شب ۲۹ صفر ۱۴۰۹ قمری – مرض حرص و راه درمان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیما علی سیدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
موضوع بحث ما امشب درباره مرض پرضرر حرص است. زیاد شنیدید که یکی از امراض روحی انسان در دنیا حرص و طمع است، در این باب آیاتی از قرآن هست، روایاتی هست. چندتا روایت از کلمات خاندان عصمت علیهم السلام برای شما میخوانیم و بعد معنای حرص و طمع را عرض میکنیم و بعد هم إنشاءالله اگر توفیقی بود و وقتی بود راه علاج این مرض خطرناک را عرض خواهیم کرد. روایاتی که در این باب آمده است زیاد است که ما در چند شب هم نمیتوانیم تنها روایات آن را بخوانیم ولی یک مقدار از آنها را انتخاب کردیم و إنشاءالله اینها را آقایان دقت کنند،
کلام اهل بیت نور است
جنبهٔ این را داشته باشد که از کلمات خاندان عصمت ما طلب نورکنیم، یعنی کلام اهل بیت عصمت نور است «کلَامُکمْ نُورٌ»[1] در زیارت جامعه میخوانیم کهای خاندان عصمت کلام شما نور است، معنای نور این است که همانطوری که نورهای ظاهری و چراغ یا خورشید یا هر نوری که در عالم هست اینها راهگشای ما هستند، راهنمای ما هستند، در دریا و زمین و آسمان چیزی که راهگشای انسان است، راهنمای انسان است، انسان را از ضلالت نجات میدهد نور است و کلام خاندان عصمت به نور تشبیه شده است یا نور ظاهری تشبیه شده است به کلام خاندان عصمت علیم السلام، در این مساله بحث است که آیا به این چراغها، به این نور ظاهری که ما نور میگوییم این را تشبیه کردیم به آن نور معنوی و یا نور معنوی را تشبیه کردیم به این چراغها.
ظاهر آن این است که این نور ظاهری را باید تشبیه کرده باشیم به نور معنوی، چون «اللَّهُ نُورُ»[2] یکی از اسماءالله نور است، معنا ندارد خدا را تشبیه کنیم به این نور ظاهری، باید این نور ظاهری را تشبیه کنیم به نور معنوی و واقعی، چون خود ذات اقدس پروردگار همیشه بوده است و ازلی است و پدیدآورندهٔ تمام موجودات است، همینطور نور ظاهری هم به خودی خود روشن است و روشنگر موجودات دیگر است. یک چراغ آنجا اگر روشن است خود این چراغ که خود را نشان میدهد بماند، دیگران را هم نشان میدهد، از این جهت اسم این چراغ را نور گذاشتند و خود خدای تعالی هم هست، خود او بوده است و به وجود آورندهٔ اشیا دیگر هم بوده است. لذا «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خدا نور آسمانها و زمین است «مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ» مَثَل نور خدا مثل همان چراغی است… که حالا اینجا بحثی دارد که این آیهٔ شریفه از آن آیاتی است که بعضی گفتند زیاد خواندن آن نورانیتی به انسان میدهد و چشم انسان لیاقتی پیدا میکند که میتواند نور واقعی را ببیند و آن حضرت بقیةالله ارواحنا فداه است، یکی از آیاتی که خیلی در این جهت مؤثر است همین آیهٔ شریفهٔ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کأَنَّها کوْکبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکةٍ زَیتُونَةٍ لا شَرْقِیةٍ وَ لا غَرْبِیةٍ یکادُ زَیتُها یضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ» که در بعضی از احادیث دارد که اسامی تمام ائمه علیهم السلام از این آیهٔ شریفه بیرون میآید و آن «نُورٌ عَلی نُورٍ» که در آخر آیهٔ شریفه است و «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ» منظور حضرت بقیةالله ارواحنافداه است و لذا هر کسی به خصوص در زمان غیبت کبری لیاقت ندارد که مستقیم از نور حضرت ولیعصر ارواحنافداه استفاده کند. به هر حال در این موضوع نمیخواستم بحث کنم، کلام خاندان عصمت نور است، اگر خدایی نکرده ما مسلمانها به آنجا رسیدیم که بعضی از ما رسیدهاند که کلام دانشمندان خارجی را بیشتر از کلام امام صادق اهمیت دادیم، یا وقتی که یک سخنگو در منبر یا در هر کجا یا حتی در یک کتابی انسان مطالعه میکند میبیند یک مرد خارجی مثلاً از این الفاظ خارجی گفتند آنها را بهتر قبول میکند تا ببیند قال الصادق علیه السلام نوشته است. در کتابها هم همینطور است و بدبختی این است که اگر ببینیم در یک کتابی استدلال به کلمات دانشمندان غیر مسلمان شده است میگوییم کتاب علمی است اما اگر یک کتابی را ببینیم که در آن استدلال به قرآن و روایات کرده است آن را کتاب دینی میدانیم.
علم نزد اهل بیت است نه دیگران
فکر میکنیم علم یعنی این مزخرفاتی که فلاسفهٔ قدیم یا جدید گفتند که جالب است هر روز هم عوض میشوند. فلاسفهٔ قدیم در فلسفه وقتی که بحث میکردند و وارد میشدند فلسفه را به سه بخش تقسیم میکردند: یکی فلکیات، یکی هم طبیعیات، یکی هم الهیات. فلکیات از این قبیل بود که وقتی میرسیدند به مسئلهٔ معراج میگفتند که معراج محال است، به جهتی که یکی بخواهد به آسمان هفتم برود باید آسمان اول را پاره بکنند، یک درزی برای آن با چاقو ببُرند مثل اینکه این سقف را مثلاً {میبُرند} بعد پیغمبر اکرم را عبور بدهند و وقتی هم که برگشت باز یک نفری بیاید آن را بدوزد، لذا میگفتند: خرق یعنی پاره کردن و التیام یعنی دوختن لازم است. امروز معلوم شد که نه این آسمان آنطور که فکر میکردیم نیست، بلکه آسمان یک فضای بازی است همانطوری که قرآن فرموده است، بهترین حکمت وبهترین مطالب را امروز ما درک میکنیم که قرآن فرموده است که «إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ»[3] ِ{میفرماید} «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» ای معاشر جن و إنس، ای گروه جن و إنس اگر خواستید به آسمان بروید باید با وسیله بروید، همینطوری نمیشود «لا یسْتَطیعُونَ» همینطور نمیتوانید «لا تَنْفُذُونَ» نمیتوانید نفوذ کنید «إِلاَّ بِسُلْطانٍ» یا «سَخَّرَ لَکمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»[4] یا «سَخَّرَ لَکمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»[5] خدا راه را اینطور باز کرده است ولی فلاسفهٔ قدیم اینطور میگفتند. باز فلاسفهٔ قدیم در طبیعیات میگفتند که همهٔ اشیا از یک اجزایی درست شده است که آن جزء آخریِ – که امروز آن را اتم تشخیص دادهاند- قابل تجزیه نیست و حال اینکه حالا آن را تجزیه میکنند، نمیخواهم در این مسائل وارد بشوم {فقط} میخواستم یک مقداری اشاره کنم که ماها در صراط مستقیم نیستیم، خدا میداند ما فکر میکنیم که دوستان خاندان عصمت هستیم، دوستی ما هم خلاصه میشود به اینکه یک روز عاشورایی بیاید یک قدری خود را بزنیم، یک روز بیست و هشتم صفری باشد یک قدری خود را مجروح کنیم، یک سینهای بزنیم، همین
توجه به اروپاییها نشانه بی شخصیتی است
من تقریباً در سی سال قبل یک کتابی نوشتم به نام «اتحاد و دوستی»، یک کتاب دیدم برای یکی از دانشمندان آمریکایی به نام «آیین دوستیابی»، این مترجم در مقدمه کتاب نوشته بود-خدا میداند جگر من آب شد، قلب من ذوب شد که نوشته بود- چهار میلیون و پانصد هزار جلد از این کتاب قبل از این پخش شده است و نُه مرتبه به فارسی در ایران ترجمه شده است و مردم اینطور از آن استقبال میکنند. من در همین کتاب «اتحاد و دوستی» برداشتم کلمات او را با کلمات روایات ائمه علیهم السلام تطبیق دادم دیدم هرچه کلام خوب دارد بهتر آن در کلمات خاندان عصمت علیهم السلام هست و یک تعدادی را هم اصلاً این شخص برخورد نکرده است. او در کتاب خود شش وسیلهٔ دوستیابی را نوشته است که به قول این شخص از ابتکارات فکری او است اما من 31 یا 32 وسیلهٔ دوستیابی را از روایات انتخاب کردم ولی در عین حال چون اسم او خارجی است و یک کالایی را ما میخواهیم به ایرانیها بفروشیم باید روی آن شمارهٔ خارجی، مُهر خارجی بزنیم، یک پارچهای را در کارخانههای ایران میخواهیم ببافیم و بین مردم پخش کنیم حاشیهٔ آن مثلاً همان ساخت ایران، کارخانهٔ فلان باید خارجی باشد! بدون تعارف میگویم اینها برای بیشخصیتی ما است، حالا إنشاءالله که در بین ماها از اینطور افراد نیستند ولی برای بیشخصیتی است. اگر خود انسان شخصیت داشته باشد باید همه تابع او باشند، شیعه و ائمهٔ شیعه و دین شیعه باید امام بشریت باشد، امام یعنی الگو، اینکه گفتند لباس شما لباس تشبّه به کفار نباشد، خود را شبیه به دیگران قرار ندهید «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»[6] اینکه به این اصرار دارند و حرام است اگر شما یک لباسی بپوشید که شبیه به غیر مسلمانها باشید این به خاطر این است که استقلال شما را حفظ کنند، شما مستقل باشید، خود شما لباس داشته باشید، خود شما ابتکار داشته باشید، خود شما فُرم داشته باشید، خود شما هنر داشته باشید، همه چیز را خود شما داشته باشید، این کلمهٔ استقلال سالهای قبل از انقلاب هم گفته میشد، استقلالی که ما باید داشته باشیم این است که همه چیز از خودمان باشد، حتی طرز لباس پوشیدن ما. جمعیت و قومی که هر روز وضع قیافهٔ خود را عوض میکنند و برای آنها قیافهها و لباسهای دیگران خیلی اهمیت دارد این جمعیت و قوم هیچ وقت به سعادت نمیرسند- من یک چیزی را به شما بگویم عجیب است، الآن کتابهایی نوشته میشود در همین زمان ما که در این کتابها مثلاً علم روز و قرآن، امثال این تعبیرها که حالا در ذهن من هست، کتابهایی از این قبیل که نوشته میشود میبینیم در این کتاب میگوید کُرویت زمین را خدا در قرآن گفته است، حرکت زمین را خدا در قرآن گفته است، پس چرا این را شما مسلمانها پانصد سال قبل اعلام نکردید تا امتیاز آن برای شما باشد تا دیگران بروند اعلام کنند و امتیاز آن را بگیرند؟ چرا شما امتیاز آن را نگرفتید؟ چون ایمان نداشتیم، میگفتیم شاید درست درنیاید، یعنی احتمال میدادیم که قرآن دروغ بگوید؟! وإلّا به این صراحت در قرآن، هم حرکت وضعی و هم حرکت انتقالی زمین بیان شده است که اگرزمان مناسبی باشد من عرض میکنم که به صراحت این در قرآن گفته شده است، پس چرا نگفتید؟ چرا اعلام نکردید که زمین یک حرکت وضعی دارد و یک حرکت انتقالی دارد؟ برای اینکه ترسیدیم دروغ دربیاید، چرا ترسیدید؟ مگر قرآن دروغ دارد؟ چون ایمان نداریم.
نشانه ضعف ایمانمان به امام زمان ارواحنافداه
به خدا قسم همین الآن راجع به زندگی بعد از ظهور که اینطور در کتابها شرح داده شده است… باور کنید ما در دنیا اینقدر بیشخصیت هستیم که جرأت نمیکنیم مسئلهٔ ظهور امام زمان ارواحنافداه را در دنیا عنوان بکنیم، یک مسئلهٔ علمی، صددرصد علمی که اگر سِیر تاریخیِ همین مسئله را و آرزوی بشریت را برای این مسئله ما بسنجیم از زمان اسکندر ذوالقرنین این مسئله مطرح شده است تا به حال، این مسئله که دنیا باید تحت یک حکومت و یک فرمانده باشد و من در کتاب «مصلح غیبی» این مطلب را مشروح بحث کردم و دیگر اینجا نمیخواهم بحث کنم. یک چیزی است که آرزوی تمام دنیا است، یعنی این سازمان مللی که الآن درست شده است روی همین علم درست شده است، بعد از جنگ جهانی اول و دوم، یعنی هدف تمام انبیا همین معنا بوده است که تمام مردم، تمام جمعیت کرهٔ زمین زیر یک حکومت باشند و تحت یک برنامه باشند و یک حاکم بر آنها فرماندهی داشته باشد، حالا همین چیزی که دنیا انتظار آن را داشته است و برای همه ایده است و همه استقبال میکنند شما میتوانید ده شب به مناسبت نیمهٔ شعبان در رادیوی ایران در سراسر دنیا عنوان کنید و پخش بشود، میگویند نه دنیا نمیپسندد، نه نمیشود.
خود من به یکی از منبریهای زمان شاه گفتم، البته دیگران هم گفته بودند که آقا شما دربارهٔ امام زمان ارواحنافداه هم صحبت کن، خودش میگفت: من بیست و پنج سال است در رادیو صحبت میکنم. در تمام دوران عمرش حتی شب نیمهٔ شعبان یک دفعه نام مقدس امام زمان ارواحنافداه را کسی از زبان او نشنیده بود. وقتی این جمله به او گفته شد گفت: من دربارهٔ چیزی که همهٔ مسلمانها به آن اتفاق ندارند حرف نمیزنم! در حالیکه تمام مسلمانها علاوه بر اینکه بر این مسئله اتفاق دارند، اصلاً آرزوی تمام دنیا است.
من در این کتاب «مصلح غیبی» شرح دادهام که حتی دانشمندی به نام «راسل» در بعضی از نوشتههای خود میگوید دنیا اگر میخواهد روی سعادت را ببیند باید یک حکومت واحدهای داشته باشد و چون یک مجریِ مقتدرِ پاکِ مطلع از همهٔ علوم و مصالح مردم وجود ندارد این حکومت برپا نشده است. من در آنجا نوشتم که اتفاقاً ما معتقد هستیم آن آن مجری مقتدر وجود دارد ولی مردم هنوز لایق نیستند که او را قبول کنند و خدا حدود 1150 سال است که او را نگه داشته است برای اینکه مردم آمادگی پیدا کنند. اوآنقدر مقتدر است که قدرت خدا در اختیار او است «یدُ اللَّهِ» است و آنقدر عالم است که خدا در قرآن فرموده است همهٔ علوم را ما در امام مبین قرار دادیم و آنقدر پاک است که معصوم است، حتی کوچکترین خطایی نمیکند.
ما داریم پس چرا عَرضه نمیکنیم؟ چون میترسیم. میخواهم بگویم که ما اینطوری هستیم، میترسیم. میترسیم بگوییم امام صادق ما چنین حرفی زده است، خود ما هم زیاد دوست نداریم (چنین حرفی زده شود). آقایان اینها محبت نیست، شما زمانی به من محبت دارید که وقتی من یک جملهای به شما گفتم شما بگویید: چشم، ولو بیجهت هم بگویید ولی این چشم گفتن محبت را میرساند اما اگر بیاعتنایی کردید.
خدا لعنت کند آنهایی را که این فکر را در مغز مسلمانها فرو کردند و تقریباً عادت شده است و در خمیرهٔ ما قرار گرفته است که الآن اگر من بنشینم مدام بگویم فلان خارجی اینطوری گفته است، فلان خارجی {آنطوری گفته است} افراد مسلمان و به خصوص تیپ جوان بیشتر لذت میبرند تا بگویم امام صادق علیه السلام اینطوری گفته است و همچنین اگر کتابی به این صورت بخوانیم.
و این به این معنا است که ما صددرصد از صراط مستقیم منحرف هستیم، ما در راه راست نیستیم، ما شیعهٔ واقعی نیستیم، ما دوستدار خاندان عصمت علیهم السلام نیستیم. دوستی که فقط این نیست که {بگوییم} آقاجان من تو را دوست دارم، یا یک کسی به کسی دیگر بگوید من تو را دوست دارم ولی نه حرف تو را قبول میکنم، نه ارزشی برای تو قائل هستم، نه تو را احترام میکنم و نه هیچ چیز دیگری، فقط تو را دوست دارم!
توجه بیشتر دانشمندان غیر مسلمانان به ائمه علیهم السلام
بیاییم یک مقداری پای این دوستی بایستیم، یک مقداری این دوستی را بفهمیم. علی بن ابیطالب علیه السلام را کسی دوست دارد که کلمات آن حضرت را همانطوری که لااقل خارجیها به آن توجه دارند او هم به آن توجه داشته باشد. واقعاً شرمآور است که ما میگوییم به اندازهای که یک مسیحیِ لبنانی برای علی بن ابیطالب علیه السلام احترام قائل است و برای کلمات او اهمیت قائل است ما شیعهها هم قائل باشیم. جرج جرداق وقتی که نجف آمد خیلی او را احترام کردند به خاطر شش جلد کتابی که به نام «صوت العدالة الإنسانیه» در وصف علی بن ابیطالب علیه السلام نوشته بود.
به خدا قسم شرمآور است در سخنرانی خود به شیعه {اینطور} گفت، گفت: شیعیان، من علی بن ابیطالب را در آسمان هفتم میبینم و شما شیعیان علی بن ابیطالب را در زمین دارید میبینید.
حالا ماها که علاقمندان و اهل ولا و اهل محبت هستیم، یک عده هستند که خدا إنشاءالله آنها را لعنت کند و به عقیدهٔ من ممکن است یک وقتی خدا یهودیها را به بهشت ببرد ولی این وهابی مسلکهایی که مخصوصاً در شیعه پیدا شدند که علی بن ابیطالب و خاندان عصمت علیهم السلام و ائمهٔ اطهار را یک عده علمای خیلی باسوادی میدانند و گاهی هم خود اینها باسوادتر از آنها میشوند که مسئله خوب بلد بودند، ولی ولایت تکوینی نداشتند، ولایت تکوینی را گاهی دوستان علی بن ابیطالب علیه السلام دارند، خاک پای علی بن ابیطالب علیه السلام ولایت تکوینی دارد. آصف بن برخیایی که شاگرد و وزیر سلیمانی است که سلیمان جزء انبیای پایین است او ولایت تکوینی دارد ولی علی بن ابیطالب علیه السلام ولایت تکوینی ندارد؟!
اگر ولایت تکوینی را علی علیه السلام نمیداشت چطور درِ خیبر را آنطور کَنده است و روی دست نگه داشته است و لشکر را از این طرف خندق به آن طرف خندق حمل میکند و وقتی هم که آن شخص تعجب میکند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید که به پاهای علی نگاه کن، میگوید به پاهای او نگاه کردم دیدم پاهای او بین زمین و آسمان مُعلق است. اگر علی بن ابیطالب علیه السلام ولایت تکوینی ندارد در شبانهروز فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام چطور این همه مریض را شفا میدهد که در یک شب یازده ذیقعده گزارش دادند بیست و سه نفر را حضرت یک جا شفا دادند، اینها ولایت تکوینی است. من به خود آستانه گفتم به طور متوسط در ماه چند تا معجزه که برای شما ثابت است –چون آنها هم خیلی بدپسند هستند- در دفتر آستانه ثبت میشود؟ گفت: به طور متوسط، آن چیزی که برای ما ثابت میشود و ما قبول میکنیم و اسم و خصوصیات او را ثبت میکنیم دو الی سه معجزه در ماه است. حالا چقدر هست که حرف آن را نمیزنند، چقدر هستند که حتی خود مریض نمیفهمد، چقدر معجزات و امراض روحی است که شفا داده میشود که ما اصلاً به حساب معجزه نمیآوریم، چقدر کارها انجام میشود، حالا آنها بماند.
محبتهای ما خیلی محبتهای حرفی است، خدا میداند حرفی است. تا جایی که زحمتی نداشته باشد تا جایی که احترامی لازم نداشته باشد تا جایی که… چه عرض کنم، نمیخواهم زیاد توهین کنم چون خود من را هم شامل میشود، اقلاً به خودمان خیلی توهین نکنیم، ما برای خاندان عصمت علیهم السلام ارزش قائل نیستیم.
یکی از دانشمندان خارجی میگوید: مسلمانها مثل گداهایی هستند که روی گنج خوابیدهاند و دست گدایی به طرف گداهای دنیا دراز کردهاند، واقعاً هم همینطور است. این کتابهای مذهبی را بردارید بخوانید، در این شهر مقدس مشهد بروید بگردید ببینید کتابفروشی مذهبی چندتا است و کتابفروشیهای غیر مذهبی چندتا است، در شهر مقدس مشهد، در ایران اسلامی، در جمهوری اسلامی. من اطلاع دارم این چیزی را که میگویم و دوستان هم در مجلس هستند که تأیید بکنند، بعضی شهرها اصلاً کتابفروشی مذهبی ندارند، شهرهای بزرگ، بعضی شهرها هم دارد {شاید} دو تا سه تا چهارتا کتابفروشی دارد که آن هم بازار کسادی دارد.
حالا از این بحث بگذریم من این تذکرات را لازم میدانستم، خدا میداند ما باید محبت خود را به خاندان عصمت علیهم السلام تکمیل کنیم، دوستی این نیست که مدام قربان صدقهٔ آنها برویم، البته این هم از لوازم دوستی است ولی دوستیِ معمولیِ خیلی سطحی است، یک ساعت ضریح را شما در بغل خود بگیرید و ببوسید خیلی کار خوبی کردهاید اما اگر به جای این، یک روایت را گوش بدهید و عمل کنید صد برابر آن قیمت دارد.
انسان حریص مثل کرم ابریشم است
حالا روایات خاندان عصمت علیهم السلام را در عین حال ما بخوانیم که إنشاءالله امیدوار هستیم در ما اثر بگذارد چون نور است «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَی الدُّنْیا کمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ، کلَّمَا ازْدَادَتْ عَلی نَفْسِهَا لَفّاً، کانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتّی تَمُوتَ غَمّاً»[7] حضرت صادق علیه السلام از قول پدر بزرگوار خود امام باقر علیه السلام فرمودند: انسان حریص در دنیا مثل کرم ابریشم میماند، آنهایی که کرم ابریشم را دیدهاند میدانند این کرم اینقدر دُور خود ابریشم میتند و تار میتند تا اینکه خود را داخل آن میپیچاند و بعد نمیتواند از میان این تارها بیرون بیاید تا اینکه در میان این تارها میمیرد، خیلی کلام حکمتآمیز و بزرگی است.
حرص به ماندن در دنیا
البته حرص را برای شما بگویم، یک وقت هست حرص بر ماندن در دنیا است که این در آیهٔ شریفهٔ قرآن هم هست که انسان اصرار دارد که در دنیا زیاد بماند «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکوا یوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ»[8] انسان دوست دارد که هزار سال در دنیا بماند، الآن اگر به هریک از ما بگویند: خدا یک عمر هزارساله به تو بدهد میگویید: خدا پدر تو را بیامرزد و حال اینکه اصلاً از آن دعاهایی است که مستجاب نمیشود، تازه مستجاب هم بشود اسباب زحمت است، الآن که به سن پنجاه سالگی رسیدیم رو به ضعف هستیم تا چه برسد به هزار سال. پیرمردی را انسان میبیند میگوید: بعد از 120 سال اگر خدای نکرده، خدای نکرده، خدای نکرده، سه دفعه بگویید بهتر است چون او بیشتر دوست دارد، اگر یک طوری شد، نباید بگویید که مُردی، به جهتی که ما از مرگ و مردن و این مسائل بیزار هستیم، اگر طوری شد شما را کجا دفن کنند؟
مگر 120 سال دیگر خود تو زنده هستی؟ حالا اگر او بماند تو که نیستی، آن هم خدای نکرده {اگر میگویی خدایی نکرده پس} چطور تو میخواهی به فکر کفن و دفن او باشی؟ بگو اگر مُردی تو را چه کار کنند؟ اگر إنشاءالله از این زندان دنیا نجات پیدا کردی چه برنامهای برای بعد از خودت قرار دادهای؟ آن چیزی که مؤمن واقعی باید بگوید این است.
این حرص بر دنیا در تمام ماها هست، یک انسان خوبی است، خیلی متدین، میگوید بمانم در دنیا تا ثواب بیشتری کسب کنم، هر کدام از ماها یک جهتی هم درست میکنیم، بمانم در دنیا تا ثواب بیشتری کسب کنم و حال اینکه دارد روز به روز بیشتر گناه میکند. یکی دیگر میگوید: در دنیا بمانم شاید زمان ظهور باشم، این نسبت به همهٔ آرزوها یک آرزویی است که تا حدی {قابل قبول است} آقا تو نمان، امام زمان ارواحنافداه هر وقت تشریف بیاورند تو را برمیگردانند، رجعت هست، خیلی اصرار به ماندن نداشته باشید، آیا میشود چنین حرفی هم زد؟ نه من باید بمانم امام زمان ارواحنافداه بیاید.
این را هم به شما بگویم عشق و محبت ما ایجاب نمیکند بگوییم: یک سال دیگر امام زمان ارواحنافداه میآید، نه إنشاءالله إنشاءالله إنشاءالله از فردا صبح هم زودتر بیاید، عشق ایجاب میکند، هر کس به شما گفت که امام زمان ارواحنافداه حالا به این زودیها معلوم نیست بیاید بدانید این اهل محبت نیست، همینطور صاف به شما بگویم.
ماها نسبت به زندگی حریص هستیم {ولی} گاهی امام زمان ارواحنافداه را بهانه میکنیم، گاهی تقوا را بهانه میکنیم، گاهی اگر یک مقدار اهل دنیا باشد میگوید: بچههای خود را عروس کنم، داماد کنم و این را بهانه میکنیم، یکی میگوید: کارهای خود را ردیف کنم، هزار تا گناه کردم، معصیت کردم، وقتی داشته باشم تا توبه کنم و امثال اینها، اصل مطلب حرص بر ماندن است، خلاصه عرض کنم «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکوا» که حتی از مشرکین اینها حریصتر هستند «یوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ» بعضی از آنها دوست دارند که هزار سال عمر کنند. این حرص به عمر و ماندن در دنیا از یک جهت بد نیست اما بدبختانه در اکثر ماها هست یعنی همه میخواهیم در این دنیا زیاد بمانیم، بهترین دعاها این است که خدایا طول عمر به این آقا عنایت کن. شبهای ماه رمضان چون شبهای تقدیر است و آن شبهایی است که تقدیرات تعیین میشود وقتی که میگویم: خدایا ایمان کامل به ما عنایت کن خیلی الهی آمینها محکم نیست ولی وقتی میگوییم خدایا به همهٔ ما طول عمر بده همه میگویند الهی آمین، واقعاً معلوم است یکی از چیزهایی است که خیلی انسان دوست دارد و حریص است ماندن در دنیاست.
حرص به مال دنیا
یکی هم حرص بر مال دنیا است، انسان بر مال دنیا هم حریص است، همه چیز دارد ولی باز هم میگوید یک چیزی را داشته باشم. آقا سند این شهر برای تو باشد، چطور است؟ میگوید سند آن شهر دیگر را هم به نام من بزنید، اگرآن شهر را هم دادند، آن شهر دیگر را میخواهد و اگر تمام کرهٔ زمین را هم دادند چشم خود را باز میکند میگوید کرهٔ ماه که آن بالا است آن هم برای ما باشد، کرهٔ ماه را هم به او بدهند باز میگوید بالاتر. انسان حریص به داشتن است، خیال میکند از این راه میتواند کسب قدرت بکند. انسان تا وقتی بچه است و در دامن پدر و مادر است اول میخواهد جلب رضایت مادر را بکند که البته این هم روی حرص است برای اینکه هر وقت شیر خواست، نان خواست، هرچیزی خواست به او بدهند، بعد میبیند اختیارات این مادر هم در خانه محدود است میفهمد دایرهٔ اختیارات پدر وسیعتر است، پول از آنجا میرسد، میبینید که جلب رضایت پدر را میکند، بعد میبیند که نه هردوی اینها زیاد حرص او را تأمین نمیکنند مدام دایره را وسیع میکند، دایره را وسیع میکند و اتکای به اینها پیدا میکند و حال اینکه وقتی حسابی عاقل بشود میفهمد که اختیارات همه محدود است و خواستهٔ او را تأمین نمیکنند مگر خدا که میفرماید: «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[9] ُِ چون هر کس هر کاری بتواند برای انسان بکند تا شب اول قبر است و بیشتر از آن قدرتها کار نمیکند، محدودیت آن در همین دنیا است، بدن هر کسی باشد، هرچه هم انسان شریفی باشد، اگر او را داخل قبر گذاشتند دیگر یک نفر هم کنار او نمیخوابد و او باید آنجا بخوابد، حتی هنوز خارج قبر است، روی زمین است ولی از او فرار میکنند که مرده است، همان قدر که روح نداشته باشد دیگر به درد نمیخورد.
باید با کس دیگری ارتباط برقرار کنیم که در شب اول قبر و روز اول برزخ باید ارتباط با او باشد و آن خدا است و آن ائمهٔ اطهار علیهم السلام هستند و آن حضرت ولی عصر ارواحنافداه است؛ و انسان عاقل این کار را میکند. ماها در دنیا در امور مادّی آنقدر دُور خود جمع میکنیم تا مثل آن کرم ابریشم خود را خفه کنیم. در روایت دارد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به یک گوسفندچرانی، شترچرانی برخورد کرد، از او خواستند که شیری به آن حضرت و اصحابشان بدهد، او هم عذر آورد، گفت صبح من شیرها را دوشیدم و الآن اینها شیری ندارند، خلاصه عذر آورد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خدا اینقدر به تو بدهد که نتوانی جمع کنی. از او عبور کرد، به یک چوپان دیگری رسیدند، این چوپان تا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را دید فوراً یک گوسفند جلوی پای پیغمبر کُشت و شیر دوشید و آورد و خیلی هم احترام کرد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمودند: خدا اینقدر به تو بدهد که کافی باشد، محتاج به لئام خلق (انسانهای پست) نباشی.
اصحاب گفتند: آن دعا -به تعبیر ما -بهتر است که آنقدر انسان داشته باشد که نتواند جمع کند، حضرت فرمود: نه من او را در واقع نفرین کردم، انسان آنقدر بخواهد برای چه؟ آن گرفتاری است، انسان کاری بکند که دارای گرفتاری باشد، مثلاً نداند پولهای نقد خود را کجا بگذارد، اگر در بانک بگذارد ممکن است اوضاع یک طوری بشود بفهمند که این پول زیادی دارد مثلاً بیایند و مالیات {از او بگیرند} یا حالا هر کاری که میشود، یعنی در آینده معلوم نیست چه میشود. پولها را بخواهد در خانه بگذارد اولاً نباید پول خُرد باشد باید از این اسکانسها بگیردکه آن هم کمیاب است، کجا بگذاردکه بچهاش ندزدد، کُلفَتش ندزدد، زندگی او به هم نخورد، آتش نگیرد. آن وقتها که سماورها ذغالی بود یک کسی پولهای اسکناس خود را داخل یک سماور بزرگ گذاشته بود، یک روز کُلفَتش رفته بود داخلش آتش انداخته بود دیده بود خوب میسوزد، پولها همه سوخت. این گنجهایی که گاهی پیدا میشود- که الآن اگر بگویم خدا نصیب شما کند همه میگویید الهی آمین- آن گنجها برای این بود که سابقها بانک نبود و مردم نمیدانستند پولهای خود را چه کار کنند، در یک کوزهای میکردند و داخل خاک میگذاشتند و بعد هم میمردند و اینها میماند، ورثه هم اطلاع نداشتند، بعدها اینها به صورت گنج درمیآمد.
گاهی میشود اینقدر انسان مال دنیا را دُور خود جمع میکند که واقعاً بیچاره میشود، نمیداند چه کار کند و همینطور که امام صادق علیه السلام فرمودند واقعاً خود را در وسط این گرفتاریها، این اموال، مثل همان کرم ابریشم میکُشد.
حریص استراحت نمیکند
در روایت دیگر امام هادی علیه السلام فرمودند: صاحب حرص هیچ وقت استراحت نمیکند. خدای تعالی در قرآن میگوید «وَ جَعَلْنا نَوْمَکمْ سُباتاً»[10] خدا خواب شما را دربرگیرندهٔ شما قرار داده است. باور کنید اگر این خواب نباشد انسان اینقدر کار میکند تا بمیرد، من دیده بودم کسی را که اینطوری بود، این خواب مثل مادر مهربان میآید انسان را که ده دوازده ساعت کار میکند در بغل میگیرد میگوید یک قدری استراحت کن تا بدن تو آرام بگیرد و لذا در لغت معنای سبات، دربرگیرنده است، خواب انسان را در برمیگیرد؛ و انسان آرامش پیدا میکند، بدن آرام میشود
تقسیم شبانه روز به سه قسمت
و لذا دستور این است که شبانهروز شما راکه 24 ساعت است به سه قسمت تقسیم بکنید: هشت ساعت برای استراحت، البته هشت ساعت خواب ضرورت ندارد، با شش ساعت هم {انسان سرحال میشود} حتی بعضیها تقلیل هم میتوانند بکنند، خواب کمتری داشته باشند و همان نشاط را داشته باشند که آن بحث دیگری است، هشت ساعت برای کار و هشت ساعت هم برای عبادت.
عبادت که هر کس یک ساعت در شبانهروز عبادت کند خیلی کار کرده است، به جهتی که شما اگر نمازهای واجب خود را بخوانید، زیارت ائمهٔ اطهارعلیهم السلام را هم انجام بدهید، چندتا دعا هم بخوانید، روزی نیم جزء قرآن هم که بخوانید معلوم نیست که همهٔ آنها یک ساعت یا یک ساعت و نیم بیشتر بشود، حالا بنشینید حساب کنید. به یک کسی گفته بودند باید انسان معدهٔ خود را سه قسمت تقسیم بکند، یک قسمت آن برای غذا، یک قسمت آن برای آب و یک قسمت هم برای نفس کشیدن، این گفته بود ما هر سه قسمت را از غذا پر میکنیم، آب راه خود را باز میکند، نفس هم میخواهد بیاید و میخواهد نیاید.
حالا گاهی ماها میگوییم هر سه قسمت را کار میکنیم، خواب که خود به خود میآید، راه خود را باز میکند، عبادت هم اگر انسان خوبی باشیم میگوییم همان کسب ما عبادت است، همان فعالیت ما عبادت است و اگر هم حالا نخواسته باشیم اینطوری بگوییم به هر حال در شبانهروز یک ساعت یا یک ساعت و نیم عبادت کنید همهٔ این کارها را کردید، چون نماز مغرب و عشا نهایت یک ربع طول بکشد، نماز ظهر و عصر هم یک ربع، این میشود نیم ساعت، نماز صبح هم که خیلی با تأنی بخوانیم پنج دقیقه، این میشود 35 دقیقه، 25 دقیقهٔ دیگر را شما زیارت هم میتوانید بخوانید، قرآن هم میتوانید بخوانید، همه کار میتوانید بکنید، نوافل را بخوانید، نماز غفیله بخوانید، قرآن بخوانید، همهٔ این کارها یک ساعت و نیم طول میکشد، دیگر چه کار میخواهید بکنید؟
عابدترین ما آن کسی است که وقتی صبح از خواب بیدار میشود نماز صبح خود را میخواند، بعد هم نیم جزء قرآن بخواند، انسان یک جزء قرآن را مثل عبدالباسط با تمام خصوصیات بخواند آن یک ساعت طول میکشد، در ماه رمضان دیدهاید که دریک ساعت یک جزء قرآن میخوانند ولی شما نیم جزء بخوانید نیم ساعت طول میکشد و شما تندتر هم میخوانید چون شما روانتر از آنها هستید، به هرحال یک ربع یا بیست دقیقه بیشتر طول نمیکشد.
محافظت بر نمازها
اما حالا نمازهایی که ماها میخوانیم، در آیات قرآن هست که «حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ»[11] نمازهای خود را محافظت کنید «وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی» و به خصوص نماز وسط را که بعضیها میگویند نماز ظهر است، بعضیها میگویند نماز عصر است، حالا به هر حال نماز ظهر و عصر را محافظت کنید، محافظت آن هم این است که انسان رکوع و سجود خود را صحیح انجام بدهد، یک طوری نماز نخواند که پیغمبر اکرم فرمود: اگر این شخص همینطور که نماز میخواند از دنیا برود خدا او را با آتش جهنم میسوزاند، مثل کلاغی که به زمین نوک بزند. من یک نفری را در یک جا دیدم نماز میخواند، به او گفتم اگر نماز مستحبی میخوانی که هیچ ولی اگر نماز واجب است قطعاً باطل است، سه تا «سبحان الله» که در رکوع میخواست بگوید یکی را در حال رفتن میگفت، یکی را در حال برگشتن و یکی هم تصادفاً در حال رکوع قرار میگرفت چون نمیشد دیگر بالأخره انسان هر طوری بخواهد نماز بخواند یک «سبحانالله» در رکوع میگوید.
خدمت بعضی از علما رفته بودم برای اینکه بپرسم آیا تسبیحات اربعه سه دفعه واجب است یا یک دفعه؟ نظر ایشان این بود که یک دفعه بیشتر واجب نیست، حالا علما داشتند با هم بحث میکردند، یک نفر از راه رسید گفت: تسبیحات أربعه چند دفعه بگوییم؟ فرمودند: سه دفعه، گفتند: آقا شما که الآن اصرار داشتید که یک دفعه بس است، گفت: برای این سه دفعه واجب است، چون یکی را در موقع بلند شدن از تشهد میگویند، یکی را هم در موقع رفتن به رکوع میگویند، یکی را که وسط میخوانند همان یکی است که واجب است.
ما اینطوری نماز نخوانیم، به نمازهای خود اهمیت بدهیم، معنای نماز را باید بلد باشیم، چقدر عجیب است، یک وقتی ما در کانون این توریستهایی که میآمدند میخواستیم اینها را دعوت به اسلام کنیم، دانشجوها انگلیسی بلد بودند، بعضی از اساتید دانشگاه انگلیسی بلد بودند اما بهترین کسانی که انگلیسی میدانستند آن بازاریها بودند چون با این توریستها برخورد داشتند و میخواستند کالای خود را به آنها بفروشند. باور کنید یک جوانی در بازار بود که این جنسها را میفروخت و درس هم نخوانده بود آنقدر خوب انگلیسی حرف میزد که چه عرض کنم، چرا آقا تو انگلیسی بلد شدی؟ برای اینکه گاهی از داخل بازار، آن هم مشهد، یک خارجی انگلیسیزبان عبور میکند و میخواهیم به او جنس بفروشیم باید بلد باشیم. این بازاریهای مشهد ترکی خوب بلد هستند، انگلیسی را خوب بلد هستند، سابقها که شورویها در مشهد بودند زبان روسی را خوب بلد شده بودند.
ما با خدا اینقدر باید کمارتباط باشیم که خدا به ما گفته است لااقل روزی نیم ساعت عربی صحبت کنید، اینقدر برای ما ارزش ندارد که ما عربی را یاد بگیریم تا بدانیم با خدا چه حرفی میزنیم، از اول تکلیف اگر به ما میگفتند آقا روزی نیم ساعت در بازار برو و انگلیسی حرف بزن، همهٔ ما انگلیسی بلد میشدیم، اما اینجا شیطان نمیگذارد. زبان عربی را ما نمیتوانیم بلد بشویم، بلد نشدیم و حال اینکه زبان دین ما است، استحباب دارد اگر واجب نباشد «تعلم العربیه فإنها لسان دینکم» ولی متأسفانه ما بلد نمیشویم. به هر حال نماز خود را باید محافظت کنیم
حرص انسان را ذلیل میکند
روایت دیگری در باب حرص هست که میفرماید «مَا أَذَلَّ النَّفْسَ کالْحِرْصِ»[12] هیچ چیز انسان را مثل حرص ذلیل نمیکند، واقعاً حریص ذلیل است و هیچ چیز مثل حرص انسان را ذلیل نمیکند. از علی بن ابیطالب علیه السلام سؤال کردند «مَا الْفَقْر» فقر چیست؟ چون ما خیال میکنیم فقر یعنی پول نداشتن، خیلی از افراد هستند که ثروت زیادی دارند ولی پَستتر هستند، گدا هستند و خیلی افراد هستند که هیچ چیزی ندارند ولی بزرگتر هستند «یحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»[13] آیهٔ شریفهٔ قرآن است «لِلْفُقَراءِ الَّذینَ أُحْصِرُوا» یک عده فقرا هستند که اینها چیزی ندارند اما جاهل، یعنی کسی که آنها را نمیشناسد خیال میکند که اینها ثروتمند هستند «أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» از بس که عفت دارند. به قول ما صورت خود را با سیلی سرخ نگه میدارند، یعنی هر کسی خود را بینیاز از مخلوق بداند غنی است و هر کسی خود را محتاج به خلق بداند فقیر است ولو پولدار باشد، ولو ثروتمند باشد. آنقدری که حرص انسان را ذلیل میکند هیچ چیز دیگری ذلیل نمیکند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید «أَغْنَی النَّاسِ مَنْ لَمْ یکنْ لِلْحِرْصِ أَسِیراً»[14] غنیترین و ثروتمندترین و بینیازترین مردم کسی است که خود را اسیر حرص نکند، حالا حرص این است که انسان بیحساب زیادهطلب باشد، از پول شمردن لذت ببرد، بعضیها هستند که از پول شمردن لذت میبرند، مدام پولها را میشمارند که «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»[15] این آیهٔ شریفهٔ قرآن است، مال را جمع کرده است و مدام میشمارد. شب تا پولهای خود را نشمارد نمیتواند بخوابد تا املاک خود را نشمارد نمیتواند بخوابد «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ» از خودِ شمردن لذت میبرد «یحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»[16] خیال میکند که مال او همیشه او را نگه میدارد. فکر میکند انسان پولدار اگر مریض شد فوراً به طبیب مراجعه میکند پول میدهد {دکتر} خلاف نوبت بالای سر انسان میآید و انسان سالم میشود، اگر مثلاً دلش غذای خوب خواست فوراً پول میدهد میخرد و میخورد،{بنابراین} همیشه انسان سالم و زنده و سرحال میماند!
اینجا دو دوتا چهارتا نمیشود، اینجا را اشتباه کرده است. هارون الرشید وقتی که در بستر مرض افتاده بود آنجا همین فکرها را میکرد، میگفت عجب، این سفره، این ریاست، این قدرت، هیچ کدام به فریاد من نمیرسد. تمام قدرتمندان دنیا همین را میگفتند، تمام ثروتمندان دنیا در موقعی که مرگ به سراغشان آمد همین را میگفتند و هارون الرشید، آن مردم قدرتمند عالَم که به ابر میگفت کجا میخواهی بروی بباری که در مُلک من نباشی؟ متوکل عباسی، فرعون بنی العباس، أکفر بنی العباس، همهٔ اینها مُردند. متوکل عباسی یک روز امام هادی علیه السلام را آورد روی تَلی که از توبرههای اسبها خاک آن را جمع کرده بود و با حضرت هادی علیه السلام دو نفری ایستادند، به لشکر خود گفت رژه بروید، آنها هم رژه رفتند، دید امام هادی علیه السلام اهمیت نمیدهد، چون باید رنگ او بپرد، خیلی بترسد. گفت: میدانی چرا اینها را در مقابل تو رژه دادم؟ حضرت هادی علیه السلام فرمود: برای چه؟ گفت: برای اینکه بدانی من چقدر قدرتمند هستم و به فکر خلافت نیفتی. حضرت فرمود: میخواهی لشکر من را هم ببینی؟ گفت: شما لشکر دارید؟ حضرت فرمود: بله گفت: بفرمایید. حضرت یک اشاره به آسمان کرد از مغرب تا به مشرق عالم ملائکه ایستاده بودند در فرمان امام هادی علیه السلام که یک نفر آنها کافی بود تا متوکل و تمام زندگی متوکل را از بین ببرد، افتاد به دست و پای امام علیه السلام. حضرت فرمود: برو، این بازی نیست.
به خدا قسم اولیا خدا در مقابل اهل دنیا مثل این میمانند که یک انسان بزرگی میبیند یک بچهای کنار کوچه بول کرده است، یک مُشت گِل درست کرده است، یک خانه ساخته است و دارد با آن بازی میکند، بعد هم ناراحت میشود که تو به این خانهای که من ساختم طمع داری! برو، ما به تو طمع نداریم، برای خود تو باشد، آن خانه به درد خود تو میخورد، مثل همین است، ائمۀاطهار علیهم السلام آمدند به تو بگویند که تو دنبال این خانهها نباش، این اصلاً نجس است، آن را رها کن و برو. میگوید نه این حریص نسبت به مال و منال است ولذا بزرگترین کاری که میخواهند بکنند میگویند باشد، شما را هم ما یک قدری در این خانه شریک میکنیم، دیگر ما را اذیت نکنید.
چگونگی پخش شدن سادات در ایران
شب شهادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام است، در زمان هارون و مأمون قدرت بنی العباس خیلی به اوج رسید در مقابل آنها بنی هاشم بودند، تنها وقتی که حضرت رضا علیه السلام در این سرزمین بود چهار هزار از بنی هاشم و از سادات با حضرت احمد بن موسی شاهچراغ آمدند که به حضرت رضا علیه السلام ملحق بشوند و ریشهٔ بنی العباس را بکَنند که در قسمت شیراز جلوی آنها را گرفتند و چون حضرت احمد بن موسی شاهچراغ فرمانده سادات بود به آنها فرمود که پخش بشوید در شهرهای ایران و عملاً خود را به مردم نشان بدهید و تخم تشیّع را در ایران بکارید و محبت خاندان عصمت علیهم السلام را در دلهای مردم زیاد کنید و این امامزادههایی که در کوه و دشت و همه جا میبینید پخش هستند غالباً تاریخشان به آنجا میرسد. در زمان حضرت رضا علیه السلام وضع به گونهای بود که از طرفی مأمون با برادر خود امین اختلاف داشت و از طرف دیگر اراضی خراسان و ایران محبوبیتی از خاندان عصمت علیهم السلام دیده بودند لذا مأمون برای {حفظ} خلافت میخواست به حضرت رضا بگوید تو هم بیا با ما شریک باش که این افرادی که به تو علاقه دارند سر بلند نکنند، سادات هم سر بلند نکنند لذا حضرت رضا را در خراسان آورد و تحمیل کرد که او ولیعهدش باشد، حضرت هم با او شرط کرد که من در هیچ کاری نسبت به امور سیاسی دخالت نخواهم کرد، او هم از خدا خواسته قبول کرد، زیرا او فقط همین اندازه میخواست که حضرت رضا اینجا باشد.
محبت ایرانیها به اهل بیت
خدای تعالی به ما ایرانیها لطفی کرده است که ما را در سرزمینی قرار داده است که از هزار و دویست، سیصد سال قبل محبت خاندان عصمت در آن بحمدالله به طور وفور بوده است و مأمن فرزندان پیغمبر بوده است. شما یقین بدانید هر یک از این سادات که کشته شدند به وسیلهٔ همان عُمال بنی العباس کشته شدند وإلّا مردم ایران خیلی به اینها محبت میکردند. در سه تا شهر حتی عُمال بنی العباس جرأت نداشتند به سادات آنجا جسارت کنند، یکی شهر قم بود که حرم اهل بیت بود، یعنی حریمی برای اهل بیت قائل بودند، احترامی قائل بودند، یکی هم کاشان بود و یکی هم آوه که همان ساوه است، ظاهراً این قسمت در تحت نظر شیعیان خالص بود که در تاریخ قم نوشته است از روزی که قم شهر شد یک خانوادهٔ سنّی تا به حال آنجا زندگی نکرده است، خیلی عجیب است، شهری است حرم خاندان عصمت. امام علیه السلام میفرماید که برای پیغمبر یک حرمی است که آن مدینه است و برای علی بن ابیطالب علیه السلام حرمی است که آن کوفه است و برای ما خاندان عصمت حرمی است و آن قم است، قم چنین شهری است. بقیهٔ شهرهای ایران هم در عین اینکه بنی العباس نفوذ داشتند ولی در عین حال مردم نسبت به سادات خیلی احترام میکردند. من در همین کتاب «انوار زهرا سلام الله علیها» قضایای زیادی در این باره نقل کردهام و محدودهٔ این خراسان را هم فکر نکنید همین قسمت است، نه تا بلخ وبخارا و آن قسمتها جزء خراسان بود و در همه جا شیعیان بودند که حتی نسبت به سادات، نسبت به شیعیان خیلی محبت میکردند.
نشانههایی که از محبت مردم ایران دربارهٔ حضرت رضا علیه السلام در تاریخ نقل شده است یکی این است که حضرت از مدینه حرکت کردند و به طرف طوس میآیند، در قسمتهای عراق و قبل از عراق هیچ برنامهای در تاریخ نقل نشده است که مثلاً مردم استقبالی کرده باشند، احترامی کرده باشند، از آنجا به بعد دیگر هرچه نزدیکتر به خراسان میشود استقبال مردم بیشتر میشود تا جایی که وقتی حضرت به نیشابور میرسند، حالا ببینید شهر نیشابور چه شهری بوده است، از شهرهای بسیار پُرجمعیت و قدیمی بوده است که میگویند ده هزار قلمدان طلا و نقره جمع شده بود که این روایت را که حدیث سلسلة الذهب است بنویسند، حالا بقیهٔ آن چه خبر بوده است و چقدر جمعیت جمع شده بود، شما حساب بکنید در آن زمان شاید صدهزار جمعیت جمع شده بودند برای استقبال از علی بن موسی الرضا علیه الصلاة و السلام.
حدیث سلسله الذهب
حضرت وارد شده است، ظاهراً بنای توقفی هم در نیشابور نداشتند و در چهار فرسخی نیشابور ظاهراً یک توقف کوتاهی داشتند و لابد در منزلهای مختلف توقف میکردند. وقتی که به نیشابور رسیدند مردم نیشابور گفتند آقا یک روایت ما میخواهیم، خیلی مردم زرنگی بودند، ببینید اینکه میگویند یک روایت نقل کن که از آباء خود شنیده باشی و آنها از پیغمبر، اینطور روایتی میخواهیم، ببینید این نه به خاطر این است که به حضرت رضا اعتماد نداشتند، اگر اعتماد نداشتند که روایت او را قبول نمیکردند، میخواهند در این روایت نام خود حضرت رضا که هست نام پدر او هم باشد، از زبان جدّ او هم رسیده باشد، از زبان حضرت باقر هم باشد، از زبان حضرت سجاد هم باشد، از زبان حضرت سیدالشهداء هم باشد، حدیث را سلسلةالذهب نامیدند، یعنی سلسلهٔ سند این روایت از طلا است، حضرت هم به قول ما آن را چربتر کرد، آنها از حضرت رسول اکرم یک حدیث خواستند که بیان بشود ولی حضرت برد این حدیث را از پیغمبر رد کرد و به جبرئیل رساند و جبرئیل به لوح و قلم خدای تعالی رساند. حالا که شما میگویید از پیغمبر ما از خدا برای شما میگوییم، این روایت در تمام کتب شیعه و سنّی نوشته شده است، حدیثی است با سند… چون ده هزار نفر تنها با آن قلمدانها نوشتند، سند زیادی دارد.
چه فرمود؟ فرمود که من از پدر خود موسی بن جعفر شنیدم، پدر من فرمود که من از پدر خود امام صادق شنیدم، امام صادق فرمود که من از پدر خود امام باقر شنیدم، امام باقر فرمود که من از پدر خود امام سجاد شنیدم، امام سجاد فرمود که من از پدر خود سیدالشهداء شنیدم که سیدالشهداء فرمود من از پدر خود علی بن ابیطالب شنیدم و علی بن ابیطالب فرمود من از پیغمبر اکرم شنیدم و پیغمبر فرمود من از جبرئیل شنیدم، جبرئیل هم فرمود که من از خدا وحی آوردهام که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»[17] کلمهٔ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» انسان به زبان و قلب اگر گفت، این حصار محکمی است «فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ عَذَابِی» هرکس در این حصار وارد شد از عذاب خدا محفوظ است، در امان است. کار آسانی هم هست و خیلی راحت میگوییم «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» حضرت فرمود… «مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ» ناقه یک حرکتی کرد، این به خاطر این بود که مردم اهمیت موضوع را بفهمند، چون اگر ردیف میگفت معمولی بود، ناقهٔ حضرت یک حرکتی کرد بعد باز نگه داشت، مردم را دومرتبه اعلان توجه داد «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» فکر نکنید هر کس «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفت درست است، نه باید از ما خاندان عصمت توحید را یاد بگیرد وإلّا آن کسی هم که میگوید فرعون خدا هست او هم میگوید «لا إله إلّا فرعون» یکی هم بیشتر نیست، یک فرعون است و او را میپرستد، آن کسانی هم که بتهای دیگر را میپرستند همینطور هستند.
من در بنارس یک محلی را دیدم یک صحن با 22 تا گنبد طلا داشت، زیر هر گنبد طلایی 30 تا بت بود و اینها میپرستیدند، بتهای عجیب و غریب که اگر بعضی از آنها را در خواب ببینید میترسید و از خواب میپرید. هر کسی در تصور خود یک خدایی درست کرده است و آن کسی هم که خورشیدپرست است میگوید «لا إله إلّا الشمس» اما شرط آن این است که صفات و خصوصیات خدا را از خاندان عصمت یاد بگیریم لذا حضرت فرمودند: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» از من یاد بگیرید، معلم خداشناسی من هستم «بِنَا عُرِفَ اللَّهُ»[18] به وسیلهٔ ما خدا شناخته میشود، ماها باید راهنمای شما باشیم «لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ»[19] اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد «لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ»[20] اگر ما نبودیم خدا شناخته نمیشد و خدا بندگی نمیشد «سبحنا و سبحت الملائکة»[21] شما که سهل هستید، وقتی ما تسبیح کردیم ملائکه هم تسبیح کردند، وقتی ما «لا إله إلّا الله» گفتیم آنها هم «لا إله إلّا الله» گفتند.
خواهش دوم مردم نیشابور زمانی مطرح شد که حضرت در محمل نشسته بود، آن زمانها روی شتر یک اتاقچهای درست میکردند و پردهای هم جلوی آن میانداختند، محملی بود تا از سرما و گرما محفوظ باشند، حضرت رضا را آنجا نشانده بودند، {مردم نیشابور گفتند} آقا خواهش دوم ما این است که ما جمال زیبای شما را ببینیم، من نمیدانم امام زمان ما آیا خواهش ما را هم امشب قبول میکنند؟ «السلام علیک یا وارث علی بن موسی الرضا» من گریهٔ بعضی از دوستان را میدانم چیست، وقتی که حضرت پردهٔ محمل را عقب زد جمال زیبای ایشان مثل خورشید در افق سیطره انداخت و نور انداخت مردم نگاه کردند، در تاریخ دارد که جمعیتهایی از جمال زیبای امام زمان خود و از خوشحالی غش کردند و روی زمین افتادند. این محبت مردم به خاندان عصمت بود، در هیچ کجا نداریم که یکی از ائمه اینطور باشند، إنشاءالله ما هم نسبت به امام زمان خود اینطور باشیم. حضرت حرکت کردند آمدند
مطالبی درباره قدمگاه
خود من یک خوابی دیدم راجع به این قدمگاه، بد نیست شب شهادت حضرت رضا علیه السلام عرض کنم، ما یک وقتی نسبت به این قدمگاه زیاد توجه نداشتم، البته من به زیارت میرفتم، همان روز آنجا زیارت رفته بودم، بعد یک خوابی دیدم، خود من احتمال میدهم که این خواب درست باشد، دیدم که یک قافلهای دارد میآید، معلوم است که حضرت رضا علیه السلام دارند تشریف میآورند و این محل هم یک دِهی است و جمعیت دِه هم برای استقبال آمدند، حضرت اینجا تشریف آوردند، اینجا یک چشمهای بود که الآن هم آن چشمه هست و کنار این چشمه یک سنگی بود حضرت رفتند روی سنگ ایستادند که پاهای خود را از این چشمه بشویند، چون راه است، به هر حال گرد و غباری بود. یک پیرمردی که بزرگتر آن دِه بود آمد و اجازه گرفت که پای حضرت را بشوید و آب ریخت و پای حضرت را شست، بعد هم آن سنگ را برداشت و به منزل برد به خاطر اینکه این افتخار را حضرت رضا علیه السلام به او دادند و اینطور به نظر من میآمد که بعدها آن جای پا را روی آن سنگ کَند که این از بین نرود و همیشه بماند و بدانند حضرت رضا علیه السلام یک روزی پای خود را روی این سنگ گذاشته است، من اینطور توجیه شدم، خود من همان جا رفتم زیارت این قدمگاه و اگر هر کدام از آقایان با ماشین آمدند و آنجا میروند خود این هم یک عرض ادبی است و اظهار ارادتی است و بد نیست زیارت این سنگ پا.
البته فکر نکنید مسلمانها این مساله را قبول ندارند، نه اگر مکه رفته باشید جای پای حضرت ابراهیم را در روی آن سنگ در مقام ابراهیم همه زیارت میکنند، آن خیلی جالبتر از این نیست، این هم مثل آن است و آن هم مثل این است.
روضه امام رضا علیه السلام
از اینجا میخواهم دیگر حال عزا به خود بگیریم، من فقط نقل تاریخ میکنم، آنچه را هم که مسلّم است عرض میکنم، حالا دیگر به حواشی آن زیاد نمیخواهم بپردازم «السلام علی الإمام رئوف» سلام بر امام مهربان، به امام جواد علیه السلام عرض کردند: آقا چرا پدر شما را رضا گفتند؟ حضرت فرمود: به خاطر اینکه دوست و دشمن از او راضی بودند. به قدری علی بن موسی الرضا علیه السلام مهربان است. در تاریخ نقل شده است که وقتی حضرت رضا علیه السلام تشریف آوردند در خانه به اباصلت گفتند درها را ببند، بعضی میگویند به خاطر اینکه حضرت میخواست بگوید من غریب هستم و کسی به دیدن من نمیآید ولی نه اینطور نبود، آن مردمی که چند هزار نفر از آنها…، حتی خانمها به خاطر اینکه ممکن بود شوهرهای آنها اجازه ندهند مهریههای خود را بخشیدند و به تشییع جنازهٔ حضرت رضا علیه السلام آمدند، آنها اینطور نبودند که اگر بشنوند علی بن موسی الرضا علیه السلام مریض است به عیادت او نیایند، من فکر میکنم که حضرت اینطوری فکر میکرد که طبعاً سران مملکت به عیادت میآیند، حضرت به اینها بگوید من را مأمون مسموم کرده است این خلاف آن آقایی و مهربانی و آن معنای رضا بودن او و اینکه دوست و دشمن از او راضی بودند هست، لذا فرمود درها را بندد تا کسی نیاید، مردم هم که اطلاع نداشتند از کسالت علی بن موسی الرضا علیه السلام. اول ظهر شده است حضرت «یتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ» مثل مارگزیده به خود میپیچد، غلامان زیادی هستند که اینها نگران حال علی بن موسی الرضا علیه السلام هستند، غذا نخوردند، حضرت فرمود سفره بیندازند، سفره انداختند، امام است، خود را کنترل کرد و سر سفره نشست تا غلامان غذا بخورند، وقتی اینها غذا خوردند، شاید خوشحال هم بودند که الحمدلله حال آقا یک مقداری بهتر است، غذای خود را خوردند، حضرت فرمود دیگر حالا درها را بندد. در تاریخ دارد که در میان حجره مثل مارگزیده به خود میپیچد، اباصلت میگوید من ایستاده بودم، نگران حال علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم، درها هم بسته بود در آن قسمتی که من بودم، چون بعید نیست که منزل مثلاً قسمتهای مختلفی داشته است، آن قسمتی که مخصوص علی بن موسی الرضا علیه السلام بوده است و اتاق مخصوص علی بن موسی الرضا علیه السلام بود درهای آن قسمت بسته بود، من هم ایستاده بودم، یک وقت دیدم یک جوانی شبیهترین مردم به علی بن موسی الرضا علیه السلام وارد منزل شد، من او را نمیشناختم، چون اباصلت مربوط به اهل این حدود بود و امام جواد علیه السلام را ندیده بود، گفتم آقاجان شما از کجا وارد شدید من که درها را بسته بودم؟ فرمود: آن خدایی که من را به یک چشم برهم زدن از مدینه به طوس آورده است میتواند از در بسته هم وارد کند، میگوید دانستم امام جواد علیه السلام است، وارد حجره شد، وقتی چشم علی بن موسی الرضا علیه السلام به جمال جواد خود افتاد از جا برخاست او را در بغل گرفت و این دو آنچنان گریه کردند و زاری کردند تا «غُشیَ علیهما» هر دو بیحال شدند، من یک چند دقیقهای ایستادم، یک وقت دیدم امام جواد علیه السلام از میان حجره بیرون آمد به من رو کرد و فرمود: اباصلت پدر من از دار دنیا رفت.
حالا چراغها را خاموش کنیم و رو به قبله بنشینیم و تسلیتی به آقای خود حجة بن الحسن علیه السلام عرض کنیم. شب شهادت حضرت رضا علیه السلام است. شب آخر ماه صفر است، دو ماه عزاداری کردیم، فرداشب هم شب شهادت امام عسکری علیه السلام پدر حجة بن الحسن علیه السلام است إنشاءالله عزاداری میکنیم. امشب برای علی بن موسی الرضا علیه السلام عزاداری میکنیم، از این بهتر نمیشود شب شهادت علی بن موسی الرضا علیه السلام در مشهد کنار قبر علی بن موسی الرضا علیه السلام، به خدا قسم 250 میلیون شیعهٔ دنیا الآن آرزو داشتند جای شما بودند و در کنار قبر علی بن موسی الرضا علیه السلام بودند و این توفیق را پروردگار به شما داده است. خدایا تو را شکر میکنیم، حجة بن الحسن از شما تشکر میکنیم آقا. امام جواد وقتی وارد حجره میشود چشم پدر به جمال جوان خود میافتد بلند میشود او را در بغل میگیرد، اشک میریزد تا جایی که حال ضعف به آنها دست میدهد. نمیدانم چه حالی داشت حسین بن علی علیه السلام وقتی که آمد بالین علی اکبر، جوان خود را دید که روی زمین افتاده است، فرق تا طاق ابرو شکافته شده است، از دل صدا زد جوان من علی. برنامهٔ سیدالشهداء این بود… آقایان اینکه روضهٔ سیدالشهداء و کربلا را میخوانیم این توصیهٔ خود علی بن موسی الرضا علیه السلام به پسر شبیب است، فرمود: «یا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کنْتَ بَاکیاً لِشَیءٍ فَابْک لِلْحُسَینِ»[22] اگر خواستی به چیزی گریه کنی بر جدّ غریب من حسین بن علی علیه السلام گریه کن. برنامهٔ سیدالشهداء علیه السلام این بود که خود ایشان بدن شهدا را به طرف خیمهٔ دارالحرب میبرد ولی…
[1]. بحار الأنوار، ج 99، ص 132.
[2]. سوره نور، آیه 35.
[3]. سوره رحمن، آیه 33.
[4]. سوره لقمان، آیه 20.
[5]. سوره ابراهیم، آیه 33.
[6]. بحار الأنوار، ج 11، ص 174.
[7]. الکافی، ج 3، ص 347.
[8]. سوره بقره، آیه 96.
[9]. سوره رعد، آیه 28.
[10]. سوره نبأ، آیه 9.
[11]. سوره بقره، آیه 238.
[12]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 688.
[13]. سوره بقره، آیه 273.
[14]. الکافی، ج 3، ص 770.
[15]. سوره همزه، آیه 2.
[16]. سوره همزه، آیه 3.
[17]. بحار الأنوار، ج 3، ص 7.
[18]. الکافی، ج 1، ص 145.
[19]. الکافی، ج 1، ص 193.
[20]. بحار الأنوار، ج 25، ص 5.
[21]. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئی)، ج 14، ص 95.
[22]. بحار الأنوار، ج 44، ص 286.