۱۳ شوال ۱۴۲۵ قمری – ۶ آذر ۱۳۸۳ شمسی – توضیح آیات هفتگی

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه والصلوة و السلام علی رسول‌اللّه و علی آله آل اللّه لاسیما علی بقیةاللّه روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، بِالْبَینَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ (نحل/43-44)

تفاوت نبی و رسول
در جزوه‌ای که هفته‌ی قبل تلاوت کردید مسائل بسیارِ مهمّی و فرازهای بسیار بالایی وجود داشت که اگر ان‌شاءاللّه دقّت کرده باشید برای زندگی دنیا و آخرت شما راه‌گشاست. یکی از آن فرازها و آیات بسیار مهم، همین آیه‌ای است که تلاوت کردم. ما باید معتقد باشیم که انبیایی در گذشته آمده‌اند، و همه‌ی انبیاء به این جهت اسم‌شان نبی شده که خدای‌تعالی به آنها وحی کرده است. وحی به معنای این است که یک ارتباط خاصّی از جانب خدا و با اختیار خدا با یک شخص صالحِ معصومی برقرار می‌‌شود که آن شخصِ صالحِ معصوم، یک وقت هست خودش را اداره می‌‌کند، یعنی راه راست را خدا به او نشان می‌‌دهد، و یک وقت هم هست که خدا می‌‌گوید: خودت که راه را بلد شدی، به دیگران هم بگو؛ به مجرد این‌که خدای‌تعالی فرمود: به دیگران هم بگو؛ این یک رتبه بالاتر می‌‌رود، رسول می‌‌شود و وقتی که رسول شد، باید از آن به بعد مردم بروند از او سؤال بکنند.

ما باید خودمان به دنبال کسب معارف‌مان باشیم
البته اعلام رسالتش را خودش باید برای مردم بگوید امّا سوالات باید از ناحیه‌ی مردم باشد، چون همیشه جاهل باید از عالم سؤال کند، قاعده کار این است که افرادی که نمی‌دانند از آن‌هایی که می‌‌دانند بپرسند. این‌که می‌‌بینید در اسلام، کتاب نوشته می‌‌شود، مجالسی برگزار می‌‌شود، مردم را جمع می‌‌کنند و حقایق را برای‌شان می‌‌گویند، به خاطر این است که مردم آ‌ن‌قدر همّت ندارند که به فکر از بین بردن مجهولات‌شان باشند، یعنی مجهولات‌شان را مخصوصاً در امور دینی اهمیت نمی‌دهند. الان با جناب آقای رفیعی صحبت بود که عدّه‌ی زیادی از بچه‌هایی که مکلف می‌‌شوند هستند که پدر و مادر به این‌ها آن‌قدر تذکر نداده‌اند که روزه واجب است! و بچّه‌ی مکلّف، چه دختر باشد چه پسر، باید روزه بگیرد، او هم روزه را می‌‌خورد! نماز هم همین‌طور، نماز هم نمی‌خواند، حالا آمده می‌‌خواهد اهل تزکیه‌ی نفس باشد، از خواب غفلت بیدار شده نمی‌داند چه بکند! ده سال روزه‌اش را خورده! حالا یا با جهل خودش و یا با تبلیغ پدر و مادرش روزه‌اش را خورده، حساب کرده‌ایم اگر بخواهد این بچه علاوه بر ده ماه روزه‌ی قضایش باید ده سال کفاره بدهد، هشتاد سال روزه بگیرد! خب این امکان‌پذیر نیست. ایشان با دل مهربانی که داشتند به من می‌‌گفتند چه کنیم؟ گفتم: می‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانی از طرف خدا ببخشی؟! این را که ما نمی‌توانیم! خدا واجب کرده باید کفّاره بدهیم، صریح قرآن هم هست، یا شصت تا مسکین طعام بدهند، یا دو ماه – «شهرین متتابعین» (مجادله/4)- برای هر روزی دو ماه پشت سر هم روزه بگیرند، و یا یک بنده آزاد کنند، بنده که اصلاً پیدا نمی‌شود آزادش کنند، برده در زمان ما پیدا نمی‌شود، برای هر روزی شصت تا مسکین هم اطعام کردن بسیار مشکل است، برای بعضی‌ها شاید امکان‌پذیر نباشد، و هشتاد سال روزه گرفتن هم برای یک جوانی که بیست سال از عمرش را گذرانده، یا بیست و پنج سالش را گذرانده اصلاً شاید به او مهلت زمانی ندهند، چه‌کار کند؟ این‌جا باید چه‌کار کرد؟ ایشان یک جمله‌ای به من گفتند، من گفتم آن دلِ مهربان شما دارد این حرف را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند؛ که این جاهل مقصّر نبوده، جاهل قاصر بوده، ولو جاهل قاصر هم در آن حرف است،

در آنچه نمی‌دانیم مقصریم نه قاصر
جاهل قاصر یک کسی است که نفهمیده یک کاری را کرده، نمی‌توانسته است بفهمد. من جواب ایشان را عرض کردم که شما بچه‌ی نُه ساله -دختر نه ساله- را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویید، اگر پدر و مادر او را مدرسه نفرستاده باشند، با پدر و مادر دعوا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، پدر و مادر خودشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند این بچه چرا به فکر مدرسه‌اش نیست؟ این‌طور نیست؟ از هفت سال به بعد تمام قوم و خویش‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند این چرا بی‌کار راه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود؟! مدرسه نمی‌رود؟! از سنّ شش سالگی شروع می‌‌‌‌‌‌‌کند به پیش‌دبستانی و مقدمات سواد یاد گرفتن، این‌ها همه‌اش هست. چرا دین این‌قدر برای ما بی‌ارزش باشد که در سنّ نُه سالگی هنوز بچه ندانسته باشد که روزه بر او واجب است، تقصیر چه کسی هست؟ تقصیر خودش، تقصیر پدر و مادرش، شاید ده درصدی هم تقصیر محیطِ اسلامی است -که محیط ما اسماً اسلامی است!- یک دختر بچه‌ای که در خانه روزه گرفته باشد، مخصوصاً ضعفی هم نزدیک غروب به او متوجه باشد، تمام قوم و خویش‌ها که شما برای افطار دعوت کرده‌اید به پدر و مادر نهی از معروف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند: چرا این بچه را گذاشتی روزه بگیرد؟! نمی‌گویند؟ ولی همین بچه در سن هفت سالگی اگر مدرسه نرفته باشد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند: چرا او را مدرسه نفرستادی!؟ ببینید، وقتی ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوییم دین نداریم درست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوییم! ده ساله است و روزه نگرفته! یازده ساله است و روزه نگرفته! این جاهل قاصر نیست، قاصر آن است که یک پدر و مادری در بیابان، یک خانه‌ای در یک دهی داشته باشند، هیچ کس هم اطراف‌شان نباشد، هیچ چیز هم ندانند، حالا شاید قاصر باشند، تازه آن هم اگر مسافرت نتوانند بروند! دین را ما دست‌کم گرفته‌ایم آقایان، دنیا را دست بالا گرفته‌ایم! همه‌ی حرف‌مان هم همین است،

دین را جدی نگرفته‌ایم
من خدا را گواه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرم از شما هیچ چیز نمی‌خواهم، از آمدن خودم در جلسات هیچ چیز نمی‌خواهم جز این‌که دین را جدّی بگیرید؛ هر روزی که احساس کردم دین را شما جدی گرفته‌اید، بچه‌های‌تان را جدی دارید همان اندازه‌ای که برای مدرسه و دو کلمه‌ الف باء یاد گرفتن و نهایتش یک لیسانس گرفتن و یک دکترا گرفتن اهمیت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهید، برای دینی-که همیشه باید با شما باشد- اگر جدّی بگیرید، من قول می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهم هیچ مزاحم‌تان نشوم، هیچ این جلسات را دیگر تشکیل ندهیم، چون خودتان موفق می‌‌شوید، خودتان به همه‌جا خواهید رسید، امّا چه کنیم؟! همین مسأله‌ای که الان مطرح است، چقدر برایش اهمیت قائلیم؟ کدام یک از شما هست که بچّه‌اش را در سن هفت‌سالگی مدرسه رفتن را یادش نداده باشند و به او توجه نداده باشند و بچه‌ها هم رعایت این جهت را نکرده باشند؟! کدام یک از شماست؟! همه‌مان! بسیار کار خوبی است، این را من نمی‌گویم بد است! ولی لازم‌تر، بالاتر، این است که لااقل از سن هفت سالگی و الاّ از جلوتر، بچّه احکام دینش را بلد باشد، ضرورتِ انجامِ وظایف دینی‌اش را بداند، بفهمد این‌که خدا در سن تکلیف با او صحبت کرده، خدا یعنی چه؟ و این صحبت کردن پروردگار با او چه اهمیتی دارد؟ یک نامه‌ای فرض کنید یک شخصیتی، یک عالم بزرگی برای یک بچه‌ی نُه ساله‌ی دختر و بچه‌ی پانزده ‌ساله‌ی پسر نوشته، شما بگویید آقا بگذارش آن بالا حالا ببینیم؟ دستور داده! احکامش را بیان کرده! این توهین به اوست.

جدی بودن نسبت به قرآن
من خیلی هفته‌ی گذشته خوشحال بودم، چون از روز شنبه -تقریباً- دوستان برداشت‌های‌شان را که بسیار عالی بود -نواقصی هم داشت که نواقص را تذکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهم، ان‌شاءاللّه جدّی‌تر باشید- برداشت‌ها را کم‌کم برای ما فرستادند، معلوم است که قرآن را خوانده‌اند، مطالعه کرده‌اند، ولی از یک طرف گریه‌ام گرفت که ما با این فشار، حالا خوشحالیم که کلامِ خدا را این آقایان مطالعه کرده‌اند! و یک برداشت‌های سر و دست و پا شکسته، آن هم روی کاغذهای کم ارزش برداشتند فرستاندند، مثلاً نرفته‌اند از بازار یک کاغذ خوبی بگیرند، یک احترامی برای برداشت‌شان از قرآن قائل باشند، بعضی‌ها هم که شهرشان دور بوده به اصطلاح بوسیله‌ی فکس به دفاتر فرستاده‌اند و کاغذهای ما را از بین برده‌اند، – حالا آن مهم نیست- چون وقتی فکس می‌‌کنند کاغذ به عهده‌ی ماست! ولی این‌طور نمی‌شود، ده نفر از شماها جدی باشید برای من ارزشش از هزار نفر بیشتر است، البته همه‌تان باید جدّی باشید. می‌‌روید کاغذهای خوب، یکنواخت، ان‌شاءاللّه از بازار تهیه می‌‌کنید یا اگر دارید چه بهتر، کاغذ اداره را هم برندارید شاید اشکال شرعی داشته باشد، و خیلی تمیز، یک دفعه برداشت‌های‌تان را چرک‌نویس کنید، بعد پاک‌نویس کنید، هر کس وسیله‌ی ماشین تحریر دارد تایپ کند، داخل پاکت بگذارد، کلام خداست! نه بخاطر احترام من، من همین‌طوری هم قبول‌تان دارم، کلام خداست. هفته‌ی گذشته من در قم قبل از ظهرها یک چند جلسه‌ای با دوستانی که در قم بودند نشستم، پاسخ سوالات‌شان را می‌‌دادم، این‌ها درباره‌ی قرآن سؤال می‌‌کردند، درباره‌ی مطالب مختلف سؤال می‌‌کردند -مثل اینکه صلاح نبود آنچه می‌‌خواستم بگویم، بگویم- به هرحال، قرآن خیلی باید برای‌تان احترام داشته باشد؛ تمیز، مرتب، بفرستید، در پرونده‌تان گذاشته می‌‌شود، چون این‌جا در مجموع یک مدرسه است، در مجموع، انضباط شما معلوم می‌‌شود، جدّی بودن شما معلوم می‌‌شود، اهمیت دادن شما به کار معلوم می‌‌شود، اگر هم نمی‌خواهید به ما بفهمانید، به خدا می‌‌خواهید بفهمانید، خودتان می‌‌دانید، بر هیچ کس لازم نیست – این را هم بدانید- لازم نیست که بردارند برداشت‌ها را بنویسند و برای ما بفرستند، جز‌ء برنامه‌های الزامی نیست، می‌‌توانید ننویسید، ولی اگر بنویسید هم ما را خوشحال کرده‌اید، هم خستگی ما را رفع کرده‌اید، هم برای آینده‌تان نگهداری می‌‌شود، هم اینکه خودتان… چون یک جمله‌ای هست، نمی‌دانم روایت است یا نیست، باسوادتر از من که در مجلس هستند بگویند اگر روایت است،«کل علم لیس فی القرطاس ضا‌ع» (شعر منتسب به قدماء، شرح صد کلمه قصار از امام علی علیه السلام، حاج شیخ عباس قمی، شرح کلمه90) هر علمی که در کاغذ نیاید، نوشته نشود این از بین می‌‌رود، روایت است؟ هرکس می‌داند بگوید…خب دوسه نفر از دوستان و علما گفتند روایت است- من هم احتمال می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهم جزء جملات کوتاهِ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه الصلوة و السلام باشد، هر علمی که در قرطاس نباشد، هر علمی که نوشته نشود این ضایع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، حتی فراموش‌تان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود پس ان‌شاءاللّه بنویسید.

انتخاب رسول و پیامبر توسط خدای‌تعالی جهت هدایت بندگان
مطلبی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواستم این‌جا تذکر بدهم و مربوط به این آیات است این است که پیغمبران گذشته، قبل از پیغمبر اسلام، اینطوری بودند که مثلاً در یک ده، یک نفر مرد صالحِ متدین، -الان هم پیدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود- این وجود داشته و آدم درستی بوده، خدا هم انتخابش کرده، یک قدری هم کمکش کرده، بلکه در عالم ذر این‌ها تعهدات‌شان را که با خدا بستند در دنیا عمل کردند، اینطوری بودند، در هر دهی، در هر شهری، در هر مملکتی یک نفر اینطوری پیدا می‌شد؛ تا جایی که خود خدا او را تزکیه‌ی نفس کند و درستش کند مستقیم به او وحی کرده، آن وقت‌ها کتاب نبوده که شما بروید کتاب بخوانید، توضیح‌المسائل نبوده که احکام‌تان را بلد باشید، و خدای‌تعالی هم همیشه‌ طرف‌دار این جهت بوده که همه‌ی مردم را با پیغمبر اولو‌العزم هماهنگ کند؛ یک پیغمبر اولوالعزم بوده، حالا یا فوت کرده یا هست، این دینش باید باقی باشد. تمامِ انبیایی که یکصد و بیست و چهار هزار بودند – شاید هم بیشتر باشد، چون این یک روایت دارد که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر هستند (بحارالانوار، مجلسی، ج‌11، ص‌30 ) که شایع هم هست، ولی شاید هم بیشتر باشد، این‌ها پیغمبران بودند، انبیاء یقیناً بیشتر بودند- خدای‌تعالی به این‌ها وحی می‌‌کرده و این‌ها خودشان را درست می‌‌کردند، اگر طوری بوده که دیگران را هم می‌‌توانستند هدایت کنند، مربی باشند، رسول می‌شدند.

لازمه‌ی وجود صفت ربوبیت و شرح صدر در مربی
الان در علمای ما هم همین‌طور است که بعضی‌ها مربّی هستند، بعضی‌ها مربّی نیستند، بعضی‌ها خودشان خوب‌اند، خیلی آدم‌های خوب، ولی این‌طور نیستند که انسان برود از آن‌ها یک چیزی یاد بگیرد. من یکی از علمای بزرگ را دیدم در یک دهی بود، این مربّی بود، عدّه‌ای از طلاب را تربیت کرده بود که بعدها که این‌ها از علماء شدند تربیت شده بودند و در همان موقع به یک جای دیگری رفتم به دیدن یکی از علماء، خیلی آدم خوبی بود، ولی چند دقیقه‌ای که من نشستم گفتم اگر هر جوانی بیاید این‌جا بنشیند از دین برمی‌‌گردد! از دین برمی‌‌گردد! شخصی به من گفت که من پسرم خیلی منحرف شده بود، هر چه هم با او صحبت کردم گوش نکرد، موهای سرش را خیلی بلند گذاشته بود – البتّه این را به شما عرض کنم: آن وقتی که برای من نقل می‌‌کردند موی سر بلند در بین جوان‌ها رسم نبود و وقتی بود که از خارج یک عده‌ای می‌‌آمدند، موهای بلندی داشتند به نام هیپی و بدنام شده بود، و الاّ موی سر را کوتاه کردن برای جوان حتی کراهت دارد و برای افراد مسنّ مستحب است- این می‌‌گفت موهای سرش را هم بلند کرده بود ریخته بود در صورتش، من به آن آقا گفتم: بچّه‌ی من منحرف شده، شما یک نصیحتی به او بکنید. گفت: خب! بگو بیاید من نصیحتش کنم. من رفتم به پسرم گفتم: تا این ساعت هر چه به تو خدمت کرده‌ام با یک کار مصالحه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم که دیگر تو به من احترام هم نکردی، نکردی! و آن این است که چند دقیقه‌ای بروی خدمت آقا و آقا شما را نصحیت کند. گفت: چشم. -گفت من هم ناظر بودم- پسرم آمد پیش این آقا نشست، این آقا موهای جلوی سر پسرم را گرفت! -حالا این شانه کرده بود!- گفت: اگر به کارهایت ادامه بدهی خدا تو را با همین موها در آتش جهنم آویزان می‌‌‌‌‌‌‌کند! گفت پسر ما هم سرش را کند و بلند شد! حالا نه ما دیگر از او طلبی داریم و هم او بیشتر از دین اسلام بدش آمد! خودِ مربّی بودن یک شرح صدری می‌‌‌‌‌‌‌خواهد، یک وضعی می‌‌‌‌‌‌‌خواهد که خدای‌تعالی هر کدام از انبیاء که به آنها وحی کرده و خودشان هم درست شده‌اند، آن‌هایی که پسندیده که این‌ها مربی هستند، ربّ هستند، صفت ربوبیت الهی را به خودشان گرفته‌اند، این شخص را رسولش می‌‌‌‌‌‌کند، لذا می‌‌‌‌‌‌فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیهِمْ»،ما به همه‌شان وحی کردیم.

معنای وحی
مسئله‌ی بعدی وحی است. برای وحی خیلی معانی مختلفی در تفاسیر ذکر کرده‌اند، ولی آنچه که من در کتاب هم نوشته‌ام شاید هم در درس‌های عقاید گفته باشم این است که وحی یک ارتباط خاصّی است که اوّلاً از جانب پروردگار برقرار می‌‌شود، با زحمت ما برقرار نمی‌شود و ثانیاً انسان وقتی که به او وحی شد چه انسان باشد چه حیوان، چه خواب باشد چه بیدار، چه زن باشد چه مرد، وقتی که به او وحی شده، قطع‌آور است، یعنی یقین می‌‌کند خداست، یا یقین می‌‌کند که شیطان است، شک ندارد در آن. در الهام و وسوسه شک بوجود می‌‌آید ولی در وحی شکی نیست؛ چون هم شیطان وحی می‌‌کند هم خدا وحی می‌‌کند، «إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَى أَوْلِیائِهِمْ» (انعام/121) ولی انسان می‌‌فهمد که خدا وحی کرد یا شیطان! و یقین‌آور است، حتی اگر به انسان کار خلافی هم از جانب پروردگار – خلاف ظاهری – وحی بشود انسان حتماً انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید از جانب خداست. امّا وحی از جانب خدا برقرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، یقین‌آور است، حتّی اگر وحی شد پسرت را بکش، حضرت ابراهیم به او وحی شد، در خواب هم وحی شد که فرزندت اسماعیل را باید بکشی، گفت: چشم! به مادرِ موسی که زن بود و پیغمبر نبود، وحی شد که فرزندت را بگذار داخل جعبه، بینداز در دریا. گفت: چشم! و الاّ اصلاً خلاف شرع است بچه‌ی شیرخوار را بگذارند درون جعبه‌ای که اگر درز داشته باشد که آب درون آن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود، اگر درز نداشته باشد نفسَش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، بیندازش! حالا تا چه وقت او را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند؟! باز هم شاید طول بکشد، ولی کرد. به زنبور عسل خدا وحی کرد که «أَنْ اتَّخِذِی مِنْ الْجِبَالِ بُیوتًا» (نحل/68) باید شما با هم جمع بشوید -خلاصه‌ی حرف- شما باید با هم جمع بشوید، در کوه‌ها، در جاهای خوش‌ آب و هوا، آن‌جا عسل تهیه بکنید، – اگر یکی‌یکی بخواهند عسل بگذارند هر کدامشان یک سر سوزن عسل روی دیوار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارند، به درد خوردن و بشَر نمی‌خورد- همه‌شان جمع بشوند، یک ملکه داشته باشند، یک کندو داشته باشند، خانه‌های خاصّی داشته باشند، این‌ها یکی یکی بروند در جای مخصوصی عسل کنند، یک وقت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی یک تُن عسَل از چند تا کندو به دست می‌آورند. این‌طوری است، این‌ها وحی است، بر همه‌ی پیغمبران گذشته وحی شده، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد حالا مرید داشته باشد یا نداشته باشد.

اهل ذکر چه کسانی هستند
و مردم باید بروند از آن‌ها سؤال کنند، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ»، این‌که ما می‌‌‌‌‌‌‌‌آییم برای‌تان صحبت می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم این لطف ماست! بله؟! این‌که شما می‌‌‌‌‌‌‌‌آیید سؤال می‌‌‌‌‌‌‌‌کنید حقیقت کار است. اهل ذکر چه کسانی ‌هستند؟ -این مطلب هم معلوم باشد- اهل ذکر؛ اگر ذکر اسمِ قرآن باشد که هست، شما در قرآن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینید که «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ» (حجر/9)، چه چیزی را خدا نازل کرده؟ ذکر را، ذکر قرآن است، «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ»، ذکر یعنی چه؟ یعنی یادآوری، یاد، -یادگاری که گاهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسید یعنی تذکار- ذکر یعنی یاد، چه چیزی یادمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید؟ درس‌هایی که در عالم ارواح به ما داده‌اند، آن‌ها یادمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید، به‌وسیله‌ی چه؟ به‌وسیله‌‌ی قرآن، قرآن خودش ذکر است. اهل ذکر چه کسانی هستند؟ بروید پیدایشان کنید؛ هر که اهل قرآن باشد، در رتبه‌ی اوّل و در مرحله‌ی اوّل خاندان عصمت و طهارت‌اند. پیغمبراکرم که قرآن بر او نازل شده، «انّما یعرف القرآن من خوطب به» (روضة الکافی، شیخ کلینی، ج8، ص311، ح485)، کسی که قرآن به او خطاب شده، او قرآن را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسد و اهل‌ ذکر، اهل‌بیت او هستند و لذا پیغمبراکرم روزی که از دار دنیا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفت فرمود که: «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی» (نسائی، السنن الکبری، ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۴۵)، یکی کتاب خداست، – مثل کتابِ درسی حوزه یا دانشگاه- و عترت به عنوان معلّم و مدرّس این کتاب. پس اهل ذکر برای ما مردم مسلمان – البته برای امم گذشته خود آن انبیاء بودند ولی برای ما مردم مسلمان- اهل‌بیت عصمت و طهارت‌اند، یعنی پیغمبراکرم، علی بن ابیطالب، فاطمه‌ی زهرا و یازده فرزندشان، و آن کسی که همه‌ی حقایق را باید از او یاد بگیریم بقیة‌الله، بقیه‌ی علم خدا است، همه‌اش را، که بقیةاللّه است.

ما نسبت به دین‌مان بی‌توجه هستیم
و ما همان‌طوری که نسبت به دین خودمان و فرزندان‌مان بی‌توجّه هستیم نسبت به ایشان هم بی‌توجه هستیم، هر چه هم بروید مسجد جمکران باز هم نسبت به آن وجود مقدس بی توجه هستید. می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویید ما هر شب چهارشنبه مسجد رفتیم! چطور بی‌توجّهیم؟ تو برای چه رفتی؟ چرا رفتی؟ برای این‌که بیاید؟! بیاید چکار بکند؟! اگر بیاید ما دیگر بدهکاری نداریم، عمرمان زیاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، در بین مردم سرافراز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شویم. یک کسی داشت از دنیا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفت، زنش، بچه‌هایش اطرافش نشسته بودند، این محتضر گفت: برای چه گریه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنید؟ زنش گفت: من بعد از تو بی‌باعث می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوم، کسی نیست نان برایم بیاورد. بچه‌اش گفت: بی‌پدر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوم، کسی نیست پول به من بدهد – و امثال این‌ها- گفت: پس همه برای خودتان گریه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنید! چه کسی برای من گریه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند؟! ما همه برای خودمان امام زمان را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهیم، برای این‌که خدا حکومتش پیاده بشود، حکومت اللّه پیاده بشود نیست. اگر بر فرض مثلاً شخص اوّل مملکت بسیار عادل هم باشد، بسیار تزکیه‌ی نفس هم کرده باشد، امّا معصوم از جهل که نیست، همین کارمندهای دولتی هر چه هم که او نهی‌شان بکند، در گوشه و کنار باز می‌بینی رشوه را از زیر میز گرفتند و به دیگران ظلم کردند. چون رهبر که معصوم از جهل نیست، هیچ‌کس هم نگفته معصوم از جهل است. امامی که معصوم از جهل است اگر در رأس کار باشد در اقصی نقاط عالم اگر یک کسی بخواهد ظلم کند، مثل علی بن ابیطالب برای آن نماینده‌اش در بصره نوشت: شنیده ام -کلمه‌ی شنیدن هم شاید به خاطر حفظ کردن ظاهرِ مطلب باشد و الاّ علی بن ابیطالب دیده است: «وَقُلْ اعْمَلُوا فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَکمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ» (توبه/105)- که تو در مجلسی رفتی که ثروت‌مندان جمع بوده‌اند ولی جای فقراء نبوده، شخصیت‌ها را دعوت کرده‌اند ولی افراد مستضعفی که متدین هم بوده‌اند این‌ها را دعوت نکرده‌اند. ببینید؛ یک رهبرِ معصوم که جایش واقعاً در دنیا خالی است و ما لیاقتش را هنوز پیدا نکرده‌ایم و ان‌شاءاللّه به زودی پیدا کنیم…، دنیا هنوز رهبری فلانِ مرد آمریکایی را بهتر می‌‌طلبد و برای مرتبه‌ی دوّم با این همه ظلمی که کرده باز هم به او رأی می‌‌دهند و رئیس‌جمهورش می‌‌کنند! این کجا و عدل و دادی که حکومت الهی را بخواهد پیاده کند کجا؟! اهل ذکر این‌ها هستند.

اهل ذکر یعنی اهل قرآن
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ»، حالا در رتبه‌ی بعد، در زمان ما چه؟ در زمان ما – این را به شما بگویم آقایان!- هر کس از قرآن و روایات برای‌تان حرف زد اهل‌ ذکر است و هر کس از غیر از این‌ها خواست حرف بزند، غیر این‌ها، هر چه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد بگوید، از هر کس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد باشد، اهل ذکر نیست. اهل ذکر یعنی اهل قرآن. شما باید همه‌ چیزتان قرآن باشد. می‌گویند: آخر همه چیز در قرآن نیست. تو نمی‌فهمی! اگر گفتی همه چیز در قرآن نیست یک آیه از قرآن را تو منکر شده‌ای که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید: «تِبْیانًا لِکلِّ شَیءٍ» (نحل/89) و تو ان‌شاءاللّه روی نفهمی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویی و الاّ کافری، اگر روی فهم بگویی کافری، همه چیز در قرآن هست، یک قدری تحقیق بکن. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ». اگر شما این‌گونه نیستید که خودتان از قرآن چیزی بفهمید، بروید سؤال کنید. «بِالْبَینَاتِ وَالزُّبُرِ»، قرآن دلایل محکمی دارد، بیناتی دارد، ظاهری دارد، باطنی دارد.

پیامبر با قرائت قرآن مردم را هدایت می‌فرمود
بعد خدای‌ تعالی به خود پیغمبر خطاب می‌‌‌‌کند، می‌‌‌‌فرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ»، که همین هم دلیل بر این است که قرآن ذکر است؛ وما ذکر را بر تو نازل کردیم، همان قرآن را. چرا؟ «لِتُبَینَ لِلنَّاسِ»، حالا تو بیا بزرگواری کن، – همانطوری که کرد- بیا آقایی کن، مردم را جمع کن، خودت قرآن را برای مردم بیان کن. پیغمبراکرم در مسجدالحرام می‌‌‌‌‌‌‌نشست و مردم می‌‌‌‌‌‌‌آمدند برای آن‌ها آیات قرآن را می‌‌‌‌‌‌‌خواند. یک عده بودند می‌‌‌‌‌‌‌گفتند که اگر می‌خواهید طواف کنید گوش‌تان را بگیرید، آخر وقتی طواف می‌‌‌‌‌‌‌کردند طبعاً به آن قسمتِ حجر اسماعیل و آن‌جاها می‌‌‌‌‌‌‌رسیدند، حضرت رسول‌اکرم هم با صدای بلند، نه با قرائتِ پرآهنگ، حالا آن طوری که یک آیه را به قرائت‌های مختلف تکرار بکنند و بخواهد هنر نشان بدهند! این شأن پیغمبر نبود، ولی با صدای بلند قرآن می‌‌‌‌‌‌خواند، هر کس می‌‌‌‌‌‌رسید، تا می‌‌‌‌‌‌رسید متوقف می‌شد. قرآن یک جاذبه‌ای دارد، – این را بدانید- ما متأسفانه زبان‌مان زبان قرآن نیست، یک جاذبه‌ای دارد که آدم را نگه می‌‌‌‌‌‌دارد، حضرت سجّاد علیه‌السلام قرآن می‌‌‌خواند، سابقاً – اکثر شما ندیده‌اید، ما دیده‌ایم- سقّاها می‌‌‌رفتند مشک را از آب‌انبارِ پُر پلّه‌ی گود آب می‌‌‌کردند، می‌‌‌آمدند به خانه‌ها می‌‌‌دادند، بعضی از این مشک‌ها سوراخ بود، قطره قطره آب می‌‌ریخت، آن‌قدر این قرآن جذّاب بود که یک وقت سقّاها می‌‌دیدند که این مشک آبش تمام شد، دو مرتبه باید بروند مثلاً مشک‌شان را آب کنند! آن‌قدر معطّل می‌‌شدند. پیغمبر اکرم قرآن را با صدای حسَن، با صوت نیکو و صحیح می‌‌خواند، مردم هم می‌‌آمدند می‌‌نشستند، این‌طوری بود، به بعضی‌ها می‌‌گفتند اگر می‌‌خواهی از این‌جا طواف کنی و عبور کنی، درون گوش‌ خود پنبه کن یا گوش‌ خود را بگیر که صدای او به گوش تو نرسد! که یک نفر گفت: حالا چه تعصّب بی‌جایی است، خوب اعتنا نمی‌کنیم و ردّ می‌‌شویم! انگشتش را گذاشته بود، همان‌جا رها کرد، نشست و مسلمان شد! «لِتُبَینَ لِلنَّاسِ»، برای این‌که قرآن را برای مردم بیان کنی، این قرآن را خدای‌تعالی برای مردم نازل کرده،

هیچ چیز قرآن عبث نیست
بعضی‌ها می‌‌گویند: بعضی از مطالب قرآن را برای ما نازل نکرده‌اند، شاید هم برای الان ما نازل نکرده باشند ولی بالأخره عبث نیست، مکررات قرآن عبث نیست، «الف لام میمِ» (بقره/1) قرآن عبث نیست. هر چیزی که در قرآن مختصرتر گفته می‌‌شود پرمحتواتر است. شما یک دوستی دارید می‌‌خواهید مطلبی را کسی نفهمد، رمز خیلی مهمی هست، شما با یک دو حرف به او می‌‌رسانید، «بین المحببین سرّ لیس یفشیه/ قول و لا قلم للخلق یحکیه» (رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار و عدة الابرار، سورة البقره‏)، بین دو تا دوست یک اسراری هست که هیچ چیز افشایش نمی‌کند، نه کلام و نه قلم، ولی به هر حال برای ماست، «الف و لام و میم» هم برای ماست، «الف لام میم صاد» هم برای ماست، خب پس چه هست؟! ما نمی‌فهمیم! بعضی از علماء گفته‌اند که اگر مکررات حروف مقطّعه‌ی قرآن را حذف کنید این جمله از آن در می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید: «صراط علی حقّ نمسکه»، صراط علی درست است از آن پیروی می‌کنیم. من اعتراض دارم؛ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویید: حرف که خوب است! بله! حرف خوب است ولی اعتراض هست و تنها این نیست، ممکن است این هم باشد اما مکررات چطور می‌‌‌‌‌‌‌‌شود؟ مکرراتش را حذف می‌کنید دیگر. دو تا الف دارد یکی را بیندازیم، دو تا صاد دارد یکی‌ را بیندازیم، آن اضافه‌اش را چرا خدا نازل کرده؟! از هر کدام یکی نازل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد! پس تنها این نیست، نمی‌گویم این نیست، «صراط علی حق»؛ الحمدللّه، ما از صدها دلیل دیگر فهمیده‌ایم که «صراط علی حق مستقیم»، این مکررات را اگر نمی‌گفتید حذف کن ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتیم بله! ولی این مکرراتش هم هست، امام عصر تشریف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورند، جزء آن علومی است که باید حضرت تشریف بیاورند و توضیح بدهند، آن‌جاست که آن اسراری که در این جملات گفته شده، در این حروف مقطّعه‌ی قرآن گفته شده، این‌ها را حضرت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آیند توضیح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند. می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینید یک الف‌ش، «الف لام میم»، این‌ها هر کدام‌شان حضرت می‌‌‌‌‌‌‌نشیند ان‌شاءاللّه توضیح می دهد. دعا کنید که در زمان ما باشد و بالأخره در زمان ما هست، ولو یک میلیون سال دیگر هم باشد در زمان ماست، ما ان‌شاءاللّه از این به بعد هستیم دیگر، زنده هستیم، حالا در کره‌ی زمین نباشیم، در آسمان چهارم باشیم و بالأخره هستیم و می‌‌آییم ان‌شاءاللّه از آن‌جا گوش می‌‌دهیم «الف» یعنی چه؟ «لام» یعنی چه؟ «میم» یعنی چه؟ «کاف هاء یاء عین صاد» یعنی چه؟

بنشینید فکر کنید
«لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ»، این جمله‌ی آخر را خوب دقّت کنید که خدای‌تعالی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید: قرآن را ما نازل کردیم با بینات و زبرش و همه‌ی این‌ها را بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم بیان کنی، و ما این را نازل نکردیم بر مردم مگر برای این‌که تفکر کنند. یک کاری که باید ان‌شاءاللّه سالکین الی اللّه انجام بدهند و اگر انجام ندادند یک روزی به ضررش متوجّه خواهند شد این است که برای خودتان برنامه بگذارید، بعضی‌ها دائماً در حال تفکرند، آن هیچ. بعضی‌ها گاهی روی آیات الهی تفکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند آنها هم خب اگر مجموعش حداقل به یک‌ساعت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد آن هم باز کاری ندارم، امّا آن‌هایی که هیچ تفکر نمی‌کنند، برنامه‌ی خاصّی ندارند؛ شما بعد از نماز صبح یا شب موقع خواب یا از هر وقتی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهید تصمیم بگیرید، از تعقیبات نماز لازم‌تر، شاید از قرآن‌خواندن بدون توجّه به معنایش لازم‌تر، این است که بنشینید فکر کنید، خدا فکر را به شما داده که فکر کنید. حالا من راهنمایی‌تان می‌‌‌‌کنم در فکر کردن؛ مثلاً در خلق خدا فکر کنید، جلوی‌تان هر چه هست رویش کار کنید. حضرت صادق به مفضّل بن عمر می‌‌فرماید: همین زمینی که زیر پایت هست، این یک قدری سفت‌تر از این بود تو نمی‌توانستی ساختمان بسازی، مثلاً مثل آهن بود، همه‌اش سنگ بود، چقدر مشکل است در کوه‌ها، جاهایی که همه‌اش سنگ است انسان یک کاری بکند؟ اگر خاک نمی‌داشتید، یک قدری شُل‌تر از این بود…، دیگر از این ساده‌تر نمی‌شود! یعنی امام است؛ ساده بیان می‌‌کند برای اینکه ما نگوییم ما عقل‌مان به آنجا نمی‌رسد. به شما نمی‌گویند بروید اتُم را کشف کنید، نمی‌گویند بروید حقیقت اشیاء را همه را یاد بگیرید، البته اگر از این راه وارد بشوید حقایق اشیاء را هم یاد می‌‌گیرید، حالا آن را نمی‌گویم، این زمین زیر پایت، برو در بیابان، زمین را می‌‌بینی با یک کلنگ یک تکه از خاک کنده شد، طوری هم نیست که پایت را بگذاری فرو برود، اگر شُل بود هیچ کار نمی‌توانستی بکنی، همین! خیلی ساده است! این درخت؛ من یک وقتی دیدم اگر بیشتر از این روی این مسئله فکر کنم شاید حالم به‌هم بخورد! یک پیچکی جلویم بود، از زمین در آمده بود، من حساب کردم این پیچیک پنجاه متر از دیوار بالا رفته بود، آن برگ آخری با آن برگ اولی در طراوت هیچ فرقی نداشت! آخر تلُمبه هم که آدم بزند، آب را بخواهد در این پنجاه متر بفرستد، این اوّلی‌ها پر آب می‌‌شود، آخری‌ها کم آب! یا اگر خیلی تلمبه فشارش زیاد بشود، آن آخری‌ها پر آب می‌‌شود این اوّلی‌ها کم ‌آب! همه مساوی است. هر کدام از این برگ‌ها را شما بکَنی و فشار بدهی یک اندازه آب بیرون می‌‌آید. در قم یک گیاهی هست که فقط در آنجا رشد خوبی دارد، گل خوبی هم می‌‌دهد؛ وسط تابستان، زمین خشک، یک برگش را کندم، پنج قطره از داخل آن آب بیرون ریخت! گلی است به نام ناز، اگر کسی خانه‌ی ما آمده باشد ما زیاد از اینها کاشته‌ایم، پنج قطره آب، این آب را از کجا آورده؟! هوا طوری داغ است که اگر آب روی زمین باشد در یک لحظه آن‌را خشک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، این هوا به این می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد! این گرما به این می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد! از کف هم آخر چقدر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد آب بالا بکشد که این‌طور دائماً آب داشته باشد؟! این‌ها را فکر کنید. – خیلی ساده- خدای‌تعالی یک قدری فکر شما را بالا برده، «بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّی بَنَانَهُ» (قیامت/4)، اشاره به نقش سر انگشتان کرده، این نقش سر انگشتان از نظر علمِ انگشت‌نگاری، الان شش میلیارد می‌‌‌‌‌‌گویند جمعیت هست، دو نفر نمی‌شود که نقش سر انگشت‌های‌شان با هم مساوی باشد! خیلی عجیب است! حالا نه این شش میلیارد! هر چه آدم گذشته و هر چه آدم بعد هم می‌‌‌‌‌خواهد بیاید، این‌ها هم نقش انگشتان‌شان با نقش سر انگشتان شما تفاوت دارد! خب این‌ها را باید فکر کرد. گاهی وقتی انسان زیاد فکر می‌‌‌‌‌کند خدا را می‌‌‌‌‌بیند، می‌‌‌‌‌تواند بگوید خدا جان قربانت بروم! چه بگوید آدم؟! این کارها را بکنید. همه‌اش فکر می‌‌‌‌‌کنیم سر فلانی را چطوری کلاه بگذاریم یا لااقل سر ما را فلانی چطوری کلاه نگذارد! – حالا این دیگر شرعی آن است!- بگذار صدتا کلاه سرت بگذارند، ولی این فکر را داشته باش، این‌جا کلاه رفع می‌‌شود. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، بِالْبَینَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ» .

بینات و زبر در علم جفر
یک مطلبی در همین آیه باقی ماند که عرض کنم، این بینات و زبر در این‌جا معنایش همانی است که ما در ترجمه نوشته‌ایم، یعنی نوشتیم که بینات و زبر دلایل و کتب قبلی است. ولی یک علمی هست به نام علم نقطه یا علم حروف، که جَفر هم تقریباً از همین علم بوجود می‌‌آید. آن‌ها بینات و زُبر را یک چیزی می‌‌دانند که آیه منظورش آن نیست -این برای تذکرتان است- حروف اَبجد را که دیگر بلد هستید: ابجَد، هَوَّز، حطّی، کلمَن، صعفض، قرشَت، ثخّذ، ظغش، این حروف ابجد است، احتمال هم دارد روایت داشته باشد و انبیاء گذشته درست کرده باشند، این‌ها همه‌اش احتمالی است. ابجد، «الف» یک، «ب» دو، «جیم» سه، «دال» چهار، می‌‌روید به ده می‌‌رسید، دقت کردید؟ از ده به بعد ده تا ده‌تا جلو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روید؛ ابجَد، هوّز، حطّی، «کلمن» کاف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود بیست، لام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود سی، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسید تا هزار، یعنی وقتی تا آخر بروید – دیگر من وقت شما را به این چیزها نگیرم- به هزار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسید. این الفِ ابجد یک زُبُری دارد، زبُرش چه هست؟ همان خط، یک خط است «ا»، این زُبر است، در حساب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید، این‌ها مسئله دارد، حالا یک چند تا برای‌تان بگویم ولی این‌ها را باور نکنید! می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویید: تو گفتی! من بگویم، خودم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویم باور نکنید! مثلاً فرض کنید «قُم» با «علم»، قاف عددش چند تاست؟ با علم، حالا یک چیز آسان‌تری برای‌تان بگویم، مثلاً وجه چهارده است، وجه‌اللّه می‌‌‌شود چهارده تا که منتسب به خداست و همان چهارده معصوم می‌‌شود. البته این‌ها را می‌‌گویم باور نکنید چون ضدّش هم همین‌طورها هست. الف، این الف اولش «ا» زبر است، ولی «لف» آن بیناتش است، «لف» می‌‌دانید یعنی چه؟ الف که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهید بنویسید یک «الف» می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارید، یک «لام» می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارید، یک «ف» و در گفتن هم همین است؛ الف، آن «لف»‌ش بینّاتش هست، آن الف‌ -الف اوّل- آن زُبرش هست. دقّت کردید؟ خوب معلوم شد؟ مثلاً «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ» – چون روایت هم دارد بد هم نیست – «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا» (احزاب/33)، این «انّما» یک الف دارد، یک نون دارد، یک میم دارد، این را شما حساب بکنید با «محمّد» صلی الله علیه و اله یکی است و بیناتش هم «إنّما» ؛ الف آن یک «لف» دارد، «لام» و «ف»، بعدش نون است، نون یک نون دارد، یک واو دارد، یک نون دیگر، آن «ون» – زبر را خوب فهمیدید یا نه؟ باید فهمیده باشید خیلی مشکل نیست- زبرش با اسم پیغمبر، بیناتش که همان باطنش است با اسم علی بن ابیطالب علیه الصلوة و السلام تطبیق می‌‌‌‌کند، می‌‌‌‌گویند قم با علم، کاشان با عقرب، ایمان با علی بن ابیطالب، اسلام با پیغمبر، دیگر این‌قدر از این‌ها نوشته‌اند که حساب ندارد و هیچ کدامش هم صد درصد نیست، بعضی‌هایش ذوقاً خوب است. و امّا مضمون حدیثی که گفتم در بحار جلد 2 باب فضل کتابت حدیث، چه کسی این را نوشته؟ حاج آقای نعمتی، مرحباً بکم و بناصرنا، این حدیث «کلّ علم لیس فی القرطاس ضاع»، چون پیر شده‌ام حرف‌های جوانی‌مان یادمان رفته! یک قدری شک کردم و صلی اللّه علی سیدنا محمّد و آله اجمعین.

تذکر درباره‌ی برداشت‌های قرآن
دو سه تا تذکر به آقایان عرض می‌‌کنم و آن تذکرات یکی درباره‌ی برداشت‌هاست؛ اگر همه بنویسند خوشحال می‌‌شویم، در پرونده‌های‌ آن‌هایی که کارت دارند منعکس می‌‌شود، و اگر هم وقت نکردند اهمیت برای‌شان نداشت، ما هم از آن‌ها توقعی نداریم و اگر بگویند وقت نکردیم مثل این است که اهمیت نداده‌اند، و آن‌چه که من نوشته‌ام آن را برندارند برای ما بنویسند، چون از این هفته به بعد همین جزوه‌هایی را می‌‌خوانید که برداشت شده و همیشه همین‌طور است، آن‌ها را باز برای ما ننویسید، یک چیز دیگری به ذهن‌تان آمد بنویسید، خیلی مطلب دارد، قرآن مثل اقیانوس بی‌نهایتی است که شما با یک سطل، دو سطل، صد سطل و این‌ها از آن بردارید هیچ از آن کم نمی‌شود و هیچ طور نمی‌شود و ان‌شاءاللّه جدّی باشید، اگر یک قدری فهم‌تان در برداشت از قرآن تا حالا رشد کرده باشد شاید در هفته‌ یک ساعت وقت بیشتر لازم ندارد، در هفته یک ساعت وقت‌تان را صرف قرآن بکنید و ان‌شاءاللّه همین‌طوری که در هفته‌ی گذشته جدّی بودید، خیلی نوشتند، واقعاً طوری که ما نمی‌رسیم مطالعه کنیم. و آقایان در دفتر هم ننویسند، یکی دفترش را فرستاده بود، چند صفحه‌اش را نوشته بقیه‌ی دفتر اسراف می‌‌شود، ما که نمی‌توانیم دفتر او را برای خودمان برداریم، در دفتر هم ننویسید، در کاغذهای بسیار زیبای خوب، و فکس هم نکنید. حالا اگر روز جمعه توانستید بیاورید، اگر هم زودتر بفرستید که ما هم یک مطالعه‌ای بکنیم برای روز جمعه، شاید دیگر از این به بعد ما از شما استفاده بکنیم و حرف‌های‌مان را از شما یاد بگیریم، بالأخره یک قدری می‌‌خواهیم این مجلس‌مان یک دانشگاهی باشد که دانشجویان جدّی خوب و باوفا و باصفایی داشته باشیم که ما از آن‌ها ان‌شاءاللّه چیزی یاد بگیریم، هیچ واجب نیست که من این‌جا بنشینم شما هم آن‌جا بنشینید من بگویم شما یاد بگیرید، شما بیایید بنشینید این‌جا، من می‌‌روم آن‌جا می‌‌نشینم از شما یاد می‌‌گیرم، نشستن من مطرح نیست هر طوری می‌‌خواهد باشد ان‌شاءاللّه.

دعای ختم مجلس
نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب‌الزمان یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه. پروردگارا! به آبروی ولی‌عصر، فرج آن حضرت را برسان. همه‌ی ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. خدایا! همه‌ی ما را با شناخت بسیار خوب، اهل قرآن قرار بده. به حقایق قرآن ما را برسان. دنیا و آخرت‌مان را با قرآن و با اهل‌بیت عصمت و طهارت محشور بفرما. دست‌مان را از دامن این‌ها کوتاه نفرما. پروردگارا! دوستان امام زمان را در پناه آن حضرت حفظ بفرما. دشمنانش را ذلیل بفرما. خدایا! به آبروی امام زمان مرض‌های روحی‌مان شفا مرحمت بفرما. مرض‌های بدنی‌مان را شفا مرحمت بفرما. مریض منظور، مریضه‌ی منظوره، مریض منظور الساعة لباس عافیت بپوشان. خدایا مریض منظور الساعة لباس عافیت بپوشان. اموات‌مان غریق رحمت بفرما. عاقبت‌مان ختم بخیر بفرما. و عجّل فی فرج مولانا.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *