۷ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و العنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
سؤال: سؤال اول این است که، لطفاً بفرمایید ذو القرنین از چه اسبابی استفاده میکرده است؟ آن وسائل در آن زمان چه بوده است؟
جواب: خدای تعالی، در قرآن با همین کلمهی اسباب بیان فرموده، به خاطر اینکه هر چیزی یک اسبابی دارد، یک وسیلهای دارد، مثلاً اگر میخواست چوب ببرد، اره میخواستند، اگر فرض بفرمایید: بنایی میکرد، تیشه و ماله و این گونه وسایل را میخواست. اسباب خاصی نبوده که آن زمان باشد و این زمان نباشد و اگر هم آن زمان بوده و این زمان نیست، چون وضع زندگی به نوعی است که آن اسباب از دور خارج شده و الا اسبابی که مرسوم بوده و در آن زمان بوده، همانها در اختیار جناب ذوالقرنین بوده و نمیشود به طور کلی گفت، یک وسیلهی خاصی برای ذوالقرنین وجود داشته که ما امروز نداریم و همین سبب شود و بگوییم که ما نمیتوانیم کاری انجام دهیم.
سؤال: سؤال بعدی این است که « وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا » (کهف/68) لطفاً بفرمایید، آیا از آیهی شریفهی مذکور، میتوان برداشت نمود که صبر و تحمل بر چیزی که انسان از واقعیت و حقیقت خبر ندارد، از بزرگترین و بالاترین درجات صبر است.
جواب: سؤال خوبی است چون در یک روایت هم دارد که ائمه علیهمالسلام میفرمایند: ما صبور هستیم ولی « شِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا » (کافی/ج3-ص242) شیعیان ما صبورتر هستند، به علت اینکه ما از عاقبت همه چیز اطلاع داریم، ولی آنها اطلاع ندارند و صبر میکنند. خدمت شما عرض شود که اگر انسان چیزی را نداند که چه خواهد شد، طبعاً تحملش کمتر میشود، ولی چیزی را که میداند آیندهاش چه خواهد شد، تحمل مطابق آن چه که خواهد شد، تحمل میکند. مثلاً فرض بفرمایید: شما یقین دارید فردا صبح برف میآید، این برای شمایی که یقین دارید فردا برف میآید، تحملش آسانتر است تا شخصی که دفعتاً برخورد با یک برف زیادی میکند و سرمای زیادی برخورد میکند. مثلاً آقایان اردبیلیها، آنجا چون سرما زیاد است، تحملشان بیشتر است تا ما که وارد آنجا شویم و با یک پیراهن و ژاکت هم نیاورده باشیم، مخصوصاً لباس اضافی هم نداشته باشند به ما بدهند، طبعاً تحمل ما کم میشود.
اینطور است و لذا حضرت خضر به حضرت موسی فرمود: تو با من نمیتوانی صبر کنی، تو نمیتوانی با من همراه باشی، به خاطر اینکه چطور میشود به چیزی که خبر نداری، مخصوصاً کارهایی که حضرت خضر کرد، از حقیقتش خبر نداری، از آیندهاش خبر نداری، از مسائلی که مربوط به این کاری است که من کردم و مصلحتی که من منظور کردم تو اطلاع نداری، چطور میتوانی صبر کنی؟ چون گفت: « سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً » (کهف/69) انشاءالله خواهی دید که من صبر میکنم، او میخواست جواب این را بدهد که تو چطور میتوانی صبر کنی؟ « ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا » ولی دیدیم که شاید مدتها حضرت خضر و حضرت موسی با هم بودند و بر سر همین سه قضیهای که از حقیقت آن اطلاعی نداشت، حضرت موسی نتوانست صبر کند و به تعهدش عمل کند و لذا حضرت خضر به او فرمود: « أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرا » (كهف/75) من نگفتم که تو نمیتوانی با من صبر کنی، بعضی از مسائل را تحمل کنی. علت این، همان عدم اطلاع کافی و در جریان واقع نشدن بوده است و ظاهراً مسئله همین است و سؤال دیگری نداشتند که برداشت، بله میتوانید یک چنین برداشتی کنید کسی که اطلاعی از آیندهی مسئلهای ندارد، صبرش کمتر است، تا شخصی که اطلاع از آیندهی آن چیز دارد.
سؤال: در روایات آمده که بعضی افراد که نمازشان قضا میشود و یا اینکه برای تحجد، از خواب بیدار نمیشوند، علتش این است که آنها، اگر موفق شوند ممکن است عُجب و تکبر آنها را بگیرد. از کجا متوجه شویم که اگر کسی این حالت برای او اتفاق افتاد، همین دلیل باعث آن شده یا دلایل دیگری دارد؟
جواب: عجب! شیطان خوب مطلبی را القاء کرده است! نه، این از آن حرفهایی است که شیطان میآید به انسان القاء میکند که آقا اگر تو نماز شب میخواندی، فردا عُجب پیدا میکردی، خب عُجب پیدا نکند، تکبر پیدا نکند، ما اول باید این مسئله را حل کنیم، بعد نماز شب بخوانیم، نماز شب با اینکه انقدر انسان ضعیف باشد که فردای آن بلند شود و خودش به خودش ببالد که من نماز شب خواندم و یا اینکه بر دیگرانی که توفیق نماز شب نداشتند بخوانند، تکبر کند اینکه اصلاً نماز شبش به درد نمیخورد. نه این گونه نیست این القاء شیطان است و به ما طلبهها هم شیطان میگوید: شما فردا درس دارید و بعد سر درس چرت میزنید و نماز شب را حالا مستحب است، از این حرفها میزند، همهی اینها القائات شیطان است.
نماز شب نشاط میآورد، نماز شب توفیقات انسان را زیاد میکند، نماز شب است که عُجب و تکبر را از بین میبرد، اگر انسان با همین عبادات و نصفههای شب بلند شدن و اینها نباشد، نمیتواند حتی تزکیهی نفس کند و کمالاتی برسد و این القاء شیطان است. شیطان روی نماز شب خواندن خیلی حساس است و یکی دیگر هم اینکه، علل و دلایل دیگرش هم، تنبلی هست و سر شب دیر خوابیدن هست و پای تلویزیون نشستنها است. ما در سوریه بودیم میدیدیم از ساعت دوازده و یک، تازه علمای محترم آنجا دیدن ما در هتل که بودیم میآمدند، که من خوابیده بودم و آقا تقی جواب آنها را میداد. خلاصه گاهی اوقات برای دیر خوابیدنها هم هست، شما الآن از ساعت ده بخوابید، قطعاً هر چه هم که این شانه و آن شانه کنید، تا ساعت پنج بیشتر نمیخوابید، ساعت پنج هم، بلند میشوید نه نماز صبح شما قضا میشود و نه نماز شب شما قضا میشود.
سؤال: آیا تنبلی، همان عدم قاطعیت است و برای تقویت قاطعیت، از کجا باید شروع کرد و به پایان رساند؟
جواب: تنبلی، یک بخشی از آن عدم قاطعیت است، چون ممکن است انسان تنبل باشد اما قاطع هم باشد، قاطع در عمل نه، خیلی حرفهای قطعی، جدی، تندی میزند ولی یک گوشه هم افتاده، خودش حرکت نمیکند، خودش اهل کار نیست. تنبلی یک مرض بسیار خطرناک و بدی برای بشر است. مخصوصاً اگر به نوعی انسان تربیت شود که تنبل شود، از همهی لحظات و وقتش، انسان باید استفاده کند، قاطع هم باشد. برای تقویت قاطعیت و رفع تنبلی، انسان یک مقدار تفکر کند و ببیند که خدای تعالی او را برای چه چیزی خلق کرده؟
یک شخصی گفته بود: وقت طلاست، یک شخص دیگری گفته بود که از طلا هم بالاتر است به جهت اینکه وقتی که به ما در این دنیا دادهاند، زود تمام میشود و دیگر نمیشود از بازار خرید، ولی طلا را اگر انسان گم کرد، انسان میرود از بازار میخرد. یک انگشتر قیمتی داشته باشید، یک سکهی طلایی داشته باشید، وقتی گم کردید میروید از بازار یکی دیگر میخرید. ولی وقتی که وقتتان را از دست دادید، نمیتوانید آن وقت را برگردانید. در جوانی میگویید، حالا جوان هستیم، هنوز خیلی وقت داریم پیر هم که میشویم، جوانی کجایی که یادت بخیر! و وقتمان از بین میرود از لحظات عمرتان کمال استفاده را کنید، نگذارید حتی یک لحظه وقت شما ضایع شود، یک لحظه! حالا ما مسافرت رفتیم یا یک جایی تفریح رفتیم وقت گذرانی میکنیم، این وقت گذرانی، عین جملهی شیطان است! سرگرمی عین جملهی شیطان است.
تفریح با سرگرمی فرق میکند. در کتاب ظاهراً عوامل پیشرفت است من نوشتهام، که ما سرگرمی را با تفریح قاطی کردیم. سرگرمی یعنی انسان کاری کند وقت را، بیجهت بگذراند، سرش گرم کاری شود. باصطلاح همان تنبلی کند و بیتفاوت در مقابل هر چیزی باشد. یک وقتی ما استادی داشتیم گفت: یک کاری کن که نبودنت با بودنت فرق کند، گفتم: یعنی چه؟ برای من توضیح داد، یک جایی که هستی، وقتی نیستی، یک خلأیی مردم از نبودن تو در زندگی خودشان یا در زندگی خودت لااقل احساس کنند. بعضیها هستند نباشند بهتر است، بعضی هستند بود و نبودشان مساوی است، چون کاری ندارند بعضیها نه، واقعاً نبودشان خلأ ایجاد میکند. همهی شما باید طوری باشید که وقتی نیستید، بگویند: اگر او میبود اینطوری میشد، اگر او میبود این کار را میکرد، اگر او میبود فلان مشکل ما حل میشد، که خلأ را مردم یا لااقل خانوادهتان احساس کند و الا انسان جزء دستهی دوم واقع خواهد شد، حالا بود یا نبود، اثری ندارد و یا اینکه، خدای نکرده، یک وجود زاید مزاحمی است که وقتی نیست، مردم راحتتر هستند، مردم میگویند: الحمدلله فلانی مرد، خب خدا بیامرزد، ولی خوب شد که مرد. ما یک شخصی از علما، خبر فوتش را به یک شخصی دادیم، گفت: الحمدلله، خوب شد که تو مردی، مزاحم بودی. به هر حال گاهی اوقات این گونه است که انسان باید خودش را اینطوری بسازد، وجودش یا مفید باشد و یا لااقل مزاحم نباشد.
سؤال: خدای تعالی در سورهی کهف، به ذوالقرنین میفرماید: « إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً » (كهف 86) چرا خدای تعالی، صریحاً به ذوالقرنین نفرمود، کسانی که ایمان آوردهاند را با خوبی برخورد کن و با کسانی که ظلم کردهاند با شدت برخورد کن؟
جواب: این یک احترامی است که برای جناب ذوالقرنین، خدای تعالی بیان فرموده و به طور کلی، یک قدرتمند، یک سلطان، یک فرمانده، وقتی که وارد یک محیطی میشود یا باید- واقعاً این گونه است- با بعضیها با شدّت با آنها برخورد کنید، چون آنقدر درک ندارند که با مهربانی با آنها برخورد شود، اختیار را دست جناب ذوالقرنین داده است. یک مشت از مردم هستند که اینها، واقعاً چیزی نمیفهمند. زمانی در مدرسه یک معلمی ما داشتیم که این میگفت: « تا نباشد چوب تر/ فرمان نیارد گاو و خر » یکی از بچهها خیلی زرنگ بود حالا از دانشمندان شده، بلند شد گفت: آقا مثل اینکه با گاو و خر شما برخورد داشتید که این شعر را در وسط کلاس میخوانید، ایشان گفت: بعضی از این بچهها واقعاً این گونه هستند، به آنها مهربانی که میکنی، لوس میشوند، گوش به حرف نمیدهند. یک زمانی بود اگر یک دیکتاتوری در رأس سلطنت ممالکی نبود، مردم اصلاً نمیتوانستند زندگی کنند.
یک اشکالی که ما غالباً به کتاب انجیل داریم و قرآن خلاف آن را تا حدی بیان فرموده، در کتاب انجیل- ظاهراً انجیل لوقاس- میگوید: اگر شریر به صورت تو تپانچه زد، یعنی سیلی زد، اینطرف صورتت را هم بگیر. اسلام میگوید: یک شخصی، یک برادر دینی داری، عصبانی شد، اگر یک سیلی به تو زد، تو مؤاخذهاش نکن، اما شریر! شریر یعنی کسی که زیاد شرارت میکند، اصلاً طبع او شرارت است. اگر این شخص را شما این طرفت را گرفتی گفتی: این طرف را هم سیلی بزن، این خوشش میآید.
شخصی در محل ما داشتیم، میگفت: اگر من صبح از خانه بیرون بروم و تا ظهر که بر میگردم، با شخصی دعوا نکنم و کتک نزنم، من نشاط ندارم. یک چاقوکش بود و راست هم میگفت، روزی که برای این جهت مشتری گیرش نمیآمد، ظهر کسل در خانه وارد میشد آن وقت با زنش دعوا میکرد. بعضیها ذاتاً شریر هستند، همهی شما هم، به یک چنین افرادی برخورد کردید، به اینها نباید رو داد، لذا خدا میفرماید: « وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ » (بقره/179) حیات بشر، در این مواقع، در قصاص است. اگر مثلاً فرض کنید، جناب صدام همهی مردم عراق را اذیت کرده، آمده نوبت ایران شده، ایران هم بگوید: بفرمایید، چون در همان جا دارد اگر یک قدم به طرف ملکتان آمد، تو چند قدم به او راه بده، در همین کتاب انجیل است، اگر قبایت را گرفت، عبایت را هم بده. بگوییم: بفرمایید، مملکت ایران هم برای شماست، بعد کویت میرود آنها هم بگویند: بفرمایید کویت هم برای شماست، این دائماً جلو میآید و باید جلوی او را گرفت، نباید به شریر رو داد.
لذا ذوالقرنین « إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ » گاهی میشود که بر تو واجب است که یک عدهای را سرکوب کنی، یا اینکه « تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً » نیکی و خوبی دارند و یک عده واقعاً انسانهای خوبی هستند، حتی شرارت کرده ولی از حالا به بعد، یا نمیتواند شرارت کند یا توبه کرده، آنجا با آنها با نیکی برخورد کن و این دستور فکر نمیکنم جای سؤالی باشد و به یک قدرتمندی، جایز باشد که یکنواخت به او دستور دهند، بگویند به همه مهربانی کن، همان جملهی انجیل میشود و اگر بگویند: با همه درگیر باش، یک شاه ظالم و بیخاصیت میشود.
پیغمبر اکرم وقتی که مبعوث شدند، اینکه « وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٌ » (قلم/4) اما اکثر غزوات تا میفهمیدند که پیغمبر دارد تشریف میآورد، از ترس دشمن فرار میکرد؛ که در دعای ندبه هم میخوانیم، برای پیغمبر رعبی خدا قرار داده بود، ترسی در دل دشمن قرار داده بود که اینها فرار میکردند، شاید چند تا معدودی از جنگها به قتل و کشتار و روبرو شدن، برخورد کرد و الا اکثر این غزوات، فروار میکردند تا میشنیدند که پیغمبر حرکت کرده، برای جنگ با پیغمبر آمده بودند، ولی تا میشنیدند که پیغمبر میآید، خدای تعالی « وَ نَصَرتَهُ بِالرُّعب » (بحارالأنوار/ج80-ص277) او را با ترساندن دشمن یاری میکرد، دشمن فرار میکرد.
سؤال: بیمهی بدنه و شخص ثالث اتومبیل، با توکل به خدای تعالی مغایرت دارد یا خیر؟ این بیمهی جدای از بیمهی کارخانهی خودروسازی میباشد و مزایای بیشتری دارد. آیا این وجه، صرف امور خیریه شود بهتر است یا خیر؟
جواب: اگر انسان بیمه را برای اینکه متکی به آن شود، من زمانی چند سال قبل که این سد کرج، آبش کم شده بود و همه دلواپس بودند، حالا امسال با بیآبی چه کار کنیم؟ گفتم: خدای تعالی که هست، انسان نباید خدایش سد کرج باشد، خدای او بیمه باشد، حالا بیمه به هر عنوانی باشد. اگر خدای او بیمه شد، بسیار بد کاری کرده و بسیار مشرک است و کافر است. ولی اگر نه وسیله همان « فَأَتْبَعَ سَبَباً » (کهف/85) وسیله شد، خود ما را هم خیلی از جاها مجبور کردند که بیمه شویم، هیچ گاه هم به درد ما نخورده. شاید صد مرتبه من این هواپیمای مسافرتی سوار شدم و هر دفعه هم گفتند: کمرتان را ببندید، یک دفعه من نفهمیدم که این کمر بستن، به چه درد ما میخورد! با اینکه بستیم.
خدمت شما عرض شود بیمه هم از این قبیل است میگویند: همه باید بیمه شوید، چشم؛ باید همه بیمهی شخص ثالث، بیمهی خودروسازی، بیمهی کارمندی، بیمهی کارگری، بیمهی طلاب، اگر همهی اینها بنا شود که از خدا دورشان کند، مخصوصاً طلاب را، که خیلی بد است. ولی اینها وسیله است من در همین سفر، به آن دفتدار هواپیمایی گفتم چرا انقدر اصرار دارید اسم ما را بنویسید، حالا هواپیما هم که سقوط نمیکند، گفت: اگر زمانی هواپیما سقوط کرد، بیمه خرج شما را که از دنیا رفتید میدهد، گفتیم: خیلی خب، پس بنویسید. حالا از این قبیل است، هیچ وقت هم به اینها اتکاء نکنید به جایزههایی که مثلاً بانک میگذارد، به اینها توجه نکنید، اگر شخصی رفت پولش را داخل بانک گذاشت فقط نیتش این بود که شاید جایزهای به من بیافتد و دائماً به آن امید هم رفت کلی مبلغ از مردم پول قرض گرفت که سر فلان وقت، قرعه کشی میکنند و پولی به من میافتد و به تو جواب خواهم داد، اصلاً خدایی در کار نبود، این بسیار بد است. اما اگر جزء « فَأَتْبَعَ سَبَباً » بود، سببی، وسیلهای بود، همانطوری که غذا میخورید سیر میشوید، این هم یک کاری است این اشکالی ندارد ولی اگر این پول در اختیار شما باشد و صرف امور خیریه شود، این یقینی است که یک روزی برای شما مفید خواهد بود و طبعاً بهتر هم این است که انسان پولش را خرج مصارف خیریه کند تا خدا او را بیمه کند.
سؤال: فرق بین اراده و مشیت چیست؟ لطف فرموده، هر کدام را توضیح جداگانه در موردش بفرمایید.
جواب: آنچه که از روایات استفاده میشود، گاهی هم البته در روایات مخلوط شده، اراده همان فعل خداست، یعنی خلق خداست، خلقت خداست، فاصلهی بین اراده کردن و خلقت نیست. امام هشتم میفرماید: « فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُرِيداً شَائِياً فَلَيْسَ بِمُوَحِّدٍ » (التوحید/ص338) هر چه تحقیق شود و انسان بخواهد روی آن کار کند با توجه به اینکه ارادهی خدا ازلی و ابدی و همیشگی نیست و خودش میفرماید: « إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون » (یس/82) چون اراده ازلی نیست و اراده همیشگی نیست، چیزی بین اراده و خلقت، ما پیدا نمیکنیم. این خدمت شما عرض شود که بگوییم، علم خداست که ازلی است و همیشه با خداست. اگر بگوییم چیز دیگری است که چیز دیگری پیدا نمیشود، پس باید بگوییم: اراده همان خلق خداست، همان خلقت خداست.
مشیت خواست خداست، در علم پروردگار گذشته، که مثلاً ما افراد بشر همه بندهی خدا باشند، همه خوب باشند، اصلاً خدا به همین جهت شما را خلق کرده و این در علم خدا هست « وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ » (اسراء/23) خدا گذرانده که هیچ کس عبادتی نکند، مگر خدا را. میشود اینطوری تعبیر کرد که مشیت، همان چیزی است که خدمت شما عرض شود که خدا خواسته، بعضی از چیزهایی را که خدا خواسته و اراده هم کرده، مثل تکوینیات و خلقت هم شده، بدون اینکه ما اصلاً دخالتی داشته باشیم، بعضی از چیزها را خواسته ولی اراده نکرده، یعنی ایجاد نکرده. اینجا یک فاصلهای بین اراده و مشیت، احساس میشود که خواستهی خدا، مشیتش تعلق گرفته ولی اراده نکرده، بعضی از چیزها را هم خواسته و اراده هم کرده.
فرق بین اراده و مشیت از روایات استفاده میشود، مثلاً منجمله از روایاتی که این معنا استفاده میشود « نحن مشیة الله » یا « خلق الله مشیة قبل الأشیاء » آن خواستش را که خواسته، این را در روایت میگوید: خلق کرده. یعنی باصطلاح مصالحش تنظیم شده و خدای تعالی این را خواسته، در علم پروردگار ثبت است که این چیز، با این مصالح باید شود، خوب است که شود. تا اینجا مشیت است و به مجرد اینکه یا خودش ایجاد کرد یا ما همان خواست خدا را ایجاد کردیم، که ما هم وقتی چیزی را ایجاد میکنیم با قدرت او ایجاد میکنیم، اراده میشود این معنایی این است که به ذهن میآید و شاید به خاطر اینکه، بعضی از روات، آنچه را که از ائمه میشنیدند با فکر خودشان ترجمه میکردند و به اصطلاح بر میگرداندند، یک مقدار مشیت و اراده را قاطی کردند، مشیت با اراده، یک چنین فرقی در عمق مسئله دارد.
سؤال: منظور از اهلبیت در آیهی تطهیر چه کسانی هستند؟ عصمت اهلبیت با این آیه، چگونه ثابت میشود؟
جواب: آیهی شریفه میفرماید: « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » (احزاب/33) خوب در ترجمهی تحت الفظی آیه خوب دقت کنید. « إِنَّما » یعنی جز این نیست، پروردگار اراده کرده است « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ » برای اینکه از شما ای اهلبیت پیغمبر پلیدی را ببرد و شما را پاک کند. این ترجمهی ظاهری آیه است. اینجا دو سه چیز، مورد بحث باید واقع شود یکی اینکه اهلبیت کیست؟ قطعاً اهل تنها و هر کسی که وابستهی به چیزی باشد اهل میگویند، مثلاً شما را اهل قم میگویند، اهل تنها اضافه به هر چیزی شود، متعلق به همان چیز است « فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً » (طه/10) اهلش مسلماً زنش بوده و به زنش گفته یا مثلاً « يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ » (احزاب/13) اهل یثرب، یعنی اهل مدینه، که به مدینه اضافه شده است.
در اینجا اهلی است که به بیتی اضافه شده، « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ » این بیت هم، یقیناً منظور بیت پیغمبر است، خانهی پیغمبر است. اینکه میبینید امام علیهالسلام میفرماید: زنها جزء اینها نیستند، امام استدلال میکند، میفرماید: با یک کلمهی أنکحت زن وارد میشود و با یک کلمهی طلقة، زن خارج میشود این اهلبیت نیست، خیلی روشن است. چون اهلبیت باید چسبیده به آنجا باشد، شما که اهل قم هستید، هر جای دنیا بروید زندگی کنید، اگر اهلیت شما نسبت به قم ثابت شد، اینجا متولد شدید، دیگر نمیتوانید بگویید: من اهل قم نیستم، متولد قم هستید، ده جا که متولد نشدید.
اهلبیت هم باید جزء آن بیت باشد، یعنی همیشه بشود در آن بیت اضافه کرد. شامل چه کسانی میشود؟ قدر مسلم است شامل حضرت فاطمه زهرا میشود، چون اهلبیت است. شامل امام حسن و امام حسین و بلکه شامل تمام ذریهی پیغمبر میشود. علی بن ابیطالب آیا جزء اهلبیت پیغمبر هست یا نیست؟ از آیات دیگر، از جاهای دیگر، از تفاسیر دیگر استفاده میشود که هست، به خاطر اینکه از همان خانهای که فاطمهی زهرا بود و از داخل مسجد عبور میکرد، که فرزندانش، فرزندان- حالا فرض بفرمایید غیر معصومش- اینها هم جُنُب میشدند از داخل مسجد النبی انسان نباید قدمش را بگذارد، روایات زیادی داریم اینها از همان جا عبور میکردند و تا زمان زید بن علی بن الحسین، فرزندان علی بن ابیطالب، خانهی علی یک در بیشتر نداشت و آن هم از در مسجد النبی وارد میشدند و از همان جا عبور میکردند، اینها همه اهلبیت هستند.
پس اهلبیت، شامل فاطمهی زهرا و امام حسن و امام حسین و فرزندان اینها میشد، مسلماً نمیتوانند هم جدا شوند. زنهای پیغمبر هم، به همان دلیلی که عرض کردم، جدا هستند و به ام سلمه فرمود: « أنت علی خیر » تو خانم خوبی هستی، ولی تو جزء این اهلبیت نیستی و نمونههایی هم که در آن زمان بودند که شامل کلمهی اهلبیت بر آنها میشد، حضرت آنها را جمع کرد و شخص دیگری هم نبود، حضرت امام حسن و امام حسین و فاطمهی زهرا و علی بن ابیطالب، که خمسهی طیبه بودند.
این در معنای اهلبیت است و زیاد روایات هم داریم که اهلبیت شامل ذریههای پیغمبر شدند، مثلاً خمس را به اهلبیت پیغمبر بدهید و زکات بر آنها حرام است، میبینیم که خمس خدمت شما عرض شود که به همهی سادات میشود داد یا مثلاً در آیات دیگری، در آیهی « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ » (فاطر/32) حدود سی روایت در معنی این تفسیر داریم که « فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ من اهلبیت » چند روایت دارد که کلمهی اهلبیت دارد، یا مثلاً حضرت زینب علیهاالسلام، در بازار کوفه، وقتی به اینها صدقه میدادند، میگفتند « نحن اهلبیت پیغمبر »، ما از اهلبیت پیغمبر هستیم، یک چنین مطالبی بوده، خیلی هست، روایاتش را بخواهند جمع کند که اهلبیت شامل همهی فرزندان پیغمبر میشود، آنهایی که جدا شدنی نیستند- زن جدا شدنی است، هر زنی باشد جدا شدنی است- و آنهایی که جدا شدنی از بیت پیغمبر نیستند، اینها را شامل میشود، این معنای اهلبیت است.
یرید، ارادهی خدا همانطور که گفتیم، عمل خدا و کار خداست، خدا این کار را کرده، یرید الله، یعنی أَراد الله، منتهی چون یک دستهی آن را بعدها انجام میدهد، ارادهاش بعد میآید و یک دستهی آنها را قبلاً انجام داده، لذا با کلمهی مستقبل بیان فرموده، آنهایی را که انجام داده، چهارده معصوم علیهمالسلام هستند، که خدا رجس و پلیدی را از آنها دفع کرده یعنی از آن لحظهای که خلقتشان کرده، درست است در لحظهی اول خلقت، « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى » (ضحی/7) ولی در همان لحظه، نگذاشته که آثار جهل، آثار ضلالت و گمراهی، بر آنها شامل شود و فوراً از علم خودش، از طهارت، از پاکی، چون همهی آن مربوط به علم پروردگار است که به آنها خدای تعالی عنایت کرده. پس نگذاشته اصلاً اینها رجس و پلیدی ظاهری، با اینکه مخلوق هستند، پیدا کنند و به اصطلاح ما، اراده کرده و از آنها رجس و پلیدی را دفع هم کرده.
برای بقیهی اهلبیت پیغمبر، که معصوم نیستند، روایات زیادی داریم که در زمان مرگ، در عالم قیامت، در عالم برزخ، اینها را هم، از آنها حتماً- شاید همین آیه، خیلی صریح گفته باشد- پلیدیها را از آنها رفع میکند و همین دو موضوع آن یک مقدار مورد بحث است و الا تطهیر « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ » رجس منظور همین صفات رذیله است که غیر معصومین، گناهان و معصیتها است که اینها را دارند، ولی خدای تعالی اراده کرده که اینها را رفع کند این مرحله، مرحلهی رفع است و مثل مریضی هست که به آن واکسن میزنند که اصلاً مریض نشود و از آنها مرض را دفع میکنند، یک وقت هم هستند مریض میشوند و بعد میآیند معالجهاش میکنند و مرض را از او رفع میکنند.
سؤال: اینجا اگر کلمهی اهلبیت را، این عمومیت را به آن بدهیم، یک چند اشکال وارد میشود. یک اشکال این است که اگر بگوییم: آیه در صدد اثبات عصمت هست، این عصمت طبعاً مشمول همهی ذریه میشود، در حالی که این گونه نیست. این یکی و یکی دیگر اینکه یرید، ارادهی تکوینی خداوند منظور است، نه ارادهی تشریعی، مسلماً همانطور که همهی علماء بیان کردند. اگر این اهلبیت را بگوییم آنجا مشمول همهی ذریه هست، طبعاً ارادهی تشریعی منظور میشود و عصمت ثابت نمیشود.
جواب: اگر آن چیزی که شما میگویید باشد، معصومین دیگر بعد از امام حسین را شامل نمیشود، منتهی همهی روایات گفتهاند که شامل میشود و علماء هم میگویند شامل میشود و این یکی جواب نغزی شماست و اما جواب حلّی، تمام علما ناظر به جریان- این که میبینید در تفاسیر نوشته نشده و حتی در روایات گفته نشده- این ناظر به جریان کساء است که آیهی تطهیر نازل شد و من این را در ضمن عرایضم عرض کردم که خدمت شما عرض شود از آن نمونهی آنهای اهلبیت، فقط همین پنج نفر بودند، نمونهی آن بودند. اگر مثلاً فرض کنید امام زین العابدین بود هم میآوردند، همانطوری که ام سلمه را هم رد کردند.
خدمت شما عرض شود که بنابراین، کتب لغت، شما مراجعه کنید، حتی از آل بهتر، یعنی آل أخص از اهلبیت است، همه را شامل میشود. منتهی ما، نمیخواهیم بگوییم که منظور آیه این است چون آیه آن گونه شأن نزولش در همان جریان کساء است و خدمت شما عرض شود که ارادهی تکوینی و تشریعی هم، ما در مورد خود چهارده معصوم هم، نمیتوانیم بگوییم خدا ارادهی تکوینی داشته، ارادهی تکوینی اصلاً در خصوص شخص مختار غلط است، شخصی که اختیار دارد. یا باید اختیار را از این چهارده معصوم سلب کنیم، بگوییم خدا تکویناً این گونه خلق میکند، مثل سیاه پوست، سفید پوست، تکویناً خدا سیاه خلقش کرده ، تکویناً سفید خلقش کرده یا باید اختیار به آنها بدهیم و حال اینکه قرآن میگوید، اینها اختیار داشتند. « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى » پس این تکوینی نمیتواند باشد، این اراده، ارادهی تکوینی نمیشود. ارادهی تکوینی که نشد، شامل همه میشود منتهی ما باید بگویم چطور؟ خیلیها از اهلبیت پیغمبر هستند که اینها صفات رذیلهای داشتند، همان دفع و رفع است.
سؤال: تکوین اینجا منظور همین است که خلقت ائمهی اطهار این گونه بود، که همانطور که فرمودید روحشان خلق شده و به آن علم داده شد، پشت سرش این باعث تکوین بودن نیست؟
جواب: با اختیار خودشان تکوینی دیگر نمیشود. تکوینی یعنی خدا اینها را به این پاکی تکوین کرده است. این دیگر اختیاری نیست، اصلاً نمیشود اختیاری باشد که یک چیزی تکوین شده باشد و از اختیار خدا هم خارج باشد. چون از اختیار خدا باید خارج باشد و الا معصومین، معصوم نمیشوند، ارزشی ندارد یک موجود خوبی خدا خلق کرده، ولی به آنها چه؟ به خودشان چه؟
سؤال: بعد این ارادهی تشریعی با یک مشکلات دیگری روبروست؟
جواب: هیچ مشکلی ندارد.
سؤال: این دلالت بر عصمت ندارد؟
جواب: عصمت اصلاً یعنی چه؟ ما عصمت را توضیح دادیم، حتی در نوارها هست، عصمت یعنی نگه داشته شدهای از گناه است، همان أعلای تقواست، نه اینکه خدا نگهشان داشته، علمشان باصطلاح شناخت حقیقت گناه چه هست؟ من مکرر مثال زدم، گفتم اگر ظرف زهری جلوی شما باشد، شما را بکشند هم نمیخورید. میگویید: با اینکه اختیار دارید. ائمه حقیقت گناه را شناختهاند، انبیاء حقیقت گناه را شناختهاند، اگر شما یک بزرگی جلویتان باشد، با اینکه زدن یک سیلی به صورتش آسان است، ولی هر کاری بکنید، شما این کار را نمیکنید، با خدا درگیر نمیشوند، این معنای عصمت است.
عصمت در خصوص ائمه علیهمالسلام، عصمت آن- درجهای که الآن شاید اکثریت هم قبول نداشته باشند- عصمت در جهل است. یکی روز اول فهدی شاملاش شد، عصمت به این معناست. شما میتوانید خودتان را به این مرحلهی از عصمت برسانید، یعنی طوری شدید که تقوایتان انقدر خوب شد که از گناه به خاطر ضررش بدتان آمد، یا خدا را آن گونه شناختید که دیدید که خدا جلوی شماست و اصلاً نمیتوانید گناه کنید، معصوم میشوید. چه چیزی شما را نگه داشته؟ شناخت حقیقت گناه و شناخت پروردگار، ما چیز دیگری هم در مورد انبیاء نداریم، منتهی آنها را خدا در عالم ذر، این کار را نسبت به آنها انجام داده، ما خودمان باید خودمان زحمت بکشیم تا نسبت به خودمان انجام دهیم.
سؤال: بعد این جواب که فرمودید، ما قائل هستیم که شأن نزول آیهی تکوین در شأن خمسهی طیبه بود، آیا عصمت سایر ائمه از دلائل دیگر ثابت میشود؟
جواب: نه این حرف خیلی جنبهی قشری داشته، شأن نزول، مثلاً سورهی « تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَب » (مسد/1) شأن نزول آن برای أبی لهب است، أبی لهب تمام شد و دستش هم قطع شد، پس این سوره را از قرآن بردارند. نه چیزهای دیگری هم دارد شامل چیزهای دیگر هم میشود.
سؤال: در مورد کسب معاش نوشتند که این فعالیت باید چه مقدار باشد؟ حدود فعالیت برای دنیا و آخرت را معین فرمایید، آیا باید پنجاه درصد برای این و پنجاه درصد برای آن باشد، یا تفاوت دارد؟ یعنی چه مقدار از وقت را برای کسب معاش و چه مقدار برای کسب آخرت باید صرف کرد؟
جواب: شما اگر کسب معاش را از آخرتتان جدا کردید، که به اندازهی تقدیر معیشت باید کار کنید و به اندازهای هم که برای آخرتتان به درد میخورد، آن گونه عبادت کنید. ولی این را ما از اساس قبول نداریم، اگر انسان کسب معاشش، برای زنش، فرزندش، از راه حلال باشد برای خدا خواهد بود و خود این عبادت است و این پنجاه درصد، هشتاد درصد هست، چهل درصد هست، هر چه هست خدمت شما عرض شود که باید عبادت محسوب شود و عبادت محسوب میشود و این هم برای آخرت است. شما برای خدا قدم بر میدارید و میروید کسب معاش میکنید و خدمت شما عرض شود که « رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ » (نور/37) هر صد در صد برای آخرت باشد، این خوب است و الا به اندازهی نیاز، به اندازهای که برای آخرتتان لازم است کار کنید و به اندازهای که برای دنیایتان لازم است کار کنید و حساب خاصی که حالا مثلاً پنجاه درصد، بیست و چهار ساعت فرض بفرمایید که دوازده ساعتش برای دنیایتان باشد و دوازده ساعت آن برای آخرتتان باشد، این اصلاً نمیشود و هیچ وقت هیچ کس هم تعیین نکرده، یک روایتی هست که هشت ساعت کار، هشت ساعت عبادت، هشت ساعت خواب است. این هم خدمت شما عرض شود که نظمش طبعاً به هم میخورد، چون هشت ساعت عبادت انسان چه کار میکند؟ عبادت به آن معنایی که جدای از کار و کسب باشد، ما گاهی بعضی از برنامهها، یک ساعت در شبانه روز وقتش را میگیرد، حوصلهشان سر میرود تا چه برسد به اینکه بگوییم: هشت ساعت عبادت کن!
سؤال: در قضیهی ذوالقرنین منظور از غروب خورشید در چشمهی گل آلود چیست؟
جواب: اینجا هم نوشته در آیهی شریفه میفرماید: وجد اینطوری یافت، آدم به گونهای پیدا میکند و به یک جایی رسیده که در دریا اگر شما مسافرت کرده باشید، آدم میبیند خورشید از داخل دریا درآمد و در دریا هم فرو رفت، چون محل دید انسان آنقدر وسیع نیست که آن طرف دریا را هم ببیند. ذوالقرنین این گونه دید، حقیقت اگر بود، همان وجد نمیفرمود.
سؤال: حالا ایشان نوشتند با توجه به کرویت زمین، آیا مکان غروب و طلوع خورشید ممکن است؟
جواب: همهی شما و ما محکوم به همین معنا هستیم که الآن از شما میپرسند که مغرب کجاست؟ میگویید: این طرف است، مشرق کجاست؟ این طرف است. میگوید: خب زمین کروی است، شما چرا مشرق میگویید؟ چرا مغرب میگویید؟ مشرق یعنی محل در آمدن خورشید، غروب یعنی محل فرو رفتن خورشید، این روی اصطلاح عرفی شما است و چیز دیگری نمیتوانید بگویید. طرف صحبت شما افرادی هستند که غیر از این چیزی نمیفهمند، یا مشارق در قرآن هست، مغارب در قرآن هست، مشرقین هست، مغربین هست، خود مشرق و مغرب هست. این در مقام بیان این نیستیم که الآن خورشید دور زمین میچرخد یا زمین دارد دور خورشید میچرد، این اصطلاحی داریم صحبت میکنیم. بنابراین ذوالقرنین وقتی به مغرب و شمس رسید « وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ » (کهف/86) در یک آب گل آلود، یعنی باصطلاح آب تاری یا آب گرمی، آن آیه را باید ببینیم چطوری است. بالأخره این گونه وجدها یعنی این است که یافت و یا این گونه دید، حقیقت را خدای تعالی بیان نمیخواهد کند.
سؤال: بر اساس یک نظریه، کهکشانها مرتباً از یکدیگر دور شده و فاصله میگیرند، لطفاً بفرمایید در روایات و آیات اشارهای به این مسئله شده است یا خیر؟ و به طور کلی آیا میتوان محدودهای برای وسعت آسمانها و زمین تصور کرد؟ اساساً آیا مکان نامحدود و بینهایت، قابل تصور است؟
جواب: من از پایین به بالا شروع میکنم و جواب را میدهم، که مکان نامحدود و بینهایت، علاوه بر اینکه قابل تصور نیست، محدود بودن آن هم قابل تصور نیست. مثلاً فرض کنید، میلیارد میلیارد سالها میرویم، به کجا میرسیم؟ باز میگوییم: به یک دیواری میرسیم که دیگر بعد از آن قابل تصور نیست. محدود بودن آن هم قابل تصور نیست. اصلاً بهتر این است که انسان محدود، موجود محدود، هیچ وقت به نامحدود فکر نکند.
برای آسمانها و زمین چون خودشان محدود هستند بالأخره آسمانها، ستارهها، هر چه هم زیاد باشند بالأخره محدود هستند، مخلوق هستند. چون محدود هستند، خدمت شما عرض شود که محدودهای میشود تصور کرد، منتهی حالا تصوری که از نظر ریاضی نامحدود است، مثلاً شما یک عدد یک بگذارید میلیونها صفر هم کنارش بگذارید، چه عددی میشود؟ این را از نظر ریاضی نامحدود میگویند.
اینکه کهکشانها مرتب از یکدیگر دور شده و فاصله میگیرند، حالا ممکن است که کهکشانها، من نظریهای این چنین خاصی نشنیدم و « جمعة الشمس و القمر » از آن آیه استفاده میشود که عرض کردم به کهکشانها کاری نداریم که بعضی از کراتی که نزدیک به هم هستند، چون جاذبهشان کم میشود بعید نیست که در روز قیامت، شمس و قمر وقتی به یکدیگر نزدیک شدند و با هم جمع شدند، زمین هم وسط آنهاست و طبعاً این هم با آنها جمع میشود، این اولی و آخری را گفته، وسطش هم هست و بعید نیست منظومهی شمسی، به هم متصل شوند و این را ما از حکمت الهی، میتوانیم عرض کنیم.
سؤال: در ارتباط با اهل بیت، این آیه که فرمودید آیا میشود این استفاده را کرد که خدای متعال مثل زن و شوهر که با دستور خدا به این بیت ملحق میشوند، اینها محرم هستند حضرت علی علیهالسلام هم اهل بیت محسوب میشوند؟
جواب: حالا در خصوص حضرت امیر، حرفی نیست چون ایشان جزء اصحاب کساء هستند. قدر مسلم از اهلبیت، حضرت امیر و حضرت زهرا هستند، در آن حرفی نیست، هم از نظر شأن نزول آیه و هم از نظر اشارهای که سنی و شیعه هم این را قبول دارند و این مسئلهای نیست که مثلاً حرفی در آن باشد. در خصوص علی بن ابیطالب اگر هیچ روایتی چیزی نداشت، طبعاً نمیتوانستیم این استدلال را کنیم، چون داماد دیگری هم پیغمبر اکرم داشت، با این استدلال نمیشود حضرت امیر را جزء اهلبیت قرار داد.
سؤال: دو نکتهی دیگر اینجا ماند، یکی اینکه اینجا اگر مطلوب ما از این آیه، اثبات عصمت باشد، آیا رفع رجس هم به آن عصمت گفته میشود، اصلاً تا دم مرگ، انواع و اقسام فسق و فجور را کرده، دم مرگ فقط با ایمان از دنیا میرود، به این میشود گفت عصمت؟
جواب: کسی عصمت نگفته.
سؤال: وقتی ما اهلبیت را مشمول این آیه بدانیم.
جواب: در آیه که نگفته ما میخواهیم معصوم درست کنیم.
سؤال: یعنی این آیه اثبات عصمت نمیخواهد کند؟
جواب: نه،
سؤال: مگر در صدد اثبات عصمت نبود؟
جواب: کجای آن اثبات عصمت است؟ ما با چند وصلهای که اکثریت هم نمیفهمند میخواهیم از این عصمت ائمه را به دست بیاوریم.
سؤال: اگر این نباشد همهی اشکالات مرتفع است.
جواب: چه کسی گفته اثبات عصمت است؟
سؤال: علمای امامیه.
جواب: آن برداشتهای خودشان بوده و الا در روایات این است که اهلبیت علیهمالسلام در زیر کساء جمع شدند یا حالا در جریان بوده یا در هر جایی جمع شدند و آیه نازل شده، « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » در مسئلهی ارادهی آن خیلی حرف است که این اراده چه ارادهای است؟ ارادهی تکوینی، یقیناً نیست چون اهلبیت مجبور هستند که پاک باشند.
سؤال: بعد اینجا اگر مطلوب، عصمت نباشد چه فضیلتی برای اهلبیت داریم؟
جواب: همهی فضائل در همین است، برای اینکه اگر رفع رجس باشد، فضیلت دفع رجس هم، فضیلت است، چه فضیلتی بالاتر از این است که از اهلبیت اگر مجموعهی صفات رذیله باشند، خدا رفع کند چه صفتی بهتر از این؟ اگر که مجموعه نباشند، در عالم قدیم، در همان اول خلقت، هر چه پلیدی، که حتی ما جهل را هم جزء پلیدی حساب میکنیم از اینها دفع کرده باشد، چه فضیلتی بالاتر از این است؟
سؤال: آیه فقط در بیان اثبات عصمت است مسلماً، ولی در مقام بیان عصمت، ظاهراً نیست؟
جواب: چه کسی عصمت گفته؟ مفسرین خیلی حرف زدند، مفسرین سنیها میگویند: مربوط به زنهای پیغمبر است، عایشه با همهی آن مسائلش که با علی بن ابیطالب، آن گونه درگیر بود میگویند: شامل معصوم بوده، حالا از آقا باید بپرسند که دو معصوم، این گونه با یکدیگر با هم درگیر بودند و جنگ کردند، هر دوی آنها هم آیهی تطهیر داشتند و در شأن آنها نازل شده، این گونه با یکدیگر جنگ کردند چطور میشود که دو معصوم، با هم این همه اختلاف داشته باشند؟
سؤال: اهل تسنن که یقیناً قائل نیستند، که در مقام بیان عصمت نیست فقط شیعه قائل هستند.
جواب: خب شیعه، روایات استنباط آقایان است، همین است که الآن ما این گونه صحبت کردیم که در أزل خدای تعالی، دفع کرده این دفع و رفع را هم، من خودم جایی ندیدم.
سؤال: دفع را تنها بیان کردند.
جواب: دفع را گفتند، رفع یعنی ظاهر آیه به رفع میخورد نه به دفع! دفع را یعنی « يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ » یعنی بعداً باید رجسی باشد، پلیدی باشد تا « لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » باشد.
نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزمان، یا الله یا الله یا الله یا الله. پروردگارا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. خدایا امواتمان، گذشتگانمان را غریق رحمت بفرما. پروردگارا مریضهای اسلام، شفا مرحمت بفرما. عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.