۱۹ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری – فواید استقامت

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم‌الله الرحمن الرحيم

 الحمدلله ربّ العالمين الصلاة و السلام علي رسول الله و آله اجمعين لاسيّما علي بقيةالله في العالمين روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

آخرين بحثي كه درباره‌ي استقامت و اينكه انسان بايد استقامتي كه خداي تعالي به او در عالم قبل از اين عالم عنايت كرده و در اثر دوران خردسالي بدني و يا در عالم رحم آنرا از دست داده بايد دو مرتبه به دست بياورد مطالبي در شبهاي گذشته عرض شد و خلاصه‌ي مطلب درباره‌ي اين مرحله از مراحل تزكيه‌ي نفس اين است كه انسان در هر كاري كه مي‌‌كند، همانطوري كه شب اوّل عرض كردم بايد مقاوم باشد، صبور باشد، ترسي از چيزي نداشته باشد، قاطعيّت داشته باشد در هر كار و به چيزي كه يا مثل خود اوست در سستي و در عدم بقاء و يا از او ضعيف‌تر است به اين طرف تكيه نكند. اگر اين چنين شد ما در حقيقت آن استقامت قبل از اين عالم كه روحمان داشته و حدوداً شايد چند هزار سال مقاومت كرده آن را تازه به دست مي‌‌آوريم. در عالم ذر و در عالم قبل از اين عالم ما از هيچ چيز نمي‌ترسيم، به هيچ چيز غير از خدا اعتماد نمي‌كرديم، حياتمان و زندگي‌مان در اختيار پروردگار بود و با خدا ميثاق بسته بوديم و آنچنان مربوب پروردگار بوديم كه خداي تعالي از ما امضاء گرفته به اينكه او ربّ ما باشد، كه ‌فرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ  و ما هم امضاء كرديم آن اقراري كه خدا از ما گرفته است و گفتيم:بلي.

يكي از خصوصيات استقامت كامل اين است كه ملائكه بر ما نازل بشود، كمكمان بكنند، كه در آيات خوانديد و عرض شد و عرض كرديم كه مي‌‌فرمايد: وَأَلَّوْ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا الجن/16، اگر در راه انسان استقامت بكند، خداي تعالي از آن آب گوارايي كه نيرو مي‌‌بخشد، آب گوارايي كه در حقيقت ولايت است، آب گوارايي كه انسان را مي‌‌برد تحت پوشش خاندان عصمت و طهارت عليهم الصلوة و السلام و اسمش در واقع آب ولايت است، آب فرمانبرداري كه انسان را به حيات ابدي مي‌‌رساند. شما فكر مي‌‌كنيد كه حضرت خضر رفته در يك جاي ظلماتي و روايات هم، يا حالا روايات است و يا بهرحال داستانهايي است در اين ارتباط كه ايشان آب حيات خورده، اينها آب حيات را همه‌ي ماها خورديم، به جهت اينكه در اين دنيا زنده هستيم، چون در قبلش هم زنده بوديم، بعد از اين هم زنده هستيم، اين آب حيات همان دوهزار سالي است به ما نوشانده‌اند كه در عالَم ارواح همه‌ي تعليمات را به ما دادند، اينها آب حيات است، حيات اين نيست كه توي اين بدن پُر دردسر هميشه زنده باشد، اين گاهي مي‌‌شود اسباب زحمت است. چون دنيا زندان است، الدنيا سجن المؤمن، مي‌‌گوييم آن كسي حيات دارد و زنده است كه زندان ابد داشته باشد اين خيلي اهميّت ندارد بلكه اذيّت دارد، و ضرر دارد انسان در زندان يك آبي، يك غذايي، چيزي بخورد كه زندانش هميشگي باشد. شما از اين نمي‌توانيد بگذريد كه دنيا نسبت به آخرت زندان است و از اين هم نمي‌توانيد بگذاريد حياتي كه ما درباره‌ي حضرت خضر قائليم ماندن توي كره‌ي زمين است، بيشتر از همه و اگر اين دو موضوع با هم توأم مي‌‌شد معنايش اين است كه مثلاً انسان يك آب بخورد كه توي زندان بيشتر بماند، يك غذايي بخورد كه توي زندان بيشتر بماند و اسمش هم بگذاريم آب حيات، حضرت خضر سلام اللّه عليه ايشان به خاطر خدمتگزاري به حضرت ولي‌عصر ارواحنافداه توي كره‌ي زمين مانده، توي اين زندان مانده، اين افتخار را پيدا كرده خيلي هم افتخار خوبي است، چون آقا بايد روي كره‌ي زمين بمانند و ايشان هم در محضر ايشان مانده، ولي زندان، زندان است حالا چه زندانبان توي زندان باشد چه به اصطلاح زنداني توي زندان باشد. يك كسي مي‌‌گفت من توي زندان به آن زندانبان مي‌‌گفتم كه من تو با هم فرقي نداريم، من توي اين آب و هوايم، تو هم توي همين آب و هوا، تو هم حق نداري در ساعاتي كه مأموريت داري از اينجا بروي بيرون ما هم حق نداريم برويم بيرون، فقط ما يك احساسي داريم كه داريم به اصطلاح جُرممان را جواب مي‌‌دهيم و زندانمان دارد تمام مي‌‌شود ولي تو از خدا مي‌‌خواهي هميشه اين حقوق را بهت بدهند و از كار بركنارت نكنند و هميشه زندانبان باشي.

دنيا زندان است فرقي نمي‌كند و اگر حضرت خضر باشد يا الياس باشد يا حتّي حضرت بقيّةاللّه، منتها در خصوص چهارده معصوم عليهم السلام نه خدا آنها را محدود به مكان خاصي كرده، نه خودشان محدود هستند، همه‌ي عوالم وجود زير نظرشان هست، منتها از جهت بدني در يك جاي محدود به امر الهي هستند و آن هم لذّت بخش است برايشان، و الاّ هر كس بيشتر توي دنيا بماند، عمرش بيشتر باشد، زندانيش بيشتر است، هر كس كمتر بماند، كمتر توي زندان مانده، اين مسلّم است. ما در عوالم قبل استقامت كرديم، در اين دنيا هم چون بچّه بوديم يعني ببينيد اين تكّه را من بدم نمي‌آيد برايتان خوب توضيح بدهم.

در عالم ارواح و عالم ذر همان خليفةاللّه، همان موجودي كه خداي تعالي خلق كرده و نمايش داده به ملائكه و ملائكه‌ي معترض را، نه معترض آن طوري كه توهين بشود به پروردگار، نه بالاخره لسان، لسان اعتراض است منتها در كمال ادب، وقتي كه مي‌‌گويند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ بقره/30 اين لسان لسان اعتراض است بهرحال ولي خوب چون عبَادٌ مُكْرَمُونَ أنبياء/26، خيلي بندگان مُكَرّم خداي تعالي هستند، اينها لسانشان لسان اعتراض بي‌ادبانه نيست، ولي وقتي كه يك همچنين كلمه‌اي ملائكه گفتند، خداي تعالي نمايش داد. حضرت آدم به عنوان اينكه ابالبشر است او را نشانش داد و الاّ همه‌ي افراد بشر روحشان همان جا حاضر بود، همه‌شان هم اسماء را بلد بودند و خداي تعالي هم به همه‌شان اسماء را ياد داده بود در عالم ارواح تعليمات  وتربيت شده بودند به همين دليل هم وقتي كه خداي تعالي فرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ همه‌شان گفتند: بلي، مكرر اين مطلب را در اين شبها گفتم كه اين كلمه بلي و أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ اين حتماً بايد تحقق داشته باشد و الاّ معنا ندارد. يك معلمي اگر به يك شاگردي بگويد من معلم تو نيستم؟ من مربي تو نيستم؟ او مي‌‌‌گويد چرا پس حتماً مربّي و معلّم بوده است كه اين مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد چرا. خدا ما را تربيت كرده، ربّ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد، ربّ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد، الست بالهاكم، الست بخالقكم نمي‌فرمايد، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ، ربّ بوده، تربيتمان كرده، وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا بقره/31، آن همان تعليم اسماء بوده كه به همه‌ي افراد بشر خدا عنايت كرده، تربيتشان كرده، ساخت‌شان، لذا هم خدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ، هم بشر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد: بلي، و الاّ اگر ربّ واقعي يعني همين جوري كه ما خيال مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييم يا ربّ، يا ربّ، يا ربّ در دعاي كميل و يا در بعضي از جاها، بعضي از دعاها، ربّ به معناي خدا نيست، ربّ به معناي مربّي است. ربّي مخصوصاً، سبحان ربّي الاعلي و بحمده، ربّي يعني مربّي من، و اگر جواب داشت مربّي بودن مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست تأييد بشود بايد حتماً راست باشد، به خدا كه نمي‌شود دروغ گفت، وقتي خداي تعالي فرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ، و شما هم گوش داديد آنجا بي‌سوادي و نفهمي توي كار نبود، آنجا وقتي گفتيد بلي، و خدا هم مخصوصاً اين قرآن دارد نقلش مي‌‌كند، عيناً مساوي است با همان جمله‌اي كه خداي تعالي درباره‌ي حضرت آدم مي‌‌گويد: وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا بقره/31، پسبنابراين آن تعليم اسماء كلّها كه در عالم ارواح براي ما بوده همان آب حيات است، از همين جا زنده هستيم الي‌الابد، منتها شرطش اين است كه زنده باشيم، اين تحولاتي كه به وجود مي‌‌آيد از عالم ارواح آمديم به عالم ذر، از عالم ذر آمديم توي عالم رحم، از عالم رحم آمديم به عالم كودكي و خردسالي، از عالم خردسالي حالا به يك سن تا چهل سالگي عقلمان كامل شده كه خداي تعالي در قرآن به همين مسائل اشاره مي‌‌كند اين همان است منتها ماها حواسمان نيست، حواسمان پرت است و استقامتمان را از دست داديم، يعني چشممان به اين زرق و برق دنيا افتاده، حواسمان پرت شده، شاگرد مدرسه را مي‌‌برند توي جلسه امتحان مي‌‌نشانندش، بعد مي‌‌بينند روي كاغذش فقط خط و خط ‌‌كرده، تو چكار مي‌‌كردي؟ من وارد جلسه امتحان شدم از اين نقشه‌هايي كه در سقف بود به آنها نگاه كردم تا از جلسه بيرون آمدم. تو چكار كردي؟ اين صندلي زير پايمان يك خورده‌اي لق و لقو مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد حواسمان پرت شد نتوانستيم امتحانمان را درست بنويسيم. تو چكار كردي؟ اين رفيقي كه پهلوي ما نشسته بود من را به خودش جذب كرد، به او عشق‌ورزي كردم، نتوانستم، تو چكار كردي؟ ببينيد دقيقاً تطبيق مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند. تو چكار كردي؟ من يك مدّتي بازي كردم، بچه بوديم بازي كردم، بعدش هم زن گرفتيم، يك مدتي هم با زن و خانه و زندگي‌مان بازي كرديم، بعد عادت كرديم به بازي، پيرمرد هم كه شديم باز هم اهل بازي بوديم تمام شد،  ما الان توي دنيا جلسه امتحانمان است، حضرت امير علي عليه الصلوة ‌و السلام فرمود: نگوييد خدايا ما را امتحان نكن، نمي‌شود. آدم برود توي جلسه امتحان، بگويد من را امتحان نكنيد. بگوييد خدايا ما را از مذلات فتن حفظ كن، از گمراهي‌ها، از اشتباهات، از همينها كه عرض كردم. يك جوري باشد كه من بفهمم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهم چكار كنم، براي چي آمدم اينجا، به صندلي زير پايم توجّه نكنم. درباره‌ي انبياء چند شب قبل گفتم كه خداي تعالي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد كه:فشرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنيّه، درباره‌‌ي زهد در اين دنيا پست نه تنها با انبياء، منتها چون جريان انبياء را خداي تعالي دارد نقل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، اينجا اين مطلب را ما مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييم، و الاّ با همه‌ي مردمِ دنيا، همه‌ي مردم از حضرت آدم تا آن آخرين فرد شرط كرده خدا، ميثاق بستيم كه زهد را در اين دنيا ما داشته باشيم، زهد به اين معنايي كه تو خيال مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كني نيست، زهد ترك محبّت‌ است نه ترك دنيا.  والاّ دنيا را خدا خلق نمي‌كرد، كه زهد داشته باشيم. براي دنيايتان اگر آوردند يك ميليون بهتان دادند، گفتند يك امضاء باطل را بكن نكن، اگر آمدند تعريفت كردند، احترامت كردند، شخصيت بهت دادند، قدرت بهت دادند انحراف پيدا نكي. اين معناي زهد است، اگر آمدند تو را خواستند مثلاً فرض كنيد كه خيلي بالات ببرند، شخصيّت يعني، قدرت تمامش را بگذارند در اختيار تو، تو از قدرت سوءاستفاده نكن، اين است معناي زهد، و همه اين را معنا كردند. از همه بالاتر در معني زهد آن است كه مولا حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام در نهج‌البلاغه مي‌‌فرمايد: الزهد كُل الزهد، به اين مضموم زهد، تمام زهد در دو تا كلمه‌ي قرآن است، لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ الحديد/23، اين دو كلمه چي مي‌‌گويد؟ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد اگر تمام دنيا مال تو بود ازت گرفتند محزون نشوي، اگر تمام دنيا هم ملكيّتش را به تو دادند خوشحال نشوي، اين معناي كلام امير است، كلام مولاست. نگفتند زهد اين است كه نان شب نداشته باشي بخوري، زهد اين است كه آدم گوشه‌ي اتاق نشسته باشد، زانو بر بغل گرفته باشد هيچ فعاليت نداشته باشد، نگفتند زهد اين است كه فرشهاي توي اتاقت پاره و پاره باشد، نگفتند لباست پاره باشد. يك آقايي بود من يك وقتي در يك جايي ديدم از مذاق تصوف داشت و همين جور معناي زهد را فهميده بود، همه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتند اين عجب آدم زاهدي است، اين عبايش يك تكّه وصله داشت، يقه‌اش پُر از چرك بود، به طوري كه برق برق مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زد بس كه چرك شده بود، صورتش هم همين‌طور، يك چپقي هم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌پوشيد كه موهاي سفيد دور دهنش همه زرد شده بود، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتند ايشان زاهد خوبي است. اگر زهد اين است ما نخواستيم، زاهد آن كسي است همان طوري كه من در بخشي از كتابها، يك جايي نوشته‌ام، نمي‌دانم توي «عوامل پيشرفت» است كه اين مطلب را نوشتم يك درويشي پا شد رفت خدمت مرحوم علامه‌ي مجلسي توي اصفهان، خانه‌اش را سؤال كرد وقتي رسيد ديد كه يك قصري بهش نشان دادند چند طبقه و خيلي مفصّل اگر عكسهاي مرحوم علامه مجلسي را ديده باشد حتّي عمامه‌اش ترمه است، از اين به اصطلاح پارچه‌هاي پُر قيمت است، لباسش هم همينطور، گفتند اين منزل علامه  مجلسي است.  پشيمان شد گفت ديگر اين چه زاهدي است؟ چطور ممكن است اين استاد اخلاق باشد كه من اين همه راه كوبيدم آمدم پيشش، وارد، بالاخره وارد ساختمان شد و رفت، ايشان هم يك گوشه‌اي گفتند بهش پذيرايي كنيد، پذيرايي كردند يك روز مرحوم مجلسي آمد بهش گفت بيا برويم يك خورده با هم قدم بزنيم توي خانه نشستي، پا شدند آمدند از خانه بيرون، از شهر كم‌كم خارج شدند، اين درويش پرسيد كه كجا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رويم؟ گفت: مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رويم ما مثل اصحاب كهف، حالا اين تعبيرات مال من است، مثل اصحاب كهف، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رويم توي يك غاري، آن كوهِ، آنجا بمانيم زندگي كنيم. گفت: شما كه اين قصد را داشتي چرا توي خانه نگفتي؟ گفت: چطور؟ براي اينكه آن كشكولم آنجا ماند. مرحوم مجلسي گفت: تو دلت وابسته به آن كشكول مزخرفت است، اين تعبير من است. و من به آن ساختمان، آن همه شاگرد، آن همه مسائل نيست. دلبستگي، ضرر دارد، حالا تمام اين كره‌ي زمين را به شما بدهند، شما دلبستگي نداشته باشيد زاهديد و ممكن است آن انسان هيچي نداشته باشد، شب كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوابد همه‌اش آرزو اين كه يك خانه‌اي داشته باشم، يك چيزي داشته باشم، يك پولي داشته باشم و تا صبح هم خوابش نبرد اين يك قدم به طرف زهد بر نداشته است. اين است معناي زهد، لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ، بلكه واجب است، شما يك دانه از انبياء را، از يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را، يك دانه‌شان را نمي‌توانيد پيدا بكنيد كه فقير باشد، يك دانه‌شان را و همه‌شان اين طوري بوده كه ثروتمندتر از همه‌ي مردم زمان خودشان بودند، حضرت ابراهيم به يك گله‌اي گوسفند كه از آن طرف كوه تا آن طرف كوه پهن شده بود از چوپان پرسيد اين گوسفندان مال كيه؟ گفت مال ابراهيم خليل است، اينجوري اگر بودي وقتي كه جبرئيل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد: سبوح قدوس رب الملائكة و الروح، آن وقت گفتي من هر چه دارم بهت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهم اسم محبوبم را دو مرتبه ببر، آن ارزش دارد و الاّ تو با آن كُت پاره‌پاره‌ات حالا تو چي داري كه بدي و يك همچنين تقاضايي داشته باشي؟ حالا زياد نمي‌خواهم روي اين مسئله صحبت كنم، اين را بدانيد دلبستگي مهم است، صفات رذيله‌ي روحي  مهم است نه عوامل ظاهري، استقامت را خدا بهمان داده، در عالم ارواح بهمان تعليم داده، وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا را براي همه‌مان بوده، منتها بعد فراموش كرديم، حقّ هم داريم فراموش كرده باشيم، اصلاً خدا هم فراموشي را بهمان داده كه ما را امتحان كند، حقّ هم داريم، چطور حق داريم؟ خوب بچّه يكروزه، دو روزه، اصلاً اين مغزش كار نمي‌كند كه روح به وسيله‌ي او حافظه را حفظ كند، بعد هم دو سالگي، سه سالگي يك مدّتي اينجوري است، بعد هم پانزده سال به پسر، دختر نه سال، دختر، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: بهش اجازه دادند،ضررهُ يلعب، راحتش بگذاريد روايت دارد كه  ضررهُ يلعب، آزادش بگذاريد، خيلي بهش فشار نياوريد حالا همه‌ي قرآن را بايد حفظ كنيد، نهج‌البلاغه را حفظ كني، خوب بعضي‌ها لطف الهي بهشان شده آن بحث ديگري است، ولي زور مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيم، چند روز قبل گفتند كه خدمت شما عرض شود كه توي روزنامه نوشته بود كه پدري بچّه‌اش را كشت، كه چرا نمره‌اش ايشان، پدر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواسته كه نمره‌ي او بيست باشد شانزده شده،  اينجور با اين فشار نه!  زروهُ يلعب، بگذار بازي بكند بعد هم خدمت شما عرض شود تعليمات تحت يك برنامه‌اي كه روي بچّه فشار نيايد، بعد هم كه بزرگ مي‌‌‌‌‌شود، حالاها به ياد خدا و دين اينها نمي‌افتد، همه چيز فراموشش مي‌‌‌‌‌كند، امتحاناتش بد مي‌‌‌‌‌شود، مي‌‌‌‌‌رود دنبال معصيت، مي‌‌‌‌‌رود دنبال دنياداري، توي جلسه‌ي امتحان به فكر اين است كه صندلي‌اش چرا، صندلي كم‌قيمت بهش دادند، اين صندلي قميتش بيشتر است. كلّي غصه مي‌‌خورد براي همين ما هم توي دنيا همين‌طوريم، چرا خانه‌مان اينطوري است؟ چرا زندگي‌مان اينطوري است؟ چرا خدمت شما عرض شود يك مدتي با رفيقمان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشينيم. همين امروز با بعضي از دوستان صحبت بود، بعضي از جلسات حتي روحانيون و علماء مي‌‌‌‌نشينند، بيكار، واقعاً كاري ندارند مجبورند كه درباره‌ي مردم صحبت كنند، آن وقت غيبت، تهمت كه انسان وقتي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد در مورد مردم صحبت كند كي چطور است، كي چكار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، كي چقدر درس خوانده، كي چكار كرده كه وَلَا تَجَسَّسُوا، اين همه دستور قرآن و روايات است كه تجسس در حالات مردم نكنيد، و بعدش هم فوراً مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا الحجرات/12، خوب تو مگر بيكاري كه نشستي آقاي كي زن گرفته يا نگرفته، بچه دارد يا ندارد، وضع زندگيش چطور است؟ يك وقت است مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهي تحقيق كني بروي كمكش كني، يك وقتش هست نه، همانطور اطلاعاتي داشته باشي. به تو چه؟ همه‌ي مشكلات ما الان خدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند مال همين بيكاريها، آدم وقتي كار داشته باشد توي اين فكرها نمي‌افتد اصلاً، كي چكار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، كي چطور است؟ كي كج رفت؟ كي راست رفت، تو راست برو، تو خودت كار خودت را بكن، همه‌ي مردم هم بايد همينجور باشند، همه‌ي دنيا اصلاح مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، مدينه‌ي فاضله بوجود مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد و امام عصر صلوات الله عليه تشريف مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورند كه عدل و داد برقرار كنند، پس اگر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيد آن استقامتي كه اين چند شبي براي شماها عرض كردم درتان بوجود بيايد تمام فكرتان را بدهيد به اينكه چگونه من بتوانم اين امتحانم را كامل و سالم بدهم، به اطرافتان هيچ نگاه نكنيد، اگر هم يك وقتي اطرافتان نگاه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيد، يك كسي در جلسه‌ي امتحان است به اطرافش نگاه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، آن فقط به خاطر اينكه آن چند دقيقه‌اي كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد امتحان بدهد راحت‌تر امتحان بدهد، فكرش جمع باشد. مثلاً يك شخصي بغل دست آدم نشسته، مثلاً خودش رفوزه است، ادابازي در مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد، حواستان پرت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود برو آن ورتر بنشين. مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بيني صندلي‌ات صدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد كه حواست پرت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود برو روي زمين بشين راحت‌تر يك وقت هست انسان رفع مانع مي‌‌‌كند، يك وقت هست مانع ايجاد مي‌‌كند. رفع مانعش اشكال ندارد ولي مانع ايجاد كردن اشكال دارد تو را از كار مي‌‌اندازد.

اميدواريم كه خداي تعالي همه ما را مورد لطف و عنايت خودش قرار بده و داراي استقامت كاملي باشيم در راه رسيدن به اهدافمان و ان‌شا‌ءاللّه تحت تأثير عوامل مختلفي كه آن را از حقايق و امتحان‌دادنمان باز مي‌‌دارد خداي تعالي حفظمان كند و صد درصد به فكر آخرتمان، حياتمان، بقاءمان و انشاءاللّه لقا‌‌ء پروردگار خداي تعالي ما را قرار بده.

و صلّي اللّه علي سيّدنا محمد و آل اجمعين.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *