شب ۲ محرم ۱۴۲۴ قمری – تقوا و محبت

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم‌ الله الرحمن الرحيم

الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل اللّه لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ البقرة/165، موضوع صحبت ما در شبِ گذشته درباره‌ي حبّ في اللّه و محبّت و مرحله‌ي محبّت و اينكه محبّت بر دو قسم است يكي محبّت مجازي و يكي هم محبّت حقيقي، اساساً معني محبّت را عرض كنم؛ محبّت همان خواست است، خواستن، گاهي خواستن شديد مي‌‌‌شود، مي‌‌‌شود محبّت، شما هر چه بخواهيد دوستش داريد كه مي‌‌‌خواهيد و اگر اين محبّت به چيزي باشد كه آن چيز دوام داشته باشد و حقيقي باشد محبّتِ شما محبّتِ حقيقي مي‌‌‌شود، اگر چيزي باشد كه دوام نداشته باشد و مدّتي كوتاه اين وجود باقي باشد و شما به آن محبّت كرديد چون خودش روي اساسي نيست، روي واقعيّتي نيست، دوامي ندارد، طبعاً محبّت شما هم دوامي ندارد و محبّت مجازي مي‌‌‌شود. محبّت مجازي كه ديشب كاملاً توضيح دادم منافات ندارد كه انسان بايد اين محبّت را داشته باشد منتها اگر توانست اين محبّت مجازي را وصل بكند به محبّت حقيقي، اين حقيقي مي‌‌‌شود. اگر نتوانست وصلش كند به محبّت، به يك موضوع حقيقي، محبّتش مجازي مي‌‌شود، قطع مي‌‌شود. مثلاً شما فرض كنيد يك قطعه خاكي به دست‌تان مي‌‌آيد اين قطعه خاك هيچ قابل به اينكه به آن محبّت كنيد نيست، خاك را مي‌‌خواهيم چكار كنيم؟ امّا اگر اين خاك يك اتصّالي به يك جاي واقعي پيدا كرد، مثلاً خاك كربلا است، متصّل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود به حضرت سيّدالشهداء و حضرت سيّدالشهداء متصّل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود به خدا، شما اين خاك را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گيريد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، اگر از شما بپرسند شما چه آدمِ بي‌ربطي هستي كه باصطلاح اين تكّه خاك چي است كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسي آن را؟ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويي من اين خاك را نمي‌بوسم، اين متصّل به محبوبم، حالا به هر عنواني تعلّق به او داشته باشد، مال او هست، متعلّق به او هست، و او هم باز خودش نه متعلّق به خدا است و خدا هم هميشه هست پس اين محبّت من محبّت حقيقي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. يعني ممكن است كه شما يك الماسي به اندازه‌ي همان خاك دوست داشته باشيد امّا به جايي ارتباط ندارد، همان خودش است، خودش است، يعني اين الماس قيمتي كه شايد ميلياردها تومان قيمتش باشد اين محبّتِ به اين الماس محبّتِ مجازي است و محبّتِ به آن خاك محبّت حقيقي است، ببينيد خيلي روشن است، محبّت حقيقي با توضيحي كه من ديشب درباره‌ي محبّت مجازي دادم و امشب هم اشاره كردم طبعاً روشن مي‌‌‌‌‌‌شود، محبّت حقيقي آن محبّتي است كه انسان به چيزي كه محبوبش است دارد و آن چيز روي پاي خودش دائماً هست، دائماً هست، نمي‌شود كه انسان مثلاً فرض كنيد كه آني كه دوست داريد يك روزي نباشد كه انسان دوستش نداشته باشد، آن دوستيش قطع نمي‌شود، شما اگر روي اين حساب پيش برويد تنها موجودي كه بايد و حتماً اگر مي‌‌خواهيد محبّت‌تان محبّت حقيقي بشود تنها موجود خدا است، خدا هميشه هست، خداي تعالي عالِم مطلق است، چون ديشب گفتيم آن چه كه مورد تعلّق محبّت مي‌‌شود چي هست؟ علم است، پاكي و كمال، و اين هر دو در حدّ نهايي، در حد بي‌نهايت در ذات مقدّس پروردگار هست، شما بخواهيد يا نخواهيد خدا را دوست داريد، چرا؟ براي اينكه در فطرت‌تان محبّت به علم و محبّت به كمال هست، شما نمي‌توانيد بگوييد كه من به علم محبّت ندارم، حتّي اگر به خود شما نسبت بدهند تو جاهلي، بدتان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد، اگر بگويند تو دانشمندي، عالمي، خوشتان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد، هر جا علم باشد شما فطرتاً نسبت به او علاقه‌منديد و هر جايي كه كمال باشد، پاكي باشد، فطرتاً شما به او علاقه‌منديد، گفتم تمام عالَم، تمام افراد بشر، حتّي گاهي سرايت در حيوانات هم كرده، به علم و پاكي و كمالات علاقه دارند، مگر انسان انسان نباشد، مگر ديوانه باشد، والاّ همان شمر وقتي كه در روز عاشورا حضرت سيّدالشهداء را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كُشد او را باصطلاح، مصداق را گم كرده و الاّ همين شمر هم علم را دوست دارد، عصمت را دوست دارد و اين هر دو در درجه‌ي اعلاء در امام حسين جمع شده و او نبايد همچنين كاري بكند، يعني محبوبش را نبايد نسبت به او يك همچين كاري را انجام بده، ولي آني كه براي او هست و اين كار را انجام مي‌‌‌دهد يا مصداق را گم كرده يا خيلي شيطان بر او مسلّط شده، بر و برگرد ندارد يكي از اين دو تا است، پس محبّت حقيقي تنها محبّتي است كه انسان به خداي تعالي داشته باشد، به خداي تعالي گفتيم به همين دليل كه خدا بي‌نهايت داراي كمال است، بي‌نهايت عالِم است و گفتيم كه خدا هيچ وقت از بين نمي‌رود، حتّي لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ، البقرة/255، هميشه باقي است و هميشه بوده و هميشه خواهد بود، پس اين محبّت، محبّت واقعي است، در يك چنين وضعي اگر انسان قرار گرفت بايد خودش را به جايي برساند كه محبّتش، محبّت واقعي بشود، محبّت حقيقي باشد، محبّت مجازي نباشد، همه‌ي آنچه كه ما دوست داريم عرض كردم، فرزند، زن، ثروت خدمت شما عرض شود قدرت، هر چيزي كه دوست داشته باشيم چون دوام ندارد محبّتش، محبّت مجازي است. در خصوص ذات مقدّس پروردگار بايد محبّت‌مان را اوّل به وجود بياوريم، يعني اوّلاً بنشينم فكر كنيم كه ما چه چيزي را بايد دوست داشته باشيم، يقيناً فوراً فطرت‌تان، باطن‌تان و وجدان‌تان به شما مي‌‌گويد كه علم و پاكي و كمال و تقوا و عصمت را بايد دوست داشته باشيم. و كمال و صفات حميده و آنچه كه مورد محبّت انسان است بالاصاله در ذات مقدّس پروردگار است و دوّمي هم ندارد يعني يك موجودي پيدا بكنيم كه بعد از خدا دوستش داشته باشيم مستقلاً، اين وجود ندارد، يعني هر چيزي را كه مستقلاً، اين كلمه‌ي مستقلاً را بفهميد، مستقلاً دوستش داشته باشيم محبتش محبّت مجازي است، چون كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان، الرحمن/26، همه از بين‌رفتني هستند، بقايي ندارند، دوامي ندارند و بايد روي اين اساس محبّت‌مان را متمركز كنيم به ذات مقدّس پروردگار، لذا در اين مراحل تزكيه‌ي نفس وقتي كه به مرحله‌ي محبّت مي‌‌رسيم اوّل جمله‌ايي كه تذكّر داده مي‌‌شود اين است كه محبّت‌تان را متمركز كنيد به خدا، هيچ چيز را دوست نداشته باشيد، چون نمي‌شود انسان هم محبّت حقيقي را داشته باشد هم مجازي را، مجازيش را بايد كنار ريخت و حقيقي يك محبّت است و آن محبّت به خدا است، اين يك؛ تمركز بايد داشته باشيد با همين دليلي كه در ديشب و امشب عرض كردم، البتّه يك مطلب هست و آن اين است كه انسان وقتي چيزي را دوست داشته باشد هر چه كه مال او باشد انسان به خاطر او دوست دارد، در واقع دوست ندارد امّا اظهارش نسبت به او هست، شما ببينيد خيلي مثال ساده، مي‌‌‌‌‌‌‌رويد مشهد از دَر صحن مي‌‌‌‌‌‌‌بوسيد مي‌‌‌‌‌‌‌رويد تا به ضريح مي‌‌‌‌‌‌‌رسيد، وقتي كه دَر صحن را مي‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، من همين الان كه اينجا نشستم يادم نيست كه دَر صحن حضرت رضا صلوات اللّه عليه از چوب است يا از آهن است يا از چي هست؟ اصلاً واقعاً يادم نيستش، دَر صحن، شما وقتي كه آن را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند چرا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد؟ چوب را دوست داريد؟ نه، ما به چوب كار نداريم، چوب زياد است. اين به خاطر اينكه يك دَري است مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد؟ نه، قطع نمي‌شود محبّت‌تان، اين به خاطر اينكه توي مشهد است، صرف‌نظر از حضرت رضا، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييد نه، پس چرا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد؟ چون اين دَر صحن حضرت رضا است، ببينيد دَر صحن را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد در حقيقت مثل اينكه داريد امام رضا را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، من مكرّر شايد گفته باشم، يك وقتي نسبت به استادم خجالت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌كشيدم اظهار محبّت به او بكنم، عبايش را گذاشت توي اتاق رفت براي دستشويي، ما عباي او را اين قدر بوسيديم كه چه عرض كنم، عبايش اصلاً الان هم كه خدمت شما نشستم هيچ يادم نيست از پشم بود، از پنبه بود يا از چي بود؟ قيمتي بود؟ بي‌قيمت بود؟ هيچش يادم نيست، واقعاً يادم نيستش ها، اين محبّت مال چي است، اين است كه من به او علاقه دارم، خوب به او چرا علاقه داري؟ براي اينكه او با خدا در ارتباط است، ببينيد بر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد به خدا، در صحن را شما مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، بعد مي‌رويد دَر حرم را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، بعد مي‌رويد ضريح را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، اگر دَر ضريح باز باشد قبر مطهّر را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، اگر حضرت رضا زنده بشود، دستشان را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد، همه‌ي اينها مقدمّه‌ي اين است كه به روح مقدّس حضرت رضا علاقه داريد، تازه چرا به روح حضرت رضا علاقه داريد؟ براي اينكه او منسوس في ذات اللّه،با خدا در ارتباط است، نماينده‌ي خدا است، صفات خدايي در او است، همين، ببينيد اين محبّت همانطوري كه گفتم، محبّت به اين قطعه‌ي خاك كه نعمه الحسين ارتباط پيدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، نعمه الحسينبه خدا، يا به آن دَر صحن كه به حضرت رضا ارتباط پيدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، حضرت رضا هم به خدا، اين محبّت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود محبّت حقيقي، دقت كرديد؟

اگر شما سلمان را دوست داشتيد كسي نمي‌گويد اين محبّت‌تان مجازي است، امّا اگر مجنون ليلي را دوست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشت، چون قطع مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد خوب بعد از ليلي چه خصوصيّتي دارد؟ كجا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود؟ چه ارتباطي دارد؟ حالا ولو اينكه بعضي‌ها نشسته توجيه كردند، عرض كردم اصل موضوع هم معلوم نيست صحّت داشته باشد، توجيه كردند يك صفات حميده‌اي داشته، خوب اگر آن باشد ارتباط به خدا پيدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، امّا اگر اين نباشد و اكثر محبّت‌هاي بين جنس مخالف روي اساس زيبايي، چشم و ابرو و همين ظواهر است، اگر اين جوري بشود محبّت، محبّت خدمت شما عرض شود مجازي است، ممكن است دو نفر يك نفر را، يك نفر را، كاملاً دوست داشته باشند، به حدّ عشق، يكي از اينها محبّتش مجازي باشد، يكي‌اش حقيقي باشد، اين براي خدا او را دوست دارد و اين هم براي همين ظواهر، توي حرم حضرت رضا صلوات اللّه عليه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رويد، يك هنرمندي، يك چيز هنري، يك دَر هنري كه خيلي فوق‌العاده هنر روي آن ريخته، اين را آورده در حرم حضرت رضا نصب كرده، يك نفر از هنرشناس‌ها و هنردوست‌ها مي‌‌‌‌‌‌‌‌آيد اين دَر را خيلي دوست دارد، حتّي اگر اجازه‌اش بدهند شب مي‌‌‌‌‌آيد مي‌‌‌‌‌كَند براي خودش مي‌‌‌‌‌برد، يك نفر هم آمده همين دَر را مي‌‌‌‌‌بوسد و خيلي بيشتر هم اظهار علاقه مي‌‌‌‌‌كند، اين حقيقي مي‌‌‌‌‌شود محبّتش، آن مجازي، ببينيد ضابطه مجازي بودن و حقيقي بودن بدانيد شما حقيقي نيست كه وصل به حقيقت بشود، مجازي نيست كه قطع بشود، وصل به حقيقت نباشد، اين معناي محبّت‌هاي حقيقي و مجازي هست، هر جايي كه محبّت‌تان ولو به هر شخص پاكي اگر قطع شد و به خدا نرسيد اين محبّت، محبّت مجازي است، شما طلاي بيست و نمي‌دانم طلاي هيجده عيار خوب را مي‌‌رويد در مغازه‌ي زرگري مي‌‌گيريد و خيلي هم دوستش داريد و يك طلاي به ضريح امام رضا چسبيده است آن را هم شما دوست داريد، اين يكي مجازي است، آن يكي حقيقي، خوب معلوم شد؟ محبّت اگر از يك راهي به خدا رسيد حقيقي است، شما اين فرش را دوست داريد، مي‌‌‌‌‌گوييد چرا دوست داريد؟ خوش‌نقشه است، قيمتي است، اين تمام شد. امّا اگر گفتيد كه اين مخلوق خدا است، اين پشمش را خداي تعالي خلق كرده، آن كسي كه آن را بافته خدا خلقش كرده، آن فكري كه آن شخص قالي‌باف داشته خدا به او داده، شما ممكن است اين فرش را توي بغل‌تان بگيريد و در واقع مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد كه ارتباط‌تان به خدا زياد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، همين‌ طور هم انسان پيش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود ها، جلو مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود، كمالاتش زياد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، امّا ممكن است همين فرش را توي بغل بگيريد، پست بشويد، اهل دنيا باشيد، محبّت‌تان به دنيا باشد، ايني كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند محبّت به دنيا نداشته باشيد به جهت اينكه قطع مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، به جهت اينكه پايان دارد، كوتاه هست و اگر گفتند محبّت‌تان به خدا باشد، شما ببينيد محبّت به خدا، كه در اظهار محبّت‌تان به يك فرش حتّي ظاهر شده اين تا لب قبر با شما هست، از آنجا به بعد بيشتر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، در قيامت باز بيشتر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، در وقتي كه انسان توي بهشت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود كه رحمت پروردگار را مشاهده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند باز بيشتر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد هميشه هست و الي الابد كه، أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ،البقرة/82، تا خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا، النساء/57، الي الابد اين محبّت رو به ازدياد است و هيچ جا قطع نمي‌شود، امّا محبّت به دنيا، اوّلاً همين توي خود دنيا تا انسان زنده است ممكن است همه‌ي محبوبهايش بي‌وفا بشوند، سر يك مسائل جزئي قطع بكنند محبّت‌‌شان را به شما، و شما خيلي بدتان بيايد، خيلي انسان دوستاني داشته كه حالا ديگر از آنها متنفّر است، از آنها انسان بدش مي‌‌آيد ولي خدمتتان عرض شود كه روي اساس تقوا من گفتم من اين آقا را دوست دارم چون اين مظهر صفات الهي است، چون با خدا است، چون وليّ خدا است، محبوب خدا است، خوب دوستش دارم، اين در قيامت چي مي‌‌شود؟ در عالم برزخ چي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود؟ در عالم برزخ هم كه وَحَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقًا، النساء/69، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد خداي تعالي در قرآن مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد در يكي دو مورد هم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: وَمَنْ يُطِعْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقًا،النساء/69، آنها رفقاي خوبي هستند، در عالم برزخ اين طوري هستند، در قيامت چطور؟ در قيامت هم همين طور، انسان اگر پاكان را براي خدا دوست داشته باشد چون اينجا خدا مظهريتش بيشتر است طبعاً محبّت انسان نسبت به پاكان، نسبت به خدا بيشتر مي‌‌‌‌‌‌شود و مي‌‌‌‌‌‌‌رسد به جايي كه در بهشت همين طور، لذا در آن آيه‌اي كه ديشب هم اشاره كردم،الْأَخِلَّاءُ الزخرف/67،خليل‌ها، يعني دوستان، بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، الزخرف/67، بعضي‌شان با بعضي دشمند، دشمن مي‌‌‌‌‌‌‌شوند، روز قيامت آنجا انسان دشمن مي‌‌‌‌‌‌‌شود، من يك وقتي در مشهد، زمان شاه ما را بردند ساواك يك رفيقي بود ديدم توي اتاق انتظار نشسته، ما را هم آنجا كردند، ما تا آمديم با او احوالپرسي، همچين رويش را برگرداند و ترسيد من يك مشكلي داشته باشم به او ارتباط پيدا بكند، آن بنده‌ي خدايي كه مواظب ما هستند و يا هر چيز، خدمت شما عرض شود كه اين ارتباط را، اصلاً مثل كسي كه از ما بدش مي‌‌‌آيد، نمي‌خواهد با ما يك كلمه حرف بزند، رويش را اين ور كرده، ببينيد الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، الزخرف/67، بعض‌شان با بعض‌شان دشمنند، يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ، عبس/34، از برادرش فرار مي‌‌كند، از فرزندش فرار مي‌‌كند، با اينكه خداي‌ تعالي فرموده است: أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى، النجم/38، بار گناهِ كسي را به دوش كسي نمي‌گذارد خدا، اين ظلم را نمي‌كند، در عين حال مي‌‌ترسند، إِلَّا الْمُتَّقِينَ، الزخرف/67، مگر اهل تقوا كه اهل تقوا دوستي‌شان در روز قيامت تبديل به دشمني نمي‌شود، اينها از آسمان چهارم مي‌‌آيند توي زمين و در زمين به همديگر اظهار محبّت مي‌‌كنند، اِ شما هم اينجا هستيد؟ خوب خوشا به حالتان، مؤمنين همه با هم حركت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند به طرف بهشت كه آنهايي كه مشركند، كافرند، اهل محبّت نبودند به ذات مقدّس پروردگار، چون در اينجا اسم مشرك برده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود اين جمله را عرض كنم كه آن كسي كه خدا را دوست ندارد و غير خدا، يعني محبّت مجازي دارد اينها مشركند تحت يك عنواني، يعني غير خدا را دوست داشتند، هر چيزي كه انسان دوست داشته باشد مِنْ دُونِ اللَّهِ،البقرة/ 165، يعني غير خدا، اين يك نحوه شرك است، لذا در خدمت شما عرض شود قيامت اينها اسمشان را مشركين مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارند، اينها پشت سر مؤمنين، همان عدّه‌ايي كه همه اهل محبّتند، همه اهلِ تقوا هستند، اينها حركت مي‌‌‌‌‌‌‌كنند و اينها با هم مي‌‌‌‌‌‌‌گويند كه رويتان را به طرف ما برگردانيد ما از نور شما استفاده بكنيم، حالا شايد روي بگرداندن، روي بگردانندنِ معنوي باشد يا ظاهري هم اشكالي ندارد كه صورت‌هاي اينها آن چنان نوراني است در روز قيامت چون در ظاهراً درباره‌ي شيعيان علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلامهست كه وشيعتك علي منابر من نور مبيضة وجوههم،اينها صورت‌هايشان سفيد است و اين سفيدي رأيتي دارد كه مشركين مي‌‌‌‌‌گويند رويتان را به ما برگردانيد كه ما از نور شما اقتباس بكنيم، استفاده‌اي بكنيم، آنها به اينها مي‌‌گويند كه: قِيلَ ارْجِعُوا وَرَائَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا، الحديد/13، برگرديد توي دنيا از آنجا نور بياوريد براي اينجا نه اينكه خدمت شما عرض شود همين جا بخواهيد طفيلي از نور ديگري استفاده بكنيد، اينها همه با هم هستند، متحّد هستند، محبّت شديد است، همه همديگر را دوست دارند و همه محبّت‌شان در حقيقت محبّت به خدا است و همه يك روح مي‌‌شوند و لذا انسان، انساني كه اهل محبّت به خدا است و محبّتش را متمركز كرده به خدا در اظهار محبّت اين را بدانيد انسان نمي‌تواند به ذات مقدّس پروردگار اظهار محبّت بكند، شما هر كي را دوست داريد، مثلاً فرض كنيد حالا يك اهل تقوا، شما دوستش داريد، خيلي هم دوستش داريد، خوب به خاطر چشم و آبرويش هست؟ كه نه، به خاطر هيكلش هست؟ نه، به خاطر چي هست؟ به خاطر تقوايش است، تقوا در كجاي بدن ايشان متمركز شده؟ شما مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييد در روحش، فكرش، خوب چرا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رويد دستش را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسيد؟ خوب چرا؟ توي دستش كه تقوا متمركز نشده، توي صورتش كه تقوي متمركز نشده، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييد اين متعلق به آن روح باتقوا است، اين ظرفِ براي آن روح باتقوا است، ببينيد حتّي اينجا هم شما در حقيقت آن روح را داريد اظهار علاقه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيد.

 مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند يك كسي ممكن است به شما بگويد خوب به همان روحش بوسه بزن، به همان تقوايش بوسه بزن، مي‌‌گوييد اين قابل براي اين جهت نيست، شما درباره‌ي خدا هم همين طور، شما اگر خدا را دوست داريد بايد پيغمبراكرم را دوست داشته باشيد، يعني اظهار محبّت‌تان را به پيغمبر باشد، اگر يك فرد با تقوا را دوست داريد اظهار اين محبّت‌تان بايد به وجه او باشد، پيغمبراكرم و ائمّه‌ي اطهار وجه‌اللّه‌اند، شما اگر پيغمبر اكرم و ائمّه‌ي اطهار را به ايشان اظهار محبّت كرديد در حقيقت اظهار محبّت به خدا كرديد، اينها يداللّه‌اند، اگر آنها را بوسيديد دست خدا را بوسيديد، آنها اذن‌اللّه‌اند، آنها عين‌اللّه‌اند، آنها لسان‌اللّه‌اند و خلاصه متعلق به خداي تعالي هستند، خداي تعالي اينها را مظاهر خودش قرار داده، پس ببينيد هر چه شما محبّت به خدا داريد و بايد هم داشته باشيد و منحصر هم هست محبّت‌تان به خدا، اظهارش را بايد به اهل‌بيت عصمت و طهارت بكنيد، وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، البقرة/165، حبّ مراتبطي دارد، اوّلش خواست هست، بعد شدّت پيدا مي‌‌كند همين خواست، اسمش مي‌‌شود محبّت، همان محبّت‌ شدّت پيدا مي‌‌كند در خدمت شما عرض شود كه مي‌‌شود عشق، همين، منتها كلمه‌ي عشق يك مشكلي دارد كه به خدا نمي‌شود نسبت داد، اين را دقّت كنيد اگر كسي گفت من عاشق خدا هستم يك اشكالي در لفظ است، اصل عشق اسم يك گياهي است كه اين به درختان مي‌‌پيچيد و محبّت شديد را خدمت شما عرض شود كه عشق گفتند براي اينكه محبّت شديد با آن محبوب و عاشق و عاشق با معشوقش يكي مي‌‌شود، اگر توي جنگل رفته باشيد يك درخت‌هايي هست زمستان سبز است، با اين كه درخت سبز نيست ولي همان پيچيكي‌هايي كه دور آن پيچده اينها سبز نيست                 آنها سبز مانده است، با هم يكي شدند مي‌‌گوييد اين درخت سبز است، اين را مي‌‌گويند عشق، و چون خداي تعالي جسم نيست و مادّه نيست و ممكن است توي ذهن يك جنبه‌ي ماديّتي پيش بيايد از اين جهت خداي تعالي اسمش معشوق نيست والاّ حبّ شديد داريد از همين جهت مي‌‌گويم ها، نگوييد عشق، نگوييد معشوق، و لذا در اسماءاللّه‌ هم كلمه‌ي معشوق نيست، ولي از نظر عُرف ما كه ما اهل زبان عربي نيستيم، از نظر عرف ما، مسأله‌ اشكال ندارد، همان حبّ شديدي كه خدا در قرآن مي‌‌فرمايد وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، البقرة/165،همان مرحله‌ي حبّ شديد، چون اسماءاللّه اين را ضمناً بدانيد توفيقي است، يعني بايد اسم خدا را بايد خودش روي خودش بگذارند، بي‌ادبي است كه ما يك اسمي روي خدا بگذاريم و خداي تعالي اين كلمه‌ي معشوق را چون بر خودش اطلاق نكرده در قرآن و در روايات، از اين جهت ما هم بر خداي تعالي اطلاق نمي‌كنيم، دقّت كرديد؟ والاّ محبوب، يا محبوب،حبيب اينها از اسما‌ء خدا است و خدا خودش در قرآن مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد:وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، البقرة/165، و اصلاً اگر حبّ شديدي باشد نسبت به خدا باشد و بر غير خدا هر چه محبّت شديدتر باشد انسان را از كمالات دورتر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، شما هر چه يك معشوق مجازي داشته باشيد هر چه حُب‌ّتان شديدتر باشد به او، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد كه از حقيقت، از معنويّت دورتر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شويد، مثل يك خدمت شما عرض شود چي بگويم؟ يك سنگي كه انسان دلبستگي به آن دارد و آن هم پرت شده توي بيابان، شما از همه چيز دور مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شويد، محبّت به خدا و محبّت حقيقي انسان را به كمالات مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رساند و محبّت مجازي، محبتي كه قطع بشود و به خدا ارتباط پيدا نكند انسان را به اسفل‌السافلينمي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازد، دقت كرديد؟ بنابراين تمركز در محبّت به خدا بايد باشد اوّل چيزي كه ما توصيه مي‌كرديم ما در مرحله‌ي محبّت اينكه بايد محبّت‌تان متمركز بشود به خدا، هيچي را دوست نداشته باشيد، اوّل اين كار را بايد بكنيد، يك جارويي تمام صفحه‌ي دل را بزنيد از محبّت‌هاي مجازي، بعد هر محبّت 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *