۲۰ جمادی الاول ۱۴۱۵ قمری – استقامت، ثبات، مقاومت اخلاق خ ۶۵
بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لا سیما علي بقية الله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
در اين سورة كهف كه شما زياد باهاش سروكار پيدا كردهايد بيشتر از هر چيز به استقامت و پايداري و ثبات توجه فرموده. و شايد شماها فكر كنيد كه چرا اينقدر دربارة اين موضوع بحث ميشود. شايد با خودتون گاهي هم كسالت روحي پيدا كنيد كه چرا ما بايد اينقدر حرف از ثبات و پايداري و استقامت بشنويم. چرا بايد اين مقدار براي اين جهت كار كنيم؟ من در جواب عرض ميكنم كه عمدة گرفتاريها براي رسيدن به كمالات از ناحية ضعف و كم صبري و ناثباتي بوجود ميآيد. اگر شما توانستيد اين يك مرحله را بگذرانيد و كامل كنيد، مراحل ديگر بطور قطع و يقين خودبخود موفق ميشيد. تمام پيغمبرها كه اولوالعزم شدند بخاطر استقامت بود. شما اصلا كلمة عزم را ميدونيد به معناي كسي است كه قاطعيت داره. استقامت داره. حضرت آدم جزء پيغمبرهاي اولوالعزم نيست. با اينكه پدر همه است. براي اينكه توي بهشت نتوانست مقاومت كنه. خدا در قرآن ميفرمايد و لم نجد له عزما. ما براي او استقامت، عزم، قاطعيت، نديديم. حضرت نوح چرا پيغمبر اولوالعزم شد. يعني پيغمبر صاحب قاطعيت، صاحب عزم. بخاطر اينكه نهصد و پنجاه سال، خيليهها، نهصد و پنجاه سال تنها توي قومش با مردم حرف ميزد. در اين نهصد و پنجاه سال چقدر هدايت شدند؟ حدود ده نفر، بيست نفر. خودش ميگه خدايا كل ما دعوتهم ليلا و نهارا فلم يجدهم دعائي الا فرارا. من هر چي شب و روز، معلومه كه پيغمبر شبانهروزي بوده، شب و روز كار ميكرده، فلم نجدهم، مثل اينكه حرفهاي ما بسم الله بود و آنها هم جن. فرار كردند.
حضرت يعقوب با اينكه پدر آنهمه انبياء بزرگه، پدر انبياء بني اسرائيله كه شايد از همة انبياء بيشتر، انبياء بني اسرائيل بودند يعني فرزندان حضرت يعقوب بودند. چرا او پيغمبر اولوالعزم نشد و حضرت موسي كه يكي از پيغمبرهاي بني اسرائيله، او اولوالعزم شد. اين چرا؟ بخاطر اينه كه اون ثباتي كه بايد داشته باشه در فراق فرزندش نداشت. حضرت موسي چرا پيغمبر اولوالعزم شد؟ بخاطر اينكه در مقابل فرعون، آن جلاد خونخواري كه در تاريخ اسمش معروفه، در مقابل او ايستادگي كرد، توانائي داشت، و تا آنها را توي آب غرق نكرد دست برنداشت.
حضرت دانيال و نميدونم اينهمه انبياء كه بودند چرا اينها اولوالعزم نشدند؟ بخاطر اينكه آن استقامتي كه بايد داشته باشند نداشتند. حضرت يونس كه اسمش را همه شنيديد، چرا با اينكه خيلي معروفه، خيلي پيغمبر معتبريست، چرا جزء پيغمبرهاي اولوالعزم نشد؟ بخاطر اينكه در ميان مردم گفت گفت. مردم را هدايت ميخواست بكنه. اينها گوش نكردند. اذيتش هم ميكردند. نشست با خودش يك حسابي كرد، همين حسابهايي كه شماها ميكنيد. همين حسابهايي كه اكثر ماها داريم. خدا كه مهربانه، من هم كه بيشتر از اين نميشه. اين مردم هم كه آدم نميشوند. پس خوبه كه اينها را ولشون كنم به حال خودشون. ما ديگه بسمونه. از ما بخير و از شما به سلامت. وقتي گوش نميكنيد حتي يك نفر هم، حتي يك نفر هم به حضرت يونس ايمان نياورده بود. وقتي گوش نميكنيد من چيكار كنم. سالهاست من دارم ميگم، يك نفر نيامد طرف ما. هر كي باشه مأيوس ميشه. فقط يك اشكال كارش داشت كه با خودش نشست فكر كرد. اقلا اگر از خداي تعالي اجازه ميگرفت شايد خدا اجازه بهش نميداد و اين گرفتاري را پيدا نميكرد. در آية نماز غفيله ميخونيد، اين البته مربوط به بحثتون هم هست كه دارم ميگم. نه مربوط به استقامت. مربوط به انبياست، به نبوته كه هفتههاي گذشته بحث داشتيم. چرا توي اين آية شريفه اينطور با حضرت يونس برخورد شده. و ذالنون اذ ذهب، ذالنون همين حضرت يونسه. گاهي اسم يك فردي را نميبرند براي اينكه آبروش نره. گاهي اسم يك فرد را نميبرند بخاطر اينكه احترامش كنند. حضرت يونس را بخاطر اينكه آبرويش را نبرند اسمش را نبرند. و ذالنون اذ ذهب مغاضبا، وقتي كه رفت در حال غضب. خوب شما هم باشيد غضب ميكنيد. به بچهاتون ده دفعه گفتيد پاشو نمازت را بخون. اين بازهم بيداره پا نميشه. ناراحت نميشيد؟ چرا. او صد مرتبه بيشتر گفته بود به همة مردم، يك نفر گوش به حرفش ندادند. و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا، با خودش هم فكر كرد كه ان لن نقدر عليه، ما رويش فشار نميآوريم، عفوش ميكنيم. خدا مهربانه، خدا كريمه. ديگه من چيكار كنم؟ نميتونم، ميبينيد كه من ديگه طاقت بيشتر از اين ندارم. فظن ان لن نقدر عليه. گمان كرد كه ما برايش تنگ نميگيريم، سخت نميگيريم. فنادي في الظلمات. خدا چيكار كرد؟ انداختش توي يك زندان طويل المدت، يك زندان ابد، حبس ابد. كه اگر ميفهميد اين اظهار پشيماني نميكرد و گناهانش را به گردن خودش نميپذيرفت و همينطور ميگفت كه من ديگه تقصير ندارم، تا روز قيامت توي شكم ماهي ميماند و زنده هم خدا نگهش ميداشت كه رنج بكشه. فنادي في الظلمات. آنجا چيكار كرد؟ گفت، پيغمبره، بلده چيكار بكنه. شما هم بايد بلد باشيد. اول اينكه ناثباتي نكنيد. بعد هم اگر يك وقت لغزشي پيدا كرديد فورا جبران كنيد. فورا. بگذاريد بمونه بدبخت ميشيد. يعني ديگه نميتونيد برگردونيد. فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت. گفت خدايا هيچ مؤثري در وجود نيست جز تو. همة كارها در دست توست. اما ايني كه من افتادم اين تو، توي اين سلول تنگ و تاريك و مرطوب، بدترين زندانهاي روي كرة زمين مال حضرت يونس بود. توي اين زندان تاريك پر از رطوبت افتادهام، تو پاكي. تو انداختي اما بخاطر عمل خود من افتادم. قضاي تو اين كار را كرد. من خودم به دست خودم اين عمل را انجام دادم. تو قضاوت كردي كه مني كه پيغمبرم و بايد از همه صبرم بيشتر باشه، كم صبري كردم، كم استقامتي كردم. من را توي اين زندان تو انداختي اما تقصير خودم بود. سبحانك، تو پاكي. اني، من هستم كه از ظالمينم. اني كنت من الظالمين. خدا ميفرمايد فاستجبنا له. فورا جوابش دادم. ولي در عين حال او پيغمبر اولوالعزم نشد. يك لغزش انسان را از مرحله پرت ميكنه. شما بگيد كه من ماشينم را توي پرتگاه پرتش ميكنم، بعد ميآوريم تعميرش ميكنيم و درستش ميكنيم. ماشيني كه پرت شده، تصادفي هست، هر چي هم بخواي درستش كني مثل اولش نميشه. كوشش كنيد پرت نشيد. فاستجبنا له. ما جوابش داديم.
حالا چرا انبياء همهاشون استقامت نميكردند؟ براي اينكه استقامت خيلي كار مهميه. پنج تا توي يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر، پنج تايشون اينها اولوالعزم شدند. حضرت نوح و حضرت ابراهيم است و. حضرت ابراهيم ببينيد يك نقطة ضعف در تمام طول زندگيش نداره. فشارهايي كه حضرت ابراهيم داشت هيچ پيغمبري نداشت. امتحاناتي كه حضرت ابراهيم داشت هيچ پيغمبري نداشت.
ببينيد تمام انبياء عليهم الصلاة و السلام، خيليندها، يكصد و بيست و چهار هزار تا هستند. پنج تايشون اولو العزم ميشوند و تا اولوالعزم نباشند نميتونند خيلي ارزش پيدا كنند. همهاش هم مربوط به اين استقامته، هر پنج تايشون. حضرت ابراهيم اولو العزمه. چرا اولوالعزمه؟ بهش گفتند بچهات را بكش گفت چشم. گفتند خودت توي آتش بسوز گفت چشم. بهش گفتند كه زن و بچهات را، شما خيال ميكنيد، من فكر ميكنم بچه كشتن و خودش توي آتيش سوختن اين اهميتش خيلي كمتر از يك مرد با غيرت پر عاطفه است كه زن و بچة شيرخوارش را ببره بگذاره وسط بيابان كه اطرافش تا چهارصد كيلومتر آبادي نباشه. اين خيلي مهمه. هيچ جا نداره كه حضرت ابراهيم يك ذره هم اشك از چشمش آمد. دستور خداست، امر پروردگاره و من اين كار را ميكنم. ببنيد اين را بگذاريد كنار حضرت يعقوب. حضرت يعقوب خوب دوازده تا پسر داره. يك پسرش، يك پسر بسيار خوب خدا هم دعواش نكرد كه چرا تو گريه ميكني براي فراق يوسف، اما خوب حضرت اسماعيل هم همان پيغمبره، مثل حضرت يوسفه. هر كسي هم بچة خودش را دوست داره. اگر روي جنبههاي باصطلاح بشري باشه هر كسي بچة خودش را دوست داره. مخصوصا بچة متدين خوب پيغمبر. حضرت اسماعيل هم پيغمبر بود، حضرت يوسف هم پيغمبر بود. مثل بچة نوح نبودند كه نبايد هيچ دوستش داشت. اما او كجا و اين كجا؟ او چه بردباري نشون داد. وقتي آمد روي، من خودم قضية حضرت ابراهيم را كمتر موفق ميشم بگم. به جهت اينكه واقعا عقده ميگيرتم. آمد روي يك بلندي نگاه كرد. شما فكر كنيد، وسط يك سنگلاخ. الانش مكه سنگلاخه. وسط سنگلاخها. الان كه مدتهاست شهر بزرگي هم شده، مار زياده آنجا. يك خوردهاي از شهر مكه خارج ميشيد حيوانات درنده زياده. آب نيست، غذا نيست. آمد روي يك بلندي نگاهي كرد ديد زنش نشسته بچهاش هم كنارش نشسته. نگاه ميكنه به حضرت ابراهيم. هيچي نگفت. نداره گريه حتي كرد. ما الان داريم قضيهاش را ميگيم حالمون منقلب ميشه. نگاه كرد گفت رب اني اسكنت من ذريتي، فقط ناراحتيش را به همين جملات اظهار كرد. من خدايا زن و بچهام را در واديي كه يك سر سوزن گياهي بيرون نميآيد بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم، خوب به اميد اينكه اين خانة تو در اينجا بنا ميشه و نمازي برپا ميشه. ربنا ليقيم الصلاه، فقط يك خواهشي از خدا كرد. اين خواهش حق او بود ديگه. خدا هم اين خواهش او را فورا پذيرفت. فاجعل افئدة من الناس تحبب اليهم. خدايا دلهاي مردم را پر از محبت بكن نسبت به اينها. شما الان كه فرزندان پيغمبر و پيغمبر را دوست داريد، همان دعاي حضرت ابراهيم بوده. نميتونيد دوست نداشته باشيد. مسلمان حلالزاده نميتونه پيغمبر و علي بن ابيطالب و فاطمة زهرا را دوست نداشته باشه. ابي هريره ميگفت كه ما وقتي ميخواستيم بفهميم يك بچهاي حلالزاده است يا حرامزاده ميآورديمش در وقتي دو سه ساله ميشد در كنار محل عبور حضرت علي بن ابيطالب. ميگفتيم اين آقا را دوست داري يا نه؟ اگر ميگفت دوستش ندارم، ميكشتيمش. ميگفتيم اين حرامزاده است. اگر ميگفت دوستش داريم ميفهميد حلالزاده است. بچة كوچيكها! علم و عظمت و امامت هم سرش نميشه. حضرت ابراهيم گفت فاجعل افئدة من الناس تحبي اليهم. خدايا محبت مردم را متوجه اينها بكن. جريان را ديگه شنيديد كه هاجر چه اضطرابي پيدا كرد. او كه پيغمبر نبود اما زن با كمالي بود، زن با استقامتي بود. نگيد ما كه پيغمبر نيستيم كه مثل حضرت ابراهيم باشيم. فشاري كه روي حضرت هاجر، روي حضرت مريم، روي حضرت زينب، روي حضرت زهرا سلام الله عليها آمد روي هيچ پيغمبري، بنظر من آنجا حتي روي هاجر بيشتر فشار آمد تا روي حضرت ابراهيم. او بايد تحمل اين فشار را بكنه. شما ببينيد چقدر مضطرب حضرت هاجر كه وقتي آب و غذا تمام شد، شيرش تمام شد تشنگي فشار آورد بچه داره، هل، هل ميزنه تو اون هواي گرم اين اينقدر بايد مضطرب باشه كه يك جا را هفت مرتبه نگاه كنه براي آب. اين ور كوه صفا آمد، اون ور كوه مروه رفت. يك جا را هي سعي كرد. كه الان هم بايد حاجيها سعي كنند. اون لحظهاي كه يك جايي ميرسه در سعي صفا و مروه كه حربله بايد كرد اينجا جايي بوده كه چشمش ميافتاده به بچهاش. محبت مادري تحريك ميشده، بيشتر ميدويده. تا روز قيامت حاجيها بايد اونجا كه ميرسن همان اداي او را در بيارن. كه ياد او باقي باشه. انسان مفت نميتونه موفق باشه. بنشينه غيبت بكنه نميدونم حرف مفد بزنه بين اين و او را افساد كنه همة كارها را بكنه در عين حال از حضرت مريم هم بالاتر باشه اين خدا اگر اينجور باشه خدا عادل نيست. نستجيب بالله.
در يكي از اين رفت و آمدهاكه رفت و آمد هفتم بود يك دفعه ديد آب زير پاي بچه راه افتاده. يك آب زيادي هم هست. دويد آمد ديد آب از زمين داره قل و قل ميجوشه. اينجوري خدا به داد كساني كه استقامت كنند ميرسه. شماها بعضيهاتون البته خدا خيرتون بده خيلي خوب استقامت كرديد چون من دفترهاتون را همه را نگاه كردم. خداي تعالي لطف كرد تمام دفترهاتون را ديدم خيلي هم بود. حالا ميبينيد كه چقدر هست. بعضيهاتون خوب، بعضيهاتون هم نيمه خوب، بعضيهاتون هم متأسفانه هيچي كنار كارهاتون ميخواييد يك كاري انجام بديد. حضرت هاجر شما فكر نكنيد بگيد خوب ميخواييم چكار كنيم.
بله خوب كي كسي كه اعتقاد به قيامت نداره، زندگي بعد از اينها را هم نداره راست ميگه ميخواد چكار كنه اينقدر به خودش فشار بياره. كسي كه نميخواد ولي خدا بشه چه لزومي داره كه اصلا خودش را در فشار بگذاره. چه لزومي دارد كه اينقدر منت فلاني را بكشه. توقعات عجيبي همين بعضي از خانمها داشتهاند. من آمدن و رفت خواستهاند من خوب يك انسان كه بيشتر نيستم. ميبينيد هميشه مشغولم. شما ميتونيد از همان خانوادة ما سؤال كنيد ببينيد من شب و روز مشغول كار براي شماها هستم يا نيستم؟ توقعات خيلي زياد همه هم ميخوان با خود من تماس بگيرن. ميگم بابا فلاني زبانش زبان منه، گفتارش گفتار منه، من تا اگر او را نساخته باشم نميزارم كه شماها را راهنمايي بكنه. نه مثل اين كه، نه شما ميخواستيد ما را از سر باز كنيد. حضرت هاجر خوب حالا آب را چكارش كنه. آب راه افتاده، آب چه فايدهاي داره. براي يك زن و بچة گرسنه توي بيابان حالا بر فرض يك دريايي هم آب باشه. خدا از همين جا شروع كرده. آمد اول كاري كه كرد ما از همين جايي كه ما را گذاشتن حق رفتن به جاي ديگهاي نداريم. تعهد دارند با حضرت ابراهيم. شما را به خدا، همان خوب خوبهامون اينجوري هستيم كه حضرت ابراهيم آورده ميگه كجا خدا همچين حرفي زده، زن و بچهاش را آدم بره تو بيابون بگذاره بره پشت سرش را هم نگاه نكنه. من از جام تكون نخورم پاشم برم يك جاي ديگهاي، يك جايي كه درختي، آبي هوايي باشه. تكون نميخواد بخوره از اينجا. جاش تكان نخورد. يعني روزي كه حضرت ابراهيم گذاشتش اونجا بعد از چند سال كه آمد ديد همانجا هستند. اين معناي تعهد داشتنه، معناي مسؤل بودنه.
دور آب را گرفت گفت زم زم، زم زم در واقع به همان زبان يعني بسه ديگه آخر. خوب با آب داشت صحبت ميكرد. بسه ديگه همين اندازه بسه ما آب بيشتر از اين نميخواييم. اسم اين چاه كم كم محدود شد يك چاهي شد، چاه زم زم. خوب حالا چي شده؟ كاري نكرده يك خرده آب خورده. نه گوسفنددارهاي بياباني و چادر نشينها كه خوب اينها معمولا راه ميرفتند ديگه. تو اون بيابان داغ منتظر بودند كه من ديدم سنگهايي هست كه گوده در اثر چكة آب باران يا هر چي گود شده تو اونها آب جمع ميشد. و گوسفند دارها از اين آبها استفاده ميكردند. ديدند يك جا خيلي پرندهها ميپرند. مثل اين كه آخه پرنده علامت آبه تو اون سنگلاخها و تو اون كوههاي بالا و پايين يك جا مثل اين كه اين پرندهها فرود مييان. متوجه شد كه اونجا، متوجه شدند كه اونجا آبه. آمدند ديدن بله يك زن با يك بچة شيري با يك چاه بزرگ آب، پر از آب. گفتند اين مال كيه؟ گفت جريانش را حضرت هاجر. گفتند حق با تو است آب مال تو است. حالا ما بهت شير ميديم نون ميديدم تو بگذار ما گوسفندهامون از اينجا آب بخورند. ببينيد اينجا دعاي حضرت ابراهيم هم معلوم ميشه. اگر يك آدمهاي محبت پيدا نميكردند اينها را ميگفتند آقا برو يك گوشهاي، برو چادري بزن يك گوشهاي ما هم اين آب اصلا مال ماست. نه. اما گفتن مال تو، مال تو. ولي ما اجارهاش را ميديم آب بذار بخوريم. گفت بياييد. ديگه تمام شد، فشار تمام شد.
فشار را اگر انسان تحمل كنه زود تمام ميشه. خدا زود به سراغش ميياد. حضرت مريم وقتي كه فشار، خيلي فشاره شما بهتر ميفهميد كه يك دختر پاكه توي مسجد اهل عبادت، حامله بشه و بچهاي توي بغلش باشه . ببينيد چه فشاري داره. كه حضرت مريم گفت فياليتني مت هذا قبل و كنت نصيا منصيا. يك زن پاك را ميگمها. يك زن مقدس كه دائما توي مسجد مشغول عبادت بوده. همه ميآمدند دعا ميگرفتن ازش به عنوان چي بگم به عنوان يك قديس ميخواستند بپرستنش اين يك دفعه داراي بچه بشه. تا فشار به حد نهايي رسيد كه بچه متولد شده نميدونه چكار كنه هم خود بچه به زبان درآمد. گفت مادر اين آب بردار از اين آب استفاده كن از اين درخت خشك خرما، تكونش بده به اعجاز خرما ازش ميريزه. اگر هم كسي حرفي به تو زد تو بگو من حرف نميزنم. اني نظرت لرحمن ثما من با شماها حرف نميزنم با اون بچه حرف بزنيد. من جوابشون را ميدم. ببينيد بچة شيري يك روزه خدا ميفرسته به كمكش. شماها براي خدا قدم برداريد. شما پاك باشيد حضرت يوسف و زيلخا اين قدر كه شنيديد با هم داشتند خوب، كي حاضره كدام شوهر حاضره كه گناه را بياندازه گردن زن خودش. تا شوهر در باز شد ديد كه اينها با هم گلاويزند با هم. براي آبروي خودش هم كه شده بايد بياندازه به گردن يوسف. يك غلامي است ديگه اونجا.
خدا بچة توي گهواره را به سراغش فرستاد. يك استدلال عقلي كرد، چون وقتي كه گلاويز شده بودند و حضرت يوسف فرار ميكرد پيرهن حضرت يوسف پاره شد. بچه به عزيز مصر گفت كه اگر پيرهن از پشت سر پاره شده معلومه كه يوسف داره فرار ميكرده او گرفته كشيده. اگر از پيش رو پاره شده معلومه كه اين به او حمله ميكرده. ديدن نه كان قبيس قد من دبر. از پشت سر پيرهنش پاره شده. و همانجا ولو بردن انداختنش زندان ولي معلوم شد كه زليخا تقصير داشته. ولو اين كه زليخا ديگه زندان نرفت اما همه فهميدند. لذا اون روز جمع كرد تمام زنهاي مصر را گفت كه بياييد ببينيد من تقصير داشتم، من حق داشتم يا نه؟ شماها هم باشيد همينيد. كارد و ميوه را داد دست اينها، مشغول بودن برد تعارف كرد همه هم برداشتند. يك چاقوي تيزي هم دستشون بود تا يوسف وارد شد اين خانمها چشمشون به يوسف كه افتاد اونچنون مبهوت شده بودند كه همه دستهاشون را بريدند يعني اصلا نفهميدند كه چكار ميكنند. و قطعن ايديهن و قلنا حاشا لله ما هذا بشر. اين بشر نيست. خوب حالا ديديد كه من، خوب اگر انسان خدا را نديده باشه، اگر انسان جمال الهي را نديده باشه. خوب به هر جمالي توجه ميكنه. خاك بر سر اون مادر و پدر و حتي عروسي كه چشمش به ثروت داماد باشه. چشمش به شغل داماد باشه، چشمش به قيافة داماد و خوش تيپي و بد تيپي داماد باشه. بايد به ايمانش نگاه بكنه. اون زنهاي مصر فقط اشكالشون فقط همين بود. كه به ظاهر نگاه ميكردند. اگر به ايمان يوسف نگاه ميكردند و اينطور از خود بيخود ميشدند اين عيبي نداشت. اشكالي نداشت. خوب يعقوب هم اونجا نشسته داره براي همين يوسف گريه ميكنه. كسي بهش اعتراض نميكنه. لذا فرمودهاند من به خانمهاي جوان، دخترهايي كه ميخوان باصطلاح ازدواج كنند بگم. چشمتون را فقط به ايمان مردي كه ميخواد با شما همسر بشه بيندازيد. جمال چيه؟ پول چيه؟ درآمد چيه؟ نسبت به مردان اگر توي جلسة مردها باشم همين را ميگم. بايد به ايمان و عفت زن نگاه بكنند. شما را بخدا در طول تاريخ شما يك نفر را پيدا بكنيد كه داراي ثروت باشه و ثروت خوشبختش كرده باشه. خاك بر سر اين فرهنگي كه خوشبختي را در داشتن ثروت ميدونه. يكنفر. در تاريخ ثروتمندتر از قارون كسي نبود. در تاريخ، قارون كسي بود كه كليد در گنجهايش را بار ميكردند. كليدهايش را. مردان قوي يك عده استخدام كرده بود اين كليدها را اينور آنور، خوب همه جا شتر و اينها نميرفت. مردان قويي باشند. يك خوردهاي خوشحال بود به اينكه من پولدارترينم. از آنهايي كه خدا زنده نگهش داشته توي كرة زمين، يكي قارونه. ولي توي شكم زمين با فشار. ثروتش هم چون وقتي خواست زمين بگيردش، با خودش يعني گفت به زبان، شما اين كار را ميكنيد كه ثروت من را بگيريد. حضرت موسي گفت كه ثروتت هم بره با خودت توي زمين. خوب ثروت. ولي اينها توي كلة ماها فرو نميره. توي مغز ماها فرو نميره. اينها چيزهايي نيستش كه ديگه تو، ما استقامتي از شماها توقع داريم كه اينقدر اصرار ميكنيم. اينقدر ميگيم. و آخرش هم آنجوري كه بايد انجام بشه نميشه. به جهت اينكه شما كدوم يكيتون فكر كرديد مثل ذو القرنين بشيد تمام كرة زمين را بگيريد. كدوم يكيتون ميتونيد حتي فكر كنيد كه اگر وزيري بوديد با يك پيشنهاد بيخود از طرف حاكم تمام اينها را ول كنيد بريد توي يك غار بخوابيد. من نميخوام بعضي وقتها، چون بلد نيستيم گاهي شلوغ ميكنيم. من زياد روي اين مسئله تكيه كنم. بعضيها خوب بلد نيستند. همين الان تحت تأثير حرفهاي ما واقع ميشن ميرند توي خونه يك دعوا راه مياندازند يك اختلاف هم اضافه ميكنند بر گرفتاريهايشون. آنها بدون اختلاف اين كارها را كردند. ايني كه ما اينقدر اصرار بر استقامت داريم و ميگيم سورة كهف را خوب بلد باشيد بعضي از شماها آنچنان استقامت كردند كه خدا ميدونه من گاهي در شگفتم كه چطور ميشه يك خانم اين اندازه استقامت داشته باشه. خوشا به حالشون. اگر استقامت داشته باشيد همانطوري كه شما ميشيد افضل مثل انبياء بني اسرائيل مثل اونها ميشيد. چرا نشيد؟ خوب ما كييم؟ آخه ما همهاش باز برميگرديم توي دنيا. آخه ما مگر ميخواهيم مرجع تقليد بشيم؟ مگر ما ميخواهيم، مرجع تقليد چيه؟ ما مثلا ميخواهيم رئيس جمهور بشيم. ما ميخواهيم معروف بشيم. اصلا براي اينها نيست. شما تا از دار دنيا رفتيد تا از دار دنيا رفتيد يك مرتبه خداي تعالي شما را در ملكوت اعلي بعنوان بزرگترين فرد معرفي ميكنه. آنجا گرفتاري داره. يك ثروتمندي، من نميخوام خيلي مشخصاتش را بگم ممكنه بعضيها متوجه بشوند. يك ثروتمندي چندي قبل از دار دنيا رفته بود، خيلي قبل، خيلي هم ثروتمند بود. خيليها. اين اصلا وقتي ماها را ميديد اصلا اعتنا نميكرد. ما آنموقع يك خورده سنمون كمتر از حالا بود، طلبه بودم. اعتنا نميكرد، الانش هم اگر بود اعتنا نميكرد. حتي من سلامش نميكردم مبادا خيال كنه من سلامش ميكنم چون ثروتمنده. چون انسان اگر ثروتمندي را به خاطر ثروتش دوستش داشته باشه، نصف ايمانش از دستش رفته. نصف ايمانش با همان محبتش نسبت به يك ثروتمند كه چرا او ثروتمند شده. وقتي از دنيا رفت من تعجب كردم. من جوري بود اين را خيال ميكردم كه اين از دنيا نرفته و توي بيداري و توي همين حال عاديه. ديدم مثل يك بچه، جلوي پاي من. من معمولا كسي به پايم بيفته بلندش ميكنم، هر چي ميكنم اين پاي مرا ميبوسه و گريه ميكنه كه به من يك تيكه نان بده. من از آن حال به حال عادي آمدم ديدم كه بيچاره خوب چقدر وقت توي دنيا تكبر كرد. چقدر ارزش داشت؟ ما وقتي از دار دنيا بريم آنوقت ميفهميم كه چه ارزشي داريم. يوم تبلي السرائر. نگيد ما حالا جوانيم. جوان و پير هم كه مرگ نداره. تازه جوانش حالا مثلا صد سال ديگه هم عمر بكنيد، تو اگر از حالا شروع به تزكية نفس نكني بعدش به درد نميخوره. انسان خيلي بده كه طفيل ديگران حتي بشه. بياد به دست و پاي اين و آن بيفته به خاطر يك لقمة نان، به خاطر يك طلب مغفرت. خودش وقت داشته نمازهايش را بخونه نمازش را نخونه. طفيل. ماها ميگيم ما طفيلي هم نجات پيدا كنيم خوبه. نه اونجا نميتونيد. شما طفيلي يك جائي برو، دعوتت نكرده باشند. دم در وايستا، اگر اين كار را ميكني، يك دفعه دم در يك خونهاي كه اطعام ميكنند وايستا و بعد يك نفر كه ميآيد وارد ميشه شما با او خواهش كن كه من را هم ببريد توي اين خونه. اگر اين كار را كردي عيبي نداره توي بهشتي كه دائما هم ميخواي باشي اينجوري برو تو. ماها باور نداريم دروغ ميدونيم اصلا اينها را. شفاعت. شما اصلا بايد خودت شفاعت كني. چرا گردنت كجه دم در بهشت وايستي. شما فكر نكنيد حضرت زهرا خودش ميآيد مستقيما شماها را شفاعت ميكنه. نخير. همساية خوبت شفاعتت ميكنه. طفيلي ميبردت تو. هر وقت چشمت بهش بيفته خجالت بكشي. توي قوم و خويشها اگر يك نفر خانم خوبي باشه يا آقاي خوبي باشه، شما را شفاعت ميكنه. اگر خدا اجازه بده تازه. عزم راسخ پيدا كنيد، ما زياد نميخوايم دربارة، گاهي خود من ناراحت ميشم ميگم اينها حوصلهاشون سر ميآيد دربارة استقامت. اما چارهاي نيست. چارهاي نيستش. بايد همهاتون داراي استقامت باشيد. ما الان بيشترين دفتري كه ديروز و اينها نگاه ميكردم و براي هر كسي علامتي كه من نظر كردم در دفترهايتون را، همينكه يك چيزي هم نوشتم براي همه. وقتي نگاه ميكردم ديدم بيشتر از همه خانمها توي استقامتند. بايد هم باشيد. خيلي كار بكنيد. ما داريم توي افراد رفتند به مراحل بالا. استقامتشون كامل نشده، يعني خود منهم حوصلهام سر آمده، من نه اينكه حوصلهام سر بياد. من ميگم تا آخر عمرتون هم اگر توي اين مرحله باشيد هيچ اشكالي نداره. منتهي خود من ديدم اين ديگه خسته ميشه ول ميكنه. همينجا هم ول ميكنه. خوب گفتم بره به يك مرحله بالاتر. بعد ديديم كه متزلزل شدند و شايد هم نصف گناهش گردن من باشه كه چرا اينها را از توي استقامت زود بردمشون بالا.
انبياء عظام، من ميخواستم اين را هم نصيحتي براي شما باشه هم ياد بگيريم قصة انبياء را خدا نميگه بخاطر اينكه ما سرگرم باشيم. خودش در قرآن ميفرمايد. لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب. براي صاحبان لب، صاحبان مغز، اين قصههاي انبياء عبرته. پنده. و الا خدا مثل فلان رمان نويس نيست كه بخواد شما را سرگرمتون كنه. يا كتابهايش را زياد بخرند. نخير ميخواد شما را آگاهتون بكنه، تنبيهتون بكنه، متوجهتون بكنه. خوب انبياء اينطور بودند شما يك مروري اگر در زندگي انبياء بكنيد ميبينيد تنها چيزي كه اونها را عظمت داده، عظم و استقامت و پايداري و ثبات بوده و اونچه كه اينها را عظمت نداده و كوچكشون كرده ناپايداري. حضرت خضر، شما ميگيد كه چرا حضرت خضر پيغمبر اولي العظم نشد؟ بالاتر از پيغمبر اولي العظمه او. پيغمبران اولي العظم مييان ميبينيد جريان حضرت موسي را ازش درس ميگيرند. حالا لازم نيست كه همة پيغمبرها بيان توي مردم وعمري خدا بهش داده و اين افتخار را بهش داده كه خدمتگزار امام زمان عليه الصلاة والسلام باشه. مكرر ديدن حضرت را كه خضر هم در كنارش بوده، خوشا به حالش. يك لحظهاش را اگر به ما بده ما حاضريم كه، مقام نبوت هم اگر كسي داشته باشه تقديم كنه يك لحظه در محضر امام زمان باشه، اون امام زماني كه امام صادق ميفرمايد كه امام صادق خيلي بزرگهها. از خود امام زمان بزرگتر نباشه كمتر نيست. امام صادق رئيس مذهب و تمام معارفي كه ما داريم از امام صادق و باقره در عين حال ميگه اگر من او را زمانش ميبودم، دركش ميكردم در تمام عمر خدمتگزارش بودم. حالا اين مقامي كه حضرت صادق آرزوش را داره، خضر از هزار و صدو پنجاه يا شصت سال قبل اين موفقيت را پيدا كرده. كم نيست. شما خيال نكنيد خضر پيغمبر اولي العظم كه نشد، پيغمبران اولي العظم شاگرد او هستند. حضرت موسي اولي العظمه شاگرد اونه.
اكثر كارها را حضرت ولي عصر صلوات الله عليه به حضرت خضر ميسپرن. حتي تربيت شاگردان را. اونهايي را كه ميخوان جزء اصحاب خاص حضرت ولي عصر صلوات الله عليه بشن. بايد خودش تربيتشون كنه. به حضرت خضر ميسپارنش كه شما تربييتشون كن. حالا لازم نيست حضرت خضر هم به صورت پيرمردي باشه. حضرت خضر حتما ما ميگيم كه بايد ريشش سفيد باشه. اگر بنا باشه كه به حساب باشه بايد از سفيد هم نميدونم يك خرده اون ورتر باشه. حرف نشد كه. منتهي به خاطر وقارش به خاطر شخصيتش. البته اون قيافة واقعي حضرت خضر كه ما خيلي هم از حضرت خضر غافليمها. قيافة واقعي حضرت خضر خيلي با ابهت، قوي هيكل صورت سفيد وموهاي صورت هم سفيد در عين حال مثل عبد جليل پشت سر امام عصر ارواحنا فداست. چرا؟ چرا اين لطف را خدا بهش كرده؟ به جهت اينكه ميگه اين جوان را بكش؟ ميگه چشم. ميگه آن كشتي را سوراخ كن. ميگه چشم. آتيناه من لدنا علما. در همين سورة كهف هست. ما از جانب خودمون بهش علم داديم، حكمت داديم. خوب الحمدلله كه مطالبي را ميخواستم امروز عرض كنم انشاء الله بگيريد مطلب را و عمل كنيد و انشاء الله اميدواريم كه همهاتون در همة جوانب كار و زندگيتون داراي استقامت باشيد. فكر نكنيد كه خوب شديد. هر چي باشيد شما يك مقايسهاي جزئي با حضرت مريم و هاجر و خدمتتون عرض شود حضرت زينب و حضرت زهرا و حضرت آسيه، زن فرعون خودتون را بكنيد شايد همينها شماها خارج نيستيد. هر مشكلي داشته باشيد اينها نظيرش را داشتند. مقايسه بكنيد ميبينيد نه، هنوز خيلي عقبيد. خيلي عقبيد. و شماها بايد مثل همانها باشيد. مثل همانها باشيد. در تنهايي قرار گرفتيد فورا به ياد حضرت هاجر باشيد. مورد تهمت واقع شديد مثل حضرت مريم باشيد. تهمت زياد به شما ميزنند. اينها نميدونم صوفي شدند. يك نفر ميگفت فلاني صوفيه. اين بيشتر از همه توي كتابهايش عليه صوفيها حرف زده. يكي گفته بود اينها حجتيند. مگر كسي حجتي باشه و ما خبر نداشته باشيم. و الاّ اين خانمها كه اينجا نشستهاند هيچ نميدانند انجمن حجتيه يعني چي؟ اقلا من نميدونم چند تا از آنجا آمده باشند اينجا سابقهاشون هم به من نگفته باشند ما اطلاع نداريم، ولي هيچكس نميدونه يعني چي؟ اينجا ما كه غريبهاي راه نداديم، غريبهاي نيستش. خوب. اگر شماها ميدونيد كيه بگيد به من. ما هم نميدونيم شما هم نميدونيد. نميدونم اينها انحراف دارند. ما همهاش داد ميزنيم كه انحراف نداشته باشيد. انحراف از چي؟ از كثافتكاري تو، بعله. خدا و پيغمبر و ائمه همهاشون انحراف دارند از كارهاي بد تو، يعني پيچيدند آنطرف، پشت كردند. اما اگر از اسلام، هر جايي ما الان دارم نگاه ميكنم، هر جائي كه شماها خانمها، شما خانمهاي اهل تحقيق ببينيد هر جا ما از قرآن و روايات پامون را آنور گذاشتيم، به من بگيد شايد من اشتباه كرده باشم. مورد تهمت واقع ميشيد. آن كسي كه تهمت ميخواد بزنه و حرف ميخواد بزنه حساب اين را نميكنه كه شما حقيد يا ناحقيد. بزنه. مثل حضرت مريم كه بهش گفتند يا اخت هارون ما كان ابوك راسه. تو خودت كه بدي هيچ، تو خواهر هاروني. يك زن بدكارهاي بود توي آن شهر، معروف. اين را ميگفتند خواهر هارون. ميگفتند تو حالا شدي خواهر هارون. پدرت كه، تو چرا اينجوري شدي. پدرت كه آدم خوبي بود. ما كان ابوك راسه. پدرت مرد بدي نبود. مادرت هم كه نستجيب بالله مثلا بدكاره كه نبود. تو چرا اينجوري شدي؟ خوب ببينيد چه حالي پيدا ميكنه يك، هر وقت مورد تهمت واقع شديد حضرت مريم را بياريد جلوي چشمتون. شوهرتون اذيتتون كرد حضرت آسيه را بياريد جلوي چشمتون. كسر ميياريد يقيناكسر ميياريد. دشمنهاي خارجي آمدند اذيتتون كردند حضرت زهرا را بياريد جلوي چشمتون. همة اقوام و فاميل و خويشاوندان تركتون كردن حضرت خديجه را بياريد جلوي چشمتون. مصيبتها اقوامتون چه، چه مصيبت زياد ديديد حضرت زينب را بياريد جلوي چشمتون اين كاري نداره. همه را هم مطالبشون را بلديد.
ميخواييد آسيه بشيد، ميخواييد حضرت مريم باشيد، ميخواييد هاجر باشيد، ميخواييد فاطمة زهرا باشيد، ميخواييد زينب كبري باشيد. بايد اون كارهايي كه اونها كردن بكنيد ديگه. شما را كه خدا بيشتر از اونها دوست نداره. بگيم شما را تخفيف داده. نه اگر تخفيف داده بخاطر ضعفي است كه در شما ميبينه. انبياء بالا پايين دارند. فضل الله بعضهم علي بعض. بعضيهاشون فضليت داده خداي تعالي شدن اولي العظم. بعضيهاشون نه نتونستن شدن رسول. بعضيهاشون باز همان را هم نتونستن شدن نبي. و از همه بالاتر و بزرگتر و پر قدرتتر و با استقامتر رسول اكرم صل الله عليه و آله و صلم است. كه شد پيغمبر خاتم اونچه خوبان همه دارند تو تنها داري و از همة انبياء و اولياء بالاتر حضرت بقية الله كه خاتم اوصياء است كه باز هر چه خوب، خوبها تنها دارند تو تنها داري و در يك روايت هست. حضرت موسي گفت خدايا من بهم اينقدر محبت كردي پيغمبري بالاتر از من هست؟ خداي تعالي فرمود مگر نميدوني پيغمبر اسلام چقدر عظمت داره. براش شرح داد. تو قطرهاي در مقابل عظمت اقيانوس بي نهايت وجود رسول اكرم. گفت بله ببخشيد. امت من كه ذرية من كه بهتر از ذرية همة انبياء است. فرمود همان اندازه كه پيغمبر اسلام بر تو فضيلت داره ذرية او هم بر ذرية تو فضيلت داره. امت من كه خوب خدايا ديگه اينجا حوصلهاش سر اومد. به تعبير ما. خدايا امت من تو براشون از آسمانها من نصلوا فرستادي، دشمنشون را هلاك كردي نميدنم چقدر بهشتون محبت كردي، چه كردي، چه كرد. هي نعمتها را گفت. اين همه بهشون، كس ديگه هم هست كه مثل امت من باشه؟ اينجاست كه عرض ميكنم خداي تعالي فرمود همان فضيلتي كه همان فضيلتي كه حضرت موسي، حضرت رسول اكرم بر تو دارد امت او هم بر امت تو دارد. اما امت، نه ما آدمهاي ترسو. چرا؟ يك كسي آمده است پيش من ميگه من برنامه هام را ترك كردم. چرا؟ تو مسافرت بودم. خوب برنامهها مگر تو مسافرت منافات داره. مدتي است من برنامه هام را ترك كردم چرا؟ شوهرم دعوام كرده. مدتي است من برنامه هام را ترك كردم. چرا؟ پسري داريم مدرسه ميره اين گفته كه شما اين كارها را نكنيد چون معلممون تو مدرسه گفته كه كتابهاي فلاني، ببينيد چقدر ما ضعيفيم. به فكر اين نيافتيد خدا ميدونه اگر اينجوري هستيد به فكر اين نيافتيد كه حتي يك لحظه در بهشت چشمتون به صورت حضرت مريم و حضرت آسيه و حضرت خديجه و اينها بيافته تا چه برسه به حضرت زهرا. آخه مناسبتي نداره شما با او. ضعف شما بر اون قدرت اونها. مثل اين است كه يك آدم هروئيني كه روي پاش نميتونه وايسته اين را ببرن بنشوننش پهلوي يك ورزشكار قهرمان به اصطلاح خدمت شما عرض شود قهرمان جهاني. آسيه يك همچي خانمي است. فرعون شما ميدونيد كيه؟ يضبنهون ابنائهم و يستهيون. تمام بچههاي شير خور را ميكشت. يك بچة شير خور گيرش آمده با الهام الهي فهميده كه اوني كه همه را ميشه بخاطر اون همينه. و اين را بايد اينجا تحميل كنه به شوهرش. حق را بايد تحميل كنه به شوهرش. تحميل هم كرد. از هر چيزي استفاده كرد. از اخلاقش استفاده كرده بود اين تحميل را كرده بود نميدونم. يعني ميدونمها يكي از اينها. از وجاهتش استفاده كرده بود از محبت فرعون نسبت به خودش، از هر چيز، انسان از هر چيزي دارد بايد استفاده بكند. شما از هر چيز داريد استفاده به نفع دين بكنيد نه به نفع خودتون. حتي از دينتون هم نبايد به نفع خودتون استفاده بكنيد. و انشاء الله اينطور نباشه. خوب ما امروز زيادتر از معمول هم حرف زديم. همين حرفها خدا ميدونه ثوابش بيشتر از روضه و بيشتر از دعا و همين حرفهايي بودش كه توي قرآن هم نقل شده. خدايا به آبروي ولي عصر.
دفترهاي، بعضي از خانمها دفترهاشون را نياوردن. اونها بيان علتش را بگن چون اساميشون محفوظه بيان بگن كه چرا نياوردن. چند نفري هستند البته. بعضيها دفتر ندارند اين را هم علتش را روشن كنند. و بعضيها هم كه مرحلشون به حدي رسيده كه ميخواسته مرحلشون عوض بشه تو دفترها من نوشتم كه فلان مرحله را بدم. به يكي از اين خانمهايي كه مثل خانم مقدم و خانم اسلامي و خانم رهنما و خانم عمراني، خانم اخلاقی و اينهايي كه يك وقتي اسمشون را گفتم و مشغول هم هستند اينها بدن و مرحلشون را عوض كنند چون نوشتم اونجا چه مرحلهاي را بهشون بديد. و يك عده را دعا كردم و يك عده را هم ازشون تقاضا كرديم ما را دعا كنند. انشاء الله اميدواريم همش را عمل كنند.
ببينيد يكي از تصميمهاي، اين را من انشاءالله هفتة آينده ميگم كه يك عالم ديگه نداشتن تو همين عالم زر بودن منتهي به همة ماها گفتن.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.