۲۲ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری – چگونگی تحصیل استقامت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين الصلاة و السلام علي رسول الله و آله اجمعين لاسيّما علي بقيةالله في العالمين روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
چند جلسه دربارهي استقامت كه از همهي مراحل اهميّتش بيشتر است صحبت كرديم. غالباً مخصوصاً كساني كه ضعيف كار ميكنند، ميپرسند كه چگونه ما در خود استقامت بوجود بياوريم، اگر برنامهها را صحيح انجام بدهيم و دقّت داشته باشيم خودبخود مرحلهي استقامت انسان را مقاوم ميكند و صفات رذيلهاي كه ارتباط با اين مرحله دارد از بين ميرود. ولي در عين حال براي بعضي از افراد بسيار تنبل و كساني كه هميشه منتظر معجزه هستند كه يك معجزهاي از طرف پروردگار بشود و آنها از توي رختخوابشان تكان نخورند و صفات رذيلهشان از بين برود و مقاوم هم باشند. يك دستوراتي هست كه آن هم باز هم بدون زحمت نميشود انسان موفّق بشود. در استقامت اوّل چيزي كه انسان بايد در خودش به وجود بياورد و انجام بدهد اين است كه انسان به خودش تلقين كند، تلقين يعني القاء كند كه من انسانم؛ انسانهايي در عالَم بودند كه اينها با مقاومت، تمام دنيا را گرفتند، انسانهايي در دنيا بودند كه بخشي از دنيا در اختيارشان بوده، و اينها دنيا را ترك كردند، لذا سورهي كهف را دستور ميدهيم كه در سورهي كهف چهار تا قضيّه است كه همهاش مربوط به استقامت است. اوّل قضيّهي خود اصحاب كهف كه اينها شخصيّتهاي عصر آن روز بودند و در دربار دقيانوس موقعيّت فوقالعادهاي داشتند و بلكه ميشود گفت در دنيا بسيار مهم بودند. به خاطر اينكه مملكت روم يا روم قديم آنقدر اهميّت داشت و از نظر تمدّن پيش بودند كه تمام دنيا را تقريباً تحت نفوذ خود داشتند، امپراطوري بسيار مهمي بود، در آن زمان شايد يكي ايران بود يكي هم رُم يا روم بود و بسيار اينها داراي تمدّن بالايي بودند و اينها هم وزراء، شخصيّتهاي بسيار مهم و آن طوري كه از روايات استفاده ميشوند در همين فيلم اصحاب كهف نتوانستند شخصيّت آنها را خوب نشان بدهند والاّ خيلي مهم بودند. اينها: فقط براي خدا، فَتَن آمَنُوا بِرَبِّهِمْ، جوانمرداني كه ايمان به پروردگارشان آورده بودند و خداي تعالي هم به خاطر اين استقامت و قدرت زِدْنَاهُمْ هُدًى، هدايت را براي آنها زياد كرد، يك قضيّه اين است، شما ببينيد كي ميتواند يك چنين اظهار قدرتي بكند كه داراي آن شخصيّت باشد و آن موقعيّت، نهايتش اين است كه ماها ميگوييم بايد تقيّه كرد و ظاهر نكرد، اينطور اظهار وحدانيّت الهي را نكرد. اين يك قضيّه در سورهي كهف هست.
قضيّهي دوّمي كه در سورهي كهف است قضيّهي ذوالقرنين است كه: مَطْلِعَ الشَّمْسِ يا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ، سوره كهف/ آيه 86، ذوالقرنين همه جا را گرفت از مشرق تا به مغرب عالَم و آن كار بسيار مهمّ را كرد كه سدّي بين مردم و يأجوج و مأجوج ايجاد كرد كه احتمالاً و بلكه نظر بهتر همين است كه بگوييم همين ديوار چين را او بوجود آورد علاوه بر اينكه شرق تا غرب عالم را گرفت ديوار چين را هم ساخت. ببينيد چقدر قدرت ميخواهد. الان شايد كسي با همهي وسايلي كه داريم نتواند يك چنين كاري را انجام بدهد، اين دو نمونه. نمونه سوّم و قضيّهي سوّم، قضيّهي حضرت موسي و خضر است كه حضرت خضر از حضرت موسي شرط مصاحبت خودش را با او اين قرار داد كه تو بايد با من صبر كني، استقامت داشته باشي و اگر استقامت نداشته باشي بين من و تو جدايي ميافتد. حتّي به صورت نفي كه گفت: قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا سوره كهف/ آيه 67، تو هرگز نميتواني با من صبر كني و تو هرگز نميتواني با من راه بيافتي و شايد روزها، ماهها با هم بودند در چند قضيّه نتوانست طاقت بياورد، البتّه علّت هم داشت كه حالا من نميخواهم بحث حضرت موسي و خضر را عرض كنم و يكي از شرايط اين كه مطابقت خضر را بكند صبرش بود و آنجا كه حضرت موسي عرض ميكند به خضر: هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِي مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا، الكهف/66، من پيروي از تو بكنم و تا از آنچه كه تو از كمال و رشد بهش رسيدي، به من ياد بدهي، آنجا ميگويد نه، تو نميتواني و واقعاً هم مسألهي بسيار مشكلي بود، چون حضرت موسي داراي شريعت بود، حضرت خضر مربوط به جنبههاي معنوي و مسايل معنوي بود، من نميخواهم بگويم شريعت با حقيقت يا طريقت جداست ولي در گفتههاي چند هفتهي قبلم گفتم كه هدايت يك هدايت عام داريم كه همين چيزهايي است كه همه بلدند، همه ميدانند، عقل كمك ميكند، قرآن كمك ميكند، ائمّهي اطهار كمك ميكنند. حضرت موسي اين را نميخواست بلكه حضرت موسي اينها را خوب ميدانست، صاحب شريعت بود كسي بالاتر از او نبود در زمان خودش، آنچه كه او ميخواست از آن هدايت خاص ميخواست، از آن معارف خاصّ ميخواست، كه سبب رشد پيغمبري بشود و اينكه اين چند نمونهاي را كه خداي تعالي در قرآن نقل كرده باز يك باطني دارد كه او را آن باطن قرآن استفاده ميشود، ظاهرش همين است كه وقتي توي كشتي نشستند كشتي را سوراخ كرد، وقتي به آن غلام رسيدند، به آن بچّه، به آن جوان رسيدند جوان را كشت، وقتي به آن ديوار رسيدند ديوار را ساختند با همهي گرسنگي و ناراحتي، امّا يك استفادهي فوقالعادهاي ممكن بود طبق تفاسيري كه هست از اين سه قضيّهي اگر ظرفيّت ميداشت و ظرفش، ولو ظرف پيغمبر، ظرف حضرت موسي خيلي وسيع بود و خدا همان روز اوّل كه گفت: قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي طه/25، شرح صدرِ زيادي بهش داد امّا در مقابل يك چنين نتوانست، شرح صدرش آنقدر خدا بهش نداده بود كه مثل پيغمبراكرم باشد، مثل حضرت خضر باشد، لذا صاحب شريعت هم هست، تو چرا بچّه را كُشتي؟ تو چرا اين جوان را كُشتي؟ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ الكهف/74 يك شخصي كه نفس زكيه است، نفس زكيّه يعني گناهي نكرده كه بتواني تو بكُشيش، اين حقّش هم بود بگويد، نگوييد حضرت موسي چرا اين حرف را زد؟ حقّش بود. منتها از باطن قضيّه اطلاع نداشت، يا كشتي را كه سوراخ كرد به ظاهر حكم كرد و خودش را نتوانست كنترل كند، از باطن قضيه اگر اطلاع ميداشت هيچ وقت اينطور نميشد. براي اينكه شماها متوجّه بشويد كه باطن قضيّه چي؟ ظاهرش چي؟ خدمتتان عرض شود يك مثالي بزنم، حالا وقتمان گرفته ميشود بعد اگر خواستيد سؤال ميكنيد، بهتان عرض ميكنم چون ميخواهم يك مطلب مهمترين بهتان بگويم. خيلي اين مطلب واضح است كه ظواهر با باطن و حكمت كار فرق ميكند، حالا؛ يعني كسي كه اطلاعي از باطن ندارد، از حكمت ندارد، بقول معروف از فلسفهي كار ندارد، اين زود از كوره در ميرود، ولي وقتي كسي اطلاع داشته باشد بهتر تأمّل ميكند، حالا، همان مثالي كه توي ذهنم آمد بگويم ميگويم. مثلاً ميبينيد يك نفر را دارند شلاق ميزنند، پشتش را لخت كردند يك نفر هم با كمال به اصطلاح قساوت دارد اين را شلاق ميزند، خيلي دلتان ميسوزد، چرا ميزنديش؟ يك مقدّماتي البتّه توي ذهنتان ميآيد كه اين را محكمه به اصطلاح محكومش كرده، امّا اگر محكمهاي هم تو كار نباشد، يك نفري شخصاً شروع كند به كتك زدن يك شخصي وقتي پروندهاش را ميآورند جلوي شما، ميگوييد بزنش، اِ تو كه تا حالا ميگفتي نزن، چرا ميگويي بزن؟ خوب دقّت كنيد، همين شمايي كه دلتان سوخت، گريهتان هم گرفت شايد، ناراحت هم شدي كه چرا اين را ميزنيد همين شما ميگوييد بزنيدش، چرا؟ پرونده را تو تا حالا نديده بودي، نميدانستي چكار كرده. بلكه ميگويي تخفيف هم بهش ندهيد، بكشيدش، دقّت كرديد؟ حضرت موسي او مثل ماها بود در اين جهت، چرا آخر كُشتي بچّه را، جوان را چرا كُشتي؟ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ، گفت كه الان موقع حرف زدن نيست، تو بنا بود صد درصد در اختيار من باشي، ببينيد اينجا چي از حضرت موسي ميخواهد، صبر ميخواهد، استطاعت ميخواهد، قوّت و قدرت ميخواهد از حضرت موسي، پس در اين قضيّه هم چيزي ديگر كه مطلوب بود از حضرت موسي اين بود و اگر ادامه نميداد، يعني اگر ادامه ميداد خيلي چيزهاي بيشتري گيرش ميآمد ولي در دفعهي سوّم فرمود: هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ، الكهف/78 اين جدايي بين من و تو است، از اين جهت ما سورهي كهف را پيشنهاد ميكنيم و حتماً هم بايد تلاوت بشود نه تلاوت معمولي، چون ما همهي كارهايمان شبه كار است، يك وقتي شبه وبا آمده بود يك روزنامه نوشته بود چون ما شبه انسانيم از اين نظر وبا حسابي براي ما نيامده، شبه وبا آمده، ماها كارهايمان ما اينجوري است، و الاّ استقامت صد درصد، صبر صد درصد، اگر خواستيم كه اين معنا برايمان حاصل بشود، من امشب بيشتر ميخواهم روي آن تحصيل استقامت كه اگر دوستان گوش بدهند و اهميّت بدهند موفّق ميشوند انشاءاللّه؛ تحصيل استقامت به اين است كه به خودتان تلقين ضعف نكنيد، هيچ وقت نگوييد من نميتوانم، ميتوانيد. همه كارها از دو صورت خارج نيست: يا محال است و يا ميتوانيد، محال مثلاً شما همين طور بدون وسيله بپريد به آسمان، خوب محال است، جاذبه زمين شما را ميكشد ميزند زمين، اين را اصلاً فكرش را نكنيد، امّا در مرحلهي دوم، يك چيزهايي است ميشود، منتها شما ميگوييد مشكل است، مشكل توي زندگيتان نباشد. من يك وقتي از مشهد ميخواستم بروم به مكّه با ماشين، با ماشين به اصطلاح مدل پايين با خودم گفتم من يك كيلومتر كه خيلي ساده راه ميروم با ماشين، ده كيلومتر هم تكرار همان يك كيلومتر، يك كيلومتر هم تكرار همان صد كيلومتر، هزار كيلومتر هم تكرار همان يك كيلومتر است، چطور من كيلومتر را ميتوانم هزار كيلومتر را نميتوانم؟ ميتوانم. همين جور برويد بالا، مسألهاي نيست، خيلي با نرمي، ملايم، با به اصطلاح قوّت و قدرت، با اين كه من ضعيف نيستم، حالا شما توي كتاب شبهاي مكّه بخوانيد، من اينجا الان نميخواهم نقل كنم قضيّه را، اين مال چيه؟ مال يك تلقين است. گفتم كه يك كيلومتر، اگر تكرار بشود ميشود هزار كيلومتر، ده هزار كيلومتر، صد هزار كيلومتر، مردم با دوچرخه حركت ميكنند دور كرهي زمين را راه ميروند، ما از اينجا تا مكّه با ماشين پيكان نرويم؟ اينجوري، تلقين، تلقينِ ضعف به خودتان نكنيد، تا گفتيد نميتوانم، شما تلقين ضعف كرديد، همه كار را ميتوانيد بكنيد، كارهاي محال را فقط نميتوانيد بكنيد، كارهايي كه نميشود ديگر، تازه همان پريدن به آسمان هم يك وقتي مردم ميگفتند نميتوانيم، دويست، سيصد سال قبل ميگفتند نميتوانيم، حالا علاوه بر اينكه خودشان ميپرند، شايد صدها تُن وزن را بلند ميكنند در ظرف يك ساعت ميرسند از اينجا به مشهد، پس ميتوانند، همه كار ميتوانيد. صبح به صبح بنشينيد بعد از نماز صبح، حتّي آن كه مرحلهاش ديگر بالاي بالاي است، من مرحلهي بالاي بالاي براي هيچ كس قائل نيستم، چون همه اين مراحلشان را كه گذراندهاند مثل نقاشي است كه با مداد فعلاً كشيدند، بايد آب و رنگش بدهند، بايد تكميلش كنند، همه؛ صبح به صبح بنشينيد، من كيام؟ من ذوالقرنينم، جلوي مردم نگوييد اينها را، ميگويند ديوانه شديد، چون خود مردم نميفهمند چكار ميكنيد. ولي تنها، بعد از نماز صبح، باور كنيد از تسبيحات حضرت زهرا و از دعاي مشمول و از دعاي يستشير اگر روي مرحلهتان كار كنيد و مؤثّر باشد اين تلقين و اين گفتار فارسي خودتان ارزشش بيشتر است.
من كيام؟ من ذوالقرنينم، ذوالقرنين همان دو تا چشمي كه شما داريد داشت، همان دو تا گوشي كه شما داريد داشت، همان مغز و فكري كه شما داريد داشت، من ذوالقرنيم، بله ذوالقرنين، حديث نفسي كه توي تزكيهي نفس و مراحل تزكيهي نفس دستور ميدهند همين است، من ذوالقرنينم، بايد كرهي زمين را بگيرم، خوب يا علي، خوب حالا صلاح نيست تو كرهي زمين را بگيري، حالا همه كه نبايد كرهي زمين را بگيرند ولي به خودتان تلقين كنيد كه من ميتوانم، من يكي از اصحاب كهفم، همهي دنياي مال من است، تركش ميكنم. همين دو تا را با هم، به خودتان تلقين كنيد، همهي كارها آسان ميشود، دروغي هم نه، جدّي، چطور آنها توانستند من نتوانم مگر، آنها كي بودند؟ مگر آنها چكار كردند؟ چي بودند؟ خوب؛ من در مقابل خدا و پيغمبر و ائمّهي اطهار بندهي مطلق آنها هستم. صبر هم ميكنم، استقامت هم دارم، هر چه هم از اينها ببينم ميگويم مصلحت است، من نميگويم حالا شما در مقابل مردم، غير معصوم، آن با خودتان است، ولي در مقابل خدا و پيغمبر و دين كه بايد اينجوري باشيد. من در مقابل اينها قوي هستم، هر چه ميكنند مصلحت من همين است، مصلحت واقعي همين است، حالا باب طبع من نيست، خوب نباشد، عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ، بقره/216؛ خيلي چيزها را ماها دوست داريم شرّ هست براي ما، خيلي از چيزها هست ما كراهت داريم و آن خير است براي ما، حضرت موسي را اگر به تنهايي به خودش وا ميگذاشتند ميگفت اين جوان باشد، محبت هم بهش بكنيم، اين كشتي را هم سوراخش نكنيم، اين جوان، به جايي كه ميرسد پدر و مادرش را منحرف ميكرد، گمراه ميكرد، روح همه را ميكشت، تو خبر نداري، آن كشتي اگر سوراخ نميشد و معيوب نميشد، آن شاه ظالم ميگرفت و همين كشتي سوراخشده را نداشتند افراد مستمند، اينجوري ميشد ديگر؛ پس ببينيد به خودتان بگوييد كه من در مقابل دستوراتي كه از جانب پروردگار و ائمّهي اطهار عليهم الصلوة و السلام به من ميرسد من هيچ حرف ندارم، هر چه گفتهاند درست است، مصلحت است، حتّي مرضي كه به شما رسيده، شما مريض شدي افتاده، با خودت بگو كه اين از دو حال خارج نيست، يا كفّارهي گناهان من هست كه چه بهتر است، به همين اندازه اكتفا ميشود، نبرنم آنجايي كه آن آب حميم را توي دلمان بريزند كه: كَغَلْيِ الْحَمِيمِ دخان/46؛ تمام دل و جگرمان را بسوزاند، باز خدا زندهمان بكند دو مرتبه باز همان كار را بكند، يك تبي كردي، يك دردي داري، يك مرضي داري، ميخواهد بكشتت، خوب چه بهتر، از اين زندان من را آزاد ميكند، راحت ميكند، اينجوري فكر كنيد، ببينيد يك همچين قدرتي در خودتان ايجاد كنيد، اين كه صبح بلند بشويد نماز شب را كه نخواندهايد، به سرتان بخورد، سر نماز صبح هم چرت زديد، حالا در تعقيب خوابتان برده، اين كه آدم نشد كه اين انسان نيست كه بنشيند يك خورده با خودش حرف بزند، من كيم؟ من چيم؟ جدّاً ميگويم، من چشمهايم ضعيف است، اين قدر شيطان برايتان نقاط ضعف را ميآورد تلقينتان ميكند تا پدرتان را در بياورد، من اعصاب ندارم، من درس دارم، من كار دارم، هي تلقين منفي، به عكس، تلقين مثبت شما خودتان بكنيد نگذاريد كه او تلقين منفي بكند، نه تو قوي هستي، تو ده روز هم نخوابي هيچ طور نميشود، هيچ طوريت نميشود، اِ بدنم داغ ميشود، خوب بشود، داغ بشود. اِ چشمهايم درد ميگيرد، خوب درد بگيرد، عينك ميزني. حالا نميگويم نخوابيد، يك وقتي حالا بعضيها سوءاستفاده از حرفهاي ما نكند بروند بگويند ما ده روز نميخوابيم، نه، اگر پيش آمد خواستيد در محضر حضرت وليعصر ارواحنافداه باشيد، و نه چرتي نباشيد، خوابتان نبرد، نه هستيم، يك بينالطلوعين ميخواهم بيدار باشم، ما به يك نفر گفته بوديم من اينجا نماز ميخوانم تو هم آن اتاق نماز بخوان، ولي بينالطلوعين نخوابي، بعد از نماز رفتم ديدم خورخورش هم بالا است اين كه زندگي نشد كه، اين كار را من نميتوانم بكنم، آن كار دستم درد ميگيرد، آن كار دستم چي ميشود؟ اين حرفها چي هست. كمر درد و پا درد اينها مرض است، اگر يك وقت پايت خيلي درد ميكند نميتواني بلند شوي، معالجه كن، تازه همان هم از تلقين اگر بوجود نيامده باشد. ببينيد راهش اين است، اگر نكنيد، چون اينها را نميشود به اشخاص شخصاً گفت، ببينيد بعد از نماز صبح تسبيح حضرت زهرا، شروع ميكنيد من كيام؟ من، من، آقاي فلان، شخصيّت فلان، خانم فلان، من از ذوالقرنين كمتر نيستم، من حضرت زينب سلام اللّه عليها، بايد پشت سر ايشان حركت كنم، زنها هم حضرت زينب سلام اللّه عليها را دارند، با آن قدرت، قدرت فوقالعاده عجيب، كه قدرت حضرت زينب از ذوالقرنين و از اصحاب كهف خيلي بالاتر است، آن مصائب را انسان بتواند تحمّل كند، من اينم، من اينم، كار ميتوانم بكنم، يا علي، همانجا اقلاً پا شو يك دوري تو همان اتاقت بزن، سرحال، ضمناً حالا يك ورزشي هم كردي، اشكال ندارد، من اينم، اين كار را بكنيد، نميگويم حالا، سنخ اين كار، يك جوري به خودتان تلقين بكنيد كه شما هيچ ضعفي نداريد، هيچ مسألهاي نيست، هيچ اين كه تلقينهاي منفي را هم نكنيد به خودتان، مطلقا. اي بابا امروز گرسنهام، امروز ضعف دارم، امروز نميدانم خستهام، خستگي يعني چه؟
يكي از علماء خدا رحمتش كند، هشتاد و پنج سالش بود من بهش گفتم: شما پير شديد. گفت: يعني چي پير شدم؟ پير شدن يعني چه؟ و راست هم ميگفت پير يعني چه؟ همهي انسانها، سلولهاي بدنشان اگر خوب زندگي كنند، هي تجديد ميشود، هي تجديد ميشود و تمام مردم بايد، بايد مثل حضرت خضر زندگي كنند. حيات ابدي داشته باشند، مردن را ميگويند چرا مُرد؟ يك كسي الان خبر مرگ كسي را بياورند ميگوييد چرا مُرد؟ امّا اگر بگويند فلاني زنده است نميگوييد چرا فلاني زنده است، مردن علّت دارد، نه زنده بودن؛ و تازه ما تلقين به ما شده كه هر كس پير شد بايد بميرد، بعد از اينكه ميگويند فلاني مرد ميگوييد چند سال داشت، ميگويند 95 سال، خوب ديگه؛، اين خوب ديگه بيخود ميگويي، نه، هنوز تا عمر معمولي كه همه براي يكديگر دعا ميكنيم هنوز 25 سال ديگر محل داشت زود مرد بله، حضرت نوح 1000 سال زندگي كرد، حال شما چكار كرديد كه از حضرت نوح كمتر باشيد. تا آن دم مرگ هيچ وقت به خودتان نگوييد من مردني هستم، البتّه يك وقت هست انسان معصيتكار، خرابكار، بدرد نخور، اين به خاطر اينكه بايد بياد مرگ بيفتد خدمت شما عرض شود و اعمال به اصطلاح اعمالش را جبران كند، بايد بگويد كه من ميميرم، امّا اگر به عنوان اينكه پير شدي، مريض هستي، نميدانم سرطان روده و جگر همه چيز پيدا كردي، چرا بايد بميري؟ مگر سرطانيها همه بايد بميرند؟ مگر مرضهاي بدي كه در عالم الان پيدا شده حتماً انسان بايد، خوب ميشود، براي ائمّهي اطهار و خداي تعالي سردرد خيلي مختصر، شفادادنش با بدترين امراض براي يك شخص صد ساله فرقي نميكند، اين را شفا ميتوانند بدهند آن را هم ميتوانند، خداي تعالي در قرآن هم از اين مسائل فرموده كه شماها اصلاً فكر اين را نكنيد كه بايد هر كس پير شد بميرد. اينجوري، تلقين منفي به خودتان نكنيد، قوي باشيد، اي بابا من ميخواهم چكار كنم، من مثلاً فرض كنيد الان شصت سال دارم، نهايت بيست سال ديگر ميخواهم بمانم، هشتاد ساله باشم خواب، بيست سال اندازهاي كه بخواهم بخورم دارم، اين حرف بسيار غلط است، كن فالدنيا كانّك تعيش ابدا، در دنيا آن جوري زندگي كن مثل اينكه هميشه ميماني، هميشه ميماني، جوان بايد خانه براي خودش بسازد، پير نبايد بسازد، يعني چه؟ كارت را بكن، فعاليّتت را بكن، يك پيرمردي بود در مشهد، يزدي بود اتفاقاً، اين آن وقتي كه من ديدمش تقريباً بالاي هشتاد سال داشت، شايد نود سال داشت اينجور، عصايش را برداشت ميآمد سر ملك و املاكش، اينجوري را اينجا بسازيد، يك روزي من آنجا ايستاده بودم، يك چاهكني بهش گفت كه: حاج آقا اينجا آب در نميآيد، زمين اينجا آب ندارد، شما ميگوييد اينجا چاه بكن، گفت: براي تو كه نان در ميآيد، براي من آب در نميآيد براي تو كه نان در ميآيد، كار جور كنيد براي دوستانتان، براي افراد، من در همين جلسات نميدانم حالا كي بود گفتم: افرادي هستند بس كه راحتطلبند ميروند خانه ساخته ميخرند، زمين بخر، خانه بساز، هم ارزانتر در ميآيند و هم يك عدهاي نان خوردن از كنارت، هم زمين را آباد كردي.واستعمركم في الارض، حتي در انجيل من ديدم، حضرت آدم را خدا ميفرستد توي كرهي زمين براي اينكه كار زمين را بكند، زمين را آباد بكند، بحمداللّه من ميبينم دوستانمان حالا كوچك و بزرگ هر جوري كه هست مشغولند، خيلي اين حرفها مؤثر بوده، امّا بعضيها خيلي تنبلند، خيلي بيحالند و بدانند اگر مرحلهاشان هم بالاترين مرحلهاي باشد هيچ وجودشان ارزشي ندارد، فعال باشيد، قدرتمند باشيد، ضعف در خودتان راه ندهيد، اين جوري باشيد، پس انشاءاللّه كوشش بكنيد چون دربارهي استقامت همين امشب ديگر بيشتر صحبت نميخواهم بكنم، كوشش بكنيد تلقين استقامت بكنيد به خودتان، چون شما قوي هستيد.
من يك نفري در سنين جواني بود آن وقتها ما دوتائيمان من و ايشان هر دويمان بيست ساله بوديم، اين رفقيمان مسمول شده بود، آن وقتها كه سِل مثل سرطان الآن غير علاج بود، خيلي هم سخت، حادش بود، يك آقايي بود كه آن هم خدا حفظش كند، هنوز زنده است، به عنوان معلّم، آقاي كاشاني ميشناسدش من ديدم به اين گفته كه برو سر پل كاشان، اين پُل سالاريه، آن وقتها وسط بيابان بود و از ميدان بيمارستان به اين طرف بيابان بود اصلاً باغ بود و اينها و اين پل از وسط ارتفاعي داشت چون قطار از زيرش رد ميشد آنجا يك ارتفاعي بود دورش هم باغ بود، يك روز من ديدم آنجا نشسته ايشان، گفت آقاي فلاني، آقاي علامه به من گفته روزي صد مرتبه بگو من سالمم، آنجا برو بنشين بگو من سالمم خوب خيلي مسخره است، آدم مريض كه به زحمت ميرود آنجا مينشيند خيلي مسخره به نظر ما ميآمد يا ميآيد ولي خوب شد كه الان هم بعد از چهل سال سالمِ سالم است با همان كار، من سالمم. بعضيها هستند وسوسه مرض دارند، اينجاشان را يك خورده فشار ميدهند خوب انسان اگر شكمش را فشار دهد درد ميآيد كمكم ميبينيد يك چربي هم زير پوستش هست اين حتماً سرطان است، ميبرند پيش دكتر، دكتر هم ميگويد آقا اين كاري انجام نميدهد اين تا آخر عمرت هم باشد مسألهاي نيست، ميگويد نه آقا خوب بخواب تا عملت كنم – يا غدّه را بر ميدارند، باور ميكنيد ممكن همانجا يك غدّهي سرطاني جايگزينش بشود و كمكم همين سرطان بشود. ميشود، من ديدم، نميخواهم قصّه زياد برايتان نقل بكنم، باشد، سرطان، مگر سرطان چي هست؟ مگر مرضهاي ديگر چي هست، هيچ به خودتان ضعف راه ندهيد، صبح به صبح بنشنيد من قوي هستم، من قدرتمند هستم، و اين كه ميگوييم هزار مرتبه بگوييد يا قوّي، براي اينكه اگر بفهمي كه خداي تعالي احاطه بر وجودت دارد و اگر تو وصل به خدا بشوي، قدرت الهي به كمكت ميآيد و تو هم تقويت ميشوي. انشاءاللّه كوشش كنيد كه يا قوّي را كه ميگوييد مثل چي بگويم نيايد از سر شما عبور كند اين كلمهي يا قوي، بيايد توي اعماق وجودتان، توي دلتان، همانطوري كه او قوي است شما هم وصل به او بشويد و قوي بشويد. انشاءاللّه و هر چه ضعف داشته باشيد از خدا دوريد، هر چه قوي باشيد به خدا نزديكتريد، بعضيها خيلي مقدّس، متديّن خوب، ولي در همهي كارها ضعيف، ناتوان، گوشهاي افتاده، شما اين را بدانيد اين به همين مناسبت از خدا دور است، حالا هر كه چه ميخواهد خوب آدمي هم باشد، براي اينكه اين صفت بسيار بدي است و منافات با خدا دارد، خدا قادر است، خداي تعالي قوي است و تو ضعيفي، غير قادري، قدرت نداري و از خدا دوري، همين. اميدواريم انشاءاللّه خداي تعالي به همهمان قوّت، قدرت كه داده ازش استفاده بكنيم و كمال شجاعت را داشته باشيم و دنيا و آخرت و عالم برزخ را تصرّف كنيم و زير قدرت خودمان قرار بدهيم. بعضي از اين كساني كه مقرّب پروردگارند اينها طوري هستند كه دنيا را كه ميگيرند هيچ، عالم برزخ هم در اختيارشان هست، عالم قيامت هم در اختيارشان هست، هم خودشان را ميتوانند نجات بدهند هم يك عدّهاي را همراه خودشان نجات بدهند ببرند به بهشت. و صل اللّه علي سيّدنا محمّد و آله اجمعين.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.