۲۳ جمادی الثانی ۱۴۱۱ قمری – ۲۰ دی ۱۳۶۹ شمسی – اهمیت قصه های قرآن و بیان آنها
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجري من تحتها الانهار كل ما رزقوا من ثمرة رزقا قالوا هذا الذي رزقنا من قبل. و اتوا به متشابها و لهم فيها ازواج مطهرة و لهم فيها خالدون. ان الله لا يستحيي ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين.
در هفتة گذشته دربارة اين دو آية شريفه يك مطالبي عرض شد كه بعضيش ناتمام ماند و آن دربارة اين قرآن عظيم است كه خداي تعالي مثالهايي در اين قرآن ميزنه. و بطور كلي مثل و ضرب المثل و حكايت و قصه نقل كردنش اثر بيشتري در روحية انسانها دارد تا انسان مطلبش را همينطوري بدون توأم با سرگذشت و حكايت و مثل و امثال اينها براي مردم بگويد. در اينجا پروردگار متعال ميفرمايد كه ان الله لا يستحيي ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها. از پشه گرفته و مثل به پشه زدن كه پشه چيز كوچكي است ديگه طبعا و تا هر چه بزرگتر از پشه باشه. خدا هيچ اشكالي ندارد كه به اينها مثل بزنه. در قرآن حكايات زيادي نقل شده. همين سورة مباركهاي كه الان مشغولش هستيم، سورة بقره است. بقره به معناي گاوه. سورة گاو. سورة كه در اينجا قصههاي مختلفي هست من جمله قصة گاو بني اسرائيله كه بعد از چند آياتي كه انشاء الله خونديم و فرصت بود ميرسه به قضية گاو بني اسرائيل.
حالا پشه باشه، گاو باشه، فيل باشه، انسان باشه، انبياء باشند، اولياء باشند، كفار باشند، ابو لهب باشه، قريش باشه، اصحاب فيل باشه، اينها فرقي نميكنه براي خدا. خدا ميخواد مطلبش را براي مردم بفرمايد. و مردم را از حقايق آگاه كند در قالب قصهها و مثلها. در اينجا اين بحث را ميخواستم امشب براي شما عرض كنم كه بسيار بحث خوبي است اگر توجه بشه بحث بسيار جالبيست و فن خطابه و سخن گفتن هم كساني كه بخواهند ديگران را هدايت كنند و تبليغ كنند، چون همة ماها وظيفه امون تبليغه. فكر نكنيد كه حالا يك منبري حتما بايد يك نفر روحاني تبليغ بكنه. نه. هر كسي در زندگي خودش، در داخل محيطش، در جائي كه زندگي ميكنه، بايد حتما تبليغاتش را داشته باشه. يك فرزند خانه است حتي. ميبينه پدر، مادر، خواهران، برادران، اينها در راه و روش اسلام حركت نميكنند. آنجا وظيفة تبليغ داره انسان. كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته. همة شما مسئوليد، همة شما بايد تبليغ كنيد. اينقدر انسان نبايد بيچاره باشه كه حتما براي اهل خانهاش حتي هفتهاي يك روز مجلس تشكيل بده تا آنها بيان مسئله براي، تا يك منبري، يك روضه خوان، يك مبلغ بياد در منزل انسان و براي انسان مسئله بگه. خودت رساله بردار توضيح المسائل به اين آساني را بردار براي زن و بچهات مسئله بگو. واجبه بر تو همانطور كه نماز واجبه، اينهم واجبه. يا مسائل اخلاقی، كتابهاي زيادي نوشته شده دربارة اخلاقیات اسلامي، دربارة تزكية نفس، اينها را وادارشون بكنيد كه خودشون را بسازند، تزكية نفس بكنند. وظيفة واجب شماست. تو خودت گليم خودت را اگر از آب كشيدي، بگه ديگه من مسئوليت ندارم نسبت به فرزندم، نسبت به فرزندانم، نسبت به زنم، نسبت به، زن باشه، نسبت به شوهرم. اينها درست نيست. واجبه. اگر اينها اهل مطالعه نيستند، اهل مسئله نيستند، در شبانه روز يك ساعتي قرار بگذاريد، تعقيبات نماز نميخواد بخونيد، دعا خوندن لازم نيست، به جاي تعقيبات نماز و دعاهاي زيادي كه ميخوايد خودتون تنها بنشينيد و بخوانيد و شايد هم خيلي از معانيش را متوجه نباشيد، كتاب توضيح المسائل را، كتابهاي اخلاقی را برداريد براي زن و فرزندتون بخوانيد آنها را تربيتشون كنيد. واجبه. فكر نكنيد كه شما نماز شبتون را شب خونديد، حالا خوابتون ميآد، نميخوايد، نميتونيد براي زن و فرزندتون مسئله بگيد شما كار خوبي كرديد. نه. شما نماز شب را نخون. صبح بشين براي زن و فرزندت مسئله بگو. اينها را بساز، به دستورات اسلام اينها را تربيت كن. اينها واجبه. مثل اينكه نماز واجبش را انسان نخونه و كار مستحب انجام بده. اگر فرزند شما يك گناه بكنه و شما بتوانيد با نصايحتون مانع از گناه او بشيد و مانع نشيد، گناه او به گردن شماست. مثل اينه كه شما گناه كرديد. هيچ فرقي نميكنه. اگر يك نفر حتي كساني كه زير سلطة شما هستند. در يك ادارهاي انسان كار ميكنه و يك عدهاي زير نظرش هستند و حرفش را گوش ميكنند، اگر به آنها نگفت و تبليغشون نكرد و اينها معصيت كردند، در گناه با آنها شريكه. چرا؟ به جهت اينكه امر به معروف و نهي از منكر نكردند.
و لذا همه بايد راه تبليغ را بلد باشيم. يكي از كارهاي واجب اين است كه ما چه نحوه تبليغ كنيم، چه نحوه امر به معروف و نهي از منكر بكنيم كه مؤثرتر باشه، كه بهتر بپذيرند. و يكي از راههايي كه خداي تعالي با نفوذ كلمهاي كه پروردگار دارد و انجام داده، و اوائل قرآن و حتي اواخر قرآن و وسط قرآن و همه جا آورده، مطالب را با مثل زدن، با نقل حكايت، با قصه گفتن، چه مانع داره. خدا رحمت كنه بزرگترهاي ما، مادربزرگها، پدربزرگها كه بودند پلههاي كرسي شبهاي زمستان مينشستند قصه نقل ميكردند. در ضمن آن قصص و حكايات تمام معارف را براي فرزندانشون نقل ميكردند. بايد با مثلهاي خوب كه انسان بايد خودش هم ياد بگيره چون خيلي فن بسيار مهمي است فن خطابه و موعظه و اين را بايد همة ماها ياد بگيريم. واجبه. چه نحوه وارد بحث بشيم كه هم طرف خسته نشه، هم استقبال كنه، شما اين بچههاي كوچك را ديديد، چون انسان بزرگ هم مثل بچة كوچكه، منتهي يك خوردهاي درشتتر فكر ميكنه. بچههاي كوچك وقتي ميخوان خونه بسازند، يك آجر اينطرف ميگذارند، يكي آنطرف، يك آجر هم بالاش ميشه خونه. ماها صد تا آجر ميگذاريم ميريم بالا ميشه خونه. در كارهاي ديگمون هم همينطوره. شما همة كارهاي بچهها، بزرگش مال بزرگاست كوچكش هم مال كوچك هاست. آدم بزرگ هم همينطوره. با قصه بهتر حرفها را ميشنوه. بزرگ خانواده هستي بگو بچهها بيائيد ميخوام قصه براتون بگم. ميآيند مينشينند براشون قصه نقل كن. قصة حضرت يوسف را از اول تا آخر بلد باشيد براي خانواده اتون نقل كنيد كه اينها را از دنيا بكنه، از غير خدا بكنه و به خدا وصلشون كنه. قصة حضرت يوسف و زليخا و حضرت يعقوب را اگر كسي خوب بلد باشهها، آنقدر نكات اخلاقی و معارفي، نكات بسيار جالب داره كه هر يكيش يك انسان را، انسان منحرف را به راه ميآره. نميخوام حالا قصة حضرت يوسف را براتون نقل كنم. قصة حضرت ايوب. آن صبرش، آن استقامتش. قصة اصحاب كهف. آن استقامتشون. اقلا قصص قرآن. كتابهايي در قصص قرآن فارسي نوشتند. برداريد نگاه كنيد، اين قصهها را حفظ كنيد. با زبان خودتون، با زبان ملايم خودتون، براي بچهها بگيد بگذاريد چرت بزنند، بگذاريد خوابشون ببره، بگذاريد…، يك جوري هم نقل بكنيد كه از تلويزيونها و از قصصي كه توي راديوها گفته ميشه اينها را بكشونه به طرف شما. چون قصه هايي كه در تلويزيون و در راديو گفته ميشه، آنجور بعضي هاش به درد نميخوره كه انسان را كاملا هدايت بكنه. شما تحت كنترل خودتون بگيريد.
و بايد با مثال زدن و قصه گفتن، اين را دقت كنيد، با قصه گفتن مطالب را گفت. به جهت اينكه همينجوري خطابهاي، انسان معمولي مخصوصا يا كوچكها، كم سنها، خردسالان، اينها نميتونند خوب بگيرند مطلب را. خداي تعالي در تمام اين قرآن ميبينيد اكثر مطالبش را با نقل قصه و قضاياي اينطوري بيان فرموده. اكثر مطالبش را. از همين اول قرآن شروع ميشه. شروع به قصه نقل كردن، اين كتابهاي زيادي هست كه قصه است. كتابهاي زيادي آمده. كتاب جامع التمثيل هست. عينا اين برنامة كودكان منتهي با فرق اينكه اين قصه هايي كه توي تلويزيون براي كودكان نقل ميكنند از چين و ماچين و… آوردند يا از ممالك ديگه و آنها دارند فرهنگشون را به ما تحميل ميكنند. قصههاي جامع التمثيل و اينها، نه. دارند فرهنگ اسلامي را به ما ياد ميدهند. اين كتاب جامع التمثيل. قصههاي زيادي، عرض كردم، خود قصص قرآن. قصههاي قرآن را جدا نوشتهاند. بعضي از قصههاي حتي همين مثنوي ملاي رومي، بعضي قصههاي خوبي داره. آدم بفهمه قصه هاش بد نيست. عقائدي كه گاهي تحميل ميكنه، آنها نه. چون يك مقدار عقائد تصوف هست، يك مقدار عقائد اهل سنت هست، آنها را نه. بقية قصصش خوبه. همين شاهنامة فردوسي قصههاي خوبي گفته. همين رستم را وقتي معرفي ميكنه يك انسان خودساختة شجاع با استقامت با اخلاق كامل. كه بايد يك ولي خدا يك اينچنين حالاتي را داشته باشه، معرفي ميكنه. قصههاش اكثرا هم دروغه. هر كسي هم ميفهمه دروغه.
بهرحال اين يك مسئلهاي است، يك مطلبي است، بايد انسان توجه داشته باشه. شما فكر كنيد از همه بهتر قصه هايي است كه مربوط به اولياست. اولياء خدا چه ميكردند، چه حركاتي داشتند. خدا ميدونه من خودم كه گاهي خيلي در حال گرفتگي هستم و يك حال حزني چيزي دارم، چشمهايم را كه ميگذارم روي هم ميخوام بخوابم، به ياد حركات مرحوم استادمون، حاج ملا آقاجان ميافتم. اين چه جوري با ما رفتار ميكرد، چطور حرف ميزد، حالات او را در نظر ميگيرم. كراماتي كه از اينها، از اين شخصيتها ديده شده، اينها را انسان توي ذهنش بگذرانه. چطور شد حاج علي بغدادي رسيد خدمت امام زمان. بشينيد اين قضاياي ملاقاتهاي با امام زمان را براي زن و بچه اتون نقل كنيد. چه اشكال داره. چرا ما بايد فرهنگمون اينقدر از فرهنگ دين و اسلام دور باشه؟ خدا ميدونه همين كتاب پرواز روح، اين يك كتاب سادهاي است از نظر خود من يك كتاب معمولي است. تابحال حدودا پانزده مرتبه تجديد طبع شده و باز هم به دست همه نرسيده و بعضي از جاها هست كه يك دونه كتاب را آنقدر اين دست و آن دست ميكنند تا پاره بشه. فقط براي اينه كه شرح حالات يك ولي خدا را نقل كرده. كتاب ملاقات با امام زمان. چطور ميشه فرزندانتون، حالا كه آمدند از دانشگاه بيرون، از مدرسه آمدند، شبي يك قصه از قصص همين كتاب مثلا ملاقات با امام زمان را بشينيد بخونيد. دارند، بعضي اين كار را كردهاند. آخه بعضيها، يك نفر يك جواني نامهاي براي من فرستاده، عكسش را كه فرستاده بود من ديدم. بسيار كم سن، در سن كم شايد پانزده ساله، يك عشقي به امام زمان صلواة الله عليه و سلم داره كه نامه را كه براي من نوشته، نامة مفصلي نوشته، آنقدر ميگه گريه كردم كه اين نامه را چند دفعه عوضش كردم باز هم آن نقاط را نشان گذاشته، اينها جاي اشكهاي منه. براي چي؟ پدر شبها موقعي كه ما ميخوايم بخوابيم، ميگه فرزندم مؤدب بنشين كه من ميخوام يك حكايت از حكايات كساني كه با امام زمان ملاقات كردند برات بخوانم. ما دو زانو مينشينيم. خيلي هم خوشمون ميآد و پدرمون برامون اين قصه را ميخوانه و ما اشك ميريزيم. خوب اگر بچه هاتون اهل گريه و اشك و آهند، اهل عشق و محبتند، اينجور قصص را براشون بخونيد. آنوقت از طريق قصه، ده دفعه، خدا ميدونه، ده دفعه شما ده تا قصه تشرف به محضر حضرت وليعصر را اگر براي جوان 17 هيجده سالتون بخونيد اين گوش بده، يقينا از شما سؤال ميكنه چطور شد اينها به خدمت امام زمان رسيدند و ما نرسيديم؟ ما نميرسيم. جوابش را بده. آنها، بگيد مردمان پاكي بودند، دروغ نميگفتند. به خدا قسم از فرداش بچه اتون ديگه دروغ نميگه. آنها پشت سر مردم بدگويي نكردند، از فردا بچه اتون ديگه غيبت نميكنه. و همينطور چيزهاي ديگه. اينها راههايي است كه بايد ما انجام بديم. اگر كه اهل اين قصهها نيست، هنوز زودشه. خوب قصة مثلا فرض كنيد قصصي كه در جامع التمثيل از حيوانات براش بگيد. و قصص قرآن را براش بگيد كه از همه بهتر و شيرين تره. آخه اينها يك مطالبي است كه بايد گفته بشه. ماها كوتاهي ميكنيم. فكر نكنيد كه حالا كه من نه دروغ ميگم، نه غيبت ميكنم، نمازهايم را هم كه اول وقت ميخونم، واجباتم را هم كه انجام ميدم، پس جام توي بهشته. نه. گاهي ميشه همين جاي تو توي جهنمه. به جهت اينكه خودت را نجات دادي، زن و فرزندت را نجات ندادي. زن و فرزندت با تو هستند، تكليفشون به گردن توست، آية شريفة قرآن صراحتا ميفرمايد قو انفسكم و اهليكم نارا. اي آقايون، اي خانمها، اي هر كس كه مسلماني و اين آية شريفه را ميشنوي، قو، قو يعني نگه دار، از وقي يقي. قو يعني همه اتون، وظيفتونه كه نگه بداريد خودتون را در كنار خودتون و جزء وظايف خودتون، اهلتون را. و اهليكم از چه نگرشون بداريم؟ از آتش. از آتش جهنم تنها هم مراد نيستش. از آتش توي همين دنيا. شما فكر نكنيد آتش فقط همين آتشيه كه توي بخاري داره ميسوزه. اين آتيش كاري نميكنه. فوقش نهايت دست انسان را ميسوزونه ميبرند آنجا يك خورده روغني چيزي ميمالند خوب ميشه. آني كه انسان را از باطن آتش ميزنه و ميكشه، حسادته، كينه است، صفات رذيله است. شما با افراد حسود برخورد نكرديد، من برخورد كردم ديدم. گريه ميكنه صاحب حسادت. ميگه من دارم ميميرم. شبها هر وقت به ياد اين كسي كه نسبت بهش حسادت ميكنم و نسبت بهش حسودم، به ياد او كه ميافتم، خوابم نميبره. از اين شانه به آن شانه ميغلطم. فكر ميكنم چه كار بكنم كه فردا كه اين را بتونم يك ناراحتش بكنم. اينها آتشه. اين آتشه كه ميگه قو انفسكم و اهليكم نارا. يعني در تأويل منظور اينه. خودتون را از آتش نجات بديد. يك آتيشهايي هستش حب دنيا، محبت دنيا. محبت جاه و رياست و مقامات دنيوي. شب به فكرش افتاده الان فردا به شماها بگند، به هر كدام از ماها بگند كه فردا شما ميخواهيد فرماندار فلان شهرت بكنند، از امشب آتش به جونتون ميافته تا صبح خوابتون نميبره. فرماندار يك شهري بشيد، عزلتون بكنند. آن شب آتش ناراحتي به جانتون ميافته خوابتون نميبره. فرقي نميكنه. ولي براي كساني كه اهل زهد و تقوي هستند، لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم. تمام دنيا را بگن فردا بهت ميدهند صبح، آرام. برات فرقي نميكنه. تمام دنيا را ازت ميگيرند فرقي نميكنه. اينجوري ميشه انسان. لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم. اينجور بايد انسان، آنوقتهايي كه بليط بخت آزمائي بود، به يك نفر صد هزار تومان افتاده بود، بليط برداشته بود، سكته كرده بود. وقتي اين شمارهها را ميخوندند، اين وقتي ديده بود شمارهاش با شمارة بليط تطبيق ميكنه همانجا سكته كرده بود از خوشحالي مرده بود. همانطوري كه، محبت دنيا همينجوره. خوشحاليش هم انسان را ميكشه. حزنش هم اينطوره. چه انسان را جدا بكنه از دنيا انسان را ميكشه، چه انسان را وصل به دنيا بكنه انسان را ميكشه. فرقي نميكنه. اينها آتشه.
آتش هم خودتون را بايد نجات بديد از آتش جهنم، از اين آتش كه در احاديث داريم كه اين صفات رذيله جرقه هايي از آتش جهنمند. صفات رذيلهاي كه در وجود انسان هست، اينها جرقه هايي از آتش جهنمند. حالا شما چطور دلتون ميآد زن محبوبه اتون، فرزندان محبوبتون توي آتش بسوزند جلوي چشمتون و شما هيچ ناراحت نباشيد. جلوي چشم شما داره توي، ديروز يك كسي به من تلفن ميزد ميگفت كه من خواب ميديدم كه از دهنم داره خون ميريزه و گوشتهاي مرده داره از دهنم ميريزه. گفتم تو غيبت زياد ميكني؟ گفت بعله. گفتم مال اينه. چطور شما دلتون ميآد زن و فرزندتون گوشت مردة انسان را بخورند؟! و واي بر آن كسي كه مانع كه نميشه، وادارشون هم بكنه. بدبختر از آن كسي كه تبليغ نميكنه، آن كسي است كه وادار به غيبت ميكنه زن و فرزندش را. ميشينه پيش اينها غيبت ميكنه، زنش ميگه غيبت نكن، غيبته بهرحال. ميگه برو تو كه حالا خيلي براي من مقدسي. اين بدبختر از آنه. اين بيچارهتر از آنه. يا محبت دنيا را از دلش بيرون كرده. به من يكي از آقايان آمده ميگه اين زن من خيلي بي محبت به دنيا شده. گفتم خوب. آتش محبت دنيا ميخواي بسوزوندش. تو دلت ميآد. زني كه زير ساية تو و زير ساية محبت تو بايد زندگي بكنه، تو ناراحتي كه چرا با آتش محبت دنيا نميسوزه. البته اگر يك زني يا يك مردي يا يك بچهاي، جواني، هر چه، جوري از دنيا فاصله بگيره كه نخواهد چون در همين امروز بود به بعضي از دوستان ميگفتم كه انسان در محبت به دنيا توي يك سرازيره، سريع ميره. نسبت به دنيا توي سرازيريه. شما هر چه ديگران را به طرف آخرت هولشون بديد، باز چون در سربالائيه باز با آن سرعتي كه به طرف دنيا ميروند، نميروند. ميگيد نه امتحان كنيد. شماها زن و بچه اتون را هر چه ميتونيد از دنيا دورشون كنيد تا بيان بشوند معمولي. تازه به سرعت سير فاطمة زهرا، زينب كبري كه نميرسند به طرف آخرت. عادي. ميخواسته مثلا فرض كنيد يك پول زيادي با دعوا از تو بگيره ده دست لباس، آخه اينهاش را حساب نميكنند، ده دست لباس آنهم نه براي تو، براي مجالس عروسي و ديگران، كه مرحوم ملا نصرالدين وقتي ميخواست لباس براي زنش بخره، اول ميرفت به مردها نشون ميداد، به مردم اين پارچه را ميپسنديد براي زن من؟ ميگفتند آخه چرا اين كار را ميكني؟ بده. ميگفت اين آخه براي من كه نميپوشه، براي شما ميخواد بپوشه. شما اگر ميپسنديد ما بخريم براي زنمون. بعله. اگر يك وقتي خيلي شما اينهمه لباس براي زنش خريده، لابد دزدي كرده، گرگي كرده، سر مردم كلاه گذاشته ميخواد اين را معرفي بكنه، خوب حالا زنتون خوب شده، اهل دنيا نيست، چه مرضي داري كه اينقدر ناراحتي كه زن من به دنياش نميرسه. يعني چي به دنياش. تازه شده معمولي. تازه شده، يا زنها را من، صدام چون به زنها ميرسه، همينطور. آمده پيش من شوهرمون از وقتي با شما در ارتباط شده به زندگيش نميرسه. گفتم چيكار كرده؟ بگيد من نصيحتش كنم. من دلم نميخواد از محور حد وسط دوستان من در افراط يا تفريط باشند. خوب بگو چيكار كرده؟ گفتم براي من فلان چيز را بخره نخريده. نشستيم نصيحتش كرديم كه لابد به درد تو نميخوره، صلاح تو را ميدونه. نشسته براي ما نصيحت ميكنه ميگه به دنياتون نپردازيد، غيبت نكنيد. اين مرد آمده توي خانه اين حرفها را زده خانم ناراحته. آخه من يك خانم تحصيلكردهام. سرت را بخوره تحصيلت. تحصيل به چه درد ميخوره وقتي كه انسان را به جهنم ببره آن تحصيل به درد نميخوره. اي كاش تو سواد نميداشتي. سواد دين ارزش داره. سوادي كه انسان را به روشنايي، يخرجهم من الظلمات الي النور. از ظلمات به نور انسان را بكشانه اون قيمت داره. و الا به يكي از اولياء خدا من يك وقتي گفتم كه آقا شما اهل كجائيد؟ گفت من اهل نيستم. گفتم يعني چه؟ اول گفتم شما مال كجائيد؟ گفت من مال نيستم. فكر كردم حرف بدي زدم. گفتم اهل كجائيد؟ گفت اگر اهل بودم به اين وضع نبودم. من اهل نبودم. منظورش اهل الله بود. از اولياء خدا بود. گفتم كه شما سواد داري. چون وضعش نميخورد كه آدم باسوادي باشه. گفتش كه من چهل سال زحمت كشيدم كه سواد نداشته باشم. ما اين را نفهميديم. چطور؟ گفت سواد يعني سياهي دل. از سياهي ميآد ديگه. سواد به معني سياهيه. من اين كار را كردم. سوادي كه روشنايي دل بياره ارزش داره. و الا سوادي كه انسان را همين ديگه. من سواد دارم. خوب سواد داشته باش. سوادي كه انسان را به تاركي بكشونه چه فايدهاي داره؟ چه ارزشي داره؟ ما زياد ديديم شايد شماها كمتر ديده باشيد. ماها زياد، جوانهائي بودند در همين رشتة خودمون. اينها خيلي با تقوي، پاك، متواضع، خاضع، آقا يك مقداري درس خوندند و يك كتابي نوشتند و چند تا از اين كارها كردند و ديگه نميشد باهاشون حرف زد. اگر يك پست اداري هم بهشون داده باشي كه اصلا ديگه نميشه باهاشون حرف زد. اين بدبختيه. آدم باسواد آن كسي است كه يعني سياهي را ميشناسه، خط را ميشناسه. آن كسي است كه از ظلمات به نور وارد ميشه. يخرجهم من الظلمات الي النور. چشمش باز بشه، حقايق را ببينه. اينها آتشه كه به جان ما افتاده كه ما محبت دنيا يك آتشه، يك سر سوزن نبايد، يك جرقة از، يك جرقة آتش وارد بنزين بشه، تمام خانه را آتش ميزنه. و اين قلب ما، مملو از مثل يك حلب بنزين ميمانه. و يك سر سوزن از محبت دنيا اين را آتش ميزنه و ما را ميسوزانه. يك سر سوزن از حسادت ما را آتش ميزنه. قولو انفسكم و اهليكم نارا. هم خودتون را و هم اهلتون را از آتش جهنم نجات بديد. وقتي كه خداي تعالي دربارة يهود ميفرمايد كه مثلهم كمثل الحمار يحمل اسفارا اينها خيلي باسواد بودند منتهي عمل به سوادشون نميكردند. مثل الذين حملوا التورات، همة تورات را حفظ بودند. حقايق تورات را ميدونستند. خدا در قرآن ميفرمايد كه مثل اينها مثل حماره. كه بارش كتاب كرده باشند. يحمل اسفارا. بعث مثل القوم الذين كذبوا بايات الله. بد مثلي است مثل اينها. بقول بعضيها، ببخشيد بهتر از اين نميشه گفت، حمر مستنفرا اينها الاغهايي هستند كه اصلا بايد ازشون فرار كرد. اينطوريه. وقتي كه كتاب و حقايق كتاب را يك كسي حفظه و در قلبش داره ولي عمل نميكنه و تنها به خاطر داشتن سواد بر مردم تفاخر ميكنه به الاغ مثلش بزنند، خواهي نخواهي اگر كسي با پولش را، براي خودش شخصيت بگيره، پولش براش ارزش داشته باشه، اين از الاغ هم الاغتره ديگه. اين خيلي الاغه. اين همان آية شريفه شاملش ميشه كه اولئك كالانعام بل هم اضل يا شر الدواب. بدترين حيوانات، بدترين جاندارها. اين انساني است كه عقلش را به كار نمياندازه، فكر نميكنه، تزكية نفس نداره، محبت دنيا دلش را گرفته، به پولش افتخار ميكنه. من داراي اينقدر پولم. پولهايت هم اگر همهاش توي جيبت باشه و هميشه هم با خودت راه ببري تازه ميشي يك الاغ باركش. چه ارزشي داره. و اگر انسان محبت دنيا را از دلش بيرون كنه، همه چيز را هم داشته باشه. اين لازم نيست كه اگر انسان محبت دنيا را از دلش بيرون كرد فقير باشه. ماها هميشه اين اشتباه را داشتيم و داريم، هميشه. هيچوقت نشده اين اشتباه را از مغزمون بيرون كنيم. الان اگر ما وارد بشيم بر يك ولي از اولياء خدا زندگيش خوب باشه. همه چيز داشته باشه، خيال ميكنيم اين به درد كاري نميخوره، از اولياء خداست. بايد قلبش را بشكافي، ببيني اگر محبت و دلبستگي به اين اموال داره، ولو مالي نداشته باشه، هر چي ميخواد باشه، اين ارزش نداره. ولي اگر محبت نداره، ما معتقديم دربارة ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام شما فكر نكنيد حضرت سيد الشهدا در كربلا هيچي نداشت. اسبي كه زير پاي حضرت سيد الشهدا بود، يك مركبه ديگه، مثل مركبهاي عالم، الان ماشينه آنوقت اسب بود. اسب زير پاي حضرت سيد الشهدا اينقدر پر ارزش بوده، پر قيمت بود، نه از نظر معنويها، خوب انسان ميگه ذو الجناح بوده، ملكي بوده، پرواز ميكرده، گريه ميكرده، آن را اگر ميفهميدند كه براي يزيد نميخواستند ببرند. نه از نظر اصالت، از نظر به اصطلاح دويدن، اسب خيلي عالي. شايد در همان زمان قيمتش از ماشينهاي اين زمان، بهترين ماشينهاي اين زمان بيشتر قيمت داشته. اينقدر بوده كه ميخواستند اين اسب را بگيرند هديه براي يزيد ببرند. حضرت سيد الشهدا سوار بر اين اسب بوده. حالا حضرت سيد الشهدا خيلي به اين اسب علاقه داشته؟ مثل ما كه به ماشينمون علاقه داريم؟ يا حضرت علي اكبر به اسبش علاقه داشته. از آن كوچكتر و كم سنتر، حضرت قاسم بن الحسن به دنياش علاقمند بوده؟ اينقدر به آخرت و آنطرف دنيا، گاهي خدا ميدونه انسان ميبينه كه بعضي از اين فرزندان ائمه، بعضي از اين امامزادهها از بعضي از انبياء بزرگ قيمتشون بيشتره. مقامشون بالاتره. من نميخوام با بعضيها مقايسه كنم. شايد براي شماها هم سنگين باشه و غير قابل هضم. وقتي كه از حضرت قاسم سؤال ميكنند كه مرگ در ذائقه ات چگونه است ميگه احلي من العسل. شيرينتر از عسله برام. اما عزرائيل وقتي ميآد، حضرت ابراهيم ميدونيد ديگه بعد از پيغمبر خاتم، صلي الله عليه و آله و سلم (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم) مقامي بالاتر از مقام حضرت ابراهيم بعد از اين چهارده معصوم كسي نيست. اينجوري ما معتقديم. اما همين حضرت ابراهيم وقتي عزرائيل ميآد ميگه كه، از عزرائيل سؤال ميكنه كه براي قبض روح من آمدي يا براي ملاقات من؟ ميگه براي قبض روحت. ميگه به خدا بگو كه هيچ شده كه دوستي دوستش را بكشه. اول حاضر نميشه. شما همين را مقايسه بكنيد. من نميخوام مقام انبياء را بيارم پائين. ميخوام مقام اين امامزادههاي محترم، حضرت علي اكبر، حضرت ابو الفضل عليه الصلاة و السلام، حضرت همين قاسم بن الحسن سيزده ساله. روز عاشورا كه براي حضرت اجازة ميدان نميده، در تمام عمر ميگه من هيچوقت محزونتر از آن ساعت نشدم كه به من اجازه نداد. احلي من العسل. از عسل شيرينتر، بزرگترين نعمت. فكر نكنيد روي احساساته. احساساتي در كار نيست. اين فقط روي شناخته، روي معرفته. ميدونه كه الان كه از، اولا محبت دنيا اصلا در دلش نيست. آمال و آرزوها در دلش نيست، تربيت شدة امام حسن مجتبي و سيد الشهداست. اساتيدي مثل اينها داشته و تربيت شده. اصلا هيچ محبت. از آنطرف پشت اين ديوار را، پشت اين پرده را داره ميبينه كه چه خبر هست. ماها هم به خدا قسم اگر شناخت و يقين و معرفتمون و كمالاتمون بالا بره همين را ميبينيم.
شخصي آمد خدمت امام صادق عرض كرد آقا چرا ما از مرگ اينقدر ميترسيم؟ حضرت فرمود كه اگر يقينت كامله، بخاطر اين است كه اين دنيات را آباد كردي آخرت را خراب. آدم از خانة آباد به خانة خراب خوب رفتنش سختشه. اما اگر به عكس باشه. هر ساعت انتظار ميكشي كه يك جوري بشه ما از اين خونه بريم به خانة خدمت شما عرض شود كه ويلاييمون، خانة همه چي نعمت، همه جور فراوان و ازواج مطهره، اين خانهاي كه همه چيز درش هست. نميشه اصلا وصفش كرد. اينجا بالاخره زندانه، آنجا نه زندان تنها، زندان با اعمال شاقه. و آنجا استراحتگاهه. الجنة مستراح المؤمنين. محل استراحت مؤمنينه. محل آسايش مؤمنينه.خوب
قاسم بن الحسن. ميخوايد هر يك از اصحاب را شما فرض كنيد حتي. حالا امامزادهها كه جاي خود دارند. چرا حضرت معصومه سلام الله عليها، ميدونيد كه ايشان خيلي سنشون كم بوده، هنوز ازدواج نكرده بودند. اينقدر مقام داره كه حضرت رضا صلواة الله عليه ميفرمايد كه من زارها وجبت عليه الجنه. كسي كه حضرت معصومه را زيارت كنه بهشت برش واجبه. خيلي حرفهها. خيلي بايد انسان مقام داشته باشه كه زيارت او، يك ديدن او، آنهم نه ديدن شخصش، ديدن قبرش. يك سلام عليكم گفتن، اين واجب بكنه بر آن شخص بهشت را. در زيارت حضرت معصومه كه زيارت مأثوري است. آخه زيارت امامزادهها زيارتهاي خصوصيشون غالبا مأثور نيست. مثلا زيارت حضرت عبد العظيم اين از روي زيارت حضرت معصومه اقتباس كردند و درستش كردند و الا از امام مستقيما نرسيده. ولو اينكه مقام حضرت عبد العظيم خيلي بالاست كه من زار عبد العظيم بري كمن زار الحسين بكربلا. كسي كه حضرت عبد العظيم را در شهر ري زيارت كنه مثل كسي است كه امام حسين را در كربلا زيارت كرده. در عين حال زيارتنامة خاصي نداره. اما حضرت معصومه سلام الله عليها يك خانم كم سن و سالي كه احساساتي هم نيست. چون حضرت رضا خواهر زياد داشتند. دربارة خواهرهاي ديگرشون اين حرفها را نزدند. خواهري دارند بنام زينب در اصفهان دفنه. خواهر زياد داشتند. اولاد حضرت موسي بن جعفر تا شصت نفر نوشتند كه شصت تا اولاد داشته. از اينها سي تاشون دختر بوده. چرا در خصوص حضرت معصومه حضرت رضا اين فرمايشات را ميفرمايد؟ چون اين خانم از آن خانمهايي است كه يك سر سوزن محبت دنيا در دلش نيست. آنقدر پر ارزشه كه معصومه بهش لقب دادند. پاك، پاكيزه، دلش پاك. جزء معصومين نيست. ميدونيد كه معصومين ما چهارده نفر بيشتر نيستند. ولي اسم ايشان را معصومه، لقب ايشان را معصومه گذاشتند. چرا؟ به جهت اينكه اين خانم خيلي تربيت شده. توي خط بوده. در صراط مستقيم. در زيارتنامهاش ميخونيم كه يا فاطمة اشفعي لي في الجنه اي فاطمه شفاعت مرا بكن براي بهشت. فان لك عند الله شأن من الشأن. براي تو در نزد خدا يك شأن و مقامي است. اينها براي چيه؟ براي اينه كه ماها ياد بگيريم. غير از معصومين هم كساني هستند كه يك چنين مقامي را دارند و ما كوشش بكنيم به آن مقام برسيم. سن هم مطرح نيست. پير باشه، خردسال سيزده ساله ديگه. ببينيد حضرت قاسم ابن الحسن سيزده سال عمرش بيشتر نبوده. دربارة حضرت معصومه بعضيها حتي كمتر از اينهم نوشتهاند. كمتر از سيزده سال. بهرحال به حدي بوده كه هنوز ازدواج نكرده بود. خوب ببينيد چقدر مقام. السلام عليك يا بنت ولي الله، السلام عليك يا اخت ولي الله، السلام عليك يا عمة ولي الله. سلام بر تو اي دختر ولي خدا. سلام بر تو اي خواهر ولي خدا. سلام بر تو اي عمة ولي خدا. اينها حالا چيزهاي انتسابيه. اما آني كه مربوط به خود حضرت معصومه است. ببينيد چه عظمتي، چه مقامي. فقيه و بزرگترين علماي شهر قم اين وقتي كه حضرت معصومه وارد شهر قم شدند، مهار ناقة حضرت معصومه را روي دوش گرفت. گفت كيه مثل من و به شأن من و به مقام من. حالا فرض كنيد مثلا يك مرجع تقليدي، مثل مثلا يكي از اين آيات عظام بياد خودش به استقبال و مهار شتر حضرت معصومه را در دوش بكشه و افتخار بكنه كه كيه مثل من كه يك چنين افتخاري داشته باشه كه ناقة دختر موسي بن جعفر را اينطور، خوب امامزادههاي محترمي در قم هستند. هيچكدام به مقام حضرت معصومه نيستند. چرا؟ به جهت اينكه حضرت معصومه اهل تزكية نفس، كمالات روحي بودند. اينقدر هم با عظمته كه مرحوم ميرزاي قمي را يك نفر در خواب ديد. اين را اخيرا من سندش را هم پيدا كردم. خيلي سندش محكمه. در خواب ديد، مرحوم ميرزاي قمي را در خواب ديد. ميرزاي قمي يكي از علماي بزرگي است كه در زمان سيد بحر العلوم بوده و البته سيد بحر العلوم خيلي مقامش بالاتر از مرحوم ميرزاي قميه. ولي ميرزاي قمي هم يكي از علماست، كتابي داره بنام قوانين، طلبهها درسش را ميخونند. مرد بسيار خوبي است در وسط شهر قم دفنه، در آن قسمت شيخان. دو نفر آنجا از علماي قديمي دفنند. يكي زكريا ابن آدمه كه از اصحاب حضرت رضا صلواة الله عليه و آله و حضرت رضا او را فرستادند به قم به عنوان فرماندار قم و يك نامه نوشت براي حضرت رضا صلواة الله عليه كه آقا من در اينجا ميبينم يك ظلمهايي ميشه كه ميترسم بلائي نازل بشه و من را هم بگيره. ببينيد شهر قم چقدر پاك بوده آنوقت. و آن ظلمها اينه كه من ديدم يك مرغي را سرازير پاهاش را گرفتند دارند ميبرند. زنده است دارند اينجور ميبرندش مثلا خانه و اين ظلمها ممكنه سبب بشه كه بلايي خدا نازل بكنه و ما را هم بگيره. حضرت رضا براش نوشتند كه نه شماها بايد باشيد كه اگر بلائي بناست بر ديگران نازل بشه، به خاطر شما خدا آن بلا را از آنها رفع بكنه. اين زكريا ابن آدمه كه در آنجا دفنه. يكي هم ميرزاي قميه. ميرزاي قمي در خواب يك نفر قمي خوابش را ميبينه. سؤال ميكنه كه حضرت معصومه آيا ما را در روز قيامت شفاعت ميكنه ما قميها را، با همة بديهامون شفاعتمون ميكنه؟ مرحوم ميرزاي قمي ميفرمايد كه شفاعت شماها با ماست. حضرت معصومه تمام كرة زمين را ميتونه شفاعت كنه. حالا ببينيد. يك دختر از خاندان عصمت و طهارت. اين امامزادهها را زيارت كنيد. اينها خيلي قيمت دارند. اينها تربيت شدههاي مكتب خاندان عصمت هستند. مذهب تشيع را همين امامزادههايي كه توي دهات و توي كوهها هست، اينها آوردند توي ايران و ما به بركت آنها، وقتي كه شاهچراغ احمد بن موسي، كه برادر باصطلاح ارشد حضرت رضاست، احمد بن موسي كه معروفه در ايران به شاهچراغ و در ايران دفنه، ايشان پسر خانمه و حضرت رضا پسر كنيزه. و در عين حال احترام عجيبي براي علي بن موسي الرضا قائل بود. ازش كه سؤال ميكردند ميفرمود كه الله اعلم حيث يجعل رسالته. خدا بهتر ميدونه رسالتش را و امامتش را كجا بگذاره. به پدر و مادر كه توجهي نداره. و وقتي هم حضرت رضا آمد در خراسان و با مأمون باصطلاح بيعت كرد و وليعهد مأمون شد، او با چهار هزار از سادات حركت كردند و آمدند كه ملحق بشوند به حضرت رضا و تكليف را يكسره كنند. خوب طبعا از دنيا به درك واصل ميشه علي بن موسي الرضا هم طبق برنامه، خوب، خليفة مسلمين ميشه. اين فكرشون بود آمدند. تا شيراز كه رسيدند از طرف مأمون سپاهي رفت و جلوي اينها را گرفت و اينها ديدند كه نميتونند مقاومت كنند. چهار هزار فرزندان پيغمبر، همه اشون يا بهرحال يا فرزند امام بودند، يا نوة امام بودند، از نسل خاندان عصمت بودند. حضرت احمد بن موسي يك سخنراني كرد براي اينها، دستور داد شماها پخش بشيد توي شهرهاي ايران، توي دهات. تا ميتونيد خودتون را جاهايي جا بديد كه نكشندتون و مشغول عبادت و بندگي بشيد. كونوا دعاة الناس بغير السنتكم. مردم را به طرف خدا دعوت كنيد بغير زبانهاتون. با عملتون. خوب باشيد تا براي مردم الگو بشيد. بغير السنتكم. و اينها پخش شدند در داخل ايران. شما ميبينيد البته عدة زياديشون رفتند به قم در كاشان، و آوه كه ظاهرا همين ساوه است و اطراف ساوه است و همين قسمتها و بيشتر رفتند به جهت اينكه امن بود و شهر قم حرم بود. يعني حريم خاندان عصمت را حفظ ميكردند. اينها بيشتر رفتند آنطرف. و الا بقيه رفتند. شما اگر بريد امامزاده داود، حالا كه جاده كشيدند كار مشكلي است. اين فرزند پيغمبر چطور رفته بالاي كوه. از امامزادههاي معتبر تهران. ببينيد چطور رفته. من اكثر تابستانها گاهي تهران ميرم، ميرم زيارت قبر ايشان و يك دفعه هم پياده رفتم. خوب اينها گوشه و كنار مشغول عبادت شدند. هر جايي كه كوچكتر بود بيشتر گرايش پيدا ميكردند به طرف اينها و باصطلاح نهال تشييع را در ايران كاشتند. تشيع نه تشيع صفوي است نه تشيع علوي است به آن معنايي كه آنها ميگويند. صفوي و علوي يعني چي. تشيع حقيقت و واقعيت اسلامه. منتهي يك عده آن واقعيت را تبليغ كردند و آن امامزادهها بودند. و لذا خدا رحمت كنه مرحوم حاج ملا آقا جان را كه ايشان هم خيلي سفارش ميكرد كه هر كجا امامزاده ديدي برو به زيارتش. چون خانه بالاخره خانة پيغمبره. آن امامزاده كه بدنش نميخواد براي شما به شما كمك بكنه. روحشه. و لازم نيست حالا بدن اينجا دفن شده باشه. بهرحال اينجا جائي است بعنوان خانة پيغمبر، چون در اذن دخولها بخونيد اني وقفت علي باب من ابواب بيوت نبيك. اذن دخول حضرت رضا هم همينطوره، من ايستادم، متوقف شدم بر دري از درهاي خانة پيغمبر تو. اينها درهاي خانههاي پيغمبره، هر كي ميخواد باشه، هر جا ميخواد باشه. بالاخره فرزندان بد پيغمبر هم فرزند پيغمبرند. فرزندان خوب پيغمبر هم فرزندان پيغمبرند. حضرت موسي بن جعفر به هارون الرشيد فرمود كه الان اگر پيغمبر زنده بشه، دختر تو را بخواد به ازدواج خودش در بياره. بهش ميدي؟ گفت به. افتخار ميكنم بر عرب و عجم كه دامادي مثل پيغمبر داشته باشم. حضرت فرمود اما دختر مرا نميخواد و منهم بهش نميدم، چون دختر من دختر خودشه. بعله. محرمه. پيغمبر الان بياد خونة سادات، به همه اشون محرمه. پدربزرگه ديگه تشريف ميآورد. انشاء الله خانة همه امون حضرت بقية الله روحي و ارواح العالمين له الفدا تشريف ميآورند.
من نميدونم چرا همهاش ذهنم رفته به طرف قاسم بن الحسنه. حالا مناسبت داره، نداره. مناسبت نميخواد. ياد همة اهل بيت عصمت خيلي شريف و عزيزه. شب عاشوراست، سيد الشهدا عليه السلام اصحابش را جمع كرده، اينها همه نشستهاند خوب شب آخر عمرشونه. ديگه علتش هم اينه كه عصر تاسوعا حمله از طرف سپاه ابن سعد شروع شد و حضرت يك شب را مهلت گرفت و فرمود كه اين را بدونيد كه هر كس در اينجا باشه كشته ميشه. خوب نشستند. دور فرزند، خوشا به حالشون. واقعا گاهي انسان فكر ميكنه كه درسته كه ما در زمان غيبت واقع شديم و خيلي از نظر معارف و مطالب علمي غني هستيم، اما از نظر محروميتهاي اينطوري، دور اماممون بنشينيم، با اماممون حرف بزنيم، اماممون به ما يك چيزي بفرمايد. خيلي از اين جهت محروميت داريم. حسين بن علي نشسته، همه هم نشستهاند. امتحان هم شروع شد و امتحان هم پايان يافت و يك عدهاي از خواص ماندند. چراغها را روشن كرده ميفرمايد كه فردا هر كي با من باشه كشته ميشه. اينها جزع فزع كردند؟ نه. چون همه درست شده بودند، همه انسان بودند. همه انسان تزكية نفس شده و كامل بودند. خوب بعضي مشكوك بود كه آيا آنها هم كشته ميشوند. جزء اصحاب حساب ميشوند؟ جزء سربازها حساب ميشوند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.