۲۶ ذی الحجه ۱۴۲۳ قمری – ۹ اسفند ۱۳۸۱ شمسی – ولایت خدای تعالی
متن سخنراني 26 ذي الحجه الحرام 1423 مصادف با 9 اسفند 1381 و 28 فوريه 2003
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آلِ اللهِ لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةَ اللهِ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»([1])
يك چند جمله دربارهي مسألهي ولايت در ايّام عيد سعيد غدير عرض شد و چون اين دوازده روز تا ماه محرم دوازده روز مبارك و ايّام پر نشاطي است و سال قمري و اسلاميمان را با ياد خاندان عصمت و طهارت و بالاخص نام مقدّس علي بن ابيطالب و ولايت تامّهي ايشان ميخواهيم تمام كنيم و اتّفاقاً بحث ما طبيعتاً به همين آيهي شريفه رسيده است، زيرا در دوازده هفتهي گذشته كه دربارهي خداشناسي صحبت كرديم نتيجهاش اين بايد باشد كه ولايت پروردگار بر ما به خاطر وجودش، به خاطر بدائي كه دارد، به خاطر اختياري كه به ما داده، به خاطر قضايي كه دربارهي ما ميكند و به خاطر همهي مباحث گذشته بايد به اين نتيجه برسيم كه ذات مقدّس پروردگار ولايت بر ما دارد؛ در عين آنكه خداي تعالي مالك ما است، صاحب ما است، خالق ما است و ما را به وجود آورده است. در عين حال مثل يك فرد غريبه به ما اختيار داده است، كه در جبر و اختيار در هفتهي گذشته مطالبي عرض شد. اين اختيار به خاطر شخصيّت و اكرامي است كه به بشر فرموده، «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»([2])، ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم، احترامشان كرديم، آنها را مثل ساير مخلوقات با آنها معامله نكرديم. ساير مخلوقات را خداي تعالي اگر هم اختياركي داده خيلي جزئي است؛ ولي به بشر آنقدر اختيار عنايت كرده كه گاهي از خداي تعالي فراموش ميكنند، بندگي خدا را ترك ميكنند، و گاهي ادّعاي خدايي ميكنند، خدا اكرام كرده، يك مثلي برايتان بزنم تا مطلب كاملاً روشن گردد. اگر يك مهماني وارد منزل شما شد اگر خيلي محترم بود، به او اختيار ميدهيد كه هر تصرّفي را بكند، هر كاري را انجام بدهد، ولي اگر آن مهمان، مهمان لايقي نبود، و فهم و درك و شعور زيادي نداشت، به او اختيار نميدهيد ممكن است دزد باشد، ممكن است خائن باشد، لذا او را وارد يك اتاق محدودي ميكنيد كه به جايي نگاه نكند، چيزي را تصرّف نكند. خداي تعالي نسبت به همهي موجودات الاّ انس و جنّ اين عمل را انجام داده؛ يعني اگر به يك حيوان نگاه كنيد، ميبينيد محدود است، فكر زيادي ندارد، نميتواند يك دايرهاي را در اختيار بگير، اگر هم ميگيرد از نظر مكاني، از نظر فكري نميتواند به همه جا احاطه پيدا كند و علم و صنعتي را داشته باشد؛ ولي به بشر خداي تعالي چون اكرامش كرده، چون احترامش كرده، به خاطر آنكه به او عقل داده و داراي عقلش كرده از اين جهت ميبينيم كه در قرآن مجيد مكرّر ميفرمايد: «وَسَخَّرَ لَكُم الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ»([3])، «و سَخَّرَ لَكُم الارض و السماء»([4])، مثلاً، «وَسَخَّرَ لَكُمْ الْفُلْكَ»([5])، همانطوري كه كشتي در اختيار تو است به هر طرف كه ميتواني ببري، ميتواني، همين گونه خورشيد و ماه در اختيار تو است، آسمان و زمين در اختيار تو است در سورهي «الرحمن» ميفرمايد كه «يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ»، اي گروه جن و انس! «إِنْ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ»([6])، در آسمانها نفوذ كنيد، در زمينها نفوذ كنيد، در همهجا ميتوانيد حركت كنيد امّا با وسيله، چون بدن داريد. بدنتان از جنس دنيا است و بايد اگر ميخواهيد با اين بدن حركت كنيد – چون با كلمهي انس بشر را خطاب كرده و معمولاً انسان و انس به همهي مردم كرهي زمين چه مسلمان و چه غير مسلمان گفته ميشود – بنابراين، خدايتعالي ميفرمايد: اي معشر جنّ و انس! اگر خواستيد به آسمانها نفوذ كنيد، نميتوانيد معمولي نفوذ كنيد، مگر با سلطه، مگر با وسيله، كه ميبينيم مربوط به مردم مسلمان نيست، سفينههاي فضانورد درست كردند و تا حدّ يك قدمي، به طرف آسمان حركت كردند.
بنابراين، اگر انسان مؤمن شد، ولايت پروردگار را با همهي اختيار و قدرتي كه دارد اگر قبول كرد، تحت فرمان پروردگار قرار گرفت، آن خدايي كه همه چيز در اختيار او است، اگر قرار گرفت، مثل رسول اكرم كه عبد خدا است، بندهي خدا است و چون بندهي خدا است خداي تعالي ميفرمايد: «وَمَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى»([7]) نُطقش حتّي، حركاتش، سخنانش، كلامش روي خواستهي نفس نيست. به خاطر نفوذي كه از نظر طبيعي بايد به آسمانها و زمين نفوذ كند نيست، به خاطر ارتباط اُنسش با پروردگار است لذا، ميبينيم اگر ارتباط با خدا برقرار شد، يعني ولايت حق را پذيرفت، با محبّت بندگي خدا را كرد به جايي ميرود كه ميرسد به «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»([8])، آنچنان بالا ميرود كه مثل دو قوس، دو تا قوس را اگر سر به سر هم بگذاريد يك دايره را تشكيل ميدهد. اگر خدا و پيغمبر را با هم يكي كرديد يك چيز ميشود، بلكه از آن هم نزديكتر، يعني دل قوسي اين طرفي را به دل قوس آنطرفي بچسانيد توي هم ميروند، آنچنان يكي ميشوند كه انسان از دور نگاه ميكند نميداند قوس طرف راستي با قوس طرف چپي كدام يكي است و مخلوط ميشود كه فرمود دربارهي علي بن ابيطالب كه «عَلِيٌّ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللّهِ»([9])، علي ممسوس در ذات خدا است و خداي تعالي هم ميفرمايد: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»بنابراين، با ولايت خدا انسان اگر ولايت خدا را بپذيرد كه در هفتهي گذشته بود يا روز عيد غدير عرض كردم معني ولايت زياد نيست كه بعضي معتقدند معاني مختلفي را دارد، معني ولايت اين است كه وليّ اگر به طرف فرمانده اطلاق شود، به معني فرماندهي است كه روي محبّت به فرمانبردار، فرمان ميدهد و اگر به طرف فرمانبردار وليّ اطلاق شود، اطاعتي است كه اطاعت كننده با محبّت از مولايش اطاعت ميكند. لذا، در كلمات خاندان عصمت و طهارت ميخوانيم كه «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»([10])، ببينيد – حواستان به من باشد – «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»، خدا وليّ مؤمنين است و از آن طرف ميگوييد كه «عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ»([11])، علي وليّ خدا است، اگر معني وليّ يكي بود، اينجا هم فرمانده خدا ميشد علي و بسيار غلط بود، آنجا ميگوييم خدا فرمانده با محبّت به علي بن ابيطالب و مؤمنين است و اينجا ميگوييم علي بن ابيطالب فرمانبردار با محبّت نسبت به خدا است، اولياء خدا هستند و خدا وليّ مؤمنين است. اولياء خدا به معناي اين است كه همه با محبّت، به مقامي رسيدهاند كه با محبّت خدا را اطاعت ميكنند و خدا وليّ مؤمنين است؛ يعني با محبّت به مؤمنين خدا فرمان ميدهد. در همين زيارت روز جمعه ميگوئيم: «مَولايَ»، اي فرماندهي با محبّت ما! به حضرت بقيةاللّهعرض ميكنيم، «اَنَا مَوْلاكَ» من فرمانبردار با محبّت تو هستم. بنابراين فكر نميكنم بيشتر از اين توضيح معني وليّ را، در اين آيهاي كه تلاوت كردم پروردگار متعال ميفرمايد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ»([12]) جز اين نيست كه وليّ شما خدا است، وليّ شما خدا است معنايش اين است كه آن كه فرمان ميدهد و دوستتان دارد و هر فرماني كه به شما ميدهد، هر فرماني كه به شما ميدهد، هر دستوري كه ميدهد روي محبّت است. گاهي بعضي افراد هستند كه فرماني به شما ميدهند امّا به خاطر خودشان است؛ يعني ميخواهند كارشان راه بيفتد به شما ميگويند: اين كار را براي ما بكن، هيچ محبّتي به شما ندارد، اين شخص ولي نيست، اين شخص فرمانده است، اين شخص كسي است كه امر كرده، آمر است. امّا اگر روي محبّت پدري به فرزندش گفت كه اين كار را بكن، برايت مفيد است، اين را ميگويند وليّ. پدر وليّ فرزند است و وليّ بالاخره به كسي ميگويند كه روي محبّت امر كند، ما بعد از همهي مسايلي كه در اين مدّت عرض كرديم در هفتههاي گذشته، اين مطلب بايد كاملاً برايمان روشن شده باشد كه خدا وليّ ما است. وليّ هم به معناي اين است كه روي محبّت به شما ميگويد: اين كار را بكن و آن كار را نكن. اگر ميبينيد در بعضي از آيات شريفه قرآن مثل اين آيه كه ميفرمايد: وليّ مؤمنين اولي به تصرّف، «اَلرَّسُولُ اَوْلَي بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ»([13]) پيغمبر اولي است به تصرّف از خود شمااست اين در حقيقت همين معناي وليّ است، يعني شما بدانيد اگر پيغمبر به شما گفت: اين فرزندت را بكش، بدان كه تو را دوست دارد. مانند حضرت خضر كه آن جوان را كه كشت بعد به حضرت موسي كه توضيح ميداد، فرمود كه اين بچّه وقتي بزرگ ميشد، پدر و مادرش را منحرف ميكرد، و چون پدر و مادرش را منحرف ميكرد از اين جهت من او را كشتم. اگر امام عصر ارواحنافداهتشريف آورد، اگر پيغمبر گفت، اگر خداي تعالي دستور داد، به خاطر ولايتي كه بر شما دارد كه فرزندت را بكش، زنت را از بين ببر، اموالت را در راه خدا بده، اينجا روي محبّت بايد شما قبول كنيد، همانطوري كه حضرت اسماعيل در عالم رويا ميبينيد كه بهترين فرزندش را، حضرت ابراهيم ميبيند كه بايد حضرت اسماعيل را ذبح كند؛ بر ميدارد بچّهي جوانش را، جوانش را با آن سيماي زيبايش پس از سالها كه او را نديده آمده در مكّه كه او را ببيند، ميگويد: «إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» پسر ميگويد: «يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»([14])، اي پدر! آنچه كه به تو دستور داده شده انجام بده و حضرت ابراهيم ناراحت است كه چرا اين كارد نميبُرد، چرا دارد در امر الهي تأخير ميشود. شما فكر نكنيد كه ائمّهي اطهار و پيغمبران گاهي كه ناراحت ميشدند و يك موانعي پيش ميآمد از اين ناراحت ميشدند كه چرا فشاري رويشان آمده، نه؛ فشارها و ناراحتيها در راه رضايت پروردگار خيلي آسان است. ميترسيدند مبادا «بداء» شود، مبادا آن امر الهي كه بنا بود به دست آنها انجام گردد، عوض شود و آنها آن امتياز را نبرند، ناراحتي اين بود. لذا ميبينيم وقتي كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلامشمشير به فرق نازنينش ميخورد، ميگويد: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةَ»([15])، من به پايان خدماتم رسيدم و موفق شدم.
حضرت سيّدالشهداء در گودي قتلگاه ميفرمايد: «رِضًا بِرِضَائِكَ»، خوشنودم، كلمهي رضا به معناي خوشنودي است، خوشنودم كه تو خوشنودي و تو خشنود هستي «وَ تَسْلِيمًا لِاَمْرِكَ»([16])، بنابراين يك وليّ خدا آن وقتي وليّ خدا است كه محبّتش به خدا متمركز باشد، آن وقتي وليّ خدا است كه به خاطر محبّت – خوب دقّت كنيد – به خاطر محبّت خدا را اطاعت كند، بنابراين بدانيد چه شما روي محبّت خدا را اطاعت كنيد، چه روي مزد و وسعت رزق و امثال اينها، خدا وليّ شما است يعني فرماندهي خدا روي محبّت است، چه شما محبّت به خدا داشته باشيد؛ چه شما محبّت به خدا نداشته باشيد، خدا روي محبّت،
گر جملهي كائنات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد
من نكردم خلق تا سودي كنم – بلكه به تعبير من – با محبّت به بندگان جودي كنم، بنابراين معني ولايت الهي معلوم شد و خداي تعالي وليّ همهي افراد بشر كه سهل است، تمام مخلوقات است و بالاخص مخلوقات خوبش مثل رسول اكرم و علي بن ابيطالب و ائمّهي اطهار عليهم الصلوة و السلام.
امتيازي كه خداي تعالي به پيغمبراكرم داده كه ما از اينجا ميخواهيم بحث رسالت را شروع كنيم، بحث توحيد تا همين جا كافي است ولو اينكه اگر يك سال در توانم هست نه اينكه ادّعاي زيادي باشد اگر بخواهد كسي كه سوادي داشته باشد و مثل من بيسواد نباشد بخواهد صحبت كند، سالها و بلكه تمام عمر بايد دربارهي خداشناسي حرف بزند و فكر بكند ولي به قدر توانِ فكري مجلسمان و به قدر توانِ فكري خودم آنچه كه لازم بود و در صراط مستقيم شما را قرار ميداد، مسايلي بود كه در گذشته و در اين هفتهها عرض كردم.
من نميخواهم برايتان درس خداشناسي را از اوّل تا به آخر عرض كنم، ميخواهم نكاتي كه بعضي از دوستان را گاهي ميبينيم سر دو راهي واقع شده بودند و يك طرف الحاد بود و يك طرف صراط مستقيمِ اعتقادي بود اينها را راهشان را مشخص كنم و بحمداللّه فكر ميكنم به اندازهي فكر خودم در اين مسايلي كه گذشت، عرايضي عرض كردم.
امّا در خصوص رسالت رسول اكرم، پيغمبر عظيم الشأن اسلام، پيغمبري كه تنها با عقل و فكر و آنچه از پيغمبرمان باقي مانده و آنچه كه الان به صورت واضح در اختيار ما هست نه اينكه ما چون مسلمانيم بلكه اين مطالبي كه اگر امروز موفق شدم عرض ميكنم و اگر موفّق نشدم هفتههاي بعد عرض خواهم كرد، آنچنان مطلب روشن است كه همهي اين جمع اگر خداينكرده مسيحي ميبوديم، يهودي ميبوديم، و حرفها را روي انصاف فكر ميكرديم، پيغمبر اكرم را بزرگترين پيغمبران و بالاترين فرد بشر متوجّه ميشديم و آن مطلب آن است: يك مقدمهاي اگر يادتان باشد در روز اول اين جلسه و اين جلسات عرض كردم «اعجاز قرآن»، اعجاز قرآن همانطوري كه همهتان مطالعه كرديد و به نظر من مطلب ثابت شد چون شماها بعيد است يك چنين فردي باشيد، مطلبي برايتان ثابت نشده باشد و ساكت باشيد.
گاهي گفتهاند كه سكوت موجب رضا است، سكوت در گاهي از اوقات موجب رضا است و گاهي موجب نارضايتي است؛ اگر در مقابل يك فرد ظالمِ ستمگري كه با چوب بالاي سر شما نشسته و از شما يك چيزي را ميپرسد به عنوان استفهام تصديقي، از شما چيزي سؤال ميكند، شما سكوت كرديد، اين علامت نارضايتي است؛ يعني به شما ميگويد: تو دزدي نكردي، شما چيزي نگفتي، ميتواني بگويي: نه، ولي ميدانيد اگر گفتي نه، چوب ميآيد روي سرت، شكنجه ميشوي، ساكت بشوي، خيلي شجاعت كردي كه سكوت كردي و الاّ يك خرده ترسو ميبودي، ميگفتي: چرا دزدي كردم و دروغ اقرار ميكردي، اينجا سكوت مورد رضا نيست، اين حرف مطلقاً درست نيست. امّا گاهي هست، گاهي هست كه در مقام چيز ياد گرفتن و تعليم دادن و تعليم گرفتن است. گاهي انسان ميخواهد چيزي ياد بگيرد به عمقش برسد، اساس و ريشهي زندگي اش است اينجا اگر سكوت كرد، اين مورد رضا است؛ يعني قبول دارم، درست است نميگويم بله، ولي ميخواهم رويش فكر كنم. ولي راضي هستم. وقتي كه پيغمبراكرم آمد نزد حضرت زهرا سلام اللّه عليهاو علي بن ابيطالب را پيشنهاد كرد، حضرت زهرا سكوت كردند اين سكوت روي حيا است. يعني ميخواهم، امّا به پدرم نميتوانم با اين صراحت بگويم كه من شوهر ميخواهم. سكوت كرد، پيغمبراكرم بلند شد فرمود، بله «رِضَاهَا، سُكُوتُهَا رِضَاهَا»([17])، فكر ميكنم اين جمله باشد، بالاخره سكوت اينجا سكوت حضرت زهرا، رضايت حضرت زهرا است. شماها در اين مدّت كه الان تقريباً دو ماه، نزديك سه ماه ميگذرد، سه ماه ميگذرد و دربارهي اعجاز قرآن چيزي نگفتيد و هنوز هم ميتوانيد بگوييد: اين علامت اين است كه قبول كردهايد كه قرآن معجزه است، با همان چيزهايي كه خواندهايد و مطالعه كرديد.
اگر قرآن معجزه باشد، گفتيم خدا را ثابت كرديم، چون معني اعجاز اين بود كه هيچ يك از عوامل طبيعت نتوانند آن را به وجود بياورند و مثل كتابي كه قرآن باشد طبعاً جمادات، حيوانات، گياهان كه معلوم است نميتوانند به وجود بياورند، جن و انساند كه ممكن است انسان ببيند كه اينها كتاب مينويسند اهل كتاباند، اهل علماند، اينها ممكن است بوجود بياورند، خدايتعالي فرمود: «قُلْ لَئِنْ اجْتَمَعَتْ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»([18])، همه پشت به پشت هم بدهند، همه فكرهايشان را روي هم بريزند، تمام دانشمندان شرق و غرب اينها افكارشان را يكي كنند بخواهند يك سوره، ده آيه مثل اين قرآن را بياورند، نميتوانند.
اعجاز قرآن كه ثابت شد، خدا ثابت است؛ چون وقتي كه جن و انس نتوانند، جمادات نتوانند، حيوانات نتوانند معلوم است، پس كي اين كار را كرده، اين پديده را كه به وجود آورده؟ خدا. واسطه اين آوردن قرآن براي ما كِه بوده؟ هيچ وقت شماها هر يكيتان يا در كتابها نوشته شده باشد كه مثلاً بگويند: حضرت عيسي قرآن را آورده، حضرت موسي قرآن را آورده، يا مثلاً يك فرد ديگري قرآن را آورده، ما كه نه در كتابها، نه در تاريخ و نه هم كسي تصوّر ميكند اگر كسي بگويد كه مثلاً قرآن را حضرت عيسي آورده، به او ميخندند، حرفي هم ندارد. يك كسي به من گفت: يك قرآني در موزه كجا هست به خط حضرت يوسف، خوب ما خنديديم، شما هم ميخنديد چون درست است حضرت يوسف خيلي زيبا بوده و خطّش هم شايد خوب بوده امّا قرآن را ننوشته، اين معلوم است، قرآن را پيغمبر آورده است. شخصي كه پدرش عبداللّه بوده، اسمش محمّد بوده صلي اللّه عليه و آله، كُنيهاش ابوالقاسم بوده، القاب زيادي كه آنچه كه در زمان جاهليّت به او نسبت ميدادند، امين بوده و مصطفي بوده اين القاب را هم داشته است. مادرش آمنه بوده و فرزندانش هم كه شنيدهايد حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليهاكه همين يك فرزند را اسم ميبريم كافي است براي معرّفي حضرت رسول اكرم. هيچ كس در عالَم يا در هيچ جاي تاريخ گفته نشده كه غير از پيغمبر قرآن را آورده، اوّل امتياز پيغمبراكرم اين است كه رسالت داشت، رسالتش در چيست؟ در آوردن قرآن. اين قرآن را آورده؛ اگر خدا او را رسول قرار نميداد، معجزه منحصربه فردش در كلامش به دست او داده نميشد. پس رسول اكرم واسطهي وحي است، خودش هم بيشتر از اين و خدايش هم بيشتر از اين نميخواهد، به او ميفرمايد: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»، من مثل شما يك بشري هستم. همانطوري كه شما ميميريد من هم ميميرم، «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»([19])همانطوري كه شماها ازدواج ميكنيد، داراي فرزند هستيد من هم هستم، غذا ميخوريد من هم ميخورم همهي كارهاي يك بشر غير از كارهاي زشت و بدش كه از عالَم بشريّت خارجش ميكند، همهي كارهايش را من هم ميكنم، «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»، امّا يك امتياز دارم و همهي امتيازِ پيغمبراكرم هم به همين است «يُوحَى إِلَيَّ»([20])، شما هر چه تزكيهي نفس كنيد اين را به شما بگويم، هر مقدار فعّال باشيد در تزكيهي نفس و پاكي، بخواهيد در شرع يك كلمه به آنها وحي بشود نخواهد شد، نه شما، دوازده امام به آنها در احكام شرع با اين قيد، در احكام شرع به آنها يك كلمه وحي نشده – در احكام شرع هر چه ميگويم همان را مواظب باشيد تا تعارضي در كلماتم و در كلمات گذشتهام بوجود نيايد – وحي شده، دائماً هم به امام عصر وحي ميشود امّا در احكام شرع نيست، چون اگر يك حكم از احكام كه به پيغمبر وحي نشده به امام وحي بشود اين پيغمبر آخراست، نه آن و اگر بگوييد: همان تكرار شده كه آن تأييد وحي نميشود. بنابراين در احكام شرع به هيچ وجه به احدي غير از پيغمبر، چون خاتمالانبياء است به كسي چيزي وحي نشده، علي بن ابيطالب ناشر وحيي است كه به پيغمبر شده، اينها را معتقد باشيد، مخلوط نكنيد، بدتان هم نيايد كه بگوييم: به علي بن ابيطالب چيزي در احكام شرع چيزي وحي نشده، چون بعضي از اين افراد كاسه از آش داغترها، علي بن ابيطالب را خدا ميدانند و خدايي را قائل نيستند جز علي.
من خودم ديدم كسي كه ميگفت: لا اله الاّ علي، بعضيها هم هستند كه ميگويند به اينها هم مثل پيغمبر وحي ميشود، اين توهين به خدا و پيغمبر است ولي اگر گفتيم: همهي علومي كه به پيغمبر اكرم وحي شده به علي بن ابيطالب هم داده شده تا علي براي مردم توضيح بدهد، اين كلام حقي است و همه قبول دارند حتّي اهل سنت هم قبول دارد و اين مطلبي است كه بايد ما معتقد باشيم. از آن جاهايي كه «فصل الخطاب» براي اعتقادات شما همين جملهي امروز است، خداي تعالي وليّ ما است و بعد آن كسي كه علمش به او وحي شده كه پيغمبر اكرم باشد. پيغمبر اكرم به خاطر اين وحيي كه از جانب پروردگار شده به او و به خاطر اينكه همهي علوم اولين و آخرين را ميداند و به خاطر آنكه همه چيز به او از طريق وحي ميرسد، از اين نظر مسلّم پيغمبر است، پيغمبر معنايش همين است، نبييّ داريم، پيغمبري داريم، پيغمبرِ اولوالعزمي داريم و رسولي. اين چند جمله را هم شرح ميدهم امروز عرايضم را تمام ميكنم و انشاءالله براي هفتههاي آينده، البتّه از شب سه شنبه اينجا مجلس عزاداري به خاطر محرّم، عزاي حضرت ابي عبداللّه است. انشاءالله تا شب دوازدهم از محضر جناب آقاي رفيعي استفاده ميكنيم و شايد هفتهي آينده اين مجلس تعطيل باشد يا از جاي ديگري من با شما صحبت كنم ولي بعد هست يك هفته نهايت تعطيل باشد و بعد جلسات هست من انشاءالله از خدا خواستم كه خدايتعالي به من توفيق بدهد كه تا معاد كه بحثهاي بسيار پُر عمقي است، عرايضي عرض كنم كه اكثرش را شما با زحمت حتي در كُتب هم نميتوانيد پيدا كنيد مگر در روايات و آيات كه براي افرادي مانند مثلاً دوستاني كه اهل كسب و كارند مشكل است از آيات و روايات اينها را پيدا كردنش و انشاءالله عرايضي در اين ارتباط، حالا چقدر طول بكشد هر چه قدر كه خدا توفيق بدهد؛ انشاءالله برايتان عرض ميكنم. ولي اين چند جمله را هم بگويم كه اوّلين مرتبهي نبوّت، خود كلمهي نبيّ است، در زمانهاي قبل كه كتاب نبود، رساله نبود، احكام اينطوري مثل امروز پخش نميشد مردم هم متفرق در دهات و قراء و شهرها بودند در هر زماني، يك پيغمبر اولوالعزم بود. پيغمبر اولوالعزم معنايش كه اين است يك پيغمبر درست و حسابي. شما ميگوييد: مگر پيغمبرهاي ديگر درست و حسابي نبودند؟ حالا عرض ميكنم. يك پيغمبر تزكيه شده، مقاوم كه اگر صد ميليارد جواهر جلويش ميريختند، نگاه نميكرد اصلاً متوجّه دنيا و نعمتهاي دنيا نبود كه در همين دعاي ندبه ميگوييد: «فَشَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجْهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ»([21])، خدايا! تو ميدانستي اينها وفاداراند، به دنيا توجّه نميكنند، يك چنين پيغمبراني، حتّي حضرت آدم به خاطر اين كه به طرف درخت گندم رفت، خدا ميفرمايد: «وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»([22])، ما او را عزمي در او نديديم لذا پيغمبراولوالعزم نيست. حضرت نوحي ميخواهد، حضرت نوح مركز استقامت است، ماها اگر ببينيم، بنده خودم شايد اينطوري باشم، يك هفته ببينم جمعيّتتان كم است يك خردهاي سرد بشوم، حضرت نوح نهصد و پنجاه سال تبليغ كرد؛ اين كلام خودش است توي قرآن خدا نقل ميكند كه عرض ميكند: خدايا! «قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا ، فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا»([23])، مثل اينكه حرفهاي ما بسم اللّه بوده و اينها هم جن و همه فرار ميكردند، علاوه بر اينكه به طرف جلسات بيايند اصلاً از كلاس فرار ميكردند، نه يك و دو سال، نه يك ماه رمضان و يك دههي محرّم بلكه نه صد و پنجاه سال، آخر هم يك عدّهي خيلي قليلي با او همراه شدند آن هم به خاطر اينكه احساس كردند كشتي است بالاخره بهتر نجات پيدا ميكنند. خيلي هم مؤمن نبودند اين پيغمبر را اولوالعزمش كردند. حضرت ابراهيم پيغمبر اولوالعزم است كه بچّهاش را ميگويند: بكش، ميكُشد؛ به او ميگويند: توي آتش مياندازيمت و جبرئيل ميآيد به كمكش، ميگويد: خدا بهتر كمك ميكند به تعبير من، او را، فرزندش را ميبرند براي اينكه به او ميگويند: برو بكش ميرود، هر كاري، از همه مهمتر به نظر من، به نظر آنهايي كه اهل غيرتند به خصوص، از همه اينها مهمتر ميدانيد چي هست؟ زنت و بچّهات. زن جوانت و بچّهاي كه تازه متولد شده، برو توي بيابانها بگذارش و برو تا صد و پنجاه كيلومتر فاصله از آنها پيدا بكن و برو. به خودش ميگويد: «مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ»، خدايا! يك دعا كرد فقط، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»([24])، اين جور گذشت داشته باشيد در راه خدا تا خدا جزايتان را بدهد. الان كي هست توي اين مجلس دوست نداشته باشد كه برود دور آن خانهي كعبه بگردد و برود چند روزي در مكّه بماند! و دائماً هم مردم با عشق دور حِجر اسماعيل و قبرها جر آنجايي كه علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلاممتولد شد و به آنجا نور بخشيد و ولايت بخشيد. «أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» مردمي هواي اينجا را، محبّت اينها را داشته باشند. به خدا قسم اينها بزرگترين نمونه است. حسين بن علي، با ائمّهي ديگر فرقي ندارد چرا وقتي ميخواهيد برويد عراق، هفت تا امام، ميگوييد: ميخواهم بروم كربلا، بروم زيارت قبر ابي عبداللّه، «تَهْوِي إِلَيْهِمْ». به هرحال پيغمبران اوالعزم اين خصوصيّت را داشتند. مثل حضرت ابراهيم برده زن و بچّهاش را گذاشته تو بيابان، يك ظرف آب، يك مقدار، يك بقچهبندي هم بر فرض نان ديگر بيشتر از اين كه نميشود آن موقعها يخچال و فريزر و اينها كه نبوده، بر فرض هم باشد؛ براي سكونت دائمي در آنجا در جايي كه آب نيست، هوا نيست، گرما است، اصلاً ممكن نيست، فكر هم نكرد آمد، خدا به او كمك كرد، حضرت موسايي ميخواهد كه در مقابل فرعون خونخوار برود و بايستد و بگويد: تو خدا نيستي، تو هيچي نيستي و خداي من را بايد بپرستي؛ حضرت عيسايي را ميخواهد كه آن وضع را از اول عمر تا آخر عمر داشته باشد و در مقابل دشمناني مثل يهود، چون در عالَم مردمي از بنياسرائيل لجوجتر و بدتر نبودهاند. در مقابل اينها بايستد و عمرش را در همين راه قرار بدهد؛ اينها الوالعزماند، و يكي هم پيغمبر ما كه ايشان را ما قاطي پيغمبران اولوالعزم نميكنيم، پيغمبر سراسري است، يعني تمام مردم دنيا بايد از دين حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي و پيغمبر اكرم استفاده كنند و از آن احكام پيروي كنند الاّ اينكه در زمان قبل از پيغمبر اكرم وضعِ كتاب و قرائت و خواندن نبوده.
مردمي بودند هر دستهاي در يك دهي – خوب اينها را دقّت كنيد – هر دستهاي توي يك دهي، اگر حتي يك نفر آدمي كه ميخواسته راه خدا را انتخاب كند در يك جا زندگي ميكرد، خدا به خود او وحي ميكرد. اگر توي قريهاي يك شخص صالحي پيدا ميشده خدا به او وحي ميكرده، آني كه به او وحي ميشده و لازم نبوده به ديگران بگويد نبي بوده، اسمش نبي است. يك نفر توي يك دهي تنها يا حالا مردم از او پيروي ميكنند يا تنهايِ تنها است خدا به او وحي ميكند، اين ميشود نبي. مثل پيغمبراكرم قبل از چهل سالگي اين نبي است. «رسول» آن كسي است كه خدا به او ميگويد: همينهايي كه من به تو وحي كردم به مردم بگو اين ميشود رسول. از معناي لغتش هم پيدا است. پيغمبر اولوالعزم را هم كه عرض كردم منتها تمام انبياء و رُسل هر چه كه خدا به آنها وحي ميكرده، همان چيزهايي بوده كه به پيغمبر اولوالعزم وحي كرده، براي حفظ وحدت و حفظ اتحّاد كه همه با هم هماهنگ باشند و پيغمبر خاتم، پيغمبر خاتم معنايش اين است كه بعد از او پيغمبري نخواهد آمد، چرا؟ علّت چي هست؟ علّت اين است كه از حالا به بعد كتاب كار پيغمبران را ميكند، لذا اوّلين جملهاي كه به پيغمبراكرم يعني آغاز كار است ابتداي كار است، بر پيغمبر اكرم نازل شد «اقْرَأْ»([25]) بود، بخوان، خواندن كتاب ميخواهد، كتاب نازل كرد، به وسيله كتاب ميشود كار پيغمبران كوچك را، پيغمبران مثلاً يك ده، پيغمبري كه در يك ده هست، در دو تا ده هست ميشود انجام داد. الان ببينيد روحانيون مثلاً ميخواهند بروند براي تبليغ، يك كتاب توضيح المسائل را نهايتاً يك كتاب اصول كافي بر ميدارند ميبرند و آنجا تبليغ ميكنند ديگر احتياج به وحي الهي تقريباً ندارند خوب، اين معناي پيغمبران است. و از زمان پيغمبر خاتم كه تمام احكام به پيغمبر اكرم نازل شده و به او وحي شد ديگر پيغمبري نخواهد آمد چرا؟ براي اينكه نيازي نيست، شما همهاش نبايد چشمتان به دَر باشد يك نفر بيايد بگويد: خدا اينجوري گفته، خدا تمام كلماتش را توي قرآن گفته، از زبان معصومين هم بيان شده، از همانها استفاده كنيد و براي شما كافي است خدا كار عبث انجام نميدهد.
اين عرايض امروزمان بود، انشاءالله اميدواريم كه كوشش بكنيد باز هم اشاره ميكنم دوستاني را كه خيلي هم دوستشان داريد، من هم دوستشان دارم ولي مسايل مشكلي كه امروز يك خردهاي سادهتر گفتم، اينها را دعوت نكنيد به مجلسمان، به خاطر اينكه اين مسايل مشكل است، مورد اختلاف است و ممكن است خداي نكرده درست متوجّه نشوند و من مسايلي را نقل بكنم كه من به آنها معتقد نباشم.
روز جمعه است، روزي است كه بايد به ياد حضرت بقيّةاللّهارواحنافداهباشيم، دعاي ندبه خوانديد، در دعاي ندبه عرض ميكنيم: «اَيْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْاَنْبِيَاءِ وَ اَوْلَادِ الْاَنْبِيَاءِ اَيْنَ الَّطَالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءِ»([26])، آن كسي كه طلب خون انبياء و اولاد انبياء را بكند كجااست؟ آن كسي كه طلب خون مقتول بكربلا كه همهي ذهنهايتان رفت به طرف ابيعبداللّه الحسين كجااست؟ آقاجان! ما اين سؤال را ميكنيم، اين عرض را عرض ميكنيم به خداي تعالي در دعاي ندبه، براي اين است كه خدا در قرآن ميفرمايد: «وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا»([27])، ما كسي كه كشته بشود مظلوم، براي وليّش، در دنيا ولييّ براي خون اباعبداللّه الحسين كه روي محبّت اطاعت امر الهي را بكند، نميشناسيم جز شما، آقا! تشريف بياوريد اين دوستانتان اين دوستاني كه همهشان مايلند زير سايهي شما، تحت حمايت شما، تحت فرمان شما طلب خون ابيعبداللّه الحسين را بكنند، آمادهاند. السلام عليك يا اباعبداللّه و علي الارواح الّتي بفنائك السلام عليك يابن الرسول اللّه، السلام عليك و علي المستشهدين بين يديك السلام عليك و علي ابنائك السلام عليك و الرحمة اللّه و بركاته.
جمعه آخر سال است يك سال گناه كرديم، «انشاءالله» اميدواريم خداي تعالي سال آينده را براي ما سال مبارك و ميموني قرار بدهد سالي باشد كه شروعش وقتي با توجّه به ابي عبداللّه الحسين كه «رحمة اللّه الواسعه» است وقتي اينطوري شروع بشود اميدواريم كه همهي سال مهرباني و رحمت چه رحمانيّت و چه رحميّت نصيبمان شود. خدايا! گناهان سال گذشتمان را به ما ببخش و گناهاني كه ممكن است اطراف ما، نزديك ما در سال آينده بيايد از ما دفع بفرما.
همه با توجّه نسئلك اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحبالزمان يا اللّه، يا اللّه، يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه، يا رحمن يا رحيم
عجل لوليك الفرج
عجل لمولانا الفرج
خدايا! همهي ما را از سربازان و اصحاب و ياوران خوب امام زمان قرار بده
قلب مقدسش را از ما راضي بفرما
خدايا! مشكلاتمان را به وسيلهي حجةبن الحسنبرطرف بفرما
اسلام و مسلمين، به خاطر امام زمان از همهي خطرات محفوظ بفرما
خدايا! دشمنان شيعه را ذليل بفرما
پروردگارا! به آبرويحجةبن الحسنقسمت ميدهيم گرفتاريهاي مسلمين در سراسر عالم برطرف بفرما
ايمان كامل به ما مرحمت بفرما
تقواي كامل به ما عنايت بفرما
امواتمان، شهدامان، امام راحلمان غريق رحمت بفرما
عاقبت امرمان ختم بخير بفرما
و عجّل في فرج مولانا.
[1]مائده/55
[2]اسراء/70
[3]ابراهيم/33
[4]لقمان/20
[5]ابراهيم/32
[6]الرحمن/33
[7]نجم/3
[8]نجم/9، كافي: 1/442، بحار: 2/313، مفاتيح الجنان، دعاي شريف ندبه
[9]بحار: 39/313 و 107/31
[10]بقره/257، كافي: 1/245
[11]كافي: 4/220، فقيه: 8/97، وسايل: 5/90
[12]مائده/55
[13]روايات ذيل آيه 67 مائده
[14]صافات/102
[15]شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد: 9/207، المناقب: 3/312
[16]«وَ بَقَي الْحُسَيْنُ عليه السلام ثَلاثَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ مَلْطَخًا بِدَمِهِ رَامِقًا بِطَرْفِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ يُنَادِي: يَا إِلَهِي صَبْرًا عَلَى قَضَائِكَ وَ لامَعْبُودَ سِوَاكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ» ينابيع الموده لذوي القربى – القندوزي: 3/82
[17]الوسيله: 299
[18]اسراء/88
[19]زمر/30
[20]كهف/110
[21]مفاتيح الجنان، دعاي شريف ندبه
[22]طه/115
[23]نوح/5-6
[24]ابراهيم/37
[25]علق/1
[26]مفاتيح الجنان، دعاي شريف ندبه
[27]اسراء/33
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.