۱۰ محرم ۱۴۱۰قمری – فضائل‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السلام‌

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌

 الحمد لله‌ رب‌ العالمين‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ اشرف‌ الانبياء و المرسلين‌. سيدنا و نبينا ابو القاسم‌ محمد. (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌). و علي‌ آله‌ الطيبين‌ الطاهرين‌ لا سيما علي‌ سيدنا و مولانا حجة‌ ابن‌ الحسن‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. و لنبلونكم‌ بشي‌ء من‌ الخوف‌ و الجوع‌ و نقص‌ من‌ االاموال‌ و الانفس‌ و الثمرات‌ و بشر الصابرين‌. الذين‌ اذا اصابتهم‌ مصيبه‌ قالوا انا لله‌ و انا اليه‌ راجعون‌. اولئك‌ عليهم‌ صلوات‌ من‌ ربهم‌ و رحمه‌ و اولئك‌ هم‌ المفلحون‌.

 شب‌ عاشوراي‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ عليه‌ السلام‌ است‌. در دوران‌ سال‌ تمام‌ توجه‌ به‌ شب‌ عاشورا است‌ و يك‌ شب‌، شب‌ امتحان است. شب‌ جدا شدن‌ حق‌ از باطل‌ است‌. شبي‌ است‌ كه‌ اصحاب‌ عمر سعد جدا و ياران‌ سيد الشهدا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ جدا خواهند شد. شبي‌ است‌ كه‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ عليه‌ السلام‌ چراغها را خاموش‌ كرد. سر را روي‌ زانو گذاشت‌ كه‌ رفتني‌ها بروند و ماندني‌ها بمانند. اين‌ برنامه‌ هنوز هم‌ ادامه‌ دارد. يعني‌ اگر الان‌ هم‌ با چشم‌ دل‌ نگاه‌ كنيم‌ همان‌ برنامه‌ عينا در منظر و مرآاي‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ فداه‌، خودش‌ را در غيبت‌ قرار داده‌، ناظر اعمال‌ ما است‌. كداميك‌ رفتني‌ هستيم‌ و كداميك‌ ماندني‌؟ كداميك‌ از ما از ياران‌ حسين‌ و خاندان‌ پيغمبريم‌ و كداميك‌ از ما از طرفداران‌ عمر سعد و ابن‌ زياديم‌؟ اگر نگاه‌ كنيم‌ مي‌بينيم‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ هم‌ ما را به‌ حال‌ خودمان‌ وا گذاشته‌. يعني‌ اختيار را به‌ ما داده‌ و ما را مختار قرار داده‌. هر كس‌ مايل‌ است‌ بماند، بماند در سعادت‌. بماند در خوشبختي‌. بماند در راه‌ راستي‌ كه‌ منتهي‌ به‌ صراط‌ قيامت‌ ميشود و آن‌ صراط‌ هم‌ مستقيما انسان‌ را به‌ بهشت‌ وارد ميكند و يا برود به‌ طرف‌ آتش‌ جهنم‌ و دوزخ‌.

 حضرت‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ فداه‌ امام‌ ما است‌. امام‌ زمان‌ ما است‌. همانطوري‌ كه‌ مثل‌ امشبي‌ حسين‌ بن‌ علي‌ عليه‌ السلام‌، امام‌ زمان‌ آن‌ جمع‌، فرمود كه‌ اين‌ مردم‌ براي‌ كشته‌ شدن‌ من‌ جمع‌ شده‌اند. مرا مي‌خواهند بكشند. شما آنقدر به‌ تعبير من‌ محلي‌ از اعراب‌ نداريد كه‌ به‌ فكر شما باشند. بلكه‌ رفتن‌ شما براي‌ آنها خوشحالي‌ دارد. هر كس‌ مايل‌ است‌ برود، از تاريكي‌ شب‌ استفاده‌ كند و برود. در زمان‌ غيبت‌ هم‌ تقريبا يك‌ همچين‌ برنامه‌اي‌ است‌ منتهي‌ در كربلا يك‌ شب‌ اين‌ امتحان‌ بود، در زمان‌ غيبت‌ حجة‌ ابن‌ الحسن‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ دائما اين‌ امتحان است‌. از غيبت‌ امام‌ عصر و از اين‌ تاريكي‌ زمان‌ غيبت‌ كبري‌ استفاده‌ كنيد. سست‌ عهدها، بي‌ وفاها، غير مسئولين‌، غير متعهدين‌، اينهايي‌ كه‌ يادشان‌ رفته‌ در عالم‌ ميثاق‌ با خدا عهد بستند كه‌ دست‌ از دامن‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ برندارند. در عالم‌ ميثاق‌ مثل‌ احاديث‌ متعدده‌اي‌ كه‌ از اهل‌ بيت‌ عصمت‌ و طهارت‌ رسيده‌، همة‌ ما با خداي‌ تعالي‌ عهد بستيم‌، ميثاق‌ بستيم‌ كه‌ دست‌ از دامن‌ خاندان‌ عصمت‌ برنداريم‌. پيرو آنها باشيم‌. همه‌ هم‌ تعهد داريم‌. همه‌ هم‌ وقتي‌ كه‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار فرمود:« الست‌ بربكم‌»، همه‌ بلي‌ گفتيم‌. وقتي‌ كه‌ سؤال‌ كرد از ما كه‌ آيا خاتم‌ انبياء پيغمبر اكرم‌ رسول‌ و رهبر و امام‌ شما نيست‌؟ بلي‌ گفتيم‌. وقتي‌ كه‌ ولايت‌ را به‌ ما عرضه‌ كردند و محبت‌ خاندان‌ عصمت‌ و ولايت‌ آنها را به‌ ما عرضه‌ دادند، ما آن‌ را قبول‌ كرديم‌ كه‌ «انا عرضنا الامانة‌ علي‌ السماوات‌ و الارض‌ و الجبال‌ فابين‌ ان‌ يحملنها و اشقينا. و حمله‌ الانسان‌ انه‌ كان‌ ظلوما جهولا». همه‌ قبول‌ كرديم‌. حالا خداي‌ تعالي‌ ما را در اين‌ روزگار پر غوغاي‌ تاريك‌ رها كرده‌. «الم‌ احسب‌ الناس‌ ان‌ يتركوا ان يقولوا آمنا و هم‌ لا يفتنون‌». انسان‌ گمان‌ كرده‌ است‌ كه‌ او را آزاد گذاشته‌اند توي‌ دنيا، اختيار به او‌ دادند، راه‌ حق‌ و باطل‌ را هم‌ برايش‌ روشن‌ كردند. او هم‌ به‌ زبان‌ بگويد‌ يا در عالم‌ ميثاق‌ بگويد و گفته‌ باشد كه‌ آمنا، بلي‌ و اينها امتحان‌ نشوند. «و لقد فتنا‌ الذين‌». ما آن‌ بديهاي‌ شما را، آن‌ بشرها، آدمها، بشرهايي‌ كه‌ در قبل‌ آمدند، اينها را همه‌ را امتحانشان‌ كرديم‌ و شما را هم‌ به‌ حال‌ خود باقي‌ نمي‌گذاريم‌. علي‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ فرمود كه‌ نگوييد خدايا ما را امتحان‌ نكن‌. بلكه‌ از خدا تقاضا كنيد كه‌ خدايا ما را از مضلات‌ فتن‌، از گمراهيهاي‌ امتحان‌، باصطلاح‌ از امتحان‌ سخت‌ و مشكل‌ ما را حفظ‌ كن‌.

 شب‌ عاشورا من‌ در هر سال‌ اين‌ نكته‌ را تذكر ميدهم‌. كه‌ حالا تصور كنيم‌ ما در كربلا هستيم‌. يك‌ طرف‌ اكثريت‌ آن‌ جمع‌ تا سي‌ هزار نفر نوشته‌اند، يك‌ طرف‌ هم‌ هفتاد و دو نفر. يك‌ لشگري است‌، دو دسته‌ در مقابل‌ هم‌ قرار گرفته‌اند. اين‌ دو دسته‌ يكي‌ ضعيف‌ يكي‌ قوي‌ از نظر ظاهر. يكي‌ حق‌ يكي‌ باطل‌. يكي‌ امشب‌ وقتي‌ كه‌ ساعت‌ از اوائل‌ شب‌ گذشت‌ در تاريخ‌ دارد بيست‌ و پنج‌ نفر از اصحاب‌ عمر سعد آمدند ملحق‌ به‌ اصحاب‌ سيد الشهدا شدند. اينها وجدان‌ داشتند، نمرده‌ بودند، خواب‌ بودند. آمدند كنار خيمه‌هاي‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌. گوش‌ دادند اينها مشغول‌ عبادت‌، قرآن‌، ذكر و راز و نياز با پروردگارند. آنطرف‌ رفتند ديدند كه‌ مشغول‌ رقاصي‌ و موسيقي‌ و عيش‌ و طربند. اگر يك‌ وجدان‌ آگاهي‌ باشد‌ مي‌فهمد‌ كه‌ كداميك‌ به‌ خدا نزديكتر است‌. حر بن‌ يزيد رياحي‌ فردا صبح‌، آن‌ شخص‌ گفت‌ كه‌ من‌ ديدم‌ كه‌ بدنش‌ دارد‌ مي‌لرزد‌. گفتم‌ چه‌ خبر است‌؟ يك‌ جمعيت‌ كمي‌ كه‌ با يك‌ حمله‌ از بين‌ مي‌روند اينقدر ترس‌ ندارد‌. گفت‌ من‌ خودم‌ را بين‌ بهشت‌ و جهنم‌ دارم‌ مي‌بينم‌. چشم‌ دلش‌ بايد انسان‌ باز باشد‌. چشم‌ ملكوتيش‌ باز باشد‌. آن‌ طرف‌ حسين‌ است‌ و ياران‌ سيد الشهدا. اينطرف‌ عمر سعد است‌ و ياران‌ يزيد و ابن‌ زياد. بخدا قسم‌ من‌ جهنم‌ را بر بهشت‌ ترجيح‌ نخواهم‌ داد. يك‌ عده‌ قلبي‌ اگر چه‌ خواب‌ ولي‌ زنده‌ داشتند. بيدار شدند. يك‌ عده‌ هم‌ بودند كه‌ همين‌ امشب‌، توي‌ جمعيت‌ سيد الشهدا پا شدند رفتند. حضرت‌ ام‌ كلثوم‌ ميگويد‌ من‌ نگاه‌ مي‌كردم‌. از امام‌ سجاد هم‌ اين‌ حديث‌ نقل‌ شده‌، دسته‌ دسته‌. گاهي‌ دو نفر، سه‌ نفر، پنج‌ نفر از آن‌ كنار عبور مي‌كردند و مي‌رفتند. در تاريخ‌ نوشته‌اند جمعيت‌ اصحاب‌ سيد الشهدا روزي‌ كه‌ وارد كربلا شدند متجاوز از هزار و پانصد نفر بودند. چطور شد اين‌ هزار و پانصد نفر روز عاشورا با اينكه‌ بيست‌ و پنج‌ نفر هم‌ از اصحاب‌ عمر سعد آمدند ملحق‌ شدند، هفتاد و دو نفر شدند؟! رفتند. يك‌ عده‌ از آنطرف‌ مي‌آيند اينطرف‌. يك‌ عده‌ از اينطرف‌ مي‌روند آنطرف‌. از خدا بخواهيد كه‌ عاقبت‌ بخير بشويد. يك‌ امتحان‌ گاهي‌ انسان‌ را آنچنان‌ در مقابل‌ پروردگار، در مقابل‌ مردم‌ آبرويش‌ را مي‌برد‌ كه‌ حساب‌ ندارد‌. ما وقتي‌ مدرسه‌ مي‌رفتيم‌ يك‌ بچه‌اي‌ بود، ما كه‌ نمراتش‌ را نمي‌ديديم‌. اين‌ خيلي‌ زرنگ‌ بود. ما فكر مي‌كرديم‌ شاگرد اول‌ خواهد شد. بعد از امتحان‌ وقتي‌ كه‌ نمرات‌ را به‌ ديوار زده‌ بودند من‌ روز اول‌ ديدم‌ كه‌ رفته‌ نمرة‌ خودش‌ را سياه‌ كرده‌. بازهم‌ نفهميديم‌ چه كاره‌ است‌؟ بالاخره‌ معلوم‌ شد كه‌ بله‌ نمره‌اش‌ خيلي‌ كماست‌، رفوزه‌ است‌. آبروي‌ انسان‌ گاهي‌ ميرود‌. هر چي‌ هم‌ خودش‌ را متدين‌ نشان‌ بدهد. نماز بخواند‌، عبادت‌ كند، البته‌ اگر روي‌ حقيقت‌ باشد‌ خدا حفظ‌ ميكند‌. اما نه‌، بعضي‌ها هستند ظاهرسازند. باطنشان‌ آنطور نيست‌ كه‌ ظاهرشان‌ هست‌. خودشان‌ را توي‌ اجتماع‌ خوب‌ معرفي‌ كردند. حالا براي‌ چه‌؟ خدا ميداند‌. يك‌ امتحان‌ پيش‌ بيايد آنچنان‌ انسان‌ رفوزه‌ ميشود‌، مردود ميشود‌ كه‌ خودش‌ خجالت‌ ميكشد‌ توي‌ اجتماع‌. اگر در اين‌ دنيا مردوديش‌ به‌ ديوار نخورد‌، روز قيامت‌، روزي‌ كه‌ نامه‌هاي‌ اعمال‌ مي‌آيد، بعضي‌ها دلهره‌ دارند. ميگويند «ربنا عجل‌ لنا قطنا قبل‌ يوم‌ الحساب‌». خدايا قبل‌ از اينكه‌ روز حساب‌ برسد‌ آن‌ پروندة‌ ما را بده‌ به‌ خودمان‌. آن‌ ورقه‌ را بده‌ ببينيم‌ چه‌ كاره‌ايم‌. توي‌ مردم‌ آبرويمان‌ نرود‌. ولي‌ اينطوري‌ نيستش‌. «يوم‌ تبلي‌ السرائر». روز قيامت‌ روزي‌ است‌ كه‌ اين‌ باطنها ظاهر ميشود‌. حسابها رسيدگي‌ ميشود‌. نامة‌ اعمال‌ انسان‌ به‌ دست‌ انسان‌ رسيده‌. «ما لهذا الكتاب‌ لا يقادر صغيرة‌ و لا كبيرة‌ الا احصاها». عجيب‌ نوشته‌اي‌ است‌. همة‌ چيزها را نوشته‌، ريز و درشت‌. ما چند دقيقه‌ رفتيم‌ توي‌ اين‌ مجلس‌ معصيت‌ نشستيم‌. كاري‌ هم‌ كه‌ نكرديم‌. اينجا نوشتند كه‌ بله‌ از ثانية‌ دوم‌ دقيقة‌ فلان‌ اين‌ آقا توي‌ مجلس‌ معصيت‌ نشست‌ تا ثانيه‌اش‌ را هم‌ مي‌نويسند. تا ثانية‌ «فمن‌ يعمل‌ مثقال‌ ذرة‌ خيرا يره‌». همين‌ صراحتش‌ از اين‌ صريحتر ديگر نميشود‌. هر كس‌ به‌ وزن‌ ذره‌اي‌ كار خوب‌ بكند‌. هر كس‌ به‌ وزن‌ ذره‌اي‌ كار بد بكند‌ مي‌بيند‌. خوب‌. روز قيامت‌ بعضي‌ وقتها انسان‌ خيال‌ ميكند‌ دنيا همين است‌ ديگر‌. همه‌ چيز ما همين‌ جا است‌. اگر به‌ انسان‌ ظلم‌ كردند ديگه‌ خوب‌ ما مرديم‌ و ظلم‌ هم‌ كردند به‌ ما. ما مظلوميم‌ و تمام‌ شد. نه‌. دنيا خيلي‌ كوتاه است‌ در مقابل‌ عمر بشر. عمر بشر من‌ مكرر گفتم‌ هزارها سال‌ قبل‌ بوده‌، بينهايت‌ هزار سال‌ هم‌ بعد خواهد بود. اين‌ پنجاه‌ شصت‌ سال‌، هفتاد سال‌ هشتاد سال‌، اين‌ خيلي‌ كوتاه است‌ در مقابل‌ عمر بشر. اگر روز قيامتي‌ نبود خيلي‌ گرفتاري‌ بود. يكي‌ از دلائل‌ معاد و قيامت‌ همين است‌ كه‌ اين‌ دنيا گنجايش‌ اعمال‌ عدل‌ الهي‌ را ندارد‌. اين‌ دنيا گنجايش‌ ندارد‌. خوب‌ يك‌ نفر صد هزار نفر را كشته‌، يا به‌ حكمش‌ كشتند يا با دست‌ خودش‌ كشته‌، فرقي‌ نميكند‌. اين‌ حالا چطور، خدا چه كارش‌ كنه‌؟ در اين‌ دنيا يك‌ دفعه‌ ميتواند‌ بكشد‌. بدنش‌ را تا زنده‌ است‌ با قيچي‌ ريز كنند، ميشود‌. اما اينها كافي است‌ براي‌ صد هزار نفر مظلومي‌ كه‌ كشته‌ شده‌؟ كافي‌ نيست‌. عدل‌ خدا پس‌ كجا رفته‌. و همانطور در مقابل‌ ثواب‌. گاهي‌ انسان‌ احياء كرده‌ يك‌ جمعي‌ را. احياء كرده‌ يك‌ مملكتي‌ را. احياء كرده‌ يك‌ نسلي‌ را. خوب‌ چه به او‌ در دنيا بدهند كه‌ جبران‌ اين‌ اجرش‌ را بكند‌؟ چه به او بدهند؟ بي‌ مزدش‌ بگذارند؟ هيچي‌ به او ندهند. اين‌ كه‌ خلاف‌ عدل‌ الهي است‌. لذا بايد آخرتي‌ باشد‌، معادي‌ باشد‌ كه‌ اهل‌ ثواب‌ به‌ ثواب‌ برسند و اهل‌ عقاب‌ به‌ عقابشان‌ برسند. و يك‌ امتحاني‌ هم‌ توي‌ همين‌ دنيا بايد باشد‌. يك‌ امتحاني‌ باشد‌. يك‌ وقتي‌ من‌ مسافرت‌ ميرفتم‌. در سفرم‌ با يك‌ نفر كه‌ من‌ نمي‌دانستم‌ اين‌ شخص‌ اهل‌ گناه‌ است در راه‌ متوجه‌ شدم‌. بعد معلوم‌ شد يك‌ آدم‌ قمارباز مشروبخور نماز هم‌ نميخواند‌ و وضعش‌ هم‌ خوب‌ نيست‌، اينطوري‌ بود. خوب‌. ما شروع‌ كرديم‌ به‌ نصيحت‌. حالا اگر انسان‌ يك‌ رفيقي‌ دارد‌ خيال‌ ميكند‌ سالم است‌. بعد ديد نه‌ مريض است‌. چه كار ميكند‌؟ فورا پرستاريش‌ ميكند‌. دارو برايش‌ تهيه‌ ميكند‌، دكتر ميبرد‌، دوا به او‌ ميدهد‌. ما شروع‌ كرديم‌ به‌ نصيحت‌. ما حتي‌ توي‌ مسافرت‌ شبها با هم‌ بوديم‌، روزها با هم‌ بوديم‌. اين‌ نماز نمي‌خوند. هر چي‌ هم‌ به او مي‌گفتيم‌ هيچ‌ اثري‌ نداشت‌. جدا داشتم‌ تصميم‌ مي‌گرفتم‌ كه‌ ديگر‌ با او‌ ترك‌ رابطه‌ كنم‌. چون‌ با افراد معصيتكار انسان‌ اگر ميتواند‌ اثر رويشان‌ بگذارد‌ واجب است‌ كه‌ معاشرت‌ كند. اگر او در انسان‌ اثر مي‌گذارد، واجب است‌ كه‌ تركش‌ بكند‌. اگر به‌ همديگر‌ كاري‌ ندارند خوب‌ حالا مسئله‌اي‌ نيست‌. حالا من‌ احتمال‌ نميدادم‌ كه‌ او در من‌ اثري‌ بگذارد‌، تاثيري‌. حالا ديگهر يك‌ آخوند را كه‌ ديگر تارك‌ الصلاة‌ نميتواند بكند‌. نماز بي‌ توجه‌ هم‌ كه‌ خودمان‌ مي‌خوانديم‌. لازم‌ نبود او به‌ ما تلقين‌ بكد‌. مشروب‌ و قمار و اينها هم‌ جلوي‌ ما انجام‌ نمي‌داد. بهرحال‌ آن‌ سفر مي‌رفتيم‌ قم‌ با هم‌. در قم‌ رفتيم‌ منزل‌ يكي‌ از دوستانمان‌. من‌ خوشم‌ نمي‌آمد، چون‌ خيلي‌ به او‌ اصرار ميكردم‌ نماز بخوان‌، نماز نمي‌خواند. كم‌كم‌ داشتم‌ خودم‌ را از او‌ دور مي‌كردم‌. من‌ اطاق‌ ديگر خوابيدم‌، او يك‌ اطاق‌ ديگر‌. ولي‌ من‌ خودم‌ را موظف‌ مي‌دانستم‌ كه‌ صبح‌ بروم‌ بيدارش‌ كنم‌ براي‌ نماز. حالا نماز خواند، خواند. نخواند هم‌ نخواند. موقع‌ نماز صبح‌ شد. رفتم‌ توي‌ اطاقش‌ ديدم‌ نشسته‌ رو به‌ قبله‌ دارد‌ زار زار گريه‌ ميكند. ببينيد سعادت‌ به‌ سراغ‌ انسان‌ گاهي‌ مي‌آيد. دستها را به‌ آسمان‌ بلند كرده‌، خدايا من‌ را ببخش‌. من‌ اشتباه‌ كردم‌. گفتم‌ كه‌ چيه‌؟! گفت‌ من‌ اذان‌ صبح‌ پا شدم‌ نماز صبحم‌ را خواندم‌. از آن‌ وقت‌ هم‌ تا حالا دارم‌ گريه‌ مي‌كنم‌ در خانة‌ خدا كه‌ خدا ما را ببخشد‌. گفتم‌ چي‌ شد؟! اينهمه‌ ما به‌ تو گفتيم‌ هيچ‌ تأثيري‌ نكرد. حالا چه‌ شد. گفت‌ ديشب‌ خواب‌ عجيبي‌ ديدم‌. در عالم‌ رؤيا ديدم‌ يك‌ جمعي‌ آنطرف‌ هستند، اصحاب‌ عمر سعدند و شب‌ عاشورا هم‌ هست‌. يك‌ دسته‌ هم‌ اينطرف‌، اصحاب‌ حسين‌ بن‌ علي‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ هستند. من‌هم‌ اين‌ وسط‌ ايستاده‌ام‌. شما هي‌ مرا هل‌ ميدهي‌ طرف‌ اصحاب‌ سيد الشهداء و من‌ حاضر نيستم‌ بروم‌ آنطرف‌. و همينطور مردد ايستاده‌ام‌. بالاخره‌ تو آمدي‌ زور كردي‌ مرا آنطرف‌ انداختي‌ و حضرت‌ سيد الشهداء هم‌ مرا گرفت‌ توي‌ بغل‌. از خواب‌ بيدار شدم‌. عجيب است‌. از آنوقت‌ تا حالا بيست‌ سال‌ مي‌گذرد‌، من‌ آن‌ شخص‌ را دورادور مي‌شناسم‌. يك‌ مرد متدين‌ خوب‌ با صفاي‌ اهل‌ عبادت‌ شده‌. حالا منتظر نباشيد كه‌ خواب‌ ببينيد. يك‌ دوستي‌ داشتيم‌ يك‌ گناهي‌ مي‌كرد. من‌ همه‌اش‌ به او‌ مي‌گفتم‌ اين‌ گناه‌ را نكن‌، اين‌ ميكرد. يك‌ روز ديديم‌ ترك‌ كرده‌. گفتيم‌ چطور شد تو ترك‌ كردي‌؟ گفت‌ پريشب‌ شما را در خواب‌ ديدم‌ شما به‌ من‌ گفتيد نكن‌. گفتم‌ بي‌ انصاف‌ من‌ سالهاست‌ توي‌ بيداري‌ بهت‌ ميگم‌ تو اعتنا نمي‌كني‌. حالا در خواب‌ من‌ گفتم‌ تو عمل‌ كردي‌. نگذاريد اين‌ قدر سست‌ نباشيد كه‌ در خواب‌، در بيداري‌ قرآن‌ به‌ ما ميگه‌ نكن‌. پيغمبر اكرم‌ فرموده‌ است‌ نكن‌. ائمة‌ اطهار فرموده‌اند نكن‌. امشب‌ در و ديوار ممالكي‌ كه‌ شيعه‌ نشين است‌ ميگويد‌ نكن‌. گناهانت‌ را ترك‌ كن‌. شب‌ امتحان است‌. ما بگويم‌ ما هر وقت‌ مثل‌ آن‌ آقا خواب‌ ديديم‌، خواب‌ ديدن‌، آنهايي‌ كه‌ به‌ خواب‌ متكي‌ هستند، آنهايي‌ كه‌ به‌ چيزي‌ كه‌ حجت‌ نيست‌ متكي‌ هستند، اينها آدمهاي‌ خيلي‌ ضعيفي‌ هستند. انسان‌ عقل‌ دارد‌. عقلش‌ بايد به‌ انسان‌ راهنمائي‌ كند‌ و اراده‌ و تصميمش‌ هم‌ كار كنه‌. اراده‌، تصميم‌. انساني‌ كه‌ اراده‌ و تصميم‌ ندارد‌ انسان‌ نيست‌. شخصي‌ كه‌ تصميم‌ نمي‌تواند‌ بگيرد‌، در هر كار مشكلي‌، هر كار مشكلي‌ را، انسان‌ بايد بتواند‌ تصميم‌ بگيرد‌. استقامت‌ كند‌. « و الو استقاموا علي‌ الطريقه‌  لاسقيناهم‌ مائا غدقا». اگر در راه‌ راست‌ استقامت‌ كنند خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد از آب‌ گواراي‌ حيات‌ به‌ آنها داده‌ ميشود‌.

 بنابراين‌ چرا انسان‌ اينقدر ضعيف‌ باشد‌؟ اينقدر انسان‌ ضعيف‌ كه‌ پشود‌ او را اذيت‌ كند‌، مگس‌ او را اذيت‌ كند‌، از سوسك‌ بترسد‌، از مار بترسد‌، از عقرب‌ بترسد‌، از تاريكي‌ بترسد‌. اين‌ انسان‌ شد؟! انسان‌ از تاريكي‌ كه‌ كمتر دارد‌ از روشنايي‌، اين‌ اطاق‌ اگر تاريك‌ شد نور كم‌ دارد‌. نگوييد چيزي‌ اضافه‌ داشته‌ باشد‌. از آني‌ كه‌ كم‌ هست‌ من‌ بترسم‌. از تنهايي‌ بترسد‌. از كلباسه بترسد‌. خوب‌ اين‌ انسان‌ شد؟ «من‌ خاف‌ الله‌ اخافه‌ الله‌ من‌ كل‌ شي‌ء.» كسي‌ كه‌ از خدا بترسد‌ خداي‌ تعالي‌ همه‌ چيز را از او مي‌ترساند‌. يك‌ ابهتي‌ پيدا ميكند‌ يك‌ شخصيتي‌ پيدا ميكنده‌ همه‌ از او مي‌ترسند. كسي‌ جرأت‌ نميكند‌ به او‌ كوچكترين‌ اهانتي‌ حتي‌ بكند‌. يك‌ انسان‌ درست‌ و حسابي‌ كه‌ اينقدر ضعيف‌ نميشود‌ باشد‌. يك‌ انسان‌ از مرض‌ بترسد‌. از مرگ‌ بترسد‌. آخر كجا مي‌خواهيم‌ برويم‌ كه‌ ترس‌ دارد‌؟ هيچ‌ جايش‌ ترس‌ ندارد‌. مردة‌ بيچاره‌ تا روح‌ داشت‌ و قدرت‌ داشته‌ نمي‌ترسيده‌ از او‌. حالا ميترسد‌. قبرستاني‌ كه‌ هيچ‌ خبري‌ تويش‌ نيست‌ انسان‌ از آن ‌ مي‌ترسد‌. جني‌ كه‌ اصلا نميداند‌ هست‌ يا نيست‌ و اگر هم‌ هست‌ تا بحال‌ يك‌ دانه‌ جن‌ يك‌ نفر انسان‌ را اذيت‌ نكرده‌. شياطينند كه‌ اذيت‌ مي‌كنند. ما از شياطين‌ بدمان‌ نمي‌آيد. الان‌ اگر بگوييم‌ شياطين‌ شماها را اذيت‌ كرده‌ و گمراهتان‌ كرده‌ ميگوييد خيلي‌ خوب‌، عيبي‌ ندارد. اما از جن‌ مي‌ترسيد. اينقدر انسان‌ ضعيف‌! هر انساني‌ كه‌ از غير خدا بترسد‌ اين‌ در انسانيتش‌ نقص است‌. تازه‌ از خدا هم‌ فكر نكنيد مثل‌ يك‌ ظالم‌ انسان‌ از او‌ بترسد‌. نه‌. خدا ظلم‌ نميكند‌. ما همانطوري‌ كه‌ از شير مي‌ترسيم‌، از ببر مي‌ترسيم‌، از طاغوت‌ مي‌ترسيم‌، از شاه‌ مي‌ترسيم‌، از دولت‌ مي‌ترسيم‌، از آن‌ يكي‌ مي‌ترسيم‌ از آن‌ يكي‌، اينطور نبايد از خدا بترسيم‌. بلكه‌ ترس‌ ما بايد شبيه‌ به‌ ترس‌ يك‌ عاشق‌ باشد‌ از معشوقش‌. حالا مي‌خواهيد اين‌ را تشريح‌ كنم‌ برايتان‌. عاشق‌ از معشوق‌ مي‌ترسد‌. محب‌ از محبوب‌ مي‌ترسد‌. از اينجا شروع‌ ميكنم‌ چون‌ اين‌ را همه‌مان‌ مي‌فهميم‌. كه‌ اگر يك‌ سكة‌ درشت‌ آزادي‌ توي‌ جيبمان‌ باشد‌، اين‌ را با يك‌ توماني‌ فرق‌ مي‌گذاريم‌. از اين‌ مي‌ترسيم‌ كه‌ دزد ببرد‌. توي‌ خيابان‌ راه‌ مي‌رويم‌ آن‌ جيب‌ برها مي‌دانند آني‌ كه‌ دستش‌ را اينجايش‌ گذاشته‌، توي‌ جيبش‌ پول است‌. گاهي‌ توي‌ جمعيت‌ خود جيب‌ بر صدا ميزند‌ آقا مواظب‌ باشيد جيبتان‌ را نبرند. يكي‌ تكان‌ ميخورد‌. دست‌ مي‌زند‌ نگاه‌ ميكند‌ مي‌فهمد‌ كه‌ اين‌ آقا پول‌ دارد‌. عقبش‌ ميرود‌. مي‌ترسد‌. يك‌ چيز قيمتي‌ داشته‌ باشيم‌ مي‌ترسيم‌. مي‌ترسيم‌ از بين‌ برود‌. مي‌ترسيم‌ از دست‌ برود‌. مي‌گويند مجنون‌ را آوردند پيش‌ ليلي‌. اينها عاشق‌ و معشوق‌ بودند ديگر‌. معروف است‌. مجنون‌ نشست‌ گريه‌ كرد. گفتند چرا گريه‌ مي‌كني‌؟ گفت‌ مي‌ترسم‌ از دستم‌ برود‌. انسان‌ يك‌ چيزي‌ را كه‌ دوست‌ دارد‌ و به‌ دستش‌ آمده‌ اول‌ چيزي‌ كه‌ توي‌ مغزش‌ خطور ميكند‌ و مي‌زند‌ توي‌ مغزش‌، ترس‌ از دست‌ دادن‌ او است‌. انسان‌ بايد از خدا اينطور بترسد‌. رسيدي‌ به‌ خدا، خدا تو را مورد محبت‌ قرار داد، رحمانيت‌ پروردگار، رحيميت‌ پروردگار، محبت‌ پروردگار، عفو و بخشش‌ پروردگار شامل‌ حالت‌ شد حالا بايد از خدا بترسي‌. هر چي‌ محبتت‌ به‌ خدا بيشتر ميشود‌ ترست‌ از خدا اينطور بيشتر ميشود‌. لذا امام‌ سجاد عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ اشك‌ مي‌ريزد‌. گريه‌ مي‌كند‌ مبادا من‌ كاري‌ بكنم‌ كه‌ خدا از من‌ رو بگرداند‌. شما يك‌ نفر را دوست‌ داريد. مواظبيد يك‌ كاري‌ نكنيد كه‌ او در دل‌ از شما مكدر بشود‌. هر كاري‌ را كه‌ بدانيد او دوست‌ دارد‌ انجام‌ مي‌دهيد. ترس‌ از خدا هم‌ تازه‌ اينجوري است‌. و الاّ بشر از هيچ‌ چيز نبايد بترسد‌. قويترين‌ چيزها خدا خلقش‌ كرده‌. چرا به‌ جهت‌ اينكه‌ خدا عقل‌ به او‌ داده‌. شما در مقابل‌ يك‌ شيري‌ وارد بشويد، فرق‌ آن‌ شير با شما اين است‌ كه‌ نميداند‌ از كجا وارد بشود‌ و شما را از بين‌ ببرد‌ ولي‌ شما مي‌دانيد از چه‌ راهي‌ وارد بشويد و او را از بين‌ ببريد. اينطوري است‌. از مار، از عقرب‌. يك‌ نفر نقل‌ ميكرد ميگفت‌ مار من‌ را از خواب‌ غفلت‌ بيدار كرد. وارد باغ‌ شدم‌ پسرم‌ به‌ من‌ گفت‌ يك‌ مار از اين‌ افعي‌ها وارد اين‌ سوراخ‌ شد. ما يك‌ مقدار گل‌ درست‌ كرديم‌ آورديم‌ و در آن‌ سوراخ‌ را بستيم‌ و شب‌ هم‌ قرار بود توي‌ باغ‌ بخوابيم‌. درهاي‌ اطاق‌ را هم‌ بستيم‌. توي‌ رختخواب‌ خوابيديم‌. اما خوابمان‌ نبرد. شايد اين‌ مار از يك‌ جاي‌ ديگر سوراخي‌ باز كنه‌ بيايد بيرون‌. شايد از يك‌ گوشة‌ اطاق‌ بيايد وارد اين‌ اطاق‌ بشود‌. شايد بيايد توي‌ رختخواب‌ ما. شايد من‌ را زهر بزند‌. شايد زهر او من‌ را بكشد‌. چند تا شايد داشت‌؟ خيلي‌. ميگويد‌ تا صبح‌ خوابم‌ نبرد. هر چه‌ مي‌كردم‌ اين‌ هيولاي‌ مار، تازه‌ يك‌ شايد مهمترش‌ اين است‌ كه‌ شايد آن‌ بچه‌ راست‌ گفته‌ باشد‌. هيولاي‌ مار تخيلي‌ هي‌ مي‌آمد توي‌ بدن‌ ما و ما را نمي‌گذاشت‌ بخوابيم‌. من‌ صبح‌ پا شدم‌ گفتم‌ اي‌ دل‌ غافل‌! يكصد و بيست‌ و چهار هزار پيغمبر گفته‌اند كه‌ اگر عملت‌ خوب‌ باشد‌، خداي‌ تعالي‌ تو را به‌ بهشت‌ مي‌برد‌ و اگر عملت‌ بد باشد‌ اينطور، آنطور. عذابت‌ مي‌كند‌. حرف‌ يكصد و بيست‌ و چهار هزار پيغمبر را، سخنان‌ خاندان‌ عصمت‌ را من‌ به‌ اندازة‌ سخن‌ اين‌ بچه‌ و تمام‌ عذابهاي‌ الهي‌ را به‌ مقدار گزيدن‌ اين‌ مار اهميت‌ ندادم‌. گفت‌ نشستم‌ گريه‌ كردم‌. اين‌ شخصي‌ را كه‌ من‌ عرض‌ ميكنم‌ وقتي‌ من‌ به او‌ برخورد كردم‌ كه‌ از اولياء خدا بودها. من‌ براي‌ استفاده‌ از محضرش‌ خدمتش‌ مشرف‌ شده‌ بودم‌. و من‌ غالبا از او‌ سؤال‌ ميكردم‌ چطور شد؟ شايد حدود پانزده‌ تا، شانزده‌ تا از اين‌ قضايا را در يك‌ جا جمع‌ كردم‌ و نوشتم‌ كه‌ چطور شد شما توي‌ اين‌ مردمي‌ كه‌ همه‌ غافلند، شما بيدار شدي‌ از خواب‌ و چطور شد كه‌ به‌ فكر اين‌ افتادي‌ كه‌ از اولياء خدا باشي‌؟ يكي‌ از اينها كه‌ من‌ حالت‌ زيارت‌ عاشوراي‌ او را وقتي‌ كه‌ ديدم‌ كه‌ انشاء الله‌ كوشش‌ بكنيد فردا همانطور زيارت‌ عاشورا، لااقل‌ سالي‌ يك‌ روز آنطوري‌ زيارت‌ عاشورا بخوانيد و من‌ يك‌ مقداري‌ برايتان‌ توضيح‌ ميدهم‌ كه‌ چطور زيارت‌ عاشورا مي‌خواند، زيارت‌ عاشوراي‌ او را ديدم‌، ديدم‌ مثل‌ اينكه‌ تمام‌ اصحاب‌ سيد الشهداء طرف‌ راستش‌ نشسته‌اند و اصحاب‌ عمر سعد هم‌ طرف‌ چپش‌ و اين‌ طور تولي‌ و تبري‌ دارد‌. و اين‌ از اولياء خدا بود. علتش‌ را ما، خيلي‌ براي‌ خيلي‌ها از اين‌ پيش‌ آمدها مي‌كند‌. خيلي‌ها ولي‌ تكان‌ نمي‌خورند. خدا نكند‌ مرده‌ باشيد. خدا كند كه‌ ما خوابمان‌ لااقل‌ سنگين‌ باشد‌، چون‌ خواب‌ سنگين‌ بالاخره‌ بيدار مي‌شود‌ انسان‌. اما مرده‌ بود انسان‌  ديگر‌ زنده‌ نمي‌شود‌. «انك‌ لا تسمع‌ الموت‌». من‌ اين‌ ولي‌ خدا را وقتي‌ ديدم‌ اين‌ رو به‌ قبله‌ نشسته‌ بود به‌ من‌ نگفت‌ با من‌ حرف‌ نزنم‌ ولي‌ خودم‌ حالش‌ را كه‌ ديدم‌ حيفم‌ آمد با او‌ حرف‌ بزنم‌. از راه‌ دور هم‌ رفته‌ بودم‌ پيشش‌.

 تو اطاق‌ نشسته‌ بود مشغول‌ زيارت‌ عاشورا بود از در وارد اطاق‌ كه‌ شدم‌ هنوز اوائل‌ لعنش‌ بود، زيارت‌ عاشورا صد تا لعن‌ داره‌ اول‌، بعد صد تا سلام‌ . ديدم‌ به‌ طرف‌ چپ‌ نگاه‌ مي‌كند‌ دارد‌ مي‌گويد:‌ «اللهم‌ اول‌ ظلم‌ ظالم‌ الظلم‌ حق‌ محمد و آل‌ محمد». آنچنان‌ اين‌ جملات‌ را مي‌گويد‌ اشك‌ مي‌ريزد‌. كه‌ واقعا شايد بعد از ده‌ مرتبه‌، بيست‌ مرتبه‌ كه‌ اين‌ لعن‌ را گفت‌ من‌ با چشم‌ دل‌ مثل‌ اين‌ كه‌ حس‌ مي‌كردم‌ كه‌ ظالمين‌ آل‌ محمد اينجا نشسته‌اند اين‌ دارد‌ اينها را طرد مي‌كند‌. يك‌ حال‌ توجهي‌. با يك‌ حال‌ عجيبي‌ گريه‌ مي‌كرد. روز معمولي‌ هم‌ بود. روز عاشورا نبود. وقتي‌ هم‌ نوبت‌ سلام‌ رسيد. ديدم‌ روش‌ را كرد طرف‌ راست‌ السلام‌ عليك‌ يا اباعبد الله‌، اشك‌ شوق‌ مي‌ريزه‌. مثل‌ اين‌ كه‌ به‌ جمال‌ سيد الشهدا داره‌ نگاه‌ مي‌كنه‌. اون‌ قيافة‌ نوراني‌ را مي‌بنه‌ السلام‌ علي‌ الحسين‌ و علي‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ و علي‌ اصحاب‌ الحسين‌. ما زيارت‌ عاشورا وقتي‌ مي‌خوانيم‌ حتي‌ روز عاشورايش‌، در سال‌ در دورة‌ سال‌ كم‌ اتفاق‌ مي‌افتد‌ كه‌ زيارت‌ عاشورا بخوانيم‌، زيارت‌ عاشورا مال‌ هر روز و هر شب‌ هست‌. يعني‌ شما هر وقت‌ بخوانيد درست است‌. حالا روز عاشورا بيشتر تأكيد شده‌، وارد شده‌. قبل‌ از ظهر بهتر است‌ كه‌ آن‌ موقع‌ حساس‌ كربلا اين‌ زيارت‌ را بخوانيد. اين‌ زيارت‌ عاشورا يك‌ زيارتي‌ است‌ كه‌ در دو جا اين‌ تعبير را دارد‌. «و ان‌ يرزقني‌ طلب‌ ثاركم‌.» خدا روزي‌ كنه‌ طلب‌ خون‌ شما را، در نسخ‌ بدل‌ دارد‌ طلب‌ ثاري‌ يعني‌ طلب‌ خون‌ خودم‌ را، تو حسيني‌ باش‌ و خون‌ تو خون‌ حسين‌ ابن‌ علي‌. «طلب‌ ثاركم‌ مع‌ امام‌ المنصور من‌ اهل‌ بيت‌ محمد صل‌ الله‌ عليه‌ و آله‌». (الهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد). خدايا روزي‌ كن‌ به‌ من‌ كه‌ من‌ طلب‌ خون‌ خودم‌، خون‌ امام‌ حسين‌، خون‌ اصحاب‌ امام‌ حسين‌ را بكنم‌ زير ساية‌ حجت‌ ابن‌ الحسن‌ روحي‌ فدا. ارزش‌ زيارت‌ عاشورا در اين‌ مطالبش است‌. زيارت‌ عاشورا را با توجه‌ انشاء الله‌ بخوانيد. امشب‌ شب‌ عاشوراست‌. من‌ زياد نمي‌خواستم‌ دربارة‌ اين‌ مسائل‌ صحبت‌ كنم‌ ولي‌ امشب‌ اگر تكان‌ نخوريم‌ ديگر‌ من‌ فكر نمي‌كنم‌ در دوران‌ سال‌ شبي‌ باشد‌ كه‌ ما را تكان‌ بدهد‌ و ما را از خواب‌ غفلت‌ بيدار كند. عرض‌ كردم‌ حتي‌ حر بن‌ يزيد رياحي‌ را امشب‌ بيدار كرد. حر خيلي‌ منبريها چون‌ توبه‌ كرده‌ نمي‌خواهند‌ مذمتش‌ كنند. خيلي‌ قبل‌ از فردا صبح‌ جنايت‌ كرد، خيلي‌ها. سبب‌ ماندن‌ حسين‌ ابن‌ علي‌ در كربلا و در تسليم‌ شدن‌ حضرت‌ و كشته‌ شدن‌ حضرت‌ همه‌اش‌ به‌ وسيلة‌ حر بود. حر آمد جلوي‌ او را گرفت‌. و الا شايد سيد الشهدا به‌ كوفه‌ مي‌رسيد خوب‌ آنهايي‌ كه‌ نامه‌ نوشته‌ بودند، دوستان‌ بالاخره‌ جمع‌ مي‌شدند نمي‌گذاشتند به‌ اين‌ مرحله‌ برسد‌. اما در عين‌ حال‌ چطور بود يك‌ روحية‌ اين‌ چنين‌ نمرده‌ بود. بيدار شد.

 اگر روح‌ حر بيدار شده‌، امشب‌. روح‌ فرزندان‌ شيعة‌ هميشه‌ ياد حسين‌ بن‌ علي‌، هر شب‌ جمعه‌ سينه‌ مي‌زنند، گريه‌ مي‌كنند، يا حجت‌ ابن‌ الحسن‌ مي‌گويند‌ اينها بايد بيدار نشود‌. بياييد‌ واقعا امشب‌ تصميم‌ بگيريم‌. من‌ خودم‌ جزو شما هايم‌ يك‌ طرفه‌ كنيم‌ كار را. يا برويم‌ به‌ طرف‌ اصحاب‌ عمر سعد يا برويم‌ طرف‌ اصحاب‌ سيد الشهدا. يا دنيا را انتخاب‌ كنيم‌ يا آخرت‌ را. يا دنيا را تنها انتخاب‌ كنيم‌ يا آخرت‌ و دنيا را. آخر‌ اين‌ طرف‌ هم‌ دنيا هست‌، هم‌ آخرت‌. بياييم‌ جدا تصميم‌ بگيريم‌ كه‌ تمام‌ كارهايمان‌ را بگذاريم‌ در حاشية‌ معنويات‌ و معنويات‌ را در متن‌ بگذاريم‌. آنقدري‌ كه‌ ما تلاش‌ مي‌كنيم‌ براي‌ ناهارمان‌، شاممان‌، آذوقه‌مان‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ فرموده‌ است‌، «و ما من‌ دابة‌ في‌ الارض‌ الا علي‌ الله‌ رزقها». همان‌ مقدار لااقل‌ تلاش‌ كنيم‌ براي‌ كمالات‌ روحيمان‌ و معنوياتمان‌. آخر‌ تا كي‌ مي‌خواهيم‌ خواب‌ باشيم‌. «الناس‌ نيام‌ اذا ماتوا» همه‌ مردن‌ وقتي‌ كه‌ بميرن‌ تازه‌ زنده‌ مي‌شوند‌. اينجا ديگر‌ «يوم‌ لا ينفع‌ نفسا ايمانها لم‌ تكن‌ آمنت‌ من‌ قبل‌ او كسبت‌ في‌ ايمانها خيرا». آن‌ روز مردن‌ وقتي‌ كه‌ انسان‌ توي‌ بستر افتاده‌ حضرت‌ ملك‌ الموت‌ هم‌ تشريف‌ آورده‌، اينجا اين‌ آيه‌ شامل‌ حالش‌ مي‌شود‌ «يوم‌ ينفع‌ نفسا ايمانها». آن‌ جا ايمان‌ ديگر‌ نفعي‌ به‌ انسان‌ ندارد‌. «لم‌ تكن‌ آمنت‌ من‌ قبل‌». قبلا چرا ايمان‌ نياوردي‌. انشاء الله‌ اميدوارم‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ بركت‌ و به‌ خاطر حضرت‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ فداه نام‌ ما را امشب‌ در نام‌ اصحاب‌ سيد الشهدا بنويسد‌. همين‌ جا به‌ امام‌ زمانمان‌ عرض‌ كنيم‌ آقا همانطوري‌ كه‌ زهير گفت‌،همانطوري‌ كه‌ ابوالفضل‌ العباس‌ گفت‌. همانطوري‌ يك‌ ياران‌ خوب‌ سيد الشهداگفتند حسين‌ ابن‌ علي‌ سرش‌ را بلند كرد ديد يك‌ عده‌اي‌ ماندند فرمود شماها چرا نرفتيد. يكي‌ گفت‌: آقا اگر صد بار، هفتاد بار من‌ را بكشند با آتش‌ بسوزانند دو مرتبه‌ زنده‌ام‌ كنند دومرتبه‌ دست‌ از تو بر نخواهم‌ داشت‌. جدا بياييم‌ ما هم‌ اينطوري‌ باشيم‌. الان‌ فرض‌ كنيد حضرت‌ بقية‌ الله‌، فرض‌ نمي‌خواهد حضرت‌ بقية‌ الله‌ الان‌ دارد‌ نگاه‌ مي‌كند‌ و دارد‌ همين‌ مطالب‌ را مطرح‌ مي‌كند‌. بگوييم‌ آقا حجت‌ ابن‌ الحسن‌، ما را اگر هفتاد مرتبه‌ بسوزانند و دو مرتبه‌ زنده‌ كنند و همه‌ چيز را بگيرند ما دست‌ از محبت‌ تو، اطاعت‌ تو از ياري‌ تو برنخواهيم‌ داشت‌. من‌ بنا ندارم‌ بيايم‌ اينجا بنشينم‌ وقت‌ شما را تو اين‌ گرما بگيرم‌ شما را خسته‌ كنم‌، خودم‌ را هم‌ خسته‌ كنم‌ و حرفي‌ بزنيم‌ از اين‌ مجلس‌ برويم‌ بيرون‌. نه‌ بياييم‌ جدا همين‌ تصميم‌ را بگيريم‌.

 يا بقية‌ الله‌ هر كس‌ اراده‌ كرده‌ و مي‌خواهد با من‌ بگويد‌، من‌ عرض‌ مي‌كنم‌ و از خودشان‌ ياري‌ مي‌خواهم‌ كه‌ انشاء الله‌ كمكم‌ كنند. يا بقية‌ الله‌ خودت‌ مي‌داني‌ اگر ما را قطعه‌، قطعه‌ كنند، دو مرتبه‌، باز قطعه‌، قطعه‌مان‌ كنند انشاء الله‌ باز دست‌ از ياري‌ تو، از محبت‌ تو برنخواهيم‌ داشت‌ خودت‌ به‌ ما توفيق‌ عنايت‌ كن‌. امشب‌ يك‌ چنين‌ شبي‌ است‌. كسي‌ هم‌ كه‌ نه‌ اين‌ اراده‌ را ندارد‌، از همين‌ الان‌ بداند‌ كه‌ آن‌ طرفي است‌. نه‌ آقا ما هنوز جوانيم‌ و هنوز آرزو داريم‌ و هنوز تو دنيا خيلي‌ كار داريم‌، هنوز دانشگاهمان‌ تمام‌ بشود‌ مدركي‌ دستمان‌ بيايد. زندگيمان‌ رو به‌ راه بشود‌. يك‌ عده‌اي‌ را هم‌ اذيت‌ كرديم‌ آن‌ وقت‌ آنجا توبه‌ مي‌كنيم‌. عمر سعد هم‌ همين‌ را مي‌گفت‌. عمر سعد گفت‌ كه‌ من‌ مي‌روم‌ كربلا امام‌ حسين‌ را مي‌كشم‌ آخرهاي‌ عمرم‌ توبه‌ مي‌كنم‌. آخر عمر ما كي است‌؟ «عجلوا باتوبه‌ قبل‌ الموت‌». شما چند تا ديگر‌ يقين‌، يقين‌ داري‌ كه‌ نفس‌ مي‌كشي‌؟ ده‌ تا ديگر‌ يقين‌ داشته‌ باشي‌ كه‌ قسم‌ بخوري‌. من‌ كه‌ تا دو تا ديگرش‌ را يقين‌ ندارم‌. پنجاه‌ ساله‌ داريم‌ نفس‌ مي‌كشيم‌ خوب‌ بقيه‌اش‌ را هم‌ مي‌كشيم‌. نه‌ اينجور نيست‌، خيلي‌ها بودند پنجاه‌ سال‌ نفس‌ كشيدند به‌ نفس‌ بعدي‌ نرسيدند. يعني‌ همة‌ مردمي‌ كه‌ از زمان‌ حضرت‌ آدم‌ تا حالا آمدند قبلش‌ همه‌ نفس‌ مي‌كشيدند بعدش‌ نفس‌ نكشيدن‌. حواسمان‌ كجا است‌، چقدر غفلت‌، چقدر بيچارگي‌، چقدر بد بختي‌. مقهور زرق‌ و برق‌ دنيا شديم‌ و فكر مي‌كنيم‌ هر چه‌ هست‌ «ان‌ هي‌ الا حيات‌ الدنيا و نموت‌ و نحيي». هر چه‌ هست‌ تو همين‌ دنيا است‌. ما نسبت‌ به‌ دنيا توي‌ سرازيري‌ هستيم‌ به‌ قول‌ يك‌ كسي‌. ديگر‌ احتياج‌ به‌ گاز دادن‌ ندارد‌، هل‌ دادن‌ ندارد‌. خودمان‌ داريم‌ با سرعت‌ به‌ طرف‌ دنيا مي‌رويم‌. نسبت‌ به‌ معنويات است‌ كه‌ در سربالايي‌ هستيم‌ و هل‌ مي‌خواهد و گاز مي‌خواهد و بايد مثل‌ ماشين‌ گازش‌ بدهيم‌ و برويم‌ بالا. اي‌ كاش‌ يك‌ مقدار عقل‌ و درك‌ و فهم‌ اسلامي‌ ماها داشتيم‌ تا بدانيم‌ اسلام‌ چه مي‌گويد‌ اصلا. امشب‌ شب‌ امتحان است‌. يك‌ عده‌ از اصحاب‌ سيد الشهدا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ اينها عجيب‌ بوده‌، واقعا انسان‌ نمي‌تواند‌ درك‌ كند‌. شما توي‌ لشگري‌ باشيد، هفتاد و دو نفر جمعيتشان‌ باشد‌، درمقابل‌ يك‌ لشگري‌ كه‌ سي‌ هزار نفرند پشتشان‌ هم‌ به‌ رئيس‌ مملكت‌ وصل است‌. هر چه‌ نيرو بخواهد مي‌آيد، اما از اين‌ طرف‌ هر چه‌ نيرو بخواهد نمي‌آيد. از طرفي‌ از همه‌ مهمتر سيد الشهدا فرموده‌ است‌ كه‌ امشب‌ شب‌ آخر عمر من‌ و همه‌تان‌ هست‌. آنچنان‌ آرام‌ باشند كه‌ برويد و عبد الرحمن‌، عبد ربة‌ انصاري‌ ايستادند امشب‌ حضرت‌ سيد الشهدا به‌ علي‌ اكبر و بيست‌ و پنج‌ نفر از ياران‌ دستور فرمود كه‌ برويد آب‌ بياوريد رفتند مختصر آبي‌ آوردند (قطع‌ نوار).

 مستحب است‌ و فردا هم‌ مستحب است‌ با لباس‌ تميز بايد خوانده‌ بشود‌، لباسهايتان‌ را بشوييد. پيراهني‌ كه‌ مي‌خواهد در برتان‌ باشد‌ بجاي‌ كفن‌ شما است‌. بايد پاك‌ باشد‌. شست‌ و شو كردند نوبت‌ گرفتند كه‌ خودشان‌ را شست‌ و شو كنند بُريد و عبد الرحمن‌ عبد ربة‌ انصاري‌ تو صف‌ ايستادند. يك‌ خيمه‌اي‌ درست‌ كردن‌ براي‌ شست‌ و شو كردن‌. آن‌ پشت‌ خيمه‌ بُريد دارد‌ شوخي‌ مي‌كند‌ با او. و هي‌ حرفهايي‌ مي‌زند‌، مي‌خنداند‌. عبد الرحمن‌ گفت‌ كه‌ آخر‌ امشب‌، شب‌ شوخي است‌؟ يك‌ خرده‌اي‌ او به‌ آن‌ مرحلة‌ كمال‌ نرسيده‌ بود. با اين‌ كه‌ او جزء هفتاد و دو نفر است‌. آخر‌ ايمان‌ها خيلي‌ با هم‌ فرق‌ مي‌كند‌. ابيذر يك‌ ايمان‌ دارد‌، سلمان‌ يك‌ ايمان‌. با اين‌ كه‌ ابيذر خودش‌ در درجة‌ نهم‌ از ايمان است‌. اما در عين‌ حال‌ پيغمبر اكرم‌ به‌ سلمان‌ مي‌فرمايد كه‌ هر چيزي‌ را به‌ ابيذر نگو. گفت‌ امشب‌، شب‌ شوخي است‌؟ گفت‌: به‌ خدا قسم‌ من‌  از اول‌ عمرم‌ تا به‌ الان‌ اهل‌ شوخي‌ نبود. و امشب‌ شوخيم‌ گرفت‌، امشب‌ خنده‌ام‌ گرفته‌. امشب‌ خوشحالم‌. ببينيد ايمان‌ چه‌كار مي‌كند‌. «قل‌ يا ايها الذين‌ هادو ان‌ زعمتم‌ انّكم‌ اولياء من‌ دون‌ الناس‌ و تمنوا‌ الموت‌ ان‌ كنتم‌ صادقين‌». هر وقت‌ احساس‌ كردي‌ كه‌ مرگت‌ نزديك‌ شده‌ و خوشحال‌ شدي‌. بدون‌ تو خط‌ خدا و پيغمبر و ائمة‌ اطهار و صراط‌ مستقيم‌ هستي‌. اما اگر قبل‌ از اين‌ كه‌ عجلم‌ برسد‌ من‌ سكته‌ كردم‌ دكتر گفت‌ كه‌ اين‌ سرطان است‌ اين‌ چربي‌ كه‌ زير پوست‌ تو است‌، اين‌ اشتباه‌ كرد گفت‌ اين‌ سرطان است‌ و چند روز ديگه‌ بيشتر زنده‌ نيستي‌. حالا او‌ گفته‌ باز چند روز ديگه‌ زنده‌ هستي‌. من‌ همين‌ امروز مي‌ميرم‌ از ترس‌. اين‌ نه‌، تو خط‌، يعني‌ از نظر روحي‌ تو خط‌ صحيحي‌ نيست‌. تو صراط‌ مستقيم‌ نيست‌. گفت‌ من‌ امشب‌ شوخيم‌ گرفته‌، همين‌ امشب‌ مي‌خواهم‌ شوخي‌ كنم‌. مزاح‌ مي‌كند و مزاح‌ مي‌كردند، مي‌خنديدند، خوشحال‌ بودند. مي‌گفت‌ چطور خوشحال‌ نباشيم‌ از اين‌ دنيايي‌ كه‌ هيچ‌ چي‌ ندارد‌، هيچي‌ ندارد‌. قرآن‌ مي‌گويد:«‌ انما الدنيا لعب‌ و الهو». ما ديگر‌ نمي‌توانيم‌ قرآن‌ را كه‌ بر مرغ‌ ميلمان‌ تفسير كنيم‌. دنيا، «انما كلمة‌ حسره‌». ان‌ الدنيا جز اين‌ نيست‌ كه‌ دنيا لعب است‌. لعب‌ يعني‌ اسباب‌ بازي‌ و لهو. لهو بدتر از اسباب‌ بازي‌ «و الاخرة‌ لهي‌ الحيوان». حيات‌ مال‌ آخرت است‌. خوب‌ من‌ از اين‌ دنيايي‌ كه‌ تشنگي‌ به‌ اطفال‌ سيد الشهدا همين‌ الان‌ فشار آورده‌ دارم‌،صداي‌ العطش‌شان‌ بلند است‌. در وسط‌ بيابان‌ گرم‌، دور خيمه‌ها سيد الشهدا دستور داده‌ خندق‌ كندند‌ و هيزم‌ بيابان‌ را ريختند توي‌ آن‌ و آتش‌ زدند كه‌ مبادا از پشت‌ خيمه‌ به‌ زنها حمله‌اي‌ بشود‌ به‌ خانوادة‌ پيغمبر حمله‌ بشود‌ و اين‌ها مجبور بشوند‌ از آن‌ طرف‌ حركت‌ كنند و اينها جبهة‌ جلو را از دست‌ بدهند‌.

 يك‌ زندگي‌ كه‌ آبش‌، آبي‌ كه‌ بر حيوانات‌ حلال است‌ بر يهود و نصارا حلال است‌ بر پسر دختر پيغمبر حرام‌ باشد‌. به او‌ آب‌ ندادند به‌ طوري‌ كه‌ در حديث‌ داريم‌، حضرت‌ سيد الشهدا فرمود در مقابل‌ چشم‌ من‌ تا آسمان‌ مثل‌ اين‌ كه‌ روز عاشورا مثل‌ اين‌ كه‌ دود گرفته‌ بود از بس‌ كه‌ حضرت‌ سيد الشهدا تشنه‌ بود. اين‌ دنيا كجا مي‌روند‌. حضرت‌ سيد الشهدا به آنها‌ نشان‌ داد گفت‌ بياييد ببينيد حالا مقامتان‌ را. حالا كه‌ شما مانديد. آنهايي‌ كه‌ رفتند كه‌ لايق‌ نبودند ببينند. شما كه‌ مانديد. شما كه‌ انسانيد. شما كه‌ مي‌فهميد. شما كه‌ مثل‌ حيوانات‌ به‌ خوردن‌ و خوابيدن‌ و همه‌ چيز فكر نمي‌كنيد شما بياييد ببينيد. نگاه‌ كردند‌ ديدن‌ تمام‌ انبياء منتظرشانند. تمام‌ اولياء منتظرشانند. حور العين‌ صف‌ بسته‌اند. بهشت‌ آرايش‌ شده‌ براي‌ اينها و همة‌ تشكيلات‌ الهي‌ مال‌ اينها است‌. او ديده‌ چرا خوشحال‌ نباشد‌. لحظه‌ شماري‌ مي‌كردند. روز عاشورا مي‌آمدند خدمت‌ سيد الشهدا پيش‌ دستي‌ مي‌كردند كه‌ آقا اول‌ ما را بفرستيد و حسين‌ ابن‌ علي‌ هم‌ هر كه‌ را بيشتر دوست‌ مي‌داشت‌ او را زودتر مي‌فرستاد. حضرت‌ علي‌ اكبر اول‌ فرد از بني‌ هاشم‌ است‌ كه‌ به‌ مبارزه‌ و به‌ جنگ‌ رفت‌. ماها فكر كرديم‌ كه‌ همين‌ دنيا است‌. همين‌ شكم‌ چراني‌ و همين‌ بدبختي‌ها و همين‌ زندگي‌هاي‌ كثيف‌ پر نزاع‌ و پر دعواي‌. او براي‌ او تهمت‌ مي‌زند‌، او با او بد مي‌گويد‌ او با او درگير است‌. او با اوحرف‌ مي‌زند‌. تابستانش‌ از گرما انسان‌ نمي‌تواند‌ استراحت‌ كند‌، زمستانش‌ از سرما، بهارش‌ سرماخوردگي‌ انسان‌ پيدا مي‌كند‌. پاييزش‌ بايد انسان‌ بدنش‌ را بپوشاند‌ كه‌ باد پاييزي‌ به او‌ نخورد‌ تا مثل‌ برگ‌ درختها بريزد‌. آخر‌ چه‌. به‌ فكر عالم‌ آخرتمان‌ باشيم‌ يك‌ مقدار. يك‌ تكاني‌ بخوريم‌. شيطان‌ را از خودمان‌ دور كنيم‌. وساوس‌ شيطان‌ را از خودمان‌ دور كنيم‌. خدايا به‌ آبروي‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ فدا ما را از خواب‌ غفلت‌ بيدار بفرما(الهي‌ آمين‌). راه‌ هدايت‌ و موفقيت‌ و رسيدن‌ به‌ لقا خودت‌ را نسيب‌ ما بفرما(الهي‌ آمين‌). امشب‌ شب‌ عجيبي‌ است‌. يك‌ منظره‌اي‌ امشب‌ نقل‌ شده‌ كه‌ خيلي‌ گريه‌ دارد‌! حسين‌ ابن‌ علي‌ آمادة‌ براي‌ شهادت‌ شده‌، شمشيرش‌ را آورده‌ جلوي‌ خيمه‌ها نشسته‌ داره‌ شمشيرش‌ را تميز مي‌كند‌ با خدا زمزمه‌ مي‌كند‌، امام‌ سجاد ناقل‌ اين‌ روايت‌ هست‌. مي‌فرمايد من‌ مريض‌ بودم‌ اما ديدم‌ پدرم‌ نشسته‌ جلوي‌ خيمه‌ها خودم‌ را كشاندم‌ ببينم‌ آقا ابي‌ عبد الله‌ چه‌ مي‌فرمايد. ديدم‌ اين‌ اشعار را دارد مي‌خواند‌. «يا دهر اف‌ لك‌ من‌ خليلي‌. كم‌ لك‌ بالاشراق‌ و النبيي‌». اي‌ دهر، اي‌ روزگار منظور حسين‌ بن‌ علي‌ از مردم‌ روزگار است‌، مردم‌ نادان‌، نافهم‌. براي‌ يك‌ خرما براي‌ مختصري‌ مال‌ دنيا براي‌ آن‌ بزرگي‌ چون‌ حكومت‌ دنيا براي‌ ملك‌ ري‌ آمدند فرزند دختر پيغمبر را مي‌كشند. اف‌ لك‌!. اف‌ بر تو باد. اين‌ اشعار حسين‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌خواند. من‌ گوش‌ مي‌دادم‌ و گريه‌ و اين‌ را طوري‌ قرار دادم‌ كه‌ صدام‌ بلند نشود‌. خودم‌ را حفظ‌ كردم‌. اما عمه‌ام‌ زينب‌ شنيد اين‌ اشعار را از برادرش‌ ابي‌ عبد الله‌. دوان‌، دوان‌ آمد خدمت‌ ابي‌ عبد الله‌ عرض‌ كرد برادر مثل‌ اين‌ كه‌ خبر از شهادتت‌ مي‌دهي‌. شب‌ عاشورا است‌ چراغها را خاموش‌ كنيد. هم‌ انشاء الله‌ من‌ بتوانم‌ عرايضم‌ را عرض‌ كنم‌ هم‌ انشاءالله‌ شماها بتوانيد امشب‌ كاملا عزاداري‌ كنيد.

 زينب‌ كبري‌ آمد در مقابل‌ برادر ايستاد. با اين‌ كه‌ برادر سالم است‌ نشسته‌ شمشير روي‌ زانوانش است‌. يك‌ كلمه‌ از حسين‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ شنيد كه‌ خبر از شهادتش‌ مي‌دهد. آن‌طور ناراحت‌ شد. سيد الشهدا به‌ او فرمود كه‌ خواهرم‌ كوشش‌ كن‌ كه‌ صبرت‌ را شيطان‌ از دستت‌ نگيرد‌. تو از فردا خيلي‌ كار داري‌. كوشش‌ كن‌ كاري‌ نكني‌ دشمن‌ شماتتمان‌ كند‌. جدم‌ پدرم‌، برادرم‌، مادرم‌ از من‌ بهتر بودند از دار دنيا رفتند. من‌ اگر فردا كشته‌ شدم‌ هشتاد نفر زن‌ و بچه‌ را به‌ دست‌ تو مي‌خواهم‌ بسپارم‌. اين‌ مطالب‌ را فرمود سيد الشهدا. زينب‌ كبري‌ سلام‌ الله‌ عليها عرض‌ كرد برادر اگر اين‌ طور است‌ خوب‌ برگرديم‌ به‌ مدينه‌. فرمود:« لو ترك‌ القفا لنام‌». اگر مي‌گذاشتند ما در مدينه‌ مي‌مانديم‌. يعني‌ من‌ هر كجا بروم‌ خون‌ من‌ را حلال‌ كرده‌اند. خون‌ من‌ را خواهند ريخت‌. زينب‌ كبري‌ برگشت‌ در ميان‌ خيمه‌ها. نگاه‌ مي‌كند‌ به‌ اطراف‌ امشب‌ برادر دارد، ابوالفضل‌ دارد. علي‌ اكبر دارد. قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ هست‌، همة‌ اصحاب‌ با وفاي‌ سيد الشهدا هستند. اما فردا روز عاشورا، «لما اصبح‌ الحسين‌ يوم‌ عاشورا.» وقتي‌ كه‌ حسين‌ ابن‌ علي‌ نماز روز عاشورا را با اصحابش‌ خواند «و صلي‌ به‌ اصحابه‌ صلاة‌ صبح‌ قام‌ خطيبا» نماز صبح‌ را كه‌ حسين‌ بن‌ علي‌ خواند در مقابل‌ اصحابش‌ ايستاد براي‌ اينها خطبه‌ مي‌خواند. اينها را نصيحت‌ مي‌كند. به‌ طرف‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار دعوتشان‌ مي‌كند. اما يك‌ وقت‌ ديدند حسين‌ ابن‌ علي‌ در همين‌ بين‌ كه‌ دارد صحبت‌ مي‌كند عمر سعد به‌ اصحابش‌ گفت‌ شاهد باشيد، شهادت‌ بدهيد نزد امير كه‌ اول‌ كسي‌ كه‌ تير به‌ طرف‌ خيمه‌هاي‌ سيد الشهدا پرتاب‌ كرد من‌ بودم‌. عمر سعد تير را رها كرد به‌ طرف‌ خيمه‌ها. چند هزار تير انداز بعضي‌ نوشته‌اند چهار هزار تير انداز همه‌ تأسي‌ كردند و به‌ طرف‌ خيمه‌ها تير اندازي‌ كردند. كه‌ در اين‌ نقل‌ دارد پنجاه‌ نفر از اصحاب‌ سيد الشهدا همان‌ اول‌ صبح‌ شهيد شدند.

 بعد جنگ‌ تن‌ به‌ تن‌ شروع‌ شد. يك‌ يك‌ از اصحاب‌ رفتند و شهيد شدند. در مقابل‌ چشمش‌ حسين‌ بن‌ علي‌ يك‌ يكي‌ از اصحاب‌ با وفايش‌ كه‌ همين‌ امشب‌ به‌ آنها فرموده‌ كه‌ «ما رأيت‌ اصحاب‌ ابر من‌ اصحابي‌». من‌ اصحابي‌ بهتر از اصحاب‌ خودم‌ نديدم‌. اينها يك‌ يك‌ رفتند شهيد شدند. حبيب‌ ابن‌ مظاهر رفت‌، مسلم‌ ابن‌ اوسجه‌ رفت‌، ساير اصحاب‌ رفتند. نوبت‌ رسيد به‌ بني‌ هاشم‌. بني‌ هاشم‌ مي‌خواستند قبل‌ از اصحاب‌ سيد الشهدا به‌ طرف‌ جنگ‌ بروند‌. اصحاب‌ گفتند ما تا زنده‌ باشيم‌ نمي‌گذاريم‌ يكي‌ از فرزندان‌ فاطمة‌ زهرا كشته‌ بشود‌ كوچكترين‌ صدمه‌اي‌ ببيند‌. وقتي‌ كه‌ اصحاب‌ همه‌ رفتند شهيد شدند نوبت‌ به‌ بني‌ هاشم‌ رسيد. علي‌ اكبر آمد اجازة‌ ميدان‌ خواست‌ رفت‌ كشته‌ شد. قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ آمد اين‌ جوان‌ سيزده‌ ساله‌ امشب‌ وقتي‌ كه‌ حسين‌ ابن‌ علي‌ با اصحابش‌ صحبت‌ مي‌كند فرمود هر كه‌ در اين‌ خيمه‌ها بماند كشته‌ مي‌شود قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ از جا برخاست‌ عرض‌ كرد: عموجان‌ من‌ هم‌ كشته‌ مي‌شوم‌؟ فرمود مرگ‌ در ذائقه‌ات‌ چگونه‌ است‌؟ عرض‌ كرد: «احلا من‌ العسل‌». از عسل‌ مرگ‌ برايم‌ در ركاب‌ شما شيرين‌تر است‌. يا حجت‌ ابن‌ الحسن‌ ما هم‌ دوست‌ داريم‌ يك‌ چنين‌ حالي‌ را به‌ شما عرض‌ كنيم‌. آقاجان‌ در ركاب‌ شما، در زمان‌ ظهور شما براي‌ مرگ‌ از عسل‌ شيرين‌تر است‌. فرمود پسر برادر تو هم‌ كشته‌ مي‌شوي‌. حتي‌ اين‌ طفل‌ شيرخوار هم‌ كشته‌ مي‌شود‌. روز عاشورا وقتي‌ كه‌ نوبت‌ به‌ قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ رسيد آمد اجازة‌ ميدان‌ خواست‌ سيد الشهدابه‌ او اجازة‌ ميدان‌ نداد. قاسم‌ خيلي‌ محزون‌ شد. با خودش‌ شايد فكر كرده‌ باشد كه‌ بدايي‌ حاصل‌ شده‌. ديشب‌ به‌ من‌ وعدة‌ شهادت‌ دادن‌. تا صبح‌ از خوشحالي‌ شهادت‌ و چشيدن‌ اين‌ عسل‌ شيرين‌ من‌ نخوابيدم‌ حالا چه‌ شده‌، كه‌ ابي‌ عبد الله‌ به‌ من‌ اجازة‌ ميدان‌ نمي‌دهد. زانوهاي‌ غم‌ را در بغل‌ گرفت‌. يادش‌ آمد پدرش‌ وقتي‌ كه‌ از دار دنيا مي‌رفت‌، يك‌ وصيت‌ نامه‌اي‌ نوشت‌ داد به‌ قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ فرمود اين‌ را در بغل‌ نگه‌ دار هر وقت‌ حزن‌ شديدي‌ متوجه‌ تو شد اون‌ را باز كن‌ و بخوان‌. حسن‌ بن‌ علي‌ عليه‌ السلام‌ مي‌دانست‌ كه‌ در دامن‌ سيد الشهدا قاسم‌ هيچ‌ وقت‌ محزون‌ نخواهد شد مگر روز عاشورا. آنجا باز كرد وصيت‌ نامة‌ پدر را. مطالعه‌ كرد ديد نوشته‌ «فرزندم‌، قاسمم‌ اگر در كربلا بودي‌ مبادا دست‌ از ياري‌ عمويت‌ حسين‌ برداري‌». خوشحال‌ شد. وصيت‌ نامه‌ را آورد نزد عمو. امام‌ حسين‌ به‌ مجرد اين‌ كه‌ چشمش‌ به‌ خط‌ برادر افتاد او را گرفت‌ بوسيد و پسر برادر را در بغل‌ گرفت‌. «فجعلا باكياً حتي‌ عليهما». اين‌ پسر برادر و اين‌ عمو آنچنان‌ گريه‌ كردند تا حال‌ ضعف‌ به‌ هردوي‌ آنها دست‌ داد. قاسم‌ ابن‌ الحسن‌ سوار شد و رفت‌ و بالاخره‌ كشته‌ شد.

 حسين‌ ابن‌ علي‌ تمام‌ ياران‌ اصحابش‌ را از دست‌ داده‌، روي‌ بلندي‌ ايستاده‌ قرآن‌ را در دست‌ گرفته‌، مردم‌ را با قرآن‌ سوگند مي‌دهد، مردم‌ را موعظه‌ مي‌كند. تكيه‌ كرده‌ است‌، سر تكيه‌ داده‌ است‌ به‌ نيزه‌. نيزه‌ها در آن‌ وقت‌ بلند بوده‌ به‌ زمين‌ مي‌گذاشتند و سر را به‌ نيزه‌ تكيه‌ مي‌دادند. در اين‌ حال‌ حسين‌ ابن‌ علي‌ «فنظر يمينه‌ و شماله‌». يك‌ نگاه‌ به‌ طرف‌ راست‌ كرد، يك‌ نگاه‌ به‌ طرف‌ چپ‌ كرد. «فلم‌ يرأ من‌ احد اصحاب‌». يك‌ نفر از اصحابش‌ را نديد. «فنادي‌ يا مسلم‌ بن‌ عقيل‌ يا هاني‌ ابن‌ عروه‌ يا زهير» همة‌ اصحابش‌ را ياد كرد. «مالي‌ اناديكم‌ فلا تجيبون‌». چه‌ شده‌ است‌ شما را كه‌ من‌ صدايتان‌ مي‌زنم‌ جوابم‌ را نمي‌دهيد. همين‌ طور كه‌ حسين‌ بن‌ علي‌ ايستاده‌ است‌ و جنگ‌ استراحت‌ مي‌كند. تعبير مقتل‌ اين است‌ «فوقف‌ يليستريح‌ الساعه‌». توقف‌ كرد تا يك‌ لحظه‌ استراحت‌ كند. يك‌ وقت‌ تير دو شعبة‌ زهر آلود آمد و آمد به‌ قلب‌ نازنين‌ ابي‌ عبد الله‌ وارد شد. امشب‌ هم‌ آيا لازم‌ است‌ گريه‌ را تعليمتان‌ دهيم‌. حسين‌ بن‌ علي‌ خم‌ شد تير را از پشت‌ سر بيرون‌ كشيد خون‌ مانند ناودان‌ از قلب‌ نازنين‌ ابي‌ عبد الله‌ جاري‌ شد. ديدند حسين‌ ابن‌ علي‌ مي‌خواند بسم‌ الله‌ و بالله‌ و في‌ سبيل‌ الله‌. و علي‌ ملت‌ رسول‌ الله‌. اگر غلط‌ نكنم‌ عرش‌ بر زمين‌ افتاد. ديدند حسين‌ بن‌ علي‌ افتاد بر زمين‌. اما كسي‌ جرأت‌ ندارد بيايد اطراف‌ گودي‌ قتلگاه‌. زوالجناح‌ سيد الشهدا وقتي‌ اين‌ حالت‌ را ديد يال‌ و كوپالش‌ را غرق‌ خون‌ كرد. طبق‌ آنچه‌ كه‌ در حجت‌ ابن‌ الحسن‌ در آن‌ زيارت‌ مي‌فرمايد، «و اسرع‌ فرسك‌ شاهدا الي‌ قيامك‌ واسعا» ذوالجناح‌ به‌ طرف‌ خيمه‌ها آمد. در حالي‌ كه‌ صدا مي‌زند:« الظليمه، الظليمه من‌ امت‌ قتلت‌ ابن‌ بنت‌ نبيها». واي‌ بر امتي‌ كه‌ كشتند پسر دختر پيغمبرشان‌ را. هشتاد نفر زن‌ و بچه‌ ريختند اطراف‌ ذوالجناح‌، هر كس‌ با ذوالجناح‌ حرفي‌ مي‌زد. يكي‌ مي‌گفت‌: برادرم‌ را بردي‌ چرا برنگرداندي‌؟ صدا زد  ذوالجناح‌ وقتي‌ حسين‌ از خيمه‌ها رفت‌ لبهايش‌ تشنه‌ بود. يا با لبهاي‌ تشنه‌ شهيدش‌ كردند. بالاخره‌ حسين‌ بن‌ علي‌ در ميان‌ گودي‌ قتلگاه‌ زنها ذوالجناح‌ را ترك‌ كردند رفتند ببينند حضرت‌ ابي‌ عبد الله‌ به‌ كجا به‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌. زينب‌ كبري‌ آمد روي‌ بلندي‌ ايستاد. اطراف‌ را نگاه‌ مي‌كند ببيند بدن‌ برادر كجا افتاده‌. يك‌ وقت‌ چشمش‌ افتاد در ميان‌ گودي‌ قتلگاه‌. علي‌ وجه‌ نگاه‌ كرد ديد حسينش‌ به‌ رو به‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌. شمر هم‌ روي‌ سينه‌اش‌ نشسته‌ مي‌خواهد سر از بدنش‌ جدا كند. دوان‌، دوان‌ آمد نزد عمر سعد «يا بن‌ سعد اي قتل‌ ابو عبد الله‌ انظر» علي‌ حسين‌ را دارند مي‌كشند تو داري‌ نگاه‌ مي‌كني‌؟ عمر سعد اشك‌ نحسش‌ جاري‌ شد. روي‌ از زينب‌ برگرداند. زينب‌ كبري‌ دست‌ روي‌ سر گذاشت‌. درميان‌ شما يك‌ مسلمان‌ نيست‌. كسي‌ اعتنا نكرد. رو كرد به‌ طرف‌ مدينه‌ «يا ايها الرسول‌ هذا حسينك‌» و اين‌ كشتة‌ فتاده‌ به‌ هامون‌ حسين‌ توست‌. يا جدا،يا رسول‌ الله‌. آقا حسينا اين‌ فرزند تو است‌. «مرمل بالدماء» اين‌ كشته‌اي‌ كه‌ قطعه‌، قطعه‌ شدي‌،  بدن‌ قطعه‌، قطعه‌ حسين‌ تو است‌. همين‌ طور كه‌ زينب‌ دارد‌ نگاه‌ مي‌كند‌ شمر سر از بدن‌ حسينش‌ جدا مي‌كند‌. زينب‌ آمد كنار گودي‌ قتلگاه‌. دست‌ برد زير بدن‌ سيد الشهدا خدايا اين‌ قليل‌ قرباني‌ را از آل‌ محمد قبول‌ فرما. خدايا به‌ آبروي‌ زينب‌ و اين‌ حالت‌ فراق زينب‌ قسمت‌ مي‌دهيم‌ فرج‌ امام‌ زمان‌ ما را برسان‌. (الهي‌ آمين‌).

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *