۲۱ جمادي الاول ۱۴۲۱ قمری – عزم راسخ، استقامت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله و الصلاة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لا سيما علي بقية الله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
لقد کان فی قصصهم عبرة لاولي الالباب. ما كان حدیثا يفتري.
پروردگار متعال در قرآن شريف قصههايي از انبياء عظام بيان كرده و حالات اولياء خدا را شرح داده. چون بنظر من بهترين راه براي بيدار كردن مردم از خواب غفلت، شرح زندگي اولياء خداست. لااقل انسان بداند كه آنهايي كه خدا آنها را دوست دارد، اينها چه خصوصيتي و چه صفاتي، چه كارهايي داشتهاند. بخصوص اگر در قرآن ذكر شده باشد. خداي تعالي در قرآن ميفرمايد كه ما انبياء را بعضيشون را بر بعضي فضيلت داديم. يك امتيازاتي بعضي از انبياء بر بعضي ديگر داشتهاند. در ميان اولياء خدا هم همينطوره. بعضي از اولياء خدا بر بعض ديگر امتياز دارند. امتياز اينها به خاطر داشتن يك جهتي از جهات دنيايي نيست. به جهت اينكه اگر بنا به مثلا زيبايي ظاهري بنام يك فضيلت باشد، حضرت يوسف ميخواست از همة انبياء بالاتر باشه. اگر بنا بود ثروت ماية امتياز انبياء باشد، حضرت سليمان ابن داوود ميخواست از همه برتر باشد. اگر بنا بود قدرت، داشتن قدرت، از امتيازات يك انسان باشد، باز حضرت سليمان ميخواست فضيلتش از همه بيشتر باشد. به جهت اينكه سليمان بن داود تمام كرة زمين تقريبا در اختيارش بود. و تمام جن و انس در فرمانش بودند. حتي حيوانات تحت نفوذ و فرمانش بودند. سخن حيوانات را ميفهميد و منطق طيور را ميشنيد و همة اينها را، باد در اختيارش بود كه به صريح قرآن، تختش را و بارگاهش را به اينطرف و آنطرف حمل ميكرد. در عين حال پيغمبران اولوالعزم غير از اينها هستند. به قدرت ظاهري، به زيبايي ظاهري، به ثروت و مكنت امتياز به انسان نميدهند.
چيزي كه ماية امتيازه در ميان انبياء، اين است كه داراي عزم راسخ باشند. پيغمبري بالاتر است در ميان يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر، آن پيغمبري بالاتر است كه صاحب عزم باشه. عزم يعني چه؟ كه ما هم تعبير ميكنيم به پيغمبر اولوالعزم. اولو العزم يعني صاحب عزم. اين عزم چيه كه در ميان يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر، پنج تايشون اولو العزمند. حتي حضرت آدم اولوالعزم نيست. يعني مطلقا، بطور كلي داراي عزم باشه، نبوده. يك لغزش كه پيدا كرد، يك تكان كه خورد آن عزم را در هم شكست. عزم چيه؟ فارسيش كه بازهم عربيه، يعني تصميم. قاطعيت. قرص بودن. استقامت. بردبار بودن. اينها معناي عزمه. شما ببينيد در حالات پيغمبرها بشينيد فكر بكنيد كه خدا در قرآن بيان كرده. حضرت آدم در ميان بهشت همة نعمتها در اختيارش بود. بهش گفتند از درخت منهيه نخور. حالا هر چي بود. از اين درخت استفاده نكن. و لا تقرب هذه الشجره. نزديك اين درخت نشويد. گفت چشم. اما نتونست اين چشمش را درست بگه. همة ما ميگيم چشم. ما روز الست، يك روزي بود، يوم ميثاق، در عالم زر، در عالم زر همهامون گفتيم بلي. يعني خدايا تعالي وقتي گفت الست بربكم، گفتيم كه چرا. اين حرف فكر نكنيد كه همانجا تمام شد، نه. اين يك ميثاقي بود بسته شد، يك قراردادي بسته شد. يك حسابي باز شد. خداي تعالي فرمود كه من خداي شما هستم، رب شما هستم، ما هم قبول كرديم. يعني از آن به بعد ديگه نه بندة شيطان باشيد نه بندة هواي نفس باشيد. فقط و فقط بايد بندة من باشيد. لذا اسمش را گذاشتند عالم ميثاق. عالم عهد. خداي تعالي هم در قرآن گاهي گله ميكنه از بني آدم كه شما يادتون نيست مگر با من عهد بستيد. الم اعهد اليكم يا بني آدم. آيا من عهد نبستم با شما اي فرزندان آدم، ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين. بندگي شيطان را نكنيد. او دشمن شماست و ان اعبدوني. اينهم جزء عهده. همانطور كه گفتيم بلي، يعني ما متعهد شديم كه بندة خدا باشيم و بندة شيطان نباشيم. الست بربكم قالوا بلي. الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم.
يك روز پيغمبر اكرم نشسته بود يك خطي روي زمين كشيد. فرمود صراط مستقيم يعني اين. يك خطهايي هم اطرافش فرعش كشيد. فرمود كه اينهم راههاي انحرافي. و لا تتبع السبل. از اين راههاي انحرافي نرويد، از همين خط مستقيم برويد. عبادت كنيد خدا را، شيطان را عبادت نكنيد. ما با اين بلي گفتيم كه خدايا ما بندة توايم. خدايا ما متعهديم، خدايا ما تحت فرمان تو هستيم. خوب، امروز چرا بقول مرحوم شيخ بهائي ميگه امروز به بستر لا خفتي. اينهمه انسان بي توجه! بي تعهد! هيچ تعهد ما نداريم در مقابل هر چي دلمون ميخواهد انجام ميديم. عزم يعني تصميم، تعهد، استقامت. پيغمبران اولوالعزم كه در ميان يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر با عظمتتر از سايرينند، بخاطر اين است كه اينها عزمشون راسخ بود. با خدا شرط كردهاند كه وقتي آمدهاند توي دنيا هيچ دلبستگي به دنيا نداشته باشند. فشرط عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنيه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك. خدا با همهامون شرط كرده. يعني انبياء با خدا اين شرط را انجام دادهاند، آنها هم انجام دادهاند و عنهم الوفاء به. تفاوت انبياء با غير انبياء اين بود كه اينها وفا ميكردند به شرطشون ولي ماها نه. بي ارزش. اين بود كه در ميان پيغمبرها، اين را با يك گروهي در يك جلسهاي ميگفتم كه آنهايي كه اولوالعزمند، اينها خيلي محكمند. اولوالعزم يعني محكم، يعني بدون تزلزل. بدون كوچكترين انحراف. يعني يك كلمه بر خلاف خواست پروردگار عمل نميكنند حتي دلشون هم نميخواهد. شما ميبينيد فرق حضرت ابراهيم با حضرت يعقوب چقدره؟ هر دوشون پيغمبرند. حضرت ابراهيم را خداي تعالي بهش ميگه، آنهم در عالم خواب، كه برو پسرت را به دست خودت بكش. اينهم صبح پا ميشه دست پسرش را ميگيره ميبره. حضرت يعقوب پسرش با اينكه ميدونه كه اين كشته نشده. فقط در فراقش، آنقدر اشك ميريزه كه حتي ابيضت عيناه من الحزن. مذمت هم خدا نميكنه از كار اين. مطابق مرحلهاشه، مطابق باصطلاح روحياتشه. دربارة حضرت يوسف، خوب يوسف پيغمبره، براي خدا هم بچهاش را دوست داشته. خوب حضرت اسماعيل هم پيغمبر بود. اسماعيل با يوسف از لحاظ مقام نبوت فرقي نميكرد. چرا حضرت ابراهيم تكان نميخوره ولي حضرت يعقوب اينطور ناراحته؟ ايني كه بعضيها فكر ميكنند همة پيغمبرها مساويند، انسان به يك درجه از كمالات كه رسيد مساوي با يك حدي كه ميرسه، اينطور نيست. حضرت يعقوب را شما مقايسه كنيد با حضرت ابراهيم. ميبينيم هيچكدام براي هيچ، براي زيبايي حضرت يوسف حضرت يعقوب اشك نميريخت. فقط براي اينكه يك پسر بسيار خوب و حتي نبي، از پيغمبران هم هست. خوب حضرت اسماعيل هم همينطور. شما در سرتاسر زندگي حضرت ابراهيم مطالعه كنيد. هيچ جا كوچكترين اشكي براي اين برنامههايي كه داشته نريخته. وقتي كه آورد هاجر را با اسماعيل در آن بيابان عجيب، بواد غير ذي زرع، مكه الان هم هست. يك بياباني هست، ساختمانهايش را شما برداريد خودتون احساس ميكنيد كه اينجا يك كوهستان پر از حرارت سنگي غير قابل كشت و زرع، و آب هم كه نداره. نه چشمة آبي نه هيچي. يك چاهي آنهم بعدها درآمد. الان هم غير از آن هيچي نيست. هرچي وسائل آبادي الان جمع شده، تصنعيه. يعني اگر درختي كاشتند، يك مشت خاك آوردهاند ريختهاند لاي سنگلاخها و آبش دادند. آب هم از اطراف برداشتد آوردند. هنوز مكه لولهكشي نيست. يعني ندارند وسيلة آب. و آب آوردند ريختند تا درخت شده. اين جمعيت عجيب و گزافي كه الان توي مكه هست، آنوقتها كه نبود. يك بيابان. آورده بچة شيري با يك وضع، گذاشته آنجا. آمد اينها را گذاشت، آمد روي يك بلندي نگاه كرد. شما هم نگاه كنيد. شما باشيد چي ميگيد؟ يك نگاه انسان بكنه به آن بچه با اين مادر، توي آفتاب. و يك مختصر آب. اطراف هم آبادي تا شايد از يكطرف، بعله تا طائف دويست كيلومتر، از يكطرف تا مدينه چهارصد كيلومتر. اينطرفش هم بيابان لم يزرع كويري، از آنطرف هم تا هشتاد كيلومتر به دريا ميخوره. كه حالا جاده شده. مكه از شهرهاي خيلي جديده. در اين بيابان حيوانات هستند. چند ساعت ديگه شب ميشه. شما ببينيد هيچ تكان نخورد. خدا گفته اين كار را بكن. چشم. به اين ميگند عبد، اينها را ميگويند تصميم، اينها را ميگويند بندگي. آمد اين بالا وايستاد نگاه كرد. گفت كه اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع. نداره كه گريه كرد. اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم. چرا؟ چرا اينها را من اينجا گذاشتم؟ ربنا ليقيموا الصلاة، براي اينكه اينها سبب بشوند كه نماز برپا بشه. رابطة بنده با مولا برقرار بشه. بندگي بشوند. ليقيموا الصلاة، اين زن و بچه را من اينجا گذاشتهام كه نماز برپا بشه. خيلي حرفه. چون در نماز همه چيز هست. ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر. اگر ما درست نماز بخونيم خدا ميدونه سرتاپايمون را همين نماز كنترل ميكنه. وقتي ميگيم اياك نعبد، چقدر انسان بايد بي حيا باشه كه به خداي بزرگ نه، به يك چه عرض كنم؟ يك فقير سر كوچه، اين بياد در خونه بگه من فلان عمل را براي تو انجام ميدهم و انجام نده. چقدر بايد انسان بي حيا باشه. به خدا روزي ده دفعه ما توي اين نماز ميگيم اياك نعبد. خدايا منحصرا تو را بندگي ميكنيم. منحصرا خدا را بندگي ميكنيم؟ شيطان چطور؟ رفيقم چطور؟ نفس امارهام چطور؟ چقدر نماز خونديم؟ از اول عمرمون چند مرتبه گفتيم اياك نعبد، چند دفعه با خدا عهد بستيم؟ اياك نعبد با نعبدك با هم فرق ميكنه از نظر معنا. نعبدك يعني خدايا تو را عبادت ميكنم حالا ممكنه كس ديگه را هم بندگي بكنم. ولي وقتي ميگيم اياك نعبد، يعني تنها تو را عبادت ميكنم.
ربنا ليقيموا الصلاة، من اين زحمت را، فاصلة بين حضرت ابراهيم و اين زن و بچه ميدونيد چند كيلومتر بود؟ الان جايش معلومه. فاصلهاش هزار كيلومتره. چون از اورشليم و بيت المقدس، تا مدينه، و از مدينه تا اينجا ما حساب كرديم، حدود هزار كيلومتر راهه. شما ببينيد با اسب هزار كيلومتر بياييد تا تهران. با اسب يا با پا چقدر طول ميكشه؟ دو ماه، سه ماه طول بكشه رفت و آمدش. اصلا حضرت نميتونست برگرده. زنش هم سؤال نكرد كه كي ميآيي؟ نه گذاشت رفت. فقط يك دعا كرد. فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم. خدايا دلهاي از مردم را به اينها متوجه كن. چقدر دوست داري بروي توي هجر اسماعيل بنشيني؟ قبر حضرت اسماعيل و هاجر آنجاست، و دعا كني. فاجعل افئدة من الناس. جائي در عالم پيدا ميشه كه شب و روز، حتي يك ساعت خلوتي نداشته باشه، شب و روز طواف بكنند دور آن تشكيلات. تازه فرزندان حضرت ابراهيم هم ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام. همه طواف ميكنند. حجر اسماعيل هم بيندازيد در داخل طوافتون كه دور اينها هم، دور قبر حضرت هاجر و اسماعيل هم طواف كنيد. اين نتيجة آن زحمت مختصره. آن عزم راسخه. بخدا قسم ما اگر از اين قصص درس بگيريم بفهميم كه ما خيلي اشتباه ميكنيم. نميشه اسممون را انسان گذاشت در مقابل حضرت ابراهيم. كه گناه را نميتوانيم با زحمت، ما كسي هستيم كه ديگه گناه نكرديم. گناه هم، اصلا تصميم ميخواهد. انسان بايد اينقدر بي ارزش باشه كه خوشحال باشه كه گناه نميكنه. گناه چيزي نيست. بايد يك عزم راسخ، يك شخصيت داشته باشيد. خداي تعالي اسم حضرت ابراهيم را توي قرآن، جوانمرد گذاشته. فرموده و سلام علي ابراهيم. سلام بر اين پيغمبر خوب ما ابراهيم. خيلي مهمهها. توي قرآن جاويدان اسمش با اين محبت برده بشه و بعد سلام بهش گفته بشه.
در وقتي كه بعد از سالها آمده، خوب معلومه، براي ديدن بچهاش. بچة خيلي زيبا، خيلي با نشاط، آمد وارد شد. رفت توي خيمه. پسرش را ديد. خيلي خوشش آمد. الحمدلله خداي تعالي كمكشون كرده. از آن فشارها نجاتشون داده. پسرم بزرگ شده. شب در خواب ديد كه فردا برو او را بكش. هنوز امتحان تمام نشده. شما فكر نكنيد، ماها اينقدر ارزش نداريم كه امتحانمون كنند. يك بچة تنبل توي كلاس ميگند بهتر همينه كه عقب افتاده باشه و تنبل باشه و هيچي هم نفهميده باشه، اين را اصلا امتحانش نميكنند. چرا امتحانش نميكنند؟ ميگه آخر چه امتحاني! ما را چه امتحاني خدا بكنه؟! ما به پيشونيمون خورده كه ما عزم نداريم، تصميم نداريم، نميتونيم خودمون را بر يك كاري مصمم بكنيم. ما چه ارزشي داريم كه ما را امتحان بكنه خدا. ولي حضرت ابراهيم را پشت سر هم امتحان ميكنه و پشت سر هم هم بيست ميگيره. بيست. اگر نمرهاي بالاتر از بيست بود بهش ميدادند. خوب بچهاش، بچهاش هم از آن بچههاست! واقعا پسره. اني اري في المنام اني اذبحك. من در خواب ديدم تو را بايد ذبح كنم. گفت يا ابت افعل ما تؤمر. مثل اينكه ميخواسته وادارش بكنه. مثل اينكه انسان به پسرش ميگه ما تصميم گرفتيم تو را داماد كنيم، چه جور ميگه، يك خورده رويش باز باشه ميگه بابا زود باش. يا ابت افعل ما تؤمر. اي پدر بكن آنچه از طرف خدا امر شدي. هيچ به فكر حضرت اسماعيل نميآيد كه شايد بابام خواب شيطوني ديده باشه. اين چه خوابيه تو ديدي! بعد هم، خواب تعبير داره. شايد برو پيش معبر، خودت كه اهل تعبيري. هيچ. يا ابت افعل ما تؤمر. اي كاش ما نسبت به امام زمانمون همينطور بوديم. امام زمان بالاتره يا حضرت ابراهيم؟ حضرت ابراهيم از آرزوهايش اين است كه خدمتگزار حضرت وليعصر باشه. الان امام زمان بيايد يك دستوري به ما بده. شما ميگيد كه چشم؟ يك خورده رويش فكر كنيم، ببينيم چي ميشه. يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني. ميگه امتحان خوب پس ميدهم. خواهي ديد. به همين زودي خواهي مرا پيدا كرد كه من انشاء الله، ستجدني انشاء الله من الصابرين. من صبر ميكنم. چيزي نيست. زود باش. شيطان آمد. جرأت نداره حضرت ابراهيم را شيطان وسوسه بكند. دوروبر حضرت ابراهيم نميآيد. چون او ديگه تمومه. نمرهاش بالاست. ميگه شايد اسماعيل را من متزلزلش كنم، اينجور قرص واي نايستده. حضرت ابراهيم گفت با همين سنگ كلكش را بكند. هفت تا سنگ پرتاب كرد، در دفعة دوم، در دفعة سوم، حضرت اسماعيل هم داره اين مراحل را طي ميكنه، اين كمالات را طي ميكنه، اين مقامات عالية انساني را طي ميكنه. بعد هم ديگه شنيديد و فديناه، خدا براي اسماعيل قرباني ميكنه. چون اگر يك نفر خيلي شما را دوست داشته باشه بچه داشته باشيد اين در خطر باشه ميريد گوسفند ميخريد فورا جلوي فرزندتون ميكشه و اين فداي بچه اتون ميكنيد كه بچه اتون صدمهاي نبينه. خداي تعالي گوسفند آورد براش. فدا آورديم براش. بضبح عظيم. حالا اينجا تفاسيري هست كه باشه.
اما انبياء ديگه، ما نميخواييم جسارت به انبياء ديگه بكنيم ميخواييم عظمت حضرت ابراهيم را عرض كنيم. حضرت ابراهيم پيغمبر اولي العظمه. نمرهاش بيست، بيست هيچ توي انبياء نمره بالاتر از حضرت ابراهيم نداريم و اسمش هم شد اولي العظم. شما فكر نكنيد ما ميگيم آقا استقامت داشته باشيد، قوي باشيد تصميم بگيريد. اين را خيال كنيد يك چيز خيلي سادهايه. نه مهمترين كاره. كه پيغمبران پنج تاشون اولي العظم بودند. صاحب عظم. خوب حضرت نوح چطور؟ حضرت نوح را خدا ميدونه يك عظم راسخ، آقا نهصد و پنجاه سال، شما يك چيزي ميشنويدها، شما ده سال يك جا بريد تبليغات بكنيد يك نفر هم بهت ايمان نياره. ببين چه برت ميگذره! يك ماه رمضان منبري بره در يك جا هيچكس عقب اين نباشه كه تو يك دهي اين منبر بره. همان شب اول ميگه اينها اين قيافه اشون معلومه كه به درد نميخورند. ما يك وقتي رفتيم منبر اون خيلي قبل از بيست سالگي بود سنم. ديدم گريه نكردند وقتي روضه خونديم. فردا صبح تصميم گرفتم برگردم، اينها عجب آدمهايي هستند ما شب ماه محرم ما روضه به اين پر سوزي هم خونديم اونها هيچ، مشغول كار خودشون، يكي سيگار ميكشيد هي به درد نميخوره. راه هم طوري بود كه نميشد بي وسيله برگرديم با اسب ما را برده بودند توي يكي از دهات. صبح نشستم زيارت عاشورا را خوندم اونچنان گريه ميكردم كه خدايا ما را از اينجا نجات بده. بعد آمدند و من را دلجويي كردند و بالاخره به هر زحمتي بود ما اونجا مونديم. نهصد و پنجاه سال، خيلي عظم راسخي ميخواد. اينها صريحه قرآنهها. خيلي معنا عجيبه، هر وقت خواستيد كسي را تبليغ كنيد ديديد با يك روز و دو روز پيشرفتي نداريد سورة نوح را بخوانيد تا استقامت پيدا كنيد. ميگه كه شب و روز، ديديد بعضي از جاها نوشتهاند كه شبانه روزي، اين تبليغاتش شبانه روزي بوده، شبانه روز! ليلا و نهارا. شب و روز گفتم به اينها. اينها اصلا گوش به حرف من ندادند و لم يضدهم دعايي، اين دعوت من اين خوندن من به طرف حق جز فرار هيچ چيز ديگه نبود. فرار ميكردند بيشتر. اينها به قدري فاسد شدهاند كه ديگه حتي لم يلدو الا فاجر كفارا، يا فاجر بچه هاشون خواهد بود يا كافر. اينها اصلا وضعشون خراب شده، فطرتشون خراب شده، نسلشون هم ديگه به هم خورده. لذا بعد از نهصد و پنجاه سال، ببينيد چه عظمي داره. تازه هفت، هشت ده نفر آمدند توي كشتي و اونها هم همچين بگي نگي باور كرده بودند كه حضرت نوح شايد راست بگه، بقيه اشون كه اصلا هيچ. اون هم اولي العظمه. پيغمبران اولي العظم اونها هستند.
حضرت موسي، آقا حضرت موسي خيلي با شهامت بوده. خيلي با شهامت! شما فرض كنيد فرعونه طرفش. فرعوني كه خيلي آدم بايد بي رحم باشه، بچهاي كه از مادر متولد شده روز اول اون هم پسر بكشه. يضبحون ابنائهم و يستيون نسائهم. دخترها را نگه ميداشتند ولي براي خدمتگزاري. سالها طول كشيد. يعني سالها كارش اين بود. يك همچين آدمي طرفشه خدا عظم راسخ اين، شما فكر نكنيد حالا اومديم سر شب هم خونه نرفتيم حالا زنمون هم مثلا منتظره، خوب حالا ما آمديم روضه ديگه. ما معلومه خيلي مهميم. نخير. حضرت موسي آية قرآنه ديگه اول سورة طه را برداريد نگاه كنيد وقتي كه هشت سال پيش شعيب بود و زحمتي كشيد و هشت سال كار كرده تا مزدش اين شده كه دختر بهش دادند. مهرية زنش بوده. زنش هم حامله شده دارن ميرن به طرف شهرشون. وسط بيابان تو تاريك شب زنه گفت كه من درد زايمانم گرفته. وضع حمل بايد بكنم. گفت اِ، گفت بله. اينجا بنشين، توي تاريكي بنشين من اون دور يك آتشي سو سو ميزنه اني آنست نارا و آتيكم منها بقمص برم يك جرقه آتشي بيارم برات شايد گرم بشي. بالاخره زن در موقع زايمان، كلي بچه، بچه بايد گرم بشه. خوب آمد. آمد ديد كه يك درختيه از نور. خيلي اين آتش نيست، يك درختي است از نور. خوب يك دفعه يك صدا آمد كه انك بالوادي المقدس طوي فاخلع نعليك، كفشهات را بكن، تو در وادي مقدس قرار گرفتي و انا اخترتك فاستمع لما يوحي. من تو را اختيار كردم گوش بده وحي را. خوب متوجه شد خداست و خوب اطلاع هم داشت از قبل. ولي نميدونست اينجا اين كار انجام ميشه. از اينجا به بعد هيچ حرفي از زن و بچه ديگه نيست. هيچ نميگه خدايا اجازه بده اين زن و بچه را ببينم وضعشون چطور شد. آخه وظيفة شرعي، ماها ميگيم وظيفة شرعيه. اينها توي بيابان. زن و بچة او هم غير از زن و بچة ماها بودند. اين را هم بهتون عرض كنم. گاهي ميشه ما واقعا وظيفة شرعيمونه. آنجا اگر بهش نرسيم، وقتي برگشتيم پدرمون را در ميآوره. بعله. هيچ، اني انا اله لا اله الا انا. يك مطالبي خوب در قرآن هست به حضرت موسي خداي تعالي ميگه. ميگه اذهب الي فرعون. برو بطرف فرعون، انه طغي. طغيان كرده، خيلي زيادي رفته. انه طغي. طغيان كرده. اين عصا چيه دستت؟ اين چيه دستت؟ هي عصاي. اين عصامه. اتوكؤا علیها و اهش بها علی غنمي. خيلي خوشحاله حضرت موسي كه با خدا داره حرف ميزنه، به مرحلة انس رسيده، با خدا همسخن شده. هي هم حرفها را طولش ميده. من و شما وقتي كه بشينيم توي اطاق خلوت براي مناجات با پروردگار، چند دقيقه حوصله داريد با خدا حرف بزنيم؟ خودمونيم. يك دقيقه خوبه؟ يك دقيقه زياده. به يكي گفته بودم پنج دقيقه بشين با زبان خودت با خدا حرف بزن. اين فردا آمد گفت آقا خيلي طول كشيد. پنج دقيقه خيلي زياده. راست ميگه امشب امتحان كنيد. ماها علتش اينه كه اصلا انس با خدا نداريم. پنج دقيقه ساعت بگذاريد، پنج دقيقه بشينيد با خدا حرف بزنيد، حاجاتمون را بگيم. يقينا اكثرتون خسته ميشيد. بعضيهايتون نه. اين هي طولش ميده، خدا گفت چيه دستت؟ خوب عصا. آدم كه به انسان علاقه نداره مثلا يك رفيقي داشته باشه به انسان علاقه نداشته باشه. وقتي حرف ميزنه يك كلمه جواب ميده باز حواسش ميره جاي ديگه. زمان را نميتونيم ما يك خوردهاي طولش بديم، سريع بخونيم. شايد در اين مسئله را بيشتر از همه از من پرسيدهاند كه تسبيحات اربعه يك دفعه بگيم يا سه دفعه؟ كه اگر يك دفعه واجبه از همان يك دفعه ما استفاده بكنيم. خيلي ميپرسند. تا ميتونيد تخفيف بدهيد. نميدونيم وقتي كه ايستاديم در نماز، جائي ايستاديم كه پيغمبر ايستاده، امام زمان ايستاده. جائي ايستاديم كه همة انبياء و اولياء آرزوي ايستادنش را در آنجا ميكردند. نه.
حضرت موسي ميگه كه من بعله با اين عصا، حالا ميخواهد حرف بزنه، با اين عصا تكيه ميدهم به اين عصا، گاهي تكيه ميدهم، گاهي گوسفندها را، گوسفندهايش را هم همانجا گذاشته بودها، پهلوي زن و بچه. گوسفندها را وقتي كه ميخواهم باصطلاح برگها را از درخت بزنم، با اين عصا ميزنم برگ برايشون ميريزم. از اين حرفها. شروع كرد به حرف زدن. خوب عصايت را بينداز. عصا را انداخت! فاذا هي حية تسعي. يك مار بزرگ كه ميگويند اژدها، يك مار بزرگ، حمله هم داره ميكنه. خذها و لا تقف. بگيرش، نترس. سنريدها صورت اولي. ما بازهم برش ميگردانيم به همان شكل اولش. حضرت موسي هم رفت گرفتش و باز عصا شد. دستت را بكن توي بغلت درآر. دستش را كرد توي بغلش درآورد. تمام بيابان را روشن كرد. خيلي جالب ميشهها. اگر ما هم يك همچين دستي داشته باشيم كه كار چراغ قوه را بكنه، يك عمري راحتيم. بعله. خوب اين دو تا نشوني باشه براي تو. با اين دو تا نشوني برو فرعون را هدايتش كن.
آمده سوء استفاده از عصايش نميكنهها. اگر به ما يك همچين عصايي بدهند، هر كس هر مشتري بيايد در دكانمون خيلي چونه بخواهد بزنه عصا را مياندازيم به جانش. يا يك دشمني داشته باشيم عصا را ولش ميكنيم. نه. آمده شما در تمام اين مدت حضرت موسي كوچكترين استفادهاي از اين عصا نميكنه. هيچ. فقط آمده در خانة فرعون راهش ندادند. بعد با زحمت رفت تو. در مقابل فرعون با منطق و استدلال حرف ميزنه. عصا را نمياندازه. عصا را كجا انداخت؟ وقتي كه سحره جمع شدند در بيابان و در آنجا آنها مارهايشون را اول انداختند. خوب دقت كنيد. اينها همهاش نكاتي داره. معجزه است، براي اينكه سرتاپا نكته و حكمت و واقعا درسه براي ما. از قدرتش استفادة بيجا نميكنه. مستجاب الدعوه اگر شدي فورا دشمنت را نفله نكن. از خدا بخواه هدايتش بكنه. نگو اي كاش من مستجاب الدعوه بشوم اين مرتيكه را چند تا نفرينش بكنم و ببينم، خدايا من به چشمم ببينم كه اين و بفهمم كه اين براي اينكه مرا اذيت كرده اينجوري شد. ما كم اينجوري نيستيمها. اينجا نه. كجا؟ فقط وقتي كه سحره. اول ميگه به سحره كه شما بيندازيد اين ريسمانها را. آنها انداختند. شد مار و توي بيابان پر از مار شد. حضرت موسي بعد عصايش را انداخت، آمد تمام اين ريسمانها كه بصورت مار كه مردم خيال ميكردند، چشم بندي كرده بودند، مردم خيال ميكردند ماره. همه را خورد. همه را خورد. و همة آن سحره به حضرت موسي ايمان آوردند.
يك عزم راسخ، خيلي مشكله. حضرت موسي دو جهت داشت كه سخت بود از نظر واقع كه بره در مقابل فرعون. يكي اينكه فرعون اين را بزرگش كرده. خوب نمك نشناسي هم حدي داره. از بچگي شيرخوار بوده اين را آورده بزرگش كرده. حالا اين يك جواني شده آمده ميگه من ميخواهم تو را بكشم اگر ايمان نياري. تار و پودش را ميخواهد بريزه به هم. اين يكي. لذا به خدا يك خوردهاي چيز كرد. به خدا ميگه كه من زبانم باز نميشه در مقابل فرعون. رب اشرح لي صدري. يك شرح صدري به من بده كه من فرعون و صد تا فرعون كه هر چي هم به من خدمت كردند در مقابل تو بي ارزش بشه. همة خدمتها مال توست. شما اگر يك روز خواستيد امر بمعروف و نهي از منكر بكنيد، اينها قوم و خويشند بدشون ميآيد. اينها آخه با هم نون و نمك خورديم بدشون ميآيد. در مقابل اوامر پروردگار اصلا اينها هيچه. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقدة من لساني. خدايا من زبانم را باز كن كه من بتوانم مثل يك غريبه باهاش صحبت بكنم. فرعون گاهي نگاهش ميكرد. يادته موسي ما بوديم بهت محبت كرديم. سرش را ميانداخت پائين حرفهايش را ميزد. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي. حرفهايم را هم بفهمند. آخه يكي از مشكلات همينه كه بعضيها يك جوري حرف ميزنند كه مردم نميفهمند. يفقهو قولي و اجعل لي وزيرا من اهلي. يك كمكي هم براي من باشه كه من تنها نباشم. هارون اخي. خودش تعيين كرد. گفت هارون برادرم خيلي خوبه. او از من بهتر ميتونه، او چون گرفتار اين مسائل نبوده بهتر ميتونه حرف بزنه. ببينيد اينها ميشوند پيغمبر اولوالعزم. آمد و فرعون را از بين برد و بني اسرائيل را آقاشون كرد و تمام شد.
حضرت عيسي. حضرت عيسي يكي از پيغمبران اولوالعزمه ديگه. شما ميدونيد حضرت عيسي و مادرش چقدر فشار ديدند؟! در مقابل افراط و تفريط انسان خدا نكنه انسان قرار بگيره. يا تو ولد الزنايي يا پسر خدايي. خيليهها! اول حمله كردند بهش كه تو، تو اين بچه را از كجا آوردهاي؟ يا اخت هارون ما كان و از اين حرفها. بعد كه ديدند نه اين خيلي غير عاديه، داره حرف ميزنه، صحبت ميكنه، مطالبي داره. گفتند اين پسر خداست. آدمهاي نفهم در اين حد از نفهمي بود در مقابل حضرت عيسي. حضرت عيسي كاملا استقامت كرد و در تمام مدت طبق همين انجيلي كه الان هست، دوازده نفر بيشتر بهش ايمان نياوردند. و بهترينشون يهودا بود، توي همين انجيل ميگهها، كه همين يهودا رفت به يهوديها خبر داد كه حضرت عيسي كجاست كه رفتند حضرت عيسي را، از نظر مسيحيان، حضرت عيسي را گرفتند و به دارش آويختند. از نظر ما ميگيم و لكن شبه لهم، همين يهودا توي تاريكي بود ديگه، شب بود، خود او را گرفتند. هر چي گفت من يهودا هستم. بردند به دارش زدند به جاي حضرت عيسي و خداي تعالي هم حضرت عيسي را برد بالا.
و از همه بالاتر. پيغمبر اكرم. پيغمبري كه تمام آينده را داره ميبينه. باور كنيد پيغمبر اكرم كنار در نيمسوخته در زمان حياتش مثل اينه كه ايستاده. ميبينه با دخترش چيكار ميكنند. در كنار محراب، پهلوي علي ابن ابيطالب ايستاده، ميدونه كه شمشير به فرقش ميزنند. در كنار طشت پر از خون از حلقوم حضرت مجتبي ايستاده داره ميبينه. در كنار گودي قتلگاه ايستاده و داره ميبينه. چون پيغمبر اكرم برايش آينده و گذشته هيچ فرقي نميكنه. همه را داره ميبينه. و اودعته علم ما كان و ما يكون الي انقضاء خلقك. اينها همه را داره ميبينه. خيلي شرح صدر ميخواهد آقايون، يك چيزي را من ميگم. من گاهي فكر ميكنم دربارة شرح صدر پيغمبر كه يكي از مهمترين چيزي است كه واقعا خدا بهش وعده فرموده و نعمتي كه خدا بهش داده، الم نشرح لك صدرك. انسان بدونه كه اين آدم كه اين كنارش نشسته، اين در به پهلوي فاطمة زهرا ميزنه، اينهمه جنايت ميكنه. بدونه معاويه مثلا چقدر جنايت ميكنه، فرزندان او چه ميكنند. در عين حال طوري رفتار ميكنه كه هيچكس نفهمه اين يك آدم خبيثي است. خيلي حرفه. خيلي شرح صدر ميخواهد. ماها يك نفر را احتمال ميدهيم كه يك خوردهاي با ما بده، آنهم توي دلمون، آنهم با سوء ظن، از همان لحظهاي كه اين احتمال شيطاني را حتي داديم بدمون ميآيد ازش. نميتونيم باهاش حرف بزنيم. ميگيم ول كن نميتونم حرف بزنم، روحية اون با روحية من سازش نداره. اين شرح صدر پيغمبر اكرم. آن استقامتش. كه خلاصه حضرت موسي يك روز گفت كه خدايا آيا پيغمبري بالاتر از من هست؟ براي من اينهمه محبت كردي، اينهمه اظهار محبت كردي، با من صحبت كردي، چه كردي چه كردي. خدا به او وحي كرد كه مگر نميداني مقام مقدس پيغمبر اكرم چقدر بالاتره. تو به تعبير من البته، تو يك قطرهاي در مقابل اقيانوس بينهايت! تو اصلا در مقابل او قابل مقايسه نيستي. خوب. آيا ذرية من بالاتر از ذرية او نيست. اين را كه نميفهميم، اين را عرض نميكرد. پيغمبرهاي ديگه نيست. خداي تعالي فرمود، اين روايت را ميخونم براي اينكه انشاء الله قدر خودتون را بدونيد. حيفه آدم به اين خوبي، يعني امت پيغمبر شيعة علي ابن ابيطالب، خودش را آلودة به دستورات شيطان بكنه. واقعا حيفه. خداي تعالي فرمود مگر نميبيني همان اندازهاي كه فرق بين تو و پيغمبر هست، فرق بين ذرية پيغمبر و ذرية تو هم هست. بعد عرض كرد خوب من امت من چطور؟ امت من من و سلوي برشون نازل كردي، دريا را برايشون شكافتي، چه كردي چه كردي. خداي تعالي فرمود آن فاصلهاي كه بين تو و پيغمبر هست، بين امت پيغمبر آخر الزمان و بين امت تو هست. شما خيلي قدر خودتون را بدونيد. مخصوصا شيعه. پيرو. آن كسي كه خداي تعالي او را بعنوان شيعه، مقام حضرت ابراهيم را متوجه شديد؟ در قرآن يك آيهاي است تفسيرش را هم همه نوشتهاند. و ان من شيعته لابراهيم، در تفسير شيعه هست، يعني علماي شيعه از ائمة اطهار اين روايت را نقل كردند كه و ان من شيعته لابراهيم، يعني شيعة علي ابن ابيطالب ابراهيمه. وقتي كه با قلب سالم، با نمرة بالا، آمد در نزد خدا. اذ جاء ربه بقلب سليم. شما قدر خودتون را بدونيد. خدا ميدونه اگر كسي يك لباس نو داشته باشه اقلا يكي دو روز نگه داره كه كثيف نشه. يك صورت زيبا داشته باشه چند روز اقلا صورتش را بشوره مواظب باشه، موهايش را مواظب باشه. شما از نظر روح زيباترين مردمي هستيد كه خدا خلق كرده. آنوقت شما به چه چيزهايي خودتون را كثيف ميكنيد. حيف نيست؟ به يك چيزهايي شهواني، بي ارزش، واقعاها. يك خوردهاي به خودمون بيائيم. هواي نفس، رفيقم گفت، دلم خواست، نميدونم زنم خواست، بچهام خواست. اي بابا. حيف تو نيست. حيف تو نيست كه بخاطر هر چيز و هر كس و هر مزيتي كه بالاتر از آن تصور نشه، شما آن اسم تشيع را لكهدار بكني. من بخدا قسم هيچوقت نميخواهم مردم را از خدا و از عذاب خدا بترسانم. چون عقيدهام اينه كه زماني ما واقع شديم كه بايد مردم را با محبت به طرف خدا خواند و به طرف خدا دعوت كرد. محبت مردم اگر به خدا زياد بشه اينقدر فرهنگ بايد ما داشته باشيم كه اصلا گناه نكنيم. نعمتهاي الهي، خدا كه اينهمه نعمت به ما داده. رفته باشيم خونة يك نفري، اين همه جور براي شما غذا درست كرده باشه، همه چي. خيلي هم بهتون محبت كرده. دست هم گذاشته روي سينهاش دم در هم برايتون وايستاده. حتي به شما ميگه اگر شما سيلي هم بزنيد من چيزي نميگم. شما ميگيد حالا كه سيلي آزاد شد، يك چند تا سيلي به اين صاحبخانه بزنيم. اين چه جور آدميه؟ اين ديوانه نيست. از ديوانه هم بدتره. حالا كه خدا، خدا فرض ميكنيم جهنم را برداشت و اصلا معصيت را گفت خدا همة گناهانتون را هم ميبخشه. خوب حالا كه گناه بخشيده شده ما گناه بكنيم. خداي تعالي هم بدش ميآيد بيايد. ميشه؟ بخدا قسم ماها يك خوردهاي فكر بكنيم همة كارهامون روبراه ميشه. فكر. ايني كه ميفرمايند تفكر ساعة خير من عباده سبعين سنه. يك فكر يك ساعتي ارزشش بيشتر از هفتاد سال عبادته. چون هفتاد سال عبادت بي فكر يك پول ارزش نداره. بشينيم فكر كنيم. همين آيات قرآن را بخونيم، همينها را، همين آيات قرآن كه همين قصص انبياء. اين كتاب قصص انبياء هست، قصص قرآن هست. برداريد اينها را نگاه كنيد كه چطور شده كه يكيش اولوالعزم شده، يكيش غير اولوالعزم شده. تازه آنيش كه اولوالعزم شده و اگر شما از علما بشيد فكر نكنيد علما منظور عمامه و عبايي و اينها، نه. اگر خدا نور علم را در دلتون بيندازه، قلبتون باز بشه، خدا را بشناسيد. ببينيد شما چطور در رديف انبياء گذشته هستيد. هستيد. بخدا قسم اگر ما يك مقداري به خودمون بيائيم، خودمون را تميز كنيم، مراقبت بكنيم، خدا باهمون صحبت ميكنه، خداي تعالي با ما كنار ميآيد، خداي تعالي به ما اظهار عشق و محبت ميكنه. صد برابر، ميليونها برابر خدا بيشتر به ما اظهار محبت ميكنه تا ما نسبت به خدا. ولي خوب متأسفانه حواسمون پرته، حواسمون نيست. سر يك چيزهايي جزئي ميبينيم كه شيطان را ترجيخ ميدهيم بر خدا. دشمن را ترجيح ميدهيم بر خدا.
انشاء الله اميدواريم كه ما را خدا از خواب غفلت بيدار كنه. الهي آمين. فكر هم نكنيد كه بالاخره ما يك روزي كه پير شديم ما آنوقت ميرويم دنبال همين حرفها و كارهاي پست كه تموم ميشه و بازنشسته شديم و پولدار شديم و پولهايمون را ميگذاريم ماهانه يك چيزي بهمون ميدهند و بعد ميرويم عبادت ميكنيم. نه اون ديگه به درد نميخوره. همين الان. عجلوا بالتوبه قبل الموت. مرگ كيه؟ يك لحظة ديگه ممكنه مرگ بيايد. پس شما يك لحظة جلوترش بايد توبه بكنيد. توبه هم يعني حركت بسوي خدا. حركت بسوي ذات اقدس پروردگار. توبه نه به معناي استغفاره، استغفار يعني طلب بخشش از خدا. توبه يعني حركت.
اصحاب سيد الشهدا عليهم الصلاة و السلام. واقعا شما ببينيد اين شب عاشورا را فكر بكنيد. شما فكر بكنيد ببينيد شب عاشورا يك عده رفتند. خوب چي شد؟ آنهايي كه رفتند چي شد؟ نفسشون بهشون گفت برويد، برويد. خونه داريد، زندگي داريد، حالا بالاخره الان همهاشون مردند ديگه. مردند و در مقابل فاطمة زهرا روسياهند و در مقابل امير المؤمنين، در مقابل پيغمبر، خودشون خجالت ميكشند بر فرض آنها نبخشند، اينها خودشون خجالت ميكشند. آخه فرزند پيغمبر را توي دشمن شما گذاشتيد و ول كرديد و رفتيد كه ميخواهيد چند روز توي دنيا زندگي بكنيد. اما حبيب ابن مظاهر، اما مسلم ابن عوسجه، برير، واقعا اينها اصحابي هستند كه تا ابد، حتي خداي تعالي مصيبتشون را ميخونه. جبرئيل براي حضرت آدم ميخونه. امام زمان عليه الصلاة و السلام گريه ميكنه. چقدر ببينيد آدم ارزش پيدا ميكنه كه امام ميآيد در مقابل اينها ميگه كه بابي انتم، پدرم به قربانتون، مادرم به قربانتون، جانم به قربانتون. شما فائز شديد. فزتم و الله فوزا عظيما. رستگار شديد. يك رستگاري عظيم! خيلي ارزش داره. نميارزه؟ حالا مثلا فرض كنيد فلان آقاي چهل ساله، سي ساله، پنجاه ساله، در شب عاشورا از توي خيمههاي ابا عبد الله الحسين رفت توي شهرش، آنجا زن و بچهاش. آنجا چند سال ماند توي دنيا؟ سي سال، چهل سال، پنجاه سال ديگه هم بمونه. چي شد؟ چي شد؟ هميشه وجدانش ناراحت كه چرا من، خدا ميدونه ماها هم بايد وجدانمون ناراحت باشه. ما الان بايد امام زمانمون را ياري كنيم. يعني الان حضرت بقية الله فرياد هل من ناصر ينصرنياش بلنده. شما فكر نكنيد امام زمان صلواة الله عليه خوب غايبه، خدا غايبش كرده. نه. ما غايبش كرديم. شما تبليغ بكنيد، من خودم يك جرياني، يك خوابي ديدم، يك جرياني ديدم. يك وقتي با خودم فكر ميكردم بخاطر تعليماتي كه بعضي به من داده بودند، ديدم كه نميتونم با مردم صددرصد خوب دينم را حفظ كنم، ايمانم را حفظ كنم، بهتر پيشرفت كنم. گفتم بروم يك جايي دوري آنجا باصطلاح مشغول كار خودم باشم. يك گوشهاي باشم. يك شب در عالم رؤيا ديدم كه حضرت دو نفر را آوردند. يكي خوبه، از اصحاب حضرته. يكي همچين بينابينه، مثل همة ماها. فرمودند كه ما اگر ظهور كرديم، تو اينقدر اصرار ميكني خدايا آقا ظهور كن، با اين آدم چيكار كنيم؟ من ميشناختمش. گفتم كه بعله، خوب بكشيمش يا باشه؟ باشه فساد ميكنه. آنقدر هم بد نيست كه بكشيمش. گفتم چيكار بايد بكنيم؟ گفت شما تبليغ كن اين را يك طرفهاش بكن. بالاخره اين يا گوش به حرف ميده ميآيد به طرف خدا. يا ميره، نه اعتنا نداره ميره بطرف كفر. كه اين غرباله، همة ماها بايد غربال بشويم. همين، همين جلسة امشب خدا ميدونه غرباله. همهامون بايد غربال بشويم. يكي اينجا تصميم ميگيره كه ديگه گناه نكنه. ميمانه. يكي هم تصميم ميگيره حالا ميگه هوا گرمه، چرا اينقدر طولش داد امشب! حواسش پرته. ميدونم من بد حرف ميزنم، طول هم ميدهم، عذر هم ميخواهم. ولي مثلا اين حرفها چيه؟ حالا ديگه زماني شده، به يك مردمي گفتيم اهل تقوي باش و اينها، گفت الان مردم ميروند به كرة ماه. حالا شما.. گفتم حالا مردمي كه ميروند به كرة ماه نگفتيم اهل تقوي باشند. تو كه هيچ كاره هستي، تو كه از خونهات به مسجد هم نميآيي، تو را من دارم ميگويم. اينقدر نادان بود كه من گفتم كه يك آيه مثال معروفي هست كه من آنم كه رستم بود پهلوان. گفتم شما مثل آني هستي كه ميگويد من آنم كه رستم بود پهلوان. خوب به ما چه؟ اونها دارند ميروند به كرة ما. تو هم اگر رفتي ما كاري بهت نداريم. تو به كرة ماه برو برگرد بيا ببينيم چه خبره؟ اما تو كه كرة ماهي نيستي كه. تو بيا اهل معنويات بشو. اينقدر اين آدم نادان بود كه به من ميگفت كه اين قضية رستم هم دروغه. حالا رفته روي قضية رستم…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.