شب ۵ محرم ۱۴۲۰ قمری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله والصلاة والسلام علی رسول‌الله و علی آله آل‌الله لاسیّما علی بقیةالله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء واللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» «وَ ما أَصابَکمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کسَبَتْ أَیدیکمْ وَ یعْفُوا عَنْ کثیرٍ».[1]

 

یکی از راههای ایجاد ایمان در روح انسان، دیدن معجزات است(راه اوّل)

موضوع صحبت ما در شب گذشته دربارهٔ ایمان و مراتب ایمان بود و به‌خصوص مطلبی که دیشب عرض کردم ناقص ماند و آن این بود که راه ایجاد ایمان در وجود انسان، در روح انسان، یکی معجزات بود که دیشب اشاره‌ای شد.

معجزه انسان را متوجه حقایقی می‌کند که غالباً سریع، ایمان انسان را تقویت می‌کند. یک کتابی یک وقتی دیدم، شاید حدود بیست سال قبل بود، به نام انسان موجود ناشناخته، مال یکی از این خارجی‌ها بود به نام ظاهراً دکتر آلکسیس کارل که ایشان یک مطلبی درباره معجزه نوشته بود. مطلبش این بود که تمام مردم دنیا طبق آمار صحیحی که در دست است، اجمالاً به معجزه معتقدند. معجزه به‌طور کلی آن اصطلاحی که ما داریم، منظور نیست. ماها هر کار فوق‌العاده‌ای را می‌گوییم معجزه. ولی معنای واقعی معجزه این است که یک پدیده‌ای که تمام عوامل طبیعی از آوردنش عاجز باشند، این را معجزه در اسلام می‌نامند. عوامل طبیعی، مثلاً طبعاً یک نفر که مُرد، عوامل طبیعت او را کم‌کم از بین می‌برد و تبدیل به خاکش می‌کند. اما اگر آمد و این مُرده زنده شد که در سراسر آیات شریفهٔ قرآن هم دیده می‌شود که مُرده زنده می‌شود. مثلاً جریان عزیر وقتی که آمد در کنار قریه‌ای ایستاد، نگاه کرد دید یک مرضی آمده، همهٔ مردم این قریه را کشته. این جمله را با خودش در دل گفت که خدا این‌ها را چطور زنده می‌کند: «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ».[2] خدا صد سال عزیر را میراند. بعد از صد سال که او را زنده کرد، خودش اطلاعی نداشت که چه خبری انجام شده و چه کاری شده. ماها هم اگر روح‌مان تزکیه نشده باشد و از اولیاء خدا نشده باشیم و اعتقاداتمان خوب باشد، وقتی که مردیم تا قیامت نمی‌فهمیم چه شد. یعنی دیروز انسان مُرده، فردا خیالش می‌رسد که در قیامت سر از خاک برداشته. همان‌طوری که اصحاب کهف هم نفهمیدند. این‌طوری است. البته این مربوط به کسانی است که اعتقادات‌شان صحیح باشد و دو دستهٔ دیگر هم که هستند، یک دسته کسانی هستند که از اولیاء خدایند. این‌ها روح‌شان آزاد و از نعمت‌های الهی بهره‌مند و یک عده هم هستند که روح‌شان و اعتقاداتشان خراب است و این‌ها هم معذب هستند و دستهٔ وسط هم که اعتقادات درست، اما تزکیهٔ نفس نکرده‌اند. این‌ها از لذایذ بعد از مرگ و از عالم برزخ لذتی نمی‌برند. بلکه مثل اصحاب کهف یک وقت چشم باز می‌کنند، می‌بینند قیامت برپا شده و خدای تعالی آنها را به حساب می‌طلبد.

حضرت عزیر هم مُرد و خودش هم نفهمید چطور شد. خدای تعالی به اوخطاب کرد، پیغمبر بود، به او وحی کرد که به الاغی که داشتی نگاه کن. به غذا و آبت نگاه کن. غذا و آب را که نگاه کرد، غذایی که در آن زمان‌ها در مدت یک نصف روز فاسد می‌شد، هوای گرم، بعد از صد سال تکان نخورده. «لَمْ یتَسَنَّهْ».[3] اصلاً طبیعت در آن هیچ تصرفی نکرده. ولی فرمود به الاغت نکن. «وَ انْظُرْ إِلی حِمارِک».[4] به الاغ نگاه کن ببین خدا چطور دوباره مردم را زنده می‌کند. همان‌طوری که این الاغ زنده می‌شود. نگاه کرد. دید بادی حرکت کرد. خاک‌ها را یک‌جا جمع کرد. خاک کم‌کم تبدیل به پوست و گوشت و استخوان شد و روح در آن دمیده شد و الاغ هم مثل روز اول به تمام معنا الاغ شد و همان الاغ خودش شد. این جریان را خدا صریحاً در قرآن نقل می‌کند. جریانات از این قبیل در قرآن زیاد است.

 

ناباوری بعضی مردم نسبت به کرامات و معجزات

 یک‌وقتی یک شخصی که خیلی از معنویت دور بود به نظر من و در میان جامعهٔ ما این‌گونه افراد متاسفانه هنوز زیاد هستند که مسائل معنوی و معجزات و کرامات و مسائل غیرعادی را خیلی بعید می‌دانند. چون از فکرشان دور است. حالا این مسئله‌ای نیست اگر یک نفری، یک افرادی به یک حقایقی که ماوراء این عالم است رسیده باشند، مثل مرحوم مقدس اردبیلی یا شخصیت‌های معنوی معروف که در کتاب‌ها نامشان برده شده، این‌ها را وقتی می‌بینند، خیال می‌کنند این حرف‌هایی که نسبت به این‌ها زده شده قصه است. تا جایی که حتی، با اینکه خدا می‌داند من در کتاب پرواز روح یک‌دهم از کرامات مرحوم استادم را نقل نکردم. وقتی کتاب پرواز روح را خوانده بود، می‌گفت این‌ها بعید است راست باشد. باورش نمی‌آمد و اگر هم بوده، نباید در کتاب نوشته شود. من به او جواب دادم، گفتم که در قرآن مجید ده‌ها قضیه در ارتباط با مسائل غیر قابل هضم، یعنی مردم عادی نمی‌توانند هضمش بکنند، آمده و قرآن را خدا در اختیار مردم گذاشته و مردم نمی‌توانند طبعاً آن‌طوری که شما می‌گویید هضمش کنند. چون ایمانشان ضعیف است. پس خدا هم نمی بایست این مطالب را در قرآن بیان کند.

از همان اول قرآن، سورهٔ بقره. قصهٔ بقرهٔ بنی‌اسرائیل که اسم قرآن است می‌دانید چه است؟ یک قضیهٔ غیر قابل هضم برای افرادی که از حقایق دورند. خدا به بنی‌اسرائیل می‌فرماید که این کشته‌ای که در میان شما پیدا شده و قاتلش را نمی‌شناسید، یک کار اگر بکنید، خودش زنده می‌شود و قاتلش را معرفی می‌کند و آن این است که یک گاوی را بخرید. آن را بکشید. دُم گاو را به این کشته‌شده بزنید، او زنده می‌شود. این کجایش برای افراد قابل هضم است؟ و یا چه قضیه‌ای در این کتاب گفته شده که مهم‌تر از این قضیه باشد؟ یعنی مشکل‌تر باشد هضمش از این قضیه. دُم گاو کشته شده، زنده‌کنندهٔ انسان کشته‌شده باشد. کار خداست! دُم گاو، دیشب گفتم، چیزی در عالم مستقلاً مؤثر نیست، مگر شیطان و شیطان‌سیرتان و کسانی که تابع شیطان‌اند که برخلاف خدا کار می‌کنند. والّا چیزی در عالم مؤثر نیست. حتی تربت سیدالشهداء علیه السلام که شفاست. من خودم استفاده می‌کنم. اما این را بدانید این تربت خودش شفا نیست. خدا شفا را روی این تربت گذاشته، به‌خاطر محبتی که به حسین‌بن‌علی علیه الصلاة والسلام دارد. فکر نکنید یک‌وقت امام عصر ارواحنا فداء شفادهندهٔ همهٔ مریض‌ها هستند. شفادهندهٔ همهٔ مریض‌ها هستند، ولی با اذن پروردگار. این را بدانید. اگر ما متوسل به هریک از معصومین، به هریک از مقدسات می‌شویم، خدا را نباید فراموش کنیم. انگشتر عقیق، نماز شما اگر با آن خوانده بشود، هر رکعتش شصت رکعت است. اما نه خود این سنگ کاره‌ای باشد. بلکه خدا این کار را انجام داده. چون دوست دارد شما دارای زینت باشید. انگشتر در دستتان باشد. «خُذُوا زینَتَکمْ عِنْدَ کلِّ مَسْجِدٍ».[5] این را بدانید. دُم گاو که سهل است، اگر یک موی گاو را هم شما با ارادهٔ الهی به صدها کشته بزنید، خدا بخواهد زنده می‌شود. یک امتحانی است برای انسان‌ها. یا مثلاً قضیهٔ اصحاب فیل، کجا انسان باورش می‌آید. حتی بعضی‌ها آمدند، این را می‌خواهند توجیه بکنند که اصحاب فیل قدرتمندترین جمعیت آن زمان بوده‌اند. ابرهه دارای یک قدرتی است که تمام سربازهایش یا اکثر سربازهایش سوار فیل شده بودند. مهماتشان را با فیل این‌طرف و آن‌طرف می‌کردند. آن‌قدر بود که اصحاب فیل اسمشان گذاشته شده بود. این‌ها آمدند. آمدند خانهٔ کعبه را خراب کنند. خیلی هم کار آسانی برایشان بود. چون آن زمان خود مکه یک قریه‌ای بود. امّ القری مرکز بخشی بود و خیلی هم جمعیت نداشت. چون نمی‌توانست جمعیت زیادی داشته باشد. به‌خاطر اینکه یک چاه آب بیشتر نداشت و حیات و زندگی افراد به چاه آب است. نهایت صد نفر دورش زندگی می‌کنند. این‌ها هم با کمال راحتی و با خیال آسوده آمدند. خوب، کارش یک روز است. چندتا کارگر، کعبه را خراب می‌کنیم. «أَ لَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحابِ الْفیلِ».[6] آیا ندیدی ای پیغمبر که پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟ «أَ لَمْ یجْعَلْ کیدَهُمْ فی تَضْلیلٍ».[7] خوب چطور شد؟ هرکدامشان، هرنفری، با اسلحه‌اش، با فیلش، یک سنگ‌ریزهٔ کوچک خدا به منقار ابابیل داد، برو بزن به سرش. آن‌ها می‌آمدند رها می‌کردند. «فَجَعَلَهُمْ کعَصْفٍ مَأْکولٍ».[8] یک وقت می‌دیدند مثل اینکه یک گوشت کوبیده‌شدهٔ فیل و فیل‌سوار و همه‌چیز روی زمین افتاده. «کعَصْفٍ مَأْکولٍ». این‌ها قابل هضم است؟ تو مزاجت مریض است، ضعیف است، هرچه می‌خوری بالا می‌آوری، به انسان‌ها چه ارتباطی دارد؟ و نباید تو را در نظر بگیرند که مزاجت مزاج نیست. فهمت فهم نیست. فکرت فکر نیست. برای آنهایی که ایمان دارند و دارای ایمانند، این‌ها که سهل است، اگر در یک لحظهٔ، یعنی این اعتقاد مردم باایمان است که خدا اگر یک لحظه بخواهد تمام آن‌چه در کرهٔ زمین است محو کند، می‌تواند. چرا؟ به‌جهت اینکه خودش می‌فرماید: «إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ».[9] این کن فیکونی هم که ماها در الفاظ‌مان هست که فلانی کن فیکون کرد، این غلط است. کن یعنی باش، خواهد بود. الان خدا بگوید میلیاردها کره زمین با همین جمعیت، باش، هست. این اعتقاد ماست. ما که نگفتیم مثلاً، فرض کنید فلان شخص خودش بدون ارتباط با پروردگار، فلان کرامت را کرده، فلان عمل را انجام داده، نه، این‌طور نیست.

پس بنابراین، همان‌طوری که در شب گذشته عرض کردم، همهٔ مسائل برای مردم باایمان قابل هضم است. هرچه گفته بشود، از دو لب معصوم بیرون بیاید، از قرآن باشد، از خدا و خاندان عصمت گفته بشود، ما تسلیم هستیم. همه‌مان باید تسلیم باشیم و ثمرهٔ ایمان که از این راه به‌وجود آمده باید همین باشد.

 

راه دوم برای کسب ایمان، راه استدلال است

یک راه دوم برای کسب ایمان که غالباً افراد حکیم و عاقل از این راه برای ایجاد ایمانشان پیش می‌روند، راه استدلال است. استدلالات عقلی، استدلالات علمی، راه استدلال است و زیاد هم نوشته‌اند در کتاب‌ها و خدای تعالی هم در همین آیاتی که امروز و امشب تلاوت شد، در همین آیات هم خدای تعالی اشاره داشت که «وَ مِنْ آیاتِهِ».[10] از نشانه‌های خدا پی به خدا ببرید. از نشانه‌های الهی پی به قدرت پروردگار ببرید. خدا نشانه گذاشته. «و فی کل شی‌ء له آیة»[11] در هر چیزی خدا نشانه قرار داده. خیلی راه دور نمی‌خواهد بروید.

یک‌وقتی یک کتابی به دستم رسید به نام آفرینش انسان مال یکی از دانشمندان خارجی بود به نام کرسی موریس که ترجمه شده بود به فارسی، اسمش راز آفرینش انسان بود. در این کتاب، البته قبلاً هم این مسئله مطرح بود و خیلی هم در کتاب‌های توحیدی مطرح شده، اما ظاهراً مبتکرش از نظر تاریخ چاپ کتاب، مبتکر این مطلب این شخص است. می‌گوید که، خوب دقت کنید، می‌گوید که اگر شما ده‌تا سکه را در جیبتان شماره بگذارید از یک تا ده، بریزید در جیبتان، اینطوری دست می‌کنید، از ده احتمال یک احتمال دارد که سکهٔ اول بیاید در دستتان، یعنی شمارهٔ یکش بیاید در دستتان. چون احتمال دارد شمارهٔ دو باشد. احتمال دارد شمارهٔ سه باشد. احتمال دارد شمارهٔ چهار باشد تا ده. یک دانه. آن را باز بیندازید. بعد از یک باز دو بیاید در دستتان، یعنی در دفعهٔ دوم که دستتان را می‌کنید در جیبتان دو بیاید، از صد احتمال یک احتمال است. چون ده ضرب در ده می‌شود صد. در مرتبهٔ سوم این سکه‌ها را بیاندازید. اگر در دستتان نگه بدارید احتمال کم می‌شود، سکه را دومرتبه بیاندازید در جیبتان. آن دو سکه را. سکهٔ سوم در دفعهٔ سوم بیاید در دستتان، از ده هزار احتمال، یک احتمال است که نمی‌شود طبعا و همین‌طور اوج بگیرد تا این‌که ده‌تا سکه پشت سر هم بیاید در دستتان، به‌ترتیب، بدون اینکه اعمال فکری بکنید یا ببینید، آن‌قدر اوج می‌گیرد که انسان احتمالش را هم نمی‌دهد. الان اگر یک کسی بگوید که آقا من یک چنین کاری کردم، شما می‌گویید که اشتباه می‌کنی. نمی‌شود یک چنین چیزی. یا مثال دیگر. یک کتاب صد صفحه‌ای را بگذارند جلوی یک کوری، او بخواهد آن را مرتب صحافی کند. صفحهٔ اول را که برمی‌دارد، از صد احتمال یک احتمال است. از صفحهٔ دوم را که می‌خواهد بردارد، از صد ضرب در صد، ده هزارتا. همین‌طور اوج می‌گیرد تا به بالا. از این می‌خواهد چه استفاده بکند. این‌که شما ده‌تا سکه را پشت سر هم دربیاورید یا یک کتاب را صحافی بکنید، می‌گویید محال است. باید حتماً اعمال عقلی، فکری، در این مسئله بشود تا شما این کار را منظم بکنید. الان اگر به شما بگویند یک کوری که هیچ از راه‌های دیگر هم نمی‌توانسته بفهمد، یک کتاب را مرتب صحافی کرده، از اول تا به آخر هم درست صحافی کرده. می‌گویید نه، این نمی‌شود. آن‌وقت این مثال را ایشان می‌زند و به نظم عجیب عالم انسان را متوجه می‌کند که من فکر می‌کنم در یکی از این کتاب‌های پاسخ به سؤالات، این تکه را من گفتم و این مثال را من زدم:

 

تفکر در آیات الهی برای تقویت ایمان

شما همین انگشت‌هایتان که جلوی چشمتان است. صورتتان جلوی چشمتان نیست. نمی‌دانم، کف پایتان مشکل‌تر است که جلوی پایتان باشد. مثل انگشت‌هایتان. می‌دانید الان شش میلیارد جمعیت که روی کرهٔ زمین هستند و هرچه انسان در گذشته بوده و هرچه در آینده می‌آید، نقش سر انگشتان شخص شما با همهٔ آنها تفاوت دارد؟ می‌گویید مگر می‌شود؟ تصادفاً هم نمی‌شود. یعنی یک قدرت قوی عالمی بر نقش سر انگشتان ما دارد حکومت می‌کند. یعنی بچه در شکم مادر در چهار ماهگی که نقش بسته می‌شود، تمام این صفحات کتاب را یک کسی باید باشد ببیند. تمام این نقش سر انگشتان شش میلیارد جمعیت را ببیند. نقش سر انگشتان این کودک که در رحم دارد نقش‌بندی می‌شود، این را غیر از آنها قرار بدهد. والّا اگر دوتا نقش سر انگشت با هم یکی شد، این را بدانید علم انگشت‌نگاری در دنیا از بین می‌رود، از اعتبار ساقط می‌شود. خیلی عجیب است. علم انگشت‌نگاری را شنیدید. به شما می‌گویند درست است سواد داری امضا می‌توانی بکنی، ولی انگشت هم بزن. چون این اعتبارش بیشتر از امضای تو است.

من با یکی از رئیسان انگشت‌نگاری یک وقتی رفیق بودیم، آشنا بودیم. او می‌گفت بیایید یک چیزهای عجیبی من به شما نشان بدهم. ما را برد. یک آلبومی داشت. دوتا عکس به من نشان داد. گفت اینها با هم یکی هستند؟ گفتم نه. چون این یکی کور بود. این یکی، نمی‌دانم، یکی آبله‌رو بود. خیلی با هم فرق داشتند. یکی ابرو داشت. یکی ابرو نداشت. اینطوری بودند. گفت ما از طریق انگشت‌نگاری، با بیست سال فاصله، یعنی بیست سال قبل انگشت‌نگاری کردند این آدم را، بیست سال بعد که صورتش را تغییر داده، حتی مثلاً برنامه‌هایی که حالا هست، تغییر داده. این ابرو دارد، آن ابرو ندارد، این آبله‌رو است، آن آبله‌رو نیست. این کارها را کرده. ما از طریق انگشت‌نگاری پیدایش کردیم که این همان است. خوب ببینید، شما را به خدا تصادف، طبیعت بی‌شعور، شما تازه نیستید بگویید ده‌تا سکه پشت سر هم یک نفر از جیبش درآورده و پشت سر هم بوده. می‌گویید این محال است، برای اینکه این اوج می‌گیرد. از نظر علمی هم محال است، از نظر محاسبات ریاضی هم محال است، از همه جهت محال است. آن‌وقت چطور می‌شود شش میلیارد جمعیت، همه یک نمرهٔ خاصی دارند، یک شمارهٔ مخصوصی دارند و این بچه‌ای هم که الان متولد می‌شود، این هم یک شمارهٔ دیگر غیر از شماره‌های دیگر دارد، اینجا تصادفاً انجام شده؟

شما به این سر انگشتانتان، همین مسئله‌ای که من امشب مطرح کردم، فکر کنید، ایمانتان قوی می‌شود. خدای تعالی می‌فرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ».[12] از نشانه‌های خدا، چه است؟ «خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».[13] خوب تو خلق سماوات و زمین را نمی‌فهمی. «وَ مِنْ آیاتِهِ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکمْ وَ أَلْوانِکمْ».[14] از نشانه‌های خدا، یکی اختلاف شکل‌ها و رنگ‌ها و قیافه‌های شماست. دو نفر آدم پیدا نمی‌کنید روی کرهٔ زمین، حتی دوقلوها که این‌ها صددرصد شبیه به هم باشند. اگر هم شبیه باشند، باز همین خطوطی که روی لب‌هایشان هست، چون معتقدم که خطوطی که روی لب هست، این‌ها هم مثل انگشت‌نگاری دوتا یکی نمی‌شود. یا روی قیافه‌ها هست، یا روی شکل‌ها هست. دوتا در عالم یکی پیدا نمی‌شود. این یک، دوم تُن صدا. بچه پشت دیوار می‌گوید بابایم آمد. از کجا می‌گوید؟ از تُن صدایش می‌شناسد. یک نفر نمی‌شود تُن صدایش صددرصد، چون به اینجاها نرفتیم. ما الان انگشت را هم نمی‌فهمیم. علم می‌گوید. صددرصد تن صدایش با تن صدای دیگری یکی باشد. از یک حلقوم درمی‌آید. یک صدا است. چرا این‌طوری است؟ چه کسی این کار را می‌کند؟ این‌ها نشانه‌های الهی نیست؟ این‌ها آیا خدا را در تمام اعماق وجود موجودات نشان نمی‌دهد؟ «وَ مِنْ آیاتِهِ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکمْ وَ أَلْوانِکمْ». دائم می‌فرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ». شاید متجاوز از صد مورد بیشتر «وَ مِنْ آیاتِهِ». همین آیاتی که تلاوت کردند، دو جا ظاهراً بود که «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فیهِما مِنْ دابَّةٍ».[15] اینگونه چیزها باید ایمان‌مان را تکمیل کند.

 

اگر ما بیدار باشیم خدا را همه‌جا می‌بینیم

 غفلت را بگذاریم کنار. خدا می‌داند اگر این غفلت‌مان برود کنار، اینکه ما می‌گوییم مهم‌ترین مسئله در کمالات روحی یقظه است، بیدار شدن است، برای همین است. اگر ما بیدار باشیم، خدا را همه‌جا می‌بینیم. «و فی کل شی‌ء له آیة». این خلقت، همین کرهٔ زمین، ما به کرات دیگر کاری نداریم، ببینید طوری خدا تنظیم کرده، اگر شما یک در و پنجره‌ای را ببینید، یک در و پنجره، پنجره را نجار ساخته یا آهنگر. در را هم، یعنی جای پنجره را هم بنا ساخته. درست است؟ اگر این‌ها با هم هماهنگ نشده باشند. یعنی بنا به نجار نگفته باشد این دهانه چند سانت است. نجار هم به این نگفته باشد این دری که من ساختم چند سانت است. حالا یا آن را جلوتر ساخته‌اند یا این را جلوتر یا با هم می‌خواهند بسازند، باید هماهنگ باشند. می‌شود که یکی برای خودش نجاری بکند و یکی هم برای خودش در بسازد؟ نه. بالاخره هرچه هم هم‌فکر باشند، می‌بینید یکی ده سانت بزرگ‌تر ساخته، یکی ده سانت کوچک‌تر ساخته. این عالم عجیب، این جهان عجیب، همه کنار هم دارد حرکت می‌کند. هیچ‌وقت هم تصادفی ندارد. هیچ‌وقت هم چیزی بی‌نظم در عالم شما مشاهده نمی‌کنید.

 

مهربانی خدا به مخلوقاتش

یک کسی می‌گفت امسال خشکسالی است. گفتم که این خدا تنها خدای امسال نیست. حالا هزارها سال، ده‌ها هزار سال که خیلی بیشتر، این خدا بشر را زنده نگه داشته و هرسال هم به آنها همه چیز داده و خوردند. حالا کم و زیادش روی یک مصالحی انجام شده. به من و تو چه. درست است باید دعا کرد. درست است باید به فکر مردم باشد انسان. یک وقتی یک کسی از دنیا رفته بود، خیلی دلم برایش می‌سوخت. از خدا تقاضا می‌کردم که خدایا عفوش کن، فلان و اینها. شب خواب دیدم یک آقایی به من می‌گفت که خدا با او مهربان‌تر از تو است. واقعاً همین‌طور است. من نمی‌فهمیدم، یعنی نفهمیده بودم قبلاً. خیال می‌کردم من مهربان‌تر از خدا هستم. یعنی عملاً این‌طوری بود. خدا از تو مهربان‌تر است. خدا او را بیشتر از تو دوست دارد. بیشتر از آن‌چه که تو دوستش داری، دوستش دارد. خدا حکیم است. اینگونه است.

 

همینقدر که افراد اقرار به وجود خدا کنند می شود کم کم ایمان آنها را تقویت کرد

شما در همین مسائل، من یکی دوتا از این مسائل فکری را برای شما گفتم که شما خودتان بنشینید، فکر کنید. هرچه هم می‌توانید از کتاب‌ها استفاده کنید. یک وقتی یادم است یک کتابی پخش شده بود به نام اثبات وجود خدا. این کتاب‌ها را که می‌گویم بد نیست اگر پیدا کردید بخوانید. والّا من نمی‌خواهم اینجا مروج کتاب باشم. این کتاب اثبات وجود خدا را چهل نفر دانشمند غیرمسلمان، یکی دوتایشان هم مسلمان بودند، این‌ها این کتاب را مقالاتی نوشته بودند. هرکدامشان در آن تخصص‌شان دربارهٔ اثبات وجود خدا چیزی نوشته بودند. مثلاً یکی به‌اصطلاح در ریاضیات خوب وارد بود، یک نفر مثلاً پزشک بود، تخصصی در علم طب داشت و امثال اینها. این کتاب را نوشته بودند. تمامشان به اینجا یک‌کلام شده بودند که محال است برای عقل رشید، برای عاقل، محال است که بگوید این عالم خدایی ندارد و این هم که گاهی ما هنوز شک و تردید و این حرف‌ها داریم، به‌خاطر این است که ماها غافلیم. امام صادق علیه الصلاة والسلام در یک جریانی می‌فرماید که باید فقط افراد را یک تکانی داد. به آنها گفت خدایی ممکن است باشد. همین‌قدر بگوید ممکن است باشد، می‌رود جلو و ایمان را از همین راه هم می‌شود تقویت کرد و البته این ایمان، ریشه‌ای، اساسی، مخصوص دانشمندان، مخصوص افراد باشخصیت و حتی خیلی از مکتشفین و مخترعین، این‌ها اعتقاد به خدا دارند و خدا را قبول دارند و این یک راه است، البته ایمان کاملی به انسان نمی‌بخشد. مگر جریان سوم. یعنی مطلب سوم، چرا، انسان را مطمئن می‌کند.

 

راه سوم و بهترین راه: تمرین و انس است که ایمان آور است

همهٔ شما می‌دانید، این‌که می‌گویم استدلالات علمی و عقلی و اکتشافی به انسان ایمان نمی‌دهد، این به‌خاطر این است که ایمان، آرامش نمی‌آورد برای انسان. یک مثال خوبی یکی از بزرگان زده بود. می‌گفت همهٔ ماها معتقدیم که مُرده نمی‌تواند کاری بکند. مُرده است دیگر. همه معتقدیم. زنده بود از او نمی‌ترسیدیم. مرده‌اش دیگر باید حتماً خوشحال هم باشیم که این اگر یک شری هم داشت، دیگر حالا شری ندارد. اما چرا در یک اتاق، تو و آن مرده نمی‌خوابید. چرا یک وحشتی از او در دل‌تان هست؟ علماً که این‌طور است. این علم هست ولی ایمان نیست. ایمان ندارید به این مسئله. استدلالات عقلی، علمی، مشاهده‌ای، همه‌اش درست، اما من با مرده در اتاق نمی‌خوابم. اما آن غسال، او همان‌جا هست. مرده‌های مختلفی می‌آورند، با قیافه‌های مختلف، هیچ ناراحت نمی‌شود. چرا؟ برای اینکه او ایمان دارد که مرده هیچ کاری نمی‌تواند بکند. هیچ اثری ندارد. همان‌طوری که شما نسبت به گوشت گوسفند و لش گوسفندی که مثلاً برای شما هدیه آورده‌اند، شما یک چند روزی گوشت دارید، در یخچال می‌گذارید، باز هم در اتاق می‌خوابید و از آن نمی‌ترسید. ببینید. البته این علت دارد. یک علت فطری خیلی فوق‌العادده خوبی دارد که من الان از مطلب پرت می‌شوم، اگر بخواهم این را بگویم که چرا انسان از مردهٔ انسان می‌ترسد و مردهٔ حیوانات دیگر نمی‌ترسد. حتی از مردهٔ سگ هم آدم نمی‌ترسد. این یک علت فطری دارد که یک وقتی اگر فرصت شد، یا شاید هم برایتان گفته باشم. چون حرف‌های ما دیگر همه‌اش برای شما تکراری شده.

ایمان معنایش این است. ایمان آن چیزی است که آن غسال دارد. آن ایمان است. مثالی است. حالا او ایمان را از کجا بدست آورده؟ چرا او این‌طوری است؟ می‌توانید بگویید؟ همان است، وسیلهٔ ایمان‌های دیگر. آن مال ممارست است. روز اول ترسید. دانشجوهای طب که می‌روند برای تشریح، خیلی اتفاق افتاده، شاید هم در بین شما افرادی این‌طوری باشند، که اول که جنازه را روی میز تشریح می‌بینند، می‌افتند غش می‌کنند. دفعهٔ دوم، دفعهٔ سوم، دفعهٔ چهارم، بعد خودشان یک دکتری می‌شوند که از مرده که هیچ‌، از میراندن هم شاید بعضی‌هایشان نترسند. ممارست، انس گرفتن، سبب ایمان می‌شود. انس گرفتن. حالا نه با مرده. لازم نیست شما بروید با مرده‌ها انس بگیرید. ایمان به اینکه مرده کاری نمی‌تواند بکند چرا، همین است راهش. ایمان به خدا راهش چیست؟ انس با خداست.

 

با خدا انس بگیرید تا ایمان‌تان مستقر شود

یک کسی به من می‌گفت من از این کتاب عالم عجیب ارواح شما که قبلاً عکس ارواحی را یک آقایی رویش گذاشته بود، من می‌ترسم. جلدش را نگاه نمی‌کنم، داخلش را می‌خوانم. خیلی به من گفتند در همان مرحلهٔ استقامت که ما شب می‌ترسیم پا شویم از اتاق برویم وضو بگیریم نماز شب بخوانیم. خانه‌ای که همهٔ افراد هستند. شب چه دارد که روز ندارد؟ شب یک چیزی کم هم دارد نسبت به روز. اگر گفتید چه است؟ نور است. فرقی ندارد شب و روز. شما روز به جنگل بروید، راه می‌روید، شب هم بروید. نه! شب هیولا می‌آید! حیوانات می‌آیند. این‌ها مال ضعف ایمان است. انس بگیرید با خدا. می‌ترسند انس بگیرند. یکی می‌گفت می‌ترسم با خدا انس بگیرم، شب‌ها پا شوم با پروردگار مناجات کنم، ملائکه بیایند، من از ملائکه می‌ترسم. من از ارواح می‌ترسم. گفتم نه، نه ملائکه می‌آیند نه ارواح می‌آیند. خدا هم خیلی ملاحظه‌ات را می‌کند. به شما هم می‌گویم. خدا خیلی ملاحظه‌تان را می‌کند. مواظب این است که شما یک وقت نترسید. با خدا انس بگیرید تا ایمان‌تان مستقر شود. این که بعضی‌ها روز ایمان دارند چون نمی‌ترسند و شب ایمان ندارند چون می‌ترسند، مال همین است که ایمانشان مستقر نیست. یا یک‌جا پول حسابی پیدا می‌شود، ایمانشان را عقب می‌گذارند، ولی وقتی که می‌خواهند بروند به مسجد نماز بخوانند، ایمانشان می‌آید. این ایمان، مستودع است. یعنی گاهی هست، گاهی نیست. این به‌درد نمی‌خورد. آقایان ایمان مستقر اگر می‌خواهید، که باید بخواهید، چون ایمان مستودع هرجایی که لازم باشد انسان مسلمان باشد، مسلمان است، هرجایی که لازم نباشد مسلمان باشد، مسلمان نیست. ایمان مستقر اگر خواستید، باید با خدا انس بگیرید. نیمه‌های شب پا شو، ممکن است اوایلش برای شما کسل‌کننده هم باشد، باشد. بعضی از اذکار ممکن است برایتان کسل‌کننده باشد، باشد. تو بگو. بگو هزار مرتبه مثلا یا الله، هزار مرتبه یا رحمن، یا رحیم، یا هر ذکر دیگری که انس شما را با خدا زیاد می‌کند. این را بگو تا ایمانت با انس با پروردگار مستقر بشود. این انسی که من در اینجا می‌گویم مال آن مراحل بعد از تزکیهٔ نفس نیست که به بعضی‌ها گفته می‌شود. این انس معمولی است. برای اینکه ایمان‌تان، همان اعتقادتان به پروردگار، همان مستقر بشود. این با ممارست است. قرآن بخوانید. دعا بخوانید. دعا را با توجه بخوانید. دعاهای مختلفی که می‌خوانید حساب بکنید که شما این دعا را نیاز دارید یا نه. فرق می‌کند با هم. یکی دعای کمیل را شب می‌خوانم، صبح زود هم می‌روم دعای ندبه، عصر هم دعای سمات. خیلی خوب، بسیار کار خوبی است. یک کار ممکن است هرسه دعا برای شما بکند و آن انس با خداست و ذکر پروردگار است. ولی اگر این‌طوری باشد که آن‌که در مرحلهٔ توبه است، دعای کمیل بخواند، آن‌که در مرحلهٔ محبت است، دعای ندبه بخواند، آن‌که در مرحلهٔ مثلاً عبودیت و اینهاست، دعای سمات بخواند. این خیلی مؤثرتر است. این را البته حالا لازم نیست، در مجلس که افراد مختلف و مراحل مختلفی هستند، من این مسائل را اینگونه مطرح کنم. ولی دعا بخوانید. شب دعای کمیل، صبح دعای ندبه، عصر هم دعای سمات. اشکال ندارد. منتها در همان سطح خودتان. منظورتان انس با خدا باشد. مجموعش انس با پروردگار باشد. در راه می‌روید، صلوات بفرستید.  در مجلس نشسته‌اید، لااله‌الاالله بگویید. همیشه خودتان را با خدا مأنوس کنید تا ایمان‌تان مستقر بشود و این راه سوم برای به‌وجود آمدن ایمان است که این راه از آن دو راه دیگر، یعنی از راه معجزه و از راه استدلال، قوی‌تر ایمان انسان را به خدا زیاد می‌کند. ایمان انسان قوی می‌شود.

 

بالا رفتن مراتب ایمان با انس بیشتر با خدا

 هرچه هم انس‌تان با پروردگار بیشتر شود، مراتب ایمان‌تان بالا می‌رود، تا جایی می‌رسید که دیگر آرامش کامل که «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ».[16] ای نفسی که آرام شدی. تا حالا امارهٔ بالسوء بودی. مثل یک بچه‌ای که گاهی بدی می‌کند، گاهی آن طرف می‌رود، گاهی این طرف، ولی یک‌خرده که عاقل می‌شود، آرامش پیدا می‌کند. «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ». اینجا تو حق داری که حرکت کنی به سوی خدا، همان‌طوری که در شب گذشته عرض کردم، ایمان زیربنای مسلک و سیر الی الله است و باید انسان با ایمان به سوی خدا حرکت کند. «ارْجِعی إِلی رَبِّک».[17] برگرد به سوی خدا. از مرحلهٔ توبه شروع کن تا «راضِیةً مَرْضِیةً».[18] که هم تو از خدا خوشنود باشی و خوشت بیاید و هم خدا از تو خوشنود باشد و خوشش بیاید. بعد می‌فرماید: «فَادْخُلی فی عِبادی».[19] بیا در صف بندگان من. بعد که در صف بندگان وارد شدی، بهشتت از هرکجا که وارد شدی، از همان‌جا شروع می‌شود. «وَ ادْخُلی جَنَّتی».[20] جنتی که پروردگار اینجا می‌گوید، شما نمی‌دانید یک عده از همین ماها، ممکن است همین حالا که اینجا نشستیم، در جهنم باشیم، آن جهنم آخرت را فکر نکنید می‌گویم همین است، نه، بعضی جاها آیات قرآن بهشت و آتش را از همین دنیا شروع کرده. ممکن هم هست که در همین جمع که همه یک‌جا نشسته‌اند، در زیر یک سقف نشسته‌اند، یک عده در بهشت باشند. یک عده آرامش داشته باشند به‌خاطر ایمانشان به خدا، یک عده شیطان همین‌جا اذیتشان کند. یک عده موذیانه در همین مجلس ممکن است نشسته باشند و با سوءظن، البته الحمدلله مجلس ما ان‌شاءالله عاری از این مسائل است، با سوءظن، با کلی شیطنت ممکن است در زیر یک سقف نشسته باشند. یکی هم یک پارچه محبت به خدا، یک پارچه صلاحیت، یک پارچه صفا، یک پارچه وفا و من در همین مجالس دیدم اینگونه افراد را. یکی می‌آید می‌گوید که آنچنان…، خیال می‌کنند حرف‌های من تأثیر دارد، نه، این‌ها چون حرف من نیست، این‌ها آیات قرآن است و روایات است و اینها.

ان‌شاءالله امیدواریم که همه‌مان در بهشت خدا در همین دنیا وارد بشویم که روایت دارد، روایات متعددی هم هست که هرکس در این دنیا وارد صراط بهشت شد، وارد این راه شد، این انسان را منتهی به بهشت قیامت می‌کند. کسی هم در جادهٔ جهنم واقع شد و وارد شد، مثل این ریل‌های راه‌آهن دیدید، یک ریل کشیده شده به مملکت دیگر. سوار قطار شدید، شما را از اینجا سوار می‌کند، رد می‌کند، وارد یک مملکت دیگر می‌کند. به هر مملکتی که، شما مثلاً فرض کنید ریلی که زیر قطار شماست، شما را می‌رساند و همین‌طور است. ما از همین دنیا جهنم‌مان و بهشت‌مان شروع می‌شود و خدا کند ما سوار آن سفینهٔ نجات شده باشیم. آن وسیله‌ای که خدای تعالی قرار داده برای ورود به بهشت.

 

«أَینَ الْحَسَنُ، أَینَ الْحُسَینُ»

«إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة».[21] این جمع شدن‌تان در ماه محرم، این همت‌تان برای به‌وجود آوردن این مجالس، من مشغول کارهایم بود. خدا ان‌شاءالله حفظ کند. من امسال یک معنویت بیشتری برای این مجلس قائلم و واقعاً می‌خواستم دیگر برای این مجلس نیایم. صاحب مجلس که خدا ان‌شاءالله حفظ‌شان کند در پشت تلفن آن‌قدر چیزهایی گفتند که من مجبور شدم، نه مجبور، دیدم حق با ایشان است و من اگر کوتاهی بکنم و نیایم، خیلی عقب افتادم و ایشان جلو هستند. گفتم هرطوری باشد می‌آیم و شماها هم اکثرتان را می‌شناسم که از راه‌های دور می‌آیید اینجا. این مجلس را تشکیل دادید. این برای چه است؟ برای این است که آمدید دست‌تان را به دامن ابی‌عبدالله الحسین بیاندازید تا او شما را وارد بهشت کند. «إنّ الحسین مصباح الهدی». مصباح الهدی می‌دانید یعنی چه؟ یعنی چراغ هدایت. در یک بیابانی اگر گیر کرده باشید. جاده هم معلوم نباشد. یک چراغ بیاورند دست شما بدهند تا راه را پیدا کنید، دیگر می‌روید می‌رسید، می‌گویید راحت شدم. در دریا کشتی‌تان غرق شده باشد، یک کشتی باسرعت می‌آید، اسمش کشتی نجات است. فوراً شما را سوار می‌کند، به ساحل می‌رساند. حسین کشتی نجات است. حسین چراغ هدایت است. من جداً در این اینگونه مجالسی که با معنویتی شروع شده و با معنویتی ختم می‌شود، هیچ نیازی نمی‌بینم که روضه‌های تندی خوانده بشود و ما مجبور کنیم مردم را که بگریند. همین که الان گفتم: «إنّ الحسین مصباح الهدی». شخصی که قلبش پاک است، تنها یک جمله به او بگویند. من در مشهد هم گفتم. دوستانی که آنجا با من بودند می‌دانند. اینجا می‌دانند. فقط بگویید یا حسین. در دعای ندبه امام صادق می‌گوید که «فَلْیبْک الْباکونَ».[22] گریه‌کننده‌ها گریه کنند. ضجه‌زننده‌ها ضجه بزنند. ندبه‌کننده‌ها ندبه کنند. که چه؟ «أَینَ الْحَسَنُ، أَینَ الْحُسَینُ».[23] آخر این چراغ هدایت کو؟ این سفینهٔ نجات آمده ما را نجات بدهد. چرا آن را درهم می‌شکنید؟ چرا بدنش را این‌طور با شمشیر قطعه قطعه می‌کنید؟ چرا احترام این عزیز فاطمهٔ زهرا را حفظ نمی‌کنید؟ چرا با چراغ هدایت این‌گونه رفتار می‌کنید؟ «أَینَ الْحَسَنُ، أَینَ الْحُسَینُ، أَینَ أَبْناءُ الْحُسَینِ».[24] بچه‌های ابی‌عبدالله چه شدند؟ امام باقر و امام سجاد و امام صادق کجایند؟ از همه مهم‌تر «أَینَ بَقِیةُ اللَّهِ، أَینَ بَقِیةُ اللَّهِ، أَینَ بَقِیةُ اللَّهِ».[25]

أللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمُّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.

نسئلک و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا الله ….

یا رحمان یا رحیم یا ارحم الراحمین

عجل لولیک الفرج

عجل لمولانا العظیم الفرج

خدایا ما را از بهترین اصحاب و یارانش قرار بده

قلب مقدسش را از ما راضی بفرما

ما را در همه امورمان در صراط مستقیم قرار بده

خدایا به آبروی ولی عصر ما را از اولیاء خودت و امام زمانمان قرار بده

پروردگارا به آبروی حجة بن الحسن ایمان کامل به ما مرحمت بفرما

شهدایمان با شهدای کربلا محشور بفرما

امواتمان غریق رحمت بفرما

عاقبتمان ختم بخیر بفرما

و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

[1]. شوری، آیهٔ 30.

[2]. بقره، آیهٔ 259.

[3]. همان.

[4]. همان.

[5]. اعراف، آیهٔ 31.

[6]. فیل، آیهٔ 1.

[7]. فیل، آیهٔ 2.

[8]. فیل، آیهٔ 5.

[9]. یس، آیهٔ 82.

[10]. روم، آیهٔ 20.

[11]. تفسیر قمی، ج 2، ص 267.

[12]. روم، آیهٔ 22.

[13]. همان.

[14]. همان.

[15]. شوری، آیهٔ 29.

[16]. فجر، آیهٔ 27.

[17]. فجر، آیهٔ 28.

[18]. همان.

[19]. فجر، آیهٔ 29.

[20]. فجر، آیهٔ 30.

[21]. مثیر الاحزان، ص 4.

[22]. الإقبال باعمال الحسنة، ج ‌1، ص 508.

[23]. همان.

[24]. همان.

[25]. همان.

 

جهت دانلود صوت کلیک کنید

لینک دانلود ویدیو : کلیک راست و ذخیره

 
 
 
 
 
 
 
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *