شب ۳ محرم ۱۴۲۴ قمری – محبت و تقوا

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم ‌الله الرحمن الرحيم

الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و الّلعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، بقرة/165، موضوع صحبت ما درباره‌ي محبّت به خدا بود و به آنجا رسيديم كه محبّت اگر في‌اللّهولللّه بود محبّت حقيقي است و اگر محبّت براي غير خدا بود براي هر چه كه باشد محبّت مجازي است. مثال‌هايي هم در اين ارتباط زديم، مسأله كاملاً روشن شد، چيزي كه در اين ارتباط باقي مانده است تنظيم محبّت است، محبّت به خدا وقتي كه متمركز شد مثل يك ذرّه‌بيني كه نور را مي‌گيرد و به يك نكته متمركز مي‌كند وقتي كه به خداي تعالي متمركز شد در اين حالت انسان ممكن است محبّتش شديد بشود، البتّه شدّت محبّت دو پايه و دو اساس دارد يكي معرفت است، يكي هم توجّه به محبوب است، اگر انسان چيزي را نشناسند محبّت هم طبعاً به او ندارد امّا اگر ذات مقدّس پروردگار را با آن همه مهرباني و رحمانيّت و رحيميّت شناخت طبعاً خدا را دوست خواهد داشت و اگر توجّه به خدا داشت گاهي انسان غافل است، يعني خدا به او خيلي مهرباني كرده ولي خيال مي‌‌كند طبيعت كار اين است مهرباني‌هاي خدا را به حساب خيلي از چيزها مي‌‌گذارد چون من باتقوا هستم خدا به من مهرباني مي‌‌كند كه البتّه شدّت مهرباني خدا در اثر تقواست ولي گاهي انسان يك حالت عُجبي پيدا مي‌‌كند چون من فلان نماز را خواندم خدا من را دوست دارد، چون من فلان كار خير را كردم خدا من را دوست دارد، كه در مقابل محبّت خدا اينها هر كاري هم انسان كرده باشد بي‌ارزش است، محبّت به پروردگار يك چيزي است كه انسان به وسيله توجّه به ذات مقدّس پروردگار، اين كه خداي تعالي مهربان است و تمام مهرباني‌ها را نسبت به هر فردي از افراد بشر اِعمال مي‌‌كند، اگر كسي فكر بكند كه خدا نسبت به او يك مختصر، يك سر سوزن، مهرباني ندارد به خدا ظلم كرده، اگر هم انسان مي‌‌بيند كه خداي تعالي يك مهرباني‌هايي ديگري به ديگران دارد به من ندارد بايد يقين بداند در اثر اعمال خودش است، منتها بايد پيدا بكند چه عمل بدي انجام داده كه خداي تعالي براي او اينگونه قضاوت كرده كه اين مبتلا باشد و الاّ خداي تعالي مهربان است، رحمان است، رحيم است، رئوف است و اساس اين كه انسان به خدا محبّت پيدا بكند دو چيزي است، يكي معرفت، يكي هم توجّه به ذات مقدّس پروردگار، اينجا لازم است كه انسان محبّتش را نسبت به خداي تعالي شكوفا كند، يعني بنشيند فكر بكند، توجّه داشته باشد، شكوفا شدن محبّت انسان نسبت به پروردگار از دو راه انجام مي‌‌شود: يكي تفكّر در نعمتهاي الهي، نعمت‌هاي الهي را انسان فكر مي‌‌كند، متوجّه باشد كه خداي تعالي چقدر به او مهرباني كرده، فرض مي‌كنيم كه نه ما از خدا طلبي داريم نه خدا از ما طلبي، يك شيءي، دو وجود مستقل، ديگر از اين چيز‌تر كه نمي‌شود دو وجود مستقل، يكي خدا و يكي هم ما، از روزي كه خدا ما را خلق كرده و ما وجود پيدا كرديم، ببينيم ما بيشتر به خدا مهرباني و محبّت كرديم يا خدا به ما. يك وقتي بود كه ما اصلاً خدا را نمي‌شناختيم خدا به ما مهرباني كرد، هم از نظر بُعد مُلكي، هم از نظر بُعد ملكوتي، از نظر بُعد مُلكي خوب در رحم مادر جاي بسيار بد آب و هوايي است توي رحم مادر، نه انسان هوايي پيدا مي‌‌كند كه استنشاق كند، نه هم خدمت شما عرض شود غذاي خوبي دارد و قاعده‌ي طبيعيش اين است كه انسان بيايد اصلاً خفه بشود، جوري اين نُه ماه در رحم مادر انسان را نگهداري مي‌‌كند كه حتّي كوچك‌ترين مرض هم پيدا نمي‌كند انسان در رحم مادر.

وقتي متولّد مي‌‌شود خداي تعالي بهترين غذا براي نوزاد شير مادر است، بهترين غذا، يعني اگر همه‌ي غذاهاي عالم را بخواهيد بسنجيد هم علم پزشكي اين را معتقد است و هم تجربه ثابت كرده و هم خداي تعالي در قرآن مي‌‌فرمايد كه: سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ، النحل/66، سائغ يعني گوارا، گوارا معنايش اين است كه هر كس اين شير را بخورد برايش مفيد است، سرماخورده باشد شير بخورد، مرض‌هاي مختلفي كه داري شير بخور برايت ضرر ندارد، سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ، كه يك وقتي صحبت بود كه خداي تعالي آيا عسل را بيشتر تعريف كرده يا شير را؟ گفته شد كه خداي تعالي شير را بيشتر تعريف كرده، بيشتر مدح كرده چون عسل، درباره‌ي عسل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد:شِفَاءٌ لِلنَّاسِ، نحل/69 ، براي مريض يا براي افرادي كه ضعفي دارند و آنها، شفاست، حالا يك عدّه‌ايي هستند كه اگر عسل را بخورند برايشان شفا نيست، يك نوع شفايي است براي مردم، امّا در مورد شير مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ، يعني براي همه‌ ها! هر كس بياشامد، هر كس بتواند شير را بخورد برايش گواراست، ضرر ندارد، حالا نفعش در جاي خودش گفته شده؛ اين شير را خداي تعالي براي بچّه وقتي متولّد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود آماده كرده بعد در كمال ضعفي كه بچّه دارد خداي تعالي حفظش كرده، تربيتش كرده و به سنّ رشد رسانده‌ او را، بچّه كوچك است، بچّه‌ي دو ساله وقتي راه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود خوب زياد به زمين مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد، زياد ممكن است خطر دور و برش باشد، خداي تعالي يكي و دو تا ملك را هميشه حامي اين طفل قرار داده كه يك وقت صدمه نخورد، تا وقتي كه: حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ ، الاحقاف، 15، تا وقتي كه به حد وضعي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد كه خودش خودش را اداره بكند، بتواند خودش را اراده بكند اينجا تمام قوا را به او داده، آنقدر در عالم مرض و                ميكروب و مرض‌هاي جور واجور هست كه خداي تعالي از همه‌ي اينها شما را حفظ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند. يك طبيبي بود يك وقتي در رشته‌ي پزشكي خيلي متخصص بود اينها، يك وقتي خانمش آمد و به من گفتش كه اين آقا به وسواس افتاده، من با او برخورد كردم گفت خوب آخر در همه جا ميكروب است، در همه‌ي چيزها سرايت هست، دست انسان كه خوني مي‌‌‌‌‌‌‌شود ميكروب‌هاي مختلف حمله مي‌‌‌‌‌‌‌كنند كه وارد بدن انسان مي‌‌‌‌‌‌‌شود و اين گلبولهاي سفيد بدن مي‌‌‌‌‌‌‌آيند دمِ آن سوراخي كه بوجود آمده، شما خاري رفته توي دست‌تان، آنجا را محاصره مي‌‌كنند، نمي‌گذارنند كه ميكروب‌ها وارد بشوند ولي ميكروبها وارد مي‌‌شوند، آن آبِ زردي كه بعد از اينكه دست‌تان مي‌‌خواهد خوب بشود و باد مي‌‌كند اينها همه كشته‌هاي گلبولهاي سفيد است كه اينها با هم جنگ كردند و گلبولهاي سفيد نگذاشتند وارد بشوند و كم‌كم مي‌‌بينيم خدمت شما عرض شود پوست نويي بيرون مي‌‌آيد و دست‌تان برمي‌گردد به همان حالت اوّل، تمام بدن انسان يك همچنين حالتي دارد، همه‌ي انواع سموم را در گلبولهاي سفيد خداي تعالي قرار داده، مثلاً ميكروب وبا مي‌‌خواهد وارد بدن‌تان مي‌‌شود، سمّ ضد ميكروب وبا را مي‌‌آورند مي‌‌ريزند آن تو، هر مرضي كه هست، ما همين الان كه اينجا نشسته‌ايم مورد تهاجم امراض مختلف، ميكروب‌هاي مختلف و وضع بدي كه در عالَم هست، اين كه از امير صلوات اللّه عليه مي‌‌فرمايد: دار به بلا مخفوفهواقعاً به بلا پيچيده شده، بعد اين مي‌‌گفت خوب چطور انسان مي‌‌تواند زندگي بكند. دستهايش را تا اين بالا با الكل مي‌‌شست، مي‌‌ترسد دستش را به آب بزند، خدمت شما عرض شود هر غذايي كه برخورد مي‌‌كرد مي‌‌گفت از كجا معلوم ميكروب‌ها توي اين غذا نرفته باشند، دست به دست كسي نمي‌داد، نيم خورده‌ي ديگري را نمي‌خورد، ببينيد يك حالت وسواس خيلي سختي مي‌‌شود كم‌كم اگر فكر بكنيد، و حال اينكه من يك دو تا جريان به او گفتم.

گفتم شما اين را بدان كه قدرتي مافوق تمام قدرتها به شما مهرباني مي‌‌كند، به ضريح حضرت رضا (چون مشهد بوديم) ضريح حضرت رضا صلوات اللّه عليه را همه‌ي مريض‌ها مي‌‌آيند مي‌‌بوسند و بعضي‌هايشان براي اينكه مثلاً مرض سلشان، امراض ريويشان، امراض دهانشان خوب بشود گاهي اين ضريح را مي‌‌مكنند، آب دهان به آن مي‌‌زنند و مردم هم همه استشفاء مي‌‌كنند، ما نشنيديم يك نفر از حرم حضرت رضا صلوات اللّه عليه بيرون آمده باشد و مريض شده باشد، اگر شفا نگيرند مريض هم نمي‌شوند.

اگر از نظر طبيعي بخواهيم فكر كنيم شايد ضريح حضرت رضا صلوات اللّه عليه مركز ميكروب‌هاي مختلف است ولي آن ايمان انسان، آن معنويّت، آن ملكوتي كه حاكم بر همه چيز است مي‌‌بينيد كه من به يك نفر كه تا حدّي مثلاً از اولياء خداست يا مثلاً فرض كنيد مورد، يك آدم متديّني هست، حتّي مؤمن است كه سول مؤمن في شفا‌ء، در سول مؤمن شفاست، دهان غالباً مركز ميكروب‌ها مختلف است، مي‌گويند كه يك خورده آب از اين ليوان آب بخورد، بده مريضمان بخورد و شفا پيدا بكند و مكرّر ديده شده است كه شفا پيدا كرده حالا هم شفا پيدا نكند مريض نمي‌شود طرف، اينجوري است، يعني مريض‌تر از آن است نمي‌شود اين كاري است كه همه دارند مي‌‌كنند، پس ببينيد يك انسان در وسط ميكروب‌هاي مختلف، امراض مختلف، اكثرش هم به وسيله خودمان به وجود آورديم، يعني رعايت و جنبه‌هاي حفظ‌الصحه و بهداشت را نكرديم، آن بهداشتي كه اسلام فرموده. اسلام اگر مي‌‌گويدسول مؤمن شفاست همان اسلام مي‌‌گويد:النظافة من الايمان،هر روز قبل از غذا و بعد از غذا دستت را با صابون بشور، اين من الايمان، هر روز روزي يكي يا دو مرتبه لااقل مسواك كن، من الايمان،به مناسبت‌هاي مختلف مي‌‌بينيد كه اسلام مي‌‌گويد غسل كن، غسل يعني شستشو، كه دو بُعد دارد غسل، يكي بُعد معنوي و روحي و يكي هم بُعد ظاهري، بُعد ظاهريش اين است كه انسان تميز مي‌‌شود، بُعد معنويش هم اين است كه بنده‌ي خدا مي‌‌شود. غسل غير از شستشوي بدني است كه هر روز انسان برود صابون بزند، خوب اين خوب است، تميزي خوب است امّا بندگي نكرده، ولي وقتي رفت خودش خوب را شست، صابون زد، يك سر و سوزن روي بدنش كثافت نبود چون اگر كثيف باشد غسلش درست نيست و بعد هم به مناسبت‌هاي مختلف، شما اگر مستحبات را نگاه كنيد مي‌‌بينيد كه روز جمعه، غسل جمعه بعضي‌ گفتند واجب است، روزهاي مختلفي كه در ايّام هفته هست كه اگر جمعش بزنيم اقلاً روز در ميان انسان بايد غسل بكند گاهي بعضي از اوقات كه انسان بيشتر توي جمعيّت و توي جامعه است مثلاً شب‌هاي قدر، شب قدر، شبهاي احياء، اينها يك غسل اوّل شب دارد يك غسل آخر شب دارد، تا حتّي اينجوري است ها. براي اينكه تو شب احيا‌ء است رفتي توي مسجد مشغول دعا شدي عرق كردي بالاخره آلودگي‌هايي پيدا شده در تو، آخر شب هم برو يك غسل بكن، حالا ماها فكر مي‌‌كنيم غسل يعني يك مثل يك نماز، مربوط به نظافت نيست، اگر گفته بودند همين‌طور آب بريز روي سرت و به طرف راستت و به طرف چپت حالا هر چه كثيف بود اشكال ندارد مي‌‌گفتيم خوب منظور همين آب ريختن است. امّا مي‌‌گويند اگر يك سر سوزن مانع، حتي خودكار را روي دستت كشيدي، اين جوهر خودكار اگر روي دستت باشد و غسل بكني غسلت باطل است. يك سر سوزن كثافت سر تا سر بدنت نبايد باشد، زير موهايت، روي موهايت، هم رويش را بايد بشوري هم زيرش را بايد بشوري، اسلام اگر به ما فرموده است كه سؤل مؤمن شفاست از آن ور هم فرموده: النظافة من الايمان، محبّت ايجاد مي‌‌كند انسان اگر مثلاً فرض كنيد در يك ظرف با دوستش غذا بخورد، محبّت ايجاد مي‌‌كند كه انسان با دوستش دست بدهد. حضرت موسي بن جعفر ديدند هارون‌الرشيد خيلي عصباني است، حضرت فرمودند من از جدّم شنيدم اگر دو نفر به هم دست بدهند محبّت‌شان زياد مي‌‌شود،بيا دست بدهيم بهم، دست داد حضرت موسي بن جعفر، هارون‌الرشيد يك حالت لرزشي پيدا كرد گفت: راست گفت جدّت من الان يكپارچه به تو محبّت شدم. اين مركز خلافت با اين مركز حقيقت وقتي كه به دست دادن ائتلاف پيدا مي‌‌كند و محبّتشان بهم نزديك مي‌‌شود آن وقت دو تا مؤمن با هم دست بدهيد، مصاحفه بكنيد، اين دست ايشان شايد ميكروب داشته باشد، مثلاً فرض كنيد دستش را خوب نشسته، همان نشسته دست او همان خداي تعالي اينجا مهرباني‌اش چون تو به مؤمن مهرباني كردي خداي تعالي مهرباني‌اش را ايجاب مي‌‌كند كه تمام ميكروبي كه از دست او ممكن است به دست تو منتقل بشود آن را از بين مي‌‌برد.

آنچه كه تو خيال مي‌‌كني و عرض كردم از ضريح حضرت رضا صلوات اللّه عليه بگيريد بياييد پايين. تا برسد به؛ يك وقتي يك مريضي آمده بود به نام آنفلونزا كه همه را گرفته بود، ما هفت هشت تا مهمان داشتيم، گفتم: خدايا من با اينها بد است با اينها غذا نخورم هر كس هم با آنهايي كه آنفلوانزا داشتند مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشستند حتماً مريض مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند اصلاً واگير بود، كاملاً واگير بود، خداي من شاهد است هفت و هشت مهمان را من سه تا چهار روز پذيرايي كرديم تنها كسي كه آنفلونزا نگرفته بود توي آن خانه من بودم. خدا خداست، حفظ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، محبّتش هست، ماها محبّت خدا را نديده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گيريم، گاهي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود هر چه ميكروب است، مرض است، هر چه هست مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد توي مدّنظرمان، كه اخيراً واقعاً وضع مردم اينجوري شده، وضع ماها الان اين طوري شده من با قاشق او غذا نمي‌خورم، با ليوان او آب نمي‌خورم، نمي‌دانم توي ظرف او نمي‌خورم، اسلامي كه گفته اگر شانه ديگري كه محاسنش را با آن شانه مي‌‌‌‌كند تو شانه نكن كراهت دارد، ببينيد، اينجا مهم نيست، هر كسي يك شانه‌اي داشته باشد، هر كسي يك دستمالي براي خودش داشته باشد، هر كسي مثلاً فرض كنيد چيزهايي كه ضرر ندارد و مربوط به محبّت نيست داشته باشد نظمش ايجاب مي‌‌‌كند، ولي اگر بنا شد كه او آمده با تو مصاحفه كند دستت را مي‌‌‌كشي، دستش كثيف است، در يك ظرف غذا نمي‌خوري، يك نفر كه مريض بشود همه از او فاصله مي‌‌گيرند حتّي زن و بچّه‌اش، اينها نفرت ايجاد مي‌‌كند، محبّت را كم مي‌‌كند و بعكسش محبّت را زياد مي‌‌كند، يك مريضي كه حالا آنفلوانزا گرفته يا سرماخوردگي دارد؛ بعضي از دوستان به من مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند كه آقا ما سرماخوردگي داريم، ديگر مصاحفه نمي‌كنيم. مي‌‌‌‌‌‌‌گويم من اشكال ندارد ما از آن بادنجان‌هاي بي‌آفتيم، بيا با هم مصاحفه بكنيم و مصاحفه مي‌‌‌‌كنيم هيچ طوري هم نمي‌شود، اين هيچ مسئله‌اي هم نيست. اينجوري جدايي هر چيزي كه موجب جدايي دوستان از همديگر مي‌‌‌‌شود اسلام نمي‌پذيرد.

محبّت بايد بشود، شما در سراسر قرآن نگاه بكنيد اين را بدانيد سراسر قرآن نگاه بكنيد مسأله‌ي مهمي كه خدا مي‌‌خواهد، پيغمبراكرم مي‌‌خواهد، ائمّه‌ي اطهار مي‌‌خواهند و همه‌ي مسلمانها هم بايد بخواهند وحدت و محبّت است نسبت به همديگر، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، الحجرات/10، ديگر از اين بهتر نمي‌شود، وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا و لاتفرقوا، آل عمران/103، اين مثالي كه زده شده در ضمنِ گفتن يك حقيقت خيلي مهم است. ببينيد همه اگر مثلاً صد نفر يك ريسماني را بخواهند بگيرند چه در هم بفشردگي بوجود مي‌‌آيد، اصلاً اگر كسي از دور كسي نگاه كند خيال مي‌‌كند يك موجودي آنجا بيشتر نيست، وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه،همه‌تان به يك حقيقت، به يك معنويّت، به يك محبّت، به يك ولايت همه‌تان معتصم بشويد، معتصم به معناي اين است كه خودتان را از جدايي‌ها، از دوريي‌ها، از نفرت‌ها دور كنيد و مانع    بشويد و همه به هم محبّت داشته باشيد، همه با هم يكي باشيد. پس بنابراين خداي تعالي به ما محبّت كرده و چيزهايي كه سبب جدايي از يكديگر مي‌‌شود مورد نهي قرار داده است. حالا به صورت مكروه يا به صورت حرام، به صورت مكروه‌اش اين است كه همين كه در يك ظرف غذا نخوردن و هر كسي يك ظرف خاصّي داشتن و هر كسي فرض كنيد يك ليوان خاصّي داشتن و البّته اشكال ندارد ليوان خاص داشته باشد، ظرف خاص داشته باشد، امّا اگر گفت نه من از آن ظرف نمي‌خورم، نصف غذا را خورده نصف ديگر را بريزيم دور، كه متأسفانه ما يك وقتي در سفر حجّ بود اين كارها مي‌‌كردند من درگير شدم حتي، گفتم شما گناه مي‌‌كنيد كه زيادي غذا را اين طور مي‌‌ريزيد بيرون، بدهيد به اين همه فقرايي كه اينجا هستند، حالا غذا زياد آمده، اين همه فقرا هستند، اين همه افرادي از حبشه و از آفريقا آمده بودند بعضي‌هايشان با       واقعاً فلاكت زندگي مي‌‌كردند بدهيد اينها بخورند، اينها رسومات مكروه لااقل، حالا اگر اسراف بشود كه حرام، يا به صورت حرام مثل اينكه انسان برنجاند يك نفري را، آقا من از ظرف تو غذا نمي‌خورم، آقا تو كسالت داري، تو مريضي، امثال اينها، اگر رنجيده شد طرف، من پدري ديدم كه در خانه كسالتي مسموم بود ظاهراً اين را در يك اتاقي گذاشته بودند بچّه‌هايش، زنش، هيچ كس با او هيچگونه معاشرتي نداشت، اين حرام است. تو به خدا خودت را برسان، خداي مهربان اگر تو مي‌‌خواهي از ميكروب فرار بكني كه همين الان توي اين اتاق پُر از ميكروب است، اگر مي‌‌خواهي، متنفري از او، از غذاي او، از نيم خورده‌ي او متنفري اين را خدا دوست ندارد، اين كارها گاهي مي‌‌شود واقعاً مانع از موفقيّت‌ها و پيشرفت‌ها مي‌‌شود، ما دورغ گوييم، غيبت نمي‌كنيم، زنا نمي‌كنيم، چه نمي‌كنيم چه نمي‌كنيم، ولي گاهي مي‌‌شود اينجور رنجورندها و اينجور دور شدن‌هاي از خدمت شما عرض شود حقايق گاهي مي‌‌شود انسان را بيشتر پرتاب مي‌‌كند از مسير خودش و از كمالاتي كه به آن برسد، خداي تعالي حالا اين در ضمن عرض كردم، خداي تعالي همه‌ي ميكروبها را به خاطر اينكه تو وحدتت را حفظ كني، به خاطر اينكه تو محبّتت را حفظ كني همه را از تو دفع مي‌‌كند، همه‌ي مسايل را كه ممكن است به تو صدمه وارد بكند همه را از تو دور مي‌‌كند، نگهت داشته است. بيست ساله شدي، سي ساله شدي، چهل ساله شدي، پنجاه ساله شدي تا أَرْذَلِ الْعُمُرِ، النحل/70،تا آنجايي كه انسان از نظر عمري به پست‌ترين

و پدر دستش را مي‌‌گيرد عبورش مي‌‌دهد. خدايي كه اين طور مهربان است، خدايي كه همه چيز براي ما فراهم كرده، من يك وقت صحبت اين بود كه دنيا انطره است، يعني پُل است، اگر شما به يك جايي مهماني مي‌‌خواهيد برويد سر پُل محل عبورتان همه جور گُل ريخته‌اند، همه جور غذا گذاشته‌اند، همه جور تنقلات گذاشته‌اند، همه جور مقبلات   گذاشته‌اند، اين چقدر برايتان تهيّه ديدند كه عرض كنم، سر پُلتان مي‌‌خواهد آنجا عبور كنيد، شما مي‌‌فهميد آن طرف آنجايي كه مي‌‌خواهيد برويد به عنوان مهماني آنجا خيلي خبر است، خوب نمي‌شود انسان بيايد براي يك لحظه‌اي كه ما مي‌‌خواهيم بايستيم اين همه تنقلات و اين همه محبّت و اين همه احترام و اين همه گُل ريخته باشند و توي مركز اصلي هيچ كاري نكرده باشند نمي‌شود يك همچنين چيزي، دنيايي كه نسبت به آنقدري كه ما مي‌‌خواهيم زندگي بكنيم خيلي كوتاه است، يك لحظه است، در اين دنيا شما گُلي نمي‌توانيد تصور كنيد كه خدا خلق نكرده باشد، عجيب است، شما گياه شفابخشي را نمي‌توانيد تصوّر كنيد كه خدا خلق نكرده باشد، شما غذاي خوشمزه‌ايي را نمي‌توانيد تصوّر كنيد كه خدا خلق نكرده باشد، حالا تو دلت نمي‌آيد، آن يكي خدمت شما عرض شود به دستش نمي‌رسد آن بحثي ديگر است، حالا خدا اين كار را كرده، اين خداي به اين مهرباني، روي همين مسايل اگر انسان فكر كرد محبّتش شكوفا مي‌‌شود، مخصوصاً اگر وقت‌هايي كه خلوت است دوربرتان، نصف‌هاي شب، نعمت‌هاي خدا را بشماريد، يكي يكي نعمت‌هاي الهي را، يقين من مي‌‌دانم هر نعمتي را فكر بكنيد بعدش ده مرتبه مي‌‌گوييد خدايا قربانت بروم، يك همچنين حالتي پيدا مي‌‌كنيد، يقيني ها!، حالا ممكن است يازده مرتبه بگوييد ولي خدمت شما عرض شود انسان اصلاً بي‌تاب مي‌‌شود، خدايا چه كردي؟ اين معناي شكوفا شدن محبّت انسان؛ يكي هم اظهار محبّت است، مثلاً حالا شما رفتيد در حرم امام رضا نشستي هيچي نه اظهار محبّتي كردي، نه ضريح بوسيدي، نه دري بوسيدي، نه كلمه‌ي مثلاً محبّت‌آميزي به حضرت رضا صلوات اللّه عليه گفتي، خوب اين خمود مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوي، دو نفر دوست روبه روي هم بنشينند هيچ بهم اظهار محبّت نكنند، محبّتشان خمود مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود اين را بدانيد و اگر اظهار محبّت كردند محبّت‌شان شكوفا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود مثل غنچه‌اي كه باز مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

در چيزهايي كه يا مستحبّ مؤكّد است و لازم است اين است كه اظهار محبّت بكند. بعضي‌ها يك حالت قُدي دارند خيلي هم همديگر را دوست دارند همديگر را ولي اصلاً اظهار محبّت به هم ندارند. اظهار محبّت به اين نيست كه حالا انسان خدمت شما عرض شود كه بيايد حتماً بهم بچسبند، ببوسند همديگر را، نه، گاهي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود خدمت شما عرض شود اظهار محبّت خودش نشان مي‌‌‌‌‌‌‌‌دهد با همان نگاه نشان مي‌‌دهد، يك شخصي خدمت امام صادق صلوات اللّه عليه نشسته بود يك نفر داشت عبور مي‌‌كرد آن شخص به حضرت صادق عرض كرد آقا من اين شخص را خيلي دوستش را دارم، حضرت فرمود پا شو برو به او بگو، بگو من تو را دوستت دارم كه اگر نگفتي به او جفا كردي، به او ظلم كردي، چون وقتي تو گفتي من آقا شما را دوست دارم او هم به فكر مي‌‌افتد خوب پس من هم بايد او را دوستش داشته باشم، محبّت، محبّت مي‌‌آورد.

ما يك وقتي شايد حدوداً چهل سال قبل يك كتابي به دستم رسيد به نام آيين دوست‌يابي مال ديل كارنگي باصطلاح فرانسوي بود، ترجمه شده بود، حالا من در مقدمه‌اش خدمت شما عرض شود كه كسي كه ترجمه كرده بود تعريف كرده بود نُه بار اين توي ايران اين كتاب ترجمه شده است، اين به زبان فارسي نُه مرتبه ترجمه شده و چهار ميليون و پانصدهزار از اين كتاب تا حالا پخش شده، من نگاه كردم ديدم خلاصه مي‌‌شود در شش چيز براي دوست‌ بوجود آوردن، انسان كارهايي بكند كه محبّت به ديگران در دلش پيدا بشود و محبّت او در دل ديگران بوجود بيايد، مثال‌هايي زده بود، مثلاً يكي‌اش اين بود كه اين سگي من دارم اين به من اظهار محبّت مي‌‌كند من اين سگ را دوستش دارم، همانجا من شايد سنّم بيست يا بيست و پنج سال حدوداً گفتم عجب بايد اسلام خيلي عميق‌تر از اين صحبت كرده باشد من در كتاب اتّحاد و دوستي سي و دو چيز كه شش‌تايش را ايشان متوجّه شده بود، سي و دو چيز وسيله‌ي ايجاد محبّت و آيين دوست‌يابي را من نوشتم يكي‌اش اين بود تودة علي النّاس يحبوك، اظهار محبّت بكن به مردم تا مردم تو را دوست داشته باشند، اگر انسان مي‌‌خواهد مردم دوستش داشته باشند اظهار محبّت بكند به مردم، اگر مي‌‌خواهد خدا انسان را دوست داشته باشد اظهار محبّت بكنيم به خدا، به خداي تعالي اظهار محبّت بكنيم، محبّت، محبّت مي‌‌آورد، اگر انسان بگويد كه من ريا مي‌‌شود، از چيزهايي كه ريايش هم خيلي خوب است و بايد انجام بشود كه تا جايي مي‌‌رسد كه من بكا‌ء او ابكاء او تبكاء، كسي كه به حضرت سيّدالشهداء گريه بكند يا بگرياند يك مطالبي بگويد، روضه‌اي بخواند ديگران را بگرياند و يا اظهار گريه بكند، بعضي‌ها هستند خوب حالا حواسشان پرت است گريه‌شان نمي‌آيد، فكر بكند، مسأله را توجّه بكند، خودش را وادار به گريه بكند، تبكاي معنايش اين نيست كه آدم دروغي سرش را بياندازد البتّه اين مرحله‌ي ضعيفش اين است امّا تباكي بكند بكا‌ء در خودش ايجاد مي‌‌كند، فكر مي‌‌كند، مصائب را منظور بكند و متوجّه آن بشود خداي تعالي مي‌‌فرمايد كه، يعني خدا اين را قرار داده كه بهشت بر او واجب مي‌‌شود، محبّت اينجوري است.

از امام صادق سؤال كردند كه درباره‌ي حب في‌اللّه و بغض في‌اللّه چي مي‌‌فرماييد؟ فرمود: هل الدين من الحب،مگر دين غير از حبّ و بغض چيز ديگري هست؟ اصلاً دين يعني اين، دين اسلام بر اساس محبّت و بر اساس بغض با دشمنان قرار دارد، اگر دوتا پايه دين دارد يكي تولّي است يكي تبرّي، توّلي و تبرّي است، اين است. پس اگر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيد كه ان‌شاءاللّه محبّتي كه خداي تعالي در دلهايتان گذاشته، يعني همه اهل‌محبّتند، همه اهل عشقند، مجنون تنها اهل عشق نيست، همه اهل عشقند منتها ماها محبّت‌هايمان را تقسيم كرديم، يك مقداري داديم به بچّه‌هايمان، يك مقداري داديم به خانه‌مان، يك مقداري داديم به زنمان، يك مقداري داديم به رفيق‌مان، يك مقداري داديم به كسب‌ و كارمان و هنرمان همانطور تقسيم كرديم، يك مقدار هم به خدا داديم، اين مثل همان آفتابي است كه پشت شيشه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افتد و تقسيم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، امّا اگر همه‌ي را جمع كرديم و شكوفايش هم كرديم و به يك نقطه كه خدا باشد محبّت‌مان را متمركز كرديم، مثل اين ذرّه‌بيني مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماند كه نور را زيرش جمع مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و به يك نقطه متمركز مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بيند كه آتش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند آنجا را، آنجا را يعني محلّي كه آن نور متمركز شده خيلي، چند برابر از آن آفتاب معمولي داغ‌تر مي‌‌شود، يعني اگر آفتاب مثلاً سي‌درجه است آن مي‌‌شود صد درجه و آن وقت شما همه‌تان مي‌‌بينيد يك عشق عجيبي به خدا داريد، عشق عجيبي به سيّدالشهداء داريد، عشق عجيبي به خاندان عصمت و امام عصر ارواحنافداه داريد و انشاءاللّه اگر اين كار را ما بتوانيم انجام بدهيم و اين هدف را بتوانيم تعقيب بكنيم محبّت‌مان و مرحله‌ي محبّت‌مان را تكميل كرديم و موفق هستيم. اميدواريم كه خداي تعالي همه‌ي ما را از محبّين خاندان عصمت و طهارت قرار بدهد و محبّتمان را شكوفا كند و خودمان را در راه محبّت به خدا و خاندان عصمت و طهارت عليهم الصلوة و السلامقرار بده. ايّام محرم هست و بهار اظهار محبّت.

 شما در زيارت عاشورا مكّرر مي‌‌گوييد: بابي انت و امّي، پدر و مادرم بقربانت، جانم بقربانت، چرا اين جمله را مي‌‌گوئيم؟ براي اينكه محبّتمان شكوفا بشود، در زيارت جامعه مكرّر در مكرّر عرض مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيم بابي انت و امّي و نفسي، در يك كلامش و عسرتي، يعني هر چه دارم بفداي شما، بابي انت و امّي يا اباعبداللّه، جانم، مالم، هر چه دارم به فدايتان، چرا ما اين اظهار محبّت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيم؟ به خاطر اينكه اينان عزيزان پروردگارند، اينان احبّاء الهي هستند كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييم احبّكم فقد احبّ الله،كسي كه شما را دوست داشته باشد خدا را دوست دارد و معناي محبّت حقيقي همين است كه ما در ماه محرّم در شبهاي دهه‌ي اوّل محرّم با اينكه شبهاي اوّل سال است بتوانيم اظهار محبّت به خاندان عصمت بكنيم كه ديشب گفتم علي بن موسي الرضا فرمود همين كه هلال محرّم ظاهر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود دلهاي ما محزون مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود تا روز عاشورا كه طبعاً امشب كه شب سوّم ماه محرّم است حزن آنها سه برابر شده، همين ايّام بوده كه حضرت ابي‌عبداللّه الحسين وارد سرزمين كربلا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند، سرزميني كه حضرت سيّدالشهداء فرمود اينجا فرزندان ما كشته مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، اينجا بايد ما از دنيا برويم و زن و فرزندمان اسير مي‌‌‌‌‌‌‌شوند، سرزميني كه لب‌هاي تشنه‌ي آنها آن چنان آنها را در فشار قرار داده كه در روايت دارد روز عاشورا چشم‌هاي حضرت سيّدالشهداء در اثر عطش غبار گرفته بود. السلام عليك يا اباعبداللّه و الارواح التي حلّت بفنائك عليك منّي سلام اللّه ابداً ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله اللّه آخر عهدا مني لزيارتكم، السلام عليك علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *