۱۸ شعبان ۱۴۱۰ قمری -۲۴ اسفند ۱۳۶۸شمسی – حکومت جهانی امام زمان (علیه السلام)
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي اَشْرَفِ الْاَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا اَبِي الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِهِ الطَّيبِينَ الطَّاهِرِينَ لَا سِيَّمَا عَلَي سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا حُجَّةِ ابْنِ الْحَسَنِ رُوحِي وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ … وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ»([1]).
اين آيهي شريفه دربارهي ظهور حضرت موسي و نجات مستضعفين از دست فرعون و فرعونيان ظاهرش نازل شده است. و از صد و سي و سه آيهاي است كه دربارهي ظهور حضرت بقيةالله ارواحنا فداه تأويل گرديده. آيه بطور كلي يك مطلبي را بيان ميكند و آن اين است كه ارادهي پروردگار بلكه ارادهي تكويني؛ آخر ما دو اراده داريم؛ يعني خداي تعالي يك خواست تكويني دارد و ارادهي تكوينيدارد، يك خواست و ارادهي تشريعي.
در قضا و قدر هم همينطور است. بعضي از متصوفه فكر كردهاند كه اراده فقط يك نحوه است و آن ارادهي تكويني است. فلذا ميبينيم محي الدين عربي در كتاب “فصوصش” ميگويد: ايني كه خداي تعالي فرموده است: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ»([2]) اگر خدا گذرانده باشد و اراده كرده باشد كه غير از خدا عبادت نشود، طبعاً هر چه را كه شما عبادت كنيد چون مظهر خدا است، خدا را عبادت كردهايد. و لذا كارش به آنجا ميرسد كه در تفسير آيهي شريفهاي كه دربارهي حضرت موسي است كه وقتي حضرت موسي از كوه طور برگشت «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»([3]) در اينجا ميگويد كه حضرت موسي برادرش را كه مورد عتاب قرار داد و مورد سرزنش قرار داد به او ميخواست بگويد كه چرا نگذاشتي بت را بپرستند و چرا نگذاشتي گوساله را بپرستند، مگر نميداني خدا دوست دارد كه در هر صورتي پرستيده بشود و اراده كرده و گذرانده است كه غير از خدا بندگي نشود؟
و روايتي هم جعل كردند كه «كُلُ مَا فِي الْوُجُودِ يَطْلُبُ صَيْدًا اِنَمَا – حالا اين شعر است البته – اِنَمَا الْاِخْتِلافُ فِي الشَبَكَاتِ». همه خدا را ميطلبند. مقصود من از بتكده، مقصود من از آن چيه شعر؟ “مقصود من از كعبه و بتخانه توئي تو. مقصود توئي كعبه و بتخانه بهانه”. حالا شايد اين شعر چون مال مرد بزرگواري است، منظور اين معنا نباشد.
ولي بالاخره يك ارادهي تكويني داريم كه از آيات قرآن استفاده ميشود و كسي كه غير از اين معتقد باشد از صراط مستقيم خارج است و يك ارادهي تشريعي.
ارادهي تكويني پروردگار آني است كه خدا خواسته و شده. خيلي چيزها هست «إِذَا أَرَادَ اللهُ لشَيْءٍ أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»([4]). اگر چيزي را خدا اراده بكند بگويد: باش، هست. بعضي چيزها را هم خدا خواسته ولي اختيار انجامش را در دست ما قرار داده؛ يعني به اختيار ما واگذاشته كه اگر اين را قائل نباشيم اعتقاد به جبر تحقق پيدا ميكند و آن اين است كه مثلاً خدا خواست ما نماز بخوانيم، نمازمان را اول وقت بخوانيم، جز او را كس ديگر را عبادت نكنيم. همهمان صالح باشيم، همهمان عادل باشيم و همه به كمالات معنوي و روحي برسيم. اين را خداي تعالي خواسته. اما اين خواست توأم با اعمال قدرت نيست.
ببينيد يك وقت هست شما اينجا نشستهايد يك چيزي را ميخواهيد ولي اعمال قدرت نميكنيد كه آن كار حتماً انجام بشود. به كس ديگر واميگذاريد. مثلاً به فرزندتان ميگوئيد: دوست دارم فلان كار انجام بشود. اگر او انجام داد، اين خواست شما عملي شده. اما اگر او انجام نداد، خواست شما عملي نشده. گاهي قدرتتان را هم با اين اراده بسيج ميكنيد. منتهي فرق ما با خدا اين است كه قدرتمان غير از ارادهمان است ولي در وقتي كه خدا اراده ميكند، همانجا خلق هم ميكند. قدرتتان را با ارادهتان هر دو بسيج ميكنيد و كار را خودتان انجام ميدهيد.
خداي تعالي در تكوينيات قدرتش و ارادهاش را با هم، نه اينكه دو چيز باشد، باز اين را تأكيد ميكنم اراده توأم با قدرت اعمال ميشود و تمام چيزها درست ميشود.
گاهي اراده و قدرت با يكديگر توأم نيست. و از آن جمله همين آيهي شريفه است كه ميفرمايد: «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ ».
ما اراده كردهايم كه ضعيف در زمين آنهايي كه استضعاف دارند، يعني ضعف برايشان بوجود آمده. نه اينكه خداي تعالي آن ضعف را براي آنها بوجود آورده باشد. ولي ضعف در اثر اعمال قدرت قدرتمندان، در اثر كوتاهيهاي خودشان، در اثر مثلاً فرض كنيد بي رهبر بودن، بي امام بودن، در زمان غيبت قرار گرفتن و امثال اينها، اينها مستضعف شدند.
مستضعف در زمان ما يك معناي ديگري ميدهد. بنياد مستضعفان ميگويد كه هر كس فقير است در بنياد ما قرار ميگيرد. يا ما هر كس را ميگوئيم: فلاني مستضعف است خيال ميكنيم كه جيبش از مال دنيا خالي است. اين معناي استضعاف نيست.
معناي استضعاف و مستضعف آني است كه در مقابل يك قدرتي ضعيف واقع شده باشد؛ يعني حقش پامال شده باشد. حالا حق ماليش پايمال شده باشد، يا حق عِرضيش پايمال شده باشد، يا شخصيتش لحاظ نشده باشد. هر چه باشد اين را ميگويند: “مستضعف”.
و روي اين حساب كه حق كسي اگر پامال شده بود به او بگويند: “مستضعف”، «مستضعفترين مردم روي كرهي زمين، امروز حضرت بقيةالله ارواحنا لتراب مقدمه الفداء است». و در روز، در زمان حضرت موسي مستضعفين بني اسرائيل بودند. چرا؟ [چونكه] در مقابل فرعون قرار گرفته بودند، فرعون به آنها ظلم ميكرد، آنها را تحت فشار قرار داده بود. از نظر مالي ممكن بود بني اسرائيل پولدار باشند اما از نظر اجتماعي اظهار وجود نميتوانستند بكنند. اينها فرزندان حضرت يعقوب بودند، پيغمبرزاده بودند، خداي تعالي در قرآن به همين بنياسرائيل ميفرمايد: «أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»([5]). بر تمام مردم دنيا شما را ما فضيلت داديم. سادات زمان خودشان بودند. بسيار پر ارزش بودند. اينها فرزندان يعقوب بودند كه يعقوب ملقب به “اسرائيل” بود و اينها بني اسرائيل بودند. همهشان پيغمبرزاده و خيلي محترم. خدا هم به آنها نعمت داده، محترمشان كرده. ولي فرعوني پيدا شد بر اينها فشار آورد و اينها را آنچنان در فشار قرار داد كه خداي تعالي در آيات قرآن ميفرمايد: «يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ»([6]). اين بلاي بسيار عظيمي بود كه بر شما نازل شده بود و آن اين بود كه فرزندان دختر شما را نگه ميداشتند براي كنيزي و فرزندان پسرتان را ميكشتند كه مبادا در ميان اينها حجت خدا حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام تولد پيدا كند.
و لذا خداي تعالي ميفرمايد: ما اراده كرديم «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ » تا اينجاي آيه بلكه يك چند جملهي بعد از اين آيه «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ »، تا اينجاي آيه مربوط به يك امر كلي و يك ارادهي كلي الهي است كه خداي تعالي اراده فرموده است بر كساني كه در روي زمين ضعيف واقع شدهاند، در مقابل فرعون مانندي قرار گرفتهاند، در مقابل ابرقدرتي قرار گرفتهاند، حقشان پايمال ميشود، ما اينها را در روي زمين به آنها قرار ميدهيم. «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً » اينها را رهبران دنيا قرارشان بدهيم، «وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ ». دو تا وعده ذات مقدس پروردگار به اينها داده.
حالا ميتوانيم اين دو تا وعده را دربارهي خودمان تحقق “انشاءالله” به اين زودي پيدا ميكند يا نميكند؟ يكي تمام شيعيان مستضعفي كه امروز در مقابل اهل سنت، در مقابل مسيحيت، در مقابل يهود، در مقابل ساير اديان، در مقابل قدرتمندان، در مقابل قدرتهاي شرق و غرب ضعيف واقع شدهاند، اينها را پيشوا قرارشان بدهيم «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً »؛ نه اينكه«نَجْعَلَ وَاحِدًا مِنْهُمْ اِمَامًا»، نه؛ همهي شما شيعيان را رهبر تمام مردم قرار ميدهد. يعني چه؟ يعني آن كاري كه امروز ميكنيد، اعتقاد به خداي واحد داريد و بعد اعتقاد به پيغمبر داريد و بعد اعتقاد به علي بن ابيطالب و يازده فرزندش داريد و از همه مهمتر اعتقاد به حضرت وليعصر روحيفداه داريد، شما ميشويد رهبر، رهبر فكري و تمام مردم بايد پشت سر شما حركت كنند و اين معناي همان حكومت واحد جهاني و اسلام كلي جهاني است كه در روايات زيادي وعده داده شده. همه پيروي ميكنند از شمايي كه در زمان غيبت معتقد به وجود مقدس حضرت وليعصر ارواحنافداه بوديد «وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ ». ما اينها را وارث زمين ميكنيم. حاكم زمين ميكنيم.
من يك مقالهاي يك وقتي دربارهي اين موضوع، يك وقتي يك واژهاي ديدم در يكي از كتابها بهنام “هوريس”، اين واژه را رفتم دنبالش تا ببينم معنايش چيست؟ آن لغتي كه من نگاه كردم، چون يك نصف صفحه دربارهي آن چيز نوشته بود، به من يك سوژهاي داد كه من يك مطلب مهمي را دربارهي اين موضوع تحقيق كنم و تعقيب كنم و آن اين بود كه تمام مردم بايد تحت يك حكومت واحدي قرار بگيرند تا راحت باشند. اين يك جمله و اين نظريه از زمان اسكندر ذوالقرنين و بلكه من معتقدم از روزي كه خدا بشر را در كرهي زمين خلق كرده و يك دانه خليفه براي آن قرار داده، اين نظريه وجود داشته و اين آرزو براي همه بوده و انتظار زمينهي بوجود آمدن حكومت واحد جهاني هميشه در اذهان افراد بزرگ بوده تا امروز.
در آيات قرآن ميخوانيد: اول خدا «فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنْ الْمُنتَظِرِينَ»([7]). شما در تفسير اين آيه مراجعه كنيد، حتي سنيها نوشتهاند كه اين «فَانتَظِرُوا» “شما منتظر باشيد اي مردم! بدانيد كه من هم كه خداي شما هستم – كلام خدا است – من هم كه خداي شما هستم از منتظرينم”، ميدانيد معناي اين انتظار چيست؟ اين است:
خداي تعالي انتظار ميكشد زمينهاي كه او اراده كرده، او خواسته، آن زمينه در بين مردم با اختيار مردم به وجود بيايد تا خداي تعالي ارادهاش عملي بشود. «فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنْ الْمُنتَظِرِينَ».
بعد در تاريخ سيري دارد، در تاريخ كه همينطور قدم به قدم آمده، دانشمندان بزرگي بودند، اظهار نظر كردند، اگر بخواهم اسم ببرم شايد وقتتان را بگيرم يا كلماتشان را نقل كنم، ولي در كتاب مصلح غيبي يك مقداري در آنجا اشاره شده.
قدم به قدم از زماني كه تاريخ ثبت شده و ما تاريخ داريم تا به امروز عملاً بعضيها، بعضيها به عنوان نظريه، بعضي به عنوان اينكه اگر بشر بخواهد رستگار بشود، بايد اين موضوع را عملي كند گفتهاند كه اگر چهار مسأله كه سه مسأله مربوط به رهبر اين نظريه است و يك مسأله هم مربوط به اصل قانون اين رهبري است اگر تحقق پيدا بكند، آن انتظار پروردگار عملي ميشود.
آن انتظارِ دانشمندان، متفكرين، سياستمداران و تمام كساني كه داراي فكر و انديشهاي هستند در عالم عملي ميشود، آن چيست؟
اين كه يك قانوني باشد كه مصالح تمام مردم؛ سياه پوست، سفيد پوست، شرقي، غربي و تمام مردم كرهي زمين اين قوانين مصالح آنها را در نظر گرفته باشد و نگذارد – در اين قوانين طوري تنظيم شده باشد كه – نگذارد احدي به حقوق حقهي خودش نرسد؛ يعني همه به حقوق حقهي خودشان برسند.
اين يك كه با توجه به اسلام و با اعتقاد ما مردم مسلمان به قرآن اين مسأله عملي شده در هزار و چهارصد و ده سال قبل؛ يعني قرآن كه نازل شد، خداي تعالي در قرآن فرموده: «تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ»([8]) بيانگر همه چيز است و مصالح همهي مردم دنيا از امروز تا روز قيامت در اين قرآن قرار داده شده است. پس اين درست شد. اين قانون اساسي هست. مردم دنيا هم هرچه تا به امروز تلاش كردند غير از اين كار را بكنند نتوانستند.
بعد از جنگ جهاني دوم كه ميليونها انسان كشته شد و شهرها يك جا از بين رفت و بشريت يعني آن عدهاي كه مانده بودند به فكر افتادند كه اين كار نبايد تكرار بشود، يعني چه؟! مگر درنده است. صد هزار مرتبه از درندهها هم بدتر. اينطور كشتار بكنند؟! ميليونها بشر را در هيروشيما يك دفعه بمب انداختند، حتي حيوانات از بين رفتند. گياهها از بين رفتند. اين وضع نشد. دور يكديگر نشستند اين سازمان ملل معروف را كه همهتان ميشناسيد يك پيرمرد است به تعبير بعضي از شخصيتها، يك پيرمردي كه توي خانهأي مثلاً باشد بچهها هيچ گوش به حرفش نكنند. هر جايي كه بخواهند به اصطلاح يك سرپوشي روي كارشان بگذارند ميروند پيش او يك سري تكان ميدهد و به هيچ وجه اظهار وجود نميتواند بكند، يك همچين موجودي واقع شده. شما ميبينيد نه جنگي را ميتواند بخواباند، نه جنگي را ميتواند پايان بدهد، نه اسرائي را ميتواند به اوطانشان برگرداند، هيچ كاري. اگر خودشان تصميم گرفتند كه اسراي مصري را مثل ديروز، بيست نفر مثلاً چند نفر را آزاد كنند، آنوقت سازمان ملل ميآيد ميگويد خوب كاري كرديد، بارك الله. هيچ كاري نميتوانست بكند، نكرده، نميتواند. چرا؟ به جهت آنكه اين زمينهاي كه بايد فراهم بشود؛ من قوانين اساسي سازمان ملل را در بيست سال قبل يادم هست برداشتم بررسي كردم. در اين كتاب اتحاد و دوستي اشاره كردم – كه اين را بيست و پنج سال قبل نوشتم – در اين كتاب من اشاره كردم كه بررسي كردم تمام قوانين سازمان ملل را؛ يعني يك قانون اساسي دارد، سي ماده قانون است. تمام آنها – خداي من گواه است – با بررسي كه كردم و تحقيقي كه كردم و الان حاضرم اين تحقيقاتم را در اختيار آقايان بگذارم، تمام مواد با آيات قرآن و آنهايش كه خوب و درست و صحيح است، اكثرش هم خوب است با روايات ما تطبيق ميكند. هزار و چهارصد سال قبل دين مقدس اسلام بيان كرده. خوب، چرا عملي نشده؟ يك دانه از اين سي ماده قانون عملي نشده، يك دانهاش!
و عجيبتر اينكه در توي خود سازمان ملل بهقدري خرافات، يكي از دوستان ميگفت – از دانشمندان از شخصيتهاي محترم بود شايد هم هنوز زنده باشد، ايشان براي من نقل ميكرد – ميگفت: من براي ديدن ساختمان سازمان ملل رفتم. طبقاتش را كه همينطور ميرفتيم بالا، طبقهي دوازدهم را به ما نشان دادند بعد رفت طبقهي چهاردهم. گفتم كه مثل اينكه من اشتباه ميكنم، طبقهي سيزدهم را نديدم. گفتند اين ساختمان طبقهي سيزدهم ندارد. گفتم: چطور؟ گفتند: چون سيزده نحس است ما شمارهي سيزده نگذاشتيم. طبقهي دوازده بعد چهارده است. حالا اين مردم با اين عقل و فكر، اكثر اين خرافات، نعل اسب و اينجور مسائل مال آنها است، نه اينكه فكر كنيد حالا مال ما است و مال ما هم باشد مال اسلام ما نيست. مثل شب چهارشنبه سوري كه مال اسلام نيست و مال ما مردم است. ولي در عين حال بعضي چيزها از اروپا سوغات براي ما آمده. آنوقت يك همچين سازماني با آن ساختمان عجيب، از تمام دنيا هم هستند، هيچ كاري هم نميتوانند. چرا اين ساختمان، اين كار و اين قوانين را بوجود آوردند. براي اينكه شايد بتوانند آن حكومت واحد جهاني را به وجود بياورند.
در جملاتي از “برتراند راسل” كه يك فيلسوفي بود خيلي بعضيها احترام برايش قائلند ولي در مقابل دانشمندان باسواد و متقي ما بي ارزش بود، ولي يك كلمات جالبي دارد.
در آنجا نوشته، در يك مطالبي كه مربوط به افكارش است نوشته، كه حكومت واحد جهاني كه آرزوي همهي مردم دنيا بوده از اول تا به آخر، به اين جهت بوجود نيامده، بهخاطر اينكه يك مجري خوبي ندارد. “يك مجري ميخواهد او نوشته كه از خطا و اشتباه مصون باشد، به تمام اسرار و علوم كه مربوط به مصالح مردم است اطلاع داشته باشد و آگاه باشد و سوم از قدرت مافوق اين قدرتهاي دنيايي، چون با بمب و با اتم نميشود مردم را انسان كرد، آدمشان كرد؛ از يك قدرت مافوق قدرت ظاهري بايد برخوردار باشد”. اينچنين شخصي وجود ندارد، حكومت واحد جهاني بوجود نيامده.
من در يك نوشتههايي كه يك وقتهايي اينها را مطالعه ميكردم و بحث ميكردم گفتم: يك مطلب ديگر هست و آن اينكه مردم هم يك رشد فكري داشته باشند كه اين مجري با اين خصوصيات را بپذيرند و طالبش باشند و اين مهمتر از آن است. و الا ما قرآن كه قانون اساسيش است داريم. آن شخصي كه دور از خطا باشد داريم. يازدهتايش را بهعنوان نمونه نشان داديم كه نگويند: يك نفر وهمي را مثل بعضي از نادانهاي بي اطلاع بيسواد كه نميشود اسمشان را مسلمان حتي گذاشت؛ وهمي نيست. يازده نفر نمونه بهعنوان امام نشان داديم؛ امام صادق، امام باقر، علي بن ابيطالب، امام هادي، امام عسگري، اينها بودند. خودشان را نشان دادند كه كوچكترين خطايي ندارند و در مرحلهي كمال عصمت هستند. پس وقتي يازده تايشان درست باشد، دوازدهمين شان همانطور است. بعد عالم به تمام مصالح مردم. اين كلمات خاندان عصمت را برداريد بررسي كنيد ببينيد عالم بودند يا نبودند؟
خدا ميداند همين نهج البلاغه علي بن ابيطالب كه يك دهم از كلمات علي بن ابيطالب است شما فكر نكنيد كه اين نهج البلاغه ديگر، حضرت امير يك دانه كتاب بيشتر نداشته، اولاً صدها كلمات و هزارها كلمات علي بن ابيطالب از بين رفته. آنقدر هجوم آوردند به كتابخانههاي شيعه در زمانهاي بني العباس و بني اميه و آثار علي بن ابيطالب را ميخواستند كه حساب نداشت و بعد هم اين كلمات انتخاب شده، كلماتي است كه مرحوم سيد رضي رضوان الله تعالي عليه و سلام الله عليه كه يك امامزادهي بسيار واجب التعظيم(قطع صداي نوار) چهار پشت تا امام حسن فاصله دارد، امامزادهاش ميگويند اما سيد رضي را امامزاده نميگويند آنهم با چهار پشت ميرسد سيد مرتضي هم همينطور.
اين امامزادهي محترم، اين عالم بزرگ يك مطالبي را برداشته توي اين كتاب جمع كرده كه تمام مردم مسلمان رويش اتفاق داشته باشند حتي از نظر مطالب. يك مطالب تندي نباشد كه سنيها بهخاطر آن مطالب تند اين كتاب را دور بيندازند. ابن ابي الحديد صاحب شرح نهج البلاغه – اين كتابهاي سفيد شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد است – اين يك سني متعصب است، هر جايي هم كه توانسته از عمر و ابوبكر و عثمان دفاع كرده تا جايي كه زورش ميرسيده. گاهي آدم دلش به اين عالِم ميسوزد كه بدبخت! چطور ميتواني از اين صورت سياه و از اين قلب سياه و از اين پروندهي سياه دفاع كني. بعضي از وكلاي دادگستري ديديد يك متهمي دارند كه اين صدها جنايت كرده، اين بيچاره هر جائي ميگردد ميبيند آنطرفش باز خراب است. اين دفاعيات اينها ده جلد كتاب در مطاعن اينها، در جنايات اينها از كتب خود اهل سنت نوشته شده، حالا ايشان ميخواسته دفاع كند. يك دفاعياتي من فكر ميكنم اين خودش ميدانسته دفاع نيست ولي چه كند، سني است، بالاخره بايد دفاع كند.
اين نهج البلاغه علي بن ابيطالب كه از كلماتي كه فعلاً علي بن ابيطالب دارد يك دهم است، اين كتاب همه چيز دارد. يك دانشمند ادبي بود در ادبيات عرب معروف است، اسمش را من حالا فراموش كردم، كتاب نهج البلاغه و قرآن را در مقابلش گذاشتند، گفتند: فرق اين دو تا را بگو؟. گفت: اين كتابِ قرآن را استاد نوشته، اين را هم شاگرد، نهج البلاغه. بلاغتش، فصاحتش، كلماتش، خدا ميداند انسان را مبهوت ميكند. اي كاش! شماها عربي ميدانستيد، فقط نهج البلاغه را ميخوانديد، غرر الحكم علي بن ابيطالب را ميخوانديد آنوقت اين كلمات علي بن ابيطالب است، آن كلمات امام صادق، آن كلمات سيد الشهداء، آن كلمات ساير ائمه. شما بياوريد كلمات ابي بكر و عمر و عثمان را هم، آخر انسان همينطور خوش باشد كه ما يك آقاي خوبي داريم، آخر اين آقاي خوب شما كو تقوايش، كو علمش، كو فضيلتش؟؟؟ شما كلماتش را بياوريد. چون براي ما امروز كلمات آنها باقي مانده و بحمدالله خداي تعالي مفتضح كرده مسأله هم از اين حرفها گذشته، به هر حال ميخواهم اين را عرض كنم. ما نمونه نشان داديم. به اين دانشمند كه “برتراند راسل” به اصطلاح ميگوييم ما آن فرد را داريم. صد و ده جلد كتاب بحار الانوار كلمات خاندان عصمت و طهارت عليهم الصلاة و السلام كه تنها يك نهج البلاغهاش ميتواند دنيا را اداره كند؛ ما داريم. پس اينهم از كلماتش.
پاكيشان هم كه هيچ تاريخي، حتي اهل سنت، هيچ كس ننوشته كه يكي از ائمهي ما كوچكترين اشتباه كرده باشد تا چه رسد كه گناه خداي نكرده كرده باشد.پس اين دو. از قدرت معنوي هم كه باز معجزاتشان. قبر مطهر علي بن موسي الرضا را بياييد نگاه بكنيد. ببيند چقدر اين قبر مطهر اظهار قدرت ميكند و چقدر معجزه دارد. اين معجزات آيا او را وابسته به نيروي فوق العاده و بي انتهاي ذات مقدس پروردگار نميكند؟ آيا معجزات علي بن ابيطالب كه “ابن بطوطه”، نوشته يك سني نوشته، كه من در شب بيست و هفتم ماه رجب، شب مبعث در آنجا بودم، صدها كور و صدها افليج شفا پيدا كردند و در تاريخش يك سني نوشته علي بن ابيطالب را متصل به قدرت پروردگار نميكند؟ آيا اين همه معجزاتي كه از حضرت بقيةالله در كتابها نوشتهاند، اين همه تشرفات، اين همه معجزات، خدا ميداند صدها معجزه، هزارها معجزه همين زمان ما بوجود ميآيد كه همهاش منتسب به حضرت ولي عصر عليه الصلاة و السلام است. حيف كه وقت گذشت و الا برايتان نقل ميكردم همين چند روزي، چقدر امام زمان عليه الصلاة و السلام اعجاز از خودشان نشان دادند. آيا امام زمان ما را متصل به نيروي مافوق، آن نيروي بي نهايت، به آن نيرو نميكند؟
پس ببينيم، متكي به نيروي خدا كه نيروي لايتناهي است، علم او به تمام مصالح مشهود است، پاكي او متفقٌ عليه تمام مردم دنيا است نه تمام مردم مسلمان. دانشمندان مسيحي دربارهي امام صادق شما، علي بن ابيطالب شما همهي مسائل را نوشتهاند. پس ما فردش را داريم. ببينيد قانون اساسيش را داريم. خصوصياتي كه او گفته كه هنوز عقلش به آن اندازه هم نميرسد داريم.اين يك جملهاي كه من عرض كردم. باقي ماند كه اين ديگر مربوط به ما است، بايد ما آن لياقت را پيدا كنيم، آن زمينه را پيدا كنيم، آن ارزش را پيدا كنيم كه يك حاكمي داشته باشيم مثل حضرت ولي عصر عليه الصلاة و السلام و فكر هم نكنيد خوب حضرت بيايد شمشير را بكِشد اول يهوديها را بكُشد و بعد مسيحيها را بكشد و بعد سنيها را بكشد، بعد هم توي شيعه همين چندتايي كه در اين مجلس جمع شدند، آنهم چون در محضر آقايان هستيم و رويمان نميشود، اينها را فقط نگهدارد، نه؛ برنامهي حضرت ولي عصر صلواة الله عليه اينها نيست. كشتن آنهم كشتنهاي ناجوانمردانه كه توي شهر دزفول بمب بيندازند و زن و بچه و پيرمرد و ضعيف و همه را پامال كنند، نه. اين برنامه را حجةبنالحسن عليه الصلاة و السلام ندارد. «يَخْرُجُ بِالسَيْفِ»([9]). در هر مملكتي يك چند تا از اين ابرقدرتها، از اينهايي كه باد توي دماغشان انداختند، اول كاري كه ميكند با معجزاتش حضرت وليعصر همانطور كه فرمودند: آنهايي كه مخترع رادارها و تلويزيونها و فرستندهها و راديوها و اينها هستند، اينها را مسلمانشان ميكند؛ يعني يك معجزه به اينها نشان ميدهد، همهشان به وجدانشان مراجعه ميكنند و ميبينند اين كار خدا است و كار بشر عادي نيست. «وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ، قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ، رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ»([10]). ما ايمان آورديم به خداي حضرت مهدي عليه الصلاة والسلام و بعد هم با كلماتش، با بياناتش كه در حديث داريم از بيست و هشت حرف علم، همهي انبياء و اولياء دو حرفش را بيان كردهاند و بيست و شش قسمت از علم را حضرت بقيةالله عليه الصلاة و السلام براي همهي مردم بيان ميكند؛ آنوقت رشد هم پيدا ميكنند و همه مسلمان ميشوند. سرسام آور به گرد وجود مقدسش ميگردند و اوامرش را اطاعت ميكنند.
باقي ميماند يك عدهاي كه نه عقل و دركش را دارند، نه فكرش را دارند و يك غدهي سرطاني هستند. اينها را با شمشير ميدهند دست دوستان ما انشاءالله ميگويند: برو آن يك نفري كه توي مشهد شلوغ كرده سرش را بياور. آن يك نفري كه در تبريز شلوغ كرده او را هم سرش را بياور. در آمريكا و در شوروي و اينها. اينهم با شمشير. شمشير هم نميخواهد و انشاءالله اميدواريم كه آن زمان را ببينيم.
به خودش قسم! اگر يك مقدار به فكر امام زمانمان باشيم، يك مقدار تبليغاتمان را وسيع كنيم “انشاءالله” اگر ما دنيا را مخصوصاً دانشمندانشان را طلب كنيم براي اينكه اينها بيايند دربارهي امام زمان صحبت كنند، مثل همين كنفرانسهاي مهم؛ يك كنفرانس جهاني تشكيل بدهيم و بالاخره به دانشمندان دنيا بفهمانيم كه يك همچين مسألهأي هست، اين را شما بدانيد دين حضرت موسي ناقص است در خود تورات نوشته كه ناقص است و بعدها يك نفر خواهد آمد كه او را تكميل خواهد كرد و آنها چون پيغمبر را قبول نكردند منتظر حضرت مهدي عليه الصلاة و السلام هستند، ولو به اسم منتظر نباشند، به يك چنين شخص منتظرند. مسيحيت در مكرر از همين كتاب انجيل بنام فارقليتا، هرقليتوس، روح راستي كه در ترجمههاي مختلف نوشته شده، منتظر يك فردي اند كه دنيا را بيايد اصلاح بكند و همهي دنيا تحت حكومت واحد قرار بگيرد و حتي حضرت عيسي بيايد پشت سرش اقتداء بكند. اينهم كه فرمودند: حضرت ولي عصر تعارف ميكند نه بهخاطر اين كه اينكه همدوش باشند با حضرت عيسي، نه؛ حضرت عيسي دو هزار سال است تا حالا تقريباً انتظار كشيده كه يك چنين افتخاري به او بدهند دو ركعت پشت سر حضرت مهدي نماز بخواند. اين بخاطر آقايي حضرت مهدي است. “خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش”. خدمتكاري كه اينهمه وقت منتظر مَقدَم اين چنين آقائي است، خوب آقا اظهار لطف ميكند. شما فكر ميكنيد وقتي كه حضرت دارد پياده راه ميرود در راه نجف و علامه حلي روي اسب نشسته اين تواضع، اين تواضع كمتر از به اصطلاح صد برابر بيشتر از آن تواضعي است كه به حضرت عيسي ميكند كه ميگويد: آقا! شما بفرماييد جلو. حضرت عيسي – من نظرم اين است كه – زير آب و عرق ميرود كه چرا يك چنين پيشامدي كرد. چرا رفت صف اول وايستاد كه حضرت مگر نميبيند كه البته در ميان انبياء چون پيغمبر اولو العزم است. بعد از خاتم انبياء حضرت ابراهيم است و حضرت عيسي. خيلي با عظمت است حضرت عيسي. ما زياد تعريف از حضرت عيسي نميكنيم بهخاطر اينكه مسيحيها خودشان را زياد چيز نكنند و الا او معلم كلاس پنجم تربيت بشريت است. بعد از او پيغمبر اسلام آمده. بسيار با عظمت و تالي تلو حضرت ابراهيم يا مساوي با حضرت ابراهيم است حضرت عيسي. اما در عين حال اگر ميدانست يك چنين تعارفي ميشود شايد صف جلو وا نميايستاد ميرفت آن عقبها كه اينطور خجالت نكشد. حضرت بقيةالله كجا، حضرت ابراهيم كجا؟! ابراهيمي كه در تفسير آيه«وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»([11]) دارد «إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»([12])، وقتي با قلب سالم حضرت ابراهيم رفت در خانه خدا، خدا او را از شيعيان علي بن ابيطالب قرارش داد. در روايت دارد كه نگاه كرد ملكوت سماوات را ديد. يك خورشيد تابان معنوي دارد در آسمان دارد ميدرخشد كه تمام ماسوي الله را نوراني كرده. گفت: خدايا! اين كيست؟ «قَالَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام». يك ستارههايي هم مثل پروانه دور اين خورشيد، مثل كرات مجذوب خورشيد دارند دورش ميگردند،اينها شيعيان علي بن ابيطالبند. گفت: خدايا! «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ». خدا امضاء كرد تشيع او را و در قرآن فرمود: «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ»([13]). آنوقت حضرت ابراهيم كه تازه با اصرار و تقاضا شيعه علي بن ابيطالب و شيعه امام زمان شده، حضرت عيسي يك شيعهي امام زمان است، يك خدمتگزار امام زمان است. البته آقايي حضرت بقيةالله آنقدر زياد است كه همانطور كه فرمودند در روايت دارد كه تعارف ميكند. ميگويند: شما بفرمائيد. تو هم يك عده به هر حال پيرواني داري، همه ايستادهاند ميببينند عيسي با حجةبنالحسن چه رفتاري ميكند، آنها هم اظهار ارادت كنند.
و لذا اول دستهاي كه به حضرت بقيةالله روحيفداه ايمان ميآورند مسيحيها هستند. چون ميبينند عيسي اقتداء كرد و او را به عنوان امام قبول كرد و “انشاءالله” آن روز را خواهيم ديد. “انشاءالله” ما آن روز باشيم توي صفوف جماعت و پشت سر آقا اقتداء كنيم.
به خدا قسم! تمام عمر انسان، ما عمري نداريم، عرض كردم من اين را معتقدم در روايتي نيست ولي يكي از اولياء خدا مكاشفهاي ديده بود كه حضرت عيسي فرموده بود: كه من اين مدت را انتظار همان دو ركعت نماز را دارم كه با حضرت حجة ابن الحسن دو ركعت نماز در كرهي زمين بخوانم و حقيقت هم همين است.
خدايا! ميشود شب جمعه است، گدا را ما از در خانهمان شب جمعه رد نميكنيم. آيا ميشود در اين شب جمعه اين بشارت را به ما بدهي كه ما هم جزء شيعيان امام عصر، جزء مقتدين به امام عصر، امام خودمان او را قرار بدهيم و پشت سرش نماز بخوانيم؟
حضرت بقيةالله ارواحنافداه شايد بعد از جملهي اعلام ظهورش كه «اَلَا يَا اَهْلَ الْعَالَمِ اَنَا اِمَامُكُمُ الْمُنْتَظَرُ». بعد از اين جمله همان جملهاي را كه فرمودند بيان ميفرمايد: «اَلَا يَا اَهْلَ الْعَالَمِ اِنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ قَتَلُوهُ عَطْشَانًا»([14]). ولو ايام سرور و ايام عيد است. ولي چراغها را خاموش كنيد امشب “انشاءالله” با دعاي شما، با توسلات شما اميدواريم كه حضرت بقيةالله يك نظر لطفي به ما بفرمايد و اين مجلس ما را به نور جمالش منوّر بفرمايد انشاءالله.
«اَلَا يَا اَهْلَ الْعَالَمِ اِنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ قَتَلُوهُ عَطْشَانًا». من نميدانم مسألهي “عطش” چقدر اهميت داشته كه اين جمله را اضافه كرده است حجةبنالحسن كه جدم حسين را با لبهاي تشنه شهيد كردند، در ميان گودي قتلگاه هم كه افتاده آن شخص ميگويد: من نزديك شدم ببينم پسر فاطمه چه مناجات ميكند. گوش دادم ديدم ميگويد: اي قوم! جگرم از تشنگي.
همه رو به قبله بنشينيم، اين جملاتي كه زبان حال واقعي ما است اگرچه خودمان درك نميكنيم ولي زبان حال واقعي ما است.
با توجه بخوانيم: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخِفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكَي وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَةِ وَ الرَّخَاءُ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدً اُولِي الْاَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ وَ فَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجًا عَاجِلاً قَرِيبًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ مِنْ ذَلِكَ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَاِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَاِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثُ اَلْغَوْثُ اَلْغَوْثُ اَدْرِكْنِي اَدْرِكْنِي اَدْرِكْنِي اَلسَّاعَةُ اَلسَّاعَةُ اَلسَّاعَةُ اَلْعَجَلُ اَلْعَجَلُ اَلْعَجَلُ»([15]).
يا بقيةالله! اينها، اين جمع با يك علاقهاي در مقابل نام شريف تو ايستادهاند؛ «اَ وَ مِثْلُكَ يَخِيمُ سَائِلًا» آيا مثل شمايي گدا را رد ميكنيد از در خانهتان؟ يا بقيةالله، ياصاحب الزمان! نيمه شعبانمان هم گذشت و شما تشريف نياورديد؟
[1] قصص/5-6
[2] إسراء/23
[3] أعراف/150
[4] «إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» يس/82
[5] «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِي الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»بقره/47 و 122
[6] بقره/49؛ ابراهيم/6
[7] أعراف/71؛ يونس/20 و 102
[8] نحل/89
[9] «اَنَّ الْقَائِمَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عليه السلام يَبْقِى حَتَّى يَخْرُجَ بِالسَّيْفِ فَيَبِيرُ أَعْدَاءَ اللهِ وَ يُظْهِرُ دِينَ اللهِ»بحار: 52/201، كمالالدين: 2/532 «يَخْرُجُ بِالسَّيْفِ كَمَا خَرَجَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله» الخرائجوالجرائح: 2/936؛ «اَنَّهُ لَمْ يَمُتْ وَ أَنَّهُ حَيٌّ إِلَى أَنْ يَخْرُجَ بِالسَّيفِ» الفصولالعشره: 109
[10] أعراف/120-122
[11] صافات/83
[12] صافات/84
[13] «الثقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ كَشَفَ عَنْ بَصَرِهِ فَرَأَى نُوراً إِلَى جَنْبِ الْعَرْشِ فَقَالَ إِلَهِي مَا هَذَا النُّورُ قَالَ يَا إِبْرَاهِيمُ هَذَا نُورُ مُحَمَّدٍ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي إِلَى أَنْ ذَكَرَ أَنْوَارَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام ثُمَّ قَالَ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ إِنِّي أَرَى أَنْوَاراً قَدْ أَحْدَقُوا بِهِمْ لَا يُحْصِي عَدَدَهُمْ إِلَّا أَنْتَ فَقَالَ يَا إِبْرَاهِيمُ هَذِهِ أَنْوَارُ شِيعَتِهِمْ شِيعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَبِمَا تُعْرَفُ شِيعَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَالَ بِصَلَاةِ إِحْدَى وَ خَمْسِينَ وَ الْجَهْرِ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْقُنُوتِ قَبْلَ الرُّكُوعِ وَ تَعْفِيرِ الْجَبِينِ وَ التَّخَتُّمِ بِالْيَمِينِ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ جَعَلْتُكَ مِنْهُمْ فَلِهَذَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ فِي كِتَابِهِ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ قَالَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ قَدْ رُوِّينَا أَنَّ إِبْرَاهِيمَ لَمَّا أَحَسَّ بِالْمَوْتِ رَوَى هَذَا الْخَبَرَ لِأَصْحَابِهِ وَ سَجَدَ فَقُبِضَ فِي سَجْدَتِهِ» مستدرك: 4/398
«عَنْ جَابِرِ الْجُعْفِيّ أَنَّهُ سَأَلَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدِ عليه السلام عَنْ تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تعالى وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ فَقَالَ عليه السلام إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى إِبْرَاهِيمَ كَشَفَ لَهُ بَصَرِهِ فَنَظَرَ فَرَأَى نُوراً إِلَى جَنْبِ الْعَرْشِ فَقَالَ إِلَهِي مَا هَذَا النُّورُ فَقَالَ هَذَا نُورُ مُحَمَّدٍ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي وَ رَأَى نُورًا مِنْ جَنْبِهِ فَقَالَ إِلَهي مَا هَذَا النُّورُ فَقَالَ نوُرُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام نَاصِرِ دِينِي وَ رَأَى إِلِى جَنْبِهِمَا ثَلاثَةَ أَنْوَارٍ فَقَالَ إِلَهِي مَا هَذِه الْأَنْوَارُ فَقِيلَ لَهُ هَذَا نُورُ فَاطِمَةَ فَطَمَتْ مُحِبِّيهَا مِنَ النَّارِ وَ نُورُ وُلْدَيْهَا الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قَالَ إِلَهِي وَ أَرَى تِسْعَةَ أَنْوَارٍ قَدْ أَحْدَقُوا بِهِمْ قِيلَ يَا إِبْرَاهِيمَ هَؤُلاءِ الْأَئِمَةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ إِلَهِي بِحَقِّ هَؤُلاءِ الْخَمْسَةِ إِلَّا عَرَّفْتَنِي مِنْ التِّسْعَةِ قِيلَ يَا إِبْرَاهِيمُ أَوَّلُهُمْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِهِ جَعْفْرٍ وَ ابْنِهِ مُوسَى وَ ابْنِهِ عَلِيٍّ وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِهِ عَلِيٍّ وَ ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ الْحُجَّةِ الْقَائِمِ ابْنِهِ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي أَرَى أَنْوَاراً قَدْ أَحْدَقُوا بِهِمْ لَا يُحْصِي عَدَدَهُمْ إِلَّا أَنْتَ فَقِيلَ يَا إِبْرَاهِيمُ هَؤُلاءِ شِيعَتُهِمْ شِيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ فَبِمَا تُعْرَفُ شِيعَتُهُ قَالَ بِصَلَاةِ إِحْدَى وَ خَمْسِينَ وَ الْجَهْرِ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْقُنُوتِ قَبْلَ الرُّكُوعِ وَ التَّخَتُّمِ بِالْيَمِينِ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَأَخْبَرَ اللهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ فَقَالَ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ» بحار: 36/151 و تأويلالآياتالظاهره: 485
[14] «فَالْخُرُوجُ بِالسَّيْفِ يضع سيفه على عاتقه ثمانية اشهر فلا يزال يقتل اعداء رسوله والجبابرة والطواغيث حتى يرضى الله . قيل له : وكيف يعلم إن الله قد رضى ؟ قال : إن الله يلقى في قلبه الرحمة وبينهما هو يقتل يبكى ويقول : ألا يا اهل العالم: ان جدى الحسين قتلوه عطشانا».شجره طوبى: 2/398
[15] مصباح كفعمي: 176
جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.