۹ محرم ۱۴۲۶ قمری – ۳۰ بهمن ۱۳۸۳ شمسی – شب تاسوعا
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسولاللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و الارواح لتراب مقدمه الفداء و العنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي. (طه / 42)
شب تاسوعاست. شبي است كه درسهايي كه در كربلا حضرت سيدالشهداء و اصحابشان به دنيا تعليم دادند بايد گفتگو شود. شما اگر به هر مجلسي كه امشب و فردا و پس فردا تشكيل ميشود سري بزنيد ميبينيد همهاش به فكر گرياندن و گريه كردن و ابراز مصائبي كه در روز عاشورا واقع شد، هستند. البتّه اين يكي از جزئيترين چيزهايي است كه بايد ذكر شود، تعظيم شعائر است. به سر و صورت زدن مال مصيبتزده است. همه بايد مصيبتزده باشيم. همه بايد عزادار باشيم. جاي حرف نيست. ولي آيا واقعهي به اين بزرگي، واقعهاي كه شايد در عالم از زمان حضرت آدم تا امروز و از امروز تا قيامت اتّفاق نيفتد، اين واقعه فقط براي اين است كه ما سينه بزنيم و اجتماع كنيم و احياناً اطعامي كنيم و بالأخره دوستان يكديگر را ببينند و يك اشكي بريزيم و بعد از آن همان كه بوديم باشيم. چقدر غلط است كه يك دانشجو به دانشگاه برود، يك طلبه به حوزه برود و از درسهايي كه آنجا داده ميشود هيچ استفاده نكند. من يك وقتي به هندوستان رفته بودم يكي از شهرهاي هندوستان به نام جامو صد و پنجاه نفر بيشتر ظاهراً آن طوري كه گفتند شيعه نبود. در آن شهر بسيار بزرگ. چون جامو استان است خودش و اين شهر مركز استان بود. و معروف هم هست جامو و كشمير در هندوستان معروف است. اين عدّه قليل يك روز را اعلام كرده بودند كه يومالحسين. روزي كه همهي مردم و همهي گويندگان از هر مذهبي كه باشند ميتوانند بيايند و دربارهي ابيعبداللّه الحسين سخن بگويند. كلماتشان مانعي نداشت در آن مجلس كه در مذمّت باشد يا در مدح. مجلس بسيار بزرگ و پراهميّتي بود. تقريباً بينالمللي بود. از ممالك ديگر دعوت كرده بودند كه منجمله من هم از ايران رفته بودم. در آن مجلس كه سه روز به طول انجاميد چهار ساعت قبل از ظهر، و چهار ساعت بعد از ظهر و هر گويندهاي نيمساعت بيشتر وقت براي صحبت نداشت همهي اين جمعيت طبعاً هر روزي شانزده نفر سخن ميگفتند در ميان اينها شيعه بود، سنّي بود، هندو بود، سيك بود و از مذاهب مختلف ديگر. در اين سه روزي كه من آنجا بودم عاشورا و تاسوعا هم نبود. در اين سه روز آنچه بحث ميشد دربارهي اينكه حسين بن علي چه برنامههايي را به ما آموخته و چه راهي را به ما معرفي كرده و چگونه زندگي برنامه يك مظلومي را در مقابل ظالم بيان كرده، اكثراً اين سخن بود. يادم ميآيد كه در آن نيم ساعتي كه وقت حرف زدن با من بود، قبل از من يك فردي كه در مذهب سيكها بود، سخن ميگفت خطاب به مسلمين، كه مسلمين شما فكر نكنيد كه ابيعبداللّه الحسين متعلق به شماست. حسين بن علي متعلق به تمام مردم عالم است. هر كس درسي كه حسين عليهالسلام به بشريّت داد، نداند و نفهمد از انسانيّت يا همان موقع خارج ميشود و يا آنكه رفته رفته از انسانيّت بيرون ميروند. جاي تعجّب است كه مذاهب مختلف ديگر در ممالكي كه مردمش مسلمان نيستند، مثل مملكت هندوستان از برنامههاي روز عاشورا استفاده كنند و درس بگيرند امّا ما مردم شيعه، آن هم در شهرهاي مذهبي، آن هم در شب و روز تاسوعا و عاشورا هيچ استفادهاي از قيام ابيعبداللّه الحسين نكنيم و يا اگر ميكنيم بسيار ضعيف باشد و چند روزهاي باشد و نتوانيم برنامهي زندگيمان را در اين يكي دو شب تنظيم كنيم. من يادم هست شبهاي عاشورا شايد متجاوز از چهل سال چه در اينجا بودم يا در تهران، يا در مشهد، اين يك كار را ميكردم و امشب هم اعلام ميكنم فرداشب قسم ميدهم شما را به جان حسين بن علي كه اگر آمادگي آنچه را كه ميخواهم بگويم نداريد توي اين مجلس نياييد. تعهّد ميگرفتم كه همهمان بايد پيروي ابيعبداللّه الحسين باشيم. حتماً در بين شما افرادي هستند كه سالهاي قبل بودند. تكرار هم ممكن است باشد. ولي ارزش دارد كه انسان در سال يك دفعه به ما گفتند هر روز صبح، شما دعاي عهد را بخوانيد، دستتان را به دست خودتان بدهيد. دست خودتان را به دست امام زمان بدهيد و با آن حضرت تعهّد ببينيد كه من از اين به بعد و يا امروز هر چه قدرت دارم، چون از اذكاري كه بسيار اهميّت دارد و انسان را ميسازد ذكر لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم هست. هر چه قدرت دارم كه اين قدرت مال خداست، حول و قوهاي ندارم جزء آنچه كه خدا به من داده. تعهّد بكنيم اگر چه يك نفر از دوستان به من ميگفت شما مردم را به خسارت مياندازيد. چون اين تعهّد را ميكنند در شب عاشورا و تحت احساسات خودشان واقع ميشوند بعد تخلّف ميكنند و اين تخلّف گناه دارد. خوب معلوم است اين حرف چقدر حرف سستي است و نبايد به آن توجّه كرد. اگر اين باشد از عالم ميثاق از آن وقتي كه روح ما را در بدنمان وارد كرد و ميثاق از ما گرفت، ميخواست خدا اين كار را در مرحلهي اول نكند، چون همه به گناه ميافتند، تعهدشان را با خدا به هم ميزنند. سايرين همين طور، ائمهاطهار عليهم الصلاة والسلام تعهداتي ميگرفتند، اكثراً هم به تعهّدات عمل نميكردند و از بين ميرفتند. شما فكر نكنيد كه اگر كسي به تعهّدش عمل نكرد و سالم از نظر بدني راه رفت اين از بين نرفته، همان لحظهاي كه تعهّدي كرد با خدايتعالي و همان اوّلين دفعهاي كه تعهدش را شكست از بين رفته. از بين رفتن متأسفانه به نظر ما، از بين رفتن بدني است. اگر يك نفر در اثر گناه يك دفعه ديديم فلج شد فكر ميكنيم از بين رفت، جزايش را ديد. يا كور شد، جزايش را ديد. امّا از نظر من و از نظر اسلام و دين، آن كسي از بين رفته كه خودش، خودش را سرزنش كند. تو الان چند سال است توي راه تزكيه نفسي، چندين سال است كه داري به خيال خودت مراحل تزكيه نفس را ميگذراني. خدا هم وعده كرده كه: وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَالَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا(عنكبوت / 70) كسي كه در راه ما جهاد كند، – من گفتم اگر اين بلندگو صدا بكند من ميآيم از منبر پايين، دستي به او نزنيد، خش خش نكند – كسي كه در راه ما جهاد كند. يك مطلبي يادم آمد، وسط صحبت، امروز دربارهي شرح صدر من صحبت ميكردم. همهتان چون معناي شرح صدر را درست به شما حالي نكردم ميگويند اين چرا اين قدر شرح صدر ندارد. اتفاقاً اينجا من شرح صدر نشان دادم. شرحي دارد كه انشاءاللّه در بحثهاي شرح صدر خواهم گفت. وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَالَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا، خداي تعالي به شما كمك ميكند و كمك هم كرده. بايد در مدّت بسيار كوتاه، در مدّت يك سال، اقلاً يك سال يا اكثراً يك سال، كه شب قدر دارد، شب عاشورا دارد، شبهاي ماه مبارك رمضان دارد، هر هفته شب جمعه و عصر جمعه دارد، اگر خودتان را درست نكرده باشيد با كمك الهي، درست نشده باشيد بايد بگوييم جاي تأسّف است. اين كيسهاي كه برداشتيد و توي آن جواهر ريختيد، تهاش را سوراخ كرديد، هيچي توي كيسه شما باقي نمانده. مثل حضرت موسي باشيد، همين هفتهي گذشته اين آيهاي كه در اول سخنم تلاوت كردم امروز هم در تهران تلاوت كردم، خيلي مهم است، حضرت موسي توي دامن فرعون تربيت شده باصطلاح، همهي آن زرق و برقها را ديده، يك سازش كوچكي از آن سازشهايي كه ما هر روز داريم، يك سازش كوچكي با فرعون ميكرد نونش توي روغن بود. فرزندش است. يك سازش كوچك. امّا نكرد. در همان موقعي كه حضرت موسي در دبار فرعون بود، همان موقع وقتي كه ميبيند دو نفر در نزاعند، خدا ميگويد: هَذَا مِنْ شِيعَتِهِوَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ؛ (قصص / 16) خطمشيش را پيدا كرده بود، خط مشيش معلوم بود. اين پيرو است و اين دشمن. من و شما يكي از اشكالات كارمان اين است كه دوست و دشمنانمان را نميشناسيم. هر كس با ما تماس ميگيرد با او اگر ملاطفت با ما داشته باشد با او رفيقيم، ما نميفهميم كه دوستمان كيه، دشمنمان كيه، يك راه مستقيم و يك صراط مستقيم را هنوز انتخاب نكردهايم. هَذَا مِنْ شِيعَتِهِوَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ، آن كسي كه از پيروانش بود، معلوم بود كه يك رابطهاي بين اينها هست. در همان موقعي كه در دربار فرعون بود مسيرش معلوم بود. گفت به او به فريادم برس، به دادم برس، حضرت موسي هم آمد جلو و فَوَكَزَهُ مُوسَيفَقَضَي عَلَيْهِ،يك ضربهاي به او زد و قصد كشتن آن دشمن را نداشت، امّا دشمن مُرد. و بعد هم حضرت موسي گفت: هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ، اينكه كه كشته شد از عمل شيطان بود، من چون قصد كشتن او را نداشتم و فرداي آن روز حضرت موسي خَائِفاً يَتَرَقَّبُ (قصص / 19) با ترس و مراقبت كامل از شهر خارج شد، زحمتها كشيد تا به نزد استادش رفت. يك استاد دارد به نام شعيب، اينها را خدايتعالي راهنمايي ميكند. شما فكر نكنيد حضرت موسي نميدانست چكار دارد ميكند. تصادفاً افتاد توي دامن شعيب، خير. حضرت موسي وارد شد بر شعيب با همان جرياني كه توي آيات قرآن هست، شعيب هشت سال، دقيقاً، دقيقاً! هشت سال طبق هشت مرحلهاي كه در سير و سلوك براي تهذيب نفس است. آنجا بود. انسان بايد خودش را ارائه بدهد، هر هفته شما زيارت آلياسين ميخوانيد، عقايدتان را ارائه ميدهيد به امام عصرتان، انسان بايد خودش را ارائه بدهد. هشت سال زحمت كشيد. استفاده كرد. جدّي هم بود، و آن چنان ساخته شد كه خدا ميفرمايد: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي، اي موسي من تو را ساختم. اين كلمهي اصطناع، صنعت، ساخته شدن و ساختن براي خدا، حوزهي علميه قم، حوزهي علميه نجف، حوزهي علميه مشهد و ساير حوزهها بدانند كه خدا ميخواهد شما را براي خودش بسازد. همه طلبهها، چرا؟ بايد برويد براي تبليغ. بايد برويد در مقابل فرعون هم كه شده بايستيد و او را هدايت كنيد. نگذاريد اين طور مردم جاهل بمانند. خدا ميداند گاهي در تلويزيون نگاه ميكنم. عزاداريها، سابق حالا هر چه بود ديگر در تلويزيون نميآمد، نخل ميآورند، عَلَم ميآورند، جوانهاي ريشتراشيده در ضمن اين جريانات حركت ميكنند. افرادي نيستند به اينها بگويند آقا گناه نكن، افرادي نيستند به اينها بگويند كه چرا اباالفضل عليهالصلوه و السلام اينقدر ارزش پيدا كرد. نه فرزند فاطمهي زهراست. و نه از اولاد پيغمبر است. امّا آن چنان عظمت پيدا كرده كه مثل فردايي حسين بن علي ميگويد جانم به قربانت. آنقدر عظمت پيدا كرده، كه اباالفضل در مقابل حضرت سيدالشهداء اگر كربلا برويد ميبينيد كه دانشمندان اهل معنا را من ديدم كه يك عدّه قائلند اوّل به زيارت اباالفضل بايد رفت بعد به زيارت سيدالشهداء براي اين كه باب حسين، اباالفضل عليه الصلاةوالسلام است. يك جرياني مرحوم حاج ملاآقاجان نقل ميكرد، اكثرتان يا خوانديد يا شنيديد ولي براي اين مطلبم تأييد است. خلاصهاي ميگويم. فكر ميكنم در كتاب پرواز روح نوشته باشم. ايشان دو سال در رياضتي و در برنامهاي در كربلا بود. ميگفت در صحن حضرت سيدالشهداء يك غرفهاي بود من آنجا ميخوابيدم. يك شب ديدم يك جواني آمد در مقابل حرم حضرت اباالفضل، يك جوان ديگر هم با او هست. كلمهي و حيات اباالفضل كه به زبانش كه جاري كرد، به زمين خورد و غش كرد و ديگر تكان نميخورد، فقط نفس ميكشد، به رئيس قبيلهشان خبر دادند، آمد. همه هم متأسفند كه اين چه شد و چرا اينطوري شد، رئيس قبيلهشان آمد گفت اين مورد غضب حضرت اباالفضل عليه الصلاة والسلام واقع شده، ايشان را ببريد به صحن حضرت سيدالشهداء، اگر كسي ايشان را شفا بدهد آن آقاست. برداشتند ايشان را آوردند، اتفاقاً در جلوي غرفهاي گذاشتند كه من شبها آنجا ميخوابيدم. شب اول و دوم گذشت، بدنش سياه شده بود، فقط نفس ميكشيد و بيهوش بود. اقوام و نزديكشان هم در اطرافش بودند كه ببينند اگر مُرد او را دفنش كنند و اگر زنده بود خوب، بردارند ببرند او را. ميگويد شب سوّم شد. شب سوّم در نيمههاي شب، ديدم كه يك دفعه بلند شد و صدا زد اقوامش را و به حال آمد. من نزديكش رفتم آنجا به من چيزي نگفت. اقوامش آمدند همان رئيس قبيلهشان ميگفت يك حالت خوشحالي فوقالعادهاي به او دست داد و اين شخص گفت كه فلان مبلغ پول را به فلاني بدهيد كه من ادا خواهم كرد و يك مقدار هم صدقه بدهيد، بعدها من به شما خواهم داد. مردم ريختند، اظهار علاقه كردند تا اينكه اطرافش خلوت شد. من از او پرسيدم كه از روز اول و از شب اوّل من با تو بودم، ايشان ميفرمود كه من وقتي از او سؤال كردم گفت آن كسي كه من گفتم اينقدر پول به او بدهيد ايشان از من پولي طلب داشت، همين مبلغ پول را طلب داشت، ديدم زياد اصرار ميكند گفتم تو از من پولي نميخواهي، گفت بيا قسم بخور به اباالفضل كه من پولي از تو نميخواهم. من آمدم در مقابل حرم حضرت اباالفضل ايستادم، با كمال بيادبي گفتم، و حيات اباالفضل يعني به جان، اباالفضل تو از من چيزي نميخواهي، ديگر نفهميدم چه شد، از آن شب تا بحال بدنم كمالِ فشار را داشت و درد ميكرد امشب ديدم ملائكه زيادي مردم را عقب و جلو مثل اينكه ميكنند به طرف حرم حضرت سيدالشهداء ميروند، من گفتم چه خبر است؟ گفتند آقا اباالفضل براي ديداري با سيدالشهداء تشريف ميآورند. گفتم وقت خوبي است. وقتي كه اباالفضل عليه الصلاة والسلام تشريف آوردند، دست به دامنش انداختم. به من فرمودند: به در خانهاي آمدي كه اگر جن و انس بيايند و درست و واقعي به اين در خانه متوسّل شوند خدا جواب آنها را خواهد داد. رحمة اللّه واسعه است. آقا اباالفضل چرا اين همه عظمت پيدا كرده؟ چرا؟ شما زيارتهايي كه معمولاً وارد ميشود براي ائمه، صفات آنها را، صفات بارز آنها را در آن زيارتها ميبينيد متذكّر شدند. ائمهاطهار زيارت جامعه را شما بخوانيد، ببينيد دربارهشان چه گفتهاند؟ حتّي در اذن دخول حرمهاي مطهره ببينيد ائمهاطهار چه بيان كردهاند. آنها جاي خود دارند، چهارده نفر نور پاك، كه خدا هست و اين چهارده نفر و بعد هم بشر، لا يقاس بنا احد،هيچ كس به ما قياس نميشود. امّا حضرت اباالفضل عليه الصلاة والسلام ايشان چكار كرده كه اين قدر نزديك شده؟ اگر حسين عاشورا دارد، اباالفضل تاسوعا دارد، اگر حسين بن علي عليه الصلاة والسلام آن تشكيلاتي كه در حرم مطهرش هست دارد، حضرت اباالفضل هم دارد. من چند سال قبل كه شايد كم براي كسي اتّفاق بيافتد مشرف شده بودم كربلا، روز عاشورا بود، زمان صدّام بود، اجازه نميدادند كه كسي آنجا عزاداري كند. اين آقايي كه تشنهترين افراد است كه من يك وقت هم گفتم چون لقب سقّايي را حضرت سيدالشهداء و حسين بن علي به حضرت اباالفضل دادند. ميدانيد لقب سقّايي يعني مسئول آب. از وقتي كه آب در خيمهها ممنوع شد خوب يك تقسيمبندي از آن آبي كه باقي مانده، انجام شد. هر كسي يك بخشي، يك قسمتي از آب را برداشت، حضرت اباالفضل هم خوب جزء آنها بود. ولي حضرت اباالفضل ديگر از آن روز آب نخورد، آب را نگه داشت براي بچّهها، چون مسئول آب آن بيابان است. ولذا از همان لحظه اول، حضرت اباالفضل تشنه بود تا آن وقتي كه وارد شريعهي فرات شد. آنجا هم آب نخورد، هواي گرم، مسأله عطش خيلي مهم بود. خدا چه كرده؟ از نظر ملكي چه كرده؟ يك راهي را براي ما باز كردند، از همان دم در كه هنوز به رواق نرسيده يا توي رواقها بايد باشد از بيرون دَر، از طرف صحن در را باز كردند، يك آب زلالِ تميز، يك چشمهي آب فوقالعاده پرارزش، اين اطراف قبر حضرت اباالفضل هست. يعني قطعاً تا سينه انسان بايد توي اين آب برود تا برسد به قبر مطهر حضرت اباالفضل عليهالسلام، اين عجيب است. و اين آب هيچ وقت خراب نميشود. خوب يك آبي كه يك جا جمع شده، ميگفتند آوردند يك پمپي را كه آن آبها را خالي كنند، خالي كردند بعد از چند دقيقه ديدند باز همان مقدار آب جمع شد، اين معروف است. اين را من به چشم خودم ديدم. واقعاً عجيب است. آب زلال، من يك مقداري آب از آنجا برداشتم كه داشته باشيم. شايد الان دو سال بيشتر است، اين آب كوچكترين تغييري پيدا نكرده، صداي شيطان را شب تاسوعاست، حواستان جمع باشد. السلام علي العبد الصالح، ميخواهيم به اينجا برسيم. اباالفضل چه كرده؟ آيا حضرت اباالفضل را ميخواهند بعضيها تعريف كنند، ميگويند قد بلندي داشت. صورت زيبايي داشت، براي اينها بود؟ صالحيت حضرت اباالفضل براي تحصيل بعضي علوم بود؟ السلام علي عبد صالح، در چه جهت صالح بود؟ خودش ميگويد: المطيع للّه و لرسوله، مطيع خدا و پيغمبر بود. شماها هم آقايان اگر ميخواهيد مورد لطف ابيعبداللّه الحسين باشيد بايد فرداشب كه خودتان را آماده كنيد و هر كي هم ميخواهد انجام ندهد و هماني كه بوده باشد، نيايد توي اين مجلس. كسي نگفته بيايد. من وظيفهام است كه تعهّد بگيرم. خودتان را بسازيد. حضرت موسي در آن هشت سال خودش را ساخت ولي در همان لحظهي اوّل كه تعهّد كرد و تعهّدش را پذيرفت، حضرت شعيب ساخته شد. آنها ديگر بقيّهاش تمرين ساختن است. تمرين ساخته شدن است. شما فكر نكنيد مراحل تزكيه نفس طول ميكشد، نه، طولي ندارد، من همين الان ميتوانم در ظرف يك دقيقه همهي مراحل تزكيه نفس را براي شما بگويم، آني كه طول ميكشد تمرين اين مطالب است. بايد تمرين كنيم. خودتان را تطبيق بدهيد، آن باشيد كه تزكيه نفس به شما ميگويد. آن باشيد. صالح باشيد. صالح به معناي اينست كه انسان آن جوري كه خدا دوست دارد هست. آن جوري كه خدا انسان را ميسازد كه ميفرمايد: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي، خوش به حال حضرت موسي، تو را من ساختم براي خودم، اينجوري باشيد. آن طور باشد كه خدا در هزار و چهارصد سال قبل، در آخرين نزول قرآن، و بلكه در علم پروردگار ازلاً اين معنا باشد كه صَفًّا، يك صفي، تشكيل ميشود، يك لشكري تشكيل ميشود، كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ، (صف / 6) در استقامت اينگونهاند. در يقظه آنگونهاند كه مثل بعضي از اصحاب حضرت سيدالشهداء، در استقامت آن گونهاند كه ميبينيم كه شب عاشورا ميگويند اگر ما را هفتاد مرتبه، هفتاد مرتبه، بكشند، بسوزانند، دست از تو بر نخواهيم داشت. اين استقامت است. در توبه آن گونه هستند كه مثل حرّ بن يزيد رياحي، آن چنان توبه ميكند كه ميگويد بگذار اوّل كسي كه ميخواهد در راه شما شهيد بشود من باشم. صالح باشيد. حضرت اباالفضل عليه الصلاة والسلام مثل فردايي شمر آمد پشت خيمهها، صدا زد اين بنو اختنا، بچّههاي خواهر ما كجايند؟ يك نسبتي از طريق حضرت امالبنين شمر، آن موجود خبيث با ايشان دارد. ميگويد پسرهاي خواهر ما كجاست؟ حضرت اباالفضل سرشان را پايين مياندازند، خجالت ميكشند، حقّ هم دارند. منبع فضيلت، اين هم منبع خباثت ميخواهد ارتباط قوم و خويشي پيدا كند. حضرت سيدالشهداء ميفرمايند جوابش را بده، ولو كان فاسقاً، اگر چه فاسق است. حضرت پا شد آمد، در مقابل شمر ايستاد، گفت من براي شما اماننامه آوردم، تو و برادرهايت ميتوانيد در امان باشيد به شرط آنكه ياري حسين بن علي را نكنيد. حضرت فرمود خدا تو را، و آن اماننامهات را، و آن كسي كه اين اماننامه را نوشته لعنت كند. من دست از برادرم بر دارم كه دو روزي ميخواهم توي دنيا زنده باشم؟ اي كاش ما هم همينطور بوديم. روز تاسوعا يكي از اين جهت به حضرت اباالفضل نسبت دارد. علّت ديگري كه دارد فرمودند كه وقتي شمر اين جواب را از اباالفضل شنيد برگشت و دستور حمله داد، حركت كردند آمدند به طرف خيمههاي ابيعبداللّه الحسين، مثل فردايي، حضرت از آنها يك شب ديگر، در اين زندان دنيا مهلت خواست. كه به من مهلت بدهيد تا من به كارهايم برسم. يك جملهي خوبي گفتند كه رفتنيها بروند، ماندنيها بمانند. يك شب ديگر با خدايتعالي در اين دنيا مناجات كنند مناجاتكنندگان و لذا فردا شب را به اينها مهلت دادند. اباالفضل عليه الصلاة والسلام اين مهلت را گرفت. انشاءاللّه ما همهمان پيرو آن حضرت باشيم. روز عاشورا وقتي كه بناي تدريس حضرت اباالفضل رسيد، حضرت ميخواست تدريس كند. مهمترين چيزي كه براي يك درس اخلاقی ارزش دارد مسأله وفاست، هم عملاً و هم قولاً حضرت اباالفضل عليه الصلاة والسلام از نظر كلام كه زياد گفت ولي از نظر عمل، دارد كه مشك آب را بدوش گرفته، براي اطفال ابيعبداللّه الحسين ميخواهد آب بياورد، وارد شريعه شد، وارد شريعه شد. چهار هزار نفر اطراف شريعه را گرفته بودند، شريعه فرات آنهايي كه كربلا رفتند ديدند اگر صد نفر هم اطراف شريعه را بگيرند كسي جرأت نميكند برود جلو، چهار هزار نفر، حضرت اين جمعيّت را شكافت، وارد شريعه شد. دست برد زير آب، فذكر عطش الحسين، به ياد لبهاي تشنهي ابيعبداللّه افتاد. آب را روي آب ريخت. به ما اين درس را داد يا نفس هوني و الحسين معطشاً، اي نفس من اين درس را من و شما بايد ياد بگيريم والاّ نفس حضرت اباالفضل تسليم پروردگار است. يا نفس هوني و الحسين معطّشا. اي امام زمانيها، به نفستان بگوييد هوني، و حضرت وليعصر منتظر كمك و ياري شماست. مشك را پر از آب كرد، من زياد حال روضه خواندن ندارم. انشاءاللّه جناب آقاي فاني روضه ميخوانند و شما را به فيض ميرسانند. مشك را به دوش گرفت. تمام همّت اباالفضل اين است كه آب را به خيمهها برساند، چون يك منظرهاي ديد از بچّهها، ديد كه توي خيمه، در ميان خيمه وقتي كه آب ميگذاشتند زمين مرطوب شده بود، اينها پيراهنها را بالا زدند و شكمها را روي آن رطوبتها ميگذارند و از اين راه استفاده ميكنند و صداي العطش در ميان اين خيمه طنين انداخته، اين منظره را ديد. آمد خدمت ابيعبداللّه الحسين گفت ديگر دلم تنگ شده آقا، صبرم تمام شده. لذا آب را ميخواهد به خيمهها برساند دست راستش كه قطع ميشود بند مشك را به دست چپ مياندازد. دست چپ قطع ميشود بند مشك را به دندان ميگيرد. امّا يك وقتي ديدند حضرت اباالفضل ايسا من الحياة عازما علي الموت، از زندگي مأيوس شد عازم مردن شد. وقتي كه آبها روي زمين ريخت. آمدند اطراف اباالفضل را گرفتند. حضرتش وقتي كه به روي زمين افتاد صدا زد يا اخا ادرك اخاك،اي برادر برادرت را درياب.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.