۱۲ جمادی الاول ۱۴۰۸- توضیح آیات قرآن، فضائل حضرت زهراء سلام الله علیها

اعوذبالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لاسیما علی سیدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم یدْخِلُ مَنْ یشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً[1]

آیاتی که تلاوت شد یکی این آیه بود، بعد هم سوره کوثر که :

بسم الله الرحمن الرحیم انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هو الابتر

مطلبی که به‌عنوان تذکر باید عرض کنم مربوط به این آیه قبل می‌شود که می‌فرماید: «یدْخِلُ مَنْ یشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ». فکر نشود که هرکسی لیاقت دارد به مقام انسانیت مشرف گردد و مشمول رحمت پروردگار بشود.

 

فرق انسان خواب و مرده در قصه یوذاسف و بلوهر

مردم در دنیا سه دسته هستند، یک دسته مرده‌اند، مردگانی هستند که از جهت انسانی حیات ندارند؛ مرحوم مجلسی قصّه‌ای را نقل می‌کند اجمالا می‌فرماید: یک فردی به نام بلوهر بود و فردی هم به نام یوذاسف. یوذاسف سلطان مقتدری بود ولی حیوان سیرت، تمام فکرش به دنیا و زندگی دنیا و عیش و نوش دنیا بود و به هیچ وجه متوجه معنویات و ملکوت عالم و اینکه انسانیت غیر از این حرف‌هاست نبود، ولی باز باید عرض کنم که در این قصه یوذاسیف خواب بود و نمرده بود، چون خواب است که بیدار می‌شود، مرده بیدار نمی‌شود، از علائم شخص مرده این است که صدایش که می‌زنند، داد به سرش می‌زنند از خواب نمی‌پرد، پس معلوم است مرده است، قرآن که تلاوت می‌شود به قرآن توجه نمی‌کنند، «الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ[2]» علامت افراد زنده این است که وقتی قرآن خوانده می‌شود دل‌هایشان تکان می‌خورد، «وَ إِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً[3]» وقتی‌که آیات قرآن برای آن‌ها خوانده می‌شود ایمانشان زیاد می‌شود، شخصی که خواب است بیدار می‌شود ولی شخص مرده بیدار نمی‌شود، پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با آن صدای جذابش که حتی کفار وقتی می‌آمدند در مسجدالحرام برای اینکه مبادا صدای پیغمبر را بشنوند و بیدار بشوند پنبه در میان گوششان می‌گذاشتند که قرآن را نشنوند چون اگر پنبه در گوششان نمی‌گذاشتند ممکن بود هدایت شوند؛ ولی یک عده از مردم هستند که قرآن را می‌شنوند ترجمه‌اش را هم می‌فهمند ولی بیدار نمی‌شوند این‌ها قطعاً مرده‌اند.

یوذاسف مرده نبود ولی خیلی عیّاش بود، خواب بود، در خواب عمیقی فرو رفته بود؛ بلوهر خیلی به فکر این بود که جوری بشود از یک طریقی او را از خواب بیدارش کند. یک‌شب به او گفت: بیا با هم برویم در بیرون شهر، در میان این کوخ‌نشین‌ها، ببینیم بر آن‌ها چه می‌گذرد، یوذاسف سلطان است؛ بلوهر حکیمی است که وزیر او بود؛ لباسشان را عوض کردند، مبدّل آمدند در میان این کوخ‌نشینان نگاه می‌کردند، دیدند یک خانواده‌ای یک زمینی را کنده‌اند یک نقبی زده‌اند در میان آن نقب یک مقدار سرگین حیوانات را جمع کرده‌اند برای خودشان پشتی قرار داده‌اند تکیه داده‌اند یک جمجه انسانی را هم پیداکرده‌اند در آن شراب ریخته‌اند و یک زن کثیف خیلی زشت بداندامی هم برای این‌ها دارد می‌رقصد. یوذاسف گفت: این انسان‌ها به چه دلخوش کرده‌اند؟ چه زندگی دارند؟ بلوهر گفت: همین‌طور که ما داریم زندگی آن‌ها را می‌بینیم یک عده هم هستند زندگی من و تو را همین‌طوری می‌بینند. گفت: آن‌ها دیگر چه کسانی هستند؟ از خواب بیدار شد، آن‌ها چه افرادی هستند که‌این‌قدر خوش می‌گذرانند آن‌قدر عالی زندگی می‌کنند که زندگی من که شاه و سلطانم برای آن‌ها مثل زندگی این‌ها بشود؟ گفت: بیا برویم تا من برایت بگویم. آمدند میان افرادی که اهل معنا و اهل توجه به پروردگار بودند توجه‌شان به خدا بود خداشناس بودند به قدرت لایزال تکیه کرده بودند[4].

 

حالت کسانیکه مشمول رحمت پروردگارند

من یک روز برای یک نفر که نمی‌فهمید چطور می‌شود انسان به خدا تکیه کند و در عین فقر زندگی خوبی داشته باشد این‌طور مثال می‌زدم که اگر یک قدرتمندی، یک مقتدری، هرروز صبح به انسان تلفن بزند که من پشتیبان تو هستم، من با تو هستم، قدرتش هم فوق‌العاده عجیب باشد مثلاً فرض کنید شاه یک مملکت، رئیس‌جمهور یک مملکت، هرروز تلفن بزند بگوید هر جا کارَت گیر کرد به من بگو، من پشتیبان تو هستم، من کمک تو هستم، این‌یک حالت نشاطی طبعاً پیدا می‌کند، یک آرامشی پیدا می‌کند که هرکجا که وارد می‌شود خوشحال است، همه‌جا باقدرت وارد می‌شود، همه‌جا باشخصیت وارد می‌شود، اگر یک ولیّ خدا، آن ولیّ خدایی که هست و ما از او غافلیم، آن اولیاء خدایی که روی همین کره زمین راه می‌روند و همه ساعت و هر دقیقه باخدا حرف می‌زنند و خدای قادر مطلق دائماً به اینها می‌گوید من با شما هستم «وَ مَنْ یتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[5]» کسی که توکل به خدا کند خدا پشتیبانش است، «ایاک نستعین» ای خدا ما فقط از تو کمک می‌گیریم یک چنین فردی به خدا قسم از هیچ‌چیز نمی‌ترسد، دلش گرم است ایمانش قوی است «یدْخِلُ مَنْ یشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ[6]» این انسان‌ها هستند که خدای تعالی در رحمت خودش آن‌ها را وارد کرده و آن‌چنان بانشاط هستند که یک‌لحظه نشاط آن‌ها را اگر تقسیم کنند به زندگی شصت‌ساله و هفتادساله ما، تمام زندگی‌مان پر از نشاط می‌شود پر از خوشحالی می شود، در عین فقر، در عین دست‌تنگی. وقتی‌که خدا پشتیبان انسان است، خدا با انسان است، همه‌جا یار انسان خدا است، همه‌جا خدای‌تعالی با انسان حرف می‌زند و صحبت می‌کند، وقتی‌که یک چنین قدرتی با انسان باشد انسان نشاط دارد.

 

قضیه امام هادی علیه‌السلام و متوکل

متوکل عباسی لعنة‌الله‌علیه حضرت امام هادی علیه‌السلام را آورد در مقابلش یک تلی ساخت، به سربازانش گفت که از توبره اسبتان استفاده بکنید و در میان آنها خاک بریزید و بیاورید یکجا کود کنید، یک تلی شد، حضرت امام هادی علیه‌السلام را برد روی تل با خودش ایستادند، دستور داد سربازانش از مقابلش رژه بروند؛ سربازان رژه رفتند، لشکر متوکل از مقابل امام هادی علیه‌السلام عبور کردند گاه‌گاهی متوکل برمی‌گشت نگاه می‌کرد به امام هادی ببیند ایشان چه می‌کند آیا تغییر روحیه داد ترسید یا به حال خودش است. دید نه، به حال خودش هست. بالاخره به حرف آمد گفت: می‌دانید چرا به این سربازان دستور دادم از مقابلتان عبور کنند؟ حضرت فرمود: برای چه؟ عرض کرد: برای اینکه به فکر خلافت نیفتید، ببینید من چقدر قدرت دارم، این‌همه قدرت مال من است. امام هادی علیه‌السلام فرمود: می‌خواهی قدرت من را هم ببینی؟ گفت: قدرت شما؟ از میان زندان شما را آوردیم اینجا و این لشکر را در مقابل شما عبور دادیم قدرتتان چیست؟ حضرت یک اشاره به‌طرف آسمان کرد – کور باد چشمی که این حقایق را نمی‌بیند- متوکل دید از شرق تا غرب عالم همه ملائکه و انوار ملائکه ایستاده‌اند، آماده‌اند که حضرت امام هادی علیه‌السلام امر بفرمایند تمام کارها انجام بشود. گفت: آقا قربانتان بروم من به دست و پایتان می‌افتم، حضرت فرمودند: این دنیا مال تو، این ریاست مال تو، این لذت‌های دنیا برای تو که لذتش توأم با ناراحتی است. محال است یک خوشی در دنیا پیدا شود الا اینکه در کنارش یک ناراحتی نباشد.

 

قضیه امام کاظم علیه‌السلام و طبیب یهودی

حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام به‌صورت ظاهر مریض شده بودند، فرزندانشان رفتند یک طبیب یهودی آوردند، طبیب یهودی یک نگاهی به موسی بن جعفر علیه‌السلام کرد گفت: آقا اجازه می‌دهید من طبابت‌تان کنم و نبضتان را بگیرم؟ حضرت فرمود: من یک دوستی دارم که این دوستم هر وقت کاری را می‌خواهم انجام بدهم باید به او مراجعه کنم اجازه بدهید من با او مشورت کنم اگر او اجازه داد من خودم را در اختیار تو می‌گذارم. گفت: بفرمایید. موسی بن جعفر علیه‌السلام دو زانو رو به قبله نشست یک مقدار باخدا مناجات کرد رنگش عوض شد، رنگ زرد موسی بن جعفر تبدیل به یک رنگ بسیار خوب و سرحال شد. این طبیب یهودی در خواب غفلت بود، مرده نبود، بیدار شد، گفت: یابن رسول‌الله، تا حالا فکر می‌کردم که شما مریض هستید و من طبیبم حالا فهمیدم که شما طبیبید و من مریضم، مرا معالجه کنید، من از این وضع بیرون بیایم، عمرم تمام شد، نمی‌دانم شب اول قبر چه به سرم خواهد آمد روح من کجا خواهد رفت؟ آیا عالم برزخ، عالم قیامت حقیقت دارد یا ندارد؟

انسان چقدر باید غافل باشد؟ چقدر باید دور باشد؟ اقلاً باید انسان خواب باشد تا بیدارش کنند، مرده نباشد، هفتادسال از سن انسان می‌گذرد، شصت سال می‌گذرد، پنجاه سال می‌گذرد، چهل سال می‌گذرد، انسان اصلاً به فکر قیامت نبوده، یک نمازش را درست نکرده، یک عبادتش را درست نکرده، زندگی خودش را درست نکرده، آنچه مربوط به خودش است آن‌ها را درست نکرده، آن‌وقت توقع دارد که خدا او را در رحمت خودش هم داخلش کند؟ «یدْخِلُ مَنْ یشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ» همه‌کس داخل رحمت پروردگار نمی‌شود. هرکس بیدار بشود، راه حق را در پیش بگیرد…

 

عذاب بی‌ایمانی، بدترین عذاب

«وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً[7]» اما برای ظالمین عذاب دردناک آماده‌شده است. ذهن ما فوراً به جهنم و عذاب الیم جهنم نرود! نه، در همین دنیا بدترین چیزها عذاب بی‌ایمانی است. یکی از دانشمندان مادی که کمونیست است می‌گوید: خوشا به حال کسانی که معتقد به خدا هستند، این‌ها یک آرامشی دارند اما ما آرامش نداریم. نمی‌دانیم که آیا بعد از این عالم چه خواهد شد؟ مثل اینکه شما ندانید از این در که بیرون می‌روید یک تروریستی مثلاً بیرون ایستاده و ترورتان می‌کند یا نه.

چون اگر کسی بگوید من یقین دارم آخرتی نیست این خیلی احمق است چون در دنیا یک نفر را نمی‌توانید پیدا کنید مگر دیوانه های دارالمجانین و افرادی که عقلی نداشته باشند و الا احتمال اینکه 124 هزار پیغمبر آمده‌اند و تمام عقلای عالم اعم از مسیحیت، یهودیت، مسلمان‌ها حتی بت‌پرست‌ها همه می‌گویند: یک خدایی هست، همه اینها آیا دروغ است و تازه بگویی من یقین دارم! اقلا آدم را باید به شک بیندازد، من یقین دارم خدایی نیست! یک چنین آدمی اگر پیدا کردید بدانید که این را فقط باید فرستاد دارالمجانین و یک خورده معالجه‌اش کرد و الا احتمالش هست، همه می دانند، احتمال دارد که خدایی باشد، خب احتمال اینکه خدایی هست آیا انسان را نباید وادار کند که یک تحقیقی از این وجود ذیجود از این خدای عزیز بکند؟ و اگر هست انسان به وظایفش عمل بکند و اوامر این خدا را انجام بدهد و نواهی اش را ترک کند؟ چون اگر خدا باشد همین‌طوری رهایمان نمی‌کند، اگر خدا باشد بهشت دارد، جهنم دارد.

 

لزوم وجود جهنم و بهشت

یک نفر در این دنیا صدها، هزارها انسان را کشته، اگر بخواهند مجازاتش کنند یک دفعه می توانند بکشندش این را باید کجا مجازاتش کنند؟ خدای عادل این شخص را در کجا مجازات کند که بتواند در مقابل صد هزار نفر، یا هزار نفر یا بیشتر یا کمتر که این شخص کشته و اذیت کرده بتواند مجازات او را در آنجا انجام بدهد؟ در این دنیا که نمی‌شود، این دنیا نهایتش صدسال انسان بیشتر زندگی نمی‌کند، یک محکوم با اعمال شاقه در زندان صدسال هم برفرض بماند خب صدسال چقدر مجازاتش است؟ یا از آن‌طرف بعضی افراد هستند خدماتی به جامعه کرده‌اند یک جامعه‌ای را احیاء کرده‌اند یک جامعه‌ای را زنده کرده‌اند یک جامعه‌ای را از بدبختی نجات داده‌اند خب این را چطور خدای‌تعالی اجر بدهد؟ پس اگر خدایی باشد حتماً قیامتی هست، عالم برزخی هست، بهشتی هست، جهنمی هست و اگر همه اینها باشد باید انسان را یک تکانی بدهد یک حرکتی کن.

نه اشک روان، نه رخ زردی… الله الله چه تو بی‌دردی

«یدْخِلُ مَنْ یشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً[8]». اگر انسان عاقل باشد در همین دنیا ناراحت است. تا می‌گویند مرگ، می‌گوید ای‌وای آنجا چه می‌شود؟ تا می‌گویند خدا، می‌گوید ای‌وای، من که باخدا ارتباطی ندارم؟ چه خواهد شد؟ همین‌ها عذاب است.

 

نشانه‌های غفلت

منتها ما غفلت داریم؛ اگر یک خورده‌ای روی کارهایمان فکر کنیم می‌بینیم که جنبه‌های حیوانی آن‌چنان بر ما مسلط شده و اکثریت مردم این‌جور هستند که صبح از خواب پا می‌شویم می‌رویم دنبال کسب ‌و کار و یک غذایی از هر راهی که شده تهیه می‌کنیم می‌آوریم در منزل می‌خوریم بعد شب برمی‌گردیم به خانه، باز می‌خوابیم و فردا صبح همین برنامه تکرار می‌شود. حیوانات هم همه همین کار را می‌کنند، شما فرقی بین خودتان و حیوانات بگذارید، آیا حیوانات غیر از این کار می‌کنند؟

نه یک کلمه تحصیل علم حقیقی، نه یک جمله اطلاعی از خدا، نه یک جمله اطلاعی از حقایق؛ هیچ! حیوانات هم همین کار را می‌کنند. هر حیوانی بهتر از ما هم کار می‌کند، هم می‌خورد، هم استراحت می‌کند، فکرش هم راحت است، نه فکر سیاست است، نه فکر مملکت است، نه فکر این است که دشمن دارد. اگر یک حیوان، یک گاو در آخور هیچ به فکر این نیست که گاو همسایه مثلا دشمنش است، و ممکن است ناراحتش بکند؛ هیچ از اینها ندارد، راحت است، فقط کاه و جویش مرتب باشد خیلی راحت است مریض هم به‌اندازه‌ای که ما مریض می‌شویم او مریض نمی‌شود. خب اگر این است که خدا باید اسم حیوانات را بگذارد اشرف مخلوقات.

 

دنیا ارزشی ندارد

«یدْخِلُ مَنْ یشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً[9]» عذاب دردناک، اگر دنیا ارزشی می داشت برای اولیاء خدا،  دنیا اصلا محدود است، آن لذت‌هایی که برای روح انسان هست آن‌ها در این دنیا نمی‌شود به انسان تحویل داده شود. اصلاً محال است. دنیا اگر ارزشی داشت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نباید هجده‌ساله از دار دنیا برود. نباید دشمنان خاندان عصمت آن‌قدر عمر کنند. البته از دید ما می‌گوییم که چرا فاطمه زهرا در سن هجده‌سالگی از دنیا رفت ولی مثلاً عایشه در سن هشتادسالگی از دنیا برود، پس معلوم است خدا عایشه را بیشتر از فاطمه زهرا دوست داشته چون به او طول عمر داده! طول عمر که ما آن‌قدر خوشمان می‌آید. الآن به هریک از ماها بگویند خدا طول عمرت بدهد خوشحال می‌شویم طول عمری که ما خیلی دوستش داریم به جهت اینکه همین دنیا را می‌بینیم، همین محدوده را مشاهده می‌کنیم؛ ما هر چه تو این دنیا بمونیم برد با ماست هر چی تو این دنیا بمانیم نفع کردیم به ظاهر، خیال کردیم این دنیاست ……. بالاخره دنیا تمام می‌شود نهایت صدسال، صدوبیست سال است.

آن آقا به من می‌گوید خدا به شما صدوبیست سال عمر بدهد گفتم نه آقا، من الآن پنجاه سال از عمرم گذشته صدوبیست سال دیگر می‌شود صد و هفتادسال.

یک روزی آمدند به حضرت موسی گفتند یا موسی، مرگ را از ما بردار تا ما نمیریم. حضرت موسی هم برای اینکه تجربه‌ای برای ما و دیگران باشد از خدا خواست یک عده نمردند؛ خب وضع زندگی دنیا نتیجه‌اش همین است یعنی انسان در اثر غذاها فرسوده می‌شود «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلاَ یعْقِلُونَ[10]» شکستی در خلقتش پیدا می‌شود. دیدند کسی نمی‌میرد یک جوان کار می کند پدربزرگ هست، پدر پدر هست، پدر مادر هست، مادربزرگ هست، مادر مادر هست، همین‌جور یک عده‌ای را باید روزی بدهد، رفتند تقاضا کردند که مرگ بفرستید، حضرت عزرائیل بیاید این‌ها را جمع کند ببرد.

یکی از خلفای عباسی گفت این خلافت خیلی خوب است لذت بخش است، خیلی قدرت خوب است، حیف که زود تمام می‌شود. وزیرش به او گفت که اتفاقاً این از حُسنش است که زود تمام می‌شود و همیشه در دست یک نفر نیست، گفت چطور؟ گفت: برای اینکه ‌اگر بنا بود که تمام نمی‌شد نوبت به شما نمی‌رسید می‌ماند دست همان اولی.

 

دنیا برای اولیاء خدا زندان است

این دنیا برای اولیاء خدا زندان است ولو در کمال خوشی باشند و برای کفار بهشت است ولو اینکه درنهایت ذلت باشند. یک گدای یهودی آمد مهار اسب حضرت صادق علیه‌السلام را گرفت گفت: شما سوار بر این اسب با این وضع و با این خوبی اینجا برای شما زندان است و برای من بدبخت فقیر فلک‌زده اینجا بهشت است؟ این کلامی بوده که رسول اکرم فرموده است؟ حضرت فرمود: اگر آنچه را که خدا در آن دنیا برای مؤمنین مهیا کرده تو می‌دیدی متوجه می‌شدی که من در زندانم با اعمال شاقه و اگر خدا آنچه را برای کفار آماده کرده و برای کفارقرارداده ‌آنها را هم تو می‌دیدی؛ می‌فهمیدی که همین‌جا با همه این گرفتاری‌ها برای تو بهشت است. عیناً مثل یک گنجشکی که در قفس کرده باشند این قفسش از طلا باشد، آب از کوثر آورده باشند، دانه‌هایی که ‌آنجا ریختند از بهترین دانه‌ها باشد باز این گنجشک تمام آرزویش این است که این قفس بشکند و درمیان این باغ روی درختان پرواز کند؛ اما اگر همین گنجشک ببیند بازها اطراف ایستاده‌اند منتظرند گنجشک از میان این قفس بیرون بیاید تا فوراً طعمه خودشان قرارش بدهند آنجا می‌گوید: خدا کند قفس نشکند.

ماها در این دنیا می‌گوییم خدا کند نمیریم، خدا کند همیشه باشیم و حال‌آنکه «أَنَّ الدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ[11]» برای مؤمن دنیا زندان است، هر وقت بدان مقام رسیدی که وقتی به شما می‌گویند خدا مرگت بدهد مساوی باشد با وقتی‌که به یک زندانی بگویند: خدا از زندان آزادت کند بدان از اولیاء خدا هستی. چون در قرآن مجید خدای تعالی علامت ولیّ خدا بودن را در سوره جمعه ‌اینطور بیان می‌کند: «قُلْ یا أَیهَا الَّذِین‌هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ[12]»‌ بگو ای کسانی که یهودی هستید اگر گمان می‌کنید که از اولیای خدا هستید پس تمنای مرگ کنید اگر راست می‌گویید.

 

چرا ما دوست نداریم بمیریم

شما برای عالم آخرت چه فرستاده‌اید؟ یک‌مشت گناه؟! یک‌مشت بی‌بندوباری؟! یک‌مشت ظلم؟! یک‌مشت اذیت مردم؟! این را فرستاده‌ایم برای آن عالم، این را فرستاده‌ایم آنجا، خب آنجا باید برویم با همان‌ها سروکار داشته باشیم و با همان‌ها برخورد کنیم، «وَ لاَیتَمَنَّوْنَه ‌ابَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ[13]» شما مرگ را نمی‌خواهید. از امام صادق پرسیدند: که چرا ما دوست نداریم بمیریم؟ حضرت فرمود: کسی که خانه دنیایش را آباد کرده و خانه ‌آخرتش را خراب کرده دیگر دوست ندارد از خانه ‌آباد برود به خانه‌ خراب؛ اما اگر به‌ عکس بود کسی خانه دنیایش را آباد نکرده بود (البته هرچه باشد باز آباد نیست نسبت به خانه آخرت، تازه اگر آباد باشد) و خانه ‌آخرتش را آباد کرده بود تمنای مرگ می‌کند، درخواست مرگ می کند.

 

حالات مومنین در هنگام مرگ

ولیّ خدا علامتش این است که همیشه دوست دارد بمیرد. لذا خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام تمنای مرگ می‌کردند. شما در شرح حالات خاندان عصمت نگاه کنید از پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله گرفته تا هر یک از ائمه علیهم‌السلام، رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله وقتی عزرائیل آمد خدمتش گفت: من در اختیار شما هستم هر چه بفرمایید انجام می‌دهم. حضرت فرمودند: مرا قبض روح کن. این روایت را من دریکی از نوشته‌هایم نقل کرده‌ام و روایت صحیحه‌ای هم هست که هیچ مؤمنی از دنیا نمی‌رود مگر اینکه یک ملک می‌آید خدمتش و می‌گوید: خدا به من فرموده است: اگر تو اجازه بدهی من قبض روحت کنم اگر اجازه ندهی تا آخر دنیا می‌توانی بمانی! عجیب است! مؤدب هم ایستاده خُب طبعاً انسان است و انس دارد، نمی‌خواهد بمیرد، بعد ملک می‌گوید: ولی آن‌طرف را نگاه کن، یک باغی، خانه‌ای، تمام اقوام از دنیا رفته‌اش را می‌بیند، چون ما در دنیا کمتر قوم و خویش داریم تا آن‌طرف. تمام اقوام از دنیا رفته، پدر و مادر همه آن‌طرف هستند همه می‌گویند: بیا، اشاره می‌کنند. این به تردید می‌افتد که چکار کند. تا به تردید می‌افتد آن ملک یک گُلی به او می‌دهد و می‌گوید: این را بو کن. وقتی بو می‌کند به ملک می‌گوید: زود قبض روحم کن من عجله دارم. اسم این گل منسیه ‌است. منسیه یعنی آنچه که در دنیا هست فراموشش می‌شود. خب من بچه‌ام را چکار کنم؟ زنم را چکار کنم؟ اثاثیه منزلم را چکارکنم؟ از آن طرف می کشد و از این طرف ول می‌کند خب می‌رود دیگر.

 

آمادگی برای مرگ یا ظهور

ما باید بالاخره برای مردن خودمان را آماده کنیم، نه مردن تنها، برای زنده‌بودن، برای زندگی دائمی، «مَا عِنْدَکُمْ ینْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ[14]» آنچه در نزد شماست از بین می‌رود و آنچه که پیش خداست باقی می‌ماند برای زندگی ابدی. حتی اگر حضرت بقیه‌الله ‌ارواحنا فداه ظهور کنند بعضی‌ها فکر می‌کنند که دیگر دنیا و ‌آخرت دیگر همین هست. بازهم تا خودتان را درست نکنید باز هم همین دنیا زندانتان هست مگر اینکه ‌این دنیایت را وصل به ‌اخرت بکنی یعنی به‌وسیله حضرت بقیةالله‌ ارواحنافداه‌ این کار خواهد شد. در زمان ظهور تنها و تنها امتیازش این است که در همین دنیا ما وصل به عالم آخرت بشویم. از این دنیا کنده می‌شویم، انقطاع پیدا می‌کنیم یعنی درک می‌کنیم که آخرت یعنی چه درک می‌کنیم حیات ابدی و واقعی یعنی چه. این امتیاز را دارد.

به هر حال «یدْخِلُ مَنْ یشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً[15]» این آیه عجیب است. خدا ان‌شاءالله چشم ما را بینا کند، گوش ما را شنوا کند تا ما به ملکوت عالم پی ببریم.

به خدا قسم بدترین انسان‌ها آن مسلمانی است که ایمان به‌ آیات قرآن نداشته باشد. اصلاً انسان نیست. یا برو کافر بشو و یک مذهب دیگر را انتخاب کن یا اینکه ‌اگر مسلمانی به این حقایق اعتقاد داشته باش، به معنویات اعتقاد داشته باش، به ماوراء الطبیعه به ماوراء آنچه که می‌بینی اعتقاد داشته باش.

 

فاطمه زهرا مافوق بشر است

بعد فرمود: «إِنَّا أَعْطَینَاکَ الْکَوْثَرَ، فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ، إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ[16]» یک خانم، یک انسیه حوراء،  نه می شود کلمه زن را برای بی‌بی اطلاق کرد. حتی مرد هم نباید گفت. یک موجودی که مافوق بشر است. شاعر درباره ‌امیرالمومنین می‌گوید «ها عَلیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر» باید درباره فاطمه زهرا هم گفت «ها فاطمه بشر کیف بشر». آن‌چنان باعظمت است این خانم که ‌اصلا انسان دچار حیرت می‌شود. در یک مدت کوتاهی زندگی کرده است آن‌هم زیر سایه پیغمبر اکرم و بعد از آن حضرت دو ماه، سه ماه، نهایتش نود و پنج روز گفته اند، و الا چهل‌وپنج روز، یا هفتادوپنج روز با علی بن ابیطالب علیه‌السلام زندگی کرده ولی تمام کتب فضائل پر است از فضیلت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها. کتاب سنی‌ها را باز می‌کنیم فضائل درباره فاطمه زهرا یک بابی دارد در همین صحیح بخاری به نام فضائل فاطمه، فضائل فاطمه ‌زهرا، مسند حنبل را باز می‌کنید می‌بینید کتاب فضائل فاطمه است. قرآن را باز می‌کنید می‌بینید فضائل فاطمه در آنجا نقل‌شده است. کتب شیعه هم که پر است از فضایل فاطمه‌ زهرا سلام‌الله علیها. دیشب براتون خوندم از روی کتاب که حتی دشمن میگوید اعبد مردم، اعبد مرد و زن فاطمه زهرا سلام الله علیهاست، از همه اعبد است.

 

فضائل فاطمه زهرا در سوره کوثر

فاطمه زهرا دختری است که خدای تعالی به پیغمبر اکرم عطا کرده، من می خواستم درباره این سوره شبهای بعد صحبت کنم، یکی دو شب بعد ان شاءالله صحبت خواهم کرد، می‌فرماید: «إِنَّا أَعْطَینَا» ببینید وقتی‌که یک بزرگی می‌خواهد یک‌چیز بزرگی به کسی بدهد اولاً خودش را باعظمت یاد می‌کند که ما این کار را کردیم بعد می‌گوید: ما عطا کردیم، نه اینکه در مقابل فلان کار تو یا فلان مسئله مزدت را داده باشیم نه! ما عطا کردیم. بعد هم با کلمه کوثر بیان می‌کند، کوثر یعنی خیر کثیر، خیر زیاد.

ای پیغمبر از این فاطمه خیر زیادی به تو خواهد رسید، ما خیر زیادی به تو دادیم، بعد هم خدای تعالی می‌فرماید: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ» حالا که یک چنین محبتی خدا به تو کرده «فَصَلِّ لِرَبِّکَ» نماز بخوان در مقابل خدا کرنش کن و نحر کن یعنی طبق بعضی از تفاسیر شتر قربانی کن «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» ای پیغمبر آن دشمن تو، بلکه دشمنان تو همگی مقطوع‌النسل هستند که ان شاء الله شرحی شبهای آینده برایتان خواهم گفت.

 

محبوبیت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها در نزد رسول اکرم

فاطمه زهرا سلام‌الله علیها در نزد رسول اکرم به‌قدری محبوبه است که دیشب نقل کردم هر وقت پیغمبر اکرم از مسافرت برمی‌گشت اول می‌آمد درب خانه فاطمه. هر روز صبح دست‌ها را می‌گذاشت دو طرف درب خانه فاطمه می‌گفت «السلام علیکم یا اهل‌بیت النبوه»، سلام می کند پیغمبر به فاطمه زهرا و اهل بیت پیغمبر.

 

روضه فاطمه زهرا سلام‌الله علیها

یا رسول الله، این روزها فاطمه زهرا سلام‌الله علیها در میان بستر افتاده. وقتی‌که فاطمه سلام‌الله علیها از دار دنیا می‌رود خوشحال است، آن روزی که پیغمبر اکرم در بستر مرض افتاده بود و داشت از دار دنیا می‌رفت فاطمه خیلی گریه می‌کرد، یک‌وقت دیدند که پیغمبر اکرم فاطمه را صدا زد، فاطمه ‌آمد پیغمبر اکرم یک جمله در گوش بی‌بی گفت؛ بی‌بی خیلی خوشحال شد تبسم کرد. عرض کردند که پیغمبر اکرم چه فرمود؟ گفتند به من فرمودند: اول کسی که از اهل‌بیت من بر من وارد خواهد شد تو خواهی بود.

می‌بینید که همه‌شان خوشحال می‌شوند وقتی قرار است از این دنیا بروند، از این زندان، از زندانی که حاکمش خلفای جور باشند، آن‌هایی باشند که یک سر سوزن ایمان به خدا نداشتند و ندارند. اگر اینها بنا باشد در راس کار باشند این دنیا ارزشی ندارد فاطمه‌ زهرا سلام‌الله علیها با مصائبی روبرو می‌شود گاهی بعضی اجازه می‌خواستند که برای عیادت فاطمه زهرا بیایند البته سلمان می‌آید، ابوذر می‌آید، دوستان می‌آیند، نزدیکان می‌آیند، همه را می‌پذیرد اما وقتی علی بن ابیطالب علیه‌السلام آمد و فرمود: که یا فاطمه ‌این دو نفر گفته‌اند که ما می‌خواهیم برای عیادتت بیاییم! بی بی فاطمه زهرا فرمود: «الْبَیتُ بَیتُک وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُک افْعَلْ مَا تَشَاءُ[17]» خانه، خانه تو است یعنی من اجازه نمی‌دهم ولی خودتت می‌دانی یا علی. علی بن ابیطالب درعین‌حال برای اینکه ‌امروز برای ما نقل بشود و این جریان گفته بشود که ‌آنها چگونه عیادت کردند و فاطمه زهرا چه فرمود: آمدند کنار بستر فاطمه زهرا نشستند. فاطمه زهرا رویش را از آن‌ها برگرداند و فرمود: آیا از پدرم پیغمبر اکرم شنیدید که فرمود: «هر کس فاطمه من را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده؟» گفتند خدا را شاهد می‌گیریم که این را ما از پیغمبر اکرم شنیدیم. فاطمه‌ زهرا دست‌ها را به طرف آسمان دراز کرد گفت: خدایا تو شاهد باش این دو نفر مرا اذیت کردند و مرا ناراحت نمودند.

شب‌های عزاست حال بکاء دارید حال عزا به خودتان بگیرید. ان‌شاءالله ‌امیدوارم امشب خود صاحب‌عزا در مجلس بیاید و عرض تسلیت به ‌آقا حجه بن الحسن بکنیم و عرض ارادت بنماییم. یا بقیه‌الله، یا صاحب‌الزمان ما دیشب گفتیم در این روزهای حساس در این روزهای حساس در شبانه‌روز می‌خواهیم برویم از مادرمان زهرا احوال بپرسیم برویم به عیادت فاطمه زهرا به بی‌بی عرض ادب کنیم ان‌شاءالله‌اگر با شما به خانه علی بن ابیطالب برویم راهمان می‌دهند. برویم ببینیم این پهلو شکسته، این کسی که محسنش سقط شده، بازویش شکسته، با مادرمان فاطمه زهرا چه عملی انجام دادند چه کردند که در سن هیجده سالگی باید از دار دنیا برود؟ یا بقیه‌الله یا صاحب‌الزمان آقاجان ما در محضرت در خدمتت می‌خواهیم عیادتی از فاطمه زهرا بکنیم.

حالش را دارید؟ آن‌هایی که بیدارند، آن‌هایی که متوجه‌اند، یک سفر روحی بکنیم برویم مدینه، آن‌هایی که به مکه و مدینه مشرف شده‌اند می‌دانند از درب جبرئیل که وارد می‌شوید در مقابلتان یک‌خانه‌ای است که‌ الان در میان ضریح پیغمبر واقع شده، این خانه فاطمه زهراست. وارد بشویم عرض ادب بکنیم ببینید بی‌بی درمیان بستر افتاده دارد ناله می‌کند همه‌مان می‌نشینیم آنجا اشک می‌ریزیم.

دلم می‌خواهد امشب با همان حال گریه کنید، به خدا قسم اگر درب خانه فاطمه زهرا را نمی‌شکستند وآتش نمی‌زدند و به پهلوی فاطمه نمی‌زدند چه کسی جرات داشت روز عاشورا خیمه‌های حضرت سیدالشهداء را آتش بزند؟

 

روضه حضرت رقیه

به من گفتند امشب یک روضه‌ای از حضرت رقیه خوانده شود، خوابی دیده‌شده توسلی به رقیه دختر چهارساله ‌ابی‌عبدالله‌الحسین بکنیم، در کتاب کامل شیخ بهایی هست که از روزی که سیدالشهداء شهید شده بود و عاشورا گذشته بود این بچه‌های خردسال می‌پرسیدند پدرمان کجاست؟ زن‌ها به خاطر اینکه بچه‌ها خیلی ناراحت نباشند می‌گفتند پدرتان به سفر رفته، منظورشان سفر آخرت بود و بالاخره‌ آنها را خواهیم دید. همین‌طور در میان مسافرت‌ها این‌ها وقتی‌که ناراحتی می‌کشیدند اذیت می‌کشیدند بیشتر به یاد پدر و محبت‌های پدر می‌افتادند تا اینکه در خرابه شام یک‌شب رقیه خواب پدر را می‌بیند، می‌بیند همان برنامه‌های قبل، پدرش نشسته سر او را به دامن گرفته محبت می‌کند، رقیه هم می‌گوید: بابا کجا بودی؟ مرا اذیت کردند، تازیانه زدند، آب به ما ندادند، ما می‌دیدیم که شب‌ها پدرهای اهل شام دست فرزندانشان را می‌گیرند به خانه می روند، این حرف‌ها را داشت با پدر می‌زد، یک دفعه‌از خواب بیدار شد، بچه است، شما یک بچه چهارساله را درنظر بگیرید خواب پدر دیده باشد، حالا بیدار شده گفت: پدرم چه شد؟

همه گریه کردند همه عزادار بودند به یاد سید الشهداء اشک می‌ریختند. در تاریخ آمده که یزید ملعون در آن نیمه‌شب صدای همهمه گریه اطفال را شنید گفت: چه خبر است؟ گفتند: ظاهراً فرزند ابی‌عبدالله خواب پدرش را دیده است و بیدار شده و بهانه پدر گرفته. این روی خباثتی که داشت می‌خواست مصیبت خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام را زنده کند قلب مجروح آن‌ها را نمک بپاشد لذا دستور داد سر سید الشهداء را در میان خرابه‌ آوردند.

روضه…

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی عظم البلاء

و برح الخفاء

و انکشف الغطاء

و انقطع الرجاء

و ضاقت الارض

و منعت السماء

و انت المستعان

و الیک المشتکی

و علیک المعول فی الشدة و الرخاء

اللهم صل علی محمد و ال محمد

اولی الامر الذین فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم

ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا قریبا کلمح البصر او هو اقرب

یا محمد یا علی یا علی یا محمد اکفیانی فانکما کافیان و انصرانی فانکما ناصران

یا مولانا یا صاحب الزمان

یا مولانا یا صاحب الزمان

یا مولانا یا صاحب الزمان

الغوث الغوث الغوث

ادرکنی ادرکنی ادرکنی

الساعه الساعه الساعه

العجل العجل العجل

یا بقیه الله آجرک الله

آقا جان از خدا بخواه دعاهای ما را ذات مقدس پروردگار مستجاب کند

با توجه، نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بامام زماننا یا الله …

یا ارحم الراحمین

یا غیاث المستغیثین

یا اله العاصین

یا رباه یا سیداه

عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج

خدایا به آبروی امام زمان فرجش را الساعه مقدر بفرما

[1] – سوره انسان، آیه 31

[2] – سوره انفال، آیه 2

[3] – سوره انفال، آیه 2

[4] – بحار الأنوار، ج 75، باب 32 قصه بلوهر و یوذاسف، ص 383

[5] – سوره طلاق، آیه 3

[6] – سوره انسان، آیه 31

[7] – سوره انسان، آیه 31

[8] – سوره انسان، آیه 31

[9] – سوره انسان، آیه 31

[10] – سوره یس، آیه 68

[11] – کافی، ج 3، ص 630

[12] – سوره جمعه، آیه 6

[13] – سوره جمعه، آیه 7

[14] – سوره نحل، آیه 96

[15] – سوره انسان، آیه 31

[16] – سوره کوثر، آیات 3-2-1

[17] – بحار الأنوار، ج 28، ص 242

 

لینک فایل صوتی