت موسی، عقب سر این‌ها دارد می‌رود به این‌ها گفت: نه این نشد، شما بیایید عقب بروید و از عقب، حرف هم نزنید! خیلی عجیب است! این‌ها دقت می‌خواهد، حرف نزنید بالأخره من جوانم، صدای زن نامحرم، آن هم در سنین جوانی ممکن است شیطان مرا ـ ببینید پاکی از آن‌جا شروع شده ـ مرا ناراحت کند. شما از عقب، سر پیچ‌ها سنگ بیاندازید بگویید که با سنگ معرفی کنید، به طرف راست بروم یا به طرف چپ؟ با کمال احتیاط، آمد خدمت شعیب. ببینید کار درست، کار را درست می‌کند. یعنی انسان، وقتی پاکی برای خدا! عفت برای خدا! انسان داشت. وقت آمدند این دو دختر با حضرت شعیب، پدرشان این جمله را می‌گویند: «اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ … الْقَوِيُّ الْأَمِينُ»[3] این جوان، قوی است. قوی یعنی، خوب آب کشید سرحال و خوب و قوی و امین است! پاک است. اگر حالا حضرت موسی، طبق هوای نفس، مثل بعضی از جوان‌ها، یک نگاهی به سر و صورت دخترها می‌کرد و یک مقدار، بذله‌گویی می‌کرد و یک مقدار صحبت می‌کرد، به خیال اینکه، این‌ها از ما، خوششان خواهد آمد و ما را در خانه‌شان شبی مهمانی می‌کنند و ما از بیابان و کنار چاه آب و این‌ها نجات پیدا می‌کنیم. این فکر شیطانی است یک چنین شهادتی نمی‌دادند. به پدر می‌گویند: «اسْتَأْجِرْهُ» اجیرشان کن.

به خدا قسم! از کار بد، از گناه، هیچ‌کس خیر نمی‌بیند. هر چه هم فکرتان، شیطان بگوید: این گونه کن، بیا و این عمل را انجام بده، هم زیباتر می‌شوی و هم بهتر در دل مردم جا پیدا می‌کنی، هم زرنگی‌ات معلوم می‌شود هم هم هم. می‌بینید که کلاه را گذاشته سرتان، همه‌اش بیخود است. خدای تعالی به انسان، ارزش می‌دهد. خدا  ارزش را از  انسان برمی‌دارد خیلی مواظب باشیم. حضرت موسی، در شهر بوده بیابان بوده، حالا در کوچه یک مقدار، در راه است دارد می‌رود، جوان است پیغمبر‌ها هم جوانی‌شان، از نظر قوای بدنی، در تمام جهات، قویتر از همه هستند. در این راه، با این دخترها شوخی می‌کرد، حرف می‌زد به خیال خام و پست ماها که هست که این دخترها خوششان بیاید کم کم محبت پیدا کنند، نه! این راهش نیست. محبت را خدا ایجاد می‌کند.

حضرت شعیب هم، فوراً او را اجیرش کرد. حضرت موسی، یک چنین حالی داشت که لیاقت این را پیدا کرد که در کوه طور خدا تعالی فرمود: «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ»[4] ای موسی! من تو را اختیار کردم، از میان مردم، تو را انتخاب کردم. خدا انتخاب کند. چند روز دیگر انتخابات مجلس شورای اسلامی، برگزار می‌شود. نهایتاً یک وکیل مجلس را، مردم انتخاب می‌کنند. مردم کجا و خدا کجا؟! چقدر افتخار می‌کند که من، انتخاب شدۀ مردم هستم. اما آن کسی که خدا اختیارش کند، خدا انتخابش کند. آقایان راه را اشتباه نروید. یک کاری کنید که خدا ما را انتخاب کند و «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ» یا موسی! انقدر سر از پا نشناخت، زن و بچه را گذاشته داخل بیابان، زن را! زن موقع وضع حملش است، مردهایی که زن دارند می‌دانند، موقع وضع حمل زن، مرد هر چه هم قصی‌القلب باشد نمی‌تواند زنش را فراموش کند. اینکه باصطلاح بچۀ اولش است دیگر مثل دیوانه‌ها می‌شوند، بچۀ دوم و سوم هم انسان، بالأخره یک احساساتی دارد یک ترحمی دارد، زن را گذاشته موقع وضع حملش شده، وسط شب، نصفه شب، می‌گوید: آن دور من آتش می‌بینم. «إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ»[5] من شاید بتوانم یک جرقۀ آتشی برای شما بیاورم، گرم‌تان کنم. موقع زایمان، باید زن گرم باشد، آب گرمی شاید خواسته باشد. آمده می‌بیند که، یک درخت پر از نور، می‌گوید: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ» ای موسی! من پروردگار تو هستم نه درخت می‌گوید «مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ»[6] «مِنَ الشَّجَرَةِ»[7] از طرف آن وادی ایمن، از طرف آن درخت، این صدا آمد. حضرت موسی دیگر، در قرآن که نیست حالا در روایات شاید باشد ولو اینکه من یادم نمی‌آید، اسمی از زپن و بچه، آنجا نبرده حرفش هم نزده، فکرش هم نبوده، همه را فراموش کرده، چرا؟ برای اینکه، محبوبش، معشوقش، خدای عزیزش، آن خدایی که هر چه داریم از اوست، او انتخابش کرده. «أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى» من تو را انتخابت کردم گوش بده به آنچه که به تو می‌گویم و «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»[8] برو به طرف فرعون، طغیان کرده بود و چه، اصلاً حرفی از زن و بچه نیست. حالا زن و بچه هم، آنجا افتادند. زنت، وضع حمل کرد؟ نکرد؟ احوالت چطور است؟ نه خدا حرف او را می‌زند، نه خودش حرفی زده، حرف عصا شده، صحبت از کفشش شده، صحبت از فرعون شده، صحبت از همه شده اما آن کسی که باید قاعدتاً دلبستگی به او داشته باشد، نشده. این گونه هستند! این گونه در جنبه‌های روحی پیشرفت می‌کنند و الا ما که هیچ چیزی را متوجه نیستیم. می‌گوییم: بله، خدا اگر ما را بنا باشد بیامرزد خواهد بخشید. وقتی مردیم یک طوری می‌شود، دیگر نه انسان، بله هیچی نمی‌خواهد. حالا نمی‌خواهم اینجا زیاد معطل شوم.

این موسی، این حضرت موسی است که می‌رود در کوه طور، هر روز با خدا حرف می‌زند و صدای خدا را می‌شنود. هر کسی که این لیاقت را ندارد! به حضرت موسی گفتند: بالأخره ما هم باید یک چیزی بفهمیم. هفتاد نفر را حضرت، از میان همۀ اصحابش انتخاب کرد یکی یکی، همۀ جهاتشان را بررسی کرد. این‌ها متدین باشند، نماز شب‌خوان باشند، معصیت نکرده باشند، روحیات پاکی داشته باشند، اعتقاداتشان درست باشد. بالأخره به جای خطرناکی می‌خواهد این‌ها را ببرد، همه را برداشت هفتاد نفر، انتخاب کرد برداشت برد.

در همان وادی ایمن، در همان کوه طور، وقتی که رسید. «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ»[9] اینجا بود. حضرت موسی رفت جلو، با خدا حرف بزند. یک دفعه، یک هاله‌ای بین حضرت موسی و باصطلاح این هفتاد نفر، به‌وجود آمد این‌ها دیگر، حضرت موسی را ندیدند، ولی صدای خدا را می‌شنوند. ببینید انقدر ارزش داشتند که صدای خدا را بشنوند، این‌ها با خدا دارند صحبت می‌کنند، حضرت موسی دارد با خدا حرف می‌زند، خدا هم جواب می‌دهد.

حضرت موسی آمد و گفت: دیدید؟ شنیدید؟ گفتند: «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ» همۀ این هفتاد نفر، انتخاب شدۀ خیلی مرتب، منظم، دوستان باصطلاح اهل حال، اهل شب‌های جمعه، هر چه که شما عرض کنید، همین دوستان پاک، تزکیۀ نفس شده، این‌ها گفتند: «لَن نُّؤْمِنَ» عجیب است، هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، ما از کجا بدانیم این صدا، صدای خدا بود؟ اگر زمان ما می‌بود که می‌گفتیم: شاید ضبط صوتی را پر کردی آنجا، باز کردی حالا صدایش می‌آید. آن زمان، این حرف‌ها هم که نبوده، آقا شاید صدای شیطان بوده. «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً».

ما همیشه دوست داریم که آن معنویات، آن کمالات، آن عالم ملکوت، امام زمان خودش را پایین بیاورد و به ما نزدیک کند. به خدمت ما بیاید،در حالی که او امام است. اما ما چطور او را صدا می زنیم؟ مهدی نیامد. بچۀ کوچکی انسان داشته باشد فرستاده باشد مغازه، نان بگیرد، می‌گوید: مهدی نیامد. با این تعبیرات! بیا بیا! یک مقدار مؤدب باشیم در مقابل حضرت. بقیة الله است! بقیة الله می‌دانید یعنی چه؟ یعنی خدا هر چه می‌خواسته از وجود خودش، از علم خودش، از عظمت خودش، نصیب مردم کند تا به حال، آن یازده امام، آن سیزده معصوم گذشته، آن‌ها را انجام داده بقیۀ آن حضرت ولی عصر (علیه السلام) است. این دیگر تمام آن لطف پروردگار، وجود مقدس امام زمان است. بیا بیا! کاش با توجه می‌گفتند: بیا بیا! با آهنگ می‌گویند: بیا بیا! یک آهنگی است. در حرم نمی‌شود آهنگ، خدمتتان عرض شود چیز دیگر، بیا بیا! کسی هم که فرمانش را می‌دهد و کسی هم که می‌گوید. آخر یک مقدار مؤدب باشیم. آقا بیا! مهدی بیا! مهدی نیامد! از این حرف ها!

بقیة الله! صاحب الزمان! حواسمان جمع باشد. تازه اگر هم می‌خواهیم بگوییم بیا با توجه بگوییم، واقعاً امام زمان صدای تو را می‌شنود. این گونه باشیم. ما دلمان می‌خواهد امام زمان بیاید، حالا الآن تشریف بیاید چه کار می‌کنیم؟ الآن همین جا بیاید؟ همین جا بیاید؟ چه کار کنیم؟ الآن اگر به شما بگویند امام زمان را امشب خواهید دید، چطوری می‌بینید؟ خیال می‌کنی می‌روی درب خانه، آقا تشریف می‌آورند با همین لباس و با همین بدن؟ آخر ملکوت عالم را نباید آورد در همین عالم! شما بروید آن طرف. یک دیواری است بین مُلک و مَلکوت، این دیوار را، تو دلت می‌خواهد همۀ عالم ملکوت بیاید این طرف، خدمت شما! خدا را ببینید. پیغمبر را، روحش را، آن هم روحش را نه، با چشم دل، اصلاً چشم دل را ما نمی‌دانیم یعنی چه؟ بی‌تعارف، چشم دل یعنی چه؟! گوش دل یعنی چه؟ این‌ها را ما نمی دانیم یعنی چه؟ اصلاً در این عوالم نیستیم.

یعنی ما الآن چشم دل و گوش دل، نه حالا شما، خدا می‌داند گاهی با علمای بزرگ، آدم صحبت می‌کند، می‌بیند که بعضی مسائل را، این گونه، چون انسان اگر در راه واقع نشود تزکیۀ نفس نکند، به این مسائل نمی‌رسد. از علی ابن ابیطالب پرسیدند: آقا! «هَلْ‏ رَأَيْتَ‏ رَبَّكَ‏»[10] خدا را دیدی؟ حضرت فرمود: «لم أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» من خدایی را نبینم عبادتش نمی‌کنم. ما می‌فهمیم یعنی چه؟ حضرت فرمود، فوراً می‌فرماید: با چشم دل! خدا را که نمی‌شود به چشم سر دید. چشم سر، گچ می‌بیند، کتاب می‌بیند، گوشت و پوست و استخوان‌ها را می‌بیند. این است محدود است.

اصلاً چشم دل یعنی چه؟ گوش دل یعنی چه؟ آن‌ها نمی‌فهمیدند. لذا به حضرت موسی گفتند: «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» ما خدا را همین گونه بیاید مثل خودمان، خدا بیاید کوچک شود، کوچک شود، آن خدای بی‌نهایت، آن خدای پرعظمت، آن خدایی که در هر لحظه‌ای، میلیاردها مطابق این کرۀ زمین، قدرت دارد که به‌وجود بیاورد، این بیاید به صورت یک انسانی در بیاید، ما ببینیم. «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً».

حالا ببینید این توهین را، توهین است. من یک مثالی، یک وقتی برای بعضی‌ها زدم، این مثال ما بد نیست. یعنی گفتم: این گونه حالا حضرت سلیمان، بین ما و افراد بشر و امام زمان (ارواحنافداه) بیشتر از، فاصلۀ مورچه است با حضرت سلیمان؟ این از نظر علمی هم ثابت است. حضرت ولی عصر این کار را کرده، هزار و صد و پنجاه و چند سال است، ما قبولش نمی‌کنیم. مورچه‌ها حضرت سلیمان را قبول نمی‌کنند، باشد. ایشان هم باشد در بین ما، چه فرقی می‌کند؟ جای ما را تنگ نمی‌کند و حال اینکه جای ما را هم تنگ کرده، مورچه‌ها حضرت سلیمان را قبول نمی‌کنند باشد، ایشان هم باشد، در بین ما باشد چه فرقی می‌کند؟ جای ما را تنگ نمی‌کند و حال اینکه جای ما را هم تنگ کرده، باید حضرت در وسط بیابان‌ها زندگی کند که دور و اطرافش خلوت باشد و به هر حال، مزاحمش نشوند. حالا این گونه بگوییم. حالا امام زمان، بشر است به هر حال، یک بعد بشری دارد اما خدا را! چقدر توهین به پروردگار است! «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ» یک دفعه، یک برقی آمد، یک آتشی آمد. حضرت موسی خودش، غش کرد افتاد، نمرد! اما این هفتاد نفر، همه مردند.

ما مگر طاقت این مسائل را داریم؟ این صاعقه وقتی آمد، به کوه خورد. «جَعَلَهُ دَكًّا»[11] این، در این بعدش دارد حرف می‌زند. این کوه را یک دفعه منفجر کرد معلوم است دیگر، انسان می‌میرد. «وَخَرَّ موسَى صَعِقًا» حضرت موسی هم بیهوش افتاد. وقتی حضرت موسی به هوش آمد دید همه مردند، یک شبانه‌روز هم این‌ها مرده بودند نشست از خدا تقاضا کرد، خدایا! ما عجب شری گیر کردیم این‌ها را ای کاش نمی‌آوریم. واقعاً انسان گرفتار می‌شود. بدترین چیزها، معاشرت با آدم‌های جاهل است.

پیغمبر اکرم فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ‏ مَا أُوذِيتُ‏»[12] آن قدری که من اذیت شدم، هیچ پیغمبری اذیت نشد. به‌جهت اینکه با جهّال، آن مرکز دائرۀ علم، آن می‌خواهد با یک فرد جاهل حرف بزند، خیلی مشکل است. هر چه انسان می‌گوید، نمی‌فهمد. راه را به او نشان می‌دهد می‌آید. پیغمبر اکرم به قدری مردم را دوست داشت، به قدری دوست داشت «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ»[13] خیلی عجیب است این جمله، این پیغمبر، برایش سخت می‌گذرد که یک ناراحتی جزئی حتی شما داشته باشید. نه فکر کنید به اصحابش این خطاب شده، به کفار این خطاب شده که پیغمبر، اگر یک ناراحتی مختصری شما کفار، داشته باشید بر پیغمبر سخت می‌گذرد. از خود آیه استفاده می‌شود. «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم» حرص می‌زند که شما زودتر مسلمان شوید، «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» به مؤمنین مهربانی خاصی دارد. از همین پیداست که این حریص علیکم، باصطلاح عزیز علیه ما عنتم، ناراحتی‌های شما، برای او سخت است، این مربوط به کفار است. یک چنین پیغمبری، این پیغمبر با این عظمت آمده.

حضرت موسی می‌گوید: خدایا من چه کنم؟ این‌ها انتخاب شده‌ها بودند. هفتاد نفر از قوم بنی‌اسرائیل به آن وسعت، خیلی کم است انتخاب کرده! نماز شب‌‌خوان‌ها را پیدا کرده، پاکان قومش را پیدا کرده، آن‌هایی که از نظر همه عادل بودند، انتخاب کرده، آن همه با دید نبوت، انتخاب کرده اشتباه هم کم کرده. این‌ها این گونه درآمدند.

حضرت موسی: تقاضا کرد، خدا زنده کرد. «ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ»[14] بعد در آیۀ بعدی می‌فرماید: ما عفوتان کردیم. ولی این‌ها، شکر نکردند. خیلی حواسمان جمع باشد، خدای تعالی از خیلی چیزهای ما می‌گذرد. ما امت مرحومه هستیم، ما هر روز باید یک چنین صاعقه‌ای بیاید و همۀ ما را ببرد، منتهی «وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ»[15] صریح قرآن است که خدای تعالی، از زیادی از کارهای بد شما، اصلاً شما متوجه نمی‌شوید می‌گذرد.

یک وقتی با یکی از اولیاء خدا من، برخورد کرده بودم، یک مقدار گله‌مند بودم همین‌طور که همه گله دارند از خدا و از امام زمان و از همه، که چرا خدا به ما توجهی نمی کند؟ چرا خدا حاجت ما را نمی‌دهد؟ چرا خدا چنین و چرا خدا چنان؟ گفت: عجیب بود! آن فرد خیلی، البته شاید همیشه این گونه نبوده، چون گاهی می‌شود به خاطر تربیت اشخاص، اولیاء خدا مسائلی را به آن‌ها الهام می‌کنند، نه اینکه همیشه از همه چیز افراد اطلاع داشته باشند. من خودم چنین فکری، اول دربارۀ او کردم بعد به یک، تحقیقاتی که بعدها کردم دیدم نه، این گونه نیست که از همۀ سرائر و ضمائر، اولیاء خدا، غیر از معصومین (علیهم السلام) اطلاع داشته باشند. آقا مثل اینکه، این تمام زندگی مرا، فیلم گرفته، ضبط کرده، نشست یکی یکی، تو این گونه بودی، این گونه خدا به تو محبت کرد، این گونه بودی، این گونه خدا به تو محبت کرد، تو فراموش کردی. این‌ها چیزهایی بود که خودم یادم می‌آمد که تقریباً، شاید نصفی از کلماتی که گفت، من اشک شوقم ریخت، گفتم: خدایا غلط کردم!

شما رحمت‌های پروردگار را، یادداشت کنید. اصلاً از کارهایتان به شکل دفتری داشته باشید محبت‌های خدا را یادداشت کنید. بعد از بیست سال، سی سال، بخوانید ببینید چقدر خدا به شما محبت کرده که اگر نمی‌نوشتید، الآن یادتان نبود، الآن متوجه آن نبودید. دائماً گفت، گفت، عرض کردم: وسط‌های حرفش بود که من اشکم دیگر ریخت، آخر حرفش آنقدر سر من و ایشان البته، سجده را نگه داشت که یک وقتی بلند شدم، پیشانی‌ام رد مهر افتاده، اصلاً شاید چند ساعتی بود. این گونه است!

حالا این‌ها، نعمت‌هایی است که این را به شما عرض کنم این‌ها نعمت‌هایی است که ما یک مختصر از آن را دیدیم، شما از این طرف می‌روید آن طرف خیابان، یک ماشین می‌آید جلوی پایتان، ترمز می‌کند، می‌فهمید که خدا یک بلا از شما رفع کرد، اگر ترمز نبود می‌گفتید: نه مسئله‌ای نبود، خیر. شما از همین جا که می‌روید بیرون. چند روز قبل، یکی از رفقای ما هست، بازار می‌آید بیرون، یک موتوری می‌زند همان جا، خدا إن‌شاءالله، رحمتش کند همان‌ جا از دار دنیا می‌رود.

انقدر بلا در این دنیا ریخته «وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ» و ما هم، حواسمان، پرت است مشغول هستیم. بلاهای گوناگون، یک مقدار بنشینیم فکر کنیم. ‌نعمت‌های پروردگار را به یاد بیاوریم، شکر کنیم. پنجاه سال، شصت سال، کمتر، بیشتر، انسان در این دنیا زندگی کرده، همین‌گونه، بله ما الحمدلله خدا خیلی لطف کرده و خود ما هم مؤثر بودیم این زندگی خوب، این چه، این چه. اگر یک کسالتی خدا، به تو متوجه می‌کرد و مجبور بودی که هر چه داری، بفروشی، بروی خارج، آن کسالت را، معالجه کنی، آن‌وقت می‌فهمیدی که معنای این باصطلاح شخصیت تو چه است؟ این حرف‌ها چه است؟ زیاد از خدا تشکر کنیم.

«ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ» ما حرف‌هایمان انقدر خطرناک است، این‌ها یک کلمه گفتند: ما ایمان به تو نمی‌آوریم، «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» می‌دانید در  وجود همۀ ما این است که ما تا امام زمان را نبینیم به او ایمان نمی‌آوریم؟ این، همین معناست. از کجا معلوم؟ حضرت بقیة الله را در زندگی‌هایمان قرارش ندادیم. حضرت ولی عصر (صلوات الله علیه) در میان ماست، آخر ما انسان، نمی داند انسان چطور این را به مغز، یعنی من خودم حالا، به مغز خودم فرو کنم. که آقا ولی عصر (صلوات الله علیه) در این ربع مسکونی، که انسان زندگی در آن می‌کند، این آقا هم دارد زندگی می‌کند و ما هیچ، حواسمان نیست، هیچ به فکر او نیستیم و در هر لحظه دارد ما را می‌بیند. مگر امام صادق، در کنار این مرد صحابی، این مردی که اهل کوفه بود، ایستاده بود که ببیند دستش را روی دست زن گذاشت، او یک طوری دستش را حتماً به دست زن، مالیده بود که حتی آن طرفی نفهمیده بود. مگر امام صادق آنجا بود؟ امام است! قلب عالم امکان است. شما ببینید اگر روی هر قسمتی از پوست دستتان، انگشت بزنید مغزتان، روحتان، قلب‌تان متوجه می‌شود. هر جای عالم امکان، یک خبری شود، امام زمان (علیه السلام) متوجه می‌شوند و فراموش هم نمی‌کنند.

به هر حال امیدوار هستیم که خدای تعالی، به ما یک بصیرتی دهد و ما این حرف‌ها را از مغزمان خارج کنیم که ما باید حتماً امام زمان را ببینیم و الا ایمان به او نداریم. همان‌هایی هم که دیدند، امام زمان را، به خاطر این است که تو ایمان بیاوری! افرادی که مشرف شدند به محضر حجة ابن الحسن، برای این است که نقل کنند آقا را بیاورند در بین خودشان، قبولش کنند. واقعاً جای تأسف است که یک بزرگواری که تمام عالم هستی، با ارادۀ او هست. ما هنوز حاضر نیستیم، یعنی نه ما، حالا ما إن‌شاء‌الله جزء، آن‌ها نیستیم ولی بشریت، هنوز حاضر نیست که در بین خودش، به عنوان امام و رهبر، بپذیرد. اگر روز ظهور امام عصر، همان روزی است که مردم، بشریت، این آقا را به عنوان امام و رهبر بپذیرند. ببینید چقدر ما، پستیم! چقدر بشریت هنوز، کم لیاقت است که هنوز نمی‌تواند امامی داشته باشد که معصوم هست، قلب عالم امکان هست، علوم اولین و آخرین را دارد و عدالت را برقرار می‌کند و ظلم و جور را برطرف می‌کند.

خدایا به آبروی خود آقا حجة ابن الحسن، که آبرومندترین معصومین و انبیاء و رسل توست، قسمت می‌دهیم که ما را و همۀ بشریت، افراد بشر را، قدردان وجود مقدس این آقا بفرما و امام ما قرارش بده، که در آخر دعای ندبه هست: « وَ اجْعَلْ‏ مُسْتَقَرَّهُ‏ لَنَا مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً، وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِيمِكَ إِيَّاهُ أَمَامَنَا» نعمتت را بر ما تمام کن به اینطور که او را، جلودار ما قرار بده، او امام ما باشد، او پیشوای ما باشد.

ایام، ایامی است که خیلی باید انتظار فرج امام زمان را داشته باشیم. یکی از روایاتی که تقریباً حدوداً، وقت ظهور را تعیین می‌کند نه از نظر سال و ماه، ولی از نظر ماه‌ها، بین ماه جمادی و ماه رجب است، «الْعَجَبُ‏ كُلُ‏ الْعَجَبِ» که همه در باب علائم ظهور نوشتند. «الْعَجَبُ‏ كُلُ‏ الْعَجَبِ‏ بَيْنَ‏ الجُمَادَى وَ رَجَبٍ»[16] که بین جمادی و رجب، البته جمادی الثانی است که همین ماه است. شاید إن‌شاءالله، همین امسال هم باشد، شاید همین روزها، بالأخره این روزها، روزهای اواخر ماه جمادی است، دیگر اگر بنا باشد که در جمادی الثانی باشد، باید همین روزها باشد، ما چقدر آمادگی داریم؟ چقدر آماده هستیم؟ یک کاری کنید که اگر الآن صدای مبارک حجت ابن الحسن، بلند شد که «الا یا أهل العالم! أنا إمامکم المنتظر» آن امامی که انتظارش را داشتید من هستم، این صدا آمد، هیچ مانعی برای پرواز به سوی او نداشته باشید. نگویید: حالا چه کار کنیم؟ فوقش چند روز دیگر برویم کارهایمان را روبه‌راه کنیم، وضع‌مان را روبه‌راه کنیم درست شویم، توبه کنیم، نه «عجّلوا بالتّوبه قبل الموت» این هم باصطلاح، قیامت صغری است و عرض کردم، بعضی از ایام، در دورۀ سال، خیلی احتمالش بیشتر است. یکی از جاهایی که خیلی احتمال آن زیاد است همین ایام است همین روزهاست.

حالا إن‌شاءالله شب جمعۀ دیگر، همۀ ما در مدینه باشیم کنار حضرت بقیة الله. چه اشکال دارد؟ باورمان نمی‌آید ولی بیاید. «وَمَا أَمْرُنَا»[17] خدای تعالی می‌فرماید: جریان امر فرج، مثل چشم بر هم زدن انجام می‌شود، شما آماده شوید سربازها همه آماده، تا امر ظهور حضرت بقیة الله، انجام شود. مثل «كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»، چشم بر هم زدن. خدای تعالی مقرر می‌کند. نگویید که حالا هر روز، هیچ اشکالی ندارد ممکن است، نمی‌گویم حالا می‌شود، باز نگویید: فلانی وقت تعیین کرده، نه احتمال آن هست. اگر انسان احتمال هر چیزی را، هر محبوبی را، هر فایده‌ای را، هر خوبی را بدهد، خدا آمادگی برای دریافتش پیدا می‌کند.

ما راهی نداریم، برای آمادگی ظهور و با تصمیم بر ترک گناه، برای گناهانی که تا این لحظه کردیم و پاک شویم و آبرومند شویم، رویمان به محضر حضرت حجة ابن الحسن سفید باشد. راهی جز اشک ریختن، چون گریۀ بر سیدالشهداء، از هر توبه‌ای سریعتر، از هر استغفاری سریعتر، انسان را پاک می‌کند و شب جمعه هم که هست، شب جمعۀ آخر این ماه‌ها هم که هست، دو ماه هم عزاداری برای حضرت زهرا، بالأخره هر مجلسی که می‌رفتید برای حضرت زهرا (س) عزاداری می‌کردند و اول یعنی ماه رجب، ماه حرام است از ماه‌های بسیار محترم است و تعلقش به امیرالمؤمنین است. تولد امیرالمؤمنین (علیه السلام) در سیزدهم این ماه است، تولد حضرت جوادالأئمه، در دهم این ماه است. تولد امام هادی، در دوم این ماه است، ماه رجب و بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در بیست و هفتم این ماه است که در دعاها می‌گوییم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ‏ فِي رَجَبٍ»[18] دو تا مولود، خدا را قسم می‌دهم به این دو مولود، چون به علی ابن ابیطالب، همیشه خدا را قسم می‌دهیم. شیعۀ او هستیم اما این دو مولود را، کم به یاد آن‌ها هستیم. یکی امام جواد، یکی هم امام هادی و دعاهای فوق العاده خوبی در ماه رجب هست، عمره در ماه رجب، مستحب است که خدا إن‌شاءالله همۀ ما را قسمت کند. حالا که یک راه باریکی برای بعضی‌ها باز شده، ما هم از خدا بخواهیم که ما را هم جزء همان عده قرار دهد و از همه بهتر این است که، إن‌شاءالله در این ماه رجب، زیر سایۀ امام زمان، به عمره موفق شویم.

روضه

گریۀ بر سیدالشهداء خیلی اهمیت دارد. یک زیارتی دارد حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، این زیارت، فرازهایی دارد که معلوم است یک قسمت‌هایی، قلب مقدس امام زمان را خیلی رنجانده. من گاهی، زیارت ناحیۀ مقدسه است، یکی از آن‌ها، وداع حضرت سیدالشهداء است با اهلبیتش، یکی از آن‌ها، وقتی است که ذوالجناح، بر می‌گردد به طرف خیمه‌ها، با آن حالت، که آنجا حضرت معلوم است، تکیه کرده ایستاده. یکی از آن‌ها شهادت طفل شیرخوار، علی اصغر است. حضرت بقیة الله می‌فرماید: «السلام علی عبدالله رضی» سلام من بر آن طفل شیرخواری که ـ چراغ‌ها را خاموش کنید حال خوبی داشته باشیم إن‌شاءالله امیدواریم که امشب که متوسل به این طفل شیرخوار می‌شویم، قلب مقدس امام زمان، به خودمان را، از خودمان راضی کرده باشیم ـ آقا این گونه نقل می‌کنند که شما فرمودید: سلام من بر آن طفل شیرخواری که در بغل پدر، یعنی در روی دست پدر، در بغل پدر، حضرت سیدالشهداء، طفل شیرخوارش را برداشته، آمده در مقابل لشکر ایستاده. «یا قوم إن لم ترحمونی فارحموا هذا الرضی» اجمالاً معنای این جمله، این است که: ای مردم! اگر به من محبت ندارید، انسان باشید به این طفل شیرخوار، محبت کنید. «أما ترونه کیف یتلظی عطشا» به خدا قسم امام زمان شما، این منظره را می‌دید و اشک می‌ریخت. «أما ترونه» آیا نمی‌بینید چگونه از شدت عطش، زبان به دهان می‌چرخاند؟

السلام علی عبدالله الرضیع لعن الله قاتله حرملة ابن کامل، همینطور که حسین دارد با مردم حرف می‌زند، دارد علی‌اصغرش را معرفی‌ می‌کند، یک وقت سیدالشهداء نگاه کند ببیند، تیر سه شعبۀ زهرآلود، به حلقوم علی‌اصغر.

همه رو به قبله، یا بقیة الله! آقاجان ما زیاد ادعا نداریم ولی این را می‌توانیم ادعا کنیم که دوستت داریم. به خودت قسم، اگر امشب، شما را در خواب ببینیم تا چند روز سرحال و بانشاط هستیم که امام زمان‌مان را در خواب دیده‌ایم. این علامت محبت ماست، این علامت علاقۀ ماست به تو، البته انقدرها ما ادب نداریم که إن‌شاءالله امشب به ما عنایت کند که به شرایط دوستی و محبت، عمل کنیم. امیدواریم خدای تعالی، با همین مجالس، با همین برنامه‌ها و همین عرض ارادت‌ها، به ما یک عنایتی کند که به شرایط محبت هم، عمل کنیم. همه با توجه! شکایت را می‌بریم در خانۀ خدا، شب جمعه است. نشکو الیک، خدایا شکایت به تو می‌کنیم این دعای فرج، شکایتی است از اوضاع خودمان به خدای تعالی.

یک وقت خدای نکرده بی‌ادب در این مجلس، ننشینید همه با ادب! در مقابل امام زمان‌تان هستید. اگر شما او را نمی‌بینید او شما را می‌بیند و حتی از ارادۀ دل‌تان، اطلاع دارد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ».

یا بقیة الله! یا صاحب الزمان! آقا جان همۀ ما را، همۀ ما آمادۀ ظهورت بفرما!

 


[1]. بقره، آیه 55.

[2]. قصص، آیه 27.

[3]. القصص، آیه 26.

[4]. طه، آیه 13.

[5]. طه، آیه 10.

[6]. مریم، آیه 52.

[7]. القصص، آیه 30.

[8]. طه، آیه 24.

[9]. البقرة، آیه 55.

[10]. الکافی، ج 1، ص 98.

[11]. أعراف، آیه 143.

[12]. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج 3، ص 247.

[13]. توبه، آیه 128.

[14]. بقره، آیه 52.

[15]. مائده، آیه 15.

[16]. معانی الأخبار، النص، ص 406.

[17]. قمر، آیه 50.

[18]. بحارالأنوار، ج 95، ص 394.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *