۵ ربیع الاول ۱۴۱۲ قمری- ۳ آبان ۱۳۶۹ شمسی – مضرات دوري از دين
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. «و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس. قالوا انؤمن كما آمن السفهاء. الا انهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون».
دربارة منافقين و آنهائي كه اسلام را دينند، سخنمان به اين آية شريفه رسيد كه «و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس»، به اين مردم، به اين منافقين آنهايي كه يك حالت ركودي دارند، يك حالت عدم تأثري دارند، يك حالتي كه تحت تأثير قرار نميگيرند، يعني قلبشان سنگ شده، قلوبهم كالحجاره. دلهايشان مثل سنگ است «او اشد قسوه». خداي تعالي ميفرمايد بلكه از سنگ هم سختتر است. چرا؟ به جهت اينكه گاهي از سنگ آب جاري ميشود، شكافته ميشود و آب جاري ميشود. ولي از دل اينها هيچ رحمي، عاطفهاي، هيچ توجهي، هيچي جاري نميشود. اينهايي كه دلهايشان سنگ است، اينهايي كه قساوت گرفتتشان. اينهايي كه در اثر گناه و معصيت دلشان مرده. اينها وقتي كه با آنها انسان سربسر بگذارد «لا يزيدهم الا بعدا». براي آنها فايدهاي جز دوري از خدا نيست. لذا يكي از دستورات حتي به پيغمبر اكرم خداي تعالي دستور ميفرمايد كه خودت را زياد به زحمت نينداز براي يك عده از افرادي كه اينها گمراه شدند. اينها هدايت نميشوند. اينها مرده هستند. وقتي به اينها يك خردهاي سربسر بگذاريد، با آنها صحبت بكنيد، خوب شما هم بيائيد مثل مردم ديگر، همة مردم آمنوا ايمان بياوريد. بالاخره از بدي چه خوبي ديديد؟ كساني كه بد را پسنديدهاند ندانم ز نيكي چه بد ديدهاند؟ آدم درست باشد، ايمان به خدا داشته باشد، با خدا در ارتباط باشد، مورد اعتماد مردم باشد، دروغ نگويد، بدگوئي پشت سر مردم نكند، يك آدم درست و حسابي باشد. اين چه اشكال دارد؟ كار بد نكند انسان. آخر چه اشكال دارد؟ از كار بد چه نيكي ديديد؟ همة كارهامان بايد بد باشد؟ خيال ميكنيم كه افراد عقدهاي اينطورند كه خيال ميكنند كه توي جامعه يك بديهايي از خودشان نشان دادند، يك امتيازي دارند. بعضي از افراد عقدهاي كسردار، بايد گفت اينهايي كه كسر دارند، عقدهاي هستند. يك وقتي توي يك جامعهاي واقع ميشوند، ميخواهند خودشان را نشان بدهند . خالف تعرف. همه خوبند او بد ميشود. حساب اينكه آيندة خودش را، حساب قيامت خودش را، حساب اينكه قيامتي باشد كه هست، حالا يقين نباشد، احتمالش كه هست. احتمال اين را انسان بدهد كه آخرتي هست، حسابي هست، بايد خوب باشد. از دروغ چه استفادهاي كرديد؟ از غيبت چه استفادهاي كرديد؟ غيبت كرديم همهاش دلهره داريم كه مبادا اين غيبت ما را اين آقا ببرد به صاحب آن طرف برساند او بيايد سر ما دعوا كند. خوب نكنيد. از خيانت چه استفادهاي كرديد؟ جز اينكه توي مردم خودمان را معروف كرديم كه يك آدم خائني هستيم هيچكس به ما اعتماد نميكند. كلي از زندگي انسان روي اعتبارش، روي امانت داري گردش ميكند. به اينها وقتي كه انسان ميگويد كه آمنوا، همينطوري كه همة مردم خوب، ببينيد چه خوب زندگي ميكنند. بخدا قسم اگر ماها برويم در زندگي آنهائي كه مقامشان بالاتر از ماها است، نگاه بكنيم ميبينيم كه بقدري خوش زندگي ميكنند، بقدري خوب زندگي ميكنند كه حساب ندارد. همة اشكالاتشان، اختلافاتشان را با اسلام حل ميكنند. زن مؤمن، مرد مؤمن، زن و شوهري با ايمان، يك جا اختلاف ميشود. خوب طبيعي است. يكيشان اشتباه ميكند. «و ان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الي الرسول». خودشان ميروند رساله را ميگذارند جلو اگر مربوط به رساله است، كتاب اخلاق را ميگذارند جلو اگر مربوطه به اخلاق است، اگر مربوط به اعتقادات است كتاب اعتقادات اسلامي را ميگذارند جلو، بهرحال حلش ميكنند راحت. هر دويشان در مقابل دين و راه صحيح و صراط مستقيم كرنش ميكنند. اگر يكي خداي نكرده در اين بين با اسلام ارتباط نداشته باشد، يكي ميخواهد توي صراط مستقيم حركت كند، يكي ميخواهد انحراف داشته باشد، اينجا درگيريها، اختلافات. اختلافات عجيبي كه گاهي انسان واقعا تعجب ميكند دو تا انسان ميشود اينقدر اختلاف با هم داشته باشند تا چه برسد به دو تا زن و شوهر. تا چه برسد به پدر و فرزند.
«آمنوا كما آمن الناس». همينطوري كه همة مردم ايمان دارند، شما هم ايمان داشته باشيد. بيائيد پايبند اسلام باشيد. با اسلام خودتان را ميزان كنيد. ميزان اسلام برايتان مطرح باشد. چه در جواب ميگويند؟ بخدا قسم اكثر ماها همينطوري هستيم ها. اين را به شما بگوييم. ميگويند كه «قالوا انؤمن كما امن السفهاء». ما هم بيائيم قاطي آدمهاي سفيه بشويم، آدمهاي بيشعور بي عقل؟ توي مسجد، در صف آدمهاي بيسواد بي درك. ما متمدنيم، ما كراوات داريم ما. يك كسي بمن ميگفت من يك خدمت بزرگي به اين به اصطلاح در يكي از شهرهاي شمال، ميگفت به اين ميدانيها، اينهائي كه توي ميدان بار هستند يك خدمت بزرگي كردم. گفتم چهكار كردي؟ گفت من ده نفر از اينها را توانستم كراواتيشان كنم. واقعا خدمت بسيار بزرگ. اينها را از آن وضع چيز آوردمشان متمدنشان كردم. به من ميگفت. اين است فكر. فكر اين است. بزرگترين خدمت، خدمت بزرگ. يك عدهاي را من توانستم از توي اين مسجد و نشستن توي مسجد و نميدانم بيكاري، حالا بيكاري را هم قاطيش ميكند. و الا بزرگترين كار بندگي خدا است و عبادت است. يك جوان دانشجو تا يك قدري قيافة ديانتي به خودش ميگيرد، ميبينيد دانشجويان ديگر تو هم امل شدي. حالا نميدانم اصلا امل چيست؟ فارسي است، انگليسي است، فرانسه چه هست؟ معلوم هست. «و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا انؤمن كما آمن السفهاء». بيائيم بنشينيم ببينيم مؤمنين ديوانهاند يا اين بدبختهايي كه ما نميگوييم اين مردمي كه توي كوچه بازارند. نه. يكي از آن متجدد مآبترين افراد كه ديگر فكرش و هوشش اين است كه دروازدة ايران باز بشود اين برود توي قلب آمريكا زندگي بكند، ميآئيم عقلمان را قاضي قرار بدهيم ببنيم كدام يكي ديوانهاند، كدام يكي عقل دارند، كدام يكي سفيهند؟ احتمال دارد آخرتي باشد يا نه؟ اگر همان متمدنترين افراد بگويد كه من احتمال نميدهم آخرتي باشد، ديوانه است. احتمالش را كه بايد بدهيد. احتمال كه ديگر فكر نميكنم در روي كرة زمين كسي باشد كه احتمال نده آخرتي باشد. يقين ممكن است يك عدهاي نداشته باشند به آخرت. ولي احتمالش را ميدهند. اين همه انبياء، اولياء، اينهمه بزرگان، اينهمه تحقيقات علمي همه گفتند آخرتي هست، همه گفتند عالم برزخي هست، همه گفتند كه روح بعد از مردن خدمتتان عرض شود كه بدهند جاودانه، حالا لااقل براي تو احتمال بوجود نميآورد؟ خوب احتمال. شما احتمال اگر بدهيد كه يك خطري در مقابل است، شما احتمال بدهيد كه يك ضرري فردا خواهيد كرد اگر فلان كار را نكنيد، ضرر كلي هم هست. و يا احتمال بدهيد كه يك نفع زيادي فردا خواهيد داشت اگر فلان كار را بكنيد. آقا يك ده دقيقه شما فلان عمل را انجام بده، فردا يك ميليون تومان نصيبت ميشود. اين احتمالي. احتمالي فلان عمل را انجام بده فردا از خطر زير ماشين رفتن نجات پيدا ميكني. احتمالي.
آنوقتهايي كه بليط بخت آزمائي بود توي ايران يادتان هست كه، هر هفته چقدر احتمال داشت كه اين بليط ما مثلا فرض كنيد صد هزار تومان برنده بشود؟ چند تا بليط فروخته ميشد؟ شايد فرض كنيد يك ميليون بليط فروخته ميشد. يك ميليونيم احتمال بود كه ببينيد اول چقدر ضعيف است احتمالش، كه صد هزار تومان به اين آقا بيفتد. اين شب ميرفت اول اول هفته ميرفت، بسم الله الرحمن الرحيم هم ميگفت. بعد آنوقتها شماها بعضي از جوانها يادتان نيست، ما يادمان است شب جهارشنبه كه ميشد ديگر شب خوابش نميبرد. فردا شب كه شب پنجشنبه است من داراي صد هزار تومان پو ل خواهم بود توي بانك و شب خوابش نميبرد و تا صبح فكر ميكرد كه با اين پول من چهكار كنم. و فردا شب هم نميرسيد به او باز از غصه خوابش ميبرد. ما اين اندازه احتمال بدهيم كه قيامتي هست، بهشتي هست. اگر احتمالش را بدهيم گناه نميكنيم بخدا قسم. اگر احتمال بدهيم كه بهشتي هست، واجباتمان را لااقل انجام ميدهيم. حالا آني كه گناه ميكند و واجباتش را انجام نميدهد سفيه است با اين احتمال يا آن كسي كه واجباتش را انجام ميدهد و گناهان را ترك ميكند؟ عقل اين يك عده عقلا شما اينجا نشستيد، كاري هم به هيچي نداريم. كدام يكي سفيهند؟ آني كه شب نشسته ميگويد هر چه ميخواهد بشود من بي تفاوتم. آن كار را هم نميكنم. آن يك ميليون تومان هم، آخر بابا يك ميليون تومان گيرت ميآيد؟ اين كار را بكن شد شد نشد مثل اول. شد حضرت صادق صلواة الله به كسي گفت اگر قيامتي باشد كه ما راحتيم و تو در عذاب. اگر قيامتي هم نبود كه من و تو مساوي ديگر.
من يك وقتي با اهل بيتمان وارد يك، زمان شاه وارد يك رستوراني شديم وسط راه. يك عده زنهاي سر برهنه نشسته بودند يك وضعي داشتند در روي ميز ديگر. من با ايشان كه پوشيه هم داشت آمديم. اينها شروع كردند به بدگوئي. كه ببين اين آخوندها چهكار ميكنند فلان و اينها. من ديدم اينجا لازم است كه من صحبت كنم. رفتم رو كردم به مردشان. گفتم كه اين خانم به اين وضع عادت كرده. الان اگر يك ميليون تومان شما به او بدهيد بگوييد پوشيهات را بردار يك ده قدم توي خيابان راه برو نميكند، عادت كرده نميگوييم ميترسد از خدا و دين و اينها. عادت كرده. به اين خانمها هم اگر بگوييد يك چادري سرت بينداز راه برو، نميتواند، اينهم عادت به اين وضع كرده. تا اينجا مساوي درست؟ يك چيز باقي ميماند. اگر قيامتي باشد پدر اينها را در ميآورند و ايشان را كاري ندارند. پس ما يك چيزي اضافه داريم ديگه. اگر قيامتي نبود كه اين كه به اين وضع عادت كرده،او هم به آن وضع عادت كرده، هر دو به آنچه كه راحتند دارند انجام ميدهند. اگر باشد يك موي زن را اگر مرد نامحرم ببيند با همان عذابش ميكند. اين احتمال كه هست. اينجا شما كسر داريد. شما دلهره داريد. شايد بود. ديدم آن خانم به اين شوهرش كه رويم به او بود داشتم صحبت ميكردم گفت فلسفة خوبي است. راست ميگويد ايشان. خوب تا اينجا با هم مساوي. از اينجا به بعدش اين كسر دارد. من و آن كسي كه در دنيا، بنده الان به من طلبه بگويند كه تو بيا اهل گناه و معصيت و بي بند و باري و نميدانم خدمتتان عرض شود اعتياد و اينحرفها بشو، خوب من نميتوانم. آنهم كه عادت كرده به آن كار نميتواند مثل من بشود. مثلا. فقط يك فرقي دارد كه ما قيامتان با، ما خودمان را به اين راه كه عادت داديم، به نماز كه عادت داديم، به وضوي هميشه كه عادت داديم، مثل يك كسي كه اهل نماز شب باشد به نماز شب عادت كرده، اين شب اول قبر راحت است فكرش، در عالم برزخ راحت است فكرش، در قيامت راحت است فكرش، ولي آن آقا نه. و اگر به شما گفتند هر چه هم عمل خوب بكنيد در عين حال نبايد فكرتان راحت باشد، اين در يك بعد يك معناي ديگر دارد. ولي بيشتر اينها دلشان ميخواهد كه افراد معصيتكار را با افراد مطيع مساوي قرار بدهند. نه اينجور نيست. «ان الله لا يضيع عمل عامل منكم». ضايع نميكند عمل كوچكترين عمل عاملي از شما را.
خوب بيائيم مقايسه كنيم ببينيم كي ديوانه است؟ يك وقتي مثالي است البته، قصه واقعيت حتما ندارد. ولي مثالي است و مثالي است كه مطلب را روشن ميكند. يك وزير حكيمي بود به شاه گفت كه اين باراني كه خواهد آمد امسال، هر كس از اين باران بخورد ديوانه ميشود. گفت چهكار كنيم؟ گفت كه بيائيم و من و شما يك آبانبار مفصلي از اين آبهاي امسال براي خودمان تهيه بكنيم و ما دو تا نخوريم لااقل. به اندازة يك سال آب را كه ما ميتوانيم براي خودمان ذخيره كنيم. خوب يك آب انبار درست كردند و بالاخره اينها از اين آب نخوردند و ديوانه نشدند. مردم از آب آن باران خوردند، بالاخره از يك جايي وارد قنات آنها شد و خوردند و همه ديوانه شدند. ريختند توي دربار كه شاه و وزير ديوانه شدند. آخر آنها كار غير از كار ما ميكنند. آنها ديوانهاند. شاه از وزير پرسيد چهكار كنم؟ گفت اگر ميخواهي شاه همين مردم باشي، بايد تو هم از اين آبها بخوري. و الا بايد از توي اينها بروي بيرون. شما ميدانيد روايت دارده كه در آخر الزمان، مؤمن مؤمن واقعي نميشود «حتي يقول سبعين صديق انه مجنون». هفتاد راستگو، آخر تو چرا كارت غير عادي است؟ شما اگر بخواهيد به تمام مستحبات اسلام عمل بكنيد توي جامعه هم باشيد، ميگويند بنده خدا يك خردهاي عقلش عوضي است. رشوه آوردند ميدهند يك ميليون تومان ميگويند يك امضا بكن. آخر تو عقلت كجا رفته؟ بگير امضا كن. ميگويد نه. خدا. شما را بخدا اين مردم امروز او را ديوانهاش ميدانند يا نه؟ ميگويند آخر بعد ميروي توبه ميكني. آخر توبه نميشود كرد. يك پارتي قرار بده نوبتت را جلوتر بينداز تا بتواني يك موفقيتي، اسمش را هم ميگذارند موفقيت. آخر پارتي يعني مثل همان رشوه است ديگه. توي صف ايستادند تو را از آن پشت ميبرند واردت ميكنند. تو را چون پارتي داري در اين ادارد، توي صف نايست. از آن پشت ميبرندت، امضائي كاري داري انجام بده. حالا ميگويند برو. حالا آن بنده خدايي كه ساعت 4 صبح آمده اين هنوز توي صف ايستاده آيا نوبتش بشود يا نشود؟ اگر اين كار را نكند ميگويند تو كه پارتي داشتي تو چرا معطل شدي؟ بخدا قسم من مكرر امتحان كردم. و از اين جهت ميگويم انشاء الله خدا من را دوست دارد. مكرر امتحان كردم. ما همين شب جمعة هفتة گذشته كه اينجا نرسيديم بيائيم من يك چيز عجيبي يعني درسي بود براي خودم. ما در كرمان دعوت بوديم، طوري گرفته بوديم كه، من چون جلسة خصوصي است، همه اهليد برايتان ميگويم. بليط را طوري گرفته بوديم كه يازده و پنجاه و پنج دقيقه از آنجا حركت كنيم، يك بعد از ظهر ميرسيم اينجا. همه به روضة شب ميرسيم هم به فردا جلسة كانون ميرسيم. همة كارها ظاهرا روبراه بود. آمديم فرودگاه گفتند كه ساعت 5/3 بعد ازظهر. ساعت 5/3 آمديم گفتند ساعت 6. من در اين بين گفتم حتما هر كس رئيس فرودگاه اينجا باشد، حتما من را ميشناسد من كتاب نوشتم، حالا. اين لازمة اين كار همين بود. رفتم اطاق مدير فرودگاه و ايشان هم خيلي من را شناخت و استقبال كرد و خيلي هم محبت كرد. گفتيم وقت دقيق پرواز كي است بگو ما معطل نشويم. پرواز كي است؟ گفت تا 6 هيچ خبري نيست. از ساعت 6 به بعد احتمال دارد كه پرواز باشد. دو تا شماره تلفن خصوصي داد تلفن بزنيد. اين نشاني سر ساعت 6 ما تلفن زديم، گفتند ساعت 5/5 پرواز كرد هواپيما رفت. من نشستم به خودم گفتم ابطحي اگر آن بالا نميرفتي، تو هم مثل ساير مردم اينجا ايستاده بودي، به اين گرفتاري مبتلا نميشدي. اولا نصف از بليطمان كه از بين رفت. بعد هم به جلسة اينجا و فردا كانونمان نرسيديم و از همه مهمتر اين راه دور كرمان تا مشهد را با ماشين آمديم. از آن راه تهران هم آمديم. من اين را مكرر به جان همهتان امتحان كردم كه هر جا ميروم پارتي درست كنم.، يك كاري بكنيم يك خرده فكرمان راحت بشود. خودم كه اينجورم. خدا دماغمان را به خاك ميمالاند. تو غلط كردي رفتي آن بالا. ديگر نروي. چشم. اگر يك وقت رفتيد ديديد كه نه بهتر شد و دلبستگيتان به پارتيها زيادتر شد، بدانيد خدا دوستتان ندارد. ميخواهد از خودش جداتان كند و به جاي ديگر وصلتان كند.
حضرت ابراهيم خليل عليه السلام، ابراهيم خليل، خليل شده. بعد از پيغمبر اسلام و علي بن ابيطالب و ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام مقام ابراهيم خليل بالاترين مقام. اين چرا اين مقام را پيدا كرد؟ براي اينكه اين منجنيق اين را برداشته دارد پرتش ميكند توي آتش. اينجا ميگويد كه جبرئيل ميآيد ميگويد به من كاري داري؟ ميگويد به تو نه. خدا هم كه دارد ما را مياندازد. باور كنيد شايد دهها مرتبه من خودم از اين نمونه تجربهها داشتم. هر كجا رفتيم. يك وقتي چند نفر از مراجع، من طلبه بودم سنم كم بود ميخواستم براي تبليغ توي شهركي، چند نفر از علماي بزرگ حالا نميخواهم اسم ببرم، در آن زمان، از علماي بزرگ براي من نامه نوشته بودند. هر كدام هم به يكي از مريدهاي خودشان نامه نوشته بودند. ما ديگر فكرمان راحت بود كه الحمد لله ما هر وقت هم بريم مسئلهاي نيستش. دم غروب هم كه برويم اين آقا مسافرت باشد، آن آقا كه هست. آن آقا كه نباشد، آن كه هست. دم غروب وارد شديم توي آن شهرك، بخدا قسم هيچ كدامشان نبودند. ما مانده بوديم شبي آنجا كجا برويم. آنوقتها وسيله به اين آسانيها نبود. همينجور مانديم. مانديم. بعد يك تراكتوري پيدا شد ما را رسوند به جادة اصلي. آنجا پيادمان كرد. شب بايد آنجا ايستيم تا ماشين بياد ما را ببرد به محل خودمان.
كسي كه متكي به خدا باشد سفيه است يا كسي كه متكي به مردم باشد؟ خوشحال ميشويم من گاهي به بعضي از دوستانم ميگويم همانطوري كه شايد در اينجا هم گفتم، همانطوري كه الان با رئيس جمهور رفيقيد و هر روز صبح به شما تلفن ميزند فلاني كاري چيزي داري بگو من خودم برايت انجام ميدهم. چه دل آرامي پيدا ميكنيد. دلتان آرام ميشود. توي هر ادارهاي برويد خيلي هم با تندي و تشر و مرتيكه چرا همچين كردي، چرا همچين كردي. تو كي هست؟ الان به تو ميگويم تو كه هستم، همين اندازه به خدا، حالا رئيس جمهور هر كه ميخواهد باشد، هر كي، احتمال دارد فردا صبح، احتمال دارد شبي سكته كند، احتمال دارد فردا صبح يادش بره كه با شما رفيق بوده، احتمال دارد وقتي كه شما ميخواهيد پيدايش كنيد مطلبتان را به او بگوييد ، يك جائي نباشد كه دستتان برسد. ولي خدا اينجور نيست. به اين اندازه اقلا اعتماد به خدا داشته باشيم. حالا كه ديوانه است؟ آن كسي كه اعتماد به غير خدا دارد يا آن كسي كه اعتمادبه خدا دارد. خدا همه جا هست. هر روز هم دارد به تو ميگويد « اياك نستعين». هر روز هم به تو تلفن ميزند كه من خودم كارهات را انجام ميدهم. نه چرت ميزنه، نه از مقامش او را سلبش ميكنند، نه باصطلاح خلعش ميكنند. نه فراموش ميكند، نه از تو دوره. تا يك جا كارت گير كرد خدايا درست كن. حالا ديوانه كيست؟ آني كه معتقد به خدا است و اتكالش به خدا است و تجاوز به حقوق مردم نميكند يا آن كسي كه نه. همهاش در فكر اين است. يك پارتي درست كنم در فرودگاه، يك پارتي داشته باشم توي اداره فلان، يك پارتي داشته باشم آنجا آنجا آنجا، هر وقت كاري داشته باشيم راحت. اينجوري. «و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس.» همانجوري كه همة مردم، مردم خوب البته، ايمان دارند به خدا، شما هم ايمان داشته باشيد. «قالوا انؤمن كما آمن السفهاء.» ديوانهها، سفيه در لغت به معناي مجنون نيست. يعني آدمهاي كم عقل(قطع صداي نوار)
قرار گرفتيم بالاخره علي را از نظر ظاهر از بين برد و آمد. شنيديد ديگر احتياجي به نقل تاريخ معاويه و علي بن ابيطالب عليهم السلام ندارد. من نميخواهم براي شما نقل تاريخ بكنم. شنيديد معاويه چه كرد در جنگ صفين معاويه تمام برنامه هايش را پياده كرد. با علي بن ابيطالب در جنگ است. حضرت امير عليهم الصلاة و السلام هم ميفرمايد كه «انزلن الدهر». آنقدر روزگار من را پائين آورد حتي قيل علي و معاويه گفتند علي يك خليفة پيغمبر، معاويه هم يك خليفه. معاويه در شامات دارد حكومت ميكند علي بن ابيطالب در قسمت كوفه و آن قسمتها خيلي خوش آب و هوا، جاهاي خوب، به اصطلاح امروز ما اروپاي اسلام بود ديگر آنجاها. علي بن ابيطالب هم در همين عراق و كوفه و اينها. و بعد هم علي بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام ضربت خورد و شهيد شد و معاويه آمد كوفه را هم گرفت و امام حسن مجتبي را هم كاملا اسير كرد. يك همچين سياستمداري در دنيا باشد ميگوييم عجب زرنگ است. امام صادق عليه الصلاة و السلام ميفرمايد كه او ديوانه بود، عاقل نبود. او سفيه بود. عقل نداشت چون وقتي كه ميفرمايد «العقل ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان». عقل آن چيزي است كه به وسيلة او بر خدا بندگي ميشود و بهشت كسب ميشود. پس ميگويند «فالذي في معاويه»؟ پس آن چيزي كه در معاويه بود چه بود؟ او كه بهشتي نشد. او كه عبادت نميكرد. «تلك النكراء و شيء و ليس بعقل». اين عقل نيست. آدم عاقل كه نميآيد به قول بهلول كه رفت پيش هارون الرشيد گفت تو خيلي با گذشتي. خيلي. آدم با گذشت و زاهدي هستي. گفت چطور؟ گفت دنياي دو روزه را انتخاب كردي آخرت بينهايت را ترك كردي. مثل اين است كه اگر شما الان يك ده هزار تومان دست يك بچهاي باشد، ده تا كاغذ هزار توماني دست يك بچهاي باشد. يك قران به او بدهيد بگوييد آن كاغذها چيست بده به من. مياندازد يك قران را ميگيرد. چون يك قراني را ميشناسد. ميگوييم كه اين بچه است. عقل ندارد. و الا ده هزار تومان صد هزار يك قراني است. اين يك قرون را نميگيرد ده هزار تومان را بدهد. اگر معاويه دو روز دنيا را گرفت اگر معاويه يك مدتي بالاخره مرد ديگر حالا، صد سال هم زنده باشد، باز صد سال محدود در مقابل نامحدد صفر است، اين را گرفت و بقيه را ترك كرد. اين شخص عاقل است؟ ببينيد ميخواهم اين آيه را برايتان ترجمه كنم. كه «علي انهم هم السفهاء». همهتان آگاه باشيد كه اينها ديوانهاند «و لكن لا يعلمون» نميفهمند، علمش را ندارند، نميدانند. چند روزي از دنيا را انتخاب كردند و آخرت را تمامش را ترك كردند. يك طوري ميگويند ميشود. چرا دربارة دنيات نگفتي يك طوري ميشود؟ تو مشغول تحصيل بودي نگفتي بالاخره ديپلم و ليسانس را به ما خواهند داد. يك طوري ميشود. درس نخواندي؟ گفتي همچين چيزي را؟ دربارة آخرتت يك طوري ميشود/ اول تكليف، دختر نه سالش كه تمام شد، پسر كه پانزده سالش كه تمام شد، حالا اين حدودش است. احتمال زودتر احتمال تكليف شدن دارد دختر هم همينطور. اين سنها. بايد عقايدش، تمام عقايدش درست باشد. به اندازة استعدادش. تمام احكام اسلام را بلد باشد. در تهذيب نفس شروع لااقل به تهذيب نفس بكند. كدام يكيمان به فكر اين حرفها هستيم؟ بچه هفت ساله ميشود بايد حتما به مدرسه برود. الان ملاحظه ميكنيد سراسر ايران، نهضت سواد آموزي، سواد ياد بگيري چه. ولي همين ايران اسلامي خودمون، همين مملكتي كه ديگر در دنيا بي نظير است در عمل كردن به دستورات اسلام و مذاهب اسلام، به فكر اينكه احكام اسلاميشان را ياد بگيرند، بچه بايد احكام اسلام را بلد باشد. اين را نداريم ما. مستحبات چيست، مكروهات چيست، واجبات چيست، محرمات چيست؟ اينها را نداريم. ببينيد آيا آنهائي كه اين كارها را دارند ديوانهاند يا آنهائي كه اين كارها را ندارند؟ «الا انهم هم السفهاء». دختر اگر در سن يازده سالگي بميرد و نمازش را بلد نباشد، روزهاش را نگرفته باشد، خدا مؤاخذهاش ميكند. اي بابا اين بچه كه چيزي نيست. از نظر خدا ما بزرگهايش هم چيزي نيستيم. هيچ ارزشي داريم. حضرت سجاد صلواة الله عليه ميفرمايد: «الهي من عنا تغضب عليه.» خدايا من كه هستم كه تو به من غضب بكني. ما چه ارزشي در مقابل پروردگار داريم اما وقتي عظمت پروردگار را زير پا ميگذاريم، ارزش خدا را زير پا ميگذاريم، كاري ميكنيم كه اساس با خدا درگير ميشويم، بي اعتنائي به ذات مقدس پروردگار ميكنيم، امام زمان را خدا با همة آن عظمتي كه دارد كه «خلقكم الله انوارا و جعلكم بعرشه محدقين حتي من علينا بكم» هزار و صد و پنجاه و پنج ساله الان نگهش داشته كه يك روزي ما به سر عقل بيائيم، از اين سفاهت، از اين جنون، از اين ديوانگي بيرون بياييم، با ما حرف بزند، و ما را اصلاح كند، آمادگي براي اصلاح پيدا بكنيم، و اعتنا نميكنيم و اهميت نميدهيم. آنوقت توقع هم داريم كه ما عاقل باشيم. نه. عاقل نيستيم؟ «علي انهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون.»
اين عرايض امشب ما بود. اميدواريم كه همهامان سر عقل بيائيم. واقعاها هر كسي بالنسبه به خودش. فرقي نميكند. درجات دارد بي عقلي. يكي خيلي بي عقله، يكي كمتر، يكي هم يك خرده كمتر، يك خرده كمتر تا نوبت به ما هم ميرسد. ماها اگر عقل ميداشتيم دامن امام زمانمان را ول نميكرديم. راه و روش او را انتخاب ميكرديم. دائما به فكر اين بوديم كه پشت سر او حركت كنيم. اقتداي بر او ميكرديم. اينهمه كينه توزي، اينهمه تفرقه، اينهمه بي بند و باري، اينهمه شهوتراني اينها را يك خرده تخفيفش ميداديم. چرا بايد امام زمان عليه الصلاة و السلام و روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، هنوز هم كه هست دور از مردم زندگي بكند؟ چرا؟ براي اينكه ما نميخواهيمش. «بل يريد الانسان ليفجر امامه» در بعضي از قرائتها هست. انسان دوست دارد كه پيشوايش هم مثل خودش يك بي بند و باري باشد. چقدر خوش بوديم آنوقتي كه شاه بي بند و بار رهبرمان بود و همه چيزمان روبراه بود. هم خوب ميخورديم هم خوب ميخوابيديم. حالا چيست اين حرفها؟ زنه ميگويد كه، خدا ميداند اكثر ما مشركيم، نميفهميم. يك زن بي حجاب ميآد دم در مغازة يك آدم متدين، او را بيشتر احترامش ميكنند تا يك زن پوشيهدار. توي تلويزيون جمهوري اسلامي بيشتر ميروند از زنهاي بي حجاب بد حجاب سؤالات ميكنند راجع به مثلا مسائل مختلف. آخر چرا؟ من نميخواهم در اين مجلس وارد آن حرفها بشوم. به خدا اينها گرفتاري است. فهم و درك اسلامي هنوز در ما. البته انشاء الله همين راه و روشي كه انتخاب كرديم، به جائي ممكن است برسه كه كمكم درك بكنيم اسلام يعني چه؟ دين يعني چه؟ چه كارهايي بايد بكنيم كه اسلاممان مستقر بشود، ايمانمان مستقر بشود از اين گرفتاري نجات پيدا كنيم. بهر حال خدا انشاء الله همة ما را پشت سر امام زمانمان قرار بده و ما را از ياران خوب آن حضرت قرار بده و از انصار خوب آن حضرت قرار بده و از كساني ما را قرار بده پروردگار متعال كه پايمان را بگذاريم جاي پاي حجة ابن الحسن. بخدا قسم اگر ما اينطور بشويم امام زمان دليلي ندارد كه غايب بشود. امام زمان براي ما در اين كرة زمين مانده و الا جاش اينجا نيست. توي اين زنداني كه «الدنيا سجن المؤمن». دنيا زندان مؤمن است توي اين دنياي زندان عينا امام زمان را يك كسي در مكاشفه مشاهده كرده بود، مكاشفه ديده بود كه در كنار يك زندان پر مهلكهاي با اعمال شاقه. آقا آنچنان ايستاده و به ما منتظره كه اينها توي سر و كلة هم دارند ميزنند. يك خردهاي آرام بگيرند كه بشود با آنها حرف زد. بعد شروع به صحبت ميكند. يك نفر مصلح رفته باشد توي زندان. زندانيها هم همه به جان هم افتاده باشند.
آنوقتهاي شاه حالا ما، بعد از انقلاب الحمد لله خدا ما را به زندان نبرده، آنوقتها زندانيهاي سياسي يك امتيازي داشتند. همه آدمهاي حسابي، آدمهاي عاقل، بهر حال يا روحاني بود، يا دكتر بود، يا مهندس بود آدمهايي بودند تا حدي بله، مؤدب. اما يك كسي را ميخواستند شكنجهاش بدهند، ميبردند توي آن زندان عمومي. او ميگفت من هيچ كار نكردم من مادرم را كشتم. آن يكي ميگفت من ده قلم دزدي كردم آوردنم اينجا. آنوقت تا دعواشان ميشد سر يك چيز مختصري ميزدند همديگر را واقعا به قصد كشتن. آنوقت يك آدم حسابي هم كنار اينها ايستاده باشد به جان خود حجة ابن الحسن اگر چشم دلتان را باز كنيد ميبينيد آن انسان كامل، آن كسي كه بايد اول خدا را شناخت تا بعد انسان او را بشناسد. از آن طرف مثل اعلاي پروردگار است. كنار اين كرة زمين ايستاده. اين مردم دزد دغل سر هر چيزي دعوا ميكنند، كنار ايستاده منتظر است، خيلي هم بيايد توي مردم همانجور كه همديگر را ميزنند، او را خواهند زد. يازده نفرشان را تجربه كرده. يعني علي بن ابيطالب آمد توي اينها، زدند. امام حسن آمد زدند. يك خردهاي هم بخواهد بيايد جلو توي اين دعواها و نابسامانيها ميزدند. اين يك نفر را خدا كنار نگه داشته گفته كنار بايست تا اينها آدم بشوند. تا اينها يك خردهاي همديگر را بزنند تا خسته بشوند. تا وقتي «عدلا و قسطا بعدا ملئت ظلما و جورا«. بگذار بزنند همديگر را. جانشان بالا بيايد.
تو برو جلو. همين وقت ظهور امام زمان را من تعيين ميكنم نه از نظر ساعت و روز. چون اين را هيچوقت نميتواند تعيين بكند. از نظر موقعيت. هر وقت همة مردم خسته شدند، ديگر گفتند كه اين كارها چيست ما داريم ميكنيم عقلشان به سرشان آمد امام زمان ميآيد. شما ببينيد در دنيا چه ميگذرد. دنيا چه وضعي دارد الان. امام عصر حضرت عسگري به آنها فرمودند. از باب اينكه پدرند ميگويم فرمودند. كه فرزندم در دور از مردم زندگي بكن. در جاهاي دور. خودت را يك خرده كنار بگير، نبينندت، نشناسندت، به تو صدمهاي وارد نكنند. چون آخرين ذخيرة پروردگاري تو. آخرين فردي هستي كه بايد بيائي دنيا را، تو صدمه نبين. السلام عليك يا امام المأمون. اي امامي كه در امن الهي هستي. خدا رحمت كند يكي از خوبان اينجا يك شب همين زيارت آل ياسيني ميخواندند، بعد از زيارت به من گفت من خيالم راحت شد. يكي از مردان خوب بود اينجا بود. دو سه سال قبل، فوت كرد. گفتم چطور؟ گفت در اين زيارت خوانديم السلام عليك ايها الامام المأمون. اي امامي كه در امن الهي هستي. خدا در امن خودش قرارش داده. كنار، يك گوشه براي اينكه مردم صدمهاي به او نزنند. و الا ما فكر نكنيد كه همهامان عاشق امام زمانيم. يك دوسه روزي بيايد توي ماها زندگي بكند يك خرده هم ايراد بگيرد به وضعمان، آقا ما فكر ميكرديم تو بيايي از نظر زندگي ما روبه راهتر ميشيم. حالا تو كه. مگر بقية ائمه چه بودند؟ بقية ائمه را چه با آنها رفتار كردند؟ شما مصائبي كه بر حسين بن علي وارد شد، بر هيچ فردي از اولين تا آخرين وارد نشده. چرا؟ به جهت اينكه آنها دلشان ميخواست حضرت سيد الشهدا چشمش را بگذارد روي هم و يزيد و شراب خوردن يزيد و قماربازيش را همه را نديده بگيرد و بگويد شما خليفة مسلمانها هستي، جاي پيغمبر نشستيد و منهم از مريدهاي شما هستم. همه همين را ميخواستند. اين ميشود ديگر معناش. بيا بيعت كن، بيعت از بيع ميآيد. يعني بيا خودت را بفروش. اختيارات خودت را، ولي امر مسلمين كه باشد؟ يزيد بن معاويه. خودت را بفروش به اين، اختيارات خودت را همه چيز را بفروش به اين، تا او هر چي ميگويد شما عمل كنيد. اگر ببينند مشروب ميخورد بايد يك وجهي درست كنند، مشروب را من حلالش كردم. رهبر يكي از اين باصطلاح فرق اسلامي، اين مشروب ميخورد من به مريدش گفتم كه اينكه مشروب ميخورد. چطور اين رهبر اسلام است؟ گفت ايشان وقتي مشروب ميگذارد لب دهانش، از اين گلويش كه ميخواهد برود پائين، شربت ميشود به معجزة ايشان ميرود پائين. مشروب است درست است رفته از بازار مشروب خريده آورده. اما وقتي ميخواهد بخورد، شربت ميشود ميرود پائين. گفتم بله تو هم بايد مريد همين باشي. اينجوري.
يا بقية الله چه ميشود آقاجان ما را خودت درست كني، افكارمان را بالا ببري. چون ارادة اللهي، مشية اللهي، قلوب شما اوئية لمشية الله. اراده بفرمائي كه ما هم از آن ياران خوب تو باشيم و با شما باشيم و هميشه پايمان را بگذاريم جاي پاي شما، انسان حسابي باشيم. درسته قطرهاي باشيم و تو دريايي باشي و ما اقلا سنخيت روحي با شما داشته باشيم. «الا انهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون».
حضرت سيد الشهدا عليه الصلاة و السلام در روز عاشورا فرمود كه ان لم يكن لكم دين اگر شما دين نداريد «فكونوا احرارا في الدنيا». آخر وجدان، به تعبير من البته، وجدان داشته باشيد، آزاد مرد باشيد. من با شما دارم جنگ ميكنم، شما با من جنگ ميكنيد، اين زنها كه گناهي ندارند. جنگهاي دور از انسانيت اينطوري است. من با شما دارم جنگ ميكنم. شما با من داريد جنگ ميكنيد، اين زنها كه گناهي ندارند. آن را در كجا گفت؟ آن را در وقتي كه افتاده در ميان گودي قتلگاه. من اين جمله را دوست دارم چراغها را خاموش كنند با توجه بيشتر اين مطالب را عرض كنيم. در ميان گودي قتلگاه افتاده، لشگر عمر سعد نميدانند كه حسين بن علي از دار دنيا رفته يا هنوز زنده است؟ عمر سعد ميشناخت سيد الشهدا را. غيرة الله است. اگر بخواهيد بفهميد كه آيا سيد الشهدا از دنيا رفته يا هنوز زنده است، هجوم ببريد به طرف خيمههايش. لشگر هجوم كردند به طرف خيمههاي ابي عبد الله الحسين. يك وقت ديدند سيد الشهدا روي زانو بلند شد صدا زد يا شيعت آل ابي سفيان. اي پيروان معاويه و يزيد، من با شما جنگ ميكنم، شما با من جنگ ميكنيد. اگر دين نداريد، لااقل آزاده مرد باشيد. اين زنها كه به شما با شما در جنگ نيستند. عمر سعد صدا زد هنوز حسين زنده است. اول كار حسين بن علي را تمام كنيد. كسي جرأت نميكرد بيايد كنار گودي قتلگاه. شمر آمد حركت كرد آمده كنار گودي قتلگاه يك وقت زينب كبري ببيند «و شمر جالس علي صدر الحسين». شمر روي سينة سيد الشهدا نشسته است و سر از بدنش جدا ميكند. يا بقية الله. يا صاحب الزمان. همه با توجه رو به قبله بنشينيد و اين دعاي فرج را با من بخوانيد. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الهي عظم البلاء. الهي عظم البلاء و برح الخفاء و انكشف الغطاء و انقطع الرجاء و ضاقت الارض و منعت السماء و انت المستعان و اليك المشتكي. و عليك المعول في الشدة و الرّخاء. اللهم صل علي محمد و آل محمد. اولي الامر الذين فرضت علينا طاعتهم و عرفتنا بذلك منزلتهم. و فرّج عنها بحقهم فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب من ذلك. يا محمد يا علي. يا علي يا محمد. اكفياني فانكما كافيان. و انصراني فانكما ناصران. يا مولانا يا صاحب الزمان. يا مولانا يا صاحب الزمان يا مولانا يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادركني ادركني ادركني الساعة الساعة الساعة العجل العجل العجل. يا بقية الله يا صاحب الزمان. گداهاي شب جمعه در خانهات آمدند. امشب بين ما و خدا وساطت بفرما. تمام بديهايمان تبديل به خوبيها بشود و تمام گناهانمان تبديل به حسنات بگردد يا بقية الله.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.