۲۲ رجب ۱۴۲۳

 

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله والصّلوة والسّلام علی رسول الله وعلی آله آل الله. لاسیّما علی بقیة الله روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌

إِنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3) (سوره کوثر)

      ماه مبارک رجب است، در این ماه دعاهایی دستور داده شده که باید انسان از این دعاها اعتقادش را، اعتقاداتش را، افکارش را، اعمالش را یاد بگیرد و در تمام مسائل روحی به آن اتکا کند.  یکی از آن دعاها همین دعایی است که بعد از هر نماز غالباً خوانده می شود و معنی کوثر را در اوّلین جمله ای که از این دعا قرائت می شود بیان کرده و آن جمله این است که خدای تعالی در این دعا، متّصف به این صفت می گردد؛ که «یا من ارجوه لکلّ خیر» ما در هفته های گذشته درباره ی کلمه ی کوثر، گفتیم که منظور از کوثر «خیرکثیر» است. خیر کثیر نسبت به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داده می شود ولی کلّ خیر، امیدواریم ما از ذات مقدّس پروردگار، که به ما برسد. خدای تعالی کلّ خیر است و کلّ خیرات نصیب بندگان خوب خدا می شود. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هر کس در راه آن بی بی قرار بگیرد کوثر است، خیر کثیر است. خیر کثیر، خیر کم را هم در کنار دارد، ولی کلّ خیر چیزی را استثناء نکرده است. لذا در این دعا می گوییم: ای کسی که به او امید همه ی خوبی هاست. همه ی خوبی ها در اختیار خداست. خیر کثیر متعلّق به فاطمه ی زهراست. وهر کس در راه آن بی بی قرار بگیرد از خیر نصیبی برده است. حالا یا آنکه همه ی خیرات یعنی همان خیر کثیر را، مَظهر و مُظهِر می شود و یا آنکه بعضی از خیرات را و خوبی ها را در وجود خود جای می دهد. یک سالک الی الله، کسی که به سوی خدا حرکت می کند، باید خودش را به سر چشمه ی حقیقت که فاطمه اطهر (سلام الله علیها) است، برساند. یعنی همه ی خوبیها را که برای یک بشر ممکن است که همان خیر کثیر است در وجود خود بوجود بیاورد. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کوثر است. در این ماه، ما خدای تعالی را به کلّ خیر نسبت می دهیم و از او این را امید داریم و در مقابل، بعد می گوییم « و امن سخطهُ عند کلّ شر» سخط پروردگار را هم در مقابل هر بدی، ایمنیم. یعنی اگر خودتان را به خدا منتسب کردید و وصل به خدا شدید و از خدای تعالی کمک گرفتید و توانستید به لقاء پروردگار برسید از هر شرّی در امان هستید. بعد در این دعا خدای تعالی را اینطور معرفی می کنیم «یا من یعطی الکثیر بالقلیل» ای خدایی که در مقابل عمل بسیار کم ما، به ما عطای زیادی عنایت می کنی. خدا آن کسی است که در مقابل عمل بسیار کم، جزای بسیار زیادی مرحمت می کند. بعد می گوییم «یا من یعطی من سأله» اگر کسی مرتبط با خدا باشد، لقاء پروردگار را موفق بشود، انس با ذات مقدّس پروردگار نصیبش گردد، این شخص، این فرد برای اینکه انسش را تکمیل کند و با خدا حرف بزند، دعا می کند، درخواست می کند، و چیزهایی را که نیازمند به اوست که به حضرت موسی خدای تعالی خطاب فرمود که: موسی حتی نمک آشت را از من بخواه. یک فردی که باخدا مأنوس است، با خدای تعالی مرتبط است، هر چه که لازم دارد از خدا می خواهد، حتی اگر می خواهد چیزی را از زمین بردارد قبل از آنکه دستش را دراز کند، خدای تعالی به یادش می آید. کلمه ی «لاحول ولا قوة الّا با الله العلی العظیم» را متذکّر می شود. این حرکت که دست من دارد، این خم شدنی که من دارم، این با حول و قوه ی پروردگار است و از خدا با زبان حال می خواهد که خدایا این قدرت را از من نگیر تا من آن چیزی را که به آن نیازمندم از زمین بردارم. کم کم طوری می شود که مانند علی ابن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) که فرمود: من چیزی را ندیدم، حالا برداشتن که سهل است، ندیدم جز آنکه خدا را قبل از آن دیدم، خدا را بعد از آن دیدم، خدا را با آن دیدم. این چنین شخصی، همه ی اعمالش دعاست و همه ی کارهایی که انجام می شود اجابت پروردگار است. لذا در این دعا می گوییم «یا من یعطی من سأله» آنهایی که خدا را می شناسند، چه با زبان حال چه با زبان قال، چه با حرکات و افکارشان و چه با زبانشان، همه ی کارها را از خدا می خواهند. دیگر اگر نیازی شما مثلاً درباره ی مسأله ای داشته باشید، نمی گویید من نمی توانم. نمی توانم شما، نتوانستن خداست. باید همه ی کارها را، حتی مانند آصف بن برخیا که تخت بلقیس را از شش ماه راه به یک چشم بر هم زدن در مقابل حضرت سلیمان حاضر کرد، همه ی اینها را چون متصل به قدرت پروردگار هستید باید بتوانید و یا بگویید که خدای تعالی مصلحت ندانسته. و زبان حالتان، ان شاءالله متوجه نکته ی حسّاسش می شوید، زبان حالتان و زبان گویایتان هر دو می گوید: خدایا این عمل را انجام بده. شما یک لیوان آب را بر می دارید بخورید، اگر قدرت خدا کمکتان نکند، نمی توانید و قدرت خدا اگر در میان باشد، چه تخت بلقیس را از شش ماه راه بیاورید، فرقی نمی کند با آن وقتی که یک سوزن را از زمین  بردارید. اگر انسان به همین جمله دعا توجّه کند «یا مَن یُعطی مَن سأله » سؤال از شما، عطا از خدا. سؤالی را که ما می کنیم و اکثراً حتی نیمه های شب، از ذات مقدّس پروردگار طلب می کنیم و می خواهیم، محدود است. یعنی هیچ وقت شما دعا نمی کنید که خدایا همین الان من را از اینجا بلند کن، بگذار تو حرم علی ابن موسی الرّضا (علیه الصّلاة و السّلام) سئوال این است که آیا این اظهار قدرت از شما می خواهد انجام بشود؟ که شما قوّتی ندارید. اگر از خدا می خواهد انجام بشود که خدا نامحدود است، قدرت و قوتش. پس اینجا مشکل چه هست؟ مشکل ضعف ایمان ماست. سؤال واقعی، ما از خدای تعالی نمی کنیم. «یا مَن یُعطی مَن سأله » نیستیم. سوال می کنیم از خودمان در واقع، اول قدرت خودمان را می سنجیم، می بینیم ما بیشتر از اینکه ده پله پائین برویم، قدرت نداریم. اگر قوّت و قدرت خدا را در اول کارمان ببینیم، همه چیز ممکن است و همه کارها انجام می شود و سؤال را آنطوری باید کرد که وقتی انسان سؤال می کند، توان مسئول، توان کسی را که از او سؤال می کنیم، باید منظور کنیم. شما اگر به یک فقیری مراجعه کنید، بخواهید از او صد میلیون پول بگیرید، همه به شما می خندند. چرا اول توان این شخص فقیر را منظور نکردی و بعد تقاضا کردی؟ باید انسان توان طرف را منظور کند. یک کسی که هر دو دستش فلج است، شما هیچ وقت به او نمی گوئید که فلان ظرف آب را به من بده. چرا؟ می گوئید در توانش نیست. چرا باید ما آنچنان خدا را نشناسیم که بدانیم هر چیزی در توان ذات مقدّس پروردگار هست، هر وقت ما از اینچنین فردی، از چنین قدرتمندی، سئوال کردیم، به ما عطا می کند که اگر بخواهیم به این مرحله برسیم باید کوشش کنیم، تزکیه نفس کنیم، خودمان را به کمال برسانیم، خودمان را به مخلصین برسانیم.

شما در همین آیاتی که در هفته قبل یا همین هفته، می خواندید، به این معنا رسیدید که حضرت داوود چون جزء مخلصین بود «سخّرنا له الجبال» کوه، که پرعظمت ترین چیزهائیست که در کره زمین است، مسخّر حضرت داوود شد و خدا هم مسخّر کرد، چرا؟ به خاطر اینکه معرفت حضرت داوود نسبت به ذات مقدّس پروردگار اینگونه بود که همه چیز را خدای تعالی می تواند انجام بدهد. شما در مقابل خدائی ایستاده اید که قدرتش بی نهایت است بنابراین از بی نهایت می توانید از او سئوال کنید، در مقابل خدائی که مثل شماست نایستاده اید که توان خودتان را با او قیاس می کنید و به اندازه ی  توان خودتان از او سئوال می کنید! توان شما، توان اطبائی که دور شما هستند و در دنیای شما هستند، امروز نمی توانند بعضی از امراض را معالجه کنند مثلاً سرطان. اما توان خدا مافوق اینهاست. لذا اگر کسی مبتلا به سرطان شد معرفت پروردگار را هم آنچنان که داوود داشت، آنچنان که علی بن ابیطالب داشت، آن معرفت را هم داشت می تواند آن مقداری که معتقد به توان خداست، به قدرت خداست، از او سؤال کند. لذا بعضی که مریض هستند وقتی که می آیند اظهار کسالت می کنند ما مثلاً دعائی می کنیم بسیار مختصر، آنها می گویند آقا مرض ما اینجوری نیست که شما دعا کردید! مرض سرطانی است که همه اطباء ما را جواب کردند. من به آنها جواب می دهم که برای خدا معالجه سرطان  و بالاتر از سرطان و معالجه سردرد مختصر فرقی نمی کند. « اذا اراد ا لله لشیء أن یقول له کن فیکون» وقتی که خدا به چیزی که اراده می کند که باشد، هست. حالا هر چه می خواهد باشد. اینطور خدا را سؤال کنید، اینطور از خدا تقاضا بکنید و بالاخره و جان کلام و فصل الخطاب این است که اول معرفتتان را بالا ببرید و خدا را قدرتمندترین بشناسد، قادر مافوق بدانید که همه ی چیزها در اختیار اوست و بعد اگر سؤال کردید « یُعطی مَن سأله » عطا می کند کسی را که از او سؤال کند هر سؤالی باشد. البته، جای تردید نیست که کسی که بنده ی خداست باید سوال کند، کسی که خدا را می شناسد باید سؤال کند، کسی که مشیّت و خواست او با مشیّت و خواست خدا یکی است سؤال کند. اما اگر ما روی هوای نفس، روی خواسته های نفسانی از خدا سؤال کردیم ولو معتقد به قدرت پروردگار باشیم، خدا به ما نمی دهد، عطا نمی کند. اگر الان به یکی از شما بگویند سه تا دعایتان مستجاب است چه می کنید؟ لابد می گوئید اولیش را امتحان می کنم، این کیفی که جلوی من است یک چند متری بیاید بالا بیاید پائین! یکی را هدر دادید، خوب چه فایده داشت؟ دوم چقدر ثروت نصیبم بشود. چه فایده دارد؟ تو مصلحت را نمی فهمی. اگر این مقدار زیاد مثلاً از ثروت نصیب تو شد، تو نمی دانی چقدر گرفتاری داری و چقدر از خدا غافل می شوی و چقدر آخرتت را ضایع می کنی. خدا نمی دهد. چرا؟ به جهت اینکه روی هوای نفس، تو سؤال کرده ای، و سؤال سوّمت هم شاید این باشد که خدایا روز قیامت من را بهترین روز و بهشت من را بهترین بهشت قرار بده. این را هم خدا نمی دهد. چرا؟ به خاطر اینکه تمام اینها با عمل و امتحانِ صحیح انجام می شود. مثل بچه ای است که در دبیرستان روز آخر امتحانش پشت در امتحان بایستد، بگوید نمره من را همین الان قبل از ورود به جلسه ی  امتحان بیست بدهید. به او نمی دهند. به او می گویند برو در جلسه امتحان بنشین کارهایت را انجام بده و ممکن است تخفیفی به تو داده بشود، ممکن است لطفی به تو بشود، لذا امیرالمومنین علی (علیه الصّلاة و السّلام  فرمود که: نگوئید خدایا ما را امتحان نکن، دنیا برای امتحان است، بگوئید خدایا ما را از مضلّات فتن حفظ کن، یعنی ما را امتحان آسان بکن، آسان بگیر، تخفیف عنایت کن، نمره مان را بیشتر بنویس. اینها ممکن است و خدای تعالی انجام می دهد. کلّی شرایط دارد سؤال از خدا. سؤال شما اگر از خدا باشد، همان خدائی که علی می شناسد، همان خدائی که امامتان حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه ) می شناسد. اگر آن خدا را سؤال کنید « یعطی من سأله» « یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه تحنّنا منه و رحمة » از باب رحمت، خدا حتی به آنهائی که از او نخواسته اند چیزی، از او سؤال نکرده اند، بلکه او را نمی شناسند، عنایت می کند. در دنیا مادیین و مشرکینی هستند که هم بدن سالم دارند، هم روزی می خورند، هم نفس می کشند و هم گاهی خوشبختند، اینها بدون اینکه خدا را بشناسند، رحمانیّت پروردگار شامل حال آنها می شود و آنها هم از عطای پروردگار که رحمانیّت پروردگار است برخوردارند. این چند جمله را در ارتباط با این دعا که در ماه مبارک رجب می خوانید، عرض کردم.

از همه مهمتر که اصل همه ی چیزهاست، شما اگر در دنیا هر چه خواستید، خدا فوراً به شما عنایت کرد، مانند حضرت سلیمان. گفت: خدایا یک سلطنتی به من عطا کن که برای هیچکس قبل از من سزاوار نبوده و بعد از من هم سزاوار نباشد. خدا به او عنایت کرد. عظمت به او داد، پرندگان می آمدند روی سرش پر می زدند، هم او را خنک می کردند و هم سایه روی سرش می انداختند. باد را دستور داده بود ذات مقدّس پروردگار، که عرش او را در هر روز یک ماه راه  می بردند. همه جای عالم تحت تسخیرش بود. حتی یک روز وقتی که هدهد را ندید، نگاه کرد بالای سر، دید یک روزنه ای که جای هدهد بوده، آنجا باز است، آفتاب می تابد « ما لی لا أری الهدهد » چطوره؟ من چطورم شده که هدهد را نمی بینم؟ گفتند که او رفته، غیبت کرده، مرخصی نگرفته و بدون مرخصی رفته. حضرت سلیمان فرمود: که اگر بیاید، یا عذاب دردناکی او را انجام خواهم داد یا می کشمش. هدهد آمد یک خبر مهمی « باالنبأ العظیم » یک خبر مهمی آورده، در سراسر کره زمین هیچ کس حکومت نمی کند ولی در سبا یک خانمی است به نام بلقیس. ایشان شاه است و اطرافش را یک عده ای گرفته اند، اینها خورشید را می پرستند. حضرت سلیمان نامه ای نوشت « انّه من سلیمان و انّه بسم الله الرحمن الرحیم أن لا تعلوا علیّ وأتونی مسلمین » تسلیم بشو و همه ی شما بیائید به طرف من و مسلمان بشوید و بر من قصد تجاوز نداشته باشید. نامه را برد، بلقیس یک زن بسیار عاقلی است از تمام مردهائی که دور و برش بودند، عاقلتر. اینجاست که بعضی از اوقات، من تأسف می خورم به حال خانمها که اگر جائی که باید قدم بگذارند، قدم بگذارند، تجاوز از حق خودشان نکنند، اینجا خدای تعالی به آنها کمک می کند حتی مثل حضرت سلیمانی را به عنوان راهنما به طرفشان می فرستد. بسیار خانم با فهم و با شعور. از اطرافیانش از وزراء سؤال کرد که من چه کنم در مقابل این نامه؟ آنها گفتند ما همه زور بازو داریم، جرأت داریم در مقابلش می ایستیم. بلقیس گفت: نه. این کسی که هدهد در اختیارش است، این کسی که باد در اختیارش است، این کسی که خودش، خودش را چیزی نمی داند ولی می گوید: « انّه من سلیمان و انّه بسم الله الرحمن الرحیم » با خدای رحمان و رحیم در ارتباط است، با قدرت بی نهایت الهی در ارتباط است، ما نمی توانیم با او درگیر بشویم، بهتر این است که یک هدیه ای برایش بفرستیم. هدیه ای فرستاد، حضرت سلیمان قبول نکرد و او را دعوت کرد که بیاید به طرف حضرت سلیمان. ولی در همان حالی که او حرکت کرده بود می آمد و شش ماه راه می خواست بپیماید، تا به محضر سلیمان برسد، حضرت سلیمان روی تخت نشسته، اطرافیانش هم  از جنّ و انس بودند، اجنّه را و شیاطین از اجنّه را یک عده از آنها را در غل و زنجیر کرده بود، که مردم را آزار ندهند و یک عده را هم به عنوان بنّا و غوّاص بکار گرفته بود و اطرافیانش را دید. یکی از اجنّه گفت، مؤمن بود با کمال بود، گفت که من قبل از اینکه تو از جایت حرکت کنی، تختش را می آورم. معمول حضرت سلیمان این بود که صبح می آمد می نشست برای قضاوت و حکومت، و ظهر بر می خواست، یعنی تا ظهر من این تخت را می آورم. « و قال الّذی عنده علم من الکتاب » که همه حرف من همین است که اقلاً حرفی از کتاب را یاد بگیرید، علمی از قرآن را بیاموزید، وای بر آن زنی که قبل از اینکه علم کتاب و علم تزکیه نفس را، علم رسیدن به خدا را بیاموزد، علم مادی دنیائی را اهمیت بیشتری بدهد، این زن اگر بفهمد بزرگترین توهین را به پروردگار کرده، بزرگترین اهانت را به خدای تعالی کرده، که علم فیزیک و شیمی و امثال اینها، مهمتر از علم معرفت پروردگار برای او یا برای فرزندش باشد. « و قال الّذی عنده علم مِن الکتاب » آن کسی که در نزد او علمی از کتاب بود، همه ی علم نبود. از امام صادق سؤال کردند علی ابن ابیطالب که همه علم کتاب را به تصدیق قرآن داشته با آن کسی که بعضی از علم کتاب را داشته، آخه بعض ممکن است یک سوم باشد، ممکن است یک چهارم باشد، چقدر بوده؟ از امام سوال کردند فرمود: آصف ابن برخیا در مقابل علی ابن ابیطالب به اندازه ای که مگسی بالش را به دریا بزند، چقدر رطوبت می گیرد؟ آصف ابن برخیا این مقدار از علم کتاب و اقیانوس علم علی ابن ابیطالب را داشت. اقلاً به این اندازه. ما باید علم قرآن را بلد باشیم، ما باید علم حقیقت را بلد باشیم، باید علم خداشناسی را بدانیم. لذا چشم حضرت سلیمان رفت روی هم و باز شد، دید تخت بلقیس در مقابلش هست. بعد از مدتی که بلقیس آمد، حضرت سلیمان از او پرسید این تخت را می شناسی؟ گفت: « کأنّ » تخت من است، «کأنّه هو » این همان تخت من است. آنجا تعظیم کرد. فهم و درک این خانم را باید از همین جا فهمید، تعظیم کرد. ما صدها آیات الهی را در مقابل خودمان می بینیم، در مقابل پروردگار تعظیم نمی کنیم. کوشش کنید که خدا را بشناسید. به جائی باید برسید که فرمود: «لا فرق بینک و بینهم الّا انّهم عبادک و خلقک » انسان بداند مخلوق خداست و بداند که بنده خداست. بنده خدا بشوید، بندگانی خدای تعالی در کره زمین دارد شاید اکثر اوتاد و ابدال همین طور باشند، بندگانی دارد که اگر بخواهند آسمان را به زمین بیاورند، زمین را به آسمان ببرند، می توانند. ولی به خاطر اینکه بنده ی خدا هستند، اگر این کار درست است خدا خودش این کار را بکند. « لا یسبقونه باالقول » بر خدا حتی در کلام سبقت نمی گیرند « و هم بامره یعملون » اینطور انسان که شد، آنچنان با خدا ارتباط داشت و بنده ی خدا بود که مانند علی ابن ابیطالب ( علیه الصّلاة والسّلام )، ما معتقدیم علی ابن ابیطالب به یک چشم به هم زدن، آسمانها و زمین را می تواند خلق کند، می تواند ایجاد کند، با اذن پروردگار. حضرت عیسی که یکی از شاگردان مکتب علی ابن ابیطالب است با دو جمله دعا، مرده را زنده می کرد. در قرآن خدا از قول حضرت عیسی می فرماید: « و ابرء الاکمه و الابرص باذن الله » به اذن پروردگار من کور را شفا می دهم، پیسی را از بین می برم، فلج را معالجه می کنم، به اذن پروردگار. حضرت عیسی شاگرد ابجد خوان امیرالمومنین یا امام زمان شماست. امام زمان یا علی ابن ابیطالب که امتحانش را داده، اینطور قدرت دارد. قدرتی دارد که در خیبر را کنده، که وزن کرده اند هزار کیلو، یعنی یک تن وزن در خیبر است، این را روی دست بلند کرده، لشکر از آن طرف خندق به این طرف، مانند پلی عبور می کنند. شخصی خدمت پیغمبر اکرم  بود عرض کرد یا رسول الله، پسر عمّت چه می کند؟ حضرت فرمود: به پاهایش نگاه کن. می گوید به پاهایش نگاه کردم، دیدم پایش هم روی زمین نیست، معلّق است. معلوم است این شخص که سؤال کرده، یک قدری ممکن بوده دچار ناراحتی روحی بشود، حضرت فرمود: پاهایش روی پر جبرئیل است. این علی ابن ابیطالب چه صبری دارد! چقدر قدرت بندگیش کامل است! ما اگر ببینیم یک نفر به فاطمه ی زهرا جسارت بکند، شاید نمی توانیم طاقت بیاوریم، از پا در می آئیم، اما علی ابن ابیطالب می بیند به صورت فاطمه ی زهرا سیلی زدند، پهلویش را شکستند، به او توهین کردند، چون پیغمبر اکرم از زبان خدای تعالی فرموده: یا علی صبر کن، صبر می کند. این معنای بندگی است. معنای بندگی را حتی ماها در بین خودمان هم می توانیم پیاده کنیم، می بینید یک سرباز، به او هفت تیر دادند، یکی می آید سیلی به صورتش می زند و این از هفت تیرش استفاده نمی کند. چرا؟ به خاطر اینکه به او اجازه ندادند. ماها اگر مستجاب الدعوة شدیم، یکی دو تا دعایمان، تصادفاً یا احتمالاً مستجاب شد، دیگه دست به سینه می زنیم و نفرین می کنیم و دائما مردم را نفرین می کنیم. پیغمبر اکرم که فرمود: « ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت » آنچنان که من اذیّت شدم هیچ پیغمبری یعنی یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر که بودند، هیچکدام مثل من اذیّت نشدند، هیچ وقت امتش را نفرین نکرد، « رحمة للعالمین » بود. معنای انسانیت و اقتدای به پیغمبر اکرم این است. زیاد اتفاق می افتد به من تلفن می زنند، که آقا ما عصبانی شدیم، نفهمیدیم، مثلا جسارتی به خدای تعالی کردیم، خدا چشم باز کردی ما را دیدی؟! همه ی بلاها باید به طرف ما بیاید؟! یک همچین حرفهائی! آنوقت توقع هم داریم که خدای تعالی هر وقت ما دعا می کنیم، فوری بگوید: چشم بنده ی من الان اجابت می کنم و تأخیر هم نیاندازد! معنای بندگی این است که هر چه خدا فرموده ما اطاعت کنیم، و قبل از اینکه می خواهیم از خدا سؤال کنیم  به این مقام باید برسید، اگر می خواهید دعایتان مستجاب بشود، قبل از اینکه می خواهیم سؤال کنیم توان الهی را منظور کنیم. اگر خدا توانی نداره که سؤال نباید کرد. از شخص فلجی که دست ندارد می شود تقاضا کرد که فلان چیز را به من بده؟ ماها خدا را اینطور تشخیص دادیم نستجیر باالله. و بعد باید حتماً بنده ی خدا باشیم. اول معرفت، بعد بندگی، که اگر تمام قدرتش را خدا، قدرت محدودی برای بشر خدای تعالی عنایت کرد، بیجا استفاده نشود. شخصی آمده بود همین چندی قبل، که ما روح شیخ بهائی را حاضر کردیم و از خانه مان پرسیدیم و اینکه در خانه ی ما چه می گذرد؟ در کجا چه می گذرد؟ از این حرفها. گفتم آن روح شیخ بهائی نبوده، روح یک شیطانی بوده که تو احضارش کردی و این مطالب را گفته. مقام شیخ بهائی به این کوچکی نیست که تو او را بیاوری حاضرش کنی و با او بازی بکنی و به خانه ات او را بفرستی، ببینی در خانه ی تو چه خبره؟ تازه کار ضروری هم نداشته باشی. ما همه چیز را می خواهیم به بازی بگیریم. آن روحیّه ی طفولیّتی که در ما بوده و هر چیزی را به عنوان اسباب بازی انتخاب می کردیم، حالا هم می خواهیم بزرگ شدیم چیزهای بزرگتر را به عنوان اسباب بازی انتخاب بکنیم، از خدا و پیغمبر و ائمه و نماز و عبادت، همه ی اینها را می خواهیم خدای نکرده، اسباب بازی قرار دهیم، سرگرمی با اینها داشته باشیم. خدا این کار را بکند ببینم چه می شود؟ آن کار را بکند ببینم چه می شود؟ و بنده ی خدا بالاخره نیستی. ان شاءالله امیدوارم همه ی ما بنده ی خدا باشیم. خدا گاهی بندگانش را در همین ارتباط امتحان می کند. قدرت به آنها می دهد، مال و ثروت به آنها می دهد، زندگی خوب به آنها می دهد، ببیند، نه او ببیند، بلکه ما ببینیم. چون امتحان دو جهت دارد، یکی اینکه معلّم یک وقت نمی داند این بچه آیا خوب درس خوانده یا نخوانده؟ امتحانش می کند ببیند خوب درس خوانده یا نه. یک وقت هم به خود بچه ی مغرور می خواهند بفهمانند که تو چیزی بلد نیستی. یا اگر هم بلدی آنوقت، مثلا فرض کن به خودت ببال. امتحانش می کنند برای این جهت. خدا که می داند ما که هستیم، ما چه هستیم، چکاره هستیم. پس امتحان پروردگار برای این نیست که خودش چیزی بفهمد. برای این است که به ما بفهماند. قدرت می دهد، قوّت می دهد، مکاشفات حتی می دهد، خوابهای خوب می دهد، ببیند این چکار می کند. ظرفیّتش را دارد که اینها را حفظ کند؟ ظرفیّتش را دارد که اینها را به کسی نگوید؟ ظرفیّتش را دارد که اینها را برای خودش دکّان قرار ندهد؟ گاهی نیست. یک خواب خوب می بیند یا یک مکاشفه ای دارد، ده تا هم دروغ از خودش روی آن می گذارد به دوستش می گوید تا او را مُرید خودش بکند و به این وسیله بازی در بیاورد. این شخص را خدای تعالی در قرآن فرموده: قطع وتینش می کنم. یعنی رگ حیاتش را می زنم. خانمها خیلی مواظب باشید اگر یک خواب خوبی دیدید، اگر یک مکاشفه ی خوبی داشتید، اگر الهاماتی به شما شد، مبادا در مرحله ی اول به کسی بگوئید، در مرحله ی دوم لازم است به کسی بگوئید چیزی اضافه نکنید پیاز داغش را به اصطلاح خودتان زیاد نکنید، همان که بوده بگوئید و از خدا بخواهید که شیطان را خدای تعالی در این ارتباط با شما قرین قرار ندهد. خیلی جدّی و دقیق باشید. مخصوصاً خانمهائی که زیاد در راه تزکیه نفس قدم برداشتند. یک وقتی سَکّاکی نشسته بود داشت مطالعه می کرد دید که یک سوسک از این دیوار می گیره میره بالا تا میرسه نزدیک سقف، از آنجا پایش گیر نمی کند می افتد، باز دو مرتبه، باز سه مرتبه، شماها اینطوری نباشید، کوشش کنید که ان شاءالله قدمهائی که بر می دارید چون وقتمان کم است، وقت زندگی دنیایمان کم است، فرصت نداریم که چند دفعه خودمان را برسانیم به کمال باز سقوط کنیم ممکن است با یک دروغ خدای نکرده با یک مکاشفه ی با پیاز داغ و چرب تر از آنچه که بوده، خدای نکرده از اعلی علیّین سقوط کنیم و به پائین بیفتیم. خیلی حواستان جمع باشد خیلی باید مواظب باشید؛ اگر مکاشفه ی خوبی دارید، اگر مشاهده ی خوبی دارید، اگر خواب خوبی می بینید اینها غیر از مقصد شماست. من یک استادی داشتم غیر از مرحوم حاج ملا آقاجان، بعد از ایشان بود می رفتم پیش او بعضی از مکاشفات و خوابهای خوب خودم را می گفتم فکر می کردم حالا ایشان می گوید: به به تو عجب آدم خوبی شدی! می دیدم که می فرمود که اینها چیزی نیست از اینها همه کس می بینند، همه کس اینجور چیزها را مشاهده می کند. آنچنان من سرد می شدم که چه عرض کنم، بعدها به من توضیح داد، گفت: اگر انسان در هواپیما بنشیند خیلی خوشحال بشود که به او یک شکلات داده اند و اصلاً  مقصدش را فراموش کند یا بنشیند و به او شکلاتی در هواپیما ندهند و ناراحت بشود و بخواهد از این راه برگردد این چقدر ارزش وجودی دارد؟ این چقدر آدم پستی است! ما داریم در رفقائی که اهل تزکیه ی نفس هستند، برای اینکه یک مختصر محبت به آنها نشده، احترام نشده، یا یک مکاشفه نداشته اند، یا یک خواب خوب ندیده اند، از راه بر می گردند. اینها اشتباهشان این است که در این قسمت ساختمانهای اکباتان، آنجا یک هواپیمائی هست، رستوران است، آنجا می خواسته بروند، نه اینکه بنشینند در هواپیمای مشهد و به قصد مشهد بخواهند بروند. آنجا می رفتید هم به شما شکلات می دادند، هم بستنی می دادند همه چیز. و این صوفی هایی که همه ی هدفشان همین مکاشفات و خوابهای خوب و حالات خوب است، اینها اینطوری هستند، مثل اینکه در آن هواپیما نشسته اند. و شمائی که ان شاءالله می خواهید به خدا برسید، به امام زمان برسید بهتان توهین بکنند می روید، بهتان خدای تعالی اظهار محبت حتی نکند، می گوئید من ان شاءالله به تو که رسیدم آنوقت محبتت را می فهمم. در هر حال می روید چه در حال قبض باشید، چه در حال بسط باشید، چه برایتان شَعَفی داشته باشد این حرکت، چه ناراحتی داشته باشد، حرکت می کنید و با استقامت کامل، آنچنان که حضرت زهرا ( سلام الله علیها )  حرکت می کرد، خواهید رفت؛ آنجا اسم شما را می گذارند کوثر. دارای خیر کثیر.

 شما نگوئید من در دنیا چکار می کنم، افرادی هستند آنقدر کوته نظرند که فکر می کنند اگر رفتند یک پُستی در اداره ای اشغال کردند و جای مردهای متعدد  بیکار را گرفتند اینها خدمت به بشر کرده اند. خدمت شما اینجا نیست. همین دیروز از سر قبر مرحوم حاج ملا آقاجان ( رحمة الله علیه ) جمعی که الان هم شاید در مجلس باشند برگشته اند. روح او بعد از چهل و هشت سال دارد کار می کند، مردم را هدایت می کند. این هدایت و این کار پیش خاندان عصمت و طهارت ارزش دارد. نه بعد از چهل و هشت سال، بلکه بعد از صدها سال باز این وجود مؤثر است و کسی بوده که در دنیا وقتی زندگی می کرد، همسایه اش نمی شناخت، که من وقتی مثل عبد ذلیل در مقابلش، پشت سرش در کوچه ها حرکت می کردم، یک کسی می گفت ما این را دیوانه می دانستیم، ولی از آن دیوانه تر توئی که عقب سر این راه افتادی، و حالا شهر زنجان تکان می خورد برای سالگرد چهل و هشت سال از در گذشت ایشان.

 بیائید یک خورده ای حواسمان را جمع کنیم، تکان بخوریم. انسان بشویم. چه بگویم من در مقابل بعضی از ضعف ها، بعضی از ندید پدیدها، نمی دانم چه بگویم. خدا می داند آنقدر غصه می خورم که سر اینکه این خانم به من پشتش را کرده ناراحت است دو شبانه روز وقتش را می گذراند چرا در فلان مجلس، فلان خانم مگر چه کردم من؟ پشتش را به من کرده، رویش را از من گردانده. بالاتر از این فکر کنید، خدا از شما رو نگرداند، امام زمانتان از شما رو نگرداند. من ایشان را در خواب دیدم از ایشان پرسیدم شما در کجای بهشت هستی؟ گفت من دربان سیدالشهداء هستم. ده ها برابر همین امسال از آنچه که من در کتاب پرواز روح نوشتم از مردم زنجان قصه و حکایت که آمده بودند برای سالگرد ایشان نقل می کردند. یک روز در دنیا ایشان را فحش می داد ند و جسارت می کردند به ایشان، و امروز در چه وضعی است؟ یک وقتی من در مشهد بودم دو تا خواهر آمدند پیش من، که حاج ملا آقاجان ما را پیش شما فرستاده، که الان الحمد لله به مرحله ی کمالاتی به حدّ خودشان رسیده اند و از این قبیل زیاد. دارد کار میکند این کار مطابق شأن انسانیّت است یا اینکه بروی در اداره، رئیس اداره بیاید سرزنشت کند، آن هم یکی بیاید به چشم خیانت به تو نگاه کند، جای چند تا مرد بیکاری که اینها زن و بچه باید نان بدهند که چند میلیون الآن مرد بیکار داریم، این واقعاً درست است؟ خدا ان شاءالله به همه ی ما عقل بدهد. خدا همه ی ما را از خواب غفلت بیدار کند.

چند روز دیگر وفات حضرت موسی بن جعفر ( علیه الصّلاة و السّلام ) است. بیست و پنج ماه رجب شهادت حضرت موسی بن جعفر است. یا جدّاه یا اباالحسن یا موسی بن جعفر یا باب الحوائج. «السّلام علی المعذّب فی قعر السجون وظلم المطامیر ذی السّاق مرضوض بحلق القیود و الجنازه»  حتی جنازه حضرت موسی بن جعفر را دشمنان ترک نکردند، جسارت می کردند، فحش می داد ند. اگر بغداد رفته باشید، قبر ابوحنیفه امام اعظم اهل سنّت آن طرف جِسر است، قبر حضرت موسی بن جعفر این طرف جِسر بغداد است. آن قبر دائما بسته، کسی مراجعه نمی کند، اما قبر موسی بن جعفر شب و روز ارباب حوائج بهش مراجعه می کنند آنقدر که آن حضرت را باب الحوائج گفته اند. مرحوم حاج ملا آقاجان خدا رحمتش کند چون این ایامی بود که ما در نجف بودیم این ایام، و مصیبت زده ی فوت استادمان بودیم. در حرم حضرت موسی بن جعفر می فرمود: من وارد حرم شدم، دیدم حضرت موسی بن جعفر و امام جواد نشسته اند، می فرمود من یک دفعه دیدم این دو نفر بلند شدند ایستادند، حضرت جواد سرش را بالا گرفته خیلی مودّب ایستاده و حضرت موسی بن جعفر ایستادند، اما سرشان را پائین انداختند. یک دفعه دیدم نوری مثل خورشید وارد حرم شد. علی بن موسی الرضا آمدند بین این دو امام نشستند. رو کردند به امام جواد که ما چند نفر در کاظمین شیعه داریم، چرا اینها را رسیدگی نمی کنید، حوائجشان را نمی دهید؟ حضرت موسی بن جعفر رو به امام جواد فرمودند: اسم هایشان را یادداشت کن تا حوائجشان داده شود. بعد از هزار سال ببینید ائمه ی ما این هستند. حضرت رضا فرمود: حضرت جواد اسمها را یادداشت کرد. یکی دو تا از اینها را می گفت من می شناختم. یکی از اینها طبع شعر می خواست از حضرت موسی بن جعفر. می گفت بعد از آنکه از حرم آمدم بیرون، با آن رفیقم برخورد کردم  گفت از دیشب من طبع شعری پیدا کرده ام که نمی توانم حرفهای عادیم را حتی با شعر نگویم. ببینید این معنای بندگی است. این معنای این است که انسان اگر با خدا بود حالا باشد به جنازه اش هم فحش بدهند. «والجنازة المنادی بذّل الاستخفاف » یعنی بدترین تخفیف، بدترین حرفها را به او می زدند، حالا اهل منبر اصلاً جرأت نمی کنند نقل کنند که آنها چه می گفتند، فقط این جمله اش را می گفتند و نقل کرده اند که « هذا امام الرافضیین » امام آن کسانی هستند که رافضی هستند، حرف بیخود می زنند، می گویند علی بن ابیطالب خلیفه ی بلا فصل است.

خدایا به آبروی موسی بن جعفر به آبروی این بزرگوارانی که در این ماه تولدشان و وفاتشان بوده، همه ی ما را در صراط مستقیم قرار بده.

نسئلک و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا موسی بن جعفر و حجّة بن الحسن یا الله یاالله یاالله…

پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده. قلب مقدّسش را از ما راضی بفرما. خدایا گرفتاریهای مسلمین بر طرف بفرما. خدایا ما را با آن حقایقی که تو برای بشر منظور کرده ای برسان. خدایا ما را از جمیع بلیّات دنیائی و اخروی حفظ بفرما. خدایا تمام خیرات را نصیبمان بفرما. خدایا ما را زیر سایه ی فاطمه ی زهرا از خیر کثیر بهره مند بفرما. پروردگارا به آبروی امام زمان مرحوم حاج ملا آقاجان را اجرش عالیست، مقامش عالیست متعالی بفرما. همه ی دوستانش را غریق رحمت بفرما. ما را در راهی که خاندان عصمت پیموده اند قرارمان بده. مریضهای اسلام شفا مرحمت بفرما. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان شهدائمان غریق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم به خیر بفرما. وعجّل فی فرجهم.                        

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید