۱۲ محرم ۱۴۱۲ – ۳ مرداد ۱۳۷۰ – شناخت روح انسان

‏ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ و عَلَى آلِهِ ُ آلُ‏ اللَّه‏ لَا سِیَّمَا ُ عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّه‏ روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»[1]

 یکی از مسائلی که برای یک انسان، در دنیا خیلی اهمیت دارد، مسئلۀ شناختن روح و نفس خود است. من یک شب هم شروع کردم به اینکه این مطلب را یک مقداری، دربارۀ آن صحبت کنم، متأسفانه هم من خودم پرت شدم و فراموش کردم و هم شاید آن موقع، مقتضی نبود و یکی از آقایان هم به من گفتند، تذکر دادند که شما چرا بقیۀ آن مطلب را نگفتید.

روح انسان، روحی که اگر ما بخواهیم یک انسان زنده را تشریح کنیم، کاری به گفته‌های فلاسفه و متکلمین و دانشمندان مختلف نداریم، ما خودمان هستیم و آنچه در خودمان وجدان می‌کنیم. می‌خواهم بحث را طوری إن‌شاءالله پیاده کنم که هم آیات و روایات، تأیید کند و هم همه کس وجدان کند و هم مطلب خیلی واضح باشد. انسان اگر خودش را روی باصطلاح میز کالبد شکافی، یک میزی قرار دهد، خودش را تقسیم می‌کند.

در شبانه روز خدای تعالی، ما را تقسیم هم می‌کند، حالا خودمان تقسیم کنیم. یک بدن، گوشت و پوست و استخوانی داریم، که مجرد از همه چیز آن، در موقعی است که انسان می‌میرد. این گوشت و پوست و استخوان و خون و همین جماد، یک مرده چطور هست؟ در وقتی که انسان خواب است یک چیزی در او، اضافه بر مرده هست وقتی که خواب است. یعنی بدن انسان مثل درخت که غذا را، درخت از ریشه می‌گیرد ولی بدن انسان، از معده و از قلب، حیات را می‌گیرد. آدم خواب، خون در تمام رگ‌هایش حرکت می‌کند، زنده است نفس می‌کشد و اضافۀ بر یک مرده، همین حالت هست، این حالت را، یعنی این حیات بدنی را که ما هم داریم، درخت هم دارد حیوانات هم دارند، این را می‌گویند: روح گیاهی، روح نباتی، خیلی ساده. نامش این است خیلی بغرنج نیست که ندانیم. یک آدم خواب با مرده چه فرقی دارد؟ همان فرقش، اسمش روح گیاهی، چون با گیاهان شریک است در اینجا.

انسان وقتی از خواب بیدار شد، نه از خواب غفلت، از همین خواب بعد از ظهر یا خواب شب، بیدار شد یک اضافه‌ای بر خواب دارد یعنی آدم خواب نمی‌شنود و این می‌شنود. آدم خواب نمی‌بیند و این می‌بیند، آدم خواب استشمام بو نمی‌کند این می‌کند، آدم خواب چیزی را لمس نمی‌کند این لمس می‌کند، این صفات، همه برای این روحی است که وارد بدن شده، یعنی شما وقتی خواب هستید این روح را ندارید و الا احساس می‌کردید، از بدنتان که خارج شد، خوابتان برد، وقتی دو مرتبه بیدار شدید، باز هست. بیشتر از این سه چیز هم ما در وجودمان چیزی نیست، چیز دیگری اگر هست بگویید ما یاد بگیریم. سه چیز! گوشت و پوست و استخوان، که داریم همدیگر را می‌بینیم.

حرکت باصطلاح خون در رگ‌ها و نفس کشیدن و تغذیه کردن و این‌ها، که در خواب، آدم خواب هست، آدم خواب با آدم بیدار هیچ فرقی نمی‌دارد از نظر رشد بدنی، غذایش هضم می‌شود، تبدیل به خون می‌شود می‌آید در خدمت شما عرض شود قلب و قلب هم مثل تلمبه می‌زند داخل رگ‌ها و بعد گلبول‌های سفید، دفع میکروب‌ها می‌شود و گلبول‌های قرمز هم، حیات انسان را، زندگی انسان را ادامه می‌دهد. این خلاصۀ خدمت شما عرض شود یک انسان در حال خواب است.

در حال بیداری، حالا ما اینجا نشستیم که بیدار هستیم. می‌شنویم، می‌بینیم، می‌چشیم، می‌بوئیم، لمس می‌کنیم، یا بدنمان به جایی می‌خورد می‌فهمیم، این‌ها برای روحی است که در وجود ما هست، ما این روح را داریم، حیوانات هم دارند و با هم شریک هستیم در این روح. یک فرقی، این فرق البته حالات است نه اینکه، این فرق یک حالتی است که روح جدایی در انسان نیست، که بگوییم ما با حیوانات فرق داریم. این یک حالتی است ببینید یک دوربین عکاسی، خیلی حساس، عکس می‌گیرد و همه جا عکس می‌گیرد، در تاریکی، در روشنایی، در آفتاب، در غیر آفتاب. یک دوربینی هست محدود عکس می‌گیرد، حتماً باید انسان برود رو به آفتاب، مقابل خورشید بایستد تا عکسش گرفته شود. فرق ما با حیوانات یک چنین چیزی است، یعنی دوربین ما، قوۀ درک ما، خیلی قوی است هم معقولات را عکس بر می‌دارد و هم محسوسات را، خیلی در عمق زیادی عکس می‌گیرد ولی دوربین حیوانات، باز حیوانات هم داخل آن‌ها فرق دارد، اسب با الاغ، دروبینش خیلی فرق می‌کند، آن دوربینش حساس‌تر است این گونه تعبیر می‌کنم خیلی ساده باشد، که همه متوجه شوند، ولی الاغ، نه این احساس را مثل اسب ندارد.، دوربین‌های این حیوانات هم با هم فرق می‌کند ولی در مجموع، انسان دوربینش با حیوان، خیلی فرق دارد از زمین تا آسمان، فقط در همین جا، اسم آن دوربین روح است. آن روح نباتی چیزی نیست یعنی انسان با مردن شاید اصلاً از بین برود، همانطور که درختی را که می‌برید، از ریشه قطع می‌کنید تنه را از ریشه جدا می‌کنید، همان جا روحش از بین می‌رود برگ‌ها آن نشاط را ندارد، کم‌کم خشک می‌شود نیرو به آن نمی‌رسد. ما هم همینطور هستیم یعنی تا قلب از کار افتاد، دیگر هیچی نیست، نه اینکه فکر کنید روح نباتی هم نیست، طرف می‌گوید: روح انسانی هم، روح حیوانی هم یک روز از این طرف می‌رود، نه! آن با زنده بودن و سلول‌های بدن سالم بودن هست و با سلول‌های بدن از بین رفتن یا نقصی در یک عضوی پیدا شدن، نیست.

پس به پوست و گوشت و استخوان کاری نداریم، گوشت بدن ما، با گوشت گوسفند، با گوشت گاو، با گوشت حیوانات دیگر هیچ فرقی نمی‌کند، یک مردۀ آدم اینجا باشد با یک گوسفند کشته باشند، هر دو نه نمی‌فهمند و نه درک می‌کنند، دو سه روز هم بمانند بو می‌گیرند و مخصوصاً اگر در سردخانه نگذارند، این از این. روح نباتی انسان هم، فرقی نمی‌کند بین انسان و حیوان و انسان خواب، با الاغ خواب، با یک درخت هیچ فرقی ندارد مساوی مساوی است.

آن چیزی که ما روح می‌گوییم، همین روحی است که می‌آید و می‌رود و اصل ما آن است، حقیقت ما آن است. بدن برای ما است متوجه هستید؟ این همانطوری که لباس ما داریم، آن‌ها هم دارند. آن چیزی که گاهی بدن را می‌گذارد و می‌رود و گاهی هم می‌آید وارد بدن می‌شود، شب‌ها همه ساعت، دقیقاً مثل آنکه شما کت و شلوار را در می‌آورید می‌گذارید سر جا لباسی و در خانه استراحت می‌کنید، آقای روح هم که خود ما هستیم، بدن انسان را، بدن را یک کنار می‌گذارد برای استراحت می‌رود.

احساس انسان را، حواس انسان را با خودش می‌برد. آن مسئله‌ای که همه باید روی آن بحث می‌نکنند آن روح است. آن‌ها هیچ، آن‌ها چیزی نیست این بدن چیزی نبود جز روح نباتی، هیچ ارزشی هم ندارد. خدای تعالی، در انسان هم، در فطرت انسان هم، کوشش کرده انسان را از این بدن، دور کند. فطرت، از مردۀ انسان بیشتر تنفر دارد تا مردۀ یک حیوان. این برای فطرت انسان است یعنی اگر انسان بی‌روح، الآن فرض کنید ما دور هم نشستیم و خیلی هم با هم مأنوس هستیم، خیلی هم، به هم محبت داریم. یک جایی آدم برود در بیابانی که همین تعداد آدم باشد ولی از دنیا رفته باشند، یک لحظه نمی‌توانید همان با جرأتش هم فرار می‌کند، تنفر دارد یعنی یک حالت تنفر نیست، یک حالت شبیه به وحشت است. یک حالتی است که نمی‌خواهد یک انسان با یک مرده در یک جا باشد، از او می‌خواهد دوری کند و حال اینکه نسبت به مردۀ حیوانات، انسان اینطوری نیست. حتی انسان می‌بیند بوی تعفنی در خانه می‌آید می‌گوید: حتماً گربه‌ای در گوشه‌ای مرده. جستجو می کند پیدایش می‌کند و راحت می‌خوابد اما یک مردۀ انسان، ولو یک بچۀ شیرخواری هم باشد، یک گوشۀ خانه اگر احتمالش را آدم دهد، نمی‌خوابد. این حالت، حالت جدا بودن، یعنی می‌خواهد خدای تعالی به این وسیله، جنبۀ فطری انسان است. فطرت انسان، به انسان می‌گوید خیال نکنید که ما نه، ما ترسو نیستیم. مسئلۀ ترس نیست فطرت می‌گوید: انسان تا وقتی با انسان دیگر مأنوس است که روح باشد. زنده باشد، آدم خواب، نه اینکه روح ندارد اما امیدی هست که هر وقت به او دست زدیم، این روحش برگردد، به همین جهت، باز با او مأنوس است.

آن روحی که حقیقت انسان است، آن روح مورد بحث است. ما باید این را بشناسیم. صفاتش را بدانیم، صفات رذیلۀ آن را بدانیم، راه علاج صفات رذیلۀ این روح را هم، باید بلد باشیم و الا زندگی بر ما، سخت است. یعنی اگر انسان، این‌ها را نداند، نه انسان است و نه حیوان است. یعنی نه از امتیازات یک حیوان بودن، از امتیازات حیوان بودن بهره‌ای ندارد. آخر حیوان بودن امتیازاتی دارد که ما نداریم، آن‌ها انقدر که ما مریض می‌شویم، مریض نمی‌شوند. آن‌ها انقدر که ما نازک نارنجی هستیم آن‌ها نیستند. آن‌ها تمام باصطلاح کارهایشان را، راه و روش‌شان را خدا به آن‌ها الهام می‌کند و می‌داند، یک مرغ می‌داند باید گندم بخورد، یک گربه می‌داند باید گوشت بخورد ولی ما این‌ها را نداریم، از این امتیازات برخوردار نیستیم. همین امتیازات انسانی هم که برخوردار نباشیم و بلکه یک صفات رذیله هم در ما پیدا شود، همانی می‌شود که خدا در قرآن می‌فرماید که: «شَرَّ الدَّوَابَّ»[2] «أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[3] آن «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» یعنی از حیوانات هم گمراه‌تر، از هر حیوانی بدتر است، این گونه می‌شود.

تا به حال، هر کس در هر سنی که هست من فکر می‌کنم قبل از اینکه انسان تکلیف برسد، حتی باید این مطالب را بداند. روحش را بشناسد، به جهت این که تکلیف روی روح انسان می‌آید. روح انسان است که مکلف می‌شود و هم اینکه باید صبح شما خواب ماندید و آفتاب زد، کسی با شما دعوا نمی‌کند که چرا شما خواب بودید و نمازتان را نخواندید، تکلیف برای آدم روح‌دار است. یک انسان بی‌هوش باشد هیچ تکلیفی ندارد. یک انسان خواب باشد هیچ تکلیفی ندارد. تکلیف برای انسانی است که روح دارد یعنی نه خواب است و نه مرده. پس روح، اگر انسان نداند که این تکالیف روی چه پیاده شده، خیلی گرفتاری هست، تکالیف الهی.

خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ علی کاشانی را، فریضة الإسلام کاشانی، مردی جوان بود. یک جوانی بود واقعاً فوق العاده بود. گفت: وقتی من مکلّف شدم تصادفاً آن روز در مشهد بودم و به دلیل اینکه ساعت چون، ساعت تولدم هم معلوم بود، آن ساعت رسید که من پانزده سالم تمام شد رفتم حرم مطهر علی ابن موسی الرضا، بدنم می‌لرزید و گریه می‌کردم. خوشحال بودم که خدا مرا به حضور پذیرفته و لایق محضرش شده‌ام و به من اجازه فرموده که با او از امروز، به من امر فرموده که در شبانه‌ روز پنج نوبت با او حرف بزنم و از طرفی هم، چطور این ملاقات را، این بار تکلیف را، من صحیح انجام دهم؟ شما را اگر برای ملاقات یک بزرگی دعوت کنند، یک سلطان است، یک شخصیت والایی است. دو حالت حتماً در شما پیدا می‌شود خوشحال هستید که این افتخار را به شما داده‌اند که از شما خواسته‌اند که شما برای این ملاقات بیایید. می‌ترسید از اینکه مبادا در آنجا، به آداب و رسوم ملاقات با این بزرگ، آشنا نباشید و یک کاری کنید که بر خلاف آن عادات باشد.

لذا ایشان می‌گفت: من وقتی تکلیف شدم یک چنین حالتی داشتم، دو ساعت داخل حرم نشستم از حریم حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) تقاضا کردم که به من کمک کند و این کمک را حضرت به ایشان کرده بود، ما می‌دیدیم. یعنی در سن بیست سالگی، ایشان کتابی در اصول فقه نوشته و مجتهد مطلق بوده که الآن هم کتابش در دست علمای بزرگ، مورد استفاده هست. عربی هم نوشته و مکرر، خدمت حضرت ولی عصر (علیه السلام) رسیدند و در سن بیست و چهار سالگی ظاهراً، این مقدار که یادم است حضرت ولی عصر، در عالم بیداری!  من در کتاب پرواز روح، در عالم رؤیا نوشتم. اخیراً با یکی از شاگردان خصوصی ایشان که از من، آن وقت نزدیک‌تر به ایشان بود، برای من نقل کرد گفت: این در بیداری بوده. شاید به تو گفته در عالم رؤیا بوده. طبق گفتۀ ایشان در بیداری بود. در بیداری می‌گوید: وارد شدم به اتاقی، دیدم آقا حضرت بقیة الله در آن اتاق نشسته‌اند. به ایشان سلام گفتم، آقا فرمودند: و علیک السلام یا شیخ الشهداء، این مقام! تقریباً تالی تلو سیدالشهداء است. شیخ الشهداء با سید الشهداء تقریباً می‌شود گفت تالی تلو است. گفتم: آقا چرا اینطور جواب فرمودید؟ فرمود: نمی‌خواهی اینطور شود؟ گفتم: إن‌شاءالله. حضرت هم فرمودند: إن‌شاءالله. و مرحوم حضرت آیت الله نجفی مرعشی، در آن موقع که ما برای تدفین ایشان در قم رفتیم. سنگ قبر ایشان را، به قلم آیت الله مرعشی است، ایشان در آن جا نوشتند: «المخاطب من قبل صاحب الزمان و علیک السلام یا شیخ الشهداء» که بعد، من و مرحوم شهید هاشمی‌نژاد (رحمة الله علیه) چون ایشان بیشتر از من، با ایشان مربوط بود و من کمتر بودم. ما آنجا رفتیم چون ما فکر می‌کردیم که، حالا یا برای آیت الله مرعشی ایشان قضیه را نقل کرده بود و گفته بود در بیداری است که ایشان نوشته بودند، «المخاطب من قبل صاحب الزمان و علیک السلام یا شیخ الشهداء» ما آنجا رفتیم شاید الآن هم روی سنگ قبرشان باشد، یک هلال باز کردیم نوشتیم (فی المنام) که معلوم است این فی المنام، اضافه کردیم این را ما اضافه کردیم.

ولی باز هم عرض کردم یکی از … ببینید یک وقت هست اینطور با روح ما برخورد می‌کند، با تکالیف‌مان، با وظایف‌مان. یک جوان هم ممکن است در خانه‌ای بزرگ شود. ماشاءالله تکلیف شدی؟ بله. پدر و مادر می‌گویند: باید به فکر دامادی او باشیم، باید به فکر خانه و زندگی او باشیم. این پدر و مادری که اینطور با بچۀ خودشان حرف می‌زنند، آماده شوند برای اینکه این بچه، آن‌ها را بدبخت کنند. وقتی که مکلف شویم لااقل یک مقدار با این صحبت کنند دربارۀ اینکه، تو لایق حضور پروردگار شدی، حالا خودش اگر متوجه نمی‌شود پدل و مادر او را متوجه کنند. روح تو آنقدر رشد کرده و ریاست پیدا کرده، این جشن تکلیفی که بحمدلله الآن وقتش شده، این را واقعاً به آن اهمیت دهیم، خیلی خوب است حالا لازم نیست که داخل مدرسه باشد. در مدرسه‌ها باشد، در خانه وقتی به سن تکلیف می‌رسد یک مجلس جشنی بگیرید، تشویقش کنید به او بفهمانید که از این به بعد تو یک شخصیت دیگری پیدا کردی، یک فرد دیگری شدی، تو باید در راه رضای پروردگار، قدم برداری.

چندی قبل یکی از نوه‌های ما در همین اتاق، چون دختر بود، جشن تکلیف برای او گرفتم. این بچه، دفترش را، بچۀ نه ساله، دفترش را آورد که به من گفتشما یک چیزی بنویسید. من برداشتم چون اولین کسی که چیز در آن نوشت من بودم، برداشتم نوشتم که از این ساعت، لایق حضور پروردگار شدی، به تو اجازۀ ملاقات دادند، تو باید از این ساعت کوشش کنی که در تحت فرمان امام زمان باشی و یک مشت مطالبی که آن بچه هم، حالا خصوصیاتی یادم نیست، هم آن بچه بفهمد و هم متوجه باشد که یک شخص دیگری شده، یک انسانی شده، یک کسی شده که خدا به او توجه می‌کند.

می‌گویند: در زمان شاه ملعون، یک مردی دیدم که در بازار راه می‌رفت خیلی خودش را گرفته. گفتم: چرا امروز یک طور دیگری شدی؟ گفت: شاه با من حرف زده. گفتم: چه گفت؟ گفت: ما را دید گفت: برو، فحش‌هایی به او داد، برو فلان فلان شده، این حالا بله شاه نگاهش کرده دیگر، که خود آن شاه چقدر ارزش داشته که حرفش داشته باشد و نخدید به خدا قسم! همۀ ما اینطور هستیم که اگر یک بزرگی یک اظهار لطفی، مخصوصاً در سطح شاه و رئیس جمهور و خدمت شما عرض شود که این سطح‌ها به ما یک نگاهی کنند، یک توجهی کنند، اگر خوب هم باشند فرض کنید، واقعاً همه جهتش خوب، ولی حالا اگر خدای تو توجه کند، نگاهت کند، امام زمان توجهی بفرماید. کجا ما برای توجه خدا در وقت بلوغ، آنقدر ارزش قائل هستیم؟ کدام یک از ما، برای بلوغ‌مان، برای بلوغ فرزندان‌مان، برای نماز واجب‌مان، آنقدر ارزش قائل هستیم که هم خون ما یک نفر را برای باز رفتن به محضر یک رئیس جمهور بسیار خوب و متدین، ما نمی‌گوییم رئیس جمهور فاسق، نمی‌گوییم شاه ملعون، برای این رئیس جمهور قائل باشیم؟ شما الآن فکر کنید الآن مثلاً وقت دادند به شما با رئیس جمهور ملاقات کنید، او به شما کار دارد، شما از حالا یک آدم دیگری هستید. من کسی هستم که ایشان مرا خواستند و به من کار دارند، حالا شما هم اگر کار داشته باشید و بخواهید بروید ملاقات کنید، باز هم خیلی شخصیت دارید، به شما ملاقات داده. خدا! امام زمان است! اگر اعتقاد ندارید بپرسید، کسی کاری به شما ندارد. اگر اعتقاد داریم خیلی باید اهمیت دهیم. همینطوری که گفتم، زیارت علی ابن موسی الرضا، در باز است، اذن دخول که آدم به در باز نمی‌گوید تق تق بزند بگوید یا الله و اجازه دهید من وارد شوم و این‌ حرف‌ها، می‌گوییم: این در باز است بیا تو. در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا، در باز است. اذن دخول یعنی چه؟ «بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ وَ بِاللَّهِ‏ وَ فِي‏ سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه‏»[4] این‌ها یعنی چه؟  بعضی‌ها می‌آیند، از همان جا که داخل حرم می‌آیند می‌نشینند، از آن اول شروع می‌کنند زیارتنامه تا آخر می‌خوانند، نه اینکه اینطوری، حالا هفت بار تو داخل شدی، زیارتنامه خواندن ندارد. زیارتنامه خوان هم گاهی، در حرم زیارتخوان‌ها بیرون می‌ایستند، همۀ زیارت‌ها را همان بیرون می‌خوانند. تازه هیچ کدام از آن‌ها فایده‌ای ندارد. آن اذن دخول، آن مقدمات، آن پای برهنه حرکت کردن، که من دیدم بعضی از بزرگان، نیمه‌های شب می‌رفتند داخل حرم که بتوانند پا برهنه، از خانۀ خودشان تا حرم بروند، هم مورد اشاره و توجه مردم واقع نشوند و هم به این مستحب و این آداب عمل کنند. این‌ها برای چه است؟ برای این که حضور قلب پیدا کنند. بدان چه کار می‌کنی؟ بدان کجا وارد می‌شوی؟

در اذن دخول می‌گوید: «الحمدلله الذی منّ علینا بحکام یقومون مقامه» این در اذن دخول حرم‌های مطهره وارد شده، می‌خواهند به این وسیله بگویند به شما که خانۀ پیغمبر است تو وارد می‌شوی. این یکی از خانه‌های پیغمبر است. «فها أنا ذا مستأذنک» ای آقا من الآن می‌خواهم از تو اذن بگیرم. یعنی از این اول باید انسان از خدا اذن بگیرد. «و مستأذن رسولک» بعد از پیغمبر. باید انسان بداند که اینجا می‌گوید: «ادخل یا الله» خدا اینجا حاضر است «ادخل یا رسول الله» پیغمبر حاضر است. یک یک از ائمه اینجا هستند، اینجا خانۀ علی ابن موسی الرضا تنها نیست و این را بدانید، برای هر حرم امامزاده‌ای، این اذن دخول عیبی ندارد چون خانۀ پیغمبر است فرقی نمی‌کند. خانه‌های پیغمبر است، امامزاده‌ها همه، خانه‌های پیغمبر است.

من از عرایضم پرت نشوم. روح را باید طوری ساخت، امراض روح را باید پیدا کرد. ما یک نفر را می‌بینیم یک مقدار حواسش پرت شده، می‌گوییم مریض روحی است، نه امام صادق به یک نفر دیوانه رسیدند، فرمودند: کسالت دارد و در مقابل معاویه فرمودند: او دیوانه است او عقل ندارد. او عاقل نیست. «تلک نکراء و الشیطنة» این نکراء و الشیطنة بود. «لیست بعقل» عقل نیست. کار او، او عاقل نیست، ما معاویه را عاقل‌ترین مردم می‌دانیم. شما نگویید ما حضرت علی را… الآن اگر بدون اسم یک معاویه‌ای پیدا شود و او شیطنت‌ها، سیاست‌های عمیق را عمل کند، معاویه خیلی سیاست داشت. کسی که بتواند علی ابن ابیطالب (علیه السلام)، امام حسن مجتبی را در خانه بنشاند این خیلی قدرت دارد. قدرت سیاسی او خیلی قوی است. قدرت سیاسی معنایش این است که مردم را طرفدار خودش کند و آنقدر بتواند تبلیغ علیه امیرالمؤمنین یا علیه، امام حسن مجتبی کند که آن‌ها فکر کنند که او نماز نمی‌خواند، که وقتی در محراب علی ابن ابیطالب شهید می‌شود و در اخبار گفته می‌شود که علی در مسجد، موقع نماز کشته شد، مردم تعجب کنند! آیا مگر علی نماز می‌خوند؟! مردم مسلمان مسجد ساز، جزء تعقیب نمازشان باشد که علی ابن ابیطالب را لعن کنند. شما ببینید این خیلی سیاست است. اما امام صادق می‌گوید: او عقل نداشت! «لیس بعقل»!

پس ما به این آسانی نمی‌توانیم روح‌مان را بشناسیم، در عین اینکه خیلی هم ساده است. این روح ما، خلاصه‌اش را من می‌گویم، عرض کردم من خیلی ساده می‌خواهم عرض کنم، فکر نکنید که، بعضی‌ها می‌گویند: فلانی هم کتاب‌هایش، هم جنبۀ علمی ندارد. من حاضر هستم بعضی از مطالب علمی که در کتاب‌ها نوشتم، با کتاب‌های علمی که شما می‌گویید تطبیق دهم و آن‌ها منتهی خیلی نوشته‌اند که اکثراً نمی‌فهمند. من طوری نوشتم همان مطالب علمی را می‌توانند بفهمند، همان مطالب مثلاً کتاب در محضر استاد، نمی‌خواهم بگویم که من این اندازه تحقیق دارم مثلاً حالا، این را من ثابت می‌کنم ممکن است این مسئلۀ روح، از چیزهایی بوده که از سن، در کتاب عالم ارواح، در همان مقدمات نوشتم که من از سن شانزده سالگی، تحقیقاً در فکر شناخت روح تا الآن بودم و آنچه هم که نوشتم، پای آن ایستادم. هم با آیات و روایت تطبیق می‌کند و هم با آنچه که وجدان شده و هم با زمینه‌های علمی و عقلی.

انسان دقت کنید! انسان دارای یک روح است. دقیقاً دوربین فیلمبرداری، منتهی این از محسوسات فقط می‌تواند فیلم بگیرد، حالا از باب مثال، یعنی الآن که شما اینجا نشسته‌اید، همۀ شما، بیدارها، چرتی‌ هم که الحمدلله نداریم، بیدارها! دوربین چشم‌تان دارد فیلم می‌گیرد، گوش‌تان دارد فیلم می‌گیرد. آنچان سریع! شامه‌تان دارد فیلم می‌گیرد، مثل یک دوربین فیلمبرداری، حالا یک وقتی منظره‌ای ندارد او کار خودش را می‌کند. لامسه‌تان دارد فیلم می‌گیرد. لامسه الآن آن بدنتان، توجه کنید لباس دارد به بدنتان می‌خورد، این خشونت، خشن بودن لباس یا نرم بودن لباس را دارید احساس می‌کنید. دارد فیلم می‌گیرد. در احصائیه‌ها نوشته اند که پنجاه هزار فیلم در شبانه روز چشم می گیرد. پنجاه هزار گوش، پنجاه هزار شامه، چون پشت سر هم است یکسره هم مشغول است فقط موقع خواب، آن هم حالا روح می‌رود به هر حال جاهایی مشغول است، یعنی روح انسان دائماً مشغول است، پنجاه هزار لامسه، یعنی قوای خمسه، دویست و پنجاه هزار، در شبانه روز فیلم تحویل می‌دهد. ببینید چه بایگانی مهمی است! و همه را تحویل روح می‌دهند. روح هم همه را بایگانی می‌کند. شما یک دفعه داخل این اتاق، ده سال قبل آمدید، یک منظره‌ای از این اتاق در نظرتان هست، ده سال بعد می‌آیید می‌گویید: این اتاق را من دیدم. فوراً آن اتاق فعلی را با آن اتاقی که ده سال قبل دیدید، آن عکسی که برداشته در مغزتان بایگانی کرده، تطبیق می‌دهید می‌گویید: این همان اتاق است. در تاریکی نشسته‌اید آبگوشت می‌خورید، داخل دهانتان می‌گذارید می‌گویید این آبگوشت است. آن ذائقه‌تان تطبیق می‌کند. این مزه را با آن مزه‌ای که در وقتی روشن بود، دیدید آبگوشت است می‌فهمید که بله آبگوشت است. همۀ حواس انسان می‌گوید، این بایگانی عجیب! که بعضی از دانشمندان می‌گویند: بایگانی روح یک انسان را در مدت شصت سال اگر بخواهیم باصطلاح کتابش کنند، شصت سال، بایگانی یک آدم شصت ساله، بخواهند کتابش کنند، یک کتابخانه می‌شود که بی حساب کتاب داخل آن است و آنجایی که من دیدم به اندازۀ شهر نیویورک هم، این کتابخانه باصطلاح فیلم می‌خواهد، محل می‌خواهد برای اینکه کتاب‌ها را جا دهد. ما اینگونه هستیم این روح ماست. دائماً هم دارد کار می‌کند.

حالا این دوربینی که در مغز شما کار گذاشتند و هشت تا دوربین، شما اختیار با شماست، یک وقت هست می‌اندازید در مقابل صفات شیطانی، عجیب است! شما می‌شوید یک شیطان مجسم، چون هر طرفی که دوربین‌تان برود همان را نشان می‌دهد، فیلم را داخل ویدئو می‌گذارید، صفحۀ تلویزیون چه نشان می‌دهد؟ فیلم گرفتید، فیلم شیطنت گرفته انسان، فیلم دزدی گرفته، فیلم خدمتتان عرض شود پشت هم اندازی، دروغ، غیبت، این گونه چیزها، صفات رذیله! این‌ها را نشان می‌دهد. دوربین‌تان را اگر گرفته باشید در مقابل صفات و خصوصیات و خاندان عصمت، این‌ها را به شما نشان می‌دهد، یعنی در شما همان پیاده می‌شود که شما دوربین‌تان آن طرف رفته. متوجه می‌شوید؟

لذا اگر شما در مقابل صفات و خصوصیات پروردگار دوربین‌تان را گرفتید، همان‌ها در وجود شما پیاده می‌شود. شما متخلق به اخلاق الله می‌شوید و اگر دنبال شیطنت رفتید، شما شیطان مجسم می‌شوید. خیلی ساده است و آن وقت، اگر در مدت عمر، این صفات را کسب کردید، اگر صفات رحمانی را هم کسب کردید ولی خدا می‌شوید. اگر صفات شیطانی را کسب کردید با همین دوربین‌ها، ولی شیطان می‌شوید! «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»[5] اولیاء الله ببینید «وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ»[6] خیلی ساده است. حالا اگر یک نفر تا این ساعت، مثلاً تا امشب! مخلوطی دارد هم شیطانی و هم رحمانی دارد، گاهی اوقات رحمان است ترحم می‌کند، گاهی اوقات خیلی غضب می‌کند دزدی می‌کند، گاهی اینطور و گاهی آنطور، همه نوع فیلم، این آرشیوش دارد و هر برنامه‌ای دارد این باید آن‌ها را تزکیه کند. تزکیه اینجا می‌آید، یعنی آن بدها را دور بریز، الآن فقط خوب‌ها را نگه دار.

این یک خلاصه‌ای از روح است. نمی‌دانم خیلی ساده بود دیگر، خیلی ساده بود، هیچ چیز دیگری نیست. حرف‌های فلاسفه و حرف‌های خدمت شما عرض شود که، آن‌هایی که ما نمی‌فهمیم، نمی‌فهمیم چه کار داریم که خیلی روی آن معطل شویم؟ سقراط چه گفته؟ هر چه گفته. ما بالأخره خیلی از آنها را نمی‌فهمیم چه گفته. بوعلی سینا چه گفته؟ هر چه باشند به پایۀ امام صادق، در معرفت روح و نفس نمی‌رسند و آنچه که باید ما بدانیم آن‌ها چه گفته‌اند، پیغمبر اکرم است و قرآن است و خاندان عصمت (علیهم السلام) هستند و این‌ها هستند و همیشه هم، پروردگار متعال، یک وجودی از این خاندان در بین بشر، قرار داده که همیشه او الگو باشد و او را امام زمان می‌گویند، امام هر زمان! در زمان امام سجاد (علیه السلام)، امام زمان، امام سجاد است. در زمان هر یک از ائمه، امام زمان، همان شخصی است که آن وقت امام است و در زمان ما حضرت بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه است.

شما این جمعیتی که در کربلا جمع شدند، آن‌ها این دوربین‌های روح‌شان را، به صورت یزید و اعمال یزید، گرفته بودند. ببینید همه در یک خط هستند. حر که اشتباهی مخلوط شده، بیرون می‌آید. حر ابن یزید ریاحی، او مخلوط شده بود آمد بیرون، یک عده هم اینطرف مخلوط شده بودند این‌ها هم آمدند بیرون، اینطرف آمدند به جهت اینکه با یکدیگر تطبیق نمی‌کند. یک چند نفر که در یک کلاس، می‌خواهند حرکت کنند اگر یکی اشتباهی، مخلوط این‌ها شود بالأخره می‌فهمد بیرون می‌آید.

الحمدلله که امشب، شب جمعه است و شب آخر این مجلس است و اینکه فرمودند: شب‌های جمعۀ آینده مجلس هست، به یک عللی شب‌های جمعۀ آیندۀ ما تا اطلاع بعدی تعطیل است، از هفتۀ آینده. إن‌شاءالله بعد باز هر وقت، مقتضی شد اعلام می‌کنیم و مجلس را برپا می‌کنیم. إن‌شاءالله شاید اواخر ماه صفر، یک چند شبی که شب‌های شهادت هست باز مجلس داشته باشیم و امیدواریم که إن‌شاءالله بتوانیم در راه اسلام و دین‌مان، خدمت بهتر کنیم.

حر ابن یزید ریاحی، اسمش به زبان ما آمد، در این مجلس هم، روضۀ ایشان خوانده نشد. اما چون ایشان، نام مقدس علی ابن موسی الرضا را بردند و باید هم به یاد آقا باشیم و همانطوری که گفتم، زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا، خیلی ثواب دارد. یکی از ثواب‌های آن که تقریباً می‌شود با اعمال دیگر سنجید، این است که کسی که حضرت رضا را زیارت کند، خدای تعالی هزار حج و هزار عمرۀ مقبوله در نامۀ عملش هست. شما هم از نظر قیمت بازار و هم از نظر هر چیزی می‌توانید حساب آن را کنید، هر حجی، صد هزار تومان، صد و پنجاه هزار تومان، ویزای حج است. هزار عمره هم، همینطور است. ببینید چه ثروتی نصیب انسان می‌شود آن هم به دست ما نمی‌دهند که ما گرفتار شویم در این چند میلیارد پول، چه کار کنیم؟ در بانک هم نمی‌شود گذاشت، زیر فرش هم که نمی‌شود گذاشت، از حساب‌تان همینطور، در حساب‌تان وارد می‌کنند وصل می‌کنند به عالم آخرت، که آنجا، این همه پول که اینجا به درد شما نمی‌خورد، همانجا که زیاد نیاز دارید آنجا به شما تحویل می‌دهند.

عمرش را هم به قول ایشان، آدم چه کار می‌خواهد کند؟ به هر حال، این‌ها واقعیت دارد حقیقت دارد، درست هم هست. ولی حر ابن یزید ریاحی… شب جمعه است ما هم شاید توبه کنیم. آن قصۀ حر، انسان را خیلی طمعکار می‌کند، خیلی انسان را امیدوار می‌کند، از امام سجاد پرسیدند، ارجاء‌ترین ایه که در قرآن هست و همین امیدوار کننده‌ترین آیات قرآن چه است؟ ممکن است هر کسی چیزی بگوید، یکی بگوید: «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ»[7] چون روایت هم دارد. حضرت فرمود: ارجاء آیه‌ای که در قرآن هست، این است «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى»[8] خدا روز قیامت انقدر به تو عطا می‌کند تا راضی شوی و حضرت قسم می‌خورد که یک نفر از امتش، گنهکار باشند باقی نمی‌ماند که حضرت راضی باشد و همه را شفاعت می‌کند این آیه را فرمودند. ارجاء قصه‌ای هم که برای عفو گناهان هست، من معتقد هستم که قصۀ حر ابن یزید ریاحی است این ارجاء است یعنی امیدوار کننده است.

آخر حر خیلی بد بود، خیلی بد کرد! خیلی! ما چون توبه‌اش قبول شد زیاد از او اهل منبر حرف نمی‌زنند. شما فرض کنید که در زمان شاه، یک ساواکی پیدا شود، تمام خوبان آن موقع را، همه را تحویل به دستگاه شاه دهد که همه را بکشند، آن هم با آن وضع! دستگیری این‌ها بوسیلۀ حر شد! حر آمد جلوی این‌ها را گرفت. خیلی کار بدی کرد! اگر او نمی‌آمد و جلو را نمی‌گرفت، این‌ها رفته بودند برداشته بودند شاید به مدینه، لااقل ایشان باعث این کار نمی‌شد. خیلی بد کار کرد! و حتی آن وقت، حالا بعضی‌ها خیلی چیز می‌کنند ولی در عین حال، وقتی که حضرت فرمود: «ثکلتک أمک» حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، تو آمدی جلوی مرا بگیری؟ یک مقدار حضرت تند شد. او گفت: حالا آقایان می‌گویند ادب کرد، ولی همین جمله به نظر من بی‌ادبی است. گفت: حیف که مادر تو زهراست و الا مثلاً درست است، ادب کرد، اما اگر مادر امام حسین، فاطمۀ زهرا نبود، چه می کرد؟ می خواست به حضرت فحش بدهد؟چرا به مادر ما می‌گویی؟ حر بالأخره تا آن وقتی که توبه‌اش قبول شد، خیلی ایده‌ال و خوب نبود، نسبت به آن‌های دیگر، چرا! اگر مثل دیگران بود که قطعاً اهل توبه نمی‌شد. ولی خیلی بد کرد! یک چنین آدمی، یکدفعه آن هم تحت تأثیر حرف‌های حبیب ابن مظاهر، که آمد سخنرانی کرد و مسلم ابن عوسجه و این‌ها قرار گرفت. یک دفعه فکری کرد بیدار شد، مرده نبود، آن‌های دیگر مرده بودند. او مرده نبود خواب بود، بیدار شد، بیدار شد بدنش بنا کرد به لرزیدن! گفتند: چرا می‌لرزی؟ تو که شجاع‌ترین مردان عرب هستی ما فکر می‌کردیم. آن‌ها هفتاد و دو نفر هستند ما این همه جمعیت! گفت: من خودم را بین بهشت و جهنم دارم می‌بینم. اگر یک لغزش کنم داخل جهنم می‌افتم. یک ارادۀ صحیح پیدا کنم داخل بهشت می‌افتم به تعبیر ما و به خدا قسم! هیچگاه من جهنم را بر بهشت، ترجیح نمی‌دهم.

دیگر حالا شنیدید که ایشان با چه وضعی از دنیا رفتند. لازم هم بود خیال می‌کرد امام حسین، باید حتماً با یک خصوصیاتی بیاید در مقابلش، بعضی نوشته‌اند که چشم‌هایش را بست، دست‌هایش را بست، قرآن را حمایل کرد و دستش را گرفتند و در محضر سیدالشهداء آوردند. بعد نوشتند که چکمه‌هایش را پر از خاک کرد، پاهایش را برهنه کرد انداخت به گردنش، هر طوری بود، قبل از اینکه او به کنار خیمه‌ها برسد، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) فرمود: مهمان جدیدی برای ما می‌آید، به استقبال این مهمان بروید! چند نفر حرکت کردند، حر را استقبالش کردند. حر ابن یزید ریاحی را نگذاشتند به خدا قسم، این اخلاق اسلامی را ای کاش، همۀ ما می‌داشتیم. حضرت به روی حر نیاورد که تو به ما چه کردی! مثل کسی که هیچ کاری نکرده. بعضی‌ها از یک شخصی که به آن‌ها بد کرده می‌گذرند، اما می‌گویند تو این چنین کردی، تو آنچنان کردی، او هم می‌گوید: آقا درست است ببخشید، چه و چه، بعد می‌بخشند این یک مرحله‌ای از عفو است.

اما بعضی از افراد هستند که نمی‌خواهند طرف خجالت بکشد، به روی او نمی‌آورند که تو بد کردی و مثل اینکه با یکدیگر رفیق بودیم، بیا بنشین، بیا بنشین با هم صحبت کن تو از ما هستی، شعر حضرت برای او می‌خواند، محبت‌ها می‌کند: أنت حر کما سمتک امک حر» تو آزادی همانطوری که مادر نام تو را آزاد مرد گذاشت، ببین چقدر، به فرد اینطوری محبت می‌کند!

شب جمعه است شب آخر این مجلس است، چراغ‌ها را خاموش کنید یک حال إن‌شاءالله عزای بهتری پیدا کنیم. یا بقیة الله! این جمع هم امشب به محضر شما آمده‌اند! ما خودمان داریم عرض می‌کنیم همۀ ما گنهکار هستیم همۀ ما معصیتکار هستیم. گناهان‌مان هم زیاد است بدترین گناه‌مان این است که متوجه دنیا هستیم و این توهین را می‌کنیم به ذات مقدس پروردگار که محبت دنیا، بیشتر در دل‌های ما هست تا محبت خدا! این بدترین گناه است! و لذا امشب با روی سیاه آمدیم. ما هر شب جمعه، می‌آییم در خانۀ خدا، پروردگارا به آبروی حسین ابن علی، به آبروی امام زمان ما، گناهان ما را ببخش و بیامرز.

یا بقیة الله! آجرک الله! اگر با چشم دل نگاه کنید الآن اهلبیت پیغمبر، در میان شهر کوفه، اسیر و ناراحت! همان شهر کوفه‌ای که زن‌ها آرزو می‌کشیدند چند کلمه با زینب کبری صحبت کنند، مردها آرزو می‌کشیدند با فرزند علی ابن ابیطالب امام حسن و امام حسین و ابالفضل العباس حرف بزنند. حالا با حالت اسارت وارد این شهر شده‌اند. در احادیث هست که قوم حر آمدند بدن حر را بردند در محل خودشان دفن کردند. ولی ابدان طیبۀ خاندان عصمت، سه شبانه روز، بی غسل و بی کفن، در صحرای کربلا افتاده.

یا بقیة الله آجرک الله! ما اصلاً کاری نکردیم، خدمتی نکردیم، مجالس‌مان، ولو اینکه بشارت‌هایی در این مجالس هشت شب، از بعضی از جا‌ها بوده و تشکر می‌کنیم اما کاری نکردیم که بگوییم شب آخر است و شب مزد است! این کارهای ما ارزشی ندارد در مقابل آن همه محبت، که از ناحیۀ شما! یا بقیة الله دیده‌ایم. اما امشب، شب آخر این مجلس است، فقط به شما عرض می‌کنیم آقا، آجرک الله فی مصیبة جدک الحسین (علیه السلام).

 

[1]. قصص، آیه 5.

[2]. أنفال، آیه 22.

[3]. أعراف، آیه 179.

[4]. الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام، ص 137.

[5]. بقره، آیه 257.

[6]. انعام، آیه 121.

[7]. زمر، آیه 53.

[8]. ضحی، آیه 5.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *