۲۵ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری
أعوذ بالله من الشیطانالرجیم
بسم الله الرحمنالرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آلالله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام یومالدین
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ، وَ اذْ قالَ مُوسی لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُباً، فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً (کهف/60و61)
ایمان، تقوا و شرح صدر مسائل جنبی در کنار تزکیهی نفس باید باشد
عمده آیاتی که در این هفته تلاوت کردهاید مربوط به جریان حضرت موسی و خضر است. البته نام خضر در این آیات برده نشده ولی اهل بیت در تفاسیر و روایات بیان کردهاند که این شخص حضرت خضر بوده است. ما در هفتهی گذشته عرض کردیم که حالا دیگر مراحل تزکیهی نفس برای همه روشن و شاید محفوظ همه باشد ولی یک مسائل جنبی باقی مانده، مثل مسئلهی تقوا، شرح صدر، ایمان که اینها هر یک دارای مراتب و مراحلی است و بسیار اهمیت دارد که در کنار مراحل تزکیهی نفس باید پیش برود. در هفتهی گذشته اهمیت تقوا را در کنار مراحل و منازل تزکیهی نفس عرض کردم
اهمیت تقوا در خصوص استاد
و به طور کلی یکی از چیزهایی که باید تقوای آن کاملا رعایت شود پیدا کردن استادی است که انسان را به رشد و کمالات برساند، در اینجا تقوا خیلی مؤثر و بسیار پُراهمیت است. اگر استاد انسان کجروی داشته باشد و یا در عمل کوتاهی کند و انحراف داشته باشد این را بدانید که سایرین هم به همان نحوه خواهند بود. یک جملهای هست، شاید هم روایت باشد، که فرمودهاند: «الناس علی دین ملوکهم» (بحارالانوار، ج 102، ص 8)، مردم بر دین آن کسانی هستند که اختیار آنها در دست آن کس است، آن کسی که مالک آنها است. اگر انسان به یک فردی معتقد شد که راه و روش او صحیح است و به او اعتماد کرد، طبعاً به اعتقادات او، به اعمال او، به اخلاق او تکیه میکند و خواهی نخواهی مانند او میشود. در اینجاست که در مرحلهی اول باید زحمت بکشد، استادی که میخواهد برای خودش پیدا کند اول چیزی که در او باید باشد تقواست، تقوا یعنی خودش را از بدیها حفظ میکند. همانطوری که هفتهی قبل عرض کردم ملاکها در نظر ما با ملاکهایی که در اسلام هست بسیار تغییر کرده است. ملاک ما در خوبی یک چیزهایی است که اسلام آن چیزها را زیاد ملاک خوبی نمیداند و در بین ما یک چیزهایی ملاک بدی است که باز اسلام آنها را آنچنان که ما بد میدانیم بد نمیداند. خیلی از چیزها هست که یک وضع خاصی پیدا کرده که ما آن را ملاک برای تقوا میدانیم. من امروز میخواهم تقوا را برای شما خوب معرفی کنم و تقوای اسلامی را برای شما عرض کنم.
فرق داشتن تقوایی که خدا در قرآن و روایات فرموده با تقوای در فکر ما
تقوایی که خدا در قرآن و ائمهی اطهار در احادیث و روایات بیان کردهاند با تقوایی که در ذهن ما تبادر میکند یک مقدار فرق دارد. اگر با یک شخصی مصاحب شدید، این شخص حرکتی نداشت، این شخص دائماً سکوت داشت، نهی از منکری نداشت، کاری به کار کسی نداشت، نه در سیاست وارد شد، نه در اجتماعات با مردم حرف زد و بلکه یک مقدار هم منزوی بود، رُهبانیت داشت و یک گوشهای را گرفته، بخصوص اگر در یکی از دهات کمجمعیت هم باشد بهتر و یک لباس معمولی پوشید، فکر میکنیم تقوای این شخص بیشتر است. خود من یک وقتی خدمت مرحوم آیتالله کوهستانی رسیده بودم، زندگی ایشان هنوز هم هست و شاید برای نشان دادن به مردم و یاد گرفتن مردم از طرز زندگی، آن را نگه داشته باشند؛ فرش اتاق، حصیر بود، لباس آن مرحوم، کرباسی بود که از پنبهی مزرعهی خود ایشان تهیه شده بود، نان در خانه میپختند و غذای بسیار معمولی، یعنی یک ظرف آش حتی برای مهمانها! و دائماً در چنین وضعی زندگی میکردند، آنچه در ذهن من در آن وقت آمد این بود که تقوای واقعی یعنی این؛ انسان از هیچ یک از لذتهای دنیا استفاده نکند و تنها به این لباس و آن فرش و آن غذا اکتفاء کند. ما از ایشان دعوت کردیم که به طرف خراسان تشریف بیاورند و به محضر حضرت علی بن موسی الرضا علیه الصلاة و السلام مشرف بشوند، مردم هم چون ایشان را با آن زهد و تقوا و با همان ملاک تقوایی که در ذهن آنها بود کاملاً تطبیق میدادند خیلی استقبال کردند و تمام شهرهای بین راه به استقبال ایشان آمدند و خود ما با عدهای از طلابمان تا شهر قوچان به استقبال ایشان رفتیم. آنچه که میخواهم عرض کنم و برای شما حقیقت تقوا را بیان کنم اینها نبود؛ یک روز مرحوم آیتالله میلانی در مشهد به دیدن ایشان آمدند و روز بعد ایشان به بازدید مرحوم آیتالله میلانی رفتند، طبعاً منزل آیتالله میلانی با منزل آقای کوهستانی فرق میکرد، اینجا خانه مرتب، فرش مرتب، مخصوصاً از ایشان پذیرایی مرتبی کردند، یک جملهای آیتالله میلانی به ایشان گفتند و ایشان هم یک جمله جواب دادند، که این باید برای من و شما درس باشد، ایشان فرمودند که شما چطور دویست نفر طلبه را در کوهستان، در زمان رضاخان، در وقتی که هیچ روحانی را نمیگذاشتند باشد تربیت کردید و چگونه ساختید؟ ایشان فرمودند: تا وقتی در کوهستان بودند تربیت آنها با من بود و همه هم آن تربیت را تحمل میکردند، یعنی وقتی میآمدند میدیدند تمام مؤونهی زندگی من به یک حصیر و یک ظرف آش ماست و مثلاً یک قرص نان خلاصه میشود، میگفتند: هرطوری باشد ما میتوانیم زندگی کنیم؛ ولی وقتی از آنجا بیرون میآمدند، چشم آنها به زرق و برقی که زندگیها دارد میافتاد، اینها نمیتوانستند آن زندگی را برای خودشان بوجود بیاورند و لذا گاهی، شاید پنجاه درصد آنها از تحصیلات دست میکشیدند و مشغول کارهای دیگر میشدند، و من معتقد هستم – اینکه میگویم من، منظور آقای کوهستانی است، نه خود من- که باید با آن عملی که ما روی آن پنجاه درصدی که از لباس بیرون نمیروند و طوری تربیت شدهاند که بمانند، با همه آنطور رفتار کنیم. آن چه بود؟ میفرمودند: من روی تقوای آنها کار میکنم نه روی طرز زندگی آنها؛ برداشت آنها از زندگی من آن چیزی است که اکثراً فکر میکنند، و الّا حقیقت این نیست.
تقوا یعنی آن چیزی که انسان را از هر بدی نگه میدارد، اگر همین الآن در این مجلس حصیر بیندازند و همه یک فُرم لباس بسیار کمقیمت بپوشند شاید خلاف تقوا باشد! در خانهی شما باید اینطور باشد و در خانهی من که در دِه نشستهام و امکانات کم است باید آنطور باشد. گفتهاند یک وقتی ظاهراً در زمان مرحوم شیخ انصاری، ناصرالدین شاه به نجف میرود، میبیند شیخ انصاری بسیار مستضعفانه زندگی میکند؛ یک خانهی محقر، فرش بسیار محقر، زندگی بسیار عادی، ایشان به شیخ انصاری عرض میکند: شما اینطور زندگی زاهدانه دارید، بیایید تهران، ببینید ملا علی کنی که او هم یک مرجع تقلید است زندگی او چه تشریفاتی دارد! خواست آیت الله ملاعلی کنی را مذمت کند، ایشان فرمودند که من با طلبهها زندگی میکنم، او با تو و وزرای تو زندگی میکند، آن چیزی که دارد باز هم کم است، باید به خاطر علم و تقوایش بر تو تفوق داشته باشد و حتی زندگی او بهتر از تو باشد ولی من در عین اینکه میبینید اینطوری هستم، بر طلابی که اینجا زندگی میکنند تفوق دارم.
تقوا با مقتضیات زمان و شئونات افراد فرق میکند
ببینید، یک چیزی که از این قضایا و از این مسائل میخواهم عرض کنم این است که تقوا در هر زمانی یک چیزی ایجاب میکند، در هر موقعیتی، در هر شهری، در هر شئوناتی وضع خاصی به انسان دستور میدهد. شما نگویید ائمهی اطهار علیهم الصلاة و السلام زندگی بسیار ضعیفی داشتند، ابدا! به مقتضیات زندگی و رعایت تقوا و عصمت تفاوت میکرده است؛ علی بن ابیطالب که مکرر شنیدهاید نان جو میخورد و بیشتر از نمک در زندگی او، در سفرهی او نبود، این به خاطر این بود، – خود او بیان میکند- چون رهبر است یک تفوقی بر سایر ملت مسلمان نداشته باشد، فلان شخص مستمندِ فقیر نگوید خوشا به حال علی بن ابیطالب که دارای فلان غذا و فلان زندگی و فلان نعمت است، و الّا در همان زمان، مُضیفخانهی امام مجتبیعلیه الصلاة و السلام شاید در هر روز صدها نفر را اطعام میکرد و خدای تعالی میفرماید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ» (اعراف/32). زندگیها با هم تفاوت دارد، شئونات با هم تفاوت دارد،
تقوا زندگی انسان را تنظیم و او را در صراط مستقیم قرار میدهد
این تقواست که انسان را در صراط مستقیم قرار میدهد. صراط مستقیم هرکسی هم در زندگی خصوصی او با افراد دیگر فرق دارد، تقوا است که میآید به یکی میگوید که تو باید اینطور زندگی کنی، به دیگری میگوید: تو باید آنطور زندگی کنی، به مرحوم آیتالله کوهستانی میگوید که تو باید این نحوه حرکت کنی، به مرجع تقلیدی که در مشهد نشسته و با یک عده از رجال و شخصیتها میخواهد برخورد بکند میگوید که تو اینطور زندگی کن. اگر تقوا حاکم باشد، اگر به زندگیهای دیگران نگاه نکنید، تقوا زندگی فرد فرد شما را تنظیم میکند. مثلاً زندگی و شئونات شما ایجاب میکند که زندگی بسیار معمولی داشته باشید، زن شما نگوید زن فلانی در فلان مجلس آنگونه لباس داشت و آنطور تزئینات داشت، من هم باید داشته باشم! اینجا اگر تقوا در زندگی شما حاکم باشد، میآید میگوید: او تمکن دارد، شئونات او ایجاب میکند که اینها را داشته باشد ولی شئونات تو همین است که داری.
تفقه در دین یعنی آوردن تقوا در زندگی
اینکه فرمودهاند: «الْکمَالُ کلُّ الْکمَالِ» (الکافی، ج 1، ص 32)، کمال، همهی کمال در سه چیز است، آن سه چیز: یکی تفقه در دین است؛ تفقه در دین یعنی آوردن تقوا در زندگی انسان، انسان بفهمد که چه باید بکند و چه عملی را انجام بدهد و شأن او و شئونات او چیست و چگونه باید حرکت کند، این را بفهمد، تفقه در دین یعنی این، تفقّه یعنی تفهّم، یعنی فهمیدن دین. یکی هم «الصَّبْرُ عَلَی النَّائِبَةِ»، خواهی نخواهی در زندگیها یک مشکلاتی پیش میآید، انسان کمظرفیت نباشد که انشاءالله در بحث شرح صدر برای شما عرض میکنم که چطور باید انسان صبر در نائبه داشته باشد،
تقوا و تقدیر معیشت
سومی: «تَقْدِیرُ الْمَعِیشَةِ»، اندازهگیری زندگی، اندازهگیری شئونات زندگی. شما اگر یک وضعی دارید که ماشین زیر پا نباید داشته باشید- مثلاً عرض میکنم- و رفتید برای تشریفات زندگیتان ماشین خریدید و زیاد هم از آن استفاده نکردید، این جزء مازاد بر مؤونه است و حتماً باید خمس آن را اقلاً بدهید، ولی اگر نه! ضرورت دارد، شخصیت شما، کار شما، عنوان شما ایجاب میکند که مثلاً حتی چند تا ماشین داشته باشید، خمس ندارد! شما این را بدانید؛ تقدیر معیشت خیلی مشکل است، تقوای شما باید طوری زندگی شما را تنظیم کند که همه چیز به جای خود باشد، اگر کسر آوردید از تقوا عقب افتادید، لااقل پنجاه درصد اینطور است، من زیاد دیدم افرادی که ورشکست شدند، وقتی که خیلی در عمق زندگی آنها رفتهایم دیدیم یک جایی تقوا را از دست دادهاند، یک بیتوجهی کردهاند، یک موقعی تقدیر معیشت را از دست دادهاند. البته گاهی هم اتفاق میافتد که از دست انسان فرار میکند، در میرود، متوجه نمیشود. چقدر درآمد داری؟ همانقدر خرج کن، چقدر زندگی تو باید خرج داشته باشد؟ همان اندازه دربیاور، کاری نکن که زندگی تو و درآمد تو با هم تفاوت کند، اگر اینطوری شد بدان کنترل ماشین زندگی تو دارد از دستت در میرود، تقوای تو دارد لکهدار میشود، و اکثراً هم اینطور است که تقوای انسان که لکهدار میشود انسان دچار مشکل میشود. در آن آیهی شریفه میفرماید: «وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ» (طلاق/2و3)، خدای مهربان، خدای بزرگ، اگر ببیند شما یک جایی گرفتار هستید و تقوا را رعایت میکنید، «مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ»، یعنی از جایی که گمان ندارید میبینید کارهای شما جور شد، ردیف شد.
انسان در پیدا کردن استاد باید تقوا را رعایت کند
انسان در پیدا کردن یک مُرشد، یک استاد، یک کسی که او را ارشاد بکند، حکیمی باشد که بتواند او را در این مسائل کمک بکند باید تقوا را رعایت کند. شما در همین قضیهی حضرت موسی و خضر که در این آیات تلاوت شد میبینید که حضرت موسی وقتی که خضر را با زحمت پیدا میکند، همانطوری که خدای تعالی به حضرت موسی گفت: برو در مجمعالبحرین، آنجا این استاد را پیدا کن، میتوانست به حضرت خضر هم بگوید: سر راه بایست، مواظب باش حضرت موسی که آمد او را نگه دار. در روایت دارد که وقتی به مجمعالبحرین رسیدند (بحارالانوار، ج۱۳، ص۲۷۸)، چون همین توقع را حضرت موسی هم شاید داشت که حتماً ایشان بندهای از بندگان خدا است، حتماً سر راه من خواهد ایستاد، حتماً او هم آدرس من را بهتر از خود من دارد، پس لذا همینطور با خیال راحت حرکت کردند، به مجمعالبحرین، جایی که دو تا دریا به هم وصل میشد، دو تا آب به هم وصل میشد رسیدند، همراه حضرت موسی غذایشان را روی سنگ گذاشت، آن ماهی که شاید هم پخته بوده زنده شد و در دریا رفت ، حضرت موسی هم متوجه نشد، او هم «أَنْسانیهُ الاَّ الشَّیطانُ» (کهف/63)، یک لحظه تقوای آن شخص همراه کنار رفت، شیطان آمد او را فراموشی داد و رفتند، خیلی هم راه رفتند، خسته شدند، حضرت موسی به همراهش – چون اختلاف است که این چه شخصی بود من اسم نمیبرم، هر کسی بود همراه او بود، دوست جوان خود، «قالَ لِفتاه» (کهف/62)، همین تعبیر قرآن را من عرض میکنم- گفت: غذای ما را بیاور بخوریم که خیلی خسته شدیم، خیلی گرسنه شدیم. همراهش گفت که فهمیدی چه شد؟ من این ماهی را روی سنگ گذاشته بودم، راه خود را گرفت و وارد دریا شد. حضرت موسی فهمید که یک مقداری کار را شل گرفته، جدی نبوده، آدمی که جدّاً میخواهد کسی را پیدا کند همه جا را نگاه میکند، به هر کسی که میرسد مواظب است که این، او نباشد. یک دوستی از دوستان حجة بن الحسن ارواحنا فداه چند مرتبه در حرم مطهر حضرت رضا خدمت امام عصر رسیده بود، از او پرسیدند که تو چه میکنی که اینقدر موفق هستی؟ گفت: من به هر کسی میرسم، همینقدر که ظاهرالصلاح باشد، نگاهش میکنم که شاید این آقا و مولای من باشد، میگردم، در این جهت جدی هستم،
دقت در علائم حقیقی استاد و عدم توجه به مسائل ظاهری
حضرت موسی اگر جدی بود خب درست است که آن پیرمرد در آنجا سرش را پایین انداخته، درست است که بعضی میگویند عبای خود را روی سرش کشیده بود و یک گوشهای نشسته بود و در لباسی بود که روی ملاکهایی که ما داریم این برای چنین شخصی شاید از نظر موسیعلیهالسلام درست نبود، لذا اهمیت نداد، اعتنا نکرد و باید عرض کنم زیاد توجه به راهنماییهای تقوایش…، چون جناب موسی است نمیشود زیاد دربارهاش اینگونه صحبت کرد، ولی گاهی انسان از بس که با یک نفر خوب و صمیمی میشود خیلی انسان خوبی هم هست، خیلی هم صمیمی هستیم با فلان عالم، با فلان شخصیت، با فلان استاد، چون خیلی صمیمی شدیم حالا دیگر به حرفهای او اعتنایی نمیکنیم، گاهی انسان با تقوا اینطوری برخورد میکند. حضرت موسی دید این مرد اینجا نشسته ولی احتمال نمیداد که این مرد آن کسی باشد که خدا، موسایکلیمالله را به او راهنمایی کرده باشد، برگشتند، آن راه دور را برگشتند، تازه خدا میفرماید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» (کهف/65)، «وَجَدا» کلمهی یافتن،
تقوای شما ایجاب میکند که سخنان هر کسی را راهنمای خود قرار ندهید
حضرت خضر خودش را معرفی نکرد، نیامد بگوید یا موسی! آن کسی که دنبالش میگشتی من هستم. «فَوَجَدا» خود آنها پیدا کردند، کنجکاو شدند، دنبالش رفتند، همانطوری که در ابتدای عرائضم عرض کردم باید دنبال آن رفت، همانطوری که در سالهای گذشته من مکرر گفتهام که جدی باشید. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا»، این عبدی که از بندگان خدا بود چه خصوصیتی داشت؟ بندگی او که برای خودش هست، بندگی او که به درد ما نمیخورد، حالا یک نفر در آن گوشهی این سالن مشغول عبادت باشد، خیلی هم عبادت بکند، من اینجا بیتفاوت نشسته باشم چه فایدهای برای من دارد؟ «آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»، این به درد حضرت موسی میخورد چون ما از جانب خودمان، از نزد خود علمی به او داده بودیم. علمی که باید شما در پی آن باشید آن چیزی است که خدا در قرآن فرموده، تقوای شما ایجاب میکند که سخنان هر کسی را، افکار هر کسی را راهنمای خودتان قرار ندهید. این که میبینید من از سالها پیش شما را به قرآن وادار میکنم، چه روخوانی آن را، چه ترجمهاش را، چه برداشتش را و چه برداشت خودتان را برای اینکه بهتر بتوانید با قرآن آشنا بشوید، برای این است که به حرفهای متفرقهی دیگران توجه نکنید. «عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» از جانب خودمان به او علمی دادیم، این ارزش دارد،
علوم قرآن به درد شما مردم مسلمان میخورد
این به دردمان میخورد، علوم قرآن به درد شما مردم مسلمان میخورد، نه هیچ علم دیگری که از جانب دیگران باشد، ما چه میدانیم سقراط و افلاطون از جانب خدا حرف زدند یا از جانب خودشان؟ اگر از جانب خدا میبود اختلاف نمیداشتند! سقراط و افلاطون در همین مسئلهی عالم ذر و عالم قبل از این عالم باهم اختلاف شدید دارند، اگر از جانب خدا بود حرفهای آن روزشان با حرفهای فلاسفهی امروز فرق نمیکرد. از خصوصیات حکمت همین است که اگر از نظر زمانی با هم تفاوت داشته باشند هیچوقت فرق نمیکند، این قرآنی که الآن در دست شماست با قرآنی که زمان ائمهی اطهار علیهم الصلاة و السلام بود یک کلمه فرق نکرده، فرقی ندارد، کلام خداست، اگر خدا فرق کرده، اگر علم خدا که عین ذات اوست فرق کرده باید قرآنش هم فرق کند. «آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»، تقوا ایجاب میکند که انسان جز آنچه که خدای تعالی فرموده به هیچ چیز توجه نکند، قرآن است، کلام خداست. شما هر چه احترام برای قرآن از نظر ظاهری و از نظر معنوی بکنید باز کم کردید، کلام خداست، خیلی مواظب باشید. «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»، یک علمی! فکر نکنید که همهی حقایق قرآن را حضرت خضر میدانست، «عِلْماً» علمی! با «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتابِ» (رعد/43) از نظر علمی خیلی فرق دارد! کسی که «تمام علم کتاب در نزد او است» با کسی که- «عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» – «ما یک علمی به او دادیم»، فرق میکند.
حضرت موسی از خضر تبعیت نمیکرد، از کلام خدا تبعیت میکرد
در عین حال اگر یکچنین علمی از جانب خدا آمد و شما تبعیت کردید در حقیقت از خدا تبعیت کردید، نگویید حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم بود، چرا باید از خضر تبعیت کند؟ از خضر تبعیت نمیکرد، از کلام خدا تبعیت میکرد. همین آیاتی که امروز تلاوت شد ببینید، این جملهی آخرش خیلی جلب توجه میکند، میفرماید: «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری» (کهف/82)، شما فکر نکنید این را از پیش خودم انجام دادم، خودم دلم خواسته یک دیواری را درست کنم، اخلاق خود من ایجاب کرده که سفینه را سوراخ کنم…
تقوا و ادب حضرت خضر
و از طرفی – همین الآن به یادم آمد- تقوای حضرت خضر ایجاب میکند که در کلامش آنچنان مؤدب باشد که حساب ندارد؛ یک تکهای از این سخنان، ادب حضرت خضر را میرساند، آنجا که میگوید: سفینه را سوراخ کردم؛ طبعاً داخل سفینه آب میافتد، ممکن است یک مقدار فشارش زیاد بشود همه را غرق کند، حضرت موسی هم گفت: «لِتُغْرِقَ أَهْلَها»، میخواهی اهل آن را غرق کنی؟ اینجا حضرت خضر میگوید: من کردم، من سوراخ کردم، ببینید؛ میفرماید: «فَانْطَلَقا حَتَّی اذا رَکبا فِی السَّفینَةِ خرقها قالَ أَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیئاً امْرا، قالَ أَلَمْ أَقُلْ انَّک لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِی صَبْراً» (کهف/71و72) میآید تا اینجا، وقتی که دارد بیان میکند که چرا من این کارها را کردم… «أَمَّا السَّفینَةُ» (کهف/79)؛ اما قصهی سفینه؛ «فَکانَتْ لِمَساکینَ» این کشتی برای یک عده فقیر بود که ظاهراً با هم شریک هم بودند، «یعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ»، در دریا کار میکردند، «فَأَرَدْتُ»، میگوید: من آن را سوراخ کردم؛ با اینکه همهی کارها از جانب خدا است اما اینجا چون سوراخ کردن سفینه هیچ جهت خوبی به صورت ظاهر ندارد، این را به خدا نسبت نمیدهد، میگوید: من این کار را کردم. خیلی رعایت ادب را بکنید، من به یاد دارم یک وقتی سخنانی از مرحوم حاج ملا آقاجان میشنیدم که خیلی برای من تازگی داشت، سایر اساتید نمیگفتند، نگفته بودند، من میآمدم پیش یکی از علمای بزرگ – خدا او را رحمت کند- حرف ایشان را میخواستم نقل کنم میترسیدم که تا اسم او را ببرم – چون یک جریانی قبلش اتفاق افتاد- این شخص به حرف گوش نداده به او توهین بکند، اول حرف را نقل میکردم، بعد اگر میدیدم پسندید میگفتم: این حرف برای فلانی است. خدمت یکی از علمای دیگر،- البته با این جملهای که عرض میکنم درست میشود- گفتم: شما هم حاج ملا آقاجان را میشناسید؟ گفت: بله خدا او را لعنت کند! من را میگویی، خیلی تکان خوردم، گفتم: چرا؟ گفت: شنیدم اینطور است. گفتم: آقا شما او را ببینید… که بعدها هم ایشان دید و خیلی هم ارادت پیدا کرد، ولی بعضی اینطوری هستند، لذا چون من از این میترسیدم، میگفتم: فلان مطلب را شخصی گفته است، میگفتند: عجب، این مطلب خیلی عالمانه است. به یاد دارم یک وقتی یک قدری از حالات این مرحوم را برای مرحوم آیتالله میلانی گفتم، ایشان فرمود: این زندگی، زندگی انبیاء است که شما نقل میکنید، این کلمات، کلمات انبیاء است که نقل میکنید. حضرت خضر این را به خودش نسبت میدهد، ادب در حضور پروردگار را رعایت میکند؛«وَ أَمَّا الْغُلامُ»، دارد میگوید که چرا غلام را کشتم…«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَینِ … فَأَرَدْنا» (کهف/80و81) ما اراده کردیم، یعنی من و خدا، چرا؟ به جهت اینکه یک طرف، کشته شدن غلام است، این کار به صورت ظاهر بد است، ولی اینکه یک فرزندی خدا به آنها خواهد داد که جای این را بگیرد آن کار خدا است، پس «فَأَرَدْنا أَنْ یبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً، وَ أَمَّا الْجِدارُ» جدار را هم که باز ایشان ساخته، به هر حال همهی کارها را ایشان انجام داده است، «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَینِ یتیمَینِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّک» (کهف/82)، چون همهی کار او اینجا خوب است، هیچ جنبهی ظاهری بدی ندارد، نمیدانم خوب متوجه شدید یا نه؟ حالا آقا خواسته است خودش را خسته بکند، زحمت اضافی بکشد، این که بد نیست، برای دیگران، برای اینکه این گنج را حفظ بکند، اینجا میفرماید: «فَأَرادَ رَبُّک»، این ارادهی پروردگار تو بود «أَنْ یبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یسْتَخْرِجا کنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّک».
هیچ وقت کار بدی که ولو مردم آن را بد میدانند به خدا نسبت ندهید
خیلی مؤدب باشید، ببینید تقوا اینطوری انسان را میسازد، هیچ وقت کار بدی که ولو مردم آن را بد میدانند به خدا نسبت ندهید، ولو خدا کرده و در باطن خوب هم هست اما ظاهرش خیلی جالب نیست، مورد اعتراض است، شما تا بیایید ثابت بکنید که این کار، کار درستی بوده، در ذهن او نسبت به خدا ظلم و ستم میآید، خیلی مواظب ادب در محضر پروردگارتان باشید.
شرح صدر انبیاء محدود به اندازهی کار آنها بوده است
بعد میفرماید: «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری»، از جانب خودم من این کارها را نکردم، تقوای من ایجاب کرد که من این کارها را بکنم، «ذلِک تَأْویلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیهِ صَبْراً»، این تأویلِ آن چیزی بود که تو استطاعتش را نداشتی، که در باب شرح صدر انشاءالله خواهم گفت که غیر از پیغمبر اکرم، شرح صدر تمام انبیاء محدود به اندازهی کار آنها بوده است، لذا حضرت موسی میگوید: «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» (طه/25)، حالا نمیخواهم در این مسئله وارد بشوم، چون انشاءالله در هفتههای آینده دربارهی شرح صدر عرض میکنم، ولی پیغمبر را خدا میفرماید: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک» (انشراح/1)، ما به تو شرح صدر دادیم، چه موقع؟ آن وقتی که تو را خلق کردیم.
نداشتن تقوا اعمال انسان را از بین میبرد
بنابراین انشاءالله کوشش کنیم همه چیز را جدی بگیریم، هم مرحلهی یقظهمان را که توأم با تقوا باشد… شما این را بدانید یک دانه گناه، یک دانه گناه…. یک نفر در بچگی یک مثال خوبی برای من میزد، که اگر شما یک گونی پُر از جواهرات بکنید و روی دوشتان بیندازید، میخواهید منزل ببرید، یک گنجی پیدا کردید ولی تَه این گونی سوراخ است، یک سوراخ هم تَه آن ایجاد کردید، تا به خانه برسید تمام میشود. گناهان و نداشتن تقوا مثل سوراخ کردن اعمال و روحیات انسان است، یک کار خلاف، یک کار نادرست، یک کار برخلاف تعهد و تعهداتی که ما با پروردگارمان داریم اگر انجام دادیم بدانیم که حبط عمل میشود، ولو اینکه خدای تعالی اینقدر مهربان است که اگر تو پشیمان شدی فوراً ملائکهاش را میفرستد تَه گونیای که سوراخ شده فوراً رفو میکنند. استغفار کنید، توبه کنید.
استغفار پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله
در روایتی – البته روایات را سنّی و شیعه نقل کردهاند که- پیغمبر اکرم فرمود: «وَ انَّهُ لَیغَانُ عَلَی قَلْبِی فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی الْیوْمِ سَبْعِینَ مَرَّةً» (بحارالانوار، ج 60، ص 183) در دل من گاهی چیزهایی پیدا میشود…؛ بالأخره من اینطور مثال زدم، ولو میخواهم روی این روایت یک مقداری، چند کلمهای صحبت کنم ولی در عین حال چون این روایت در کتابها هست یک توضیحی عرض کنم؛ گاهی میشود که شما با یک محبوبی گرم صحبت هستید، یک نفر هم آمده و یک چیزی به شما میگوید، یک کاری دارد، همان محبوب شما به شما میگوید: به او جواب بده و بعد با من صحبت کن، شما برمیگردید جواب میدهید و بعد باز به محبوبتان میگویید: ببخشید. حضرت رسول اکرم در حال اُنس دائمی با پروردگار بود، خود خدا میگوید: جواب مردم را بده! مردم را هدایت کن! درست است این کار به امر پروردگار است، اما یک ببخشید هم دارد، خوب متوجه شدید؟ ولی یک روایتی – من گفتم این هفته در سایت بگذارند به عنوان حدیث روز، تازه هم برخورد کردم- از امام صادق علیه الصلاة و السلام سؤال میشود که آیا پیغمبر اکرم هفتاد مرتبه میگفت: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ الَیهِ»؟ حضرت فرمود: نه! اینطوری نمیفرمود، هفتاد مرتبه میفرمود: «أَتُوبُ الَی اللَّهِ، أَتُوبُ الَی اللَّهِ» (کافى ، ج ۲ ، ص ۵۰۴) بازگشت من به سوی خداست، این را پیغمبر دائماً به خودش تلقین میکرد، من مسافر به سوی خدا هستم، به عنوان درس هم به ما میفرمود، و الّا اگر کسی نصف شب بلند شد و مدام گفت «أَتُوبُ الَی اللَّهِ» نمیآید برای ما نقل کند، آن چیزی که برای ما نقل کردند برای این است که ما یاد بگیریم. بگویید: «أَتُوبُ الَی اللَّهِ»، ما داریم به سوی خدا میرویم، تا یک کاری پیش آمد که برخلاف تقوا است بگو: «أَتُوبُ الَی اللَّهِ» من به سوی خدا میروم، با خدا دارم حرف میزنم، سر و کار من با خداست.
پس انشاءالله امیدواریم همه را جدی بگیرید، اگر خواستید استاد هم پیدا کنید… در زمان ما که متأسفانه استادی که انسان بخواهد صددرصد به او اعتماد داشته باشد پیدا نمیشود ولی هر کس، هر چه را که بلد نیستید اگر به شما گفت و شما یاد گرفتید، در همان کلام استاد شماست، حالا چه فرقی میکند اسم او استاد باشد یا نباشد. خیلی از افراد هستند که اسم آنها استاد است ولی هیچ کاری بلد نیستند و خیلی افراد هم هستند که خیلی چیزها بلد هستند و مردم به این عنوان، آنها را نمیشناسند. هر کس دیدید چیزی را به شما گفت و شما یک چیزی از او یاد گرفتید، آن هم از قرآن، «آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»، هر کسی میخواهد باشد، او استاد شما است. امیدواریم در همهی کارها جدی باشیم و خدای تعالی را در نظر بگیریم و زاد و توشهی ما در دنیا و آخرت، تقوا باشد.
دعای ختم مجلس
نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بامام زماننا یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله، خدایا روز جمعه است، روزی است که «الْمُتَوَقَّعُ فِیهِ ظُهُورُک [ظُهُور امام زماننا]» (بحارالانوار، ج 99، ص 216) ما توقع داریم در امروز که امام زمانمان ظهور کند، خدایا! به آبروی آن حضرت، همین امروز وسائل ظهور ایشان را فراهم بفرما. همهی ما را از بهترین اصحاب و یاورانش قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدایا به آبروی آقایمان حجة بن الحسن، ولایت و محبت ما را نسبت به خاندان عصمت و طهارت زیاد بفرما. خدایا! به آبروی خاندان عصمت تو را قسم میدهیم محبت ما و معرفت ما را نسبت به امام زمانمان زیاد بفرما. پروردگارا! مرضهای روحیمان شفاء مرحمت بفرما. مریضهای اسلام، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان غریق رحمت بفرما.
ضمناً روز چهارشنبه ظاهراً وفات حضرت امام جواد علیه الصلاة و السلام است و انشاءالله در این ماه… من یک عدهای را میشناسم که برای زیارت مشهد رفتند، فردا هم زیارتی مخصوص حضرت رضا است، دیروز هم بوده است و خوشا به حال آن کسانی که در مشهد هستند و موفق به این زیارت شدند و انشاءالله در این باقیماندهی ماه ذیالقعده اگر از راه دور هم شده حضرت علی بن موسی الرضا را زیارت کنید که فرمود: کسی که آن حضرت را زیارت کند مثل این است که هزار حج، هزار عُمره، آن هم حج و عُمرهی مقبوله، خدا به او عنایت میفرماید «الأمالی للصدوق، المجلس الخامس و العشرون، ص121». از همه التماس دعا داریم. «و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین».
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.