۲۷ جمادی الثانی ۱۴۱۲ قمری- ۱۲ دی ۱۳۷۰ شمسی- قضیه حضرت موسی
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهره. فأخدتكم الصاعقة و انتم تنظرون.
آياتي كه شبهاي جمعه توضيح داده ميشد و تفسير ميشد به اينجا رسيديم كه خداي تعالي خطاب به بني اسرائيل ميفرمايد وقتي كه شما گفتيد اذ قلتم يا موسي اي موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهره. ما ايمان به تو نميآوريم تا آنكه خدا را ظاهر ببينيم. فأخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون. ناگهان صاعقهاي آمد و همه را كشت و شما بني اسرائيل نگاه ميكرديد. جريان قضيه از اين قرار بود كه حضرت موسي در هر مدت يكبار خلوتي داشت در كوه طور. و بايد همة كساني كه ميخواهند رابطهاي با خدا داشته باشند و متوجه خدا باشند، يك خلوتي با خدا داشته باشند. لااقل در شبانه روز چند دقيقهاي، گاهي يك ساعتي، ما مدعي هستيم كه خدا را دوست داريم. محبوب ما خداست. اين ادعا يك نشانهاي بايد داشته باشد و اون اين است كه انسان وقتي به يك فردي علاقه پيدا ميكند، بايد حتما در شبانه روز لااقل يك چند لحظهاي لااقل با او خلوت كند، تنها نه براي درخواست حوائج بلكه بخاطر محبت. هيچ محبي محبوبش را ترك نميكنه كه هيچ گاه نوبت سخن گفتن با او نرسد.
بهرحال حضرت موسي خلوت ميكرد با خدا و از شهر خارج ميشد و پيامها را از جانب پروردگار ميگرفت و براي هدايت مردم آنچه لازم بود به مردم ميفرمود. يك روز بني اسرائيل گفتند كه خوب ما هم دوست داريم بيائيم با خدا حرف بزنيم. آخه همهاش شما ميري حرف ميزني و برميگردي. اين آرزوي هر كسي است كه اسرار افراد مهم بخصوص كساني كه در مسائل روحي وارد هستند و آنچه ناديدني است ميبينند، اطلاع پيدا كنند. اين يك آرزويي است همه كس دارند. حالا اهلش باشند، اهلش نباشند.
حضرت موسي به آنها فرمود همة شما كه طبعا لياقت اين مقام قرب را نداريد. با اينهمه گناه، با اينهمه معصيت. چون هر گناهي كه انسان ميكنه يك حجابي در مقابل چشمش قرار ميگيره. يك روز شخصي در مدينه خدمت امام صادق عليه الصلاة و السلام رسيد. طبق معمول دستش را دراز كرد مصافحه كند. حضرت دستشون را عقب كشيدند. خوب ميدونيد خيلي به طرف مخصوصا به دوست انسان برميخورد كه انسان دست به او نده. آنهم از راه دور آمده، از كوفه كوبيده راه دور آن زمان بيابانها را طي كرده حالا رسيده خدمت امام صادق عليه الصلاة و السلام. حضرت دستشون را حاضر نيستند با دست او بچسبانند. فرمودند كه يادت هست در بازار كوفه داشتي عبور ميكردي دستت به دست زن نامحرم خورد. حالا تعمدا لابد بوده، و اين دست گناه كار نميتونه با دست معصوم تماس بگيره. آدم گنهكار با شخص پاك هيچگاه نميتواند باشد. لذا حضرت دست به او ندادند و تا نرفت، توبه نكرد، بالاخره حالا مسئلة دست تنها نيست. چشمي هم كه گناهكاره هيچوقت امام زمانش را نميبينه. گوشي كه گنهكاره هيچوقت صداي ملكوتي حضرت بقية الله را نميشنوه. اينها ديگه طبعيه ديگه با اين عمل امام صادق عليه الصلاة و السلام خوبخود اين مسائل روشنه كه وقتي دستي به دست زن نامحرم در بازار كوفه كه خود اين آقا هم فراموش كرده بود، اين نتيجهاش باشه؛ چشم هم همينطوره، گوشي كه غيبت ميشنوه، زباني كه غيبت ميكنه، به اصطلاح مغزي كه يا دلي كه اينطوري عرض كنيم يا روحي كه، هماني كه حقيقت دارد عرض كنيم، روحي كه همهاش به فكر معصيت و گناهه، اين فكر نميتونه به ياد حجة ابن الحسن، به ياد امام زمانش بيفته. لذا اين مسائل در همينجا توضيحش به طور مختصر عرض كردم.
همة شماها نميتونيد بيائيد به دربار پروردگار و به اصطلاح با خدا حرف بزنيد. يا همة گوشها لياقت نداره كه بياد در كوه طور صداي پروردگار را بشنوه. من كه ميروم باصطلاح حضرت موسي، فرمود من كه ميروم گوشم پاكه. گوش پاك دارم. صداي پاك را ميشنوم. صداي خداي سبوح و قدوس را ميشنوم. سالها رياضت كشيده حضرت موسي. يك قلم زحمت و رياضتش اين بوده كه حدود ده سال خدمتگزار حضرت شعيب بوده. حضرت شيعب يك پيغمبر معموليست تقريبا. از پيامبران اولوالعزم نيست. اما حضرت موسي رفته آنجا و حضرت موسي را شعيب اجارهاش ميكنه. علي ان بر اين قرار كه من تو را اجارهات ميكنم. هشت سال. هشت سال اجارش كرد. اين هم گفت باشه. ثمانية حجج. هشت حج. هر سالي يك حج بيشتر نداره. هشت حج تو را من باصطلاح اجارهات ميكنم. موند خدمت حضرت شعيب.
خدمت حضرت خضر، زحمات زيادي كشيده، در راه خدا مبارزاتي كرده، گوشش به هيچ صداي نامحرمي نخورده، آنقدر پاكه حضرت موسي كه وقتي وارد مدين شد، نشسته بود. شهر غريبي است، غربته. در يك گوشهاي نشسته. ديد كه يك چاه آبي است. همه ريختند نزديك غروب آفتابه. از آن چاه ميخواهند آب بكشند. و دو تا خانم آنطرف ايستادند، دخترند، جواند و منتظرند ازدحام كم بشه، برن جلو. ايشان هم تكيه داده به ديوار و نشسته داره نگاه ميكنه. آمد جلو. به اينها گفت شما چرا منتظريد. گفت ما معمولمون اينه كه وقتي خلوت شد، تنهامون به تنة مرد نامحرم نخوره. مزاحمتي برامون بوجود نياد. ما بعد آب ميكشيم. ظرفهاي اينها را گرفت. گفت من كه بيكار اينجا نشستم گوشة خيابان يك وقت بيكار بوديد، ديديد يك نفر گرفتاره، ماشينش خاموش شده هولش بديد، كمكش كنيد. به هر حال اينها يك وظائف وجداني و انسانيه، نه حالا به من چه؟ نه اينها خانمند و بهرحال دختر هر كه هستند. و براشون آب كشيد. خيلي هم سريع. سطل آب را داد دستشون و گفت التماس دعا. اينها هم رفتند. آنروز پدر ديد كه دخترها زود آمدند. معمولا خوب معطل ميشدند هر روز. گفت چه خبر شد كه امروز زود رسيديد؟ گفتند يك جواني با اين خصوصيات براي ما آب كشيد. به ما داد ما آورديم. حضرت شعيب خوب پيغمبره. متوجه شد كه اين يك انسانه. آخر انسانيت انسان به همينهاست. كمك به ديگران بكنيد. به ضعفا مخصوصا. كار ميكنه، قصد قربت داشته باشه، فكر نكنه كه من حالا كار كردم اينجا حالا چقدر بهم مزد ميدهند؟ حضرت شعيب فرمود به دختراش، چون حضرت شعيب خودش نميتونست از خونه بيرون بياد. حالا نميخوام قصة شعيب را براتون بگم. به دختراش فرمود بريد اين جوان مسلمان را بگيد بياد. فعل مسلمان محترمه. هر كسي هر فعلي، كاري براتون كردند، يك مزدي بهش بديد. بي مزد نگذاريد. مگر اينكه خوب گاهي ميشه حالا مزد دادن توهينه به طرف. حالا يك آدم محترمي در خيابان ماشين شما خراب شده، او آمد هول داد. شما بگيد آقا بيا اين ده تومان را، اين توهين ميشه. اينجاها نه. اما آن وضع حضرت موسي خوب روشنه كه يك آدم غريب بيكار آمده آنجا نشسته. آنوقتها هم هتل و مسافرخانه و اين حرفها نبود. غريبه بهر حال. بگيد بياد. همة اين عرايض را كردم براي اين تكهاش. حضرت موسي آن دو تا دختر آمدند خدمت حضرت موسي و با كمال عفت، اجمالا حالا چادر داشتند، عبا به سرشون انداخته بودند مثل رسم عربها، بالاخره پوشيده بودند. دو تا دختر با حجاب و پوشيده و معلومه وقتي دختر يا زني جلوي انسان راه بره انسان چشمش به بدن او نميافته ولو صورتش هم باز باشه. حضرت موسي عقب سر اينها داره ميره. بهشون گفت نه اين نشد. شما بريد عقب و از عقب حرف هم نزنيد. خيلي عجيبه. اينها دقت ميخواد. حرف نزنيد. بالاخره من جوانم، صداي زن نامحرم آن هم در سنين جواني ممكنه شيطان من را، ببينيد پاكي از آنجا شروع شده، من را ناراحت كنه. شما از عقب، سر پيچها سنگ بيندازيد. بگيد كه مثلا طرف، با سنگ معرفي كنيد كه طرف راست برم يا طرف چپ. با كمال احتياط آمد خدمت شعيب. آخه ببينيد كار درست، كارها را درست ميكنه. يعني انسان وقتي كه پاكي براي خدا، عفت براي خدا انسان داشت، وقتي آمدند اين دو تا دختر به حضرت شعيب، پدرشون اين جمله را ميگويند استأجره انه قوي امين. اين جوان قويه. خوب قوي يعني خوب آب كشيد. بهرحال سرحال و خوب. قوي. و امينه. امينه، پاكه. اگر حالا حضرت موسي طبق هواي نفس، مثل بعضي از جوانها يك نگاهي به سر و صورت دخترها ميكرد و يك قدري بذله گوئي ميكرد يك خوردهاي صحبت ميكرد، بخيال اينكه اينها از ما خوششون خواهد آمد، ما را شب مهماني ميكنند خونشون، ما از بيابان و كنار چاه آب نجات پيدا ميكنيم. فكر شيطاني، اين شهادت را نميدادند، به پدر ميگن استأجره. اجيرشون كن. بخدا قسم از كار بد، از گناه هيچكس خير نميبينه. هر چه هم فكرتون شيطان بگه اينجوريش كن، بيا اين عمل را انجام بده، هم زيباتر ميشي، هم بهتر توي دل مردم جا پيداميكني، هم زرنگيت معلوم ميشه، هم هم هم ميبينيد كلاه گذاشته سرتون. همهاش بيخوده. خداي تعالي به انسان ارزش، خدا حالا ارزش انسان را بر ميداره. خيلي مواظب باشيم. حضرت موسي توي آن حالا شهر بوده، بيابان بوده، حالا توي كوچه، يك قدري توي راهه داره ميره، جوانه. پيغمبرها هم در جوانيشون از نظر قواي بدني در تمام جهات قويتر از همه هستند. خوب توي راه با اين دخترها شوخي ميكرد، حرف ميزد. به خيال خام و پست ماها كه هست، كه اين دخترها خوششون بياد، كمكم محبت پيدا بكنند. نه اين راهش نيست. محبت را خدا ايجاد ميكنه. حضرت شعيب هم فورا او را اجيرش كرد.
حضرت موسي يك همچين حالي داشت كه لياقت اين را پيدا كرد كه در كوه طور خداي تعالي فرمود و ان اخترتك اي موسي من تو را اختيارت كردم. از ميان مردم تو را انتخاب كردم. خدا انتخاب كنه. چند روز ديگه انتخابات مجلس شوراي اسلامي برگزار ميشه. نهايت يك وكيل مجلس، اين مردم انتخاب ميكنند. مردم كجا و خدا كجا؟ چقدر افتخار ميكنه كه من انتخاب شدة مردمم. اما آني كه خدا اختيارش كنه، خدا انتخابش كنه، آقايون راه را اشتباه نريد. يك كاري بكنيم كه خدا ما را انتخاب بكنه. و ان اخترتك يا موسي. اينقدر سر از پا نشناخت، زن و بچه را گذاشته توي بيابان. زن را، زن موقع وضع حملشه. مردهايي كه زن دارند ميدونند. موقع وضع حمل زن، مرد هر چقدر هم كه قسي القلب باشه، نميتونه زنش را فراموش كنه. اينهايي كه بچة اولشون كه مثل ديوانهها ميشوند. بچة دوم و سوم هم بالاخره يك احساساتي داره، يك ترحمي داره، زن را گذاشته موقع وضع حمل شده، وسط شب، نصف شب، ميگه كه آن دور من يك آتش ميبينم. اني آنست نارا لعلي آتيكم بنارا قبسا من شايد بتونم يك جرقة آتشي براي شما بيارم، گرمتون كنم، موقع زايمان بايد زن گرم باشه، آب گرمي شايد خواسته باشه. آمده ميبينه كه يك درخت پر از نور، ميگه اني انا ربك اي موسي من پروردگار توام. نه درخت ميگه من جانب الطور الايمن من الشجره از طرف آن وادي ايمن، از طرف آن درخت اين صدا آمد. حضرت موسي ديگه در قرآن كه نيست، حالا در روايات شايد باشه ولو اينكه من يادم نميآد. اسمي از زن و بچه آنجا نبرده، حرفش هم نزده، فكرش هم نبوده. همه را فراموش كرده. چرا؟ براي اينكه محبوبش، معشوقش، خداي عزيزش، آن خدائي كه هر چه داريم از اوست، او انتخابش كرده. ان اخترتك فاستمع لما يوحي. من تو را انتخابت كردم. گوش بده به آنچه كه بهت ميگم. و اذهب الي فرعون انه طغي. برو به طرف فرعون طغيان كرده و چه حرف اصلا از زن و بچه نيست. حالا زن و بچه ات آنجا افتادهاند. زنت وضع حمل كرد، نكرد. احوالت چطوره؟ نه خدا حرف او را ميزنه نه هم خودش حرفي زده. حرف عصا شده، صحبت از كفشش شده، صحبت از فرعون شده. صحبت از همه شده، اما آني كه قاعدتا بايد دلبستگي داشته باشه، نشده. اينجوريند. اينطوري پيشرفت ميكنند در جنبههاي روحي و الاّ مايي كه هيچي را متوجه نيستيم. ميگيم بعله خدا اگر ما را بنا باشه بيامرزه، خواهد بخشيد. يك طوري ميشه وقتي مرديم. ديگه نه انساني بعله، هيچي نميخواهد. هيچي. حالا نميخوام اينجا زياد معطل بشم.
اين موسي، اين حضرت موسي است كه هر روز ميره در كوه طور با خدا حرف ميزنه و صداي خدا را ميشنوه. هر كسي كه اين لياقت را نداره. حضرت موسي به حضرت موسي گفتند بالاخره ما هم بايد يك چيزي بفهميم. خوب هفتاد نفر را حضرت از ميان همة اصحابش انتخاب كرد. يكي يكي. همه جهاتشون را بررسي كرد. اينها متدين باشند، نماز شب خون باشند، معصيت نكرده باشند، روحيات پاكي داشته باشند، اعتقاداتشون درست باشه، بالاخره به جاي خطرناكي ميخواد اينها را ببره. همه را برداشت، هفتاد نفر انتخاب كرد ورداشت برد. در همان وادي ايمن، در همان كوه طور وقتي كه رسيد و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك. اينجا بود. حضرت موسي رفت جلو با خدا حرف بزنه. يك دفعه يك حائلي بين حضرت موسي و باصطلاح اين هفتاد نفر بوجود آمد، اينها حضرت موسي را ديگه نديدند. ولي صداي خدا را ميشنوند. ببينيد اينقدر ارزش داشتند كه صداي خدا را بشنوند. اينها با خدا دارند صحبت، حضرت موسي داره با خدا حرف ميزنه، خدا هم جواب ميده. حضرت موسي آمد و گفت ديديد شنيديد، گفتند كه لن نؤمن لك. همين هفتاد نفر انتخاب شدة خيلي مرتب، منظم، دوستان باصطلاح اهل حال، اهل شبهاي جمعه، هر چي كه شما فرض كنيد. همين دوستان پاك، تزكية نفس شده، اينها گفتند كه لن نؤمن، عجيبهها، هرگز به تو ايمان نميآريم. ما از كجا بدونيم اين صدا، صداي خدا بود. اگر زمان ما ميبود كه ميگفتيم شايد يك ضبط صوتي را تو پر كردي آنجا واز كردي حالا صداش ميآد. آن زمانها اين حرفها هم كه نبوده. آقا شايد صداي شيطان بود. لن نؤمن لك حتي نري الله جهره. ماها هميشه دوست داريم آن معنويات، آن كمالات، آن عالم ملكوت جهان بياد به خدمت ما. امام عصر توي دار السياده ديشب عبور ميكردم. يك عده اين زوار باور كنيد اول فكر كردم كه كسي، بيا بيا، بيا بيا، مثل مهدي نيامد. يك بچة كوچكي انسان داشته باشه، بفرسته در نانوايي نون بگيره، مهدي نيامد. آخه اين تعبيرات. بيا بيا. يك خوردهاي مؤدب باشيم در مقابل حضرت بقية الله. بقية الله ميدونيد يعني چي؟ يعني خدا هر چي ميخواسته از وجود خودش، از علم خودش، از عظمت خودش نصيب مردم بكنه تابحال آن يازده امام، آن سيزده معصوم گذشته، آنها را انجام داده. بقيهاش حضرت وليعصر صلوات الله عليه است. اين ديگه تمام آن لطف پروردگار وجود مقدس امام زمانه. آنهم بيا بيا كاشكي با توجه ميگفتند بيا بيا. با آهنگ ميگن بيا بيا. يك آهنگي است. توي حرم نميشود خدمتتون عرض شود آهنگ ديگري گذاشت، آهنگ بيا بيا، آن كسي كه فرمونش ميده، آخه يك مقداري مؤدب باشيم، آقا بيا، مهدي بيا، مهدي نيامد از اين حرفها. بقية الله. صاحب الزمان، حواسمون جمع باشه. تازه اگر هم ميخوايم بگيم بيا، با توجه بگيم. واقعا امام زمان ميشنوه صداي تو را؟ اينجوري باشيم. ماها دلمون ميخواد امام زمان بياد. الان همين جمعيت، همين جمعيت. چيكار كنيم؟ الان اگر به شما بگن امام زمان را امشب خواهيد ديد چه جوري ميبينيد. خيال ميكنيد ميرويد در خانه با همين لباس و همين بدن. آخه ملكوت عالم را نبايد آوردش در اين عالم. شما بريد آنطرف. يك ديواري است بين ملك و ملكوت. اين ديوار را تو دلت ميخواد همة عالم ملكوت بياد اينطرف خدمت شما. خدا را ببيني، پيغمبر را هم روحش را، آنهم روحش نه حالا با چشم دل، اصلا چشم دل را ما نميدونيم يعني چي؟ بي تعارف. چشم دل يعني چي؟ گوش دل يعني چي؟ اينها را ما نميدونيم يعني چي؟ اصلا توي اين عوالم نيستيم. يعني ما الان چشم دل و گوش دل را، نه حالا شماها، خدا ميدونه گاهي با علماي بزرگ آدم صحبت ميكنه ميبينه كه بعضي مسائل را آنجور، چون انسان اگر توي جريان واقع نشه، تزكية نفس نكنه، به اين مسائل نميرسه. از علي بن ابيطالب پرسيدند آقا هل رأيت ربك. تو خدا را ديدي؟ حضرت فرمود لم اعبد ربه لم اره. من خدايي را كه نبينم عبادتش را نميكنم. ماها ميفهميم يعني چي؟ حضرت فورا ميفرمايد با چشم دل. خدا را نميشه با چشم سر، اين چشم سر اين گچ ميبينه، كتاب ميبينه، گوشت و پوست و استخوان شما را ميبينه. اينها. اينه محدود. اصلا چشم دل يعني چي؟ گوش دل يعني چي؟ آنها هم نميفهميدند. لذا به حضرت موسي گفتند حتي نري الله جهره. ما خدا را همينجور بياد مثلا خودمون، خدا بياد كوچيك بشه كوچيك بشه كوچيك بشه آن خداي بينهايت، آن خداي پر عظمت، آن خدايي كه در هر لحظهاي ميلياردها مطابق اين كرة زمين قدرت داره كه بوجود بياره، اين بياد بصورت يك انساني در بياد كه ما ببينيمش. حتي نري الله جهرك. حالا ببينيد اين توهين را. اين توهينه. من يك مثالي يك وقتي براي بعضي زدم. بد نيست اين مثال ما. مورچه و حضرت سليمان(قطع صداي نوار)
بين ماو افراد بشر و امام زمان عليه الصلاة و السلام، بيشتر از فاصلة مورچه هست تا حضرت سليمان. اين از نظر علمي هم ثابته. حضرت وليعصر اين كار را كرده هزار و صد و پنجاه و چند ساله، ما قبولش نداريم. مورچهها حضرت سليمان را قبول نميكنند. باشه خوب ايشان هم باشه. در بين ما باشه. چه فرقي ميكنه. ديگه جاي ما را هم تنگ نميكنه. حال اينكه جاي ما را تنگ كرده. بايد حضرت در وسط بيابانها زندگي بكند كه دور و برش خلوت باشد و بهرحال مزاحمش نشن. حالا اينجوري بگيم. حالا امام زمان بشر است بهرحال يك بعد بشري داره. اما خدا چقدر توهينه به پروردگار. فاخذتكم الصاعقه. يك دفعه يك برقي آمد. يك آتشي آمد. حضرت موسي خودش غش كرد، اما نمرد. اما اين هفتاد نفر همه مردند. ماها مگر طاقت اين مسائل را داريم. اين صاعقه وقتي آمد خورد به كوه فجعلهم دكا. اين در اين بعدش داره حرف ميزنه. اين كوه را يك دفعه منفجر كرد. معلومه انسان ديگه ميميره. و خر موسي صعقا. موسي، حضرت موسي هم افتاد بيهوش شد. وقتي كه حضرت موسي بهوش آمد ديد همه مردند. يك شبانه روز هم اينها مرده بودند. نشست از خدا تقاضا كرد. خدايا ما عجب شري گير كرديم. اينها را كاش نميآورديم. واقعا انسان گرفتار ميشه. بدترين چيزها معاشرت با آدمهاي جاهله. پيغمبر اكرم فرمود ما اوذي نبي ما اوذيت. اينقدري كه من اذيت شدم هيچ پيغمبري اذيت نشد. بجهت اينكه با جهال، آن مركز دائرة علم نور ميخواد با يك فرد جاهل حرف بزنه. خيلي مشكله. هر چي انسان ميگه نميفهمه. راه را بهش نشون ميده نميآد. پيغمبر اكرم بقدري مردم را دوست داشت، بقدري دوست داشت، لقد جائكم رسول منكم ما عنبتم. خيلي عجيبه. اين جمله، اين پيغمبر براش سخت ميگذره كه يك ناراحتي جزئي حتي شما داشته باشيد. نه فكر كنيد به اصحابش اين خطاب شدهها. به كفار اين خطاب شده كه پيغمبر اگر يك ناراحتي مختصري شما كفار داشته باشيد بر پيغمبر سخت ميگذره. از خود آيه استفاده ميشه. عزيز عليه ما عنبتم حريص عليكم. حرص ميزنه كه شما زودتر مسلمان بشيد. بالمؤمنين رئوفا رحيم. به مؤمنين مهرباني خاصي داره. از همين پيداست كه حريص عليكم باصطلاح عزيز عليه ما عنبتم، سخت است بر او ناراحتيهاي شما، اين مربوط به كفاره. يك همچين پيغمبري. اين پيغمبر با اين عظمت آمده.
حضرت موسي ميگه من خدا چه كنم؟ اينها انتخاب شدهها بودند. هفتاد نفر از قوم بني اسرائيل به آن وسعت خيلي كمه. انتخاب كرده، نماز شب خونها را پيدا كرده، پاكان قومش را پيدا كرده، آنهائي كه از نظر همه عادل بودند انتخاب كرده، آنهم با ديد نبوت انتخاب كرده، اشتباه هم كم كرده، اينها اينجوري در آمدند. حضرت موسي تقاضا كرد. خدا زندهاشون كرد. ثم عفونا عنكم. بعد در آية بعدي ميفرمايد ما عفتون كرديم. ولي اينها شكر نكردند. خيلي حواسمون جمع باشه. خداي تعالي از خيلي چيزهاي ما ميگذره. ما امت مرحومه هستيم. ما هر روز بايد يك همچين صاعقهاي بياد و همه امون را ببره. منتهي و يعفو عن كثير. صريح قرآنه كه خداي تعالي از زيادي از كارهاي بد شما اصلا شما متوجه نميشيد، ميگذره.
يك وقتي با يكي از اولياء خدا من برخورد كرده بودم. يك خورده گلهمند بودم همانطوري كه همه گله دارند از خدا و از امام زمان و از همه. كه چرا خوب خدا به ما توجه نميكنه، چرا خدا حاجت ما را نميده چرا همچين چرا همچين. گفتش كه عجيب بود اون فرد خيلي، البته شايد هميشه اينجوري نبوده. چون گاهي ميشه بخاطر تربيت اشخاص اولياء خدا يك مسائلي را خدا بهشون الهام ميكنه. نه اينكه هميشه از همه چيز افراد اطلاع داشته باشند. من خودم اول يك همچين فكري دربارهاش كردم بعد به يك خودم يعني تحقيقاتي كه بعدها كردم ديدم كه نه اينطور نيستش كه از همة سرائر و ضمائر، اولياء خدا غير از معصومين عليهم الصلاة و السلام اطلاع داشته باشند. آقا مثل اينكه تمام زندگي من را فيلم گرفته، ضبط كرده، نشست يكي يكي، تو اينجوري بودي، اينجور خدا بهت محبت كرد، اينجوري بودي خدا اينجوري بهت محبت كرد، تو فراموش كردي. اينها چيزهايي كه حالا من خودم يادم ميآمد. بعد تقريبا نصف از كلماتش را كه گفت، من اشك شوقم ريخت. گفتم خدايا غلط كردم. شما رحمتهاي پروردگار را يادداشت كنيد. اصلا از كارهاتون اين باشه دفتري داشته باشيد محبتهاي خدا را يادداشت كنيد. بعد از بيست سال سي سال بخونيد ببيند خدا چقدر بهتون محبت كرده كه اگر نمينوشتيد الان ديگه يادتون نبود. الان متوجهش نبوديد. هي گفت گفت عرض كردم وسطهاي حرفش بود كه من ديگه اشكم ريخت. آخر حرفش آنقدر سر من را ايشان البته، توي سجده نگهداشت كه وقتي بلند شدم اين پيشانيم رد مهر افتاده. تا يك چند ساعتي هم بود. اينجوريه. حالا اينها نعمتهايي است كه اينرا بهتون عرض كنم، اينها نعمتهايي است كه ما يك مختصرش را ديديدم، شما از اينجا ميريد آنطرف خيابان، يك ماشين ميآد جلوي پاتون ترمز ميكنه، ميفهميد كه خدا يك بلا از تون رفع كرد. اگر ترمز نبود ميگفتيد كه نه مسئلهاي نبود. نخير. شما از همينجا كه ميريد بيرون، چند روز قبل يكي از رفقاي ما رفت بيرون، توي بازار يك موتوري ميزنه، همونجا، خدا انشاء الله رحمتش كنه، همونجا از دار دنيا ميره. بعله. اينقدر بلا توي اين دنيا ريخته و يعفو عن كثير و ما هم حواسمون پرت، مشغوليم. بلاهاي گوناگون. يك خورده بشينيم فكر كنيم. نعمتهاي پروردگار را بياد بيارم، شكر كنيم، پنجاه سال، شصت سال، كمتر بيشتر انسان توي اين دنيا زندگي كرده، بعله ما الحمد الله خيلي خدا بهمون لطف كرده و خود ما هم مؤثر بوديم اين زندگي خوب، اين چه اين چه. اگر يك كسالتي خدا بهت متوجه ميكرد مجبور بشي كه هر چي داري بفروشي بري خارج آن كسالتت را معالجه كني، آنوقت ميفهميدي كه معناي اين باصطلاح شخصيت تو چيه؟ اين حرفها چيه. يكخورده تشكر كنيم از خدا.
ثم عفونا عنكم من بعد ذلك ماها حرفهامون اينقدر خطرناكه، اينها يك كلمه گفتند ما ايمان به تو نميآريم حتي نري الله جهره. ميدونيد در كنون همة ماها اين است كه ما امام زمان را تا نبينيم بهش ايمان نميآريم. اين عين همين معناست. از كجا معلوم؟ حضرت بقية الله توي زندگيهامون قرارش نداديم. حضرت وليعصر صلوات الله عليه در ميان ماست. آخه ما انسان نميدونه انسان اين را چطوري، حالا من خودم حالا، اين را چه طوري به مغز خودم فرو كنم كه آقا وليعصر صلوات الله عليه در اين ربع مسكوني كه انسان زندگي درش ميكنه، اين آقا هم داره زندگي ميكنه. و ما هيچ حواسمون نيست. هيچ به فكرش نيستيم. و در همين لحظه داره ما را ميبينه. مگر امام صادق در كنار اين مرد صحابي، اين مردي كه اهل كوفه بود ايستاده بود كه ببينه دستش را به دست زن، اين حتما يك جوري دستش را به دست زنه مالونده بود كه حتي آن يكي آنوري نفهميده بود. مگر امام صادق آنجا بود؟ امامه قلب عالم امكانه. شما ببينيد اگر روي هر قسمتي از پوست دستتون انگشت بزنيد، مغزتون، روحتون، قلبتون متوجه ميشه. هر جاي عالم امكان يك خبري بشه امام زمان صلواة الله عليه متوجه ميشه و فراموش هم نميكنه.
بهرحال اميدواريم كه خداي تعالي به ما يك بصيرتي بده و ما اين حرفها را از توي مغزمون خارج كنيم كه ما حتما بايد امام زمان را ببينيم. حتما بايد و الا ايمان بهش نداريم. همانهايي هم كه ديدند امام زمان را بخاطر اين است كه تو ايمان بياري. افرادي كه مشرف شدند به محضر حجة ابن الحسن، براي اينكه نقل كنند، آقا را بيارن در بين خودشون، قبولش كنند. واقعا جاي تأسفه كه يك بزرگواري كه تمام عالم هستي با ارادة او هست، ما هنوز حاضر نيستيم كه در بين، يعني نه ما جمع، خوب ما كه انشاء الله جزء آنها نيستيم ولي بشريت هنوز حاضر نيست كه در بين خودش بعنوان امام و رهبر بپذيرتش. اگر روز ظهور امام عصر ارواحنا فداه همانروزي است كه مردم، بشريت اين آقا را بعنوان امام و رهبر بپذيرند. ببينيد چقدر ما پستيم. چقدر بشريت هنوز كم لياقته كه هنوز نميتونه امامي داشته باشه كه معصوم هست، قلب عالم امكان هست، علوم اولين و آخرين را داره و عدالت را برقرار ميكنه و ظلم و جور را برطرف ميكنه.
خدايا به آبروي خود آقا حجة ابن الحسن كه آبرومندترين معصومين و انبياء و رسل توست، قسمت ميدهيم كه ما را و همة بشريت، افراد بشر را قدردان وجود مقدس اين آقا بفرما. الهي آمين. و امام ما قرارش بده كه در آخر دعاي ندبه هست و اجعل مستقرله لنا مستقر و مقاما و اتمم نعمتك بتقديمك اياه امامنا. نعمتت را بر ما تمام كن به اينطور كه او را جلودار ما قرارش بدي. او امام ما باشه. او پيشواي ما باشه.
ايام، ايامي است كه خيلي بايد انتظار فرج امام زمان را داشته باشيم. يكي از رواياتي كه تقريبا حدودا وقت ظهور را تعيين ميكنه، نه از نظر سال و ماه، ولي از نظر ماهها، بين ماه جمادي و رجبه. العجب كل العجب كه همه در باب علائم ظهور نوشتند. العجب كل العجب بين الجمادي و الرجب. كه بين جمادي و رجب، البته جمادي الثانيه كه همين ماهه. شايد انشاء الله همين امسال هم باشه. شايد همين روزها بالاخره اين روزها، روزهاي اواخر ماه جماديه. ديگه اگه بنا باشه در جمادي الثاني باشه، همين روزها باشه. ما چقدر آمادگي داريم؟ چقدر آماده هستيم؟ يك كاري بكنيد كه اگر الان صداي مبارك حجة ابن الحسن بلند شد كه علي يا اهل العالم انا امامكم المنتظر، آن امامي كه انتظارش را داشتيد من هستم، اين صدا آمد هيچ مانعي براي پرواز به سوي او نداشته باشيم. نگيم كه حالا چه كنيم؟ ما باشه چند روز ديگه بريم كارهامون را روبراه كنيم، وضعمون درست بشه، درست بشيم، توبه بكنيم. نه عجلوا بالتوبه قبل الموت. اينهم باصطلاح قيامت صغري است. و عرض كردم بعضي از ايام در دورة سال خيلي احتمالش بيشتره. و يكي از جاهايي كه خيلي احتمالش زياده همين ايامه، همين روزهاست. حالا انشاء الله شب جمعة ديگه همه امون در مدينه باشيم كنار حضرت بقية الله. چه اشكال داره؟ باورمون نميآد، ولي بياد. و ما امرنا خداي تعالي ميفرمايد اين جريان امر فرجمثل چشم بهم زدن انجام ميشه. شما آماده بشيد. سربازها همه آماده تا امر ظهور حضرت بقية الله انجام بشه. مثل لمح بصر. چشم بهم زدن خداي تعالي مقرر كرده. حالا نگيد همين، ممكنه، نميگم حالا ميشهها. باز نگيد فلاني وقت تعيين كرده نه احتمالش هست. اگر انسان احتمال هر چيزي را، هر محبوبي را، هر فايدهاي را، هر خوبي را بده خدا آمادگي براي دريافتش پيدا ميكنه.
ما راهي نداريم براي آمادگي ظهور و با تصميم بر ترك گناه، براي گناهاني كه تا اين لحظه كرديم و پاك بشيم و آبرومند باشيم و رومون سفيد باشه به محضر حجة ابن الحسن، راهي جز اشك ريختن. چون گرية بر سيد الشهدا از هر توبهاي سريعتر، از هر استغفاري سريعتر انسان را پاك ميكنه. و شب جمعه هم كه هست، شب جمعة آخر اين ماهها هم كه هست، دو ماه هم عزاداري براي حضرت زهرا بالاخره هر مجلسي كه ميرفتيد براي حضرت زهرا سلام الله عليها عزاداري ميكردند و اول يعني ماه رجب، ماه حرامه، از ماههاي بسيار محترمه و تعلقش به امير المؤمنينه. تولد امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام در سيزدهم اين ماهه. تولد حضرت جواد الائمه در دهم اين ماهه. تولد امام هادي در دوم اين ماهه. ماه رجب. و بعثت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. در بيست و هفتم اين ماهه كه در دعاها ميگيم كه اللهم اني اسئلك بالمولودين في الرجب. دو تا مولود را، خدا را قسم ميديم به اين دو تا مولود. چون به علي بن ابيطالب هميشه خدا را قسم ميديم. شيعة او هستيم. اما اين دو تا مولود را كم به يادشون هستيم. يكي امام جواد، يكي هم امام هادي. و دعاهاي فوق العاده خوبي در ماه رجب هست. عمره در ماه رجب مستحبه كه خدا انشاء الله همهامون را قسمت كنه حالا كه يك راه باريكي براي بعضيها باز شده، ما هم از خدا بخوايم كه ما را هم جزء همان عده قرار بده و از همه بهتر اين است كه انشاء الله در اين ماه رجب، زير ساية امام زمان به عمره موفق بشيم. انشاء الله
گرية بر سيد الشهدا خيلي اهميت داره. يك زيارتي داره حضرت بقية الله ارواحناه فداه، اين زيارت يك فرازهايي داره كه معلومه يك قسمتهايي قلب مقدس امام زمان را خيلي رنجونده. من گاهي زيارت ناحية مقدسه هست. يكي از آنها وداع حضرت سيد الشهداست با اهل بيتش. يكي از آنها وقتي است كه ذو الجناح برميگرده بطرف خيمهها با آن حالت. كه آنجاها معلومه حضرت تكيه كرده، ايستاده، فكر كرده. يكي از آنها شهادت طفل شيرخوار علي اصغره. حضرت بقية الله ميفرمايد السلام علي عبد الله الرضيع. سلام من بر آن طفل شيرخواري كه چراغها را خاموش كنيد، حال خوبي داشته باشيم. اميدواريم كه انشاء الله امشب متوسل به اين طفل شيرخوار بشيم. قلب مقدس امام زمان خودمون را از خودمون راضي كرده باشيم. آقا اينطور نقل ميكنند كه شما فرموديد. سلام من بر آن طفل شيرخواري كه در بغل پدر، هجر يعني در روي دست پدر در بغل پدر، حضرت سيد الشهدا طفل شيرخوارش را برداشته، آمده در مقابل لشگر ايستاده، يا قوم ان لم ترحمون ترحم هذا الرضيع. اجمالا معناي اين جمله اين است كه اي مردم اگر به من محبت نداريد، انسان باشيد به اين طفل شيرخوار محبت كنيد. اما ترونه كيف يتلظي عطشا؟ بخدا قسم امام زمان شما اين منظره را ميديد و اشك ميريخت. اما ترونه كيف يتلظي عطشا. حالا نميبينيد چگونه از كثرت عطش زبان به دور دهان ميچرخاند. السلام علي عبد الله الرضيع. المرمي في هجر ابيه. لعن الله قاتله حرملة كازد اسدي. همينطور كه حسين دارد با مردم حرف ميزند، دارد علي اصغرش رامعرفي ميكند، يك وقت سيد الشهدا نگاه كند ببيند تير سه شعبة زهر آلود به حلقوم علي اصغر. همه رو به قبله. يا بقية الله. يك عده از دوستانت دور يكديگر جمع شدند. ما زياد ادعا نداريم ولي اين را ميتونيم ادعا كنيم كه دوستت داريم. به خودت قسم اگر امشب شما را در خواب ببينيم، تا ماهها، سالها را با نشاطيم كه امام زمانمون را در خواب ديدهايم. اين علامت محبت ماست. اين علامت علاقة ماست به تو. البته از خود محبت نداريم. انشاء الله خدا امشب بهمون عنايت كنه كه به شرايط دوستي و محبت عمل كنيم. اميدواريم خداي تعالي با همين مجالس، با همين برنامهها و همين عرض ارادتها به ما يك عنايتي بكند كه به شرايط محبت هم عمل كنيم. الهي آمين. همه با توجه. شكايت را ميبريم در خانة خدا. شب جمعه است. اشكو اليك. خدايا شكايت به تو ميكنيم. اين دعاي فرج شكايتي است از اوضاع خودمون به خداي تعالي. بسم الله الرحمن الرحيم. يك وقت خداي نكرده بي ادب توي اين مجلس ننشينيد. همه با ادب. در مقابل امام زمانتون هستيد. اگر شما او را نميبينيد او شما را ميبيند و حتي از ارادة دلتون اطلاع دارد. بسم الله الرحمن الرحيم. الهي عظم البلاء و برح الخفاء و انكشف الغطاء و انقطع الرجاء و ضاقت الارض و منعت السماء و انت المستعان و اليك المشتكي. و عليك المعول في الشدة و الرّخاء. اللهم صل علي محمد و آل محمد. اولي الامر الذين فرضت علينا طاعتهم و عرفتنا بذلك منزلتهم. و فرّج عنها بحقهم فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب من ذلك. يا محمد يا علي. يا علي يا محمد. اكفياني فانكما كافيان. و انصراني فانكما ناصران. يا مولانا يا صاحب الزمان. يا مولانا يا صاحب الزمان يا مولانا يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادركني ادركني ادركني الساعة الساعة الساعة العجل العجل العجل. يا امام زمان، يا بقية الله. ما همهامون آمادهايم، همهامون شائقيم، همهامون آمادة خدمتگزاري هستيم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.