۲۱ شوال ۱۴۱۰ قمری – ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۹ شمسی – قصه حضرت سلیمان
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله و الصلاةو السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لا سيما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمةعلي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
« لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب».
در قصههاي اينها عبرت است براي صاحبان لب و مغز. عبرت يعني پند گرفتن. از تجربة ديگران استفاده كردن. چون انسان اگر بخواهد فقط از تجربههاي خودش استفاده كند، دو مرتبه بايد در دنيا زندگي كند. يك دفعه براي تجربه آموختن، يك مرتبه هم براي تجربه را عمل كردن. ولي اگر از تاريخ، از حالات گذشتگان، از سير و سفر كه يكي از مستحبات بسيار سفارش شدة اسلام است. انسان پند بگيره، عبرت بگيره، و از اين پندها بر عقل خودش بيفزايه و زندگيش را مطابق آنچه كه نفع بيشتري براي او خواهد داشت تنظيم كند، اين انسان عاقله. صاحب لبه، صاحب مغزه. لب به معناي مغز. اولوالالباب، در قرآن زياد اشاره شده. يعني صاحبان لب، لب يعني مغز. آنهايي كه درون دارند، آنهايي كه فكر دارند. آنهايي كه داراي مغزند باصطلاح. خيلي تعبير خوبي است همين معناي تحت اللفظيش كه بكنيم، اولوالالباب يعني صاحبان مغز. بعضيها بي مغزند، بي فكرند، از تجربيات ديگران استفاده نميكنند. بزرگترها سابقا به ما ميگفتند هر جا كه بيابند از تجربياتش سؤال كنيد، چه تجربهاي در زندگي داريد. و اين تجربههاي او را يادداشت كنيد. در دفترتان بنويسيد. تمام اين علم پزشكي كه الان به اينصورت درآمده، اينهمه طبيب، اينهمه دكتر، اينهمه پرفسور بوجود آمده، اينها تمامش بخاطر استفادة از تجربة ديگرانه. تجربه كردند، ضررش را آنها بردند و استفادهاش را ما ميبريم.
قصههاي انبياء كه خدا در قرآن بيان كرده، اين قصهها براي عبرت ماست. براي پند و اندرز ماست. براي اينكه ما پند بگيريم و اين كارهايي كه اصحاب و امت انبياء نسبت به انبياء كردند و ضرر كردند، ما آنها را انجام ندهيم. چرا امام ما بايد غايب باشد يا ما از آن حضرت غايب باشيم؟ به علت اين است كه ما هيچوقت فكر نكرديم كه اصحاب انبياء چه رفتاري با انبياء كردند و آنها به چه علت در محروميت فرو رفتند و ما چرا بايد به همان حالت باشيم.
حضرت سليمان كه آياتي كه تلاوت شد بيشتر مربوط به ايشان بود، يك سلطنت عجيبي دارد. كه حتي براي گذشتگان از او نبوده. و شايد براي آيندگان هم نباشد. حضرت سليمان مسخر او بود تمام چيزها. حيوانات تحت تسخيرش بودند. زبان حيوانات را ميفهميد. باد در اختيارش بود. تخت او را، بارگاه او كه متحرك بود، هر صبح و شب به اندازة يك ماه راه ميبرد. حتي صداي مورچگان را ميشنيد و سخن آنها را درك ميكرد. در اين آيات خونديم. حتي اذا اتي ان له. آمد در يك بيابان مورچه. وادي مورچگان. با لشگرش و حشمش و جمعيتش دارد حضرت سليمان ميآيد. بيابان سياه شده از مورچه. در قسمتهاي گرمسير اينطوره كه گاهي يك بيابان سياه شده از مورچهها. و حضرت سليمان هم دارد ميآيد. يك وقت حضرت سليمان شنيد كه بزرگتر مورچگان به مورچگان گفت به خانههايتان وارد بشويد. لا يحتملكم سليمان و جنوده. سليمان و جنودش شما را پايمال نكنند. انهم لا يشعرون. اينها نميفهمند. يعني مورچه زير پاي انسان ميآيد، گفت كه ميازار موري كه دانهكش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است. حالا البته مورچه با مگس، با ساير حشرات، با ساير جاندارها فرقي نميكند. انسان بي جهت نبايد حشرات را، حيوانات را اذيت كند. پايمال نبايد بكند. اينها نميفهمند. اينها متوجه اينكه ما هم مثل آنها درك داريم نيستند. حضرت سليمان يك مورچهاي را از كنار گردن خودش گرفت و پرتش كرد روي زمين. مورچه به او گفت اگر تو را يكي اينهمه راه پرت ميكرد روي زمين، چه ميديدي؟
انسان گاهي خودش را بايد جاي ديگري، لااقل جاي انسانهاي ديگري، بگذاره. اعدل الناس ما رضي للناس ما يرضي لنفسه. ميدانيد عادلترين مردم كيه؟ عادلترين مردم آن كسي است كه هر چه براي خودش دوست دارد، براي ديگري هم دوست داشته باشد. يك ضابطة كلي من براي شما عرض ميكنم. اين را هميشود مد نظرتان بگيريد. اگر خواستيد به كسي ظلم كنيد، شما شديد ظالم او مظلوم، بعكسش كنيد. بگوييد اگر من جاي او بودم حاضر بودم تحمل يك چنين فشاري را بكنم؟ خودتان را جاي ديگري بگذاريد. شما سيريد. يك نفر گرسنه است. بگوييد اگر من جاي او بودم حاضر بودم تحمل گرسنگي را بكنم؟ اعدل الناس ما رضي للناس ما يرضي لنفسه. هر چه براي خودتان ميخواهيد، براي ديگري هم بخواهيد. اگر يك فشاري، حالا شماها الحمدلله آنطور مردمي نيستيد. ولي بعضي از افراد هستند كه خيال ميكنند مثلا اين اذيت را كه به ديگري وارد كردند، او كه دردش نميآيد، آن ديگري دردش ميآيد. اينهم كه احساس نميكند درد او را.
حضرت يوسف، يكي از قصههاي مهم قرآن مجيد قصة يوسف عليه الصلاة و السلامه كه احسن القصص خداي تعالي در قرآن اسمش را گذاشته. يعني نيكوترين قصهها. در اين قصه پندهايي هست، اندرزهايي هست. در يك روايت امام عليه الصلاة و السلام ميفرمايد اگر يوسف از روي دامن پدرش ميخواست برود روي تخت سلطنت عزيز مصر بنشينه، يقينا نميتونست بعضي از مسائل را درك بكند. يعني نميدانست زندان يعني چه و توي زندان فراموش شدن يعني چه؟ نميفهميد چطور انسان ممكن است و چه فشاري بر او وارد ميشود وقتي كه محبوبترين افراد، نزديكان انسان به انسان غضب بكنند. نميفهميد چگونه بر انسان خواهد گذشت وقتي به غلامي فروخته ميشود. آنهم با قيمت كم. حضرت يوسف تمام اين مراحل را گذروند. اول از دست برادرها هم كتك خورد و هم مورد غضب واقع شد. سيليش زدند. در ميان چاه انداختندش. فهميد كه اگر انسان اينطور مورد تنفر و بخل قرار گرفت، چه بر انسان ميگذره، چقدر سخته! بعد هم وقتي كه آن كاروان آمدند از كنار چاه عبور كنند و سطلشان را انداختند در ميان چاه كه آب بياورند بيرون، يك دفعه جبرئيل آمد و حضرت يوسف را گذاشت در ميان سطل آنها. اينها سطل را كه بالا كشيدند قال يا بشري هذا غلام. بشارت داد اين يك پسريست. آنهم با آن زيبايي. بعد بردند به اين دست آن دست فروختندش. يك جا گرانقيمت ميفروختندش، به مزايده گذاشته بودندش. يك جا هم به مناقصه گذاشته بودندش. يك جا فروختندش به ثمن بخس دراهم معدوده. اين جملات آيات خيلي عجيبه. يك پول بخس. بخس يعني پولي كه رايج نيست توي بازار. بعضي پولها هست سوراخ شده و خراب شده و اينها. آنهم دراهم معدوده. معدوده يعني همينطور كه ميريزي بعضي از پولها را احتياج به شمردن نيست. مثلا ده تا پنج توماني كه، چهار تا پنج توماني كه به شما بدهند، چهار تا فرض كنيد سكه كه به شما بدهند همينجور كه ميريزند معلومه كه چند تاست، معدوده يعني شمرده شده، يعني احتياجي به شمردن ندارد. اما اگر مثلا ده هزار تومان به شما پول ريز هم مخصوصا بدهند، بايد هي بشنيد بشماريد. با پول بسيار كم! آنهم بخس! اين را فروختندش. حضرت يوسف، شما حساب بكنيد، پسر پيغمبر، كسي كه از روي دامن يعقوب پائين نميآمده، كسي كه يك لحظه حاضر نبوده است كه ناراحتي بكشد، اين يكدفعه شده يك بردهاي كه با يك قيمت خيلي كم به فروش ميرود. و كانوا فيه من الزاهدين. خيلي بي رغبت بودند نسبت به حضرت يوسف. خيلي بي ارزش كرده بودند يوسف را. برادرها آمدند، حتي اينجور گفتند. گفتند اين غلام ما بوده، حاضر نشدند بگويند برادر ما بوده، غلام ما بوده. دزدي كرده فرار كرده و ما حالا خيلي خوب، به ارزان ميفروشيمش، به ثمن بخس دراهم معدوده. اين را حضرت يوسف ميبيند. بعد ميآيد توي زندان. توي زندان فراموش شده. نه محاكمهاي، نه كسي ميآيد بگويد آقا تو چرا توي اين زندان هستي؟ هيچ گناهي هم ندارد. به جهت اينكه گناهش همان روز اول ثابت شد كه گناهي ندارد. وقتي كه زليخا عقب سر يوسف ميكرد، يوسف از اين اطاق به آن اطاق فرار كرد و رسيدند به آخرين در كه در خروجي بود. اتفاقا عزيز مصر هم از در خروجي وارد ميشد. يك دفعه با يك منظرة مخصوصي روبرو شد عزيز مصر. ديد غلامش و زنش اينها به هم گرفتند همديگر را. يعني حضرت يوسف ميخواهد فرار كند. زليخا هم پشت پيراهن او را گرفته و ميكشد و پاره كرده. حضرت يوسف خوب چه بگويد؟ فورا زليخا گفت كه جزاء كسي كه به زن تو قصد بدي داشته باشد چيست؟ ترسيد يوسف را بكشد. ترسيد يوسف را بكشد. فورا خودش گفت كه يا بايد اين را زندانش كني، چون علاقه داشت به يوسف. گفت بايد زندانش كني. ولي در همانجا معجزة پروردگار اعمال شد و اشاره كرد يوسف كه از اين بچة توي گهواره بپرسيد. از او سؤال كردند. او گفت كه ان كان قميصه قد من دبرا فكذبت و هو من الصادقين. اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده، اين زليخا دروغ ميگويد، يوسف راست ميگويد. ديدند بعله. پيراهن از پشت سر پاره شده. محاكمه شد تمام شد. اما براي حفظ آبرو، براي اينكه نگويند زن، بعله از اين بي عدالتيها در دربار سلاطين و قدرتمندان زياد ميشود. براي اينكه نگويند زن عزيز مصر نسبت به غلامش قصد بدي داشته، او را زندانيش كردند كه تهمت را به گردن او بيندازند. او هم آمده توي زندان مانده. هفت سال توي زندان فراموش شده. خيلي عجيبه. نه محاكمهاي، آقا چه محاكمهاش بكنند؟ ديگر محاكمه از اين بهتر. نه سؤالي، نه جوابي، نه پروندهاي، هيچي نبود. حضرت يوسف در آنجا ميفهميد كه زنداني را توي زندان فراموش كردن چقدر بده. اينها عبرته.
يك رئيس دادگاهي يك وقتي آمده بود در منزل ما ميهمان بود. يكي دو شب ماند. من به او تعارف كردم يك شب ديگر هم بمان. از يك شهر ديگري بود. گفت شما دوست داريد كه من يك شب اينجا بمانم، چند نفر توي زندان كه بناست فردا مرخص بشوند، يك شب بيشتر توي زندان بمانند؟ گفتم نع! گفتم پاشو برو. يك ساعتش هم راضي نيستم. و همين دو شب هم اگر به پروندههايت ميرسيدي و اينها آزاد ميشدند ميخواست نيايي. حالا امروز نميدانم من حال ندارم، باشد فردا اين پرونده را رسيدگي ميكنم و فردا او را آزادش ميكنم. اين كار مسلمان نيست. تو خودت يك شب برو توي زندان، دور از زن و فرزند. نه تو، متهم باش و برو توي زندان بمان. نه، آخر يك وقت هست يك زنداني به آن افسر نگهبان ميگفت تو هم مثل ما هستي. تو هم توي زنداني ما هم توي زندان. فرقي نداريم با هم. نه فرق داريد. اين زن و بچهاش نگرانند، در فشارند، اين زن و بچهاش در فشار و نگراني نيستند. اين فرق را دارد. تو هم همان حال را داشته باش، ببين چه ميگذره؟ نگذارند يك تلفن به خانهات بكني. نگذارند يك ملاقات بكني. نگذارند يك، حتي آنها را ببيني. آنوقت مخصوصا محكوم هم نباشد انسان. معلوم هم نباشد چند سال، چند روز، چند ساعت، بايد آنجا باشي؟ حضرت يوسف رفته زندان، خدا فرستادتش برو بچش اين معني را. درك بكن. انسان با تجربه اينها را ميفهمه. حضرت يوسف را خداي تعالي اين مراحل را گذرونده براش تا بعد آورده در تخت سلطنت نشوندتش و او را عزيز مصرش قرار داده. آن هايي كه از جانب پروردگار بر مردم مسلط بشن انبياء، ائمه، سلاطين و كساني كه جنبة خدايي دارند بايد يك همچين حالتي داشته باشند. زندان ديده باشند، شكنجه ديده باشند از اينها عبرت هم گرفته باشند. گاهي ميشود يك نفر زندان رفته، عقده كرده، حالا عقدهاش را روي سر اين مردم بيچاره در ميياره. اين غلطه.
نه تو مزة اين كه در زندان شكنجه ميديدي چه برت ميگذشت حالا هم شكنجه نبين. حالا هم اذيت نكن، حالا هم متوجه حال مردم باش. و لذا حضرت يوسف را خداي تعالي با اين وضع، با اين مقدمات خدا آورده آن جا گذاشته. حضرت سليمان را خدا به او منطق الطير داده، يعني زبان حيوانات و پرندگان را به او تعليم داده ما از سر شب هر چه صداي اين بچههاي شما خانمها و صداي خودتان را ميشنويم تحمل ميكنيم از حالا ديگر هر كدام بچه هاشان سر و صدا ميكنند برن از مجلس بيرون. يا بچه هاشان را ساكت كنند. حضرت سليمان منطق حيوانات لا يهدي منكم سليمانكم و جهود انهم قوم لا يشعرون حالا تعبير تنديه كه كردند. اينها شعور ندارند. البته منظور اين نيست كه اينها شعور ندارند. يعني شعور اين كه ما چقدر اذيت ميشيم، آن سم اسبهاشان ميافته رو ما، پاشان را گذاشته باشد اينها را نميفهمند. درك نميكنند كه بايد درك ميكردند.چون بالاخره فرقي نميكند آن هم جان دارد، ما هم جان داريم. يك نفري فرض كنيد چند تن بار، وجود ما، بدن ما نسبت به يك مورچه چند تن بار هم هم كه روي ما بياد بيشتره. چند تن بار را بگذارند شما، اينچطوره براي شما؟ شما ميخواهي استراحت كني چند دقيقه توي اطاق برمي داري آن پودر به اصطلاح حشره كش را ميريزي روي اين حيوانات ضعيف ميگويي كه بايد كشت. يك علاج ديگراي ميتواني بكني بهتره. اگر ميتواني. حالا خداي تعالي هم همة اينها را براي شماها خلق كرده اگر شماها، يعني براي بشر خلق كرده اگر بشر انسان باشد. البته هر بشري نهها، بشر معصيت كار نخير صد تا بشر معصيت كار فداي سر يك مورچه. ولي انساني كه و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر آن انساني كه خدا اكرامش كرده، آن روحي كه وقتي خداي تعالي در انسان دميد گفت فتبارك الله احسن الخالقين. آن ولي خدايي كه يك گناه نميكند، ترك اولي نميكند تمام موجودات را خداي تعالي براي او خلق كرده. خلقكم ما في السموات و ما في الارض.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو عبادت كني، آن ناني به كف آري و به غفلت نخوري براي نون درآوردن نيستش، براي عبادته. براي اين است كه انسان بايد درك داشته باشد، بفهمه، خدا را بشناسه و انسان بايد فهم و دركش در راه كمالات خودش قرار بگيره. انسان با كمالي باشد. به هر حال حيوانات را بايد نرنجوني، گفت كه بدترين صداها چيست؟ گفت وقتي كه انسان ميخواهد خوابش ببره ويز، ويز پشه در گوش انسان اين بدترين صداهاست، راسته. خوب يك پشه بند، ببند. يك كاري بكن كه به هر حال تا ميتواني دستت به اذيت حتي حشرات هم دراز نشه اگر اين كار را كردي، ديگر انسانها را هم نميآزاري. همين امروز يك نفر از آقايون چند دفعه ميآمد پيش من، چه به وسيلة نامه، چه به وسيلة ملاقات ميگفت گرهاي در كارم خورده، شما چه ميفهميد. ما هر چه اين ورش و آن ورش كرديم ديديم نه اين بندة خدا خيلي آدم خوبيه. گفتم كه كسي ازت ناراحت نيست؟ گفت چرا. بله، يك دل از انسان محزون باشد، نگران باشد. گاهي با يك عدم رفت و آمد با يك به اصطلاح ملاقات نگاههاتان بايد حساب داشته باشد، ان السمع و البصر و الفعا كل اولئك مسئولا. تو نگاه كردي او ترسيد. بدان در كارت گره ميخوره. يك كلمهاي گفتي كه يك نفر محزون شد. حواست جمع باشد. البته همة اينها استثناعاتي دارد، براي تنبيه باشد، براي مؤاخذه باشد مسائل ديگر ولي بي جهت بي جهت، حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم اخم كردم رفت. خوب آن دلش، دل انسان مثل آيينه ميمانه، گاهي ميشود با يك به اصطلاح بخار دهن اين كدر ميشود. و در روحية شما اثر ميگذاره، اينها را متوجه باشيد. حضرت سليمان يك روز در تختش نشسته بود ديد كه هد هد ديده نميشود. هد هد يكي از پرنده هايي بود كه، آخر پرندهها بالهاشان را به هم ميچشبوندند هم باد ميزدند حضرت سليمان را هم سايه ميانداختند دو تا كار ميكردند. يعني بال كه ميزدند اين خودش هوا را عقب جلو ميكرد. و همم اين كه سايه ميانداختند. آن ها شيفتي هم كار ميكردند. اين هد هد سر برنامهاش نبود، گفت كه هد هد كجاست از آن جا يك سوراخ روشنايي انداخته. آفتاب تابيده رو سر حضرت سليمان و جاي هد هد خاليه. اگر بياد حالا كه غيبت دارد، اگر آمد از سه كار يك كار را ميكند، يا عذاب عليم يا اين كه ميكشمش، يا اين كه بايد يك دليل قاطعي براي غيبتش داشته باشد. آدم بايد منظم باشد يكي از چيزهايي كه در زندگيهاي ما خيلي مؤثره و بايد به عنوان درس براي دوستان باشد اين است كه كارهاتان منظم باشد جايي كه بايد باشد حتما باشيد. جايي كه نبايد باشيد حتما نباشيد. برنامه هاتان را منظم كنيد.
نمازتان را يك روز اول وقت،يك روز آخر وقت، يك روز وسط وقت اينجور نباشد هميشه يك برنامهاي تنظيم كنيد نمازهاتان را اول وقت بخونيد. كارهاتان را روي حساب انجام بدهيد. اگر شما اهل اداره هستيد يك روز ساعت ده ميريد اداره، يك روز ساعت نه، يك روز ساعت هفت يك روز هم اصلا نريد يك روز هم عقب جلو خوب اين را شما را بيرونتان ميكنند بدون ترديد. اين نامنظميتان اثر ميگذاره در اين كه شما را از اين اداره بيرونتان كنند. اگر كاسب باشيد يك روز مغازه را باز كنيد، يك روز باز نكنيد وضعتان رو به راه نخواهد شد. منظم بايد انسان باشد. و جدا ميارزه، شما فكر نكردن براي يك نبودن حضرت سليمان عجب موجود جباري بوده كه براي يك نبودن هد هد يك همچين مؤاخذة شديدي يا كشتن يا عذاب عليم حالا عذاب عليم را هم ميگويم بهتان كه چه قصد داشته. و يا اين كه بايد دليل بياره. اين بخاطر اين كه اينهايي تحت فرمانش منظم باشند. اگر شما معلم يك مدرسهاي بوديد يك شاگرد تو آن كلاس گاهي ميياد، گاهي نميياد اين را هر جوري هست بيرونش كنيد به جهت اين كه اين همه را خراب ميكند، اگر شما با مصالحه با اين رفتار كرديد بچههاي ديگر هم ميفهمند كه بله خوب اين رفته بازيهاش را كرده و راحت هم بوده و حالا هم كه آمده معلم هم چيزي نگفته، خوب بقيه هم اين جوري ميكنند. فشاري براش نباشد در خراب ميشود. حضرت امير صلوات الله عليه در نهج البلاغه است كه به محمد ابن ابيكر ميفرمايد در مقابل تو آدم به اصطلاح نا منظم و بد عمل و آدم و خوب و منظم مساوي نباشد. آن را مؤاخذهاش كن، نگو من عفوش ميكنم، عفوش كني ديگران خراب ميشوند. اگر عفوش كردي مگر اين كه حالا دو نفري باشد بين دو نفر اشكالي ندارد اما بد آموزي ميشود براي ديگران. انسان در هر كاري كه هست بايد منظم باشد. هد هد چرا بي جهت نيست. آن روز اول ميگفت آقا ما جزء آن پرنده هايي نميخواهييم باشيم كه رو سر شما وايستيم بال بزنيم حالا كه قبول كرده بايد باشد. گفت يا عذاب دردناك، عذاب سخت كه در روايات دارد كه او حضرت سليمان تصميم داشت با يك ناجنسي تو يك قفسش كند. خيلي مشكله روح را صحبت ناجنس عذابي است عليم. تو يك اداره باشيد، يك اطاق يكي شما، شما آدم متديني كه حاضر نيستي غيبت بكنيد حرف مردم را بزنيد يك نفر آدم حسود و بخيل و پشت هم انداز هم روي ميز آن طرفي نشسته باشد و دائما براي شما حرف ميزنه. آن براي يك آدم متدين عذابي است اليم. حضرت رسول اكرم صل الله عليه و آله و صلم، (الهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). فرمود ما اوذي نبي ما مثل اوذيك، آن چنان كه من اذيت شدم هيچ پيغمبري اذيت نشد. در تفسير اين روايت امام عليه الصلاة و السلام ميفرمايد به جهتي كه مردمي كه دور رسول اكرم بودند آخر پيغمبر اكرم آن كسي است كه و اوعدته علم ماكان و ما يكون الي القضاء خلقك آن قدر با علم، آن قدر درك داره، در كنار اين ابي جهله، در كنار او ابي بكره در كنار او امر و عاص يك آدمهايي كه صد در صد يعني هر چه پيغمبر مقامش بالاست آن ها مقامشان پايينه و بايد با آن ها بسازه. و خدا خواسته كه پيغمبر اكرم با اينها مدارا كند. از اين جهت تقويت شيد. و انسان با ناجنس حالا يك وقت هست يك آدم متديني است با يك آدم قاسقي ميخواهد زندگي كند اذيت ميشود. يك وقت هستش كه يك آدم فاسق به جهتي كه فاسق با فاسق، متدين هم با متدين. اينها همديگر را حرف همديگر را ميفهمند.
حضرت سليمان تصميم داشت با يك پرندة ناجنسي كه اين پرهاي اين هد هد را همه را بكند و يك گوشهاي زخمي بياندازتش اينجور توي يك قفسشان كند. يا اين يا ميكشمت. خوب آن هم كه روشنه اعدام يا اين كه بايد بسلطان مبين يك دليل محكمي يك چيزي بياره. يك دفعه حضرت سليمان ديد كه بله هد هد پيداش شد. كجا بودي؟ گفت من در سبع بودم. يك خبر مهمي آوردم. خبر، نباء يعني اساسا به خبر مهمي ميگويند. به نباء عظيم خيلي بزرگه. يك خبر خيلي مهمي برات آوردم. تو با اين عظمت كه تمام كرة زمين زير، در سبع يك خانمي هست آن جا سلطنت ميكند. يك خانمي، آن ها خورشيد پرست هم هستند. خبرش خيلي مهم بود. ميارزيد كه غيبت داشته باشد، يك كاري انجام داده بود. گفت خوب حالا پس مأموريت را به خودت ميدم خودت بايد اين كار را بكني، اين نامه را بگير ببر، انه بالسليمان انه بسم الله الرحمن الرحيم، الا تعلوا عليه و…دو كلمه. افراد بزرگ، انسان عقلش تو نامهاش مشخص ميشود. گاهي بعضيها نامه چهار، پنج صفحه مينويسند آخر هم آدم نميفهمه كه اين منظورش چه بود، خلاصهاش. يا دو سه ساعت حرف ميزنند، حرفهاشان بي فايده است. نامه را هر چه انسان حكيمتره، عالمتره، فكر ميكند نامه را كوتاهتر و رساتر، فصيح، بليغ، قرآن اين خصوصيات را داردها. از همه فصيحتر. من يك وقتي فكر ميكردم اگر فلاسفة عالم اين كه ميگويم جدي عرض ميكنم بخوان اين جملهاي كه قرآن فرموده لو كان فيهما آنهة الا الله لفسدتا اين را دنبالهاش را هم نميگويم همين، ديديد چقدر كوتاهه، اگر بخوان بزرگترين فلاسفه اين مطلبي كه خدا در اين جملة كوتاه گفته بخوان در پنج، شش صفحه بگويند باز هم مطلب علمي ميشود و مردم نميفهمند. و خدا در اين جملة كوتاه گفت. جمله كوتاه بدون به اصطلاح لغاتي كه طرف نفهمه، آخر گاهي ميشود يك طلبه يا يك آخوند مثلا مثل بنده فكر ميكنيم كه حالا اين خودش ميگفت كه يك نفر رفته بود از يك آقايي مسئله بپرسد گفت كه آقا شرايط ضبح، شرايط سر بريدن چيست؟ گفت به آلت الحديده به قبله خدمت شما عرض شود كه با گفتن بسم الله يك خرده گوش داد ديد آقا دارد قرآن ميخونه، اينجوري بايد، اربعه يعني چه، هيچ كدوم را نميدانست ماها بايد مواظب باشيم كه دون الناس علي قبل عقولهم. انبياء عظام يكي از خصوصياتشان اين بود كه خيلي كلماتشان فصيح و بليغ و رسا و خيلي با مردم بودند. با مردم حرف ميزدند. ميگويند يكي از اين فلاسفه را گذاشتند تو قبر نكرين آمدند گفتند من ربك ؟ گفت استقس فوق الستقسها نفهميدند آن ها كه البته، اين متلكي است براي اينها، يعني چه؟ همين حرفهايي كه اكثرا اين فلاسفه ميزنند ماها اخلاقمان يعني خود من هم شايد اينجوري باشم يك كتابي را بخونين نفهميم اين كتاب خيلي علميه ما نميفهميم اگر يك سخنراني آقا خوب حرف زد ولي چه گفت نفهميديم. اينها غلطه. ببينيد انه من سليمان اين نامه از سليمانه. اين بايد نامه، اول كاري كه در نامه گذاري ميكنيد بايد مشخص كنيد كه از كجا آمده. يك نفر همين امروز اتفاقا يك نامهاي آورده بود هفت، هشت تا سؤال هم كرده، اصلا آدرس نداده، آن وقت هم اصرار كرده كه به جدتان جواب بدهيد، چه. خوب آدرس را بده بعد هر چه ميخواهي قسم بده، هيچي. هر چه من توش را بيرونش را پشت پاكت، اول بايد نامه مشخص باشد. «انه من سليمان»قربان قرآن بشويم كه حتي نامه نوشتن را هم به ما ياد داده. «انه من سليمان». اين نامه مال سليمان است. سليمان هم ديگر بيشتر از اين آدرس نميخواهد. آدرسش همين آقاي هد هد است، «و انه بسم الله الرحمن الرحيم»با بسم الله خودش را و دينش را مشخص كرده. چند تا كار كرده، اولا بسم الله در هر كاري كه شروع ميكنيد بسم الله بگوييد«كل امر ديبال لم بسم الله»و هر كاري كه اهميت دارد مخصوصا و شما بسم الله نگوييداين كارتان كوتاه ميشود، يعني وسطش از بين ميرود، يعني خلاصه به پايان نميرسد. بسم الله بگوييد. اول بسم الله گفت بعد خودش را شناسانده من با همة اين عظمتم كه هد در اختيارم هست با همة اين عظمتم من خدا را قبول دارم، خداي رحمن و رحيم را قبول دارم بعد هم يك جمله«الا تعلوا علي و اتونيمسلمين»بر من فكر اين كه حمله بكنيد و تجاوز بكنيد و تسلط بخواهيد پيدا بكنيد نداشته باشيد اصلا فكرش را نكنيد. و به طرف من بياييد در حالي كه تسليم شده باشيد . اين نامه رسيد بلقيس با اين كه زن بود گفت در عين حال خيلي با هوش بود، آخر هر زني را هم كه سلطانش نميكنند.
بعضي زنها هستند واقعا باهوشند. شما فكر نكنيد زنها بعضي هاشان كم هوشند. نه زن با هوشي بود. گفت كه به اطرافيانش گفت كه من هر كاري كه ميكنم بايد از شماها مشورت كنم مشورت خيلي خوب است ولي اگر در مشورت آن ها عقلشان نرسيد خودت تصميم بگير. به پيغمبر اكرم هم همين امر را ميفرمايد كه« وشاور هم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله» مشاورت بكن، مشورت بكن ولي خودت تصميم بگير. تو نگو كه حالا اكثريت ميگويند اينجور ولي حالا من نميفهمم بايد اين كار را بكنم اين پيشرفتي ندارد. گفتش كه چهكار كنيم آن ها گفتند:« نحن الو قوه». ما خيلي قدرتمنديم، بازوهايمان چه، شمشير چه، نيروي نظاميمان هم قوي است جنگ ميكنيم با او. بلقيس گفت كه نه، يك كسي كه هد هد در اختيارش است، هد هد نامهاش را آورد. كسي كه با اين قرصي صحبت ميكند، با اين قاطعيت حرف ميزند، يكي از علائم شجاعت قاطعيت است. اگر خودتان گفتيد شايد اينجوري بشود، شايد اينجوري بشود بعد هم همين جور با شايد قبول ميكنيد. اما اگر قاطعيت داشته باشيد در كارهاتان تصميمتان جدي باشد با اين قاطعيت «الا تعلوا علي واتوني مسلمين» دو كلمه گفته، بر من علو نخواسته باشيد، برتري نخواسته باشيد بگيريد بلكه بياييد تسليم من بشويد. بالاخره تصميمشان اين شد كه يك هديهاي براي حضرت سليمان بفرستند. از راه محبت پيش بروند. چون از راه زور اگر پيش نرفت از راه محبت بهتر ميشود. اين را بدانيد ماها فكر ميكنيم با زور و با بدي و با بداخلاقی بهتر كارهامان پيش ميرود، نه با محبت و با گرمي و با ملايمت در كارها بهتر ميتوانيم به اصطلاح موفق بشويم. خلاصه هديه فرستادند. حضرت سليمان هديه را قبول نكرد و از نيروهاش استفاده كرد. يك مقداري از نيرها استفاده كرد بلقيس دارد ميآيد ببيند سليمان كيست؟ و شخصيتش در چه حدي است؟ رو كرد به اطرافيانش فرمود كه كيه كه تختش را بياورد؟ چون هد هد گفته بود كه «و لها عرش العظيم». چيزي كه خيلي جلب توجه هد هد را كرده بود آن تختش بود. عظمت هر سلطاني در گذشته با تختش بوده. ديديد كه وقتي كه بابل رفت هند آن تخت طاووس را برداشت آورد. تخت را كه منتقل كرد يعني حكومت را منتقل كرد به اينجا. اين تخت عظيمي دارد. حضرت سليمان هم از همين راه استفاده كرد. گفت: من ياتيني بعرشها:؟ كيست كه تخت او را بياورد، قبل از اين كه خودش بيايد. «قال عفريت من الجن»، يك عفريتي از جن از اينجا استفاده ميشود كه انسان اگر به كمال برسد از اجنه پيشرفتش بيشتر است. شما فكر نكنيد اجنه، خوش به حال اجنه هر جا كه بخواهند ميتوانند بروند، هر كاري ميخواهند ميتوانند بكنند. ماها هم اگر بخواهيم برويم ميتوانيم برويم. روح ما خيلي قويتر است.عفريت از جن، چون در خدمت حضرت سليمان هم از اجنه بودند هم انسانها. آن هم شخصيتهاي علميشان. آن عالمترين اجنه در خدمت حضرت سليمان بود، عالمترين علماي انسان هم، انساني هم در خدمت حضرت سليمان بودند.
« قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل عن تقوم من مقامك» قبل از اين كه از جايت بلند بشوي، حضرت سليمان معمولا يك جايي ميآمد مينشست براي قضاوت قبل از اين كه به اصطلاح ظهر بشود خلاصه من ميآورم. يك نصف روز فرصت بده. «و قال الذي عنده علم من الكتاب» كه ما مكرر اين را گفتن ديگر نميخواهم دربارة اين آيه شرح بدهم فقط يك روايت را ميگويم كه حضرت صادق فرمود اين كسي كه داراي علم بعضي از علم كتاب هست در مقابل علي ابن ابيطالب كه خدا در قرآن ميفرمايد به اصطلاح اين اية شريفه ميفرمايد كه« و من عنده علم الكتاب» اين در مقابل او به اندازة بال مگسي است از علم علي ابن ابيطالبه. آصف ابن برخيا است اسمش، آن جا نشسته گفت قبل از اين كه چشمهايت به هم بخورد من ميآورم. خيلي عجيب استها. چيزهايي كه هنوز بشر نميتواند دركش را بكند. آصف ابن برخيا وزير سليمان است كه سليمان يكي از پيغمبرهاي معمولي است، يعني پيغمبر اولي العزم هم نيست. كه پيغمبران اولي العظمش از خدمة امام زمان شما هستند. ببينيد حالا اينها چه هستند؟ اينها كه هستند؟ خوب اين ديگر احتياجي به معطلي ندارد، حضرت سليمان هنوز چشمش به هم نخورد ديد يك تختي جلويش هست. بلقيس هم از آن طرف وارد شد اصلا باورش نميآمد آخر بخواهند تخت را از اين شش ماه راه حملش كنند و بخواهند با چه حملش كنند و بخواهند با چه بياورند و با چه حملش كنند چطوري بياورند؟ وقتي كه ديدش گفتند كه «اهاكذا عرشك»؟ آيا تخت تو هم همين جوري است؟ گفت «كانه هو»، اصلا مثل اين كه اين همان است. خيلي شبيه است. و قدرتش را حضرت سليمان در مرحلة اول به او نشان داد و او را تسليمش كرد. اينها راههايي است كه بايد حتي مسئولين مملكتي همة اينها را ياد بگيرند اينها را عبرت بگيرند. كه چطور بايد وارد بحث بشوند، وارد صحبت بشوند. قدرتشان را چطور نشان بدهند ، البته بلقيس هم يك آدم عاقلي بود. مثل صدام نبود كه درك نداشته باشد. گفت «ان الملكوت اذا دخلوا افسدوا فجعلوا اهلها عدله» وقتي كه سلاطين وارد، به اطرافياش گفت، گفت شما الان همهتان عزيزيد، اما اگر او اگر خودش به ما حمله كرد اعزية اهلش عزله ميشوند. يعني همين شماها كه الان خيلي عزيزيد بايد تو زندانها باشيد و اعدام بشويد.
ديديد اول انقلاب چه شد با آن عزيزان رژيم آن جوري ميشويد. آن ها را ترساند خودش هم آمد تسليم شد. اينها عبرت است براي اولي العزمها. براي صاحبان عقل عبرت است. اين آياتي كه تلاوت ميشود. متأسفانه ما معانيش را خوب نميفهميم و جمله به جملهاش، كلمه به كلمهاش براي انسان درس است. ايام شهادت حضرت امام صادق عليه الصلاةو السلام است و شايد روز دو شنبه شهادت امام صادق عليه الصلاة و السلام باشد. ما را شيعة جعفري ميگويند به خاطر اين كه در زمان امام باقر و امام صادق عليهم السلام بني العباس و بني اميه به جان يكديگر افتاده بودند آن ها جنگ ميكردند حضرت صادق عليه الصلاةو السلام و حضرت باقر اينها معارف را طرح ميكردند از فرصتها اينطور استفاده ميكردند. گاهي انسان از فرصت استفاده ميكند. يكي از علما را من ديدم خيلي روايت حفظ بود گفتم تو اين روايتها را چه جوري حفظ كردي؟ چون ما دوست داشتيم، شايد ده هزار روايت حفظ بود گفت يكي دو سال زمان رضا شاه ما را زندان بردند. يك كتاب روايت با خواهش و تمنا خواستيم و همهاش را حفظ كرديم. از فرصت استفاده كردن. از فرصتهاي حتي كوتاه بايد استفاده كرد. يكي از علماي بزرگ قم خيلي موفق است، من يك روز از ايشان سؤال كردم كه شما چهكار، چطوري اينقدر توفيق داريد كه شما اين همه كتاب نوشتيد؟ اين همه توفيقات زيادي، اهل علم اگر معرفيش كنم همه قبول دارند. يك توفيقات فوق العاده دارند ، واقعا نميتواند رويش كند، بفهمد. ايشان به من گفت من از فرصتهاي كوتاهم استفاده ميكنم. مثلا جايي رفتم تو مطب دكتر حالا من مثال ميزنم، تا نوبتم بشود آن جا يك كاغذ و قلم از تو جيبم در ميآورم مينشينم يك مطلب علمي را حلش ميكنم. از اين فرصتهاي كوتاه كه ماها بيكار ميشويم. تو صف نان، تو صف صفهاي زيادي هست حالا ديگر، اينها خوب انسان يك استفادههاي علمي ميكند. اينها را من يادداشت ميكنم اين بعضيهاش مثلا كتابي ميشود. يك چيزي ياد انسان ميده، از فرصتها خوب استفاده كنيم. حضرت صادق صلوات الله عليه و حضرت باقر عليهم السلام اينها از اين فرصت استفاده، اينها به جان هم افتاده بودند، «اللهم الاشقي الظالمين بالظالمين»، خدايا ظالمين را با ظالمين مشغولشان كن «وجعلنا بينهم سالمان»، ما بين اينها سالم باشيم. حالا گاهي انسان توي دعوا كه دو طرف دعوا ميكنند از دو طرف ميزنند تو سر اين كه اين وسط واقع شده. ولي سالمين و قانمين و قابل استفاده باشد اين سلامت را ما استفاده كنيم از اين فرصت مقتنم باشد براي ما. غنيمت ببريم.
امام صادق عليه الصلاةو السلام مخصوصا روايات زيادي شايد پنجاه درصد روايات ما از امام صادق و امام باقره و پنجاه درصد ديگرش از ساير ائمه. خيلي روايت نقل شده، چهار هزار سال است ميگذرد. امام صادق صلوات الله عليه در علوم مختلف حتي در علوم مادي مثل فيزيك و شيمي و امثال اينها. و از اين فرصت استفاده كردند. اما در عين حال فكر نكنيد كه حضرت امام صادق صلوات الله عليه ديگر در تمام عمر راحتند. گاهي در خانه حبسش ميكردند. گاهي تبعيدش ميكردند گاهي به حضور به شام ميخواستنش، آن قدر اذيت ميكردند كه حساب نداشت. ولي خوب افرادي كه شناخته بودند خاندان عصمت عليهم الصلاةو السلام را تعقيب ميكردند، ميرفتند، دنبالش ميرفتند. دارد، معروفه شنيديد، زياد هم شايد شنيده باشيد كه يك شخصي يك مسئلهاي داشت آن قدر امام صادق در فشار است كه اين مسئله را كه ميخواهد سؤال كند هيچ راهي ندارد برود در بزند و سؤال كند مسئله را، به عنوان يك خيار فروش يك طبق خيار گذاشته رو سرش امام هم كه قلب عالم امكان است ميداند كه اين خيار فروش است معمولي نيست و صدا ميزند آي خيار، حضرت صادق هم بيرون آمدند خودشان تشريف آوردند نشستند سر طبق خيار، (قطع نوار).
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.