۲۸ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم الله الرحمنالرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیما علی بقیةالله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء

 

سؤال: با وجود این‌که حضرت عبدالمطلّب نبی بوده است چطور نذر می‌کند که اگر خدا ده پسر به او داد یکی را در راه خدا قربانی کند؟ آیا اساساً چنین نذری صحیح است؟ و آیا انجام این کار همان قتل نفس زکیّه نیست؟

جواب: این حکم و این جریان در قبل از اسلام جایز بوده و مسئله‌ی مُردن و کشته‌شدن و بعضی از مسائل برای ماها خیلی مهم است، بالأخره همه‌ی این مردمی که روی کره‌ی زمین هستند می‌میرند و اگر مُردن را و کشته‌شدن را قتل بدانیم و قاتل را مقصر بدانیم، بیشتر از همه خدای تعالی انسان‌ها را می‌میراند و یا این‌که به کشتن می‌دهد. انسان باید یک مدتی در زندگی دنیا بماند، این‌که خودکشی کند و یا دیگری بی‌جهت و بدون فلسفه‌ی بیشتری، بدون فلسفه‌ی عالی‌ کسی را بکشد این جایز نیست، فقط همین، ولی اگر کشته‌شدن یک فایده‌ی خیلی زیادی داشت اشکالی ندارد، حالا چه انسان خودش خودش را بکشد و چه دیگری او را بکشد. حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه یقیناً می‌دانست کربلا بیاید کشته می‌شود، همین ایراد آن‌جا هم پیش می‌آید که چرا اصلاً حضرت سیدالشهداء بیاید، اگر فقط انسان به فکر جان خودش و کشته‌شدنش باشد و خیلی مواظب این جهت باشد تمام جنگ‌ها، تمام غزوه‌هایی که پیغمبر اکرم داشت، تمام جریاناتی که علی‌بن‌ابی‌طالب این‌قدر دارد می‌فرماید: من به شما می‌گویم در تابستان به جنگ با معاویه بروید، شما می‌گویید هوا گرم است! در زمستان هوا سرد است! کسی که از سردی و گرمی بترسد از شمشیر بیشتر می‌ترسد (نهج البلاغة/ خطبه 27) و امثال این‌ها زیاد بوده است… «وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ» (توبه/41) کشته‌شدن برای ما مردمی که همه چیزمان را همین دو روز دنیا می‌دانیم خیلی مهم است و شاید گناه بالاتری باشد، وإلّا این‌طور نیست که آن‌قدر حرام باشد؛ اگر یک مصلحت أهمّی داشته باشد، مثلاً یک نفر کشته بشود تا صد نفر نجات پیدا کنند،‌ پس این یک نفر کشته شود بهتر از آن است که صد نفر کشته بشوند. جریان حضرت یونس در کشتی هم از همین قبیل بوده، اهل کشتی حضرت یونس را به قصد کشتن در دهان ماهی انداختند که نجات پیدا بکنند، چون در دهان ماهی ماندن و زنده ماندن، آن هم در دریا از معجزات است و یقیناً می‌مُرد، یا مثلاً فرض کنید اگر یک قربانی کردن یک پسر در راه خدا مصلحت أهمّی داشته باشد، مردم را به خدا نزدیک می‌کند، اعتقادات مردم را تقویت می‌کند، این هم کار بدی نیست ولو این‌که در اسلام شاید این‌طور نذرها و این‌طور أعمال جایز نباشد ولی اگر یک مصلحت أهمِّی داشته باشد بعید نیست که در اسلام هم اجازه بدهند و مثلاً اقتداء به حضرت سیدالشهداء بشود، حضرت سیدالشهداء وقتی که برای خودش و فرزندانش و همه‌ی اصحابش شهادت و کشته‌شدن در راه بود چرا آمد؟ به خاطر این بود که مردم مسلمان از دست یزید و افرادی مثل یزید نجات پیدا بکنند وإلّا فلسفه‌ی دیگری نداشت، بالأخره یک فلسفه‌ی خوبی داشت که این کار شد، آن هم حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه. بنابراین قربانی‌کردن اگر مصلحت أهمّی داشته باشد که حتماً حضرت عبدالله یا عبدالمطلب یک چنین نذری بکند و نذر هم اگر از جهت شرعی ترجیح داشته باشد هیچ اشکالی ندارد، می‌شود نظر کرد، یعنی لاأقل مستحب باشد، می‌شود نذر کرد و این مسئله‌ی خیلی مهمی نیست، برای ماها مهم است که این قتل نفس زکیه نباشد، خب حضرت عبدالله یا هر یک از فرزندان حضرت عبدالمطلّب از حضرت سیدالشهداء که بالاتر نبودند، از حضرت علی اصغر که بالاتر نبودند. از اول اسلام، قربانی‌کردن، فِدا دادن، از مال گذشتن، از جان گذشتن در راه خدا، این یک کار بسیار بالا و خوبی بوده است، لذا نمی‌شود خیلی مورد اعتراض باشد.

 

سؤال: با وجود اینکه در زمان ظهور، رشد و بلوغ فکری عموم مردم زیاد شده و دین مقدس اسلام عالم‌گیر گشته و همه نیز تا قبل از استقرار کامل حکومت جهانی باید توبه کرده باشند و هیچ معاند و کافری باقی نمانده است، بفرمایید چرا امثال آن زن یهودی که باعث شهادت آن حضرت می‌شود هنوز در جامعه دیده می‌شوند و آیا وجود همین افراد سبب برپایی فساد در گوشه و کنار حکومت آن حضرت نمی‌شود؟

جواب: به یاد دارم یک وقتی این را در کتاب مُصلح غیبی نوشته بودم، یک عده از این دوستان آقا که خیلی هم انسان‌های خوبی هستند، منتها یک طور دیگری فکر می‌کردند، یک جلسه‌ی عزاداری تشکیل داده بودند، که آقا حضرت ولی عصر صلوات الله علیه مثلاً هزار و صد و چند سال صبر کرده برای این‌که بیاید حکومت جهانی داشته باشد و کمتر از ده سال بیشتر حکومت نکند و کسی او را بکشد، خیلی سخت مُصرّ بودند، به خود من هم خیلی اعتراض داشتند، گفتم: من روایت نقل کردم، اعتراضی به من نکنید! ولی یک مسئله وجود دارد و آن این‌که ما همیشه ائمه‌ را با خودمان تطبیق می‌دهیم، فکر می‌کنیم که ما الآن اگر چند دوره مثلاً برای ریاست جمهوری اسم‌نویسی کردیم، خرج کردیم، فعالیت کردیم، بعد مردم ما را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کردند و مثل مرحوم رجایی یک ماه بیشتر طول نکشید که کشته شد، این خیلی کم‌توفیق بوده است، حتی فکر نمی‌کنم که همان خود مرحوم رجایی هم این‌طور فکر بکند، ولی حالا اگر این‌طوری باشد که ما فقط برای ریاست دنیای خود و این‌که دنیای‌مان آباد بشود و ما رئیس باشیم، اگر برای این موضوع این کارها را انجام داده باشیم بله، ضرر کردیم، انسان بیست‌سال منتظر باشد برای یک ماه! این خیلی اشتباه است، اما گاهی می‌شود (که می‌شود) که برای خداست، گاهی انسان برای خدا قدم را برمی‌دارد و دنیا را هم زندان می‌داند؛ شما اگر الآن ببینید که مثلاً اوضاع در زندان به‌هم ریخته است، خیلی هم معطل شدید که اوضاع زندان را روبه‌راه کنید و موفق هم شدید و اوضاع زندان را روبه‌راه کردید، دیگر آن‌جا معطلی شما برای چیست؟ دنیا سِجن مؤمن است، چه قبل از ظهور و چه بعد از ظهور، دنیاست، محدوده‌ی دنیا کره‌ی زمین است، منتها بعد از ظهور نسبت به قبل از ظهور بهشت است، نسبت به قبل از ظهور عدل و داد است، وإلّا دنیاست، همه‌ی مسائلی که الآن هست آن موقع هم هست، منتها آن موقع راهش را بلد هستیم که از خودمان دفع کنیم وإلّا حتی زندگی بعد از ظهور بهتر از زندگی در عالم برزخی که انسان از اولیاء خدا باشد نیست، اگر این‌طوری می‌بود تمام اولیاء خدا باید به کره‌ی زمین برگردند و از بهشت برزخی صرف ‌نظر کنند و به این‌جا بیایند ولی هیچکدام از آن‌ها نمی‌آیند مگر خدا به آن‌ها دستور بدهد، از باب بندگی رجعت کنند، وإلّا چنین حرف‌هایی نیست، کره‌ی زمین همین است، نه بزرگتر می‌شود… آن آقایان می‌گفتند: «یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ» (ابراهيم/48) که البته این مربوط به قیامت است ولی قیامت صغری را هم با قیامت کبری مقایسه می‌کردند و این‌طوری توضیح می‌دادند که کره‌ی زمین خیلی بزرگتر می‌شود، چون جمعیت خیلی زیاد می‌شود، هر وقت جمعیت زیاد بود طبعاً مزاحمت هم زیادتر است. بعضی‌ها می‌گفتند: حضرت دو ثلث جمعیت را می‌کشد! با آن‌ها بحث می‌کردیم، می‌گفتم: یک ثلث دیگر را هم بکشد راحت بشود دیگر! دیگر کره‌ی زمین اصلاً عدل و داد نخواسته باشد! چون اگر دو ثلث جمعیت کره‌ی زمین کشته بشوند این دیگر چه عدل و دادی به‌وجود آوردن است؟ مثلاً یک نفر بیاید در یک مملکتی بخواهد انقلاب کند، دو ثلث جمعیت آن را بکشد! بعد بگوید: حالا بقیه راحت باشید! معلوم است راحت می‌شوند، به‌جهت این‌که خانه‌هایی که برای آن دو ثلث بوده است همه به این‌ها می‌رسد، همه پول‌دار می‌شوند، همه ثروتمند می‌شوند، عدل و داد برپا کردن ‌طوری خوب است که همین جمعیت باشد و همه را سر جای خودشان بنشانند، وإلّا با کشتن که کاری پیش نمی‌رود. شما یک بچه‌ای دارید که خیلی فضول است، خیلی شما را اذیت می‌کند، او را بکشید راحت بشوید! دیگر اذیت نمی‌کند، این کار درست است؟ امام عصر أرواحنا فداه نسبت به آن جمعیتی که در کره‌ی زمین است باید بگوییم اصلاً انسان نمی‌کشد، یک عده‌ای خیلی کم… ولو زیاد است، آخر زیادی نسبی است، اگر در این مجلس مثلاً پنجاه نفر نشستند یکی بیاید 25 نفر از آن‌ها را بکشد زیاد کشته است، اما اگر فرض کنید آمد در کره‌ی زمین از این شش هفت‌میلیارد جمعیت یک میلیون از این‌ها را کشت، این عدد نسبت به آن کار مهمی که می‌خواهد انجام بدهد زیاد نیست. این را هم بدانید که روایتی دارد که همه هم نوشته‌اند: «یمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» (بحارالأنوار/ ج 51، ص 74) ببینید، دو کفه‌ی ترازو است، دنیا الآن پُر از ظلم و جور است، بعد از ظهور هم پُر از عدل و داد است، خب لاأقل همان مقداری که انسان خوب این طرف هست، انسان بد هم آن طرف هست، باید بماند دیگر، شما از کجا می‌گویی که همه خوب می‌شوند و یک انسان بد نمی‌ماند؟ نه! دوباره انسان‌های بد زیاد هستند، حالا این دو تا را بگذارید داخل ترازو بخواهید مساوی کنید، همانطوری که این طرف یک عده افرادی از اولیاء خدا و بسیار انسان‌های خوب هستند ولی می‌گویید: دنیا پُر از ظلم و جور است، آن طرف هم یک عده افراد بد (به همین تعداد هم برسد باز هم مهم نیست) هستند و دنیا پُر از عدل و داد است. عدل و داد اصلاً مربوط به خوب‌بودن و بد بودن مردم نیست، آن حکومتی که بر سر مردم حکومت می‌کند باید عدل باشد، مردم باید از عدالت تبعیت بکنند، حالا چند نفر هم انسان‌های بد، انسان‌های شرور هستند ولی کاری نمی‌توانند بکنند، حالا گوشه و کنار یک کاری انجام می‌شود، آن هم زمان رفتن امام علیه‌الصلاة‌والسلام از دنیا رسیده است، منتها او فضولی کرده و رفتن حضرت را به این طریق انجام داده و این‌طوری خودش را جهنمی کرده است، مثل یک چراغی می‌ماند که شما روشن کردید و صبح هم باید خاموش بشود اما یکی می‌آید بدون اجازه‌ی شما این را خاموش می‌کند، این فضولی کرده است، بد کاری کرده است، نهی هم کردند این کار را نکن، اگر این کار را کرد نمی‌تواند بگوید من به موقع خاموش کردم، تو بی‌جا کردی که به موقع خاموش کردی، اصلاً این کار، کار تو نبوده است، دقت فرمودید؟ فکر می‌کنم به همین اندازه توضیحات که برای این مسئله عرض کردم کافی باشد.

 

سؤال: در یکی از آیه‌های سوره‌ی بقره خداوند فرموده است: ما بنی‌اسرائیل را إکرام کردیم؛ یهودیان از این زمان ادعای برتری در جهان را دارند، حتی به این موضوع هم اشاره می‌کنند که در قرآن مسلمان‌ها هم آمده است که خداوند فرموده است: ما بنی‌إسرائیل را بر جهان برتری داده‌ایم،‌ لطفاً در این‌باره توضیح بدهید.

جواب: بله، در قرآن دارد که «وَ أَنِّی فَضَّلْتُکمْ عَلَى الْعالَمینَ‏» (بقره/47)، بنی‌إسرائیل غیر از یهود هستند، این اشتباه نشود، یهود کسی است که مذهب یهودیت را دارد، بنی‌إسرائیل فرزندان حضرت یعقوب هستند‌، اگر بخواهیم مثال بزنیم مثل ساداتِ این زمان که اولاد پیغمبر هستند، بنی‌إسرائیل هم اولاد پیغمبر هستند، هر جا خدا در قرآن می‌گوید: یا بنی‌إسرائیل! منظور فرزندان پیغمبر هستند که حضرت یعقوبِ پیغمبر بوده است و این‌ها از نسل همان حضرت یعقوب هستند. حالا ممکن است از باب تسامح به هر یهودی بگوییم: بنی‌إسرائیل، البته خدا این کار را نکرده است، خدا به همان پسران حضرت یعقوب گفته است: بنی‌إسرائیل، إسرائیل هم در قرآن و هم در تورات به حضرت یعقوب گفته شده است، به حضرت یعقوب هم از این جهت إسرائیل گفتند که از خدای تعالی برکت گرفته است، دقت کردید؟ بنی إسرائیل پسران إسرائیل هستند، یعقوب دوازده تا بچه داشت، با آن دوتای حضرت یوسف و بنیامین شاید چهارده‌تا می‌شدند، این‌ها دارای فرزندانی شدند، آن‌قدر هم زیاد شدند که حالا اکثر مملکتی که إشغال کردند از همین بنی‌إسرائیل هستند و این هم مهم نیست، چون از زمان حضرت یعقوب تا حالا تقریباً‌ حدود سه‌هزار سال یا دوهزار و چهارصد سال می‌گذرد ولی از زمان پیغمبر هزار و چهارصد سال می‌گذرد، فرزندان پیغمبر، آن هم از یک دختر الآن به هشتاد میلیون رسیده است، اتفاقاً باید بگوییم نسل این‌ها هم کم بوده، برکتی نداشته، وإلّا باید أقلاً جمعیت آن‌ها دویست میلیون نفر باشد، بنی‌إسرائیل به این‌ها می‌گویند، خدای تعالی روی تقوا و روی ارزش پدر به فرزند، یک ارزشی می‌دهد. ما برای سادات فرزندان پیغمبر خیلی بیشتر ارزش و احترام قائل هستیم تا فرزندان حضرت یعقوب قبل از اسلام. این را هم بدانید «فَضَّلْتُکمْ عَلَى الْعالَمینَ‏» عالمینِ زمان خود حضرت موسی و بنی‌إسرائیل بوده است که در آن زمان، در زمان خودشان، واقعاً بر همه فضیلت داشتند، چون بر قبطیان، بر فرعونیان فضیلت داشتند، سایر مردم هم که اصلاً حواس‌شان به هیچ‌چیز نبود، حالا این‌ها باز یک خدایی را می‌پرستیدند مثل فرعون ولی آن‌های دیگر اصلاً هیچ، تنها جمعیتی که برتر بودند و خدا هم خیلی به آن‌ها محبت کرده بنی‌إسرائیل بودند، البته وقتی که گوش به حرف ندادند و تحت فرمان حضرت موسی قرار نگرفتند، وقتی که تحت فرمان پیغمبر اکرم قرار نگرفتند «ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکنَةُ» (بقره/61) این هم شما بدانید، درست است در قرآن گفته: «فَضَّلْتُکمْ عَلَى الْعالَمینَ‏» ولی خدا ذلت و مسکنت و بیچارگی بر همین‌ها مسلط کرده است، «ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکنَةُ» در مورد بنی‌إسرائیل است و خدای تعالی خیلی به آن‌ها عتاب کرده است، در همین اوایل سوره‌ی بقره است. بنابراین، این یک مسئله‌‌ی خیلی عادی است که انسان باید احترامات پدر را در فرزند رعایت کند. شما الآن یک بچه‌ای را این‌جا ببینید که دارد می‌دود، یا این‌جا نه، یک جا مهمانی رفتید یک بچه‌ای دارد از این طرف به آن طرف می‌دَود، شلوغ هم دارد می‌کند، اگر بچه‌ی غریبه از بیرون آمده باشد و این‌جا بدَود هم صاحبخانه و هم مهمان او را دعوا می‌کنند، اما تا فهمیدید این بچه‌ی صاحبخانه است، همان صاحبخانه‌ای که شما را مهمانی دعوت کرده است، هر چقدر هم این شلوغ بکند، حتی بیاید کلاه شما را هم بردارد (چون ما یک جایی رفتیم این بچه خیلی شلوغ بود) شما به احترام پدرش به او چیزی نمی‌گویید، اصلاً بعضی روایات دارد که اگر می‌خواهید پدری را احترام کنید و او از دنیا رفته است به فرزندانش رسیدگی کنید، الآن می‌بینید، بالأخره حتی اگر قرآن و پیغمبر اکرم و این‌ها هم نفرموده باشند ولی این مسئله هست، این مسئله وجدانی است، این مسئله فطری است، خیلی ساده است و در اسلام هم می‌بینید به شما گفته‌اند: به سادات خمس بدهید ولی زکات برای آن‌ها حرام است، وقتی از امام سؤال می‌شود چرا زکات حرام است؟ حضرت می‌فرماید: «و هی أَوْسَاخُ أَيْدِي اَلنَّاسِ» (عیون اخبار الرضا/ ج1، ص365) به‌خاطر این‌که این‌ها زیادی مال است، مثل کسی که می‌خواهد یک چیزی را که زیادی دارد به یک کسی بدهد، این را از روی بی‌توجهی می‌دهد اما اگر این‌طوری توجه داشته باشیم که «أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ» (انبياء/105) تمام کره‌ی زمین برای پیغمبر و اهل‌بیت عصمت و طهارت است و هرچه شما درمی‌آورید، هرچه استفاده از این کره‌ی زمین می‌کنید چهار پنجم آن را گفتند برای خود شما، یک پنجم آن را باید به همان صاحب اصلی بدهید، فکر نکنید خمس که شما می‌دهید از مال خودتان می‌دهید، از مال شما خمس داده نمی‌شود، چهارتای آن را شما برمی‌دارید و یکی از آن‌ها را به صاحب اصلی‌اش می‌دهید، کره‌ی زمین برای پیغمبر و اولاد پیغمبر است، این را بدانید، پس می‌بینیم چنین امتیازی خدا به این‌ها داده است، امتیازات دیگری که من در کتاب انوار زهراء با فشار یک استاد خوبی که داشتیم و او به من دستور داد که این کار را بکنم، این کتاب را نوشتم، در آن‌جا نوشتم که امتیازات زیادی دارند، اگر به آن‌ها ایراد باشد به ما هم ایراد است، بنی‌إسرائیل فرزندان پیغمبر هستند، اگر به آن‌ها ایراد باشد به ما هم ایراد است، نژادپرستی هم نیست، البته آن‌چه که آن‌ها می‌گویند نژادپرستی است ولی آن‌چه که قرآن گفته است یک نوع احترامی است برای حضرت یعقوب و اصلاً در بنی‌إسرائیل پیغمبر زیاد هم بوده است، در فرزندان یعقوب آن‌قدر پیغمبر بود که شاید از حساب خارج است و از این جهت به بنی‌إسرائیل این احترام داده شده است. سؤال ایشان این است که ما بنی‌إسرائیل را مثلاً برتری دادیم، برتری آن‌ها به خاطر حضرت یعقوب بوده است، همانطوری که سادات به خاطر رسول اکرم برتری دارند، در قرآنِ مسلمان‌ها هم آمده است، درست است، ولی «ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکنَةُ» هم در قرآن مسلمان‌ها آمده است به‌خاطر این‌که این‌ها به دستورات عمل نکردند.

 

سؤال: شخصی می‌خواهد مغازه اش را به یک آرایشگر اجاره دهد، آیا با علم به اینکه او در مغازه صورت افراد را با تیغ می‌تراشد این اجاره صحیح است یا خیر؟

جواب: اگر یقین دارید که اقلاً نیمی از شغل او این کار است إعانه بر إثم است و جایز نیست. اگر شک دارید می‌شود گفت اشکالی ندارد و إعانه بر إثم مستقیماً نیست.

 

سؤال: آیا انسان در اثر اُنس با خدای تعالی به جایی می‌رسد که الهاماتش بدون مراجعه به روایات برایش حجت می‌باشد؟ یا در مقامی باید از روایات مؤید داشته باشد؟

جواب: هیچ‌وقت الهامات، (یا بهتر بگوییم: القائات، آن‌چه که در قلب انسان إلقاء می‌شود، چون هنوز نمی‌شود اسم آن را إلهام بگذاریم، در قلب انسان إلقاء می‌شود) این‌طور نیست که انسان احتیاج به روایات و آیات قرآن و این‌ها نداشته باشد. اگر الهامی به شما شد اگر مجتهد هستید روایات و آیات، اگر مقلد هستید دستورات اسلام را بگیرید و ببینید، اگر این با آن تطبیق کرد اشکالی ندارد، حالا وسوسه هم باشد اشکالی ندارد، به شما إلقاء شده است، باشد بکن، به شما إلقاء می‌شود که از امشب تا یک‌ماه چهل‌روز نماز شب بخوان، می‌خوانی، اما اگر دیدید که با شرع و اسلام تطبیق نمی‌کند، چه الهام باشد و چه وسوسه شما عمل نکنید، این یک ضابطه‌ی کلی است و خدای تعالی در قرآن حتی إلهامات بعضی از انبیاء را با یک نشانه‌های خاصی تأیید کرده است. جریان حضرت زکریا معروف است که «اجْعَلْ لی‏ آیةً» (آل عمران/41) می‌گوید: برای این موضوعی که گفتی یک نشانه‌ای برای من قرار بده، «قالَ آیتُک أَلاَّ تُکلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیامٍ إِلاَّ رَمْزاً» سه روز دهان تو بسته می‌شود و هیچ نمی‌توانی حرف بزنی و دهان پیغمبر را دیگر شیطان نمی‌تواند ببندد، اگر دهان او بسته شد و گُنگ شد معلوم است که خدا این کار را کرده و این نشانه‌ی خدا است.

 

سؤال: آیا طلبه‌ای که از شهرستان جهت تحصیل به قم آمده است و ماندن او دائم نباشد، قم وطن او محسوب می‌شود؟ یعنی نماز را کامل می‌تواند بخواند؟ و نیز اگر هر ماه مثلاً سه روز به شهرستان برگردد نیز همین‌طور است؟

جواب: وطن اتخاذ کردن دو پایه دارد: یکی ماندن، یکی هم نیت‌داشتن؛ آن‌قدر بمانی که عُرفاً بگویند: وطن تو دیگر این‌جا است، این مربوط به عُرف است، و برای اتخاذ وطن نیت هم بکنی، این‌جا البته اگر شما می‌بینی یک روستایی داری، اصلاً هیچ‌وقت هم به درد تو نمی‌خورد، همیشه هم ناراحت بودی که چرا من از این روستا بیرون نمی‌آیم، و حالا آمدی در شهر به این خوبی که هم دیانت تو محفوظ است، هم درس تو محفوظ است، هم زندگی تو خوب است، می‌گویی من همیشه همین‌جا می‌مانم، اگر این نیت را بکنی و یک مدت هم بمانی که در عُرف بگویند تو اهل این‌جا هستی، بله وطن تو می‌شود، البته پرسیدند: وطن محسوب می‌شود یعنی نماز را کامل می‌توان خواند؟ نماز را یک طور دیگر هم می‌شود کامل خواند! قصدِ ده‌روز بکنید کامل بخوانید، حالا وطن تو هم نشد اشکالی ندارد، یا این‌که سی‌روز مُردّد بمانید، یعنی سی‌روز قصد نکردید، هر روز احتمال دارد که بروید تهران، ولی سی‌روز شده است و شما نرفتید، از روز سی‌ام به بعد ولو یک روز بمانید باید نمازتان را درست بخوانید. اگر کسی قصد وطن کرد و عُرفاً هم به او گفتند این‌جا وطن او شده است باز سه روز به شهرستان برود و برگردد این وطن بودن را مشکل نمی‌کند.

 

سؤال: در صورت امکان در مورد آیه‌ی «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏، إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ‏» (صافات/159-160) لطفاً بفرمایید با روایت زیر چگونه قابل جمع است؟ «لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَنْ یَصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ لَمْ یَقْدِرُوا» (الكافي/ ج ‏1، ص 102)

جواب: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏» اشاره‌ی «یَصِفُونَ‏»، ضمیر «یَصِفُونَ‏» برمی‌گردد به مردمانی که از نزدِ خود مُشرک هستند، خدا را نزد خود وصف می‌کنند. هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را با فکرش وصف بکند، الآن همه‌ی شماها با این‌که تحت تعلیمات دین مقدس اسلام هستیم و روایات زیادی شنیدیم و دیدیم، در عین حال اگر بدون این‌که مراجعه به آیات و روایات بکنید، بنشینید راجع به خدا و صفات خدا فکر کنید حتماً منحرف می‌شوید، چون اصلاً در مغز ما صفات خدا به آن درجه‌ی نهایی‌اش نمی‌گنجد. الآن در دنیا شاید مذاهب مختلفی هست که این‌ها خدا را وصف می‌کنند، لاأقل چهارصد میلیون بت‌پرست در هندوستان هست، این‌ها خدا را وصف می‌کنند، چیزهای عجیب و غریبی را می‌پرستند که بعضی از آن‌ها را انسان خجالت می‌کشد بگوید، خدا را وصف کردند که این‌طوری در آمده است، یعنی خدا را وصف کردند که خدا خورشید و ماه و ستاره درآمده است، اگر وصف نمی‌کردند که این‌طوری نمی‌شد، خدا را وصف کردند که به صورت مثلاً یک انسان ده‌دستی درآمده، ده تا دست دارد، پنج تا این طرف و پنج تا آن طرف دارد، آن همه بت‌هایی که هست، این‌ها خدا را وصف کردند. «سُبْحانَ اللَّه»، خدا از همه‌ی اوصافی که دیگران او را وصف می‌کنند منزه است، مگر بندگان مُخلَص، آن‌هایی که صد درصد قلب‌شان در اختیار خدا است، خود خدا در دل آن‌ها إلهام می‌کند و آن‌ها خدا را وصف می‌کنند که قدر مسلّم آن ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاة‌والسلام هستند، بقیه معلوم نیست، شاید مُخلَص غیر از ائمه هم باشند ولی آن‌ها مورد شک هستند، این‌هایی که تأیید شده است، تصویب شده است، خدای تعالی معصومیت آن‌ها را، مُخلَص بودن آن‌ها را امضاء کرده است، از نظر ما ائمه‌ی اطهار هستند، این‌ها درست می‌گویند، هرچه این‌ها گفتند شما قبول کنید، لذا حضرت رضا هم از قول خدای تعالی فرمود: «کلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی» (عیون اخبار الرضا/ ج 2، ص 135) بعد گفت: «أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» باید از راهی که من می‌گویم شما خدا را به وحدانیت بشناسید. این هم که می‌گوید «لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَنْ یصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ» یعنی مستقلاً، معلوم است اگر همه‌ی مردم کره‌ی زمین جمع بشوند و بخواهند خدا را بدون راهنمایی ائمه علیهم‌السلام وصف کنند قادر نیستند، نمی‌توانند، ما همین را معتقد هستیم، حتی سنّی‌ها که اهل ‌بیت را خوب قبول ندارند می‌بینید خدا را مجسم می‌دانند، در کتاب فتح‌المجید که برای یکی از بزرگان از علمای اهل سنت است که خیلی معروف است، می‌گوید: خدا در دنیا دیده نمی‌شود ولی در آخرت دیده می‌شود! یعنی چه خدا در دنیا دیده نمی‌شود ولی در آخرت دیده می‌شود؟ چرا در دنیا دیده نشود؟ اگر دیدن، دیدن معنوی باشد چرا در دنیا دیده نشود؟ اگر دیدن، دیدن جسمانی باشد چطور در آخرت دیده بشود؟ و حال این‌که «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ، وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً أَحَدٌ» (اخلاص/1-4). البته یک مطلبی هم در این روایت هست که «بِعَظَمَتِهِ» دارد، «أَنْ یصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ» البته خود این باز ممکن است «أَنْ یصِفُوا اللَّهَ» باشد، چون «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ‏»، ولی به عظمت آن، به عظمت واقعی آن حتی پیغمبر اکرم می‌فرماید: «مَا عَرَفْنَاک حَقَّ مَعْرِفَتِک» (بحارالأنوار/ج ‏68، ص 23) اصلاً محال است که ما حق معرفت خدا را پیدا کنیم، چون هیچ وقت نامحدود در محدود جا نمی‌گیرد. حالا از باب مثال هیچ‌وقت شما نمی‌توانید دریا را در یک لیوان آب جا بدهید.

 

سؤال: به نظرم می‌رسد روایت زیر خیلی مهم باشد ولی نمی‌توانم از حقیقت آن بهره‌مند شوم، استدعا دارم توضیح دهید: «عن علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام: التَّوْحِیدُ حَیاةُ النَّفْسِ» (غرر الحكم و درر الكلم/ ج1، ص 37)

جواب: ترجمه‌اش این است: یکی‌کردن و یکی‌دانستن و یکی‌بودن، زندگیِ جان است، «حَیاةُ النَّفْسِ»، بر اساسی که معنا کردم، اگر همه‌ی مردم یکی بشوند و همه با خدا یکی بشوند، نه از نظر بدنی بلکه از نظر فکری، و همه به یک چیز فکر کنند و همه یک کار، فقط کار صحیح بکنند، نفسِ انسان، نفسِ همه زنده است، اصلاً غیر از این باشد مُرده است، خیلی روشن است، البته روایت همانطور که ایشان گفتند روایت مهمی است ولی در عین حال خیلی جمله‌ی روشن و ساده و خیلی واضح است. توحید یعنی یکی کردن، همه‌ی خداها را دور بریزید و یک خدا داشته باشید، همه‌ی افکار باطل خودتان و دانشمندانی که به شما فکر تلقین کردند، همه را یکی کنید و مثلاً زیر سایه‌ی قرآن بیاورید، همه‌ی مسائل را یکی کنید، همه‌ی شما سر یک مطلب جمع بشوید. گفت: «اَلْعِلْمُ نُقْطَةٌ» هر علمی، شما در هر مسئله‌ای که وارد بشوید و دو ساعت هم بنشینید کلمات قوم را مدام نقل بکنید، در واقع حقیقت یک کلمه است، حتی نقطه‌ای است، «كَثَّرَهَا اَلْجَاهِلُونَ» (عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية/ج4، ص129)، چرا به شما می‌گویند: آقا شک سه و چهار کردی بنا را بر چهار بگذار، یکی آمده است و می‌گوید: نه! بنا بر سه بگذار، چون سه رکعت آن را یقین داری و یک رکعت دیگرش را شک داری، انسان چیزی را که شک دارد نباید بنا را بر چهار بگذارد، بنا را بر سه می‌گذارد و سه رکعت حساب می‌کند، پس چرا بنا را بر چهار می‌گذارید؟ که در آن‌وقت‌هایی که بحث فقه می‌شد می‌گفتیم اتفاقاً بنا را بر سه باید گذاشت، آن یک رکعت احتیاط را که می‌خوانیم معنای آن این است که رکعت چهارم آن این است، حالا آن بحث را جلو نکشم، بنابراین علم، یک نقطه بیشتر نیست، در هر جایی وارد بشوید، در هر چیزی به آن نقطه اگر رسیدید، به آن حقیقت اگر رسیدید دیگر هر چه روی بحث‌های جُهال معطل بشوید گرفتاری شما بیشتر می‌شود و بنابراین اگر توحید در همه‌چیز سرایت کند، در همه‌چیز دخالت کند، همه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم یک چیز بفهمند، یک مطلب بگویند، همه‌ی درس‌ها، همه‌ی بحث‌ها، فقط آن درسی که همان حقیقت را می‌گوید همان باقی می‌ماند، طبعاً همه باید تعطیل بشود، همه‌ی بحث‌ها و درس‌ها و همه‌ی مسائل برای این است که این توحیدِ فکری نیست، وإلّا خود ما وقتی که درس خارج می‌رفتیم می‌گفتیم برویم ببینیم این آقا در این مسئله چه می‌گوید، مسئله‌ای بود که در جلسات استاد خودمان بحث آن شده بود، حالا می‌گفتند آقای فلانی هم می‌خواهد در این موضوع بحث بکند، برویم ببینیم ایشان چه می‌گوید، اگر هر دو یک حرف می‌زدند دیگر دلیل نداشت ما بلند شویم برویم ببینیم ایشان چه می‌گوید، به یاد دارم در نجف یک وقتی مرحوم آسید عبدالهادی شیرازی بود که تقیه درس می‌داد، یک آقای حلّی هم بود خیلی معروف بود که مجتهد بسیار خوبی است، مرحوم آیت‌الله حلّی، خودمان در ماه رمضان رفتیم ببینیم ایشان درباره‌ی تقیه چه می‌گوید، اگر آن تقیه درست بود این هم می‌خواهد همان را بگوید دیگر، تو چرا بروی ببینی این چه می‌گوید؟ معلوم است یک اختلافی احساس می‌کردیم که می‌گفتیم برویم ببینیم این چه می‌گوید.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید حکمت ذره‌ای بودن بدن‌ها در عالم ذر چیست؟ آیا أرواح به دلیل وابسته بودن به ذره به همان نسبت محدود بودند؟

جواب: خیر، اولاً کوچک و بزرگی نسبی است، این را شما بدانید، آن مورچه که خیلی ریز است هیچ‌وقت فکر نمی‌کند که من چرا این‌قدر ریز هستم، اگر از یک مورچه‌ی هم‌لانه‌ای خودش کوتاه‌تر باشد می‌گوید: من چرا نسبت به آن مورچه‌ی دیگر کوچکتر هستم، وگرنه هیچ‌وقت خودش را با انسان نمی‌سنجد که چرا من از انسان کوچکتر هستم! تو مورچه‌ای و این انسان است، فرقش همین است، یا انسان‌های قدبلند هیچ‌وقت نمی‌گویند: چرا ما نسبت به مثلاً فرض کنید ستاره‌های آسمان کوچکتر هستیم، نه، تو انسان هستی، تو این‌طوری هستی، او هم آن‌طوری است. کوچک و بزرگ بودن نسبی است، در آن عالم همه به اندازه‌ی ذره‌ای بودند، هیچ مشکلی هم نبود و هیچ‌کس هم اعتراضی نداشته است که چرا من ذره هستم یا ذره‌ی آن یکی بزرگتر است و یا ذره نیست، و بعد هم این‌که می‌گویم کوچک و بزرگ بودن نسبی است، الآن ما را بخواهند در مقابل این همه کهکشان‌ها بسنجند، حتی کره‌ی زمین‌ ما به اندازه‌ی سرسوزنی محسوب می‌شود، نسبی است. آن‌جا اقتضاء بدنی که به ما می‌خواستند بدهند این بوده است که به اندازه‌ی ذره‌ای باشد، خیلی هم راحت‌تر است و در این دنیا هم برای این‌که امتحان پس بدهیم بدن نسبت به آن ذره به این بزرگی شده است، لذا یک روز پای او درد می‌گیرد، یک روز سرش درد می‌گیرد، یک روز چشمش درد می‌گیرد، یک روز دستش درد می‌گیرد، بالأخره همین بزرگی سبب این‌ها می‌شود، اگر همه‌ی ما اندازه‌ی یک ذره بودیم و دیگر دست و پا هم نداشتیم که جایی از بدن ما این‌طوری درد نمی‌گرفت. این سوال خیلی عجیب است که آیا أرواح به دلیل وابسته بودن به ذره به همان نسبت محدود بودند؟ نه، أرواح مربوط به بدن نیستند، شما هیچ‌وقت به یک انسانِ قدکوتاه نمی‌گویید روح او کوچک‌تر است، شاید روح او بزرگتر هم باشد، به یک انسان قدبلند بگویند که روح او بلندتر است. روح نباتی غیر از روح انسانی است، گاهی می‌شود انسان‌های قدکوتاه خیلی روح قوی‌تری از انسان‌های قدبلند دارند، حتی این‌طوری هم تعبیر شده است، می‌ترسم در مجلس قدبلند باشد و ناراحت بشود ولی هیچ‌کدام از شماها قدبلند نیستید، قدکوتاه در بین شما زیاد است ولی قدبلند نیستید. یک کسی در مشهد به من می‌گفت: من با هر کسی می‌خواهم معامله کنم اول او را متر می‌کنم، برای این‌که اگر یک‌سانت از من کوتاه‌تر باشد می‌دانم حتماً سر من را کلاه می‌گذارد. شما مثلاً فرض کنید خدایی‌نکرده دو تا پا را بریده باشند، این معلولینی که در جبهه مثلاً پاهای آن‌ها بریده شده است، روح این‌ها کم شده است؟ نه. دو تا دست آن‌ها بریده باشد، روح آن‌ها کم شده است؟ نه. روح هیچ‌وقت مربوط به بدن نیست که بگوییم وقتی در عالم ذر بودیم روح‌مان کوچک‌تر بود، خیلی ریز بود، حالا در دنیا روح‌مان بزرگ شده است! خود ما هم احساس می‌کنیم که روح مربوط به بدن نیست، روح یک استقلال خاصی دارد و به هیچ‌وجه ارتباط آن‌طوری (کوچک و بزرگ شدن) با بدن ندارد.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید استشفاء به تربت حضرت أباعبداللهالحسین در چه مواردی و به چه صورت و به چه مقدار باید انجام پذیرد؟ با توجه به سنگ‌فرش بودن تمام قسمت‌های حرم این تربت چگونه تهیه میشود؟

جواب: تربت سیدالشهداء از حائر حسینی تهیه می‌شود نه از داخل صحن، نه از داخل حرم، نه حتی از داخل شهر. وقتی که حضرت أبی‌عبدالله الحسین علیه‌الصلاة‌والسلام وارد کربلا شدند برای این‌که طبعاً جنگ است و ممکن است خسارت‌هایی به صاحب زمین‌ها وارد بشود، (زمین‌ها هم آن‌وقت این‌قدر گران نبود که مثلاً متری 150 تومان باشد که حضرت نتواند بخرد) چهار فرسخ در چهار فرسخ زمین کربلا را خریدند، عدالت ایشان ایجاب می‌کرد، حالا هر جایی می‌خواهند بدَوند یا بروند، حتی سببِ آمدن لشکر عمر سعد و این‌ها هم حضرت شدند، تمام این را خریدند، این شد «حائر حسینی»، یک وقتی هم می‌بینید به بعضی‌ها می‌گویند: حائری، برای این است که خودشان را منتسب به آن سرزمین می‌کنند. از حائر حسینی اگر خاک آورده باشد این هم شفاء است و هم ثواب سجده بر آن خیلی زیاد است، همه‌ی آن‌چه که در مورد تربت سیدالشهداء می‌گویند مربوط به صحن و حرم نیست، اگر قرار باشد که این همه مُهر از صحن حرم بردارند حالا باید بگوییم صد متر‌ یا هزار متر زمین گود شده بود، چون یک جای محدودی است، از زمان ائمه علیهم‌السلام از آن‌جا می‌رفتند خاک برمی‌داشتند تا الآن. خود من هم دیدم در کربلا که آن‌جا من یک مقداری شبهه کردم، بعد یکی از علماء یک حرفی زد که تقریباً پسندیدم، چون این آب فرات که در کربلا می‌آید یک آب بسیار گِل‌آلودی است، این فرات هم اسم بی‌مُسمایی است، فرات یعنی آب صاف، آن موقع شاید صاف بوده ولی الآن گِل‌‌آلود است، سیل‌هایی که در ترکیه و سوریه و این‌ها می‌آید همه در این شط می‌آید وارد عراق می‌شود و از چهار فرسخی کربلا که مُسَیب باشد عبور می‌کند، یک شریعه می‌کشند، یعنی یک جویی کشیدند، چون زمین‌های آن‌جا خیلی مسطح است، یک جویی کشیدند که اسم آن را گذاشتند: شریعه، که این آب شطّ فرات را آن‌جا می‌آورد، آن هم خیلی گِل‌آلود است، به قدری گِل‌آلود است که ما یک وقتی از نجف به کربلا پیاده می‌رفتیم، چون آبی در راه نبود، یک چیزی هست که ما مشهدی‌ها می‌گوییم: زمه، نمی‌دانم که شما چه می‌گویید؟ زاج سفید، مثل نمک است، این را روی آن آب حرکت می‌دادیم، گِل‌های آن ته‌نشین می‌شد و روی آن آبِ صاف می‌ایستاد، آن قدر گِل‌آلود بود که مضاف بود و ما نمی‌توانستیم وضو بگیریم، مجبور بودیم این کار را بکنیم. این هم که می‌گویند: وقتی که بچه متولد می‌شود کام او را با آب فرات بردارید، لازم نیست بروید از کربلا آن آب را بیاورید، آب فرات یعنی آب دماوند، یعنی آب تمیز، یک وقتی ذهن شما روی مقدس بودن آن نرود، یعنی با آب تمیز کام بچه را بردارید که آب کثیفی نخورد. آن گِل‌ها را همین فرات می‌آورد به کربلا می‌رساند دیگر، آن‌وقت این‌ها می‌رفتند از کف آن، لای آب را، به اصطلاح لجن، البته لجن نبود، آن گِلی که کف جوی نشسته بود را می‌آوردند، که ما می‌گفتیم این را از سوریه آورده، این را دیگر نمی‌شود گفت تربت! بعد یکی از علماء که اهل معنا هم بود گفت: همین‌قدر که وارد این حائر حسینی بشود دیگر آن اعتبار برای این هست، به هر حال در حائر حسینی است. بعد پرسیده‌اند: چه مقدار باید انجام پذیرد برای استشفاء؟ و چه مواردی؟ هر موردی که انسان مریض بود از خاک کربلا استشفاء بکند درست است، به چه صورت؟ در مفاتیح نوشته است که چه کار بکنید، یک مقداری برمی‌دارید با سرانگشت، حالا یک کیلو خاک نمی‌خواهد بخورید، چون اگر در یک کیلو شفاء باشد در یک سر انگشت آن هم شفاء است، انگشت‌تان را یا حالا با آب دهان خود تَر می‌کنید می‌زنید داخل آن خاک نرم یا این‌که همین‌طوری می‌زنید و داخل دهان‌تان می‌گذارید. اگر هم باز مزاج شما با تربت نمی‌گیرد یک قدری از همان خاک بریزید داخل آب که احتیاط آن هم همین است، چون بعضی از علماء احتیاط می‌کنند، حل کنید و بخورید، خدای تعالی شفاء را در آن قرار داده است، همه‌ی کربلا را هم که سنگ‌فرش بکنند ضرری به این قسمتی که من عرض می‌کنم نمی‌، از خارج کربلا برمی‌دارند، از داخل شهر هم کسی خاک برنمی‌دارد، الآن این تربت‌هایی که می‌آورند و به شما می‌دهند از داخل شهر هم برنمی‌دارند، چون خاک شهر هم کثیف است. نجس‌کردن آن جایز نیست، حتی اگر مهر در دستشویی افتاد، در مستراح افتاد، باید آن‌قدر آن را ببندند تا آن از بین برود بعد از آن استفاده بکنند. تربت کربلا خیلی احترام دارد ولی در خود کربلا این احترام لازم نیست، آن‌جا استثناء است، اگر این‌طوری باشد باید تمام توالت‌ها را از بین ببرند.

 

سؤال: در تفسیر آیه‌ی شریفه‌ی «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی‏ کتابِ اللَّهِ یوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» (توبه/36) در روایتی از امام باقر علیهالسلام چهار ماه حرام را به چهار امام علیهمالسلام که نام مبارک آن‌ها علی است تفسیر شده است (بحارالأنوار/ج۲۴، ص۲۴۰)، لطفاً بفرمایید معنای این تفسیر چیست؟ یعنی آیا این چهار امام احترام خاصی نسبت به سایر ائمه دارند؟ و جمله‌ی «فَلا تَظْلِمُوا فیهِنَّ أَنْفُسَکمْ» در خصوص این چهار امام است؟ به چه معنا؟

جواب: البته طبق ظاهر آیه «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ» همان محرم و صفر و این‌هاست که این روزها روزهای آخر سال هم هست، محرم و صفر و ربیع‌الأول و ربیع‌الآخر تا می‌رسد به ماه ذی‌الحجه، این دوازده ماه است، چهار ماه از این دوازده ماه به یک مناسبت‌هایی احترامی دارد که ماه ذی‌القعده و ذی‌الحجه و محرم است و این‌طور احترام می‌کردند که اگر جنگ بود آتش‌بس می‌دادند، یک قدری حواس‌شان نسبت به ماه‌های حرام بیشتر بود، این البته در زمان جاهلیت هم بوده و اسلام امضاء ‌کرده است، و اما این که ایشان نوشته‌اند: تفسیر شده است به دوازده امام، درست است، روایت هم دارد، همانطور که نقل کردند چهار ماه آن به چهار امامی که نام آن‌ها علی است تفسیر شده و بقیه هم به نام ائمه‌ی دیگر است. مطلبی که ایشان سؤال کردند این است که آیا این چهار امام یک احترام خاصی دارند؟ یک وقتی من هم روی همین فکر می‌کردم، شاید به دیگران هم جواب داده باشم، یک خصوصیت مختصری که همان چهار ماه حرام ظاهری هم آن خصوصیت مختصر را دارد این‌ها هم داشتند. اول علی‌بن‌ابی‌طالب است، علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلاة‌والسلام اگر کسی خلافت بلافصل حضرت را بپذیرد دیگر شیعه می‌شود، فرق شیعه و سنّی همین است که خلافت بلافصل علی‌بن‌ابی‌طالب را قبول داشته باشد و خود این مسئله خیلی مهم است، فاصل بین حق و باطل است، یعنی فرق شیعه با سنّی همین است که خلافت بلافصل پیغمبر را برای علی‌بن‌ابی‌طالب قبول داشته باشد، پس این یک مسئله راجع به این علی. حضرت علی‌بن‌الحسین، زین‌العابدین هم به‌خاطر این‌که در زمان أکفر بنی‌امیه واقع شده بود و خیلی زمان حضرت سجاد کوشش می‌شد که مذهب شیعه و ائمه را نادیده بگیرند، سفارش خاص نسبت به آن حضرت هم شده است. حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌الصلاة‌و‌السلام امام هشتم، ایشان یک خصوصیتی دارند که بیشتر باید به ایشان توجه کرد و آن این است که کسی که حضرت رضا را به امامت قبول داشته باشد دیگر دوازده‌امامی است، چون ما افرادی داریم که علی‌بن‌ابی‌طالب را به عنوان خلیفه‌ی بلافصل قبول دارند ولی دوازده‌امامی نیستند، افرادی داریم که حضرت سجاد را به امامت قبول دارند ولی دوازده‌امامی نیستند، در زیارت حضرت می‌خوانیم: «لا یزُورُک اِلاَّ الْخَوَاصُّ مِنَ الشّیعَةِ» (صحیفه رضویّه/ ص۵۲۳) ما سه‌امامی داریم، چهار‌امامی داریم، شش‌امامی داریم، اما همین که انسان به امامت حضرت رضا معتقد شد دیگر دوازده‌‌امامی است و بقیه را قبول دارد، چون سر حضرت هم خیلی دعوا بود، زمان مأمون زمان فوق‌العاده بدی بود، مأمون خودش را دانشمند می‌دانست و واقعاً هم دانشمند بود، بعضی از بحث‌هایی که با حضرت رضا می‌کند غالباً علماء درست نمی‌فهمند، یعنی باید آن‌ها را بشکافند ولی او می‌فهمید، مرد دانشمندی بود، حضرت رضا در چنین زمانی واقع شده است، لذا حضرت رضا را عالِم اهل ‌بیت گفتند و بیشتر باید به او توجه بشود، انسان بیشتر تحت تأثیر علم بنی‌العباس واقع نشود، در زمان قدرت بنی‌العباس هم بوده است. امام هادی علیه‌الصلاة‌والسلام که علی‌بن‌محمدالهادی است، ایشان هم در زمان أکفر بنی‌العباس واقع بوده است که متوکل بود و متوکل کوشش می‌کرد که نام حضرت را از بین ببرد لذا بیشتر توجه دادند به این‌که به ایشان هم مردم دقت داشته باشند که نام مقدس امام هادی از بین نرود، چون امام هادی غالب عمرش را در زندان و دور از مردم و در دسترس نبودن گذراند، چون ممکن بود اگر این سفارش نباشد اصلاً نام مقدس حضرت علی‌بن‌محمد علیه‌الصلاة‌والسلام از بین برود. این‌ها به نظر من رسیده است و روایتی چیزی هم ندیدم، یک وقتی خیال نکنید من روایت دیدم، ذوقی است دیگر، حالا شما مختار هستید می‌خواهید قبول بکنید و می‌خواهید قبول نکنید، اختیار با خود شما است.

 

سؤال: تفاوت ایثار با انفاق نابجا چیست؟ اگر سالک ‌إلی‌الله بتواند رفاه بیشتری برای خانواده‌اش فراهم کند، مثلاً یک ماشین بهتر تهیه کند و از طرفی دوست مؤمن و اهل تزکیه‌ی نفس او در تهیه مایحتاج اولیه‌ی زندگی مشکل داشته باشد وظیفه‌ی او در خرج کردن این پول چیست؟

جواب: ایثار به جا است و انفاقِ نابجا هم نابجا است دیگر. ایثار این است که «وَ یؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (حشر/9) خدا آن را مدح کرده است، ایثار مرحله‌ی خیلی بالای سخاوت است، انفاق بی‌جا را هم خدا اصلاً مدح نکرده است. انسان باید به دو دسته انفاق کند: یک دسته زن و بچه و خانواده‌اش، یک دسته هم مردم دیگر هستند، که باز همان افراد هم تقسیم می‌شوند به همسایه، غیر همسایه، مؤمن، متقی، همین‌طور تقسیم‌بندی می‌شوند. إجمالاً واجب‌النفقه مثل نماز واجب است، انسان باید کاملاً وسایل راحتی‌اش را فراهم بکند، چون اگر نفقه‌ی او را مطابق با شئونات او ندهد ترک واجب کرده است، مثل این‌که شما نماز صبح نخوانید ولی نماز شب بخوانید، ولی دوستان مؤمن، اهل تزکیه‌ی نفس، البته در مرحله‌ی اول هستند، خیلی هم لازم است، مخصوصاً‌ اگر همسایه باشد، یعنی این استحباب تأکید می‌شود، تا جایی که گاهی اصلاً وجدان انسان نمی‌تواند قبول بکند که خودش سیر باشد و همسایه‌اش که اهل تزکیه‌ی نفس هم هست، متدین هم هست گرسنه باشد، این‌جا هم باز نباید دستی به ترکیب رفاه زن و بچه‌اش بزند، از آن‌چه خودش می‌خواهد بخورد یا مثلاً خودش می‌خواهد استفاده بکند باید به آن‌ها بدهد.

 

سؤال: حضرتعالی فرمودید که برای مخلوقات خدا می‌شود در خیال، حد و مرزی قائل شد، برای قرآن کریم که مخلوق خدا است ولی وصل به علم بی‌نهایت خدا است می‌توان در خیال حد و مرزی قائل شد؟

جواب: ما در مورد قرآن بحث کردیم که چطور مخلوق است و چطور مخلوق نیست، آن چیزی که مخلوق است حد و مرز آن معلوم است دیگر، حالا نهایت یک استاد و معلمی پیدا بشود که هرچه تفسیر هست و هرچه قرآن هست، همه‌ی این‌ها را یاد بگیرد، باز هم محدود است دیگر، محدود به همین‌ها است ولی آن حقیقت علم پروردگار، آن‌چه که ارتباط به خدا دارد، خدا نامحدود است طبعاً آن هم نامحدود می‌شود، لاأقل نامحدود ریاضی است.

 

سؤال: برای مرض‌های جسمی، دکتر و دارو و دستورات او و عمل‌کردن به دستورات پزشک جسم إلزامی است تا بهبود حاصل شود که بیشترِ اثر از دارو است، برای مرض‌های روحی، دکتر روح و اذکار و دستورات او و عمل‌کردن به دستورات دکتر روح لازم است؟ در مرض‌های روحی اذکار و پرهیز از آن‌چه منع شده است کدامیک تأثیر بسزایی خواهد داشت؟ لطفاً توضیح بدهید.

جواب: همانطور که فرمودید هم پرهیز شرط است، هم داروی آن شرط است، هم غذایی که باید بخورد شرط است، همه‌ی این‌ها مثل بدن است، «المجاز قنطرة الحقیقة» (مجالس العشاق/سلطان حسین بایقرا، چاپ هند، ص15) این مجاز است، منتها آن حقیقت است. بدن با این‌که خیلی ارزش ندارد، دستورات طبیب بدنی إ‌لزامی است و برای صحت و کامل بودن انسان لازم است، برای امراض روحی هم همین‌طور است دیگر، لاأقل هرچه که به آن مسئله اهمیت می‌دهیم باید به مسئله‌ی امراض روحی هم اهمیت بدهیم دیگر، طبیعی است، منتها اهمیت روح خیلی بالاتر است، به همان اندازه که روح مهم است مسائل آن هم به همان اندازه مهم‌تر است.

 

سؤال: در روایات نقل شده که فرموده‌اند: نگاه‌کردن به صورت و چهره‌ی پدر و مادر عبادت است، آیا نگاه‌کردن به چهره‌ی پدری که ریش خود را می‌تراشد و مرتکب این حرام الهی می‌شود نیز عبادت محسوب می‌شود یا نه؟ یا این‌که نباید اصلاً در صورت او نگاه کرد؟ و این‌که ایشان با حضور فرزندان خود در جلسات تزکیه‌ی نفس مخالفت می‌کند وظیفه‌ی ما در قبال او چیست؟ تا چه اندازه موظف به اطاعت از او هستیم؟

جواب: این نگاه کردن به خاطر زیبایی و زشتی و ریش داشتن و ریش نداشتن نیست و حتی نگاه کردن هم مطلقا نیست، نگاه کردن روی محبت است، این را بدانید اگر به پدر و مادر با اخم نگاه کردید، با غضب نگاه کردید، این حرام است، عبادت که نیست حرام هم هست. اگر مثلاً یک روز اول صبح این آقا ریش داشته است، خیلی هم خوب ولی امروز بدون ریش است و شما یک طوری به او نگاه کردید و اخم‌های خودتان را به هم کشیدید که به او بفهمانید چرا ریش‌ات را تراشیدی، این خوب است، اما اگر همیشه ریش‌تراش است، بله با محبت به او نگاه کنید، این مربوط به ریش داشتن و ریش نداشتن نیست. درست است هر معصیتی را بکند شما یک طوری به او بفهمانید که این معصیت را نمی‌خواست بکنید. درباره‌ی تزکیه نفس، جلسات آن را نمی‌گویم، اگر اصل تزکیه‌ی نفس را مانع می‌شود «وَ إِنْ جاهَداک لِتُشْرِک بی‏ ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (عنكبوت/8) این‌جا مرز اطاعت نکردن از پدر و مادر است که باید انسان اطاعت نکند. البته بگوید فلان جلسه نرو، تشخیص او این‌طوری است و اگر تشخیص تو هم همین است که راه دیگری هم برای تزکیه‌ی نفس دارد نرو، اگر راه دیگری ندارد این متصل به همان اصل واجب می‌شود. انسان موظف است که اگر واجبات را گفت انجام بده بگوید چشم، مستحبات را هم بگوید چشم، اگر یک مباحی را هم اصرار کرد که انجام بده بگوید چشم، اگر یک مکروهی را هم گفت و خیلی اصرار داشت شما انجام بدهید باز هم بگویید چشم، اما وقتی که به یک حرامی شما را تکلیف کرد این‌جا نگویید چشم.

 

سؤال: در جزوه‌ی قرآن این هفته، سوره‌ی مبارکه‌ی مریم، آیه‌ی شریفه‌ی هفتاد و شش می‌خوانیم: و کسانی که هدایت شده‌اند خدا بر هدایت آن‌ها می‌افزاید و ثواب باقیات‌الصالحات در نزد پروردگار بهتر و عاقبت آن نیکوتر است. چه رابطه‌ای بین هدایت الهی و باقیات‌الصالحات وجود دارد؟

جواب: وقتی خدا انسان را هدایت بکند هم انسان پول‌دار می‌شود می‌تواند باقیات‌الصالحاتی بگذارد، هم بچه‌هایش را می‌تواند خوب تربیت کند که باقیات‌الصالحات باشند، هم می‌تواند کارهای خیری بکند که مردم بهره‌مند بشوند که باقیات‌الصالحات باشد، هدایت الهی با داشتن باقیات‌الصالحات خیلی ارتباط دارد، اگر هدایت الهی نباشد که باقیات‌الصالحاتی هم وجود ندارد،‌ این ارتباط هست و إن‌شاءالله امیدواریم همه‌مان اهل این باشیم که خدا ما را هدایت کند و باقیات‌الصالحاتی هم برای‌مان باقی بماند. «و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

 

دعای ختم مجلس

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحبالزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله» خدایا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. خدایا همه‌ی ما را در عافیت کامل زیر سایه‌ی امام زمان قرار بده. پروردگارا به آبروی آقای‌مان حجة‌‌بن‌الحسن همه‌ی ما را در زمان ظهور آن حضرت در دنیا قرار بده. پروردگارا مرض‌های روحی‌مان شفاء عنایت بفرما. مریض‌های اسلام را شفاء‌ مرحمت بفرما. اموات‌مان غریق رحمت بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *