شب ۹ محرم ۱۴۲۰ قمری – شب تاسوعا – مزایای عبودیت

اعوذ بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم‌

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌

الحمد لله‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علی رسول‌ الله‌ و علی آله‌ آل‌ الله‌ لا سیما علی بقیة‌ الله‌ روحی و ارواح‌ العالمین‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء‌ و اللعنة‌ الدائمة علی اعدائهم‌ اجمعین‌ من‌ الان‌ الی قیام‌ یوم‌ الدین‌.

اعوذ بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم‌، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (زخرف/63 و 64)

آیات‌ بسیار تکان‌ دهنده‌ای تلاوت‌ شد، مناسبت‌ شب‌ تاسوعای ابی عبد الله‌ الحسین‌ علیه‌ السلام‌، تذکراتی در این‌ ارتباط‌ و مناسبت‌ این‌ آیه‌ای که‌ تلاوت‌ کردم‌ ان شاء الله‌ عرض‌ می کنم‌ و این‌ جلسات‌ هم‌ یکی دو شب‌ دیگر بیشتر باقی نمانده‌ و جداً از دوستان‌ و عزیزان‌ تقاضا دارم‌ بخاطر حضرت‌ اباعبدالله‌ الحسین‌… حساسترین‌ ایام‌ دوره‌ی سال‌ از نظر اهمیت‌ محبت‌ و عزاداری است، عزاداری علامت‌ محبت‌ است‌ و محبت‌، همه‌ چیز انسان‌ باید باشد، مخصوصا محبت‌ به‌ کسانی که‌ محبوب‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگارند. در یک‌ حدیث‌ هست‌ که‌ امام‌ صادق‌ می فرماید «هل‌ الدین‌ الا الحب‌ و البغض‌؟» آیا دین‌ جز حب‌ و بغض‌ چیز دیگری هست‌؟ اگر شما محبت‌ به‌ خدا داشته‌ باشید، دینتان بخواهید یا نخواهید کامل‌ می شود. اگر بغض‌ به‌ دشمنان‌ خاندان‌ عصمت‌، دشمنان‌ دین‌، دشمنان‌ خدا داشته‌ باشید شما بالاخره‌ از بدیها نجات‌ پیدا می کنید، چون‌ انسان‌ تابع‌ محبت‌ و تابع‌ بغض است، تابع‌ خواسته‌های قلبیش است. کوشش‌ بکنید در این‌ یکی دو سه‌ روزی که‌ از اوج‌ عزاداری باقی مانده‌ و عزاداریتان ان شاء الله‌ به‌ اوج‌ می رسد استفاده‌ی حب‌ و بغض‌ بکنید و مسئله‌ی حب‌ و بغض‌ را در خودتان تشدید بکنید که‌ همان‌ تولا و تبرا است‌، همان‌ تولی و تبری است‌ که‌ انسان‌ اگر دارای تولی و تبری نبود، اگر انسان‌ دارای حب‌ و بغض‌ نبود، هیچ‌ چیز آن طور که‌ باید داشته‌ باشد، ندارد.

در این‌ آیه‌ای که‌ تلاوت‌ شد، پروردگار متعال‌ می فرماید: «فاتقوا الله‌ و اطیعون‌»، دارای تقوا باشید و در اثر تقوا اطاعت‌ کنید؛ چون‌ گاهی انسان‌ تقوا را در بعضی از چیزها دارد در بعضی از چیزها ندارد. تقوا بطور کلی که‌ در روایات‌ هم‌ زیاد به آن سفارش‌ شده‌ و در آیات‌ قرآن‌ هم‌ به آن تأکید شده‌، به‌ این‌ معناست‌ که‌ انسان‌ خودش‌ را از بدی نگه‌ بدارد. اصلا کلمه‌ی تقوا از «وقی یقی وقایة»، یعنی خودنگه‌داشتن‌ از بدی، نگهداری خود از کارهای بد، و این‌ معنا ساری و جاریست‌ در تمام‌ اعمال‌ انسان‌ و رفتار انسان‌ و عقائد انسان‌ و افکار انسان‌. هر کاری یک‌ تقوایی بالنسبه‌ به‌ خودش‌ دارد، مثلا انفاق‌ کردن‌ تقوایش‌ این است که‌ شما وقتی خواستید انفاق‌ بکنید، از مال‌ خودتان انفاق‌ کنید، از مال‌ حرام‌ انفاق‌ نکنید. بعضی از افراد هستند که‌ اینطور فکر می کنند که‌ اگر مثلا اموالشان مخمس‌ نشده‌، حساب‌ سال‌ ندارند، زکات‌ ندادند، ولی انفاق‌ می کنند، مثلا در ایام‌ محرم‌ اطعام‌ می کنند، به‌ فقرا رسیدگی می کنند، گاهی جداً بعضی از افراد اینطور شده‌، نزد من‌ می آیند می گویند ما در عمرمان‌ شاید در سال‌ مثلا چندین‌ هزار یا چند میلیون‌ به‌ این‌ و آن‌ کمک‌ کردیم‌، حالا می خواهیم‌ ببینیم‌ که‌ این‌ کمکهایمان‌ به‌ مردم‌، آیا می شود پای خمسمان‌ حساب‌ بشود یا نه‌؟ طبعا جوابش‌ منفی است! باید تو حساب‌ سال‌ داشته‌ باشی، اموالت‌ را حساب‌ بکنی، آنچه‌ که‌ سهم‌ سادات‌ است‌ به‌ سادات‌ بدهی و آنچه‌ که‌ سهم‌ امام‌ است‌ به‌ مرجع‌ تقلیدت‌ بدهی و در راه‌ امام‌ زمان‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌، آن‌ مرجع‌ تقلید خرج‌ بکند، و اگر یک‌ ریال هم‌ اضافه‌ ندادی کسی به تو اعتراضی ندارد. یا زکات‌ هم‌ همینطور است، کسانی که‌ به آنها زکات‌ تعلق‌ می گیرد و باید زکات‌ بدهند، اموال‌ مخصوص‌ به‌ حد نصاب‌ می رسد باید زکات‌ بدهند. تقوای انفاق‌ این‌ است‌ که‌ شما خمست‌ را بدهی، زکاتت‌ را بدهی، از راه‌ حلال‌ کسب‌ کرده‌ باشی، بعد یک‌ ریال تو ارزشش‌ بیشتر از میلیونها پولی است‌ که‌ آن کسی که این تقوا را رعایت‌ نکرده‌ انجام‌ بدهد.

یک‌ شخصی آمد خدمت‌ امام‌ صادق‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌، از یک‌ نفر خیلی تعریف‌ کرد، یک‌ مردی پیدا شده‌ در مدینه‌ بسیار مرد خوبیست‌! بسیار متدین است! آنچنان‌ تعریف‌ کرد که‌ حضرت‌ صادق‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ گفت‌ بد نیست‌ این‌ مرد اینطوری را ما هم‌ ببینیم‌! حضرت‌ می فرماید که‌ یک‌ روز من‌ داشتم‌ عبور می کردم‌، دیدم‌ از دور دارد می آید، او مرا نمی شناخت‌، عقب‌ سر او حرکت‌ کردم‌، دیدم‌ رفت‌ در مغازه‌ی نانوایی، عبا هم‌ ظاهرا داشته‌، یکی دو تا نان‌ دور از چشم‌ نانوا مخفی کرد و این‌ دو تا نان‌ را بلند کرد و گذاشت‌ لای عبایش‌، از آنجا رفت‌ در مغازه‌ی بقالی، یک‌ چند تا انار هم‌ از آنجا دزدید، عجب‌ آدم‌ خوبی است! من‌ عقب‌ سرش‌ رفتم‌، – این‌ در اصول‌ کافی است، روایت است، حضرت‌ صادق‌ می فرماید – عقب‌ سرش‌ رفتم‌ دیدم‌ وارد یک‌ خرابه‌ای شد، یک‌ فقیری آنجا نشسته‌ و اینها را به‌ او داد، او هم‌ مشغول‌ خوردن‌ شد، حضرت‌ می فرماید من‌ رفتم‌ جلویش‌ ایستادم‌، گفتم‌ این‌ چه‌ کاری بود تو کردی؟ گفت‌ مگر تو قرآن‌ نخواندی؟! گفتم‌ چرا، گفت‌ که‌ خدا در قرآن‌ می فرماید «من‌ جاء بالحسنه‌ فله‌ عشر امثالها» اگر کسی کار خوبی بکند، هر کار خوب‌، ده‌ برابر اجر خواهد داشت‌! من‌ دو تا نان‌ از آنجا بلند کردم‌، حالا دو تا نان‌ را یکی هم‌ که‌ حساب‌ بکنیم‌، یک‌ کار بد حساب‌ بکنیم‌، این‌ دو تا نان‌ را به‌ فقیر دادم‌، ده‌ تا حسنه‌ از اینجا گیرم‌ آمد، چند تا انار هم‌ که‌ دزدیدم‌ باز آوردم‌ دادم‌ به‌ این‌ فقیر، اینجا هم‌ ده‌ تا، چند تا می شود؟ بیست‌ تا! از آن طرف پروردگار متعال‌ می فرماید «و من‌ جاء بالسیئه‌ فلا یجزی الا مثلها» کسی که‌ کار بد بکند جز یک‌ برابر بیشتر مؤاخذه‌ نمی شود! ما دو تا از این‌ بیست‌ تا را گذاشتیم‌ برای کار بدمان‌، هیچی، دوتایش‌ هیچ‌! هیجده‌ ثواب‌ من‌ از این‌ بین‌ بردم‌! ببینید، حساب‌ هم‌ تقریبا درست‌ است! حضرت‌ فرمود تو مگر قرآن‌ نخواندی؟! خدا در قرآن‌ می فرماید «انما یتقبل‌ الله‌ من‌ المتقین‌» خدا از اهل‌ تقوا قبول می کند. تقوا نه‌ اینکه‌ حالا مثل کسی که‌ باید در تمام‌ امورش‌ تقوا داشته‌ باشد، اقلا تقوای انفاقش‌ را باید داشته‌ باشد، خدا از آنهایی که‌ تقوای انفاق‌ را عمل‌ کرده‌اند قبول‌ می کند، و این‌ را بدان‌! آن‌ بیست‌ تا اجری که‌ تو فکر کردی خدا به تو داده‌، دوتایش‌ را آنجا حساب‌ می کنی، هیجده‌ تایش‌ را برای خودت‌ برمی داری، آن‌ بیست‌ تا را خدا به تو نمیدهد، چون‌ قبول‌ نکرد پروردگار متعال‌ از تو.

 تقوا در همه‌ی موضوعات‌ هست‌، تقوای ورود در یک‌ خانه‌ای، – حتی در جزئیات‌ -، در یک‌ خانه‌ی غیری اینکه‌ اینطرف‌ و آنطرف‌ نگاه‌ نکنی، به‌ وسایل‌ زندگی افراد تجسس‌ نکنی، به‌ ناموس‌ مردم‌ نگاه‌ نکنی، به‌ زندگی مردم‌ کاری نداشته‌ باشی، بعضیها اخلاقشان این است، میهمانند در یک‌ جا وارد شدند، خب‌ تو چند تا فرض‌ کنید زن‌ داری؟ چند تا بچه‌ داری؟ چند تا دختر داری؟ چند تا پسر داری؟ چکار می کنی؟! حالا یک‌ وقت‌ هست‌ انسان‌ می خواهد یک‌ اطلاعاتی از وضع‌ زندگی یک‌ فردی داشته‌ باشد روی یک‌ اساس‌ صحیح‌ و صالحی، یک‌ وقت‌ هست‌ نه‌! فقط‌ از شما دعوت‌ کردند بیائید اینجا غذائی مثلا بخوری، اطعام‌ به‌ شما بشود و تشریف‌ ببرید! تجسس‌ نکنید از زندگی مردم‌، بر خلاف‌ تقواست‌ «و لا تجسسوا» تجسس‌، به‌ طور کلی تجسسی که‌ به‌ شما ارتباطی ندارد نباید از وضع‌ زندگی مردم‌، روحیات‌ مردم‌ بکنید. گاهی می شود دوستان‌ حتی اهل‌ تزکیه‌ی نفس‌ ما، از رفیقش‌ می پرسد خب‌ مرحله‌ی تو چه‌ هست؟ در چه‌ مراحلی هستی؟ در چه‌ وضعی هستی؟ چه‌ به تو گفته‌اند؟ چه‌ به تو دستور داده‌اند؟ اینها همه‌اش‌ چیزهایی است‌ که‌ خدای تعالی در قرآن‌ نهی کرده‌ و فرموده‌ «ولا تجسسوا». نتیجه‌ی تجسس‌، غیبت‌ می شود، چون‌ انسان‌ وقتی تجسس‌ کرد بالاخره‌ به‌ یک‌ نکات‌ منفی در زندگی طرف‌ ممکن است برخورد کند، وقتی که‌ به‌ آن‌ نکات‌ منفی برخورد کرد، خواهی نخواهی این‌ آدمی که‌ به‌ آیه‌ی قرآن‌ توجه‌ نکرده‌ «ولا تجسسوا» را اعتنا نکرده‌، می رود آن‌ نکات‌ ضعف‌ طرف‌ را، نکات‌ منفی طرف‌ را به‌ دیگران‌ می گوید، سبب‌ این‌ می شود که‌ غیبت‌ کننده‌ باشد. تقوای ورود در یک‌ خانه‌، رفاقت‌ با یک‌ دوست‌ این است که‌ از زندگیش‌ تجسس‌ نکنی. البته از نامش‌، – اگر می خواهی دوستیت‌ را ادامه‌ بدهی -، از آدرسش‌، از قبیله‌اش‌، از مذهبش‌، بد نیست‌ بپرسی، اینها دستور است سؤال‌ بکنید، در قطار، کوپه‌ی قطار نشستید دارید می روید مشهد، مثلا یک‌ دوستی هم‌ آنجا هست‌، از او خوشتان آمد، از اخلاقش‌ خوشتان آمد، او را آدم‌ صالحی دیدید، حالا بنای رفاقت‌ را هم‌ می خواهید بریزید، بله، آدرسش‌ را بپرسید، شماره‌ی تلفنش‌ را بپرسید، شماره‌ی تلفن‌ خودتان را به او بدهید، تألیف‌ پیدا بکنید که‌ فرمود «المؤمن‌ مألوف‌» مؤمن‌ اهل‌ الفت است، «لا خیر فی من‌ لا یألف‌ و لا یؤلف‌» در کسی که‌ الفت‌ با مردم‌ نگیرد و اجازه‌ ندهد مردم‌ با او انس‌ بگیرند، خیری نیست‌. اینطور نباشید که‌ با مردم‌ انس‌ نداشته‌ باشید. اما تجسس‌، ابدا! خلاف‌ تقوای معاشرت است. برخورد می کنند، خب‌ آقا دیشب‌ کجا بودی؟ نمی دانم‌ صبح‌ کجا رفتی؟ چه‌ کردی؟ چه‌ حرفی زدی؟ چی شد؟ افراد پرحرف‌ هستند، وقتی به‌ انسان‌ برخورد می کنند، انسان‌ هم‌ نمی تواند دروغ‌ بگوید، مجبور می شود هر چه بوده‌ شب‌ و روز چه‌ بتواند بگوید چه‌ نتواند بگوید، باید به‌ این‌ آقا بگوید! به‌ جهت‌ اینکه‌ پرسیده‌. تقوای معاشرت‌… خیلی مسائلی است‌ که‌ من‌ نمی خواهم‌ در این‌ مجلس‌، شب‌ تاسوعا، وقتتان را به‌ آنها بگیرم‌.

 تقوای نماز چه‌ هست؟ «اذا کنت‌ فی الصلاة‌ فاحفظ‌ قلبک‌» در همین‌ روایت‌ مربوط‌ به‌ مطلب‌ قبل هست، «اذا کنت‌ فی بیت‌ الغیر فاحفظ‌ عینک‌» وقتی که‌ در بیت‌ دیگری هستی، در خانه‌ی دیگری هستی، دو تا چشمت‌ را حفظ‌ کن‌، سرت‌ را بینداز پائین‌، اینطرف‌ آنطرف‌ نگاه‌ می کنی، از پنجره‌ نگاهت‌ را می اندازی ببینی آنجا چه‌ هست! صاحبخانه‌ رفته‌ از اطاق‌ بیرون‌، پا شدی این‌ اطراف‌ را نگاه‌ می کنی! مگر تو چه‌ هستی؟ به‌ تو چه‌ مربوط است که‌ ایشان‌ چقدر وضعش‌ خوب است یا خوب‌ نیست‌ یا ثروتش‌…؟ «فاحفظ‌ عینک‌». «اذا کنت‌ فی الصلاة‌ فاحفظ‌ قلبک‌» اگر در نماز هستی قلبت‌ را حفظ‌ کن‌، یعنی درِ خانه‌ی دلت‌ بنشین‌، جز خدا و مطالبی که‌ در نماز هست‌ چیز دیگری راه‌ نده‌، حفظ‌ کن‌، انسان‌ در نماز باید کاری که‌ می کند…، من‌ یک‌ راهی را به شما یاد بدهم‌ برای اینکه‌ ان شاء الله‌ در نماز قلبتان متوجه‌ پروردگار باشد و حفظ‌ بشود از مسائل‌ مختلفی که‌ ممکن‌ است‌ در ذهنتان بیاید و آن‌ این است که‌ از اول‌ نماز به‌ معنای کلماتی که‌ در نماز می خوانید توجه‌ کنید، هر چه‌ هم‌ عمیقتر توجه‌ کنید بهتر. «الله‌ اکبر» یعنی چه؟ «بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌» یعنی چه‌؟ می گویید ما که‌ عربی بلد نیستیم‌! ای خاک‌ بر فرق‌ امثال‌ من‌ که‌ عربی نمازشان را بلد نباشند! خب‌ یاد بگیرید! از همین‌ الان‌. این‌ را بدانید، کسانی که‌ می خواهند به‌ خدا برسند، اولین‌ کار، حتی اگر امشب‌ که‌ شب‌ تاسوعاست‌ بیدار بنشینید، با جدیت‌ هم‌ عرض‌ می کنم‌، اولین‌ کار این‌ است‌ که‌ معنای نمازتان را یاد بگیرید، و الاّ انسان‌ با خدا حرف‌ بزند، هیچ چیز بلد نباشد! نمی داند که‌ به‌ خدا جسارت‌ کرد؟ چون‌ گاهی انسان‌ وقتی معنایش‌ را بلد نباشد ممکن است در نماز به‌ خدا جسارت‌ هم‌ بکند! یک‌ کسی برای من‌ مثال‌ می زد، راست‌ هم‌ می گفت‌، بعد که‌ به‌ لغت‌ هم‌ مراجعه‌ شد همین‌ بود، «الله‌ الصمد» اگر با صاد بگویید و معنایش‌ را متوجه‌ باشید، یازده‌ معنای عمیق‌ دارد که‌ اگر من‌ معناهایش‌ را بخواهم‌ عرض‌ کنم‌ شاید منبر امشب‌ و صحبتهای امشب‌ به‌ همین‌ معنای «الله‌ الصمد» منتهی بشود، اگر این‌ صمد را با سین‌ بگویید، می دانید معنای سمد با سین‌ چه‌ هست؟ یعنی پِهِن‌، پهن‌ حیوانات‌! ببینید چقدر این‌ معنا، جسارت‌ به‌ پروردگار است، توهین‌ به‌ پروردگار می شود. علیم‌ با عین‌ یعنی خدای دانا، الیم‌ با الف‌ می دانید یعنی چه‌؟ یعنی دردناک‌! نمازتان را معانیش‌ را یاد بگیرید و درِ دروازده‌ی دلتان بنشینید، نگذارید مسائل‌ دیگر وارد دلتان بشود، «بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌» خدای رحمان‌، خدای رحیم‌، خدای مهربان‌، «الحمدلله‌ رب‌ العالمین‌»، همینها تا آخر، بلد باشید دیگر، آقا ما عربی بلد نیستیم‌! برای اینکه‌ اجناست‌ را بفروشی خوب‌ انگلیسی بلدی! برای اینکه‌ بتوانی با طرفهای خارجیت‌ صحبت‌ بکنی انگلیسی را خوب‌ بلدی! برای اینکه‌ نمی دانم‌ نگویند تو آدم‌ عقب‌ افتاده‌ای هستی، انگلیسی را بلد شدی، فرانسه‌ را بلد شدی! برای اینکه‌ مبادا خدای نکرده به تو بگویند مسلمانی، عربی را بلد نشدی! خدای نکرده‌ بگویند مسلمانی! یاد بگیرید این‌ معانی نمازتان را. من‌ جدا از هر مکلفی که‌ در مجلس‌ هست‌ می خواهم‌ که‌ در اولین‌ فرصت‌ معنای نمازشان را یاد بگیرند تا حواسشان پرت‌ نشود، تا بتوانند به‌ این‌ جمله‌ی امام‌ عمل‌ بکنند که‌ «اذا کنت‌ فی الصلاة‌»، وقتی که‌ در نماز هستی، «فاحفظ‌ قلبک‌» قلبت‌ را حفظ‌ کن‌. تقوای نماز این‌ است‌ که‌ افکار مختلف‌ در نمازتان در ذهنت‌ نیاید، و الاّ نمازت‌ با تقوا انجام‌ نشده‌ و خدا هم‌ قبول‌ نمی کند، این‌ را بدانید، چون‌ «انما یتقبل‌ الله‌ من‌ المتقین‌».

 تقوای روزه‌ این‌ است‌ که‌ همانطوری که‌ دهنت‌ را از غذا خوردن‌ و آب‌ خوردن‌ و مبطلات‌ روزه‌ حفظ‌ کردی، از چیزهایی که‌ خلاف‌ تقواست‌، خلاف‌ تقوای روزه‌گیری است‌، از غیبت‌ کردن‌، دروغ‌ گفتن‌، بد اخلاقی‌ کردن‌، تحمل‌ و صبر نداشتن‌، از اینها هم‌ حفظ‌ کنی. خلاصه‌ اینکه تقوا یک‌ چیزی است‌ که‌ در تمام‌ امور زندگی انسان‌ وارد می شود، حتی در جزئیات‌. عصری با یکی از دوستان‌ صحبت‌ بود که‌ بعضی مثلا فرض‌ کنید حواسشان نیست‌ که‌ ماشینشان را کجا پارک‌ می کنند، این‌ بی تقواست‌ در همین‌ پارک‌ کردن‌ ماشین‌، جلوی خانه‌ی مردم‌ پارک‌ کرده‌ آمده‌، وسط‌ راه‌ پارک‌ کرده‌ آمده‌، مزاحمت‌ ایجاد کرده‌ آمده‌، این‌ بی تقواست‌.

تقوای معاشرت‌ با زن‌ و فرزند چه‌ هست؟ این است که‌ دو تا وقتی بهم‌ می رسند، مرد رفته‌ از خانه‌ بیرون‌، کلی زحمت‌ کشیده‌، نانی آبی تهیه‌ کرده‌ آمده‌ خانه‌، زن‌ بی تقوا می دانید که‌ هست؟ زنی است‌ که‌ به‌ آنچه‌ که‌ این‌ شخص‌ محبت‌ کرده‌ و به‌ فکرش‌ رسیده‌ که‌ تهیه‌ بکند و بیاورد توجه‌ نمی کند، حالا یک‌ چیزی را یادش‌ رفته‌، دعوا راه‌ می اندازد، این‌ بی تقواست‌، در معاشرت‌ بی تقواست‌، یا مثلا فرض‌ کنید در تربیت‌ فرزندش‌ کوشا نیست‌، اقلا تکالیفش‌ را به او نگفته‌، این‌ تقوا ندارد در زندگی. در زندگی اگر کسی بخواهد تقوا داشته‌ باشد باید بچه‌اش‌ را از اول‌، – همانطوری که‌ شب‌ قبل‌ گفتم‌ – تا وقتی که‌ می خواهد مهندس‌ و دکتر بشود، همه‌ی مسائلی که‌ لازم‌ دارد در آن وقت‌، امروز به او تعلیم‌ بدهد، عقائدش‌ را به او تعلیم‌ بدهد، احکامش‌ را به او تعلیم‌ بدهد، حتی مستحب است شنا کردن‌ و اسب‌ سواری و بعضی از ورزشهایی که‌ نیاز بیشتری به آنها هست‌، پدر و مادر به‌ فرزندشان تعلیم‌ بدهند. این‌ معنای تقواست‌.

 تقوای در جمع‌آوری مال‌ چه‌ هست؟ این است که‌ از راه‌ حلال‌ جمع‌آوری بشود، اسراف‌ نکند، به‌ جای خودش‌ آنچه‌ دارد صرف‌ کند، و همینطور… شما وارد به‌ مسائل‌ مختلف‌ بشوید تقوا در هر مسئله‌ای می بینید که‌ ساری و جاریست‌. لذا خدای تعالی می فرماید «فاتقوا الله‌ و اطیعون» یعنی اطاعت‌ مرا بکنید، اطاعت‌ پروردگار را در زندگیتان بکنید، بندگی بکنید. راه‌ رسیدن‌ به‌ بندگی کامل‌ چیست؟ من‌ مکرر اینطور مثال‌ زدم‌ که‌ بعضی از افراد هستند کارمند یک‌ اداره‌ای هستند اما موقت‌، روزمزدی، می توانند امروز کار بکنند، فردا هم‌ بروند در یک‌ اداره‌ی دیگری کار بکنند، امروز با دوست‌ کار بکنند، فردا با دشمن‌ کار بکنند، هیچ‌ شخصیت‌ حقوقی و ارزش‌ کارمندی را ندارند، از مزایای کارمندی هم‌ استفاده‌ نمی کنند، بعضی افراد اینطورند بعضی افراد نه‌. مثلا سابقه‌شان ایجاب‌ می کند، ده‌ دوازده‌ سال‌ کار کردند، حالا رسمی شدند، در این‌ مدت‌ هم‌ کار خطایی نکردند، یا اینکه‌ فرد پرارزشی هستند، کارهای صحیحی انجام‌ می دهند، اداره‌ قبولشان کرده‌ از همان‌ اول‌، – حالا نمی دانم‌ می شود یا نمی شود -، رسمیت‌ پیدا کرده‌. بیائیم‌ بنده‌ی رسمی خدا بشویم‌. اکثر ماها چند سالی از اول‌ تکلیفمان‌ گذشته‌، کم‌ یا زیاد، در این‌ مدت‌ کاری کردیم‌ که‌ خدا ما را به‌ عنوان‌ یک‌ کارمند رسمی، یک‌ بنده‌ی رسمی، یک‌ مطیع‌ رسمی قبول‌ بکند؟ می گویید چطور می شود؟ چطور معلوم‌ می شود؟ خیلی ساده‌ است‌! به‌ هیچ‌ وجه‌، – اینها شرایط‌ کارمند رسمی و بنده‌ی رسمی خداست‌، اگر اینها را در خودتان می بینید بدانید که‌ کارمند رسمی خدا هستید، بنده‌ی رسمی خدا هستید، اگر در شما نیست‌، هنوز قبول‌ نشدید – اول‌ به‌ هیچ وجه‌ گناه‌ نکنید و واجباتتان را صحیح‌ و با دقت‌ انجام‌ بدهید. دوم‌ دارای استقامت‌ باشید، یعنی همانطوری که‌ پروردگار در قرآن‌ فرموده‌ که‌ «ان‌ الذین‌ قالوا ربنا الله‌ ثم‌ استقاموا» آقا استقامت‌ داشته‌ باش‌! اگر یک‌ کارمندی در یکی از این‌ ادارات‌ دولتی وقتی که‌ یک‌ مسئله‌ای برایش‌ پیش‌ می آید مثلا، تمام‌ اداره‌ را ول‌ می کند و زندگی را ول‌ می کند و مراجعین‌ را ول‌ می کند و می رود دنبال‌ آن‌ کار، این‌ را دیگر قبولش‌ نمی کنند که‌ کارمند رسمی باشد. بنده‌ی از نظر اطاعت‌، واجبات‌ را انجام‌ بدهید و محرمات‌ را ترک‌ بکنید و دارای استقامت‌ باشید، دوام‌ داشته‌ باشید، نروید ده‌ سال‌ دیگر بیائید بگویید که‌ ما مثلا فرض‌ کنید در مراحل‌ کمالات‌ قدم‌ برداشتیم‌! خب‌ چکار کردی؟ هفت‌ هشت‌ سال‌ قبل‌ یادتان هست من‌ آمدم‌ خدمت‌ شما، گفتید شما را قبول‌ می کنیم‌؟ حالا این‌ مسئله‌ی قبول‌ کردن‌ و قبول‌ نکردن‌ ما یک‌ مسئله‌ای برای خود من‌ شده‌ که‌ چطور می شود قبول‌ بکنیم‌ یک‌ کسی را، چطور می شود قبول‌ نکنیم‌! خدا باید قبول‌ بکند! راه‌ را باید تو بروی، هدف‌ را باید تو تعقیب‌ بکنی، خودت‌ را بساز، اگر من‌ صد بار تو را قبولت‌ بکنم‌ و تو دارای استقامت‌ نباشی خدا اصلا قبولت‌ نمی کند! خب‌ قبول‌ کردن‌ من‌ چه‌ فایده‌ای برای تو دارد؟ استقامت‌ صبر است‌، قاطعیت‌ است‌، اعتماد به‌ خدا و لا غیر است‌ و نترسیدن‌ از غیر خدا. این‌ چهار چیز را خب‌ داری؟ خدا قبولت‌ می کند، پایه‌ی دوم‌ از قبول‌ شدن‌ به‌ بندگی و اطاعت‌ پروردگار عملی شده است. حالا من‌ دارای استقامت‌ هستم‌، توبه‌ هم‌ کردم‌، اما گاهگاهی وسوسه‌ می آید به‌ سراغم‌، وسواس‌ دارم! بعضیها هستند خیلی هم‌ آدمهای خوبی هستند از نظر من‌ و شما… یک‌ شخصی آمد خدمت‌ امام‌ صادق‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ عرض‌ کرد آقا، فلانی اینقدر خوب است چه‌ چه‌… خیلی تعریفش‌ را کرد، ولی یک‌ اشکالی دارد و آن‌ این است که‌ وسواس‌ دارد! حضرت‌ فرمود پس‌ تو چرا تعریف‌ کردی – به‌ تعبیر من‌ – «کیف یکون‌ عاقلا و هو یطیع‌ الشیطان‌؟» چطور این‌ عاقل است که‌ بندگی شیطان‌ را می کند؟! خودش‌ می گوید وسواس‌! وسواس‌ مال‌ خداست‌ یا مال‌ شیطان است؟ یک‌ طوری زندگی بکنیم‌ که‌ افراط‌ و تفریط‌ نداشته‌ باشیم‌. این‌ معنای صراط‌ مستقیم است. شما عقایدتان افراط‌ و تفریطی باشد پرت هستید، در اعمال‌ افراط‌ و تفریطی حرکت‌ کنید پرت هستید، عید نوروز را مهمتر از عید غدیر بدانی پرت هستید، غیبت‌ کردن‌ را گناهش‌ را عملا یا اعتقاداً کمتر از زنا بدانید پرت هستید. خب‌ می گویند در صراط‌ مستقیم‌ باشید، این‌ هم‌ شرط‌ سوم‌. شرط‌ چهارم‌ این‌ است‌ که‌ یا برای محبت‌ به‌ ثواب‌ الله‌ – که‌ درباره‌ی متقین‌ عرض‌ کردم‌ پریشب‌ – که‌ متقین‌ را حضرت‌ امیر درباره‌شان میفرماید «ولولا الاجال التی کتب‌ الله‌ لهم لماتوا شوقا‌ الی الثواب‌» یا بخاطر ثواب‌ پروردگار و محبت‌ به‌ ثواب‌ پروردگار و اجر و مزدی که‌ خدا برایت‌ قرار داده‌ کار بکن‌، با این‌ توجه‌ باش‌، یا برای خود خدا کار کن‌، یا به‌ محبت‌ خدای تعالی کار کن‌، این‌ هم‌ یک‌ شرط‌. شرط‌ پنجم‌ این‌ است‌ که‌ نفس‌ اماره‌ی تو، نفس‌ اماره‌ی بالسوء تو، پیش‌ خدا هیچ‌ ارزشی ندارد، بلکه‌ اگر رفیق‌ شیطان‌ شد همان‌ اندازه‌ که‌ شیطان‌ ارزش‌ دارد پیش‌ خدا، نفس‌ اماره‌ی تو هم‌ ارزش‌ دارد! گوش‌ به‌ حرف‌ او دادن‌، آنچه‌ که‌ دلت‌ می خواهد به‌ تعبیر خودمان‌ انجام‌ دادن‌ در مقابل‌ پروردگار، خب‌ انسان‌ را از بندگی عزل‌ می کند. من‌ دلم‌ خواسته‌ این‌ کار را بکنم‌! هیچ‌ حسابی نکرده‌ باشد… در همین‌ آیاتی که‌ تلاوت‌ شد مسئله‌ی مشورت‌، مسئله‌ی فکر کردن‌ خیلی اهمیت‌ دارد، چرا می گویند «تفکر ساعة‌ خیر من‌ عبادة سبع‌ سنة او سبعین‌ سنة» یک‌ لحظه‌ بنشین‌ فکر کن، یک‌ جمع‌ بندی بکن‌، ببین‌ این‌ کارهایی که‌ تو می کنی خدا راضی است یا نه‌؟ آیا دلت‌ فقط‌ می خواهد یا خدا هم‌ می خواهد؟ من‌ نمی گویم‌ هر چه دلت‌ می خواهد ترک‌ کن‌ ولی هر چه که‌ دلت‌ می خواهد و خدا نمی خواهد ترک‌ کن‌! مخالفت‌ با پروردگار است. هر چه‌ که‌ دلت‌ می خواهد و خدا هم‌ می خواهد انجام‌ بده‌ اما نه‌ به‌ خاطر دلت‌! چون‌ این‌ دل‌ بد عادت‌ می شود و آنجایی هم‌ که‌ خدا نمی خواهد باز فشار می آورد، پس برای خاطر خدا بکن. شیطان‌ و نفس‌ اماره‌ی بالسوء انسان‌ – این‌ را آقایان‌ بدانید – پست‌ترین‌ چیزها و پست‌ترین‌ موجودات‌ است در مقابل‌ پروردگار، حتی من‌ یک‌ وقتی گفتم‌ – در این‌ مجلس‌ بود نمیدانم‌ یا در مجالس‌ دیگر – که‌ اگر انسان‌ بگوید: خدایا من‌ با اینکه‌ دلم‌ می خواهد که‌ فلان‌ کار را بکنم‌ اما بخاطر این‌ که‌ تو خدای خوبی هستی ما به‌ دلمان‌ توجه‌ نمی کنیم‌ و امر تو را انجام‌ می دهیم‌! این‌ خوب است دیگر! خوب‌ نیست‌؟ خیلی هم‌ خوب است! ولی به‌ نظر من‌ توهین است به‌ پروردگار! مثل‌ این‌ می ماند که‌ فرض‌ کنید که‌ یک‌ مرجع‌ تقلیدی، یک‌ شخصیت‌ اول‌، حالا از نظر قدرت‌ سیاسی یا از نظر علمی در یک‌ مملکت‌ نشسته‌ باشد، یک‌ آدم‌ پست‌ بی عرضه‌ی کثیفی هم‌ کنارش‌ نشسته‌ باشد، او یک‌ چیز بگوید او هم‌ یک‌ چیز دیگر، ما به‌ آن‌ طرف‌ بگوییم‌ که‌ بخاطر این‌ که‌ شما یک‌ شخصیت‌ مهمی هستی گوش‌ به‌ حرف‌ این‌ آقای پست‌ کفترباز قمارباز هروئینی معتاد نمی کنیم‌! اصلا به‌ او برمی خورد! خدای با این‌ عظمت‌! تو مگر می خواستی گوش‌ به‌ حرف‌ شیطان‌ بدهی در مقابل‌ پروردگار؟!! اصلا حرفش‌ را نباید بزنی! ما برای این‌ که‌ خدا دوست‌ ندارد این‌ کار را بکنیم‌ گوش‌ به‌ حرف‌ شیطان‌ نمی دهیم‌! ولو این‌ که‌ این‌ کار خوب است آقایان‌، شماها این‌ کار را هم‌ بعضی هایتان بکنید، ولی می گویند: «حسنات‌ الابرار سیئات‌ المقربین‌» افراد نیک‌ ممکن است یک‌ کارهای خوبی بکنند و حال‌ این‌ که‌ برای مقربین‌ درگاه‌ پروردگار اینها گناه است. الان‌ اگر در یک‌ مجلسی یک‌ شخصیتی نشسته‌ باشد، یک‌ فرد دزد کثیفی هم‌ این طرف نشسته‌ باشد – چون‌ هر چه‌ شما به‌ شیطان‌ بد بگویید جا دارد -، نشسته‌ باشد، شما بیایید به او بگویید که‌ آقا ما بخاطر شما گوش‌ به‌ حرف‌ ایشان‌ ندادیم‌! این‌ به ایشان برمی خورد! تو بنا بود ما را با او مقایسه‌ کنی؟ خدا را می خواهید با شیطان‌ مقایسه‌ کنید؟ خدا را با نفس‌ اماره‌ ات‌ مقایسه‌ می کنی؟ بنابراین‌ یکی از پایه‌های دیگرش‌ هم‌ این‌ است‌ که‌ با نفستان بحث‌ کنید، مبارزه‌ کنید، بسازیدش‌ تا بشود نفس‌ اماره‌ی به‌ نیکی، چون‌ همین‌ نفس‌ اماره‌ی بالسوء می شود نفسی که‌ امر زیاد می کند شما را به‌ خوبیها، تا حالا به‌ بدیها بیشتر امر می کرد، از حالا به‌ خوبیها امر می کند. این‌ مسائل‌ را اگر عملی کردید، این‌ شرایط‌ را اگر عملی کردید، می شوید بنده‌ی رسمی خدا، خدا شما را به‌ عنوان‌ یک‌ بنده‌ی خوب‌ خودش‌ قبول‌ می کند، از مزایا هم‌ برخوردارید. خب‌ مزایایش‌ چه‌ هست؟ در اداره‌ وقتی انسان‌ رسمی می شود بیمه‌ هست‌، نمی دانم‌ اضافه‌ کار هست‌، نمی دانم‌ مسائل‌ مختلفی حالا هستش‌، اینجا مزایایش چیست؟ مزایایش یکی این است: که تو را در ردیف اولیاء خدا قرارت می دهند، همین مسائل را اگر عمل بکنید مخصوصا مرحله محبت مستقیم به پروردگار را اگر عمل کنی میشوی از اولیاء خدا. خب‌ حالا همین‌طور اسمی؟ نه‌! هر چه‌ بخواهی برایت‌ فراهم‌ می کند، هر چه‌ بخواهی به تو می دهد، این‌ خیلی خوب است، انسان‌ در یک‌ اداره‌ای آن قدر قدرت‌ داشته‌ باشد، مخصوصا اداره‌ی مهمی هم‌ باشد، ثروت‌ زیادی هم‌ در اختیار و در صندوقش‌ باشد، این‌ فرد هم آزاد باشد که‌ از این‌ صندوق‌ هر چه‌ می خواهد بردارد، هر چه‌ می خواهد استفاده‌ بکند، از همه‌ مهمتر که‌ خیلی اهمیت‌ دارد این‌ است‌ که‌ یک‌ کلیدی به تو می دهند که‌ درِ حکمت‌ را باز کنی، از قلبت‌ به‌ زبانت‌ می آید، این‌ خیلی مهم است، درِ حکمت‌! حکمت‌ چه‌ هست؟ حکمت‌ همان‌ کوثری است‌ که‌ خدای تعالی در قرآن‌ می فرماید: «وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا» کسی که‌ این‌ کلید را به او دادند، همه‌ی خوبیها را، خوبیهای زیادی را به او داده اند، کلید دستت‌ باشد هر کاری را خوبش‌ را انجام‌ می دهی – اینهایی که‌ عرض‌ می کنم‌ خدای من‌ شاهد است به‌ عینه‌ من‌ معتقدم‌، ان شاء الله‌ شماها هم‌ معتقد باشید، این‌ مسئله‌ خیلی ساده‌ است‌، در آیات‌ و قرآن‌ و روایات‌ است، مسلمان‌ اگر کسی باشد ولو سنی، این‌ مطالب‌ را باید قبول‌ داشته‌ باشد – کلید حکمت‌ را به او می دهند، آقا این‌ تجارت‌ را می خواهی بکنی یک‌ درِ حکمت‌ را باز می کنی، یک‌ توجهی می کنی می بینی نه‌! درآمد خوبی دارد از راه‌ حلال‌، در را می بندی، بایگانی را می گذاری سر جای خودش‌، می روی شروع‌ می کنی، می بینی واقعا در آمد خوبی داشت! این‌ کار را من‌ بکنم‌؟ این‌ عمل‌ را من‌ انجام‌ بدهم‌؟ با فلانی اینطور صحبت‌ کنم‌؟ آقا افرادی هستند از رفقا که‌ بعضی وقتها انسان‌ تعجب‌ می کند این‌ حرفها را ایشان‌ دارد میزند، یک‌ آدم‌ کاسب‌ معمولی، آقا می نشیند صحبت‌ می کند، این‌ حرفهایی که‌ در روایات‌ است، آن هم‌ حرفهایی که‌ در مغز روایات‌ این‌ مطالبش‌ خوابیده‌، این‌ فرد از کجا فهمیده‌؟ با این‌ که‌ روایتی هم‌ نخوانده‌! با این‌که‌ قرآن‌ را شاید معانیش‌ را خوب‌ بلد نباشد! این‌ را از کجا فهمیده‌؟ درِ حکمت‌ را باز کرده‌ و جاری شده‌ از قلبش‌ به‌ زبانش‌. این‌ها هست‌. از مزایای بندگی خدا این‌ است‌ که‌ روز قیامت‌ بدون‌ حساب‌ وارد بهشتت‌ می کنند، روز قیامت‌ از تمام‌ نعمتهای الهی برخوردار هستی، شیطان‌ در دنیا کاری به تو ندارد، خیلی مهم است، یک‌ سربازی در جبهه‌ی جنگ‌ در ایران‌ باشد، هر روز صدام‌ برایش‌ نامه‌ بنویسد که‌ بیا این‌ طرف‌، او هم‌ خب‌ نمی خواهد برود، دیگر تا یک‌ جایی می رسد دیگر مأیوس‌ می شود، دیگر برایش‌ نامه‌ نمی نویسند، دیگر به او کاری ندارند. انسان‌ وقتی که‌ بنده‌ی خدا شد به‌ صریح‌ قرآن‌، خدای تعالی میفرماید که‌: «ان‌ عبادی لیس‌ لک‌ علیهم‌ سلطان‌» تو ای شیطان‌! بر بندگان‌ من‌ تسلط‌ نداری! می بینی در یک‌ جاهای حساسی واقع‌ شدی که‌ بسیار خطرناک‌ از نظر شهوانی، از نظر بالاخره‌ گناه‌ و معصیت‌، یک‌ جای حساسی واقع‌ شدی، می بینی هیچ‌ وسوسه‌ای به تو نمی شود که‌ معصیت‌ بکنی، هیچ‌! پاکی ات‌ را حفظ‌ می کنی، اعتصامت‌ را حفظ‌ می کنی، محدودی، «ان‌ عبادی لیس‌ لک‌ علیهم‌ سلطان‌» اما اگر بنده‌ی رسمی خدا نباشی، شیطان‌ هم‌ هر روز می آید یک‌ جایی تو را می برد، هر روز به‌ یک‌ کاری وادار می کند، هر روز اغوایت‌ می کند، گولت‌ میزند، به‌ ضررت‌ فعالیت‌ می کند. و نفس‌ انسان‌ اگر خوار نشود، پست‌ نشود، انسان‌ بنده‌ی خدا خواهد بود. این‌ مزایایی است‌ دیگر، مزایای زیادتری هم‌ در روایات‌ هست‌، یعنی بالاخره‌ خدا با این‌ بنده‌اش‌ یکی می شود و هر چه‌ خدا دارد به‌ این‌ می دهد و هر چه هم‌ این‌ می خواهد از خدا می گیرد، این‌ بزرگترین‌ مزیت است. شماها کوشش‌ می کنید مثلا در یک‌ اداره‌ای وارد شدید رسمی بشوید، سابقه‌ی خدمت‌ داشته‌ باشید، خب‌ همین‌ کوشش‌ را برای خدا هم‌ بکنید، رسمی بشوید، سابقه‌ی خدمت‌ داشته‌ باشید، عدم‌ سوء پیشینه‌ برای خودتان به‌ دست‌ بیاورید. اگر خواستند شما را به‌ بهشت‌ وارد کنند این‌ عدم‌ سوء پیشینه‌ خیلی مهم است. خدا هم‌ نه‌ به‌ انگشت‌ نگاری نیاز دارد نه‌ به‌ پرونده‌، ولو این‌ که‌ اینها را هم‌ دارد، همین‌ انگشتهای شما، همین‌ دستهای شما شهادت‌ علیه‌ شما ممکن است بدهند، انگشت‌ نگاری همین است دیگر، منتها آنجا زبان‌ هم‌ درمی آورند، نقش‌ سر انگشتانتان را میبرند می بینند مجرمید، این‌ صاحب‌ نقش سر انگشتها مجرم است، دست‌تان دیگر حرفی نمی زند، یک قدری هم‌ نمی توانید بگویید نه‌ بابا، من‌ این‌ کار را نکردم‌! آخر دهان‌ را بسته اند، دست‌ دارد حرف‌ می زند، اینها هست‌، اینها صریح‌ قرآن است، اگر همین‌ را شما منکر بشوید مسلمان‌ نیستید، پای شما دارد حرف‌ می زند، اینطوری است، از اینها راحتید. بندگان‌ خوب‌ خدا، آنهایی که‌ رسمیت‌ دارند، این‌ مسائل‌ را ندارند، دستشان، پایشان، زبانشان همه شان آزاد و علیه‌ انسان‌ هم‌ برنامه‌ای ندارند و حساب‌ دقیقی هم‌ خدای تعالی در کارشان ندارد، بنده‌ی خودمان است، نوکر خودمان است، چرا بنشینیم‌ حساب‌ کنیم، مثلا هر چه خورده‌ خب کارمند است، حالا یک‌ کارمند دولت‌ فرض‌ کنید در اداره‌ ناهار می خورد، از مزایایی که‌ آنجا هست‌ استفاده‌ می کند، هیچ‌ کس‌ هم‌ از او سؤال‌ نمی کند، ولی یک‌ غریبه‌ بیاید اینجا، آقا شما برای چه دست‌ میزنی؟ چرا میخوری؟ کوشش‌ بکنیم‌ که‌ برای همین‌ مزایا که‌ شده‌، ما عدم‌ سوء پیشینه‌ داشته‌ باشیم‌. از هر وقت‌ هم‌ که‌ تصمیم‌ بگیریم‌… حالا ما سوء پیشینه داریم، چکار کنیم‌؟ خدا از همین‌ الان‌ اگر شما… شب‌ تاسوعاست‌ آقایان‌، شب‌ بسیار مهمی است‌، شبی است‌ که‌ تعلقی به‌ حضرت اباالفضل‌ العباس‌، بنده‌ی رسمی خدا دارد، بیاییم‌ تصمیم‌ بگیریم‌ که‌ توبه‌ای بکنیم‌. انسان‌ تا توبه‌ کرد، مخصوصا یک‌ مقداری اصرار کرد، یک‌ مقداری اهل‌ بیت‌ عصمت‌ را واسطه‌ قرار داد، خدا تبدیل‌ می کند سیئاتش‌ را به‌ حسنات‌، و اصلا فراموش‌ می شود این‌ آقای معصیت‌کاری که‌ سر تاپایش‌ معصیت‌ بوده‌، حالا یک‌ آدم‌ با تقوای خوبی خدای تعالی به‌ ملائکه‌اش‌ معرفی می کند. بیاییم‌ امشب‌ این‌ کار را بکنیم‌، پرونده‌ی شما ختم‌ می شود، یعنی آنهایی که‌ معصیت‌هایی کردند اصلا پرونده‌ را محوش‌ می کنند، محو سیئات‌، در هیچ‌ دستگاههای اطلاعاتی یا دادگاهی این‌ طور نیست‌ که‌ یک‌ کسی که الان‌ آدم‌ خوبی شده‌ و کارهای خوبی می کند بگویند پرونده‌اش‌ را محو کنند، نه‌! پرونده‌ آنجا هست‌، ولی خدا این‌ کار را می کند، اصلا تو خودت‌ هم‌ یادت‌ برود، یادت‌ برود گناهان‌ قبلت‌ را، فراموش‌ کن‌، چون‌ با خدای مهربانی رو به‌ رو هستی، «یمحوا‌ الله‌ ما یشاء» خدا محو می کند آنچه‌ را که‌ بخواهد، «یبدل‌ الله‌ سیئاتهم‌ حسنات‌» تبدیل‌ می کند سیئات‌ را به‌ حسنات‌. آقا آن پرونده‌ی ما کجاست که‌ جوانی می کردیم‌؟ چه شد؟ می دهند به تو، نماز شب‌ نوشته! من‌ اصلا آن وقتها نماز شب‌ بلد نبودم‌! راستگویی نوشته! ما همیشه دروغ‌ می گفتیم‌! تبدیل‌ سیئات‌ به‌ حسنات‌ اینهاست‌، اینطور است خدا. هیچ‌ انسانی، هیچ‌ مهربانی، هیچ‌ رئوفی را ما در عالم‌ سراغ‌ نداریم‌ که‌ علاوه‌ که‌ دشمنش‌ را، علاوه‌ که‌ مخالفش‌ را بخشیده‌ باشد، بردارد کارهای بدش‌ را تبدیل‌ به‌ خوبی بکند! نداریم‌ جز خدا. شما بر.ید در دنیا بگردید، اگر کسی را پیدا کردید، نهایت‌ عفوش‌ می کنند، می گویند برو تو هم‌ در مردم‌، ولی مواظبت هستیم‌ که‌ دیگر کار خطا نکنی ولی خدای تعالی «یبدل‌ الله‌ سیئاتهم حسنات‌». یک‌ آدم‌ با تقوایی ثبت شده، عجب‌ آدمی! این‌که‌ اینطوری نبود! ولی خب‌ خدای تعالی انجام‌ داد. بیاییم‌ ما امشب‌ بخاطر حضرت‌ اباالفضل‌ العباس‌، بخاطر این‌ ایام‌ بسیار پر بار و پر برکت‌، بیاییم‌ جدی تمامش‌ کنیم‌، دیگر بس است گناه‌، بدی بس است، بس است این‌ قدر مبارزه‌ی با خدا، نفس‌ اماره‌ی بالسوء چه‌ دسته‌ گلی برایت‌ آورده‌؟ چه‌ کاری برایت‌ کرده‌؟ شیطان‌ تا حالا چه‌ فایده‌ای به تو رسانده‌ که‌ ولش‌ نمی کنی؟ بس است دیگر! خدایا من‌ معتقدم‌ اکثریت‌ این‌ جمع‌ در دلشان می گویند: خدایا ما دیگر دوست‌ داریم‌ بنده‌ی خوب‌ و رسمی تو باشیم‌، شیطان‌ را می گذاریم‌ کنار، نفس‌ اماره‌ی بالسوء را می گذاریم‌ کنار، و همیشه هم‌ انسان‌ از نفس‌ و شیطان‌ به‌ دور نیست‌ مگر وقتی که‌ بنده‌ی خالص‌ خدا باشد. حضرت‌ اباالفضل‌ العباس‌ که‌ جانمان‌ به‌ قربانش‌! «ان‌ لعمّی العباس‌» برای عمویم‌ عباس‌ یک‌ مقامی است‌ در بهشت‌ که‌ جمیع‌ شهدا غبطه‌ می خورند. درسی را ما امشب‌ از حضرت‌ اباالفضل‌ العباس‌ بگیریم‌. من‌ روضه‌… می خواهید گریه‌ کنید، من‌ به‌ یکی از دوستان‌ میگفتم‌ که مصیبت‌ زده‌ را که‌ گریه‌ کردن‌ تعلیم‌ نمیدهند، خودش‌ می داند، شما هم می خواهید روضه‌ را گریه‌ بکنید، نکنید، هیچ‌ برای من‌ فرقی نمی کند، من‌ آنچه که‌ برایم‌ مهم است این است که‌ امشب‌ از مکتب‌ حضرت‌ اباالفضل‌ العباس‌ درس‌ بگیریم‌، چیز یاد بگیریم‌، تمام‌ زندگی اباالفضل‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ آن قدری که‌ برای ما نقل‌ کردند – و الا قبل‌ از کربلا هم‌ حرکاتش‌ درس‌ بود، موقع‌ تولدش‌ حتی حرکات‌ اباالفضل‌ درس‌ بود، ولی حالا این‌ ایام‌ – چرا روز تاسوعا بیشتر نام‌ اباالفضل‌ علیه‌ السلام‌ برده‌ می شود؟ از همین‌ فردا یا از روز هفتم‌، روز هفتم‌ یکی از مشکلترین‌ چیزهایی که‌ – در سابق‌ هم‌ این‌ کار را می کردند، یعنی – اگر دو تا لشگر بودند، یک‌ طرف‌ بر آب‌ مسلط‌ می شد، حالا چاه‌ بود یا شریعه‌ بود، – شریعه‌ هم‌ این‌ را بدانید، چون‌ فاصله‌ی بین‌ کربلا تا آب‌ فرات حدودا شاید بیست‌ کیلومتر باشد، یک‌ جوی هایی باز می کردند به‌ عنوان‌ شریعه‌، البته‌ بزرگ‌، یک‌ نهرهای بزرگی این‌ اسمش‌ شریعه‌ بود، این‌ آمده‌ بود کربلا، و الا فرات‌ در مسیّب است، فاصله‌اش‌ زیاد است – خب‌ آب‌ را بستند، یعنی اصحاب‌ عمر سعد اطراف‌ این‌ نهر آب‌ قرار گرفتند و نگذاشتند کسی از این‌ آب‌ استفاده‌ بکند. طبعا گاه‌گاهی با یک‌ حملاتی می رفتند یک‌ مقداری آب‌ می آوردند ولی مفید نبود، هوا گرم‌، حضرت‌ سیدالشهداء هم‌ اطراف‌ خیمه‌ها را دستور داده‌ خندق‌ کندند، داخلش بوته‌های آتش‌ ریخته‌ شده‌، یعنی از بیابان‌ جمع‌ کردند هیزم‌ ریختند، بوته‌ ریختند و آتش‌ زدند که‌ گرما زیاد، ما یک‌ وقتی حساب‌ کرده‌ بودیم‌ عاشورا تقریبا در مهر ماه‌ بوده‌، خب‌ طبعا گرم است، عراق‌ هم‌ خیلی گرم‌ است، خب‌ یک‌ عده‌ هستند به‌ هر حال‌ تحملشان زیادتر است، مردها، زنها، بزرگترها، اما اطفال‌، چون‌ چهل‌ نفر اطفال‌ خردسال‌ بودند در این‌ جمع‌، خب‌ اینها تحمل‌ ندارند، لذا مشکلترین‌ کارها اداره‌ی امور آب‌ بوده‌ در کربلا، و این‌ کار به‌ حضرت‌ اباالفضل‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ واگذار شده‌ بود، خب‌ معلوم است وقتی  که‌ آب‌ منع‌ می شود طبعا یک‌ مقدار آبی که‌ هست‌ آنهایی که‌ مسؤلیت‌ دارند به‌ فکر اطفال‌ هستند، و اطفال هم‌ شناختند که‌ عمویشان حضرت‌ اباالفضل‌ العباس‌ مسئول‌ آب است، دیگر مراجعه‌ به‌ ابی عبدالله‌ الحسین‌ نمی کردند، می آمدند خدمت‌ حضرت‌ اباالفضل‌ که‌ مثلا عمو جان‌ آب‌ می خواهیم‌، تشنه مان‌ است‌، حضرت‌ اباالفضل‌ گوشه‌ کنار آبی مخفی کرده‌ بود، بزرگترها استفاده‌ نکنند مثلا، شاید یا حق‌ خودش‌ بوده، لااقل‌ اگر یک‌ وقت‌ یک‌ بچه‌ای گفت‌ آب‌ میخواهم‌ یک‌ قطره‌ای آب‌ به او بدهد. لذا حضرت‌ اباالفضل‌ علیه‌ السلام‌ از همه‌ تشنه‌تر بود و از همه‌ غصه‌ بیشتر میخورد. مثل‌ فردایی دو سه‌ تا جریان‌ واقع‌ شد که‌ تاسوعا انتساب‌ پیدا می کند به‌ حضرت‌ اباالفضل‌. جریان‌ اول‌ شمر آمد، شمر نزد ابن‌ زیاد نشسته‌ بود در کوفه‌، قبل‌ از اینکه‌ بیاید کربلا، ابن‌ زیاد گله‌مند بود که‌ الان‌ چند روز است که‌ عمر سعد رفته‌ برای کربلا و هنوز کاری انجام‌ نداده‌، شمر گفت‌ من‌ میروم‌ فورا این‌ کار را انجام‌ میدهم‌، شما یک‌ دستور بده‌ من‌ میروم‌، این‌ هم‌ دستور را گرفت‌ آورد. روز تاسوعا وارد کربلا شد، خودش‌ آمد پشت‌ خیمه‌های ابی عبدالله‌ الحسین‌، چون‌ می دانست‌ اگر اباالفضل‌ و برادرهای اباالفضل‌ با حسین‌ ابن‌ علی باشند مشکل‌ است شکستن‌ اینها، گفت‌ اول‌ اینها را خارجشان کنم. یک‌ نامه‌ای هم‌ از ابن‌ زیاد گرفته‌ که‌ اینها در امان‌ باشند، بیابند بیرون‌، نامه‌ را آورد، صدا زد «این‌ بنوا اختنا» یک‌ انتساب‌ خیلی دور از طرف‌ مادر حضرت‌ اباالفضل‌ دارد، چون‌ ام‌ البنین‌ از بنی کلاب است، شمر هم‌ از بنی کلاب است، نسبتی با ایشان‌ پیدا کرده‌ بود، به‌ همین‌ دلیل‌ ام‌ البنین‌ را خواهر خودش‌ اسم‌ می برد و حضرت‌ اباالفضل‌ را فرزند خواهر! لذا پشت‌ خیمه‌ها گفت‌: «این‌ بنوا اختنا؟» پسرهای خواهر من‌ کجا هستند؟ صدای شمر را می شناخت‌ اباالفضل‌، سرش‌ را پایین‌ انداخت‌، من‌ فکر می کنم‌ مصیبتی که‌ اینجا متوجه‌ اباالفضل‌ علیه‌ السلام‌ شد هیچ‌ کجا این‌ مصیبت‌ متوجه‌ نشد، در حضور سیدالشهداء، او دوست‌ دارد فاطمه‌ی زهرا به او بگوید پسرم‌! که‌ فرمود، او دوست‌ دارد که‌ ابی عبدالله‌ به او بگوید برادرم‌! که‌ فرمود، این‌ ننگ‌ را دیگر نمی توانست‌ تحمل‌ کند، سرش‌ را پایین‌ انداخت‌، دفعه‌ی دوم‌، دفعه‌ی سوم‌، حضرت‌ سیدالشهداء به او فرمود که‌ جوابش‌ را بده‌ «ولو کان‌ فاسقا» اگر چه‌ فاسق است جوابش‌ را بده‌، اباالفضل‌ آمد سرش‌ را پایین‌ انداخته‌، گفت‌ من‌ امان‌ نامه‌ برایتان آورده‌ام‌، شما می توانید از این‌ لشگر بیرون‌ بروید، حضرت‌ اباالفضل‌ سرش‌ را بالا کرد، گفت‌: خدا تو را و آن کسی را که‌ این‌ امان‌ نامه‌ را فرستاده و خود این‌ امان‌ نامه‌ را همه‌ را لعنت‌ کند! تو می خواهی من‌ را از برادرم‌ جدا کنی؟ و برگشت‌، این‌ جریان‌ روز تاسوعا اتفاق‌ افتاد. شمر آمد میان‌ لشگر و جمعیت‌، حکمش‌ را نشان‌ داد، فرمان‌ را گرفت‌ و دستور حمله‌ داد، حمله‌ کردند بر خیمه‌های ابی عبد الله‌ الحسین‌، حضرت‌ سیدالشهداء هم‌ در یکی از خیمه‌ها نشسته‌ مشغول‌ فکر و اینها، شاید هم‌ یک‌ مقداری سرشان را گذاشتند روی آن شمشیرشان و خوابشان برده‌، یک‌ وقت‌ زینب‌ کبری نگاه‌ کرد دید لشگر دارند به‌ طرف‌ خیمه‌ها حرکت‌ می کنند، آمد خدمت‌ برادر، برادر چرا متوجه‌ نیستی مثلا، اینها دارند حمله‌ می کنند، حضرت‌ سیدالشهداء برخاست‌ صدا زد حضرت‌ اباالفضل‌ را، گفت‌: جانم‌ به‌ قربانت‌، «بنفسی انت‌»، جانم‌ به‌ فدایت‌، برو ببین‌ اینها چرا اینطوری می کنند، بنای حمله‌ نبود، آمد حضرت‌ اباالفضل‌ جلوی اینها را گرفت‌، جلویشان را گرفت‌، اینها گفتند حکمی آمده‌ که‌ باید الان‌ حمله‌ کنیم‌! آمد چیزی نگفت‌، آمد خدمت‌ برادر، – بندگی یعنی این‌ – اینطور مسئله‌ای هست‌، حضرت‌ فرمود که‌ الان‌ که‌ نزدیک‌ غروب‌ آفتاب است، – از نظر موقعیت‌ زمانی واقعا هم‌ مناسب‌ جنگ‌ نبود – الان‌ که‌ موقع‌ غروب‌ آفتاب است، امشب هم شب‌ دهم‌ محرم‌ است‌، صبح‌ اگر باشد از اول‌ صبح‌ آماده‌ برای جنگ‌ هستیم‌، جواب‌ را برگرداند، آنها هم‌ متوجه‌ این‌ معنا شدند و رفتند در جاهای خودشان، که‌ شب‌ عاشورا یک‌ عده‌ای از اصحاب‌ عمر سعد آمدند این‌ طرف‌، می آمدند کنار خیمه‌های حضرت‌ ابی عبدالله‌ الحسین‌، می دیدند اینها همه‌ مشغول‌ خواندن‌ قرآن‌، مشغول‌ عبادت‌، ذکر خدا، می رفتند آن طرف‌، می دیدند آنها همه‌ مشغول‌ لهو و لعب‌ و معصیت‌ و خنده‌های بیجا و اینها هستند. شب‌ عاشورا را گذراندند. اول‌ صبح‌ یعنی اذان‌ صبح‌ را که‌ گفتند «لما اصبح‌ الحسین‌ یوم‌ عاشورا و صلی باصحابه‌ صلاة‌ الصبح‌ قام‌ خطیبا»، بعد از نماز صبح‌ دیگر ایستاد خطبه‌ای خواند… «الموت‌ علی ولد آدم‌» تا آخر خطبه‌ که‌ مفصل است، که‌ مرگ‌ بر ولد آدم‌ مثل‌ گلوبند برای یک‌ گردنبندی است‌ برای یک‌ فتاتی، برای یک‌ دختر جوانی، باید حتما، همه‌ کس‌، «کل‌ من‌ علیها فان‌» همه‌ می میرند، همه‌ از این‌ زندان‌ دنیا خلاص‌ می شوند، مخصوصا ابی عبدالله‌ الحسین‌ علیه‌ السلام‌ صبح‌ عاشورا خوب‌ برای اصحابش‌ مشخص‌ کرد که‌ شما الان‌ در زندان‌ هستید، با اعمال‌ شاقه‌، ماها حواسمان‌ نیست‌، ماها نمیفهمیم‌، ماها الان‌ در زندانیم‌ با اعمال‌ شاقه‌، همین‌ امشب‌ در همین‌ مجلس‌ چند تا مریض‌ هستند که‌ خب‌ از شما خواستند برایشان دعا کنید، این‌ اعمال‌ شاقه‌ چه‌ هست؟ یک‌ مقدار انسان‌ غذا بیشتر می خورد ناراحت است، یک‌ مقدار کمتر میخورد ناراحت است، یک‌ مقدار خوابش‌ کم‌ می شود ناراحت است، یک‌ مقدار خوابش‌ زیاد می شود ناراحت است، خوب‌ مشخص‌ کرد حضرت‌ ابی عبدالله‌ الحسین‌ دنیا را برای اینها، بعد هم‌ در همان‌ بین‌ الطلوعین‌ شمر دستور داد به‌ تیراندازها که‌ تیر اندازی بکنند و پنجاه‌ نفر از اصحاب‌ سیدالشهداء همان‌ اول‌ صبح‌ شهید شدند. حضرت‌ اباالفضل‌ روز عاشورا، – دیگر امشب‌ شبش هست، می خواهید چراغها را هم‌ خاموش‌ کنید مانعی ندارد یک‌ حالی پیدا کنیم‌، یک‌ امشب‌ و فردا شب‌ و پس‌ فردا شب‌، این‌ سه‌ شب‌ را بیشتر عزاداری کنیم‌، بیشتر قلب‌ مطهر حضرت‌ زهرا سلام‌ الله‌ علیها را از خودمان‌ راضی کنیم‌، امشب‌ در خانه‌ی حضرت‌ اباالفضل‌ میخواهیم‌ برویم‌، یا صاحب‌ الزمان‌! آیا مجلس‌ ما را لایق‌ میدانی که‌ یک‌ نظر لطفی به‌ این‌ مجلس‌، همانطوری که‌ روز عرفه‌ چون‌ روضه‌ی عمویت‌ اباالفضل‌ را می خواندند در خیمه‌ی آنها آمدی و اشک‌ ریختی و گریه‌ کردی؟ السلام‌ علیک‌ یا بقیة‌ الله‌، آجرک‌ الله‌ فی مصیبة عمک‌ اباالفضل‌ العباس‌ – حضرت‌ اباالفضل‌ وقتی که‌ همه‌ی اصحاب‌ شهید شدند، بنی هاشم‌ شهید شدند، حضرت‌ سیدالشهداء به‌ اباالفضل‌ فرمود که‌ یک‌ مقدار آب‌ برای این‌ بچه‌ها تهیه‌ کن‌، چون‌ بالاخره‌ آن‌ دو نفر هم‌ کشته‌ می شدند، پیغمبر فرمود: «ان‌ الله‌ شاء ان‌ یراک‌ قتیلا» اباالفضل‌ هم‌ کشته‌ می شود، خود سیدالشهداء هم‌ کشته‌ می شود، پس‌ یک‌ مقداری آب‌ برای این‌ اطفالی که‌ العطش‌ می زنند برای اینها تهیه‌ بشود تا وقتی که‌ اینها را می خواهند به‌ اسارت‌ ببرند، لااقل‌ آبی داشته‌ باشند، ولی در عین‌ حال‌ جنگ‌ را باید ادامه‌ بدهند. حضرت‌ سیدالشهداء فرمود: من‌ از طرف‌ راست‌ می روم‌ تو هم‌ از طرف‌ چپ‌ و همان‌ ناحیه‌ شریعه‌ بود، در ضمن‌ تو مشک‌ را هم‌ بردار و آب‌ بیاور و با تکبیر به‌ یکدیگر می رساندند که‌ هنوز زنده‌ هستند. حسین‌ بن‌ علی از آن طرف‌ لشگر رفت‌ و صدا می زد «الله‌ اکبر»، رجز می خواند، حضرت‌ اباالفضل‌ هم‌ از این طرف‌ رفت‌، «الله‌ اکبر» و رجز می خواند، صدایشان را به‌ هم‌ می رساندند، حضرت‌ اباالفضل‌ آمد در شریعه‌، مشک‌ را پر از آب‌ کرد، آب‌ نخورد، با لبهای تشنه‌ از میان‌ شریعه‌ خارج‌ شد، از میان‌ شریعه‌ خارج‌ شد، صدا زد «الله‌ اکبر»، حسین‌ بن‌ علی هم‌ از آن طرف‌ صدا زد «الله‌ اکبر»، خب‌ هنوز برادر زنده‌ است‌، منتها باید اباالفضل‌ برگشتن‌ را از یک‌ راهی برود، یک‌ راهی را انتخاب‌ کند که‌ صدمه‌ای به‌ مشک‌ نرسد، لذا از پشت‌ نخلستانها حرکت‌ می کرد، دیگر «الله‌ اکبر» هم‌ نمی گفت‌، یک‌ خبیثی پشت‌ یکی از این‌ نخلها مخفی شد، ضربت‌ به‌ بازوی اباالفضل‌ زد، صدا زد «والله‌ ان‌ قطعتموا‌ یمینی، انی احامی ابدا عن‌ دینی» حضرت‌ اباالفضل‌ فورا بند مشک‌ را به‌ طرف‌ چپ‌ انداخت‌، با سرعت‌ به‌ طرف‌ خیمه‌ها می رود، اما ناگهان‌ شمشیری آمد و بازوی چپ‌ اباالفضل‌ را هم‌ قطع‌ کرد، اهتمام‌ حضرت‌ اباالفضل‌ به‌ رساندن‌ آب‌ و اطاعت‌ امر ابی عبدالله‌ الحسین‌ از اینجا معلوم‌ می شود، شما تصور کنید یک‌ مردی که‌ دو دستش‌ قطع‌ شده‌، خون‌ می ریزد، چقدر توجه‌ دارد که‌ بند مشک‌ را به‌ دندان‌ می گیرد، آمد و آمد. یک‌ وقت‌ دیدند اباالفضل‌ با گردن‌ کج‌ ایستاده‌، «ایسا‌ عن‌ الحیاة، عازما علی الموت‌» از زندگی مأیوس‌ شد، عازم‌ مرگ‌ شد، صدا زد برادر! برادرت‌ را دریاب‌! اباالفضل‌ از اسب‌ به‌ روی زمین‌ افتاد، سیدالشهداء با عجله‌ دارد می آید، لشگر را می شکافد، اصحاب‌ عمر سعد فرار می کنند، سیدالشهداء به طرف‌ صدای برادر دارد می آید، یک‌ وقت‌ دیدند از اسب‌ پیاده‌ شد، یک‌ چیزی را برداشت‌ بوسید، یک‌ چند قدم‌ رفت‌، باز هم‌ دولا شد یک‌ چیزی را برداشت‌ و بوسید، راوی می گوید نگاه‌ کردم‌ دیدم‌ دستهای اباالفضل‌ العباس‌ است، آمد سر برادر را به‌ دامن‌ گرفت‌، خون‌ از چشمهای برادر پاک‌ کرد، سیدالشهداء هیچگاه‌ و هیچ‌ جا اظهار شکستگی نمی کرد، یک‌ وقت‌ دیدند بلند شد، دستها را به‌ کمر گرفته‌، صدا زد: «الان‌ انکسر ظهری و قلت‌ حیلتی…»

أللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمُّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

همه رو به قبله بنشینید

همه حاجت داریم همه نیازمندیم باب الحوائج هم اباالفضل العباس است

اگر خودتان مشکلی ندارید مشکلات دیگران را هم در نظر بگیرید 

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی عظم البلاء

الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء و ضاقت الارض

و ضاقت الارض و منعت السماء و الیک یا رب المشتکی و علیک المعول فی الشدة و الرخاء

اللهم صل علی محمد و ال محمد، اولی الامر الذین فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم، ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا قریبا کلمح البصر او هو اقرب من ذلک

یا محمد یا علی، یا علی یا محمد، اکفیانی فانکما کافیان و انصرانی فانکما ناصران

یا مولانا یا صاحب الزمان، یا مولانا یا صاحب الزمان، یا مولانا یا صاحب الزمان،

الغوث الغوث الغوث

ادرکنی ادرکنی ادرکنی

الساعه الساعه الساعه

العجل العجل العجل

نسئلک و ندعوک

ان شاالله آقایمان ولی عصر صدای ما را می شنوند و دعاهای ما را آمین می گویند

با توجه و با ادب دعاها را آمین بگویید و ان شاء الله در کنار ما امام زمانمان با ما در دعا شرکت خواهند فرمود

نسئلک و ندعوک باحب اسمائک و بمحمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و الائمة المعصومین من ولد الحسین و بامام زماننا یا الله ….

یا رحمان یا رحیم یا اکرم الاکرمین یا ارحم الراحمین یا قاضی حوائج المومنین

خدایا شب تاسوعا در خانه ات آمده ایم

پروردگارا مشکلاتی داریم با بار گناه آمده ایم با روی سیاه آمده ایم 

حضرت اباالفضل العباس را شفیع در خانه ات آورده ایم امام زمانمان را درِ خانه ات شفیع آورده ایم

خدایا به آبروی آقا حجة بن الحسن فرج آن حضرت را برسان

پروردگارا این جمع را در مرحله اول توبه شان را قبول بفرما

توفیق بندگی به همه مان عنایت بفرما

خدایا همه ما را از بهترین یاران و اصحاب حجة بن الحسن قرار بده

خدایا قلب مقدسش را از ما راضی بفرما

گناهانمان را تبدیل به حسنات بفرما

پروردگارا به آبروی حجة بن الحسن یقین کامل ایمان کامل به همه مان مرحمت بفرما

خدایا به آبروی آقایمان ولی عصر زیارت حضرت اباالفضل، برادرش سیدالشهداء در دنیا و در آخرت شفاعتشان را نصیبمان بفرما

خدایا به آبروی آقایمان ولی عصر مرضهای روحی مان شفا عنایت بفرما

خدایا مریضهای اسلام الساعه لباس عافیت بپوشان

خدایا امواتمان غریق رحمت بفرما

امام راحلمان غریق رحمت بفرما

شهدایمان با شهدای کربلا محشور بفرما

خدایا به آبروی ولی عصر دنیا و آخرتمان اصلاح بفرما

عافیت کامل به همه مان مرحمت بفرما

پروردگارا پدر و مادرمان ببخش و بیامرز

عاقبتمان ختم بخیر بفرما

 

جهت دانلود صوت کلیک کنید

جهت دانلود فیلم جلسه کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *